این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب سوسیالیسم و سرمایه داری خلاصه برداری شده است!
چپ گرا هستید یا راست گرا؟ از اصلاحات حمایت می کنید یا به دنبال ساخت جامعه ای بر مبنای سرمایه داری هستید؟ نظرتان درمورد سوسیالیسم و سرمایه داری چیست؟ شاید بپرسید این ها چه ربطی به بازار سرمایه دارند؟ درحقیقت آنچه هستید و تصمیمی که براساس آن افکار می گیرید، تأثیر مستقیمی بر سرنوشت آینده شما و عزیزانتان دارد. از سوی دیگر، سیاست و اقتصاد، همیشه به هم گره خورده اند؛ بنابراین باخبرشدن از رابطه پنهان پشت برخی افکار سیاسی برای سرمایه گذاران فایده های بسیاری دارد.
خلاصه کتاب سوسیالیسم و سرمایه داری
در این قسمت از خانه سرمایه به کتاب «سوسیالیسم و سرمایه داری» از «هانس هرمان هوپ» پرداخته و نگاه او به ماجرای سوسیالیسم و سرمایه داری را بررسی کرده ایم؛ پس تا پایان این ماجرای جذاب با ما همراه باشید.
ثروت و سوسیالیسم چه ارتباطی به هم دارند؟
ثروت و سوسیالیسم رابطه ای معکوس با یکدیگر دارند؛ یعنی وقتی غلظت سوسیالیسم در یک جامعه کاهش پیدا کند، میزان ثروت آن منطقه بیشتر می شود. نمونه روشن این ماجرا کشور «آمریکا» است. وقتی دولتمردان آمریکایی به ایده هایی که سبب افزایش سرمایه و دارایی در کشورشان می شد توجه کردند، کم کم سطح زندگی مردم بهتر شد و رفاه در جامعه افزایش پیدا کرد. البته نمی توان این طور برداشت کرد که هر کشوری با روی خوش نشان دادن به ایده هایی از جنس سرمایه می تواند چنین تجربه ای را تکرار کند؛ چون عواملی دیگری مانند «تاریخ پیشرفت یک ملت»، «باورها»، «عقاید» و نوع نگاهی که به ثروت و سوسیالیسم دارند، می توانند مسیر این تحول را تندتر یا کُندتر کنند.
حق مالکیت، اولین و پایه ای ترین اصل در ماجرای سوسیالیسم و سرمایه داری
حق مالکیت و محترم شمردن آن، نقطه پرگار ماجرای سوسیالیسم و سرمایه داری است که با مفهوم «کمیابی» گره خورده است. این حق به چند دسته تقسیم می شود که ما به سه مورد از مهم ترین آن ها اشاره می کنیم:
-
حق مالکیت مادی
کالا، محصول یا حتی ملک شما چیزی کمیاب است؛ به همین دلیل، تلاش ها یا اقدامات شما برای به دست آوردن آ ن ها ارزشمند است. اگر عنصر کمیابی وجود نداشت، مثلاً زمین های کشور به طور مساوی بین همه مردم تقسیم می شدند یا همه هر وقت که می خواستند می توانستند همه چیز را به رایگان داشته باشند، مالکیت شما روی آن زمین ها، محصولات یا کالاها کاملاً بی معنا می شد؛ زیرا شما به هیچ تلاشی برای به دست آوردن و حفظ کردن آن ها نیاز نداشتید؛ درنتیجه داشتن آن ها ارزش محسوب نمی شد.
