این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب خودت را به فنا نده خلاصه برداری شده است!
خلاصه کتاب خودت را به فنا نده
زندگی، دفتری مُهر و موم شده است که ما به اشتباه فکر می کنیم از آن سر در می آوریم. غافل از آنکه در حقیقت، هیچ ایده ای در مورد محتوای پر از رمز و راز آن نداریم. با این وجود، هزاران نفر توانسته اند با تکیه بر توانایی های درونی شان رمز این دفتر مُهر و موم شده را پیدا کنند و در برگه های سفید آن، ماجرای زندگی خود را به شکلی که دوست دارند بنویسند. این موضوع، نویدی فرح بخش است که ما را به سمت کشف خودمان سوق می دهد و به ما می آموزد که چگونه از ابزارهای قدرتمند درونی مان برای تجربه یک زندگی سرشار از شادی و پیروزی استفاده کنیم. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتابی می رویم که هر جمله از آن می تواند به تنهایی موضوع یک کتاب جداگانه باشد. کتابی سرشار از تجربه، راهکار و شگفتی. در سفر به خلاصه کتاب خودت را به فنا نده با ما همراه باشید.
رابین شارما
بعضی کتاب ها را فقط باید مزه کرد، بعضی کتاب ها را باید جوید و بعضی دیگر را باید بلعید. درک این موضوع، ما را به نکته دیگری هدایت می کند.
گفتگوهای درونی، دوست و دشمنی که بیخ گوشمان نفس می کشند
به عنوان یک انسان، ما هر روز در حال صحبت کردن هستیم. اما حجم بزرگی از این گفتگوها نه با دیگران بلکه با خودمان است. شاید برخی این موضوع را انکار کنند یا حتی از اینکه آنها را به گفتگو با خودشان متهم کرده ایم حسابی عصبانی شوند. اما این ماجرا چیزی خجالت آور، تهمتی ناروا یا نشانه ای از دیوانگی نیست.
در واقع، ماجرای ما مثل کودکی است که شمشیری اساطیری و جادویی را به ارث برده است. یک کودک، هیچ اطلاع و درکی از قدرت ابزار شگفت انگیزی که در دست گرفته و با آن بازی می کند ندارد. به همین دلیل نمی داند که با چه گنجی در حال بازی است. علم روان شناسی ثابت کرده است که گفتگوهای درونی می توانند از ما فردی موفق، پیروز، سرشار از اعتماد به نفس و دوست داشتنی بسازند. همچنین آنها این قدرت را دارند که ما را به فردی بیچاره، بدهکار، بد شانس، منفور و بی بهره از ذره ای اعتماد به نفس تبدیل کنند. عجیب شد نه؟ در حقیقت، من هنوز هم از این قدرت بزرگ پنهان که بی سر و صدا در اعماق وجودمان زندگی می کند متعجب می شوم. ما نمی دانیم که چه قدرتی داریم و همین ناآگاهی ما را دچار دردسر می کند.
فکرها می آیند و می روند. آنها به حضور ما اهمیتی نمی دهند. حتی بدتر، پَشیزی برایمان ارزش قائل نیستند. شاید با خودتان بگویید: «فکرها چه ربطی به گفتگوی درونی داشت؟ از ماجرا پرت شدی رفیق!» در حقیقت، فکرها یک طرف ماجرای گفتگوی درونی ما هستند؛ آن هم نه هر فکری بلکه افکار انتخاب شده ای که آگاهانه روی آنها زمان می گذاریم و با خودمان در موردشان حرف می زنیم زندگی ما را می سازند. آنها معماران زبردستی هستند که می توانند یک قصر را به کلبه ای ویران و خرابه ای را به یک کاخ بلورین تبدیل کنند.
