گلوله برفی و زندگی وارن بافت
کتاب گلوله برفی (۲۰۰۸) پرده از دوران و زندگی یکی از جذابترین مردان آمریکایی امروز برمیدارد آن هم کسی نیست جز وارن بافت. ببینید چطور این مرد خجالتی و کم رو اولین میلیون دلارهایش را درآورد و چطور با پیروی از چند قانون اساسی، توانست تبدیل به ثروتمندترین مرد دنیا شود.
گلوله برفی چه نفعی برای من دارد؟ با یکی از بزرگترین سرمایهگذاران این عصر آشنا شوید.
وارن بافت احتمالاً مشهورترین سرمایهگذار قرنهای بیست و بیست و یکم (شاید تاریخ) است. او که به نام «عارف اوماها» یا «حکیم اوماها» مشهور است، معمولاً در رسانهها راجع به سیاست و تجارت نظر میدهد. ولی افراد کمی میدانند که او چهکار میکند و افراد کمتری میدانند که چطور بافت به شغل امروزیاش رسید. در این تصاویر و کتابگلوله برفی، وارد زندگی وارن بافت میشویم و از کودکی تا اولین طرحهای کاری و وضعیت کنونیاش را بررسی میکنیم که تبدیل به دانشمند آمریکایی کسبوکار مدرن شده است. داستان او جنبه شگفتانگیز و آموزشی از حرفه زندگی را نشان میدهد. در این تصاویر خواهید دید که
- چطور بافت توانست در سن ۱۱ سالگی اولین سرمایهگذاریاش را انجام دهد
- چرا سرمایهگذاریهای بافت مثل گلوله برف هستند
- چطور دوستانی مثل کی گراهام و بیل گیتس بر حکیم اوماها تأثیر گذاشتند
در کودکی وارن بافت از کار با آمار و ارقام لذت میبرد
بافت کسب درآمد و سرمایهگذاری را از سن فوق العاده کمی شروع کرد
تنها چیزی که بافت بیشتر از آمار دوست داشت، پول بود. وارن از سن نُه سالگی هم با فروش آدامس و شیشه نوشابه به همسایهها درآمد داشت. یک سال بعد در بازیهای فوتبال دانشگاه اوماها، بادام زمینی میفروخت. علاقه وارن به پول در سال ۱۹۴۰ شدیدتر شد. آن سال او کتابی را به نام هزار روش کسب ۱۰۰۰ دلار در کتابخانه دید و شاید همان کتاب باعث شد امروز کتابی به نام گلوله برفی وجود داشته باشد. بافت ده سال همان لحظه تحت تاثیرش قرار گرفت و در خفا به دوستانش گفت که میخواهد تا سن ۳۵ سالگی میلیونر شود. بی تردید نشان میداد که بچه با ارادهای است تا سن یازده سالگی ۱۲۰ دلار پس انداز کرده بود که در سال ۱۹۴۱ کلی پول بود با آن پول اولین سرمایهگذاریاش را انجام داد. شش سهم از شرکت خدمات سیتیز سرویس خرید سه سهم برای خودش و سه سهم برای خواهر دوریس.
در دبیرستان هم شغلهای عجیبش ادامه داشتند؛ او توپ گلف میفروخت و دستگاههای پینبالی را میخرید و به آرایشگاهها اجاره میداد ولی درآمدش وقتی خیلی بالا رفت که روزنامه تحویل میداد. وقتی پدرش در سال ۱۹۴۲ به عنوان نماینده جمهوری خواه ناحیه دوم نبراسکا در کنگره انتخاب شده بود، خانوادهاش به واشنگتن دی سی نقل مکان کردند. در اینجا بود که وارن شروع به تحویل روزنامه و فروش اشتراک در سه خیابان متفاوت کرد که در یکی از آنها سه ساختمان آپارتمانی محبوبی بودند که محل زندگی بسیاری از سناتورهای آمریکایی بودند. چون بخشی از کارمزد اشتراک به وارن میرسید، روزنامه فروش فوق العاده با انگیزهای بود و همیشه با سماجت از مشتریان پول را میگرفت به طرز شگفتانگیزی، در آن زمان ماهانه حدوداً ۱۷۵ دلار درآمد داشت – یعنی بیشتر از اکثر معلمان مدرسهاش. طولی نکشید که پس اندازش به ۱۰۰۰ دلار رسید. در سال ۱۹۴۴، در سن بالغ چهارده سالگی، وارن اولین اظهارنامه مالیاتیاش را پُر کرد. او ساعت و دوچرخهاش را به عنوان کسورات ذکر کرد و در کل ۷ دلار پرداخت.
