این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب غلبه بر شیطان خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب غلبه بر شیطان اثر ناپلئون هیل (Outwitting The Devil)

افراد زیادی روی کره زمین می آیند و می روند، اما تنها تعداد انگشت شماری از آن ها می فهمند که واقعاً از زندگی شان چه می خواهند. مهم تر از همه اینکه آن ها جسارت دنبال کردن ندای درون خود را دارند. «ناپلئون هیل» در کتاب «غلبه بر شیطان» تجربه های خود در زمینه دنبال کردن بی چون و چرای صدای درونش را با مخاطبانش در میان می گذارد. ما هم در این قسمت از خانه سرمایه پای گلچینی از صحبت های او می نشینیم و سهم درک خودمان از آن گفته ها را برمی داریم؛ پس با ما همراه باشید.

از اولین ملاقات تا روشن شدن مسیری 20 ساله

آغاز کتاب «غلبه بر شیطان» با نگاهی کوتاه به اولین دیدار سرنوشت ساز ناپلئون با کارنگی پیش می رود. اولین باری که ناپلئون هیل با «اندرو کارنگی» ملاقات کرد، جوانی جویای دانش و تشنه یادگیری بود که با هدف جمع کردن پول برای تحصیل در رشته حقوق به دنبال کشف راز موفقیت زنان و مردان موفق بود.

او می خواست رازهای کشف شده را در قالب داستان و مقاله منتشر کند و از این راه به پول موردنظرش دست یابد. کارنگی می دانست که این راه صد درصد به موفقیت می رسد، اما راه رسیدن به این پیروزی از دل سال ها تحقیق و مصاحبه بیرون می آید. ناپلئون نمی توانست ظرف یک روز با هزاران نفر صحبت کرده، حرف هایشان را تحلیل کند و چکیده آنچه را که دریافته بود، به رشته تحریر دربیاورد؛ به همین دلیل کارنگی از همان ابتدا این حقیقت را به گوش ناپلئون رساند و دورنمایی از آنچه را پیش رو داشت، به وی نشان داد.

هیل، این موضوع را پذیرفت و در پی سال های آتی 17 دلیل موفقیت و 30 دلیل شکست را از دل صحبت های افراد موفق و شکست خورده آن روزگار بیرون کشید.

وقتی ناپلئون هیل از این شاخه به آن شاخه می پرد

در کتاب «غلبه بر شیطان» می خوانیم که هیل برای امرارمعاش به سراغ دنیای تبلیغات رفت، در آن به موفقیت رسید و سپس رهایش کرد. به همین ترتیب او کارهای زیادی مانند «راه اندازی مجله»، «تأسیس مدرسه تبلیغات»، «ریاست شرکت آب نبات سازی» و… را آغاز و باز هم به همان ترتیب وقتی در حال صعود به قله موفقیت بود، آن ها را رها کرد.

اطرافیانش که می دیدند او به راحتی منابع درآمدش را پس از به بار نشستن کنار می گذارد، به عقل او شک کردند. این ماجرا تا زمان جنگ جهانی ادامه یافت و ناپلئون هیل این بار آخرین کاری را که در آن به موفقیت رسیده بود، به هوای شرکت در جنگ رها کرد و هم زمان با این اقدام، کارش نابود شد.

سردرگمی، ترس و ناتوانی در به کارگیری آموخته ها! آیا هیل تنها یک سخنگو بود؟

هیل بعد از بازگشت از جنگ، به همراه خانواده اش به یک جزیره رفت، ولی اوضاع کاملاً فرق کرده بود؛ چون حالا به اندازه مایحتاج روزانه اش هم پولی در بساط نداشت. با خودش فکر می کرد کسی که روزی برای دیگران از رازهای موفقیت و خطرهای شکست سخنرانی می کرده، حالا این قدرت را ندارد تا یکی از آن راهکارها را در عمل به خدمت بگیرد.

در همین میان که از خودش مأیوس شده بود، جرقه یک فکر در ذهنش روشن شد. با خودش فکر کرد که چرا تا به حال به این فکر نیفتاده بود تا دانسته هایش را در قالب یک کتاب به گوش همه برساند؟ او با تردید شروع به نوشتن کرد.