فرمول کاربردی برای زندگی
در کتاب «خودت را به فنا نده» این موضوع را در قالب یک فرمول ساده بیان کردم: «فکر آگاهانه + صحبت با خودمان در مورد آن فکر + احساسی که در مورد آن موضوع به ما دست می دهد = برپا شدن نمونه فیزیکی آن در زندگی مان.» این فرمول یک توضیح کوتاه و سرنوشت ساز هم دارد و آن این است که به طور دقیق، این «سبک و لحن» صحبت ما با خودمان است که شگفتی می سازد. چون این نکته کوچک، کلید ساخت «احساس» است. احساس، همان کلیدی است که درب شگفتی را به روی زندگی ما باز می کند و از دنیای ذهن ما به دنیای واقعی پل می زند. تمام ماجراها، شکست ها، پیروزی ها، موفقیت ها و ناکامی ها زیر سر این مفهوم است.
حالا پرسش جنجالی این است که: «با خودتان چگونه صحبت می کنید؟» آیا لحنتان مانند کسی است که از بالا به شما نگاه می کند و هر آن آماده است که یک سیلی آبدار را به سمتتان نشانه برود؟ یا مانند یک مادر دلسوز با خودتان حرف می زنید؛ کسی که اگر کمی با او چانه بزنید و خودتان را برایش لوس کنید، تمام مخفی گاه هایی که خوراکی ها را در آن پنهان کرده به شما لو می دهد. شاید هم مثل یک مربی موفقیت با خودتان حرف می زنید؛ کسی که اهمیتی به عجز و لابه شما نمی دهد چون می داند که چه توانایی های شگفت انگیزی دارید؛ کسی که شما را مجبور می کند یک قدم بیشتر بردارید؛ یک کار بیشتر انجام دهید و قبل از تسلیم شدن یک بار دیگر امتحان کنید. این که انسان، خودش را می سازد واقعی ترین حقیقت گفته شده روی زمین است.
نگاه به یک شکاف کوچک اما بسیار خطرناک
مشکل مشترک و نامرئی بسیاری از انسان ها این است که شکل بیرونی افکار و خودگویی های درونی شان با چیزی که نشان می دهند از زمین تا آسمان با هم فرق دارد. به همین دلیل، نتیجه هیچ وقت آن چیزی نمی شود که آنها فکرش را می کنند یا ساعت ها در موردش با خودشان چانه می زنند. وقتی هر روز به خودتان می گویید: «من ثروتمندم» اما در عمل و به هنگام برخورد با دیگران مدام از بدبختی ها و بدهی تان دم می زنید و حتی بسیار عصبانی یا اندوهگین می شوید هیچ اثری از ثروت در زندگی تان به وجود نمی آید. به همین دلیل است که می گویم: «خودت را به فنا نده» چون این ما هستیم که زندگی مان را می سازیم یا ان را ویران می کنیم.
دوره آموزشی از صفر تا سطح پیشرفته در ترید که با هدف “استاد تمامی ترید” طراحی شده است
گفتگوهای درونی تنها در صورتی نمود خارجی پیدا می کند که با رفتارهای بیرونی تان آن را پرورش دهید. اگر می خواهید تغییری در وضع زندگی تان به وجود بیاید، نباید به ذهن ناخودآگاهتان کلک بزنید. در عوض، باید فکرتان، گفتگوی درونی تان و احساستان را با حرف ها و رفتار بیرونی تان هم راستا کنید. درون و بیرون شما در کنار هم یک کلید را تشکیل می دهند که می تواند درب ورود به زندگی ای که می خواهید را برایتان باز کند. از یک کلید شکسته یا کج و معوج هیچ کاری برنمی آید. پس مراقب واژه ها و قدرت پنهان در ورای آنها باشید.
برای ذهنتان نقش یک بچه خوب را بازی نکنید
در کتاب خودت را به فنا نده، در مورد قصه های ذهنی برایتان صحبت کرده ام. ذهن ما عاشق قصه گفتن و شنیدن است. اگر یک موضوع به دستش بیفتد – ترجیحا یک موضوع منفی – بسیار ماهرانه، گذشته، حال و آینده را هم می بافد و از آن ژاکتی درست به اندازه زندگی مان درمی آورد. ما هم مثل یک بچه خوش رفتار، زیر پای ذهنمان می نشینیم و به داستان آن که بیشتر در ژانر ترسناک و عبرت آموز است گوش جان می دهیم. اما ناگهان متوجه می شویم تمام آن غول هایی که ذهنمان داشت برایمان تعریف می کرد سر از زندگی مان درآورده اند و دارند برایمان دست تکان می دهند!
