Lines_Background
وبینار آنلاین خانه‌سرمایه
00روز
00ساعت
00دقیقه
00ثانیه
ثبت‌نام رایگان
لوگو خانه سرمایهآموزش ترید از صفر صفر

داستان تولد برندها

کمپانی گوگل
داستان برند گوگل (Google)؛ نکته هایی...

داستان برند گوگل (Google)

داستان برند گوگل یکی از ماجراهای جالب در دنیای کسب و کار است. ماجرایی که ما را به یک سفر مجازی درون تاریخچه «Google» می برد و پشت صحنه موفقیت ها یا شکست های این برند را نشان می دهد. اگر می خواهید با روایتی متفاوت از داستان برند گوگل آشنا شوید، تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

وقتی یک پروژه دانشگاهی، زیادی خوب می شود!

گوگل در ابتدا یک فکر بود. یک پروژه دانشگاهی که قرار بود برای دو دانشجویی که روی آن کار می کردند، نمره خوبی را به ارمغان بیاورد، اما هر چقدر این پروژه پیشرفت کرد، مشخص شد می تواند بهتر از این ها باشد و به دنیای وب، خدمت بزرگی کند؛ به همین دلیل آن ها پروژه خود را در سال 1997 با دامنه «google.com» به راه انداختند و آن را به یک شرکت واقعی تبدیل کردند.

ماجرا از این قرار بود که دو دانشجوی دکتری در دانشگاه «استنفورد» کالیفرنیا به نام های «لری پیج» (Larry Page) و «سرگی برین» (Sergey Brin) بعد از آنکه در یک گردهمایی با هم آشنا شدند، تصمیم گرفتند پروژه دانشگاهی خود را به صورت مشترک انجام دهند.

چرا گوگل متفاوت بود؟

این پروژه یک موتور جست وجو بود. برخلاف نمونه های موجود که سایت ها را براساس «تعداد مرتبه های به کارگیری کلمه کلیدی» طبقه بندی می کردند، به سایت ها براساس «تعداد لینک هایی که در آن ها وجود داشتند و ارزشمندی آن لینک ها» رتبه می داد.

به این ترتیب، بسیاری از سایت ها که لینک های ارزشمندی نداشتند یا تعداد لینک ها در آن ها بسیار کم بود، به صفحه های پایین تر گوگل تبعید می شدند؛ البته آن ها خیلی زود متوجه شدند تنها «تعداد لینک» نمی تواند فاکتور خوبی برای ارزشمندی یک وب سایت باشد.

نفر سوم و غیر رسمی پشت ماجرای گوگل!

نفر سوم و غیر رسمی پشت ماجرای گوگل!

در میان بنیان گذاران گوگل، نام فرد سومی هم دیده می شود؛ «اسکات حسن» (Scott Hassan) که تمام کدهای اولیه گوگل را نوشت، اما پیش از اینکه شرکت «google» تأسیس شود، با امید به فعالیت در صنعت «رباتیک» از پروژه بیرون رفت و البته او بعدها مقدار قابل توجهی از سهام «google» را خریداری کرد.

اسکات، تنها فرد پشت پرده گوگل نبود. لری و سرگی از چند نفر دیگر از جمله «آلن استرمبرگ» (Alan Steremberg) هم به عنوان افراد مؤثر در توسعه برند گوگل نام بردند.

گوگل از اول گوگل نبود!

آشنایی با ماجرای نام گذاری برند گوگل خالی از لطف نیست. نام این برند در ابتدا هیچ ارتباطی با «Google» نداشت. لری و سرگی نام موتور جست وجوی خود را «BackRub» گذاشتند؛ چون از بک لینک ها برای رتبه بندی سایت ها استفاده می کردند.

بعد تصمیم گرفتند کمی هوشمندانه تر و آینده نگرتر فکر کنند و نامی را برای آن در نظر بگیرند که بتواند حجم انبوه داده ها را به نمایش بگذارد. انتخاب آن ها «Google» بوده که نشان دهنده «10100» ترکیبی از کدهای عددی و نمادی برای انبوه داده ها بود

ورود بانوی تاجر به ماجرای گوگل

ورود بانوی تاجر به ماجرای گوگل

بعد از آنکه شرکت گوگل ثبت شد، باید دفتری برای خودش پیدا می کرد، اما پولی که در جیب بنیان گذاران وجود داشت، آن قدر زیاد نبود تا آن ها دفتری شیک را تأسیس کنند. در این زمان دوست مشترکشان «سوزان وژکیکی» (Susan Wojcicki) گاراژ پدر و مادرش را در اختیار آن ها گذاشت. البته نقش سوزان تنها به همین جا محدود نمی شد:

  • او اولین «مدیر بازاریابی» گوگل شد.
  • برنامه های بازاریابی ویروسی این برند را راه اندازی کرد.
  • از یک طراح به نام «روث کدار» (Ruth Kedar) برای طراحی لوگوی گوگل کمک گرفت.
  • اولین Google Doodles یعنی مجموعه ای از «NFT» ها که تغییری ویژه و موقت را به بهانه مناسبت ها و موقعیت های مختلف روی شیوه نمایش برند ایجاد می کنند، رهبری کرد. «مرد چوبی» اولین «Doodles» گوگل بود.

طرح مرد چوبی، اولین گوگل دودلز

  • سوزان با همکاری (Huican Zhu) بخش «جست وجوی تصویر» را توسعه داد.
  • او اولین «مدیر محصول» یکی از محصولات اصلی گوگل به نام «Google AdSense» شد.
  • وژکیکی، معاون ارشد تبلیغات و بازرگانی «google» شد.
  • سوزان ناظر محصولات تحلیلی مانند «Google Analytics»، «DoubleClick»، «AdSense» و «AdWords» بود.
  • او خرید استارت آپ «یوتیوب» و ترکیب آن با سرویس «Google Video» را پیشنهاد کرد که به یکی از دستاوردهای بزرگ گوگل تبدیل شد. بعد از مدتی، سوزان به عنوان مدیرعامل یوتیوب به فعالیت خود ادامه داد.

مؤسسان گوگل در جست و جوی سرمایه گذار!

اولین سرمایه گوگل که به «Andy Bechtolsheim» تعلق داشت، فقط 100 هزار دلار بود. لری و سرگی به دنبال فردی بودند تا بتواند به شکلی واقعی تر روی گوگل سرمایه گذاری کند. اولین گزینه آن ها «دیوید چریتون» (David Cheriton) بود؛ چون مدتی قبل، شرکتی را که خودش یکی از بنیان گذار آن بود، به قیمت خوبی فروخته بود.

 دیوید یک جلسه را با سرمایه گذاری به نام «اندی بکتولشایم» (Andy Bechtolsheim) ترتیب داد. او تنها یک ساعت به این دو دانشجو فرصت داد تا ایده خودشان را بیان کنند و نمونه اولیه این موتور جست وجو را نشان دهند. اندی بعد از دیدن نمونه اولیه از آن خوشش آمد و همان جا چک سرمایه گذاری خود را کشید. مدتی بعد دیوید نیز 250 هزار دلار روی این برند سرمایه گذاری کرد.

دو سرمایه گذار مهم بعدی در گوگل «جف بزوس» و «رام شریرام» بودند که در قالب «سرمایه گذاران فرشته» گوگل را تأمین مالی کردند. این سرمایه ها در کنار هم به همراه سرمایه های کوچکی که از طریق دوستان و خانواده سرگی و لری به آن ها داده شده بود، زمینه ای شدند تا آن ها اولین دفتر رسمی خود را راه اندازی کنند و از گاراژ خانواده سوزان بیرون بیایند.

گوگل با تبلیغات، گوگل بی تبلیغات

لری و سرگی در ابتدای راه «google» با هم قرار گذاشته بودند که موتور جست وجوی خودشان را با تبلیغات درگیر نکنند و به فکر کیفیت کارشان باشند، اما کمی بعد نظرشان عوض شد و با ارائه تبلیغات متنی موافقت کردند. از آن به بعد، بساط داغ تبلیغات در این موتور جست وجو به راه افتاد.

ماجرای آلفابت چیست؟

ماجرای آلفابت گوگل 

برند گوگل در طول سال ها، شرکت های گوناگونی را با اهداف متفاوت خریداری کرد و در سال 2015 به این نتیجه رسید که باید یک سازمان دهی مجدد در شرکت های تابعه به وجود بیاورد؛ به همین دلیل، یک شرکت مادر چندملیتی به نام «Alphabet Inc» را راه اندازی کرد که گوگل، بزرگ ترین شرکت تابعه آن بود. بعد از این ماجرا سرگی به عنوان مدیرعامل آلفابت، فعالیت خود را آغاز کرد.

نکته هایی جالب درباره برند گوگل

  • اولین بار در سال 2002 و در سریالی به نام «Buffy the Vampire Slayer» نام گوگل در تلویزیون گفته شد.
  • گوگل از مرز یک موتور جست وجو گذشته و اکنون اصطلاحاتی مانند «فلان چیز را گوگل کن!» به یکی از چیزهای معمولی در زندگی مردم تبدیل شده است. به زبان ساده، گوگل در لغت نامه ها و فعل ها هم نفوذ کرده است.
  • سادگی صفحه سرچ «google» در ابتدا به این دلیل بود که بنیان گذاران گوگل نمی توانستند با استفاده از زبان «HTML» صفحه پیچیده ای را برنامه نویسی کنند؛ به همین دلیل، با هر زحمتی که بود گوگل را با یک «باکس»، چند «لینک» و «دو دکمه اصلی» بالا آوردند؛ البته بعدها با وجود اینکه می توانستند این صفحه را پیچیده تر کنند، به دلیل مزیت هایی که این سادگی برایشان داشت، همچنان آن را ساده نگه داشتند. با وجود این کاربران می توانند از طریق تنظیمات، تغییرات دلخواه خودشان را روی این صفحه به وجود بیاورند.
  • برند گوگل از بزها برای کوتاه کردن علف ها و چمن های محوطه اش استفاده می کند.
  • «google» برندی «علاقه مند به سگ ها» شناخته می شود و حتی در بخشی از سیاست های کلان خود از علاقه اش به سگ ها و حفظ حقوق آن ها گفته است.
  • «اریک اشمیت» اولین مدیرعامل گوگل بود که در سال 2001 وارد این مجموعه شد؛ البته قبل از هر کاری برای آنکه تعهد خودش را به گوگل نشان دهد، 1 میلیون دلار روی این برند سرمایه گذاری کرد!
  • بعد از عرضه عمومی گوگل، لری، سرگی و مدیرعامل آن زمان گوگل یعنی «اریک اشمیت» با هم قرار گذاشتند تا پایان سال 2024 با هم در «Google» کار کنند. البته اریک فقط تا سال 2015 روی قول خودش باقی ماند.
  • شعار اصلی و ابتدایی گوگل «شرور نباش» بود که در سال 2015 بعد از بازنگری به «کار درست را انجام دهید» تغییر کرد.
  • کارمندان گوگل به شش سطح طبقه بندی می شوند. مهندسان در طبقه ششم قرار می گیرند و می توانند 20 درصد از زمان کار خود را به انجام دادن پروژه های شخصی خودشان اختصاص دهند.
  • «google» یکی از طرفداران پابرجای انرژی های تجدیدپذیر است و میلیاردها دلار روی این ماجرا سرمایه گذاری کرده است.

رد ماندگار کرونا روی برند گوگل

در دوران اوج اپیدمی کرونا، گوگل تصمیم هایی گرفت که حتی بعد از کاهش این اپیدمی هم اثرات قابل توجهی بر این شرکت داشت؛ برای مثال:

  • سرعت استخدام کارکنان جدید را کاهش داد؛ البته جز در مواردی که پای مشاغل استراتژیک در میان بود.
  • حجم سرمایه گذاری در حوزه های فناوری، رباتیک و… را کاهش داد.
  • سفرهای غیر ضروری تجاری را لغو کرد.
  • بیشتر کارمندان را هم به خانه فرستاد تا از آنجا فعالیت های مربوط به شرکت را انجام دهند.

جالب اینکه گوگل فهمید بخشی از کارمندانش در خانه خیلی راحت تر می توانند کارهایشان را انجام دهند و بازده بالاتری هم دارند؛ به همین دلیل تصمیم گرفت بخشی از مشاغل را کلاً به خانه منتقل کند!

ماجرای همکاری گوگل و یاهو چیست؟

ماجرای همکاری گوگل و یاهو چیست؟ 

همان طور که می دانید، گوگل و «یاهو» رقبای یکدیگر هستند، اما مدتی است یاهو، قراردادی را برای همکاری وسیع با «google» امضا کرده است. به این ترتیب، وقتی کسی در موتور جست وجوی یاهو چیزی را جست وجو می کند، نتیجه جست وجوهای گوگل هم برایش نشان داده می شود.

در مقابل، یاهو هم تبلیغات گوگل را در نتیجه جست وجوهایش نمایش می دهد. با وجود آنکه هنوز تمام مفاد قرارداد میان گوگل و یاهو منتشر نشده است، هر دو طرف از این همکاری سود زیادی می برند.

استرالیا و ناسازگاری با گوگل

دولت استرالیا طی دو حرکت، نارضایتی خود را از انحصار گوگل روی تبلیغات اعلام کرد که با واکنش های مختلفی از سوی «google» روبه رو شد. در اولین اقدام، این دولت قانونی به مجلس خود پیشنهاد کرد که در آن گوگل و «فیسبوک» باید به شرکت های رسانه ای داخل استرالیا پول پرداخت کنند. درمقابل گوگل هم تهدید کرد که دسترسی به خدمات «google» را در استرالیا قطع خواهد کرد.

مدتی بعد، دوباره استرالیا برنامه هایی را برای محدودکردن تبلیغات گوگل در استرالیا اجرا کرد؛ زیرا به نظرش این برند نباید تمام تبلیغات را در اختیار داشته باشد، بلکه باید چند قدم عقب نشینی کند و فضایی برای شرکت های دیگر هم باقی بگذارد. هنوز مشخص نیست برند گوگل چه پاسخی به این واکنش دولت استرالیا داده است.

نگاهی به خدمات ارائه شده توسط برند گوگل

این برند، برنامه ها، نرم افزارها، سخت افزارها و سرویس های مختلفی را ارائه کرده که در ادامه به آن ها اشاره شده است:

۱- Gmail

برای دریافت و ارسال نامه های الکترونیکی

۲- Google Earth

برای تماشای تصاویر ماهواره ای باکیفیت از سراسر جهان

۳- Google Calendar

برای مدیریت زمان و رویدادها

۴- Google Maps

برای کمک به مسیریابی، نقشه برداری، مکان یابی، تصاویر ماهواره ای و…

۵- Google Drive

برای ذخیره سازی ابری فایل ها

۶- Google Docs, Sheets and Slides

برای استفاده آنلاین از محصولات نگارشی، ذخیره سازی، ثبت محتواها و…

۷- Google Photos

برای ذخیره سازی و به اشتراک گذاری عکس ها

۸- Google Keep

برای یادداشت برداری، ثبت افکار و …

۹- Google Translate

برای ترجمه زبان های مختلف به یکدیگر

۱۰- YouTube

برای تماشا و به اشتراک گذاری ویدئوها

۱۱- Google My Business

برای مدیریت اطلاعات عمومی منتشرشده درباره کسب و کارها

۱۲- Duo

برای تعاملات اجتماعی مردم

۱۳- Stadia

سرویس بازی ابری

۱۴- Google for Jobs

برای جست وجوی شغل ها و سایت هایی که در این زمینه وجود دارند.

۱۵- سیستم عامل اندروید

۱۶- ساعت های هوشمند، تلویزیون هوشمند و انواع دستگاه های هوشمند با قابلیت به کارگیری اینترنت اشیاء

۱۷- مرورگر وب Google Chrome

۱۸- Chromebook

۱۹- Chromecast dongle

دانگلی که به کاربران امکان می داد محتواهای گوشی خود را روی تلویزیونشان نمایش دهند.

پروژه های شکست خورده گوگل؛ تلاش هایی که از آن ها استقبال نشد!

پروژه  های شکست  خورده گوگل

گوگل هم برای خودش شکست هایی دارد. راه هایی که باید می رفت تا می فهمید جواب می دهند یا نه! بیایید نگاهی به چند مورد از آن ها بیندازیم:

  • Google Answers (2002 2006)

این سرویس با هدف ایجاد مکانی طراحی شده بود که افراد کنجکاو، سؤالات خود را در آن بنویسند و به هرکسی که بتواند پاسخ درست بدهد، جایزه نقدی بدهند. البته این سرویس دوام چندانی نداشت و به بازار شامی برای اسپمرها و… تبدیل شد.

مدتی بعد «google» سرویس جایگزینی با نام «Google Questions and Answers» را راه اندازی کرد که تنها تا سال 2014 دوام آورد. درنهایت این برند تصمیم گرفت تکنولوژی این سرویس را با موتور جست وجوی خود ترکیب کند و خدمتی مشخص را ارائه دهد.

  • Dodgeball (2005 – 2007)

یک سرویس اطلاع رسانی متنی بود که به کاربران درباره دوستان یا مکان های جذاب پیرامونشان خبر می داد.

  • Google Lively (2008- 2008)

این شکست به دلیل موج سواری گوگل روی یک از موضوع های ترند در سال 2008 بود. زمانی که هیاهوی داشتن زندگی مجازی، همه جا را پر کرده بود، گوگل هم تصمیم گرفت با ارائه این سرویس، سهمی از این بازار جدید را به خود اختصاص دهد که البته شکست خورد!

  • Google Ride Finder (2007 2009)

مدت ها قبل از اینکه «اوبر» خودی نشان دهد، گوگل یک سرویس مشابه داشت؛ به این ترتیب که از موقعیت جغرافیایی کاربران برای یافتن تاکسی ها و پارکینگ ها استفاده می کرد. این سرویس به دلیل اینکه رشد نکرد و امکاناتش محدود ماند، از رده خارج شد.

  • Google Labs (2006 2011)

سرویسی بود که در آن مردم می توانستند به طور مستقیم با مهندسان گوگل ارتباط برقرار کنند و درباره توسعه محصول ها یا حتی ساخت محصولات جدید نظر بدهند. بسیاری از پروژه های شکست خورده گوگل به این سرویس و خدمات آن مربوط است که درنهایت به دست «لری پیج» کنار گذاشته شد.

  • Google Buzz (2010 2011)

«Buzz» اولین تلاش رسمی «google» برای راه اندازی یک شبکه اجتماعی بود؛ البته کمی هم به «توییتر» شباهت داشت و به کاربران کمک می کرد تا متن کوتاه، عکس، لینک و ویدئوها را با دیگران به اشتراک بگذارند. مشکل «حفظ حریم خصوصی» در این سرویس، گوگل را مجبور کرد آن را از رده خارج کند.

  • Google Listen (2009 2012)

این اولین تلاش گوگل برای پیوستن به بازار پادکست ها بود؛ البته با روی کار آمدن سرویس های بهتر به طور خودکار از چرخه کار خارج شد.

  • Google Wave (2010 2012)

نسلی از تلاش های «google» برای ارتباطات آنلاین بود که کاربران می توانستند درون آن به یکدیگر پیام بفرستند و هم زمان از شبکه های مجازی استفاده کنند.

  • Google Cloud Print (2010 2020)

این سرویس به کاربران اجازه می داد از راه دور به پرینترهای خود دسترسی داشته باشند و اسناد، عکس و… را پرینت بگیرند.

  • Google Cardboard (2014 2021)

این محصول یکی از تلاش های برند گوگل برای در دسترس قراردادن «واقعیت مجازی» به شکلی ارزان برای توده مردم بود؛ یعنی هرکسی می توانست با خرید این وسیله که از کارتن مقوایی ساخته شده بود و گذاشتن تلفن همراهش در آن، ویدئوها و عکس ها را به صورت یک واقعیت مجازی تماشا کند!

با وجود آنکه تعداد محصولات، نرم افزارها و سرویس های شکست خورده گوگل بسیار بیشتر از این چند موردی است که به شما معرفی کردیم، نکته جالب این است که این برند از انجام دادن این کارها پشیمان نیست؛ زیرا داده های جانبی بسیاری را از هر کدام به دست آورد که توانستند در محصولات بعدی به او کمک کنند.

کشتی گوگل به سمت آینده

آینده گوگل

برند گوگل از آغاز تاکنون، فراز و فرودهای زیادی را پشت سر گذاشته است، اما نهایت سعی خود را کرده تا به شعارها و اهداف اصلی برند خود پایبند بماند. هنوز هم استخدام شدن در گوگل برای بسیاری از جوان ها یک رؤیاست؛ کارکردن در شرکتی که به معنای واقعی، یک شرکت نیست و همه چیز را به چالش می کشد!

خلاصه ای از آنچه با هم درباره برند گوگل بررسی کردیم:

  • ماجرای گوگل از یک پروژه مشترک دوره دکترا توسط دو دانشجو به نام های «لری پیج» و «سرگی برین» آغاز شد.
  • سایت رسمی برند گوگل در سال 1997 با دامنه «google.com» راه اندازی شد.
  • سرمایه اولیه شرکت گوگل در ابتدا تنها 100 هزار دلار بود؛ به همین دلیل مدتی دفتر این شرکت در یک گاراژ برپا بود.
  • «جف بزوس» مدیرعامل «آمازون» یکی از سرمایه گذاران فرشته بود که روی این برند سرمایه گذاری کرد.
  • «سوزان وژکیکی» که شرکت گوگل در گاراژ پدر و مادر او برپا شد، نقش مؤثری در توسعه این برند داشت.
  • این برند در طول دوران فعالیت خود شرکت های کوچک و بزرگ زیادی را خریداری کرد. همین ماجرا سبب شد تا با سازمان دهی مجدد و ایجاد یک شرکت مادر، تمام برندهای کوچک و بزرگ را زیر یک پرچم، منسجم تر کند.
  • این شرکت در دوران کرونا با «مدیریت سرمایه ها»، «فرستادن کارمندان به خانه» و «انجام کارها از خانه» این بحران را به خوبی مدیریت کرد.
  • مواردی مانند «Google Calendar»، «Gmail»، «YouTube» و… در شمار سرویس ها و محصولات موفق گوگل هستند.
  • «Google Answers»، «Dodgeball»، «Google Labs» و… از جمله شکست های گوگل به شمار می روند.

نظر شما چیست؟

به عنوان یکی از کاربران برند گوگل از 1 تا 10 چه نمره ای به عملکرد و خدمات این برند می دهید؟

سوالات متداول

خیر. این ایده برای اولین بار توسط فردی به نام «رابین لی» (Robin Li) ایجاد شد که سیستم امتیازدهی براساس لینک را برای سایت ها معرفی کرد. یکی دو سال بعد، لری و سرگی از ایده او برای تکمیل پروژه خود استفاده کردند. رابین لی بعدها موتور جست وجوی چینی «Baidu» را ساخت.

مواردی مثل «فرهنگ سازمانی»، «تلاش گوگل برای انسانی کردن تکنولوژی»، «پرسش و پاسخ هوشمند»، «جست وجوی هوشمند»، «سرویس ها و خدمات رایگان» و… در خاص بودن این موتور جست وجو مؤثر هستند.

«Google» در سال 2004 به صورت آنلاین، عرضه عمومی شد. در آن زمان، هر سهم گوگل 85 دلار قیمت داشت. این عرضه بیش از 23 میلیارد دلار برای گوگل سرمایه جمع کرد.

بله. این برند از روش های مختلفی برای پرداخت نکردن مالیات ها به صورت قانونی نهایت استفاده را می برد. چندملیتی بودن شرکت مادر آن یعنی «آلفابت» هم در این ماجرا بی تأثیر نبوده است.

ادامه مطلب
برند مایکروسافت
داستان برند مایکروسافت؛ این غول نرم...

داستان برند مایکروسافت یکی از آن ماجراهایی است که هرکسی با خواندنش درس های خوبی از شیوه نگاه به پیشرفت می گیرد. شاید وقتی بدون دانستن داستان برندهای مختلف و تنها با نگاه به موفقیت های فعلی شان آن ها را قضاوت می کنیم، این طور می اندیشیم که آن ها از ابتدا تمام کارها را درست و حساب شده انجام داده اند و دقیقاً به همین دلیل است که اکنون در بازار صنعت خودشان اسم و رسمی دارند.

داستان برند مایکروسافت

درحالی که علت اصلی موفقیت آن ها شکست هایی است که بیراهه ها را به آن ها نشان داده است. درحقیقت مسیر موفقیت هرکسی روی زمین، ترکیبی از آزمون و خطا و جسارت هایی است که برای برداشتن قدم های تازه از خودش نشان می دهد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ داستان برند Microsoft می رویم و نگاهی به ماجراهای این برند بزرگ در صنعت کامپیوتر و نرم افزار می اندازیم. با ما همراه باشید.

بیل گیتس

همه ما به افرادی نیاز داریم که به ما بازخورد دهند. این گونه است که بهبود پیدا می کنیم.

Traf-O-Data، شروعی کوچک با دستاوردهایی بلندمدت

برند مایکروسافت

اگر بخواهیم داستان برند مایکروسافت را موشکافی کنیم، قبل از هر چیز سر از شرکت «Traf-O-Data» درمی آوریم. این شرکت نخستین بار در سال 1972 توسط سه نفر به نام های «بیل گیتس»، «پل آلن» و «پل گیلبرت» راه اندازی شد.

هدف اصلی آن بررسی و خواندن داده های خام به دست آمده از دستگاه های شمارنده جاده ای و گرفتن یک خروجی مرتب شده برای مهندسان ترافیک بود تا بتوانند براساس این داده ها بهترین مکان برای نصب چراغ های راهنمایی و در کل تصمیم هایی برای بهبود حرکت در جاده ها بگیرند.

ماجرای راه اندازی این شرکت از یک کنجکاوی در زمان دبیرستان بیل گیتس شروع شد. در آن هنگام، کامپیوتر چیز بسیار ارزشمند و کمیابی بود، ولی بیل گیتس و دوستانش در مدرسه ای درس می خواندند که کامپیوتر داشت.

یکی از شرط های استفاده نامحدود از کامپیوتر این بود که دانش آموزان باید یک برنامه کامپیوتری می نوشتند. بیل و دوستانش برای انجام این شرط و پیداکردن یک ایده برنامه نویسی به سراغ داده های ترافیک رفتند. بعد از کمی بررسی فهمیدند که می توانند با برنامه نویسی، روشی بسیار ارزان تر و ساده تر از شیوه ای را که شرکت های خصوصی برای جمع آوری و بررسی داده ها از آن استفاده می کردند مهیا کنند.

جنبش کوچک برنامه نویسی دبیرستان لیک ساید آغاز شد

بیل گیتس به راه افتاد و از چند همکلاسی خود کمک گرفت تا داده های خام ترافیکی را وارد کارت های رایانه ای کنند. آن ها به کمک پدر آلن که یک کتابدار در دانشگاه «واشنگتن» بود، توانستند نمودارهای جریان ترافیک را به شکلی کاربردی آماده کنند.

در حالت معمولی، نوارهای ترافیکی به صورت دستی خوانده می شدند. این کار بسیار خسته کننده و البته با خطای انسانی همراه بود؛

به همین دلیل بیل گیتس و پل آلن می خواستند دستگاهی برای انجام این کار بسازند. در طی جست وجویشان متوجه شدند شرکت «اینتل» (Intel) ریزپردازنده ای را تولید کرده است که می تواند مشکل آن ها را حل کند.

راه را باز کنید! نفر سوم وارد می شود!

ماجرا به همین راحتی نبود؛ چون آن ها پول کافی برای خرید این ریزپردازنده را نداشتند. از طرفی برای آنکه بتوانند کارشان را راحت و بدون محدودیت زمانی انجام دهند، به یک کامپیوتر نیاز داشتند. این چالش ها دست در دست هم دادند تا بیل و آلن با فردی که مثلث آن ها برای ساخت شرکت را تشکیل می داد، آشنا شوند. «پل گیلبرت» همان فرد بود.

او هم عاشق کامپیوتر بود و مهم تر از همه اینکه برخلاف بیل و آلن به بخش فنی کامپیوتر علاقه داشت. آن سه نفر تصمیم گرفتند اندکی به کارشان سر و سامان دهند و در قالب شرکت «Traf-O-Data» فعالیت کنند. حالا کار این سه نفر جدی تر شده بود.

قرار بر این شد که پل گیلبرت به کمک قطعه های ارزان، کامپیوتری دست ساز شبیه نمونه های موجود در مجله های کامپیوتری بسازد. بیل گیتس و آلن هم به دنبال نوشتن برنامه ای رفتند تا به صورت نرم افزاری همان کاری را پیش ببرند که قرار بود پردازنده اینتل برایشان انجام دهد.

عاقبت شرکت Traf-O-Data چه شد؟

بعد از چند بار آزمون و خطا بالاخره آن ها موفق شدند. البته پیروزی شان چندان بزرگ نبود؛ چون تنها دستاوردشان یک نمونه ماشینی برای پردازش نوارهای ترافیکی بود. بعدها مسئولان هر ایالت، خدمات تحلیل و بررسی داده های ترافیکی را به صورت رایگان در اختیار مراکز کنترل ترافیک گذاشتند. با این کار، شرکت هایی که از این بستر کسب درآمد می کردند، منحل شدند. «Traf-O-Data» هم یکی از آن ها بود. با وجود اینکه شرکت آن ها عمر طولانی نداشت، بیل گیتس دستاوردهای آن را بسیار بزرگ تر از این حرف ها می داند. او بر این باور است که تلاش آن ها برای شبیه سازی فرایند کار یک پردازنده به صورت نرم افزاری و تجربه های ریز و درشتی که از این ماجرا به دست آوردند، هنگام راه اندازی و گسترش «مایکروسافت» کمک حالشان بوده است.

بیل گیتس

اولین قانون هر تکنولوژی که در تجارت استفاده می شود، این است که اضافه کردن اتوماسیون به فعالیت های اجرایی اثربخش، بازدهی را افزایش خواهد داد. دومین قانون این است که اضافه کردن اتوماسیون به فعالیت های ناکارآمد، عدم بازدهی را افزایش خواهد داد.

دومین جرقه برای تأسیس مایکروسافت از یک مجله شروع شد!

بیل گیتس و پل آلن، هر دو مشغول تحصیل در دانشگاه بودند. در این میان، یکی از کارهای مورد علاقه شان مطالعه دقیق مجله ای درباره الکترونیک و کامپیوتر به نام «Popular Electronics» بود. در آن زمان این مجله یکی از معروف ترین نشریه های علوم کامپیوتر به شمار می رفت و در سراسر جهان به فروش می رسید.

ماجرا از آنجا شروع شد که آلن وقتی مثل همیشه در حال مطالعه این مجله و باخبرشدن از آخرین اخبار تکنولوژی کامپیوترها بود، چشمش به میکرو کامپیوتر تولیدشده در شرکت «MITS» افتاد. همان جا بود که با خودش فکر کرد می تواند یک نرم افزار برای این کامپیوتر بنویسد.

آلن این موضوع را با دوستش بیل گیتس در میان گذاشت. بیل هم بدون معطلی با شرکت «MITS» تماس گرفت و درحالی که هنوز هیچ قدمی برای نوشتن آن نرم افزار برنداشته بودند، قرار یک ملاقات با مدیران آن شرکت برای معرفی و ارائه آن نرم افزار را گذاشت.

وقتی بیل توانست موافقت آن شرکت برای یک ملاقات حضوری را به دست بیاورد، همراه با آلن به صورت فشرده شروع به برنامه نویسی و توسعه بخش های ضروری برای این نرم افزار کردند. در کمال تعجب آن ها توانستند نرم افزار خودشان را برای روز ملاقات آماده کنند.

شرکت «MITS» از این نرم افزار استقبال کرد و آن را با نام تجاری «Altair BASIC» روانه بازار ساخت. در طی این ماجرا پل و آلن باز هم به سراغ راه اندازی یک شرکت رفتند و این بار این مایکروسافت بود که همچون ققنوس از میان خاکسترهای تجربه شرکت قبلی آن ها یعنی «Traf-O-Data» متولد شد.

ورود برند مایکروسافت به دنیای سیستم عامل ها

اولین ورود جدی این برند به دنیای سیستم عامل های کامپیوتر در سال 1980 و با ارائه «Xenix» آغاز شد. ماجرا از این قرار بود که شرکت «AT&T» نسخه هایی پیش آماده شده از سیستم عاملی به نام «UNIX» را آماده کرده بود و آن را به شرکت های نرم افزاری یا تحقیقاتی می فروخت.

آن شرکت ها هم با اضافه کردن ویژگی های دلخواه خودشان به این نسخه خام سیستم عامل، آن را به نام خودشان منتشر می کردند. «Microsoft» که فکر می کرد کامپیوترهای آینده بر پایه یونیکس خواهند بود، هفتمین نسخه از آن را خریداری کرد. بیل و آلن هر دور روی ارتقای یونیکس کار کردند و بعد از مدتی آن را به بازار ارائه دادند.

البته در آن هنگام هنوز ماجرای بازار کامپیوتر به شیوه ای نبود که مصرف کنندگان نهایی بتوانند نسخه های مختلف سیستم عامل ها را شخصاً خریداری کنند؛ به همین دلیل، مشتریان اصلی مایکروسافت ارائه دهندگان کامپیوتر یا شرکت های توسعه دهنده نرم افزارهای کامپیوتری بودند.

هم زمان با پیشرفته شدن کامپیوترها و تغییراتی که روی سخت افزارها انجام می شد، شکایت هایی از سوی مشتریان درمورد ناسازگاری های «Xenix» با کامپیوترها به وجود آمد. برند مایکروسافت چندین بار با ارتقای «Xenix» این مشکلات را برطرف کرد، ولی راه چاره، تولد نسل دیگری از سیستم عامل ها بود.

برند Microsoft از سیستم عامل داس رونمایی کرد

برند مایکروسافت

گام بعدی برای «Microsoft» محصولی بود به نام «86-DOS» که توسط «تیم پترسون» در شرکت «Seattle Computer Products» توسعه یافته بود. بیل گیتس تنها به خرید یک نسخه از این سیستم عامل بسنده نکرد، بلکه او نویسنده آن یعنی تیم پترسون را هم استخدام کرد تا با کمک او نسل دیگری از سیستم عامل ها را به وجود بیاورد.

بعد از این ماجرا و توسعه این سیستم عامل، برند مایکروسافت نام آن را به «MS-DOS» تغییر داد. این محصول، اولین نقطه قوت «Microsoft» بود که سبب شد نام این شرکت بر سر زبان ها بیفتد.

بیل گیتس این محصول را با حفظ مالکیت آن به شرکت «IBM PC» فروخت و به این ترتیب در اولین نسل از کامپیوترهای شخصی «IBM» نقش آفرینی کرد. به دنبال این ماجرا، مایکروسافت به بزرگ ترین فروشنده سیستم عامل کامپیوتر تبدیل شد.

وقتی آفیس در قالب یک پکیج ارائه شد

بعد از موفقیت سیستم عامل داس، مایکروسافت اولین موس خود را به نام «Microsoft Mouse» برای کامپیوترهای شخصی ارائه کرد، ولی آن را نه به تنهایی بلکه در قالب یک پکیج چهارگانه روانه بازار کرد که شامل موارد زیر بود:

  1. موس
  2. یک نسخه از «Microsoft Word»
  3. نوت پد «Notepad»
  4. یک بسته آموزشی

این موس دو دکمه تقریباً بزرگ سبزرنگ داشت که با یک بدنه پلاستیک نما طرح اصلی کار را تشکیل می دادند.

البته این موس در مقایسه با دیگر موس های آن زمان از طراحی انسانی تر برخوردار بود. برند مایکروسافت همچنان خط تولید موس های کامپیوتری را حفظ کرده است. با پیشرفت تکنولوژی نسخه های جذاب تر و کاربردی تری از موس ها توسط این شرکت روانه بازار شده اند.

بیل گیتس

تیتر خبرها ممکن است گمراه کننده باشند؛ چون خبرهای بد تیتر می شوند، ولی درباره پیشرفت تدریجی چیزی گفته نمی شود.

ورودی کوچک برای ویندوز بزرگ

شاید فکر کنید مایکروسافت یکی از معروف ترین محصولات خود یعنی «ویندوز» را به صورت یک محصول جداگانه و مستقل ارائه کرد، ولی ماجرا چیز دیگری بود. درواقع Microsoft اولین نسخه از ویندوز را به صورت یک افزونه گرافیکی به سیستم عامل داس اضافه کرد.

بازخوردهای خوبی که از ویندوز گرفته شد، برند مایکروسافت را به این سمت برد تا ویندوز را به صورت یک محصول مستقل و به عنوان نسل آینده سیستم عامل های 32 بیتی در نظر بگیرد. سرانجام در سال 1993، اولین نسخه از «Microsoft Windows NT» روانه بازار شد.

آفیس به رسمیت شناخته شد

نسخه «Microsoft Word» که در ابتدا به عنوان یکی از چهار بخش پکیج موس روانه بازارها شده بود، در طول زمان گسترش پیدا کرد تا آنکه در سال 1990 در قالب مجموعه «Microsoft Office» معرفی شد. در این مجموعه، نرم افزار «Word» در کنار نرم افزارهای دیگری مانند «Excel» عرضه شده بود.

Microsoft قایقی برای ورود به جریان اینترنت ساخت

سال 1995، وقتی که تب و تاب اینترنت مثل یک عطر تازه و عجیب در حال منتشرشدن بود و بسیاری از برندهای بزرگ و جهانی در تصمیمشان برای همراهی یا مقابله با این موج جدید، دو دل بودند، برند مایکروسافت در حال ساخت قایق بزرگی بود تا با این موج همراه شود.

این تصمیم باعث شد تا «Microsoft» در دنیای وب برای خودش جایی ویژه باز کند. اولین دستاورد عملی این تصمیم که تحولی در سیستم عامل ها به وجود آورد، انتشار «ویندوز 95» (Windows 95) بود. این ویندوز چند ویژگی مهم داشت:

  1. دکمه استارت (Start) در آن قرار گرفته بود.
  2. رابط کاربری آن بهبود چشمگیری داشت.
  3. امکان اضافه شدن تصویر پس زمینه ایجاد شده بود.
  4. نرم افزار اینترنت اکسپلورر در آن جای گرفته بود تا کاربران بتوانند به راحتی در اینترنت گشت و گذار کنند.

ویندوز 95 تا زمان انتشار نسخه جدید ویندوز توسط مایکروسافت یعنی «ویندوز 98» به طلایی ترین محصول بازار تبدیل شده بود. البته نمی توان تأثیر گران ترین تبلیغات صنعت کامپیوتر در آن زمان را در این ماجرا نادیده گرفت.

برند Microsoft اولین قدم ها برای ساخت لپ تاپ را برمی دارد

برند مایکروسافت

در کنار تلاش هایی که این برند برای توسعه نرم افزارهای کامپیوتری انجام داد، آزمون و خطاهای خود را برای تولید کامپیوترهای همراه شخصی قابل حمل آغاز کرد. اولین نمونه از این ماجرا تولید سیستم عامل «Windows CE 1.0» بود که برخی از قابلیت ها در آن ضعیف تر از نسخه های عادی آن زمان ویندوز بودند.

بعد از ساخت این ویندوز، تلاش برای طراحی مینی کامپیوتر شخصی قابل حملی آغاز شد که بتواند این سیستم عامل را در خود جای دهد. درنهایت دستگاهی به نام «HP 300LX» ساخته و روانه بازار گشت. «HP 300LX» یک دستگاه تاشو با صفحه کلید، صفحه لمسی، حافظه محدود و چند درگاه ورودی مختلف برای کارت ها و لوازم مختلف بود.

مایکروسافت همچنان خط تولید کامپیوترهای شخصی را فعال نگه داشت و تا امروز نسخه های مختلف و خلاقانه ای از این کامپیوترها را برای استفاده های مختلف- روزانه تا حرفه ای با پردازنده های قدرتمند- تولید کرده است.

بیل گیتس

من فکر می کنم عادلانه است که بگوییم کامپیوتر شخصی قدرتمندترین ابزاری است که ما تاکنون ساخته ایم؛ چون ابزاری برای ایجاد ارتباط و خلاقیت است و می تواند به وسیله کاربر شکل بگیرد.

 

از ویندوز NT تا ویندوز XP؛ مایکروسافت منتقدان را وادار به تحسین می کند

برند مایکروسافت

این برند چکیده ای از تجربه های قبلی خود در ساخت و توسعه سیستم عامل را به همراه بازخوردهایی که از کاربران گرفته بود در قالب یک کار گرافیکی قوی تر در «ویندوز XP» به نمایش گذاشت.

در ابتدا قرار بر این بود تا ویندوز XP برای شرکت های تجاری آماده شود، ولی درنهایت تصمیم بر این شد تا این نسخه از ویندوز برای مصرف کنندگان اصلی مهیا شود.

این ویندوز آن قدر محبوب شد که حتی منتقدان نیز از رابط کاربری، طراحی گرافیکی، سادگی استفاده از آن و… سر ذوق آمدند. ویندوز XP خیلی زود جای خود را در تمام کامپیوترها باز کرد و حتی پس از آمدن نسل بعدی خود یعنی ویندوز 7، 8 و 10 همچنان محبوب باقی ماند.

با وجود انتشار نسخه های جدیدتر ویندوز در سال های بعد، مایکروسافت همچنان تا سال 2014 خدمات پشتیبانی از ویندوز XP را ادامه داد. سپس رسیدن کاربران این ویندوز به مرز یک درصد، پشتیبانی از آن متوقف شد تا کاربران باقی مانده به سمت نسخه های پیشرفته تر این سیستم عامل بروند.

بیل گیتس

ویندوز احتمالاً مهم ترین محصول در کل صنعت کامپیوترهای شخصی است.

ورود Microsoft به دنیای تلفن های همراه

شاید بتوان گفت این برند کمی درباره ورودش به دنیای تلفن های همراه هوشمند غفلت کرد و در این زمینه گوی رقابت را به شرکت هایی مانند «اپل» و «سامسونگ» داد، ولی خیلی زود دست به کار شد و با توسعه «Windows Phone» دوباره خودش را در این بازار ثابت کرد. این شرکت در سال 2014 با خرید شرکت «نوکیا» (Nokia) قدم تازه تری برای توسعه کسب و کارش در زمینه تلفن های هوشمند برداشت.

