جدا کردن رفتارهای اقتصادی انسان از سایر بخش های زندگی او کاری بیهوده است. چون ما یک سبک تفکر درونی را در تمام زمینه های زندگی مان اجرا می کنیم. چه بحث بورس در میان باشد و چه بحث روابط خانوادگی، یک تیپ رفتاری اما در قالب های مختلف از ما سر می زند. گاهی بهترین راه برای تغییر برخی رفتارهای مضر، شناسایی علت ایجاد و مدیریت آنها به شیوه ای کاربردی است. به این ترتیب، رفتار نیز به دنبال تغییر علت، به شکلی تازه بروز خواهد کرد. در این مقاله از خانه سرمایه به سراغ اقتصاد رفتاری می رویم و سعی می کنیم علت برخی از رفتارهای عجیب اقتصادی را کشف کنیم. با ما همراه باشید.

فهرست []

    قرار است چه چیزهایی را با هم یاد بگیریم؟

    • با مفهوم اقتصاد رفتاری آشنا می شویم.
    • تفاوت بین انسان اقتصادی و انسان واقعی را بررسی می کنیم.
    • تفاوت بین هزینه فرصت و هزینه واقعی را بازبینی می کنیم.
    • اصل «اثر داشته» و تاثیر آن بر رفتارهای اقتصادی را موشکافی می کنیم.
    • علت نادیده گرفتن هزینه های مرده را جویا می شویم.
    • با قضیه گروچو مارکس و تاثیر آن بر خرید و فروش سهام آشنا می شویم.
    • نشانه های وجود پیش بینی های اغراق آمیز بر پایه داده های ضعیف را در بورس بررسی می کنیم.
    • با سرمایه گذاری ارزش، آشنا شده و حقیقت آن را مورد آزمایش قرار می دهیم.
    • نتایج پژوهش های هشت ساله ریچارد تیلر در مورد درستی روش بنجامین گراهام در خرید و فروش سهم های بورسی را مطالعه می کنیم.
    • به مرور خلاصه ای از آنچه با هم گفتیم می نشینیم.

    آلفرد هرهاوزن:

    ۵۰ درصد اقتصاد، روان شناسی است. اقتصاد یک برنامه انسانی است، نه کامپیوتری.

    منظور از اقتصاد رفتاری چیست؟

    اقتصاد رفتاری (Behavioral economics) شاخه ای تازه نفس از علم اقتصاد است که می کوشد با ترکیب علم اقتصاد و دستاوردهای علم روانشناسی به تعریفی واقعی و منطقی از رفتارهای اقتصادی انسان ها دست پیدا کند. اقتصاددان هایی که در این زمینه فعالیت می کنند، در تلاش هستند تا انسان اقتصادی بی عیب و نقص موجود در کتاب ها را به انسانی واقعی که با رفتارهایش می تواند تمام معادلات ریاضی را برهم بزند، شبیه تر کنند. از نظر آنها، انسان واقعی، بسیار پیچیده تر و انعطاف پذیرتر از چیزی است که کتاب های اقتصادی تصور می شود.

    کشمکشی بی پایان بین انسان اقتصادی و انسان واقعی

    اقتصاد، علم قدرتمندی است. اما کاستی هایی هم دارد. یکی از آن کاستی های مهم که گاهی تمام معادلات جهانی را در هم می شکند، تصور خشک و غیرقابل انعطافش از انسان و رفتارهای او است. اجازه بدهید با هم نگاهی کوتاه به تفاوت های انسان اقتصادی و انسان واقعی بیندازیم:

    ۱- منطق هایی متفاوت برای انتخاب

    انسان اقتصادی، انتخاب هایی معقول و بهینه شده دارد که در محدوده بودجه اش قرار می گیرد. اما انسان واقعی، گاهی انتخاب هایی می کند که فراتر از بودجه محدودش هستند. مثلا وقتی هنوز ۱۵ روز تا آخر ماه باقی مانده، با دیدن یک هدفون بی سیم فوق العاده که از قضا آن روز ۴۰ درصد تخفیف خورده است، دست و دلش می لرزد و آن را می خرد. بعد هم با خودش حساب و کتاب می کند که:

    «اشکالی ندارد، نهایتش این است که مساعده می گیرم!»

