گلوله برفی و زندگی وارن بافت

کتاب گلوله برفی (۲۰۰۸) پرده از دوران و زندگی یکی از جذاب ترین مردان آمریکایی امروز برمی دارد آن هم کسی نیست جز وارن بافت. ببینید چطور این مرد خجالتی و کم رو اولین میلیون دلارهایش را درآورد و چطور با پیروی از چند قانون اساسی، توانست تبدیل به ثروتمندترین مرد دنیا شود.

گلوله برفی چه نفعی برای من دارد؟ با یکی از بزرگ ترین سرمایه گذاران این عصر آشنا شوید.

وارن بافت احتمالاً مشهورترین سرمایه گذار قرن های بیست و بیست و یکم (شاید تاریخ) است. او که به نام «عارف اوماها» یا «حکیم اوماها» مشهور است، معمولاً در رسانه ­ها راجع به سیاست و تجارت نظر می دهد. ولی افراد کمی می دانند که او چه کار می کند و افراد کمتری می دانند که چطور بافت به شغل امروزی اش رسید. در این تصاویر و کتابگلوله برفی، وارد زندگی وارن بافت می شویم و از کودکی تا اولین طرح­ های کاری و وضعیت کنونی اش را بررسی می کنیم که تبدیل به دانشمند آمریکایی کسب وکار مدرن شده است. داستان او جنبه شگفت انگیز و آموزشی از حرفه زندگی را نشان می دهد. در این تصاویر خواهید دید که

  • چطور بافت توانست در سن ۱۱ سالگی اولین سرمایه گذاری اش را انجام دهد
  • چرا سرمایه گذاری های بافت مثل گلوله برف هستند
  • چطور دوستانی مثل کی گراهام و بیل گیتس بر حکیم اوماها تأثیر گذاشتند

در کودکی وارن بافت از کار با آمار و ارقام لذت می برد

وارن بافت در ۲۰ اوت ۱۹۳۰ در شهر اوماهای ایالت نبراسکا به دنیا آمد. تنها ده ماه پس از سه شنبه سیاه، سقوط بازار سهام که شرکت را گرفتار رکود بزرگ کرد. پدرش، هاوارد، کارگزار بورس محبوبی بود که توانست در این دوران ناامید­کننده اوراق و سهام مطمئنی را بفروشد. درنتیجه، برخلاف بسیاری از خانواده های دیگر، خانواده بافت توانست پس از سقوط بازار سهام از روی زمین بلند شود و زندگی راحتی در دهه ۱۹۳۰ داشته باشد. ولی دلیل نمی شد که زندگی برای وارن کوچک راحت باشد. مادرش، لیلا، مادر مغروری بود که سریعاً از کوره درمی رفت، بود که سریعاً خشمگین می شد، گرایش ناخوشایندی که موجب می شود بیخود و بی جهت کودکانش را تحقیر و سرزنش کند. وارن که در خانه گرفتار این مادر آزاردهنده و غیرقابل پیش بینی بود، به دنبال یافتن راه فرار بود. معمولاً خواهر بزرگش دوریس قربانی خشم مادرش می شد، ولی وارن نیز راه هایی برای دوری از خشم مادرش پیدا کرد و این راه را در اعداد، احتمالات و درصدها یافت. یکی از دلایل علاقه اش به مدرسه این بود که از خانه دور می شد و بیشتر ریاضی یاد می گرفت. پس از تعطیلی کلاس اولی­ها، وارن و دوستش راس در ایوان جلوی خانه راس می نشستند و پلاک ماشین های گذری را یادداشت می کردند. والدینشان فکر کردند آن ها می خواهند فراوانی هر حرف و رقم را در پلاک ها محاسبه کنند، ولی در واقع پیش خودشان فکر می کردند که این یادداشت به پلیس کمک می کند تا سارقان بانکی را بگیرد، زیرا خیابان تنها راه فرار از بانک محلی است.

بافت کسب درآمد و سرمایه گذاری را از سن فوق العاده کمی شروع کرد

تنها چیزی که بافت بیشتر از آمار دوست داشت، پول بود. وارن از سن نُه سالگی هم با فروش آدامس و شیشه نوشابه به همسایه ها درآمد داشت. یک سال بعد در بازی­ های فوتبال دانشگاه اوماها، بادام زمینی می فروخت. علاقه وارن به پول در سال ۱۹۴۰ شدیدتر شد. آن سال او کتابی را به نام هزار روش کسب ۱۰۰۰ دلار در کتابخانه دید و شاید همان کتاب باعث شد امروز کتابی به نام گلوله برفی وجود داشته باشد. بافت ده سال همان لحظه تحت تاثیرش قرار گرفت و در خفا به دوستانش گفت که می خواهد تا سن ۳۵ سالگی میلیونر شود. بی تردید نشان می داد که بچه با اراده ای است تا سن یازده سالگی ۱۲۰ دلار پس انداز کرده بود که در سال ۱۹۴۱ کلی پول بود با آن پول اولین سرمایه گذاری اش را انجام داد. شش سهم از شرکت خدمات سیتیز سرویس خرید سه سهم برای خودش و سه سهم برای خواهر دوریس.