دوست ندارید این اتفاق برایتان بیفتد؟ پس قصه نگویید! در ضمن پای قصه هایی که ذهنتان ناغافل – به ویژه هنگامی که اوضاع سخت می شود – برایتان تعریف می کند ننشینید. به نظر من هر چند تا پا که می توانید قرض بگیرید و فرار کنید. به عنوان یک فراری با تجربه به شما پیشنهاد می کنم به درون اقدام کردن فرار کنید. در واقع، این تنها جایی است که می توانید بدون حضور فکرها، قصه ها و گفتگوهای نابود کننده، کاری واقعی برای زندگی تان انجام دهید.
می خواهید میانبری به موفقیت بزنید؟ گفتگوهایتان را تغییر دهید
ما عادت کرده ایم که در ذهنمان موفقیت را در مسیری سنگلاخی، دست نیافتنی و بسیار مشقت بار تصور کنیم. به همین دلیل، فکر می کنیم برای رسیدن به موفقیت راهی به جز ترکیب خون و عرق جبینمان نداریم. در حالی که این ماجرا تنها ساخته و پرداخته ذهن ما و کسانی است که از این راه تجارت می کنند. موفقیت برای هر کس با توجه به نگرش او ساخته می شود.
اگر فکر کنید که رسیدن به ثروت و موفقیت، کار سختی است، زمین و زمان دست در دست هم می دهند تا این موضوع در زندگی واقعی تان به حقیقت تبدیل شود. اما اگر با خودتان فکر کنید که می توان راحت به ثروت و موفقیت رسید، چشمتان به جمال راه هایی روشن می شود که شما را از سریع ترین، مطمئن ترین و آسان ترین مسیر به هدفتان می رساند. شما زندگی تان را می سازید، قدم به قدم. فرقی هم نمی کند که این حقیقت را باور دارید یا نه!
پس بهتر است به جای جنگیدن با حقیقتی که کاری به باور شما ندارد، تصمیمی هوشمندانه بگیرید و دستی به سر و گوش حرف هایی که با خودتان می زنید بکشید. وقتی با خودتان حرف می زنید، نباید شبیه یک پیشگو باشید و بگویید: «تو در آینده فرد پولداری خواهی شد. خوشبختی تا یکی دو سال دیگر زنگ خانه ات را به صدا درمی آورد یادت باشد که درب را باز کنی. تو سلامتی ات را به دست خواهی آورد و دوباره همه چیز خوب خواهد شد.» این ها مشتی وعده و وعید هستند. چرا وقتی هم اکنون می توانید این کارها را انجام دهید آنها را به آینده ای نامعلوم حواله می کنید؟ می خواهید ثروتمند باشید؟ از همین الان مثل یک ثروتمند فکر، احساس و عمل کنید. می خواهید دوباره سلامتی خود را به دست بیاورید؟ از همین الان با تمام وجودتان احساس کنید که سالم و تندرست شده اید. می خواهید موفق، خوشبخت، شاد و سرشار از آرامش باشید؟ از همین الان احساس یک فرد موفق، شاد و آرام را در وجودتان ایجاد کنید؛ در یک کلام، تمام تلاشتان را به کار بگیرید تا شعار «خودت را به فنا نده» را عملی سازید.
اصل مداخله ارسطو
گاهی ایجاد یک احساس، کار سختی می شود. در این هنگام می توانید از اصل مداخله روان شناختی که قرن ها قبل «ارسطو» به آن اشاره کرد استفاده کنید: «کار خوب انجام بده و خوب باش» به زبان ساده، قبل از آنکه بتوانید احساس خود را تغییر دهید ابتدا باید رفتارتان را اصلاح کنید. شاید اکنون همه چیز عالی نباشد اما به شما قول می دهم، رفتار کردن طبق حال اکنونتان هیچ چیزی را بهتر نمی کند. نمی دانم چقدر به بازیگری علاقه دارید اما اگر می خواهید خیلی زودتر به چیزهایی که می خواهید برسید باید برای ذهنتان نقش کسی را بازی کنید که هم اکنون – نه فردا و نه حتی یک لحظه دیگر – صاحب آن خواسته ها است و به آنها دست یافته است. به این ترتیب، بدون آنکه سخت تلاش کنید، احساسی که به دنبالش بود را می یابید.
