این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب تختخوابت را مرتب کن خلاصه برداری شده است!
خلاصه کتاب تختخوابت را مرتب کن
یک شاگرد واقعی، درس خود را از هر کسی که می بیند می آموزد. گاهی این فرد، اندیشمندی است که هزاران سال از مرگش می گذرد یا کهنه سربازی است که در نبردهای مختلف شرکت کرده است. وقتی سعی کنیم به جای قضاوت کردن یا خط کشی دیگران از تجربه آن ها توشه ای برداریم با ابعاد جالبی از وجود خودمان آشنا می شویم. در واقع، این موضوع ما را به یک قرار ملاقات با خودمان دعوت می کند. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «تختخوابت را مرتب کن» از «ویلیام اچ مک ریون» می رویم و سری به تجربه های او می زنیم. با ما همراه باشید.
جان سی. مکسول:
گاهی وقت ها کوچکترین قدم در مسیر درست، تبدیل به بزرگترین قدم در زندگی شما می شود.
از کوچک ترین چیزها برای تغییر خودتان بهره بگیرید
نکته ای که در کتاب «تختخوابت را مرتب کن» بر ان تاکید می شود قدرت پنهان در کارهای کوچک است. برخی از ما برای تغییر کردن به دنبال بهانه های بزرگ می گردیم. چون فکر می کنیم زندگی مان با وجود آنها حتما تغییر خواهد کرد. مثلا پول زیادی خرج می کنیم تا در فلان همایش خارجی شرکت کنیم چون فکر می کنیم که سخنران آن چیزی تازه برای تغییر ما در چنته دارد. غافل از آنکه مهم ترین چیزهایی که می توانند به آهستگی زندگی ما را تغییر دهند بسیار به ما نزدیک هستند. در نتیجه لازم نیست به جای دوری برویم یا پول زیادی خرج کنیم تا آن حقیقت مهم را از زبان فرد دیگری بشنویم.
ما باید به اولین کار روزانه خود بازگردیم و واکنشمان را نسبت به آن اقدام تغییر دهیم. اولین کاری که هر روز می کنید چه چیزی است؟ باز کردن چشم هایتان؟ فکر کردن به کارهایی که باید در آن روز انجام دهید؟ مرتب کردن خودتان و تختخوابتان؟ اولین کار، اولین مبارزه در دقیقه های آغازین روز شما است. این کار، بسیار ساده اما بسیار قدرتمند و تاثیرگذار است. چون ذهن شما را برای ادامه یک روز سرشار از انگیزه و امید آماده می کند. پس اولین کار خود را به بهترین شکلی که می توانید انجام دهید. سپس بگذارید انرژی این موفقیت صبحگاهی بقیه روزتان را سرشار از زیبایی و قدرت کند.
صدای یک گروه، بلندتر از صدای یک نفر است
اصرار به تنها انجام دادن کارها، مسیری مستقیم به سمت نابودی و تجربه راندمان پایین است. بزرگ ترین موفقیت ها و شادی هایی که تاریخ زمین به خود دیده است، نتیجه انجام کارهای گروهی بوده اند. خاموشی آتش جنگ های جهانی، لذت تماشای مسابقه های جام جهانی، تغییر حکومت های فاسد و زورگو و پیشرفت های شگفت انگیزی که مسیر حرکت جامعه را تغییر دادند تنها نمونه هایی کوچک از قدرت کار گروهی به شمار می روند.
یکی از علت هایی که افراد را به سمت انجام کارهای انفرادی سوق می دهد، ترس از انتقاد است. به قول «ناپلئون هیل»: «نگران آنچه دیگران می گویند، می اندیشند یا انجام می دهند نباشید. بلکه گردن ترس از انتقاد را بفشارید.» وقتی وارد یک گروه می شوید همانند تکه سنگی هستید که به تازگی در مسیر رودخانه قرار گرفته است. اگر استقامت کنید و سر جایتان بمانید، گوشه های تیز سنگ وجودتان با آب و سنگ های دیگر آن قدر به هم سابیده می شوند که دیگر جای تیزی در وجودتان باقی نمی ماند. البته این بدان معنا نیست که شما به شکل دیگران درمی آیید. بلکه به معنی هماهنگی شما با دیگران و تبدیل شدن من به ما است. رابطه ای که در اثر این هماهنگی و هارمونی میان شما و اعضای آن تیم به وجود می آید به شما این امکان را می دهد که از پس سخت ترین کارها بربیایید و حتی اگر بخواهید، جهان را تغییر دهید.
