«سیاست اقتصادی» یکی از واژه های سرگردان در برزخ میان «سیاست» و «اقتصاد» است. این عبارت، خیلی بیشتر از آنچه که فکرش را می کنیم در عمق زندگی ما تاثیر می گذارد و حتی به سبک زندگی مان جهت های معناداری می بخشد. هوشمندانه است که به عنوان یک سرمایه گذار در بازارهای مالی مختلف، خودمان دست پیش را بگیریم و به سمت آشناتر شدن با این اصطلاح قدم برداریم. در این مقاله از خانه سرمایه، سری به معنی و مفهوم سیاست اقتصادی می زنیم، تاریخچه ایجاد آن را بررسی می کنیم، نگاهی به پشت صحنه ماجرا می اندازیم و اثرگذارترین راه چاره برای مقابله به مثل با سیاست های منفی اقتصادی را معرفی می کنیم. از شما دعوت می کنیم که تا انتهای این ماجرا با ما همراه باشید.

چرا سیاست و اقتصاد را با هم قاطی می کنید؟

برخی هنگام روبه رو شدن با عبارت «سیاست اقتصادی» گارد خود را بالا می گیرند و می گویند: «ای بابا! باز هم فرصتی گیر آوردید و این سیاست مادر مرده را به چیزی چسباندید! آخر سیاست که دیگر اقتصادی نمی شود!» در پاسخ به این دسته از اندیشمندان باید بگوییم که در کل، انسانی که می خواهد در یک جامعه و در کنار دیگران زندگی کند، ناگزیر است با سیاست آشنا شود.

چون سیاست، چیزی نیست جز شیوه رفتار عده ای صاحب قدرت و نفوذ با تمام ملت. در نهایت، هدف سیاست و سیاسی بازی هم چیزی جز به دست آوردن پول و قدرت بیشتر نیست.

اقتصاد هم که ترکیبی از هر دوی این ها است نه کنار میدان بلکه در گود میانی بازی های سیاست ایستاده است. با این حساب به قدرت و با تاکید می گوییم که اقتصاد غیر سیاسی، چیزی شبیه به رویای نیمه شب های تابستانی است آن هم در اتاقی با کولر خاموش!

سیاست اقتصادی به چه معنا است؟ (Economic Policy)

«سیاست اقتصادی» یا «Economic policy» کلکسیونی از کارهایی است که توسط دولت ها و حکومت ها برای کنترل ماجراهایی که در دنیای اقتصاد رخ می دهند انجام می شوند. مواردی مثل:

  • سطح بندی مالیات ها
  • تعیین نرخ بهره بانک ها
  • عرضه پول
  • تعیین بودجه دولت
  • مشخص کردن شیوه استفاده از منابع ملی در جهت اهداف دولت
  • و …

نمونه هایی از تصمیم های سیاسی دولت ها برای سرنوشت اقتصادی ملت ها هستند. در کشورهایی که «بانک مرکزی» دارند – مثل ایران – دولت ها از راه این بانک، سیاست های پولی خود را به اجرا در می آورند.

سرمایه داری از کجا آغاز شد؟

برای درک بهتر و عمیق تر ماجراهایی که در سیاست اقتصادی در جریان هستند باید به سرآغاز این ماجرا یعنی هنگام اولین رویش «سرمایه داری» در اروپا سر زنیم. علت اهمیت این موضوع، تحولی بود که به دلیل ایجاد سرمایه داری به عنوان یک سیاست اقتصادی در جهان به وجود آمد.

قرن ها قبل، زمانی که در اروپا مردم به دو دسته «شهرنشین مرفه» و «روستانشین فقیر یا کم درآمد» تقسیم شده بودند، هر چیزی سر جای خودش بود. شهرنشین های پولدار بدون آنکه کار خاصی انجام دهند ثروت را از اجداد خودشان به ارث می بردند. روستانشینان هم همین ماجرا را در مورد کشاورزی داشتند. اما کم کم ماجرایی پیش آمد و این توازن را بر هم زد. جمعیت در بخش روستانشین بیشتر شد. به دنبال این ماجرا تعداد افرادی که می توانستند روی زمین کشاورزی کار کنند از تعداد زمین ها فراتر رفت.

