این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب میلیاردرهای بیت کوین خلاصه برداری شده است!
میلیاردهای بیت کوین
دنیای دیجیتال، پر از شگفتیهای غافلگیر کننده است. اگر جستجو در اینترنت و دستیابی رایگان به اطلاعات را فاکتور بگیریم، شگفتی دیگری به نام «ارز دیجیتال» نمایان میشود. افراد زیادی با جریان ارزهای دیجیتال همراه شدند و عنوانهایی همچون «میلیاردرهای بیت کوین» را از آن خود کردند.
در این قسمت از خانه سرمایه، پای نوشتههای «بِن مزریک» در کتاب «میلیاردرهای بیت کوین» مینشینیم و همراه با او سفری کوتاه به فراز و نشیبهای دو نفر از برترینهای ارزهای دیجیتال میاندازیم. اگر شما هم در مورد سرآغاز سرمایه گذاری واقعی در بیت کوین کنجکاو هستید، تا پایان این ماجرا در کنارمان باشید.
چه کسی خالق فیسبوک است؟
بیشتر استارتآپهایی که سر از دنیای آدمها درآوردند با یک فکر بکر، متولد شدند. متاسفانه بسیاری از این ایدههای خلاقانه، قبل از اینکه در جایی ثبت شوند به دست افرادی که خود را زرنگتر از بقیه تصور میکردند به سرقت رفتند. فیسبوک هم چنین آغازی داشت.
برادران دو قلوی «وینکلوس» یعنی «تایلر» و «کامرون» – که بعدها به میلیاردرهای بیت کوین تبدیل شدند – زمانی که در دانشگاه هاروارد درس میخواندند ایده یک شبکه اجتماعی به سرشان زد.
آنها در طول دوران تحصیل خود و با کمک دانشجویان برنامهنویسی، کد به کد جلو میرفتند و سعی میکردند که ایده خود را به چیزی قابل استفاده تبدیل کنند. اما کارشان مدام عقب میافتاد. چون دانشجویانی که کار کد نویسی برنامه را انجام میدادند یک به یک از دانشگاه فارغالتحصیل میشدند.
بالاخره بعد از چند بار دست به دست شدن کدها میان برنامهنویسان جوان، قرعه کار به نام یک دانشجوی نابغه و منزوی کامپیوتر به نام «مارک زاکربرگ» افتاد.
برادران وینکلوس چندین بار با مارک جلسه گذاشتند تا موضوع ایدهشان را حسابی برای او روشن کنند. همهچیز داشت خوب پیش میرفت تا آنکه یک خبر جنجالی در نشریه دانشگاه منتشر شد. این خبر در مورد ایده عالی مارک زاکربرگ بود. ظاهرا او به تنهایی یک شبکه اجتماعی فوقالعاده با پتانسیلهای رشد عالی را اختراع کرده بود.
با دیدن این خبر، دود از سر برادران وینکلوس بلند شد. اول از همه به خود مارک زنگ زدند اما او چیز زیادی برای گفتن نداشت. سپس به سراغ مدیریت دانشگاه رفتند اما انگار آنها هم نمیتوانستند کاری در این باره بکنند. ایده شبکه اجتماعی دانشجویان هاروارد به راحتی دزدیده شده بود اما هیچکس نمیتوانست دزد را تنبیه کند.
تلاشی نافرجام برای بازپس گرفتن حق خورده شده!
دوقلوهای وینکلوس، دست به دامان قانون شدند تا بتوانند از طریق مادهها و تبصرهها کاری برای نجات ایدهشان انجام دهند. ولی حتی قانون هم نتوانست کاری بکند. در عوض، آنها گیر چند وکیل افتادند که میخواستند بدون رفتن به دادگاه، قضیه را فیصله دهند.
با وجود آنکه ماجرا چهار سال ادامه پیدا کرد اما هیچیک از طرفین، حاضر نبود کوتاه بیاید. دستآخر، ماجرا به گفتگوی مصالحهآمیز با حضور چند میانجی ختم شد.
