این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب چین چگونه سرمایه داری شد خلاصه برداری شده است!
«چین چگونه سرمایه داری شد؟» شاید این پرسش مشترک افراد زیادی باشد. چه شد؟ چه اتفاقی افتاد که ناگهان چین، بازار جهانی را قبضه کرد و به یک قدرت اقتصادی تبدیل شد؟ آنها از چه فرمولی برای این تحول بزرگ استفاده کردند و آیا میتوان آن نسخه را برای تمام کشورهای جهان پیچید؟
خلاصه کتاب چین چگونه سرمایه داری شد (How Did China Become Capitalist)
در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «چین چگونه سرمایه داری شد؟» نوشته «رونالد کوز» و «نینگ وانگ» میرویم تا سر از کار تحول بزرگ چین از کشوری غرق در فقر تا تبدیل شدن به یک قدرت اقتصادی در بیاوریم و پاسخی برای سوالهایمان بیابیم. اگر به ماجرای تحول اقتصادی کشورهایی مثل چین، علاقهمند هستید یا میخواهید نگاه عمیقتری به بازی قدرت و سیاست کشورها بیندازید، حتما تا پایان این خلاصه کتاب با ما همراه باشید.
مائو، انقلاب فرهنگی و نتیجهای که به دنبال داشت
برای یافتن پاسخ این سوال که: «چین چگونه سرمایه داری شد؟» باید نگاهی به ماجرای «مائو» و تلاشهایی که برای تغییر ملت چین کرد بیندازیم. مائو، رهبر کمونیسم چین بود. او در دوران جوانی تحت تاثیر اندیشههای کمونیسم روسیه قرار گرفت و به طرفدار دو آتیشه این مکتب تبدیل شد. البته این کافی نبود که فقط خودش کمونیسم باشد. مائو میخواست تمام ملت چین را که برای سالها درگیر جنگهای داخلی و خارجی بودند به سوی کمونیسم سوق دهد. چون آن زمان، این مسیر را تنها راه رسیدن به آزادی، رفاه و صلح میدانست.
کمکم، دانشجویان و افرادی که داد روشنفکری را سر میدادند به کمونیسم، مائو و اندیشههایی که در سر داشت علاقهمند شدند. مائو و پیروانش جلسههای خود را در مکانهای مخفی برگزار میکردند. چون دولت آن هنگام چین، به شدت از کمونیسم بیزار بود و نمیخواست ملت چین را با آن گرفتار کند. ولی مائو و پیروانش طور دیگری فکر میکردند. در نهایت، مائو به پیروزی رسید و قدرت را در دست گرفت.
مسیر اشتباه مائو در انقلاب فرهنگی
در ادامه کتاب «چین چگونه سرمایه داری شد؟» به ماجرای مخالفت مائو با تحصیلات دانشگاهی میرسیم. این در حالی است که جامعه سنتی چین بر اساس آموزههای «کنفوسیوس» به افراد تحصیل کرده اجر و قرب زیادی میداد. مائو به دلیل تجربههای بدی که در دوران کودکی و نوجوانی داشت با خودآموزی بیشتر کنار میآمد و از تحصیلات آکادمیک دل خوشی نداشت. به همین دلیل، وقتی جمهوری خلق چین به وجود آمد و نخبگان چینی از سرتاسر جهان برای خدمت به کشورشان برگشتند با سرزمینی متفاوت روبهرو شدند که دیگر به دانش و مهارت آنها اهمیتی نمیداد.
موضوع مهم دیگری که باعث میشد این بخش فعال جامعه به حاشیه کشانده شوند، تفکر غیر کمونیستی و آزادشان بود. در حقیقت، بسیاری از این نخبگان نتوانستند با سلطهگری و خشونتهای بیرحمانه جمهوری خلق چین به رهبری مائو و ماجرای انقلاب فرهنگی کنار بیایند. بسیاری از آنها در جریان اعتراضهایشان به این ماجرا جان خود را از دست دادند یا سر از زندانها در آوردند. این سرنوشت مشترک تمام کسانی بود که در دل یا سرشان نظری مخالف مائو داشتند.