بعد از آنکه نوشتن کتاب را به جایی رساند، به نیویورک برگشت، به کمک دوستانش یک کالج را خریداری کرد و مشغول تدریس شد. او باز هم داشت برخلاف میل درونی اش کار می کرد؛ به همین دلیل دوباره موقعیت شغلی خود را رها کرد و به عنوان سخنران موفقیت مشغول به کار شد.

دوره اختصاصی
دوره نخبگان، استاد تمامی در ترید
دوره نخبگان، استاد تمامی در ترید

دوره آموزشی از صفر تا سطح پیشرفته در ترید که با هدف “استاد تمامی ترید” طراحی شده است

دریافت اطلاعات بیشتر

وقتی قاتلان در به در به دنبال ناپلئون هیل می گردند!

کتاب غلبه بر شیطان

در کتاب «غلبه بر شیطان» ماجرای عجیب قاتلانی که به دنبال ناپلئون هیل می گشتند، از زبان خود او تعریف شده بود. ماجرا از این قرار بود که او در یکی از سخنرانی هایش با روزنامه نگاری کارکشته آشنا شد و قرار بود با هم یک تجارت جدید را شروع کنند، ولی درست چند روز بعد، تعدادی قاتل اجیر شده، آن مرد را به قتل رساندند و به دلیل ملاقات اخیر ناپلئون هیل، او را هم همدست آن روزنامه نگار تصور کردند و برای قتلش نقشه کشیدند.

ناپلئون که از این ماجرا بی خبر بود، با یک تماس تلفنی نجات پیدا کرد. فردی غریبه به او زنگ زد و به ناپلئون گفت اگر ظرف یک ساعت از شهر خارج و پنهان نشود، حتماً به دست چند قاتل کشته خواهد شد! او هم فرار را بر قرار ترجیح داد و به خانه اقوام دورش رفت! بالاخره قاتلان به کمک یک کارگاه خصوصی زبردست دستگیر شدند، ولی مدت ها پنهان شدن، روحیه ناپلئون هیل را آزرده بود. او یک بار دیگر به اصول موفقیتی که از آن ها حرف می زد شک کرد.

بازگشتی پرشتاب به سوی خوشبختی و موفقیت

یکی از جاذبه های کتاب «غلبه بر شیطان» تجربه هایی است که ناپلئون هیل آن ها را بدون خجالت یا رودربایستی با خوانندگانش از سراسر جهان در میان می گذارد. روح هیل بیمار شده بود، اما از آنجا که او می دانست چگونه خودش را سرپا کند، این بیماری قوت چندانی پیدا نکرد.

ر یکی از روزهای پس از آرامش، هیل کفش هایش را پوشید، از خانه بیرون زد و به خودش قول داد که تا صبح فردا، خودش را جمع و جور کند! او قدم می زد و مدام با خودش تکرار می کرد که «راه چاره را پیدا خواهم کرد!» در همان گیرودار، ندایی از درونش با او سخن می گفت.

خود هیل دیگر بیدار شده بود و حالا داشت او را به سمت بازگشت در مسیر موفقیت راهنمایی می کرد. هیل بدون آنکه اهمیتی به ندای عقل و منطقش بدهد، مو به مو به حرف های صدای درونش گوش داد. چند ساعت بعد، هیل خودش را در یکی از گران ترین هتل های «فیلادلفیا» دید؛ درحالی که تنها 40 دلار در جیب داشت!

راه باز می شود چون محدودیت وجود ندارد!

یل داشت به خودش در آینه اتاق هتل نگاه می کرد. از آخرین باری که این گونه خودش را در یکی از هتل های لوکس دیده بود، مدتی طولانی می گذشت. چهره اش طوری بود که انگار هیچ کدام از آن ماجراها را سر نگذرانده بود. او دوباره برق جسارت و شجاعت را در چشمان خود تماشا کرد. حالا نوبت انجام دستور بعدی صدای درونش بود. او به هیل گفته بود که باید لیستی از تمام افراد موفقی را که می شناسد تهیه کند؛ چون یکی از آن افراد به او کمک می کند تا کتاب موفقیتش را چاپ کند!