قرار شد که مارک و کامرون از نزدیک با هم صحبت کنند و به یک نتیجه منطقی برسند. اما حرفهای کامرون هیچ تاثیری روی مارک نداشت. او حاضر نبود دزدی بودن ایدهاش را بپذیرد.
مارک به شدت معتقد بود که هر کسی میتوانسته چنین ایده سادهای را در ذهنش بپروراند. او فکر میکرد واکنش برادران وینکلوس چیزی بیشتر از نوعی شلوغکاری نیست و آنها حق انجام چنین کاری را ندارند!
دستآخر، مارک زاکربرگ قبول کرد که 65 میلیون دلار را به عنوان خسارت به آن دو برادر پرداخت کند. قرار شد مارک 45 میلیون دلار از این پول را به عنوان سهام فیسبوک و 20 میلیون دلار را نقد پرداخت کند؛ اما باز هم این دو برادر را فریب داد و کاری کرد که ارزش سهامشان به مبلغی بسیار کمتر از چیزی که به دست آورده بودند سقوط کند.
برادران وینکلوس در طول سالهایی که با مارک دست و پنجه نرم میکردند فهمیدند که او راههای ویژهای برای فریب دادن و حتی اذیت کردن آنها سراغ دارد. فرد ممتاز سیلیکونولی کسی نبود جز یک آدم عجیب، کلاهبردار و دزدی بزرگ که همه از او حمایت میکردند. آیا این همان قدرت ثروت است؟
این همان چیزی بود که مارک به خاطرش دست به دزدی زد و مدتها آن دو برادر را بازی داد؟ آیا داستان زندگی و موفقیت او واقعا نکته مثبتی برای یاد گرفتن در خودش دارد؟ اگر نظر برادران وینکلوس را جویا شوید قطعا این جواب را میشنوید: «نه! هرگز! داری با من شوخی میکنی؟!»
بوی توطئه میآید…
دوقلوهای وینکلوس، بعد از تلاشهای فراوان برای بازپس گرفتن حق خود در فیسبوک به جای شنیدن عذرخواهی با مُشتی دلار روبهرو شدند. از آنجا که این دو برادر به خاطر ثروت پدرشان اصلا نیازی به کار کردن نداشتند، گرفتن چنین پولی برایشان با باختن هیچ فرقی نداشت.
این موضوع برای آنها تجربهای شد تا خیلی راحت با غریبههای عجیبوغریب گرم نگیرند و ریز کارهایشان را برای همه بازگو نکنند. وینکلوسها به جز جنگیدن برای حق خودشان در فیسبوک، کار مهم دیگری هم داشتند. آنها عضو تیم المپیک قایقرانی بودند؛ اما به دلیل فشارهای روانی بر سر پرونده فیسبوک در رقابتهای پایانی نفر آخر شدند و بازیهای المپیک را برای همیشه کنار گذاشتند.
حالا آنها میخواستند کسب و کار خودشان را به راه بیندازند. با وجود آنکه ثروت پدرشان برای هر دوی آنها کافی بود اما این دو برادر میخواستند موفقیت خودشان را در زندگی به وجود بیاورند، نه اینکه فقط به عنوان بچه پولدارهایی زندگی کنند که کاری جز پول خرج کردن بلد نیستند. به دنبال این ماجرا و برای یافتن فرصتهای سرمایه گذاری به سیلیکونولی رفتند.
آنها هرگز فکرش را نمیکردند که در این دره پر از ایده، جایی برایشان باقی نمانده باشد. در واقع، ماجرا از این قرار بود که مارک زاکربرگ تحت عنوان موسس و مدیر عامل فیسبوک به یکی از غولهای بزرگ سیلیکونولی تبدیل شده بود.
