این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب 48 قانون قدرت خلاصه برداری شده است!
نقش قدرت در زندگی افراد
قدرت، نیرویی است که انسان ها در تمام طول عمر به دنبال آن هستند. عده ای به دنبال قدرت می گردند تا در رقابت های سیاسی پیروز شوند. عده ای دیگر قدرت را در آزادی مالی می بینند و تمام تلاش خود را می کنند تا با استفاده از ثروت به قدرت دلخواه شان برسند. ظاهرا هر واژه ای در دنیای ما آدم ها، هزار و یک معنی دارد. اما این موضوع چیزی از اصل این واژه کم یا به آن اضافه نمی کند. به همین دلیل، یاد گرفتن اصول و قانون قدرت و دنبال کردن تجربه هایی که افراد قدرتمند تاریخ در اختیارمان قرار داده اند، می تواند مسیری تازه به ما نشان دهد تا هر کس بسته به ظرفیتش توشه ای درخور را برای خود بردارد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب 48 قانون قدرت می رویم و صفحه های این کتاب پربار را ورق می زنیم. با ما همراه باشید.
رابرت گرین:
اگر باور دارید که جهان امروز، دربار توطئه بزرگی است که درونش به دام افتاده اید، تلاش برای خروج از بازی فایده ای ندارد. بهتر است به جای گله و شکایت، قدرتتان را افزایش دهید. هر چقدر که قدرتمندتر باشید به دوست، عاشق، همسر و شهروند بهتری تبدیل خواهید شد.
نگاهی برق آسا به 48 قانون قدرت
بیایید قبل از آغاز گفتگویمان نگاهی به این48 قانون قدرت بیندازیم:
- هرگز بیشتر از رئیستان ندرخشید
- هرگز بیش از حد لازم به دوستان خود اعتماد نکنید و بیاموزید که از دشمنانتان بهره ببرید.
- قصد و نیت خود را پنهان کنید.
- همیشه کمتر از نیاز صحبت کنید.
- اعتبار و شهرت، سهم مهمی در موفقیت دارند، آن را با چنگ و دندان حفظ کنید.
- به هر شکلی که شده توجه همه را به خود جلب کنید.
- از دیگران کمک بگیرید و هدف خود را پیش ببرید، اما آن را به نام خودتان تمام کنید.
- دیگران را جذب خود کنید و اگر لازم دیدید از آن ها به عنوان طعمه استفاده کنید.
- هرگز با بحث و مجادله، پیروزی خود را به رخ نکشید؛ بلکه آن را با عمل نشان دهید.
- از افرادی که زانوی غم بغل می کنند و بداقبال هستند، دوری کنید.
- دیگران را به خودتان متکی کنید.
- برای خلع سلاح قربانی خود از صداقت و بخشندگی گزینشی استفاده کنید.
- وقتی از کسی درخواست کمک دارید روی منافعی که از این کمک نصیبش می شود تاکید کنید و به قدرشناسی و مهربانی او اهمیت ندهید.
- مثل دوست باشید اما مانند جاسوس رفتار کنید.
- دشمن خود را قلع و قمع کنید.
- از نبود خود برای بالا بردن احترام و عزت استفاده کنید.
- دیگران را در تردید و ترس نگه دارید و فضایی غیرقابل پیش بینی ایجاد کنید.
- برای مراقبت از خود دیوار نکشید؛ انزوا خطرناک است.
- رقیب یا دشمن خود را بشناسید و به اشتباه مزاحم فرد دیگری نشوید.
- به هیچ کس متعهد نباشید.
- برای فریب دادن آدم های احمق، احمقانه رفتار کنید.
- از تاکتیک تسلیم بهره بگیرید؛ ضعف را به قدرت تبدیل کنید.
- توان خود را متمرکز کنید.
- مانند یک درباری رفتار کنید.
- خود را از نو خلق کنید.
- دست هایتان را آلوده نکنید.