هیل دو شبانه روز به نوشتن لیست ادامه داد. موجودی جیب هایش در حال به صدا درآوردن زنگ خطر بودند! درنهایت وقتی از خستگی روی میز خوابش برده بود، با به یاد آوردن یک نام از جایش پرید. این فرد در ظاهر چندان ثروتمند نبود، اما به راحتی می توانست از عهده هزینه چاپ کتاب های او بربیاید!

ملاقات با مردی مرموز که همسو با صدای درونی هیل از آب درآمد

هیل بدون معطلی یک تلگراف تمیز نوشت و آن را به آدرس همان ثروتمند مخفی فرستاد. فردای همان روز تلگرافی با این محتوا دریافت کرد که «آقای ناپلئون هیل، من فردا برای دیدن شما به کالیفرنیا می آیم». ناپلئون تعجب کرد، ولی بعد از ماجراهای چند روز پیش دیگر به نظرش چندان چیز غیرمعقولی نمی آمد! صدای درونش او را به سمت و سوی درستی هدایت می کرد.

ردای آن روز، ملاقات انجام شد و آن مرد بدون آنکه چیزی بگوید یا حتی تمام کتاب را بخواند، مسئولیت انتشارش را بر عهده گرفت و همان جا هم به هیل مقداری حق تألیف داد! ناپلئون این بار واقعاً تعجب کرد! به خانه برگشت و بعد از گذشت 3 ماه توانست از مردی که با قرض گرفتن زندگی می کرد و دیگر از غرور و عزتش چیزی باقی نمانده بود، به یک مرد ثروتمند، نویسنده ای نام آشنا و موفق تبدیل شود. تمام این ها فقط به یک دلیل بود: «گوش دادن به صدای درونی و قدم گذاشتن در راهی که همیشه به سویش کشیده می شد».

یک غافلگیری دیگر در راه بود

قبل از آنکه هیل به خانه برگردد، صدای درون او راه دیگری را برای درآمدزایی و حل کردن مشکلات مالی به رویش گشود. هیل سال ها در دنیای تبلیغات کار کرده بود. از طرفی می دید که فروشندگان اتومبیل توانایی چندانی در فروش ندارند و با زحمت بسیار این کار را انجام می دادند. ناپلئون بدون آنکه وقت را از دست بدهد به مدیر فروش «جنرال موتورز» زنگ زد و درباره ایده اش به او گفت.

او هم بسیار از این ایده خوشش آمد و ناپلئون را به دفتر یکی از نمایندگی هایشان معرفی کرد. درنهایت هیل به عنوان مربی آموزشی فروشندگان اتومبیل شرکت جنرال موتورز استخدام شد. این موضوع سبب شد تا هیل از نظر درآمدی تا زمانی که سود فروش کتاب هایش به دستش می رسید، تأمین شود.

ایمان، شرط لازم برای رسیدن به موفقیت است

ایمان به خودتان، توانایی هایتان و اینکه شما هم لیاقت چشیدن طعم آرامش و آسایش را دارید یکی از چند فاکتور ضروری برای رسیدن به هدف است. بدون ایمان، وقتی زمین بخورید، دیگر نایی برای بلندشدن و دوباره از صفر شروع کردن را در خودتان پیدا نمی کنید. ایمان مانند یک نیروی کمکی و پشتیبان واقعی همراه با استعداد، اشتیاق و اقدام شما تیمی برای موفقیت تشکیل می دهد و در هر قدم از مسیرتان تا رسیدن به مقصد، شما را همراهی می کند.

ترس، منبعی برای فلج کردن قدرت تغییر در آدمی

کتاب غلبه بر شیطان

دشمنان شما، رقیبانتان، کسانی که از روبه روشدن با آن ها طفره می روید یا خدا خدا می کنید که نتوانند قدم از قدم بردارند، درست در ذهن شما و جایی لابه لای ترس هایتان حضور دارند. آن ها ابداً به آن اندازه ای که فکر می کنید، بزرگ، ترسناک و قدرتمند نیستند. شاید بهترین مثال برای آن ها سایه های بلند جسم های کوچک و کاغذی باشد که به دلیل ناآگاهی خیال برمان می دارد که بسیار تنومند و قوی هستند.

