این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب طرز فکر خلاصه برداری شده است!
آشنایی با کتاب طرز فکر
تفکر، بزرگترین نشان انسان بودن ما است. با این وجود، بسیاری از ما هنوز در انتخاب شیوه درست تفکر، تقلا میکنیم. این موضوع باعث میشود که در زندگیمان فرصتهای زیادی را از دست بدهیم و پشیمانیهای فراوانی را به بار بیاوریم. خوشبختانه میتوان طرز فکر را با آموزش و تمرین، تغییر داد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ خلاصه کتاب «طرز فکر» از استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد، «دکتر کارول دِوِک» میرویم و پای سخنان او در مورد طرز تفکر مینشینیم. اگر به دنبال آشنایی با سبکهای طرز تفکر هستید یا اینکه میخواهید راهی برای تغییر تفکر خود بیابید، تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.
خط و نشان های بیهوده طرز فکر ثابت در مقابل طرز فکر رشد
شیوه برخورد انسانهای مختلف با موضوع «شکست» و «موفقیت» با هم تفاوتهای بسیار دارند. برخی، شکست را انتهای همهچیز و مُهری باطل بر تمام آرزوها و اهدافشان میپندارند. وقتی چنین افرادی اشتباه میکنند و فرصتی را از دست میدهند، همهچیز را بر باد رفته تصور میکنند و هیچ راه گریزی را برای خودشان باز نمیگذارند.
صحنه زندگی چنین افرادی نبردی تمام عیار برای ثابت کردن خودشان و تواناییهایشان به دیگران است. اگر نتوانند این کار را انجام دهند، همراه با شکستشان، تمام میشوند.
در نقطه مقابل، افرادی قرار گرفتهاند که در لغتنامه ذهنشان چیزی به نام «شکست» وجود خارجی ندارد. شاید آنها با استعداد نباشند، نمره IQ پایینی داشته باشند، درس و مدرسه را لنگانلنگان پیش ببرند و حتی مدام در حال اشتباه کردن باشند، اما به شکل عجیبی توقفناپذیر هستند و بدون توجه به مانعها به پیش میروند. شاید بپرسید: «چطور ممکن است که این همه مشکل، آنها را از پا درنیاورد؟» علت چنین تفاوت بزرگی میان انسانها وجود دو نوع شیوه تفکر است.
این دو نوع سبک تفکر که «تفکر ثابت» و «تفکر رشد» نامیده میشوند، زمینهایی هستند که بذرهای رشد روی آنها پاشیده میشوند. با این تفاوت که زمین «تفکر ثابت» سفت و سنگی است و هیچ بذری نمیتواند روی آن رشد کند. اما زمین «تفکر رشد» بسیار حاصلخیز است.
افرادی که به تفکر رشد باور دارند، میدانند که تمام ویژگیهای انسانی میتوانند با تلاش، تمرین و پشتکار رشد کنند. به همین دلیل، آنها هیچوقت شکست نمیخورند. چون همیشه در حال یادگیری هستند.
وقتی چیزی برای زمین خوردن، نابودی و توقف وجود نداشته باشد، شکست رنگ میبازد و آموزش، جای آن را میگیرد. افرادی که تفکر خود را رشد میدهند، به استعداد ذاتی یا هوش، بهای بسیار اندکی میدهند. اما کسانی که تفکرشان ثابت است، بر این باور هستند که هوش و استعداد یا در کسی وجود دارد یا ندارد.
به همین دلیل اگر کسی در کودکی باهوش و با استعداد باشد، در بزرگسالی هم همینطور خواهد بود. غافل از آنکه هوش، استعداد یا هر صفت مثبتی که فکرش را بکنید، گزینههایی قابل پرورش هستند.
همیشه می توانید باهوش تر شوید
انسان میتواند در طول عمر خود به فردی باهوشتر، با استعدادتر و ماهرتر تبدیل شود. افرادی که ذهن خود را با تفکر رشد، زنده نگه میدارند، هرگز وقتشان را برای اثبات خودشان به دیگران و نمایش چهرهای بینقص و بدون اشتباه تلف نمیکنند. آنها آشکارا اشتباه میکند، میآموزند و به پیش میروند.
در واقع، چیزی که حصار محدودیت را در زندگی ما بر پا میکند، تفکر محدود خودمان است. اگر ما باور داشته باشیم که میتوانیم کاری را انجام دهیم، ذهنمان از تمام داشتههایش برای عملی کردن این باور استفاده میکند تا ما را به چیزی که سزاوار و خواهانش هستیم برساند.