    ۲- معیارهای متفاوت برای ریسک پذیر بودن

    اعتماد به نفس کاذب در انسان اقتصادی جایی ندارد. به این ترتیب، او وارد کاری نمی شود که امکان موفقیتش کمتر از ۸۰ درصد است. اما انسان واقعی، گاهی حتی با امکان موفقیتی زیر ۲۰ درصد هم دست به کار می شود. چون برخلاف انسان اقتصادی، گاهی معیارهایی به جز پول در نظر او پررنگ می شوند.

    ۳- نگاهی متفاوت به علت ماجراها

    انسان اقتصادی، هیچ گاه دلایل مختلف را به هم گره نمی زند. اما انسان واقعی، می تواند در هر لحظه، قدیمی ترین دلایل را به تازه ترین رویدادها وصل کند. مثلا نگرفتن هدیه برای تولدش را به داستان یک دق ودلی ۳۰ ساله نسبت می دهد!

    ۴- رباتی که تردید نمی کند و انسانی که لبریز از خواستن است

    انسان اقتصادی به طور خودکار، تمام ویژگی های یک مدیر مالی با انگیزه را یکجا دارد. چنین فردی بدون گوشزد دیگران، بخشی از درآمدش را پس انداز می کند. اما یک انسان واقعی، گاهی هیچ انگیزه ای برای پس انداز کردن ندارد. اگر هم پس اندازی برای خودش داشته باشد، در اثر محرک هایی پوشالی مثل پیش ثبت نام خرید پراید، تمام اندوخته خود را ظرف یک دقیقه بر باد می دهد.

    حقیقت آن است که انسان ۱۰۰ درصد اقتصادی، یک موجود خیالی است که وقتی آخر ماه از جلوی چلوکبابی می گذرد، وسوسه توقف و دستبرد زدن به حساب پس اندازش جلوی چشمانش رژه نمی رود. شاید اصلا ساخت چنین الگوی مالی بی نقصی از همان ابتدا اشتباه بوده است. ما باید به دنبال مدلی از یک انسان واقعی، همراه با تمام تردید ها، نگرانی ها، دل خوشی ها و ترس هایش بگردیم که با وجود تمام چالش های زندگی اش به دنبال راهی برای مدیریت درست پول هایش می گردد.

    تناقض هایی عجیب در رفتار اقتصادی انسان ها

    بخش جالبی از اقتصاد رفتاری به کشف رفتارهای متناقضی می پردازد که ممکن است از هر کدام ما سربزند. شاید به هنگام خواندن این بخش، کمی از خودتان تعجب کنید و شاید هم اثری از این رفتارها را در خودتان نیابید. در آن صورت باید بگوییم که:

    «تبریک! شما یک انسان کاملا اقتصادی هستید.»

    هزینه های فرصت و واقعی با هم فرق دارند

    برای بسیاری از ما پیش آمده که در محاسبه ارزش واقعی یا بهتر است بگوییم هزینه واقعی انجام یک کار یا فعالیت از معیار متفاوتی به جز پول استفاده کرده ایم. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم. مثلا وقتی به جای نوشیدن یک لیوان آب، یک فنجان قهوه می نوشیم، هزینه فرصت نوشیدن یک فنجان قهوه، آن یک لیوان آبی است که نخوردیم. به همین ترتیب، ما در بیشتر موارد، چیزهای مختلف را نه با معیار ارزش مالی، بلکه با معیار ارزش احساسی تاخت می زنیم. قهوه را با آب، دویدن را با تماشای مسابقه فوتبال و حتی خوابیدن را با انجام کاری که دوستش داریم معامله می کنیم.

    نقد امروز، به از نسیه فرداست

    شاید شما هم این رباعی معروف خیام را شنیده باشید که می گوید:

    «جامی و بتی و بربطی بر لب کشت / این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت» این بیت ساده که قرن ها قبل سروده شده به یک اصل مهم در اقتصاد رفتاری اشاره می کند و آن «اثر داشته» (Endowment Effect) است. طبق این مفهوم، افراد برای چیزهایی که اکنون دارند، نسبت به چیزهایی که می توانستند داشته باشند، ارزش بیشتری قائل هستند؛ هر چند که خودشان این طور فکر نکنند. همه ما افرادی را می شناسیم که مدام در حال غر زدن به جان خودشان و دیگران هستند که چرا من فلان چیز را ندارم؟ چرا فلان ماشین مال من نیست و … .

