تبدیل شدن به یک کارآفرین و نابغه دیوانه، آن هم از نوع موفقش رویای بسیاری از انسان ها است. این حس خوب که به جای گرفتن حقوق از دیگران به رئیس کسب و کار خودمان تبدیل شویم و به دیگران حقوق بدهیم بسیاری از ما را به سمت کارآفرین شدن تشویق می کند. تا اینجای کار، مشکل چندانی وجود ندارد.
اما وقتی پای موفق شدن در کارآفرینی به میدان باز می شود، کارها از سادگی بیرون می آیند و بسیار پیچیده می شوند. با این وجود، کارآفرین های زیادی در عمل ثابت کردند که می توان در دنیای تجارت به موفقیت رسید.
در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «نابغه دیوانه» از «رندی گیج» می رویم و توصیه های یک کارآفرین غیرمعمولی را با هم می خوانیم. با ما همراه باشید.
در جستجوی یافتن مشکل اصلی
هر فردی وقتی به دنبال موفقیت خودش می گردد روش های گوناگونی را به کار می گیرد. گاهی آن روش ها باعث ایجاد موفقیت می شوند و گاهی نتیجه ای جز شکست را به همراه ندارند. جستجوگر ماجرای ما عقب نمی نشیند و باز هم به دنبال امتحان کردن روش های متفاوت تر برای رسیدن به هدفش می گردد. اما باز هم موفقیت چندانی نصیبش نمی شود. گویی تلاش های او مانند دویدن روی تردمیل هستند؛ فرقی نمی کند که چند کیلومتر را می دود چون هرگز مقصدی برای رسیدن وجود ندارد.
وقتی از چند قدم عقب تر به این ماجرا نگاه می کنیم، متوجه شکافی بسیار باریک اما به شدت عمیق می شویم. این شکاف باریک، باعث می شود که جستجوگر به جای حرکت کردن رو به جلو، مدام درجا بزند، انرژی، پول و انگیزه اش را از دست بدهد و دست آخر مُشتی خاطره ناخوشایند از تلاش هایش برایش باقی بماند. علت ایجاد این شکاف عجیب، «نداشتن ایده بزرگ» است.
این نابغه دیوانه مرتب روش هایی را برای رسیدن به هدفش انتخاب می کند و آنها را به کار می بندد اما واقعا ایده بزرگی برای انجام دادن ندارد. یادتان باشد این روش نیست که هدف را به خود جذب می کند بلکه این هدف است که با قدرت خود روش ها را به روشنی دیدن خورشید در آسمان به شما نشان می دهد.
دروغ بزرگ را باور نکنید
بسیاری از مردم در یک سوتفاهم بزرگ گیر افتاده اند. آنها فکر می کنند که حریفشان در میدان مبارزه، غولی بزرگ به نام «شکست» است. در صورتی که شکست، همرزمشان است. چیزی که مانع رسیدن آنها به موفقیت می شود، قانع شدن به موقعیت های معمولی، میانه روی در انجام کارها و دست از تلاش کشیدن است. شکست ها جلوی موفقیت شما را نمی گیرند. آنها بخشی از فرآیند پیروزی تان را تشکیل می دهند.
اگر در قدم های کوچکی که برای رسیدن به هدفتان برمی دارید شکست نخورید، هرگز مسیر خود به سمت یک گودال پر از آتش را اصلاح نمی کنید. هر بار زمین خوردن این پیام را به شما می رساند که باید روش خود را بهبود دهید و فکری به حال خودتان بکنید.
هیچ لطفی در بازنشستگی وجود ندارد، منتظر آن نباشید
شاید برای بسیاری از کسانی که اکنون جوان هستند و روزهای خود را با تلاش برای کسب موفقیت و ثروت سپری می کنند مفهومی به نام «بازنشستگی» آن هم در سن جوانی چیزی رویایی و فوق العاده به نظر برسد. اما آواز دُهُل شنیدن از دور خوش است. حتی اگر تصور کنیم که در سن 35 سالگی صاحب ثروتی شده اید که شما را از کار کردن تا پایان عمرتان آزاد می کند، باز هم نمی توانید در زندگی واقعی خود دست از کار بکشید. چون کسب ثروت، تنها بخش کوچکی از ماجرای کار و تلاش را به خود اختصاص می دهد.