مارتین لوتر کینگ:
معیار واقعی انسان، جایی نیست که هم اکنون در آن ایستاده است. مهم این است که در وقت چالش و در زمان مشکلات در کجا قرار می گیرد.
شما به اندازه شجاعت قلبتان پیروز می شوید
کتاب «تختخوابت را مرتب کن» ماجرایی آشنا اما جدید از شجاعت قلب ها است. در این کتاب آمده که: «تنها معیاری که میزان بزرگی ما را مشخص می کند، وسعت قلبمان است.» البته افراد کوچک زیادی هستند که این مورد را قبول ندارند. بیشتر آنها حتی یک بار هم به بزرگ تر شدن، برداشتن یک قدم بیشتر و تحمل شرایط دشوار فکر نکرده اند. من هم به این موارد فکر نکردم. چون تک تک آنها را در طول سال هایی که در ارتش بودم با پوست و گوشت و استخوانم تجربه کردم. بعد از گذشت سال ها و تجربه روزهای خوب و بد، پیروزی و شکست به این نتیجه رسیدم که ما انسان ها نه به اندازه پول، تجهیزات، امکانات و نه حتی به اندازه قدرت سیاسی بلکه به اندازه بزرگی و وسعت قلبمان به موفقیت می رسیم. قلب شجاع و بزرگ، تنها دارایی واقعی ما به هنگام سختی است. یک قلب بزرگ، چراغ امید را در وجود ما روشن نگه می دارد و این همان دلیلی است که باعث می شود عده ای در زندگی خود دست به انجام کارهای فوق العاده بزرگ بزنند.
به دنبال یک زندگی عادلانه نباشید، بجنگید!
زندگی جنگ نیست، اما گاهی به میدان جنگ تبدیل می شود. در این میان تلاش های شما برای داشتن یک زندگی بهتر، ثروت بیشتر یا موقعیت مناسب تر در کمتر از یک لحظه به باد فنا می روند؛ گویی که از ابتدا وجود نداشته اند. هر کدام از ما دست کم یک بار در چنین موقعیت هایی قرار گرفته ایم. اما تنها تعداد انگشت شماری می توانند در مقابل این طوفان های ناگهانی مقاومت کنند.
شاید با خودتان فکر کنید که این افراد، حتما انسان هایی قوی هستند. اما موضوع اصلی، قوی بودن نیست. چیزی که باعث می شود عده ای این بحران ها را به خوبی سپری کنند و چشمشان به جمال آفتاب بعد از طوفان روشن شود، هدفی است که به آن نگاه می کنند. بیشتر ما به هنگام درگیر شدن با ناعدالتی های زندگی، دست از همه چیز می کشیم و روزگار خود را با گریه و زاری، خشم، غر زدن یا ناسزا گفتن سپری می کنیم.
اما واکنش درست به این موقعیت ها، صبور بودن و چشم دوختن به صبح آفتابی آینده است. به عنوان کسی که بیش از سی سال در سخت ترین طوفان های عمرش زنده مانده است.
به شما یک جمله را می گویم:
«هرگز تسلیم نشوید. طوفان هر چقدر هم که سخت و خشن باشد، آفتاب دوباره طلوع می کند.»
شکست، غول نیست
در بخشی از کتاب «تختخوابت را مرتب کن» به ماجرای ترس از شکست اشاره شده است. ترس از شکست، آن را به یک غول بی شاخ و دم تبدیل می کند. در حالی که اگر به آن نزدیک شویم به جای یک موجود ترسناک، دوستی مهربان و معلمی دلسوز را پیدا می کنیم. قبول دارم که شکست خوردن ماجرایی دردناک است اما هیچ شکستی بی دلیل نیست. اگر مسافری کنجکاو باشید، می توانید به قلب شکست نفوذ کرده و جایزه پنهان خودتان را از آن بگیرید.