او ایدههای نابی که کسی اهمیت چندانی به آنها نمیداد را از آن خود میکرد به همین دلیل، هیچکس در این دره پر از جنبوجوش دوست نداشت با طرفداری کردن از دشمنان مارک برای خودش دردسر درست کند.
وینکلوسها خیلی زود فهمیدند که سرمایهگذاری کردن در سیلیکونولی، آغاز یک نبرد تازه با مارک زاکربرگ است؛ اما آنها خستهتر از آن بودند که بتوانند برای یک نبرد در زمین تکراری آماده شوند. به همین دلیل، سیلیکونولی را برای مارک گذاشتند و برای استراحت کردن به دورترین جزیرهای که میتوانستند رفتند. در آنجا بود که اولین قدمهای خود برای تبدیل شدن به میلیاردرهای بیت کوین را برداشتند.
پول جدید، معادله بازی را بر هم میزند
اولین آشنایی وینکلوسها با بیت کوین در یک پارتی شبانه که برای قشر بسیار مرفه جامعه مهیا گشته بود اتفاق افتاد. دوقلوهای وینکلوس که مدت زیادی در زندگی کاریشان بد آورده بودند فکر میکردند که آمدن به این جزیره تفریحی میتواند به ذهن خسته آنها انرژی دهد.
ناگفته نماند که خیلی زود پشیمان شدند و حتی داشتند برمیگشتند که با یک فرد عجیب آشنا شدند. او که «دیوید اِیزار» نام داشت کارآفرینی بود که در زمینه «چک» کار میکرد. تایلر و کامرون از طریق او با مفهوم بیت کوین آشنا شدند.
مدتی بعد هم اولین فعالیت رسمی خود در دنیای ارزهای دیجیتال را به عنوان سرمایه گذار در یک شرکت صرافی آغاز کردند. اما این فقط شروع ماجرای تبدیل شدن آنها به میلیاردرهای بیت کوین بود. خیلی زود، علاقه این دو برادر به ارزهای دیجیتال به اندازهای زیاد شد که تصمیم گرفتند میلیونها دلار را روی این کار سرمایه کنند.
وقتی بیت کوین در جادهها جاری میشود
بعد از آن سرمایهگذاری چند میلیون دلاری، حالا تایلر و کامرون به دنبال آشنا کردن مردم با بیت کوین و جذب سرمایه گذاران بیشتر به سمت این عرصه جذاب بودند. آنها میخواستند افراد بیشتری را با پولهای آینده آشنا کنند و این موضوع به خودی خود برای آنها جالب بود.
به همین دلیل، کولهپشتیهایشان را بستند و راهی جادههای جنوب کشور شدند. همانطور که در جادهها رانندگی میکردند ارزش بازار بیت کوین هم مدام بالا میرفت. حالا دیگر صحبت از میلیاردها دلار بود.
همین موضوع باعث میشد که نسبت به «نه شنیدن» سرمایه گذاران ریسک گریز و حتی ریسک پذیر تحمل بالاتری پیدا کنند. مشکل این بود که سرمایه گذاران حاضر بودند میلیونها دلار پول بیزبان را در یک پروژه به شدت پُر ریسک آتش بزنند اما حتی چند دلار هم برای خرید بیت کوین خرج نکنند. به زبان سادهتر، آنها میترسیدند.
از نظر تایلر، این مهم نبود که بیشتر آنها علاقهای به این ارزهای جنجالی ندارند یا حتی در مقابلش جبهه میگیرند. چون او میخواست رهبران بزرگ سرمایه گذاری، دستکم یک بار و آن هم درست و حسابی در مورد ارزهای دیجیتال چیزی بشنوند.
در واقع، او به آیندهای نه چندان دور چشم دوخته بود؛ زمانی که مردم برای خریدن ارزهای دیجیتال، سر و دست میشکنند و به ارزش واقعیشان پی میبرند.
