در پس نگاه حسرتبار به زندگی افراد ثروتمند، یک سوال عامیانه همواره ذهن ما را به خود مشغول میکند و آن اینکه چگونه پولدار شویم؟ استیو سیبولد در کتاب «ثروتمندان چگونه فکر میکنند؟» نشان میدهد آنچه افراد ثروتمند و فقیر را از هم جدا میکند نحوه مواجهه آنها با محدودیت منابع ازجمله پول است. درواقع تصمیمها و رفتارهایی که در برابر محدودیتهای پولی که یکی از انواع منابع برای تامین منابع دیگر است، ساخته و پرداخته میشوند سطح کیفی زندگی افراد را ازنظر مالی تعیین میکنند.
وی معتقد است آنچه تفاوت میان افراد را رقم میزند بیشتر به طرز فکر آنها بازمیگردد و ارتباط بسیار کمی با خود پولدارد. در این مقاله به اختصار به زندگینامه احد عظیم زاده پدر فرش ایران و یکی از اسطورههای اقتصادی ایران میپردازیم.
کودکی عظیم زاده
احد عظیم زاده متولد سال ۱۳۳۶، یکی از موفقترینها در زمینهی ثروت آفرینی است. کودکی که در ۷ سالگی پدر خود را از دست داد و تا ۱۳ سالگی روزها قالی میبافت و شبها درس میخواند. کودکی که گرچه به دوش کشیدن و حمل پشتی و قالیهای کوچک از اسفنجان یا اسکو برای فروش به شهری دیگر، تنها برای سود یکی دوتومانی، شانههایش را خم میکرد اما سقف آرزوها و تلاشهایش را کوتاه نکرد.
وی در خاطراتش بیپروا از حسرتها و محدودیتهایش میگوید؛ از فشارهای مالیای که موجب شد تحصیلات خود را بیش از سطح دیپلم نتواند ادامه دهد. در ۱۹ سالگی سرمایه احد به ۲۰ هزار تومان میرسد که آن را هم مادر و برادرش از او قرض میگیرند و بعدا با زحمت بخشی از آن را برمیگردانند. بعد از آن چون احد کفالت مادر خود را بر عهده داشت دوره سربازیاش زیاد طول نمیکشد و پس از ۱۷ روز به خانه بازمیگردد. ازدواج میکند و از بین دو آرزوی خود یعنی خلبان شدن و پولدار شدن، قید خلبان شدن را میزند. او پس از سالها دریافته بود برای رسیدن به ثروت، کار و تلاش بهتنهایی کارساز نیست.
عظیم زاده راه خود را مییابد
با پیروزی انقلاب بهرغم محدودیتهایی که در آن زمان وجود داشت عظیم زاده تلاش کرد تا کارگاه کوچک قالیبافی خود را دایر کند؛ او میدانست برای توسعه کسب و کار خود باید به فراتر از مرزهای داخلی بیاندیشد. احد که از عزت فرش ایرانی در بیرون از مرزهای ایران باخبر بود فتح بازارهای بینالمللی را در سر میپروراند. با این حال برای او که نه به زبانهای خارجی مسلط بود و نه از اصول تجارت خارجی و صادرات سردرمیآورد، این کار کمی سخت مینمود. عظیم زاده فقط شنیده بود آلمان مرکز تجارت فرش است.
وی برای کسب ایده از دو برادر تاجری که مقیم آلمان بودند و با آنها از قدیم آشنا بود درخواست دعوتنامه میکند. همین کافی بود تا به هامبورگ سفر کند. آن دو برادر قبل از او این راه را پیموده و رموزی میدانستند که میتوانست کلیدهای طلایی تجارت را در دستهای احد جوان قرار دهد. عظیم زاده در این سفر به سالنها و انبارهای فرش سرکشی کرد و با سلیقههای بازار هدف خود آشنا شد. در آلمان متوجه شد تجارت فرش در سوئیس به واسطه حضور تجار ثروتمند عرب در آن کشور سود بیشتری را نصیب وی خواهد کرد، پس عازم ژنو شد.
خود عظیم زاده در این باره میگوید:
بهطور اتفاقی در یک هتل در ژنو با تاجری ایرانی آشنا شدم که او ایده اصلی را به من داد و گفت فرش گرد بباف.
این برخورد مسیر زندگیاش را برای همیشه دگرگون میکند. در آن دوران در ایران فرش گرد بافته نمیشد و کیفیت تولید فرش و رنگبندیها هم مناسب نبود. او به اسفنجان بازمیگردد و در اولین فرصت وامی ۶۰ هزارتومانی از بانک گرفته و با پساندازی که داشت کارگاهی اجاره و چندین دار قالی برپا میکند. دستگاهها و ابریشم موردنیاز خود را اقساطی میخرد و قدم در راه مسیر تازهای که برای خود برگزیده بود، میگذارد.