-
حق مالکیت جسمی
فقط کالاها، زمین یا ارز و طلا کمیاب نمی شوند، جسم شما هم چیز کمیابی است؛ زیرا تنها یک عدد از آن را در اختیار دارید و آن هم عمر و کارایی محدودی دارد. اگر عضوی از بدن شما دچار مشکل شود، برای درمان یا جایگزین کردن آن باید دردسرهای زیادی را تحمل کنید
-
حق مالکیت زمان
سومین موردی که کمیابی آن بر همه ما اثبات شده، زمان است. با وجود اینکه همه ما به یک اندازه ثابت و عادلانه زمان داریم، باز هم کمبود زمان، موضوعی جدی به شمار می رود. درواقع همه ما نمی توانیم آن طور که می خواهیم از زمانمان استفاده کنیم. گاهی مجبور می شویم زمانمان را در ازای دریافت پول به دیگران یا کار آن ها اختصاص دهیم. این موضوع درباره جسممان هم صادق است؛ یعنی وقتی در حال انجام کار برای دیگران هستیم، آن بازه محدود از زمان و کارایی جسم مان را به دیگران می فروشیم تا با پول دریافتی از این راه به نیازهای دیگرمان پاسخ دهیم.
سوسیالیسم چه بلایی بر سر مالکیت می آورد؟
بیایید برای روشن ترشدن ماجرا و درک بهتر تأثیر سوسیالیسم و سرمایه داری بر ثروت، مالکیت شما بر یک قطعه زمین را در دنیایی که سوسیالیسم، حرف اول و آخر را در آن می زند، بررسی کنیم. در حالت معمولی، زمین یک دارایی کمیاب است؛ درنتیجه حق مالکیت شما روی آن به ارزش های مادی تان اضافه می کند. این شما هستید که تصمیم می گیرید با زمین خود چه کاری انجام دهید؛ آن را به یک مزرعه تبدیل کنید، در آن برج بسازید، حق استفاده از آن را به یک مؤسسه خیریه واگذار کنید یا حتی آن را برای آینده و زمانی که قیمت زمین بالا می کشد سرمایه گذاری کنید. سوسیالیسم به عنوان سیاستی که به حق مالکیت شما تجاوز می کند، اختیار انجام هر کاری در زمینتان را از شما می گیرد. در آن صورت، شما حق هیچ نوع دخالت، تصرف یا نظردهی درمورد سرنوشت آن را ندارید. دولت – در اینجا منظورمان واحد قدرتمند جامعه است که توانایی اجرای این تجاوز به حق مالکیت را دارد- هر کاری که بخواهد با زمین شما انجام می دهد. اگر هم بخواهید با این وضعیت مقابله کنید، شما را سرکوب خواهد کرد.
بررسی یک نمونه واقعی از تجاوز به حق مالکیت زمین و نتیجه آن
جالب اینجاست که این نوع از سلب مالکیت زمین در دوران حکمرانی «مائو» در چین به صورت عملی اجرا شد. در این ماجرا زمین های کشاورزی مردم چین از آن ها گرفته شد و هیچ کس حق نداشت به اختیار و علاقه خود کشاورزی کند. حتی اجاق تمام خانه های کشاورزان خاموش شد و آن ها مجبور بودند در رستوران های تأسیس شده از سوی جمهوری خلق چین غذا بخورند. نتیجه این تجاوز به حق مالکیت به جای آنکه سبب رونق اقتصادی چین شود، به مرگ میلیون ها کشاورز چینی در اثر گرسنگی منجر شد. کشاورزان زمین خود را می دیدند، اما دیگر نمی توانستند کاری در آن انجام دهند. کشاورزانی که حق کشت و کار روی زمین خودشان از آ ن ها گرفته شد و از یک مالک به یک کارگر ملی تبدیل شدند، احساس پوچی می کردند.
در کنار این ماجرا، مائو نیز با دنبال کردن سیاست های غلطی که رنگ و بوی مارکسیسم و سوسیالیسم در آن ها موج می زد، کشاورزان را به انجام کارهایی طاقت فرسا با حداقل غذا مجبور کرد. فاجعه حاصل از این تجاوز چنان بزرگ بود که هنوز هم به عنوان یک لکه ننگ بر چهره از دنیا رفته مائو خودنمایی می کند!