قبرس، آتشی که تنور نیمسوز ارزهای دیجیتال را شعلهور کرد
در همین گیرودار بود که خبر اوضاع اقتصادی بسیار خراب قبرس به گوش جهان رسید. البته این ماجرا به یکباره رخ نداده بود. خبری که مثل بمب منفجر شد، مجموعهای از اقدامهای اشتباهِ کوچک اما بسیار تاثیرگذار بانکها و دولتمردان قبرسی بود.
حالا این کشور اروپایی میخواست دست گلی که به آب داده بود را با برداشتن 50 درصد از پول مردم جبران کند. برای این کار هم کافی بود تا درب بانکها را ببندد و بدون اجازه گرفتن از مردم بیچارهای که به بانکها اعتماد کرده بودند، پولها را از حسابشان بردارد. دستآخر هم میتوانست برچسبی به عنوان مالیات بر این دزدی بزند و خودش را بَری از خطا نشان دهد.
ورشکستگی بانکهای قبرس، تاثیری روی اقتصاد آمریکا نداشت. اما از بروز یک ماجرای بد خبر میداد. هراسی بزرگ در دل افراد ثروتمند و کسانی که زندگیشان را در قالب اسکناس به دست بانکهای امانتدار سپرده بودند افتاد. آنها از خودشان میپرسیدند که چطور چنین چیزی امکان دارد؟ و مهمتر اینکه آیا ممکن است روزی بانکهای آمریکا یا هر کشور دیگری دچار این مشکل شوند و از جیب مردم برای نجات خودشان مایه بگذارند؟ هیچ دلیلی نداشت که بانکهای آمریکا یا کشورهای دیگر، چنین کاری نکنند!
در هر صورت، اوضاع نابهسامان قبرس باعث شد که ارزش بیت کوین و به دنبال آن، ثروت برادران وینکلوس، چند برابر افزایش پیدا کند. آنها امیدوار بودند که مردم جهان، اوضاع قبرس را به چشم یک تلنگر بزرگ ببینند و ارزهای دیجیتال را به عنوان راهحلی برای حفظ ثروتشان در نظر بگیرند. گذشته از این، با رونق گرفتن بازار خرید و فروش بیت کوین، قیمت آن افزایش پیدا میکرد و این یعنی ارزش سرمایه دوقلوها باز هم بیشتر میشد.
چرا پذیرش بیت کوین برای سرمایه گذاران سخت بود؟
این موضوع چند دلیل دارد:
- بیت کوین توسط یک نابغه ناشناس ساخته شده است. بنابراین، راهی برای تحقیق و بررسی روی این فرد وجود نداشت.
- نقدینگی کمی در بازار بیت کوین جاری بود. این موضوع باعث میشد که یک سفارش خرید روی کل ارزش بازار بیت کوین تاثیر بگذارد.
- اولین مشتریان پروپاقرص بیت کوین، اوباش، قاچاقچیان مواد مخدر، قاتلان، دزدها و در کل تمام کسانی بودند که دوست نداشتند کسی ردی از معاملات آنها بگیرد. این مشتریانِ نه چندان دلچسب، چهره اولیه بیت کوین را خدشهدار کرده بودند و نمیگذاشتند که سرمایه گذاران واقعی به راحتی وارد عرصه ارزهای دیجیتال شوند.
- صرافیهایی که در آن زمان، کار خرید و فروش بیت کوین را انجام میدادند از زیرساختهای خوبی برخوردار نبودند. مثلا ممکن بود به دلیل بالا بودن حجم سفارشها، سایت از دسترس خارج شود و به دنبال آن قیمت بیت کوین در عرض کمتر از یک روز، کاهش چشمگیری پیدا کند.
دوقلوهای وینکلوس امیدوارانه تلاش میکردند که چهرهای مثبت از تجارت بیت کوین را به نمایش بگذارند. اما این کار چندان آسانی نبود.