وارن پس از خواندن رشته کسب و کار در دانشگاه، بافت رمز و راز موفقیت در بازار سهام را از استادانش یاد گرفت
او نویسنده کتاب سرمایهگذار باهوش و مردی بود که با آموزههایش تأثیر چشمگیری روی بافت گذاشت. بافت عاشق کتاب گراهام بود، بنابراین وقتی فهمید که در کلمبیا درس میدهد، کلاً هاروارد را فراموش کرد. همچنین خیلی هیجان زده بود که استاد یکی دیگر از کلاسها، دیوید داد بود. دیوید داد نویسنده کتاب تحلیل امنیت بود که یکی دیگر از کتابهایی بود که بافت حفظ کرده بود. هر دو معلم درسهای ارزشمند و راهکارهای سرمایهگذاری اساسی به بافت یاد دادند. مثلاً، بافت فهمید که برای تعیین ارزش درونی شرکت (قیمت واقعی شرکت)، باید شرکت را از بالا تا پایین بررسی کند. سپس این ارزش را با ارزش ادراک شده مقایسه کرد که برابر با ارزش فعلی سهام شرکت در بازار است. وقتی ارزش درونی شرکت خیلی بیشتر از ارزش ادراک شدهاش باشد، ممکن است به اصطلاح گراهام «ته سیگار» باشد: کسبوکارهایی با ارزشگذاری کم که ارزش سرمایهگذاری دارند. موفقیت گراهام تا حد زیادی به این بستگی داشت که به احتمال زیاد ارزش ادراک شده بالا میرود تا به ارزش درونی شرکت برسد.
پس از تشکیل خانواده، بافت با شراکت منحصر به فردی رئیس خودش شد
در گلوله برفی متوجه میشوید که در طول دانشگاه، بافت در جلوی دخترها معذب بود. او آنقدر خجالتی بود که حتی در کلاس سخنرانی عمومی ثبت نام کرد تا اعتماد به نفسش را افزایش دهد و کمی از خجالتش کم شود. وقتی در این کلاس شرکت کرد، خانم جوانی خاصی بود که بافت میخواست نظرش را جلب کند. نامش سوزی تامپسون بود و اگرچه پدرش در نگاه اول از بافت خوشش آمد، ولی بافت کلی تلاش کرد تا سوزی مجذوب خجالت جذابش شود. چون شدیداً مضطرب و خیلی دنبال جلب توجه بود، ابتدا در ظاهر متکبر و مرفه به نظر میرسید. ولی سوزی به بافت فرصت داد، فهمید که ژستش تنها نشانهای از خجالتی بودنش است و بالاخره عاشق این ضعف جذابش شد. این دو در سال ۱۹۵۲ ازدواج کردند و بافت همچنان مشغول تدریس و کار در شرکت سرمایهگذاری قدیمی پدرش بود. اولین فرزندشان به نام سوزی آلیس بافت در سال ۱۹۵۳ به دنیا آمد. در همان سال، بافت شغلی را به دست آورد که سالها رویایش را داشت کار برای شرکت سرمایهگذاری گراهام نیومن که صاحب آن بن گراهام بود. بافت سریعاً تبدیل به ستاره درخشان گراهام نیومن شد، ولی به زودی فهمید که از کارگزاری سهام متنفر است. او نمیتوانست حتی فکر سرمایه گذاری اشتباه و از دست دادن پول کسی را تحمل کند که با سختی به دست آمده بود. به زودی شروع به طراحی شراکت خودش کرد. پس از تولد دومین فرزندش، هاوی گراهام بافت، وارن توانست برنامه خوداشتغالیاش را به واقعیت تبدیل کند. در سال ۱۹۵۶، او شرکت بافت اسوسیتز با مسئولیت محدود را راه اندازی کرد. ایده شراکت این بود که تنها شامل دوستان و خویشاوندان میشد و قوانین سادهای در پس هر سرمایهگذاری بود تا هیچکس نا امید نشود یا انتظارات غیرواقعی نداشته باشد. در عین حال، استاد و رئیس سابق بافت، بن گراهام، اعتبار بافت را افزایش داد. کمی پس از خروج بافت از آن شرکت، گراهام تصمیم گرفت که بازنشسته شود و کرکره را پایین بکشد. ولی در حین این کار، بافت را به عنوان آدم مطمئنی به مشتریانش معرفی کرد تا برایشان سرمایهگذاری کند.