سرمایه داری چه برخوردی با حق مالکیت می کند؟
کمی قبل، دیدگاه و نتیجه سوسیالیسم بر حق مالکیت را دیدیم. حالا به این سو برمی گردیم و نگاه سرمایه داری به حق مالکیت را بررسی می کنیم؛ زیرا سوسیالیسم و سرمایه داری، دو موج مخالف هستند که هرکدام به سوی هدفی متفاوت حرکت می کنند. نظام سرمایه داری به حق مالکیت افراد بر دارایی ها، جسم و زمانشان احترام می گذارد و حتی آن را ضروری می داند. در این نظام، هرکس حق دارد در چارچوب تعریف شده در قانون اساسی روی دارایی یا چیزهایی که با توجه به اسناد، مالک آن ها محسوب می شود، به دلخواه خودش تصمیم بگیرد. هرگونه میان بر یا تلاش برای ایجاد تغییر در این ماجرا، نوعی سوسیالیسم به شمار می رود که آسیب های خود را به مردم یک جامعه تحمیل می کند.
وقتی سوسیالیسم، عدالت را بر سر مردم می کوبد!
سوسیالیسم و سرمایه داری دو قطب متفاوت از مالکیت هستند. جامعه های بشری در طول دوران حیات خود بارها شاهد به قدرت رسیدن سوسیالیسم بوده اند. روسیه و چین هنوز هم دو نمونه زنده از این ماجرا به شمار می روند. سوسیالیسم به حق مردم درمورد مالکیت خصوصی منابع یورش می برد. در این سیاست، همه منابع تولید، ملی محسوب می شوند و هیچ کس حق ندارد با تلاش برای تولید خصوصی و ارزش آفرینی به دنبال برتربودن از دیگران باشد. برخی این دیدگاه را «عدالت» معنا می کنند و بسیار خوشحال هستند که هیچ کس نمی تواند به طور شخصی در پی کارآفرینی و مال اندوزی باشد.
سرمایه گذاران در کجای این ماجرا قرار دارند؟
البته در این ماجرا هم می توانیم نام و نشانی از سرمایه گذاران پیدا کنیم، اما آن ها نیز حق ندارند مالک چیزی در جامعه شوند. تمام منابع تولید در صورتی به خدمت گرفته می شوند و از آن ها برای ساخت محصولات و خدمات استفاده می شود که سرمایه گذاران تنها در حد و اندازه یک کارگزار و نه صاحب کسب و کار به فعالیت مشغول شوند. حتی در آن صورت هم سرمایه گذار باید متعهد شود که تا مبلغ نهایی سود به دست آمده از این فعالیت را بین مردم یا متصدیانی که نماینده مردم هستند- یعنی اهالی دولت- تقسیم کند. با اندکی فکر درباره شکاف عمیق میان سوسیالیسم و سرمایه داری می بینیم که سوسیالیسم نوع مدرن زورگویی، باج خواهی و حتی برده داری به شمار می رود. شاید در ظاهر، همه چیز متعلق به همه باشد، در عین حال، هیچ کس صاحب چیزی نیست!
تلاش برای پخت سوسیالیسم با طعم دموکراسی!
سوسیالیسم برای دولتمردان کشورهایی که هنوز نتوانسته بودند مردمشان را به سمت این ماجرا سوق دهند، حکم میوه سر شاخه را داشت که متأسفانه دستشان به آن نمی رسید. برخی از کشورها برای به دست آوردن این میوه که تنها دولتی ها طعم آن را درک می کردند، دست به دامان دو روش متفاوت شدند:
-
خشونت و سرکوب مخالفان به هر روش ممکن
در روش اول، آن ها به دنبال القای خشونت آمیز افکار سوسیالیستی به مردم بودند؛ به زبان ساده یعنی سعی می کردند از روش خشن مائو برای تزریق این نوع افکار جدید به مردم استفاده کنند. در این روش، تکلیف همه مشخص بود. اگر این افکار را می پذیرفتید، جزئی از افراد جامعه هستید و در قلب این حزب جای دارید، اما اگر ساز مخالف بزنید یا بخواهید از واژه های ممنوعه ای مانند «چرا؟!» یا «مگر دیوانه شده اید؟!» استفاده کنید، دشمن ملت، طرفدار سرمایه داران و بدخواه هستید. در این صورت هم چاره ای جز تنبیه شَدید – اعدام – شما وجود ندارد!