درحالی که با یک نسیم از جای کنده می شوند. برای غلبه بر شیطان ترس ها، به جای تماشا و لرزیدن به خود قدم بردارید و به قلب چیزهایی که از آن ها هراس دارید، یورش ببرید. در این صورت می فهمید چیزهایی که تمام عمرتان از آن ها می ترسیدید، بسیار کوچک و ناتوان بوده اند.

برای غلبه بر شیطان به سمت ثروتمندشدن پیش بروید نه فقر

رخی بر این باورند که راه رسیدن به خدا و بهشتی که به شکل های گوناگون آن را وعده داده است، زندگی در کمترین رفاه، عذاب کشیدن و سختی دادن به خود و دیگران است؛ درحالی که فقر، متهم شماره 1 تمام فسادها، دردها، اندوه ها و درنهایت راهی شدن به نقطه مقابل یعنی جهنم است.

فقر آتشی همیشه سوزان است. هیچ گلی در آتش رشد نمی کند، چه برسد به گلستان و بهشت. اگر واقعاً به دنبال رسیدن به بهشت هستید یا هزار مرتبه بالاتر از آن، به دنبال شناخت خودتان، رسیدن به حکمت، معرفت و دانش هستید، راه هایی درست برای ثروتمندشدن را بیابید و با ثروتتان آتش فروزان فقر را اول در زندگی خودتان و سپس در زندگی کسانی که در مسیر زندگی تان قرار می گیرند، خاموش کنید. به این ترتیب، همیشه در بهشت زندگی خواهید کرد.

انسان بی ثبات، طعمه خوبی برای شیطان است

ناپلئون هیل در کتاب «غلبه بر شیطان» گفت وگویی مجازی با شیطان به راه می اندازد تا به این واسطه بتواند برخی از بزرگ ترین علت های شکست را به زبانی جذاب تر برای خوانندگانش بازگو کند. در گیرودار همین گفت وگو، ناپلئون به ویژگی «بی ثباتی» به عنوان یکی از بزرگ ترین دلیل های شکست بشر اشاره می کند.

بی ثباتی همان راهی است که از شما به جای یک عقاب یک بادبادک می سازد. وقتی یک عقاب هستید، از قدرت بال هایتان برای داشتن ثبات در رفتار و تصمیم هایتان کمک می گیرید و به این راحتی ها خام حرف های دیگران یا شرایط بیرونی تان نمی شوید؛ چون تفکری بالای ابرها دارید و بالاخره خودتان را از آن شرایط بیرون می کشید.

ولی وقتی در رفتار، افکار، تصمیم ها و سخنانتان ثابت قدم نیستید، هر لحظه یک تصمیم تازه می گیرید، هر بار حرفتان را عوض می کنید و… درنهایت به فردی تبدیل می شوید که هیچ کس برای حرف هایش تره هم خورد نمی کند! بنابراین اگر این ویژگی را در خودتان سراغ دارید و از طرفی، می خواهید به موفقیت برسید، حتماً به دنبال راهکارهایی برای تغییر این وضعیت باشید.

جدی نگرفتن شکست، یکی از رمزهای پیروزی است

افراد زیادی هستند که شکست می خورند و جالب اینکه فکر می کنند شکست چیزی از سوی شیطان است و باید برای غلبه بر شیطان، زره نبرد بپوشند و ادامه دهند؛ درحالی که شکست هم نوعی نعمت طبیعی است؛ زیرا همه ما اولین بار است که روی کره زمین زندگی می کنیم. هر چیز تازه ای برایمان تجربه ای است که تا به حال با آن روبه رو نشده ایم؛ بنابراین عادی است که در بازی آزمون و خطا دچار اشتباه شویم.

ز شکست نترسید. شکست برای خردکردن شما نیامده است، بلکه می خواهد درس هایی را که نمی دانید یا نمی خواهید آن ها را بفهمید، به شما یاد بدهد و از این دریچه، مسیر پیشرفت های بزرگ را برایتان هموار کند. با این حساب، هر وقت با یک شکست کوچک یا بزرگ روبه رو شدید، به جای ناامیدشدن، سهم درس هایتان از این ماجرا را بردارید تا زندگی تان را به خاطر سر و کله زدن با شکست های تکراری به هدر ندهید.