- از نیازها و نقطه های ضعف دیگران نهایت بهره را ببرید تا بی چون و چرا از شما پیروی کنند.
- متهورانه وارد عمل شوید.
- تمام مسیر را از ابتدا تا انتها برنامه ریزی کنید.
- دستاوردهایتان را ساده نشان دهید.
- گزینه ها را تحت کنترل درآورید؛ دیگران را وادار کنید که همان کارت های انتخاب شما را بازی کنند.
- تخیل مردم را به بازی بگیرید.
- نقطه ضعف دیگران را پیدا کنید.
- شاهانه رفتار کنید.
- مدیریت زمان را بیاموزید.
- هر آنچه را که نمی توانید به دست بیاورید، حقیر کنید. زیرا نادیده گرفتن، بهترین انتقام است.
- نمایشی تمام عیار به راه بیندازید.
- هر جور دوست دارید بیندیشید اما مانند دیگران رفتار کنید.
- از آب گل آلود ماهی بگیرید.
- ناهار مجانی را قبول نکنید.
- پایتان را در کفش بزرگان نکنید.
- چوپان را بترسانید تا گوسفندان فرار کنند.
- روی قلب و ذهن افراد کار کنید.
- با استفاده از اثر آینه، دیگران را خلع سلاح و خشمگین کنید.
- در مورد تغییر صحبت کنید اما سریع آن را به اجرا درنیاورید.
- هرگز خیلی کامل به نظر نرسید.
- بیاموزید که کجا ترمز کنید.
- خود را به هیچ فرم و قالبی محدود نکنید.
شیپور را زمین بگذارید
یکی از چیزهای مورد علاقه عده بسیاری از مردم، به ویژه کسانی که چیزی در چَنته ندارند این است که تمام افکار و هدف های خود را جار می زنند. آن ها با این کار، نه تنها قبل از اینکه دست به اقدامی بزنند، نقطه ضعفشان را به انسان های فرصت طلب نشان می دهند، بلکه شاید تحت تاثیر افکار منفی دیگران قرار بگیرند و دست از هدفشان که ممکن است زندگی آن ها را تغییر دهد، بکشند.
بهترین کار این است که همیشه، قصد و نیت خود را در هاله ای از ابهام نگه دارید. فریاد کشیدن آن هم وقتی چیزی برای نشان دادن ندارید، کاری عاقلانه نیست. توانایی های خود را نه با زبانتان بلکه با رفتار و عملتان به دیگران نشان دهید.
گذشته از این، وقتی تمام نقشه ها و چیزهایی که در چنته دارید را برای دیگران بازگو می کنید، به فردی قابل پیش بینی تبدیل می شوید. در این هنگام، هر کسی می تواند از نقشه هایتان برای ضربه زدن به شما و بالا کشیدن خودش نهایت استفاده را ببرد.
یکی از راه های ساده برای پنهان نگاه داشتن هدف اصلی خود از دید دیگران این است که یک هدف دیگر را به آن ها نشان دهید و اجازه بدهید که تمام توجه شان را روی آن متمرکز کنند، اما خودتان به دنبال هدف اصلی خود باشید و در جهت آن با قدرت اما پنهانی گام بدارید.
هوشمندانه سخن بگویید
دوره آموزشی از صفر تا سطح پیشرفته در ترید که با هدف “استاد تمامی ترید” طراحی شده است
سخن گفتن، یکی از توانایی های زیبای بشر است. اما اگر از این توانایی بیش از اندازه استفاده شود، به چاقویی تبدیل می گردد که در کمال ناباوری دسته خود را می بُرد.
عده ای تصور می کنند زیاد صحبت کردن و در مورد هر موضوعی اظهار نظر کردن نشانه ای از حجم بالای دانش آن ها است. حتی با خودشان می اندیشند که با این کار لطفی در حق دیگران ادا می کنند. چون انسان های ناآگاه و نادان اطرافشان را به سمت آگاهی – البته آگاهی مد نظر خودشان – سوق می دهند.
