این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب فکر کردن سریع و آهسته خلاصه برداری شده است!
فکر کردن سریع و آهسته، دو بخش جالب از داستان پر پیچ و تاب مغز ما هستند؛ البته اگر اولین بار است که در این باره چیزی می شنوید، باید بگوییم حدس های فعلی تان با حقیقت چیزی که در طول این خلاصه کتاب با آن ها روبه رو می شوید، تفاوت های بسیاری دارند و چه بسا از خواندن بعضی بخش ها بسیار شگفت زده شوید؛ زیرا می فهمید گاهی ما سوار بر افکارمان هستیم و گاهی آن ها بر ما سوار می شوند و در کمال تعجب، این سواری ها به شکلی عادلانه میان ما و افکارمان تقسیم نشده اند.
خلاصه کتاب فکر کردن سریع و آهسته (Thinking Fast And Slow)
در این قسمت از خانه سرمایه، به سراغ کتاب «فکر کردن سریع و آهسته» از دنیل کانمن رفته ایم و نکته های ظریفی را که این دانشمند درباره ذهنمان به ما می گوید، بررسی کرده ایم. اگر تصمیم هایی که در زندگی مالی، عشقی یا روزمره خودتان می گیرید، برایتان مهم هستند و می خواهید با آگاهی بیشتری تصمیم گیری کنید، تا پایان این ماجرا در کنار خانه سرمایه باشید.
تفکر سریع و آهسته چه تفاوتی با هم دارند؟
ذهن ما به دو شکل متفاوت فکر می کند:
- خودکار و بدون اتلاف وقت
- هوشمندانه و زمان سوز
در حالت اول، ما بدون اینکه زمان را از دست بدهیم، با دیدن چند نشانه، تصمیم می گیریم و براساس آن تصمیم اقدام می کنیم؛ مثلاً اگر هنگام راه رفتن در پیاده رو نفر جلویی ما ناگهان دستش را روی سرش بگذارد و با یک حرکت ناگهانی از چیزی که ما نمی بینیم جا خالی دهد، ما هم ناخودآگاه همان رفتار را تکرار می کنیم؛ زیرا اگر وقتمان را برای یافتن آن چیز خطرناک هدر دهیم، چه بسا جان عزیزمان را بر سر این اکتشاف از دست بدهیم.
در حالت دوم، قبل از اینکه دست به کار شویم یا حتی تصمیم بگیریم حسابی با خودمان دو دو تا چهار تا کنیم، موضوع را از همه جنبه هایی که می توانیم زیر ذره بین می گذاریم تا مبادا چیزی از زیر نگاه تیزبین ما دور بماند و درنهایت تصمیم گیری می کنیم؛ البته شاید بعد از تصمیم خود وارد عمل شویم و شاید نه. این ماجرایی است که در بازی فکر کردن سریع و آهسته با آن روبه رو هستیم.
فانتزی ما درباره خودمان چیست؟
ما فکر می کنیم دست کم 90 درصد تصمیم های زندگی مان را براساس نوع دوم تفکرمان، یعنی به شکلی هوشمندانه می گیریم؛ درحالی که حقیقت ماجرا دقیقاً عکس این موضوع را بیان می کند. درواقع در بیشتر موارد، سنگینی بار تصمیم گیری در زندگی ما روی دوش تفکر سریع است. البته ماجرا به همین سادگی هم نیست.
ذهن ما برای تصمیم گیری های سریع از الگوهای پیچیده، تجربه های قبلی و زنجیره ای از افکار استفاده می کند. حتی محققان بر این باورند که منبع اصلی تصمیم گیری های هوشمندانه ما الگوهای پیچیده ای است که در پس زمینه تفکر سریعمان وجود دارند.