در دبیرستان هم شغل های عجیبش ادامه داشتند؛ او توپ گلف می فروخت و دستگاه­ های پینبالی را می خرید و به آرایشگاه­ ها اجاره می داد ولی درآمدش وقتی خیلی بالا رفت که روزنامه تحویل می داد. وقتی پدرش در سال ۱۹۴۲ به عنوان نماینده جمهوری خواه ناحیه دوم نبراسکا در کنگره انتخاب شده بود، خانواده اش به واشنگتن دی سی نقل مکان کردند. در اینجا بود که وارن شروع به تحویل روزنامه و فروش اشتراک در سه خیابان متفاوت کرد که در یکی از آن ها سه ساختمان آپارتمانی محبوبی بودند که محل زندگی بسیاری از سناتورهای آمریکایی بودند. چون بخشی از کارمزد اشتراک به وارن می رسید، روزنامه فروش فوق العاده با انگیزه­­ای بود و همیشه با سماجت از مشتریان پول را می گرفت به طرز شگفت انگیزی، در آن زمان ماهانه حدوداً ۱۷۵ دلار درآمد داشت – یعنی بیشتر از اکثر معلمان مدرسه اش. طولی نکشید که پس اندازش به ۱۰۰۰ دلار رسید. در سال ۱۹۴۴، در سن بالغ چهارده سالگی، وارن اولین اظهارنامه مالیاتی اش را پُر کرد. او ساعت و دوچرخه اش را به عنوان کسورات ذکر کرد و در کل ۷ دلار پرداخت.

وارن پس از خواندن رشته کسب و کار در دانشگاه، بافت رمز و راز موفقیت در بازار سهام را از استادانش یاد گرفت

با توجه به علاقه دیوانه وار بافت به پول و آمار، عجیب نیست که همکلاسی هایش در سالنامه دبیرستان نامش را «کارگزار سهام آینده» گذاشته بودند. همچنین در گلوله برفی متوجه می شوید که عجیب نبود که بافت تصمیم گرفت رشته حسابداری و کسب وکار را در دانشگاه نبراسکا بخواند. وقتی از خانه پدری خارج شد و به خوابگاه دانشگاه رفت، مشخص شد که او فرد بسیار شلخته ای است. در واقع، اولین هم اتاقی اش آنقدر از این شلختگی بافت رنج می برد که تصمیم گرفت پس از سال اول آنجا را ترک کند ولی شاید هم اتاقی اش بیشتر به این خاطر ناراحت بود که بافت می توانست به راحتی یک بخش کامل از کتاب را حفظ کند و کلمه به کلمه برای استادان تکرار کند. بدین ترتیب بافت وقت بیشتری داشت تا به موسیقی گوش دهد و اتاقش را مرتب نکند که باعث آزار و اذیت خیلی از کسانی بود که باید برای قبولی در آزمون تلاش بیشتری می کردند. چون دانشگاه برای بافت نسبتاً آسان بود، خیلی تعجب کرد که پس از ارسال درخواست برای دوره کارشناسی ارشد در دانشکده کسب و کار هاروارد، نامه رد درخواست دریافت کرد. ولی این ناکامی برایش خوش آمد داشت. بافت در دانشگاه کلمبیا پذیرفته شد و در آنجا زیر نظر بنجامین گراهام درس خواند.

او نویسنده کتاب سرمایه گذار باهوش و مردی بود که با آموزه­ هایش تأثیر چشمگیری روی بافت گذاشت. بافت عاشق کتاب گراهام بود، بنابراین وقتی فهمید که در کلمبیا درس می دهد، کلاً هاروارد را فراموش کرد. همچنین خیلی هیجان زده بود که استاد یکی دیگر از کلاس ها، دیوید داد بود. دیوید داد نویسنده کتاب تحلیل امنیت بود که یکی دیگر از کتاب هایی بود که بافت حفظ کرده بود. هر دو معلم درس های ارزشمند و راهکارهای سرمایه گذاری اساسی به بافت یاد دادند. مثلاً، بافت فهمید که برای تعیین ارزش درونی شرکت (قیمت واقعی شرکت)، باید شرکت را از بالا تا پایین بررسی کند. سپس این ارزش را با ارزش ادراک شده مقایسه کرد که برابر با ارزش فعلی سهام شرکت در بازار است. وقتی ارزش درونی شرکت خیلی بیشتر از ارزش ادراک شده اش باشد، ممکن است به اصطلاح گراهام «ته سیگار» باشد: کسب وکارهایی با ارزش گذاری کم که ارزش سرمایه گذاری دارند. موفقیت گراهام تا حد زیادی به این بستگی داشت که به احتمال زیاد ارزش ادراک شده بالا می رود تا به ارزش درونی شرکت برسد.

