این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب با چرا شروع کنید خلاصه برداری شده است!

«چرا» یکی از رایج ترین واژه هایی است که می تواند با قدرت در مقابل چیزهای بسیار بزرگی در زندگی و کارمان ایستادگی کند و چند و چونشان را از آنها جویا شود:

  • چرا این کار را می کنی؟
  • چرا فلان حرف را زدی؟
  • چرا این گونه می اندیشی؟
  • و …

ما با وجود این چراها می توانیم به حرکت خود در یک مسیر ادامه دهیم، کارها را تا انتها پیش ببریم و با اهدافمان ملاقات کنیم. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «با چرا شروع کنید» از «سایمون سینک» می رویم و با جنبه های تازه ای از ماجرای هدف های واقعی، آشنا می شویم.

اگر احساس می کنید که زندگی تان رنگ و بوی گذشته را ندارد یا هدفی که داشتید دیگر مثل گذشته برایتان مهم نیست، تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید. چه بسا مشکل اصلی شما چرایی باشد که برای زندگی و کارتان تعریف کرده اید.

مسیر راه یا چاه از میان دانسته هایمان عبور می کند

انسان های مختلف با وجود تفاوت های فراوانی که با هم دارند، به شکل مشابهی تصمیم می گیرند. گام اول در تصمیم گیری، جمع آوری اطلاعات است.

در این گام، تفاوت های بزرگی دیده می شود. مثلا برخی خیلی جدی و دقیق به جمع آوری اطلاعات مشغول می شوند و برخی دیگر به یک پرس و جوی ساده از نزدیکان خود بسنده می کنند.

در هر صورت، به محض اینکه احساس کنیم، اطلاعات به دست آمده برای گرفتن یک تصمیم درست، کافی هستند دست به کار می شویم. اما گذر زمان به ما ثابت کرد که تمام تصمیم ها سرنوشت یکسانی ندارند. برخی از آنها با وجود آنکه خوب به نظر می رسیدند، نتیجه ای بد را به دنبال داشتند و برخی دیگر با وجود آنکه به یک اشتباه شباهت داشتند، نتیجه ای شگفت انگیز را به ارمغان آوردند. در واقع، چیزی که این تفاوت بزرگ را به وجود می آورد، نگرش ما به دنیا است.

کسب و کارها و اهرم های مخفی شان برای افزایش فروش

دنیای تجارت، پر از کسب و کارهای گوناگون است. آنها محصولات و خدمات گوناگون را تولید می کنند و به مخاطبان هدفشان می فروشند.

نکته جالب این است که تعداد قابل توجهی از شرکت ها به طور دقیق نمی دانند که چرا مشتریانشان از آنها خرید می کنند. وقتی هم که با چنین سوالی روبه رو می شوند، به سراغ گزینه های کلیشه ایی مانند: «قیمت»، «کیفیت» و مواردی از این دست می روند.

این ناآگاهی باعث می شود که شرکت ها با ورود یک رقیب تازه تر، دست به کارهایی بزنند که چیزی کمتر از کندن قبر برای خودشان نیست. مثلا کمپین هایی طولانی برای ارائه تخفیف های سرسام آور برگزار می کنند، مشتریان را به کوپن یا وسایل جانبی رایگان معتاد می کنند، از راه مبالغه کردن در مورد ارزش محصولات یا خدماتشان حس کمیابی را در ذهن مشتری به تصویر می کشند یا حتی با زدن حرف های قشنگ و ساخت امیدهای پوشالی به دنبال جذب مشتریان بیشتر می گردند.

با وجود اینکه چنین راهکارهایی به عنوان استراتژی های افزایش سهم بازار یا حفظ مشتری شناخته شده اند اما در حقیقت، هدف اصلی یک کسب و کار یعنی سودآوری را زیر سوال می برند.

در چنین شرایطی، شرکت ها برای به دست آوردن مشتری، بسیار بیشتر از توانشان هزینه می کنند. ماجرا تا جایی بیخ پیدا می کند که گویی شرکت به مشتریانش پول می دهد تا محصولاتش را از او خریداری کنند.