مائو و تقسیم قدرت بین مسئولان استانی
یکی دیگر از مواردی که در کتاب «چین چگونه سرمایه داری شد» آمده بود ماجرای تمایل شدید مائو به تمرکز زدایی و انتقال قدرت بین مقامات استانی بود. چین، کشور پهناوری است. مائو میدانست که نمیتواند با یک قدرت مرکزی از پس مردمی که شاید با نظرات و روشهای خشن او مخالفت کنند بر بیاید. به همین دلیل، برای هر منطقه، مقامهایی از طرفداران خود را انتخاب کرد و قدرت محلی را به آنها را داد.
مقامات محلی از ترس برکنار یا کشته شدن، هیچ مخالفتی با دستورات مائو نمیکردند. به همین دلیل مائو توانست برای سالهای طولانی ریاست جمهوری خلق چین را در دست بگیرد. او در هر استان، چشمها و گوشهای فراوان داشت و نمیگذاشت کنترل ماجرا از دستش خارج شود.
دروغ پشت دروغ در یک سیاست اشتباه
یکی از سیاستهایی که مائو به خیال خودش برای پیشرفت اقتصادی چین انجام میداد «حرکت رو به جلو» نامیده میشد. این ماجرا که با تصرف کردن تمام دارایی کشاورزان به نفع جمهوری خلق، خاموش کردن اجاقهای درون خانهها، دستور کشتن گنجشکها در سطح کشور و مجبور کردن کشاورزان به خوردن وعدههای غذایی در مکانهای مشخص بود، بذر دردسرهای فراوانی را در دل نهفته داشت.
ماجرا از آن آنجا بیخ پیدا کرد که مقامات محلی برای نشان دادن درستی سیاستهای مائو، آمارهای غلطی را از سطح زیر کشت غلات و محصولاتی که به دست میآمدند ارائه دادند. البته آنها مجبور به این کار بودند چون هیچکس نمیخواست بر سر جان یا موقعیت شغلیاش ریسک کند. از طرفی، حتی اگر کسی پیدا میشد و خبرهای واقعی را به بسترهای دیگری مانند روزنامه میفرستاد تا به قول خودش روشنگری کند، سانسورچیهای مائو تمام آن اخبار را حذف میکردند!
صادرات غله به جهان و گرسنگی کشاورزان
رساندن اخبار اشتباه تنها یک طرف ماجرا بود. در واقع، همه بالا دستیها میدانستند که این اخبار اشتباه است؛ ولی نمیخواستند به اشتباه بودن این سیاست و ظلمی که در حق کشاورزان کردند اعتراف کنند. به همین دلیل، مقامات محلی مجبور بودند تا آخرین دانه غلهای که گزارش دروغین آن را اعلام کرده بودند به دولت تحویل دهند. این یعنی کم کردن وعدههای غذایی کشاورزان و مجبور کردن آنها به انجام کار بیشتر.
سرنوشت کشاورزان و صادرات غله چه شد؟
این ماجرا هر سال بدتر از سال قبل اجرا میشد. چون مائو انتظار داشت زمینهای کشاورزی هر سال دو یا چند برابر بیشتر از سال قبل، بهرهوری داشته باشند. کار به جایی رسید که محققان و برخی دانشمندان آن زمان به شکلی نامحسوس با انتشار مواردی همچون «قابلیت حاصلخیزی زمین»، «میزان نور طبیعی» و «آب» حداکثر میزان بازدهی زمینهای کشاورزی را در گوش مقامات بالایی فرو کنند! اما پُر واضح است که این تلاشها به جایی نرسیدند.
در کنار تمام بلبشوهای انسانی، ماجرای کشتن گنجشکها باعث رشد کردن بیحد و اندازه آفات شد. خیلی زود، موجهای عظیمی از حشرات در نبود گنجشکها به مزرعهها حمله کردند و محصولات زراعی را به تاراج بردند. ادامه این سیاست ظالمانه و صادر کردن دیوانهوار غلات که با خشونت زیادی همراه بود تا جایی پیش رفت که دستکم 40 میلیون کشاورز از گرسنگی جان دادند. چون چیزی که صادر میشد، تولید بیشتر محصولات کشاورزی نبود بلکه وعدههای غذایی کشاورزانی بود که تا آخرین ذره انرژی خود را برای کشت محصولات خرج کرده بودند.
