این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب دید اقتصادی خلاصه برداری شده است!

تورم، مالیات و اقتصادی که به زور هَشتش را از گِروی نُهِش بیرون می کشد با تجربه ای که انسان طی هزاران سال از تجارت به دست آورده است همخوانی ندارد. چیزی در این میان کارها را خراب می کند و ماجرا را آن قدر پیچ و تاب می دهد که دست آخر هیچ کس چیزی متوجه نشود. شاید بهترین راه برای رو کردن دست کسانی که نسخه های عجیبی برای اوضاع اقتصادی می پیچند این باشد که ما به درک درستی از این مفهوم ها دست پیدا کنیم.

خلاصه کتاب دید اقتصادی (Economy Grows)

در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ «خلاصه کتاب دید اقتصادی» از «پیتر شیف» (Peter Schiff) می رویم.

پس انداز، اعتبار و سرمایه گذاری، سه گانه های کمیاب

وقتی اقتصاد بیمار باشد و کسی به دنبال دکتر نفرستد یا آنکه دکتر تمایلی به ویزیت بیمارش نداشته باشد، سه فرشته نگهبان اقتصاد، یعنی پس انداز، اعتبار و سرمایه گذاری بر سر بالینش می آیند و از این مُحتضر در حال مرگ، خداحافظی می کنند.

پزشکان اقتصاد، اقتصاددان ها هستند. اما در بیشتر موارد تمایلی به درمان اقتصاد ندارند و تنها می خواهند با تجویز جمله های انگیزشی، بیماری او را درمان کنند؛ چیزی در مایه های اینکه: «تو خیال می کنی مریض هستی!» یا «چیزی نیست فقط باید به شرایط جدید عادت کنی و این کمی زمان می بره.»

به این ترتیب، اقتصاد بینوا مدت ها در بستر بیماری می ماند به این امید که روزی به شرایط جدیدش عادت کند. اما سال ها یکی پس از دیگری از راه می رسند و حال او به جای بهتر شدن بدتر می شود. آیا این نسخه برای شما آشنا نیست؟ آیا گرمای این مریض تب دار، پول را همچون تکه ای یخ در جیب شما آب نکرده است؟

در حقیقت، وقتی اقتصاد بیمار باشد، مردم به جای زندگی کردن برای تجربه شادی ها فقط برای زنده ماندن زندگی می کنند.

آنها آرزوهایشان را در طاقچه می گذارند و تمام هَم و غمشان را روی تامین نیازهای روزانه خود متمرکز می کنند. البته پُر بیراه هم نیست؛ چون وقتی پولی در جیب نباشد، آرزوها به اولویت های پایین تر سقوط می کنند.

اما چطور می توان از این وضعیت خارج شد؟ چطور می توان نوشدارویی به حلق اقتصاد ریخت و او را به روزهای اوجش بازگرداند؟

ما بر این باوریم که اگر مردم چشم خود را به روی ماجراهایی که در دنیای واقعی اقتصاد رخ می دهد باز کنند و با دید اقتصادی به ماجراها بنگرند، راهی به سوی تغییر شرایط کنونی گشوده خواهد شد.

کشف چیستی و چگونگی سرمایه از منظر دید اقتصادی

بیایید کار را با بشقاب ناهار شما آغاز کنیم. صرف نظر از اینکه اکنون چه ساعتی از شبانه روز است، تصور کنید بشقاب ناهارتان همراه با یک قاشق و چنگال جلوی شما قرار گرفته است. چرا سر میز نشسته اید؟

آیا شوق شما برای حاضر شدن سر میز ناهار به خاطر در دست گرفتن قاشق و چنگال بوده یا می خواستید به وسیله آنها ناهار خود را بخورید؟ داستان سرمایه نیز همین است.

سرمایه شما چیزی به جز یک ابزار نیست. شما نمی خواهید ابزار خود را بخورید بلکه می خواهید با کمک ابزارتان از خوردن ناهار خود لذت ببرید و دلی از عزا دربیاورید.