در شراکتهای ابتدایی، بافت به یک فلسفه سفت و سخت پایبند ماند و موفق هم شد. در سال اولی که رئیس خودش بود، بافت هشت شراکت را با دوستان مختلفی راه اندازی کرد که بین ۵۰ تا ۱۲۰ هزار دلار جهت سرمایهگذاری به او دادند. هر بار که بافت شراکت جدیدی را آغاز میکرد، فلسفهاش را برای همه توضیح میداد. به شرکای بالقوهاش میگفت که تنها در سهامی سرمایهگذاری میکند که ارزشش از حد واقعی کمتر است و هرگونه درآمدی صرف خرید مجدد همین سهام میشود. مثل گلوله برفی که از بالای تپه به پایین هل میدهید: ابتدا کوچک و اندازه کف دست است، ولی رفته رفته بزرگ و بزرگتر میشود. همچنین به آنها فهماند که او از آن سرمایهگذارهایی نیست که وقتی سهام به قیمت خاصی برسد، آن را میفروشد. او صبور بود و این ثبات صبورانه نتیجه داد. در پایان سال ۱۹۵۶، شراکتهایش ۴ درصد از بازار جلو بود؛ در پایان سال ۱۹۵۷، ۱۰ درصد بود و در پایان سال ۱۹۶۰، ۲۹ درصد بود. گلوله برف میغلتید. در ابتدای دهه ۱۹۶۰، بافت مسئول مدیریت بیش از یک میلیون دلار بود. در عین حال، بازار سهام رو به رشد بود؛ ولی بر خلاف سرمایهگذاران دیگر، تحول بازار روش کاریاش را تغییر نداد. او هنوز به دنبال شرکتهایی بود که ارزششان کمتر از حد واقعی بود و وقتی مورد مطلوبی پیدا میکرد تا حد ممکن سهام میخرید. این یعنی معمولاً صاحب کرسی در هیئت مدیره بود تا مدیران با پول سرمایهگذاران کار احمقانهای نکنند. به طرز فوقالعادهای، علاوه بر مدیریت میلیونها دلار، بافت هنوز تمام تشریفات اداری را انجام میداد. ولی در سال ۱۹۶۲ تصمیم گرفت که کارها را سادهتر کند و تمام شراکتهایش را زیر نظر یک نهاد برد:
شرکت بافر پارتنر شیپ با مسئولیت محدود. در این زمان، موفقیت بافت داشت کم کم از اوماها به وال استریت میرسید. در آنجا او داشت به یکی از بازیکنان مهم و معدودی تبدیل میشد که در شهر نیویورک فعالیت نمیکردند. ولی چند سرمایهگذار قدیمی همچنان به او اعتقاد نداشتند و پیش بینی میکردند که به زودی ورشکست شود.
در اواسط دهه ۱۹۶۰، شراکت آنقدر بزرگ شد که بافت توانست کل کسبوکارها را بخرد
گلوله برفی میگوید یکی از کسانی که همان اوایل به استعدادهای وارن بافت پی برد، وکیل کالیفرنیایی و سرمایهگذار پاره وقتی به نام چارلی مانگر بود. این دو فرد هم فکر پس از ناهار مفصلی در سال ۱۹۵۹ سریعاً با هم دوست شدند؛ دوستی که ناگزیر منجر به شراکت کاری پُرحاصلی شد. دیدگاه مانگر چشمان بافت را به چشم اندازهای بزرگتری باز کرد و به او کمک کرد تا بفهمد که هنوز میتواند به روش امنی، از آن سهامهای «ته سیگار» بالاتر برود. بی تردید، شراکت بافت به زودی گام بزرگی به جلو بر میداشت که تا حد زیادی به لطف سهام خاصی بود که بافت در بهترین زمان انتخاب کرده بود. وقتی جان اف کندی در سال ۱۹۶۳ ترور شد، افراد کمی به چیز دیگری توجه میکردند. ولی در آن زمان، دیگر بافت بنده عادت شده بود و همچنان پشت روزنامهها را بررسی میکرد. در آنجا به داستانی راجع به رسوایی دانه سویا برخورد که امریکن اکسپرس در آن دخالت داشت. یکی از شرکتهای فرعی امریکن اکسپرس تایید کرده بود که برخی مخازن انبار حاوی روغن دانه سویا بودند، ولی سپس مشخص شد که حاوی آب دریا هستند. درنتیجه، سهام امریکن اکسپرس سقوط آزاد کرد. ولی بافت از این بابت نگران نبود؛ او میدانست که این شرکت دوباره روی پایش میایستد. وقتی قیمت سهام در ژانویه ۱۹۶۴ به کمترین میزان رسید، او به تدریج پولهایش را در امریکن اکسپرس ریخت: ابتدا ۳ میلیون دلار و سپس در سال ۱۹۶۶، ۱۳ میلیون دلار. طبیعتاً، امریکن اکسپرس دوباره احیا شد و سود بی سابقهای برای این شراکت به همراه داشت. آنقدر که بافت شروع به خرید کامل کسبوکارها کرد. یکی از اولین خریدهایش کسب و کاری بود که در آینده تبدیل به ویژگی بارز بافت شد، کارخانه پارچه سازی کوچکی در ماساچوست به نام برکشایر هاتاوی. تحقیق بافت نشان داد که ارزش درونیاش ۲۲ میلیون دلار بود، یعنی باید هر سهمش ۱۹٫۶۴ دلار به فروش برود. ولی هر سهمش تنها ۷٫۵۰ دلار فروش میرفت. در سال ۱۹۶۵، پس از کمی مذاکره، بافت با خرید ۴۹ درصد شرکت به ازای ۱۱ دلار برای هر سهم، سهم غالب برکشایر هاتاوی را تصاحب کرد.