ماجرای فکر کردن سریع و آهسته و پیاده روی
شاید شما هم شنیده باشید که می گویند: «بهترین راه برای به دست آوردن ایده های خوب، فکر کردن هنگام قدم زدن است». حق با آن هاست؛ البته این ماجرا چند شیوه اساسی دارد که به طور مستقیم با فکر کردن سریع و آهسته ارتباط دارند. اجازه بدهید این موضوع را با یک مثال برایتان توضیح بدهیم. تصور کنید شما می خواهید برای کتاب جدیدتان به دنبال موضوعی جذاب باشید؛ به همین دلیل شال و کلاه می کنید تا در طول پیاده روی کردن به این ایده برسید.
ماجرا تا جایی خوب پیش می رود که شما نه آن قدر تند قدم بردارید که چشم انداز اطرافتان مانند برق و باد از کنارتان بگذرد و نه آن قدر آهسته بروید که گویی در حال راه رفتن روی یک طناب نازک میان دو قله هستید؛ به زبان ساده، راه رفتن با سرعت معمولی به ایده پردازی کمک می کند؛ زیرا در این وضعیت، ذهن خودکار شما مسئولیت راه رفتن را بر عهده می گیرد؛ درنتیجه شما برای کنترل قدم هایتان به دقت یا حواس جمع نیازی نخواهید داشت.
مین موضوع به شما کمک می کند تا درحالی که گردش خون در بدنتان با شدت بیشتری به جریان افتاده است و خون بیشتری به مغزتان می رسد، درباره کار یا چالش هایتان عمیق تر و خلاقانه تر فکر کنید.
چرا تفکر عمیق و سریع قدم زدن با هم سازگار نیستند؟
اگر سرعت گام هایتان را بیشتر کنید، نمی توانید هم زمان به ایده پردازی مشغول شوید؛ زیرا ذهنتان برای محافظت از شما در برابر خطرهای ناشناخته حرکت با این سرعت، مجبور است از تمام حواسش برای این کار کمک بگیرد. البته همیشه سریع قدم برداشتن نیست که ماجرا را از آهنگ طبیعی خود خارج می کند.
برای مثال اگر بخواهید هنگام راه رفتن چیزی بنویسید یا حتی به یک موضوع خیلی عمیق فکر کنید، ذهن خودکارتان شما را متوقف می کند تا از همه منابع برای انجام این کارها استفاده کنید؛ به زبان ساده، ذهن ما براساس موقعیتی که در آن قرار می گیرد، مدام بین حالت خودکار و هوشمندانه در حال سوییچ کردن است.
ذهن بی اعصاب خودکار در مقابل ذهن صبور هوشمند
ذهن خودکار ما تنبل است. او نمی خواهد خودش را درگیر کارهای تکراری یا پرزحمتی کند که نمی داند در انتها چه نتیجه ای خواهند داشت. از طرف دیگر، خیلی هم بی حوصله است و می خواهد بدون طی کردن مسیر، یک راست به سمت مقصد بپرد؛ درحالی که گاهی عجله کردن به جای آنکه ما را سریع تر به مقصد برساند، فاصله مان را با آن بیشتر می کند.
نقش ذهن خودکار و هوشمند ما در برابر پرسش ها چیست؟
طی مسیرمان برای درک بهتر فکر کردن سریع و آهسته، گذرمان به پرسش ها می افتد. ذهن خودکار، نگاهی کلی به پیرامون ما دارد. درواقع، او دقیقاً به دنبال پرسش یا پاسخ خاصی نیست؛ چون نمی خواهد خودش را در این مورد به زحمت بیندازد. ذهن خودکار ما انرژی خود را صرف تحلیل، بررسی و کشف چیزهای ناشناخته پیرامونمان می کند.
درواقع، کار او چیزی شبیه جمع آوری و دسته بندی اطلاعات برای ذهن هوشمندمان است. او داده ها را از محیط می گیرد و آن ها را در دسته های مختلفی مثل «خطرناک»، «بی خطر»، «قدرتمند»، «ضعیف»، «سودمند»، «بی فایده» و… جای می دهد. گذشته از این، اگر زمانی بخواهد درباره یک موضوع تصمیمی بسیار سریع بگیرد، به راحتی به این داده ها مراجعه می کند.