وقتی تفکر ذهنتان بر پایه رشد باشد، از تلاش کردن استقبال میکنید و دوست دارید که راهحلهای خلاقانه را به کار بگیرید. چون میدانید که اگر راهحل جدیدتان عملی باشد، موفق شدهاید و اگر عملی نباشد، دستکم چیزی یاد گرفتهاید و تجربهای جدید را از سر گذراندهاید. اما وقتی تفکرتان ثابت باشد، از تلاش کردن، امتحان کردن راهحلهای جدید، خلاقیت و هر چیزی که بوی ریسک بدهد، بیزار خواهید بود. چون فکر میکنید که قدم برداشتن در آن مسیر، اثبات عملی این حقیقت است که شما باهوش نیستید. اگر باهوش بودید، از همان اول، تمام پاسخها را میدانستید و نیازی به این همه تقلا کردن نبود.
به سخت بودن کارهای سخت، فکر نکنید
یکی از چیزهایی که باعث میشود ما به سمت انجام کارهای بزرگ، مسئولیتهای سنگین و موقعیتهای باورنکردنی نرویم، فکر کردن در مورد ابعاد سختی یک کار است. ما به جای آنکه در مورد شیوههای موفق شدن در آن کار فکر کنیم و به دنبال راهحلهای خلاقانه برای افزایش بهرهوری خودمان در آن زمینه بگردیم، مدام به این فکر میکنیم که انجام آن کار چقدر میتواند سخت، استرسزا، خستهکننده و پر ریسک باشد.
ما با این کار، میل به یادگیری را در خودمان خاموش میکنیم و به فردی مستعد فرار کردن تغییر ماهیت میدهیم. پذیرفتن هر موقعیت جدید، یعنی به چالش کشیدن خودمان با چیزهایی که در بسیاری از موارد، هیچ نظری در موردشان نداریم.
ما نمیدانیم در آن موقعیت جدید با چه افرادی کار خواهیم کرد، دیگران در موردمان چه نظری خواهند داشت؟ چقدر احتمال دارد کاری را از ما بخواهند اما نتوانیم انجامش دهیم؟ و حتی نمیدانیم آیا میتوانیم از اندوختههای قبلی خود به درستی استفاده کنیم یا نه؟ اما بیرون ایستادن، دستدست کردن و نکندنکند گفتنها، هیچ تغییری در موقعیتی که تمامقد، پیش رویمان ایستاده است ایجاد نمیکند.
تنها چارهای که داریم، فکر نکردن به سختی کارها، شیرجه زدن در دل موقعیتها و آماده بودن برای یادگیری از هر کسی و هر چیزی است. در این صورت، نه تنها پذیرش موقعیتهای جدید برایمان آسانتر میشود بلکه از نظر دیگران هم به فردی انعطافپذیر و خلاق تبدیل میشویم؛ یعنی کسی که به بازخوردها اهمیت میدهد، نقطههای ضعف خود را شناسایی میکند و از تغییر دادن مسیر اشتباه خود ترسی ندارد.
در جستجوی تکه هایی که پازل موفقیت را شکل می دهند
-
نترسیدن از شکست و تلاش برای یادگیری
اولین تکه پازل موفقیت، همان چیزی است که اندکی قبل با هم گفتیم. شاید بتوان به جرات گفت که این تکه، بزرگترین تکه پازل موفقیت به شمار میرود.
-
مسئولیتپذیری
اگر شما بپذیرید که مسئولیت زندگی و شرایطی که در آن هستید بر عهده خودتان است، گامی بزرگ برای پیشرفت خودتان برخواهید داشت. البته در نظر داشته باشید که پذیرفتن مسئولیت زندگی به این معنا نیست که شما مسئول تمام ماجراهای خوب و بدی هستید که بدون خواست شما سر از زندگیتان درمیآورند. منظور ما از پذیرفتن مسئولیت زندگی، پذیرش صد درصدی واکنش شما نسبت به این شرایط است.
شرایط، میتوانند تا 10 درصد روی زندگی شما تاثیر بگذارند اما واکنشی که به این شرایط میدهید 90 درصد بازی را در اختیار دارد. اگر از تلاش کردن دست بکشید و خودتان را از میدان بیرون ببرید، قدرت اقدام کردن و ایجاد تغییر در زندگیتان را از دست میدهید و در این صورت، مسئولیت تمام نتیجههای منفی این تصمیم با خود شما است.
