به عنوان یک قانون عام، می توانیم بگوییم که بهتر است نقاط قوت خود را متوازن کنیم تا این که بخواهیم نقاط ضعفمان را از بین ببریم. این قانون با تمرکز بر روی مهارت هایمان بهتر فهمیده و درک می شود. از این رو بهتر است بر روی کارهایی که به خوبی انجام می دهیم تمرکز کنیم و اجازه دهیم کارهایی که آن ها را خراب می کنیم را افراد دیگری انجام دهند. اما یک استثنای بسیار بزرگ برای این قانون وجود دارد و آن استثنا، ذهنیتِ اشتباه است و این ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر را از یکدیگر مجزا می کند. ذهنیت اشتباه فقط راجع به یک نقطه ی ضعف عادی مطرح نمی شود، بلکه می تواند از نقطه ی ضعف شما به عنوان راهی برای فلج کردن تمام نقاط قوتتان استفاده کند و این زمانی اتفاق می افتد که شما قادر به پیدا کردن آن نباشید.

فهرست []

    یک مثال بسیار ساده برای ذهنیت منفی، ذهنیتِ کمیابی است. ذهنیت کمیابی به شما می گوید که همه چیز اعم از ثروت، موفقیت و شهرت چیزی مثل یک تکه کیک است. مقدار بسیار کمی از این کیک وجود دارد و اگر کسی تکه ی بزرگی از آن را بردارد، آن وقت دیگران برای استفاده از این کیک به مشکل بر می خورند، حال متوجه شدیم که این ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر را چگونه از هم جدا می کند. حال اگر بخواهیم این مثال را به صورت جهانی تعمیم دهیم، متوجه می شویم که بیل گیتس در این مورد مثل یک شیطان بسیار بزرگ است؛ علی رغم تمام کارهای خوبی که برای جامعه کرده است، علی رغم تمام کمک هایی که به مستضعفان کرده است، علی رغم تمام محصولات و موسسات خیر خواهانه ای که برای انسان ها ساخته؛ او یک شیطان است! چرا که تکه ی بزرگی از کیک ما را برداشته و در نتیجه، دیگر به ما کیک نخواهد رسید.

    حال این ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر می تواند در تمامی ابعاد زندگی شما رسوخ کند، چرا که ذهنیت کمیابی به شما غالب شده است. حال ممکن است خوشحال بودن از موفقیت دیگران برای شما به شدت سخت باشد؛ چرا که با توجه به ذهنیت کمیابی موفقیت دیگران برای شما به مسابه ی یک شکست است. و اما ذهنیت فراوانی دقیقا مقابل ذهنیت کمیابی قرار دارد و همین امر تفاوت ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر را نمایان می کند. ذهنیت فراوانی به ما می گوید که می توانیم ارزش بیشتری برای دیگران بیافرینیم. یعنی به جای دیدنِ ثروت و موفقیت به عنوان یک شی بسیار اندک، می توانیم یک بازی برد-برد را برای چنین موقعیتی ایجاد کنیم که همه در آن خوشحال باشند.

    اگر شما ذهنیت کمیابی را داشته باشید، نمی توانید با دیگران همراه شوید؛ چون همان طور که گفته شد، موفقیت دیگران به معنای شکست شماست! اما اگر ذهنیت فراوانی به شما غلبه کند، شما می توانید به راحتی با دیگران همراه شوید؛ چرا که خواهید دانست که موفقیت دیگران نه تنها هیچ محدودیتی برای شما ایجاد نخواهد کرد، بلکه برایتان ایجاد ارزش خواهد کرد. بنابراین به خوبی می توانید این ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر را از یکدیگر تمیز دهید.

    ایجاد ارزش

    عبارتِ «ایجاد ارزش» در ذهنیت فراوانی به شدت حائز اهمیت است. ارزش، یا در این مورد «ثروت» به خودیِ خود وجود ندارد، بلکه می تواند ساخته شود. لزومی ندارد که ما کیکِ حال حاضرمان را با کسی تقسیم کنیم. بلکه می توانیم کیک بزرگتری را برای خودمان بپزیم. در حقیقت، اگر واقعا دلتان می خواهد که پیشرفتی در زندگی تان حاصل شود، راهش این است که خودتان را فقط و فقط به علایق و استعدادهای خودتان محدود نکنید، بلکه به دیگران نیز نگاهی داشته باشید. پس یکی از تفاوت های بزرگ ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر این است که به جای این که به همه چیز دیدِ مشکوکی داشته باشیم و به دنبال یک فرصت برای سودیابی باشیم، سعی کنیم که بخشنده باشیم. این یعنی دانش، زمان و مهارت هایمان را مثل انسان های بخشنده در اختیار دیگران قرار دهیم.