در نقطه مقابل این ماجرا، ذهن هوشمند ما قرار گرفته است. این بخش، دستگاهی برای تولید و پاسخ دادن به پرسش های بی انتهایی است که در زندگی مان به وجود می آیند. جالب اینجاست که ذهن هوشمند برای یافتن پاسخ پرسش ها به سراغ اطلاعاتی که از قبل توسط ذهن خودکار ما جمع آوری شده بودند می رود و با کندوکاو درون آن ها پاسخ را پیدا می کند یا حتی می سازد!
چه زمانی ذهن ما لنگر می اندازد؟
بخش جالب دیگری که هنگام فکر کردن سریع و آهسته پا به میدان می گذارد «اثر لنگراندازی» است. در این اثر ما درباره چیزی که نمی دانیم به نزدیک ترین اطلاعات پیرامون آن چشم می دوزیم و بر پایه آن پیش بینی می کنیم؛ مثلاً اگر به شما بگویند فاصله شهر «A» از «B» بیشتر از 100 کیلومتر است یا کمتر از آن، شما پیش بینی خود را بر پایه همین 100 کیلومتر ارائه می دهید. جالب تر اینکه هر دو بخش از شیوه تفکر ما، یعنی خودکار و هوشمند نوع ویژه ای از اثر لنگراندازی را تجربه می کنند.
وقتی غافلگیری ها دیگر چندان غافلگیرکننده نیستند
ذهن خودکار ما استاد کنترل کردن شرایط غافلگیرکننده است و آن قدر در این ماجرا دقیق و عمیق است که اگر رویدادی عجیب تنها برای یک بار در زندگی مان رخ بدهد، آن را به الگو تبدیل می کند. به این ترتیب، اگر این رویداد عجیب بار دیگر در زندگی مان تکرار شود، چنان تعجب نمی کنیم.
البته در این میان، ذهن هوشمند ما به دنبال دلایل منطقی است تا سر از کار این تکرار عجیب رویدادها دربیاورد، ولی تا آن زمان، ذهن خودکار ما چندین و چند الگوی دیگر را هم به ذهنمان اضافه کرده است.
چطور ذهن خودکارمان ما را فریب می دهد؟
همان طور که کمی قبل گفتیم، در فکر کردن سریع و آهسته، مسئولیت نتیجه گیری سریع بر عهده بخش خودکار ذهن ماست. این ماجرا خوبی ها و بدی هایی دارد؛ مثلاً یکی از خوبی هایش این است که ما قدرت زیادی برای سریع تصمیم گرفتن و سریع تر واکنش نشان دادن به دست می آوریم، ولی این تمام ماجرا نیست.
چون ذهنمان با سریع فکر کردن و نتیجه گرفتن، چشم ما را به روی اطلاعات بسیار زیادی که می توانند نتیجه ای کاملاً متفاوت را برایمان به دنبال داشته باشند می بندد؛ مثلاً اگر یک سهم با استقبال سرمایه گذاران روبه رو شود و حجم خرید و فروش قابل توجهی داشته باشد، آن را یک سهم خوب در نظر می گیریم و انتظار داریم این سهم همچنان با قدرت به رشد خود ادامه دهد؛ درحالی که شاید یک یا دو عامل بیرونی سبب این رشد ناگهانی شده باشند که از بین رفتنشان عاقبت بدی را برای آن سهم به وجود بیاورد.
جالب تر اینکه ما از این قابلیت برای پیش بینی کردن یا دست کم، ادعای دانستن ماجرایی که اکنون رخ داده است نهایت سوءاستفاده را می کنیم؛ مثلاً اگر سهام یک شرکت دچار کاهش ارزش شود و دست بر قضا ما روز قبل از این ماجرا تمام پولمان را از آن سهم بیرون کشیده باشیم، بادی به غبغب می اندازیم و می گوییم: «من از قبل می دانستم که چنین ماجرایی پیش می آید!» در اینجا ما نیز به دنبال فریبکاری ذهن خودکارمان، ذهن دیگران را درباره اطلاعاتی که نداریم، فریب می دهیم!