پس از تشکیل خانواده، بافت با شراکت منحصر به فردی رئیس خودش شد

در گلوله برفی متوجه می شوید که در طول دانشگاه، بافت در جلوی دخترها معذب بود. او آنقدر خجالتی بود که حتی در کلاس سخنرانی عمومی ثبت نام کرد تا اعتماد به نفسش را افزایش دهد و کمی از خجالتش کم شود. وقتی در این کلاس شرکت کرد، خانم جوانی خاصی بود که بافت می خواست نظرش را جلب کند. نامش سوزی تامپسون بود و اگرچه پدرش در نگاه اول از بافت خوشش آمد، ولی بافت کلی تلاش کرد تا سوزی مجذوب خجالت جذابش شود. چون شدیداً مضطرب و خیلی دنبال جلب توجه بود، ابتدا در ظاهر متکبر و مرفه به نظر می رسید. ولی سوزی به بافت فرصت داد، فهمید که ژستش تنها نشانه ای از خجالتی بودنش است و بالاخره عاشق این ضعف جذابش شد. این دو در سال ۱۹۵۲ ازدواج کردند و بافت همچنان مشغول تدریس و کار در شرکت سرمایه گذاری قدیمی پدرش بود. اولین فرزندشان به نام سوزی آلیس بافت در سال ۱۹۵۳ به دنیا آمد. در همان سال، بافت شغلی را به دست آورد که سال ها رویایش را داشت کار برای شرکت سرمایه گذاری گراهام نیومن که صاحب آن بن گراهام بود. بافت سریعاً تبدیل به ستاره درخشان گراهام نیومن شد، ولی به زودی فهمید که از کارگزاری سهام متنفر است. او نمی توانست حتی فکر سرمایه گذاری اشتباه و از دست دادن پول کسی را تحمل کند که با سختی به دست آمده بود. به زودی شروع به طراحی شراکت خودش کرد. پس از تولد دومین فرزندش، هاوی گراهام بافت، وارن توانست برنامه خوداشتغالی­اش را به واقعیت تبدیل کند. در سال ۱۹۵۶، او شرکت بافت اسوسیتز با مسئولیت محدود را راه اندازی کرد. ایده شراکت این بود که تنها شامل دوستان و خویشاوندان می شد و قوانین ساده ای در پس هر سرمایه گذاری بود تا هیچ کس نا امید نشود یا انتظارات غیرواقعی نداشته باشد. در عین حال، استاد و رئیس سابق بافت، بن گراهام، اعتبار بافت را افزایش داد. کمی پس از خروج بافت از آن شرکت، گراهام تصمیم گرفت که بازنشسته شود و کرکره را پایین بکشد. ولی در حین این کار، بافت را به عنوان آدم مطمئنی به مشتریانش معرفی کرد تا برایشان سرمایه گذاری کند.

در شراکت های ابتدایی، بافت به یک فلسفه سفت و سخت پایبند ماند و موفق هم شد. در سال اولی که رئیس خودش بود، بافت هشت شراکت را با دوستان مختلفی راه اندازی کرد که بین ۵۰ تا ۱۲۰ هزار دلار جهت سرمایه گذاری به او دادند. هر بار که بافت شراکت جدیدی را آغاز می کرد، فلسفه اش را برای همه توضیح می داد. به شرکای بالقوه­اش می گفت که تنها در سهامی سرمایه گذاری می کند که ارزشش از حد واقعی کمتر است و هرگونه درآمدی صرف خرید مجدد همین سهام می شود. مثل گلوله برفی که از بالای تپه به پایین هل می دهید: ابتدا کوچک و اندازه کف دست است، ولی رفته رفته بزرگ و بزرگتر می شود. همچنین به آن ها فهماند که او از آن سرمایه گذارهایی نیست که وقتی سهام به قیمت خاصی برسد، آن را می فروشد. او صبور بود و این ثبات صبورانه نتیجه داد. در پایان سال ۱۹۵۶، شراکت­ هایش ۴ درصد از بازار جلو بود؛ در پایان سال ۱۹۵۷، ۱۰ درصد بود و در پایان سال ۱۹۶۰، ۲۹ درصد بود. گلوله برف می غلتید. در ابتدای دهه ۱۹۶۰، بافت مسئول مدیریت بیش از یک میلیون دلار بود. در عین حال، بازار سهام رو به رشد بود؛ ولی بر خلاف سرمایه گذاران دیگر، تحول بازار روش کاری اش را تغییر نداد. او هنوز به دنبال شرکت هایی بود که ارزششان کمتر از حد واقعی بود و وقتی مورد مطلوبی پیدا می کرد تا حد ممکن سهام می خرید. این یعنی معمولاً صاحب کرسی در هیئت مدیره بود تا مدیران با پول سرمایه گذاران کار احمقانه­ ای نکنند. به طرز فوق العاده ای، علاوه بر مدیریت میلیون ها دلار، بافت هنوز تمام تشریفات اداری را انجام می داد. ولی در سال ۱۹۶۲ تصمیم گرفت که کارها را ساده تر کند و تمام شراکت­ هایش را زیر نظر یک نهاد برد:

شرکت بافر پارتنر شیپ با مسئولیت محدود. در این زمان، موفقیت بافت داشت کم کم از اوماها به وال استریت می رسید. در آنجا او داشت به یکی از بازیکنان مهم و معدودی تبدیل می شد که در شهر نیویورک فعالیت نمی کردند. ولی چند سرمایه­گذار قدیمی همچنان به او اعتقاد نداشتند و پیش بینی می کردند که به زودی ورشکست شود.