هیچ کس نمی تواند ادعا کند که در همه زمینه ها تخصص دارد و صاحب نظر است. این مورد به ویژه در دوره ای که ما زندگی می کنیم و با این حجم گسترده از اطلاعات، امکان پذیر نیست. در نتیجه، چنین افرادی با زیاد صحبت کردن، نادانی خود را فریاد می زنند. حتی اگر در زمینه ای متخصص هستید فقط هنگامی که چیزی از شما سوال می شود در حد کفایت، لب به سخن بگشایید.
یادتان باشد، درست ترین سخن ها وقتی شنیده می شوند که فردی تشنه شنیدن وجود داشته باشد. وگرنه، سخن به هدر می رود و شما که صاحب سخن بودید، کوچک می شوید. گذشته از این، ممکن است به هنگام زیاد سخن گفتن، افسار واژه ها از دستتان خارج شود و چیزی بر زبانتان جاری گردد که هرگز نباید شنیده می شد! کم سخن گفتن، شیوه انسان های بزرگ تاریخ است. این کار شما را به فردی مرموز، قدرتمند و داناتر تبدیل می کند. دیگران در موردتان کنجکاو می شوند و حرف هایتان همیشه گوشی برای شنیدن خواهند داشت.
سیاست داشته باشید
برای بسیاری از ما پیش می آید که خواسته یا ناخواسته وارد یک بحث تند و آتشین می شویم. واکنش بیشتر مردم در آن هنگام، بالاتر بردن صدایشان از حریف است. اگر این مورد حریف را سر جای خود ننشاند، دست به دامان ناسزا می شوند و اگر آن هم چاره ساز نبود، مُشت و لَگَد را جایگزین واژه ها می کنند.
اما آیا این ماجرا واقعا راه به جایی می برد؟ آیا این جنگ و جدل، پیروز واقعی هم دارد؟ حتی اگر شما در ظاهر، پیروز آن میدان شوید باز هم بردتان موقتی خواهد بود. یک مبارز با سیاست از همان ابتدا روش متفاوت تری را برمی گزیند. او به جای بلند کردن صدایش، ابتدا حریف را حسابی برانداز می کند و به جای باز کردن دهانش، گوش هایش را تیز می کند تا کوچک ترین تغییر لحن را در حریفش شناسایی کند.
او موقعیت را می سنجد و به تصویر بزرگ تر نگاه می کند. چون می داند نگاهی که فقط به این لحظه و عصبانیت این ثانیه محدود شود، هیچ بردی را برای او به همراه نخواهد داشت. از طرفی، او از ناسزا گفتن برای بیان حجم نارضایتی خود استفاده نمی کند. چون می داند هر دم که بحث را به سمت ناسزا بکشد، از اصل موضوع و خواسته مهمش فرسنگ ها دور می شود.
زمان نبرد و عقب نشینی را از هم تفکیک کنید
ورود به هر مبارزه به معنای پیروزی نیست. از طرفی، پیروزی هم معنای ثابتی ندارد. گاهی اگر بتوانید خودتان را بدون آسیب یا زیان از یک معامله یا بحث بیرون بکشید پیروز شده اید. در این جور مواقع، به جای شاخ و شانه کشیدن پوشالی و جنگیدن یا ماندن به خاطر حفظ غرورتان، فقط تسلیم شوید. کاری کنید که حریفتان فکر کند از شما بسیار باهوش تر و قوی تر است. در این حالت، حریفتان دو چیز را می بازد:
- فرصت جنگیدن یا معامله کردن با شما و چشیدن طعم شکست دادنتان
- سر در نیاوردن از نقشه ای که برای شکست او در زمانی دیگر کشیده اید
همان لحظه ای که حریفتان فکر کند شما ضعیف هستید و از قبل بازی را باخته اید، شکست خود را امضا کرده است. البته این در صورتی درست از آب درمی آید که شما از درون، خودتان را فردی قوی و پیروز بدانید و تسلیم شدن را به عنوان استراتژی عقب نشینی در نظر بگیرید. به دنبال این ماجرا می توانید نیروهای خود را تقویت کنید و هوشمندانه منتظر لحظه ای بمانید که حریفتان نقطه ضعفی از خودش نشان می دهد. آن هنگام است که روز شما فرا می رسد و می توانید قدرت واقعی خود را به رخ او بکشید.