    اگر واقعا با خودتان فکر می کنید که برخی از انسان های بزرگ چطور بخش زیادی از وقتشان را به صورت آنلاین در اینترنت می گذرانند، جواب ساده اش این است که آن ها بخشنده اند. آن ها زمان و انرژی شان را برای ارائه ی محتوای کاربردی و ارزشمند به دیگران جاری می کنند تا بتوانند طرفداران و هوادارانی واقعی برای خودشان بسازند؛ افرادی که به آن ها اعتماد دارند و به خاطر کارهایی که برایشان کرده اند از ایشان تشکر می کنند. بدین روش است که شما می توانید مشتری های ثابت زیادی برای خودتان دست و پا کنید و از این تفاوت ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر به نفع خودتان استفاده کنید.

    دارِن رُز

    دارن رز، یکی از بزرگترین بلاگرهای جهان تصمیم گرفت که اولین محصول خودش را روانه بازار کند. اسم این کتاب «۳۱ روز برای ساختن یک وبلاگ بهتر» بود، اما این کتاب محصول جدیدی نبود. خود او قبل از تمام این ماجراها، یک سری از مطالبش را در قالب «۳۱ راه برای ساختن یک وبلاگ بهتر» ارائه کرده بود و در این محصول، فقط جمع بندی بهتری را با اضافه کردن چندین نکته به مخاطب ارائه کرده بود. چرا کسی باید چنین کتابی را بخرد، وقتی می تواند به راحتی و از همین اطلاعات به صورت مجانی استفاده کند؟ یکی از دلایلش این است که با خرید این کتاب مجبور نیستند که هر بار در آرشیو مطالب دارن رز جست و جو کنند تا این اطلاعات را پیدا کنند. دلیل دیگر هم این است که مردم دوست دارند روی همه چیز، احساس مالکیت داشته باشند.

    اما یکی از غافلگیر کننده ترین دلایل و ذهنیت ها برای خرید این کتاب در ایمیل هایی که چندتن از خریداران کتاب به دارن داده بودند مشخص بود، آن ها گفته بودند که خرید این کتاب را به عنوان فرصتی برای تشکر از تمامی کمک هایی به آنان کرده بود می دیدند! برای چند ثانیه به این موضوع فکر کنید. او محصولش را صرفا با چند نکته ی اضافی ارائه کرد، اما مشتریانش به خاطر کمک های بی وقفه ی دارن به آن ها، این کتاب را خریداری کردند. این همان تفاوت ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر و همچنین بخشندگی ای بود که در موردش به شما گفتیم. ذهنیت کمیابی در این زمان مدام از شما می پرسد: «در این معامله چه چیزهایی گیرِ من می آید؟» اما ذهنیت فراوانی در این مواقع با مهربانی می پرسد: «در این معامله می توانم چه کمکی به دیگران کنم؟»

    چند وقت پیش یک کتاب بسیار پرمحتوا و ارزشمند به نام اسرار ذهن ثروتمند اثرِ تی هارو اکر را خواندم. این کتاب به خوبی قادر بود با مقایسه ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر، توانایی های شما را با ذهنیت های درست گره بزند. ایده ی اصلی این کتاب این بود که افکار و احساسات، اعمال شما را کنترل می کنند و اعمال شما نتایج تان را مشخص می نمایند. او در این کتاب می گفت که مردم یک «ترموستات مالی» دارند. دقیقاً مثل فضای خانه که می تواند دمای مشخصی داشته باشد، انسان ها نیز هر کدام برای یک سطح خاصی از ثروت برنامه ریزی شده اند. درست مثل فضای خانه که _ علی رغم حضورِ ترموستات _ می تواند نوسانی در دمای خود داشته باشد. مثلاً به خاطر تغییرات دمای بیرون خانه یا باز گذاشتن پنجره ی خانه، یک انسان هم می تواند نوسانی را در وضعیت مالی خویش، به علت شرایط خارج از کنترلش داشته باشد. اما تا زمانی که ترموستات ما بر روی درجه ی خاصی تنظیم شده باشد، باز هم به همان سطح ثابت باز می گردیم.