در زمان کمی فرشهای گرد عظیم زاده در سفر دو تاجران ایرانی مقیم آلمان به اسفنجان خریداری شد. عایدی او از سرمایه ۱۰۰ هزارتومانی که ۸۰ هزار تومانش قرض بود و یک کارگاه اجارهای، ۱۲ میلیون ۵۰۰ هزار تومان بود. برای درک ارزش ریالی این مبلغ در آن سال همین بس که میشد با ۵۰۰ هزار تومان در تهران، آپارتمانی کوچک خرید. معاملهای که نقطه عطفی برای صادرات فرشهای عظیم زاده به آلمان، ایتالیا، سوئیس، انگلیس، بلژیک و دیگر کشورها شد.
پس از آن هر سفر ایده و نگاهی نو در پی داشت. شناخت سلیقههای مشتریان، بازدید از موزهها و الهام و تلفیق طرحها حاصلی بود که از هر سفر برای عظیم زاده برداشت میشد.
اما آیا عظیم زاده اولین یا خارقالعادهترین بافنده و تاجر فرش در ایران بوده است؟ چرا سایر فعالان در این حوزه نتوانستند به نقطهای که عظیم زاده در آن ایستاده است، بایستند؟ پاسخ به این پرسش را باید در ریسکپذیری وی جستجو کرد.
کیوساکی میلیونر ژاپنی در کتاب پدر پولدار و پدر فقیر خود دست به مقایسهای تحلیلی میان پدر پولدار دوستش که حتی پایه هشتم را به انتها نرسانده بود و پدر فقیر خود که دارای تحصیلات عالی در دانشگاه استنفورد شیکاگو بود میزند. او در کتاب خود آورده:
پدر فقیر همیشه میگفت: من از پس خرید فلان چیز برنمیآیم و پدر پولدار میگفت: چطور میتوانیم از پس خرید فلان چیز بربیاییم. یکی شما را از زحمت فکر کردن راحت میکرد و دیگری شما را وادار به تفکر میکرد. یکی میگفت: خوب درس بخوان تا بتوانی در آینده شرکت خوبی پیدا کنی تا استخدام شوی و دیگری میگفت: خوب درس بخوان تا بتوانی در آینده شرکت خوبی پیدا کنی و آن را بخری. یکی مسئولیت فقر خود را به گردن بچهها و زحمت نگهداری از آنها میانداخت و دیگری بچهها را وادار به صحبت کردن درباره پول بر سر سفره شام میکرد. پدر فقیر میگفت: وقتی بحث بر سر پول است محتاطانه رفتار کن و پدر پولدار میگفت: یاد بگیر که چطور با خطر روبهرو شوی.
عظیم زاده هم همه این اصول را بهطور ناخودآگاه دریافته بود و در کار خود به کار میبست. وی اصول کار خود را اینگونه میشمارد:
شریک ندارم و هیچگاه نداشتهام و نخواهم داشت. اگر شریک خوب بود، خدا برای خودش شریک میگذاشت. اصل دیگر احترام به مشتری است، هر که میخواهد باشد. پیش مشتری مثل سربازی که جلوی تیمسار خبردار میایستد، با احترام میایستم. اتکای خودم اول به خدا و دوم به ایده و تفکر و پشتکار و ریسکپذیری خودم است. بسیار ریسک میکنم.
مبانی اقتصاد رفتاری هم با انتقاد از فرض غالبی که میگوید انسان اقتصادی پس از شناسایی راهحل بهینه آن را به کار خواهد بست، نشان میدهد انسانهای واقعی حتی زمانی که به بهترین گزینه آگاهی دارند گاه به دلیل ضعف اراده و عدم روحیه ریسکپذیری در عمل از انجام آن سرباز میزنند و همین مسئله همصنفان عظیم زاده را از او جدا میکند.
سقوط و صعود دوباره در داستان زندگی عظیمزاده
در ورای همه پیروزیها و ثروتی که نصیب عظیم زاده شده بود خودش احساس میکرد چیزی کم است. چیزی از جنس پدر! هرچند او اکنون پدر شده بود، همچون یتیمی حسرت آغوش گرم پدر آزارش میداد. شاید برای همین نیاز بود که به سراغ کودکان یتیم رفت. با پذیرش سرپرستی تعدادی از آنها، آرامشی که دنبال آن بود را بازیافت. ولی این آرامش چندان دوام نیافت. درست در شرایطی که احد خود را در اوج آرزوهای خود میدید، زندگی بازی تازهای را با او آغاز کرد. سال ۱۳۷۲ پایانی بود بر هر آنچه احد خوشبختیاش مینامید. خود او در این باره میگوید:
مشکلاتی پیش آمد توی ایتالیا، سویس، زوریخ، توی دبی! پولهایمان را خوردند! رقم بسیار بالابود، به مو رسیدم! همه گفتند عظیم زاده تموم شد! به آنجا رسیدم که بروم یک پیکان بگیرم و مسافرکشی کنم!
