در بازار بورس هرکسی داستانی دارد. چه آنها که موفق میشوند و چه آنها که میبازند، مسیری را طی کردهاند و نتیجهای را به دست آوردهاند که در دلش حرفهای زیادی نهفته است. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب جذاب «چگونه 2 میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم؟» رفتیم و پای صحبتهای «نیکولاس دارواس» نشستیم. اگر هنوز در آغاز راه سرمایهگذاری هستید یا به خواندن ماجرای موفقیت افراد غیرحرفهای در بازار سهام علاقه دارید، تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.
نیکولاس دارواس کیست؟
«نیکولاس دارواس» یک رقصنده مجارستانی است که در کشورهای گوناگونی به اجرای برنامه میپردازد. در کنار این ماجرا، که حرفه اصلی او محسوب میشود، نیکولاس یک سرمایهگذار غیرحرفهای اما بسیار موفق بازار بورس هم به شمار میرود. او بهصورت حرفهای درمورد اقتصاد، بازارهای مالی و… مطالعه میکند. همچنین نویسنده روزنامه، ویراستار و تحصیلکرده دانشگاه «بوداپست» در رشته اقتصاد و جامعهشناسی است. مردم و اهالی بازار بورس، اولین بار بهواسطه یک مقاله که در مجله «TIME» منتشر شده بود با این رقصنده و سرمایهگذار عجیب که با استفاده از روش جالب خود توانسته بود میلیونها دلار را از بازار بورس به دست بیاورد آشنا شدند.
خلاصه کتاب چگونه در بورس دو میلیون دلار بدست آوردم
بعد از این ماجرا که حیرت سرمایهگذاران حرفهای را برانگیخته بود، ناشران «American research Council» بهدنبال نیکولاس بودند تا به او پیشنهاد دهند کتابی درمورد روش جالب سرمایهگذاریاش بنویسد. پذیرفتن این پیشنهاد از سوی نیکولاس سبب تولد کتاب جالب و پرفروش «چگونه 2 میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم؟» شد.
من، بورس و یک اتفاق پیشبینیناپذیر
بهعنوان یک رقصنده که در کشورهای زیادی برنامه اجرا کرده است، با آدمها و شرایط گوناگونی روبهرو شدهام، ولی این اولین بار بود که کسی از من میخواست تا در عوض اجراکردن برنامه، دستمزدم را با سهام پرداخت کند. برای درک بهتر عمق تعجب من، بد نیست بدانید میزان آشناییام با بازار بورس تنها در این حد بود که میدانستم قیمت سهمها هر روز بالا و پایین میرود؛ بنابراین همان لحظه که این پیشنهاد را دریافت کردم، با خودم گفتم: «اگر سهام آنها امروز قیمت بالایی داشته باشد و فردا سقوط کند؛ یعنی من بهطور رسمی پول خود را از دست دادهام».
به همین دلیل از آنها خواستم تا به من تضمین دهند اگر قیمت سهام تا قبل از اینکه آن را نقد کنم از دستمزد متعارف من برای اجرای یک برنامه کمتر شد، میزان خسارت را با پول نقد پرداخت کنند. در کمال تعجب، آنها این شرط را قبول کردند. این ماجرای اولین ورود من به بازار بورس بود.
اولین سود بزرگ از بازار سهام
مدتی از این ماجرا گذشت و در آن زمان، 6000 سهم از یک شرکت را در اختیار داشتم؛ به همین دلیل گاهی با بیتفاوتی، نگاهی به روزنامههای اقتصادی میکردم تا ببینم سهم من در طول این هشت ماه چقدر رشد یا افت کرده است. همین موقع بود که فهمیدم سهمهای من چند برابر افزایش قیمت پیدا کردهاند. بیمعطلی تمام آنها را فروختم و 8000 هزار دلار سود کردم. سرم داشت سوت میکشید! چطور امکان داشت من بدون انجام هیچ کاری این همه پول به دست بیاورم! از طرف دیگر کمی هم از دست خودم عصبانی بودم؛ چون چنین فرصتی بیخ گوشم وجود داشت و من اصلاً از آن خبر نداشتم.