-
کشف چیزهای مورد علاقهمان
دنبال کردن چیزهایی که به آنها علاقه نشان میدهیم میتواند سرعت و کیفیت پیشرفت ما را در زندگی بسیار افزایش دهد.
-
میزان انتظار ما از خودمان و تواناییهایمان
همین حالا کمی با خودتان فکر کنید. در ذهن شما انجام چه کارهایی امکانناپذیر هستند؟ اجازه بدهید چند گزینه پیش پایتان بگذارم. آیا میتوانید هر روز بیشتر از هشت ساعت روی موضوعی که قصد یادگیری آن را دارید تمرکز کنید؟
آیا میتوانید میزان بهرهوری روزانه خود را به 6 برابر چیزی که اکنون هست برسانید؟ آیا میتوانید به قولهایی که در مورد توسعه شخصی به خودتان داده بودید وفا کنید؟ آیا میتوانید جلوی ولعتان برای خوردن غذاهای بیشتر و شکست رژیم را بگیرید؟ آیا میتوانید خشم خود را کنترل کرده و به فردی آرام و عمیق تبدیل شوید؟ بیشتر ما نمیتوانیم. چون از خودمان چنین انتظارهایی نداریم.
مثلا ما انتظار نداریم که بتوانیم هشت ساعت در طول روز روی یک موضوع تمرکز کنیم و آن را بیاموزیم به همین علت، شاید به زور 30 دقیقه تاب بیاوریم. ما از خودمان انتظار نداریم که بهرهوریمان حتی یک درصد رشد کند، به همین دلیل با یک دهم میزان واقعی تواناییمان کار میکنیم.
ما انتظار نداریم که در مقابل وسوسه خوردن غذاها و کالریها مقاومت نشان دهیم به همین دلیل با اولین وسوسه، قافیه را میبازیم و حتی یک گرم هم لاغرتر نمیشویم. اما اگر انتظارمان را از خودمان بالا ببریم، کمکم همهچیز تغییر میکند.
راهکاری طلایی برای رام کردن ذهن سرکش
شاید ابتدا ذهنتان برایتان شاخ و شانه بکشد و مثلا بگوید: «هشت ساعت کار روی یک موضوع! حتما با من شوخی میکنی؟! اصلا امکان ندارد!» یا «شش برابر بهرهوری؟ مگر میخواهی خودت را به کشتن دهی؟» این نداهای اعتراض آمیز در مقابل تکرار چند واژه کوتاه رنگ میبازند و به کناری میروند. تنها کاری که باید انجام دهید، این است که انتظار خود را در قالب یک جمله مثبت بنویسید و در طول روز بارها و بارها آن را با صدای بلند بخوانید.
این موضوع به شما جسارت میدهد تا به توانایی خودتان ایمان بیاورید و انتظارتان را از خودتان افزایش دهید. مثلا میتوانید بنویسید: «من میتوانم امروز بهرهوری خود را شش برابر افزایش دهم.» یا «من میتوانم امروز هشت ساعت روی این کار تمرکز کنم و آن را به سرانجام برسانم.» یادتان باشد، تاثیر سخنانی که خودتان به خودتان میزنید بسیار بیشتر و عمیقتر از حرف دیگران است.
اگر باور کنید که میتوانید، ذهنتان از روی صندلی بلند میشود و چندین راه کاربردی برای عملی کردن خواسته جدیدتان به شما پیشنهاد میدهد.
آیا مثل یک برنده فکر می کنید؟
شیوهای که ما به خودمان و تواناییهایمان نگاه میکنیم تاثیر مستقیمی در رفتارها، تصمیمها و واکنشهای ما به جهان پیرامونمان دارد. اگر با خودمان فکر کنیم که فردی بازنده هستیم، هیچوقت انتظار نداریم که ماجرایی خوب، اتفاقی خوشایند یا موفقیتی بزرگ نصیبمان شود.
حتی اگر دیگران روی استعداد ما میلیاردها دلار سرمایهگذاری کنند، تا زمانی که خودمان طرز تفکر برنده را نداشته باشیم، به موفقیت واقعی دست پیدا نخواهیم کرد.
در چنین شرایطی، همیشه چیزی پیدا میشود که در آخرین قدم، کار را خراب کند و ما را به چیزی که همیشه فکرش را میکردیم برساند، یعنی بازنده شدن! ذهن شما فقط به فرکانس غالب حال و هوای افکارتان پاسخ میدهد.