احد عظیم زاده دست به دامان ضامن آهو میشود و خود میگوید حاجتش را از امام رضا میگیرد. ظرف ۶ ماه ۱۰ برابر قبل اوضاع بهتر میشود! کیوساکی در این باره مینویسد:
بین افراد ورشکسته و فقیر تفاوت وجود دارد زیرا که فقر همیشگی ولی ورشکستگی موقتی است.
تلفنی از سوئیس کارها به روال باز میگرداند. عظیم زاده این اتفاق را اینگونه روایت میکند:
همکارم گفت یکمیلیون دلار ریختم به حسابت. قرار شد یکمیلیون دلار دیگه هم بریزه تا براش فرش بخرم. وقتی بهم زنگ زدند، نگفتم که ورشکست شدم و فرش ندارم! به آنها گفتم حتی پول هم نریختید مشکلی ندارد بیایید فرشهایتان را ببرید! سال ۷۲ دلار ساعتی میرفت بالا، دلار رو تبدیل کردم به ریال و وقتی میخواستم برای آنها جنس بخرم در کنارش برای خودم هم ۳۰۰-۴۰۰ میلیون تومان آن زمان فرش خریدم. تا وقتی میخواستم فرشهای خودم را بفروشم ۴۰۰ میلیون شد ۷۰۰ میلیون و بعدش هم یک میلیارد!
سرمایه گذاری در حوزههایی به غیر از فرش توسط عظیمزاده
پس از آن عظیم زاده سرمایه خود را در حوزههای دیگری هم به کار گرفت و در بازدید از هتلهای معروف جهان تصمیم گرفت وارد کار ساخت بزرگترین پروژه هتل کشور شود. پروژه «قو الماس خاورمیانه» عظیم زاده دارای سه برج است که دو برج آن مسکونی و تجاری و برج سوم هتل ۵ ستاره مجللی با ۳۵ طبقه است. هرکدام از برجهای مسکونی نیز شامل ۲۱ طبقه هستند و در کل ۲۹۲ واحد مسکونی و ۵ پنت هاوس مجلل و زیبا را در خود جای دادهاند.
در طبقات زیرین برجهای مسکونی سه طبقه مجتمع تجاری طراحی شده که در حدود ۴۸۶ باب فروشگاه تجاری دارد در فضای بین برجهای مسکونی و هتل، مجتمع ورزشی احداث شده است. وی میگوید این پروژه آبروی کشور است و من باافتخار روی آن سرمایهگذاری کردهام. من ایران را دوست دارم. بروید بگردید حتی یک دلار و ریال در خارج کشور ندارم و سرمایهگذاری یا ذخیره نکردهام.
اقدامات خیر عظیمزاده
احد عظیم زاده، بزرگترین صادرکننده فرش کشور که به گفته خودش تاکنون موفق به دریافت ۲ تندیس الماس بزرگترین بیزینسمن جهان شده است؛ توجه ویژهای به ایتام دارد و تلاش میکند به آرزوی کودکان بیسرپرست زیادی جامه عمل بپوشاند. او تاکنون سرپرستی بالغبر ۱۰۰۰ کودک یتیم را بر عهده گرفته، میگوید:
افتخار میکنم ۲ سال خیر نمونه کشور شدم. افتخار میکنم جزء ۱۰۰ کارآفرین برتر کشور هستم. اشتغالزایی را دوست دارم. دوست دارم سفره مرتضی علی بازکنم، معتقدم خدا من را وسیله قرار داده است. با خودم پیمان بستم تا عمر دارم هرسال ۱۰۰ بچه به آنها اضافه کنم. وصیت کردهام پس از مرگم تا ۱۰ سال بعد از عمرم هرسال ۱۰۰ بچه یتیم اضافه شود و مخارج همه یتیمها را از محل ارثم بپردازند. بعد از ۱۰ سال هم اگر بازماندگانم لیاقت داشتند، راه من را ادامه میدهند. سفره که میاندازیم برای یتیمها و میآیند و غذا میخورند، کیف میکنم. گریه میکنم و حال میکنم.
احد عظیم زاده خطاب به جوانان میگوید:
من از زیر صفر شروع کردم. توصیه من به جوانان این است که منطقی فکر کنند. اینگونه نبوده که شب بخوابم، صبح پولدار شوم. خاکخوردم و رنج کشیدم و آثار این رنج هنوز در من هست. امیدشان به خدا و فکر و بازوی خودشان باشد. درستکار باشند و تلاش و تلاش و تلاش کنند. این فرمول من است…