شروع آزمون و خطا در بازار ناشناخته بورس
میخواهید بدانید چگونه در بازار بورس 2 میلیون دلار به دست آوردم؟ خب باید بگویم در ابتدا این کار را خیلی بدتر از تمام افراد تازهکار انجام دادم! من هیچ چیزی از بازار بورس و ماجرای سهام نمیدانستم، ولی چون یکبار طعم سود حاصل از فروش سهام را چشیده بودم، دیگر نمیتوانستم آن را رها کنم؛ به همین دلیل به یک علامت سؤال بزرگ تبدیل شدم که در هرکسی به دنبال جواب میگشت. بهواسطه شغلم در کشورهای زیادی برنامه اجرا کردم و به افراد ثروتمند دسترسی داشتم؛ بنابراین کارم را با این پرسشها شروع کردم که «ببخشید قربان، به نظر شما چه سهمی برای خرید خوب است؟» کمکم فهمیدم همه مردم جهان بهجز من، بورسبازانی حرفهای هستند! تقریباً هیچکدامشان پرسشم را بیپاسخ باقی نگذاشتند و هر یک چند سهم بسیار موفق و آیندهدار را به من پیشنهاد کردند و من هم تمام آن سهمهای پیشنهادی را میخریدم!
ضرر پشت ضرر و انتظار بیپایان برای سود
سهمهای پیشنهادی برایم سودآور نبودند. جز یکی دو مورد که به همان سرعت سودآوری، دچار سقوط شدند. من حتی برای مشاورهگرفتن پیش یک کارگزار حرفهای رفتم. با وجود آنکه دفتری محقر و سر و وضعی آشفته داشت، توصیههای دوستانه و برادرانه بسیار خوبی به من کرد. البته واضح است او هم نتوانست به من کمک کند. درواقع اگر او از چنین سهمهای طلایی خبر داشت، اول از همه فکری به حال اوضاع خودش میکرد! این موضوعی بود که آن موقع اصلاً به آن توجه نمیکردم. ماجرای خرید و فروشهای بیدلیل من همینطور ادامه پیدا کرد تا آنکه به نیویورک رفتم.
دوست شدن با کتابها و یادگیری از صفر
نیکولاس در بخشی از کتاب «چگونه 2 میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم؟» از ماجرای اولین یادگیری جدیاش درمورد بورس برایمان تعریف میکند: در نیویورک هم بهدنبال یک کارگزار خوب و مطمئن گشتم. طبق معمول، همه یکی دو فرد مطمئن زیر سر داشتند. وقتی با او صحبت میکردم، دریافتم که فردی با اطلاعات بالاست. کارگزارم نمیخواست خرید یا فروش یک سهم را به من تحمیل کند. او همیشه سخنانش را در قالب «پیشنهاد» به من میگفت و تصمیمگیری نهایی را بر عهده خودم میگذاشت. البته که من هم آن پیشنهادها را با جان و دل عملی میکردم!
روزها از پی هم میگذشتند و من همچنان در حال درجازدن و ضررکردن بودم. شاید بهظاهر در نیویورک بودم، ولی دقیقاً همان رویه کانادا را در معامله سهمها به کار میبستم. کمکم از دیدن این همه تلاش و درنهایت ضررکردن کلافه شدم. از طرفی، وقتی روزنامهها، مجلهها و حتی سخنان کارگزارم را میشنیدم، تقریباً از آنها سر در نمیآوردم؛ به همین دلیل چند قدم به عقب برگشتم و شروع به مطالعه کردم. خوشبختانه کتابهای بسیار زیادی درمورد بورس و روشهای معامله وجود داشتند. کارم این شده بود که روزها کتاب میخواندم و شبها تا دیروقت ترازنامههای مالی شرکتها را زیر و رو میکردم!
در جستوجوی سهام صعودی!
بعدها باخبر شدم صاحب یک سهم هستم که آن را فراموش کرده بودم و پس از دیدن سود قابلتوجهی که این سهم برایم به ارمغان آورده بود، هیجان وجودم را در بر گرفت. من بدون اینکه هیچ نگرانی به خود راه دهم یا تقلایی بکنم، سود قابلتوجهی را به دست آورده بودم. با خودم گفتم: «چه میشد اگر تمام سهمهایم این چنین بودند؟» ناگهان کنجکاوی شدیدی برای یافتن این سکههای طلا در بازار پر از هیاهوی سهام، وجودم را در بر گرفت. اولین کاری که کردم، مهندسی معکوس همان سهم رشد کرده بود. آنجا بود که فهمیدم این سهم، متعلق به یک شرکت معتبر، سودده و خوشنام است که روندی صعودی را طی میکند. حالا مأموریت دیگری داشتم. باید بهدنبال تمام شرکتهایی میگشتم که موقعیت این چنینی داشتند و پولم را در آنها سرمایهگذاری میکردم؛ بنابراین بیشتر از قبل تشنه اطلاعات دستاول و بررسی موشکافانه ترازنامههای شرکتها شدم.