در اواسط دهه ۱۹۶۰، شراکت آنقدر بزرگ شد که بافت توانست کل کسب وکارها را بخرد

گلوله برفی می گوید یکی از کسانی که همان اوایل به استعدادهای وارن بافت پی برد، وکیل کالیفرنیایی و سرمایه گذار پاره وقتی به نام چارلی مانگر بود. این دو فرد هم فکر پس از ناهار مفصلی در سال ۱۹۵۹ سریعاً با هم دوست شدند؛ دوستی که ناگزیر منجر به شراکت کاری پُرحاصلی شد. دیدگاه مانگر چشمان بافت را به چشم اندازهای بزرگتری باز کرد و به او کمک کرد تا بفهمد که هنوز می تواند به روش امنی، از آن سهام های «ته سیگار» بالاتر برود. بی تردید، شراکت بافت به زودی گام بزرگی به جلو بر می داشت که تا حد زیادی به لطف سهام خاصی بود که بافت در بهترین زمان انتخاب کرده بود. وقتی جان اف کندی در سال ۱۹۶۳ ترور شد، افراد کمی به چیز دیگری توجه می کردند. ولی در آن زمان، دیگر بافت بنده عادت شده بود و همچنان پشت روزنامه ­ها را بررسی می کرد. در آنجا به داستانی راجع به رسوایی دانه سویا برخورد که امریکن اکسپرس در آن دخالت داشت. یکی از شرکت های فرعی امریکن اکسپرس تایید کرده بود که برخی مخازن انبار حاوی روغن دانه سویا بودند، ولی سپس مشخص شد که حاوی آب دریا هستند. درنتیجه، سهام امریکن اکسپرس سقوط آزاد کرد. ولی بافت از این بابت نگران نبود؛ او می دانست که این شرکت دوباره روی پایش می ایستد. وقتی قیمت سهام در ژانویه ۱۹۶۴ به کمترین میزان رسید، او به تدریج پول هایش را در امریکن اکسپرس ریخت: ابتدا ۳ میلیون دلار و سپس در سال ۱۹۶۶، ۱۳ میلیون دلار. طبیعتاً، امریکن اکسپرس دوباره احیا شد و سود بی سابقه­ای برای این شراکت به همراه داشت. آنقدر که بافت شروع به خرید کامل کسب وکارها کرد. یکی از اولین خریدهایش کسب و کاری بود که در آینده تبدیل به ویژگی بارز بافت شد، کارخانه پارچه سازی کوچکی در ماساچوست به نام برکشایر هاتاوی. تحقیق بافت نشان داد که ارزش درونی اش ۲۲ میلیون دلار بود، یعنی باید هر سهمش ۱۹٫۶۴ دلار به فروش برود. ولی هر سهمش تنها ۷٫۵۰ دلار فروش می رفت. در سال ۱۹۶۵، پس از کمی مذاکره، بافت با خرید ۴۹ درصد شرکت به ازای ۱۱ دلار برای هر سهم، سهم غالب برکشایر هاتاوی را تصاحب کرد.

با خریدهای بزرگتر، مشکلات بزرگتری به وجود می آیند و باید از قوانین جدیدی تبعیت کنید

اگرچه امروزه بافت ارتباط نزدیکی با برکشایر هاتاوی دارد، این شرکت آنقدر دردسرساز بود که بافت از شراکت با آن پشیمان می شد. ولی بافت از آن سرمایه گذارها نیست که جلوی ضررش را بگیرد و کنار بکشد، این فلسفه اش به قبل از مشارکتش با برکشایر هاتاوی بر می گردد. در سال ۱۹۵۸، بافت شرکتی به نام دمپستر میل را به شکل مشابهی خرید که سیستم های آبیاری و آسیاب بادی تولید می کرد. ولی اوضاع سریعاً به هم ریخت: او مدیریت اشتباهی را سر کار گذاشت، شرکت ورشکست شد و تصمیم گرفت دارایی­ های شرکت را نقد کند. درنتیجه، کارکنان بیکار شدند و جامعه اطراف آزادانه نارضایتی شان از بافت را بیان کردند. بافت که مصمم بود دیگر این اتفاق نیفتد، می خواست مطمئن شود که مسئول درستی را برای برکشایر هاتاوی انتخاب کرده است و کسب وکارش زنده مانده است. این چالش های بسیاری را به همراه داشت، زیرا هزینه پارچه در دهه­ های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ رو به رشد بود و ماشین آلات شرکت شدیداً نیازمند مدرن سازی بود. ولی بافت هرگز پولش را هدر نداد، بنابراین تردید شدیدی درباره تزریق سرمایه اضافی به شرکت داشت که هیچ نشانه واقعی از سوددهی را نداشت. همه این ها بدین معنی بود که برکشایر هاتاوی همچنان به عنوان تولیدکننده پارچه یک بار اضافی خواهد بود. با این حال، بافت همچنان با خرید سهام های برنده در هر فرصتی، آن را زنده نگه داشت و سرانجام یکی از بهترین فهرست ­های سهام دنیا را به برکشایر هاتاوی داد. علیرغم مشکلات ناشی از برکشایر هاتاوی، بافت وضع فوق العاده خوبی داشت. شراکت سرمایه گذاری اش آنقدر وضعیت خوبی داشت که تصمیم گرفت در را به روی اعضای جدیدش ببندد و قوانین سرمایه گذاری اش را سفت و سخت تر کند. تعداد شرکت های فناوری در اواخر دهه ۱۹۶۰ بیشتر و بیشتر می شد که موجب شد بافت قانون جدیدی بگذارد: او هرگز سهام شرکتی را نمی خرید که محصول یا خدماتش را کامل نمی شناخت. بافت به چیزهای «آسان، ایمن، سودآور و خوشایند» علاقه داشت که منجر به قانون دیگری شد: هیچ همکاری با کسب وکاری نمی کند که «مشکلات انسانی» بالقوه یا اثبات شده ای مانند تعدیل نیروی قریب الوقوع، بستن کارخانه یا پیشینه درگیری مدیران با اتحادیه ­های کاربری دارد.