با خریدهای بزرگتر، مشکلات بزرگتری به وجود میآیند و باید از قوانین جدیدی تبعیت کنید
اگرچه امروزه بافت ارتباط نزدیکی با برکشایر هاتاوی دارد، این شرکت آنقدر دردسرساز بود که بافت از شراکت با آن پشیمان میشد. ولی بافت از آن سرمایه گذارها نیست که جلوی ضررش را بگیرد و کنار بکشد، این فلسفهاش به قبل از مشارکتش با برکشایر هاتاوی بر میگردد. در سال ۱۹۵۸، بافت شرکتی به نام دمپستر میل را به شکل مشابهی خرید که سیستمهای آبیاری و آسیاب بادی تولید میکرد. ولی اوضاع سریعاً به هم ریخت: او مدیریت اشتباهی را سر کار گذاشت، شرکت ورشکست شد و تصمیم گرفت داراییهای شرکت را نقد کند. درنتیجه، کارکنان بیکار شدند و جامعه اطراف آزادانه نارضایتیشان از بافت را بیان کردند. بافت که مصمم بود دیگر این اتفاق نیفتد، میخواست مطمئن شود که مسئول درستی را برای برکشایر هاتاوی انتخاب کرده است و کسبوکارش زنده مانده است. این چالشهای بسیاری را به همراه داشت، زیرا هزینه پارچه در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ رو به رشد بود و ماشین آلات شرکت شدیداً نیازمند مدرن سازی بود. ولی بافت هرگز پولش را هدر نداد، بنابراین تردید شدیدی درباره تزریق سرمایه اضافی به شرکت داشت که هیچ نشانه واقعی از سوددهی را نداشت. همه اینها بدین معنی بود که برکشایر هاتاوی همچنان به عنوان تولیدکننده پارچه یک بار اضافی خواهد بود. با این حال، بافت همچنان با خرید سهامهای برنده در هر فرصتی، آن را زنده نگه داشت و سرانجام یکی از بهترین فهرستهای سهام دنیا را به برکشایر هاتاوی داد. علیرغم مشکلات ناشی از برکشایر هاتاوی، بافت وضع فوق العاده خوبی داشت. شراکت سرمایهگذاریاش آنقدر وضعیت خوبی داشت که تصمیم گرفت در را به روی اعضای جدیدش ببندد و قوانین سرمایهگذاریاش را سفت و سختتر کند. تعداد شرکتهای فناوری در اواخر دهه ۱۹۶۰ بیشتر و بیشتر میشد که موجب شد بافت قانون جدیدی بگذارد: او هرگز سهام شرکتی را نمیخرید که محصول یا خدماتش را کامل نمیشناخت. بافت به چیزهای «آسان، ایمن، سودآور و خوشایند» علاقه داشت که منجر به قانون دیگری شد: هیچ همکاری با کسبوکاری نمیکند که «مشکلات انسانی» بالقوه یا اثبات شدهای مانند تعدیل نیروی قریب الوقوع، بستن کارخانه یا پیشینه درگیری مدیران با اتحادیههای کاربری دارد.
با لغو شراکت، بافت به تدریج در طرحهای شخصیتر و مجزا فعالیت کرد
حتی پس از اینکه بافت میلیونر شد، هنوز هم به بدتیپی معروف بود، کسی که اساساً اهمیتی به ظاهر بیرونیاش نمیداد. جزئیات و خصوصیات مسئولان کسبوکارهایش برای بافت خیلی مهمتر بودند. کسبوکارهای مطمئن مدیریت مطمئنی دارند، بنابراین وقتی بافت شرکتها را تصاحب میکرد، حتماً اداره آنجا را به افراد خوبی میسپرد. افراد پشت پرده یکی از دلایل اصلی بودند که بافت تصمیم به خرید هوشچایلد کان بالتیمور و همچنین انجمن پنبه فروشیهای (که فروشگاههای زنجیرهای خرده فروشی داشت) گرفت. بافت عادت کرد که با مدیران شرکت بنشیند و با آنها آشنا شود. او میخواست مطمئن شود که آنها افراد باانگیزه و مطمئنی هستند. مدتی بود که شرکت بیمه نشنال ایندمنیتی واقع در اوماها چشم بافت را گرفته بود. ولی تنها زمانی تصمیم به خرید آن