بزرگ ترین تاجران جهان و موفق ترین کسانی که روی این کره خاکی زندگی می کنند رکورددار بیشترین و بزرگ ترین شکست ها هستند. نصیحت مشترک آنها هم این است که تا می توانید در زندگی تان شکست بخورید. زیرا این شکست ها هستند که حرکت در مسیر درست را به شما نشان می دهند. از این گذشته، شکست شما نشانه برتری تان نسبت به دیگران است. چون در مقایسه با کسانی که فقط حرف می زنند، شما جانانه وارد میدان شده اید و مبارزه کرده اید. در نتیجه، کمترین دستاورد شما از شکست هایتان آشنایی با میدان نبرد است. نترسید. چیزی که شما نکشد، قوی ترتان می کند.
ادگار گست، شاعر آمریکایی:
هزاران نفر به تو می گویند، نمی تواند بشود. هزاران نفر شکست را پیش بینی می کنند. هزاران نفر یک به یک به تو اشاره می کنند و خطرهایی را نشانت می دهند که دوست دارند تو را احاطه کنند. اما کافی است کت خود را دربیاوری و دوباره به تن کنی. کافی است شروع به خواندن کنی و بگویی: «شاید نتوان انجامش داد اما من می توانم!»
امید، شما را زنده نگه می دارد
گاهی خشم، ناراحتی و انبوهی از مشکلات به یک باره بر سر انسان آوار می شوند. این همان زمانی است که تقلای چشمانتان برای یافتن کور سویی از روشنایی راه به جای نمی برد. چون در تاریکی مطلق قرار گرفته اید. در این هنگام هیچ چیزی به جز امید، نمی تواند شما را نجات دهد؛ امید به تمام شدن مشکلات، رسیدن به روشنایی، کشیدن یک نفس راحت و آزادی.
امید نیرویی است که انسان را زنده نگه می دارد و با نشان دادن چشم اندازهای زیبای آینده، قدرت اقدام را در وجودش بیدار می کند. این موضوعی است که نویسنده در کتاب «تختخوابت را مرتب کن» بارها به آن اشاره کرده است. گذشته از این، روشن کردن چراغ امید در قلب دیگران هم کار سختی نیست. یک نفر به تنهایی می تواند به هزاران نفر امید بدهد. چون امید مانند لبخند به شدت مسری است. شاید علت قدرت آن این باشد که بدون واسطه با قلب انسان ها ارتباط برقرار می کند.
امیدوار باشید. یک انسان امیدوار، ذهن خود را زلال و شفاف نگه می دارد و به نیروهای منفی اجازه نمی دهد که جلوی دیدگانش را بگیرند و آینده را به سرنوشت زمان حال دچار کنند. سرنوشت روزهای سخت چیزی جز تمام شدن نیست. پس بُرد با کسانی است که امیدوار زندگی می کنند.
به قول «جان سی. مکسول»:
«اگر امید در آینده باشد، قدرت در زمان حال خواهد بود.»
تسلیم شدن آسان است؛ اما هر کار آسانی درست نیست
در زندگی، موقعیت های کوچک و بزرگ زیادی پیش می آیند که با تمام وجودتان دوست دارید همه چیز را کنار بگذارید و تسلیم شوید. در حقیقت، تسلیم شدن همیشه راحت ترین کار ممکن است. اما آیا همه کسانی که تسلیم می شوند زندگی خوبی خواهند داشت؟ تسلیم شدن، یک شکست بزرگ درونی است. وقتی تسلیم می شوید، در عمل نشان می دهید که به توانایی هایتان هیچ اعتمادی ندارید. این موضوع، ته مانده اعتماد به نفستان را نابود می کند و شما را چندین درجه از چیزی که بودید پایین تر می کشاند.