مخلص کلام اینکه، منتظر نمانید و دست به کار شوید. وقتی ابزاری رایگان، بی نهایت قدرتمند و واقعی که رنگ و بوی کائنات را با خود به دوش می کشد بیخ گوشتان قرار دارد، چرا جایی بیرون از خودتان به دنبال جواب یا راه حل می گردید؟ فکر کنید، احساس کنید، اجرا کنید و زندگی که دوست دارید را به تماشا بنشینید. تمام ماجرای موفقیت همین است.
جردن بلفورت، معروف به گرگ وال استریت
جوری رفتار کنید که انگار از قبل فردی ثروتمند هستید، در نتیجه ثروتمند خواهید شد. جوری رفتار کنید که انگار اعتماد به نفس بی نظیری دارید در نتیجه با اعتماد به نفس خواهید شد. جوری رفتار کنید که انگار همه جواب ها را می دانید و همه جواب ها به سمت شما خواهند آمد.
دست از اما و اگر بردارید
واژه ها بسیار قدرتمند هستند. به همین دلیل، بخشی از شعار «خودت را به فنا نده» به طور مستقیم به واژه ها اشاره دارد. وقتی این پازل های قدرتمند در کنار هم می نشینند و یک جمله را تشکیل می دهند توانایی تغییر دادن جهان و حتی تغییر مفهوم خودشان را پیدا می کنند. اجازه بدهید بیشتر برایتان توضیح بدهم. از نظر روان شناسی، ذهن ما به هر چیزی که بعد از واژه «اما» می آید به شدت واکنش منفی نشان می دهد. بیایید چند مورد را با هم امتحان کنیم:
- من تو را باور دارم اما شاید آغاز این کار، درست نباشد.
- حق با شما است اما من نظر دیگری دارم.
- من واقعا دوستت دارم اما فکر نمی کنم ما برای هم ساخته شده باشیم.
- من واقعا می خواهم به تو کمک کنم اما چاره ای ندارم.
«اما» همه چیز را خراب می کند. مهم نیست چقدر قبل از این واژه مقدمه چینی کرده یا حرف های قشنگ و شاعرانه به دیگران گفته باشید. یک «اما»ی ساده، تاثیر همه آنها را در کسری از ثانیه ناپدید می کند. یادتان باشد هرگز در گفتگوهای درونی خود از «اما» استفاده نکنید. در عوض، لحن گفتگو و حال و هوای گپ و گفت با خودتان را قاطعانه، بدون تردید و سرشار از انگیزه کنید. مثلا:
- «من می توانم» یا بهتر از آن «من توانستم» (یادتان که هست، قرار شد کمی نقش بازی کنید.)
- من باور دارم
- من قدرتمندم
- من سلامتم
- من شادم
- من آرامش دارم
- من خوشبختم
شما با این کار می توانید به سادگی انگیزه و اشتیاق زندگی کردن به سبکی که دوست دارید را در خودتان ایجاد کنید. به من بگویید، چه چیزی بهتر از اشتیاق به هنگام آغاز کردن یک کار به کمکتان می آید؟
خودت را به فنا نده و توهم را کنار بگذار
هر کدام از ما آرزوهایی در سر داریم. در ذهنمان خود را فردی می بینیم که به موفقیت های دور و درازی دست یافته است. شاید خودمان را سهام داری زبردست ببینیم که حتی در دوران ریزش ترسناک شاخص ها هم راهی برای سودآوری پیدا می کند، یا خودمان را یک مدیرعامل سرشناس، یک گرافیست بسیار مشهور یا یک نویسنده نامدار تصور کنیم.