    تنها راهی که شما می توانید از طریق آن به ثروت حقیقی دست پیدا کنید، این است که ترموستات خودتان را دوباره تنظیم کنید؛ یا مصداق آن در دنیای واقعی، یعنی ذهنیت خودتان نسبت به ثروت را تغییر دهید. به بیان دیگر با آگاهی از تفاوت ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر افکار خود را به سمت ذهنیت ثروت و فراوانی سوق دهید. به این منظور باید افکاری را که شما را عقب نگه می دارند دور بریزید و ذهنیت هایی که شما را به سمت جلو هل می دهند را در آغوش بگیرید.

    آیا از تفاوت های ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر آگاهی دارید

    از این رو در این مقاله قصد داریم ۱۷ تفاوت عمده ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر را مورد بررسی قرار داده و به تفسیر آن ها بپردازیم. با ما همراه باشید.

    انسان های ثروتمند باور دارند که خودشان زندگی خود را می سازند؛ اما انسان های فقیر باور دارند که زندگی برایشان تصمیم می گیرد!

    آیا شما واقعاً باور دارید که مسیر زندگی تان را کنترل می کنید؟

    به طور امیدوارانه ای، اکثر شما خواهید گفت که همین طور است، اما آیا اعمال و رفتار شما نیز همین را می گوید؟ اگر واقعا باور دارید که شما می توانید مسیر زندگی تان را کنترل کنید، پس طوری رفتار کنید که به همان جایی که دوست دارید برسید. اگر هم نه که مشخص است. به جای آن، شما باور خواهید داشت که قربانی اتفاقات خواسته و ناخواسته ی زندگی هستید و این همان تفاوت ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر است. البته راه ساده تر این است که باور کنیم، سیلاب زندگی ما را به هر جا که دلش بخواهد می برد. تقصیر شما نیست که فقیر یا چاق هستید یا نمی توانید یک همسر خوب پیدا کنید. همه ی این ها نتایج اتفاقات بدی هستند که برای شما افتاده اند. شما فقط با کارت هایی که به طور شانسی به دستتان افتاده است بازی می کنید.

    واقعیت این است که همه از کارت های بد می ترسند، اما تفاوت ما انسان ها در این است که آیا به شکل منفعلانه آن را می پذیریم یا به صورت فعالانه به آن واکنش نشان می دهیم؟ اولین قدم در راه تقویت خویشتن این است که باور داشته باشیم که می توانیم اوضاع را بهتر کنیم و برای چنین کاری مسئولیت داریم.

    افراد ثروتمند کسانی هستند که فرصت برنده شدن را می بینند؛ اما افراد فقیر فقط می خواهند از باختن اجتناب کنند!

    اگر پولتان را درون بازار بورس قرار دهید، ممکن است ضرر کنید. اگر پولتان را تبدیل به ملک و املاک کنید، ممکن است ببازید. اگر با پولتان بیزینس تازه ای راه بیندازید، ممکن است آن را از دست بدهید. همه ی این ها درست است، اگرچه بازار بورس، مال و املاک و استارت یک بیزینس تازه بهترین راه برای تقویت انرژی شما به سمت پولدار شدن هستند. ثروتمندان می توانند از پول شما کار بکشند اما فقرا برای پول کار می کنند. این نکته دقیقا تفاوت ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر را نشان می دهد. اگر شما هم برای اجتناب از باختن بازی می کنید، عاقبت گرفتار یکی از این حالات خواهید شد. شما از ضرر هایی که ازشان می ترسیدید اجتناب می کنید، اما در حقیقت به خاطر این که چنین فرصت های بکری را از دست دادید پشیمان خواهید شد و بابت این احساس پشیمانی رنج بسیاری خواهید کشید.

    پشیمانی احساس کشنده ای است.

    پشیمانی تنها احساسی است که واقعاً باید از آن ترسید!

    اما ترس از پشیمانی ترسی است که به جای عقب نگه داشتن شما می تواند شما را به جلو هل بدهد.

    افراد ثروتمند به پولدار بودن متعهد می شوند؛ اما افراد فقیر فقط دلشان می خواهد که ثروتمند باشند!

    هرکسی دوست دارد که پولدار باشد. اگر به هرکسی برای پولدار یا فقیر بودن انتخابی داده شود، افراد بسیار کمی خواهند گفت که ترجیح می دهند خودشان ثروت را به دست بیاورند تا این که کسی آن را بهشان ببخشد. تفاوت ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر در همین است که اگر واقعا دلتان می خواهد ثروتمند شوید، باید به آن متعهد باشید. باید قدم بعدی را در راه رسیدن به این هدف بردارید، حال ممکن است که برایش آماده باشید یا خیر. اما باید برایش تلاش و ریسک کنید!