گرفت که با جک رینگوالت آشنا شد و سریعاً فهمید که او مدیر عالی است. اینها حرکات هوشمندانهای بودند و در آخر سال ۱۹۶۶، وضعیت این شراکت بهتر از همیشه بود و عملکرد آن ۳۶ درصد از بازار بهتر بود. بافت مدیران این کسبوکارها (همچنین شرکای سرمایهگذاریاش) را خانواده میدانست. در اواخر دهه ۱۹۶۰، بافت شروع به خرید سهم شرکایش کرد با این کار میخواست شراکت را کنرگ کند تا او و سوزی بتوانند بیشتر مسائل شخصی تمرکز کنند. سوزی همچنان امیدوار بود که شوهرش ممکن است بازنشسته شود یا حداقل وقت بیشتری برای کودکانش بگذارد. آنها به سرعت و بدون دخالت زیاد پدرشان بزرگ میشدند. سوزی مشغول هم بود:
او حرفه خوانندگی را دنبال کرد و وارد مسائل اجتماعی مهم آمریکای دهه ۱۹۶۰ شد و در اعتراضات ضد جنگ و حقوق مدنی شرکت میکرد. حتی وارن هم که معمولاً از سیاست دور بود، چارهای جز ورود به این قضیه نداشت. در سال ۱۹۶۷، او خزانه دار دفتر نامزد یوجین مک کارتی در نبراسکا شد. مک کارتی نامزد دموکرات انتخابات ریاست جمهوری بود. ورود وارن به سیاست ارتباط زیادی با فوت پدرش داشت. پس از مرگ پدرش، بافت بالاخره میتوانست نظرات سیاسی خودش را بدون نگرانی بابت ناراحتی آنها بیان کند. در دهه ۱۹۷۰، بافت وارد صنعت روزنامه شد وقتی بافت در واشنگتن دی سی روزنامه تحویل میداد، رویایش بود که یک روز دفتر روزنامه خودش را داشته باشد. وقتی درآمدش در سال ۱۹۶۹ به ۱۶ میلیون دلار رسید، بالاخره موقعیت تحقق آن رویا را داشت. آن سال بافت سهم غالب اوماها سان را خرید. نه تنها این کار رویای بافت را به واقعیت تبدیل کرد؛ بلکه سرانجام به پاداش ارزشمندی منجر شد. در سال ۱۹۷۲، اوماها سان مطلب تحقیقی را درباره پرورشگاه بویز تون نوشت. این پرورشگاه محلی برای پسران بی خانمان بود که به سال ۱۹۱۳ بر میگشت. در زمان نگارش این مطلب، این پرورشگاه تبدیل به مقر عظیم ۱۳۰۰ هکتاری شده بود. این پرورشگاه مزرعه و استادیوم خودش را داشت که مسئولش کشیشی به نام پدر ادوارد فلانگان بود. ولی به طرز عجیبی، تنها ۶۶۵ پسر در آن زندگی میکردند و ۶۰۰ کارمند داشت. اوضاع کمی مشکوک به نظر میرسید، بنابراین بافت به ویراستار روزنامه سان کمک کرد که دستور یک تحقیق را بدهد. حدس بافت هم منجر به کشف داستان بزرگی شد. بویز تون در واقع مبالغ کمکی، کمک هزینهها و بودجهها را انبار میکرد و تقریباً سالانه ۱۸ میلیون دلار جمع میکرد. مطلبی با عنوان «بویز تون: ثروتمندترین شهر آمریکا؟» در ۳۰ مارس ۱۹۷۲ منتشر شد و روزنامه بافت برنده جایزه پولیتزر برای خبرنگاری منطقهای برتر شد. این داستان سریعاً ملی شد و منجر به اعمال اصلاحاتی در زمینه مدیریت سازمانهای عام المنفعه شد. پس از این موفقیت، بافت روزنامه ملی را در نظر گرفت: واشنگتن پست معتبر. در تابستان ۱۹۷۳، بافت صاحب بیش از ۵ درصد واشنگتن پست بود و حتی رابطه فوق العاده نزدیکی با ناشرش یعنی کی گراهام شکل میداد. سال بعد عضو هیئت مدیره روزنامه شد و شروع به شرکت در ضیافتهای شام مجلل گراهام کرد. او شبهای بسیاری با خجالت سعی میکرد که با مهمانان مشهوری مثل پال نیومن بازیگر معاشرت کند و سعی میکرد جلوی سناتورها، دیپلماتها و.شخصیتهای عالی مقام دنیا آبرویش نرود.