شاید بگویید: «خب چرا به شهر مهاجرت نمی کردند و کارگر نمی شدند؟» در پاسخ باید بگوییم که سیستم شهری در آن زمان به گونه ای نبود که مردم روستا بتوانند پا در شهرها بگذارند و برای خودشان زندگی تشکیل دهند. همه شهرها زیر تسلط افراد ثروتمند بودند.

سرنوشت مردمی از اینجا رانده و از آنجا مانده

کم کم تعداد این افراد در راه مانده سر به فلک کشید. ثروتمندان موروثی که نمی دانستند با آنها چه کنند محله هایی بسیار دورتر از خودشان را به آنها اختصاص دادند و این افراد را مثل موجوداتی اضافی در آن محل نگه می داشتند. به آنها هیچ خدماتی داده نمی شد، هیچ کس به زنده یا مرده بودنشان اهمیتی نمی داد و هیچ فریادرسی برایشان وجود نداشت.

بعد از مدتی عده ای از دل همین انسان های طرد شده از جا بلند شدند و کارگاه های تولیدی به راه انداختند. نکته جالب این بود که آنها فهمیدند دنیا فقط به دور نیازهای ثروتمندان موروثی نمی گردد. آنها محصولاتی را تولید کردند که نه تنها ثروتمندان بلکه انسان های معمولی شهرنشین و اهالی همان محله های طرد شده هم خریدارش بودند.

آغاز فاز ثروت سازی به دست فقیرترین مردم

آنها اولین کسانی بودن که به تولید انبوه روی آوردند و اولین سرمایه داران به شمار می روند. این افراد کم کم مزه پول را چشیدند و دست به دست به هم ثروت سازی کردند. بزرگترین تفاوت فعالیت اقتصادی نوآورانه آنها در این بود که تولیدات این کارگاه های خودساخته توسط همان افرادی که آنها را تولید می کردند و توده مردم مصرف می شدند.

به زبان ساده، مشتری این محصولات، همان تولید کنندگانشان بودند. جالب ترین بخش ماجرا این است که «سرمایه داری» به عنوان یک سیاست اقتصادی راهگشا اولین بار توسط مردمی کاملا غیرسیاسی که حتی از اقتصاد جامعه هم تبعید شده بودند در عمل به مرحله اجرا درآمد.

مفهوم آزادی و سرمایه داری چه ارتباطی به هم دارند؟

سرمایه داری بدون آزادی، معنای خود را از دست می دهد. این آزادی است که به سرمایه داری اجازه می دهد نوآوری را برای ارائه خدمات و محصولات بهتر به خدمت بگیرد. همین ماجرا باعث می شود که حساب «رقابت» از «کپی برداری» سوا شود.

مثلا در فلسفه سرمایه داری برای رقابت با بازار مخابرات سنتی و تلفن های سیم دار، به جای تولید نوع دیگری از تلفن های سیم دار، بازار تولید تلفن های همراه هوشمند به راه افتاد و دست مردم از انحصار سیم ها باز شد.

در این میان، مشتری ها که انبوه مردم را تشکیل می دهند توانستند به خدماتی بهتر و با کیفیت تر دست پیدا کنند. این نعمتی است که در اثر رشد سرمایه داری و ایجاد بازار رقابت آزاد به وجود آمده است.