    نکته جالب اینجا است که وقتی پای عمل به میدان باز شود، این قبیل افراد، برعکس گفته هایشان رفتار می کنند. مثلا همان فردی که از نداشتن ماشین گلایه می کرد، اگر آن را در یک قرعه کشی برنده شود، به جای اینکه از فرصت به دست آمده برای رسیدن به آرزویش استفاده کند، آن را می فروشد و پولش را صرف کار دیگری می کند یا مثلا کسی که عاشق فوتبال است و دلش می خواهد بازی تیم مورد علاقه اش را از نزدیک ببیند، گاهی بلیطی را که با چندین ساعت در صف ایستادن خریده است، در بازار می فروشد و با خودش می گوید:

    «باز هم فرصت هست.»

    هزینه های مرده ای که کسی مزارشان را به یاد نمی آورد

    در دنیای اقتصاد، همه هزینه ها، چه آنهایی که قبلا خرج شده اند و چه آنهایی که قرار است خرج شوند، مهم هستند. اما در دنیای انسان ها خیلی راحت می توان هزینه های گذشته را زیرسبیلی رد کرد. به این حرکت، «نادیده گرفتن هزینه مرده» (Sunk Cost) می گویند. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم. تصور کنید که ما بعد از کلی تلاش و تقلا یک وام ۳۰ میلیونی می گیریم و در کمتر از ۳۰ دقیقه آن را خرج می کنیم.

    هنگامی که در حال خرج آن پول هستیم، احساس خوبی داریم و به چیز ناراحت کننده ای فکر نمی کنیم. اما وقتی آن پول تمام می شود، به راحتی از قسمت خرج شده فاکتور می گیریم و خودمان را با قسط هایی که هر ماه به سراغمان می آیند روبه رو می‎بینیم. حتی گاهی فکر می کنیم که انگار دارد از ما زورگیری می شود. چون پول خرج شده یا همان هزینه مرده برایمان اهمیت چندانی ندارد. ادگار ووندر، جامعه شناس، روان شناس و محقق جغرافیای اقتصادی منطق و عقل در دنیای اقتصاد، کمتر از آنچه فرض می شود، نقش دارد.

    نگاهی بر اثرات نادیدنی اقتصاد رفتاری بر بازار سهام

    بازار سرمایه نیز به عنوان بخش بزرگی از جریان اقتصادی، مملو از رفتارهای اقتصادی معنی دار است. شاید بد نباشد این بار به هنگام معامله در بازار سهام، خودتان را زیر نظر بگیرید و ببینید که تحت تاثیر کدام یک از رفتارهای زیر قرار می گیرید یا حتی جالب تر، ببینید که سایر سهام داران چگونه با این موضوع ها برخورد می کنند! شاید به این ترتیب بتوانید از شیوه ای دیگر به بازار بورس و بازی خرید و فروش سهم ها نگاه کنید.

    قضیه گروچو مارکس

    «گروچو مارکس» (Groucho Marx) که برخی او را بزرگ ترین کمدین سینمای ناطق می خوانند، جمله معروفی دارد که اقتصاددان ها گاهی از آن استفاده می کنند.

    گروچو مارکس:

    «هیچ گاه دوست ندارم عضو باشگاهی باشم که می خواهد من عضوش باشم.»

    اقتصاددان ها شوخی او را به این شکل وارد اقتصاد کرده اند

    «هیچ عقل سلیمی تمایل نخواهد داشت سهمی را بخرد که دیگری می خواهد آن را بفروشد.» پروفسور «ریچارد تیلر» (Richard Thaler) در کتاب معروفش به نام «کژ رفتاری» (Misbehaving) مثال جالبی برای این قضیه می زند.

    او می گوید: «دو تحلیل گر مالی به نام تام و جری را در نظر بگیرید.

    تام می گوید که می خواهد ۱۰۰ سهم اپل را بخرد. جری می گوید: «چه خوب، من هم می خواستم ۱۰۰ سهم اپل خود را بفروشم. تو می توانی سهم ها را از من بخری. در این صورت دیگر لازم نیست که به کارگزارم هم کارمزد بدهم.» کمی بعد، هر دوی آنها به فکر فرو می روند.

    تام به خودش می گوید:

    «جری آدم باهوشی است. چرا می خواهد سهامش را بفروشد؟»

    جری هم همین فکر را راجع به تام می کند. به این ترتیب، هر دو طرف از انجام معامله، صرف نظر می کنند. چرا؟ چون در معرض معامله ای قرار گرفتند که خودشان آن را انتخاب نکرده اند! انسان اقتصادی باور دارد که سهم ها به درستی قیمت گذاری شده اند. اما انسان واقعی، همیشه به این موضوع شک دارد و فکر می کند که بهترین سهم، سهمی است که خودش آن را کشف کرده است. به همین دلیل با اعتماد به نفس زیادی که در خود احساس می کند، مدام سهم های مختلف را می خرد و می فروشد.