در نظر داشته باشید که افزایش فروش، به معنی افزایش سودآوری یا رشد مثبت یک کسب و کار نیست. اگر شرکت های مختلف به سرگشتگی خود پیرامون علت اصلی خرید مشتری ادامه دهند، به بنگاهی تبدیل می شوند که با وجود فروش بسیار بالا در سراشیبی ورشکستگی قدم برمی دارند.

در جستجوی ردپای رهبران الهام بخش

برخی از کسب و کارها توسط رهبرانی اداره می شوند که به جای استفاده از راهکارهای مختلف برای ایجاد فشار روی مشتریانشان، افق گسترده تری را نشانه رفته اند. آنها با روش ویژه خود به دنبال الهام بخشیدن به مردم هستند.

این رهبران بزرگ از سه پرسش ارزشمند آگاهی دارند. آنها «چرایی»، «چگونگی» و «چیستی» را در همه چیز جستجو می کنند و از این راه، مخاطبانشان را به سمت و سویی هدفمند سوق می دهند.

در واقع، بیشتر مردم نسبت به علت انجام کارهایشان بی تفاوت هستند. توجه اصلی آنها به سمت نتیجه کار است و می دانند که می خواهند چه کاری انجام دهند. اما خبری از چرایی انجام کارشان ندارند. کشف چرای زندگی و کارمان مهم است چون بدون آن انگیزه ای برای انجام کارهایمان نخواهیم داشت.

ذهن ما بدون در نظر گرفتن علت انجام یک کار و بررسی پیوسته میزان سود و زیان آن نمی تواند به طور پیوسته یک کار را انجام دهد. اگر علت را نیابد، خیلی زود دچار بی انگیزگی و پوچی می شود. در آن هنگام دیگر قدرتی برای ادامه دادن در وجودمان یافت نمی شود.

این دقیقا همان زمانی است که در بدترین موقعیت ممکن، کارمان را نیمه کاره رها می کنیم و به امید پیدا کردن یک کار بهتر یا یک وضعیت سودمندتر راهی ناکجاآباد می شویم. غافل از آنکه اگر باز هم نسبت به پیدا کردن علت انجام کارهای خود بی تفاوتی پیشه کنیم، طلسم بی انگیزگی دامانمان را می گیرد و باز همان آش و همان کاسه نصیبمان می شود.

اپل، پرچم دار چراهای پُر قدرت

یکی از شرکت هایی که با تکیه بر قدرت «چرایی» مدیریت می شود و در کتاب با چرا شروع کنید مطرح شده است، «اپل» است. این شرکت از همان ابتدا شیوه ای متفاوت را برای عرضه و معرفی محصولاتش در نظر گرفت.

آنها برای خودشان یک هدف در نظر گرفته اند: «ما متفاوت فکر می کنیم» به همین ترتیب، محصولاتشان در راستای این تفکر متفاوت ساخته شدند. این یعنی هر چیزی که در اپل ساخته می شود، یک چرای محکم و کاملا روشن دارد. آنها این پرده برداری از علت ها را در تبلیغات محصولاتشان هم اجرا کردند و به مشتریان خود نشان دادند که چرا خرید محصولات اپل بهتر است. این در حالی است که بیشتر شرکت ها به دنبال این هستند که روش کار با محصولاتشان و ویژگی های آن را به مشتریانشان نشان دهند.

در واقع، آنها در خوان اول چیستی و چگونگی گیر افتاده اند و اصلا از چرایی، سراغی نمی گیرند.

وقتی شرکت شما، خدماتتان، محصولاتتان و حتی کارمندانتان چراهای محکم و روشنی را به نمایش بگذارند، تمام دلیل هایتان برای نگرانی بابت از دست دادن سهم بازار، مشتریان و موفقیت به یکباره رنگ می بازند. چون شما هر روز، دلیلی محکم برای فعالیت کردن دارید، مشتریانتان دلیلی بزرگ برای انتخاب محصولات شما به جای رقبایتان دارند و کارمندانتان همیشه می دانند که چرا کار کردن برای مجموعه شما بهترین انتخاب زندگی شان بوده است.