شما با ذهنتان موفقیت یا شکست را به سوی خودتان جذب می کنید

کر می کنید چرا افراد فقیر مدام فقیرتر می شوند و افراد ثروتمند بدون تلاشی اضافی به موفقیت های بیشتری می رسند؟ این تنها به دلیل نوع تفکر آن ها و باورهایی است که پیوسته در ذهنشان همچون یک ریتم تکرار می شود. متأسفانه ذهن از تکرار این ریتم ها در پس زمینه خود احساس خستگی نمی کند.

جالب اینکه ناپلئون هیل هم در کتاب «غلبه بر شیطان» برای بیدارکردن قدرت درونی اش از تکرار بی امان یک عبارت ساده استفاده کرد. اگر آگاه نباشید، می توانید یک عبارت یا باور منفی را برای میلیون ها بار در ذهن خودتان تکرار کنید؛ در این صورت ناخواسته در جهت دریافت آن چیز قرار می گیرید.

فرقی نمی کند انرژی ای که از خود به سمت کائنات خارج می کنید، از چه نوعی است؟ چون مثبت یا منفی، خوب یا بد برای کائنات هیچ فرقی نمی کند. هرچه واقعاً بخواهید یا از آن متنفر باشید و به زبان ساده، هر چیز که به آن انرژی بدهید، به سمت شما فرستاده می شود.

شما به کائنات بدهکار نیستید

اگر فکر کنید برای هر موفقیت باید بهایی بپردازید، هیچ چیز خوبی را بدون از دست دادن چیز خوب دیگری که دوستش دارید، به دست نمی آورید. اگر فکر کنید شما برای تجربه بهترین چیزها روی زمین آمده اید و هر موفقیت، چیزی ذاتی است که موفقیت های بیشتر را با خود به دنبال می آورد، آنگاه موفقیت ها بدون هیچ دردسری، بدون هیچ بهایی یکی پس از دیگری وارد زندگی تان می شود.

یادتان باشد، شما به کائنات بدهکار نیستید و قرار نیست به دلیل موفقیت ها یا شادی هایی که به دست می آورید، چیزی بپردازید؛ چون این حق شما به عنوان یک انسان است و کائنات فقط برای خدمت گزاری به شما آفریده شده است. این را هرگز فراموش نکنید.

آیا واقعاً هدفتان را می خواهید؟

کتاب غلبه بر شیطان

در بخشی از کتاب «غلبه بر شیطان» به بخشی می رسیم که در آن به موضوع «هدف» پرداخته می شود. هدف واقعی شما چیست؟ دوست دارید وقتی به 99 سالگی رسیدید حسرت رسیدن به چه چیزی، چه کاری، تبدیل شدن به چه کسی در دلتان نمانده باشد؟

حالا فکر کنید و ببینید در زندگی امروزتان چقدر در مسیر رسیدن به همان هدف ها قدم برداشته اید؟ متأسفانه بیشتر انسان ها در جهت مخالف هدف واقعی شان قدم برمی دارند؛ یعنی درحالی که می دانند چه چیزی آن ها را خوشحال می کند، با تکیه بر منطقشان به سمت مسیری اشتباه می روند، اما مدتی بعد به دلیل نارضایتی قلبی، آن مسیر را رها می کنند. این بار هم بدون اینکه اعتنایی به مسیر قلبی شان کنند، باز به حرف منطقشان گوش می دهند و راهی جز آنچه هدف واقعی زندگی شان است، انتخاب می کنند.

یک بار دیگر از شما می پرسم که هدفتان چیست؟ از کجا مطمئن هستید دنبال کردن هدف قلبی تان کاری اشتباه و تن دادن به حساب و کتاب های سخت ذهنتان کاری درست است؟ برای یک بار هم که شده، به هدف قلبی تان اعتماد کنید، به دهان منطقتان چسب بزنید و سکان این ماجرا را به دست روحتان بسپارید. اگر وسط ماجرا پشیمان نشوید و عجولانه خودتان را از روی کشتی به درون اقیانوس پرت نکنید، مطمئن باشید روحتان شما را به سرمنزلی که همیشه آرزویش را داشتید، می رساند.