برادران وینکلوس، میلیاردرهای بیت کوین
بعد از این سفر کاری دور و دراز، دوقلوها تصمیم گرفتند به خانه برگردند. اما گویی خبر آنها زودتر از خودشان به خانه رسیده بود. در صفحه اول روزنامهای که هر روز صبح توسط پدرشان خوانده میشد، تصویر بزرگی از آنها به همراه صحبتهایشان در مورد بیت کوین چاپ شده بود. پدر و مادرشان بسیار هیجانزده شده بودند. چون این اولین بار بود که بعد از مدتهای طولانی، خبری به جز دعواهای حقوقی بر سر مالکیت فیسبوک از فرزندانشان منتشر میشد.
حالا آن دو به عنوان میلیاردرهای بیت کوین شناخته میشدند؛ کسانی که از پولهای جدید حرف میزدند و نوید آیندهای متفاوت را به مردم میدادند. در همین گیرودار، تلفن همراه تایلر شروع به زنگ خوردن کرد.
تایلر و کامرون را به عنوان سخنرانهای اصلی کنفرانسی بزرگ در مورد بیت کوین دعوت شده بودند. نکته جالبتر این بود که این کنفرانس، به دست اصلیترین بنیاد فعال در زمینه بیت کوین برگزار میشد و حالا اصلیترین منبع و بنیادی که در مورد بیت کوین وجود دارد با دعوت آنها به سخنرانی در این رویداد مهم، بزرگی کار آنها و ارزش سرمایه گذاریشان را به رسمیت شناخته بود.
حالا دیگر فیسبوک و زاکربرگ قدرتی برای مقابله، فرافکنی یا کارشکنی در مقابل میلیاردرهای بیت کوین نداشتند. چون بازی، عوض شده بود.
جدالی میان میلیاردرهای بیت کوین و مدیرعامل دردسرساز
در میان این اوضاع خوب، یک نفر داشت کارها را به آرامی خراب میکرد. او کسی نبود جز مدیرعامل شرکتی که تایلر و کامرون روی آن سرمایه گذاری کرده بودند. «چارلی شرم» جوان نابغه، گوشهگیر و معتادی بود که با وجود ویژگیهای تخصصی منحصر به فردش از نظر شخصیتی بسیار ضعیف بود.
شرکت او که به عنوان واسطه خرید و فروش بیت کوین فعالیت میکرد، بعد از سرمایه گذاری برادران وینکلوس دچار تحولی اساسی شد و او را بسیار ثروتمند کرد.
ولی متاسفانه، ظرفیت درونی این فرد برای رسیدن به ثروت و قدرت بسیار محدود بود. به همین دلیل به جای آنکه زندگیاش بهتر شود و از نظر ذهنی رشد کند، شبها خودش را در مشروبهای گرانقیمت غرق میکرد، ماریجوانا و کوکائین میکشید و تا میتوانست خوشگذرانی میکرد.
گذشته از این، سایت شرکت را به حال خودش رها کرده بود. ماجرا از جایی بیخ پیدا کرد که او در یک کنفرانس رسمی با حالتی نزار، خمار و تا حدودی بدون هوش و حواس، پشت میکروفون رفت.
او به طور رسمی خودش را در مقابل سرمایه گذارانی که مشتاق شنیدن در مورد بیت کوین بودند مسخره کرد. بدتر از همه آنکه تایلر و کامرون را هم با خود به پایین میکشید. دست آخر، دوقلوهای وینکلوس به چارلی گوشزد کردند که اگر به خودش نیاید، سِمت مدیرعاملی شرکت را به فرد دیگری میدهند.
اما ماجرای سرکشیهای این مدیر عامل جوان انتهایی نداشت. چارلی مدتی پس از این توبیخ جدی از سوی بزرگترین سرمایه گذاران شرکتش به همراه دوستانش به پاناما رفت.
دوقلوها که پیوسته به دنبال جذب سرمایه گذاران تازهتر برای ارزهای دیجیتال بودند از این غیبت بیدلیل چارلی و رها کردن شرکت و سایت به حال خودش، سخت خشمگین شدند.