این قدرتی است که یک «چرا» در اختیارتان می گذرد.

گذشته از این، شما با تعریف چراهای پنهان در ورای محصولات یا خدماتتان، یک گروه خلاق را ایجاد می کنید که به دنبال یک هدف روشن حرکت می کنند. این هم می تواند به مشتریانتان دلیلی دیگر برای خرید محصولاتتان بدهد.

آنها می تواند به راحتی با خرید یک محصول به عضویت افتخاری آن گروه هدفمند دربیایند. چراهای زندگی و کارتان در کشف بهترین مسیرها، عمیق ترین تلاش ها و ساخت اثرگذارترین محصولات یا خدمات به کمکتان می شتابند.

حالا پرسش اصلی این است که آیا می خواهید قدمی برای کشف چراهای کارتان بردارید؟

«چگونه» به دنبال «چرا» می آید!

پیدا کردن چرای کسب و کار یا زندگی تان تنها کار مهم و متفاوت شما نخواهد بود. پس از گرفتن یک تصمیم درست در مورد چراهای زندگی تان باید راهی برای نشان دادن آنها در دنیای فیزیکی پیدا کنید.

خوشبختانه انجام این کار، ساده تر از یافتن چراها است. تنها کاری که باید بکنید این است که ارزش هایتان را شناسایی کرده و آنها را در قالب یک جمله کامل به تصویر بکشید. مثلا اگر یکی از چراهای کاری تان «سلامتی» باشد می توانید آن را به صورت: «راهی برای ایجاد و حفظ سلامتی بیابید» تعریف کنید. چنین جمله ای می تواند شما را به صدها راه عملی ساده همراه با نتیجه های واقعی وصل کند.

آیا شما معتبر هستید؟

اعتبار، گوهری ارزشمند است که داشتنش شما را به فردی مهم و قابل اعتماد تبدیل می کند. فکر می کنید ریشه اعتبار در کجا آرمیده باشد؟ با هم گفتیم که برای آغاز یک حرکت بزرگ، ساخت یک زندگی عالی و به وجود آوردن کسب و کاری که سالیان دراز در مسند قدرت باقی بماند باید به سه پرسش «چیستی»، «چرایی» و «چگونگی» پاسخ بدهیم.

چیزی که اعتبار شما را می سازد، دادن پاسخ یکسان به هر سه پرسش بالا است. در واقع، اگر با حرف هایتان گوش مشتریان یا اطرافیانتان را پر کنید اما وقتی پای عمل به میدان باز می شود به شکلی دیگر رفتار کنید، در کسب اعتبار، شکست خواهید خورد.

با این کار به تمام شنوندگان خود اعلام می کنید که خودتان به حرف ها یا چراهایتان ذره ای باور ندارید. خوب، به من بگویید چرا دیگران باید برای کسی که خودش، خودش را معتبر نمی داند، اعتبار قائل شوند؟ چرا باید به او اعتماد کنند؟ یا پولشان را برای خرید محصولات و خدمات او خرج کنند؟

اعتماد بسازید، سود کنید

نظرتان در مورد اعتماد چیست؟ آیا کارمندان، اعضای خانواده، شرکا یا بالا دستی هایتان به شما اعتماد می کنند؟ شما چطور؟ به چند درصد از افراد پیرامونتان اعتماد دارید؟ تقریبا هیچ رابطه ای چه کاری و چه شخصی، بدون وجود عنصر اعتماد، راه به جایی نمی برد.