    متعهد بودن به این معناست که سحرخیز شوید. بدین معنی است که به جای نگاه کردن سریال های عیدانه و ماه رمضان، کتابی بخوانید که به تقویت ذهنیت شما کمک کند. در این صورت قطعا نشانه هایی از تعهد در زندگی شما بروز خواهد کرد که بتوانید اشاره ای به آن ها بکنید. خواستن فقط حرف است، اما تعهد، عمل کردن را می طلبد.

    افراد ثروتمند فکرهای بزرگی دارند و افراد فقیر، فکرهای کوچک!

    برای این که این تفاوت ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر را بهتر درک کنیدمی خواهم یکی از تجربه های اخیر خودم را برایتان شرح دهم. من دوستی دارم که اخیراً در کسب و کارهای آنلاین نیز طبع آزمایی کرده است. هر از گاهی با او حرف می زنم و تشویقش می کنم تا قدم های بزرگتری در این راه بردارد. یک بار در اواسط صحبت هایمان او گفت که به درآمد ۳۰۰ میلیون تومان در سال رسیده و دلش می خواهد همین درآمد را حفظ کند. فکر می کنم تا به حال چنین مخالفت بزرگی را از من ندیده بود. چنان بر سر راه این تفکرش سد شدم که شوکه شد. برای او ۳۰۰ میلیون تومان اتفاق بسیار بزرگی بود، اما توانایی های او می توانست خیلی فراتر از این برود. لازم بود تا کسی این موضوع را به او یادآوری کند و آن شخص هم من بودم.

    اما چه اتفاقی می افتاد اگر او خط باورهایش را پایین می آورد؟

    دلایل بسیاری برای بزرگ فکر کردن وجود دارد. اول از همه این است که افکار بزرگ می توانند انگیزه های زیادی به شخص بدهند. اگر شما فکر می کنید که چندین پروژه را در سال باید تحویل بدهید و شبانه روزی بیدار باشید تا به درآمد ۳۰۰ میلیون تومان در سال برسید، احتمالاً به این نتیجه می رسید که اصلاً ارزشش را ندارد. اما اگر مستقیماً برای این کار قدم بردارید و از همین ساعت شروع کنید، متوجه می شوید که در نهایت، این همه زحمت پاداش خودش را خواهد داشت.

    یکی دیگر از دلایل بزرگ فکر کردن این است که به شما کمک می کند تا ماجرایتان را از زوایای مختلفی تحت نظر بگیرید. به جای این که فکر کنید: «چه چیزی باعث می شود من یک کتاب ۲۰ هزار تومانی بخرم؟» با خودتان خواهید گفت: «برای شرکت در کلاس های دو میلیون تومانی چه کاری لازم است؟» و نهایتاً، باید بگویم که بزرگ فکر کردن شما را بزرگ می کند. پس به جای این که مدام غر بزنید، پستی و بلندی راه را ببینید.

    حال بگویید که در حال حاضر بزرگ فکر می کنید یا کوچک؟

    فرض کنیم که من برای خودم هدف بسیار بزرگی را وضع کرده ام. از یک زاویه، ناراحتم که باید زحمت بسیار زیادی در این راه بکشم، از زاویه دیگر، خوشحالم که چنین هدفی را انتخاب کرده ام؛ چرا که در انتهای راه بالاخره می توانم به پاداش حقیقی ام برسم. بنابراین رویاهای بزرگی در سر داشته باشید. حتی اگر نتایج کوچکی هم عایدتان شود، باز هم صدها بار بهتر از نتیجه ای است که قبل از این انتظارش را داشتید. مطمئن باشید که این تفاوت ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر به شما در رسیدن به خواسته هایتان کمک فراوانی می کند.

    افراد ثروتمند بر روی فواید و سودها تمرکز می کنند، نه بر روی موانع

    این مورد یکی از مهم ترین تفاوت های ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر است. تا به حال شنیده بودید که کسی ایده ی ساخت اسنپ را قبل از ظهور چنین پدیده ای در ذهنش داشته باشد؟ اگر جوابتان مثبت است، پس چرا کسی انجامش نداده بود؟ من سعی می کنم این توضیح را در مقابلش قرار دهم: چرا که آن ها در ذهنیتِ موسوم به موانع گیر کرده بودند.