در این مثال، ناهار شما همان سودی است که از طریق سرمایه گذاری در بازارهای مالی یا سایر بازارهای فعال در جامعه به دست می آورید.

اگر کسانی که همراه با یک قاشق نقره ای در دهان به دنیا می آیند – در مَثَل شرقی، به انسان هایی که در خانواده های بسیار ثروتمند به دنیا می آیند می گویند: «با یک قاشق نقره در دهان پا به دنیا گذاشته است!» – را فاکتور بگیریم، بقیه مردم ابزار خود را رایگان به دست نیاورده اند.

آنها به این امید که می توانند آینده ای بهتر را برای خودشان رقم بزنند خود را از خوشی هایی که هم نوعانشان تجربه می کردند محروم ساختند و پول هایشان را تومن به تومن روی هم گذاشتند. این فداکاری و خویشتن داری خودش را در چهره یک سرمایه به آنها نشان می دهد.

از طرفی، آنها با تردید درونی خود هم مبارزه کردند؛ تردیدی که مدام در گوششان می خواند: «از کجا معلوم سرمایه تو روی هم جمع شود؟» یا «از کجا معلوم بتوانی با سرمایه ات به سود برسی و از دیگران جلو بزنی؟»

این جنگ درونی تا زمانی که آنها اولین سود را از سرمایه خود به دست بیاورند ادامه خواهد داشت.

اما وقتی سرمایه آنها کار خود را به عنوان یک ابزار به درستی انجام دهد، انسان های دیگر از خواب غفلت بیدار می شوند و با تعجب به موفقیت آن فرد می نگرند.

سپس آنها نیز سعی می کنند جَسته و گریخته راه این افراد را ادامه دهند و از طریق ایجاد سرمایه به سود برسند.

نگاهی متفاوت به عرضه و تقاضا

بخشی از ماجرای داشتن دید اقتصادی، درک ماجرای «عرضه و تقاضا» است. این دو مفهوم، معنایی ساده تر از آنچه به نظر می رسند دارند. «تقاضا» چیزی جز نیاز ما به داشتن چیزهای بهتر نیست.

البته در اولین گام، ما به دنبال برطرف کردن نیاز خود به چیزهایی هستیم که ما را زنده نگه می دارند؛ مثل نیاز به داشتن مواد غذایی، پوشاک و سرپناهی امن که ما را از شرایط جوی و خطر انسان های دیگر محافظت کند. وقتی این نیازهای پایه ای پاسخ داده شوند، ذهن ما به دنبال برطرف کردن نیازهایی می گردد که سطح بالاتری دارند و به طور مستقیم از روح ما سرچشمه می گیرند.

در واقع می توان این طور نتیجه گرفت که تقاضا هرگز انتهایی ندارد. چون هیچ پایان مشخصی برای نیازهای انسان یافت نشده است. حتی ثروتمندترین افراد جهان هم به دنبال برطرف کردن نیازهای تازه خود هستند.

تقاضا، چیزی است که اقتصاد را به بزرگ تر شدن تشویق می کند. کارخانه های مواد اولیه به وجود می آیند تا نیاز کارخانه های تولیدی را تامین کنند که آنها هم به دنبال برطرف کردن نیاز ما به مثلا غذا، پوشاک و حتی خانه هستند.

اگر روزی انسان ها نیازی نداشته باشند، اقتصاد هم معنی خود را از دست می دهد.
با این وجود، نیازهای بسیاری هستند که پاسخی برایشان پیدا نمی شود. چون در آن زمینه هنوز عرضه ای صورت نگرفته یا آن عرضه آن قدر اندک است که همه مردم نمی توانند از آن استفاده کنند.

اجازه بدهید با یک مثال این موضوع را روشن تر کنیم. سفر به ماه را در نظر بگیرید. با وجود آنکه عده بسیاری از مردم دوست دارند برای یک بار هم که شده سیاره آبی خود را از بیرون آن تماشا کنند و پای خود را روی کره های دیگر منظومه شمسی بگذارند، اما این تقاضا به دلیل عرضه بسیار محدود آن تقریبا بی پاسخ مانده است.