کار کردن، احساس مفید بودن، زنده بودن و روز به روز بهتر شدن را در قلب شما زنده نگه می دارد. این همان دلیلی است که ثروتمندان بزرگ جهان را هر روز از رختخواب بیرون می کشد و آنها را پشت میز کارشان می نشاند. شاید جالب باشد که بدانید بسیاری از کسانی که بعد از سالها کار کردن در یک شرکت بازنشسته می شوند، تنها بعد از چند ماه، افسردگی می گیرند و بسیار زودتر از هم سن وسالان خود که چیزی به نام بازنشستگی را قبول ندارد از دنیا می روند.
کار کردن به انسان انگیزه ای برای تلاش کردن و امیدی برای حرکت کردن می دهد. شاید بد نباشد که به جای داشتن رویای بازنشستگی در سن جوانی، مثل یک نابغه دیوانه به دنبال کار مورد علاقه خود بروید یا حتی چند ماه استراحت کنید. به شما قول می دهم، خیلی زودتر از این مدت، به دنبال کاری برای انجام دادن می گردید. چون انسان در ذات خود، موجودی هدفمند است. داشتن هدف و تلاش برای رسیدن به آن، چیزی است که به زندگی ما روح می بخشد.
کارآفرین ها دیوانه هستند؟ شاید!
وقتی به اولین ها در هر صنعت فکر می کنیم، یکی دو دیوانه را با چشمان خودمان می بینیم که در حال انجام کاری غیرعادی هستند. مثلا ادیسون در آن کارگاه عجیبش مدام سیم های مختلف را به هم گره می زند، یکی دیگر مواد مختلف را با هم ترکیب می کند و دیگری فکر می کند که می تواند در مریخ برای انسان ها خانه ای متفاوت بسازد! اما حقیقت این است که دنیای کنونی ما بدون این دیوانه ها هرگز به این اندازه از پیشرفت و تمدن نمی رسید.
هیچ کس به جز یک نابغه دیوانه، مخالف جریان آب شنا نمی کند یا به دنبال چیزی فراتر از تفکر گروهی نمی گردد. چون اولین نتیجه چنین کاری، بیرون انداخته شدن از آن گروه، گاهی تمسخر، تحقیر و حتی تهدید است. اما یک دیوانه این کار را انجام می دهد. چون بیشتر از نظر و فکر بقیه، دیدن چیزی که هنوز برای دیگران وجود خارجی ندارد او را سرشار از شادی و قدرت می کند. او به امکان جدید، تغییری سرنوشت ساز و وضعیتی کاملا متفاوت ایمان دارد و همین موضوع از وی انسانی تاریخ ساز می سازد. بله. به نظر من، کارآفرین ها دیوانه ترین موجودات در میان خیل عظیم انسان های عاقل و معمولی هستند که سرنوشت زمین را تغییر می دهند.
آیا برای پرداخت قیمت کارآفرینی آماده هستید؟
معمولا وقتی حرف از انجام کارهای بزرگ، تغییرهای شگفتی ساز و به ثمر رساندن چیزهای غیرمعمولی می شود، عده ای وسط می پرند و در مورد بهایی که باید برای انجام این کار بپردازیم سخنرانی می کنند. چیزی که آنها به عنوان بهای یک موفقیت از آن یاد می کنند، نتیجه نداشتن برنامه، ترس از شکست و استفاده نکردن از بازخوردها است.