-
کشاندن سوسیالیسم به پارلمان و قانونی کردن آن
در روش دوم، دولتی ها سعی می کردند با کشاندن مفاهیمی سوسیالیستی به قلب پارلمان و گرفتن رأی اعتماد از نمایندگان ملت، حرف خود را روی کرسی بنشانند. آن ها با خودشان فکر می کردند وقتی این افکار را در میان لقمه های قانونی بگذارند، کسی متوجه منظور مستقیم آن ها نخواهد شد؛ درنتیجه نه گویی شکسته و نه آبی ریخته! جالب اینجاست که بعد از رویدادهای بزرگی که در روش اول یعنی ایجاد خشونت علیه ملت صورت گرفت، بسیاری از اهالی قدرت، خودشان را زیر سایه روش دوم پنهان کردند و حتی به جای سوسیالیست، خودشان را «اصلاح طلب» و «لیبرال» صدا زدند.
آیا محافظه کاری همان سوسیالیسم است؟
شاید کمی عجیب باشد، ولی پاسخ این پرسش یک بله بزرگ است. جالب تر اینکه ریشه این ماجرا به زمانی قبل از قرن 18 میلادی برمی گردد؛ یعنی هنگامی که نظام «فئودال» بر جامعه حکمفرما بود. در این وضع، مردم عادی جامعه صاحب چیزی نبودند؛ چون خانه و زمینی که روی آن زندگی و کار می کردند، دارایی حاکمان محلی- ارباب های منطقه ای- به شمار می رفت. مردم به عنوان مستأجر به این ارباب ها اجاره پرداخت می کردند و همیشه سهم قابل توجهی از محصولات کشاورزی و دامداری خود را به ارباب ها می دادند. در این رابطه، هیچ قرارداد یا حقوق عادلانه ای در کار نبود. ارباب ها هر زمان که دلشان می خواست اجاره بها یا میزان برداشت خود از محصولات را افزایش می دادند. اگر هم جان مردم به لبشان می رسید، با گردن کلفت هایی که برای ساکت کردن مردم از ارباب ها پول می گرفتند روبه رو می شدند.
محافظه کاری چیزی بود که ارباب ها برای حفظ دارایی های بادآورده خود از آن استفاده می کردند. آن ها مجبور نبودند به هیچ مقام بالاتری گزارش دهند یا پاسخ گوی رفتارهای خود باشند. با وجود آنکه چند تلاش ناکام از سوی تاجران برای کم رنگ کردن این نظام به وجود آمد، حرکت اصلی و تغییر واقعی زمانی شکل گرفت که مردم درمورد نظام فئودالی، سوسیالیسم و سرمایه داری آگاهی پیدا کردند. در این هنگام، موج انقلاب یکی پس از دیگری «انگلستان»، «آلمان» و «فرانسه» را درنوردید.
چرا لیبرالیسم مدام سقوط می کند؟
لیبرالیسم نسخه ای نرم تر و مهربان تر از سوسیالیسم بوده که ردای آزادی و پیشرفت را بر تن کرده است. بسیاری از لیبرال ها از اینکه آن ها را سوسیالیسم صدا بزنند نفرت دارند، اما این ماجرا چیزی از حقیقت درونی این تفکر کم نمی کند. لیبرالیسم به دلیل این ضعف درونی، هر چقدر تلاش کند باز هم نمی تواند به رشد و پیشرفت پایدار برسد؛ چون افکار سوسیالیستی پنهان در وجودش، زمینه تفرقه، تصمیم های اشتباه، رفتارهای زورگویانه، سرکوب و… را ایجاد می کند. این گزینه ها در کنار هم می توانند تمام تلاش های صورت گرفته در جهت پیشرفت را به باد فنا دهند.