چرا دنیا مدیون سیاست اقتصادی سرمایه داری است؟

سرمایه داری باعث شد افرادی که جایی در طبقه شهری، روستایی و ثروتمندان موروثی نداشتند فرصتی برای زندگی کردن و بروز استعدادهای خودشان پیدا کنند. از این گذشته:

  • جمعیت دنیا با ظهور سرمایه داری به بیش از 10 برابر قبل از آن رسید
  • نوآوری سرمایه داری باعث کشف و گسترش منابع جدید شد
  • مردم معمولی و تهی دستان هم توانستند شانسی برای بهتر کردن وضعیت زندگی خودشان پیدا کنند
  • ثروت از مفهومی موروثی به یک ماجراجویی نوآورانه تبدیل شد و هر کسی که هدف و برنامه ای در سر داشت راهی برای ثروتمند شدن پیدا می کرد
  • رقابت آزاد که در پناه سرمایه داری ایجاد شد، مسیر پیشرفت در تمام زمینه ها را فراهم کرد
  • سطح بهداشت در جامعه های سرمایه داری بالا رفت
  • سطح رفاه و قدرت خرید مردم افزایش پیدا کرد
  • و …

این ها تنها چند مورد از خدماتی هستند که فقط به دلیل ظهور سرمایه داری به وجود آمدند.

وارسی کردن بازی های سیاسی ثروتمندان موروثی و دولتی علیه سرمایه داران

اشراف و قدرتمندان جامعه از نتیجه مثبتی که سرمایه داری روی رشد، پیشرفت و بهبود وضعیت جامعه داشت احساس خطر می کردند. آنها دوست نداشتند کسی آرامش قصرهای پوشالی که برای خودشان ساخته بودند را برهم بزند. ساده ترین راه برای این کار، خراب کردن معنی مثبت سرمایه داری در ذهن مردمی بود که به واسطه همان سرمایه داری توانسته بودند زندگی خوبی را برای خودشان و خانواده شان به وجود آورند. ثروتمندان یک بازی عجیب را آغاز کردند.

آنها مشکلات را پیدا می کردند، یک برچسب سرمایه داری به آن می زدند و در نقش دلسوز مردم آن را افشا می کردند؛ مثلا به فاصله طبقاتی که در جامعه وجود داشت اشاره می کردند و آن را بر گردن ثروتمندانی می انداختند که سرمایه داشتند. افرادی مثل «کارل مارکس» سخنرانی هایی عریض و طویل در ستایش قشر کارگر سر می دادند و در آن تا می توانستند از سرمایه داران بد می گفتند. جالب اینکه خود واژه «سرمایه داری» توسط کارل مارکس اختراع شد.

کم کم مردم این دروغ را باور کردند. سرمایه داری از معنای مثبت خود که ضد ثروت اندوزی موروثی و در جهت رشد اقتصادی جامعه، بهبود وضعیت زندگی مردم و … بود فاصله گرفت و به اسباب بازی ثروتمندان موروثی تبدیل شد تا تقصیرهای خودشان را بر گردن آن بیندازند و مردم را با سیستمی که آنها را از چنگ های این خرچنگ ها نجات می داد، دشمن کنند!

ماجرای سرمایه داری، پس انداز و رشد اقتصادی

سرمایه داری، حتی با وجود حمله های بی امان ثروتمندان موروثی به حرکت خود ادامه داد. چیزی که باعث می شد این حرکت همچنان ادامه پیدا کند عادت نیک «پس انداز کردن» در میان مردم بود. مردم با پس انداز کردن، آگاهانه یا ناآگاهانه به گردش مثبت پول در اقتصاد کمک می کردند.

این موضوع باعث شد تا کارآفرین ها و حتی سرمایه داران کوچک، پول مورد نیاز برای گسترش کسب و کار خودشان را به دست بیاورند. به دنبال این ماجرا، همان مردمی که پس انداز کننده بودند، صاحب شغل شدند، جامعه پیشرفت کرد، زیرساخت ها تقویت شدند و جمعیت مردم بیشتر شد. اجازه بدهید برای درک بهتر این ماجرا یک مثال واقعی را با هم بررسی کنیم.

مقایسه دو کشور با جمعیت بالا؛ یکی با سرمایه داری و دیگری بدون سرمایه داری

وقتی یک جامعه، سرمایه لازم را داشته باشد، حتی با وجود افزایش جمعیت هم می تواند به روند پیشرفت خودش سرعت ببخشد. می توانیم برای درک بهتر این موضوع دو کشور «آمریکا» و «هند» را با هم مقایسه کنیم. هر دوی این کشورها پهناور هستند و جمعیت زیادی در آنها زندگی می کنند.