    موانع زیادی بر سر راه اسنپ وجود دارد:

    چرا کسی باید به یک راننده ی بی نام و نشان اعتماد کند؟

    چطور انتظار دارید که بتوانیم بیزینس بزرگ آژانس ها و تاکسی ها را شکست دهیم؟

    پس کاربران سالمندی که نمی توانند به خوبی از تکنولوژی استفاده کنند چه می شود؟

    و خصوصاً این مانع که در اکثر بیزینس ها به چشم می خورد: از کجا می خواهی هزینه هایش را به دست بیاوری، و نوع بیزینس تو به چه شکل خواهد بود و…

    اگر تمام چیزی که شما می بینید محدود به موانع باشد، نمی توانید از چنین ایده ای استفاده کنید، حالا ممکن است این ایده بسیار بزرگ یا بسیار واضح و دقیق باشد. شما می بایستی ایده ها را ببینید، بر روی سود و فایده تمرکز کنید و با انگیزه ی والا، به آن ها حمله ور شوید.

    افراد ثروتمند، ثروتمندان دیگر را تحسین می کنند اما افراد فقیر از ثروتمندان و انسان های موفق متنفرند

    این نقل قول می تواند یکی از بین المللی ترین تفاوت های عمده میان ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر را مشخص کند:

    ذهنیت فراوانی در مقابل ذهنیت کمیابی

    ذهنیت کمیابی به شما خواهد گفت که اگر تصمیمی مبنی بر پولدار یا موفق بودن دارید، پس باید به دیگران نیز کمک کنید تا به این اهدافشان برسند. همان طور که زیگ زیگلار معروف می گوید: «شما می توانید هر چیزی که در زندگی می خواهید را داشته باشید، اما اگر در همین راه به دیگران نیز کمک کنید. آن ها می توانند هر چه می خواهند داشته باشند.» پس اگر شما می خواهید تبدیل به یک میلیاردر خودساخته شوید، پس باید در این راه به خیلی از انسان ها سود و فایده و کمک برسانید. شما باید فکر کنید که موفقیت و ثروت مثل یک بسته شمع است: اگر این بسته را با دیگران شریک شوید، نور بیشتری به همه می رسد.

    در سمت دیگر ماجرا اگر ذهنیت شما کمیابی باشد، خواهید فهمید که موفقیت و ثروت مانند یک کیک است. اگر کسی تکه ی بزرگی از آن را بردارد، پس به بقیه کیک کمتری می رسد. اگر ذهنیت کمیابی درون شما نهادینه شود، از افرادی همچون اپرا وینفری، مارک زاکربرگ و بیل گیتس متنفر خواهید شد؛ چرا که تکه ی بسیار بزرگی را برداشته اند. اما اگر ذهنیت شما فراوانی باشد، این گونه انسان ها را تحسین خواهید کرد. همچنین به خاطر این حجم از کمک و خیری که به جامعه شان رسانده اند، از ایشان تشکر خواهید کرد.

    افراد ثروتمند با افراد موفق و مثبت معاشرت می کنند. اما افراد فقیر با انسان های منفی و ناموفق رفت و آمد دارند

    این هم یکی دیگر از تفاوت های بارز ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر است. بارها گفته شده که شبکه ی شما به ارزش انسان هایی است که درون آن جای دارند یا این که شما میانگینی از پنج نفری هستید که بیشتر از همه با آن ها وقت می گذرانید.

    بنابراین، شما با چه کسی بیشتر از همه وقت می گذرانید؟

    آیا آن ها شما را بهتر می کنند یا به قهقرا می کشانند؟

    آیا آن ها شما را با موج های مثبت خود بمباران می کنند یا با موج های منفی شان خفه می کنند؟

    حقیقت تلخ این است که اگر می خواهید انسان موفقی باشید، جایی برای این امواج منفی وجود ندارد. اگر شما دوستی دارید که دم به دقیقه از همه چیز شکایت دارد، پس یا باید این طرز فکرش را تغییر دهد، یا شخص دیگری را پیدا کند و نزد او به شکایت کردن بپردازید.

    انسان های ثروتمند مدام به دنبال بهبود مهارت هایشان هستند؛ اما انسان های فقیر راجع به خودشان تفکرات منفی دارند.

    یکی دیگر از تفاوت های ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر در همین نکته خلاصه می شود. پس اگر دلتان می خواهد که کسی حرف های شما را در مورد خودتان بشنود، باید سطح خودتان را ارتقا دهید و چیزی برای ارائه داشته باشید. اگرچه ممکن است این کار اندکی معذب کننده به نظر بیاید، اما بهترین و تنهاترین راه برای پیشرفت است. شما نمی توانید از دست ارتقای خویش فرار کنید. حتی اگر قصد آغاز بیزینس مربوط به خودتان را نداشته باشید و دلتان بخواهد که تا آخر عمر زیر دست دیگران کار کنید، باز هم باید برای استخدام شدن، مهارت های خودتان را ارتقا دهید. منظور من این نیست که تبدیل به یک انسان خودشیفته و مغرور شوید، اما اگر مهارت یا خصیصه ی خوبی در شما وجود دارد، اجازه بدهید که دیگران نیز از حضورش مطلع شوند. ترس از فروش و ارتقای خویش می تواند شما را عقب نگه دارد.