مرگ مائو؛ زمانی که همه فرصتی برای دیدن و بیان حقیقت پیدا کردند
ما با هدف یافتن این سوال که «چین چگونه سرمایه داری شد؟» نگاهی به ماجرای مائو انداختیم؛ اما این تمام حقیقت نبود. بعد از دستهگلهای بزرگی که مائو در زمینه اقتصاد و سیاست داخلی به آب داد، کمکم صدای اعتراضها از گوشه و کنار شنیده میشد. مردم، ناراضی، خسته، گرسنه و عصبانی بودند.
میتوان گفت که مرگ مائو به مانعی برای شورش مردم چین تبدیل شد. چون مردم با خودشان فکر کردند که شاید فرد جدید بعدی که قدرت را در دست میگیرد افکاری بهتر و عاقلانهتر از مائو داشته باشد. تاریخ نشان داد که این بار حق با مردم بود. البته اهالی سیاست هم به خوبی درک کرده بودند که در حال حرکت روی لبه یک تیغ هستند. اگر ملت چین علیه دولت کمونیست با هم متحد میشدند هیچ چیزی نمیتوانست جلوی آنها را بگیرد.
چین چگونه سرمایه داری شد؟
حالا وقت آن رسیده است که به پاسخ این پرسش بپردازیم. مائو مواردی همچون مفاهیم «ضد مردمی»، «ضد دانش»، «احترام به تضاد طبقاتی»، «محکوم کردن مالکیت خصوصی»، «زورگویی و کشتن مخالفان»، «بستن چشمها در مقابل حقیقت»، «پافشاری روی ایدئولوژی»، «تمرکززدایی» و «فقر» را در چین خسته از جنگهای داخلی و خارجی گسترش داد. نتایج این کار فاجعه بار بودند اما مائو تا لحظهای که زنده بود نمیخواست این واقعیت را بپذیرد که اشتباه بزرگی کرده است.
پس از مرگ مائو و خاموش شدن آتش رقابت بر سر جانشینی او، دولت جدید با انبوهی از مشکلات و نارضایتی روبهرو شد. تنها راه چاره برای نجات چین از نابودی، روی آوردن به تغییر بود. ولی به دلیل سیاستهای غلط مائو، ارتباط مردم چین با کشورهای خارجی که مائو آنها را زورگو و سرمایهدار صدا میزد، کاملا قطع شده بود. به همین دلیل دولت جدید، هیچ ایده یا الگویی نداشت که چطور باید سیستم جدیدی را روی کار بیاورد. به همین دلیل، به ناچار باز هم به همان تفکرات دوران مائو برگشت و سعی کرد با انجام اصلاحات گسترده، سیستمی نو و کارا را به وجود بیاورد.
آنچه میخواستند و آنچه شد
دولت جدید چین که بعد از مائو قدرت را به دست گرفت یک هدف بزرگ داشت و آن این بود که به نماد سوسیالیسم در جهان تبدیل شود. ولی در عمل، حرکتهایی که برای توسعه اقتصاد، فقر زدایی و توقف تضاد طبقاتی برداشت آن را به یک کشور قدرتمند از نظر اقتصادی تبدیل کند. اگر بخواهیم خیلی ساده به سوال «چین چگونه سرمایه داری شد؟» پاسخ دهیم به این میرسیم که: «با قبول نیاز به تغییر، پذیرفتن اشتباههای گذشته و انجام اصلاحات بزرگ به یک کشور سرمایه داری تبدیل شد.»
دولت چین به جای تمرکز روی قدرت محدود خودش، بازار را به دست بخش خصوصی و مردم داد. نتیجه این ماجرا چین را به یکی از قدرتمندترین اقتصادهای جهان تبدیل کرد. شاید در ظاهر اینطور نباشد اما چین تنها زمانی توانست تکانی به اوضاع اقتصادی خود بدهد که از کمونیسم و اندیشههای پیرامون آن دور شد و به سمت سرمایه داری حرکت کرد.
سفر رهبران چین به خارج از کشور و دیدن حقیقت!
در کتاب «چین چگونه سرمایه داری شد؟» به موضوع جالب سفر رهبران چینی بعد از سالهای طولانی به کشورهای قدرتمند جهان میرسیم. چینیها که به دلیل سیاستهای کمونیسموار مائو برای چند دهه، ارتباط خود را با دنیا قطع کرده بودند و به دنبال خودکفایی میگشتند، ناگهان دروازههای دنیا را به روی خودشان باز دیدند.