درخواست کمک را به یک معامله تبدیل کنید
در زندگی هر کدام از ما زمانی پیش می آید که به کمک دیگران نیاز پیدا می کنیم. اما با این وجود، شیوه ای که یک مبارز باهوش برای درخواست کمک به کار می بندد با مردم عادی فرق دارد. شاید دیگران به هنگام درخواست کمک از در عجز و ناتوانی وارد شوند و خود را کوچک و نیازمند نشان دهند تا از این راه قلب فرد مورد نظرشان را تحت تاثیر قرار داده و او را راضی کنند تا به آنها کمک کند.
اما یک مبارز، درخواست کمک را به یک معامله تبدیل می کند. او به جای نشان دادن نقطه های ضعف خود و التماس کردن برای کمک، پای میز معامله می نشیند و از جنبه های مثبت و منافعی که این کمک برای فرد مقابلش دارد سخن می گوید. مبارز داستان ما، آسمان و ریسمان را به هم می بافد تا به فرد مقابلش نشان دهد که این کمک کردن بیش از آنکه به نفع مبارز باشد به نفع خود او است. این موضوع باعث ایجاد وضعیتی برد – برد می شود. چون هم او به چیزی که نیاز داشت می رسد و هم فرد مقابلش از انجام این کار سود می برد.
میگل د سروانتس، نویسنده رمان دُن کیشوت:
هیچ وقت درخواست چیزی را نکن که خودت قدرت به دست آوردنش را داری.
میکل آنژ زندگی خود باشید
مردم دوست دارند همه آدم های دنیا شبیه آن ها باشند. اگر کسی را بیابند که اندکی با آن ها فرق کند به او برچسب های گوناگون می زنند و آن قدر وی را تحت فشار می گذارند تا آن فرد خودش را شبیه آن ها کند یا تفاوت هایش را از دید بقیه دور نگه دارد.
یک مبارز، نقشی که دیگران برایش در نظر می گیرند را نمی پذیرد. او آن قدر روی اعتماد به نفس، عزت نفس و قدرت درونی اش کار می کند تا کسی به خودش این اجازه را ندهد که برچسب های گوناگون را به او بچسباند. او همچون یک مجسمه ساز باستانی، هویت خودش را می سازد و شخصیتش را پربار می کند.
ترس خطرناک است، شجاعت را انتخاب کنید
ترس و شجاعت، دو روی یک سکه هستند. با وجود آنکه ترس ها در ذاتمان هستند و ما را از خطرها دور می کنند، اما اثری همچون یک ماده مخدر دارند. اگر اجازه دهیم در زندگی مان رخنه کنند، کم کم همه چیزهای با ارزش زندگی مان را به آتش می کشند. ترس خطرناک است. چون قدرت اقدام را از ما می دزدد.
در نقطه مقابل و آن روی سکه، شجاعت قرار دارد که بسیار ترسناک است، اما خطرناک نیست. این شجاعت است که مرزهای محدود بودن را می شکافد، ما را به انسانی بهتر، قوی تر و محترم تر تبدیل می کند.
یادتان باشد، شجاعت به این معنا نیست که هیچ ترسی را احساس نکنیم. قانون قدرت یعنی شجاع بودن، یعنی بترسیم اما باوجود ترس هایمان رو به جلو قدم برداریم. انسان بدون ترس، وجود خارجی ندارد.
انجام دادن کاری که آن را دوست دارید یا با تمام وجودتان به آن باور دارید می تواند از قدرت ترس ها در زندگی تان بکاهد. در نقطه مقابل، اگر کاری را آغاز کنید که از همان ابتدا به آن باور ندارید، ترس ها ردای تردید را بر تن می کنند و زنجیرهایی فولادی به پاهایتان می بندند تا نتوانید قدم از قدم بردارید.