با لغو شراکت، بافت به تدریج در طرح ­های شخصی تر و مجزا فعالیت کرد

حتی پس از اینکه بافت میلیونر شد، هنوز هم به بدتیپی معروف بود، کسی که اساساً اهمیتی به ظاهر بیرونی اش نمی داد. جزئیات و خصوصیات مسئولان کسب وکارهایش برای بافت خیلی مهم تر بودند. کسب وکارهای مطمئن مدیریت مطمئنی دارند، بنابراین وقتی بافت شرکت ها را تصاحب می کرد، حتماً اداره آنجا را به افراد خوبی می سپرد. افراد پشت پرده یکی از دلایل اصلی بودند که بافت تصمیم به خرید هوشچایلد کان بالتیمور و همچنین انجمن پنبه­ فروشی­ های (که فروشگاه های زنجیره ای خرده فروشی داشت) گرفت. بافت عادت کرد که با مدیران شرکت بنشیند و با آن ها آشنا شود. او می خواست مطمئن شود که آن ها افراد باانگیزه و مطمئنی هستند. مدتی بود که شرکت بیمه نشنال ایندمنیتی واقع در اوماها چشم بافت را گرفته بود. ولی تنها زمانی تصمیم به خرید آن گرفت که با جک رینگوالت آشنا شد و سریعاً فهمید که او مدیر عالی است. این ها حرکات هوشمندانه­ای بودند و در آخر سال ۱۹۶۶، وضعیت این شراکت بهتر از همیشه بود و عملکرد آن ۳۶ درصد از بازار بهتر بود. بافت مدیران این کسب وکارها (همچنین شرکای سرمایه گذاری اش) را خانواده می دانست. در اواخر دهه ۱۹۶۰، بافت شروع به خرید سهم شرکایش کرد با این کار می خواست شراکت را کنرگ کند تا او و سوزی بتوانند بیشتر مسائل شخصی تمرکز کنند. سوزی همچنان امیدوار بود که شوهرش ممکن است بازنشسته شود یا حداقل وقت بیشتری برای کودکانش بگذارد. آن ها به سرعت و بدون دخالت زیاد پدرشان بزرگ می شدند. سوزی مشغول هم بود:

او حرفه خوانندگی را دنبال کرد و وارد مسائل اجتماعی مهم آمریکای دهه ۱۹۶۰ شد و در اعتراضات ضد جنگ و حقوق مدنی شرکت می کرد. حتی وارن هم که معمولاً از سیاست دور بود، چاره ای جز ورود به این قضیه نداشت. در سال ۱۹۶۷، او خزانه دار دفتر نامزد یوجین مک کارتی در نبراسکا شد. مک کارتی نامزد دموکرات انتخابات ریاست جمهوری بود. ورود وارن به سیاست ارتباط زیادی با فوت پدرش داشت. پس از مرگ پدرش، بافت بالاخره می توانست نظرات سیاسی خودش را بدون نگرانی بابت ناراحتی آن ها بیان کند. در دهه ۱۹۷۰، بافت وارد صنعت روزنامه شد وقتی بافت در واشنگتن دی سی روزنامه تحویل می داد، رویایش بود که یک روز دفتر روزنامه خودش را داشته باشد. وقتی درآمدش در سال ۱۹۶۹ به ۱۶ میلیون دلار رسید، بالاخره موقعیت تحقق آن رویا را داشت. آن سال بافت سهم غالب اوماها سان را خرید. نه تنها این کار رویای بافت را به واقعیت تبدیل کرد؛ بلکه سرانجام به پاداش ارزشمندی منجر شد. در سال ۱۹۷۲، اوماها سان مطلب تحقیقی را درباره پرورشگاه بویز تون نوشت. این پرورشگاه محلی برای پسران بی خانمان بود که به سال ۱۹۱۳ بر می گشت. در زمان نگارش این مطلب، این پرورشگاه تبدیل به مقر عظیم ۱۳۰۰ هکتاری شده بود. این پرورشگاه مزرعه و استادیوم خودش را داشت که مسئولش کشیشی به نام پدر ادوارد فلانگان بود. ولی به طرز عجیبی، تنها ۶۶۵ پسر در آن زندگی می کردند و ۶۰۰ کارمند داشت. اوضاع کمی مشکوک به نظر می رسید، بنابراین بافت به ویراستار ­روزنامه سان کمک کرد که دستور یک تحقیق را بدهد. حدس بافت هم منجر به کشف داستان بزرگی شد. بویز تون در واقع مبالغ کمکی، کمک هزینه­ ها و بودجه­ ها را انبار می کرد و تقریباً سالانه ۱۸ میلیون دلار جمع می کرد. مطلبی با عنوان «بویز تون: ثروتمندترین شهر آمریکا؟» در ۳۰ مارس ۱۹۷۲ منتشر شد و روزنامه بافت برنده جایزه پولیتزر برای خبرنگاری منطقه ای برتر شد. این داستان سریعاً ملی شد و منجر به اعمال اصلاحاتی در زمینه مدیریت سازمان های عام المنفعه شد. پس از این موفقیت، بافت روزنامه ملی را در نظر گرفت: واشنگتن پست معتبر. در تابستان ۱۹۷۳، بافت صاحب بیش از ۵ درصد واشنگتن پست بود و حتی رابطه فوق العاده نزدیکی با ناشرش یعنی کی گراهام شکل می داد. سال بعد عضو هیئت مدیره روزنامه شد و شروع به شرکت در ضیافت های شام مجلل گراهام کرد. او شب­های بسیاری با خجالت سعی می کرد که با مهمانان مشهوری مثل پال نیومن بازیگر معاشرت کند و سعی می کرد جلوی سناتورها، دیپلمات ها و.شخصیت­های عالی مقام دنیا آبرویش نرود.