وقتی کارمندتان به شما اعتماد نداشته باشد، کارها را آن طور که باید انجام نمی دهد، وقتی همسر یا فرزندانتان به شما اعتماد نداشته باشند، باید فاتحه آن رابطه خانوادگی را بخوانید چون در کمترین حالت، آخرین نفری خواهید بود که از همه چیز – البته آن هم به صورت اتفاقی – باخبر می شود.

صد افسوس که اعتماد، کالایی خریدنی نیست. هیچ شرکتی در جهان آن را تولید نمی کند و هیچ مغازه ای آن را نمی فروشد. اعتماد، احساسی است در اثر رفتار شما با دیگران – گاهی خانواده تان و گاهی مشتریانتان و حتی رئیستان – به وجود می آید.

وقتی چرایی کارتان، هدفتان و تک تک قدم هایتان را برای طرف مقابلتان توضیح می دهید، ارزش هایتان را به نمایش می گذارید، به دنبال یک نقطه مشترک می گردید و مهم تر از همه وقتی که باورهایتان را در عمل نشان می دهید، قدم هایی استوار به سمت جلب اعتماد دیگران برمی دارید.

اگر بتوانید اعتماد مشتریانتان را جلب کنید، مطمئن خواهید بود که در سرازیری ها، هنگامی که باد سهمگین مخالف، شروع به وزیدن می کند، ارزش سهام تان سقوط می کند یا زمانی که همه انگشت اتهام را به سمت شما نشانه رفته اند، تنها نمی مانید.

شما به یک رهبر تبدیل می شوید. کارمندانتان، اعضای خانواده تان و تمام کسانی که شما را می شناسند گوش به زنگ حرف هایتان خواهند بود، چون از صمیم وجودشان احساس می کنند که با دنبال کردن شما و اعتماد به تصمیم و کارتان می توانند برای هدفی بزرگ تر و موفقیتی قابل توجه تلاش کنند؛ حتی اگر به این موفقیت و هدف نرسند، دست کم می دانند  که تلاششان در این جهت بوده است. در نتیجه، چیزی که برایشان می ماند، افتخار و خاطره ای خوش است.

درست مثل کهنه سربازی که با آب و تاب ماجرای سلحشوری های خودش و همرزمانش را در نبردی که به شکست منتهی شد تعریف می کند. هرگز نمی توانید در میان حرف های چنین فردی، کوچک ترین نشانی از تاسف یا پشیمانی را کشف کنید.

چون او باور دارد که تلاش خودش، فرمانده اش و همرزمانش برای رسیدن به هدفی بزرگ تر بوده است، حتی اگر در آن موفق نشده باشند. آیا این جسارت و شجاعت را در خودتان می بینید که به یک رهبر و فردی قابل اعتماد در کسب و کار و حتی زندگی تان تبدیل شوید؟

نوآوری، ارمغان اعتماد افراد به چرایی شما است

فکر می کنید علت پیشرفت تیم های بزرگ و ابرشرکت های جهانی چیست؟ امیدوارم در میان گزینه هایی که به عنوان دلیل بیان می کنید «پول» جایگاه چندان بالایی نداشته باشد. چون هیچ اختراع یا نوآوری به خاطر پول انجام نشده است. البته اشتباه نکنید، پول مهم است اما نه آن قدر مهم که ذهنمان را برای آن به تکاپو بیندازیم و از هیچ به همه چیز برسیم. باید چیزی بسیار بزرگ تر و قدرتمندتر از پول وجود داشته باشد که بتواند در سراشیبی های مسیرمان از ما حمایت کند.

این چیز بزرگ، همان چرایی است. وقتی یک تیم دور یک چرای بزرگ و دوست داشتنی جمع می شوند، تمام تلاش هایشان بر محور این دلیل بزرگ می چرخد. این دلیل، همان پاسخی است که وقتی صدای درونشان از آنها می پرسد: «فلانی! دقیقا چرا این قدر داری زحمت می کشی؟» به آن تحویل می دهند. بدون این چرایی، آنها در جواب وا می مانند و همین موضوع باعث می شود که دیگر انگیزه ای برای ادامه دادن نداشته باشند.