اثر هاله ای و تأثیر آن بر ذهن
در ادامه ماجرای فکر کردن سریع و آهسته به «اثر هاله ای» می رسیم. می توانیم در این اثر هم ردپای ذهن خودکارمان را به روشنی ببینیم. ماجرای اثر هاله ای از این قرار است که ما براساس ویژگی های مثبت و منفی که از ظاهر موضوع ها برداشت می کنیم- درنتیجه همان سیستم جمع آوری اطلاعات که ذهن خودکارمان پیوسته آن را انجام می دهد- درباره آن ها نتیجه گیری می کنیم؛ مثلاً اگر فردی زیبا باشد، بی گمان فکر می کنیم که مهربان و خوش قلب است یا اگر فردی از استانداردهای زیبایی شناسی ما فاصله داشته باشد یا با سر و وضعی نامرتب با ما روبه رو شود، احتمال می دهیم او فردی با صفت های اخلاقی نامناسب است.
درحالی که واقعیت زندگی، سرشار از نمونه های متضاد این ماجراست. همه ما افراد زیبارو و خوش لباسی را دیده ایم که بویی از انسانیت نبرده اند و در نقطه مقابل، افراد نه چندان زیبایی را دیده ایم که قلبی از الماس داشته اند. اگر افسار ذهن خودکارمان را در دست بگیریم و او را با ذهن هوشمندمان مهار نکنیم، به راحتی می توانیم خودمان را از حضور آدم های خوب زندگی مان محروم کنیم.
ذهن ما گذشته، حال و آینده را چطور قضاوت می کند؟
در فکر کردن سریع و آهسته، باز هم سهم ذهن خودکار ما بیشتر از ذهن هوشمندمان است. بیایید این ماجرا را از دو دریچه بررسی کنیم:
-
وقتی افکار و نتیجه کارهای خودمان را روی ترازو می گذاریم
در حالت اول، براساس نتیجه ای که می بینیم، افکار گذشته و پیش بینی های آینده مان را دست کاری می کنیم. ما در این ماجرا به قدری پیش می رویم که دیگر یادمان نمی آید از اول چه فکری داشتیم و چگونه شد که این همه تغییر کردیم. تأثیر این ماجرا زمانی بیشتر می شود که نتیجه با آن چیزی که فکرش را می کردیم، تفاوت زیادی پیدا می کند.
تصور کنید شما درباره سهام دو شرکت، اطلاعات قابل قبولی دارید. با توجه به اطلاعاتتان به این نتیجه می رسید که سهام شرکت «الف» حتماً با رشد جدی روبه رو می شود و سهام شرکت «ب» سقوط خواهد کرد، ولی در کمال تعجب می بینید که عکس این ماجرا اتفاق می افتد و سهام شرکت «ب» رشد بسیار زیادی می کند.
این ماجرا در ذهن شما یک دوگانگی به وجود می آورد. درنهایت، ذهن خودکارتان الگوی تازه ای با این مفهوم می سازد که شرکت «ب» بسیار قدرتمندتر از شرکت «الف» بوده است. اگر در آینده باز هم تصمیم بگیرید که میان شرکت «ب» و شرکت دیگری دست به مقایسه بزنید، در ذهنتان شرکت «ب» را پیروز میدان پیش بینی خواهید کرد! به زبان ساده، الگوی ذهنی قبلی تان شما را به سمت این پیش بینی جهت دار سوق می دهد.
-
وقتی افکار و نتیجه کارهای دیگران را روی ترازو می گذاریم
در حالت دوم که باز هم به دلیل وجود ذهن خودکارمان رخ می دهد، ما درباره نتیجه تصمیم های دیگران خیلی قاطعانه سخن می گوییم. به دنبال این ماجرا به شرایطی که دیگران هنگام تصمیم گیری داشتند، اهمیتی نمی دهیم و تأثیر آن شرایط را خنثی در نظر می گیریم.