اگر فرکانس افکارتان سرود اندوه و شیپور عقبنشینی باشد، همیشه بازنده خواهید شد. اما اگر فرکانس ذهنتان، نوایی از شادی و شیپوری از پیروزی باشد، تمام مردم جهان هم نمیتوانند شما را شکست دهند.
طرز فکر پنهان
دقت کنید که گاهی این طرز تفکر به خوبی خودش را پنهان میکند. در این گونه موارد، فرد چهره یک انسان موفق و پیروز را به خود میگیرد. حتی خودش هم اینگونه فکر میکند. اما طرز فکر و در اعماق ذهنش فردی بسیار منفی و شکست خورده نفس میکشد.
او همان باور پنهانی است که میگوید: «تو تلاشت را بکن اما خودت خوب میدانی که هیچوقت امکان ندارد پیروز شوی!» چنین افرادی همان کسانی هستند که در لحظه آخر، دست از تلاش میکشند، جا میزنند و درست قبل از رسیدن به قله، به سمت پایین کوه عقبگرد میکنند. غافل از آنکه پیروزی واقعی و تجربه نابی که دیگران در خواب هم نمیبینند درست یک قدم با آنها فاصله دارد.
اگر شما هم گاهی در انتهای مسیر دلزده میشوید و نداهایی از ناتوانی در ذهنتان شروع به نجوا میکنند، آن را نشانهای از نزدیک شدن به موفقیت در نظر بگیرید و قدمهای پایانی خود را با قدرت بردارید. یادتان باشد، تنها کسانی میتوانند چهره واقعی موفقیت را ببینند که تا آخرین قدم، درست مثل روز اول به تلاش خود ادامه میدهند.
باید اینطور فکر کنید که بهترین اتفاقها، بهترین ماجراها، بهترین انسانها و زیباترین منظرهها انتظار آمدن شما را میکشند، موفقیت در چنگتان است و شما هر روز بیشتر از روز قبل به سمت چیزهایی که دوستشان دارید کشیده میشوید. این تفکر یک برنده است؛ این چیزی است که شما را تا آخرین قدم پر انرژی و سرشار از انگیزه نگه میدارد و حساب شما را از بقیه سوا میکند.
استعداد خوب است اما نه خوبتر!
تکیه کردن بر استعداد و قدم برداشتن در هر زمینهای با این فکر که در آن از استعداد ذاتی برخوردار هستید، میتواند به راحتی شما را از موفقیت و پیشرفت در آن زمینه مشخص، فرسنگها دور کند. این همان اتفاقی بود که در شرکت بزرگ «انرون» افتاد.
هیچکس به فکرش خطور نمیکرد که این شرکت با این همه کارمند با استعداد به این راحتی در سراشیبی سقوط قرار بگیرد. اشتباهی که این شرکت مرتکب شد، همان اشتباهی است که بیشتر ما به هنگام ورود به یک ماجرای جدید مرتکب میشویم. ما معیار استعداد خود را برمیداریم و میگوییم: «من در این زمینه استعداد دارم، پس باید موفق شوم» یا «من در این زمینه استعداد ندارم پس هیچ راهی برای موفق شدن وجود ندارد».
تمرکز روی استعداد، ما را محدود میکند. اگر زمانی بابت استعدادی که در یک زمینه داریم از ما تعریف کنند، ترسی عجیب ذهنمان را به اسارت درمیآورد. در این هنگام ما از برداشتن قدم بعدی به شدت هراسان خواهیم شد. چون میترسیم، اشتباه کنیم و استعدادمان نتواند جلوی رخ دادن این ماجرا را بگیرد.
بعد از آن چه خواهد شد؟ شاید به عنوان فردی بیاستعداد شناخته شویم، شاید ما را کنار بگذارند و شاید از درون فرو بریزیم.
اگر استعداد را به عنوان برگ برنده درونی خودمان، مخفی نگه داریم چطور؟ در آن صورت باید با تلاشمان و بر پایه حرکتهایی که در مسیر پیشرفت خود برای بهتر شدن قدم برمیداریم راه خود را باز کنیم. خوبی این مسیر در این است که کسی از ما انتظار ندارد همیشه عالی باشیم. ما این حق را داریم که اشتباه کنیم، یاد بگیریم و قدم بعدی را برداریم.