وقتی ترازنامهها با واقعیت بازار، سر ناسازگاری دارند
یکی از مشکلاتی که هنگام بررسی دقیق ترازنامهها با آنها روبهرو شدم، تفاوت بزرگ یافتههایم از زیر و کردن ترازنامهها با واقعیت بازار بود. من با چشمان خودم میدیدم سهامی که براساس اطلاعات باید روندی رو به رشد را پی گیرد، بی هیچ دلیلی سقوط میکرد. از طرف دیگر، سهامی که از روی کاغذ، بسیار بیارزش جلوه میکرد، ناگهان در روند صعودی قرار میگرفت. این موضوع من را بسیار گیج کرد. احساس میکردم سرنخی را که یافتهام گم کردهام. انگار هیچچیز حساب و کتابی نداشت و تلاشهایم برای یادگیری آن همه اطلاعات بیهوده جلوه میکرد.
به دنبال گوسفند طلایی در میان گله
کشف رابطهای جالب میان سهمها موضوع دیگری بود که در کتاب «چگونه دو میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم؟» به آن پرداخته شد. یکی از کشفیات من در دورانی که سخت مشغول یادگیری بورس و سازوکار آن بودم «گروهبندی سهام یک صنعت» بود. من فهمیدم شرکتهایی که در یک صنعت قرار دارند گروههایی را با هم تشکیل میدهند و هنگام صعود یا سقوط از یکدیگر پیروی میکنند. با فهمیدن این ماجرا گویا ندایی غیبی بر من نازل شده باشد، تمام حرف و حدیثها، توصیهها، پیشنهادها و خبرهای ضد و نقیض والاستریت را کنار گذاشتم و روز و شب مشغول تحلیل این شرکتها شدم. من تمام جزئیات فعالیت آنها، سودهایشان، میزان درآمد و خلاصه هر اطلاعاتی را که قابلدسترسی بود، زیر ذرهبین گذاشتم. کمکم داشتم به جاهای خوبی میرسیدم. دست آخر هم یک سهم طلایی را یافتم که میتوانم آن را پادشاه طلایی گوسفندان گله هر صنعت بنامم! از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. نمیدانستم چرا تاکنون هیچکس این سهم طلایی و ارزشمند را ندیده بود. آن موقع بود دست به کار شدم و حرکتی بسیار خطرناک کردم. من از تمام اعتبار و داراییهایی که داشتم استفاده کردم تا پول نقد قابلتوجهی را به دست بیاورم و بعد تمام آن را روی سهم طلایی خودم سرمایهگذاری کردم.
وقتی گوسفند طلایی، فرار میکند!
بعد از این ماجرا، دست از تلاش برداشتم و به تماشا نشستم تا سهم، رشد عجیب و غریب خود را آغاز کند، ولی اینطور نشد. سهم طلایی من با سرعتی دیوانهوار، سرازیری سقوط را طی میکرد. من در جایم میخکوب شده بودم! هرچه بیشتر منتظر میماندم بیشتر پولم را از دست میدادم. درنهایت آن را در حالی فروختم که با ورشکستگی تنها چند قدم فاصله داشتم و تا مدتها حالم بد بود. دیگر نمیدانستم چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است، ولی یک چیز را خوب میدانستم. من پولم را در بازار بورس از دست داده بودم و باید آن را دوباره در همین بازار زنده میکردم! بهطور اتفاقی چشمم به یک سهم افتاد که در وضعیت صعودی قرار داشت. حال و روزم بدتر از آن بود که بخواهم خود را به ترازنامهها و ریز درآمدهای این سهم مشغول کنم. تنها کاری که از دستم برمیآمد را انجام دادم؛ یعنی آن سهم را خریدم. خوشبختانه آن سهم رشد کرد و من توانستم نیمی از پولم را زنده کنم. حالا نور جدید در زندگی مالی من تابیده بود. باید میفهمیدم چرا این سهم بدون بررسی و تحلیل بنیادی، توانست من را از ضرری بسیار بزرگ نجات دهد!