با وجود این تلاش ها برند مایکروسافت نتوانست با ویندوز فون در مقابل اندروید و آی او اس دوام بیاورد. سهم او از بازار موبایل آمریکا و حتی جهان روز به روز کمتر می شد تا اینکه تولید موبایل با سیستم عامل ویندوز فون را متوقف کرد. در این میان بیش از 7000 نفر از کارکنان این بخش از کارشان اخراج شدند. «Microsoft» در سال 2018 اعلام کرد که دیگر برای تلفن های همراه تولیدشده خودش خدمات پشتیبانی ارائه نمی دهد.

شیوع کووید 19 باعث افزایش سود در Microsoft شد

هم زمان با همه گیری ویروس کرونا و برخلاف بسیاری از شرکت های جهانی که با رکود، کاهش نیرو و ضررهای فراوانی همراه بودند، مایکروسافت یکی از طلایی ترین دوران خود را تجربه کرد. با توجه به افزایش دورکاری در طول اپیدمی و حتی خانه نشین شدن بسیاری از نوجوان ها و جوان ها خدمات و محصولاتی مانند «رایانش ابری» و «بازی های آنلاین» افزایش چشمگیری پیدا کردند.

بیل گیتس

در تجارت، سنجش کاری که انجام می دهی و توجه به معیارهایی مانند رضایت مشتری و عملکرد، شما را به موفقیت می رساند.

چند نکته جالب درباره برند مایکروسافت

  1. اولین دفتر بین المللی این برند در «ژاپن» افتتاح شد.
  2. نام Microsoft پیشنهاد پل آلن بود. او برای ساخت این نام از قسمت ابتدای دو عبارت «Microcomputer» و «Software» استفاده کرد.
  3. برند مایکروسافت یک انتشارات به نام «Microsoft Press» دارد که در آن کتاب هایی درباره تکنولوژی کامپیوتر و محصولات مرتبط با آن ها منتشر می کند. در ابتدا این انتشارات محصولات خود را به صورت چاپ شده توزیع می کرد، ولی اکنون آن ها را در قالب کتاب های الکترونیکی در دسترس علاقه مندان قرار می دهد. می توانید برای بررسی بیشتر به وب سایت (com) سر بزنید.
  4. مثل بسیاری از شرکت های بین المللی «Microsoft» نیز در طول دوره فعالیتش بارها به دلایل مالی، حقوقی و… راهی دادگاه شد. بیشترین چیزی که دست و پای این برند را می بست، رفتارهای انحصارطلبانه درباره محصولاتش بود.
  5. زمانی که مایکروسافت در حال برداشتن قدم های رو به رشد خود بود، پل آلن بیمار شد و دیگر نتوانست به کارش ادامه دهد؛ به همین دلیل او از سِمتی که داشت استعفا داد تا تمرکزش را روی درمانش بگذارد.
  6. در سال 1996 دو شرکت «مایکروسافت» و «جنرال الکتریک» با سرمایه گذاری مشترک، یک شبکه خبری به نام «MSNBC» را راه اندازی کردند.
  7. در سال 2000 بیل گیتس جایگاه مدیر عاملی را به دوست و همکارش «استیو بالمر» داد و برای خودش یک سمت اجرایی در شرکت به وجود آورد.
  8. «Microsoft» در اواخر سال 2001 وارد صنعت کنسول های بازی شد و اولین نمونه از کنسول های خود را با نام «Xbox» روانه بازار کرد. این شرکت هنوز هم به ساخت کنسول های بازی ادامه می دهد.
  9. با وجود اینکه «Microsoft» از سال 2014 به بعد، خدمات پشتیبانی از ویندوز XP را متوقف کرده است، این نسخه از ویندوز هنوز هم در کشورهایی مانند «ارمنستان» سیستم عامل اصلی نزدیک به 60 درصد از کامپیوترهاست.
  10. مایکروسافت در سال 2018 صد هزار عدد از هدست های هوشمند خود را به ارتش آمریکا داد تا توانایی تشخیص و تصمیم گیری نیروهای ارتش را در صحنه های نبرد بهبود ببخشد. البته این اقدام از سوی کارکنان این برند و مردم به خاطر سودجویی جنگی با انتقاد فراوانی مواجه شد.
  11. ویندوز 11 در اکتبر 2021 منتشر شد؛ درحالی که برند مایکروسافت اعلام کرده بود ویندوز 10 آخرین نسخه از سیستم عامل های این سری خواهد بود.
  12. «Microsoft» به امنیت کاربران و شرکت های فعال در فضای وب اهمیت زیادی می دهد تا اندازه ای که بخش قابل توجهی از فعالیت های این شرکت به ارائه و کشف راهکارهای خلاقانه برای جلوگیری از هک و سوءاستفاده از کاربران و شرکت ها اختصاص یافته است.

در داستان برند مایکروسافت چه گذشت؟

  1. برند Microsoft در سال 1975 توسط «بیل گیتس» و «پل آلن» راه اندازی شد.
  2. بیل و آلن دوستان دوران کودکی هم بودند و البته هر دوی آن ها به برنامه نویسی و کامپیوتر علاقه داشتند.
  3. شرکت «Traf-O-Data» اولین تلاش بیل و آلن برای راه اندازی یک کسب و کار در زمینه نرم افزارهای کامپیوتری بود. با وجود اینکه این شرکت عمر چندانی نداشت، تجربه ای عالی برای راه اندازی مایکروسافت بود.
  4. «Microsoft» در ابتدا کارش را با توسعه نسخه های نیمه آماده سیستم عامل ها شروع کرد، ولی کم کم به سمت استخدام برنامه نویسان حرفه ای و تولید نسخه های انقلابی سیستم عامل حرکت کرد.
  5. سیستم عامل «MS-DOS» اولین نقطه قوت «Microsoft» بود که سبب شد این شرکت بر سر زبان ها بیفتد.
  6. «Microsoft Word» در ابتدا به عنوان یک برنامه جانبی در کنار موس مایکروسافت ارائه شد.
  7. در سال 1993، اولین نسخه از «Microsoft Windows NT» توسط مایکروسافت روانه بازار شده و فصل جدید سیستم عامل ها آغاز شد.
  8. در سال 1990 این برند تصمیم گرفت مجموعه ای به نام «Microsoft Office» منتشر کرده و نرم افزار «Word» را به عنوان یکی از بخش های این مجموعه معرفی کند.
  9. هنگامی که تب و تاب اینترنت جهان را دربرگرفته بود، مایکروسافت هم تصمیم گرفت با این جریان همراه باشد. ارائه نسخه ای از ویندوز همراه با مرورگر اینترنت اکسپلور یکی از اولین قدم ها برای رسیدن به این هدف به شمار می رود.
  10. ویندوز XP یکی از محصولات تحسین شده «Microsoft» است که به دلیل گرافیک قوی تر، کارایی بیشتر و… از سوی کاربران با استقبال مواجه شد.
  11. ورود برند مایکروسافت به دنیای تلفن های هوشمند در یک مسیر پر از فراز و نشیب طی شد و در انتها با اخراج بیش از هفت هزار کارمند این بخش به انتها رسید.
  12. با شیوع ویروس کرونا استقبال کاربران از محصولات و خدمات شرکت «Microsoft» افزایش چشمگیری پیدا کرد.

نقطه مشترک میان مسیر برند مایکروسافت و ما چیست؟

مسیری که بنیان گذاران این برند طی کردند، از دنبال کردن علاقه قلبی شان ریشه گرفت. آن ها این شجاعت را داشتند تا به دنبال چیزی که آن ها را به سمت خودش می کشاند، قدم بردارند. گذشته از این، با دیدن شکست ها یا به وجود آمدن تغییرات بزرگ، عقب نشینی نکردند بلکه کَلَکی برای شناورشدن روی این جریان ساختند و بعدها آن را به یک کشتی بزرگ تبدیل کردند.

حالا سؤال اصلی این است که آیا ما هم به ندای مخفی قلبمان گوش می دهیم، یا نیروی جسممان را برای حرکت در کاری که فکر می کنیم بیشتر به نفعمان است می سوزانیم و روحمان را از خلاقیت، انگیزه و زنده ماندن محروم می کنیم؟

نظر شما چیست؟

برخی می گویند با توجه به سبک رشد کسب و کار برند مایکروسافت و شیوه این برند برای سازگارشدن با تغییرات دنیای اینترنت، قدرت نمایی اصلی این برند در آینده به نمایش درمی آید. شما چطور فکر می کنید؟ پیش بینی تان را برایمان بنویسید.

ادامه مطلب
برند فیسبوک
داستان برند فیسبوک؛ نگاهی به سرآغاز...

شبکه های اجتماعی راهی برای مشاهده جهانی هستند که شاید خودمان فرصت و هزینه تماشای آن را از نزدیک نداشته باشیم. این بسترها نقش یک پنجره باز رو به جهان را برای ما ایفا می کنند؛ به همین دلیل خواندن داستان «برند فیسبوک» که یکی از اولین و پرجمعیت ترین پنجره ها به شمار می رود، جذابیت های خاص خودش را دارد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ داستان برند این شبکه اجتماعی می رویم؛ پس با ما همراه باشید.

فیسبوک چگونه سر از دنیای ما درآورد؟

همه چیز از نبود بستری برای ارتباط بیشتر آدم ها آغاز شد. «مارک زاکربرگ» که یکی از دانشجویان دانشگاه «هاروارد» بود و علاقه شدیدی به برنامه نویسی داشت، فقدان این بستر را احساس کرد. البته افراد دیگری هم بودند که این کمبود را احساس می کردند؛ مثلاً مدیران دانشگاه هاروارد یا حتی خود دانشجویان، ولی نکته اصلی و چیزی که میان مارک و دیگران تفاوت ایجاد می کند، تلاش برای عملی کردن این ماجرا و پرکردن این جای خالی بود.

تلاشی نافرجام برای راه اندازی شبکه اجتماعی

اولین تلاش مارک برای ایجاد این بستر به سایتی بسیار ساده به نام «Facemash» ختم شد. این وب سایت عکس دختران دانشگاه را از بایگانی های آنلاین دانشگاه استخراج می کرد و سپس آن ها را دو به دو در یک صفحه به نمایش می گذاشت و از کاربران می پرسید کدام یک از این دو دختر جذاب تر هستند. این ماجرا از سوی دانشجویان دانشگاه هاروارد با استقبال بسیار خوبی روبه رو شد.

ولی واضح است این تلاش ناکام ماند و نزدیک بود برای مارک بسیار هم گران تمام شود؛ چون مدیران دانشگاه اتهام هایی همچون «تجاوز به حریم خصوصی دیگران»، «ورود غیرقانونی به آرشیو دانشگاه» و… را روی میز گذاشتند. بعد از کمی پادرمیانی و البته عذرخواهی رسمی مارک، ماجرا تمام شد، اما به زاکربرگ یاد داد نباید بی گدار به آب بزند!

مارک یک بار دیگر شانس خود را امتحان می کند

یک سال بعد از این ماجرا، زاکربرگ به همراه چند نفر از دوستانش، شانس خود را روی دامنه «Thefacebook» امتحان کردند. با وجود اینکه این سایت، بسیار ساده و با گرافیکی کاملاً محدود بالا آمده بود، توانست نظر دانشجویان دانشگاه هاروارد را به خود جلب کند.

به طوری که در طول یک ماه، حدود 50 درصد دانشجویان در آن ثبت نام کرده بودند. این سایت به ظاهر همه چیز داشت و خیلی خوب پیش می رفت؛ گویی مارک یک گلوله کوچک برفی را از بالای کوه به سمت پایین سرازیر کرده بود و این گلوله برفی همان طور که در مسیر حرکت می کرد، بزرگ و بزرگ تر می شد!

در دنیایی که خیلی سریع تغییر می کند، تنها استراتژی که شکست خوردن آن تضمین شده، ریسک نکردن است.

مارک زاکربرگ

وجود اولین مانع بر سر راه فیسبوک

داستان برند فیسبوک

شش روز پس از راه اندازی این شبکه اجتماعی، سه نفر از دانشجویان دانشگاه هاروارد از مارک شکایت کردند. ماجرا از این قرار بود که پروژه اصلی فیسبوک، فکری بود که این سه دانشجو یعنی برادران دوقلوی «وینکلوس» به همراه دوستشان در حال کار روی آن بودند. آن ها در میانه های پروژه خود، تصمیم گرفتند ماجرای کارشان را برای مارک هم تعریف کنند. درست چند روز پس از این گفت وگو آن ها ناگهان با نمونه اجرا و منتشرشده پروژه خودشان روبه رو شدند.

بله، این بار هم مارک کار را خراب کرده بود. با وجود آنکه کار او چیزی در مایه های دزدی ایده بوده است، نمی توان مطمئن بود که اگر این سه نفر پروژه خود را ادامه می دادند، اکنون ما شبکه اجتماعی «Facebook» را در اختیار داشتیم. آن سه دانشجو به این راحتی ها بی خیال پروژه خود نشدند و در طول چند سال، شکایت خود را به دادگاه های مختلفی بردند. درنهایت، مارک زاکربرگ اعتراف کرد ایده اصلی این شبکه متعلق به این سه نفر است.

ماجرای این شکایت طولانی با پرداخت غرامتی به اندازه ۱.۲ میلیون سهم از شرکت Facebook بسته شد. با وجود بسته شدن این پرونده، این شرکت و مارک زاکربرگ با پرونده های مشابه زیادی دست به گریبان بودند. جالب اینکه در بیشتر این پرونده ها مارک مجبور به پرداخت غرامت شد.

فیسبوک بزرگ می شود!

این شرکت در آغاز تنها به دانشجویان دانشگاه هاروارد محدود بود، اما کم کم دانشجویان دانشگاه های دیگر هم امکان استفاده از این شبکه اجتماعی را به دست آوردند. سپس توجه شرکت ها و سازمان ها به پتانسیل این سایت جلب شد و زمانی نگذشت که ثبت نام در فیسبوک برای تمام افراد بالای 13 سال که یک ایمیل داشتند، امکان پذیر شد.

آغاز موج تغییر با ورود مدیر جدید

مدتی پس از آنکه Facebook به عنوان یک شرکت ثبت شد، فردی به نام «Sean Parker» مدیریت شرکت را بر عهده گرفت. او حکم یک باغبان را داشت که با قیچی تیزش تغییرات زیادی را روی شاخه های این شرکت به وجود آورد.

از جمله تغییراتی که شان پارکر مسئول آن ها بود، می توان به حذف «The» از نام «Thefacebook» و تغییر دفتر اصلی شرکت به شهر کالیفرنیا اشاره کنیم. در این میان، کم کم پای سرمایه گذاران به پروژه این شبکه اجتماعی باز شد.

نگاهی به بزرگ ترین سرمایه گذاران فیسبوک

آوازه این شرکت در گوشه و کنار دنیای تجارت هم آغاز شد. در همان هنگام سرمایه گذاران و شرکت های بزرگ، یکی یکی به این کسب و کار علاقه مند شدند و می خواستند سهمی در این ماجرا داشته باشند که در ادامه مطالبی درباره آن ها آمده است:

  • پیتر تیل

یکی از پایه گذاران شرکت «پی پل» و اولین سرمایه گذار اصلی Facebook است که هنوز هم سهام خود در این شرکت را حفظ کرده است.

  • شرکت Excel Partners

این شرکت که دومین سرمایه گذار بزرگ روی Facebook به شمار می رود، با سرمایه ای 12 میلیون دلاری، چشم ها را به سمت این شبکه اجتماعی خیره کرد.

  • Jim Breyer (جیم بریر)

یک سرمایه گذار مستقل که به کمک ثروت شخصی خود روی Facebook سرمایه گذاری کرد.

  • شرکت مایکروسافت

مقداری از سهام شرکت Facebook توسط مایکروسافت خریداری شد. این مقدار از سرمایه گذاری به مایکروسافت اجازه می داد تا سهمی جداگانه در جایگاه های تبلیغاتی این شبکه اجتماعی داشته باشد. البته تعداد سهام داران «Facebook» بسیار بیشتر از این حرف هاست، ولی این افراد سهم های قابل توجهی را در اختیار دارند.

چه شرکت هایی زیرمجموعه فیسبوک هستند؟

داستان برند فیسبوک

مارک زاکربرگ علاقه زیادی به خرید استارتاپ های نوپایی دارد که به نوعی در مسیر حرکت Facebook قرار می گیرند. به دنبال این ماجرا، شرکت های زیادی مانند «واتساپ»، «اینستاگرام» و… را خریداری کرد و آن ها را به عنوان زیرمجموعه های شرکت اصلی Facebook قرار داد.

به جز این شرکت ها بخش های دیگری هم به دلیل رشد و توسعه این شرکت از مجموعه مادر جدا شدند و کار خود را به صورت متمرکزتر به عنوان یک زیرمجموعه ادامه دادند. بخش هایی مانند «فیسبوک مسنجر» در این دسته جای می گیرند.

با دادن قدرت اشتراک گذاری به مردم، دنیا را شفاف تر می کنیم.

مارک زاکربرگ

چهره سیاه فیسبوک در برابر انظار عمومی

همچنان که این شبکه اجتماعی گسترده تر شد، در کنار جنبه های مثبت خود، دردسرهای آن هم بزرگ و بزرگ تر شدند. تهمت ها، اتهام ها، افسارگسیختگی برخی از کاربران، تجاوز به حریم خصوصی یکدیگر و شکایت های مداوم از Facebook بخشی از نیمه تاریک این ماجرا را به خود اختصاص داد.

نکته جالب این است که در بیشتر این موارد، شرکت Facebook ابتدا این اتهام را رد می کند، سپس به دنبال راهی برای کاهش اثرات آن می گردد و درنهایت اتهام را می پذیرد!

بسیاری از منتقدان فکر می کنند Facebook به بستر جمع آوری اطلاعات برای نهادهای دولتی، سیاسی و امنیتی تبدیل شده است؛ به همین دلیل، فعالیت در آن چندان عاقلانه نیست. از سوی دیگر، پتانسیل بالای این شبکه اجتماعی برای اتصال کاربران از سراسر جهان، شرکت ها و مجموعه ها را وادار می کند تا از این بستر برای رشد و شناساندن خود به جهان، نهایت بهره را ببرند. به زبان ساده، فیسبوک، حکم یک چاقوی دولبه را برای مردم و سازمان ها دارد. اگر می خواهید از آن استفاده کنید باید با جنبه تاریک آن هم کنار بیایید.

مارک زاکربرگ و پروژه گسترش اینترنت

مارک زاکربرگ و شرکتش دیگر تنها به دنبال مواردی مانند توسعه خدمات وب سایت Facebook یا زیرمجموعه ها نیستند، بلکه می خواهند در تکنولوژی آینده سهمی داشته باشند؛ به همین دلیل در زمینه هایی مانند: «هوش مصنوعی»، «ساخت ریزتراشه ها» و «گسترش اینترنت در سرتاسر جهان» به صورت جدی فعالیت می کنند.

از نظر مارک، بستر اینترنت آزاد و جهانی باید به صورت رایگان در اختیار تمام مردم دنیا قرار بگیرد و هزینه این کار از طریق خدمات پولی که شرکت ها و کسب و کارهای مختلف در اختیار مردم قرار می دهند، تأمین شود. به باور او اگر تمام مردم جهان، فارغ از کشوری که در آن حضور دارند، توانایی اتصال آسان و رایگان به اینترنت بین المللی را داشته باشند، می توانند از این بستر برای اشتغال زایی و نابودی فقر استفاده کنند.

کشیدن سیم خاردار پیرامون فیسبوک از سوی ما و آن ها

ماجرای حضور کاربران ایرانی در این شبکه اجتماعی، پر از فراز و نشیب بوده است. در ابتدا ما به دلایل گوناگونی که از حوصله این مقاله خارج است، چندین بار Facebook را فیلتر کردیم، اما دوباره آن را از فیلتر درآوردیم. این بازی چند بار ادامه یافت و درنهایت، فیسبوک به دلیل تحریم هایی که علیه کشور ما انجام شد، آن را از فهرست کشورهایی که می توانند در این شبکه اجتماعی ثبت نام کنند حذف کرد. به این ترتیب، اگر کسی از ایران، قصد استفاده از فیسبوک را داشته باشد باید از فیلتر ما و تحریم آن ها عبور کند!

 چرا نام فیسبوک تغییر کرد؟

داستان برند فیسبوک

مدتی پیش، برند Facebook که هم نام یکی از بزرگ ترین و اصلی ترین محصولات این شرکت هم بود، نام خود را به «متا» تغییر داد. زاکربرگ دلیل این کار را گسترش فعالیت های برند و بیرون آمدن از زیر سلطه Facebook روی کل این شرکت معرفی کرد. البته گفته ها و شنیده ها حاکی از آن است که زاکربرگ بعد از شروع به خرید اینستاگرام و واتساپ تصمیم گرفت نام برند را تغییر دهد.

با توجه به اینکه ماجرای تغییر نام در برندهایی که این قدر بزرگ هستند بسیار خطرناک است، منتقدان و اهالی فناوری به دنبال دلایلی بودند که مارک زاکربرگ به خاطر آن ها دست به این تغییر بزرگ زد. در ادامه چند نمونه از این دلایل را با هم بررسی کنیم:

  1. انتشار اسناد مخفی از پشت صحنه فعالیت Facebook توسط یکی از کارمندان سابق آن
    «Facebook» همیشه گوش کاربرانشان را با شعارهایی که رنگ و بوی مفاهیم زیر را می دهند، پر کرده است:
  2. ما همیشه به فکر شما هستیم.
  3. فیسبوک، شما را به دوستان و خانواده تان نزدیک تر می کند.
  4. ما از اطلاعات شما و حریم خصوصی تان محافظت می کنیم.
  5. ما همیشه در حال مبارزه با محتواهای بد و غیراخلاقی و فتنه انگیز هستیم.

درحالی که اسناد منتشرشده، چیزی غیر از این را نشان می دادند. در آن اسناد آمده بود که Facebook اهمیت خاصی به مبارزه با محتواهای غیراخلاقی و… نمی دهد. از این گذشته تمایلی به گسترش خدماتش یا دست کم ارائه خدماتی مشابه با انگلیسی زبان ها برای مردم سایر کشورهای دنیا ندارد. تنها چیزی که Facebook به آن اهمیت می دهد، رشد خود و ایجاد بستر گسترده تری برای تبلیغات است.

  1. افشاگری درباره نقش فیسبوک در دست کاری سهام و اوراق بهادار
  2. فروش اطلاعات کاربران این شبکه اجتماعی به یک شرکت آماری که به برنده شدن ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا کمک کرد.
  3. شایعاتی درباره دست داشتن سرویس های امنیتی آمریکا در اطلاعات کاربران فیسبوک.

تمام این موارد در کنار هم سبب شده اند موجی از بی اعتمادی به سوی این شرکت و مدیرعاملش یعنی مارک زاکربرگ به جریان بیفتد. کاربران این شبکه اجتماعی بر این باورند که تغییر نام این شرکت نمی تواند ماجرایی را که در قلب آن رخ می دهد، تغییر دهد.

بزرگ ترین ریسک این است که هیچ ریسکی نکنی.

مارک زاکربرگ

آینده فیسبوک و اینترنت به چه سویی پیش می رود؟

تأثیر این شبکه اجتماعی بر رشد ارتباط های بین المللی بسیار عمیق است. این بستر آنلاین و رایگان زمینه ایجاد کسب و کارهای زیادی را به وجود آورده و انسان ها را بیشتر از قبل به هم متصل کرده است. از طرفی نمی توان تلاش های زاکربرگ در گسترش اینترنت رایگان را هم نادیده گرفت.

البته باز هم در این زمینه نگرانی های از سوی کاربران و مسئولان کشورهای مختلف اعلام شده است؛ مثلاً اینکه اگر چنین اینترنتی در جهان به وجود بیاید، کسب و کارهای پولی امروزی که از فروش حجم های اینترنت روزگار می گذرانند از بین می روند یا حتی کنترل اینترنت در دست شرکت متا می افتد. با وجود این، هنوز کسی موفق به سفر در زمان و دیدن این آینده نشده است.

تا آن روز باید منتظر بمانیم و این تغییرات را با چشم خود ببینیم، ولی ماجرای اینترنت رایگان و آزاد برای مردم کشورهایی که دولت هایشان آن ها را از اینترنت بین المللی محروم کرده اند یا زیرساخت کافی و رایگان برای گسترش اینترنت ندارند، چیزی در حد و اندازه یک موهبت است! نظر شما چیست؟ فکر می کنید اینترنت آزاد و رایگانی که مارک زاکربرگ به دنبال آن است، در ایران نیز پیدا شود؟

 پاسخ به چند سؤال متداول

  • چرا فیسبوک آبی رنگ است؟

مارک زاکربرگ کوررنگی دارد و نمی تواند رنگ های دیگر را به خوبی تشخیص دهد، اما آبی جزء رنگ هایی است که می تواند آن را ببیند؛ از این رو او با آبی کردن Facebook این فرصت را به خود داد تا کسب و کارش را مانند بقیه مردم تماشا کند.

  • منبع درآمد فیسبوک کجاست؟

اصلی ترین درآمد این شرکت از تبلیغات به دست می آید.

  • چرا هم زمان با تغییر نام فیسبوک، سهام شرکت کانادایی Meta Materials به میزان 30درصد رشد کرد؟

نمی توان دلیل روشنی برای این ماجرا پیدا کرد. شاید هم نام بودن بخشی از نام این شرکت با نام جدید فیسبوک یعنی «متا» سبب این ماجرا شده باشد. شاید هم در پشت صحنه Facebook و این شرکت، هم دستی هایی صورت گرفته باشد. در هر صورت، با توجه به سابقه پر از افشاگری این شرکت نمی توان به طور قطعی این ارتباط را در نظر نگرفت.

ادامه مطلب
استارتاپ موفق
از ایده اصلی تا شهرت جهانی...

 ۷ استارتاپ موفق دنیا از کجا شروع کردند؟

شاید باور نکنید یا ندانید که برخی از معروف ترین استارتاپ های دنیا در ابتدای کار چندان هم موفق نبوده اند. درحقیقت برخی از آن ها در آغاز راه برای رسیدن به هدفی غیر از زمینه کاری که اکنون به آن مشغول هستند، فعالیت داشتند، اما در حال حاضر در بازار و زمینه ای دیگر فعالیت دارند. اگر به دنیای کارآفرینی و استارتاپ ها علاقه دارید، در این مقاله با ما همراه باشید تا با چند استارتاپ موفق دنیا و تاریخچه آن ها آشنا شوید.

1. ایر بی ان بی (AirBnB)

استارتاپ موفق

داستان این استارتاپ درباره سه جوانی است که از کسب وکاری مختصر و بسیار محدود به موفقیتی شگفت انگیز دست یافتند. آن ها کار خود را با اجاره دادن اتاقشان آغاز کردند و توانستند با طی کردن مسیر موفقیت به شرکتی با سرمایه ای ۱۰ هزار میلیارد دلاری برسند. در سال ۲۰۰۷، دو طراح به نام های برایان چسکی (Brian Chesky) و جو جبیا (Joe Gebbia) توان مالی برای پرداخت کرایه آپارتمانشان در سانفرانسیسکو را نداشتند. در همان سال ها، قرار بود کنفرانسی درباره طراحی در آن شهر برگزار شود؛ به همین دلیل هتل های شهر پر از جمعیت شده بود؛ به همین دلیل جرقه ای برای راه اندازی کسب وکاری ساده و دستیابی به پولی اندک در ذهن این دو جوان طراح شکل گرفت. آن ها تصمیم گرفتند در اتاق نشیمن خود جایی برای خواب به مسافران بی مکان اجاره بدهند و خودشان هم برای آن ها آشپزی کنند. درواقع مسافرانی که برای شرکت در کنفرانس آمده و جایی در هتل ها پیدا نکرده بودند، می توانستند در مدت اقامتشان در منزل برایان و جو بمانند.

آن ها بلاگی راه اندازی کردند و با تبلیغ ایده های خود توانستند نظر سه نفر را جلب کنند و به درآمدی ۸۰ دلاری برسند. پس از موفقیت این ایده، دو طراح وارد همکاری با متخصص رایانه ای به نام نیتن بلاکارچیک (Nathan Blecharczyk) شدند تا او برایشان سایتی طراحی کند و امکان تبلیغ اقامتگاهشان فراهم شود. به تدریج این ایده در تمام دنیا تسری یافت. اکنون پایگاه ایربی ان بی، پلتفرم معروفی است که مسافران با مراجعه به آن امکان یافتن مکانی برای اقامت در محل سفرشان را پیدا می کنند. این کسب وکار در حال حاضر ارزش بسیاری دارد و رفاه زیادی را برای آدم ها در سراسر دنیا فراهم کرده است.

2. اینستاگرام (Instagram)

استارتاپ موفق

اینستاگرام از همان ابتدا سودای این را نداشت که به یکی از مهم ترین شبکه های اجتماعی تبدیل دنیا تبدیل شود و خبری از یک استارتاپ موفق و معروف نبود. کوین سیستروم (Kevin Systrom) یکی از فارغ التحصیلان دانشگاه استنفورد بود که در شرکت گوگل کار می کرد و آخر هفته ها را برای کارکردن روی اپلیکیشنی می گذراند که امروز اینستاگرام محبوب کنونی است. از سوی دیگر پیوستن مایک کریگر (Mike Krieger) به این پروژه سبب شد که این شبکه به تدریج در مسیر رشد قرار بگیرد و به شکل و شمایل امروزی اش برسد. در آغاز خبری از امکانات فعلی اینستاگرام در آن نبود. ضمن اینکه در حد پروژه ای تفننی و دانشگاهی روی آن کار شده بود. شاید جالب باشد بدانید که بخشی از ایده آن از سوی کریگر مطرح شده بود که می خواست برنامه ای برای پایان نامه اش ایجاد کند. برنامه ای که به کمک آن، افسردگی فصلی مردمان نقاط سرد و بی خورشید بخشی از زمین رفع می شده است، اما چطور؟ به کمک عکس هایی که آدم ها از نقاط دیگر زمین برایشان به اشتراک می گذاشته اند؛ عکس هایی از خورشید و گرما.

3. پین ترست (Pinterest)

استارتاپ موفق

والدین بن سیلبرمن (Ben Silbermann) پزشک بود و به همین دلیل به نظر می رسید او هم باید در مسیر حرفه ای مشابهی حرکت کند، اما Silbermann به زودی فهمید که دلش نمی خواهد وارد حرفه پزشکی شود؛ پس مسیر کاری اش را به سمت دنیای فناوری و کارکردن برای گوگل تغییر داد. در سال ۲۰۰۹ او و یکی از هم دانشگاهی هایش، پل اسکیرا (Paul Sciarra) سایتی طراحی کردند که کاربران می توانستند در آن، کلکسیون های موردعلاقه خود را در قالب تصویر با دیگران به اشتراک بگذارند. جالب این بود که پل با تعدادی از کاربران اولیه سایت به طور حضوری هم دیدار داشت و تلاش می کرد به درک بهتری از نگاه کاربران به ایده شان برسد. حالا پین ترست از غول های دنیای اینترنت است و کاربران بسیار، تصاویر متعدد و پلی ارتباطی میان افراد ایجاد کرده است.

4. لینکدین (Linkedin)

استارتاپ موفق

در اواخر سال ۲۰۰۲ رید هافمن (Reid Hoffman) تیمی از همکاران سابق خود در شرکت های سوشال نت و پی پال را گرد هم آورد تا روی ایده تازه ای کار کنند. در حوالی ماه مه سال ۲۰۰۳، نتیجه همکاری مجدد این افراد به شکل گیری لینکدین انجامید. ایده جذاب و درخشانی بود، اما در روزهای آغازین تعداد کسانی که آن را می شناختند و در سایت ثبت نام می کردند، بسیار محدود بود؛ برای مثال در برخی روزها، تنها ۲۰ نفر به این شبکه حرفه ای می پیوستند و با ترتیب دادن پروفایلی درباره وضعیت شغلی و تحصیلی شان سعی داشتند با افراد دیگر مرتبط شوند، اما حالا این استارتاپ یکی از موفق ترین شبکه های اجتماعی حرفه ای و تخصصی است که بستر ارتباط افراد گوناگون با تخصص های مختلف را به خوبی فراهم کرده است.

5. اوبر (Uber)

استارتاپ موفق

پس از برگزاری کنفرانسی در شهر پاریس، تراویس کالانیک (Travis Kalanick) و گرت کمپ (Garrett Camp) با هم آشنا شده بودند و از بدی های روزگار با هم درد دل می کردند. یکی از زمینه های گلایه این دو از زمین و زمان، پیداکردن تاکسی بود. این گفت و گوی دوستانه درباره دشواری یافتن تاکسی مناسب در زمان و مکان درست سبب شکل گیری یکی از بهترین ایده های دنیای کارآفرینی شد. اوبر نتیجه طوفان فکری غیررسمی این دو فرد بود و توانست در قاموس یک استارتاپ موفق شروع به فعالیت کند. باید توجه داشت که استارتاپ موفق اوبر همان نمونه اصیل و خارجی تاکسی های اینترنتی است که مثال های وطنی اش را نیز در کشور خودمان داریم.

6. فیسبوک (Facebook)

استارتاپ موفق

مارک زاکربرگ معروف که امروز از مشهورترین و ثروتمندترین مردان دنیاست، در ایام جوانی کاری مؤثر را انجام داد. او در دوران دانشجویی شبکه ای اجتماعی طراحی کرد که تنها مخصوص دانشجویان دانشگاه محل تحصیلش بود. شهرت این شبکه سبب شهرت مارک زاکربرگ شد که در میان دانشجویان چندان معروف نبود. جالب اینجاست که شهرت شبکه او به دانشگاه های دیگر هم رسید و به تدریج سرمایه گذاران بزرگ را برای توسعه اش جذب کرد. ادامه ماجرا را هم که دیگر حتماً می دانید؛ شبکه اجتماعی فیسبوک از محبوب ترین و برترین شبکه های دنیاست که شهرت و کارکردش در طول زمان باورنکردنی بوده است.

7. واتس اپ (WhatsApp)

استارتاپ موفق

این اپلیکیشن با تمام لطیفه ها و نقدهایی که درباره اش وجود دارد، از مهم ترین استارتاپ های دنیاست. اگر بنا باشد از یک استارتاپ موفق نام ببرید، حتماً باید از این شبکه هم یاد کنید. سازندگان واتس اپ جان کوم (Jan Koum) و برایان آکتون (Brian Acton) هستند. این دو همکار در شرکت یاهو مشغول به کار بودند و هیچ علاقه ای به تبلیغات پرشمار در صفحات یاهو نداشتند. پس آن ها ایده راه اندازی شبکه ای اجتماعی را داشتند که هیچ گونه تبلیغی در آن وجود نداشت. پس از تلاش های فراوان، این دو در سال ۲۰۰۹ واتس اپ را معرفی کردند. آن ها شبکه و بستری بدون تبلیغ در اختیار کاربران گذاشته اند که امکان برقراری مکالمات مکتوب، تصویری و صوتی ایمن را فراهم می کند.

سخن پایانی

ایده هر استارتاپ موفق از ابتدا شبیه خروجی آن نیست. همان طور که بیان شد، بسیاری از نمونه های موفق فعلی دنیا با ایده هایی ساده و براساس جرقه هایی آنی در ذهن افرادی خلاق شکل گرفته اند. از نظر شما جذاب ترین داستان متعلق به کدام استارتاپ بود؟

ادامه مطلب
داستان برند گوچی
داستان تولد برند گوچی از یک...

گاهی «چگونه آغاز کردن» یا حتی عمیق تر از آن، «از چه آغاز کردن» به یگانه پرسش زندگی ما تبدیل می شود. در این جور مواقع، انسان ها به دو دسته تقسیم می شوند؛ دسته اول، بعد از کمی غر زدن همه چیز را رها می کند و تا آخر عمر خود به زندگی دیکته شده ای که دیگران برایشان نوشته اند ادامه می دهند. اما دسته دوم که به این راحتی ها بی خیال یافتن چرای زندگی شان نمی شوند، یک سفر را آغاز می کنند. آنها در طول مسیرشان می پرسند، تجربه می کنند و نسخه ای تازه از خودشان را می یابند. داستان برند گوچی (Gucci) نیز در دل یک سفر پر از پرسش به دست جوانی به نام «گوچیو گوچی» (Guccio Gucci) آغاز شد. در این قسمت از خانه سرمایه، ماجرای این برند لاکچری را با هم دنبال می کنیم. اگر ذهن شما نیز مثل گوچیو پر از پرسش های گوناگون است، تا انتهای این مقاله با ما همراه باشید. شاید در این میان، شما نیز بتوانید در طول یک سفر درونی به پاسخ پرسش هایتان دست پیدا کنید.

گوچیو گوچی:

فشن چیزی است که آن را چهار بار در سال به خودت پیشنهاد می دهی. استایل، چیزی است که از آن فشن، برداشت می کنی.

گوچیو و جستجو به دنبال گوهری که در کشور خودش پنهان بود

داستان برند گوچی

گاهی برای دیدن منظره درست، یافتن ارزش پنهان و دستیابی به هدفی که داریم باید از آنچه که هستیم – یا حداقل فکر می کنیم که هستیم – کمی فاصله بگیریم. در این هنگام است که چشممان به جمال فرصت هایی که در پیرامونمان پرسه می زنند روشن می شود. گوچیو گوچی که اکنون او را به عنوان موسس برند گوچی می شناسیم نیز چنین ماجرایی داشت. او در زمان جوانی برای پیدا کردن موفقیت، ایتالیا را به مقصد فرانسه ترک کرد. اما آنجا هم دوام نیاورد و این بار راهی انگلستان شد. او به عنوان یک مهاجر ایتالیایی، چیز زیادی نمی دانست. بنابراین تنها گزینه ای که پیش رویش قرار داشت، تبدیل شدن به یک پادو در هتل «سِوُی» (Savoy Hotel) لندن بود. اما همین کار به او کمک کرد تا بتواند مسیر بعدی زندگی اش را – هر چند با تاخیری ۲۰ ساله – پیدا کند.

او بعد از مدتی پادویی، کارگر حمل بار مسافران شد و این یعنی هر روز با کیف های مسافران سر و کار داشت. کم کم گوچیو به کیف ها و شیوه ساختشان علاقه مند شد. کنجکاوی او در مورد کیف ها، به ویژه از نوع چرمی و با کیفیت، او را به سمت یکی از بهترین و معروف ترین کارگاه های تولید کیف های چرمی در انگلستان کشاند. بازدید از کارگاه شرکت (H. J. Cave & Sons) که از سال ۱۸۳۹، بدون توقف مشغول تولید محصولات چرمی لاکچری بود، اشتیاق او را بیش از پیش، شعله ور ساخت. سرانجام گوچیو در سن ۴۰ سالگی تصمیمش را گرفت و انگلستان را به سمت سرزمین مادری اش یعنی ایتالیا ترک کرد. بر خلاف زمانی که ایتالیا را با دستانی خالی ترک کرده بود، حالا با یک هدف بزرگ و روشن به خانه بازمی گشت. او برای آغاز کارش شهر فلورانس را انتخاب کرد. زیرا این شهر صنعتگران بسیار معروف و مواد اولیه مرغوبی داشت.

آلدو گوچی، پسر ارشد گوچی که اولین جانشین او به شمار می رود:ظرافت محصولات، مانند مودب بودن، یک رفتار است. شما نمی توانید فقط چهارشنبه یا پنج شنبه مودب باشید. به همین ترتیب، اگر ظریف هستید باید هر روز هفته این گونه باشید وگرنه موضوع چیز دیگری است.

شروعی کوچک برای یک برند بزرگ

داستان برند گوچی

برند گوچی نیز همانند بسیاری از برندهای جهانی موفق با یک قدم کوچک اما هدفمند، کارش را آغاز کرد. گوچیو به سراغ جامعه اسب سواران رفت. او با تولید محدود زین ها و سایر لوازم چرمی وارد این حرفه شد. به تدریج دریافت که می تواند برای این جامعه کوچک اما ثروتمند، محصولاتی با کیفیت و قیمت بسیار بالا تولید کند. بنابراین دست به کار شد و بهترین استاد کارهای چرم را در یک کارگاه دور هم جمع کرد. دیری نپایید که برنامه او به ثمر نشست و توانست کسب و کارش را به چند مغازه گسترش دهد. حالا اسب سواران به خریداران پر و پا قرص برند گوچی تبدیل شده بودند. گوچی سعی کرد روش های سنتی و صنعتی تولید محصولات چرمی را با هم ترکیب کند و به این ترتیب، هم اصالت محصولات با کیفیت و هم سرعت تولید محصولات صنعتی را داشته باشد. برند گوچی، محصولات خود را به طور مستقیم از صدها فروشگاهی که در سرتاسر جهان افتتاح کرده است و بدون واسطه به دست مشتریانش می رساند. این کار باعث شد تا تمرکز بیشتری روی کانال های توزیع محصولات خود داشته باشد.

ماجرای وصیت گوچیو و دست گلی که فرزندانش به آب دادند

گوچیو گوچی وصیت کرد که بعد از مرگش فقط پسران خانواده، وارث کسب و کارش باشند. شاید بتوان گفت که این سیاست در سال های ابتدایی پس از مرگ گوچی موفق عمل کرد و حتی باعث توسعه این برند در آمریکا شد. اما بعد از مدتی، همین وصیت باعث شد که کسب و کار این برند تا مرز ورشکستگی پیش برود. در واقع، چیزی که باعث ایجاد مشکلات در این برند شد، اختلاف های شدید خانوادگی بود. پس از بحران های ایجاد شده توسط پسران گوچی، آنها مجبور شدند امتیاز برند گوچی را به یک شرکت فرانسوی به نام «کرینگ» (Kering) منتقل کنند. این شرکت به عنوان یک هولدینگ چند ملیتی، صاحب امتیاز برندهای دیگری مانند «ایو سن لوران» (Yves Saint Laurent)، «پوما» (Puma)،«الکساندر مک کوئین» (Alexander McQueen) و… نیز بود.

نکته هایی جالب در مورد برند گوچی

  • با وجود آنکه برند گوچی در ایتالیا، کشوری که به مُد روز مشهور بود، تاسیس شد اما استایل واقعی آن از شهر لندن در انگلستان الهام گرفته شده بود.
  • واژه گوچی، یک صفت ایتالیایی است که به معنای چیزی فانتزی، بسیار شیک، خوب و عالی است.
  • برند گوچی در ابتدا فقط یک جامعه محدود اما ثروتمند را هدف گرفته بود. اما با عبور از سال ۲۰۱۷، جامعه هدف خود را گسترده تر کرد. به این ترتیب، علاوه بر قشر بسیار ثروتمند، خانم ها و آقایانی که در رده سنی ۲۰ تا ۵۰ سال هستند و درآمد متوسطی دارند نیز به عنوان بازار هدف این برند لوکس در نظر گرفته شدند.
  • گوچی از دو رنگ سبز و قرمز به عنوان نماد برند خود استفاده می کند.