    افراد ثروتمند از مشکلات خود بزرگ تر هستند؛ اما انسان های فقیر توسری خورِ مشکلاتشان هستند.

    تا به حال شنیده اید که یک انسان شکست خورده بخواهد شکست های خودش را به نحوی توجیه کند؟ آن ها یک لیستِ بلندبالا از دلایل شکست هایشان دارند که همه آن ها بهانه است و در تمامی موارد، شما شاهد این هستید که تقصیرها را به گردن کس یا چیز دیگری می اندازند. احتمالاً تقصیر دولت است. تقصیر رئیس قبلی شان است. شرکتشان لیاقتش را ندارد. بازار خراب است. همکارهایشان کارشان را درست انجام نمی دهند و مواردی از این قبیل. آن طور که آن ها راجع به مشکلاتشان حرف می زنند، مبین این واقعیت است که مشکلات آن ها از خودشان بزرگتر است. تفاوت ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر هم شامل این مورد است که افراد موفق می دانند مشکلات فقط یک مشت مانع عادی هستند و برای موفق شدن، باید از سد این موانع رد شد. در ذهن آن ها، مشکلات کوچک تر از خودشان هستند. شما می توانید انتخاب کنید که کدام ذهنیت بر شما غلبه کند.

    انسان های ثروتمند به خوبی از دیگران کمک می گیرند. اما انسان های فقیر نمی توانند با دیگران داد و ستد داشته باشند

    شما به کمک نیاز دارید، هرکسی به کمک نیاز دارد. بنابراین یکی دیگر از تفاوت ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر در کمک گرفتن خلاصه می شود. ما هم باور داریم که شما می توانید رویاهایتان را به واقعیت تبدیل کنید، اما در این راه نیاز به کمک دارید. اگر غرور شما اجازه ندهد که از کسی کمک بگیرید، آن وقت است که از راه پیشرفت عقب می مانید و می بایستی غرورتان را کنار بگذارید. یکی از مزایای کمک گرفتن از دیگران این است که رابطه ی قدرتمندی را با آن ها می سازد. اگر شما هم با کمک گرفتن مشکل دارید، احتمالاً ذهنیت شما از کمک گرفتن دقیقاً برعکس واقعیت است: «اگر کسی کمک بگیرم، پس یعنی زیر دین آنها رفته ام» اما کمک گرفتن شما را به یکدیگر نزدیک می کند. اگر شما کمک گرفتن از دیگران را نادیده بگیرید، در حقیقت فرصت ساختن یک رابطه ی دوطرفه و سودمند را از خودتان سلب کرده اید.

    یکی از چیزهایی که می خواهم به آن اشاره کنم، این است که وقتی گفتم غرورتان را کنار بگذارید؛ به این معنی نبوده که خودتان را تحقیر کنید. تحقیر اشتباه دقیقاً همانند غرور است و شما را از نعمت کمک دیگران محروم می کند، خصوصاً تحقیر خویشتن در مواقع دریافت تعریف و تمجید. وقتی شخصی از شما تعریف و تمجید می کند، نباید سرتان را به پایین بیندازید و به آن ها بگویید که نه، آنقدرها هم چیز خاصی نیست. این یعنی تحقیر خویشتن. این یعنی شما بی ارزش تر از این ها هستید که لایق یک تعریف خشک و خالی باشید؛ و از طرفی به آن ها نشان می دهید که دچار اشتباه شده اند. اگر کسی از شما تعریف کرد، تنها کاری که باید بکنید این است که به طور کاملا عمدی به چشم های فرد تعریف کننده نگاه کنید و یک تشکر کاملاً عمیق و از ته دل تقدیمش کنید. این کار شاید از پایین انداختن سرسخت تر باشد، اما قطعاً از تحقیر خویشتن ساده تر است و فواید بیشتری دارد.

    افراد ثروتمند براساس نتیجه پول می گیرند؛ اما انسان های فقیر بر اساس وقتشان!