آیا سوسیالیسم، اقتصادی است؟
در کتاب «سوسیالیسم و سرمایه داری» به رابطه جالب اقتصاد و سوسیالیسم پرداخته شد. «مالیات» و «قیمت» دو ابزار بزرگ در دست لیبرال ها و انواع مختلف سوسیالیسم ها هستند که از آن ها برای دخالت در بازارها و اعمال زور به یاد دوران شیرین فئودالیسم استفاده می کنند. گرفتن مالیات از مردم – به ویژه مالیات بر درآمد – چیزی مانند همان کرایه هایی است که مردم در قرن 18 مجبور بودند برای زندگی و کار به ارباب های هر منطقه بپردازند. در دوران ما نیز هرکس که راهی برای درآمدزایی پیدا می کند، قبل از چشیدن طعم شیرین زحمت هایش باید دهان همیشه باز دولت های سوسیال و لیبرال را پر کند. تنها آن زمان است که اجازه پیدا می کند باقی مانده آن درآمد را برای خودش بردارد. البته اهالی سیاست برای گرفتن مالیات ها بهانه های خوبی دارند؛ مثلاً اینکه ما از این مالیات برای زیبایی، امنیت و محافظت از شهرها استفاده می کنیم، ما برایتان اشتغال ایجاد می کنیم، به فکر درمانتان هستیم و … ولی برای کسی که خودش یک کار را راه انداخته است و به خاطر کیفیت پایین خدمات درمان دولتی، تا تمام هزینه های درمانش را خودش پرداخت می کند، دادن مالیات، چیزی در مایه های پول زوری است که گردن کلفت های محله از اهالی ضعیف می گیرند!
سوسیالیسم ها چگونه با دست کاری قیمت، سبب فقر و آشوب می شوند؟
سوسیالیسم برای حفظ قدرت خود روی جامعه و با شعار ایجاد عدالت، تلاش می کند قیمت ها را ثابت نگه دارد. در حالت معمولی، قیمت ها همیشه در حال نوسان هستند؛ چون به ماجراهای جاری در بازار و چرخه تولید واکنش نشان می دهند. این موج سینوسی، قله ها و دره های خاص خودش را دارد و همین موضوع سبب جذاب شدن سرمایه گذاری و تولید می شود. وقتی سوسیالیسم قیمت ها را ثابت نگه می دارد، هر نوع افزایش یا کاهش قیمت را غیرقانونی اعلام می کند. به این ترتیب، بازار از حرکتی که طبیعتش آن را می طلبد، محروم می شود. حالا بیایید نگاهی به آثار منفی این دست کاری بیندازیم. این ماجرا با بر هم زدن رابطه میان عرضه، تقاضا و سود به جای آنکه به نفع قشر ضعیف جامعه باشد و ترازوی عدالت را ثابت نگه دارد، سبب بر هم زدن نظم بازار، کمبود کالا، بازار سیاه و… می شود! در این وضعیت، مردم دیگر انگیزه چندانی برای ادامه دادن فعالیت های اقتصادی خود ندارند، چرخه تولید و سرمایه گذاری از حرکت بازمی ایستد و آشوبی بزرگ در جامعه به وجود می آید.
چرا سوسیالیسم هنوز هم وجود دارد؟
شاید با خودتان فکر کنید وقتی یک سیاست یا سیستم می تواند این قدر زیان بار باشد، به چه دلیل از ذهن بشر یا دست کم اهالی سیاست بیرون نمی رود؟ در پاسخ باید بگوییم سوسیالیسم خودش را پشت یک فلسفه به نام «تجربه گرایی» پنهان کرده است. براساس این فلسفه، تمام اشتباهاتی که در طول دوران به کار بستن سوسیالیسم رخ داده اند، تنها نوعی تجربه هستند؛ درنتیجه هر اشتباه یک تجربه جدید است که می تواند یک مسیر اشتباه را در جاده رسیدن به هدف برای ما روشن کند. سوسیالیسم همیشه به کمک این فلسفه، خودش را از وادی نابودی نجات داده است و همچنان به سریال تمام نشدنی اشتباه های خود ادامه می دهد.