به دنبال بازخوردها باشید و بزرگ شوید
ایمان به اینکه سرانجام راهی برای موفق شدن پیدا خواهید کرد، در نتیجه باور به تواناییهایتان، تمرکز کردن روی تلاشهایتان، دریافت بازخوردها، اصلاح مسیر حرکت و سپس دوباره قدم برداشتن به دست میآید. هر چقدر که بازخوردهایتان بزرگتر و کوبندهتر باشند، سریعتر راه رسیدن به مقصدتان را پیدا خواهید کرد. بنابراین، باید شجاعت شنیدن نقدها، روبهرو شدن با افراد ناراضی و انسانهایی که تلاشتان را ناچیز در نظر میگیرند داشته باشید. تنها در این صورت است که میتوانید در مسیر پیشرفت دائمی قدم بگذارید.
به عنوان کسی که ادعا میکند دارای طرز تفکر رشد است، نباید خودتان را تنها فرد مهم و تاثیرگذار در تیمتان به حساب بیاورید. چون این کار، به شکلی باور نکردنی، شما را محدود میکند. وقتی خودتان را در راس همهچیز بدانید، این تصور اشتباه را خواهید کرد که از بقیه مردم برتر هستید.
این موضوع باعث میشود که فرصت اشتباه کردن و یادگیری را به راحتی از دست بدهید، برای اثبات استعداد و تواناییهایتان به سمت دروغ و کلکبازی سوق داده شوید، نقطههای ضعف خود را پنهان و حتی انکار کرده و در نهایت، مسیر پیشرفت را گم خواهید کنید.
رهبرانی که طرز فکر رشد دارند، به صدای کارکنانشان گوش میدهند، با آنها صحبت میکنند و به کسب و کارشان به شکل یک تیم مینگرند. آنها میدانند راز پیروزی تیمشان در هر مسابقهای پیوستگی، یادگیری و رشد است.
چنین رهبرانی، موفقیتهای به دست آمده را به پای خودشان نمینویسند. آنها میدانند که اگر تلاش و فداکاری همه اعضای کسب و کارشان نبود، پیروزی رنگ کنونی خود را نداشت.
عشق و التیام یا انتقام و پریشانی؟
تلاش برای برقراری روابط عاطفی با دیگران، یعنی در کف دست گرفتن قلبی که در حالت عادی، میان استخوانهای محکم قفسه سینهمان قرار گرفته است. به همین دلیل، اولین چیزی که آسیب میبیند، قلب بیپناهمان است. در این بخش هم افرادی با طرز تفکر ثابت و طرز تفکر رشد، رفتارهایی بسیار متفاوت از یکدیگر نشان میدهند.
افرادی با طرز تفکر ثابت، خودشان را پر از اشکال و اشتباه میبینند و ابتدا با خودشان فکر میکنند که حتما آنقدرها دوست داشتنی نبودهاند که معشوقشان به این راحتی آنها را به حال خودشان رها کرده است. کمی که میگذرد، ذهن ناخودآگاهشان دست به کار میشود و جهت این پیکانهای بیامان را به جایی بیرون از وجود آنها تغییر میدهد. چون به خوبی میداند اگر ماجرا به همین ترتیب ادامه پیدا کند، این جسم در اثر ملامتها، سرزنشها و برچسبهای ناجوانمردانه از بین خواهد رفت. در این زمان است که پای واژه «انتقام» به میدان باز میشود.
کمکم فردی که برای مدتها مشغول آزار دادن خودش بود، به این نتیجه میرسد که بهتر است این انسان بیاحساس را پیدا کرده و حقش را کف دستش بگذارد. اگر هم پیدایش نکند، در تمام طول عمرش او را نفرین میکند و انواع ماجراهای بد را از اعماق وجودش برای وی میطلبد. شوربختانه، هیچ کدام از این کارها باعث نمیشوند که قلب آسیب دیده او ترمیم شود.
اما کسانی که طرز فکر رشد دارند، خودشان را قضاوت نمیکنند و به خودشان برچسب نمیزنند. در عوض، از روابطشان و انتخابی که کردند، درس میگیرند. آنها به خاطر آرامش خودشان، فرد مقابل را میبخشند و ماجرا را در گذشته رها میکنند. چنین افرادی اجازه نمیدهند که رفتار دیگران در مورد آنها روی تعریفی که از خودشان دارند و ارزشی که برای خودشان قائل هستند تاثیر منفی بگذارد.