وارن بافت هم با چالشهای اولیه بسیاری مانند تحقیقات تنش رای کمیسیون بورس و اوراق بهادار روبرو بود
وقتی مثل وارن بافت و چارلی مانگر سرمایهگذار فعالی باشید، ناگزیر چند شرکت مشکل دار را انتخاب میکنید. مانگر در سال ۱۹۶۸ شرکت بلوچیپ استمپس را دید و زنان خانه دار معمولاً در خواربار فروشیها و پمپ بنزینها، تمبرهای تجاری را جمع میکردند (که حکم کوپن را داشتند) ولی با قیام جنبش آزادی خواه زنان در دهه ۱۹۷۰، تمبرهای تجاری منسوخ شدند (نشانههای نامطلوب دورانی که خیلی لیبرال نبود). مانند برکشایر هاتاوی، بلوچیپ لبه پرتگاه بود؛ تنها به این دلیل زنده بود که بافت و مانگر سهامهای برنده را تحت نام شرکت میخریدند. بنابراین، برای کمک به بلوچیپ، مانگر ۸ درصد از شرکت وسکو را خرید. این شرکت پس انداز و اعطای وام بود که کمتر از حد واقعی ارزشگذاری شده بود. بافت هم وسکو را نیز دوست داشت، ولی شرکت مالی سنتا باربرا نیز آن را دوست داشت. در واقع سنتا باربرا میخواست با وسکو ادغام شود. ولی بافت SBFC را شرکتی با ارزش گذاری بیش از حد میدانست که تنها به ضرر وسکو میشد؛ بنابراین با بتی کیپر پیترز به کالیفرنیا پرواز کرد. او یکی از اعضای بازمانده خانواده موسس وسکو بود و او را متقاعد کرد که ادغام را به تعویق بیندازد. این کار را کرد، ولی این تصمیم موجب شد که ارزش هر سهم وسکو از ۱۸ به ۱۱ دلار سقوط کند. بافت و مانگر از این اتفاق متاثر شدند، بنابراین به آنها پیشنهاد دادند که سهام اکثریت را به ازای ۱۷ دلار بخرند. ولی کار به اینجا ختم نشد شرکت سنتا باربارا به کمیته مبادله اوراق (SEC) شکایت کرد و مدعی شد که بافت و مانگر عمداً پول اضافی به وسکو دادند تا ادغام برنامه ریزی شده را خراب کنند. سال ۱۹۷۴ سال پرتنشی بود. SEC تحقیقاتی را روی شبکه در هم تنیده بافت و مانگر آغاز کرد که شامل بیش از ۳۰ شرکت بود. این شامل پنج کشور مادر مانند برکشایر هاتاوی و بلوچیپ میشد که هر یک پنج یا بیش از پنج شرکت داشتند و آنها نیز صاحب شرکتهای دیگری بودند و به همین منوال. آنها چیزی را پنهان نمیکردند، ولی ساختار پیچیده SEC را خیلی مشکوک کرد. بافت شدیداً مضطرب بود. او میدانست که حتی آوردن نامش در شناسایی تخلفات ممکن است اعتبارش را برای همیشه خراب کند. سرانجام خوشبختانه، SEC تنها یک هشدار را بابت نقض افشا در گذشته بلوچیپ صادر کرد و نام هیچکسی برده نشد.
بافت نیز در ازدواج خود و نبرد حقوقی بین دو روزنامه با چالشهایی مواجه بود
رابطه نزدیک وارن بافت و ناشر واشنگتن پست (کی گراهام) در ابتدا سوزی را ناراحت کرد. ولی بالاخره وارد رابطه عاشقی با مربی تنیسش شد و نامه شخصی به کی نوشت و به او گفت که میتوانست رابطه خودش را با بافت داشته باشد. ولی در سال ۱۹۷۷ که فرزندانش از خانه بیرون رفتند، سوزی تصمیم گرفت که وقت تحول اساسی رسیده است و ترتیب نقل مکان به سن فرانسیسکو را داد. از چند لحاظ بافت هرگز بزرگ نشد. اگرچه تقریباً پنجاه سالش بود، ولی هنوز مرد شلختهای بود که عاشق چیزبرگر و بستنی بود. همچنین تعهدش به زندگی کارش خیلی بیشتر از خانوادهاش بود. علیرغم تمام این مسائل، سوزی هنوز عاشقش بود و میخواست از او مراقبت کند. پس وقتی از آنجا خارج شد، خانم جوانی به نام استرید را استخدام کرد تا برای بافت آشپزی کند و مراقبش باشد. سوزی او را از کلوب شبانهای میشناخت. بافت از جدایی سوزی شوکه شد، ولی پس از چندین مکالمه تلفنی اشک آور، بالاخره فهمید که او نیاز دارد زندگی خودش را داشته باشد. استرید بالاخره هم خانه بافت شد، این اتفاق سوزی و کوی و همچنین هاوی و سوزی جونیور را متعجب کرد. در بحبوحه تمام این اتفاقات، نبرد حقوقی زشتی شروع شد که بافت سالها برای حل آن وقت گذاشت. در اواخر دهه ۱۹۷۰، بافت و مانگر روزنامه دیگری را به مجموعهشان اضافه کردند: اخبار عصرگاهی بوفالو. یکی از برنامههایشان این بود که نسخه آخر هفته را به روزنامه اضافه کنند و با ارائه رایگان پنج شماره اول آن را معرفی کنند و سپس آن را با قیمت نازل ارائه کنند. ولی رقیبشان در آن حوزه، شرکت پستی بوفالو شکایت کرد و مدعی شدند که این پیشنهاد مصداق شیوه ناعادلانهای است. قاضی با صدور حکم به نفع این شرکت بافت را شوکه کرد. قاضی در تصمیم خود گفت که فروش رایگان روزنامه غیرقانونی است و اگر مردم میخواستند اشتراک نسخه آخر هفته را بخرند، باید هر هفته سفارششان را تمدید میکردند. طبیعتاً بافت به این تصمیم بیرحمانه اعتراض کرد و در سال ۱۹۸۱، بالاخره پیروز شد. ولی تا آن زمان روزنامه میلیونها دلار از دست داده بود.