اما همه می دانیم که وضعیت اقتصادی و پیشرفت این دو کشور از هیچ نظر با هم قابل مقایسه نیست. بزرگترین تفاوت میان این دو کشور «سرمایه داری» است. در آمریکا سیاست اقتصادی سرمایه داری وجود دارد. به دنبال این ماجرا در ازای هر نفر که به جمعیت اضافه می شود، سرمایه گذاری انجام می شود؛ اما در هند، افزایش جمعیت بدون توجه به توسعه سرمایه گذاری و ترویج سرمایه داری باعث شد که ملتی بزرگ با فقر دست و پنجه نرم کند.

چه رابطه ای میان آزادی اقتصادی و سیاست اقتصادی وجود دارد؟

اجازه بدهید قبل از هر چیز با هم بر سر معنای «آزادی اقتصادی» به تفاهم برسیم. آزادی اقتصادی، وضعیتی است که در آن فرد می تواند شکل رابطه خودش با جامعه را به صورت آزادانه انتخاب کند. این رابطه می تواند در انتخاب آزادانه مسیر شغلی و شیوه ارزش آفرینی فرد به جامعه معنا شود. آزادی اقتصادی، پازلی جدا ناپذیر از انواع دیگر آزادی است.

حالا نقش سیاست اقتصادی در این ماجرا چیست؟ به زبان ساده، سیاست اقتصادی باید با به وجود آوردن زیرساخت ها و فراهم کردن امکانات لازم برای مردم جامعه وضعیتی را به وجود بیاورد که در آن فرد به عنوان عضوی از یک جامعه بتواند هر شغلی که دوست داشت را – یعنی شیوه دلخواه رابطه اش با جامعه را – انتخاب کند.

اگر در کشوری چنین امکانی برای مردم جامعه فراهم نشده باشد، آژیر قرمز محاصره شدن آن کشور در سیاست های منفی اقتصادی و فرسنگ ها فاصله گرفتن از اقتصاد آزاد به صدا در آمده است. چون چنین حکومتی، بازار ندارد و بدون داشتن بازار آزاد، حرف زدن از دیگر بخش های آزادی چیزی جز یک شوخی تلخ نیست.

چطور پای سیاست به طور رسمی به اقتصاد باز شد؟

این خیال خوش که سیاست و اقتصاد، دو جاده موازی هستند که هرگز به هم نمی رسند، تا ابد در حد و اندازه همان خیال خوش باقی می ماند. چون آنها دو روی یک سکه هستند که با انگشت نیازهای انسان در بازه های زمانی مختلف به حرکت در می آیند.

اما پذیرفتن این موضوع برای کسانی که در قلب بازی های سیاسی و اقتصادی جهان بودند کار ساده ای نبود. تا مدت های طولانی، سیاستمداران و اقتصاددان های قرن 18 و 19 فکر می کردند که سیاست، قرار نیست هیچ وقت در اقتصاد دخالت کند!

متاسفانه یا خوشبختانه، همه سیاست مدارها با کناره گیری سیاست از اقتصاد موافق نبودند. از نظر آنها دولت باید این قدرت را داشته باشد که برای نورچشمی های خودش مسیرهای همواری در اقتصاد باز کند یا قشر خاصی از جامعه را زیر بال و پر اقتصادی خودش بگیرد. البته این وضعیت، نمایی از حالت خیرخواهانه و حتی مهربانانه سیاسیون بود. واقعیتی که اکنون در جهان سیاست مدارها می بینیم دست و پا زدن آنها برای جلو زدن از همدیگر در مسابقه بی پایان خالی کردن جیب ملت است!