درحالی که شاید اگر خودمان در آن هنگام حضور داشتیم، با توجه به شرایط و حتی نیتمان دقیقاً همان تصمیم را می گرفتیم، ولی از آنجا که دوست داریم زود به نتیجه برسیم، دلمان نمی خواهد با سپردن کارها به ذهن هوشمندمان خستگی بررسی اطلاعات بیشتر را به جان بخریم.
بازار سرمایه؛ دوئلی جهانی بر پایه توهم
تقریباً در تمام کشورهایی که اقتصاد خوبی راهی دارند، بازار بورس، تب و تاب زیادی دارد. سرمایه گذاران بدون استراحت کردن در حال بررسی اطلاعات شرکت های گوناگون و خرید و فروش سهم ها هستند. حالا سؤال اصلی این است که آن ها بر چه اساسی یک سهم را برای خرید یا فروش انتخاب می کنند؟
چه چیزی به آن ها نشان می دهد که بازار درباره قیمت یک سهم دچار اشتباه شده است و آن ها با کشف این اشتباه می توانند سود کنند و مهم تر از همه اینکه آیا بررسی آمار و ارقام عملکرد سرمایه گذاران هم درستی انتخاب ها و تصمیم های آن ها را ثابت می کند؟
در کمال تعجب باید بگوییم پاسخ، منفی و بازار، غیر قابل پیش بینی است. حتی کسانی که فکر می کنند بازار سرمایه را به خوبی می شناسند و قادر به شکار بهترین و کشف نشده ترین سهم ها هستند، نمی توانند ادعا کنند که با داشتن نوعی مهارت یا تجربه به این موقعیت دست یافته اند.
بررسی آمار عملکرد سرمایه گذاران نشان می دهد آن ها در بیشتر مواقع، تصمیم های خرید و فروش اشتباهی را می گیرند و موفقیت آن ها بیشتر از آنکه به مهارتشان بستگی داشته باشد، مدیون شانس است. تحلیل ها یا پیش بینی ها در بازار سرمایه بسیار ناپایدار هستند. همان طور که نمی توانیم درباره جزئیات ماجراهای روز بعدمان حرفی دقیق بزنیم و آن را با قطعیت پیش بینی کنیم، نمی توانیم درباره رشد یا سقوط یک سهم، نظری قاطعانه داشته باشیم.
چه ترفندی در مقابل عدم قطعیت بازار سهام از ما محافظت می کند؟
بازار سرمایه سرشار از ماجرا، اخبار ضد و نقیض و داستان هایی است که می توانند در یک آن، همه چیز را تغییر دهند. حتی گاهی همه چیز به دلیلی نامعلوم دستخوش تغییر می شود و هیچ کس نمی تواند مسئولیت آن را بر عهده بگیرد. بدترین و دیوانه کننده ترین چیز در این بازار بی ثبات، داشتن اطلاعات فراوان و میل به استفاده از این دانستن هاست؛ زیرا حتی اگر یک سهم از روی داده ها، اخبار و اطلاعات، موردی بسیار مناسب برای خرید باشد و روی کاغذ از آن انتظار رشد 100 درصدی داشته باشیم، هیچ چیزی نمی تواند به ما تضمین دهد که این سهم در بازار همچنین رشدی را تجربه می کند. بهترین راه چاره در این ماجرا، دنبال کردن قیمت است.
چرا دنبال کردن قیمت سهم ها طلایی ترین استراتژی در بازار سهام است؟
بیایید از زاویه دیگری و از دریچه فکر کردن سریع و آهسته به ماجرای تغییرها در بازار سهام نگاه کنیم. کمی قبل با هم گفتیم که هر چیزی می تواند بر ارزش سهم ها تأثیر مثبت یا منفی بگذارد و درنهایت، این تأثیرها هم بر قیمت سهم ها تأثیر می گذارند.
پس اگر از دریچه ذهن خودکارمان که عاشق سرعت و نتیجه گیری سریع است، به این ماجرا نگاه کنیم، بدون در نظر گرفتن تمام اطلاعات، اخبار، داده ها و ماجراهای پیدا و پنهان بازار سرمایه و تنها با دنبال کردن روند حرکت قیمت سهم ها می توانیم در این بازار دست به معامله بزنیم و از متوسط بیشتر سرمایه گذاران حرفه ای هم که سال ها با این بازار دست به یقه هستند جلو بزنیم!