در نقطه مقابل، تسلیم نشدن و جنگیدن کار بسیار دشواری است. شاید در طول لحظه هایی که با مشکلات، شرایط سخت و حتی گاهی با خودتان، مبارزه می کنید درد بکشید، اشک بریزید و آرزو کنید که ای کاش زودتر همه چیز تمام شود. اما در واقع شما در حال ساختن خودتان هستید. هر لحظه که می گذرد ناخالصی های بیشتری را از طلای وجودتان خارج می کنید و با گوهرهای تازه ای از درونتان آشنا می شوید.
شاید بد نباشد حقه ای کوچک از کتاب «تختخوابت را مرتب کن» را به شما یاد بدهم. هرگاه شرایط آن قدر سخت شد که تا تسلیم شدنتان فقط یکی دو ثانیه باقی مانده بود، به خودتان بگویید: «فردا تسلیم می شوم؛ فردا دست از این کار می کشم، دیگر تمرین نمی کنم، درد نمی کشم، خُرد نمی شوم. اما امروز، فقط همین امروز تسلیم نمی شوم. فقط همین امروز به مبارزه کردن ادامه می دهم و به همه دنیا ثابت می کنم که من می توانم.» وقتی روزبه روز مبارزه کنید، تسلیم نشوید و به جنگیدن ادامه دهید، پیروز خواهید شد.
سایمون سینک، نویسنده:
تسلیم نشو. هرگز از ساختن دنیایی که می توانی ببینی منصرف نشو، حتی اگر دیگران نمی توانند آن را ببینند.
شما می توانید دنیا را تغییر دهید
هر حرکتی که در زندگی خود می کنید روی این جهان تاثیر می گذارد. مثلا وقتی بی تفاوت از کنار یک پوست موز رد نمی شوید و آن را از وسط خیابان بر می دارید، دنیا را تغییر می دهید. چون با این کارتان جان راننده ای که قرار است در این مسیر حرکت کند را نجات می دهید. آن راننده که زندگی اش را مدیون شما است، صاحب فرزندی می شوند. فرزند او به یک پزشک تبدیل می شود و در طول زندگی خود جان هزاران انسان را نجات می دهد. هر کدام از انسان های نجات یافته به شیوه خودشان افراد دیگری را نجات می دهند یا امید را به زندگی میلیون ها نفر دعوت می کنند. می بینید چقدر قدرتمند هستید؟
ما انسان ها در اثر یک سوءتفاهم بزرگ، فکر می کنیم از یکدیگر جدا هستیم. در حالی که تک تک ما مثل دانه های زنجیر به هم متصل هستیم و روی یکدیگر تاثیر می گذاریم. در واقع، شما به اندازه خودتان و بسیار فراتر از چیزی که فکرش را می کنید در حال تغییر دادن دنیا هستید.
پیام اصلی نویسنده در کتاب «تختخوابت را مرتب کن» چه بود؟
«ویلیام اچ مک ریون» فرمانده بازنشسته نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا است. او که اکنون ریاست دانشگاه تگزاس را بر عهده دارد، کارش را با یک سخنرانی ویژه برای دانشجویان همین دانشگاه آغاز کرد. او می خواست نکته هایی که در دوره های سخت آموزشی و روزهای حضور در جنگ های مختلف آموخته بود را در اختیار این دانشجویان قرار دهد.
بعدها وقتی فهمید مردم عادی چقدر تحت تاثیر تجربه های او قرار گرفته اند دست به قلم شد و سخنرانی خود را به کتاب کوچکی تبدیل کرد. درس هایی که ویلیام در کتاب «تختخوابت را مرتب کن» برای مردم غیرنظامی نوشت برآیندی از تجربه های شخصی او بودند که استقامت و قدرت ذهنی اش را به سختی فولاد کردند. او می خواست مردم عادی با خواندن تجربه هایش امیدی تازه برای تاب آوردن در مقابل مشکلات به دست بیاورند.
نظر شما چیست؟
کدام یک از درس های گفته شده در این خلاصه کتاب می تواند زندگی شما را تغییر دهد؟ آیا برنامه ای برای اجرای آن در زندگی تان دارید؟