وارن بافت هم با چالش های اولیه بسیاری مانند تحقیقات تنش رای کمیسیون بورس و اوراق بهادار روبرو بود

وقتی مثل وارن بافت و چارلی مانگر سرمایه گذار فعالی باشید، ناگزیر چند شرکت مشکل دار را انتخاب می کنید. مانگر در سال ۱۹۶۸ شرکت بلوچیپ استمپس را دید و زنان خانه دار معمولاً در خواربار فروشی­ ها و پمپ بنزین­ها، تمبرهای تجاری را جمع می کردند (که حکم کوپن را داشتند) ولی با قیام جنبش آزادی خواه زنان در دهه ۱۹۷۰، تمبرهای تجاری منسوخ شدند (نشانه ­های نامطلوب دورانی که خیلی لیبرال نبود). مانند برکشایر هاتاوی، بلوچیپ لبه پرتگاه بود؛ تنها به این دلیل زنده بود که بافت و مانگر سهام های برنده را تحت نام شرکت می خریدند. بنابراین، برای کمک به بلوچیپ، مانگر ۸ درصد از شرکت وسکو را خرید. این شرکت پس انداز و اعطای وام بود که کمتر از حد واقعی ارزش گذاری شده بود. بافت هم وسکو را نیز دوست داشت، ولی شرکت مالی سنتا باربرا نیز آن را دوست داشت. در واقع سنتا باربرا می خواست با وسکو ادغام شود. ولی بافت SBFC را شرکتی با ارزش گذاری بیش از حد می دانست که تنها به ضرر وسکو می شد؛ بنابراین با بتی کیپر پیترز به کالیفرنیا پرواز کرد. او یکی از اعضای بازمانده خانواده موسس وسکو بود و او را متقاعد کرد که ادغام را به تعویق بیندازد. این کار را کرد، ولی این تصمیم موجب شد که ارزش هر سهم وسکو از ۱۸ به ۱۱ دلار سقوط کند. بافت و مانگر از این اتفاق متاثر شدند، بنابراین به آن ها پیشنهاد دادند که سهام اکثریت را به ازای ۱۷ دلار بخرند. ولی کار به اینجا ختم نشد شرکت سنتا باربارا به کمیته مبادله اوراق (SEC) شکایت کرد و مدعی شد که بافت و مانگر عمداً پول اضافی به وسکو دادند تا ادغام برنامه ریزی شده را خراب کنند. سال ۱۹۷۴ سال پرتنشی بود. SEC تحقیقاتی را روی شبکه در هم تنیده بافت و مانگر آغاز کرد که شامل بیش از ۳۰ شرکت بود. این شامل پنج کشور مادر مانند برکشایر هاتاوی و بلوچیپ می شد که هر یک پنج یا بیش از پنج شرکت داشتند و آن ها نیز صاحب شرکت های دیگری بودند و به همین منوال. آن ها چیزی را پنهان نمی کردند، ولی ساختار پیچیده SEC را خیلی مشکوک کرد. بافت شدیداً مضطرب بود. او می دانست که حتی آوردن نامش در شناسایی تخلفات ممکن است اعتبارش را برای همیشه خراب کند. سرانجام خوشبختانه، SEC تنها یک هشدار را بابت نقض افشا در گذشته بلوچیپ صادر کرد و نام هیچ کسی برده نشد.