پس، این پول نیست که میزان تقاضا را کنترل می کند، بلکه میزان عرضه است که می تواند مردم را به سمت ابراز تقاضای بیشتر سوق دهد.

به زبان ساده، وقتی چیزی در بازار فراوان باشد، تقاضای مردم برای خرید آن افزایش پیدا می کند؛ محرک اصلی، عرضه است نه تقاضا.

ثروتمندان واقعی، اقتصاد و دید اقتصادی را توسعه می دهند!

در اینجا منظور ما از ثروتمند، کسی است که با به کار گرفتن سرمایه خود به دنبال رسیدن به هدفی است که در نهایت باعث رشد و گسترش اقتصاد می شود.

شاید در نگاه کسانی که از جایشان جُم نمی خورند و منتظر لقمه حاضر کرده ای از سوی دیگران هستند یا حتی کسانی که با وجود مشکلات مالی، به دنبال یادگیری سواد مالی، گسترده و عمیق تر کردن دید اقتصادی و حل کردن مسئله نمی گردند، ثروتمندان انسان هایی نه چندان محترم باشند که خون دیگران را در شیشه می کنند و بدون ذره ای مهربانی، می خواهند از بدبختی دیگران سود به دست بیاورند.

اما در حقیقت، ثروتمندان به دو دلیل مهم ثروتمندتر می شوند و همگام با بیشتر شدن ثروتشان، اقتصاد را بالا می کشند. دلیل اول این است که آنها هوش مالیشان را به کار انداختند و از دید اقتصادی خود برای اندوختن سرمایه، بهره گرفتند.

دلیل دوم هم این است که آنها روی داشته خود ریسک کردند و آن را به امید دریافت سود، سرمایه گذاری کردند.
شاید این طور به نظر برسد که ثروتمندان بدون اینکه زحمت بکشند، سود می کنند. اما آنها قبل از اینکه سود کنند، زحمت کشیده اند و مثل کشاورزی که در فصل درو محصول خود را برداشت می کند از برداشت سود خود لذت می برند.

از طرفی، ثروتمند شدن یک نفر، جلوی ثروتمند شدن دیگران را نمی گیرد. همان طور که شما دوست دارید ثروتمند شوید، اقتصاد کشورتان نیز به این حرکت نیازمند است. هر چه اوضاع سخت تر باشد، حرکت شما هم ارزشمندتر می شود.

رمز رسیدن به آزادی مالی، پس انداز کردن است!

جرقه پولدار شدن برای انسان هایی که از گذشتگان خود اندوخته ای به ارث نبرده اند در این است که با صرفه جویی کردن و چشم پوشی از خرید چیزهای غیرضروری، پول خود را پس انداز کنند.

در جامعه ای که مردمش دید اقتصادی خوبی داشته باشند، پس انداز کردن جدی گرفته می شود، از نظر اقتصادی رشد می کند و چرخ کارخانه هایش در گردش باقی می ماند. با این وجود، در دوران ما اقتصاددان ها بر اساس نظریه هایی که نه به درد دوران اوج می خورند و نه دوران رکود، مردم را به سمت خرید بیشتر سوق می دهند.

از نظر آنها پس انداز کردن به معنای وجود پول هایی است که از چرخه اقتصادی خارج شده اند و راکد باقی مانده اند.

این طرز تفکر اشتباه باعث شده است که مردم به دلیل از دست دادن دوراندیشی خود مدام در دام گرفتن وام ها بیفتند.

درست است که وام می تواند پولی را به طور ناگهانی وارد چرخه مالی افراد کند. اما این ماجرا چیزی به چرخه اقتصادی اضافه نمی کند.

مردمی که پس انداز می کنند در روزگار سختی از اندوخته خود کمک می گیرند، نه اینکه دست به دامان موسسه ها و بانک های مختلف شوند تا از طریق گرفتن وام و بازپرداخت اصل و سودش گِره مشکل خود را باز کنند.