    اصرار انسان برای ساختن خانه روی آب

    این طبیعت انسان است که علامت های سوال یا جاهای خالی اطلاعاتش را با تخیلش پر کند. شاید شما هم کسانی را دیده باشید که ماجرای یک تصادف ساده خیابانی را – که حتی خودشان آن را به چشم ندیده اند – چنان با آب و تاب برای دیگران تعریف می کنند که گویی یکی از طرفین تصادف بوده اند. ماجرا از جایی جالب تر می شود که بفهمیم اطلاعات واقعی آن فرد از ماجرایی که شنیده، چیزی در حد این جمله بوده است: «تو خیابون بعد از چهارراه، دو تا ماشین تصادف کردن و سپراشون آسیب دید.» در این جمله کوتاه، داده هایی بسیار اندک و علامت های سوال بسیار زیادی وجود دارند که آن فرد با خلاقیت و حتی گاهی تجربه هایش آن را پر می کند.

    وقتی چنین اتفاقی در بورس می افتد، می تواند اثرات جبران ناپذیری را از خود برجای بگذارد. چون در این جور مواقع، معمولا پیش بینی های اغراق آمیزی بر پایه داده های ضعیف صورت می گیرند که اقدام بر اساس آنها و بروز واکنش های افراطی عاقبت خوشی را به همراه نخواهد داشت.

    بنجامین گراهام و سرمایه گذاری ارزش

    کسانی که در بورس فعالیت می کنند «بنجامین گراهام» (Benjamin Graham) را به خوبی می شناسند. او نویسنده کتاب های معروف «تحلیل اوراق بهادار» و «سرمایه گذار هوشمند» است. علاوه بر این، او سرمایه گذار و استاد دانشگاه کلمبیا بود. بنجامین گراهام، پدر «سرمایه گذاری ارزش» خوانده می شود؛ یعنی روشی که هدفش یافتن سهم هایی است که کمتر از ارزش ذاتی بلند مدتشان قیمت گذاری شده باشند. نکته ای که ارتباط بین اقتصاد رفتاری و روش سرمایه گذاری ارزش را مشخص می کند، معیارهای شناسایی سهم های ارزان است.

    یکی از این معیارها که خود گراهام از آن برای فهمیدن ارزان یا گران بودن یک سهم استفاده می کرد، «نسبت قیمت به سود» (P/E) بود که حاصل تقسیم هر سهم بر سود سالانه آن است. گراهام در آخرین نسخه از سرمایه گذار هوشمند که در زمان حیاتش نوشته شده بود، جدولی ساده را به نمایش گذاشت که میزان کارایی رویکردش را نشان می داد. او با این کار نشان داد که سهام ارزان با فاصله ای قابل توجه، خیلی بهتر از سهام گران عمل می کند.

    او در توضیح این ماجرا می گفت:

    «سهم های ارزان قیمت یا نامحبوب بودند یا مورد توجه قرار نمی گرفتند. در حالی که به سهم های گران قیمت، توجه بسیاری نشان داده می شد. در واقع، به شکلی ساده و با شنا کردن برخلاف رودخانه، می توان بر بازار غلبه کرد، البته نه همیشه.»

    او به خوانندگانش هشدار می داد که:

    «ارزش گذاری کمتر از حد به دلیل نادیده گرفتن یا پیش داوری، ممکن است برای زمانی بسیار زیاد و به شکلی غیرقابل تحمل، افزایش یابد. همین موضوع درباره قیمت های بیش از حد افزایش یافته به دلیل خوش بینی زیاد یا اثر مشوق های مصنوعی هم صادق است.»

    بنجامین گراهام:

    اصلی ترین مشکل سرمایه گذار، حتی بدترین دشمن او احتمالا خود او است.

    وقتی اقتصاددان های قرن بیستم، طرفدار مد می شوند

    در اوایل دهه ۱۹۸۰، اکثر اقتصاددان های مالی، از ایده گراهام ایراد گرفتند و آن را روشی از مد افتاده خطاب کردند. حقیقت این بود که نظر اقتصاددان ها در مورد روش سرمایه گذاری ارزش، آن قدرها هم دقیق نبود. بنابراین، پژوهشگران دست به کار شدند و ایده گراهام را در ابعادی گسترده مورد آزمایش قرار دادند. آنها برای این کار، داده های دیجیتالی قیمت سهام و داده های حسابداری مالی را در کنار هم گذاشتند. نتیجه تعجب برانگیز بود. چون پژوهشگران هم به همان نتیجه گراهام رسیدند.