بافت نیز در ازدواج خود و نبرد حقوقی بین دو روزنامه با چالش هایی مواجه بود

رابطه نزدیک وارن بافت و ناشر واشنگتن پست (کی گراهام) در ابتدا سوزی را ناراحت کرد. ولی بالاخره وارد رابطه عاشقی با مربی تنیسش شد و نامه شخصی به کی نوشت و به او گفت که می توانست رابطه خودش را با بافت داشته باشد. ولی در سال ۱۹۷۷ که فرزندانش از خانه بیرون رفتند، سوزی تصمیم گرفت که وقت تحول اساسی رسیده است و ترتیب نقل مکان به سن فرانسیسکو را داد. از چند لحاظ بافت هرگز بزرگ نشد. اگرچه تقریباً پنجاه سالش بود، ولی هنوز مرد شلخته ای بود که عاشق چیزبرگر و بستنی بود. همچنین تعهدش به زندگی کارش خیلی بیشتر از خانواده اش بود. علیرغم تمام این مسائل، سوزی هنوز عاشقش بود و می خواست از او مراقبت کند. پس وقتی از آنجا خارج شد، خانم جوانی به نام استرید را استخدام کرد تا برای بافت آشپزی کند و مراقبش باشد. سوزی او را از کلوب شبانه ای می شناخت. بافت از جدایی سوزی شوکه شد، ولی پس از چندین مکالمه تلفنی اشک آور، بالاخره فهمید که او نیاز دارد زندگی خودش را داشته باشد. استرید بالاخره هم خانه بافت شد، این اتفاق سوزی و کوی و همچنین هاوی و سوزی جونیور را متعجب کرد. در بحبوحه تمام این اتفاقات، نبرد حقوقی زشتی شروع شد که بافت سال ها برای حل آن وقت گذاشت. در اواخر دهه ۱۹۷۰، بافت و مانگر روزنامه دیگری را به مجموعه شان اضافه کردند: اخبار عصرگاهی بوفالو. یکی از برنامه هایشان این بود که نسخه آخر هفته را به روزنامه اضافه کنند و با ارائه رایگان پنج شماره اول آن را معرفی کنند و سپس آن را با قیمت نازل ارائه کنند. ولی رقیبشان در آن حوزه، شرکت پستی بوفالو شکایت کرد و مدعی شدند که این پیشنهاد مصداق شیوه ناعادلانه ­ای است. قاضی با صدور حکم به نفع این شرکت بافت را شوکه کرد. قاضی در تصمیم خود گفت که فروش رایگان روزنامه غیرقانونی است و اگر مردم می خواستند اشتراک نسخه آخر هفته را بخرند، باید هر هفته سفارششان را تمدید می کردند. طبیعتاً بافت به این تصمیم بی رحمانه اعتراض کرد و در سال ۱۹۸۱، بالاخره پیروز شد. ولی تا آن زمان روزنامه میلیون ها دلار از دست داده بود.

گلوله برفی دوستی وفادارانه بافت را با شرکت سالومون برادرز آشنا کرد که در آنجا با یکی از دشوارترین آزمون هایش روبرو شد

گایکو یکی دیگر از شرکت هایی بود که ارتباط نزدیکی با بافت داشت. این شرکت بیمه خودرو بود که بافت ابتدا در دانشگاه آن را مشاهده کرد. در واقع یکی از اولین سهامی بود که طی مدت کوتاه فعالیتش در شرکت سابق پدرش، به مشتریانش پیشنهاد می کرد. ولی تنها در دهه ۱۹۷۰ و بحران شرکت او فعالیت نزدیکی پیدا کرد. در سال ۱۹۷۶، بافت عضو هیئت مدیره گایکو شد تا با احیای مدیریتش، آن را از ورشکستگی نجات دهد. در آن زمان، مدیری به نام جان گوتفروند که در شرکت مبادلات سهام وال استریت به نام سالومون برادرز کار می کرد، به بافت کمک کرد تا بودجه لازم را برای احیای گایکو جمع کند. بافت قدردان کمک گوتفروند بود و وقتی سالومون برادرز مشکلات خاص خودش را پیدا کرد، سعی کرد این محبت را جبران کند. در اوایل دهه ۱۹۸۰، تصاحب­های خصمانه تبدیل به شیوه کار متعارف در وال استریت شد؛ از قرضه ­های قراضه برای ثروتمندسازی کارگزاران استفاده شد و همه با معامله بر اساس اعتبار، بدهی بار می آوردند. بافت که همیشه با پول نقد پرداخت می کرد، از این شیوه ها متنفر بود و دوست نداشت که کارگزاران یا تحلیلگران هم از این روش ها استفاده کنند. ولی وقتی گوتفروند در سال ۱۹۸۶ از او کمک خواست، بافت قبول کرد که عضو هیئت مدیره سالومون برادرز شود. بافت چنان اعتباری بابت ارتباط با شرکت های باثبات و مطمئن داشت که حضور آن در هیئت مدیره شرکت نشانه واضحی برای همه بود که شرکت در اختیار افراد کاربلدی است و نسبت به تصاحب آسیب پذیر نیست. گلوله برفی نشان می دهد که بافت هرگز تصور نمی کرد که در جلوی راه مشکلی وجود خواهد داشت در سال ۱۹۹۱، کارمندی به نام پال موزر درگیر رسوایی عظیمی شد. او با شرکت غیرقانونی در مزایده­های دولتی، چندین بار قوانین فدرال را شکسته بود. بدتر این بود که شرکت پیش از انتشار اخبار این موضوع را فهمیده بود، ولی اقدام لازم را انجام نداده بود. حین این درگیری، بافت مدیر ارشد اجرایی موقت این شرکت شد و اصلاحات و تیم رهبری جدیدی را تشکیل داد. به شکل حیاتی، از رابط هایش برای دفاع از ادعاهایش استفاده کرد و به خوبی نگذاشت که اداره خزانه داری شرکت سالومون برادرز را از اقدامات آتی محروم کند.

علیرغم دوستی آموزنده ای با بیل گیتس، موفقیت بافت بدون سرمایه گذاری روی فناوری ادامه یافته است