آلدو گوچی:

تلخی محصولات بی کیفیت، مدت ها پس از شیرینی ارزانی قیمت آن به یاد آورده می شوند.

داستان برند گوچی

  • نماد سپر و زره که بعد از جنگ جهانی دوم توسط گوچی به عنوان نماد برندش انتخاب شد، رفته رفته به نماد شهر فلورانس تبدیل گشت.
  • در اوایل دهه ۲۰۰۰، محصولات گوچی به عنوان برندی که بیشترین کپی و محصولات تقلبی از روی آن ساخته شده بود شناخته شد. این یعنی تقاضا برای داشتن این محصول – حتی به صورت کپی شده – بسیار زیاد بود.
  • برند گوچی در آغاز از چرم گوساله، خوک و پوست حیوانات عجیب و غریب وارداتی برای تولید محصولاتش استفاده می کرد. اما در سال ۲۰۱۸ و با پیوستن به سازمان های حمایت از حیوانات، استفاده از خز جانوران کمیاب را کنار گذاشت.
  • سهام برند گوچی در اکتبر ۱۹۹۵ وارد بورس نیویورک شد و با قیمت ۲۲ دلار به فروش رسید. در ابتدا سرمایه گذاران دید چندان مثبتی به این برند نداشتند اما رشد سالیانه آن باعث شد تا نظر سرمایه گذاران نسبت به این برند تغییر کند.
  • در سال ۱۹۹۸، برند گوچی با فروش یک شلوار جین به قیمت ۳۱۳۴ دلار به عنوان فروشنده گران ترین شلوار تا آن تاریخ در گینس ثبت شد.
  • با وجود آنکه برند گوچی در زمینه عطر، پوشاک، محصولات مراقبت از پوست و آرایشی هم فعالیت می کند اما دلیل اصلی معروفیت آن به خاطر محصولات چرمی بسیار با کیفیتش است.
  • در دوران کرونا و محدودیت های حضور فیزیکی در فروشگاه ها، برند گوچی با ارائه گسترده محصولاتش در سطح آنلاین توانست عنوان «محبوب ترین برند لاکچری آنلاین ۲۰۲۰» را از آن خود کند.

چه عواملی باعث رشد برند گوچی شدند؟

  • مشخص کردن بازار هدف

گوچیو گوچی در آغاز کارش، توجه خود را روی تولید محصولات چرمی مخصوص جامعه اسب سواران گذاشت. این قشر خاص از جامعه آن زمان ایتالیا، کم جمعیت اما بسیار ثروتمند و خواهان محصولات جدید بودند. این اندازه از کوچک کردن بازار هدف، باعث موفقیت سریع برند گوچی شد.

  • توجه به کیفیت بسیار بالای محصولات

کیفیت، رمزی است که ماندگاری برندهای بزرگ را تضمین می کند. با وجود آنکه ارزان فروشی به عنوان یک سیاست قدیمی بازاریابی، هزاران سال است که امتحان خود را پس داده است، اما هرگز نمی تواند مزیت با کیفیت بودن را هم به دنبال داشته باشد. شاید جامعه هدف افرادی که خواهان محصولات بسیار با کیفیت هستند، به اندازه افرادی که شیفته محصولات ارزان قیمت هستند، گسترده نباشد اما پولی که در این دو بازار متفاوت – محصولات ارزان و محصولات باکیفیت – در گردش است، با هم قابل مقایسه نیستند.

آلدو گوچی:

کیفیت همیشه به یاد آورده می شود، حتی وقتی که بهای پرداخت شده برای یک کالا به فراموشی سپرده می شود.

  • انعطاف پذیری زیاد

می توان این طور گفت که ویژگی انعطاف پذیری باعث بقای این برند شده است. با آغاز جنگ جهانی دوم، کسب و کار برند گوچی نیز دست خوش مشکلاتی شد. ماده اولیه اصلی این برند، چرم بود. اما در طول جنگ، کارخانه های دباغی تعطیل شدند یا با حداقل ظرفیت خود کار می کردند. گوچیو برای آنکه بتواند خط تولید خود را سرپا نگه دارد، از حصیر و کرباس به جای چرم استفاده کرد. این جایگزینی خلاقانه به چشم جامعه مُد بسیار شیرین آمد و به عنوان نمادی از برند گوچی شناخته شد. در دوران کرونا نیز شکل دیگری از انعطاف پذیری این برند به نمایش گذاشته شد. تمرکز بسیار زیاد روی فروش مجازی، باعث شد تا برگ دیگری از موفقیت های این برند ورق بخورد.

خلاصه ای از آنچه با هم گفتیم

  • برند لاکچری «گوچی» در سال ۱۹۲۱ در شهر «فلورانس» ایتالیا راه اندازی شد. این برند در زمینه تولید محصولات چرمی، جواهرات و پوشاک خانم ها و آقایان فعالیت می کند.
  • گوچیو گوچی برای یافتن یک زندگی بهتر به فرانسه و سپس انگلستان رفت. اما در نهایت برای راه اندازی برند خود به سرزمین مادری اش یعنی ایتالیا بازگشت.
  • گوچیو در لندن و هنگامی که کارگر حمل بار یک هتل بود، به علاقه خود یعنی کیف های چرمی پی برد. او قبل از اینکه به کشورش بازگردد از کارگاه یک برند معروف چرم در لندن بازدید کرد.
  • اولین مغازه برند گوچی در فلورانس ایتالیا محصولات چرمی مورد نیاز اسب سواران و چند مدل کیف را ارائه می کرد.
  • بعد از موفقیت گوچی در جامعه اسب سواران او به سراغ بازیگران و افراد معروف در زمینه های دیگر رفت و با این کار صدای برند خود را به گوش دیگران رساند.
  • پسران گوچیو نتوانستند مثل پدرشان برند را اداره کنند. البته در ابتدا موفقیت هایی را به دست آوردند اما بعد از مدتی کار بالا گرفت و پای قتل و زندان در خانواده گوچیو باز شد. در نهایت، مشکلات فراوانی که گریبان این برند را گرفته بودند با تبدیل شدن برند گوچی به زیرمجموعه یک هولدینگ فرانسوی برطرف شدند.
  • برند گوچی در فعالیت های انسان دوستانه مانند حمایت از حقوق زنان، حمایت از محیط زیست و ساخت زیرساخت های سلامت محور در کشورهای محروم، مشارکت جدی دارد.
  • عواملی مانند مشخص کردن بازار هدف، توجه به کیفیت بسیار بالای محصولات و انعطاف پذیری باعث رشد برند گوچی شد.

نظر شما چیست؟

آیا برایتان اتفاق افتاده که به دنبال یافتن هدف زندگی خود مثل گوچیو گوچی یک سفر را آغاز کنید؟ اگر شما به جای گوچیو بودید به هنگام تعیین مدیران بعدی برندتان چه تصمیمی می گرفتید و چه شرایطی را تعیین می کردید؟

ادامه مطلب
برند ورساچه
داستان برند ورساچه از یک بوتیک...

زندگی کردن در افسانه ها و نگاه کردن به گستره تخیل افرادی که در گذشته زندگی می کردند، یکی از مهم ترین سرچشمه های الهام برای نویسندگان و هنرمندان به شمار می رود. افسانه ها تکراری نمی شوند و گذر زمان، خدشه ای بر جذابیتشان وارد نمی کند. چون هر کس با نگاه خودش به آنها می نگرد. بنابراین می توان گفت که به ازای هر انسانی که روی زمین زندگی می کند، افسانه ای ویژه وجود دارد. در دهه ۸۰ میلادی، استفاده از این منبع الهام قدرتمند در دنیای مُد و لباس به میوه ممنوعه ای می ماند که کسی جرات نزدیک شدن به آن را نداشت. اما یک جوان ایتالیایی با طرح های تازه خود، ابرهای یکنواختی را از جامعه مُد و لباس کنار زد و اجازه داد تا رنگ ها نیز جایی در میان پارچه ها داشته باشند. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ برندی می رویم که غرق در خیال و افسانه ها بود و دنیای مُد را نیز با خود همسو کرد. تا پایان ماجرای برند ورساچه با ما همراه باشید.

جیانی ورساچه:

لباس انسان دقیقا مانند روح او بی نظیر و تکرار نشدنی است.

ورساچه کوچک، غرق در دنیای رنگ ها و پارچه ها

کودکی، بخشی از زندگی است که در ظاهر، فاصله زیادی با بزرگسالی ما دارد. گویا در آن دوران چیزی به جز بازی کردن در نظرمان مهم جلوه نمی کند. غافل از آنکه ما در میان آن بازی های کودکانه در حال شکل دادن به مسیر آینده خودمان هستیم. تمام فکرها، ترس ها، ایده ها و دلیل ها از همین دوران در ذهن ما نقش می بندند. کودکی «جیانی ورساچه» (Gianni Versace) نیز سرشار از بازی و جنب وجوش بود. اما پاتوق بازی های او جایی نبود جز سالن خیاطی مادرش. دومین مکانی که جیانی به همراه خواهر و برادرش زیاد به آنجا سر می زد هم مغازه پدرش بود. به این ترتیب، از همان کودکی ریشه های درختی در ذهن او دوانده شد که بعدها صنعت مد و فشن را به چالش کشید؛ یعنی یک ترکیب خلاقانه از طراحی لباس و بازاریابی.

آغاز کارآموزی ورساچه برای مادرش

کودکی جیانی در لابه لای پارچه ها، نخ ها، الگوها و چرخ خیاطی سپری شد. با ورود به دوره نوجوانی، تمام این الگوبرداری های ذهنی دست به دست هم دادند و ورساچه جوان را به سمت طراحی لباس در سالن خیاطی مادرش کشاندند. او اولین طراحی های خودش را تنها هنگامی که ۱۰ سال سن داشت انجام داد. رفته رفته طرح های خام او زیر نظر مادرش و خلاقیت سرشار خودش پخته تر شدند تا جایی که او نیز مشتریان خاص خودش را پیدا کرد. جیانی در سن ۱۸ سالگی در حالی که به تازگی وارد دانشکده معماری شده بود، به صورت جدی و به عنوان یک طراح در سال مادرش مشغول به کار شد. استخدام او از طرف یک سالن خیاطی دیگر، باعث شد تا فرصت بیشتری برای تجربه کردن در دنیای مد و لباس به دست بیاورد.

جیانی ورساچه:

من رابطه فوق العاده ای با پول دارم. از آن برای خرید آزادی ام استفاده می کنم.

چه کسانی در موفقیت جهانی ورساچه سهیم بودند؟

  • مادر جیانی

بدون تردید، مدال طلای تاثیرگذارترین فرد در زندگی حرفه ای این طراح برجسته به مادر او می رسد. اگر جیانی در محیطی دیگر بزرگ می شد ممکن بود هرگز به سمت طراحی لباس نرود.

پدر جیانی

شاید تاثیر پدر ورساچه در زمینه طراحی و دوخت لباس ها دیده نشود. اما او از پدرش آموخت که حتی بهترین کالاها نیز بدون بازاریابی و تبلیغات در گوشه انبار خاک می خورند و هرگز فرصت عرض اندام پیدا نمی کنند.

  • اسطوره های زادگاهش

همه منتقدان دنیای مد و فشن، جیانی ورساچه را به عنوان فردی بسیار خلاق می شناسند که به دنیای طراحی لباس، جانی دوباره بخشید. اما این الهام های قدرتمند، تحت تاثیر زادگاه پر از افسانه و تاریخ او یعنی کشور ایتالیا شکل گرفته اند. کودکی او در میان داستان خدایان افسانه ای، کاخ های تاریخی و نقش و نگارهای باستانی گذشت که بعدها چشمه جوشان خلاقیت او را سیراب کرد. جیانی برای اینکه بیشتر از تاریخ و افسانه های زادگاهش سر دربیاورد، رشته معماری را رها کرد و به تحصیل در رشته های تاریخ یونان باستان و زبان لاتین مشغول شد.

  • اندی وارهول

فرد مهم و شخصیت تاثیرگذار بعدی در زندگی ورساچه، یک هنرمند آمریکایی به نام «اندی وارهول» (Andy Warhol) بود. وارهول که از پیش تازان هنر پاپ بود با سبک هنری خاص خودش به طراحی های جیانی جهت داد.

پروانه ای که از پیله خود خارج شد

ورساچه جوان تا سن ۲۶ سالگی در کنار مادرش و ۱۲ خیاطی حرفه ای مِزون او مشغول به کار بود. اما او نمی توانست آینده خود را محدود به یک سالن خیاطی بداند. برای همین دست به کار شد و کلکسیونی از طراحی هایش را به شرکت طراحی و تولید پوشاک (Genny) فرستاد. درست یک سال بعد، او به عنوان طراح حرفه ای در این شرکت مشغول به کار شد و مسئولیت طراحی یک خط تولید را بر عهده گرفت.

جیانی ورساچه:

قانون من این نیست که با بادها (مُد) بحث کنم. آن ها راه خودشان را می روند و هر جا که بخواهند می بارند. تنها کاری که ما می توانیم انجام دهیم این است که با سبک های خود در طراحی، به حرکت آن ها جهت دهیم.

بوتیک میلان، دروازه جهانی شدن برند ورساچه

برند ورساچه در سال ۱۹۷۸ و با افتتاح بوتیکی به همین نام در میلان ایتالیا متولد شد. جیانی با راه اندازی بوتیک مستقل خودش به سرعت در صحنه بین المللی مُد، شناخته شد. طراحی های خاص او و به کار بردن بی مهابای رنگ های شاد و سرزنده باعث شدند تا روزبه روز بر جمعیت طرفداران او افزوده شود. تجربه خیاطی حرفه ای در کنار مادرش به جیانی این امکان را می داد که برش های خاصی را در لباس ها ایجاد کند و به واسطه آنها بتواند جلوه ای تازه و جسورانه از طراحی را به نمایش بگذارد.

ورود بانوی ورساچه به میدان طراحیبرند ورساچه

همزمان با افتتاح بوتیک میلان، جیانی از خواهرش «دوناتلا» (Donatella Versace) و برادر بزرگ ترش «سانتو» (Santo Versace) خواست تا به او بپیوندند و در مسیر ساخت برند ورساچه، او را یاری کنند. این سه خواهر و برادر دست در دست هم یک امپراطوری مُد را به سبک و سیاق خودشان ایجاد کردند. با وجود آنکه دوناتلا هیچ مهارتی در خیاطی نداشت اما ذوق و خلاقیت سرشاری را در طراحی از خودش نشان داد. او به اندازه ای پیشرفت کرد که در زمان کوتاهی به مشاور ارشد طراحی برادرش تبدیل شد. خیلی زود، شعبه های زیادی از برند ورساچه در کشورهای دیگر افتتاح شدند و عکس لباس های این برند روی جلد مجله های معروف مُد و لباس نشست.

دوناتلا ورساچه:

تمام داستان مُد در مورد خوشبختی است؛ خوش می گذرد؛ مهم است؛ اما دارو نیست.

ورساچه، یک خانواده پر از هیاهو

پس از مرگ ناگهانی جیانی ورساچه و با توجه به وصیت نامه ای که از خود به جای گذاشته بود، خواهرش دوناتلا به عنوان مسئول، مدیرعامل و مدیر بخش طراحی این برند مشغول به کار شد. این ماجرا در ظاهر توانست جار و جنجال جانشینی این برند را به پایان برساند. اما خیلی زود، مشکل دیگری به وجود آمد و خاکستر اختلاف های گذشته دوباره شعله ور شد. ماجرا از این قرار بود که دوناتلا با وجود مهارت و خلاقیت فراوان در طراحی لباس، نتوانست سکان مدیریتی این برند را به خوبی در دست بگیرد. به همین دلیل، در اوایل سال ۲۰۰۰، برند ورساچه با مشکلات مالی و کاهش چشمگیر حجم فروش روبه رو شد.

دوناتلا و سانتو تصمیم گرفتند که فردی خارج از ورساچه را برای مدیریت این برند به کار بگیرند. این کار باعث می شد تا آتش اختلاف این خواهر و برادر نیز کمتر شود. اما هر مدیری که وارد برند می شد در کمتر از یک سال با میل خودش استعفا می داد و می رفت. علت این استعفاهای زنجیره ای، دخالت های دوناتلا در کارهای مدیریتی برند بود. بالاخره بعد از چندین مدیر، فردی به نام «جاناتان آکروید» (Jonathan Akeroyd) به عنوان مدیرعامل برند ورساچه، سکان هدایت آن را برعهده گرفت. سانتو نیز به عنوان رئیس هیئت مدیره مشغول به کار شد و دوناتلا به مدیریت بخش طراحی پرداخت. اما این کار در مقابل آتش اختلاف این خانواده، تنها مانند یک فوت کم قدرت عمل کرد. در نهایت در سال ۲۰۱۸، تمام امتیاز برند ورساچه به شرکت قدیمی «Capri Holdings» فروخته شد. با این وجود، مدیرعامل هولدینگ «Capri» همچنان از خلاقیت دوناتلا در بخش طراحی این برند استفاده کرد.

جیانی ورساچه:

چیزی به نام سلیقه خوب، وجود ندارد.

داستان لوگوی متفاوت برند ورساچهبرند ورساچه

دنیای جیانی با افسانه ها ترکیب شده بود. همین موضوع باعث شد تا او از یک افسانه باستانی برای طرح لوگوی برند خود استفاده کند. در واقع، طرحی که جیانی برای لوگوی برند خود در نظر گرفت از دو بخش تشکیل می شود. بخش مرکزی آن که سر یک بانو را به نمایش می گذارد، «مدوسا» (Medusa) یکی از فرزندان اساطیر یونان باستان است. مدوسا بانویی بسیار زیبا و فریبنده بود که هر کسی با یک نگاه به او افسون می شد و دیگر نمی توانست از او دل بکند. اما به دلایلی، دچار خشم اساطیر یونان باستان شد. آنها نیز به عنوان تنبیه، زیبایی اش را از او گرفتند، او را به یک پیرزن زشت تبدیل کردند و به جای موهایش نیز مارهای زشتی را روی سرش قرار دادند. با وجود آنکه افسانه مدوسا پایان خوشی ندارد اما جیانی به بهانه زیبایی گذشته مدوسا و این حقیقت که هر کسی با یک نگاه عاشق او می شده است آن را انتخاب کرد. چون می خواست برندش نیز چنین خاصیتی را برای مشتریانش به دنبال داشته باشد. بخش دوم این لوگو، حاشیه آن است که از به هم پیوستن چند «گردونه مهر» تشکیل شده است. در واقع این گردونه همان «چلیپا» است که نمادی بسیار کهن و دربردارنده چهار عنصر آب، باد، خاک و آتش به شمار می رود. این نماد نه تنها در یونان باستان بلکه در ایران، هند و بیشتر تمدن های کهن نیز مشاهده می شود.

جیانی ورساچه:

من به گذشته علاقه ای ندارم؛ مگر زمانی که بتوانم از آن راهی به سوی آینده پیدا کنم.

نکته هایی جالب در مورد برند ورساچه

  • برند ورساچه بیش از ۲۵ سال است که با شرکت چینی سازی مشهور «رزنتال» (Rosenthal China) در زمینه طراحی سرویس های چینی لوکس همکاری می کند.
  • جیانی ورساچه در سن ۵۰ سالگی به دست یک قاتل سریالی و به علتی که تاکنون مشخص نشده است به ضرب چند گلوله کشته شد. قاتل او نیز هیچ وقت دستگیر نشد. چون هشت روز بعد از قتل جیانی، دست به خودکشی زد و علت قتل ورساچه را در هاله ای از ابهام باقی گذاشت.
  • یکی از نوآوری های برند ورساچه، ساخت لباس هایی از جنس فلز بود که به علت ظرافت به کار رفته در آن بسیار مورد استقبال قرار گرفت؛ تا اندازه ای که یک نمونه از تمام آن مجموعه در موزه نگهداری می شود.
  • بخش «جستجوی تصویری گوگل» (Google image search) به علت جستجوی زیاد کاربران در مورد لباس یکی از سلبریتی هایی شکل گرفت که طراح آن برند ورساچه بود.
  • جیانی ورساچه به مدل هایی که برای لباس هایش استخدام می کرد دستمزدهای نجومی می داد. به همین دلیل بود که اصلاح «سوپر مدل» در دنیای مد و فشن رواج پیدا کرد.
  • برند ورساچه فقط به دنیای مد و لباس محدود نشد. این برند در زمینه مبلمان، طراحی داخلی اتومبیل های لامبورگینی، طراحی داخلی هلیکوپترهای خصوصی، عطر، کیف های چرم و اکسسوری ها نیز دستی بر آتش دارد.
  • ورساچه اولین برندی بود که اهالی موسیقی را به عنوان افرادی خاص در نظر گرفت و برایشان لباس طراحی کرد.
  • یکی از کارهای مورد علاقه جیانی، طراحی لباس های فانتزی و رویایی برای تئاتر بود. او این کار را «زنگ تفریح» خود خطاب می کرد.
  • اولین کشور خارجی که پذیرای برند ورساچه شد، اسکاتلند بود.
  • برند ورساچه، تنها خانه مُدی است که وارد صنعت هتلداری شد و هتل های بسیار لوکسی را در دبی و استرالیا ساخت.

کندوکاوی در علت های موفقیت برند ورساچه

ترکیب خلاقیت و جسارت

زمانی که ورساچه وارد دنیای مُد و لباس شد، سکوتی خاکستری بر این جامعه حکمفرما بود. به ویژه صنعت سینمای آمریکا در یکنواختی بی پایانی از لباس ها فرو رفته بود. کمتر طراحی به خودش و سرمایه اش این اجازه را می داد تا با در هم شکستن این سکوت و نشان دادن طرح های جدید به یک طوفان تبدیل شود و همه چیز را ویران کند. اما ورساچه ثابت کرد که گاهی نتیجه طوفان ها و برهم زدن نظم های چندین ساله می تواند دریچه ای به سمت روشنایی و رنگ را به روی مردم باز کند. با وجود آنکه در آغاز کار، منتقدان از هر فرصتی برای پایین کشیدن ارزش هنری کارهای ورساچه نهایت استفاده را می بردند اما با گذر زمان، همان منتقدان شروع به تحسین این برند ساختار شکن کردند.

جیانی ورساچه:

همیشه سعی می کنم متفاوت باشم. زندگی پر از تفاوت و تضاد است. ما باید تغییر کنیم.

بازاریابی متفاوت

برند ورساچه، موفقیت جهانی خود را مدیون ایده متفاوتی بود که جیانی برای بازاریابی لباس هایش از آن استفاده می کرد. او روی بخش خاصی از جامعه هنرمندان – یعنی اهالی موسیقی – تمرکز کرد و نهایت تلاشش را به کار بست تا موسیقی دان ها و خوانندگان به طور ویژه در فشن شوهای او شرکت کنند. جیانی می دانست که وقتی مردم طرفدار پروپاقرص کسی باشند، دوست دارند شبیه او رفتار کنند. سبک لباس پوشیدن هم یکی از رفتارهای مهم و قابل الگوبرداری به شمار می رفت. در واقع، ورساچه از این هنرمندان به عنوان مدل های رایگان خود در میان مردم استفاده می کرد. جیانی بر این باور بود که وقتی یک خواننده معروف با لباسی که از خانه مُد برند ورساچه بیرون آمده روی صحنه مشغول اجرا شود، خودبه خود طرفدارانش نیز دلبسته آن سبک لباس می شوند. به لطف این تفکر و حضور هنرمندانی مانند «مایکل جکسون» ورساچه توانست با سرعت بالایی در قلب مردم جایی ویژه برای خودش باز کند.

خلاصه ای از آنچه با هم گفتیم

  • «ورساچه» (Versace) برندی است که در زمینه پوشاک لاکچری، اکسسوری و طراحی لوازم منزل فعالیت می کند.
  • برند ورساچه در سال ۱۹۷۸ توسط «جیانی ورساچه» راه اندازی شد.
  • جیانی ورساچه، کودکی خود را در بزرگ ترین سالن خیاطی زادگاهش که متعلق به مادرش بود سپری کرد. همین موضوع باعث شد که او علاقه زیادی به طراحی و دوخت لباس پیدا کند.
  • ورساچه، دوره کارآموزی خود را در سالن خیاطی مادرش و زیر نظر ۱۲ خیاط حرفه ای که کارمندان مادرش بودند سپری کرد.
  • جیانی با رسیدن به سن ۲۶ سالگی به طراح یکی از خط های تولید پوشاک برند (Genny) تبدیل شد.
  • او با راه اندازی بوتیک شخصی اش به نام ورساچه، قدمی محکم در دنیای آشفته مُد و لباس آن دوران برداشت. در همین هنگام بود که خواهر و برادرش نیز به او ملحق شدند.
  • شخصیت های تاثیرگذار در زندگی جیانی را مادر و پدرش، قهرمان ها و اسطوره های دوران یونان باستان و هنرمندی به نام «اندی وارهول» تشکیل می دهند.
  • خانواده ورساچه – یعنی خواهر و برادرش – بر سر موقعیت مدیرعاملی این برند با هم اختلاف داشتند. حتی با وجود اینکه جیانی در وصیت نامه خود، ۵۰ درصد از سهام شرکت را به خواهرزاده اش بخشید، باز هم نتوانست جلوی این بحث ها را بگیرد.
  • چندین سال پس از مرگ جیانی و در سال ۲۰۱۸، برند ورساچه به هولدینگ «کاپری» فروخته شد.
  • لوگوی برند ورساچه، تصویر یک الهه باستانی است که در گذشته خود بسیار زیبا بوده است. اما به دلیل یک نفرین به پیرزنی زشت با موهایی از جنس مارهای وحشتناک تبدیل شد. بعد از این نفرین، مدوسا با نگاه به مردم، آنها را به سنگ تبدیل می کرد.
  • عواملی مانند ترکیب خلاقیت و جسارت و بازاریابی متفاوت، باعث شدند تا این برند به سرعت پله های ترقی را طی کند.

نظر شما چیست؟

با توجه به فرهنگ غنی ایران و وجود افسانه های کهن پارسی، به نظر شما آیا صنعت پوشاک ما نیز می تواند با الهام گرفتن از این سرچشمه های پربار، راهی به سوی معرفی و جهانی شدن برندهای پوشاک ایرانی باز کند؟

ادامه مطلب
داستان برند نوکیا
از داستان تولد برند نوکیا تا...

وقتی به دنبال داستان برندها می گردیم فقط با برندهای موفقی که پیروز میدان صنعت خود بوده اند برخورد نمی کنیم. در آن سوی ماجرای برندهای برنده، برندهای شکست خورده نیز وجود دارند. این برندها می توانند درس های زیادی برای کارآفرین های تازه کار داشته باشند. چون آنها نیز زمانی فکر می کردند که هیچ چیز نمی تواند جایگاهی که به دست آورده اند را از آنها بگیرد. اما امواج تصمیم های اشتباهی که گرفتند خیلی راحت و بسیار سریع، ساحل امن آنها را به یک ویرانه تبدیل کرد. این درس ها اگر از سوی برندی باشد که بعد از شکست به جای خالی کردن میدان، دوباره برای بلند شدن تلاش کرده باشد، بسیار ارزشمندتر نیز خواهند بود. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ «برند نوکیا» می رویم و با این برند پر سروصدا آشناتر می شویم. با ما همراه باشید.

جورما اولیلا (Jorma Ollila) مدیرعامل سابق شرکت نوکیا

نوکیا برای 14 سال در جایگاه اول قرار داشت. هنوز هم این فرصت را دارد که به جایگاه قبلی خود بازگردد.

برند نوکیا، از کارخانه خمیر کاغذ تا گوشی موبایل

شروع کردن، راهی است که تغییر و آگاهی را با خود به همراه دارد. چون در میان مسیر و هنگامی که در قلب کار هستیم می توانیم چشم انداز درستی از خودمان، توانایی هایمان و راهی که باید به سمت آن حرکت کنیم را بیابیم. برند نوکیا نیز چنین ماجرایی داشت. این برند در ابتدا کارش را با کارخانه تولید خمیر کاغذ آغاز کرد. ماجرا از آنجایی شروع می شود که یک مهندس معدن به نام «فردریک ادمستام» (Fredrik Idestam) تصمیم به راه اندازی یک کارخانه تولید خمیر کاغذ در شهر «تامپره» (Tampere) فنلاند – که در آن هنگام جزو سلطنت روسیه به شمار می رفت – گرفت.

تنها یک سال پس از آن، موفقیت این کارخانه خمیر کاغذ و استقبال مردم از محصولاتش که شامل دستمال توالت و کاغذ می شدند، فردریک را تشویق کرد تا دومین کارخانه خمیر کاغذ را راه اندازی کند. او برای دومین کارخانه اش شهر «نوکیا» را انتخاب کرد. مدتی بعد، او با فردی به نام «لئو مَشِلِن» (Leo Mechelin) شریک شد و تصمیم گرفت که هر دو کارخانه را زیر پرچم یک شرکت اداره کند. به این ترتیب، آنها در سال (1865) شرکت «نوکیا ای بی» (Nokia Ab) را راه اندازی کردند. فردریک تا سال (1896) به عنوان مدیر عامل شرکت باقی ماند و برند نوکیا کماکان مشغول کار در صنعت خمیر کاغذ بود. او بعد از بازنشستگی، شریک خود مَشِلِن را به عنوان مدیرعامل جدید نوکیا معرفی کرد. با روی کار آمدن مَشِلِن، زمزمه هایی برای گسترش کار شرکت و ورود به صنعت های پرطرفدار دیگر به میان آمد. اما فردریک که هنوز هم سهام دار شرکت بود با این موضوع مخالفت کرد.

وقتی دو صنعت دیگر، همسایه نوکیا ای بی می شوند

ماجرای مخالفت فردریک با ورود نوکیا ای بی به صنایع دیگر باعث شد تا موضوع برای مدتی کنار گذاشته شود. در این میان، دو کارخانه دیگر از بستر مناسب شهر نوکیا برای تجارت با خبر شدند و کسب و کار خود را در آن منطقه راه اندازی کردند. وجود این کارخانه ها باعث شدند تا نوکیا از مرز ورشکستگی نجات پیدا کند. ماجرا از این قرار بود که بعد از جنگ، نوکیا نیز مانند بسیاری از شرکت ها در حال فروپاشی بود. به همین دلیل، مَشِلِن تصمیم گرفت که به شرکت لاستیک سازی – که آن هم نام نوکیا را برای خودش انتخاب کرده بود – بپیوندد و به عنوان زیرمجموعه این شرکت، بحران مالی را سپری کند. بعد از مدتی، شرکت تولید کابل نیز به این دو پیوست و همگی زیر نام «نوکیا» به فعالیت خود ادامه دادند. به این ترتیب، برند نوکیا با فعالیت مشخص و هدفمند در چهار صنعت کاغذ، لاستیک، کابل و الکترونیک مشغول به کار شد. این اولین گام بلند برند نوکیا برای ورود به دنیای موبایل بود. حدود سه سال بعد، نوکیا وارد صنعت شبکه و رادیو شد.

«استفن الوپ» (Stephen Elop) معاون اجرایی مایکروسافت

در آیفون، شما یک کیبورد دیجیتالی را لمس می کنید و می دانید که حروف به چه شکلی ظاهر یا حتی بزرگ نمایی می شوند. این به شما کمک می کند تا بتوانید چیزی درست را نوشته و آن را ارسال کنید. تمام این ماجرا اختراع نوکیا است.

روسیه، دروازه تجارت بین الملل نوکیا

حضور شرکت نوکیا در فنلاند که ابتدا بخشی از سلطنت روسیه به شمار می رفت به او این فرصت را داد تا بتواند محصولاتش را به روسیه نیز صادر کند. حتی در طول جنگ جهانی و پس از آن نیز نوکیا به تجارت خود با شوروی ادامه داد. به این ترتیب، برند نوکیا توانست با استفاده از دروازه روسیه، محصولاتش را به دیگر بخش های جهان صادر کند.

ماجرای انتخاب نام نوکیا

داستان برند نوکیا

برند نوکیا با نام روان و شاخصش خیلی زود در ذهن مردم ثبت شد. اما این نام به چه معنا است و چرا فردریک و شریکش آن را برای شرکت خود انتخاب کردند؟ کمی قبل با هم گفتیم که فردریک برای راه اندازی دومین کارخانه اش، شهر «نوکیا» را انتخاب کرد. او برای انتخاب این شهر، دلیل بزرگی داشت و آن رودخانه بزرگ و خروشان «Nokianvirta» بود. فردریک می توانست با احداث کارخانه اش نزدیک این رودخانه، خیلی راحت آب مورد نیازش را تامین کند. حضور در شهر نوکیا و موفقیت هایی که برای فردریک و شریکش به همراه داشت باعث شد تا آنها نام «نوکیا» را برای کسب و کار جوان خود انتخاب کنند.

گمانه زنی های زیادی بر سر معنی نام «نوکیا» وجود دارد. اما در کل، دو ادعا در این باره مشهورتر از دیگران هستند. اولین مورد به سراغ ریشه این نام می رود و آن را به واژه «نوکی» (noki) به معنای «دوده» نسبت می دهد. ناگفته نماند که در زبان فنلاندی، این گونه جمع بستن ریشه واژه به ندرت اتفاق می افتد. ادعای دوم به یک واژه باستانی اشاره می کند. این واژه باستانی که «nokinäätä» نام دارد به معنی «سمور» است. در نشانه اصلی شهر نوکیا نیز یک سمور با پنجه های سرخ رنگ در حال حرکت کنار رودخانه «Nokianvirta» نقش بسته است. جالب اینجا است که سمورها هرگز در فنلاند زندگی نکرده اند. به همین علت، کارشناس ها گمان می کنند منظور باستانی این واژه به «زنبور» اشاره دارد. با وجود گمانه زنی های فراوان، هنوز کسی نتوانسته به درستی معنای واقعی واژه «نوکیا» را پیدا کند.

کاری کایرامو، فردی که شعبه ای از ژاپن را در فنلاند ایجاد کرد

حوالی سال (1977) بود که کرسی مدیرعاملی نوکیا به فرد بسیار هوش و مدیر بسیار خلاقی به نام «کاری کایرامو» (Kari Kairamo) تحویل داده شد. کایرامو از خانواده ای فرهیخته بود که هوش سرشاری داشت. گذشته از این، تحصیلات او در ارتباط با چوب بود و در چندین شرکت بین المللی پیشرو در صنعت کاغذ فعالیت حرفه ای و سازنده ای را انجام داده بود. هنگامی که کایرامو سکان نوکیا را در دست گرفت، این شرکت به بزرگ ترین شرکت فنلاند تبدیل شده بود. اما اقتصاد فنلاند به علت جنگ بسیار ضعیف شده بود و روزهای سختی را می گذراند. آینده نگری کایرامو به داد نوکیا رسید و باعث شد نه تنها نوکیا بلکه تمام فنلاند از این ماجرا سود ببرند. کایرامو می خواست نوکیا را به برندی جهانی و بسیار بزرگ تبدیل کند. به همین علت، تصمیم گرفت روابط سیاسی و تجاری عمیقی با بزرگ ترین و قدرتمندترین جمهوری های اتحاد جماهیر شوروی برقرار کند. این موضوع باعث شد تا نوکیا سود بسیار خوبی از فروش گسترده محصولاتش به شوروی به دست آورد.

قرون 19، مارتن ورود به دنیای الکترونیک

داستان برند نوکیا

در ابتدای قرن 19، شرکت های زیادی تلاش می کردند تا در صنعت الکترونیک جای خود را باز کنند. نوکیا نیز به لطف مدیر کاردان خود، نه تنها از این قافله عقب نماند بلکه توانست جای پای خود را بسیار محکم کند. کایرامو با خرید دو شرکت تولید تلویزیون و دو شرکت تولید کامپیوتر و قطعات آن، نوکیا را به سومین تولیدکننده بزرگ تلویزیون در جهان تبدیل کرد. خرید شرکت هایی که به تولید مینی کامپیوترها مشغول بودند، جذابیت این صنعت را برای کایرامو دو چندان کرد.

استفن الوپ

یکی از تغییراتی که من در نوکیا ایجاد کردم وارد کردن «ذهنیت رقبا» در سازوکار این برند بود. من می خواستم بفهمیم که باید با مشکلاتی که بر سر راهمان قرار می گیرند، بجنگیم؛ باید به مصرف کنندگان گوش کنیم و آنچه را که لازم است تحویل دهیم؛ همچنین آن قدر خلاقیت و بینش داشته باشیم که نیاز پنهان مشتریان خود را شناسایی کرده و برای رفع آن دست به کار شویم.

بحران مالی نوکیا و خداحافظی با زیرمجموعه های ارزشمندش

در سال (1988) نوکیا بار دیگر دچار بحران مالی شد. هنوز علت دقیق این بحران مشخص نشده است. چون تا چند ماه قبل از این ماجرا، کایرامو سخت مشغول خرید شرکت هایی بود که پازل فناوری را برای نوکیا کامل می کردند. با این وجود، بحران مالی سال (1988) فشار بسیاری زیادی به این برند وارد کرد. از طرفی، حجم فروش هم کاهش پیدا کرده بود و زیرمجموعه های این شرکت نیز با هزینه هایشان، فشاری چند برابر به این برند وارد می کردند. در این گیرودار، کایرامو، مدیر افسانه ای نوکیا که نتوانسته بود ماجرا را هضم کند، دست به خودکشی زد و کلاف سردرگم این ماجرا را پیچیده تر کرد.

بعد از این ماجرا، هیئت مدیره نوکیا تصمیم گرفتند که تمام زیرمجموعه های این شرکت که شامل کارخانه خمیر کاغذ و لاستیک می شدند را به فروش برسانند و تمرکز خود را روی صنعت مخابرات و الکترونیک بگذارند. با این کار، نوکیا بار دیگر توانست از بحران مالی جان سالم به در ببرد. این برند در سال (1990) با خرید شرکت تولید موبایل «Mobira» وارد دنیای تلفن همراه شد. البته در آن زمان، مفهوم تلفن همراه با معنای امروزی اش فرسنگ ها فاصله داشت. مثلا وزن 5 کیلوگرمی یک گوشی موبایل، چیزی عادی به شمار می رفت و قیمت آن به اندازه ای نبود که کاربران معمولی بتوانند از عهده خریدش بربیایند. نوکیا بعد از تولید سه گوشی که برای کاربران بسیار ثروتمند و دولتمردانی مانند «میخائیل گورباچوف» ساخته شده بودند، چرخش هدفمندی در بازار هدف خود ایجاد کرد و این بار به سراغ کاربران عادی رفت تا با تولید گوشی موبایل برای آنها روی بخش دیگری از بازار، سرمایه گذاری کند. این کار باعث شد تا نوکیا تمام پیش بینی های فروشش را بشکند و نه تنها گذشته را جبران کند بلکه به جایگاه نخست در صنعت موبایل جهان تبدیل شود.

چرا نوکیا سقوط کرد؟

داستان برند نوکیا

در اوج بودن، همیشه به معنای در اوج ماندن نیست. شاید تلاشی که باید برای حفظ جایگاه خود انجام دهیم بسیار سخت تر و طاقت فرساتر از تلاشی باشد که در آغاز برای ورود به صحنه رقابت انجام داده ایم. با وجود موفقیت هایی که برند نوکیا در صنعت موبایل و شبکه به دست آورد، مدیران این برند هرگز نتوانستند ذهن خود را گسترش دهند. آنها به موبایل و صنعت رو به رشد آن اعتقاد زیادی نداشتند و نمی خواستند برای توسعه آن هزینه کنند. از طرف دیگر، موفقیت سیستم عاملی که مدت ها با آن کار کرده بودند – یعنی سیمبین – باعث شده بود که دچار غرور بی جا شوند و با خودشان فکر کنند که هرگز کسی نمی تواند سیستم عاملی بهتر از سیمبین برای موبایل طراحی کند. آنها سیمبین را ستایش می کردند و حاضر نبودند پیر شدن آن را بپذیرند. این اشتباهی است که بیشتر کارآفرینان و صاحبان کسب و کارهای شکست خورده و فراموش شده مرتکب شدند.

اصرار بر موفقیت گذشته و داشتن یک روند غیرقابل انعطاف که به آنها اجازه تغییر روش عملکرد را نمی داد باعث شد تا سایر برندهای تازه نفس که اصراری بر اجرای یک روش خاص نداشتند گوی سبقت و موفقیت را از نوکیا بربایند. شاید حتی بهتر است بگوییم که نوکیا با عملکرد ضعیف و غرور بی جایی که از خود نشان داد با پاهای خودش جایگاه اول جهان را ترک کرد. در این میان، رقبای نوکیا یعنی سامسونگ و اپل با سیستم عامل های اندروید و آی او اس، سری میان سرها بلند کردند و توانستند جایگاه خوبی برای خودشان دست و پا کنند. کاربران نیز که همیشه به دنبال بهترین ها هستند، رفته رفته از نوکیا به سمت سامسونگ و اپل مهاجرت کردند. در واقع، نوکیا نتوانست درک کند که مشتریانش چه انتظاری از یک گوشی موبایل دارند. از طرف دیگر، مدیران نوکیا قدرت برند خود را خیلی دست بالا گرفتند و فکر نمی کردند که هیچ برند دیگری بتواند به این زودی ها به آنها برسد. سامسونگ و اپل ثابت کردند که آنها اشتباه می کنند. به دنبال این ماجرا نوکیا با کاهش فروش بسیار شدیدی روبه رو شد و تلاش هایش برای ساخت گوشی های جدیدی که بر پایه ویندوزفون بودند نیز نتوانست نظر کاربران را به سمت خود جلب کند. به همین دلیل، بالاخره تصمیم گرفت که بخش موبایل خود را به مایکروسافت واگذار کند.