از میان انرژی و الهام، دومی را انتخاب کنید

رهبران بسیاری هستند که به هنگام سخن گفتن به یک گلوله آتشین از انگیزه تبدیل می شوند. کارمندانشان در مقابل این انرژی و انگیزه فراوان قرار می گیرند، مدتی را با آن حال و هوا سر می کنند و سپس دوباره با جای خالی یک چرایی قدرتمند روبه رو می شوند.

در نقطه مقابل، رهبرانی وجود دارند که در صحبت هایشان اثری از نطق های آتشین و انرژی های افسانه ای نیست. اما پشت هر واژه ای که می گویند، اشاره ای مستقیم به چرایی قدرتمند شرکتشان نهفته است.

آن ها به کارمندانشان انگیزه نمی دهند، الهام می بخشند. کارمندانی که انگیزه می گیرند، زود خاموش می شوند اما کارمندانی که الهام می گیرند، به منبع تولید انرژی تبدیل می شوند. آنها در سخت ترین شرایط هم به کارشان ادامه می دهند و اجازه نمی دهند که چرای قدرتمندی که برایش احترام قائل هستند و به وجودش اعتماد دارند از دست برود.

در «چرای» خود ثابت باشید، اما چگونه ها را متفاوت انجام دهید

شغلتان چیست؟ چطور با آن آشنا شدید یا بهتر است بگوییم چگونه به سمت آن کشیده شدید؟ آیا این شغل، همان شغل رویایی تان است؟ برای بسیاری از ما اینطور نیست. در واقع، رویایی که در کودکی داشتیم و تصورمان از شخصی که به آن تبدیل می شدیم، بسیار متفاوت تر از چیزی است که اکنون آن را تعریف می کنیم.

در این میان، کسانی می توانند همراه با شادی، رضایت و سرشار از انگیزه زندگی کنند که تمام کارهایشان با وجود تمام تفاوت ها و بالا و پایین ها در راستای آن «چرایی» باشد که از روز اول برای خودشان تعریف کرده اند.

اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم. تصور کنید که دلیل شما برای زندگی یعنی همان انگیزه ای که صبح ها شما را از رختخواب بیرون می کند «خوشحال کردن مردم» باشد. در این صورت، تا زمانی که نتیجه کارتان به خوشحال کردن مردم ختم شود، فرقی نمی کند که چه کاری انجام می دهید، چه شاگرد یک مغازه کوچک باشید، چه کارمند یک شرکت خصوصی، نگهبان یک مجتمع، رفتگر، خیاط، تعمیرکار، معلم، راننده و خلاصه به هر کاری که مشغول باشید، هر روز سرشار از انگیزه، امید و الهام خواهید بود.

چون از چرای زندگی تان باخبر هستید و می دانید که وجود چه چیزی به زندگی تان الهام می بخشد. با وجود دلیل روشنتان برای زندگی، شما واقعا زنده هستید و خواسته یا ناخواسته به دیگران کمک می کنید تا زنده بمانند و یک زندگی پر از شگفتی را تجربه کنند.

چرا، چگونه و تیپ های شخصیتی

افراد مختلف، تیپ های شخصیتی متفاوتی دارند. جالب اینجا است که می توانیم مفهوم های «چرا» و «چگونگی» را در آنها تشخیص دهیم. افرادی که تیپ شخصیتی آنها «چرا-محور» است، همیشه در حال رویاپردازی هستند.

آن ها شهرهای بزرگ و باشکوه را در مریخ می بینند و در میان خیابان های ساخته شده روی این سیاره سرخ، قدم می زنند در حالی که هنوز چنین اتفاقی نیفتاده است، یا مثلا درمان بیماری های سخت را به اندازه نسخه یک سرماخوردگی تابستانی ساده تصور می کنند، به دنبال دنیایی سرتاسر صلح هستند، می خواهند طبیعت را احیا کرده و در زمان سفر کنند.