نظریه جعبه و تلاش برای یافتن یک راه درست
در کتاب «چگونه 2 میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم؟» درمورد یکی از مهمترین نظریههایی که نیکولاس با ساخت آن توانست ثروت خود را به دست بیاورد صحبت شد. بعد از شوک بزرگی که به من وارد شد، دیگر دست از تحلیل بنیادی برداشتم. بهجای آنکه وقتم را با ارزیابی دستگاههای خریداریشده شرکتها و تأثیر آنها روی قیمت سهمها تلف کنم، به سراغ چیز تازهای به نام «تحلیل رفتار سهمها» رفتم. درواقع کار درست هم همین بود؛ چون من درنهایت بهدنبال همین تغییرها در رفتار سهمها میگشتم.
برای آنکه از این ماجرا بیشتر سر در بیاورم، مطالعه کرده و سهمهای گوناگون را بررسی کردم. بعد از چند بار موفقیت و شکست دریافتم که باید رفتار سهمهایم را درون یک جعبه یا چهارچوب فرضی بگذارم. به این ترتیب، اگر سهم موردنظر من به حد بالای جعبه میرسید، از صعودیبودن آن مطمئن میشدم و حتماً آن را میخریدم. اگر هم به سرش میزد و میخواست به قسمت پایین جعبه فعلی یا حتی جعبههای زیرین خودش بازگردد، بیمعطلی آن را رها میکردم.
اضافهشدن یک دستیار عالی به ماجرای سرمایهگذاری من
چندین بار توانستم با این استراتژی سود کنم، اما ضررهایم هم کم نبودند؛ چون نمیتوانستم تمام مدت روی اینکه سهمها چه زمانی بالا یا پایین میروند متمرکز بمانم. کافی بود دو ساعت کار داشته باشم؛ در آن صورت، از حرکت ناگهانی سهم عقب میماندم. مشکل را با کارگزارم در میان گذاشتم. او به من پیشنهاد کرد برای خودم «حد ضرر» در نظر بگیرم و آن را بهصورت اتوماتیک تعریف کنم. واقعاً عالی بود. حالا دیگر میتوانستم بدون اینکه نگران کاهش شدید یا از دست دادن فرصت باشم، سهم موردنظرم را معامله کنم، ولی هنوز هم یک مشکل دیگر وجود داشت؛ من نمیدانستم بهترین قیمت برای خرید و فروش سهم چه هنگامی است؟ چه میشد اگر مثلاً من سهمم را در قیمت (50) دلار میفروختم و آن سهم تا 70 دلار بالا میرفت؟ از طرفی، من دچار مشکلات شخصیتی هم بودم. نمیتوانستم هیجان شدید خود را هنگام رشد اندک سهمم کنترل کنم و فوری آن را میفروختم! باید چارهای برای این ماجرا پیدا میکردم.
رفتن به یک سفر اجباری و کشف یک نکته مهم
خرید و فروش سهام، شغل اول من نبود. من بهعنوان یک رقصنده برای باقیماندن در حرفهام باید به اجرای برنامهها میپرداختم. در همان گیر و دار که سخت مشغول تلاش برای یادگیری چم و خم بازار سهام بودم، یک قرارداد تور دور دنیا را امضا کردم. این سفر اجباری، آغاز پاسخ به این پرسش کلیدی است که «چگونه 2 میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم؟» با امضای این قرارداد، مدام در این فکر بودم که چطور میتوانم در خارج از نیویورک و دور از والاستریت باز هم از میزان حجم فروش و حرکتهای قیمت سهمهایم باخبر بمانم. درنهایت با کارگزارم به این نتیجه رسیدم که او هر روز قیمت سهمها را برایم تلگراف کند.
در ابتدا با این موضوع مشکل داشتم؛ چون گاهی این قیمتها با تأخیر به دستم میرسید و حتی در برخی منطقهها اصلاً امکان دریافت و ارسال تلگراف وجود نداشت، ولی کمکم دستم آمد و توانستم دور از والاستریت باز هم تصمیمهای خوبی برای سرنوشت سهمهایم بگیرم. درحقیقت چیزی که من در نیویورک جا گذاشتم، هیاهوی بیهوده، اخبار ضد و نقیض، شایعههای فریبنده و درخشندگی میلیونها سهم دیگری بود که در اختیار من نبودند!