دیوید اینهورن (David Einhorn)، سرمایه گذار آمریکایی

مایکروسافت با خرید نوکیا، قدم بزرگی در توسعه نرم افزارهای موبایلی انجام داد. اما سهم رهبر بازار جهانی تلفن های همراه برای نوکیا محفوظ است. شاید نوکیا بتواند با جبران فرصت های از دست رفته گذشته، دوباره طعم موفقیت های بزرگ در صنعت تلفن همراه را بچشد. پیش بینی در این زمینه بسیار دشوار است.
نوکیا به یک برند نوستالژی تبدیل شده بود

برای برندها و شرکت هایی که در زمینه فناوری و توسعه فعالیت می کنند، نوستالژی بودن یک ضعف بسیار بزرگ و شمشیری به شمار می رود که شاهرگ برند را نشانه گرفته است. متاسفانه برند نوکیا با عملکرد ضعیف خود سال ها از توسعه و پیشرفت فاصله گرفت و نتوانست – یا نخواست – به قطار سریع السیر پیشرفت برسد. همین موضوع باعث شد تا برچسب نوستالژی بودن به آن بچسبد. در واقع، تصویر ذهنی کاربران جهان از برند نوکیا، ترکیبی از زنده کردن خاطرات قدیمی و کیفیتی ماندگار بود. این تصویر نمی توانست کاربرانی را که به دنبال آخرین دستاوردهای صنعت شبکه و موبایل در گوشی همراه خود بودند را راضی کند. به همین دلیل، حتی گوشی های جدید نوکیا نیز نتوانستند موفقیت چندانی برای این برند به ارمغان بیاورند.

ققنوسی که دوباره پریدن را تمرین می کند

داستان برند نوکیا

سقوط نوکیا و فروش بخش موبایل این شرکت به مایکروسافت باعث شد تا این برند تمرکز خود را روی بخش های دیگری مانند شبکه و مخابرات بگذارد. سرمایه گذاری گسترده روی این بخش ها با خرید سهام شرکت آلمانی «زیمیس» (Siemens AG) و شرکت مخابراتی «آلکاتل لوسنت» آغاز شد. از آنجا که نوکیا در ابتدا به عنوان یک شرکت مخابراتی فعالیت می کرد، بازگشت او به سمت ریشه هایش باعث شد تا بتواند چهره جدیدی از خود را به نمایش بگذارد. شبکه مخابراتی (5G)، اینترنت اشیا، ساخت شهرهای هوشمند و واقعیت مجازی، هدف های دیگری بودند که برند نوکیا آنها را نشانه رفت.

بازگشت به دنیای موبایل

شکست نوکیا در بازار موبایل، همچون خاطره ای تلخ در ذهن مدیران این برند باقی ماند. حتی با وجود فروش بخش موبایل و کناره گیری ظاهری از این صنعت، در گوشه و کنار بازار، زمزمه هایی درباره بازگشت این برند که در گذشته قدرت خود را ثابت کرده بود، شنیده می شد. این امید بعد از چند سال و با خرید بخش فروخته شده به مایکروسافت توسط مدیرعامل گذشته نوکیا جانی دوباره گرفت. برند نوکیا با تولید چند گوشی موبایل هوشمند نشان داد که هنوز از این میدان خارج نشده است و برنامه های بزرگی برای بازپس گرفتن جایگاه گذشته خود دارد.

نکته هایی جالب در مورد برند نوکیا

  • شرکت نوکیا به مدت 60 سال مشغول تولید ماسک های تنفسی نظامی و غیر نظامی بود.
  • ورود شرکت نوکیا به صنعت شبکه و مخابرات به معنای ساخت بی درنگ گوشی موبایل نبود. اولین محصولات الکترونیکی این شرکت، تجهیزات برقراری ارتباط رادیویی برای نظامیان بودند.
  • در طول جنگ سرد، نوکیا همزمان با پنتاگون و روسیه همکاری می کرد. به این ترتیب که برخی از مواد اولیه اش را از آمریکا وارد فنلاند می کرد و از آنها برای ساخت محصولات صادراتی به روسیه بهره می برد. از طرفی، برند نوکیا اطلاعات مربوط به فعالیت های فناوری روسیه را در اختیار آمریکا قرار می داد. این روشی بود که می توانست نقش خود را به عنوان شرکتی که در یک کشور بی طرف قرار دارد ایفا کند.
  • مدیریت نوکیا به دو بخش تقسیم شده است. بخش اول آن اعضای هیئت مدیره را تشکیل می دهند و بخش بعدی که در راس همه کارها قرار دارد، بخش رهبری نامیده می شود. اعضای تیم رهبری، توسط اعضای هیئت مدیره انتخاب می شوند.
  • برند نوکیا رسالت اجتماعی خود را با کمک به کودکان و محافظت از آنها در برابر بلاهای طبیعی و حوادث ایفا می کند. نوکیا این کار را با کمک یک سازمان مردمی هندی انجام می دهد.
  • نوکیا اولین شرکتی بود که در گوشی های موبایل خود زنگ مخصوص به خودش را قرار داد. این صدای زنگ، به امضای صوتی برند نوکیا تبدیل شد.
  • بازی مار که روی گوشی های موبایل نوکیا به صورت پیش فرض نصب بودند، اولین تلاش یک شرکت برای نشان دادن سبک جدیدی از بازی ها در گوشی موبایل به شمار می رفت.
  • گوشی نوکیا Nokia 1100، به پرفروش ترین گوشی تاریخ معروف است.
  • برند نوکیا در زمینه سرمایه گذاری نیز دستی بر آتش دارد. این برند زیر مجموعه ای به نام «NGP Capital» دارد که به طور ویژه روی تحقیقات و استارت آپ هایی که در زمینه اینترنت اشیا و فناوری های موبایل فعالیت می کنند، تمرکز کرده است.
  • صداهایی که در گوشی نوکیا به صورت پیش فرض وجود دارند در واقع کُدهای سورس هستند و پیام های ویژه ای را در خود پنهان کرده اند. به عنوان مثال، صدای پیامک نوکیا کد سورس پیام «Connecting People» و «SMS» است.
    خلاصه ای از آنچه با هم گفتیم:
  • برند نوکیا، شرکتی است که در زمینه شبکه، مخابرات و تلفن همراه فعالیت می کند.
  • این برند ابتدا در زمینه تولید خمیر کاغذ فعالیت می کرد. اما بعدها زمینه فعالیت خود را به رادیو، مخابرات و الکترونیک گسترش داد.
  • جنگ جهانی باعث شد که برند نوکیا تا مرز ورشکستگی پیش برود. اما پیوستن این برند به کارخانه لاستیک سازی آن را نجات داد. بعد از این ماجرا، نوکیا تا 30 سال زیر نظر و هدایت مستقیم مدیرعامل شرکت لاستیک سازی یعنی «ادوارد پولون» قرار گرفت.
  • روسیه، اولین و مهم ترین کشوری بود که نوکیا با ارسال محصولاتش به آن توانست مسیری به سمت بازارهای جهانی باز کند.
  • «فردریک ادمستام» و شریکش «لئو مشلن» نام «نوکیا» را به دلیل نزدیکی کارخانه شان به شهر «نوکیا» (Nokia) و رودخانه مهم «Nokianvirta» انتخاب کردند.
  • «کاری کایرامو» مدیر افسانه ای نوکیا بود که باعث گسترش فعالیت های تجاری نوکیا و رشد چشمگیر اقتصاد فنلاند شد.
  • نوکیا به لطف مدیرعاملش «کاری کایرامو» توانست وارد صنعت موبایل شود و سکان این صنعت را به دست بگیرد.
  • در سال (1988) برند نوکیا درگیر یک بحران مالی نامعلوم شد. فشار این بحران مالی باعث شد تا «کاری کایرامو» دست به خودکشی بزند. گذشته از این، نوکیا برای عبور از این بحران مجبور شد تمام شرکت های زیرمجموعه اش را بفروشد.
  • بعد از چند سال، نوکیا بار دیگر سقوط کرد. اما این بار به دلیل نادیده گرفتن رقبا، بی توجهی به خواست مشتریانش و غرور بی جایی که گریبان مدیرانش را گرفته بود به این وضع دچار شد. به دلیل این بحران، نوکیا مجبور شد بخش موبایل خود را به مایکروسافت بفروشد.
  • برچسب نوستالژی بودن، ضربه دیگری به برند نوکیا وارد آورد و باعث شد نتواند حتی با ارائه گوشی های جدید، مثل گذشته در دل مخاطبانش جا باز کند.
  • شکست تلخ و فروش بخش موبایل به مایکروسافت در ذهن مدیران نوکیا باقی ماند. بعد از چند سال، مدیر عامل سابق نوکیا یعنی «جان فرانکویس باریل» این بار در قالب شرکت (HMD Global) بخش موبایل نوکیا را از مایکروسافت خریداری کرد. این شرکت در وب سایت خود با جمله: «اینجا خانه واقعی نوکیا است.» از کاربرانش استقبال می کند.
  • نوکیا به جز صنعت موبایل در زمینه اینترنت اشیا، شهر هوشمند و اینترنت (5G) نیز فعالیت گسترده ای دارد. ژاپن، یکی از مشتریان قدرتمند نوکیا در زمینه اینترنت (5G) به شمار می رود.

نظر شما چیست؟

به نظر شما به جز مواردی که در این مقاله به آنها اشاره شد، چه عوامل دیگری در شکست های برند نوکیا تاثیرگذار بوده اند؟ خواندن داستان برند نوکیا چه درس هایی را برای شما به دنبال داشت؟

ادامه مطلب
برند منگو
از داستان تولد برند منگو تا...

گاهی برای یک شروع تازه باید از جایی که هستیم دور شویم و با سپری کردن خاطرات گذشته به سمت یک آغاز پر هیجان قدم برداریم. در این میان، هر چقدر که قدم های ابتدایی مان کوچک تر باشند، بیشتر می توانیم یاد بگیریم و بسیار بهتر از دیگران بزرگ شویم. چون این تجربه های کوچک به ما می آموزند که چگونه گام برداریم و چطور برای مسیر خود برنامه ریزی کنیم. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ برندی می رویم که به وسیله دو جوان ۱۷ ساله راه اندازی شد. اگر شما هم در ابتدای مسیر خود هستید تا پایان ماجرای برند منگو با ما همراه باشید.

برند منگو، از استانبول تا بارسلونا

داستان برند منگو از دو برادر ترک به نام های «ایزاک اندیک» (Isak Andic) و «نامن اندیک» (Nahman Andic) آغاز شد. خانواده اندیک در سال ۱۹۶۹ و هنگامی که پسرانشان ۱۶ سال سن داشتند از ترکیه به اسپانیا مهاجرت کردند. این دو برادر که اشتیاق زیادی به راه اندازی تجارت خودشان داشتند در ۱۷ سالگی کار خود را با فروش تی شرت هایی که با دست گلدوزی شده بودند آغاز کردند. بعد از مدت کوتاهی فروشگاه های بزرگ پوشاک به مشتریان دائمی این دو تاجر نوجوان تبدیل شدند.

پابلیلیوس سیروس:

چیزهای عالی از نقطه ای کوچک آغاز می شوند.

افتتاح اولین فروشگاه با برند Isak jeans

برخلاف تصور بسیاری از مردم، برند منگو اولین تجربه ماجراجویانه این دو برادر در زمینه پوشاک نیست. در حقیقت، آنها چند سال قبل از اینکه به سراغ منگو بروند، کار خود را با برندی در زمینه پوشاک جین آغاز کردند. ایده افتتاح این فروشگاه ها از طرف ایزاک بود، بنابراین آنها توافق کردند که نام «Isak jeans» را برای فروشگاه خود انتخاب کنند. این ماجرا تا سال ۱۹۸۴ ادامه پیدا کرد تا آنکه پای یک سرمایه گذار به نام «انریک کوسی» (Enric Cusí) که اکنون مدیر اجرایی برند منگو است به ماجرا باز شد. ایزاک با سرمایه ای که به دست آورده بود، برند «MANGO» را ثبت کرد و نام فروشگاه را به منگو تغییر داد. او پس از یک سال تلاش توانست تعداد شعبه هایش در بارسلونا را به پنج عدد افزایش دهد.

پرتغال، اولین کشوری که پذیرای منگو شد

همزمان با افتتاح صدمین فروشگاه منگو در اسپانیا، برادران اندیک، دو شعبه از برند خود را در کشور پرتغال افتتاح کردند. موفقیت این گام بزرگ در کشور پرتغال باعث شد تا آنها به فکر ایجاد شعبه های بیشتر در دیگر کشورهای جهان بیفتند. اما قبل از آن باید سیستم مدیریتی خود را به شکلی تغییر می دادند که بتوانند با کمترین فشار، بیشترین بازدهی را دریافت کنند. به همین دلیل، تیم مدیریتی ویژه این برند تشکیل شد و کار خود را از سال ۱۹۹۴ آغاز کرد. گواه موفقیت این تیم، افتتاح بیش از ۲۰۰۰ شعبه از منگو در کشورهای مختلف جهان است.

الکساندر گراهام بل:

در پایان، موفق ترین افراد کسانی هستند که موفقیت آنها نتیجه رشدی تدریجی و پایدار باشد.

علت انتخاب نام منگو چه بود؟

برند منگو

شاید از نظر شما هم انتخاب نام «منگو» یا همان «انبه» به عنوان برند پوشاک عجیب باشد. اما در دنیای برندها، منگو تنها میوه معروف نیست. شاید بتوان «اپلِ استیو جابز» را معروف ترین میوه در دنیای برندها به شمار آورد. اما ماجرای انتخاب این نام به سفر خانوادگی اندیک ها به فیلیپین برمی گردد. آنها که تا آن زمان درخت انبه ندیده بودند تجربه شیرین و به یادماندنی چیدن انبه از درخت و خوردن آن را با نام گذاری برندشان به نام «منگو» ماندگار کردند. گذشته از این، آنها فهمیدند که نام «منگو» در تمام زبان ها به یک شکل تلفظ می شود و یک معنی مشخص دارد؛ یعنی همان انبه شیرین و خوشمزه.

نکته هایی جالب در مورد برند منگو

  • بیش از ۸۰ درصد از کارکنان برند منگو را خانم ها تشکیل می دهند.
  • میانگین سنی کارمندان این برند که نزدیک به ۹۰۰۰ نفر در سرتاسر جهان هستند، زیر ۲۹ سال است.
  • وب سایت این شرکت، ۱۱ سال پس از ثبت رسمی آن راه اندازی شد. تا آن زمان، برند منگو تمام محصولاتش را به صورت حضوری و در فروشگاه های خودش ارائه می کرد.
  • برند منگو تا ۲۴ سال پس از راه اندازی، فقط به تولید پوشاک برای خانم ها مشغول بود. این برند در سال ۲۰۰۸ تصمیم گرفت که زمینه کاری خود را به پوشاک مردان نیز گسترش دهد.
  • شعار برند منگو این است: «هر شهر، یک شعبه» و به همین دلیل، هر روز به دنبال افتتاح شعبه ای تازه در کشوری دیگر است. این برند در بیش از ۱۰۰ کشور جهان شعبه فعال دارد.
  • برند منگو چندین شعبه رسمی نیز در ایران دارد.
  • با وجود آنکه برند منگو در اسپانیا راه اندازی شد اما بیشترین تعداد شعبه های این برند در کشور ترکیه قرار دارند.
  • برند منگو از سال ۱۹۹۸ به عنوان دومین صادرکننده بزرگ منسوجات در اسپانیا شناخته شده است.
  • ایزاک اندیک – موسس اصلی برند منگو – به حریم خصوصی خود اهمیت بسیار زیادی می دهد. به همین دلیل تا سال ۲۰۰۶ هیچ عکس رسمی از او یا خانواده اش منتشر نشد.

بنجامین فرانکلین:

بدون رشد و پیشرفت مداوم، واژه هایی مثل موفقیت و ترقی هیچ معنایی ندارند.

چه عواملی باعث موفقیت برند منگو شدند؟

بیشتر کسانی که به موفقیت برندهای مختلف می نگرند با خودشان فکر می کنند که آنها رازهای مگوی زیادی دارند و به همین دلیل به موفقیت رسیده اند. اما وقتی در ماجرای این برندها دقیق می شویم به نکته هایی مشترک و گاهی واقعا ساده می رسیم. شاید تنها چیزی که باعث ایجاد این همه تفاوت شده است اقدام کردن به جای تردید باشد. در ادامه این گفتار به بررسی چند علت که باعث رشد برند منگو شده اند، می پردازیم.

  • استفاده از طراحان جوان و تازه نفس

برند منگو

با وجود آنکه دنیای فشن، همیشه در هیاهو و پر از هیجان است، اما همیشه می توان از دل آن به راه تازه ای رسید. راز این کار، استفاده از ذهن های جوان و خلاق است. ایزاک که به این موضوع آگاه بود، تمام تلاش خود را روی جذب طراحان جوان گذاشت و به آنها فرصت داد تا آنچه در ذهن دارند را در عمل به نمایش بگذارد. به همین دلیل اکنون برند منگو به عنوان برندی محبوب در میان جوانان شناخته می شود. گویی اندیک ها در پی عملی کردن این سخن از

«زیگموند فروید» بودند که می گفت: «اگر جوانان می دانستند؛ اگر پیران می توانستند.» آنها سعی کردند نه به امروز بلکه به چندین سال جلوتر از خودشان نگاه کنند و بر اساس چیزی که پیش بینی می کردند نهایت استفاده را از خلاقیت خاک خورده در ذهن های این جوانان ببرند.

  • تاکید روی کیفیت

کیفیت محصولات از خط قرمزهایی بود که ایزاک هرگز از آن عبور نکرد و هیچ بهانه ای را برای کاهش آن نپذیرفت. کیفیت محصولات برند منگو از نظر برش، متریال به کار رفته و ایده طراحی با برندهایی همچون «ZARA» و «H&M» مقایسه می شود و به گفته منتقدان حتی از آنها پیشی گرفته است. محصولات این برند همیشه در نهایت کیفیت و زیبایی به مشتریانشان در سرتاسر جهان ارائه می شوند.

  • همگام شدن با تغییرات

با وجود آنکه از دور دست و از نظر کسانی که در دل تجارت نیستند، راه اندازی یک شعبه جدید به معنی سرازیر شدن سود بیشتر به جیب صاحب کسب و کار است، ولی برندهای زیادی به دلیل اشتباه در افزایش تعداد شعبه هایشان و ناتوانی در مدیریت هزینه های جدید، دچار ورشکستگی شدند. اما برند منگو با سیاست انعطاف پذیر و نگاه مدیریتی متفاوتش باعث شد تا گشایش هر شعبه با سودآوری همراه باشد. برند منگو از جمله برندهای پیشتاز – چه در زمینه طراحی و تولید پوشاک و چه در زمینه مدیریت کسب و کار – به شمار می رود.

  • استفاده هوشمندانه از قدرت تبلیغات

برند منگو

با وجود آنکه قدرت تبلیغات و استفاده از آن برای رشد یک برند بر کسی پوشیده نیست. اما اگر این کار به صورت حرفه ای و خلاقانه انجام نشود، تنها باعث به هدر رفتن هزینه ها می شود. یکی از علت های جهانی شدن این برند، راه اندازی کمپین های تبلیغاتی خلاقه است. هنوز هم بسیاری از اهالی دنیای تبلیغات از کمپین های برند منگو به عنوان نمونه ای از تبلیغات موفق یاد می کنند.

هنری فورد:

کسی که تبلیغات را به بهانه صرفه جویی در پول متوقف می کند مثل کسی است که ساعت را به بهانه صرفه جویی در زمان از کار می اندازد.

خلاصه ای از آنچه با هم گفتیم

  • برند منگو در سال ۱۹۸۴ توسط دو برادر اهل ترکیه به نام های «ایزاک اندیک» و «نامن اندیک» در کشور اسپانیا راه اندازی شد.
  • برادران اندیک، کار خود را با فروش تی شرت های گلدوزی شده به فروشگاه های بزرگ پوشاک آغاز کردند.
  • اندیک ها اولین برند خود را «Isak jeans» نامیدند و با فروش فوق العاده شان نظر سرمایه گذاری به نام «انریک کوسی» را که بعدها مدیر اجرایی برند منگو شد به خود جلب کردند.
  • اولین شعبه از برند منگو در بارسلونا افتتاح شد و تنها پس از یک سال، تعداد این شعبه ها به پنج عدد رسید.
  • کشور پرتغال، اولین مقصد خارجی برند منگو بود که کارش را با راه اندازی دو شعبه آغاز کرد.
  • علت انتخاب نام منگو، خاطره سفر خانواده اندیک به فیلیپین و یکسان بودن تلفظ این نام در تمام زبان ها بود.
  • برند منگو از سیستم مدیریتی ویژه ای استفاده می کند که به آن اجازه می دهد همزمان با گشایش شعبه های جدید در کشورهای مختلف، سود خود را به شکلی منطقی افزایش دهد.
  • این برند بیش از ۲۲۰۰ شعبه در سرتاسر جهان و ایران دارد. شهرهای تهران، شیراز، اصفهان و مشهد، پذیرای شعبه های مستقیم این برند هستند.
  • عواملی مانند استقبال از طراحان جوان، تاکید روی کیفیت، همگام شدن با تغییرات و استفاده هوشمندانه از تبلیغات باعث پیشرفت برند منگو شدند.

نظر شما چیست؟

با توجه به اینکه برند منگو جزو اندک برندهایی است که در ایران شعبه مستقیم دارند به نظر شما آیا حضور کمرنگ برندهای معروف خارجی، فرصتی برای حضور پررنگ برندهای داخلی به شمار می رود؟ فکر می کنید تولیدکنندگان پوشاک داخلی چقدر از این فرصت استفاده کردند؟

ادامه مطلب
برند شنل
داستان برند شنل از فروختن کلاه...

وقتی پای حل کردن مشکلات در میان باشد، تقریبا همه انسان ها به دو شکل تکراری واکنش نشان می دهند. عده ای از ما، آنچه پیش رویمان قرار می گیرد را به عنوان یک حقیقت می پذیریم و تا پایان عمر خود در همان وضعیت باقی می مانیم. اما عده ای دیگر، تمام این ماجراها را چالشی به شمار می آورند که سعی در بیدار کردن توانایی های نهفته شان دارد. در حقیقت، سبک پاسخی که به چالش های زندگی مان می دهیم از ما فردی موفق یا یک قربانی می سازد. در این قسمت از «خانه سرمایه» به سراغ «برند شنل» می رویم و داستان این برند ۱۰۰ ساله و پُر چالش را دنبال می کنیم.

داستان برند شنل

اگر فکر می کنید که زندگی تان در میان چالش ها و مشکلات گیر افتاده است، حتما تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

گابریل شنل:

اگر به ظاهر خود اهمیت می دهید، ابتدا باید از قلب و روح خود کار را آغاز کنید. اگر این دو زیبا نباشند، هیچ چیزی نمی تواند به شما کمک کند.

وقتی یک راهبه، زندگی یک کودک را تغییر می دهد

«گابریل بنهور شنل» (Gabrielle Bonheur Chanel) نام واقعی بانویی است که با طراحی هایش صنعت پوشاک را دگرگون کرد. گابریل در فقر متولد شد. وقتی فقط ۱۲ سال سن داشت، مادرش به علت بیماری از دنیا رفت. با این اتفاق، تنها زنجیر قدرتمندی که این خانواده را دور هم جمع کرده بود، از هم گسست. پدر گابریل نتوانست مسئولیت بزرگ کردن دخترش را بر عهده بگیرد. به همین دلیل، او را به یک صومعه سپرد. شنل در همین صومعه کاتولیک، با یک راهبه مهربان آشنا شد و از او خیاطی کردن را یاد گرفت. آن راهبه کاتولیک نمی دانست که هنر خیاطی او با آینده این دخترک یتیم و صنعت پوشاک چه کاری می کند! گابریل شنل نیز استعداد خود را نشان داد و با علاقه ای که به خیاطی و از آن مهم تر، طراحی لباس پیدا کرده بود، کم کم توجه اطرافیانش را به خودش جلب کرد.

یک مقایسه هوشمندانه که خلاقیت شنل را شکوفا کرد

تمام نوجوانی گابریل در صومعه و در کنار خواهران روحانی سپری شد. این یعنی هر طرف که شنل چشم می چرخاند، تنها لباس های گشاد، بلند و راحت راهبه ها را می دید که تمیزی، سادگی، وقار و سفیدی شان به عنوان یک الگوی ذهنی در اندیشه این طراح کوچک نقش می بستند. گابریل اولین تناقض واقعی در دنیای لباس ها را زمانی دید که خانم های ثروتمند و خَیر برای کمک به صومعه و کودکان یتیم به آنجا سر زدند. درست است که شنل تا دوازده سالگی بیرون از صومعه زندگی می کرد، ولی دنیای کودکی او در محاصره فقر شدید و بی انتهایی بود که گستره نگاهش را بسیار محدود می ساخت. او در صومعه می توانست بانوهای ثروتمندی را ببیند که با لباس هایی فاخر، پرزرق و برق، باشکوه و بسیار تنگ در کنار خواهران روحانی با لباس های گشاد، ساده و بلندشان می ایستادند. این ماجرا آغاز تحولی بود که شنل در صنعت پوشاک خانم ها ایجاد کرد. این تفکر که لباس های گران قیمت هم می توانند سادگی، راحتی و وقار لباس های خواهران روحانی را داشته باشند شنل را به سمت مسیری تازه و حتی ساختارشکن، سوق داد.

گابریل شنل:

ثروت من روی آن پیراهن کِش بافتی بنا شده است که روزی به علت سرمای دوویل، آن را پوشیدم.

مغازه مُد شنل، شروع با چند کلاه

برند شنل

با وجود توانایی و مهارت شنل در خیاطی، او برای آغاز رسمی کارش به جای لباس به سراغ بخش کوچک اما تاثیرگذاری رفت که می توانست به آهستگی، مسیر او را هموارتر کند. کلاه، اولین محصول مغازه مد شنل بود. گابریل درست فکر می کرد. کلاه، آغاز قدرتمندی بود که توانست نام او را بر سر زبان ها بیندازد. خیلی زود، خانم های ثروتمند فرانسوی، بازیگران و تمام کسانی که به این پوشیدنی تجملی علاقه داشتند، طرفدار پروپاقرص مغازه مد شنل شدند. حالا او می توانست با شهرت و اعتباری که در میان خانواده های اشراف و ثروتمندان فرانسوی پیدا کرده بود، به سراغ گام بعدی خود یعنی پوشاک بانوان برود.

ورود به عرصه پوشاک با طرحی از لباس های فقرا

حالا دیگر همه برند شنل و سر پُرجوش طراحش را می شناختند. دست کم، او در بین بانوان ثروتمند پاریسی، حسابی جای خود را باز کرده بود. اکنون دیگر وقت برداشتن قدم اصلی رسیده بود. گابریل اولین لباس های لوکس خود را با پارچه های کِش بافت، دکمه های الهام گرفته شده از لباس خدمتکاران و طرح لباس هایی گشاد که از پیراهن های مردانه اقتباس شده بودند ارائه کرد. این طرح ها آن چنان در دنیای مد سال ۱۹۵۷ غوغا به پا کردند.

نشریه آمریکایی «تایم» (Time) درباره اش نوشت: «او زنان ثروتمند را در ژاکت های مردانه، بلوزهای مکانیک ها و شلوار و لباس هایی با طرح ملوان های نیروی دریایی قرار داد.»

استقبال از این لباس ها و تقاضا برای برند شنل آن قدر زیاد شد که او چندین شعبه از مغازه اش را در پاریس افتتاح کرد.

اشانتیونی که از محصولات اصلی پیشی گرفت!

برند شنل

گابریل که می خواست مشتریانش را غافلگیر کند، از یک عطرساز کمک گرفت تا نوعی رایحه خاص را که امضای او به شمار می رفت برایش بسازد. آن عطرساز که «ارنست بوکس» (Ernest Beaux) نام داشت، چند رایحه را برای گابریل ساخت. او نیز یکی از آنها را انتخاب کرد و آن را عطر «شنل شماره پنج» (Chanel No. 5) نامید. هر مشتری که به سراغ شنل می آمد با مقدار بسیار اندکی از این رایحه، بدرقه می شد. در این بین اتفاق عجیبی افتاد که گابریل را شگفت زده کرد. بعد از مدت کوتاهی، مشتریان زیادی برای خرید این عطر به مغازه های شنل می آمدند. استقبال از این عطر بسیار زیاد شد و کم کم میزان فروش آن از تمام محصولات برند شنل پیشی گرفت. شنل شماره ۵، تبدیل به عطری شد که بعد ۱۰۰ سال هنوز هم یکی از پرفروش ترین محصولات این برند به شمار می رود.

دیگ شراکت عطر که به نفع شنل نجوشید

کمبود نقدینگی و شوق جهانی شدن، گابریل را بر آن داشت تا برای گسترش کارش به دنبال یک سرمایه گذار بگردد. در این گیرودار بود که از طریق چند واسطه با فردی به نام «پیر ورتیمر» (Pierre Wertheimer) آشنا شد. ورتیمر تصمیم گرفت که روی این عطر معروف سرمایه گذاری کند به شرط آنکه، مالک ۷۰ درصد از حق فروش این عطر باشد. در این میان، فرد واسطه نیز که گابریل و ورتیمر را با هم آشنا کرده بود، از اطلاعات کم گابریل در مورد تجارت و سهام سو ءاستفاده کرد و ۲۰ درصد از سود فروش عطر را به نام خودش زد. در انتها کسی که صاحب واقعی عطر بود – یعنی کوکو شنل – تنها مالک ۱۰ درصد از محصولش شد. بعد از بستن قرارداد، شنل از توافقی که ایجاد شده بود احساس نارضایتی کرد و با شکایت از این دو نفر به دنبال پس گرفتن حق و حقوقش افتاد. اما ورتیمر، وکیلی را فقط برای پاسخگویی به شکایت های شنل استخدام کرد. گابریل شکست خورد و هیچ گاه نتوانست حق خود را از ورتیمر پس بگیرد. اما با این وجود، جهانی شدن این عطر، ثروت قابل توجهی را برای کوکو شنل به همراه آورد.

گابریل شنل:

مُد مانند یک انقلاب است. تنها زمانی که در قلب خیابان حضور داشته باشد، وارد زندگی مان می شود.

اعلان جنگ و برچیده شدن بساط مد و فشن

با آغاز جنگ جهانی و اشغال فرانسه توسط نیروهای آلمانی، دنیای مد و لباس به یک تعطیلی اجباری فرستاده شد. البته این مورد چندان هم دور از انتظار نبود. چون وقتی آتش جنگ بر سر مردم آوار شود، خرید لباس لوکس که بیشتر یک تفریح است تا رفع نیاز، به صندوقچه خاطرات دوران صلح سپرده می شود. وقتی آتش جنگ، فرانسه را دربرگرفت، ورتیمر که شریک گابریل و سهام دار بزرگ برند شنل بود، پاریس را به مقصد نیویورک ترک کرد. اما گابریل تصمیم گرفت در فرانسه بماند. در این بین از هر ترفندی که می توانست برای بازپس گرفتن حق خود در عطر شنل شماره ۵، دریغ نکرد. پس از پایان جنگ، این تلاش ها باعث شدند تا او به همکاری با نازی ها علیه فرانسه متهم شود. این اتهام با میان داری «وینستون چرچیل» (Winston Churchill) که دوست گابریل شنل بود، برطرف شد. پس از این ماجرا، کوکو شنل، پاریس را به مقصد سوئیس ترک کرد و چند سال خارج از فرانسه روزگار گذراند.

یک آغاز پُر قدرت در هفتاد سالگی

گابریل تا ۷۰ سالگی در سوئیس ماند و ورتیمر نیز همچنان با فروش عطر شنل ۵، سود قابل توجهی را تجربه می کرد. اما آمار و ارقام، روندی نزولی از فروش عطر و جایگاه آن در میان مردم را نشان می دادند. ورتیمر چاره ای نداشت جز اینکه برای برگرداندن صاحب واقعی برند شنل، راهی سوئیس شود. کوکو شنل هرگز ازدواج نکرد و در نتیجه فرزندی نداشت تا سهام باقی مانده از برندش را مدیریت کند. ورتیمر از همین نکته برای متقاعد کردن او استفاده کرد. او به شنل قول داد که اگر به پاریس برگردد و دوباره خودش مسئولیت برند را بر عهده بگیرد، تا پایان عمر گابریل، مسئولیت تمام هزینه های زندگی شخصی، هزینه های دفتر مرکزی، سرمایه لازم برای توسعه برند و تمام مالیات ها را عهده دار می شود. در عوض گابریل باید وصیت کند که سهامش پس از مرگ فقط به خانواده ورتیمر برسد. شنل پذیرفت و بعد از چند روز، عزلت نشینی چندین ساله در سوئیس را برای یک شروع تازه به سمت زادگاهش ترک کرد.

چندین سال فاصله از دنیای مد و فشن و زندگی خارج از فرانسه باعث شدند تا گابریل نتواند در اولین شوی لباسش به موفقیت برسد و در ۷۰ سالگی شکست خورد. اما او کسی نبود که به راحتی میدان را خالی کند. کوکو شنل در سنی که همه در انتظار مرگ و نالان از زندگی خود هستند، مثل یک جوان تازه کار دوباره، دوباره و دوباره تلاش کرد. در نهایت بعد از سه فصل ارائه طرح های جدید، توانست نظر جامعه مد و مهم تر از همه خانم های فرانسوی را به سمت خود بازگرداند. موفقیت او در این سن، تنها به پاریس محدود نشد؛ حالا او در جامعه جهانی مد به فردی بسیار معروف تبدیل شده بود. گابریل شنل در شمار ۱۰۰ انسان تاثیرگذار قرن بیستم جای گرفت.

گابریل شنل:

هر چیز زنده ای، زیبا است.

کارل لاگرفلد و زنده کردن نام شنل

برند شنل

سال ها پس از مرگ گابریل و اداره برند شنل توسط خانواده ورتیمر، این برند دوباره دچار افت شد. این بار نیز گابریل به کمک این برند آمد. اما نه با حضورش بلکه با طرح هایی که در این برند باقی گذاشته بود. ماجرا از این قرار بود که ورتیمرها برای بازسازی و حضور قدرتمند برند شنل، دست به دامان یک طراح آلمانی به نام «کارل لاگرفلد» (Karl Lagerfeld) شدند. عملکرد هوشمندانه این طراح باعث شد تا برند شنل دوباره جایگاه قبلی خود را در دنیای مد و فشن به دست آورد. لاگرفلد، به سراغ اتدهای قدیمی گابریل رفت و بر پایه آنها و داستان هایی که از زندگی شخصی کوکو تعریف می کرد، فصل به فصل، طرح های الهام گرفته شده از او را ارائه داد. بار دیگر، گابریل با کمک غیرمستقیمش برندی که ساخته بود را احیا کرد.

نکته های جالب در مورد برند شنل

  • بعد از شهرت گابریل و برند شنل، افرادی در گوشه و کنار فرانسه، شروع به کپی کردن از طراحی های او و فروش لباس های تقلبی با مواد اولیه بسیار ارزان کردند. واکنش گابریل بسیار جالب بود. او به جای عصبانی شدن و در خطر دیدن سودش، یک شوی لباس برگزار کرد و از تمام کسانی که لباس های او را کپی می کردند خواست تا همراه با یک خیاط به شوی او بیایند. حتی به آنها اجازه داد تا آنجا که می توانند از لباس ها و طراحی آنها روی کاغذ اتد بزنند. گابریل معتقد بود این کار باعث می شود تا افراد کم درآمد بتواند از طراحی های گران هر چند با کیفیتی پایین تر استفاده کنند و از طرف دیگر، تبلیغی رایگان برای برند شنل انجام می شد. 
  • کیف چرم با بند بلند، از ابداعات گابریل شنل بود. تا آن زمان، خانم ها کیف های خود را فقط در دستشان نگه می داشتند. گابریل در این مورد می گفت: «از اینکه مجبور بودم همیشه یک چیزی در دستم نگه دارم به ستوه آماده بودم. با اضافه کردن یک بند چرمی به کیفم، دستانم را آزاد کردم!»
  • گابریل شنل در آغاز کارش از پارچه های کِش بافت استفاده می کرد. چون توانایی مالی خرید پارچه های گران قیمت را نداشت. اما همین پارچه ها به علت راحتی و امکان مانور زیاد، به پایه ای برای موفقیت برند شنل در عرصه پوشاک خانم ها تبدیل شدند.

گابریل شنل:

من لاکچری بودن را دوست دارم. این مفهوم برای من نه در تجملات و تزئینات فراوان بلکه در دوری از ابتذال نهفته است. ابتذال، زشت ترین حرف در زبان ماست. من برای مبازره با آن تا آخر در بازی می مانم.

چه چیزهایی باعث موفقیت برند شنل شدند؟

تلاشی خستگی ناپذیر

بسیاری از افراد، طعم زمین خوردن در دنیای کار و زندگی را تجربه می کنند. اما این واکنش متفاوت آنها است که زندگی بعد از این ماجرا را برایشان رقم می زند. عده ای پس از زمین خوردن، از جایشان جُم نمی خورند و با گریه و زاری فقط به این فکر می کنند که چرا از میان این همه آدم، آنها باید شکست می خوردند. اما عده ای دیگر به جای اشک ریختن و شکایت کردن از جایشان بلند می شوند، لباس های خاکی خود را می تکانند و به راهشان ادامه می دهند. گابریل در شمار گروه دوم بود. او از کودکی با سختی و مشقت بزرگ شد و تلاش های زیادی برای موفق شدن خود انجام داد. در این بین بارها شکست خورد اما هر بار شیرینی طعم موفقیت و انگیزه برنده شدن، او را قدرتمندتر از قبل به بازی برگرداند.

توجه به نیازهای ناگفته مشتری

گابریل شنل طرفدار ایده ای بود که چندین سال بعد «استیو جابز» در طراحی محصولات اپل از آن پیروی کرد: «گاهی مشتریان ما خودشان نمی دانند که چه چیزی را واقعا می خواهند. این ما هستیم که باید خواسته قلبی شان را به آنها یادآوری کنیم.»

در زمان گابریل، خانم ها برای انتخاب لباس هایشان گزینه ای به جز لباس های تنگ نداشتند. شنل با درک این موضوع و ناراحتی پنهان پشت این لباس ها، پوشاکی را طراحی کرد که دقیقا خواسته قلبی مشتریانش را نشانه رفته بود. با دنبال کردن این روند، برند شنل توانست در طول ۱۰۰ سال حضورش در عرصه مد و لباس، همچنان در میان بهترین ها باقی بماند.

شکستن ساختارهای قدیمی

با وجود آنکه در موارد زیادی، مشتریان به عادت های قدیمی خود قلاب می شوند اما همیشه یک فاکتور وجود دارد که می تواند یک تنه از پس تمام قلاب ها برآید و آن «راحتی» است. برند شنل در طول سال ها فعالیت خود و در تمام محصولاتش از این فاکتور غافل نشد. به همین دلیل هر جا که توانست فاکتور راحتی را به درستی پیاده کند، کنترل بازار آن را هم در دست گرفت.

خلاصه ای از از آنچه با هم گفتیم

  • «برند شنل» (Chanel) در سال ۱۹۰۹ توسط «گابریل بنهور شنل» در فرانسه راه اندازی شد.
  • شنل در یک خانواده تنگ دست به دنیا آمد و در دوازده سالگی به صومعه سپرده شد. او در همین صومعه، خیاطی را از یک بانوی راهبه آموخت.
  • گابریل از مقایسه لباس های خواهران روحانی و بانوان ثروتمند که برای کمک به صومعه می آمدند، سبک جدیدی از طراحی لباس را ایجاد کرد.
  • کوکو شنل با کمک چند نفر از دوستانش، اولین مغازه خود را که یک کلاه فروشی بود افتتاح کرد.
  • بعد از موفقیت در عرصه فروش کلاه، گابریل به سراغ طراحی لباس با همان سبک مورد نظرش که ترکیبی از سادگی، راحتی و برازندگی بود رفت.
  • گابریل شنل تصمیم گرفت از یک رایحه به عنوان امضای محصولاتش کمک بگیرد. به همین دلیل با کمک یک عطرساز فرانسوی-روسی عطر «شنل شماره ۵» را برای مشتریان ویژه اش آماده کرد. اما این عطر بسیار بیشتر از حد انتظار گابریل رشد کرد و به پُرفروش ترین محصول برند شنل تبدیل شد.
  • تلاش برند شنل برای رشد کردن، گابریل را به سمت شراکت با فردی به نام پیر ورتیمر سوق داد؛ شراکتی که تا پایان عمر گابریل، او را پشیمان کرد.
  • جنگ جهانی باعث بسته شدن فروشگاه ها و متوقف کردن شنل در مسیر موفقیتش شد. در این میان، او به همکاری با نازی ها متهم شد. اما با کمک دوستش «وینستون چرچیل» نجات پیدا کرد. این ماجرا باعث شد تا گابریل نزدیک به دو دهه کارش را متوقف کند.
  • کوکو شنل در سن ۷۰ سالگی دوباره به فرانسه بازگشت و برای بازپس گرفتن جایگاه خود در عرصه مد و لباس تلاش کرد. او بعد از یک سال توانست به موفقیت برسد.
  • پس از مرگ گابریل، کارل لاگرفلد با طراحی لباس بر اساس اتدهای قدیمی او توانست دوباره برند شنل را بر سر زبان ها بیندازد.
  • عواملی مانند تلاش های خستگی ناپذیر گابریل، توجه به نیازهای ناگفته مشتری و شکست ساختارهای قدیمی باعث موفقیت برند شنل در طول بیش از ۱۰۰ سال فعالیت حرفه ای شدند.

نظر شما چیست؟

به نظر شما اگر گابریل شنل به جای پیدا کردن سرمایه گذار خصوصی، سهام برندش را وارد بازار بورس می کرد، می توانست از ماجراهای حقوقی که با خانواده ورتیمر داشت، جلوگیری کند؟ اگر شما به جای شنل بودید، چه کاری را انتخاب می کردید؟ سهامی کردن برند یا پیدا کردن سرمایه گذار خصوصی؟

ادامه مطلب
برند آدیداس
داستان برند آدیداس برندی برای برنده...

ساخت هر برند، همانند بالا رفتن از یک صخره است. هر چه بستر این صخره سفت تر و صاف تر باشد، رسیدن به قله را سخت تر و جذاب تر می کند. چون برای کسانی که جسارت به چالش کشیدن این صخره ها را داشته باشند زیباترین قله ها کنار گذاشته می شود. کم نیستند برندهایی که از دل جنگ و نیستی متولد شدند و اکنون آوازه شان در سرتاسر جهان پیچیده است. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ برند آدیداس می رویم و با این ققنوس دنیای کفش های ورزشی آشنا می شویم. با ما همراه باشید.