آن ها در رویا زندگی می کنند، اما نمی دانند چگونه می توانند به رویای خود جامه عمل بپوشانند. اینجا است که افرادی با تیپ شخصیتی «چرایی» به فردی با تیپ شخصیتی «چگونه» نیاز پیدا می کنند.

تمام رویاها و دستاوردهای بشری به دلیل در کنار هم قرار گرفتن این دو تیپ شخصیتی در کنار هم به وجود آمده اند. اگر ذهنتان پر از فکرهای بزرگ است، اما تاکنون نتوانسته اید راهی برای عملی کردن آنها بیابید، شاید یکی از علت هایش این باشد که هنوز فردی که چگونه ها را به شما نشان دهد یا حتی رویاهایتان را برایتان بسازد، پیدا نکرده اید.

چگونه ها شنیده نمی شوند، چراها نفوذ می کنند

نفوذ در ذهن و قلب دیگران، یکی از آرزوهای دیرینه بشر است. با وجود تلاش های فراوان، تحقیق ها، سخنرانی ها و میلیون ها صفحه کتاب، هنوز هم بسیاری از مردم راز نفوذ به ذهن دیگران را نمی دانند. به همین دلیل، به سراغ نزدیک ترین راه می روند و سعی می کنند که با استفاده از روش های گوناگون، توجه دیگران را به سمت خود جلب کنند. از میان روش هایی که برای جلب توجه وجود دارند، بدترین آنها استفاده کردن از پول است.

وقتی سعی می کنید که از پولتان برای جلب توجه دیگران استفاده کنید، مردم برای مدتی بسیار کوتاه یعنی تا زمانی که جریان انتقال پولتان به آن ها ادامه دارد، به شما یا دقیق تر بگوییم به پول شما توجه می کنند. اما وقتی که دیگر خبری از پول خرج کردن نباشد، خیلی راحت شما را فراموش می کنند. زیانی که از این بابت می بینید به علت تمرکز شما روی چگونگی است.

مردم در بذل و بخشش شما هیچ «چرایی» یا هدف روشنی را درک نمی کنند. به همین دلیل در ذهنشان لنگری ساخته نمی شود. در حقیقت، برای ساخت یک لنگر ذهنی قوی، به پول فراوان احتیاجی ندارید. شما باید هدفی روشن برای خودتان، کارتان و رفتارتان تعریف کنید و آن را به گوش همه برسانید.

در این صورت، مردم وقتی شما یا کارتان را می بینند ذهنشان به یاد آن هدف روشن می افتد و ناخودآگاه، آنها هم می خواهند نقشی در این هدف ایفا کنند. پس برای اینکه در یادها بمانید به دنبال یک چرای بزرگ و تاثیرگذار بگردید.

چرای خود را بیابید و آن را فراموش نکنید

بسیاری از مردم، کار و زندگی شخصی خود را با یک چرای قدرتمند آغاز می کنند. در ظاهر ماجرا، آن ها یک چرا دارند، چگونگی را کشف کرده اند و حالا در تلاش برای به دست آوردن بهترین چیستی یا نتیجه کار هستند. اما رفته رفته می فهمند که دیگر هیچ چیز مثل روز اول نیست. در چنین شرایطی آن ها چنین جمله هایی را در مورد کار و زندگی شان بر زبان جاری می کنند:

  • کارآفرینی به هیچ دردی نمی خوره. بالاخره یه شرکت بهتر به وجود میاد و تو رو از میدون رقابت بیرون می اندازه. اون موقع است که می فهمی کارمندی چقدر بهتر بوده!
  • فقط سال اول ازدواج، پر از خوبی و شادیه. کم کم وقتی از اون حال و هوا بیای بیرون با واقعیت زندگی و روزهای تکراری روبه رو می شی!