چرا اخلاق و سوسیالیسم با هم سر جنگ دارند؟
سوسیالیسم و سرمایه داری با هم سر ناسازگاری دارند و بزرگ ترین علت این جنگ و جدل بر سر حق مالکیت است. سرمایه داری بر این باور است که حق مالکیت با کسی است که برای داشتن چیزی، بهایی را پرداخت کرده است و براساس قراردادها مالک آن چیز به شمار می رود، اما سوسیالیسم بر این باور است که همه چیز باید متعلق به همه مردم یک جامعه باشد؛ اراضی ملی، نفت ملی، آب و برق ملی، اینترنت ملی و… مشکل اینجاست که برخلاف ظاهر گول زننده سوسیالیسم در قلب آن افکار فئودالیسمی جریان دارند؛ این بدان معناست که شاید در ظاهر همه چیز به نام ملت (ملی) باشد، اما در پشت صحنه، همه چیز باید یک صاحب اصلی داشته باشد و آن کسی نیست جز دولت! به همین دلیل شاید بتوان سوسیالیسم را بزرگ ترین فریبی دانست که دولت ها می توانند آشکارا برای ملت اعمال کنند؛ چون شاید همه چیز ملی باشد، اما مردم بدون اجازه از دولت ها و حساب پس دادن به آن ها حقی برای استفاده کردن از چیزهای ملی ندارند.
حق آن ها در روز روشن و شب سیاه زیر پا گذاشته می شود، تلاش هایشان بی معنا جلوه می کنند و انگیزه ادامه دادن را از دست می دهند؛ از این رو سوسیالیسم به اتهام یورش بردن به ذهن، روان و حقوق ابتدایی انسانی، چیزی غیراخلاقی است.
چه سخنانی رنگ و بوی سوسیالیسم می دهند؟
در کتاب «سوسیالیسم و سرمایه داری» به چند مورد از قوانین عجیب و غریبی که از مرداب سوسیالیسم بیرون آمده اند اشاره شد. سوسیالیسم بی اعتبار است؛ به همین دلیل دست به دامان هر روشی می شود تا اعتبار خود را به مردم تحمیل کند. برخی دولت های جهان دست در دست هم، دور مرداب سوسیالیسم نشسته اند و مشغول ماهیگیری هستند. مشکل اینجاست که آن ها مردم را مجبور می کنند تا ماهی هایی را که از این مرداب بیرون می آیند، با میل و اشتیاق بخورند. به چند نمونه از این ماهی ها توجه کنید:
- ما می دانیم چه چیزی برای مردم خوب است. آن ها راه رسیدن به بهشت را گم کرده اند و ما وظیفه داریم آن ها را به مسیر بهشت بازگردانیم؛ حتی اگر مجبور شویم برای رسیدن به این هدف از زور بازو و قانون اساسی هم استفاده می کنیم!
- ما همیشه در مسیر درست قدم برمی داریم و هرگز گمراه نمی شویم یا اشتباه نمی کنیم؛ به همین دلیل، مردم حق ندارند د مورد راست و دروغ یا گناه و ثواب ما نظر بدهند.
- قرار نیست تمام مردم- از جمله اهالی قدرت و دولت – مالیات بدهند. مالیات تنها از عده خاصی گرفته می شود. از آن طرف، مردم حق ندارند درمورد اینکه ما چطور پول مالیات ها را خرج می کنیم، حرفی بزنند؛ چون عقلشان به این چیزها نمی رسد. ما به جای آن ها هم فکر می کنیم و این وظیفه سنگین را بر عهده می گیریم.
- مردم هیچ وقت مشکل دشمنان بزرگ ملی را درک نمی کنند، ولی ما از آن ها و دسیسه هایی که می توانند بر سر ملت ما بیاورند، به خوبی آگاه هستیم؛ بنابراین هر وقت صلاح بدانیم، دسترسی آن ها به چیزهایی که ممکن است پای دشمن های ملت را به فکر آن ها باز کند، قطع می کنیم. ما خودمان هر خبر یا دانشی که مردم نیاز داشته باشند به آن ها می دهیم؛ البته اگر به این نتیجه برسیم که آن خبر، مانع از رسیدن آن ها به بهشت برین نمی شود!