    در واقع، داستان این نبود که کسی ادعای گراهام را باور نمی کرد، داستان این بود که همه فکر می کردند، سرمایه گذاری ارزش از نظر رفتارهای عاقلانه اقتصادی نمی توانست مفید باشد، اما در عمل مفید بود. در حقیقت، عواملی مانند خوش بینی بیش ازحد یا بدبینی اغراق آمیز می توانستند تمام معاملات را به سویی تازه هدایت کنند. اما پذیرش آن برای اقتصاددان های آن زمان، کار راحتی نبود.

    ریچارد تیلر و پژوهشی هشت ساله پیرامون روش بنجامین گراهام

    «ریچارد تیلر» و همکارش «ورنر دو بونت» (Werner De Bondt) برای اثبات دوباره این فرضیه، دست به کار شدند. با وجود آنکه پژوهشگران قبلا روی کاغذ این روش را اثبات کرده بودند اما تا آن زمان، کسی به صورت عملی پژوهشی در این مورد انجام نداده بود.

    تیلر می گوید:

    «من و ورنر با خودمان فکر کردیم که تاثیر رفتار انسان بر بازار سهام، باید بیشتر از آن چیزی باشد که به نظر می رسد.»

    تیلر برای آزمایش خود یک فرضیه در گرفت به این ترتیب که: «اگر اثر (P/E) به دلیل واکنش بیش از حد باشد، در نتیجه، سهامی که (P/E) بالایی دارند، بیش از حد بالا می روند. چون سرمایه گذاران، پیش بینی بیش از حد خوش بینانه ای درباره نرخ های رشد آینده آن ها انجام می دهند. در نقطه مقابل، سهم هایی که (P/E) پایینی دارند – یعنی همان سهام ارزش تعریف شده توسط گراهام – بیش از حد پایین می روند چون سرمایه گذاران، بیش از حد به آنها بدبین هستند.

    اگر این طور باشد، بازده بالای سهام ارزش و بازده پایین سهام رشد – یعنی همان سهم هایی که نسبت (P/E) بالایی داشتند – نشانگر برگشتی ساده به سمت میانگین خواهند بود. به زبان ساده، تیلر معتقد بود که جو مثبتی پیرامون شرکت هایی که چندین سال پشت سر هم عملکرد مناسبی داشته اند شکل می گیرد و همه گمان می کنند که آن ها «شرکت هایی خوب» هستند و سرعت رشد خود را حفظ خواهند کرد. از سوی دیگر، شرکت هایی که چندین سال نقش بازنده ها را بازی کرده اند، برچسب «شرکت های بد» را یدک خواهند کشید.

    در واقع سرمایه گذاران فکر می کنند که این شرکت ها هیچ کاری را به درستی انجام نمی دهند. اما در حقیقت، آن شرکت های «بد» آن قدرها هم بد نیستند و به طور میانگین، پتانسیل این را دارند که در آینده عملکرد مناسب و غیرمنتظره ای از خود نشان دهند. او و همکارش تصمیم گرفتند که شاهدی واقعی برای این ماجرا پیدا کنند. به این ترتیب، آنها همه سهم هایی را که در بازار سهام نیویورک فهرست شده بودند، مشخص کردند.

    آن ها سهم هایی که بهترین عملکرد را داشتند «برندگان» و سهم هایی که بدترین عملکرد را داشتند «بازندگان» نامیدند. سپس عملکرد آنها را در آینده مورد مقایسه قرار دادند. در طول یک بازه زمانی سه ساله، سبد سهام بازنده، عملکرد بسیار بهتری از سبد سهام برنده داشت. آنها این مشاهده را تا پنج سال بعد هم انجام دادند و دریافتند که در طول این بازه زمانی بازندگان، حدود ۳۰ درصد عملکرد بهتری نسبت به بازار داشتند.

    در حالی که عملکرد برندگان ۱۰ درصد بدتر از میانگین بازار بود! نتیجه این بررسی چند ساله، تاثیر مستقیم واکنش های روانی انسان را در تشخیص اشتباه یا نادیده گرفتن فرصت های کوچک اقتصادی که تاثیری بیش از حد انتظار داشتند را اثبات می کرد. یعنی باز هم حق با گراهام بود.