داستان برند آدیداس

آدی داسلر:

اگر می خواهید کاری خوب انجام شود باید شرایط مناسب برای خوب انجام شدن آن را فراهم کنید.

وقتی کوچک ترین فرزند، بزرگ ترین رویا را دارد

داستان برند آدیداس به دو برادر آلمانی که در دوران جنگ های جهانی اول و دوم زندگی می کردند برمی گردد. این دو برادر که در یک خانواده ورشکسته آلمانی به دنیا آمده بودند، «آدولف داسلر» (Adolf Dassler) و «رودولف داسلر» (Rudolf Dassler) نام داشتند.

پدر آن ها آخرین بازمانده از فرزندان یک کارخانه دار نساجی بود. آن ها در طول چندین نسل، صنعت نساجی و رنگرزی را شهر «هرتسوگن آوراخ» (Herzogenaurach) به شیوه سنتی در دست داشتند. اما وقتی نوبت به داسلر رسید او با صفی بلندبالا از تولیدکنندگان صنعتی روبه رو شد که بسیار سریع تر، در حجم بالاتر و کیفیتی بهتر کار نساجی و رنگرزی را انجام می دادند.

به این ترتیب، کار خانوادگی آن ها شکست سختی خورد. داسلر برای تامین خانواده اش به سراغ یادگیری مهارت های جدید رفت و بعد از امتحان کردن چند شغل متفاوت، در نهایت در یک کارخانه تولید دمپایی نمدی مشغول به کار شد.

همسرش نیز که تا آن زمان زندگی راحتی داشت با سخت شدن اوضاع، دوشادوش همسرش مشغول به کار شد تا از خانواده شش نفری خودشان محافظت کند. او پشت خانه ای که خواهرش در آنجا کار می کرد بساط خشک شویی را راه انداخت.

دو پسرش نیز مسئول جمع آوری لباس های کثیف از خانه ها شدند. مدتی بعد کار آن ها رونق گرفت و این دو برادر به «پسران لباسشویی» معروف شدند.

گیر افتادن در دوراهی نان و ورزش

آدولف که از این پس مثل دوستانش او را «آدی» می خوانیم، پس از تمام کردن مدرسه به عنوان یک کارآموز در مغازه نانوایی مشغول به کار شد. اما هر چه که می گذشت، علاقه او نسبت به پختن نان کمتر و کمتر می شد. او تمام اوقات فراغت خود را همراه با دوست دوران کودکی اش به امتحان کردن ورزش های گوناگون سپری می کرد. در انتها تصمیم گرفت دوره کارآموزی در مغازه نانوایی را تمام کند اما هرگز به عنوان یک نانوا مشغول به کار نشود.

علاقه شدید او به ورزش هایی مانند فوتبال، بوکس، هاکی روی یخ و اسکی، در کنار محدودیت هایی که به خاطر کمبود پول با آن ها مواجه بود او را به سمت ساخت وسایل ورزشی با استفاده از مواد بازیافتی پیرامونش کشاند تا بتواند به ورزش های مورد علاقه اش ادامه دهد.

آدی بعد از تمام شدن دوره کارآموزی نانوایی به سراغ نزدیک ترین چیزی که به ورزش مرتبط بود رفت. او تصمیم گرفت در کنار پدرش روش دوختن کفش را بیاموزد. این موضوع تا سال ۱۹۱۸ و فراخوان آدی و برادرش به ارتش آلمان ادامه پیدا کرد.

آدی حدود یک سال در ارتش آلمان خدمت کرد. وقتی پس از پایان جنگ به خانه بازگشت متوجه شد که ویرانی های جنگ، کسب و کار خشک شویی مادرش را کاملا نابود کرده است. او تصمیم گرفت در خرابه های باقی مانده از آن خشک شویی به دنبال آرزوی قبل از جنگ خود یعنی تولید کفش های ورزشی برود. این ققنوس کوچک نمی دانست که بعدها ورزشکاران جهان، شیفته و حتی مدیون کفش های او خواهند شد.

آدی داسلر:

هر روز به گونه ای رفتار کنید که انگار روز اولی است که به سر کار می روید. این کار از نابودی خلاقیتتان به دست روزمرگی جلوگیری می کند.  

آغاز تولید کفش با دستان خالی و کشوری شکست خورده

برند آدیداس

آدی در آغاز کارش هم از نظر بودجه شخصی دچار مشکل بود و هم نمی توانست در خرابه های باقی مانده از آلمان، مواد اولیه ای برای کفش هایش پیدا کند. تنها چیزی که به چشم می خورد، آوار و باقی مانده تجهیزات ارتش بود. او این تجهیزات بی استفاده را بازیافت کرد و آن ها را به عنوان مواد اولیه کفش هایش به کار برد. آدی از کلاه ایمنی سربازان، کیسه های نان، چترهای نجات و هر چیزی که به نظرش مناسب می آمد برای این کار بهره می گرفت.

مشکل بعدی او برق بود. در طول جنگ، زیرساخت های آلمان آسیب زیادی دیده بودند به همین دلیل او نمی توانست از لوازم برقی برای تولید کفش هایش استفاده کند. چون نه تنها برقی برای این کار وجود نداشت بلکه به دلیل مشکلات کشور حتی با پول زیاد هم نمی توانست آن ها را خریداری کند. به همین دلیل او دست به کار شد و از هر چه در پیرامونش وجود داشت برای ساخت ابزارهای مورد نیازش استفاده کرد.

یکی از این تلاش ها که هنوز هم در تاریخ صنعت تولید کفش از آن یاد می شود، تبدیل دوچرخه به دستگاه برش بود. کم کم این کار برای آدی نه یک تلاش ساده برای راه اندازی کسب و کارش بلکه به یک بازی بزرگ برای پیروزی تبدیل شد.

هر چند کمبود مواد اولیه باعث شد که در آغاز کارش با سختی های زیادی روبه رو شود اما همین ماجرا به او جسارت داد تا چهارچوب های اصولی را کنار بگذارد و روش خودش را به بوته آزمایش بکشاند.

آدی تمام تلاشش را می کرد تا بتواند از هر روشی و از هر ابزاری که می تواند برای رسیدن به بهترین نمونه از آن چیزی که در ذهنش داشت کمک بگیرد. همین موضوع باعث شد که او بعدها حتی از پوست کوسه و چرم کانگورو نیز برای تولید کفش های ورزشی استفاده کند.

در این میان خواهرش هم به کمک او رفت و بخشی از کار تولید کفش را بر عهده گرفت. رودولف هم که تازه از جنگ برگشته بود، هنوز حال و هوای دوران نبرد را در سر داشت و فکر نمی کرد که بتواند به زندگی معمولی و شغلی دیگر بپردازد. او ارتش را ترک کرد و به سرعت وارد نیروی پلیس شد. اما در طول دوره آموزشی نظرش تغییر کرد.

به همین دلیل به خواهر و برادرش در تولید کفش پیوست تا روح سرگردان خود را خارج از هیاهوی اسلحه ها و درگیری ها آرام کند. برادران داسلر در سال ۱۹۲۴ شرکت خود را با نام «کارخانه کفش برادران داسلر» ثبت کردند. آن ها نزدیک به سه سال فقط مشغول تولید کفش های فوتبال با میخ های آهنی بودند.

آدی داسلر:

هر کسی که در صنعت تولید کفش فعالیت می کند باید نمونه ای از کفش های تولیدی خود را بپوشد. این کار باعث می شود که کفش های کاربردی و محبوب بیشتری تولید شوند.

پیش به سوی جهانی شدن!

آدی فردی نبود که به موقعیت فعلی اش راضی شود. از طرفی، نمی توانست منتظر بنشیند تا فرصت ها راهشان را گم کنند و به سراغ شرکت او بیایند. او به دنبال راهی می گشت تا بتواند کفش های داسلر را به تمام جهان نشان دهد و چه چیزی برای آن بهتر از المپیک بود؟

مدتی می شد که او با یک ورزشکار حرفه ای به نام «جوزف وایتزر» (Josef Waitzer) برای بهتر شدن کفش های ورزشی همکاری می کرد. این رابطه، کم کم از حالت خشک و رسمی خود خارج شد و به یک دوستی چندین ساله تبدیل گشت. جالب اینجا است که آدی تا قبل از المپیک سال ۱۹۲۸ از نزدیک با وایتزر ملاقات نکرده بود.

این المپیک فرصتی شد تا او را از نزدیک ببیند. بنابراین آدی چند جفت از کفش های کارخانه را در یک کیف گذاشت و به زمین مسابقات رفت. جوزف از دیدن آدی شوکه شد. چون فکر نمی کرد صاحب یک کارخانه کفش هایش را روی دوشش بگذارد و برای دیدن او تا زمین مسابقات بیاید.

به همین دلیل تصمیم گرفت در آن مسابقه مهم به جای کفش های معمولی اش از کفش های داسلر استفاده کند. انتخاب وایتزر باعث شد تا چند مدال طلای آن المپیک را درو کند.

جالب تر آنکه او در مصاحبه زنده به خبرنگاران گفت که یکی از علت های موفقیتش کفش های خوبی بوده که به هنگام مسابقه پوشیده بوده است. همین موضوع باعث شد که حرف کفش های برادران داسلر سر زبان ها بیفتد.

وایتزر ندانسته و بدون آنکه پولی از آدی بگیرد محصول او را به صورت عملی تبلیغ کرد. بعد از پخش شدن این مصاحبه، برادران داسلر با انبوهی از نامه ها و سفارش های کفش روبه رو شدند. وایتزر حتی بعد از تمام شدن دوره ورزشی و تبدیل شدن به یک مربی المپیک هم به دوستی خود با آدی ادامه داد و به عنوان مشاور کارخانه با او همکاری می کرد.

نقش هیتلر در گسترش کفش های برادران داسلر

برند آدیداس

با قدرت گرفتن هیتلر و گسترش تفکر نازی در آلمان، کم کم گرایش به تشکیل گروه های نازی در قالب تیم های ورزشی قوت گرفت. آدی و رودولف هم از این فرصت برای گسترش کسب و کارشان نهایت استفاده را کردند. هر دوی آنها به حزب نازی پیوستند و نام شرکت خود را با فلسفه ای که پشت این حزب وجود داشت پیوند زدند.

البته بعدها این موضوع برایشان باعث دردسر شد. چون پس از شکست آلمان در جنگ جهانی دوم، تلاش زیادی کردند تا ارتباط میان کفش ها و حزب نازی را – که اکنون یک جهان از آن متنفر شده بودند – از میان ببرند.

پس از جنگ جهانی دوم و حضور نیروهای متفقین در آلمان، حرف و حدیث های زیادی درباره ادامه فعالیت شرکت برادران داسلر به میان آمد. ماجرا به طرز عجیبی با دخالت همسر آدی، ختم به خیر شد.

داستان از این قرار بود که وقتی نیروهای متفقین به کارخانه برادران داسلر رسیدند، لوله تانک ها را به سمت آن نشانه رفتند. چون به این نتیجه رسیده بودند که کارخانه داسلر در خدمت نیروهای نازی بوده و علیه متفقین فعالیت مستقیم داشته است. اما کتی – همسر آدی – سراسیمه به سمت تانک های متفقین رفت و همان طور که فریاد می زد گفت: «بهتر است بروید توپ های خود را بر سر نیروهای نازی واقعی آوار کنید. چون اینجا فقط یک کارخانه تولید کفش و لباس ورزشی است. ما برای ورزش کار می کنیم نه حزب نازی.» در کمال تعجب، فرمانده آن یگان از انهدام کارخانه صرف نظر کرد.

جالب اینجا است که با از سرگیری فعالیت این شرکت، نیروهای متفقین به مشتری های پروپاقرص کفش های این شرکت تبدیل شدند. حتی برخی از آن ها بعد از تمام شدن آتش ویرانی ها با همین کفش ها به مسابقه های المپیک رفتند و قهرمان شدند.

ماجرای اختلاف دو برادر چه بود؟

آتش این اختلاف به چند دلیل روشن شد؛ یکی از آن ها سن کم آدی نسبت به دیگر خواهر و برادرانش بود. با وجود آنکه آدی خودش تولید کفش را آغاز کرده بود و بقیه خانواده در ادامه مسیر به او ملحق شدند، اما رودولف تاب این را نداشت که از کوچک ترین عضو خانواده در قالب رئیس شرکت اطاعت کند.

از طرفی، همسر آدی دخالت های زیادی در کارهای تجاری شرکت می کرد و حتی پنهان از رودولف با شرکت ها یا تیم های ورزشی قرارداد می بست. این موضوع با روی کار آمدن حزب نازی در آلمان و اعزام هر دو برادر به جنگ شدت گرفت. آدی زودتر از رودولف از جنگ برگشت.

از طرفی، رودولف دردسرهای بسیاری کشید؛ یکی از پاهایش به شدت آسیب دید، مدتی به عنوان فراری زندگی کرد و حتی زمانی که به صورت مخفیانه در مراسم تشیع جنازه پدرش شرکت کرده بود توسط نیروهای گشتاپو دستگیر شد و تا پایان جنگ در زندان ماند. رودولف برادرش را مقصر می دانست و فکر می کرد که او مکان مخفی شدنش را به نیروهای گشتاپو خبر داده است.

بعد از پایان جنگ جهانی و شکست آلمان، رودولف از زندان گشتاپو آزاد شد. اما خیلی زود، این بار نیروهای آمریکایی به جرم جاسوسی علیه متفقین و کار کردن برای گشتاپو، رودولف را دستگیر کردند.

رودولف با شهادت دادن چند نفر از کسانی که در فراری دادن او از جنگ کمکش کرده بودند و همچنین کسانی که هم بند او در زندان های گشتاپو بودند، توانست نظر بازپرس آمریکایی را به سمت بی گناه بودن خود تغییر دهد. اما باز هم یک مورد مشکوک باعث شد که تمام تلاش های رودولف برای تبرئه کردن خودش از بین بروند.

در گزارش ها آمده بود که آدی و همسرش به نیروهای آمریکایی گفتند که رودولف داوطلبانه برای گشتاپو جاسوسی می کرده است. این موضوع باعث شد تا دوباره انگشت اتهام به سمت رودولف بازگردد.

در نهایت، تنها چیزی که باعث شد رودولف را از زندان آزاد کنند، نبودن مکان کافی برای نگهداری از افراد مشکوک بود. البته آدی هم از گزند این ماجراها در امان نماند. نیروهای آمریکایی در ابتدا او را به ۱۰ سال حبس محکوم کردند.

آدی با تلاش های فراوان همسرش، گرفتن شهادت از شهردار شهر و نشان دادن صورت های مالی شرکت که خبر از ضررهای او در طول اجبار به ساخت لوازم مورد نیاز ارتش نازی ها را می دادند، اندکی از اتهام های خود را کم کرد. اما در این میان، رودولف نزد نیروهای آمریکایی رفت و شهادت داد که برادرش داوطلبانه به ارتش نازی خدمت کرده است. آدی با رنج بسیار بالاخره توانست خود را از مخمصه رها کند.

در هر حال، آب ریخته هرگز جمع نشد و این دو برادر تا آخر عمرشان مثل دو غریبه با هم رفتار کردند و از هر چیزی که آنها را به هم مربوط می کرد دور می شدند. رودولف که خسته، آزرده و بسیار رنج کشیده بود فکر می کرد چیزی از برادرش کم ندارد و حتی می تواند خیلی بهتر از او در صنعت کفش حاضر شود.

به همین دلیل از خانواده جدا شد، میراث باقی مانده از پدرش را طلب کرد و شرکت «پوما» (Puma) را به راه انداخت. آن ها با هم قرار گذاشتند که هیچ کدامشان از نام خانوادگی «داسلر» به عنوان برند کسب و کارشان استفاده نکنند. با وجود اختلافاتی که با هم داشتند تا آخر عمر بر این قول پایبند ماندند. در حقیقت، این آتش جنگ و تعصب تزریق شده فلسفه نازی ها به ذهن جوان های آلمانی بود که باعث چنین اختلاف عمیقی بین خانواده داسلر شد.

پیچ هایی که آدیداس را زنده کردند

برند آدیداس

شروع رسمی برند آدیداس به زمانی برمی گردد که دو برادر از هم جدا شدند و تصمیم گرفتند که مسیر خود را طی کنند. آدی در سال ۱۹۴۹، برند آدیداس را که از ترکیب نام کامل خودش ساخته شده بود ثبت کرد. حالا آدی دوباره به دنبال تیمی می گشت که بتواند کفش هایش را به آن بدهد.

این بار تیم فوتبال آلمان غربی به مربی گری یکی از دوستانش به نام «هربرگر» هدف آدی شد. او پای ثابت تمام تمرین ها و بازی های دور و نزدیک این تیم گشت. هربرگر نیز به آدی در هر چه بهتر کردن کفش های ورزشی بسیار کمک کرد. نتیجه این تلاش و همدلی در بازی های جام جهانی ۱۹۵۰، زمانی که تیم آلمان غربی در فینال مسابقات به مصاف مجارستان می رفت خودش را نشان داد.

در این بازی که برای آلمانی ها چیزی بسیار بیشتر از یک برد و باخت ساده بود، باران شروع به باریدن کرد و زمین بازی گل آلود شد. آدی به عنوان طراح کفش های ورزشی، برگ برنده ای در جیبش داشت که باعث می شد بازیکنان آلمانی در این زمین گلی هم بتوانند به خوبی زمین خشک، بازی کنند. او میخ کف کفش های بازیکنان را با نمونه هایی بلندتر عوض کرد. این کار باعث شد تا بازیکنان به هنگام دویدن در زمین گلی شتاب بیشتری نسبت به بازیکنان مجاری بگیرند.

به لطف چند میخ و مقداری جسارت، آلمان غربی پیروز میدان شد. آلمان ها حتی بعد از اتحاد دو آلمان شرقی و غربی هم از این پیروزی به عنوان یک دستاورد ملی یاد می کنند. هربرگر در مقابل خبرنگاران به روشنی اعلام کرد که بخش بسیار بزرگی از موفقیت این تیم، مدیون کفش های آدیداس بوده است. بار دیگر، آدی توانست نام کفش های خود را در سطح جهانی مطرح کند.

آدی داسلر:

یک ایده بد، همیشه بهتر از هیچ ایده ای نداشتن است. با تلاش فراوان می توان اشتباه ها را جبران کرد.

لوگوی آدیداس به چه معنا است؟

برند آدیداس به جای یکی، چهار لوگوی اصلی دارد که در زمان های مختلف از آن ها استفاده می کند. برندهای دیگر، هنگامی که لوگوی جدید را طراحی و ثبت می کنند، لوگوهای قدیمی خود را به انبار خاطرات شرکت می فرستند. اما برند آدیداس از لوگوهای قدیمی خود دست نمی کشد. بیایید سری به مفهوم های ارائه شده برای این لوگوها بزنیم:

سه خط موازی

برند آدیداس

طرح پایه و قدیمی ترین لوگوی برند آدیداس از سه خط که به صورت موازی در کنار هم کشیده شده اند تشکیل شده است. نظرهای زیادی در مورد علت انتخاب این خط ها به عنوان لوگوی یک برند ورزشی ارائه شده اند. یکی از آن ها ادعا می کند که این خط ها با الهام از مفهوم ورزشی بودن برند آدیداس انتخاب شده اند. در واقع آن ها به معنی در حرکت بودن هستند.

سه پره

برند آدیداس

این لوگو که همراه با همان سه خط موازی و با الهام از کفش های آدیداس قبل از دوخت، طراحی شده اند تنها برای محصولاتی که هر چند وقت یک بار تولید می شوند مورد استفاده قرار می گیرد.

سه کوه

برند آدیداس

طرح سه کوه اشاره به مراحلی دارد که ورزشکاران حرفه ای باید در طول زندگی حرفه ای خود آنها را طی کنند.

دایره

برند آدیداس

برند آدیداس از این طرح در محصولاتی که به صورت کالکشن و توسط طراحان معروف تولید می شوند استفاده می کند. این طرح نیز نمادی از حرکت و پویایی است.

آدی داسلر:

اگر کسی مخالف دستاوردهای تازه یا امتحان کردن راه های جدید است باید آن را فقط در فکر خودش نگه دارد و به شور و اشتیاق دیگران برای کشف چیزهای تازه احترام بگذارد.

آدیداس و حرکت در سراشیبی

به لطف تلاش های آدی، برند آدیداس جای خود را در میان ورزشکاران جهانی بسیار محکم کرد. این ماجرا تا اندازه ای پیش رفت که هر وقت از یک ورزشکار در مورد بهترین برند ورزشی سوال می پرسیدند، بدون تردید به برند آدیداس اشاره می کرد.

ماندگاری این روزهای خوش با مرگ ناگهانی رهبر خلاق این برند در سن ۷۷ سالگی به لرزه افتاد. اما بی درنگ پسر و همسرش سکان این کشتی را به دست گرفتند.

برند آدیداس در دوران مدیریت پسر آدی «هورست داسلر» (Horst Dassler) و همکاری مستقیم مادرش، رشد خوبی را تجربه کرد. اما این دوران نیز دیری نپایید. چون هورست، ناگهان از دنیا رفت و این برند بدون داشتن یک مدیر رها شد. پس از مرگ او سایر اعضای خانواده داسلر بر سر مدیریت برند با هم سر ناسازگاری برداشتند. این ماجراها به ارزش برند آدیداس صدمه زد.

در نهایت بعد از وارد شدن خسارت های سنگین و کاهش فروش این برند جهانی، خانواده داسلر، برند را به قیمتی بسیار کمتر از ارزش واقعی اش به یک تاجر فرانسوی به نام «برنارد تاپی» (Bernard Tapie) فروختند.

تاپی که بعد از ادعاهایش برای زنده کردن این برند جهانی نتوانست آدیداس را مدیریت کند، فردی دیگر را به جای خود بر صندلی مدیریت نشاند و به دنبال یک خریدار مناسب برای برند آدیداس گشت.

البته تاپی هرگز فرصت فروش آدیداس را پیدا نکرد. چون بدهی زیادی بالا آورده بود و بانک نیز در عوض بدهی هایش شرکت را برای فروش گذاشت. ولی حتی خریدار جدید هم نتوانست برای این برند کاری بکند.

وقتی یک گروه خَیر، هوشمندانه تر از تاجران عمل می کنند

نور امید برای برند آدیداس از سوی یک گروه خیریه تابیدن گرفت. این گروه با در اختیار گرفتن مدیریت آدیداس، دست به تغییرات بزرگی در ساختار این برند زد. دو مورد از اقدام های مهم مالکان جدید آدیداس، خرید یک شرکت بازاریابی و یک گروه تولیدی در زمینه لوازم ورزشی زمستانی بود.

در کنار این تغییرات، آن ها به سیاست های گذشته بنیان گذار این برند بازگشتند و از طراحان معروفی مانند «استلا مک کارتی» (Stella McCartney‎) برای طراحی محصولات جدید – مانند لباس های ورزشی بانوان – کمک گرفتند. این موضوع باعث شد تا برند آدیداس که به علت غفلت و مدیریت نادرست، بخش بسیار بزرگی از بازار خود را از دست داده بود، به جایگاه قبلی خود نزدیک تر شود.

پشتیبانی کردن از ورزشکاران المپیک، تیم های فوتبال و همراه کردن خلاقیت و تکنولوژی روز با طراحی، از بزرگ ترین قدم های آدیداس در این دوران به شمار می روند.

نکته هایی جالب در مورد برند آدیداس

برند آدیداس

  • از سال ۱۹۷۰ به بعد، تمام توپ های فوتبال مورد استفاده در مسابقه های جام جهانی توسط برند آدیداس تولید می شوند.
  • در جریان تقسیم اموال که بعد از اختلاف عمیق برادران داسلر به وجود آمد از کارمندان و بخش تولید شرکت خواسته شد که بین آدی و رودولف یکی را انتخاب کنند. رودولف در زمینه مدیریت فروش و بازاریابی مهارت داشت. به همین دلیل تمام تیم فروش با او همراه شدند. اما در طرف دیگر میدان، تمام کارمندان بخش تولید و طراحی در کنار آدی باقی ماندند. بعدها نیز تعدادی از کارمندان که با رودولف همراه شده بودند، دوباره به سمت آدی بازگشتند. چون او از یادگیری استقبال می کرد، به نظرات بقیه گوش می داد و از نظر روحی بسیار آرام تر و عمیق تر از رودولف بود.
  • اولین کفش های ویژه اسکی در برند آدیداس ساخته شدند.
  • آدیداس اولین برندی بود که به سراغ تولید کیف و سایر لباس های ورزشی مثل جوراب، تی شرت و … رفت. دیگر برندها به سرعت از او پیروی کردند.
  • آدیداس در یک طرح که با هدف حفظ محیط زیست انجام می شود، بخش بزرگی از محصولاتش را با استفاده از پلاستیک های رها شده در اقیانوس ها تولید می کند.
  • «آدولف داسلر» – بنیان گذار برند آدیداس – تا مدت ها بعد از جنگ جهانی به دلیل هم نام بودن با «آدولف هیتلر» به دردسر می افتاد. به همین دلیل به همه تاکید می کرد که او را «آدی» و نه «آدولف» صدا بزنند.

چه عواملی باعث موفقیت برند آدیداس شدند؟

بازاریابی قوی

آدی از همان ابتدای کار و قبل از اینکه به سراغ برند خودش برود از تبلیغات هدفمند برای معرفی کفش هایش استفاده کرد. او اولین کسی بود که در صنعت ورزش از ورزشکاران به عنوان فریلنسرهایی که محصولاتش را تبلیغ می کردند کمک گرفت. این موضوع باعث شد تا طرفداران هر ورزشکار نیز به خرید محصولات او تشویق شوند.

گذشته از این، کمپین های تبلیغاتی برند آدیداس نیز که با نظارت مستقیم خود آدی و بعدها تحت نظر یک تیم حرفه ای بازاریابی تشکیل می شدند، نام این برند را پر آوازه تر کردند.

کیفیت بالا

کیفیت بالای محصولات آدیداس یکی از نکته هایی بود که آدی در زمان حیات خود روی آن تاکید بسیاری داشت. حتی با وجود آنکه در هر دو آغازش – چه کفش برادران داسلر و چه برند آدیداس – با مشکلات جدی در تامین مواد اولیه روبه رو بود، اما همیشه سعی می کرد کیفیت کار نهایی را تا اندازه ای که می تواند بالا ببرد.

آدی داسلر:

عملکرد، تناسب، وزن و شکل ظاهری، کیفیت برند آدیداس را تعیین می کند.

تاکید روی بهینه سازی و استقبال از نقد محصول

آدی، همنشین تیم های ورزشی بود و برای این کار دلیل بسیار بزرگی داشت. او می توانست از آن تیم ها به عنوان آزمایشگاه زنده تست کفش هایش استفاده کند. او کفش ها و نمونه های جدید محصولاتش را در اختیار ورزشکاران می گذاشت و از آن ها می خواست که کفش ها را بپوشند و هر ایرادی که به نظرشان می رسد را در اختیارش قرار دهند.

او می گفت:

«همیشه نگاهتان به دو منبع بزرگ یادگیری باشد؛ اولی کفش های قدیمی و فرسوده و دومی، نظرهای مشتری.»

به همین دلیل، بخش تحقیق و توسعه در آدیداس از اهمیت ویژه ای برخوردار است. چون کفش ها باید همگام با پیشرفت تکنولوژی تغییر کنند تا بتوانند علاوه بر محافظت از پا و ستون فقرات، ورزشکاران را در رسیدن به نتیجه مورد نظرشان یاری کنند. برند آدیداس با آگاهی از این موضوع هر روز روی بهتر شدن محصولاتش کار می کند.

خلاصه ای از آنچه با هم گفتیم

  • آدیداس یک هولدینگ است که در زمینه تولید محصولات ورزشی فعالیت می کند.
  • برند «Adidas» در سال ۱۹۴۹ به دست «آدولف داسلر» راه اندازی شد.
  • داسلر قبل از راه اندازی برند آدیداس، همراه با برادرش شرکت «تولید کفش برادران داسلر» را اداره می کرد.
  • به علت رخ دادن جنگ های جهانی، کارخانه برادران داسلر از یک تولیدی کفش به تولیدی ابزارهای جنگی تبدیل شد.
  • بعد از جنگ، داسلر و برادرش به علت عضو بودن در حزب نازی و تولید اسلحه برای آلمان ها به حبس محکوم شدند.
  • در طول جنگ و پس از آن، برادران داسلر با هم دچار اختلاف شدند. همین موضوع باعث شد تا آن ها راه زندگی خود را برای همیشه از هم جدا کنند. آدی «برند آدیداس» را تاسیس کرد و برادرش «برند پوما» را به راه انداخت.
  • پس از مرگ آدی، پسر و همسرش مسئولیت مدیریت برند را بر عهده گرفتند. اما مرگ زودهنگام هر دوی آن ها باعث شد تا سایر اعضای خانواده داسلر بر سر تصاحب این برند با هم سر ناسازگاری بردارند. در پی این ماجرا برند آدیداس ضرر زیادی کرد و در نهایت فروخته شد.
  • اولین خریدار برند آدیداس فقط به دنبال کسب شهرت بود. به همین دلیل نتوانست آن را به شکوه گذشته خود بازگرداند.
  • برند آدیداس توسط خریدار نهایی آن که یک انجمن خیریه بود احیا شد. این انجمن با استخدام مدیران حرفه ای، خرید شرکت های تکمیل کننده و به کارگیری طراحان برجسته جهانی، جانی دوباره بر پیکره این برند پر آوازه بخشید.
  • عواملی همچون بازاریابی قوی، کیفیت بالا، تاکید روی بهینه سازی محصولات و استقبال از نظر مشتریان باعث رشد و جهانی شدن برند آدیداس شدند.

نظر شما چیست؟

فکر می کنید راه اندازی کسب و کارهای خانوادگی کار درستی باشد؟ اگر پاسختان مثبت است، چه راه هایی برای جلوگیری از دردسرهایی که برند آدیداس آن ‎ها را از سر گذراند پیشنهاد می کنید؟

ادامه مطلب
برند سامسونگ
داستان برند سامسونگ آغازی کوچک با...

بیشتر ما در این سوءتفاهم گیر افتاده ایم که برای موفق شدن باید همه شرایط لازم از همان ابتدا مهیا باشد. با خودمان فکر می کنیم که برندهای بزرگ جهانی، حتی اگر در آغاز کارشان پول نداشتند، اما حضور در کشوری پیشرفته و سرشار از امکانات به آن ها فرصتی برای رشد داده است. شاید این مورد درباره برندهای آمریکایی صادق باشد. اما در مورد «برند سامسونگ» این گونه نبود.

داستان برند سامسونگ (Samsung)

در این قسمت از «خانه سرمایه» همگام با «بیونگ چول» فراز و فرود سامسونگ را به تماشا می نشینیم.

لی بیونگ چول:

اگر فقط به دنبال پول بودم، بدون تردید، تجارت دیگری را انتخاب می کردم. من می خواستم کشورم رشد کند و مردمم شادتر زندگی کنند.

یک آغاز پُر غرور که به شکست منتهی شد

نکته جالبی که در مورد ما آدم ها وجود دارد این است که فکر می کنیم، همه انسان های موفق، تمام کسانی که امروز به جایی رسیده اند و جهان را برای خودشان و دیگران به مکان بسیار بهتری برای زندگی تبدیل کرده اند بدون توقف، مسیر رشدشان را پیموده اند.

در واقع، ما تمایلی به دیدن پشت صحنه کار دیگران نداریم. نمی خواهیم بدانیم که در ورای موفقیت های چشمگیر برخی از افراد، چه تلاش ها، فداکاری ها یا مشکلاتی وجود داشته اند.

شاید، علت این جبهه گیری هوشمندانه این باشد که می ترسیم، نقطه های مشترکی بین ما و آنها پیدا شود و آنگاه، عقلمان، انگشت اتهام را به سمت خودمان برگرداند که چرا تو کاری برای تغییر زندگی ات انجام ندادی؟! اگر حق با عقلمان باشد، واقعا در تنگنایی ترسناک یا حتی غم انگیز گیر می افتیم. چون می فهمیم که ما هم می توانستیم اما کاری نکردیم.

بنیان گذار برند سامسونگ

«لی بیونگ چول» بنیان گذار سامسونگ نیز نه با یک موفقیت بلکه با یک شکست تمام عیار، کارش را شروع کرد. او در اولین قدم، با سر به زمین خورد و مجبور شد نخستین تجارت خود را به امید یافتن راهی بهتر، رها کند.

«لی» که برای تحصیل به ژاپن رفته بود، پس از بازگشت به کُره تصمیم گرفت روی پاهای خودش بایستد و تجارتی را آغاز کند. بعد از مطرح کردن این موضوع، پدرش سرمایه آغازش کارش را به او داد. اما با او قرار گذاشت که برای شروع باید از شهری کوچک به نام «دئگو» (Daegu) در استان «بوسان» (Busan) کارش را شروع کند.

آن زمان، کره یکی از مستعمرات ژاپن به شمار می رفت و شهر دئگو نیز مکان خوبی برای تجارت برنج بود. به همین دلیل، شرکت های ژاپنی قدرتمندی در آن منطقه حضور داشتند.

بیونگ چول نیز جوان و ناپخته بود. به همین دلیل نتوانست در میان رقبای ژاپنی اش که خود را صاحب کره و زمین های آن می دانستند، حرفی برای گفتن داشته باشد. به همین دلیل مجبور شد شرکتش را در ازای بدهی هایی که ایجاد شده بود به همان شرکت های ژاپنی واگذار کند.

سامسونگ، سه ستاره با طعم ماهی و نودل

برند سامسونگ

با وجود شکست بیونگ چول در تجارت برنج، او برای دومین شرکت خود نیز به سراغ تجارت مواد غذایی رفت. «لی» بعد از درگذشت پدرش و با ثروتی که از او به جای مانده بود، تجارت جدیدش را راه اندازی کرد.

این شرکت که «سامسونگ» نام داشت در زمینه فروش ماهی خشک، رشته های خشک نودل و برخی مواد غذایی پر طرفدار کُره ای به کشورهایی مثل چین فعالیت می کرد. فلسفه انتخاب این نام هم داستان جالبی دارد.

در زبان کُره ای، «سام» به معنی «عدد ۳» و «سونگ» به معنی «ستاره» است. نماد سه ستاره در کُره، اشاره به سه اصل فرهنگی این کشور یعنی «بزرگی»،«قدرتمندی» و «بی شماری» دارد.

بیونگ چول می خواست شرکت کوچکش، همچون این سه ستاره کهن، در آسمان جهان بدرخشد. تنها ۹ سال بعد، کسب و کار شرکت به اندازه ای رشد کرد که بیونگ چول تصمیم گرفت دفتر اصلی شرکتش را به پایتخت یعنی شهر سئول، منتقل کند. اما جنگ که همچون آتشی زیر خاکستر پنهان شده بود مثل یک غافل گیری بزرگ، انتظار او را می کشید.

وقتی جنگ دو کُره، مسیر تجارت سامسونگ را تغییر می دهد

به هنگام آغاز جنگ دو کُره، شرکت سامسونگ، یکی از ۱۰ شرکت بزرگ کُره به شمار می رفت. اما آتش جنگ و نفوذ نیروهای ارتش کره شمالی به سئول، بیونگ چول را مجبور کرد تا بساط دفترش را از سئول جمع کند و راهی بوسان شود.

گذشته از این، به علت جنگ، صادرات با مشکل جدی روبه رو شد. در این میان بود که بیونگ چول، به جای اعلام ورشکستگی به سراغ بخش دیگری از صنعت مواد غذایی رفت که هنوز امکان تجارت در آن وجود داشت. او پالایشگاه تصفیه شکر را در بوسان راه اندازی کرد.

چهار سال به همین ترتیب گذشت تا اینکه صنعت دیگری چشم این تاجر خستگی ناپذیر را به خود جلب کرد؛ نساجی! حالا برند سامسونگ در کنار پالایشگاه شکر، صاحب بزرگ ترین کارخانه نساجی کُره شده بود. او کم کم بخش نساجی را گسترش داد و چرخه کار – از تهیه مواد خام تا تولید پوشاک از پارچه های کارخانه – را به طور کامل در دست گرفت.

لی بیونگ چول:

میهن پرستانه ترین کاری که یک تاجر می تواند انجام دهد، ایجاد ثروت ملی برای ساخت پایه و اساس یک دولت قوی است.

قدم به قدم تا تبدیل برند سامسونگ به شرکت مادر

تجربه کار و موفقیت در دو صنعت متفاوت، بیونگ چول را به این فکر انداخت تا شرکت سامسونگ را به گروه تجاری سامسونگ تبدیل کند و کم کم وارد صنایع دیگری مانند بیمه، اوراق بهادار و … شود.

در این همین گیرودار بود که بیونگ چول با فردی به نام «چو هونگ جای» که بنیان گذار گروه «هیوسانگ» بود آشنا شد. این ملاقات، آغاز ورود برند سامسونگ به عرصه های گسترده تری از تجارت به شمار می رود.

بعد از آن سامسونگ هر روز بیشتر از روز قبل برای گسترش زمینه های فعالیت خود تلاش کرد و توانست در پتروشیمی، کشتی سازی و صنایع سنگین به موفقیت های بزرگی برسد.

داستان ورود سامسونگ به دنیای موبایل و الکترونیک

برند سامسونگ

برخلاف آنچه که بسیاری از ما فکر می کنیم، برند سامسونگ به یک باره و با تولید گوشی موبایل وارد صنعت الکترونیک نشد. در حقیقت، اولین محصولات الکترونیکی این شرکت، تلویزیون های سیاه و سفید بودند.

برای مدت ۲۰ سال، فعالیت الکترونیکی سامسونگ، محدود به ساخت این تلویزیون ها، ماشین لباسشویی، یخچال، سیستم های تهویه و حتی ماشین حساب بود. سامسونگ با خرید یک شرکت که در زمینه تولید سوئیچ های مخابراتی فعالیت می کرد، به طور رسمی وارد صنعت مخابرات شد.

کمی بعد، این شرکت به سمت تولید تلفن و دستگاه های فکس تغییر جهت داد. با ورود فناوری های جدید به صنعت مخابرات، برند سامسونگ، بودجه زیادی را برای راه اندازی بخش تحقیق و توسعه در نظر گرفت تا جای خود را در این بخش از صنعت باز کند.

بازگشت برند سامسونگ به فلسفه اصلی اش؛ کوچک شدن!

لی بیونگ چول در سال ۱۹۸۷ فوت کرد. بعد از او پسرش «لی کان هی» (Lee Kun hee) سُکان دار سامسونگ شد. کان هی به این نتیجه رسید که تمرکز روی چند صنعت، بهتر از حضور در تمام صنعت های جهان است. به همین دلیل، شرکت اصلی را به چهار گروه تقسیم کرد.

این گروه ها شامل:

  • گروه سامسونگ (Samsung Group)
  • گروه شینسگائه (Shinsegae)
  • گروه سی جی (CJ Group)
  • گروه هانسول (Hansol)

می شدند. در سال ۲۰۰۰، هر سه گروه «شینسگائه»، «سی جی» و «هانسول» از سامسونگ جدا شدند و به صورت مستقل، فعالیت خود را ادامه دادند. گروه سامسونگ نیز فعالیت خود را در ۱۰ زمینه متفاوت ادامه داد.

در ادامه این ۱۰ شرکت و خدماتشان را با هم بررسی می کنیم.

نیم نگاهی به شرکت های زیرمجموعه گروه سامسونگ

۱- سامسونگ الکترونیک (Samsung Electronics)

یکی از مهم ترین شرکت های زیرمجموعه گروه سامسونگ است که در بیش از ۱۰۰ کشور جهان، حضور دارد. این شرکت در زمینه الکترونیک و فناوری اطلاعات، فعالیت می کند.

۲- سامسونگ لایف (Samsung Life)

شرکت زیرمجموعه ای از برند سامسونگ است که در زمینه خدمات بیمه فعالیت می کند.

۳- سامسونگ فایر (Samsung Fire)

این شرکت در زمینه مدیریت ریسک، ارائه بیمه های تجاری، بیمه اتومبیل و بیمه های مدت دار فعالیت می کند. بزرگ ترین سهام دار این شرکت، سامسونگ لایف است.

۴- صنایع سنگین سامسونگ (Samsung Heavy Industries)

زیرمجموعه ای قدرتمند از گروه سامسونگ است که در زمینه ساخت کشتی فعالیت می کند. این شرکت به عنوان سومین کشتی ساز بزرگ در کره جنوبی به شمار می رود. تولیدات این مجموعه، علاوه بر کشتی، شامل انواع نفت کش ها، جرثقیل های بسیار بزرگ و انواع سازه های دریایی می شود.

۵- سامسونگ سی.اند.تی (Samsung C&T)

این شرکت در زمینه ساخت و ساز و پیمانکاری سازه های فوق حرفه ای مشغول به کار است. سی.اند.تی در پروژه های ساختمانی برج های دوقلوی پتروناس در مالزی، برج تایپه ۱۰۱ در کشور تایوان و برج خلیفه در امارات متحده عربی، به عنوان پیمانکار نقش داشته است.

۶- سامسونگ تکوین (Samsung Techwin)

زیرمجموعه ای از برند سامسونگ است که در زمینه سیستم های مداربسته، دستگاه های ضبط تصویر دیجیتال، نیم رساناها، سیستم های دفاعی، سیستم های جنگ افزاری، مکانیک پرواز، سیستم های برق ساز و زیرساخت های ترابری در آسیا، اقیانوسیه، خاورمیانه، اروپا و آمریکا فعالیت می کند.

۷- مهندسی سامسونگ (Samsung Engineering)

شرکت خدمات مهندسی است که در زمینه مدیریت پروژه های بزرگ ساختمانی فعالیت می کند. ساخت پالایشگاه ها، نیروگاه های برق و زیرساخت های شهری نمونه ای از خدمات این شرکت به شمار می رود.

۸- سامسونگ کارت (Samsung Card)

همان طور که از نامش پیدا است، این شرکت در زمینه کارت های اعتباری و خدمات مالی فعالیت می کند و بزرگ ترین اُپراتور کارت های اعتباری در کُره به شمار می رود.

۹- سامسونگ الکترومکانیکس (Samsung Electro-Mechanics)

زیرمجموعه ای از برند سامسونگ است که در زمینه تولید تجهیزات مخابراتی، نیم رساناها، تجهیزات الکترونیکی، منابع تغذیه، فیبر مدار چاپی و مواردی از این دست فعالیت می کند.