اکنون اهالی سیاست می توانند به بهانه سیاست اقتصادی، واردات فلان خودرو را ممنوع کنند تا شرکت خودروساز بی کیفیت خودشان بتواند محصولش را به عنوان تنها گزینه موجود به مردم بفروشد. در عوض، اهالی سیاست با سود به دست آمده از قالب کردن همان محصولات به مردم، واردات فلان خودروی با کیفیت خارجی را فقط برای خودشان، فرزندانشان و خوش خدمت های پیرامونشان مجاز می کنند.

لطفا گول نخورید؛ ملت هیچ نماینده ای در هیچ پارلمانی ندارد!

اشتباهی که برخی از افراد ناآگاه انجام می دهند این است که فکر می کنند تمام پارلمان ها، مجلس ها و گروه هایی که به بهانه اداره کشور و تصویب قانون های رنگارنگ دور هم جمع شده اند، نمایندگانی از ملت هستند که برای ملت تلاش می کنند.

این در حالی است که حقیقت ماجرا، دست شما را می گیرد و تعداد قابل توجهی از افراد منفعت طلب را نشانتان می دهد که برای زمین زدن فلان حزب، بالا کشیدن فلان فرد سیاسی یا حفظ کرسی خودشان در پارلمان یا مجلس، مثل گندم و شاهدانه ای که روی آتش باشد، جلز و ولز می کنند. برای آنها ملت مهم نیست، هیچ وقت نبوده و هرگز هم نخواهد بود.

آنها فقط به منافعی که از یک کار عایدشان می شود فکر می کنند. مدام چرتکه به دست این طرف و آن طرف می روند، نطق های آتشین بر زبان جاری می سازند و حتی از ملت به عنوان بهانه ای برای به کرسی نشاندن حرف خودشان کمک می گیرند. همین جماعت، قدرت سیاسی را در دست دارند و با استفاده از آن روی چرخ های اقتصاد کشورشان سوار می شوند. برای آنها سیاست اقتصادی، یک شعار نیست، چیزی است که بقای آنها به آن بستگی دارد.

چرا دلسوزان یک دولت هیچ وقت به طور کامل، موفق نمی شوند؟

دلیل این ماجرا جریان های سیاسی موجود در قلب حزب ها و گروه های سیاسی است. این جریان های سیاسی که همه فکر و ذکرشان کنترل کردن قدرت با استفاده از اهرم اقتصاد است، مدام در حال تلاش برای راضی نگه داشتن گروهی از ثروتمندان جامعه هستند که از افزایش قیمت ها، بالا رفتن تورم و کاهش ارزش پول های ملی، سود می برند.

آنها هستند که به دولت ها می گویند فلان پروژه که دست بر قضا به نفع مردم است باید کنار گذاشته شود و بهمان پروژه که چیزی جز یک نمایش توخالی نیست و ملت از آن هیچ نفعی نمی برند تنها به دلیل سود بیشتر و راضی نگه داشتن ثروتمندان پشت صحنه اجرا شود. در نتیجه، نباید انتظار داشت که نماینده دلسوز یک ملت بتواند یا بخواهد که به تمام وعده های انتخاباتی خود عمل کند.

سیاست اقتصادی می تواند تمدن ها را نابود یا متولد کند

با هم گفتیم که سیاست مدارها می توانند با قدرتی که دارند، چرخ های اقتصاد را به نفع خودشان – یا حداقل در مواردی که فکر می کنند به نفعشان است – به حرکت درآورند. جالب اینکه همین موضوع می تواند به سادگی باعث تغییرهای بزرگی در ملت ها شود.

مثلا وقتی سیاست مدارها روی دور دیکتاتوری می افتند تمام تلاششان را می کنند تا از ثروت های ملی بیشتر و بیشتر بدزدند. آنها به جایی می رسند که خودشان را به تنهایی یک کشور مستقل تصور می کنند و مردم را به چشم رقیبانی می بینند که می خواهند ثروت را از چنگ آنها درآورند.

چنین سیاست مدارهایی اگر از دستشان بر می آمد چاه های نفت، منابع گاز طبیعی، معادن و حتی جاذبه های گردشگری را داخل چمدانشان می کردند و در منطقه دیگری برای خودشان اعلام حاکمیت می کردند. چرا؟ چون از یک جایی به بعد، تمام آنچه که می خواهند دستیابی به ثروت و قدرت بیشتر است.