گلوله برفی دوستی وفادارانه بافت را با شرکت سالومون برادرز آشنا کرد که در آنجا با یکی از دشوارترین آزمونهایش روبرو شد
گایکو یکی دیگر از شرکتهایی بود که ارتباط نزدیکی با بافت داشت. این شرکت بیمه خودرو بود که بافت ابتدا در دانشگاه آن را مشاهده کرد. در واقع یکی از اولین سهامی بود که طی مدت کوتاه فعالیتش در شرکت سابق پدرش، به مشتریانش پیشنهاد میکرد. ولی تنها در دهه ۱۹۷۰ و بحران شرکت او فعالیت نزدیکی پیدا کرد. در سال ۱۹۷۶، بافت عضو هیئت مدیره گایکو شد تا با احیای مدیریتش، آن را از ورشکستگی نجات دهد. در آن زمان، مدیری به نام جان گوتفروند که در شرکت مبادلات سهام وال استریت به نام سالومون برادرز کار میکرد، به بافت کمک کرد تا بودجه لازم را برای احیای گایکو جمع کند. بافت قدردان کمک گوتفروند بود و وقتی سالومون برادرز مشکلات خاص خودش را پیدا کرد، سعی کرد این محبت را جبران کند. در اوایل دهه ۱۹۸۰، تصاحبهای خصمانه تبدیل به شیوه کار متعارف در وال استریت شد؛ از قرضههای قراضه برای ثروتمندسازی کارگزاران استفاده شد و همه با معامله بر اساس اعتبار، بدهی بار میآوردند. بافت که همیشه با پول نقد پرداخت میکرد، از این شیوهها متنفر بود و دوست نداشت که کارگزاران یا تحلیلگران هم از این روشها استفاده کنند. ولی وقتی گوتفروند در سال ۱۹۸۶ از او کمک خواست، بافت قبول کرد که عضو هیئت مدیره سالومون برادرز شود. بافت چنان اعتباری بابت ارتباط با شرکتهای باثبات و مطمئن داشت که حضور آن در هیئت مدیره شرکت نشانه واضحی برای همه بود که شرکت در اختیار افراد کاربلدی است و نسبت به تصاحب آسیب پذیر نیست. گلوله برفی نشان میدهد که بافت هرگز تصور نمیکرد که در جلوی راه مشکلی وجود خواهد داشت در سال ۱۹۹۱، کارمندی به نام پال موزر درگیر رسوایی عظیمی شد. او با شرکت غیرقانونی در مزایدههای دولتی، چندین بار قوانین فدرال را شکسته بود. بدتر این بود که شرکت پیش از انتشار اخبار این موضوع را فهمیده بود، ولی اقدام لازم را انجام نداده بود. حین این درگیری، بافت مدیر ارشد اجرایی موقت این شرکت شد و اصلاحات و تیم رهبری جدیدی را تشکیل داد. به شکل حیاتی، از رابطهایش برای دفاع از ادعاهایش استفاده کرد و به خوبی نگذاشت که اداره خزانه داری شرکت سالومون برادرز را از اقدامات آتی محروم کند.
علیرغم دوستی آموزنده ای با بیل گیتس، موفقیت بافت بدون سرمایهگذاری روی فناوری ادامه یافته است
کتاب گلوله برفی به ما نشان میدهد اعتبار وارن بافت در دهه ۱۹۹۰ لطمه دید. با اوج گرفتن سهام فناوری، بافت اصلاً علاقهای به NASDAQ پیدا نکرد. مردم ابتدا میگفتند که او از زمانه عقب مانده است و پیرمرد عقب افتادهای شده است. به طرز شگفتانگیزی، بافت هرگز به این نظرات اهمیت نمیداد، زیرا بدون سهام فناوری هم وضعیت خوبی داشت. در واقع وضعیتش خیلی خوب بود از سال ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۱، ارزش خالص او از ۸۹ میلیون به ۳٫۸ میلیارد دلار رسید و همچنان رو به رشد بود. از زمانی که در سال ۱۹۸۶ مدیر ارشد اجرایی شرکت برکشایر هاتاوی شد، ارزش سهام آن شرکت نیز همچنان بالا رفت و در سال ۱۹۹۱ به ۸۰۰۰ دلار در هر سهم رسید و به زودی به ۱۰۰۰۰ دلار میرسید. حرفه کاری او ثابت میکند که میتوانید مطرح و موفق باشید و در عین حال از NASDAQ دوری کنید. بافت یکی از معدود افرادی بود که فهمید سهام فناوری تنها در بلندمدت سرمایهگذاران را ناراحت میکنند. با این حال، سرمایهگذاری کوچکی را در یک شرکت کرد. وارن بافت و بیل گیتس قرار گذاشتند که در مهمانی چهارم جولای سال ۱۹۹۱ یکدیگر را ببینند، اگرچه هر دو با این تصور به مهمانی رفتند که حرفی برای گفتن به هم ندارند. ولی آن دیدار موجب شد که بقیه آخر هفته را با یکدیگر گفتگو کنند و در ادامه دوست صمیمی ماندند. سپس گیتس شروع به شرکت در جلسات سالانه بافت با سهامداران کرد که سرانجام آنقدر محبوب شد که معامله گران ریزهخوار میتوانستند هر بلیت را ۲۵۰ دلار بفروشند و سرانجام بافت ۱۰۰ سهم از مایکروسافت را خرید. بافت و گیتس مرتباً به همراه چارلی مانگر و کی گراهام برای بازی بریج دور هم جمع میشدند.