از آنجا که به دنبال یک الگوی مناسب برای تغییر و تحول ماندگار میگشتند و میخواستند مسئله فقر را از چین ریشهکن کنند، سفرهای تحقیقاتی خود را آغاز کردند. یکی از اثرگذارترین سفرهای خارجی رهبران چینی به انگلستان بود. آنها از انگلیس، جز آنچه در کتابهای «مارکس» خوانده بودند چیزی نمیدانستند. به همین دلیل فکر میکردند که هر چه باشند، وضعشان در چین بهتر از انگلیسیها است.
ولی وقتی پایشان را در لندن گذاشتند فهمیدند که حتی خود انگلیسیها هم به مارکس و عقاید او پایبند نماندند و گامهای بزرگی را در خلاف جهت توصیههای او برداشتند. مردم در انگلیس، رفاه نسبی داشتند، نظام طبقاتی بسیار کمرنگ بود و کشور در یک نگاه، آباد و زیبا به نظر میرسید. این سفر و چیزهایی که از آن یاد گرفتند، چینیها را برای حرکت به سمت سرمایه داری و کمرنگ کردن کمونیسم، تشویق کرد.
آیا اصطلاحات پس از مائو باعث حذف کمونیسم از چین شد؟
در متن کتاب «چین چگونه سرمایه داری شد؟» به این نتیجه میرسیم که دولت جدید چین با وجود تلاش برای حفظ ارزشهای کمونیستی خود و حرکت به سمت سوسیالیسم در گیرودار تغییرات و سر درآوردن از سرمایه داری، باز هم ماهیت اصلی کمونیستی خود را با چنگ و دندان حفظ کرد. در نتیجه، پاسخ این سوال «خیر» است.
هدف اصلی نویسندگان کتاب «چین چگونه سرمایه داری شد؟» چه بود؟
چین و ماجراهایی که در طول قرن معاصر از سر گذراند، از چندین جهت، قابل بررسی هستند و نکتههای قابل توجهی را برای دولتها، ملتها و کارآفرینهای سرتاسر جهان دارند. نویسندگان کتاب «چین چگونه سرمایه داری شد؟» میخواستند با بررسی علت مشکلات بزرگ چین، یافتن بزرگترین مقصرها، موشکافی خسارتها و بازبینی راهحلهای تازهای که جانی دوباره به اقتصاد چین بخشیدند، الگوهای درست و غلط نهفته در این ماجرا را استخراج کنند و پیش چشم دولتها بگذارند.
مواردی همچون: «تاکید زیاد روی خودکفایی در همه چیز»، «قطع کردن ارتباط مردم با دیگر مردم جهان»، «زورگویی»، «تجاوز به اموال خصوصی»، «ایجاد کردن محدودیت»، «دیکته کردن عقاید به مردم» و «ممنوع بودن تفکر و حرف زدن آزادانه» از ذهن مشوش مائو بیرون آمدند و نتیجه آن مرگ چند صد میلیون چینی از انسانهای معمولی گرفته تا نخبگان، نظامیان و … بود.
آیا میتوان نسخه چین را برای دیگر کشورهای جهان پیچید؟
چین، هنوز در ابتدای مسیر آزمون و خطای روشهای مدیریتی خود است. بنابراین، نمیتوان موفقیت اقتصادی فعلی را به عنوان پیروزی نهایی تفکر جدید آنها در نظر گرفت. چون دولت چین هنوز هم درگیر سانسورهای شدید، محدودسازی مردمش و سرکوب مخالفان است.
با این حساب، کشورهایی که به دنبال پیروری بیحساب و کتاب از مسیر چین هستند تا بتوانند به موقعیت اقتصادی فعلی او برسند، چه بسا ندانسته خودشان را در دام یک آشوب بزرگ میاندازند و ملتشان را دچار رنجهای بیدلیل میکنند. باید با چشمهای باز و با توجه به عصر جدید، قدم برداشت. چون روزگار دیکته کردن عقاید و سرکوب کردن سخنها گذشته است.
نظر شما چیست؟
با توجه به وضعیت فعلی چین، برخی آشوبهای داخلی و میزان بالای بدهی آن، پیشبینی میکنید که چه آیندهای در انتظار این ملت باشد؟

































































