از آنجا که کسی نمی تواند ثروت های ملی یک کشور را در چمدانش جای دهد، آنها هم به دنبال بازی با سیاست اقتصادی می افتند تا از این راه به سود مورد نظرشان یا چیزی نزدیک به آن دست پیدا کنند. همین ماجرا آنقدر قدرتمند است که می تواند در طول کمتر از چند دهه، یک تمدن را به سمت نابودی بکشاند یا زمینه های تغییر نوع حاکمیت را به دست مردم ایجاد کند.

بنابراین می توان اینطور گفت که سیاست منفی اقتصادی، شمشیری بدون دسته و دو لبه است که هر چقدر سیاستمداران بیشتر با آن بازی کنند، زخمی تر می شوند و چه بسا با همان شمشیر، شاخه ای که روی آن نشسته بودند را اره کنند.

چطور اوضاع بهتر می شود؟

نقدهای زیادی به سیاست اقتصادی روا است؛ اما این موضوع دلیل نمی شود که فقط به چهره تاریک این ماجرا نگاه کنیم. سیاست اقتصادی، ماجرایی است که می تواند در جای درست به سپری برای محافظت از مردم، معجزه ای تمدن ساز، پاسخی تمام عیار به نیازها و ماشینی برای استخراج پتانسیل های خفته تبدیل شود و به جامعه اجازه پیشرفت بدهد.

چیزی که می تواند زمینه این ماجرا را فراهم کند، سیاست های اقتصادی درستی هستند که درست در نقطه مقابل سیاست های اشتباه اقتصادی قرار می گیرند. به زبان ساده، می توان یک سرباز سیاه را با حرکت درست یک سرباز سفید از میدان به در کرد!

حالا این وظیفه مردم به عنوان صاحبان ملت ها است که هم در انتخاب سربازهای میز شطرنج، هوشمندانه عمل کنند و هم با به دست آوردن آگاهی از اوضاع سیاسی و اقتصادی جامعه خودشان، دست سیاست مداران دغلکار را از پشت ببندند. این وظیفه هر شهروند در کشورهای آزاد است که از تمدن و دستاوردهای نیک گذشتگان با آگاهی و دانش امروز، محافظت کند.

خلاصه ای از آنچه در مقاله سیاست اقتصادی گفتیم:

  • سیاست اقتصادی، مجموعه ای از کارها است که توسط دولت ها و حکومت ها با هدف کنترل اوضاع اقتصادی به نفع خودشان انجام می شوند. مواردی مثل: «سطح بندی مالیات»، «تعیین نرخ بهره بانک ها»، «عرضه پول» و … .
  • اولین جرقه های تولد سیاست اقتصادی با شروع «سرمایه داری» شکل و شمایل امروزی اش را به خود گرفت.
  • افزایش جمعیت در بخش روستانشین باعث شد که توازن میان زمین کشاورزی و کشاورزان به هم بخورد. افرادی که زمینی برای کشاورزی نداشتند، به سمت شهرها آمدند.
  • ثروتمندان شهرنشین اجازه نمی دادند که این افراد وارد دم و دستگاه شان شوند. به همین دلیل، آنها را به محله هایی دورتر از شهرها تبعید کردند.
  • از دل همین افراد تبعید شده که با فقر دست و پنجه نرم می کردند، گروه هایی ایجاد شدند، سرمایه های اندک خود را روی هم گذاشتند و محصولاتی تولید کردند که به درد همه مردم جامعه می خورد. آنها اولین سرمایه دارن تاریخ بودند که ثروتی غیر موروثی را با تلاش خودشان از زیر صفر ایجاد کردند.
  • سرمایه داری بدون داشتن آزادی، معنای خود را از دست می دهد. این آزادی است که به سرمایه داری امکان می دهد تا به گزینه های دیگر که باعث پیشرفت می شوند فکر کند.
  • دنیا به دلیل وجود سرمایه داری، پیشرفت های بزرگی کرد، میانگین عمر مردم، سطح رفاه و حتی امید به زندگی در آنها بالا رفت.
  • سخنان منفی ای که همزمان با رشد سرمایه داری در مورد این مفهوم زده می شوند، از سوی همان ثروتمندان موروثی هستند که نمی خواستند و نمی خواهند که افراد معمولی هم راه و روش ثروتمند شدن و پیشرفت را بیاموزند. از نظر آنها یا فردی با ژن های ثروتمندی به دنیا می آید یا نمی آید. گزینه دیگری برای تغییر سرنوشت انسان وجود ندارد. سرمایه داران که ثابت کردند چنین گزینه ای وجود دارد به دشمن درجه یک این ثروتمندان تبدیل شدند.
  • پس انداز کردن در نقطه آغاز ایجاد سرمایه داری قرار دارد. سیاست های اقتصادی دولت های قدرتمند، مردم را به سمت پس انداز کردن برای آینده تشویق می کنند و دوشادوش این ماجرا، سرمایه گذاری در اقتصاد را گسترش می دهند.
  • آزادی اقتصادی، حقی است که به افراد جامعه اجازه انتخاب شیوه رابطه آنها با جامعه را می دهد؛ یعنی انتخاب آزادانه شغل و ارزش آفرینی به سبکی که خودش دوست دارد. سیاست اقتصادی باید زمینه به اجرا درآوردن این حق را فراهم کند.
  • تا قرن 18 و 19، بسیاری از سیاست ‎مدارها فکر می کردند که قرار نیست یا حتی نیازی نیست که به طور رسمی در اوضاع اقتصادی دخالت کنند؛ اما برخی که می خواستند با استفاده از پول مردم برای خودشان قدرت و ثروتی بر هم بزنند راهی از دل سیاست به اقتصاد باز کردند.
  • در بیشتر موارد، نمایندگانی که به اسم مردم در پارلمان ها یا مجلس ها حضور دارند اهمیتی به مردم نمی دهند. آنچه که آنها واقعا می خواهند، تصویب کردن و به اجرا درآوردن قانون هایی است که از قدرت و ثروت آنها حمایت می کند.
  • سیاستمداران دلسوز یک کشور و آنهایی که واقعا می خواهند به وعده های انتخاباتی خودشان عمل کنند باید از سد گروه های مخفی فشار که در حال محافظت از قدرت و ثروت خودشان و ثروتمندان هستند رد شوند. در حقیقت، طرح ها و قانون ها تنها زمانی که واقعا به نفع این گروه باشند به مرحله تصویب و اجرا شدن می رسند.
  • بازی با سیاست اقتصادی می تواند پایه های اقتصاد یک کشور را به لرزه درآورد و حتی با ایجاد تورم سرسام آور، باعث به خطر افتادن یک تمدن شود.
  • تنها راه بهتر کردن اوضاع، استفاده از سیاست اقتصادی مثبت در مقابل سیاست اقتصادی مخرب و منفی است؛ یعنی آتش جواب آتش.
  • مردم می توانند با افزایش آگاهی در زمینه های سیاسی و اقتصادی به قدرت گرفتن جریان سیاست اقتصادی مثبت و سازنده کمک کنند و حتی آن را در جهت منافع ملی به حرکت درآوردند.

سوالات متداول

خیر. همانطور که کمی قبل گفتیم، سیاست های اقتصادی می توانند خوب و سازنده یا منفی و مخرب باشند. این ماجرا به اهداف سیاستمداران و آگاهی مردم جامعه بستگی پیدا می کند که کدام طرف ماجرا – سفید یا سیاه – را قدرتمند کنند.

«اقتصاد سیاسی» (Political Economy) و «سیاست اقتصادی» (Economic policy) دو اصطلاح جداگانه هستند که از قضا همپوشانی های زیادی با هم دارند؛ اما مهم ترین تفاوت این دو در مخاطب مورد نظرشان است.