مثلا عده ای – حتی برخی از کارآفرین های موفق – مدعی هستند که بهای پیروزی در کارآفرینی و ثروتمند شدن از دست دادن خانواده، شادی و آرامششان بوده است. آنها از نوعی فداکاری دم می زنند که کارآفرینی را به یک نفرین تبدیل می کند. اما حقیقت ماجرا اصلا اینگونه نیست. در واقع، اصلا حقیقتی وجود ندارد. تمام این ماجرا به سبک نگاه ما به جهان اطرافمان بازمی گردد.
کسی که شکست را نوعی نفرین می بیند، هرگز فرصت استفاده از بازخوردهای آن را پیدا نخواهد کرد. فردی که به جای یادگیری مدیریت انرژی و زمان، خودش را وقف کارش می کند و اهمیتی به خانواده اش نمی دهد، دور شدن از همسر و فرزندانش را بهایی برای کارآفرینی می پندارد و با این کار مسئولیت کم کاری و کم لطفی به خانواده اش را بر گردن چیز دیگری می اندازد.
به عنوان یک نابغه دیوانه باید آگاه باشید که برای ملاقات با موفقیت به دنیا آمده اید. موفقیت مثل یک دوست قدیمی است که زیر چراغ خیابان منتظرتان ایستاده است.
برای ملاقات با این دوست قدیمی نفرین نمی شوید، بی پولی دامنتان را نمی گیرد و بدبختی همسایه تان نمی شود. شاید بد نباشد قبل از بیرون آمدن از خانه و ملاقات با این دوست، نگاهی به اجاق بیندازید و آن را خاموش کنید، به خانواده خود جمله ای محبت آمیز بگویید و درب را پشت سر خود ببندید.
با این وجود، بله! موفقیت و پیروزی بهایی دارد. اما بهای آن چیزی به جز خارج شدن از محدوده امن شما نیست. هر چیزی به جز این، تنها یک بهانه برای لاپوشانی کم کاری ها و نپذیرفتن مسئولیت اشتباه هایی است که در مسیر کارآفرینی مرتکب شده اید.
دامی که در مسیر نابغه دیوانه پهن شده است
کمی قبل با هم گفتیم کارآفرین ها افرادی هستند که تفاوت ها را در جامعه ایجاد می کنند. اما بسیاری از آنها بعد از برداشتن چند قدم در مسیر خود مانند طعمه ای که در دام تارهای عنکبوت گیر می افتد، از حرکت بازمی ایستند و حتی کاملا با خاک یکسان می شوند.
چیزی که باعث این ماجرا می شود، گیر افتادن در دام الگوهای قدیمی و ناکارآمد است. این الگوها همان دلیلی هستند که بسیاری از شرکت ها را از پیشرفت عقب نگه می دارند، آنها را مجبور به انجام کارهای بیهوده می کنند و مانند پُتک بر سر راندمان فرود می آیند.
شاید بپرسید: «چرا کارآفرین از قبل مراقب این موضوع نیست؟» پاسخ این است که تفکر کارآفرین ها بدون آنکه حتی خودشان هم بفهمند درگیر این موضوع می شود و به سمت معمولی شدن تغییر جهت می دهد.
ماجرا از این قرار است که کارآفرین ها برای کم کردن فشاری که تغییرات و شنا کردن در خلاف جهت رودخانه روی روح و روانشان وارد می کند، کمی به سمت ساحل تمایل پیدا می کنند تا خستگی بگیرند. اما همین کار باعث می شود که خوشی ساحل و ساحل نشینان آنها را فریب دهد تا دست از متفاوت بودن بردارند.
آنها اسیر تفکر جمعی می شوند. وقتی یک کارآفرین درگیر چنین مشکلی شود، در ذهن خود ردای کارآفرینی را درمی آورد و تیپ کارمندی می زند. نتیجه این ماجرا، یک کارآفرین را تحویل جامعه می دهد که با تفکر معمولی و سازش پذیر یک کارمند، کارها را جلو می برد.