اگر فرهنگ پس انداز کردن در میان مردم احیا شود، آنگاه وام ها می توانند خیلی آسان تر از وضع کنونی به دست تولیدکنندگان برسند و از این راه چرخ اقتصاد و تولید رونق پیدا کند.

از طرفی، وقتی مردم اندوخته ای داشته باشند به فکر سرمایه گذاری و حتی راه اندازی کسب و کار خودشان می افتند. این تفکر که مردم با پس انداز کردن دیگر به چرخه تولید اهمیتی نمی دهند از بیخ و بُن اشتباه است.

بهشتی که در آن قیمت ها پایین و دستمزدها بالا است

توهمات اقتصاددان های معاصر ما به راستی تمام نشدنی هستند. آنها بازی ارزان و گران را راه انداخته اند و آن را به ملعبه دست سیاست مداران تبدیل کرده اند.

شاید با خودتان فکر کنید که دیگر در جهان جایی وجود ندارد که در آن قیمت ها پایین و دستمزدها بالا باشد. شاید حق با شما باشد. اما اصل این موضوع هیچ ربطی به ضعیف بودن اقتصاد ندارد.

در واقع، اگر یک اقتصاد سالم باشد و سیاست مداران در آن موش ندوانند خودبه خود قیمت ها کاهش پیدا می کند و مردم قدرت خرید بالاتری خواهند داشت. اجازه بدهید بیشتر برایتان توضیح دهیم.

شاید با خودتان بگویید: «چگونه امکان دارد که تولیدکنندگان جنس های خود را با قیمت کمتری بفروشند اما با این وجود بیشتر از گذشته سود ببرند؟ چگونه امکان دارد که خوداشتغالی سود کمتری نسبت به کار کردن برای دیگران داشته باشد؟ چگونه امکان دارد که پول دست مردم باشد اما همچنان چرخ اقتصاد بچرخد؟» لحظه ای صبر کنید.

چرا نباید این گونه باشد؟ آیا به وجود آمدن اقتصاد، به دست آوردن دید اقتصادی، ایجاد پول و تمام قوانین مالی برای این منظور نیستند که همه بتوانند در یک سیستم درست و عاقلانه زندگی راحتی داشته باشند؟ اگر قرار باشد همه ما برای برطرف کردن کوچک ترین نیاز خود هزینه های بسیار زیادی را بپردازیم پس فایده این چرخه اقتصادی چیست؟

در حقیقت، چیزی که سیاست مداران و اقتصاددان های هم کیششان از چرخه اقتصادی حذف کرده اند، «بهره وری در کنار تولید پول پایدار» است.

وقتی شما به عنوان صاحب یک کارخانه بتوانید با کمک دستاوردهای فناوری، پیشرفت تمدن و ابزارهایی که حاصل آن ماجرا هستند و با کمک پس اندازهای مردم که آنها را به عنوان سرمایه در اختیارتان گذاشته اند، محصولی را در زمان کم، کیفیت بالا و تعداد انبوه تولید کنید، خود به خود باعث کاهش قیمت ها و افزایش قدرت خرید مردم می شوید.

تصور کنید شهر یا کشور شما چندین وچند کارخانه این چنینی داشته باشد. آیا این موضوع باعث نمی شود که مردم یک نفس راحت بکشند و از مزایای زندگی در قرن ۲۱ لذت ببرند؟

چرا سیاست مداران از این موضوع دل خوشی ندارند؟

شاید مشکل اصلی این باشد که آنها عادت کرده اند به جای مردم فکر کنند و تصمیم بگیرند؛ چیزی در این مایه ها که: «نه…! آنها نمی دانند که باید پول خود را صرف خرید چه چیزی کنند! بهتر است ما با دستکاری قیمت ها آنها را به راه درست هدایت کرده و قدرت دید اقتصادی خود را به رخشان بکشیم!»

درد همه چیز دانی، یقه سیاست مداران و اقتصاددان ها را دو دستی گرفته است. دید اقتصادی این افراد صاحب منصب، فقط تا نوک بینی شان را پوشش می دهد.