    بنجامین گراهام:

    سرمایه گذاری را نه بر اساس خوش بینی بلکه بر اساس حساب و کتاب انجام دهید.

    برای پیش بینی طوفان باید رفتار پروانه ها را زیر نظر داشت

    ریشه بسیاری از جریان های اقتصادی به رفتارهای آشکار و پنهان افرادی برمی گردد که مثل یک پروانه کوچک، مدام در حال بال زدن هستند. شاید کسی آنها را نبیند یا کوچکی شان را به بهانه ای برای نادیده گرفتنشان تبدیل کند. اما همین پروانه های کوچک، می توانند اثری توفانی در دنیای اقتصاد داشته باشند. انسان و اقتصاد از هم جدا نیستند. تلاش برای جداسازی این دو مفهوم مثل این است که بخواهیم تفکر و مغز را از هم تفکیک کنیم.

    بهترین کار این است که تاثیر رفتارهای عجیب انسان را بر اقتصاد قبول کنیم و این بار از دریچه ای تازه به اقتصاد و رفتارهای اقتصادی بنگریم. از طرفی باید آگاه باشیم که گاهی حقیقت، آن چیزی نیست که به نظر می رسد یا همه با شلوغ کاری سعی در ترویج آن دارند. خصلت حقیقت، ساده و گوشه گیر است و تنها به کسانی خودش را نشان می دهد که مثل او، فارغ از هیاهو های بی دلیل، به تماشای علت های واقعی نشسته باشند.

    خلاصه ای از آنچه با هم گفتیم

    • اقتصاد رفتاری شاخه ای تازه نفس از علم اقتصاد است که با ترکیب اقتصاد و روان شناسی سعی در تعریف برخی رفتارهای اقتصادی پیش بینی ناپذیر انسانی دارد.
    • برخلاف نظریه های اقتصادی، انسان اقتصادی و انسان واقعی، تفاوت های بزرگی با هم دارند؛ منطق انتخاب، معیارهای پذیرش ریسک، شیوه ریشه یابی علت وقوع ماجراها و تردید هایی که به هنگام تصمیم گیری های اقتصادی از خودش نشان می دهد، نمونه هایی از این تفاوت ها به شمار می روند.
    • گاهی انسان ها هزینه های رفتار خود را با چیزی به جز پول پرداخت می کنند. مثلا هزینه دویدن را با ندیدن تکرار مسابقه فوتبال، تاخت می زنند.
    • طبق اصل «اثر داشته» در اقتصاد رفتاری انسان ها برای چیزهایی که اکنون در اختیار دارند خیلی بیشتر از چیزهایی که می توانستند در اختیار داشته باشند ارزش قائل هستند. البته خودشان این موضوع را باور ندارند. اما رفتارشان خلاف تفکرشان را اثبات می کند.
    • «هزینه های مرده» به بخشی از خرج های فرد گفته می شود که سعی در نادیده گرفتنشان دارد. چون پول خرج شده را آب بازگشته به جوی در نظر می گیرد و به آن اهمیتی نمی دهد.
    • طبق قضیه «گروچو مارکس» هر فرد فکر می کند، سهمی که خودش آن را کشف کرده بهترین سهم است. به همین دلیل، تمایل چندانی به سهم های پیشنهاد شده از خودش نشان نمی دهد.
    • در بیشتر موارد، پیش بینی های اغراق آمیزی که بر پایه داده های ضعیف صورت می گیرند، تاثیرات مخربی در خرید و فروش سهم ها می گذارند.
    • بنجامین گراهام، استاد وارن بافت و پدر سرمایه گذاری ارزش است که اهمیت پیدا کردن سهم های ارزان و ارزشمند را به سرمایه گذاران گوشزد کرد.
    • ریچارد تیلر و همکارش ورنر دو بونت در طول هشت سال تحقیق و آزمون میدانی توانستند به شکلی علمی، درستی روش سرمایه گذاری ارزش بنجامین گراهام را اثبات کنند.

    نظر شما چیست؟

    آیا توانستید از میان رفتارهای اقتصادی این مقاله، موردی را شبیه به خودتان یا اطرافیانتان پیدا کنید؟ نظر شما درباره تاثیر رفتارهای انسانی بر اقتصاد چیست؟ آن را قبول دارید یا فکر می کنید قدرت معادله های اقتصادی هنوز هم بر اقتصاد رفتاری می چربد؟