آنها به سمت آینده روشن قدم برمیدارند و باور دارند میتوانند با فردی آشنا شوند که به آنها، قلبشان و ایمانی که به رابطهشان دارند احترام بگذارد. بدون تردید رسیدن به این موضوع، تلاش و استقامت زیادی را میطلبد اما یافتن عشق واقعی ارزشش را دارد.
طرز فکر ثابت یا رشد کننده، چه تاثیری روی روابط ما می گذارند؟
طرز فکر ثابت، به راحتی میتواند رابطه عاشقانه شما را در معرض قضاوت قرار دهد. چون شما به عشقتان اجازه هیچ انعطافی نمیدهید. در این حالت، نهال عشقی که هر دو طرفتان پرورش میدهید به تکه چوب خشکی تبدیل میشود که با اولین وزش باد زمستانی میشکند.
این نهال، هرگز رشد نمیکند، شاخ و برگ نمیدهد، ریشههایش را محکم نمیکند و به بار نمینشیند. اما وقتی طرز تفکر رشد داشته باشید، هر دو مراقب نهال عشقتان خواهید بود. در مقابل بادها از آن محافظت خواهید کرد، آن را آبیاری کرده و فرصت رشد کردن را در اختیارش میگذارید.
شخصیت هر دوی شما در طول رابطه عاشقانهای که با هم دارید، صیقل میخورد، بخشهای تیز خود را از دست میدهد و در عوض، صاف و براق و صیقلی میشود. وقتی برای رشد رابطهتان تلاش میکنید، عمق آن را بیشتر کرده و عشقی ناب را تجربه خواهید کرد.
متاسفانه، افرادی که در طرز تفکر ثابت گیر کردهاند، دوست ندارند برای رشد رابطهشان تلاش کنند. آنها انتظار دارند که همهچیز از اول، خیلی عالی و بدون هیچ نقصی باشد. در نظر آنها عشق واقعی مثل یک شهابسنگ میآید و در عرض یک ثانیه، زندگی آنها را زیرورو میکند.
چنین افرادی انتظار دارند که معشوقشان به رنگ آنها دربیاید، چیزهای مورد علاقهاش را با آنها هماهنگ کند، در هیچ موردی نظر مخالف نداشته باشد و نقش یک عاشق واقعی را به شکلی برازنده ایفا کند. امان از روزی که طرف مقابل بخواهد در مورد رابطهشان، چیزهای مورد علاقه یا حتی مواردی که مدتها است دارد آنها را تحمل میکند، کلامی سخن بگوید! در آن وضعیت، او به همان سرعتی که نشان عاشق واقعی را بر سینه زد، از مقامش خلع میشود و تا حد و اندازه یک دغلکار بیاحساس پایین کشیده میشود.
عشق واقعی، فانتزی نیست؛ کامل نیست؛ بیعیب و نقص نیست؛ در آن خبری از من من وجود ندارد. عشق واقعی تلاش دو روح برای زیستن در کنار هم، بخشیدن، بزرگ شدن، هموار کردن مسیر پیشرفت برای یکدیگر، حمایت کردن، دفاع کردن، دیدن، شنیدن و شنیده شدن است؛ زندگی است؛ اوج انسانیت است و به اندازه دیدن ماه در آسمان تاریک شب، درخشان و امیدبخش است.
تلاش برای تغییر طرز تفکر
«دکتر کارول دِوِک» بر این باور است که تغییر جهت از طرز فکر ثابت به طرز فکر رشد، به صبوری و تلاش فراوان نیاز دارد، اما همین که در آن قدم بگذارید و دانه به دانه افکارتان را مورد بازبینی قرار دهید، با تاثیر مثبت آن در زندگیتان آشنا خواهید شد. سعی نکنید که به یک باره تمام افکارتان را تغییر دهید. چون در آن صورت، ذهنتان با شما مقابله خواهد کرد.
به قول «ماهاتما گاندی»: «به شیوهای ملایم، تو میتوانی دنیا را تکان دهی.» با این حساب، شما هم به شیوهای ملایم، افکار ثابت و محدود کننده خودتان را با افکاری که رنگ و بوی رشد میدهند، عوض کنید و به تماشای نتیجههای دلانگیزش بنشینید.
نظر شما چیست؟
فکر میکنید طرز تفکر قالب در ذهن شما «ثابت» باشد یا «رشد» باشد؟ اولین فکری که برای تغییر آن قدم برمیدارید چه خواهد بود؟

