در اینکه آن ها نسخه شکست خود را برای زندگی دیگران می پیچند، شکی نیست. اما چرا چنین می شود؟ جالب این است که هر کدام از ما می توانیم هزاران نمونه متفاوت واقعی را مثال بزنیم؛ کسب و کارهایی که به جای ورشکست شدن، روز به روز موفق تر و بزرگ تر شدند یا زوج های جوانی که هر سال، بیشتر از سال قبل، عاشقانه در کنار هم زندگی کردند و فقط مرگ توانست آن ها را از هم جدا کند.

نکته ماجرا و علت این همه تفاوت در دو مشکل بزرگ با «چرای» زندگی و کار نهفته است.

مشکل اول، گم کردن چرا است. وقتی در آغاز هر ماجرایی هستیم، انگیزه و انرژی زیادی دوشادوش چرای زندگی و کارمان قدم برمی دارد. به همین دلیل ما سختی ها را در هم می شکنیم و به پیش می رویم.

در این میان، کار بسیار مهمی را از قلم می اندازیم و آن مرور «چرای» زندگی و کارمان است. اگر مراقب نباشیم گرد فراموشی، خیلی راحت آن را فرا می گیرد و ما در مقابل حجم انبوهی از خستگی ها و مشکلات، تنها می مانیم.

مشکل بعدی دیگر، توهم وجود چرا است. گاهی ما فکر می کنیم که زندگی و کارمان یک «چرای» قدرتمند دارند. اما در واقع، فقط پیرامون چند چگونگی بزرگ قدم برداشته ایم.

می توان گفت که وضعیت ما مثل زندگی پیرامون یک توپ توخالی بوده است. ما مرتب به لایه بیرونی توپ دست می زدیم و خیال می کردیم که می دانیم در ورای این لایه چه مفهومی نهفته است. اما وقتی بعد از چندین سال، تفاوت میان پوسته و مغز ماجرا را فهمیدیم و برای کشف هدف اصلی به سمت درون حرکت کردیم با حقیقتی تلخ روبه رو شدیم و دریافتیم که در ورای این پوسته رنگارنگ، چیزی جز پوچی وجود نداشته است.

به همین دلیل، نسبت به کارمان، ازدواجمان، روابطمان، شرکتمان، خانواده مان و از همه بدتر، خودمان بی انگیزه می شویم. در این میان، افسردگی یقه مان را می گیرد و شادی از زندگی مان بیرون می رود. وجود یک هدف یا چرا به زندگی مان ستونی محکم می دهد که می توانیم در طول دورانی که زنده هستیم از آن ستون به عنوان یک تکیه گاه استفاده کنیم. بدون این ستون، در هوا معلق می شویم و به سمت هیچ کجا قدم برمی داریم.

یافتن چرا، مهم تر و تاثیرگذارتر از چیزی است که فکرش را می کنیم

جاودانگی یکی از آرزوهای دیرینه بشر است. با این وجود، همه می دانند یا با چشم خود دیده اند که جسم ما برای جاودانه شدن برنامه ریزی نشده است. اما باز هم راهی وجود دارد که می توانیم با کمک آن یک قدم بزرگ تر به سمت جاودانه شدن برداریم و آن داشتن یک «چرای» بزرگ است. در حقیقت، افراد بسیاری در جهان وجود دارند که دیگر جسمی ندارند اما در قلب و ذهن بشریت زنده هستند. از نمونه های ایرانی آن می توانیم به «حافظ»، «سعدی»، «مولانا»، «ابوعلی سینا»، «خیام»، «زکریای رازی» و موارد بسیاری از این دست، اشاره کنیم.

با داشتن یک چرای بزرگ و روشن، نه تنها می توانیم زندگی خود را در زمان حیاتمان شگفت انگیز کنیم بلکه این فرصت را می یابیم تا در ذهن بشریت یا دست کم کسانی که هم شهری، هم وطن یا هم قاره ای ما هستند، لنگری ابدی بیندازیم.

اندکی درنگ کنید

چرای زندگی شما چیست؟ آیا این چرا واقعا وجود دارد یا تنها فکر می کنید که در اعماق قلبتان، دلیلی برای کار و زندگی دارید؟