پس قبل از هر کاری، میزان علاقه و باور خود به یک موضوع را در ترازو بگذارید و آن را مورد تحلیل قرار دهید. در این صورت می توانید دست به اقدامی هوشمندانه بزنید و بهترین گزینه را انتخاب کنید.
جان اشتاین بک، نویسنده:
قدرت باعث فساد نمی شود. ترس فساد ایجاد می کند؛ شاید ترس از دست دادن قدرت.
مثل یک شاه رفتار کنید
شاید شما هم افرادی را دیده باشید که خودشان را در مقابل دیگران حقیر و کوچک می کنند، گویی هیچ عزت نفسی ندارند و همه انسان های روی زمین را به عنوان پادشاه و ارباب خود پذیرفته اند. چنین انسان هایی نه تنها با پُتک به جان شخصیت خودشان افتاده اند، بلکه در دیگران هم احساس ناخوشایندی ایجاد می کنند.
یک مبارز، هرگز چنین کاری انجام نمی دهد. حتی اگر قرار باشد پیروزی یک بحث، نبرد یا معامله را به حریفش واگذار کند یا استراتژی عقب نشینی را به کار ببندد این کار را همچون یک شاه قدرتمند و دانا انجام می دهد نه یک فرد ضعیف، شکست خورده و بی ارزش.
یادتان باشد، اینکه از درون شاه باشید یا گدا، هیچ ربطی به صفرهای حساب بانکی تان، اسناد املاکتان در سرتاسر جهان یا صندوق های طلایتان ندارد. احساس خود-ارزشمندی چیزی نیست که بتوانید آن را بخرید. این احساس، چراغی درونی است که وقتی در کسی روشن می شود، دیگران ناخواسته به او احترام می گذارند و در حضورش اظهار ادب می کنند.
تمام انسان های روی زمین، پادشاه سرزمین وجودشان هستند. وقتی یک پادشاه مثل یک گدا رفتار می کند، دیگران دلیلی نمی بینند که سرزمین وجود او را به رسمیت بشناسند. شما تنها پادشاه و تنها رعیت خودتان هستید. با عدالت، انصاف، احترام و بسیار قدرتمند پادشاهی کنید.
اف. اسکات فیتزجرالد، نویسنده:
خودت فکر کن. چون در غیر این صورت، دیگران مجبور می شوند برای تو فکر کنند. این اتفاق بدی است چون در پی آن، قدرت را از تو می گیرند، میل طبیعی تو را منحرف می کنند و زیر انضباط خودشان درمی آورند، تو را متمدن کرده و ضدعفونی می کنند.
با زمان بازی نکنید
مدیریت زمان و در دست گرفتن تسلط بر ثانیه ها را دست کم نگیرید. اگر نتوانید زمانتان را مدیریت کنید، نه تنها بهره وری تان کاهش پیدا می کند بلکه نقطه ضعفی بزرگ به حریفانتان می دهید تا از آن علیه شما استفاده کنند.
گذشته از این، مدیریت زمان فقط به انجام دادن کارها سر وقت مشخص محدود نمی شود. بخش بزرگی از این موضوع به توانایی شما در مدیریت زمان های اقدام و توقف در شرایط گوناگون برمی گردد.
مثلا اگر در حال انجام یک معامله هستید یا در یک بحث شرکت می کنید باید بدانید که چه زمانی بهترین لحظه برای وارد شدن در معامله یا حتی خروج از آن است.
در هنگام بحث و گفتگو هم این مدیریت زمان است که به شما می گوید چه زمانی باید سخن بگویید و چه زمانی نباید لب از لب بگشایید.قانون قدرت درواقع با داشتن مدیریت زمان درست کامل می شود. مدیریت زمان باعث می شود که خودتان و واکنش هایتان را مدیریت کنید. این موضوع می تواند شما را از دردسرهای فراوان نجات دهد.