فرار از بازار نزولی بدون آنکه خودم بدانم
من هنوز در سفر بودم و همچنان به تنها ریسمانی که من را به والاستریت و سهمهایم گره میزد، چنگ میزدم. بعد از مدتی خرید و فروش سهام از راه دور، متوجه تغییری عجیب در رفتار سهمهایم شدم. همه آنها در حال حرکت به سمت پایینترین قسمت جعبه خود بودند. از آنجا که من از قبل، حد ضررهایم را مشخص کرده بودم، سیستم بهطور اتوماتیک سهمهای کمارزش شده من را قبل از اینکه کار از کار بگذرد و من زیر بار ضرر بروم فروخته بود. این ماجرا تا جایی پیش رفت که درنهایت، تمام سرمایه من از بازار بیرون کشیده شد. من از شایعهها، پیشبینیها و اخبار دستاول والاستریت دور بودم و تنها چیزی که برای بررسی در اختیار داشتم، قیمت سهمهایم و «میانگین داو جونز» بود. بعدها دریافتم من با کمک سیستم جعبهای و فروش در حد ضرر، خودم را از بزرگترین بازار نزولی که افراد بسیاری را بیچاره کرد، بیرون کشیده بودم. جعبه من واقعاً داشت کار میکرد!
شیرجه درون اشتباهها و از دست دادن 100 هزار دلار
بخشهای جالبی از کتاب «چگونه 2 میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم؟» به تجربههای شکست نیکولاس اختصاص یافتهاند؛ مثل چیزی که در ادامه آن را میخوانیم. وقتی بازار دوباره به حالت تقریباً طبیعی بازگشت، من با استفاده از روش خودم دوباره به معامله مشغول شدم. در این میان توانستم نیم میلیون دلار سود به دست بیاورم. این برای من نوعی پیروزی بزرگ بود و البته دروازهای برای اشتباههای بزرگتر! غرور سراسر وجودم را گرفته بود. با خودم فکر میکردم دیگر یک متخصص بازارهای مالی هستم و این امکان وجود دارد که هر چقدر بخواهم از این بازار سود به دست بیاورم. البته اگر به نیویورک بازنمیگشتم، شاید واقعاً همچنین چیزی اتفاق میافتاد، ولی حضور یک فرد مغرور بیخ گوش والاستریت، آن هم زمانی که بهتازگی نیم میلیون دلار از این بازار به دست آورده است، چیزی شبیه نگهداشتن آتش و نفت کنار هم بود!
با خودم فکر میکردم باید از آوارگی دست بردارم و یک دفتر کار برای خودم دست و پا کنم. هر چه باشد من داشتم از این بازار سودآوری میکردم! این دقیقاً اولین اشتباه من بود. پس از آنکه در دفترم مستقر شدم، از فردی که داشت مسیر بازی با سهام را یاد میگرفت و حتی در آن به موفقیتهایی رسیده بود، به فردی بیتجربه و تازهکار تبدیل شدم؛ چون تحت تأثیر اخبار، بمباران شایعهها و تصمیمهای گروهی قرار گرفته بودم. کمکم استقلال خود را در تصمیمگیری خرید و فروش از دست دادم؛ روشم را از یاد بردم و هر کاری را که بقیه میکردند تکرار میکردم.
چگونه 2 میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم؟ از نیویورک فرار کردم!
من تقریباً دیوانه شده بودم. کمکم داشتم تمام ثروتی را که به دست آورده بودم، با دستان خودم آتش میزدم! به خودم آمدم و دیدم از آن فردی که بهکمک تلگراف بهراحتی سهمهای ضعیف را از قوی جدا میکرد، چقدر فاصله گرفتهام. فوری یک بلیت برای پاریس رزرو کردم و برای مدتی نامعلوم از نیویورک دور شدم، اما قبل از رفتن از شر تمام سهمهای ضعیف خلاص شدم و به کارگزارانم گفتم حق ندارند به من تلفن بزنند یا سهام تازهای را پیشنهاد دهند. فقط باید مثل زمانی که در سفر بودم، نوسان قیمت سهمهایم را با تلگراف به گوشم برسانند.
به پاریس رفتم. تا چند هفته به شکل عجیبی از تلگرافهایی که روزی مثل آبخوردن آنها را میخواندم در سر نمیآوردم. انگار آن فرد قبلی حافظهاش را بهکلی از دست داده است، اما جا نزدم. تصمیم گرفتم به خودم فرصت دهم و باز هم هر روز تلگرافها را بخوانم. در کمال ناباوری، کمکم دوباره توانستم تحلیلکردن از روی رفتار سهمهایم را به یاد بیاورم. آن موقع بود که به خودم قول دادم قوانینم را زیر پا نگذارم و از روشی که برایم مناسب است پیروی کنم؛ نه آنکه چشم به شایعهها و اخبار ضد و نقیض بدوزم.