۱۰- رنو سامسونگ موتورز (Renault Samsung Motors)

آخرین زیرمجموعه از گروه سامسونگ متعلق به صنعت خودروسازی است. البته سهم شرکت سامسونگ از این شرکت، نزدیک به ۲۰ درصد است. به دلیل بحران مالی سال ۱۹۹۷، سامسونگ مجبور شد، ۸۰ درصد از سهام سامسونگ موتورز را به شرکت «رنو» واگذار کند.

نکته هایی جالب در مورد برند سامسونگ

  • بزرگ ترین و قدیمی ترین پارک تفریحی کره جنوبی به نام اِوِرلَند (Samsung Everland) متعلق به گروه سامسونگ است.

برند سامسونگ

  • لی بیونگ چول، عاشق خطاطی بود. اکنون تعدادی از آثار او به عنوان گنجینه ملی در موزه ملی کُره نگهداری می شوند.
  • بنیان گذار سامسونگ در قدیمی ترین دانشگاه خصوصی ژاپن به نام «دانشگاه واسدا» (Waseda University) در رشته های اقتصاد و سیاست درس خواند. اما به علت بیماری شدید نتوانست تحصیلاتش را تکمیل کند و به کُره بازگشت.
  • بیونگ چول در سن ۲۶ سالگی و دوران استعمار کُره به وسیله ژاپن، تجارت خود را شروع کرد. او از روش های مدیریتی آمریکایی برای توسعه اهداف تجاری و از روش‎های مدیریتی ژاپنی برای تمرکز روی اصول کار استفاده می کرد. ترکیب این دو روش، باعث رشد بی سابقه و گسترش برند سامسونگ شد.
  • «لی» معتقد بود، شرکت های داخلی به جای رقابت با یکدیگر و هنجار شکنی باید به دنبال راهی برای تامین نیازهای یکدیگر و رشد همه جانبه باشند. چون هر یک از آنها نقشی مهم در رشد اقتصادی کشور دارند. او می گفت: «رقبای اصلی ما نه همکارانمان در داخل بلکه صاحبان شرکت های قدرتمند در کشورهای ثروتمند جهان هستند.»
  • برند سامسونگ و اپل سال ها است که روی موضوع کپی غیرقانونی محصولات، درگیر شکایت های قانونی هستند. شرکت اپل که برخی قطعاتش را از شرکت سامسونگ می گیرد، ادعا کرده که سامسونگ در طراحی گوشی به شکل مستطیل و استفاده از برخی قطعات از اپل کپی برداری کرده و باید اپل را در سود فروش گوشی هایش شریک کند. سامسونگ در پاسخ به این شکایت گفته است: «ادعای اپل در کپی برداری مثل این است که یک شرکت خودروسازی، در طراحی جا لیوانی ماشین از یک طرح معمولی استفاده کند و شرکت دیگر بگوید به خاطر طراحی مشابه جا لیوانی باید ما را در سود فروش اتومبیل شریک کنید!»
  • «بنیاد هوام» (Hoam Foundation) در سال ۱۹۹۷ تاسیس شد و بر مبنای تفکر «لی» برای رشد و گسترش امکانات در کشور کُره شکل گرفت. این بنیاد، فعالیت های فرهنگی، رفاهی و سازندگی بسیاری را در کُره بر عهده دارد. علاوه بر این، بنیاد هوام هر سال به برترین دانشمندان و محققان کُره ای جایزه می دهد.
  • مردم کُره جنوبی، برند سامسونگ را نه یک اَبَر شرکت قدرتمند بلکه برند ملی کُره می نامند. چون سامسونگ، تاثیر بسیار زیادی در تبدیل کُره از یک کشور در حال توسعه به کشوری توسعه یافته داشت.

لی بیونگ چول:

با تمرکز روی نیازهای بشری، این شرکت می تواند موانع پیشرفت را به چالش بکشد و مردم را قادر سازد که کارهای ناممکن را انجام دهند.

چه چیزهایی باعث موفقیت برند سامسونگ شد؟

۱- انعطاف پذیری

این برند در طول سال های مختلف با شرایط گوناگونی مثلا جنگ در کشور کُره، نابسامانی های اقتصادی یا حتی مشکلات داخلی شرکت، روبه رو شد. اما هر بار به جای شانه خالی کردن از مسئولیت ها یا فرار از مشکلات، ایستادگی کرد و به دنبال یک راه چاره گشت. حتی اگر هم در مواردی مانند جنگ کُره، نمی توانست راه چاره ای بیابد، خودش را با شرایط جدید وفق می داد. مثلا در طول جنگ و مشکلات ایجاد شده برای صادرات، تجارت خود را به سمت پالایش شکر و تامین تولید داخلی تغییر داد. برند سامسونگ این رویکرد را مدیون شیوه تفکر بنیان گذار خود «لی بیونگ چول» است؛ کسی که در طول سختی ها به درستی و هوشمندانه، سُکان سامسونگ را هدایت می کرد.

۲- اهمیت دادن به کارمندان

برند سامسونگ، اهمیت به کارمندان را در اولویت های خود قرار داده است. چون معتقد است کارمندانش مهم ترین بخش شرکت هستند و تلاش های صادقانه آنان است که این مجموعه را پایدار نگه می دارد. ساخت «شهرک هوشمند سامسونگ» (Samsung Digital City) در نزدیکی سئول که از امکانات رفاهی ویژه ای برخوردار است یا دادن پاداش هایی چندین برابر حقوق کارمندان، آن هم به مناسبت های مختلف، نمونه هایی از توجه این شرکت به کارکنانش را روشن می کند. در واقع، محافظت از کارمندان، اقدامی هوشمندانه است که هر شرکت بزرگی آن را در اولویت های خود قرار می دهد.

به قول «رابرت بوش» (Robert Bosch) بنیان گذار شرکت بوش: «من حقوق خوب نمی دهم به خاطر اینکه پول زیادی دارم، من پول زیادی دارم به خاطر اینکه حقوق خوبی می دهم.»

برند سامسونگ

۳- شروع کوچک و پیوستگی در حرکت

زمانی که بیونگ چول، برند سامسونگ را راه اندازی کرد، در دفتری با ۴۰ کارمند و کارگر مشغول به کار شد. خانواده او از زمین داران نامدار کره بودند و از نظر مالی، مشکل چندانی او را تهدید نمی کرد. اما «لی» تصمیم گرفت با یک شروع کوچک و تکیه بر درس هایی که از شکست قبلی خود در تجارت برنج گرفت بود، تجارت جدیدی را آغاز کند. زیرا او می دانست اگر ثروتمندترین افراد هم از سرمایه خود به درستی استفاده نکنند و برنامه ای برای رشد و به گردش درآوردن آن نداشته باشند، به زودی هر آنچه که دارند را از دست می دهند.

۴- داشتن هدف و تکیه بر قانون های فلسفی

گروه سامسونگ بر پایه یک فلسفه که از بیونگ چول به ارث برده است، اداره می شود. این فلسفه که «روح سامسونگ» نامیده می شود، رویکردهای اساسی، قواعد اخلاقی و شیوه تجارت را در برمی گیرد. اولین فلسفه کسب و کار سامسونگ در سال ۱۹۷۳، اعلام شد و بر سه اصل «تلاش برای خدمت به کشور»، «اول انسان، سپس استعداد» و «منطق و واقعیت» بنا شده بود. بعد از یک دهه فعالیت، این شرکت، فلسفه خود را به پنج اصل «کارآفرینی»، «اخلاق»، «رسیدن به بهترین کیفیت»، «کمال و همزیستی» و «موفقیت دو جانبه کسب و کارها» گسترش داد. دنبال کردن این فلسفه های کاری نه تنها تاثیر مثبتی در چهره این برند گذاشت بلکه خط فکری مدیران آن را نیز مشخص کرد. گذشته از این ها، این پنج خط فکری، سامسونگ را از جریان های کاری دیکته شده که در آغاز کارش بر هر کسب و کاری سایه انداخته بود، آزاد می کرد.

لی بیونگ چول:

دستیابی به یک موفقیت اقتصادی باشکوه، باید بر اساس طرز تفکری باشد که به نفع دولت، مردم و در نهایت بشریت باشد. مسئولیت اجتماعی یک شرکت، کمک به عملکرد اساسی دولت از طریق پرداخت مالیات، استخدام کارمندان جدید، پرداخت به موقع و عادلانه حقوق کارمندان و شریک شدن سود با سهامداران شرکت است. بنابراین، حفظ و رشد یک شرکت برای منافع ملی بسیار مهم است.

۵- اهمیت به تحقیق و توسعه

بخش بزرگی از موفقیت گروه سامسونگ مدیون دیدگاه آینده نگر و ریسک روی فناوری های تازه نفس است. این شرکت، با داشتن همین رویکرد و سرمایه گذاری بسیار بزرگ روی تحقیق و توسعه، توانست یک شرکت تولید سوئیچ های مخابراتی را به ابرقدرتی در بازار موبایل های هوشمند تبدیل کند.

لی بیونگ چول در این مورد می گفت:

«تنها راهی که یک شرکت می تواند در رقابت ها برنده شود، از طریق تصمیم گیری منطقی رخ می دهد. چنین اقدامی، فرصت پیدا کردن راهی برای کاهش هزینه ها و تولید محصولات با کیفیت و با قیمت مناسب را فراهم می کند. به همین دلیل، همیشه باید به دنبال فناوری های جدید و توسعه آنها برای بهبود مدیریت کسب و کار باشیم.»

خلاصه ای از آنچه با هم گفتیم

  • شرکت سامسونگ در سال ۱۹۳۸ به دست « لی بیونگ چول» راه اندازی شد. این مجموعه به عنوان یک شرکت بازرگانی برای تجارت مواد غذایی با چین کارش را آغاز کرد.
  • بیونگ چول قبل از راه اندازی سامسونگ به سراغ تجارت برنج رفت. اما به دلیل تسلط نیروهای ژاپنی روی تجارت برنج، شکست خورد.
  • جنگ دو کُره باعث شد تا برند سامسونگ نتواند صادرات را ادامه دهد. به همین دلیل به سراغ تجارت شکر و نساجی رفت.
  • برند سامسونگ تنها ۹ سال پس از راه اندازی، رشد بسیاری را تجربه کرد. به همین دلیل، بیونگ چول تصمیم گرفت که سامسونگ را به یک گروه تجاری تبدیل کند و وارد صنایع دیگر شود.
  • اولین ورود سامسونگ به دنیای محصولات الکترونیکی با تولید تلویزیون های سیاه و سفید شروع شد.
  • پس از فوت لی بیونگ چول، «لی کان هی» (فرزندش) سامسونگ را مثل یک درخت هرس کرد و شرکت های زیادی را فروخت. او تصمیم گرفت که تنها روی ۱۰ شرکت متمرکز شود.
  • ۱۰ شرکت زیرمجموعه سامسونگ در صنعت هایی مانند الکترونیک و فناوری اطلاعات، بیمه، مدیریت ریسک، کشتی سازی، مهندسی ساخت و ساز، نیم رساناها، سیستم های دفاعی، زیرساخت های ترابری، ساخت پالایشگاه ها، کارت های اعتباری و اتومبیل سازی فعالیت می کنند.
  • عواملی مانند انعطاف پذیری، اهمیت به پرسنل، شروع کوچک و پیوستگی در مسیر، داشتن اهداف روشن، تدوین روح سامسونگ و اجرایی کردن آن در تمام بخش های شرکت، اهمیت به تحقیق و توسعه و استفاده انسانی از فناوری های نوین، باعث رشد برند سامسونگ شده است.

نظر شما چیست؟

نظرتان در مورد فلسفه هایی که لی بیونگ چول برای اهداف و مسیر حرکت برند سامسونگ تعیین کرد چیست؟ آیا فکر می کنید، برندهای داخلی ایران هم می توانند برای رشد اقتصادی کشور به یک همزیستی برسند و با تامین نیازهای یکدیگر، کمک حال اقتصاد ایران شوند؟ به نظر شما چه موانعی بر سر راه رشد اقتصاد ایران، قد علم کرده اند؟

ادامه مطلب
برند نایکی
داستان برند نایکی، یک کفش که...

رها کردن آسان است؛ فراموش کردن از آن آسان تر. اگر خوب به اطرافمان نگاه کنیم، افراد زیادی را می بینیم که مانند ربات های بی احساس، هر روز صبح سر کار می روند و عصر همراه با خستگی هایشان به خانه برمی گردند تا برای روز تکراری که در راه است، آماده شوند.

چه بسیار ایده ها که در این روزهای ناب غیرتکراری از دست می روند؛ ایده هایی که می توانستند جهان را به جای بهتری برای زندگی کردن تبدیل کنند. دنبال کردن علاقه، کار راحتی نیست. اما نه برای کسی که به آن کار یا موضوع علاقه مند است. یک عاشق واقعی، نه خستگی سرش می شود نه شکست، نه زود بیدار شدن برایش مشکل است و نه از دیر خوابیدن هراسی دارد.

داستان برند نایکی

در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ برندی می رویم که از سر علاقه به راه افتاد و جهان پیرامونش را تغییر داد. تا انتهای ماجرای برند نایکی (Nike) با ما همراه باشید.

فیل نایت:

چه بخواهیم چه نخواهیم، زندگی یک بازی است. هر کسی که این حقیقت را انکار کرده و از بازی کردن خودداری کند، روی سکوی تماشاگران می نشیند و محکوم به تماشای بازی بقیه است. این چیزی بود که من واقعا آن را نمی خواستم.

نایت و رویای دیرینه تبدیل شدن به یک ورزشکار بزرگ

همه ما در کودکی رویایی از آینده خود داشته ایم؛ یک دورنما که به لحظه های ناشناخته پیش رو امید و شادی را وصله می زد. رویای همیشگی «فیل نایت» (Phil Knight) بنیان گذار برند نایکی، تبدیل شدن به یک ورزشکار بزرگ بود. او تا ۲۴ سالگی تلاش خود را کرد و در رشته دو و میدانی به یک دونده حرفه ای تبدیل شد. شاید درجه یک یا آورنده مدال طلای المپیک نبود، اما باز هم یک دونده بود و از همه مهم تر یک ورزشکار.

رویای ورزشکار بودن، تنها در عضله های او باقی نماند؛ بلکه نایت، آن را به یک کسب و کار بزرگ تبدیل کرد. فیل نایت در این باره می گوید: «همیشه با خودم فکر می کردم چگونه می توانم راهی پیدا کنم که بدون اینکه ورزشکار باشم، آنچه ورزشکاران احساس می کنند را احساس کنم؟ و به جای اینکه مجبور به کار کردن باشم، تمام وقت بازی کنم؟» درنهایت، نایت توانست پلی بین علاقه اش به دویدن و کسب و کار بزند. این پل، کفش دوندگی بود.

فقط انجامش بده!

برند نایکی

کسانی که برند نایکی را می شناسند، با شعار آن آشنا هستند. در نگاه اول، «فقط انجامش بده» (Just Do It) شعار تبلیغاتی یک برند ورزشی است. اما در حقیقت، فیل نایت و این جمله، قصه دور و درازی با هم دارند. اگر به خاطر این جمله که نایت آن را مدام به خودش تلقین می کرد نبود، شاید اکنون چیزی به نام برند نایکی وجود خارجی نداشت.

نایت در این باره می گوید: «وقتی می خواستم ایده کسب و کار خودم را به نزدیک ترین کسانی که می شناختم یعنی خانواده ام و بعد به کل دنیا اعلام کنم، با خودم گفتم: «فیل، بذار همه ایده تو رو بدونن، حتی اگه به نظرشون احمقانه یا بی فایده به چشم بیاد. توقف نکن. حتی وقتی به اونجا رسیدی هم توقف نکن و خیلی به این فکر نکن که «اونجا» کجاست. هر چی که برات پیش اومد، فقط ادامه بده.»»

فیل نایت:

فقط انجامش بده! نصیحتی بود که من در ۲۴ سالگی، زمانی که بی پول و با سری پر از سودای کفش بودم هر روز و هر روز با خودم تکرار می کردم. حالا بعد از نیم قرن، باور دارم که این جمله کوتاه، بهترین و شاید تنها نصیحتی است که همه باید آن را بشنوند.

ایده کفش از کجا آمد؟!

علاقه فیل نایت به دویدن، حتی راه خود را به کلاس های درس و دانشگاه او هم باز کرده بود. نایت برای موضوع سمینار کارآفرینی اش موضوع «کفش» را انتخاب کرد. او در سمینار خود توضیح داد، همان طور که دوربین های عکاسی ژاپنی، بازار دوربین ها را از چنگ آلمانی ها درآورده اند، شاید همین اتفاق در آینده نزدیک برای کفش های دوندگی هم رخ دهد.

گذشته از این، او هفته های زیادی را صرف یک تحقیق تمام عیار درباره کفش کرد و روش های واردات و صادرات، ثبت شرکت و هر چیزی که به کسب و کار کفش ربط داشت را کنار هم گذاشت. با وجود آنکه کسی در کلاس درس، علاقه ای به این تحقیق تمام عیار نشان نداد، اما نایت از همین مقاله برای ساخت شرکت خود استفاده کرد.

تلاش برای رفع مانع ها و برداشتن قدم اول

کفش، ایده خوبی بود. اما نایت باید با آن چه کار می کرد؟ کارخانه کفش می زد؟ بدون شک، پول چنین کاری را نداشت. پس تصمیم گرفت از ایده های سمینارش برای راه اندازی یک تجارت خیلی ارزان تر استفاده کند. او تصمیم گرفت به ژاپن سفر کند و نمایندگی یکی از شرکت های تولید کننده کفش را بگیرد. اما سه مانع بر سر راه او وجود داشتند؛

اول: جنگ ژاپن و آمریکا

در آن گیرودار، آمریکا و ژاپن در حال جنگ با هم بودند. خیلی سخت می شد به ژاپن سفر کرد؛ چه برسد به پیشنهاد شراکت با ژاپنی ها.

دوم: رضایت پدر

پدر نایت، ایده های کارآفرینی پسرش درباره کفش ها را احمقانه توصیف می کرد. بنابراین، گرفتن رضایت و همراه کردن او برای این کار، یکی از هفت خوان هایی بود که فیل باید پشت سر می گذاشت.

سوم: پول

نقدینگی فیل، شامل مقداری پس انداز از دوره خدمتش در ارتش و برخی شغل های پاره وقت بود. علاوه بر این، اتومبیلش را هم فروخت. اما باز هم پول کم داشت. در واقع، بدون کمک مالی پدرش، ژاپن، کفش و کارآفرینی به رویاهای یک شب تابستانی تبدیل می شدند. بنابراین، او عزمش را جزم کرد و موضوع را با پدرش در میان گذاشت. بالاخره بعد از یک سخنرانی طولانی، پدر نایت هم با سفر او به ژاپن موافقت کرد و هزار دلار به او داد. حالا واقعا سفر آغاز شده بود!

سلام ژاپن!

نایت به ژاپن رسید. کشوری سوخته، خسته اما زنده. پدرش چند آمریکایی مقیم ژاپن را می شناخت. بنابراین نایت برای کمک گرفتن پیش آن ها رفت و از ایده هایش گفت. برخلاف هم کلاسی های دوران دانشگاهش، این آمریکایی های ژاپنی شده با علاقه بیشتری به سخنان فیل گوش می دادند.

آن ها از نایت پرسیدند که آیا شرکت خاصی را در نظر گرفته است؟ او پاسخ داد:

«من به تایگر علاقه مندم. می خوام با آن ها صحبت کنم.» «تایگر»، برند تجاری شرکت «اُنیتسوکا» بود که در بزرگ ترین شهر جنوب ژاپن یعنی شهر «کوب» قرار داشت. آن آمریکایی ها که بعد از مدت ها زندگی در ژاپن با چم وخم اخلاق ژاپنی ها آشنا شده بودند، چند توصیه به نایت کردند.

آن ها گفتند:

«مهم ترین چیزی که باید یاد بگیری اینه که سمج نباشی. ژاپنی ها خیلی از حقه های فروش آمریکایی خوششون نمیاد. ادب! حتما مودب باش و سعی کن شبیه خودشون با اونها رفتار کنی. درضمن، نمیشه به این راحتی ها فهمید که چی توی سر ژاپنی ها می چرخه. پس نه خیلی زود خوشحال شو و نه خیلی زود ناراحت!» فیل نایت درباره این ماجرا می گوید: «ملاقات با آن آمریکایی ها چیزی شبیه به یک کلاس خصوصی بود. درست بعد از ترک آن ها به اُنیتسوکا زنگ زدم و یک قرار ملاقات گذاشتم.»

استقبالی به سبک سامورایی ها در قلب اُنیتسوکا

برند نایکی

وقتی فیل به ژاپن رفت، نه پول داشت، نه اعتبار، نه شرکت و نه حتی یک برنامه درست و حسابی برای کار. او فقط عاشق دویدن بود و می خواست با کفش های اُنیتسوکا تجارتی برای خودش راه بیندازد.

در واقع، همه دارایی های او فقط در ذهن خودش بودند و تا آن زمان، وجود خارجی نداشتند. تنها چیزی که باعث می شد، ژاپنی ها نگاهی متفاوت به این جوان بیندازند، ملیت آمریکایی اش بود. کارمندان و مدیران اُنیتسوکا از هیچ کدام این ها خبر نداشتند. به همین دلیل، حساب را بر این گذاشتند که حتما او یک مدیر یا صاحب شرکت است. بنابراین، استقبال گرمی از نایت شد. آ ن ها تمام کارخانه را به او نشان دادند و بعد از آن همگی به اتاق کنفرانس رفتند.

ژاپنی ها اولین سوال را کردند: «آقای نایت، شما از طرف کدام شرکت آمده اید؟» نایت، خشکش زد. چون اصلا شرکتی وجود نداشت. ناگهان به یاد روبان های آبی اتاقش افتاد که خاطره ای از زمین های دو و میدانی بودند و بی هوا گفت:

«شرکت «روبان آبی» (Blue Ribbon sports). من از طرف شرکت روبان آبی آمده ام و می خواهم نمایندگی کفش های دوندگی شما را در آمریکا برعهده بگیرم.»

بعد بی معطلی، تمام چیزهایی که برای سمینار کارآفرینی دانشگاهش آماده کرده بود را با تمام اعداد و ارقام و فرصت های تجاری، یک بار دیگر برای ژاپنی ها اجرا کرد. ژاپنی ها خوششان آمد! آن ها که مدت ها به دنبال نفوذ بیشتر در بازار آمریکا بودند، از شنیدن این ماجرا خوشحال شدند.

حالا نوبت ژاپنی ها بود که از نایت سوال بپرسند. آن ها پروسه تحقیقات بازاریابی را روی نایت اجرا کردند و سوال های زیادی راجع به فرهنگ مردم آمریکا، علاقه هایشان و مواردی از این دست پرسیدند.

ناگهان همه با هم اتاق کنفرانس را ترک کردند و بعد از مدتی دوباره بازگشتند. اما این بار با طرح ها و نمونه کفش های تولیدی شان میز را پر کردند. تصمیم گرفته شد. حالا روبان آبی به یکی از نمایندگان انحصاری کفش تایگر در آمریکا تبدیل شده بود. نایت چند نمونه کفش سفارش داد. اما پولی نداشت که به اُنیتسوکا بپردازد. تنها راه چاره، پدرش بود.

او برای پدرش پیغام گذاشت:

«بابای عزیزم. لطفا خیلی زود ۵۰ دلار بریز به حساب شرکت اُنیتسوکا. اتفاق های خوبی در راهه.»

بازگشت به خانه و انتظار برای رسیدن سفارش ها

نایت بعد از یک جهانگردی کوتاه با جیب هایی خالی تر از گذشته، به خانه بازگشت. اما هنوز خبری از کفش ها نبود. او باید تا رسیدن کفش ها سر خود را با چیزی گرم می کرد و پول هم درمی آورد.

به پیشنهاد دوست پدرش، یک دوره فشرده حسابداری را گذراند و در یک شرکت، مشغول به کار شد؛ روزی ۱۲ ساعت برای شش روز در هفته با ۵۰۰ دلار حقوق ماهیانه. کاری یکنواخت، خسته کننده و بسیار دقیق. یک سال به همین ترتیب گذشت اما هنوز هم خبری از کفش ها نبود. ژاپنی ها به پیام های پی در پی نایت هم اعتنایی نمی کردند.

پدرش به او می گفت:

«بچه جون! ژاپنی ها پولت رو بالا کشیدن و سرت کلاه گذاشتن.»

فیل، کم کم داشت حرف های پدرش را باور می کرد که نامه ای از اسکله به دستش رسید؛ بله! کفش های ژاپنی بالاخره وارد آمریکا شدند.

ورود مرد شماره ۲ برند نایکی!

برند نایکی

«بیل باورمن» (Bill Bowerman) مشهورترین مربی دو و میدانی آمریکا بود؛ مردی نابغه، پر از ایده های جدید برای کفش های دو و میدانی، یک مشوق و راهنمای عالی. نایت در دوران دبیرستان و دانشگاه در تیم او بود. فیل، بی معطلی یک جفت از کفش های تایگر را برای باورمن فرستاد.

او برای این کارش دو دلیل داشت؛ اول اینکه می خواست به شکلی خاص از او قدردانی کند؛ دومین دلیلش کمی پیچیده تر بود. او می خواست باورمن آن کفش ها را تایید کند. چون بیل باورمن دیوانه کفش ها بود. در طول دورانی که نایت برای او می دوید، انواع و اقسام آزمایش های کفشی را روی او پیاده کرده بود.

باورمن کفش های ورزشی را پاره می کرد، آن ها را تغییر می داد و دوندگانش را مجبور می کرد با آن کفش های دستکاری شده در مسابقه ها شرکت کنند. او از هر چیزی که به نظرش مناسب می آمد برای تغییر کفش ها استفاده می کرد؛ از چرم کانگورو بگیر تا پوست ماهی روغن، هیچ کدام از نگاه تیزبین و محاسبه گر باورمن پنهان نمی ماندند!

آغاز یک شراکت واقعی؛ روبان آبی واقعا متولد شد

خیلی زود خبری از باورمن رسید. او نایت را به صرف ناهار در یک هتل دعوت کرد. فیل با دستپاچگی خودش را به قرار رساند. واکنش باورمن عجیب تر از چیزی بود که نایت انتظارش را داشت. او خیلی از کفش ها خوشش آمده بود؛ آن قدر زیاد که از فیل خواست در این کار با او شریک شود. این شراکت با مداخله وکیل باورمن، شکلی قانونی به خود گرفت.

مربی پیر نمی خواست دخالتی در مدیریت شرکت داشته باشد. بنابراین شراکت آن ها به صورت ۵۱ درصد نایت و ۴۹ درصد باورمن در سال ۱۹۶۴ تصویب شد. حالا دیگر آن ها شرکتی واقعی با سفارش های واقعی داشتند؛ شرکت کفش روبان آبی.

وضعیت تقاضای تقریبا منفی برای کفش های دوندگی

دوندگی یک ورزش بود؛ یک کار خوب و گاهی حتی یک شغل. اما فقط همین. چون تا آن زمان، مردم عادی هیچ وقت دویدن را به عنوان یک ورزش همگانی به حساب نمی آوردند. اگر کسی در یک خیابان شروع به دویدن می کرد، مایه تمسخر مردم می شد.

با این وجود، روبان آبی، کارش فقط فروش کفش دوندگی تایگر بود. این یعنی فروختن چرخ اتومبیل آن هم زمانی که ماشین سوار شدن یک کار خجالت آور به حساب می آمد. اما روبان آبی از دو دونده قدیمی و قدیمی تر ساخته شده بود و این یعنی معنای دویدن باید برای آمریکایی ها و شاید دنیا تغییر می کرد.

در جستجوی نقدینگی برای سفارش کفش ها

برند نایکی

کفش های رسیده از ژاپن، فقط چند جفت نمونه بودند. روبان آبی حالا باید یک سفارش واقعی می داد. نایت به اُنیتسوکا پیغام فرستاد: «آیا امکان دارد که من توزیع کننده انحصاری کفش های تایگر در غرب آمریکا باشم؟ در ضمن لطفا ۳۰۰ جفت کفش تایگر را خیلی سریع برایم بفرستید.» حتی با وجود شراکت باورمن، باز هم نقدینگی جیب نایت حسابی لنگ می زد.

او دوباره به سراغ پدرش رفت و توانست با حمایت مادرش هزار دلار دیگر از پدرش بگیرد. بعد از مدتی کفش ها رسیدند، این بار خیلی زودتر از دفعه قبل. چند روز بعد هم نامه ای از شرکت

اُنیتسوکا رسید: «بله آقای نایت. شما می توانید توزیع کننده شرکت ما در غرب آمریکا باشید.»

با رسیدن کفش ها و نامه اُنیتسوکا، فیل قید کار در حسابداری را زد و تمام بهار آن سال، کفش فروخت. او چیزی از بازاریابی، تبلیغات یا حتی فروش نمی دانست. کفش ها را در صندوق عقب ماشینش تلنبار کرده بود و به هر کجایی که فکر می کرد خریداری وجود داشته باشد سر می زد؛ از فروشگاه های کالای ورزشی بگیر تا چانه زدن با مربی های دو و میدانی و حتی دوندگان. کفش ها با وجود همان استراتژی درب و داغان، خیلی زودتر از تصور نایت، فروش رفتند. فیل، نامه ای به اُنیتسوکا نوشت و این بار ۹۰۰ جفت کفش تایگر را سفارش داد.

فیل نایت:

من به دویدن اعتقاد داشتم. باور داشتم که اگر مردم بیرون بیایند و هر روز چند کیلومتر بدوند، دنیا به مکان بهتری تبدیل خواهد شد. وقتی گردش برای فروش کفش ها را شروع کردم، فهمیدم که برخی از مردم با من هم عقیده هستند.

گسترش کار، تعطیلی بانک بابا و سلام کارمند شماره دو!

با وجود فروش فوق العاده کفش های تایگر، پدر نایت هنوز معتقد بود که کار او احمقانه است. بنابراین وقتی فیل برای سفارش محموله سوم از پدرش پول خواست، با پاسخ منفی او روبه رو شد. ولی در عوض، برای پسرش یک ضمانت نامه نوشت تا بتواند از بانک وام بگیرد. اولین کارمند روبان آبی، خواهر فیل بود که به عنوان منشی، مسئول انجام کاغذ بازی های شرکت شد.

فیل در گیرودار فروش سفارش های سوم بود که با دومین کارمندش آشنا شد. نام او «جف جانسون» بود. جانسون هم یک دونده بود که بعد از تمام شدن دوران طلایی دوندگی اش، شغل های گوناگون را امتحان می کرد و به تازگی سر از فروش کفش های برند «آدیداس» درآورده بود.

نایت به او پیشنهاد کرد تا به عنوان فروشنده کفش های او به استخدام شرکت روبان آبی درآید و به جای آدیداس، تایگر بفروشد. او قبول نکرد. چون می ترسید آینده شغلی اش را به خاطر یک شرکت تازه کار که حتی یک دفتر هم نداشت به باد بدهد.

نایت بعد از مدتی یک جفت کفش تایگر را به عنوان هدیه برای او فرستاد. جانسون با آن کفش ها حسابی دوید و عاشقشان شد. چند روز بعد، خودش به نایت پیغام فرستاد که می خواهد در روبان آبی کار کند.

یک رقیب کُشتی گیر که می خواست غوره نشده مویز شود!

در طول روزهایی که نایت مشغول فروش محموله سومش بود، نامه ای از طرف یک مربی کُشتی دریافت کرد. آن مرد در نامه نوشته بود که به تازگی از ژاپن بازگشته و بعد از ملاقاتش با مدیران بلندپایه اُنیتسوکا، توزیع انحصاری کفش در آمریکا را به صورت قانونی گرفته است. او نایت را تهدید کرد که کارش غیرقانونی است و به او دستور داد تا فروش کفش های تایگر را متوقف کند!

این نامه برای فیل، بسیار دردناک بود و احساس کرد ژاپنی ها در حال دور زدن او هستند. با کمک پسرعمویش که یک وکیل بود، نامه ای به آن مربی نوشت: «آقای محترم! هر اقدامی که نوعی مداخله در امور شرکت روبان آبی باشد با دادخواهی قانونی و فوری همراه خواهد بود!»

نایت کار مهم تری هم داشت؛ نوشتن نامه به اُنیتسوکا و رساندن مراتب اعتراضش به ژاپنی ها. مشکل آنجا بود که این آقای مربی، کله گنده تر از چیزی بود که نایت فکرش را می کرد؛ ژاپنی ها هم این را می دانستند و می خواستند از نفوذ او برای فروش بیشتر کفش هایشان استفاده کنند.

فیل، ماه ها مشغول نامه نوشتن به ژاپن بود، اما کسی از اُنیتسوکا جواب او را نمی داد. دست آخر تصمیم گرفت خودش به ژاپن برود. او این بار یک دست کت و شلوار بسیار شیک و یک کتاب با عنوان «چگونه با ژاپنی ها معامله کنیم» را در ساکش گذاشت.

وقتی به ژاپن رسید با رفتار سرد شرکت اُنیتسوکا روبه رو شد. اما نایت با چَنته پُر آمده بود. او برای نماینده شرکت از فروش فوق العاده روبان آبی و شریکش که مشهورترین مربی دو و میدانی آمریکا بود تعریف کرد. ژاپنی ها بعد از کلی صحبت و البته دخالت جالب آقای اُنیتسوکا، رئیس شرکت، برای یک سال انحصار فروش کفش های دوندگی تایگر را این بار به صورت قانونی به نایت دادند.

یکی از مشکلات تازه کار بودن، آشنایی نداشتن با قانون است. نایت در اولین سفرش به ژاپن، نمی دانست حرف هایی که روی کاغذ ثبت نمی شوند به سادگی قابل تغییر هستند. این دردسر، درس بزرگی به او داد.

وقتی پای باور من به ژاپن باز می شود

مدتی به این ترتیب گذشت و روبان آبی قلق کار را یاد گرفته بود. آن ها برای پرداخت هزینه سفارش هایشان از بانک وام می گرفتند و پس از فروش کفش ها و تسویه کامل وام ، دوباره این چرخه را تکرار می کردند.

در این میان، المپیک ۱۹۶۴ در راه بود. برای همین باورمن به عنوان مربی تیم دو و میدانی آمریکا به ژاپن رفت. رئیس شرکت اُنیتسوکا شخصا از او و همسرش به گرمی استقبال کرد و تمام شرکت را به آن ها نشان داد. وقتی باورمن از ژاپن برگشت، تمام چیزهایی که در چَنته داشت را رو کرد. او به روال قبلی اش بازگشته بود و باز هم کفش های مختلف را با هم ترکیب می کرد. اما این بار، طرح ها، ایده ها و چیزهایی که به ذهنش می رسید را یک راست به ژاپن می فرستاد.

در ابتدا ژاپنی ها اهمیت چندانی به نامه های باورمن نمی دادند. اما او ناامید نشد و باز هم به ارسال ایده هایش ادامه داد. بالاخره باورمن پیروز شد و توانست از سد مقاومت ژاپنی ها عبور کند. نمونه های اولیه ای که بر اساس طرح های باورمن ساخته شده بودند با پست هوایی ارسال شدند. هر دو طرف از این تغییرها راضی بودند.

یک شرط برای کارمند شماره دو که باعث افتتاح اولین خرده فروشی شد

برند نایکی

برند نایکی که آن زمان هنوز نامش روبان آبی بود، برای سال ها به صورت دستی کفش ها را می فروخت. جانسون، در هر فرصتی که پیدا می کرد به نایت می گفت باید دست از این شیوه فروش بردارند و یک مغازه خرده فروشی برای روبان آبی باز کنند. نایت که حسابی کلافه شده بود، یک شرط برای جانسون گذاشت؛ چیزی که فکر نمی کرد او از پس انجامش بربیاید و به این ترتیب می توانست افتتاح فروشگاه را باز هم عقب بیندازد.

او به جانسون گفت اگر بتواند ۳۲۵۰ جفت کفش تایگر را تا آخر سال بفروشد، پیشنهادش را می پذیرد و به او اجازه می دهد تا فروشگاه را باز کند. برخلاف تصور فیل، جانسون موفق شد و تا آخرین جفت کفش ها را فروخت! به این ترتیب، اولین فروشگاه خرده فروشی برند نایکی در سال ۱۹۶۶ و با سماجت های کارمند شماره دو افتتاح شد.

ژاپنی ها و خنجری که از پشت به قلب روبان آبی زدند

روبان آبی خیلی زود رشد می کرد و این از نظر بانک های آن دوره غیرقابل قبول بود. بعد از مشکلات زیادی که نایت با بانک ها پیدا کرد بالاخره مجبور شد برای گرفتن نقدینگی دست به دامان شرکت های ژاپنی مستقر در آمریکا شود. او توانست اعتماد شرکت تجاری «نیشو ایوایی» را به خود جلب کند. اما از واکنش اُنیتسوکا مطمئن نبود. به همین دلیل برایشان پیغام فرستاد و ماجرا را توضیح داد. هفته ها و ماه ها گذشت اما هیچ خبری از ژاپن نیامد.

در همین گیرودار بود که یکی از توزیع کنندگان کفش در ساحل شرقی به نایت زنگ می زند و او را از توطئه اُنیتسوکا باخبر می کند. این کفش ژاپنی که با دست کاری های دیوانه وار باورمن حالا به محصولی درجه یک تبدیل شده بود، دیگر نمی خواست از روبان آبی استفاده کند. مدتی بعد از این ماجرا بود که یک نماینده از ژاپن به دفتر نایت آمد و بعد از کلی غر و شکایت از فروش کم محصولات به نایت پیشنهاد کرد که روبان آبی را به ژاپن بفروشد.

این ماجرا، داستان برند نایکی را به سمت جدایی از ژاپن و خودکفایی پیش برد. چیزی که دیر یا زود اتفاق می افتاد.

ماجرای انتخاب نام برند نایکی

برند نایکی

نایت تصمیم گرفت برای نجات شرکتش از چنگ اُنیتسوکا برندی مستقل راه اندازی کند. ابتدا به سراغ یک کارخانه کفش سازی در مکزیک رفت و ۳۰۰۰ جفت از کفش های چرمی آن ها را سفارش داد. روبان آبی که تا آن زمان تنها یک توزیع کننده بود، هیچ برند تجاری نداشت.

بنابراین نایک و اعضای اصلی شرکت، شروع به پیشنهاد اسم های گوناگون کردند. هر کسی چیزی گفت و در نهایت دو اسم منتخب به رای گذاشته شدند. یکی از آن ها «دایمنشن سیکس» و دیگری «فالکون» بود.

نایت این دو اسم را بین تمام کسانی که برای روبان آبی کار می کردند به رای گیری گذاشت. هیچ کدام انتخاب نشدند. روز تحویل اسم برند به کارخانه فرارسید اما روبان آبی هنوز اسمی انتخاب نکرده بود. یکی از کارمندان نایت پیش او آمد و از خواب جانسون برایش گفت. ظاهرا جانسون شب قبل در خواب، یک اسم را می بیند، نایکی! و کار تمام شد.

نام نایکی، الهه پیروزی یونان روی کفش های جدید جای گرفتند.

شکست سرد کفش های کانادا

کفش های چرمی کارخانه کانادا در مکزیک، زیبا و شیک بودند اما کف آن ها در هوای سرد به راحتی پاره می شد. پروژه شکست خورد. نایت سعی کرد با استفاده از چند شرکت دیگر ژاپنی کفش های مورد نیازش را تولید کند.

در ابتدا همه چیز خوب بود و نمونه هایی که کارخانه به نایت نشان داده بود با اینکه عالی نبودند اما می توانستند تا مدتی پاسخگوی نیاز برند نایکی باشند. نایت باز هم یک سفارش بزرگ داد و به آمریکا برگشت تا منتظر کفش ها بماند. سفارش ها بعد از سه ماه رسیدند ولی با نمونه ها کاملا فرق داشتند.

در واقع، آن ها افتضاح بودند! اما آن ها توانستند با تبلیغات زیاد، این محموله را به فروش برسانند. مدتی بعد نایت با تکیه بر اختراع ها و دست کاری های باورمن و تلاش های جانسون توانست کارخانه کفش خود را راه اندازی کند و کیفیت کفش ها را به اندازه ای که مدنظرش بود برساند. کم کم سر و صدای برند نایکی آن قدر بلند شد که تا ژاپن رفت و به گوش اُنیتسوکا هم رسید.

قدم روی برند نایکی روی اعصاب اُنیتسوکا

این شرکت ژاپنی فکرش را نمی کرد که روبان آبی با ثبت یک برند جدید کفش، جلوی او قد علم کند. برای همین یک شکایت رسمی از برند نایکی ترتیب داد تا به خیال خودش نایت را سر جایش بنشاند.

اُنیتسوکا از نایت به علت نقض قرارداد توزیع به دادگاه آمریکا شکایت کرد. از آن طرف نایت هم از آن شرکت ژاپنی به علت نقض قوانین توزیع انحصاری که اُنیتسوکا آن را زیر پا گذاشته بود شکایت کرد. بعد از کشمکش های فراوان، بالاخره نایت پیروز شد و روند رشد خود را از سر گرفت.

فیل نایت:

هدف که باشد، کار کردن راحت تر می شود.

چه دلایلی باعث رشد برند نایکی شدند؟

تمرکز روی کار مورد علاقه

مهم ترین نکته ای که در مورد نایت وجود داشت، تمرکز روی انجام کار مورد علاقه اش بود. او با دنبال کردن چیزهایی که دوست داشت توانست از کارش لذت ببرد و در این راه، تمام کسانی که مثل خودش می درخشیدند را دور هم جمع کند. به این ترتیب، روحیه کار گروهی و فداکاری غیرقابل وصف کارمندان نایکی، باعث رشد جهانی این برند شد.

جدی گرفتن ایده های جدید

پررنگ ترین ویژگی برند نایکی، اهمیت دادن به ایده های جدید است. مهم نبود که ایده ها چقدر کوچک، ساده و حتی تا چه اندازه عجیب باشند. چون بالاخره ایده بودند و اگر توانایی رسیدن به مرحله اجرایی را داشتند، بی معطلی تغییراتشان روی محصولات شرکت، اجرایی می شد. دنبال کردن این روند نه تنها باعث تحولات ماندگاری در دنیای کفش ها شد، بلکه روحیه تفکر و شجاعت بیان ایده ها را در میان تمام کارمندان نایکی جاری کرد.