    این جمله را بارها و بارها گفته ام که زمان شما مهم ترین سرمایه ای است که دارید. اگر زمانتان را برای ساخت چیزی صرف کنید که نهایتا بتوانید آن را بفروشید، در این صورت با وجود اوقات خالی در روز می توانید سرمایه تان را نیز افزایش دهید. اما اگر زمانتان را به ازای پول معامله کنید، هم پول را از دست می دهید هم زمانتان را و همین نکته یکی از بزرگ ترین تفاوت ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر را شامل می شود. از آنجایی که هر کس در طول روز تنها ۱۶ ساعت اوقات بیداری دارد و دوست دارد که اکثر اوقاتش را با کسانی بگذراند که دوستشان دارد، در نتیجه فروش زمان در ازای پول اصلاً معامله ی درستی محسوب نمی شود.

    مسئله این است که به جای این که زمانتان را در ازای پول معامله کنید، می بایستی زمانتان را برای ساخت یک شی یا محصول یا خدمات صرف کنید و نهایتا آن را بفروشید. فکر این مسئله بسیاری از مردم را می ترساند. ممکن است در این راه شکست بخورید. ممکن است محصول شما آنقدرها هم خوب از آب درنیاید و شما در فروشش به مشکل بربخورید. البته که جمله ی «ممکن است ضرر کنم» بیانگر این است که از قضا «ممکن است سود کنم» و نتیجه ای که دستِ آخر نصیبتان می شود، بسیار بزرگتر و بهتر از نتیجه ای خواهد بود که فکرش را می کردید.

    افراد ثروتمند «هردو» را می خواهند؛ افراد فقیر «یا این یا آن» را می خواهند!

    این مسئله به همان تفاوت ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر باز می گردد یعنی ذهنیت فراوانی در مقابل ذهنیت کمیابی! آیا شما صادقانه حاضرید کاری کنید که هردوی ما برنده شویم یا یکی مان باید ببازد تا دیگری پیروز شود؟ آیا هردوی ما نمی توانیم به چیزی که دوست داریم دست پیدا کنیم؟ یعنی چنین چیزی ممکن نیست؟ نمی توانیم با یکدیگر همکاری داشته باشید و یا مجبوریم تا پای مرگ مبارزه کنیم؟ این کار می تواند در حوزه های همکاری و شرکت ها و یا در زمینه ی مدیریت کردن زمان و منابع شما نیز اتفاق بیفتد.

    شما باید بر روی حال تمرکز کنید یا آینده؟ هر دو

    شما باید روی کمیت تمرکز کنید یا کیفیت؟ هر دو

    این بدین معنی است که افراد فقیر فقط به دنبال یکی از آن ها هستند؛ اما انسان های موفق همیشه راهی برای دریافت هردویشان پیدا می کنند. اما منظور من این نیست که شما هیچ وقت مجبور به انتخاب نیستید. حرف من این است که اولویت اولتان همیشه باید با دریافت هردوی شان باشد، نه فقط یکی از آن ها.

    افراد ثروتمند بر روی ارزش کارشان تمرکز می کنند؛ اما افراد فقیر بر روی درآمدشان تمرکز دارند

    منظور من را اشتباه برداشت نکنید، من هم درآمد بالا را دوست دارم، اما مشکل وقتی بروز پیدا می کند که تمرکز شما بر روی درآمد بالا بماند و این مسئله را تبدیل به یک روش برای کسب درآمد کنید. این دقیقا تفاوت ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر است. وقتی یک قدم به عقب بردارید و به تمام کسب و کارتان نگاه کنید، متوجه می شوید که می توانید از طریق راه های خودساخته تان، کاری کنید که پول شما به جای شما و برای شما کار کند و پول، پول بیاورد. اگر درآمد بسیار بالای شما از خرج و مخارج بسیار بالاتر شما کمتر باشد، چه ارزشی دارد؟ این بدین معنی است که شما زیر خطوط ایده آلتان زندگی می کنید و وقت و سرمایه تان را در جای اشتباهی سرمایه گذاری می کنید.

    افراد ثروتمند پولشان را به خوبی مدیریت می کنند؛ اما افراد فقیر این کار را نمی کنند

    یکی از بزرگترین تفاوت های ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر در همین مسئله است، توانایی در مدیریت پول! مقاله ای که اخیراً خواندم نشان می داد افرادی که کمترین پشتوانه را در حساب بانکی خود دارند، بیشترین قرض ها را در پایان ماه بالا می آورند. قرض گرفتن هیچ اشکالی ندارد. اما قانون ثابت زندگی من این است که تنها زمانی قرض بگیرم که بتوانم در ازای آن سود بیشتری کسب کنم و در باز پس دادنِ قرض به هیچ مشکلی بر نخورم. اگر من در آغاز سال وامی بگیرم و در ازای کاری خرجش کنم و تا انتهای سال برای بازپس دادن آن وام کار کنم، ایده ی بسیار مسخره ای است. چرا که من برای پولی کار می کنم که از قبل خرجش کرده ام. این کار یکی از افتضاح ترین روش ها را برای زندگی به ارمغان می آورد.