سوسیالیسم از چه ابزارهایی برای پیشبرد اهدافش استفاده می کند؟
در کتاب «سوسیالیسم و سرمایه داری» از سه ابزار کلیدی برای این کار نام برده شده است:
-
خشونت
استفاده از این روش، قدمتی طولانی دارد. از قدیم رسم بر این بوده که فرد زورگوی قدرتمند با نشان دادن زور بازو، تهدیدکردن، زندانی کردن، دادگاهی کردن و حتی اعدام کردن، مخالفان خود را سرکوب کند. نمونه های بسیار وحشتناک این ماجرا را در دوران قرون وسطی و سرکوب های بسیار خشن مائو در جمهوری خلق چین به یاد داریم. سوسیالیسم با تمام قدرت و تا جایی که بتواند از این روش برای پیشبرد اهداف خود نهایت استفاده را می کند.
-
هم دست کردن مردم با خودشان
آن ها برای انجام این کار از روش های مختلفی مثل «رشوه دادن» و «قدرت دادن» استفاده می کنند. وقتی مردم به شکل های گوناگون از چنین دولتی رشوه یا حق السکوت بگیرند، دیگر تمایلی برای تغییر وضع موجود و به دردسر انداختن خودشان ندارند. از طرفی، وقتی مزه قدرت زیر زبان تعدادی از نمایندگان مردم برود، بازگشت به مسیر قبلی و ایجاد تغییر برایشان بسیار سخت می شود.
-
شست وشوی ذهنی مردم و قبولاندن اینکه تنها راه بقا همین است!
این راه با وجود آنکه دردسرهای زیادی برای سوسیالیسم دارد، اثری ماندگار بر جای می گذارد که شاید تا چند نسل باقی بماند. وقتی مردم از نظر ذهنی به خوبی های سوسیالیسم ایمان بیاورند و آن را حقیقتی درست در نظر بگیرند، دیگر نیازی به استفاده از زورگویی یا رشوه نخواهد بود؛ چون مردم به بزرگ ترین ارتش سوسیال دوران تبدیل می شوند.
سخن اصلی «هانس هرمان هوپ» در کتاب سوسیالیسم و سرمایه داری چه بود؟
«هانس هرمان هوپ» یک اقتصاددان و فیلسوف شناخته شده به شمار می آید که آثار موفق زیادی را به رشته تحریر درآورده است. برخی از آثار او به 22 زبان زنده دنیا ترجمه شده اند. او مخالف سرسخت سوسیالیسم است و به ارزش هایی که نظام سرمایه داری می تواند برای جامعه داشته باشد، توجه بسیاری دارد. او در کتاب «سوسیالیسم و سرمایه داری» به دنبال آگاهی بخشیدن بیشتر به مردم دنیا بود تا دور از واژه های پر از ابهام اهالی سیاست، آن ها را با واقعیت سوسیالیسم و سرمایه داری آشنا کند.
او در بخش های مختلفی از کتاب به نگاه های مسموم سوسیالیسم، فئودالیسم و… پرداخت و جنبه های تاریک بسیاری از آن ها را روشن کرد. هانس از افکار و باورهای سوسیالیسم گرفته تا نتیجه ای که برای تمدن بشر به بار می آورند و تأثیری که روی فقر می گذارد، بررسی می کند. در انتها هم تصمیم گیری درباره تغییر نگاه به این سبک های سیاسی، یعنی سوسیالیسم و سرمایه داری را به خوانندگان واگذار کرد.
نظر شما چیست؟
فکر می کنید در جامعه ما غلظت کدام سیاست یا جریان فکری شدیدتر باشد؟ سوسیالیسم یا سرمایه داری؟