لطفاً نگاهتان به ماجرای وظیفه را تغییر دهید

ناپلئون هیل در کتاب «غلبه بر شیطان» نگاهی به موضوع وظیفه کرده و آن را از دریچه دیگری بررسی می کند. بسیاری از مردم فکر می کنند در قبال همه چیز و همه کس وظیفه دارند، به جز خودشان؛ درحالی که شما تنها زمانی می توانید برای عزیزان و حتی جامعه مفید باشید که قبل از هر چیز، وظیفه ای را که به خودتان دارید، جدی بگیرید. شما وظیفه دارید تا زمانی که زنده هستید، راهی برای شادی، آرامش و خوشبختی خودتان پیدا کنید. فداکردن خودتان و شادی هایتان به هوای شادکردن دیگران، هیچ کس را خوشحال نمی کند.

دعاکردن با ترس و تردید به جایی نمی رسد

بسیاری از مردم ادعا می کنند که دعاهایشان به درگاه پروردگار راه به جایی نمی برد. انگار که خداوند درهای رحمتش را به رویشان بسته است و گوشی برای شنیدن دعاهای آن ها ندارد، اما اشکال کار اینجاست که آن ها هنگام دعاکردن یک کار اشتباه را انجام می دهند و به همین دلیل، چیزی که می تواند خیلی راحت به آن برسد، فرسنگ ها از آن ها فاصله می گیرد. این کار اشتباه «با ترس دعاکردن» است. وقتی ما با ترس دعا می کنیم، به زبان بی زبانی در حال انتشار چند باور هستیم:

  1. من باور ندارم که حتی خداوند بتواند خواسته بزرگ من را برآورده کند!
  2. من باور ندارم که لیاقت دریافت این خواسته را دارم!
  3. من فکر می کنم که برای دریافت خواسته ام باید خودم را خار و کوچک کنم.

هر سه باور اشتباه هستند و تمام انرژی و توان دعای شما را از بین می برند؛ انگار از همان ابتدا در حال زمزمه کردن چیزهایی بی معنی با خودتان بودید. دعای همه انسان ها برآورده می شود، فقط و فقط اگر باور به اجابت و لیاقت دریافت دعایشان را در خودشان به وجود بیاورند. از این گذشته، نباید هنگام دعاکردن حالتی التماس گونه به خودتان بگیرید.

زیرا انرژی ای که در این وضعیت در حال ارسال به کائنات هستید، به این معناست که «من به این چیز ناخوشایند خیلی اهمیت می دهم. لطفاً از آن بیشتر و بیشتر به من بده!» همیشه به یاد داشته باشید که ارتباط شما با سرچشمه هستی، هرگز قطع نمی شود و این ارتباط نه با زبان و استفاده از واژه ها بلکه با احساس و افکارتان صورت می گیرد.

تقدیر چیست؟ آیا انسان می تواند تقدیرش را عوض کند؟

بخش جالب دیگری که ناپلئون هیل در کتاب «غلبه بر شیطان» به آن پرداخته، موضوع «تقدیر» است. انسان ها به دلایل مختلف فکر می کنند تقدیرشان از قبل نوشته شده است؛ به همین دلیل، عده ای بسیار موفق می شوند و عده ای دیگر در بیچارگی به سر می برند.

حقیقت این است که انسان ها با شرایط خاصی پا به زمین می گذارند. برخی در خانواده های ثروتمند و کشورهای توسعه یافته با فرهنگ غنی به دنیا می آیند و برخی دیگر در کشورهایی فقیر و خانواده هایی غرق در مشکلات متولد می شوند.

برخی از کودکی استعدادی خارق العاده دارند و آن را کشف می کنند و برخی دیگر فرصتی برای کشف این ماجرا در کودکی نمی یابند. تا اینجای ماجرا چیزی است که همه ما به آن آگاهیم، ولی نکته اینجاست که عاقبت انسان ها مثل پکیجی که در آغاز زندگی شان در اختیار داشتند، از پیش تعیین شده نیست.

شما می توانید همه چیز را تغییر دهید!

شما به عنوان یک انسان اختیار دارید که سرنوشت خودتان را تعیین کنید. متولدشدن در یک خانواده ثروتمند به این معنا نیست که شما تا آخر عمرتان ثروتمند باقی می مانید. متولدشدن در یک خانواده فقیر هم به این معنا نیست که شما محکوم به فقر و زندگی با مشکلات هستید. شما با تصمیم ها، انتخاب ها و اقدام های که می کنید آینده خودتان را می سازید.