اهمیت دادن به مشتری و شنیدن نظرات او

برند نایکی به نظرات مشتریان خود اهمیت بسیار زیادی می دهد. البته این دقت نظر را مدیون جف جانسون است. او با مشتری ها مثل یک دوست رفتار می کرد؛ برایشان یادداشت می فرستاد؛ نظراتشان راجع به کفش ها را جدی می گرفت و آن ها را به نایت و سپس به کارخانه انتقال می داد. این توجه به نظر مشتری نه تنها باعث ساخت محصولی درجه یک شد، بلکه رابطه ای خاص میان مشتری ها و برند نایکی برقرار کرد.

عبور از شکست ها

برند نایکی بارها و بارها شکست خورد. اما به جای عقب نشینی، هر بار یک راه حل برای مشکلاتش پیدا کرد. به دنبال راه حل بودن و ادامه دادن، در ذات این برند ریشه دوانده و آن را به یک درخت تنومند تبدیل کرده است. خلاصه ای از آنچه با هم گفتیم:

  • نایکی (Nike) یک شرکت آمریکایی چند ملیتی است که در زمینه محصولات ورزشی فعالیت می کند.
  • فیل نایت در جوانی با ترکیب علاقه اش به دوندگی و کفش، یک کسب و کار برای خودش ایجاد کرد.
  • اتفاقی که باعث شد تا ایده کفش به داستانی واقعی تبدیل شود، تحقیق دانشجویی او در مورد کارآفرینی بود.
  • فیل برای رفتن به ژاپن و عملی کردن ایده اش ماشینش را فروخت و از پدرش پول قرض گرفت.
  • نایت در ژاپن به شرکت اُنیتسوکا رفت و به آن ها گفت که از طرف شرکت روبان آبی آمده است.
  • وقتی فیل نایت از ژاپن بازگشت با مربی دو و میدانی اش بیل باورمن شریک شد و شرکت روبان آبی را تاسیس کرد.
  • بیل باورمن با خلاقیت ها و آزمایش هایی که در زمینه بهینه سازی کفش ها انجام داد باعث رشد این صنعت شد.
  • ژاپنی ها بعد از مدتی کار با روبان آبی به نایت پیشنهاد کردند که شرکتش را به آن ها بفروشد. اما او قبول نکرد و در پاسخ به این اقدام اُنیتسوکا، برند نایکی را راه انداخت.
  • کمی بعد، شرکت اُنیتسوکا از نایت به خاطر راه اندازی این برند شکایت کرد اما نایکی برنده شد.

نظر شما چیست؟

به چه چیزی علاقه دارید؟ شغل کنونی تان با کار مورد علاقه تان چقدر فاصله دارد؟ فیل نایت علاقه اش را دنبال کرد و باعث ایجاد تغییرات مثبت زیادی در جهان اطرافش شد. آیا وقت آن نرسیده که شما هم به دنبال علاقه خود بروید و تغییری که تنها به دست شما رقم می خورد را ایجاد کنید؟

ادامه مطلب
برند بیژن
داستان برند بیژن برندی خاص برای...

داستان سرمایه در دنیای کارآفرینی، پُر از فراز و نشیب است. کسب و کارهای بسیار زیادی با سرمایه های کم و زیاد شروع به کار می کنند؛ گاهی موفق می شوند و گاهی هم شکست می خورند. این ماجرا به ما نشان می دهد که فرسنگ ها قبل از موضوع سرمایه اولیه، چیزهای مهم تری مانند داشتن یک ایده روشن، شناخت دقیق مخاطب هدف و تلاش برای یادگیری دائمی به صف ایستاده اند.

اگر این موارد به درستی رعایت شوند و هر کدامشان در جای درست خود قرار بگیرند، سرمایه های کم، افزایش پیدا می کنند و سرمایه های زیاد، چرخ پولسازی را به حرکت درمی آورند. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ «برند بیژن» می رویم که با سرمایه زیادی کارش را شروع کرد و خیلی زود به موفقیت جهانی رسید.

بیژن پاکزاد کیست؟

روح تشنه من با تشکری که در نگاه دیگران می بینم سیراب می شود. این احساس بی نظیری است که پادشاه یک کشور دیگر به هنگام خرید لباس های ورزشی یا کت و شلوار رسمی اش به سلیقه من ایمان پیدا می کند.

تولد در یک خانواده ثروت ساز

«بیژن پاکزاد»، صاحب «برند بیژن» در خانواده ای ثروتمند و اهل تجارت به دنیا آمد. پدر و مادرش تاجر بودند و به تحصیلات اهمیت زیادی می دادند. به همین دلیل، او تحصیلاتش را در کشور سوئیس و در گران ترین مدرسه جهان یعنی (Le Rosey) سپری کرد.

تحصیل در سه رشته متفاوت

بیژن که می دانست می خواهد همچون پدر و مادرش در مسیر پولسازی قدم بردارد، بعد از تمام کردن تحصیلاتش در رشته شیمی به آمریکا رفت و در رشته طراحی لباس تحصیل کرد. اما این پایان ماجرا نبود!

مدتی بعد او به سراغ رشته بازاریابی رفت و تحصیلات خود را در این زمینه ادامه داد. نکته جالب اینجا است که بیژن پاکزاد می توانست خود را از این موضوع ها کنار بکشد و افراد حرفه ای را برای این کار استخدام کند. اما ترجیح داد که خودش وارد گود شود و با تحصیل در سه رشته متفاوت، دامنه تسلط بر محصولاتش را گسترده تر کند.

مثلا عطرهای این برند را در نظر بگیرید. فرمولاسیون این عطرها توسط بیژن پاکزاد انجام شد، جعبه های محصول را خودش طراحی کرد و بازاریابی قدرتمندی هم برای آنها ترتیب داد. بدون تردید، این اقدام باعث شد که برند بیژن در صنعت عطرسازی به موفقیت برسد و حتی از لباس های این برند هم پیشی بگیرد.

وقتی پای پلنگ صورتی تهرانی به بورلی هیلز باز می شود

برند بیژن

بعد از آنکه بیژن، تحصیلاتش را تمام کرد، به تهران بازگشت و اولین بوتیک خود را افتتاح کرد. این بوتیک که «پلنگ صورتی» نام داشت با لباس های دوخته شده توسط بهترین خیاط های ایتالیا پر شده بود. او استعداد ویژه ای در سِت کردن رنگ ها و لباس های گوناگون داشت.

به همین دلیل، کسانی که یک بار وارد بوتیک او می شدند دوباره برای خرید لباس به بیژن مراجعه می کردند. یکی از مشتریان بیژن در این باره می گوید: «سال ها قبل در تهران به بوتیک بیژن رفتم. او نگاهی به من انداخت و بعد از کمی گفتگو، یک دست کت و شلوار را به من پیشنهاد داد. آن زمان با خودم فکر می کردم که چرا باید برای یک دست کت و شلوار این قدر پول بدهم؟ هنگامی که به خانه برگشتم،

مادرم به من گفت:

«وقتی از درب خانه بیرون رفتی، قیمتت یک تومان بود، اما حالا که برگشتی، قیمتت ۱۰۰ تومان است!» این تعریف مادرم و تمام کسانی که من را با آن لباس دیدند باعث شد که من بارها و بارها به بوتیک بیژن برگردم، از او خرید کنم و بی چک وچانه به سلیقه اش احترام بگذارم.»

پاکزاد، مدتی پس از افتتاح دومین شعبه اش در تهران به آمریکا مهاجرت کرد. سه سال پس از این ماجرا، مغازه ای در شهر «بورلی هیلز» (Beverly Hills) خرید و آن را به شکل یک قصر طراحی کرد. حالا این مغازه که به گل سرسبد خیابان «رودیو درایو» (Rodeo Drive) تبدیل شده بود، بزرگ ترین فرصت بیژن برای ساخت بازار مخصوص خودش را در اختیار او می گذاشت.

بعد از مدت کوتاهی، کیفیت، خاص بودن و زیبایی محصولاتی که در این بوتیک عرضه می شدند، به گوش ثروتمندان آمریکایی، اروپایی و آسیایی رسید و هر کدامشان به مشتری خاص بوتیک تبدیل شدند.

بیژن پاکزاد:

من مانند دکتر برای مشتری هایم هستم. در مورد سن، وزن، زندگی خصوصی و علاقه مندی های آن ها اطلاعات زیادی دارم.

داستان موفقیت بیژن در صنعت عطرسازی

تحصیل بیژن در رشته مهندسی شیمی به او این امکان را داد تا به رویای همیشگی خود، یعنی عطرسازی روی بیاورد. البته پرداختن به این رویای قدیمی، همزمان با افتتاح بوتیک بیژن نبود. پاکزاد، پنج سال پس از معرفی برند خود در صنعت پوشاک آقایان به سراغ تولید عطرهای زنانه و مردانه رفت. بیژن در فرمولاسیون این عطرها از مواد خاصی استفاده می کرد تا رایحه ای تازه و ناب را ارائه دهد.

بالاخره اولین عطر مردانه برند بیژن در سال ۱۹۸۱، با بطری هایی مخصوص که در یک کارخانه فرانسوی ساخته شده بودند و با بسته بندی طراحی شده توسط خودش، روانه بازار شدند. خیلی طول نکشید که درآمد بیژن از فروش عطرهایش از طراحی لباس و اتومبیل هم پیشی گرفت.

نکته جالب در مورد عطرهای بیژن این است که آنها با قیمتی تقریبا مناسب عرضه می شوند. چون پاکزاد می خواست قشرهای مختلف جامعه بتوانند از ۱۴ رایحه ای که او ساخته بود، استفاده کنند.

نیم نگاهی به افتخارات برند بیژن

برند بیژن

برند بیژن به علت خلاقیت های صاحبش یعنی بیژن پاکزاد، صاحب جایزه های گوناگونی شد. در ادامه به برخی از آن ها اشاره می کنیم.

  1. جایزه FIFI برای موفق ترین عطر مردانه در سال ۱۹۸۸
  2. جایزه FIFI برای بهترین بسته بندی عطر زنانه ۱۹۸۸
  3. جایزه FIFI برای بهترین کمپین تبلیغاتی ۱۹۹۷
  4. جایزه Ig نوبل شیمی ۱۹۹۵
  5. جایزه افسانه هنر و طراحی اوتیس ۲۰۱۰
  6. جایزه کارآفرین سال دانشگاه آکسفورد ۲۰۱۱

نکته هایی جالب در مورد برند بیژن

  1. بیژن پاکزاد، عاشق کارهای یک نقاش به نام «فرناندو بوترو» (Fernando Botero) بود و کارهای او را در بوتیک و منزلش نگه می داشت.
  2. برند بیژن به استفاده از رنگ های خاص مشهور است. به ویژه یک طیف خاص از رنگ زرد که به «زرد بیژن» (Yellow Bijan) شهرت پیدا کرده است.
  3. شیوه نمایش سِت های لباس در بوتیک بیژن بسیار متفاوت از سایر بوتیک ها است. به قول «نیکلاس بیژن» – تنها پسر بیژن پاکزاد – ما کارهایمان را مثل یک تابلوی نقاشی در نظر می گیریم. به این ترتیب، هر سِت، یک تصویر ناب است که در هیچ کجای دنیا نمی توانید مشابه آن را پیدا کنید.
  4. در بوتیک بیژن، کلکسیونی از تصاویر مشتریان معروفشان وجود دارد. بیژن پاکزاد در کنار افرادی مانند «جرج بوش»، «آرنولد شوارتزنگر»، «رونالد ریگان»، «باراک اوباما»، «آنتونی هاپکینز»، «مایکل جردن»، «ولادیمیر پوتین»، «جان کری»، «تونی بلر»، «شهرام ناظری» و … عکس یادگاری گرفته است.
  5. بیژن پاکزاد در اتومبیل های شخصی اش، همیشه یک طرح بته جقه را در کنار نام برندش با جزئیات فراوان و به صورت دست دوز قرار می داد. او اعتقاد داشت که این کار باعث می شود آن اتومبیل خارجی، حس و حال ایرانی بودن پیدا کند.
  6. لباس های برند بیژن در کشور ایتالیا تولید می شوند. اما با این وجود، بیژن چند خیاط ماهر را در بوتیکش داشت تا تغییرات مورد نیاز را طبق خواسته مشتری روی لباس ها اجرا کند.
  7. زمانی که بیژن در ایران بود، پارچه های ایرانی را به ایتالیا می فرستاد تا طبق طرح مورد نظرش دوخته شوند.
  8. بیژن پاکزاد برای ۳۶ رئیس جمهور در سرتاسر جهان لباس طراحی کرد.
  9. مشتریان این برند از مرز ۴۰ هزار نفر عبور می کنند و بیشتر آن ها مردان قدرتمندی در جهان هستند.
  10. بیژن پاکزاد با کمک سرمایه گذاری به نام «داریوش محبوبی» که صاحب نیمی از خیابان «رودیو درایو» است، کار خود را شروع کرد.
  11. هشتم ماه می، به عنوان «روز بیژن» در شهر بورلی هیلز نام گذاری شده است.

نیکلاس بیژن پاکزاد:
پدرم بسیار سخت کار می کرد، شخصیتی کاریزماتیک داشت و او را به عنوان یک انسان کمال گرا می شناختند. او به جزئیات اهمیت بسیار زیادی می داد و همیشه در جستجوی کیفیت به جای کمیت بود.

دلایل رشد برند بیژن

برند بیژن

هر برندی، چه بزرگ و چه کوچک، با دنبال کردن چند اصل ساده به موفقیت می رسد. مفاهیمی که آنها را می خوانیم چیزهای تازه ای نیستند. در حقیقت، نکته مهم، شیوه اجرای این اصول است. در ادامه به چند دلیل مهمی که باعث موفقیت برند بیژن شدند می پردازیم.

۱- مشخص کردن بازار هدف

ضرب المثل معروفی در دنیای تجارت وجود دارد که می گوید: «محصولی که برای همه باشد برای هیچ کس نیست.» به همین دلیل، موفقیت های بزرگ و ماندگار، نصیب برندهایی می شوند که بازار کاملا مشخصی را انتخاب می کنند و تمرکز خود را روی تولید برای آن بازار اختصاص می دهند. برند بیژن نیز با تمرکز روی قشر بسیار مرفه جهان، بازار خاصی برای خود پیدا کرد و در آن به موفقیت رسید.

۲- مشتری مداری قدرتمند

یکی از دلایل وفاداری مشتریان به این برند، شیوه برخورد بیژن پاکزاد با مشتریانش بود. او فروش خود را به صورت اختصاصی انجام می داد. یعنی هر مشتری او یک روز قبل از آمدن به بوتیک وقت می گرفت. بیژن در روز خرید، بعد از گپ و گفت با مشتری و آشنا شدن با چیزهای مورد علاقه اش، لباس های مناسب را به او پیشنهاد می داد. بسیاری از مشتریان او بعد از یک بار خرید به دوستان نزدیک بیژن تبدیل می شدند.

۳- استفاده از تبلیغات دهان به دهان

بیژن پاکزاد در طول دوران تحصیلش در مدرسه سوئیسی (Institut Le Rosey) در کنار فرزندان اشراف، شاهزادگان و ثروتمندان جهان بزرگ شد. این ماجرا باعث شد که او دوستان زیادی در قشر مرفه جهان پیدا کند. بعدها وقتی بیژن، بوتیک خود را در بورلی هیلز افتتاح کرد، با کمک همین دوستان توانست با سایر ثروتمندان و افراد با نفوذ آشنا شود و آنها را به مشتریان خود تبدیل کند.

۴- حرکت بالای فراز و فرود بازارهای جهانی

با وجود آنکه بازارهای جهانی در طول سال های فعالیت برند بیژن دستخوش تغییرات و حتی سقوط شدند اما این برند، هیچ آسیبی از این ماجراها ندید. شاید بتوان یکی از بزرگ ترین علت های این ماجرا را کار برای قشر بسیار مرفه جامعه، یعنی کسانی که به قول رابرت کیوساکی، بالاتر از بازارها فعالیت می کنند، در نظر گرفت.

۵- استفاده از داستان سازی برای گسترش مشتریان جهانی

با وجود آنکه برند بیژن در شمار محصولات فوق لاکچری به شمار می روند و مشتریان آن افراد خاصی از جامعه هستند اما با این حال، این برند از فرصت تبلیغات تلویزیونی و تحریک سایر مردم برای خرید محصولاتش غافل نمی شود. رویکرد این برند در تبلیغات تلویزیونی نمایش یک زندگی رویایی و انسانی بسیار موفق است.

علت استفاده از این آیتم، به یک باور خاص میان آمریکایی ها بازمی گردد. آنها معتقد هستند که لباس، شخصیت و موقعیت اجتماعی آنها را به دیگران نشان می دهد. به همین دلیل، حتی در دوران رکود اقتصاد آمریکا، افرادی که از مشتریان برند بیژن بودند، برای حفظ ظاهر خود، باز هم از این برند خرید می کردند؛ حتی اگر مجبور می شدند که بعضی از هزینه های خود را نادیده بگیرند. چون پوشیدن این برند فوق لاکچری به دیگران ثابت می کرد که آنها هنوز هم ثروتمند هستند و از طوفان ایجاد شده در امان مانده اند.

۶- طراحی اختصاصی

روند کار بیژن پاکزاد به این صورت بود که طراحی هر لباس را با توجه به شخصیت و موقعیت اجتماعی مشتریانش انجام می داد. به همین دلیل، مشتریان او احساس می کردند صاحب لباسی خاص شده اند که در هیچ کجای دنیا نمونه ای از آن پیدا نمی شود. گذشته از این ها، مواد خام استفاده شده در لباس های آن برند، بسیار خاص و حتی گاهی کمیاب هستند.

مثلا در این بوتیک، پالتوهایی از پوست شیر، کیف های مسافرتی از پوست کروکودیل و دکمه های سر دست از جنس نقره و طلا با نگین های الماس پیدا می شوند.

خلاصه ای از آنچه با هم گفتیم

  • بیژن پاکزاد یک طراح لباس و صاحب برند بیژن بود که در سال ۱۳۲۳ در تهران به دنیا آمد.
  • او در سه رشته مهندسی شیمی، طراحی لباس و بازاریابی درس خواند و از هر سه رشته تحصیلی خود در کسب و کارش استفاده مستقیم کرد.
  • اولین بوتیک او با نام «پلنگ صورتی» در تهران افتتاح شد.
  • بوتیک «بیژن» در بورلی هیلز به عنوان گران ترین مغازه جهان شناخته می شود. برند شانل تلاش زیادی کرد تا بتواند در همسایگی بوتیک بیژن یک مغازه برای خودش بخرد.
  • رنگ زرد بیژن به عنوان امضای بیژن پاکزاد در بیشتر طرح های او به چشم می خورد. او حتی در طراحی برخی اتومبیل های لوکس هم از این رنگ استفاده کرد.
  • دلایلی مانند: «مشخص کردن بازار هدف»، «مشتری مداری»، «تبلیغات دهان به دهان»، «داستان سرایی » و «طراحی اختصاصی» از دلایل رشد برند بیژن به شمار می روند. 

نظر شما چیست؟

به نظر شما چه دلایل دیگری باعث موفقیت برند بیژن شده اند؟ فکر می کنید در کشور ما بستری برای راه اندازی چنین کسب و کاری وجود داشته باشد؟

ادامه مطلب
وال مارت
داستان برند وال مارت یک کسب...

دنیا هر روز شاهد تولد برندهای مختلفی است که با ایده های گوناگون سعی می کنند محصولات و خدماتشان را به مردم معرفی کنند. در این میان، برندهای انگشت شماری از دریچه نگاه مشتریانشان به داستان پول و خرج کردن آن می نگرند. این دید متفاوت، نتیجه تفکری عمیق است که پول را ارزشمند و مشتریان را ارزشمندتر می پندارد. در این مقاله از خانه سرمایه به سراغ یکی از این نمونه های متفاوت یعنی «برند وال مارت» (Walmart) می رویم و ماجرای موفقیت این کسب و کار خانوادگی را دنبال می کنیم.

سم والتون خالق برند وال مارت

بعد از عمری فکر و کار، متوجه شدم یکی از اسرار موفقیت فوق العاده برند وال مارت، حرکت در خلاف جهت بوده است. بهترین فرصت ها همیشه محصول ضرورت هستند؛ چیزهایی که مجبور شدیم یاد بگیریم، کارهایی که مجبور شدیم انجام دهیم و راه اندازی کسب و کار با سرمایه ای اندک در منطقه ای کوچک و دور افتاده. اگر در ابتدای کارمان سرمایه زیادی داشتیم، هرگز وال مارت این قدر رشد نمی کرد.

یک کودکی سرشار از خرید و فروش

بنیان گذار برند وال مارت، یک شبه به این موفقیت نرسید. در حقیقت، او از کودکی در حال یاد گرفتن ترفندهای ریز و درشت خرید و فروش بود. وال مارت، یک کسب و کار خانوادگی است و سم والتون از همان کودکی با مفهوم «کار در کنار خانواده» آشنا شده بود. او پا به پای پدر، مادر و برادرش کار می کرد.

شاید بتوان بزرگ ترین علت تاسیس برند وال مارت را به داد و ستدهای کوچک و بزرگ پدر خانواده نسبت داد. او استاد معامله همه چیز بود. اولین شراکت واقعی سم والتون در یک کسب و کار به زمانی برمی گردد که با مادرش تجارت کوچک فروش شیر تازه و فرآورده هایی مانند خامه و بستنی را اداره می کرد.

سم کوچک، مسئول توزیع و مادرش مسئول آماده سازی و تولید بود. یک تجارت دو نفره که به تمام خانواده کمک می کرد؛ کوچک بود اما تاثیر خودش را می گذاشت. وقتی سم کمی بزرگ تر شد، کار فروش اشتراک مجله های مختلف را شروع کرد. در کنار آن خرگوش و کبوتر هم پرورش می داد و می فروخت.

پول ارزشمند است و والتون ها این را از کودکی یاد گرفتند

نکته جالبی که بعدها به یکی از پایه های اصلی فلسفه وال مارت تبدیل شد، رویکرد پدر و مادر سم به پول بود. مردم در فروشگاه های وال مارت، می توانند جنس های خوب را ارزان بخرند و بخشی از پولشان را پس انداز کنند. برادران والتون در این مورد می گویند: «از سن خیلی کم یاد گرفتیم که به دست آوردن پول چقدر دشوار است و وقتی این کار را می کنیم چه ارزشی دارد.

ما به پول فقط به چشم چیزی که باید خرج شود نگاه نمی کردیم. ما در پول هایمان، زحمت، خستگی، تلاش، زود بیدار شدن، دیر خوابیدن و انگیزه هایمان را می دیدیم.

شاید مردم بگویند:

«خانواده والتون ها چقدر خسیس هستند که لباس ها و خواروبارشان را از فروشگاه تخفیفی خودشان می خرند یا هرگز با پرواز درجه یک به جایی نمی روند.»

تمام ماجرا به این دلیل است که ما می دانیم پول چقدر ارزش دارد و کسی آن را مجانی به دست نمی آورد. ما می دانیم که مشتریانمان هم این گونه هستند. بنابراین، وال مارت هم سرشار از تخفیف باقی خواهد ماند.»

دو راهی بزرگ خرده فروشی و فروش بیمه؛ اکنون زمان انتخاب است

وال مارت

والتون تا قبل از ورود به دانشگاه هر چیزی را که می توانست می فروخت. اما چشم انداز آینده اش با آن چیزی که در نهایت به دست آورد از زمین تا آسمان تفاوت داشت. سم والتون می خواست بعد از دانشگاه وارد «مدرسه تجارت وارتون» (Wharton School of the University of Pennsylvania) شود و بعد از گرفتن مدرکش روی فروش بیمه تمرکز کند. اما شهریه بالای این مدرسه، همه چیز را خراب کرد. او باید فکری برای آینده اش می کرد و تصمیمی تازه می گرفت.

والتون جوان از طریق مصاحبه ای که در دانشگاهش انجام داده بود به عنوان کارآموز مدیریت با حقوق ماهیانه ۷۵ دلار در شرکت «جی.سی.پنی» (JC Penney) استخدام شد. اولین ماموریت او به عنوان یک کارآموز، کار در مغازه خرده فروشی شرکت بود. فعالیت در این مغازه برای کسی که در تمام عمرش مشغول جوش دادن معامله های ریز و درشت بود، جذابیت خاص خودش را داشت.

سم والتون:

شاید به دنیا آمده بودم که تاجر شوم و شاید هم تقدیر این بود. اما این را می دانم که از همان ابتدا عاشق خرده فروشی بودم و تا زمانی که زنده هستم هم عاشقش می مانم.

دو قانون هلن که وال مارت را پایه گذاری کرد

دو سال بعد از اولین ورود رسمی سم والتون به دنیای خرده فروشی، جنگ شروع شد. والتون از کارش در فروشگاه استعفا داد و به جنگ رفت. بعد از پایان جنگ و بازگشت به زندگی معمولی، تصمیم گرفت که با یکی از دوستان دوران مدرسه اش یک مغازه خرده فروشی را در یکی از شهرهای بزرگ باز کند. همین موقع بود که همسرش هلن، دو قانون برای او و کارش تعیین کرد که دو دهه بعد، باعث پیشرفت برند وال مارت شد.

هلن به سم گفت: «زندگی تو یه شهر بزرگ، دردسرهایی داره که من نمی خوام باهاشون درگیر بشم. پس هر جایی که بری باهات میام اما تا وقتی که جمعیت اون شهر، حداکثر ۱۰ هزار نفر باشه. در ضمن، شراکت اصلا ایده خوبی نیست. چون بیش از حد خطرناکه.»

نظر هلن در مورد شراکت با دیگران به کار پدرش بازمی گشت. پدر هلن یک وکیل مهم بود و او از لابه لای ماجراهایی که برای موکلان پدرش رخ داده بود می دانست که بعضی کسب و کارهای شراکتی چطور به خاطر اختلاف نظر شرکا به راحتی نابود می شوند.

خرید نمایندگی در نیوپورت، نقطه آغاز روی آوردن به صنعت خرده فروشی

وال مارت

بعد از شرط هایی که هلن برای سم گذاشت، او تصمیم گرفت که تمام پس اندازشان را – البته به همراه پولی که از پدر همسرش قرض گرفته بود – صرف خرید یکی از نمایندگی های انحصاری شرکت «بن فرانکلین» (Ben Franklin) کند. خرید نمایندگی انحصاری یعنی دنباله روی بدون چون و چرا از روندی که شرکت مادر برای شعبه هایش در نظر می گیرد.

اما والتون کسی نبود که یک «بله چشم» ساده بگوید و تمام کارها را مطابق میل دیگران انجام دهد. البته در ابتدای کارش، مجبور بود که از قوانین شرکت اصلی پیروی کند. چون چیز زیادی از حسابداری و گرداندن مغازه نمی دانست. در شروع، این قانون ها برای او مثل یک کلاس فشرده آموزشی عمل کردند.

وقتی والتون جوان، چم وخم ماجرا را یاد گرفت، دیگر نتوانست در مقابل فرصت هایی که برای توسعه کسب و کار، جلوی چشمانش رژه می رفتند مقاومت کند. بعدها برادران والتون این قوانین را بهینه کردند و از آن ها برای اداره شش فروشگاه اول وال مارت بهره گرفتند.

یادگیری شیوه زیرکانه قیمت گذاری از هری وی نر

سم برای گسترش کارش نیاز به جنس هایی بسیار ارزان تر از چیزی داشت که نمایندگی های فروش بن فرانکلین برای او در نظر گرفته بودند. یک روز به صورت اتفاقی با مردی به نام «هری وینر» (Harry Weiner) آشنا شد. ترفند او برای خرید جنس های ارزان با حجم بالا به یکی از پایه های اصلی فلسفه وال مارت تبدیل شد.

به این ترتیب، سم می توانست جنس های مغازه اش را بدون واسطه و بسیار ارزان تر تهیه کند، سود کمی روی آن ها بکشد و به علت حجم فروش بالا سودی چند برابر بیشتر از زمانی که گران تر و کمتر می فروخت به دست آورد. سم والتون این ایده را یاد گرفت اما نتوانست از آن در نمایندگی که خریده بود استفاده کند. چون قوانین شرکت، دست و پایش را بسته بود.

با وجود آنکه مجبور بود ۸۰ درصد جنس هایش را از شعبه های بن فرانکلین بخرد، اما تا می توانست این قانون را زیر پا می گذاشت. مسئولان شرکت هم زیاد به او سخت نمی گرفتند. چون با همین کارش توانسته بود فروشگاه کوچکش را به یکی از بهترین ها در منطقه تبدیل کند. برادرش «باد والتون» (Bud Walton) نیز که تازه از جنگ برگشته بود به او ملحق شد.

حالا مغازه نیوپورت، در دست برادران والتون قرار داشت؛ کسانی که چند سال بعد با تکیه بر همین تجربه ها فروشگاه های وال مارت را راه اندازی کردند.

یک اشتباه در قرارداد که همه چیز را خراب کرد

پنج سال از زمانی که والتون ها کارشان را در آن مغازه کوچک شروع کرده بودند گذشت. در این مدت فروشگاهی که برادران والتون در آن کار می کردند، روز به روز معروف تر شد. سم از هر روش تازه ای که یاد می گرفت برای تبلیغات و شناساندن مغازه اش به دیگران استفاده می کرد؛ از خرید دستگاه پاپ کورن ساز بگیر تا گرفتن وام بانکی برای خرید دستگاه بستنی ساز و جمع کردن مشتریان در مغازه.

این معروف شدن باعث شد که صاحب قبلی مغازه، درست زمانی که قرارداد پنج ساله اجاره به پایان رسید برای پس گرفتن فروشگاهش اقدام کند. این ضربه بزرگی به والتون ها بود. یک اشتباه در قرارداد اجاره باعث شد تا صاحب مغازه بتواند در یک چشم به هم زدن، مالک تمام تلاش های این خانواده شود. آن ها جای دیگری نداشتند تا نمایندگی شان را منتقل کنند. بنابراین راهی به جز تحویل مغازه و رفتن از آن شهر برایشان باقی نمانده بود.

در جستجوی شهری جدید برای دوباره آغاز کردن از صفر

وال مارت

سم والتون در حالی نیوپورت را ترک کرد که ۳۲ سال سن داشت، صاحب چهار فرزند بود و به خاطر بی تجربگی، حاصل زحماتش را دو دستی تقدیم دیگران کرده بود. اما همین خروج از نیوپورت باعث شد تا او به سمت تاسیس برند وال مارت برود. آن ها بعد از جستجوی فراوان بالاخره توانستند در شهر «بنتون ویل» (Bentonville) با ترکیب دو مغازه که یکی از آن ها فروشگاه چندمنظوره و دیگری آرایشگاهی قدیمی بود، بار دیگر فروشگاهی تاسیس کنند.

در گیرودار راه اندازی فروشگاه، سم مقاله ای در مورد یک تغییر تازه در صنعت فروشگاهی خواند. آن مقاله، فروش به سبک «سلف سرویس» (Self-service) را توضیح داده بود. او شبانه سوار اتوبوس شد و به سراغ یکی از همین فروشگاه های جدید رفت. این عادت والتون ها به بررسی دقیق روندهای جدید، در برند وال مارت هم ادامه پیدا کرد.

در نهایت، فروشگاه جدید خانواده والتون به شکل سلف سرویس کارش را آغاز کرد. با این تغییر، فروشگاه آن ها به سومین فروشگاه سلف سرویس کشور تبدیل شد. در آن زمان، سم هنوز هم به عنوان یکی از نمایندگی های انحصاری بن فرانکلین کار می کرد. بعد از مدتی کوتاه، این فروشگاه هم به موفقیت رسید.

سم والتون:

اولین درس بزرگی که گرفتیم این بود که در شهرهای کوچک، بسیار بیشتر از آنچه تصور می کنیم، امکان کسب و کار وجود دارد.

فروشگاه های تخفیفی و زنده شدن ایده ای قدیمی

خرید و فروش با تخفیف فراوان، برای سم والتون چیز تازه ای نبود. اما کار در نمایندگی های انحصاری او را مجبور کرده بود تا از فکر این کار بیرون بیاید. با این وجود، دیگر نمی توانست روند قبلی را ادامه دهد. چون موج جدیدی از کسب و کار در حال رشد بود و اگر والتون ها از آن بیرون می ماندند مجبور به تحمل خسارت زیادی می شدند.

سم والتون بعد از تجربه های تلخ و شیرین فروشگاهش در نیوپورت و موفقیت فروشگاه جدیدش در بنتون ویل، تصمیم گرفت به جرگه فروشگاه های تخفیفی که تازه داشتند جای خودشان را در میان مردم باز می کردند بپیوندد. این ایده جدید با وجود نمونه های موفقی که در آن زمان داشت، بسیار ترسناک به نظر می رسید.

اما والتون ها چاره ای نداشتند. به این ترتیب، اولین وال مارت با سرمایه ۳ درصدی باد والتون، سرمایه ۲ درصدی «دان ویتاکر» (Done Whitaker) و سهم ۹۵ درصدی سم والتون راه اندازی شد. سم و هلن برای راه اندازی اولین وال مارت، همه چیزشان را وسط گذاشتند، از گرو گذاشتن خانه بگیر تا امضا کردن مقدار بسیار زیادی سفته.

ماجرای انتخاب نام برند وال مارت

وال مارت

وقتی مردم، نام برندی را می شنوند سریع به دنبال معنا یا داستان آن می گردند. هر چقدر که برندها پرآوازه تر باشند این کنجکاوی هم شیرین تر می شود. «باب باگل» (Bob Bogle) یکی از اولین مدیران وال مارت در انتخاب این نام با سم شریک بود. او تعریف می کند: «بهار سال ۱۹۶۲ بود که من به همراه سم داشتیم به فورت اسمیت می رفتیم. او کاغذی را از جیبش درآورد که روی آن سه یا چهار اسم چند بخشی نوشته شده بود.

من به سم گفتم: «میدونی، من یه اسکاتلندی ام. پس به جای این اسم های چند بخشی، فقط اسم خودت رو می نویسم و اون رو به محل خرید تبدیل می کنم.» بعد خیلی خرچنگ قورباغه در انتهای کارت نوشتم، «وال مارت» و به او گفتم:

«لازم نیست حروف زیادی هم برای لامپ های سر مغازه بخری.» سم هیچ چیز نگفت و من هم بحث رو ادامه ندادم. چند روز بعد، وقتی برای یک کاری به سمت ساختمان فروشگاه رفتم، دیدم کارگرها حروف «وال» را روی دیوار چسبانده بودند و در حال بالا بردن حرف «م» بودند. من فقط لبخند زدم و رفتم.»

سم والتون:

وقتی مشغول افتتاح وال مارت بودیم، می دانستیم که کارمان هنوز در ابتدای راهش قرار دارد. ولی همیشه روش مان همین بود: آزمایش، تلاش برای متفاوت بودن، رشد در صنعت خرده فروشی و تلاش برای پیشی گرفتن از دیگران.

افتتاح اولین فروشگاه و تهدید شدن از طرف رقبا

وال مارت

اولین فروشگاه وال مارت در دوم جولای ۱۹۶۲ افتتاح شد. در آن زمان والتون ها هنوز صاحب چند نمایندگی انحصاری بن فرانکلین بودند. با این حساب، باز کردن یک فروشگاه با برند مستقل، مثل اعلان جنگ به شرکت بن فرانکلین بود. در روز افتتاح اولین وال مارت، یک گروه از ماموران آن شرکت که همه کت و شلوار راه راه پوشیده بودند، به همراه بقیه مردم وارد فروشگاه شدند. آن ها یکراست به سمت دفتر سم والتون رفتند و بعد از چند دقیقه، فروشگاه را ترک کردند.

سم درباره این ماجرا می گوید: «اون مامورها اومدن توی دفتر و به من گفتن: «بس کن! دیگه اجازه نداری از این فروشگاه های وال مارت بسازی.» اونا نمی دونستن که من آدمی نیستم که از کسی اجازه بگیرم یا یه نفر بهم اولتیماتوم بده!»

اولین فروشگاه های وال مارت، ظاهر چندان جذابی نداشتند؛ وسعتشان کم بود، جنس ها روی هم تلنبار شده بودند و چیزی به اسم دکوراسیون داخلی وجود خارجی نداشت. در آن زمان، فروشگاه های وال مارت از نظر سایر رقبا، بسیار افتضاح و کاملا بی نظم بودند. برادران والتون در این باره می گویند: «اولین فروشگاه های برند وال مارت، به زحمت سرهم شده بودند. آنها به شدت تبلیغاتی، واقعا زشت و لبریز از کالا بودند. اما تمام جنس هایمان ۲۰ درصد ارزان تر از سایر رقبایمان عرضه می شدند. ما تلاش می کردیم بفهمیم آیا مشتریان در شهری کوچک، حاضر می شوند فقط به دلیل قیمت کمتر به فروشگاه شبیه اصطبل ما بیایند و همان اجناس مغازه های با کلاس را بخرند یا نه؟ جواب مثبت بود. آنها از حضور ما استقبال کردند.»

وال مارت، برندی که کسی آن را جدی نمی گرفت

وقتی والتون ها شرکت فروشگاهی خود را راه اندازی کردند، سه شرکت مهم که در آن زمان برای خودشان اسم و رسمی داشتند هم وارد صنعت تخفیف شده بودند. این سه شرکت شامل:

۱- اس.اس. کرسگ ( S. Kresge)

با سابقه احداث ۸۰۰ فروشگاه موفق، وارد صنعت فروشگاه های تخفیفی شد و نام آن را «کی مارت» گذاشت.

۲- اف.دبلیو. وولورث ( W. Woolworth)

پرچم دار این صنعت بود و مجموعه فروشگاه های تخفیفی «وولکو» (Woolco) را راه اندازی کرد.

۳- دیتون هادسون (Dayton-Hudson)

اولین فروشگاه تخفیفی تارگت (Target) را افتتاح کرد.

چهارمین شرکت، تنها یک فروشگاه مستقل و در مقایسه با رقبایش، کوچک بود که وال مارت نام داشت. تقریبا هیچ کدام از رقبا به این فروشگاه اهمیتی نمی دادند و آن را در حد و اندازه ای نمی دیدند که برایشان تهدید به حساب آید. اما بعد از ۳۰ سال، بیشتر آن شرکت های بزرگ با فروشگاه های پر زرق و برقشان از بین رفتند و یکی از بزرگ ترین و سودآورترین فروشگاه ها همان مغازه کوچکی شد که کسی به آن اهمیتی نمی داد.

سم والتون در این باره می گوید:

« روند کار ما در وال مارت همان چیزی بود که سال ها قبل در نمایندگی هایمان از آن استفاده می کردیم. ما ابتکار به خرج می دادیم، امتحان می کردیم و کار را گسترش می دادیم. برای سال ها مردم این طور فکر می کردند که برند وال مارت، چیزی است که سم والتون به عنوان مردی میان سال، ناگهان درباره اش خیال پردازی کرده و سپس با پول های فراوانی که داشته دست به کار شده است.

درست است که ما اولین فروشگاه وال مارت را در سال ۱۹۶۲ افتتاح کردیم. اما این فروشگاه به طور کامل، نتیجه همه آن کارهایی بود که از زمان نیوپورت و بعد از آن در بنتون ویل دنبال کرده بودیم. ما با آزمون و خطا جلو رفتیم، زمین خوردیم، بلند شدیم و از امتحان کردن چیزهای تازه هراسی نداشتیم. ماجرای وال مارت هم مثل تمام موفقیت های بزرگ یک شبه، حدود ۲۰ سال طول کشید.»

چرا برند وال مارت، یک کسب و کار خانوادگی است؟

وال مارت

جدا از علاقه قدیمی برادران والتون به کار در کنار خانواده، این موضوع دلایل قدرتمندتری هم دارد. والتون ها معتقدند که داشتن یک شراکت خانوادگی به آن ها کمک می کند تا دوشادوش یکدیگر آن را اداره کرده و از همبستگی آن محافظت کنند. باوجود آنکه اکنون برند وال مارت به عنوان یک شرکت سهامی عام فعالیت می کند. اما خانواده والتون، مالک ۵۱ درصد از سهام شرکت است. آن ها معتقدند که این کار باعث می شود دست مهاجمان از چیزی که برایش زحمت بسیاری کشیده اند دور بماند. جالب اینجا است که سم والتون در زمان حیاتش و در مقدمه کتاب خاطراتش خطاب به نوه ها و نتیجه های آینده خود می نویسد:

«اگه دست به هر جور حماقتی بزنین و سهام خانوادگی رو به باد بدین، خودم از اون دنیا برمی گردم و اذیتتون می کنم. پس حتی فکرش رو هم نکنین!»

چه دلایلی باعث رشد برند وال مارت شد؟

هر برندی چند برگ برنده دارد که با استفاده از آن ها مسیر موفقیتش را هموار می کند. در ادامه مقاله، چند برگ برنده وال مارت را با هم بررسی می کنیم.

۱- هدف گذاری و حرکت در جهت آن

یکی از دلایلی که باعث رشد برند وال مارت شد، وجود هدف گذاری بود. برای والتون ها هدف گذاری و رسیدن به آن اولین کاری بود که در هر مرحله از زندگی شان انجام می دادند. مثلا وقتی سم والتون کارش را در مغازه خرازی نیوپورت شروع کرد، قبل از هر کاری یک هدف برای خودش تعیین کرد. او می خواست فروشگاه کوچکش در نیوپورت طی پنج سال به بهترین و پرسودترین مغازه در آن منطقه تبدیل شود.

سم والتون بعد از حدود ۶۰ سال تجربه و کار موفق، باز هم همین توصیه را به جوانان می کند. او می گوید: «شما هم هدف مشابهی را برای خودتان مشخص کنید و آنگاه ببینید که چطور می توانید به آن برسید. اگر حس می کنید استعداد کاری را دارید، چرا دنبالش نمی روید؟ در بدترین شرایط، حتی اگر هدف گذاری تان کارساز نبود، پشیمانی ندارید و از امتحان کردن کاری که فکر می کردید درست است، لذت برده اید.»

۲- تاکید روی عمل گرایی و کار گروهی

برند وال مارت، به شدت عمل گرا است و این ویژگی را از سم والتون به ارث برده است. برخلاف بیشتر برندها که برای اقدام کردن زمان زیادی را هدر می دهند، وال مارت، به سرعت دست به کار می شود. شاید احتمال شکست خوردن در این روش افزایش پیدا کند، اما اهل ریسک بودن، همیشه جنبه خوبی هم دارد. درست مثل سهام های پُر ریسک که در بیشتر موارد به اندازه خطرشان، سودمند هم هستند.