در حقیقت، چارلی جوان خامی بود که به علت بزرگ شدن در یک فضای بسته، به شدت در پی یک الگو بود تا خودش را شبیه او دربیاورد. او علاقهای به کشف خودش یا افزایش اعتماد به نفسش نداشت. همین موضوع او را به طعمهای خوشمزه برای اطرافیانش تبدیل کرده بود.
لطف
از مرزهایتان رد نشوید!
وینکلوسها باور داشتند که بزرگترین مشکل چارلی، نداشتن مرزهای روشن میان کار و دوستی است. در واقع، او سعی میکرد خلاءهایی که در قلبش وجود داشتند را با گره زدن روابط کاری به خانوادگی پُر کند.
چارلی، خودش را مدیرعامل نمیدانست و به کارمندانش به چشم اعضای خانوادهاش نگاه میکرد. متاسفانه این احساس، یک طرفه بود. به همین دلیل، دو نفر از کارمندان به جای اینکه برای پیشرفت شرکت کار کنند، در ساعتهای اداری و با بودجه شرکت در حال راهاندازی شرکتهای خودشان بودند. حتی این موضوع را از چارلی مخفی نکردند و از او خواستند که برنامههایشان را بخرد یا دستکم بخشی از سهام شرکت را در اختیارشان دهد.
چارلی هم چون نمیخواست هیچکس را ناراحت کند و خانواده ذهنیاش را از دست بدهد، به تایلر و کامرون اصرار میکرد که خواسته آن دو کارمند را بپذیرند.
از آنجا که برادران وینکلوس هنوز در سرشان عقل داشتند و با به کار گرفتن آن به میلیاردرهای بیت کوین تبدیل شده بودند به کسی اجازه نمیدادند که از آنها و پولشان سوءاستفاده کند. تلاشهای چارلی برای راضی کردن آنها فایدهای نداشت.
آن دو کارمند هم که از قبل چند سرمایه گذار زیر سرشان داشتند از کار در شرکت استعفا دادند.
خیلی زود، کمکاریهای چارلی اثر بلند مدت خودشان را روی شرکت نشان دادند. شرکت آنها مجوزهای کسب و کار را از دست داد و برای همیشه تعطیل شد.
به این ترتیب یک استارتآپ عالی و آیندهدار به دلیل بیلیاقتی مدیرعاملش از بین رفت. البته به همراه این نابودی، تمام سرمایهای که کامرون و تایلر روی این شرکت گذاشته بودند هم به باد فنا رفت.
دوقلوهای وینکلوس با سرمایه گذاری شخصیای که روی خرید و ترویج بیت کوین کرده بودند توانستند خودشان را نجات دهند. چون ارزش بیت کوینهایشان بسیار بیشتر از سرمایهای بود که روی این شرکت گذاشتند؛ هر چه نباشد، آنها میلیاردرهای بیت کوین شده بودند.
پایانی برای لکه ننگ بیت کوین
تقریبا همزمان با تعطیل شدن سایت شرکت، خبری بزرگ، دنیای ارزهای دیجیتال را دگرگون کرد. پلیس آمریکا توانست فردی که صاحب بزرگترین سایت خرید و فروش مواد مخدر، اسلحه و حتی قاتل بود را سر بزنگاه دستگیر کند.
با بسته شدن این سایت، بخش بسیار بزرگی از فعالیتهای سیاه که با ارز بیت کوین معامله میشدند متوقف گشتند. برادران وینکلوس به خوبی میدانستند که این موضوع برای چهره بیت کوین و سلامت بازار آن در آینده بسیار خوب است.
با این وجود، خبر دستگیری آن فرد باعث نوساناتی در قیمت بیت کوین شد و آن را به اندازه چشمگیری پایین کشید.