در قلب مردم، خانه کنید:
راه های زیادی برای رسیدن به خواسته شما وجود دارند. از میان آنها دو راه از همه بیشتر مورد استفاده قرار می گیرند:
- استفاده از زور و به رخ کشیدن قدرت نفوذ، زورگویی و ترساندن دیگران
- استفاده از قدرت محبت
مسیر روش اول یعنی استفاده از زور – به هر شکلی – خیلی زود شما را به مقصد می رساند. انسان هایی که می ترسند، هر جور امتیازی را در اختیارتان می گذارند و همیشه موبه مو طبق حرف های شما عمل می کنند تا راحتشان بگذارید. اما این روش، هیچ عاقبتی ندارد. جدا از اینکه نیروی منفی آه و فغان انسان هایی که به آنها ظلم کرده اید بدون لحظه ای تردید، دامنتان را در این دنیا و یقه تان را در آخرت می گیرد، خیلی زود هم از مسند قدرت پایین کشیده می شوید.
چون انسان هایی که سالیان دراز در ترس و رنجی که شما برایشان آفریده اید زندگی کرده اند به جایی می رسند که حاضر می شوند دست از زندگی شان بشورند اما دیگر زیر سایه ظلم شما نفس نکشند.
انسان هایی که چیزی را برای از دست دادن و کسی را برای حمایت کردن ندارند بسیار ترسناک هستند. چون فقط به قدرت درونی خود تکیه می کنند. به همین دلیل، چیزی جلودارشان نخواهد بود.
اما مسیر دوم و نفوذ به قلب دیگران، چیزی است که شما را ابدی می کند. اگر بتوانید به پادشاه قلب دیگران تبدیل شوید، آن ها را محترم بشمارید و به چالش هایشان نخندید، ناخواسته ارتشی از انسان های قدرتمند را برای خود تشکیل می دهید. این افراد برای شما هر کاری می کنند. چون طعم محبتی که نثارشان کرده اید و صداقتی که در کارهایتان داشته اید را چشیده اند. به این ترتیب می توانید با وارد شدن به قلب دیگران به خواسته هایتان برسید و هر دو طرف در این معامله برنده باشید.
ماهاتما گاندی:
دو نوع قدرت وجود دارد. یکی به وسیله ترس از مجازات و دیگری از طریق عشق به وجود می آید. قدرت به دست آمده از طریق عشق، هزاران بار موثرتر و پایدارتر از قدرت ناشی از ترس از مجازات است.
پیام اصلی نویسنده در کتاب «48 قانون قدرت» چه بود؟
«رابرت گرین» (Robert Greene) در کتاب «48 قانون قدرت» روش هایی را به خوانندگانش می آموزد که با به کارگیری آن ها بتوانند در کار، زندگی شخصی و هویت اجتماعی خود به موقعیت های مناسبی برسند. هر کسی می تواند با توجه به سبک زندگی خود از این قانون ها بهره ببرد. نویسنده کتاب می خواهد طعم قدرت را به خوانندگانش بچشاند و آن ها را از زیروبم آنچه که در پشت پرده بازی قدرت می گذرد آگاه کند.
شاید برخی از قانون های قدرت که رابرت گرین از آنها سخن می گوید، ناجوانمردانه به نظر برسند. اما قضاوت درست در مورد این موضوع به خواننده و شرایطی که در آن زندگی می کند بازمی گردد. اگر خواننده کتاب، درایت، هوش، صبر و استراتژی را با هم ترکیب کند می تواند از هر قانون به نیکی بهره ببرد.
نظر شما چیست؟
به هنگام روبه رو شدن با موقعیت های تنش زا چگونه رفتار می کنید؟ آیا اجازه می دهید که احساستان بر عقلتان حکومت کند یا اینکه کمی عقب می روید به شرایط می نگرید و از سیاست خود استفاده می کنید؟