برادران والتون در این مورد می گویند: «هر چه در وال مارت کردیم، نتیجه عمل گرایی و قرار گرفتن افرادی در کنار هم برای رسیدن به هدفی مشترک بود. کار گروهی، چیزی بود که ما از همان کودکی در خانواده مان انجام می دادیم و حالا در وال مارت در ابعادی بسیار گسترده تر در حال اجرا است.»

۳- زیر نظر گرفتن رقبا

وقتی سم والتون کارش را به عنوان فروشنده لوازم خرازی در یک مغازه به قول خودش افتضاح آغاز کرد، جوانی ۲۷ ساله بود که با وجود تجربه های خرید و فروش، چیز زیادی از گرداندن یک مغازه نمی دانست. والتون در این باره می گوید: «در آغاز کارم همه کتاب هایی که به خرده فروشی مربوط می شدند و در دسترسم بودند را مطالعه کردم. اما آموخته هایم تنها از این کتاب ها نبود. شاید بیشتر از هر چیز از زیر نظر گرفتن کارهای رقبایم نکته ها را یاد گرفتم. من فهمیدم که اگر انسان بخواهد می تواند از هر کسی چیزی یاد بگیرد.»

۴- صرفه جویی برای مشتری تا آخرین اندازه ممکن

داستان مشتری و برند وال مارت، ماجرایی عمیق، دو سر بُرد و بسیار جالب دارد. برند وال مارت از آن دست کسب و کارهایی است که با توجه به جیب مشتری فعالیت می کند. این تفکر صرفه جویی در هزینه ها برای حفظ پول مشتری، حتی در میان مدیران بلند پایه شرکت هم نهادینه شده است. گری رینبوت (Gary Reinboth) یکی از مدیران وال مارت در پاسخ به خبرنگاری که از او درباره علت لوکس نبودن وال مارت با وجود ثروت فراوانش سوال پرسیده بود

وال مارت گفت: « وال مارت حتی امروز و با وجود آنکه ارزشی میلیاردی دارد، باز هم به سراغ تجملات نمی رود. چون ما به ارزش پول اعتقاد داریم. ما آماده ایم تا برای مشتریانمان ارزش ایجاد کنیم؛ یعنی علاوه بر کیفیت خدمات، باید برایشان پول هم پس انداز کنیم. این کار، ما را یک قدم از رقبایمان جلوتر می برد؛ یعنی همان جایی که قرار است باشیم.»

مدیران و کارکنان بلندپایه این شرکت معتقدند که هر بار وال مارت پولی را احمقانه خرج می کند، دقیقا از جیب مشتری می رود و هر بار که با روشی ساده، قیمت محصولاتش را کاهش می دهد، پولی برای مشتریانش پس انداز می کند. در وال مارت، مشتری از همه چیز مهم تر است. کسی نباید او را معطل کند، نباید پرسش هایش بی جواب باقی بماند یا به هر دلیلی ناراحت شود.

سم والتون

هدفمان این بود که وقتی مشتریان به برند وال مارت فکر می کنند، فقط به یاد قیمت های پایین بیفتند و بدانند که رضایتشان تضمین شده است. آن ها باید می دانستند که هیچ جایی قیمتی پایین تر از ما نمی دهد و اگر از محصول خوششان نیاید، می توانند آن را پس بیاورند.

  • استقبال از ایده های جدید

والتون ها همیشه از ایده های جدید استقبال کردند؛ چه آن زمانی که تنها یک نمایندگی کوچک داشتند و چه زمانی که برند خودشان را راه اندازی کرده بودند، ایده های جدید را فرصتی برای به دست آوردن موقعیت بهتر می دانستند. استفاده از روش آزمون و خطا به آن ها این امکان را می داد تا بخش های خوب ایده های جدید را بردارند و بخش های نادرستش را حذف کنند.

  • درگیر نشدن با شکست

برند وال مارت، در طول فعالیت چندین ساله اش بارها شکست خورد. اما به خاطر نکته جالبی که از بنیان گذارش سم والتون آموخته بود، توانست شکست های مختلف را پشت سر بگذارد. او می گفت: «هیچ وقت کسی نبودم که فکرم را مشغول شکست ها کنم. چون همیشه فکر می کردم اگر به اندازه کافی سخت تلاش کنم می توانم از منفی ترین چیزها به مثبت ترین نتیجه ها برسم.» این احساس و جریان فکری دیدن فرصت ها در میان چالش ها به وال مارت کمک کرد تا در طول بحران های مالی و اقتصادی یا حتی اشتباه های مدیریتی و بازرگانی خارجی، بتواند دوباره پیروزی را به دست آورد.

سم والتون

در تمام طول زندگی ام در برابر شکست هایی که می توانستم در آن ها بازی کنم، جاخالی دادم. با این وجود فکر می کنم آن ها تاثیر مهمی روی من گذاشتند. آن ها به من آموختند که همیشه انتظار بُرد داشته باشم و همیشه با برنامه ریزی برای پیروز شدن وارد چالش های دشوار شوم. خلاصه ای از آنچه با هم گفتیم:

  • وال مارت، یک شرکت خرده فروشی است که صاحب بزرگ ترین شبکه فروشگاهی در جهان است.
  • برادران والتون از کودکی در کنار خانواده خود کار کردند و ارزش خاصی برای پول قائل هستند.
  • سم والتون به دلیل شهریه بالای مدرسه تجارت وارتون، نتوانست فروشنده بیمه شود. برای همین به عنوان کارآموز مدیریت در یک شرکت فروشگاهی مشغول به کار شد.
  • هلن والتون (همسر سم والتون) دو شرط برای همسرش تعیین کرد که بعدها به پایه های توسعه وال مارت تبدیل شدند؛ این شرط ها زندگی در شهری کوچک و شریک نشدن با غریبه ها بودند.
  • خرید نمایندگی انحصاری بن فرانکلین، اولین حرکت واقعی خرده فروشی در خانواده والتون بود.
  • ترفند خرید جنس های ارزان و زیاد و فروش آنها با تخفیف، چیزی بود که سم والتون از هری وی نر یاد گرفت و چندین سال بعد به عنوان روش اصلی وال مارت از آن استفاده کرد.
  • یک اشتباه در قرارداد اجاره باعث شد تا والتون ها مغازه موفقشان را به صاحب ملک واگذار کنند.
  • فروشگاه بعدی خانواده والتون در بنتون ویل به سبک سلف سرویس راه اندازی شد و بسیار بهتر از فروشگاه قبلی به موفقیت رسید.
  • ورود شرکت های بزرگ به صنعتی تازه نفس به نام فروشگاه های تخفیفی، سم را به یاد ترفند قدیمی هری وینر انداخت. بنابراین او نیز به همراه خانواده اش وارد این صنعت شد.
  • شرکت وال مارت با سرمایه سم، برادرش باد و دوستشان دان ویتاکر در سال ۱۹۶۲ تاسیس شد.
  • اولین فروشگاه وال مارت، کوچک، نامنظم و پر از جنس های سرشار از تخفیف بود. هیچ کدام از شرکت های بزرگ، این فروشگاه را به چشم یک رقیب به حساب نمی آوردند.
  • درست ۳۰ سال بعد از افتتاح اولین وال مارت، آن ها تمام رقبایشان را کنار زدند.
  • برند وال مارت به علت وجود هدف گذاری، تاکید بر عمل گرایی و کار گروهی، زیر نظر گرفتن دائمی رقبا، صرفه جویی در هزینه ها، مشتری مداری واقعی، استقبال از ایده های جدید و عبور از شکست ها توانست به بزرگ ترین و پرسودترین شبکه فروشگاهی جهان تبدیل شود.
  • دو شعار «ما به قیمت کمتری می فروشیم» و «رضایت تضمینی» از فلسفه های زیربنایی برند وال مارت هستند.

نظر شما چیست؟

فکر می کنید بزرگ ترین درسی که برند وال مارت برای کارآفرین های جوان دارد چیست؟ چقدر با راه اندازی کسب و کار خانوادگی موافق هستید؟ به نظر شما چه موانع و مزیت هایی در تجارت های خانوادگی وجود دارند؟

ادامه مطلب
داستان برند اپل، سیب گاز زده ای که راه خود را می رفت
داستان برند اپل سیب گاز زده...

تولد کسب و کارها بی شباهت به تولد انسان ها نیست. هر برند تازه، مثل یک کودک، آسیب پذیر و کوچک است. با گذشت زمان و برداشتن قدم هایی پیوسته، رشد می کند، گاهی زمین می خورد، بلند می شود و در نهایت، نام و نشانی برای خودش پیدا می کند. اهمیت خواندن داستان رشد برندهای جهانی برای کسانی که می خواهند کسب و کاری تازه به راه بیندازند، درست مثل اهمیت خواندن تاریخ برای سیاست مدارانی است که می خواهند کشوری بزرگ را اداره کنند. در این مقاله از خانه سرمایه به سراغ برند اپل می رویم و فراز و نشیب های این برند سنت شکن را با هم دنبال می کنیم.

قرار است چه چیزهایی را با هم بخوانیم؟

  • به آغاز اپل می رویم و ماجرای آشنا شدن دو موسس اصلی این برند را با هم می خوانیم.
  • جعبه آبی را باز می کنیم و به سراغ اولین بازاریابی استیو جابز می رویم.
  • از علت انتخاب نام «AppeI» سردرمی آوریم.
  • داستان تولد «Appel 1» را می خوانیم.
  • می فهمیم که چرا پای شریک سوم به شرکت اپل باز شد.
  • ماجرای گرفتن اولین سفارش رسمی اپل و دردسرهای تحویل آن را می خوانیم.
  • با مایک کولا، اولین بازاریاب و بعدها رئیس اپل آشنا می شویم.
  • فلسفه های بازاریابی اپل را مرور می کنیم.
  • داستان ورود برند اپل به بازار ژاپن را می شنویم.
  • به تماشای رقابت نفس گیر لیزا و مکینتاش می نشینیم.
  • دلایل رشد برند اپل را با هم بررسی می کنیم.

استیو جابز خالق برند اپل

اپل راجع به افرادی است که خارج از چارچوب فکر می کنند، افرادی که می خواهند از کامپیوترها استفاده کنند تا به آن ها کمک کند دنیا را تغییر دهند، به آن ها کمک کند چیزهایی بسازند که تفاوت ایجاد کند، نه اینکه فقط کاری را انجام دهند.

دو استیو از دو دنیای متفاوت که به یک نقطه خیره بودند

داستان برند اپل

هسته اصلی برند اپل از دو استیو متفاوت تشکیل شده بود که با وجود تفاوت های بسیاری که در شخصیت و نوع نگاهشان به زندگی داشتند، با هم تیم بی نظیری را تشکیل داده بودند. «استیو جابز» (Steve Jobs) و «استیو وازنیک» (Steve Wozniak) هر دو عاشق الکترونیک بودند و از پدرانشان چیزهای زیادی در این مورد یاد گرفته بودند. با این تفاوت که پدر جابز، به خاطر علاقه اش چیزهای مختلف را سرهم بندی می کرد و ماشین های قراضه را راه می انداخت، اما پدر وازنیک، یک دانشمند برجسته در زمینه مهندسی سخت افراز بود که پسرش را هم مثل خودش عاشق این علم کرد بود. از طرفی، جابز در جوانی و با درجه ای کمتر در باقی زندگی اش، فردی بی پروا، با روحیه رهبری و آشفته بود. ولی وازنیک که در اخلاق، دنباله روی پدرش بود، فردی معصوم، گوشه گیر و خجالتی بود. آن دو به طرز عجیبی یکدیگر را تکمیل می کردند و همین زمینه موفقیتشان را ایجاد کرد.

اولین ملاقات آن ها به زمان دبیرستان جابز برمی گردد. وازنیک چند سالی از جابز بزرگ تر بود اما از نظر احساسی، هنوز یک بچه دبیرستانی به شمار می رفت. او طرح هایی روی کاغذ داشت و می خواست در اولین فرصت، آن ها را بسازد. یکی از همکاران وازنیک – در شرکتی که تازه در آن استخدام شده بود – به او پیشنهاد کرد که تعدادی از تراشه های اضافه شرکت را به او بدهند. به این ترتیب، وازنیک توانست چیزهایی که روی کاغذ می کشید را این بار در دنیای واقعی بسازد. وقتی کار ساخت این طرح تمام شد، از طریق یکی از دوستانش که در ساخت کامپیوتر به او کمک کرده بود با جابز آشنا شد. وازنیک در این مورد می گوید:

«من و استیو مدت طولانی درست کنار پیاده رو جلو خانه نشسته بودیم و درباره تجربه هایمان و اینکه چه طراحی های الکترونیکی انجام داده بودیم با هم صحبت می کردیم.» استیو جابز درباره این ملاقات می گوید:

«او اولین کسی بود که دیدم درباره الکترونیک بیشتر از من می داند.»

ماجرای یک جعبه آبی که به خلق اپل کمک کرد

داستان برند اپل، سیب گاز زده ای که راه خود را می رفت

داستان این جعبه آبی از یک مقاله منتشر شده در مجله «اسکوایر» (esquire) آغاز شد. این مقاله که با نام «راز جعبه آبی کوچک» چاپ شده بود، توضیح می داد که چطور هکرها با بازسازی سیگنال های شبکه «AT&T» می توانند تماس های راه دور را به صورت رایگان انجام دهند. وازنیک این مقاله را برای جابز خواند. بعد از کلی دردسر بالاخره تصمیم گرفتند که نسخه دیجیتالی این جعبه را بسازند. وقتی وازنیک در دانشگاه بود، با استفاده از چند دیود و ترانزیستور توانست نسخه اولیه این جعبه را بسازد. او یک راست از خوابگاه دانشگاه به خانه جابز رفت تا جعبه را با هم تست کنند. آن ها در اولین تلاششان برای برقراری تماس به جای خانه عموی وازنیک، اشتباهی خانه یک نفر دیگر را گرفتند. اما حتی این شماره اشتباه هم ثابت می کرد که دستگاه آن ها واقعا کار می کند. ساخت این دستگاه به هر دوی آن ها الگویی برای همکاری هایشان داد؛ چیزی که بعدها در اپل به نمایش گذاشته شد. اما ماجرای جعبه آبی هنوز تمام نشده بود. برخلاف وازنیک که فقط برای تفریح روی این جعبه کار کرده بود، جابز می خواست آن را کامل تر کند و به فروش برساند. به همین دلیل وازنیک را متقاعد کرد تا بیشتر روی جعبه کار کند و آن را تا اندازه یک محصول تکمیل کند. در نهایت آن ها موفق شدند که حدود ۱۰۰ جعبه آبی بسازند و آن را به قیمت ۱۵۰ دلار بفروشند. بعدها جابز در این باره گفت:

«اگر این ماجرا برای جعبه آبی اتفاق نمی افتاد، اپلی هم در کار نبود. من ۱۰۰ در۱۰۰ در این باره مطمئنم. من و وازنیک در طول ماجرای جعبه آبی یاد گرفتیم که چطور با هم کار کنیم و اعتماد به نفس لازم برای حل مشکلات فنی و تولید محصول را به دست آوردیم.»

استیو جابز:اگر واقعا با دقت نگاه کنی، می بینی که بیشتر موفقیت های یک شبه زمان زیادی طول کشیدند.

اپل یک، محصولی که قبل از تاسیس اپل متولد شد

داستان برند اپل، سیب گاز زده ای که راه خود را می رفت

وازنیک در حال طراحی مجموعه ای با یک صفحه کلید و ماوس بود که به یک مینی کامپیوتر متصل می شد. این ایده ای ماندگار بود؛ یعنی همان ترکیبی که تا همین امروز هم ما از آن استفاده می کنیم؛ صفحه کلید، نمایشگر و کامپیوتر، همه در یک مجموعه هماهنگ در کنار هم. وازنیک در این باره می گوید:

«این تصویر کلی از کامپیوتر شخصی، درست همان موقع به ذهنم رسید. آن شب شروع به کشیدن طرح چیزی کردم که بعدها به «Appel I» تبدیل شد.» او همزمان کارهای سخت افزاری و نرم افزاری این کامپیوتر را با هم انجام می داد. چون پولی نداشت که به برنامه نویس بپردازد. بعد از دو ماه تلاش، بالاخره توانست اولین کامپیوتر خود را تست کند. وازنیک تعریف می کند: «من چند کلمه با صفحه کلید تایپ کردم و شوکه شدم! حروف، روی نمایشگر نشان داده شدند. این اولین بار در تاریخ بود که کسی یک کاراکتر را تایپ می کرد و روی نمایشگر کامپیوتر نشان داده می شد.» وقتی جابز این نمایشگر را دید، وازنیک را با پرسش هایش به رگبار بست. او می پرسید:

«آیا این کامپیوتر می تواند به شبکه متصل شود؟ آیا می توان به آن یک دیسک سخت افزاری برای ذخیره حافظه اضافه کرد؟ و… .» شاید بزرگ ترین قدرت جابز در پرسیدن سوال های درست و باز کردن افق دید برای وازنیک بود. او می پرسید و وازنیک، نشان می داد. یک ترکیب عالی که درست در کنار هم قرار گرفته بودند. این کامپیوتر، مدتی بعد به اولین محصول واقعی شرکت اپل تبدیل شد.

تولد برند اپل، یک شروع رسمی برای کارهایی که دیگر تنها تفریح نبودند

اولین قدم این دو دوست برای راه اندازی یک تجارت واقعی که بعدها اپل نام گرفت، با فروش نسخه های چاپی بوردهای یک مدار شروع شد. این کار هزار دلار هزینه داشت و اگر همه چیز خوب پیش می رفت در پایان می توانستند ۷۰۰ دلار سود کنند. اما آن ها هیچ سرمایه ای نداشتند. وازنیک نگران بود که حتی اگر به شکلی بتوانند این ۱۰۰۰ دلار را جور کنند، کسی آن طرح های چاپی را از آن ها نخرد و بیچاره شوند. اما جابز به او دلگرمی می داد و می گفت:

«حتی اگر تمام پول هایمان را از دست دهیم، در عوض برای اولین بار در عمرمان یک شرکت واقعی خواهیم داشت.» تکاپوی این دوست برای مهیا کردن سرمایه آغاز شد. از آن جا که آن ها دو جوان آس و پاس بودند، نتوانستند اعتماد کسی را جلب کنند تا این مبلغ را به آن ها بدهد. در نهایت، مجبور شدند با چیزهایی که دوست داشتند خداحافظی کنند. وازنیک، ماشین حساب «HP65» خودش را به قیمت ۲۵۰ دلار فروخت. جابز هم ماشین فولکس واگنش را به قیمت ۱۰۵۰ دلار فروخت. سرمایه آن ها روی هم ۱۳۰۰ دلار شد. با این پول هم می توانستند شرکت خودشان را ثبت کنند و هم هزینه طرح ها را بپردازند.

ماجرای انتخاب نام سیب برای یک شرکت کامپیوتری

داستان برند اپل، سیب گاز زده ای که راه خود را می رفت

جابز و وازنیک برای ثبت شرکت و راه اندازی تجارتی واقعی به یک اسم احتیاج داشتند. اما هر چه گشتند، هیچ اسمی به نظرشان مناسب نرسید. مهلتشان برای انتخاب نام شرکت داشت تمام می شد و آن ها فقط یک روز فرصت داشتند. جابز که در آن زمان، نوعی رژیم میوه گرفته بود، در برگشت از مزرعه سیب، پیشنهاد کرد که نام شرکت را «Apple Computer» بگذارند. در نهایت قرار بر این شد که اگر اسم بهتری به نظرشان نرسید، همین نام را در فرم ثبت شرکت وارد کنند. البته این نام هم مزیت های خودش را داشت. مثلا اینکه در دفترچه تلفن قبل از نام شرکت «آتاری» قرار می گرفت و واژه کامپیوتر را هم کنارش داشت که زمینه کاری شرکت را مشخص می کرد.

وقتی پای نفر سوم به ماجرا باز می شود

با وجود تلاش های جابز برای حفظ سرمایه و رسیدن به سود، مشکلی بزرگ در حال نمایان شدن بود. وازنیک، قبل از تاسیس اپل، در شرکا «اچ پی» (HP) کارمند بود و خودش را یکی از مردان اچ پی می دانست. اپل برای او تنها یک سرگرمی بود و این جابز را آزار می داد. دیگر چرب زبانی و پیاده کردن انواع فنون سخنوری روی وازنیک جواب نمی داد. چون او نمی خواست روزنه امیدی که برای امرار معاش داشت را با دست های خودش از بین ببرد. این اختلاف و مقاومت وازنیک می توانست کار اپل را در همان روزهای آغاز تولدش به پایان برساند. چون جابز نمی توانست چیزی تولید کند. او فقط در زمینه بازاریابی و فروش محصولاتی که وازنیک آن ها را تفریح و سرگرمی به حساب می آورد استاد شده بود. به همین دلیل، جابز به دنبال یک شریک سوم گشت تا بتواند به عنوان یک واسطه تاثیرگذار بین او و وازنیک میان داری کند. این انتخاب، «رونالد وین» (Ronald Wayne) یک مهندس میان سال از شرکت آتاری بود. وین هم زمانی می خواست شرکت خودش را راه بیندازد اما به اندازه جابز، جسور و بی پروا نبود. جابز با پیشنهاد ۱۰ درصد از سهام اپل، وین را به حلقه آن سیب کوچک راه داد. رونالد توانست وازنیک را متقاعد کند که تمام طرح های ابتکاری اش را به شرکت اپل تحویل دهد. چون این تنها راهی است که می تواند او را به یک مهندس بزرگ تبدیل کند. وین انتخاب خوبی بود اما همکار وفاداری از آب درنیامد. با پدیدار شدن اولین مشکل در شرکت اپل، تنها پس از یازده روز از شراکت، سهامش را فروخت و صحنه را ترک کرد.

آغاز اولین ها برای اپل؛ اولین سفارش واقعی

جابز به هر شکلی که شد، مدارهای چاپ شده را فروخت. اما برای او این حتی آغاز هم به شمار نمی رفت. استیو به همراه وازنیک محصولاتشان را که در آن زمان بردهای مداری بودند به «کلاب کامپیوتر خانگی هومبرو» (Homebrew Computer Club) برد تا هم برند اپل را به دیگران معرفی کند و هم برای محصولاتشان مشتری بیابد. اولین مشتری واقعی اپل، مردی به نام «پل ترل» (Paul Terrell) بود. او سه فروشگاه کامپیوتری به نام «بایت شاپ» (The Byte Shop) داشت و می خواست هر طور شده کارش را توسعه دهد. او نیز در این کلاب حضور داشت و جابز به طور اختصاصی نوآوری های «Appel I» را به او نشان داد. ترل که شگفت زده شده بود، ۵۰ کامپیوتر را به جابز سفارش داد به شرطی که تمام بردهای «Appel I» کاملا سرهم شوند. ترل به جابز اطمینان داد که به ازای هر قطعه، ۵۰۰ دلار به اپل می پردازد.

استیو جابز:

کامپیوترها و نرم افزارهایی که توسعه داده خواهند شد، شیوه یادگیری ما را متحول خواهند کرد.

تیم گاراژ وارد می شوند!

داستان برند اپل، سیب گاز زده ای که راه خود را می رفت

حالا دور دیگری از تاریخ اپل در حال شکل گرفتن بود. این شرکت کوچک که حتی یک متر هم دفتر رسمی نداشت حالا سفارش مناسبی گرفته بود و باید دوباره برای تامین هزینه های تولید به دنبال سرمایه می گشت. جابز توانست از پدر یکی از همکلاسی هایش ۵۰۰۰ دلار را قرض کند. او حتی برای گرفتن وام به بانک رفت اما مدیر نگاهی به جابز انداخت و درخواستش را رد کرد. بالاخره آن ها توانستند با کمک همان فرد سفارش دهنده، قطعات مورد نیازشان را با مهلت پرداخت ۳۰ روزه تحویل بگیرند. بیایید از دور، نگاهی به وضعیت برند اپل در آن روزها بیندازیم. اپل، از دو جوان که بیشتر شبیه بچه دبیرستانی ها بودند تشکیل شده بود که باید سفارشی ۲۵ هزار دلاری را تحویل می دادند. اما اپل تنها روی کاغذ یک شرکت بود و هیچ ملکی، حتی اجاره ای برای خودش نداشت. آن ها نه دفتر کار داشتند و نه کارگاهی که بتوانند سفارش را مونتاژ و تکمیل کنند. بنابراین، تنها راه چاره، استفاده از گاراژ بود. جابز، وازنیک و چند نفر که برای کمک به آن دو استخدام شده بودند دور هم جمع شدند تا اولین سفارش «Appel I» را در کمتر از سی روز به بایت شاپ تحویل دهند. آشپزخانه به دفتر حسابداری تبدیل شد و تلویزیون پدر جابز هم به عنوان مانیتور تست قطعات مورد استفاده قرار گرفت. بالاخره، بعد از سی روز تلاش، خستگی، شب زنده داری، جنجال و نگرانی، اپل جوان توانست به موقع سفارش خود را تحویل دهد. علاوه براین، آن ها حدود ۵۰ قطعه اضافی هم تولید کردند و جداگانه فروختند.

گسترش شرکت با کمترین هزینه به سبک جابز

بعد از تحویل این سفارش، آن ها توانستند تکانی به خودشان بدهند و کمی بیشتر به یک شرکت شباهت پیدا کنند. به این ترتیب، یک حسابدار استخدام کردند که هفته ای یک بار به آن ها سرمی زد. اما هنوز پولی نداشتند که مرکز خدمات مشتریان را راه بیندازند. برای همین جابز یک سرویس پاسخگویی اجاره کرد و مادرش را پای آن نشاند تا جواب تلفن مشتریان را بدهد. اپل آن زمان حتی آرم هم نداشت. اولین کسی که لوگوی اپل را کشید، همان شریک سابق محافظه کار، رونالد وین بود. او روی کاغذ یک طرح از نیوتون و درخت سیب را کشید و بالای آن این شعار را نوشت:

«ذهن، تا ابد در دریای عجیب تفکر، یکه و تنها سفر می کند.» تا سال ۱۹۷۶، جابز و دوستانش هنوز با دست در گاراژ خانه جابز مشغول ساخت کامپیوتر بودند و محصولاتشان را به طور مستقیم به فروشگاه ها می بردند. البته جابز دیگر چم وخم حرف زدن با فروشندگان را یاد گرفته بود و تقریبا هیچ وقت دست خالی برنمی گشت.

حضور در نمایشگاه و روبه رو شدن جابز با واقعیت!

اولین فستیوال سالانه کامپیوترهای شخصی را می توان اولین حضور رسمی و واقعا جدی برند اپل در میان رقبایش به شمار آورد. جابز و وازنیک، «Appel و طرح کامپیوتر بعدی شرکت خود را برداشتند و به سمت این نمایشگاه راهی شدند. وازنیک در این باره می گوید:

«من کاملا خودم را باخته بودم. رقبایمان به وضوح می گفتند که «Appel I» دستگاهی معمولی و پیش پا افتاده است. آن ها از یکسری علامت و حروف اختصاری حرف می زدند که ما اصلا آ ن ها را نشنیده بودیم!» در حقیقت، کامپیوترهایی که رقبای برند اپل بودند، مخصوصا «SOL-20» ظاهری شیک و حرفه ای داشتند. اما «Appel I» مثل سازندگانش، جوان و غیرحرفه ای به نظر می آمد. شرکت در این نمایشگاه به جابز کمک کرد تا دید گسترده تری نسبت به بازار و رقبایش پیدا کند. او به این نتیجه رسید که اپل بعدی باید در قالب یک مجموعه کامل، شامل کیس بزرگ و صفحه کلید غیرقابل انتقال باشد.

مایک کولا، بازاریابی که به داد برند اپل رسید

داستان برند اپل، سیب گاز زده ای که راه خود را می رفت

«Appel II» یک تحول به شمار می رفت البته اگر هزینه ساخت و تامین قطعات آن پیدا می شد. در حقیقت، جابز فکر می کرد که می تواند تمام محصولاتش را به صورت دانه دانه بفروشد. او چیزی از بازاریابی نمی دانست و همین موضوع باعث می شد تا سرمایه گذاران رغبتی برای دادن پولشان به اپل نداشته باشند. یکی از سرمایه گذارها، سه نفر را به جابز پیشنهاد کرد تا بازاریابی اپل را به او بسپارد. از بین آن سه نفر، جابز توانست با «مایک مارکولا» (Mike Markkula) کنار بیاید. مارکولا بعد از ملاقات با وازنیک و دیدن «Apple II» به جابز پیشنهاد داد که با هم یک برنامه تجاری بنویسند. در این بین بود که رویای هر خانه یک کامپیوتر در ذهن هر دوی آن ها نقش بست. مارکولا بعد از نوشتن طرح تجاری، پیش بینی کرد که اپل بعد از دو سال به فهرست ۵۰۰ شرکت برتر «مجله فورچون» (Fortune Magazine) راه پیدا کند. آن ها هفت سال بعد به این موقعیت رسیدند اما مارکولا هدف را درست نشانه رفته بود.

استیو جابز:

 هیچ دلیلی وجود ندارد که از قلبت پیروی نکنی.

سه اصل فلسفه بازاریابی اپل

وقتی مارکولا در حال آموزش مفاهیم بازاریابی به جابز بود، فلسفه بازاریابی اپل را روی یک برگه کاغذ نوشت. این فلسفه سه اصل مهم داشت که بعدها در تک تک محصولات اپل به مرحله اجرا درآمدند:

  • هم دلی

ایجاد یک رابطه عمیق با احساسات مشتریان.

  • تمرکز

برای انجام یک کار خوب، باید تمام فرصت های بی اهمیت را حذف کنیم.

  • نسبت دادن

نظر مردم درباره یک شرکت یا محصول بر اساس انرژی و نشانه هایی که منتقل می کند، شکل می گیرد. مردم درباره یک کتاب از روی جلدش قضاوت می کنند. ممکن است بهترین محصول، بالاترین کیفیت یا کاربردی ترین نرم افزار را داشته باشیم، اما اگر آن ها را با بی دقتی معرفی کنیم مردم همان تعبیر را از آن خواهند داشت. اگر آن را به شیوه ای خلاقانه و حرفه ای ارائه کنیم، اشتیاق و علاقه مردم را در دست خواهیم داشت. بعدها جابز در این باره گفت:

«ما می خواهیم وقتی جعبه یک اپل یا آی پد را باز می کنید، تجربه خوشایند و قابل لمسی داشته باشید که بر حستان درباره آن محصول تاثیر بگذارد. این را مارکولا به من یاد داد.»

رونمایی از اپل دو و آغاز جهانی شدن با فروش به ژاپن

داستان برند اپل، سیب گاز زده ای که راه خود را می رفت

اپل دو، فقط محصول بعدی شرکت اپل نبود. این کامپیوتر به دروازه ای برای جهانی شدن اپل تبدیل شد. سال ۱۹۷۷ اولین نمایشگاه کامپیوتر ساحل غربی در سانفرانسیسکو، پذیرای جابز و «Apple II» بود. آن زمان شرکت اپل فقط سه کامپیوتر اپل دو داشت. آن ها برای اینکه وانمود کنند تعداد زیادی اپل دو ساخته اند، کارتن های خالی شرکت را مرتب روی هم چیدند. در این نمایشگاه، جابز ۳۰۰ سفارش مستقیم گرفت. علاوه براین با یک تولیدکننده ژاپنی پارچه به نام «میزوشیما ساتوشی» ملاقات کرد. به این ترتیب، ساتوشی به اولین واسطه و فروشنده محصولات اپل در ژاپن تبدیل شد. «Apple II» تا شانزده سال بعد در مدل های مختلف به بازار عرضه شد و حدود شش میلیون فروخت. این دستگاه بیش از هر دستگاه دیگری معرف صنعت کامپیوترهای شخصی بود.

ماجرای اپل ۳ و رقابتی نفس گیر بین لیزا و مکینتاش

بعد از موفقیت هایی که اپل دو کسب کرد، جابز می خواست یک جایگزین برای او پیدا کند. اپل سه با هدف ارائه نسل بعدی کامپیوترهای شخصی با چند ویژگی بیشتر از اپل دو روانه بازار شد. اما شکست خورد و نتوانست بازار را بگیرد. بعد از این شکست، جابز به سراغ کامپیوتر دیگری رفت که آن را «لیزا» (Lisa) نامید. اما به علت تاکید زیادی که روی تولید یک محصول بی عیب و نقص داشت با گروه لیزا مشکل پیدا کرد و از آن اخراج شد. در نهایت «Apple Lisa» در ۱۹ ژانویه ۱۹۸۳ وارد بازار شد و ۱۰ هزار نسخه از آن فروش رفت. اما نتوانست بیشتر از این پیشرفت کند و بعد از دو سال تولیدش متوقف شد. در همان روزها که بخش اصلی مهندسان برند اپل مشغول کار روی لیزا بودند، جابز داشت روی پروژه بکر خودش کار می کرد. او به دنبال محصولی دیگر می گشت تا بتواند با لیزا رقابت کند. برای همین گروهش را برداشت و در ساختمانی مجزا به دنبال راهی تازه گشت. این پروژه که بعدها بسیار معروف شد، «مکینتاش» (Macintosh) نام گرفت و از روی نام سیب مورد علاقه یکی از مهندسان اپل به نام «جف راسکین» (Jef Raskin) برداشته شد. یک سال پس از معرفی لیزا، مکینتاش وارد بازار شد و توانست گوی رقابت را از لیزا بگیرد. این کامپیوتر به یکی از محصولات قدرتمند برند اپل تبدیل شد و اکنون تنوع قابل توجهی دارد.

چه دلایلی باعث رشد برند اپل شدند؟

اپل هنوز هم در حال رشد است. با وجود اینکه استیو جابز دیگر در آن حضور ندارد اما همان سبک و سیاق و سخت گیری های کیفی را دنبال می کند. شاید بتوان موارد زیر را به عنوان مهم ترین دلیل های رشد این برند در نظر گرفت.

۱- اهمیت دادن به کیفیت

وسواس استیو جابز برای ساخت محصولی بسیار باکیفیت، مزیتی بزرگ به اپل داد که او را از سایر برندهای بازار جدا می کرد. برند اپل، این ماجرا را مدیون پندی است که پدر جابز به او آموخت. پدرش می گفت:

«یک استاد واقعی، همه بخش های یک کار را عالی انجام می دهد؛ حتی بخش هایی که هرگز دیده نمی شوند.» در اثر همین نصیحت، جابز حتی به زیبایی بردهای کامپیوتر – بخشی که مشتری هرگز آن ها را نمی دید –  هم اهمیت می داد. چون از نظر او کاری کامل بود که از ابتدا تا انتها عالی انجام می شد؛ حتی اگر کسی آن را نمی دید.

استیو جابز:

کیفیت، مهم تر از کمیت است.

شاید برایتان جالب باشد که بدانید، بعد از سخت گیری های جابز برای طراحی کامپیوتر مکینتاش، در جشنی که قبل از ارائه این محصول برای مهندسان اپل گرفته شده بود، جابز از تک تک آن ها خواست که اسم هایشان را کنار هم روی یک کاغذ بنویسند. در انتها خودش هم جایی خالی در میانه کاغذ پیدا کرد و نامش را خوش خط نوشت. بعد دستور داد که در همه کامپیوترهای مکینتاش جایی پنهان در داخل دستگاه، تمام این امضاها حک شوند. جابز رو به مهندسانش کرد و گفت: «شما هنرمندید و هنرمندان واقعی، اثرشان را امضا می کنند.»

۲- شکار افراد با استعداد

یکی از ویژگی های مهم برند اپل، حضور مهندسان با استعداد بود. وقتی جابز زنده بود روی روند استخدام کنترل شدیدی داشت. مهم نبود که این افراد کجا کار می کنند یا چقدر تحصیلات دارند. مهم این بود که این سه فاکتور را داشته باشند:

  • در کارشان مهارت و خلاقیت داشته باشند
  • عاشق کارشان باشند
  • حاضر باشند برای کارشان بجنگند

یکی از ویژگی های استیو جابز این بود که سرزده به دفتر مهندسان می رفت، نگاهی به طرح ها می انداخت و می گفت:

«این طرح، مزخرف است!» اگر آن مهندس از طرحش دفاع می کرد و می توانست با دلیل توضیح دهد که چرا این طرح خوب است، یعنی نمره قبولی را از جابز می گرفت.

استیو جابز

ما افرادی را استخدام می کنیم که می خواهند بهترین چیزها را در دنیا بسازند.

۳- رها کردن شکست و نگاه به آینده

برند اپل هم مثل خیلی از شرکت های دیگر چندین بار شکست خورد. اما یاد گرفته بود که در این جور مواقع، باید بخش های خوب آن شکست را بردارد و الباقی اش را رها کند. اپل این مورد را هم مدیون جابز است. وقتی اپل سه شکست خورد یا لیزا به هدف مورد نظر نرسید جابز از بخش های موفق آن دو محصول برای ساخت مکینتاش استفاده کرد. به این ترتیب، دوشکست، پایه ای برای یک پیروزی بزرگ و دنباله دار شدند.

۴- هر پروژه در اپل، یک ماموریت شگفت انگیز است

روند کار در اپل با شرکت های معمولی فرق می کند. برای شرکت های معمولی، هر پروژه جدید، بار تازه ای را بر گردن مهندسان آن می گذارد. اما مهندسان اپل باور دارند که هر محصول آن ها می تواند یک مسیر تازه را در دنیای کامپیوتر باز کند. آن ها بیش از حد معمول و با اشتیاق کار می کنند.

۵- کیفیت همیشه بر زمان، مقدم است

برند اپل از جابز آموخت که نباید درگیر تاریخ توزیع محصول باشند و یک محصول شگفت انگیز را به بهانه زمان، ناقص ارائه دهند.

جابز معتقد بود که:

«دیرتر تحویل دادن کار، بهتر از آن است که آن را اشتباه انجام دهیم.»

۶- مشتری مهم است، ارائه خدمت به او مهم تر

بخش خدمات پس از فروش برند اپل، یکی از نقطه های قوت این مجموعه به شمار می رود. اپل به مشتریان خود و راحتی آن ها اهمیت زیادی می دهد. مثلا اگر شما یک لپ تاپ اپل بخرید و بعد از مدتی سیستمتان دچار مشکل شود، از طرف بخش خدمات پس از فروش اپل به خانه شما می آیند، لپ تاپتان را می برند، تعمیر می کنند و دوباره به شما تحویل می دهند. این سبک از مشتری مداری، موجی از مشتریان وفادار را با خود دنبال داشته است.

۷- سفر، خودش پاداش است

شاید این مورد، یکی از بزرگ ترین یادگاری های جابز برای برند اپل باشد. او معتقد بود که فقط محصول نهایی مهم نیست. بلکه زمانی که مهندسانش برای رسیدن به یک نتیجه متعالی تلاش می کنند هم بسیار ارزشمند است. او می گفت: «تلاش شما بسیار مهم است. همه آن ها تبدیل به خاطراتی می شوند که روزی آن ها را به یاد می آورید؛ لحظه های دردآور را فراموش یا با خنده از خود دور می کنید و این سفر را به عنوان خوشایندترین لحظه سحرآمیز زندگی تان در نظر می گیرید.» سال ها بعد از مرگ جابز، مهندسان گروهش این سخن را به یاد آوردند و با او موافق بودند که ایجاد آن خاطرات، خوشایندترین کار در زندگی شان بوده است.

آیا می خواهید جهان را تغییر دهید؟

تفکر، مبنای تمام ماجراهای ریز و درشتی است که در جهان پیرامون ما اتفاق می افتد. برند اپل نیز بر مبنای چند اصل فکری و تلاشی خستگی ناپذیر بنا شد و توانست اثری ماندگار بر جهان بگذارد. کسب و کارهای تازه نفس امروزی نیز باید به دنبال ایجاد روند خاص خودشان باشند. شاید جهان، به تغییر تازه ای که آن ها ایجاد می کنند محتاج باشد. به قول استیو جابز، افرادی که آن قدر دیوانه هستند که فکر می کنند می توانند دنیا را تغییر دهند، کسانی هستند که واقعا این کار را می کنند.

خلاصه ای از آن چه با هم گفتیم

  • اپل، یک شرکت فناوری چند ملیتی آمریکایی است که در زمینه طراحی و ساخت لوازم الکترونیکی، نرم افزار کامپیوتر و خدمات آنلاین فعالیت می کند.
  • «استیو جابز»، «استیو وازنیک» و «رونالد وین» در یکم آوریل ۱۹۷۶ شرکت اپل را تاسیس کردند.
  • ساخت دستگاهی به نام جعبه آبی به جابز و وازنیک کمک کرد تا الگوی همکاری خود را پایه گذاری کنند.
  • استیو جابز و وازنیک برای ثبت شرکت و تولید محصول، فولکس واگن و ماشین حساب گران خود را فروختند.
  • اولین مشتری واقعی اپل، فردی به نام پل ترل بود که ۵۰ کامپیوتر «Appel I» را سفارش داد.
  • جابز و وازنیک چون جایی برای ساخت و مونتاژ اولین سفارش خود نداشتند از گاراژ و آشپزخانه منزل پدر جابز استفاده کردند.
  • مایک مارکولا، فردی بود که اصول بازاریابی را به جابز آموخت و ۳ اصل فلسفه بازاریابی اپل را تدوین کرد.
  • «Appel II» با فروش به ژاپن، دروازه جهانی سازی را به روی برند اپل باز کرد.
  • جابز و مهندسانش در گروه مکینتاش، کامپیوتر و سیستم عاملی تولید کردند که فصلی تازه در دوران کامپیوترهای شخصی رقم زد.
  • هشت دلیل مهم باعث رشد برند اپل شدند؛ اهمیت دادن به کیفیت، کار با افراد بااستعداد، رها کردن شکست و نگاه به آینده، نگاهی متفاوت به پروژه ها، اهمیت دادن به مشتری و ارزشمند در نظر گرفتن مسیر رسیدن به هدف.

نظر شما چیست؟

فکر می کنید چه ویژگی های دیگری باعث هموار شدن مسیر پیشرفت برند اپل شده اند؟ به عنوان یک مصرف کننده از کدام ویژگی محصولات اپل خوشتان می آید و چه بخش هایی آزارتان می دهند؟ فکر می کنید اپل در آینده نیز همچنان موفق باشد؟

ادامه مطلب