دوقلوهای وینکلوس تصمیم گرفتند که از این فرصت برای خرید بیت کوینهای بیشتر، نهایت استفاده را ببرند. چارلی همچنان تلاش میکرد که وینکلوسها را به بازی برگرداند ولی فایدهای نداشت. از نظر آنها شراکت به پایان رسیده بود و حالا این مدیرعامل بیفکر باید یک بار برای همیشه مینشست و فکری درباره خسارتها میکرد.
در این بین که دوقلوها درگیر فهماندن معنای خسارت به چارلی بودند از طریق یک خبرنگار فهمیدند که توسط سازمان خدمات مالی نیویورک به دادگاه احضار شدهاند! بعد از چندین سال نبرد بر سر مالکیت فیسبوک، حالا وینکلوسها باید خودشان را برای جنگیدن در زمین ارزهای دیجیتال آماده میکردند.
دو دادگاه، دو سرنوشت، دو درس
برادران وینکلوس، تنها کسانی نبودند که به دادگاه احضار شدند. چارلی، مدیرعامل بیخیال شرکت هم قبل از این خودش بفهمد توسط تیمی از نیروهای پلیس و ماموران مالی آمریکا دستگیر و راهی دادگاه شد.
البته چارلی به صورت مستقیم جُرمی را مرتکب نشده بود اما باز هم انگشت اتهام به سمت او دراز میگشت. چون او مسئولیت میلیونها تراکنش مالی در سایتش را کمارزش شمرده بود و حالا باید پای عواقب این بیمسئولیتی و سوءاستفادهای که از سایتش شده بود میایستاد.
ماجرا از این قرار بود که یکی از کاربران سایت، با بیت کوینی که خریده بود سر از دارکوب درآورد و مشغول پولشویی شد! پای چارلی هم به اتهام معاونت در این جرم به دادگاه باز شده بود. او با کمکهای وکیلش توانست مجازاتش را از 25 سال حبس به دو سال حبس کاهش دهد.
در تمام مدتی که دادستان پرونده در حال تفهیم اتهامها بود چارلی به تشرها و نصیحتهای دوقلوهای وینکلوس فکر میکرد. در واقع، او پشیمان شده بود اما این اتفاق کمی دیر افتاد.
در جای دیگری از آمریکا، دادگاه دیگری در حال برگزاری بود. همان دادگاهی که دوقلوهای وینکلوس به آن احضار شده بودند. اما ماجرای دوقلوها به بدی چارلی نبود.
جالبتر اینکه آنها تنها کسانی نبودند که به این دادگاه احضار شدند. بخش قابل توجهی از اهالی سرمایه گذاری در ارزهای دیجیتال، میلیاردرهای بیت کوین، افراد محترمی که به فکر تجارت، کار و بهبود نظام اقتصادی بودند هم در این جلسه حضور داشتند.
در واقع، اعضای دادگاه از وینکلوسها و دیگر سرمایه گذاران برای توضیح در مورد بیت کوین و آشنا شدن با سازوکارش دعوت کرده بودند. این دو برادر تا جایی که میتوانستند سعی کردند موضوع ارزهای دیجیتال و هدف آنها را برای قاضی دادگاه و دیگر اعضای حاضر در جلسه روشن کنند.
آنها به معنی واقعی به سفیران بیت کوین تبدیل شده بودند. مدتی بعد از این ماجرا، وینکلوسها صرافی جدید و قانونمندی به نام «جمینای» را برای ارزهای دیجیتال راهاندازی کردند که هنوز با قدرت در حال کار است.
نظر شما چیست؟
شما چه آیندهای را برای ارزهای دیجیتال و میلیاردرهای بیت کوین پیشبینی میکنید؟ آیا سرمایه گذاری در این ارزها را به کسی پیشنهاد میدهید؟ لطفا نظرتان را در بخش کامنتها برایمان بنویسید.





