پیش بهسوی 2 میلیون دلار
من بهشدت به اصولم چسبیده بودم و تازه بعد از شش سال آزمون و خطا مسیر معاملهگریام را پیدا کرده بودم. البته کارگزارانم فکر میکردند من کمی دیوانه شدهام؛ چون به آنها اجازه نمیدادم ذهنم را با خبر بهترین سهم یا بدترین سقوط بازار مسموم کنند. من درسم را فراگرفته بودم و حالا تنها کاری که باید میکردم بازیکردن در نقش یک شاگرد خوب و وفادار و صبرکردن تا رسیدن به سود بزرگ بود. از سودهای پراکنده، اما قابلقبولی که به دست میآوردم، بهعنوان پلههایی برای سرمایهگذاری بزرگتر در سهمهای قدرتمند استفاده میکردم. من به آن سودها نیاز نداشتم؛ چون درآمد اصلی من از بازار سهام نبود. بهتدریج به قدرت بیشتری در روشم رسیدم و البته روی شخصیتم هم کار کردم. در کنار تمام این موارد، حد ضررم نیز مانند نگهبانی وفادار در مقابل حمله ضررهای بزرگ از من محافظت میکرد. بالاخره توانستم دو میلیون دلار در بازار سهام سود کنم! اما باید اعتراف کنم این موضوع، به اندازه آن وقتی که اولین بار طعم سود از بازار سهام را چشیدم، برایم هیجانانگیز نبود.
از مصاحبه و بازرسی تا راضیکردن دیگران
بخش پایانی کتاب «چگونه 2 میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم؟» به ماجرای عجیب باورنکردن موفقیت نیکولاس توسط سرمایهگذاران کوچک و بزرگ اختصاص یافته بود. خبر موفقیت من و سرمایهگذاری بزرگی که کرده بودم، در بازار سهام پیچید. بعد از این ماجرا یک روزنامهنگار برای مصاحبه با من بهشدت اصرار داشت. من هم قبول کردم و داستان را از ابتدا برایش توضیح دادم. او بسیار متعجب شد و بعد از بررسی تلگرافها رفت. بعد از مدت کوتاهی، از من خواست با یک نفر دیگر هم ملاقات کنم و ماجرا را برایش توضیح دهم. من باز هم قبول کردم، اما انگار این ماجرا تمامشدنی نبود. این بار او به من گفت سردبیرمان به این شرط اجازه چاپ مصاحبه را میدهد که سه نفر متخصص با شما ملاقات کنند. من باز هم پذیرفتم. البته آنها یک شرط دیگر هم داشتند. میخواستند من را موقع رقصیدن ببینند؛ چون ظاهراً باورشان نشده بود یک رقصنده هم میتواند در بازار سهام به موفقیت برسد!
برقص و کتاب بنویس!
در روز ملاقات روی صحنه رفتم و رقصیدم. از قضا چنان تحت تأثیر نگاههای سرد آنها قرار گرفتم که بعد از این همه سال برنامه اجراکردن در گوشه گوشه جهان، تعادلم را از دست دادم و بهسختی زمین خوردم، اما آنها بهجای آنکه نگران من باشند، مثل چند بازپرس، تمام مدارک، تلگرافها، ریزحسابها و خلاصه هر برگه مالی را که داشتم، بررسی کردند. این ماجرا تا ساعت چهار صبح ادامه پیدا کرد. کمکم داشتم عصبانی میشدم؛ چون به آنها بدهکار نبودم و کار خلافی هم نکرده بودم. من فقط در چارچوب قانون و بعد از پرداخت مالیات و کمیسیون کارگزارانم، حقم را برداشتم! خوشبختانه آنها دقیقاً قبل از اینکه کاسه صبر من لبریز شود، لطف کرده و تأیید کردند که من واقعاً آن 2 میلیون دلار را به دست آوردهام!
بعد از این ماجرا به سفر رفتم و همانجا بود که مسئولان یک انتشارات از من خواستند تا ماجرای خودم را در قالب یک کتاب بنویسم. من هم قبول کردم تا کتابی بنویسم با عنوان «چگونه 2 میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم؟» شاید برای آنکه ثابت کنم هرکسی میتواند در بازار سرمایه به سرمایهگذاری موفق تبدیل شود.
لطفاً برایمان تعریف کنید که شما چطور اولین سودتان از بازار سهام را به دست آوردید؟































