این ماجرا دوام زیادی نمی آورد. چون یک نفر نمی تواند همزمان هم عاشق ساحل باشد و هم برای به چالش کشیدن امواج رودخانه سر و دست بکشند.
برای رهایی از این گرفتاری، کارآفرین ها باید خودشان را کاملا زیر نظر بگیرند و مراقب باشند که مبادا سبک تفکر منتقدانه و غیرمعمولی خود را از دست بدهند. آنها نباید به خودشان و افکارشان این اجازه را بدهند که درگیر ویروس عقاید، باورها و روش های معمولی شوند.
نبوغ، یک موهبت نیست، یک فرآیند است
همه انسان ها نابغه هستند؛ اما نه به شکل یکسان. نابغه درون هر فرد بسیار متفاوت از دیگری است. گاهی درون یک فرد، یک نابغه هنرمند زندگی می کند که نبوغ او در زمینه نقاشی نظیر ندارد.
نابغه دیگر یک معامله گر بازار بورس است. او در بدترین شرایط هم می تواند راهی برای کسب سود پیدا کند. به همین ترتیب، نابغه های مدیریت، نویسندگی، فروش، آشپزی، موسیقی، علوم محض و … جایی در اعماق وجود همه انسان ها زندگی می کنند.
نکته ای که باید آن را درک کنید این است که تبدیل شدن به یک نابغه یعنی قدم گذاشتن در فرآیندی که باید به انجام دقیقش متعهد شوید. باید از خودتان بپرسید که آیا واقعا می خواهید در مسیر نبوغ ذاتی خود دست به انجام یک کار واقعی بزنید؟ یا اینکه می خواهید به شیوه ای که تاکنون زندگی کرده اید ادامه دهید و در خدمت نابغه دیوانه درون دیگران باشید؟
نباید به دنبال این باشید که با نبوغ خود دنیا را تغییر دهید. بسیاری از نابغه های درون، چنین کاری نمی کنند. اما آنها می توانند شما و دنیای اطرافتان را تغییر دهند. یک لحظه صبر کنید… مگر همین کار برای تغییر دادن دنیا کافی نیست؟ شما هم بخشی از این دنیا هستید که به نوبه خود روی آن تاثیر می گذارید.
یادتان باشد، مسیر حرکت به سمت ملاقات با نابغه درونتان سرشار از شادی درونی است. چون شما طبق چیزی که برای آن ساخته شده اید عمل می کنید و این موضوع به روح و روانتان مجالی برای نفس کشیدن می دهد.
اگر احساس می کنید عمل کردن طبق چیزی که نابغه درونتان می خواهد شما را آزار می دهد، پیشنهاد می کنم یک بار دیگر در مورد خودتان و کسی که او را نابغه درون خودتان خطاب می کنید فکر کنید. چون به احتمال زیاد، نابغه درون فرد دیگری را با نابغه خودتان اشتباه گرفته اید!
مشکل و راه حل در کنار هم زندگی می کنند
به عنوان یک کارآفرین، 99 درصد رسالت شما بر حل کردن مشکلات ریز و درشت قرار گرفته است. در واقع، شما و تیمتان آچار فرانسه حل مشکلات هستید. مسئله این است که معمولا کارآفرین ها جایی در کره ماه یا در بهترین حالت، فرسنگ ها دورتر از مشکل به دنبال راه حل می گردند. در حال که مشکل و کلید برطرف کردنش در یک مکان زندگی می کنند.
یک کارآفرین باید به مشکل مانند تکه های پازل داخل جعبه نگاه کند. پازل، مشکلی است که همزمان راه حل هم محسوب می شود. اگر بتوانید به عنوان یک نابغه دیوانه چنین دیدگاهی به مشکلات پیدا کنید، در زمان، هزینه و نیروی کارتان صرفه جویی خواهید کرد.