اما در دنیای واقعی، جایی که آدم ها با میزان کارهایشان و نه حجم افکارشان سنجیده می شوند ما چیز خاصی نیستیم. چون دستاوردهایمان تنها در ذهنمان نقش بسته اند. گویی نسخه ای شگفت انگیز از ما وجود دارد که در ذهنمان زندانی شده است. آیا دوست دارید خودتان را آزاد کنید؟ تنها راه برای این کار، دست به کار شدن و قدم برداشتن در مسیری است که شما را به خود واقعی تان تبدیل می کند.
بیشتر ما فکر می کنیم همه آدم های موفق، تمام کسانی که آنها را به عنوان انسان هایی نمونه می شناسیم همیشه در حال انجام کارهای مورد علاقه شان هستند. در حالی که آنها هم درست مثل من و شما هر روز با حجمی از کارهایی که نمی خواهند انجامشان دهند دست و پنجه نرم می کنند. چیزی که باعث تفاوت میان ما و آنها می شود در این است که آنها با وجود این نارغبتی درونی راهی برای آغاز و تمام کردن آن کارها در زندگی شان پیدا کرده اند. اما ما به جای تمرکز کردن و یافتن راهی برای تمام کردن کارهایمان، دربه در به دنبال راهی می گردیم که آن کارها را انجام ندهیم. به دنبال این ماجرا، وقت گرانبهایی که می توانستیم آن را صرف پیشرفت و آموزشمان کنیم را به شکلی بی هدف هدر می دهیم؛ یعنی در نقطه مقابل «خودت را به فنا نده» می ایستیم.
داشتن هدف، یعنی خواستن یک چیز متفاوت
هدف داشتن چیز خوبی است که بیشترمان فکر می کنیم آن را داریم اما در واقع نداریم. انسان، موجودی هدفمند است این یعنی ما به صورت ذاتی زمانی احساس زنده بودن و آزادی می کنیم که هدفی برای رسیدن داشته باشیم. با این وجود، حجم انسان های افسرده و ناموفق ثابت می کند که ما به جای تلاش برای رسیدن به اهدافمان فقط به آنها فکر می کنیم. همان طور که با حلوا حلوا گفتن، دهان کسی شیرین نمی شود فقط با فکر کردن درباره اهدافمان هم نمی توانیم به آنها دست پیدا کنیم.
ماجرای شگفت انگیزی که در اثر تفکر، تصویرسازی ذهنی و گفتگوی درونی سرشار از احساس با خودمان به وجود می آید تنها زمانی خودش را نشان می دهد که در دنیای واقعی دست به تلاش برای رسیدن به اهدافمان بزنیم. این یعنی باید از چهاردیواری امن مان بیرون بیاییم، خودمان را در معرض نقد و نظر دیگران قرار بدهیم و تغییر کنیم. شاید به همین دلیل باشد که بسیاری از مردم جهان به جای تجربه واقعی رسیدن به اهدافشان فقط با خیال تصرف آنها زندگی می کنند. در نتیجه، میلیون ها استعداد کشف نشده که می توانستند جهان را تغییر دهند بدون اینکه فرصتی برای ظهور خود پیدا کنند به زیر خروارها خاک می روند.
قربانی نباش و خودت را به فنا نده!
تفاوت میان قربانی یا قهرمان بودن در زندگی به باریکی یک تار مو است. به همین ترتیب، تفاوت میان یک آماتور با یک حرفه ای، یک سرآشپز با یک ظرف شور، یک چاق با یک لاغر و یک جنگجو با یک شکست خورده بسیار ساده تر از چیزی است که فکرش را می کنید. اما سادگی به معنای راحتی نیست. ما هر روز در زندگی خود با چیزهای ساده زیادی در جنگ هستیم. قبول ندارید؟ برایتان مثال می زنم:
- وقتی ساعت زنگ دار راس ساعت پنج صبح اتاق را روی سرش می گذارد اما ما دلمان می خواهد پنج دقیقه بیشتر بخوابیم.
- وقتی به خودمان قول داده ایم که از این ماه دیگر به پس اندازمان دستبرد نزنیم اما با اولین چالش، حساب پس اندازمان را خالی می کنیم.