چگونه «مالکیت» منطق معامله گری ما را زیر سؤال می برد؟
انسان ها برای چیزهایی که مالک آن هستند و دوستشان دارند، ارزشی بسیار بیشتر از ارزش واقعی آن ها قائل می شوند؛ مثلاً شاید یک ساعت مچی قدیمی که از پدربزرگشان برای آن ها به یادگار مانده باشد، از یک ساعت «رولکس» بیشتر برایشان ارزش داشته باشد.
اگر قرار باشد این ساعت را به کسی بفروشند، قیمتی سرسام آور برایش در نظر می گیرند؛ درحالی که فرد خریدار، ارزش پنهانی این ساعت را درک نمی کند. در نظر هرکسی غیر از آن فرد، این ساعت، یک چیز قدیمی است که نباید پول زیادی بابتش داد. همین ماجرا درباره بازار بورس هم رخ می دهد.
گاهی پیش می آید که سرمایه گذاران، علاقه عجیبی به سهام یک شرکت پیدا می کنند و حاضر نمی شوند آن را به این سادگی ها از دست بدهند. حتی مواردی وجود داشته که سرمایه گذار با وجود ضرری که از سوی آن سهم به او وارد شده است باز هم با اصرار زیاد سهم خود را نگه داشته است.
این پایان است که اهمیت دارد
ماجرای فکر کردن سریع و آهسته در کوچک ترین بخش های زندگی ما جریان دارد. ذهن خودکار و عاشق نتیجه ما به طور پیوسته در حال سانسورکردن ماجراهایی است که اطراف ما رخ می دهند. درواقع، ذهن ما علاقه ای به داستان های طولانی که برایش تعریف می کنیم یا موضوع های خسته کننده ای که می شنود ندارد. تنها بخش هایی که برای ذهن خودکار ارزش دارند، قسمت های مهم، لحظه های خاطره انگیز یا غم انگیز و درنهایت، پایان ماجرا هستند.
هر چیزی غیر از این ها، چنان در نظرمان کمرنگ می شود که چند لحظه یا در بهترین حالت، چند روز بعد، آن را فراموش می کنیم؛ به همین دلیل به یاد آوردن ناهاری که هفته پیش خوردیم برایمان سخت است، ولی دقیقاً به یاد داریم که یک ماه پیش در روز تولدمان چه ساعت های شادی را با دوستانمان سپری کردیم.
پیام اصلی دنیل کانمن از نوشتن کتاب فکر کردن سریع و آهسته چه بود؟
دنیل کانمن، روان شناس و برنده جایزه نوبل اقتصاد است. خدماتی که او به علم اقتصاد و دنیای روان شناسی کرد، در صفحه های تاریخ این دو علم حک شده است. کانمن در کتاب «فکر کردن سریع و آهسته» به دنبال آشناکردن مردم با یکی از اصلی ترین دلایلی بود که ما به خاطرش تصمیم های عجیبی در زندگی مان می گیریم.
دو بخش از ذهن ما که به زبان خودمان آن ها را «ذهن خودکار» و «ذهن هوشمند» می نامیم، دو سوی طناب تصمیم گیری ما را در دست دارند. کانمن می خواست ما را از این ماجرا باخبر کند که در این ماجرا قدرت ذهن خودکارمان بسیار بیشتر از ذهن هوشمندمان است؛ به همین دلیل، گاهی تصمیم هایی می گیریم که گویا هیچ منطقی پشت آن ها نیست. آگاه بودن از این ماجرا به ما قدرت بیشتری در تصمیم گیری به ویژه در زمینه مالی می دهد.
نظر شما چیست؟ به عنوان یک سرمایه گذار، کدام بخش از ماجرای فکر کردن سریع و آهسته برای شما جذاب بود؟