کتاب گلوله برفی به ما نشان می دهد اعتبار وارن بافت در دهه ۱۹۹۰ لطمه دید. با اوج گرفتن سهام فناوری­، بافت اصلاً علاقه ای به NASDAQ پیدا نکرد. مردم ابتدا می گفتند که او از زمانه عقب مانده است و پیرمرد عقب افتاده ای شده است. به طرز شگفت انگیزی، بافت هرگز به این نظرات اهمیت نمی داد، زیرا بدون سهام فناوری هم وضعیت خوبی داشت. در واقع وضعیتش خیلی خوب بود از سال ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۱، ارزش خالص او از ۸۹ میلیون به ۳٫۸ میلیارد دلار رسید و همچنان رو به رشد بود. از زمانی که در سال ۱۹۸۶ مدیر ارشد اجرایی شرکت برکشایر هاتاوی شد، ارزش سهام آن شرکت نیز همچنان بالا رفت و در سال ۱۹۹۱ به ۸۰۰۰ دلار در هر سهم رسید و به زودی به ۱۰۰۰۰ دلار می رسید. حرفه کاری او ثابت می کند که می توانید مطرح و موفق باشید و در عین حال از NASDAQ دوری کنید. بافت یکی از معدود افرادی بود که فهمید سهام فناوری تنها در بلندمدت سرمایه گذاران را ناراحت می کنند. با این حال، سرمایه گذاری کوچکی را در یک شرکت کرد. وارن بافت و بیل گیتس قرار گذاشتند که در مهمانی چهارم جولای سال ۱۹۹۱ یکدیگر را ببینند، اگرچه هر دو با این تصور به مهمانی رفتند که حرفی برای گفتن به هم ندارند. ولی آن دیدار موجب شد که بقیه آخر هفته را با یکدیگر گفتگو کنند و در ادامه دوست صمیمی ماندند. سپس گیتس شروع به شرکت در جلسات سالانه بافت با سهامداران کرد که سرانجام آنقدر محبوب شد که معامله گران ریزه­خوار می توانستند هر بلیت را ۲۵۰ دلار بفروشند و سرانجام بافت ۱۰۰ سهم از مایکروسافت را خرید. بافت و گیتس مرتباً به همراه چارلی مانگر و کی گراهام برای بازی بریج دور هم جمع می شدند.

در دهه ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰، این دو رقابت شانه به شانه ای برای کسب مقام ثروتمندترین فرد جهان داشتند. ولی دوستی آن ها باعث شد که بافت جایگاهش را در دنیای بزرگ واقعی بفهمد. پس از سفر به چین با گیتس، بافت فهمید که چقدر خوش شانس است در اوماها به دنیا آمده است. به وضوح دید که او امتیازاتی داشت که بسیاری از مردم جهان از آن محروم بودند، این نکته تنها ذهنیت متواضعانه و شکرگزارش را نسبت به زندگی تقویت کرد. در دهه ۲۰۰۰، بافت عزیزانی را از دست داد که باعث شد اهمیت برخی چیزها در ذهنش تغییر کند پیش بینی بافت درباره ناامیدی سرمایه گذاران از شرکت های اینترنتی در اوایل دهه ۲۰۰۰ داشت به وقوع می پیوست و نشریاتی که در سال ۱۹۹۴ او را قدیمی می خواندند، اکنون او را پیامبر معرفی می کردند ولی این تحول خیلی در ۲۰۰۱ راحت نبود، در این سال دوست و همراه عزیزش کی گراهام فوت کرد. آن ها رابطه ۳۰ ساله صمیمی داشتند و پس از مرگش، بافت چندین هفته نابود شده بود. سپس، دو ماه بعد در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، اوضاع تنها بدتر شد. بافت از هر دو اتفاق نکاتی آموخت (که ما در دورانی سرشار از تردید زندگی می کنیم) و شروع به تحقیق در شرکت هایی کرد که نوعی حس اطمینان را می دادند. این چیزی است که بافت را به کسب وکارهایی مثل فروت اف لوم و شرکت هایی جذب می کرد که تجهیزات کشاورزی و پوشاک کودک تولید می کردند. البته، دوره دیگری از ارزیابی مجدد نزدیک بود. در سال ۲۰۰۳، مشخص شد که سوزی مبتلا به سرطان دهان مرحله ۳ است. اگرچه سوزی و بافت دیگر با هم زندگی نمی کردند، ولی همچنان نزدیک بودند. اگرچه بارها اشکش درآمده بود، او فهمید که چقدر مهم است از این زمان برای مراقبت از سوزی استفاده کند. سوزی در سال ۲۰۰۴ فوت کرد. دل بافت شکست و روزها در بستر افتاد و نمی توانست با کسی صحبت کند. ولی وقتی بالاخره ظاهر شد، بهتر احساساتش را درک کرده بود و می خواست به فرزندانش نزدیک تر باشد. حالا معتقد بود که راز زندگی را فهمیده است:

«تعداد هرچه بیشتر از کسانی تو را دوست داشته باشند که می­خواهی در نزدشان عزیز باشی». همچنین می دانست که می خواهد با پولش چه کند. ۸۵ درصد از برکشایر هاتاوی (به ارزش ۳۶ میلیارد دلار در آن زمان) را به بنیاد بیل و ملیندا گیتس داد و شش میلیون دلار دیگر را بین بنیاد خیریه سوزی و بنیادهای دیگری تقسیم کرد که برای کودکان تاسیس شده بودند.

پیام کلیدی کتاب گلوله برفی

در بیشتر عمرش، وارن بافت ذهن یک مسیره داشت غلتاندن گلوله برفش. گلوله برفی بعنی که مرتباً سرمایه گذاری کند و درآمدها را مجدداً سرمایه گذاری کند. روش نسبتاً ساده ولی جامعش برای انتخاب سهام جهت سرمایه گذاری هیچ ربطی به جریان های تجاری یا فناوری نداشت. اگرچه می توانست سریعاً ارزش پولی شرکتی را محاسبه کند، با توجه به عنصر انسانی کسب و کار به موفقیت رسید.