آنها حتی یک ثانیه هم به این موضوع فکر نمی کنند که حتی اگر همه چیز بسیار ارزان هم شود، مردم خودشان را با خرید محصولات خفه نخواهند کرد. آنها می دانند که چه محصولی ارزش خرید دارد و چه محصولی ندارد.

در واقع، سیاست مداران دچار یک تناقض خنده دار شده اند؛ آنها هم می خواهند مردم را به سمت مصرف گرایی هدایت کنند و هم از اینکه مردم قدرت خرید داشته باشند می ترسند!

سیاست مداران و اقتصاددان ها مردم را به سمت خالی نگه داشتن جیبشان همراه با تحمل کردن قیمت های سربه فلک کشیده سوق می دهند.

تازه بعد از این شاهکار به خودشان می بالند که سُکان اقتصاد را در دست گرفته اند. تاریخ در قالب نوشته هایی روی کاغذ به نسل های آینده نشان خواهد داد که نتیجه این سکان داری چه ماجرای سختی را برای مردم به وجود آورده بود.

چرا دولتت ها به وجود آمدند؟

بیایید فیلم را به عقب برگردانیم؛ آ ن قدر عقب که به علت نیاز مردم به مفهومی به نام «دولت» برسیم. وقتی اقتصاد از حالت بَدَوی خود به شکل پیچیده تری رسید و دروازه تجارت به روی مردم باز شد، مشکلاتی هم به وجود آمدند.

مثلا عده ای تصمیم گرفتند که به جای کار کردن، حاصل زحمت دیگران را بدزدند. اختلاف هایی هم میان تاجران به وجود آمد که داشت زندگی را برای بقیه سخت می کرد.

به همین دلیل، مردم تصمیم گرفتند که از میان خودشان افرادی را انتخاب کنند تا در قالب یک مجموعه منسجم، به این کارها برسد. مثلا افرادی را برای محافظت از مردم استخدام کند یا شورایی بی طرف برای حل اختلاف میان تاجران ایجاد کند.

قرار بر این شد که مردم برای پرداخت هزینه های این کارها، پولی را به عنوان «مالیات» به این مجموعه بپردازند تا بتواند از عهده هزینه های خود بربیاید. از طرفی برای کنترل محدوده قدرت دولت، قانون اساسی هم نوشته شد. پس، دولت چیزی نبود جز یک نیروی استخدامی از مردم که با نظر مردم و برای مردم کار می کرد.

اما حالا دولت ها به نیروهایی بزن بهادر تبدیل شده اند که با در اختیار گرفتن اقتصاددان ها و نیروهای نظامی به هر چیزی توجه می کنند جز آسایش و آرامش مردم و اقتصاد.

آنها دروغ می گویند، مالیات ها را – به ویژه مالیات تولید را – افزایش می دهند، اختلاس می کنند، از حوزه اختیارات خود سوءاستفاده می کنند، برای خودشان قصر می سازند، اعتراض ها را سرکوب می کنند و به دلخواه خودشان با کشورهای دیگر وارد جنگ می شوند.

در واقع دولت، دیگر آن مفهوم و سودمندی قدیمی را برای مردم جهان ندارد. قدرت به دهان منتخبانی که مردم خودشان آنها را برای اداره کردن کارها به خدمت گرفته بودند مزه داد و آنها را از مسیری که باید در آن قدم می گذاشتند منحرف کرد.

حالا دولت مردان به جای انجام کارهایی که از اصل اقتصاد محافظت کند، تنها وعده های سیاسی می دهند تا صندلی خود را در جمع دولت حفظ کنند، دروغ می گویند، جریان سازی می کنند و آزادی را همچون چماقی بر سر مردم می کوبند.

در حالی که تنها کار مفیدشان، سوق دادن مردم و اقتصاد به دره نابودی است. رکودهای اقتصادی و سقوط بازار در عرض یک شب اتفاق نمی افتد.

این ماجرا سال ها در حال رخ دادن بوده است؛ اما در لحظه آخر روی صحنه رفته و تماشاچیان را انگشت به دهان کرده است.