    اما راه های بسیار بهتری برای خرج این نوع قرض ها وجود دارد. من به طور کاملاً قاطعی باور دارم که انسان های ثروتمند آهن ربای پول و ثروت هستند و پول هایشان را بیشتر روی خودشان سرمایه گذاری می کنند و خصیصه های مثبت را جذبِ خودشان می کنند. به طور مثال، این گونه افراد به محض قرض گرفتن پول، آن پول را بر روی کتاب ها یا کلاس هایی سرمایه گذاری می کنند که در نهایت مهارت واقعی کسب سرمایه و درآمد را به آن ها اعطا کند. در این صورت است که نه تنها قادر به بازپرداخت پول قرض گرفته شده هستند، بلکه می توانند در آینده پول بسیار بیشتری را در بیاورند.

    افراد ثروتمند از پولشان کار می کشند؛ اما افراد فقیر برای پول کار می کنند

    یکی دیگر از تفاوت های ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر در این است که ثروتمندان، پولشان را درون وسایل نقلیه ی مالی می گذارند و آن را به جلو هل می دهند. این وسیله می تواند بازار بورس، ملک و املاک و یا بیزینس باشد. پول آن ها پول بیشتری را به ارمغان می آورد. اما افراد فقیر برای پولی که خودشان قبلاً صرف کرده اند، به درون قرض و قوله می افتند و در آن غرق می شوند. اما مسئله این است که حتی اگر قرار باشد از پولتان کار بکشید، باید صبر و حوصله به خرج دهید و انتظار نداشته باشید که ره صد ساله را یک شبه بروید. همه ی ما می دانیم که هر چه زودتر سرمایه گذاری در بورس را آغاز کنیم، زودتر به نتیجه می رسیم و می توانیم چم و خم راه را بیاموزیم. این موضوع نباید از یاد شما برود. در آغاز شاید به خاطر شانس و اقبال بتوانید سود خوبی به جیب بزنید، اما روند معمول بازار بورس این گونه نیست و در اوایل راه، تقریباً هیچ سود خاصی عاید شما نمی شود. پس بهترین راه این است که صبر داشته باشید و قلق این بازار را بیاموزید.

    افراد ثروتمند علی رغم وجود ترس در وجودشان عمل می کنند؛ اما افراد فقیر اجازه می دهند که ترس جلویشان را بگیرد

    اوه، این یکی از بزرگترین تفاوت های ذهنیت افراد ثروتمند و فقیر است. ببینید، اگر قرار بود که تمام خواسته های شما در مناطق راحتی شما پیدا شود که اصلاً لزومی به کار کردن و زحمت کشیدن وجود نداشت. شباهت شما با یک فرد فوق پولدار مثل بیل گیتس این است که هردوی شما در وجودتان ترس دارید و هر از گاهی با آن ها رو به رو می شوید. اما که او اجازه نمی دهد که ترس جلویش را بگیرد، اما شما این اجازه را می دهید. بنابراین رویاهایتان را تصور کنید، آن ها را یادداشت کرده و بارها برای خودتان در طول روز تکرارش کنید.

     انسان های ثروتمند مدام در حال یادگیری و رشد هستند. اما انسان های فقیر فکر می کنند که همه چیز را می دانند

    بارها و بارها شده که شما آینده ای را تصور کنید که درون آن، به فرد موفقی تبدیل شده اید و همه شما را تحسین می کنند. اما مشکل اینجاست که این نسخه از شما در آینده، چیزهایی را می داند، دانشی را در اختیار دارد و مهارت هایی را کسب کرده است که شما ندارید و یاد نگرفته اید. اول از همه، شما باید به دانش لازم برای رسیدن به چنین جایگاهی دست پیدا کنید. من هنوز هم فکر میکنم که بهترین راه برای رسیدن به چنین جایگاهی، خواندن کتاب های خوب و مناسب است. وقتی یک خبرنگار از مالکوم ایکس (رهبر مسلمانان سیاهپوست در آمریکا) پرسید که راز موفقیت تو چیست؟ او به سادگی جواب داد «کتاب»!