اینکه در چه مکانی و در چه خانواده ای به دنیا بیایید، دست شما نیست، ولی اینکه چگونه زندگی کنید، چطور زندگی تان را بسازید و چه آینده ای را برای خودتان ترتیب دهید کاملاً دست شماست. به زبان ساده شما همان طور که راه می روید، با هر قدمتان تقدیرتان را می سازید.

چرا ناپلئون هیل به سراغ نوشتن کتاب «غلبه بر شیطان» رفت؟

کتاب غلبه بر شیطان

ناپلئون هیل که تا قبل از نوشتن کتاب هایش مشغول انجام کارهای مختلف و سخنرانی های گوناگون بود، در یک بازه زمانی دچار سختی های عجیب و غریبی شد. او در قلب آن تصمیم ها متوجه شد که نمی تواند آنچه برای سال ها در گوش دیگران می خوانده است، یعنی قوانین موفقیت و علت های شکست را در زندگی خودش اجرا کرده یا از آن ها دوری کند.

همین موضوع سبب شد تا او به یک جست وجوی درونی مشغول شود که نتیجه آن بیدارکردن خود دیگرش بود. ناپلئون هیل توانست به کمک خود دیگرش کاستی های روحی و مالی را که در زندگی دچارشان شده بود، به سرعت جبران کند. او با نوشتن کتاب «غلبه بر شیطان» می خواست ماجرای تلاش های خودش و تأثیر حرف شنوی از خود درون را به دیگران نشان دهد تا آن ها هم بتوانند توشه خودشان را از قلب تجربه های واقعی ناپلئون هیل بردارند.

ناپلئون هیل در غلبه بر شیطان چه گفت و ما چه شنیدیم؟

  1. ناپلئون بعد از ملاقات با اندرو کارنگی و به پیشنهاد او تصمیم گرفت با زنان و مردان موفق و حتی شکست خورده زمانشان مصاحبه کند و دلیل موفقیت یا شکستشان را از آن ها جویا شود.
  2. هیل برای امرارمعاش به سراغ تجارت رفت، ولی هر بار که به موفقیت می رسید، به دلیل نارضایتی درونی همه چیز را رها می کرد.
  3. بعد از آنکه چند قاتل به دنبال هیل افتادند و او مدتی را در خفا زندگی کرد، نتوانست اصول موفقیتی که سال ها آن ها را به دیگران توضیح می داد، درباره خودش اجرا کند.
  4. ناپلئون با گوش دادن به صدای درونی خود دیگرش و راهنمایی های او توانست در عرض چند روز دوباره با موفقیت روبه رو شود.
  5. ایمان به خودتان، توانایی هایتان و اینکه شما هم لیاقت چشیدن طعم آرامش و آسایش را دارید، یکی از چند فاکتور ضروری برای رسیدن به هدف است.
  6. برای غلبه بر شیطان ترس ها، به جای تماشا و به خود لرزیدن قدم بردارید و به قلب چیزهایی که از آن ها هراس دارید یورش ببرید.
  7. فقر، نیروی کمکی شیطان و ثروت، نعمتی از سوی پروردگار است. گول حرف هایی که متضاد این موضوع را بیان می کنند، نخورید.
  8. ثبات نداشتن در زندگی از شما فردی آماده شکست می سازد.
  9. از شکست ها برای خودتان غول نسازید، بلکه آن ها را با اقدامتان مدیریت کنید.
  10. رسیدن به موفقیت هیچ بهایی ندارد؛ زیرا شما برای موفق شدن به دنیا آمده اید!
  11. اولین و مهم ترین وظیفه شما یافتن شادی زندگی تان است.
  12. تقدیر، پیش بینی آینده شما نیست. تعریفی از داستان ورود شما به زمین است؛ از جایی که به دنیا آمده اید و امکاناتی که در جسم و مکانتان وجود دارند. کنترل الباقی ماجرا در دستان خودتان و برنامه ای است که برای زندگی تان می چینید.

راستی، شما چطور؟ چقدر به صداهای درونی تان اهمیت می دهید؟