دقیقا به همین دلیل است که اگر به اصل اقتصاد پی ببرید و دید اقتصادی خود را گسترش دهید می توانید با زیر نظر گرفتن نشانه هایی که در بازار و نظام اقتصادی وجود دارند، صعود یا سقوط آن را پیش بینی کنید.

وقتی مالیات برای مخارج دولت ها کفایت نمی کند!

کم کم داریم به بخش جالب ماجرا می رسیم. یعنی جایی که پای دروغ های شاخ دار به میدان اقتصاد و اعضای دولت باز می شوند. کمی قبل تر با هم گفتیم که مردم برای تامین هزینه های دولتی که خودشان آن را تاسیس کرده بودند، پول هایی را به عنوان مالیات می پرداختند.

بعد از گذشت چندین دهه، سناتورها باهوش تر شدند و تصمیم گرفتند از این قدرت و مقامی که در اختیارشان قرار گرفته برای سودهای شخصی خود استفاده کنند.

آنها خودشان را لایق این می دانستند که بسیار بیشتر از حقوق تصویب شده در قانون اساسی از مالیات مردم پول برداشت کنند. حتی به نظرشان رسید که برخی از هزینه ها را دستکاری کنند یا برای حل مشکلاتی که اصلا وجود خارجی نداشتند به خودشان پاداش بدهند.

سناتورهای جوان تر پا را از این هم فراتر گذاشتند و پیش پیش از حساب خزانه که با مالیات مردم پر شده بود، وعده و وعیدهایی می دادند که هفت خزانه طلایی هم توانایی تامین مالی آن را نداشت.

حالا باید کار دیگری می کردند تا مشکل کمبود نقدینگی در خزانه یک بار برای همیشه حل شود. بنابراین تصمیم گرفتند که کار تامین مالی خزانه را بر عهده یک ماشین چاپ پول بگذارند.

پول، قبل از این هم برای مردم تعریف شده بود. اما پول جدید، چیزی داشت که دست دولتمردان را حسابی باز می کرد و آن مفهوم پوچش بود.

پول هایی که در گذشته بین مردم جابه جا می شدند، نمادی از طلاهایی بودند که در خزانه نگهداری می شدند. بنابراین، مقدار آن تحت کنترل بود و در تمام کشورهای همسایه به یک اندازه اعتبار داشت.

اما پول های جدید، به جز عددی که روی آنها چاپ شده بود اعتبار دیگری نداشتند. به نظر سناتورها این موضوع ابدا یک مشکل به شمار نمی رفت. چون مردم از این موضوع اطلاعی نداشتند.

در این میان، هر کسی هم که به بهانه حرف های قلمبه ای مانند «عدالت»، «صداقت» و واژه هایی از این دست، قصد داشت چوب لای چرخ آنها کند را به دیار باقی تبعید می کردند.

تزریق این سم مهلک به جان اقتصاد که نه رنگ داشت و نه بویی از آن بلند می شد، نرخ بهره های بانکی را به فلک رساند، چرخه تولید را کُند کرد و مردم را از فرهنگ پس انداز به فرهنگ مصرف گرایی حتی بیشتر از موجودی جیب هایشان سوق داد.

اگر می شد از دور به این مجموعه و ماجراهای آن نگاه کرد، تنها چیز قابل دیدن، حباب هایی بودند که روی هم قرار می گرفتند و قصری بسیار زیبا اما بی نهایت پوچ و سست را به نمایش می گذاشتند؛ آن هم در حالی که سناتورها وعده پیشرفت، شغل، آرامش و اقتصادی قدرتمند را به مردم می دادند.

تورم، داسی که اقتصاد را درو می کند

داستان به جایی رسید که دو اقتصاد در جامعه جریان پیدا کرد. اقتصاد اول، همان روند درست گذشتگان بود که بر پایه های پول واقعی و اعتبار قابل مشاهده به پیش می رفت.