در دهه ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰، این دو رقابت شانه به شانهای برای کسب مقام ثروتمندترین فرد جهان داشتند. ولی دوستی آنها باعث شد که بافت جایگاهش را در دنیای بزرگ واقعی بفهمد. پس از سفر به چین با گیتس، بافت فهمید که چقدر خوش شانس است در اوماها به دنیا آمده است. به وضوح دید که او امتیازاتی داشت که بسیاری از مردم جهان از آن محروم بودند، این نکته تنها ذهنیت متواضعانه و شکرگزارش را نسبت به زندگی تقویت کرد. در دهه ۲۰۰۰، بافت عزیزانی را از دست داد که باعث شد اهمیت برخی چیزها در ذهنش تغییر کند پیش بینی بافت درباره ناامیدی سرمایهگذاران از شرکتهای اینترنتی در اوایل دهه ۲۰۰۰ داشت به وقوع میپیوست و نشریاتی که در سال ۱۹۹۴ او را قدیمی میخواندند، اکنون او را پیامبر معرفی میکردند ولی این تحول خیلی در ۲۰۰۱ راحت نبود، در این سال دوست و همراه عزیزش کی گراهام فوت کرد. آنها رابطه ۳۰ ساله صمیمیداشتند و پس از مرگش، بافت چندین هفته نابود شده بود. سپس، دو ماه بعد در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، اوضاع تنها بدتر شد. بافت از هر دو اتفاق نکاتی آموخت (که ما در دورانی سرشار از تردید زندگی میکنیم) و شروع به تحقیق در شرکتهایی کرد که نوعی حس اطمینان را میدادند. این چیزی است که بافت را به کسبوکارهایی مثل فروت اف لوم و شرکتهایی جذب میکرد که تجهیزات کشاورزی و پوشاک کودک تولید میکردند. البته، دوره دیگری از ارزیابی مجدد نزدیک بود. در سال ۲۰۰۳، مشخص شد که سوزی مبتلا به سرطان دهان مرحله ۳ است. اگرچه سوزی و بافت دیگر با هم زندگی نمیکردند، ولی همچنان نزدیک بودند. اگرچه بارها اشکش درآمده بود، او فهمید که چقدر مهم است از این زمان برای مراقبت از سوزی استفاده کند. سوزی در سال ۲۰۰۴ فوت کرد. دل بافت شکست و روزها در بستر افتاد و نمیتوانست با کسی صحبت کند. ولی وقتی بالاخره ظاهر شد، بهتر احساساتش را درک کرده بود و میخواست به فرزندانش نزدیکتر باشد. حالا معتقد بود که راز زندگی را فهمیده است:
«تعداد هرچه بیشتر از کسانی تو را دوست داشته باشند که میخواهی در نزدشان عزیز باشی». همچنین میدانست که میخواهد با پولش چه کند. ۸۵ درصد از برکشایر هاتاوی (به ارزش ۳۶ میلیارد دلار در آن زمان) را به بنیاد بیل و ملیندا گیتس داد و شش میلیون دلار دیگر را بین بنیاد خیریه سوزی و بنیادهای دیگری تقسیم کرد که برای کودکان تاسیس شده بودند.
پیام کلیدی کتاب گلوله برفی
در بیشتر عمرش، وارن بافت ذهن یک مسیره داشت غلتاندن گلوله برفش. گلوله برفی بعنی که مرتباً سرمایهگذاری کند و درآمدها را مجدداً سرمایهگذاری کند. روش نسبتاً ساده ولی جامعش برای انتخاب سهام جهت سرمایهگذاری هیچ ربطی به جریانهای تجاری یا فناوری نداشت. اگرچه میتوانست سریعاً ارزش پولی شرکتی را محاسبه کند، با توجه به عنصر انسانی کسب و کار به موفقیت رسید.