چپ و راست را کنار بگذرید و با تمام قوا به پیش بروید
شاید شما هم داستان ها و حتی نتیجه تحقیقاتی را که راجع به کارایی قسمت راست یا چپ مغز صحبت می کنند شنیده باشید. این اطلاعات اصرار دارند تا باورهایی مانند قوی تر بودن بخشی از ذهن در برخی از انسان ها را نهادینه کنند.
اگر می خواهید نابغه درون خود را آزاد کنید باید تمام این باورها را دور بریزید. ذهن شما در تمام روزهای زندگی تان با تمام قوا و در حالی که اطلاعات گوناگون را از یک نیمکره به نیمکره دیگر رد و بدل می کند امکان زنده ماندن و داشتن تجربه های خلاقانه را برایتان مهیا می سازد.
جالب اینجا است که عده دیگری از محققان با بررسی هایی که روی عملکرد ذهن نابغه هایی مانند انیشتین، موتزارت و غیره انجام داده اند به این نتیجه رسیده اند که خلاقیت بی نظیر ذهن آنها به علت افزایش ارتباط بین دو نیمکره ذهنشان بوده است.
لُپ کلام اینکه، اجازه ندهید باورهای محدود کننده عملکرد واقعی ذهنتان را مختل کنند.
دوست دارید خلاق تر شوید؟
سه کار معمولی وجود دارند که انسان های معمولی آنها را انجام نمی دهند و به همین دلیل رنگ خلاقیت و نبوغ را در زندگی شان نمی بینند. این سه کار معمولی، «تجربه کردن»، «درونی سازی تجربه ها» و «عمل کردن» هستند.
شاید بپرسید: «همه ما در حال انجام این کارها هستیم. ما با زندگی کردن تجربه کسب می کنیم و هر روز در حال انجام دادن کارمان هستیم.» دقیقا به همین دلیل است که خلاقیت از مردم عادی دور می شود. چون آنها در توهم انجام این موارد زندگی می کنند.
بیشتر مردم از درگیر شدن با موقعیت های جدید، یادگیری چیزهای تازه و به چالش کشیدن خودشان فراری هستند. به همین دلیل، فرصتی برای کسب تجربه های جدید به دست نمی آورند. در حالی که تجربه، خوراک اصلی یک ذهن خلاق را تشکیل می دهد.
درونی سازی تجربه ها مورد دیگری است که یک ذهن خلاق را از دیگری جدا می کند. این موضوع به معنای تجربه ذهنی ماجراهایی است که هنوز به وجود نیامده اند.
در گام آخر باید تمام این تجربه ها و درونی سازی ها را وارد یک کار عملی و واقعی کنید. مثلا کسب و کار خودتان را به راه بیندازید، شرکت بزنید، به دنبال سرمایه گذار برای ایده های خود بگردید، کتاب خودتان را برای چند انتشارات بفرستید و حتی برای مسابقات المپیک آماده شوید. در هر صورت، این تلاش است که نتیجه های واقعی را ایجاد می کند و فرصتی به نابغه درونتان می دهد تا خودش را به دنیا نشان دهد. آیا این فرصت را به او می دهید؟
پیام اصلی «رندی گیج» در کتاب «نابغه دیوانه» چه بود؟
رندی گیج، کارآفرین، سخنران و نویسنده ای است که فراز و فرودهای زیادی را در زندگی اش تجربه کرده است. او حاصل تجربه های خود از کلنجار رفتن با نابغه هایی که خودشان را قبول داشتند و حتی برخی از آنها که اصلا خبری از نبوغ درونی شان نداشتند را در قالب کتاب «نابغه دیوانه» گرد هم آورده است.
هدف او این بود که به کارآفرین ها و کسانی که این تفکر را در ذهنشان می پرورانند نشان دهد که اگر بخواهند می توانند خلاقیت درونی خود را آزاد کرده و از آن برای رشد و توسعه زندگی خود و حتی دنیا نهایت استفاده را ببرند.
نظر شما چیست؟
آیا فکر می کنید درون شما هم یک نابغه دیوانه زندگی می کند؟