با کارهایی که سناتورها انجام دادند، این رود خروشان که زمانی روزیِ عده بسیاری از مردم را می داد، به نهر بی جانی تبدیل شده بود؛ اما هنوز هم وجود داشت. به همین دلیل، در لایه های زیرین اقتصاد، قیمت ها هنوز هم خودبه خود کاهش پیدا می کردند.

اقتصاد دوم، همان مجسمه پوچی بود که سناتورها ساخته بودند. این روش اشتباه با کاستی هایی که در خزانه به وجود آورده بود و هزینه هایی که از ناکجاآباد بر سر مردم خراب می شدند، مثل سیلابی بود که آن نهر کوچک را می شست و با خود می بُرد.

جالب اینجا است که اقتصاددان ها نیز دست در دست اهالی دولت، تورم را یک نیاز برای توسعه اقتصادی معرفی می کردند و وجود پول در دست مردم را مشکل اصلی اقتصاد جلوه می دادند.

دست آخر هم تمام کاسه و کوزه ها روی سر همان مردمی خراب شد که با هدف رسیدن به آرامش و توسعه اقتصادی، دولتمردان را از میان خودشان روی کار آوردند.

دوئلی میان تورم و پس انداز

یادتان هست که با هم گفتیم پایه های یک اقتصاد سالم روی پس انداز مردم بنا شده است؟ خبر تازه اینکه تورم، ارزش پس انداز را از بین می برد. این یعنی در یک اقتصاد که مثل بادکنک باد کرده است و دستگاه چاپ پول، بیشتر از ریگ بیابان، پول چاپ می کند، پس انداز حکم باد هوا را دارد.

در این میان، تنها کسانی می توانند ارزش پول خود را حفظ کنند و حتی آن را با تورم بالا بکشند که پولشان را به سهام، ملک، طلا یا زمین تبدیل کرده اند. دارایی های فیزیکی چیزهایی واقعی هستند که تورم نمی تواند به آنها آسیب برساند.

ماجرای سقوط ارزش پول ها، تورم و رکود مثل یک چرخه باطل در میان کشورهای مختلف جریان دارد. این ماجرا می تواند با شکستن حباب اقتصادی آمریکا و سقوط ارزش دلار به یک فاجعه جهانی تبدیل شود.

تصور کنید شما شب قبل از خواب میلیون ها دلار پول در بانک دارید اما وقتی صبح چشم های خود را باز می کنید تنها کُپه ای کاغذ بی ارزش را پیش روی خود می بینید. این یعنی عمر خود را برای اندوختن آن سرمایه هدر داده اید بدون اینکه ذره ای سود دستگیرتان شود.

اگر دولت ها نگاهی به تاریخ بیندازند، دست از بازی با کاغذی که پول می نامند بردارند و اجازه بدهند اقتصاد واقعی نفسی بکشد، آنگاه سطح رفاه مردم بالاتر می رود و نه تنها اقتصاد توسعه می یابد بلکه تمدن نیز به دلیل ایده های تازه ای که توانستند از زیر فشار فقر بیرون بیایند، دستی تازه را بازی خواهد کرد.

پیام اصلی «پیتر شیف» در کتاب دید اقتصادی چه بود؟

کتاب «دید اقتصادی» به قلم فرزندان «اروین شیف» (Irwin Allan Schiff) که یک اقتصاددان مهاجر بود نوشته شده است.

اروین به دلیل مخالفت با مواردی مانند «مالیات بر درآمد» و اصرار بر این موضوع که قوانین تصویب شده مالی توسط دولت، ربطی به قانون اساسی ندارند، به زندان افتاد و تا لحظه مرگ در آنجا ماند.

فرزندان اروین، یعنی «پیتر شیف» و «اندرو شیف» کتاب دید اقتصادی را با این هدف نوشتند که به مردم کمک کنند تا نگاه درستی به ماجراهای اقتصاد داشته باشند.

نظر شما چیست؟

اگر امروز به شما می گفتند که می توانید در جایگاه وزیر اقتصاد، سه راه برای نجات کشورمان از دردسرهای تورم و کاهش ارزش پول ارائه بدهید، چه دستوری می دادید؟