- وقتی از انجام کار امروزمان واقعا متنفریم ولی به جای یافتن یک راه برای انجامش وقتمان را تلف می کنیم.
- وقتی قرار است حساب کالری های روزانه مان از عدد مشخصی فراتر نرود اما از روزهای قبل هم بیشتر پرخوری می کنیم.
به شما قول می دهم این ماجراها تا زمانی که واقعا از صمیم قلبتان برایشان تصمیم نگیرید، تمام نمی شوند و هر روز گردن کلفت تر از دیروز برایتان شاخ و شانه می کشند. وقتی کم کم دیگر زورتان به این عادت های کوچک نرسد، این تفکر به سراغتان می آید که در زندگی تان یک قربانی هستید.
با خودتان فکر می کنید که همه عالم دست در دست هم داده اند تا شما را آزار بدهند و نگذارند به چیزهایی که می خواهید برسید. حتی گاهی با خودتان فکر می کنید که چقدر زندگی کردن سخت است و چرا این همه چیز برای تغییر دادن وجود دارند؟ هیچ کس، هیچ راهی، هیچ راه حلی و هیچ نوشته ای – حتی چیزی که اکنون می خوانید – این قدرت را ندارد که حتی به اندازه یک دانه لوبیا در زندگی شما تغییری ایجاد کند. این خود شما هستید که زندگی تان را تغییر می دهید. اگر به این درک برسید، دیگر کسی را مقصر شرایط امروزتان نمی دانید، به خاطر محل تولدتان گله و شکایت نمی کنید و از وضعیت مالی تان اندوهگین نمی شوید. چون کلید تغییر دادن همه چیز در دست خودتان قرار دارد. اگر روزی از این وضعیت خسته شدید و خواستید که به جای قربانی بودن، قهرمان زندگی خودتان باشید باید بدون هیچ شکایتی، این کارها را انجام دهید:
- خودتان را باور کنید.
- توانایی هایتان را دست کم نگیرید.
- به حرف منفی دیگران گوش ندهید. آنها خودشان هم نمی دانند که چه می خواهند.
- کاری که به آن فکر می کنید را انجام دهید.
نکته های بالا راه حل های ساده ای هستند که انجامشان برای افرادی با تفکر قربانی با عبور از دهان هشتاد تمساح گرسنه یا سلام و احوال پرسی با زامبی ها تفاوت چندانی ندارد. اما برای یک قهرمان، این کارها چیزهایی هستند که از پس انجامش برمی آیند.
یادتان باشد، غیر ممکن، کاری است که هنوز کسی آن را انجام نداده است. مشکلی که سر راه شما قد علم کرده، فرصتی است که به شما التماس می کند تا گل و لای را از رویش بشویید و با چهره واقعی اش آشنا شوید. شاید در دنیای شما یک غیر ممکن در انتظارتان نشسته است. آیا چالش انجام این کار را می پذیرید؟ آیا می خواهید یک قهرمان باشید؟
سایمون سینک، نویسنده
قهرمان ها کسانی نیستند که همیشه برنده مسابقه می شوند. قهرمان ها کسانی هستند که بیرون می روند، تلاش می کنند و دفعه بعد بیشتر تلاش می کنند و دفعه بعد حتی بیشتر هم تلاش می کنند.
پیام نویسنده در کتاب «خودت را به فنا نده» چه بود؟
«گری جان بیشاپ» در کتاب «خودت را به فنا نده» به دنبال این است تا انسان ها را با پتانسیل های خفته درونشان آشنا کند. او که تجربه راهنمایی هزاران انسان را از کشورها، مذهب ها و تفکرهای گوناگون در کارنامه اش دارد حاصل تجربه های خود را در قالب کتابی کم حجم اما بسیار ارزشمند منتشر کرده است. گری بر این باور است که پاسخ تمام پرسش ها درون خودمان وجود دارد، تنها کافی است خودمان را به عنوان یک پاسخ واقعی قبول داشته باشیم.
نظر شما چیست؟
در زندگی تان احساس یک قربانی را دارید یا قهرمان؟ چرا چنین احساسی دارید؟ لطفا دلیل خود را برایمان بنویسید.