Lines_Background
مینی‌دوره رایگان درآمد روزانه ۱۰۰ دلار از فارکس
00روز
00ساعت
00دقیقه
00ثانیه
ثبت‌نام رایگان
لوگو خانه سرمایه
آموزش ترید از صفر صفر

خلاصه کتاب

book
بهترین کتاب تحلیل بنیادی بورس ایران

یکی از دغدغه های مهم فعالان بازار سرمایه، عدم وجود منبع مطالعاتی مناسب برای تحلیل است. گاهی سرمایه گذاران، تنها با خواندن یک کتاب تحلیل بنیادی، گمان می کنند که با جزئیات بازار آشنا شده اند. در حالی که کتاب دریچه ای برای شناخت اولیه به روی سرمایه گذاران می گشاید. افزایش تعمق دانش افراد در حوزه بازارهای مالی، به ارتقای سواد جامعه سهامداری کمک می کند. همچنین بسیاری از موانع و مشکلات ناشی از ناآگاهی را مرتفع می سازد. در مقاله پیش رو، قصد داریم گزیده ای از بهترین کتاب تحلیل بنیادی را معرفی کنیم تا با مطالعه آن ها بتوانید دید بهتری نسبت به بازار سرمایه پیدا کنید و در این حوزه موفق تر عمل کنید.

معرفی کتاب هایی در حوزه تحلیل بنیادی

1- 23 اصل موفقیت وارن بافت (نویسنده: مارک تایر – مترجمان: سید محمد حسینی بهشتیان، امیر کامگار)

کتاب های تحلیل بنیادی

این کتاب یکی از پرفروش ترین کتاب های نوشته شده در مورد وارن بافت و دیگر بزرگان سرمایه گذاری است. مولف  کتاب، با گردآوری ۲۳ اصل و ۷ اشتباه بزرگ، اصولی که وارن بافت و دیگران را به ثروتمندترین سرمایه گذاران دنیا تبدیل کرد را مطرح می کند.

همان روش های ذهنی و استراتژی هایی که این افراد ایجاد کرده و در مدت ۵۰ سال به انجام آن ها پایبند بوده اند. اگر می خواهید این استراتژی ها را بدانید شما را دعوت به خواندن این کتاب می کنیم.

این کتاب اصول و روش های معامله صحیح در معاملات سهام و مانند آن و گزیده رازهای موفقیت وارن بافت و دیگر نابغه های سرمایه گذاری را به روشنی مطرح می کند. در این کتاب روش های منحصر بفرد وارن بافت و دیگر بزرگان سرمایه گذاری در معاملات سهام و غیره به طور روشن و کاربردی در قالب «23 اصل» و «7 اشتباه نابخشودنی» با شما در میان گذاشته خواهد شد و مقایسه روش های وی و دیگر افراد موفق با سرمایه گذاران شکست خورده در هر فصل، نکات جدید را به طور کاربردی در اختیار شما قرار می دهد.

90 درصد محتوای کتاب راجع به معاملات در بورس و راه های موفقیت هست. تاکید کتاب بر اهمیت اتخاذ روش های ذهنی مناسب و پایبندی به آن ها است.

مطالعه کتاب های مفید و انگیزه دهنده می تواند در انجام معاملات و تفکرات معامله گری نقش بسزایی داشته باشند “۲۳ اصل موفقیت وارن بافت و دیگر نابغه های سرمایه گذاری” عنوان کتابی است به قلم «مارک تایر» که توسط سیدمحمد حسینی بهشتیان و امیر کامگار ترجمه و از سوی نشر نوآور منتشر شده است.

2- شاه کلید بزرگان بورس (نویسنده: علی صابریان)

کتاب های تحلیل بنیادی

این کتاب مفید، توسط آکادمی خانه سرمایه تهیه و چاپ شده و شامل نکات غنی و کاملی برای سرمایه گذاران است که در حوزه تحلیل بنیادی و سرمایه گذاری می تواند راهنمای شما باشد.

در این کتاب، به کلیدهای موفقیت سرمایه گذاری اشاره می شود. نکاتی که شاید عده ی زیادی به آن توجه نمی کنند. مبحث مهم تنوع بخشی سبد سهام و چالش های مربوط به آن یکی از نکات مهم مطرح شده در این کتاب است.

همچنین نویسنده به اهمیت شناخت میزان ریسک پذیری و کسب دانش در این حوزه تاکید می کند.

اهمیت بازه ی زمانی در تحلیل و سرمایه گذاری، دیگر نکته مهم این کتاب ارزشمند است.

صابریان با طرح شش سوال طلایی، خواننده را به چالش می کشد تا بتواند فصل پنجم را به عنوان نقطه عطف کتاب خود به رشته تحریر درآورد.

در ادامه به اشتباهات رایج سرمایه گذاران و گام های طلایی جهت تحلیل دقیق تر و شناخت بازار پرداخته می شود.

در پایان نیز گام های طلایی بزرگان بازار و نکات مهم به نگارش درآمده است.

3- تکنیک های ساده و کاربردی در تحلیل بنیادی( نویسنده علی محمد مرادی)

کتاب تکنیک های ساده و کاربردی در تحلیل بنیادی

سومین کتاب نیز، یکی دیگر از محصولات ارزشمند آکادمی خانه سرمایه است که با رویکردی ساده و تحلیلی به نگارش درآمده است. با افزایش دانش مالی سرمایه گذاران و نگاه عمیق تر تحلیلگران، نیاز به منبع مطالعاتی قوی در بازار حس شد. این کتاب، سعی دارد با تکنیک های کاربردی و با بیان شیوا، راهنمای تحلیلگران باشد تا در یافتن ارزش ذاتی سهم و تحلیل شرکت ها مسیر بهتری بیابند.

یکی از مهم ترین ویژگی های این کتاب، بهره گیری از مثال های ملموس و واقعی است که در بازار سرمایه ایران رخ داده و می تواند در مسیر تحلیل کمک کننده باشد.

و ویژگی دیگر این کتاب، بیان ساده و روان آن است که با خواندن هر صفحه آن به ادامه مطالعه ترغیب می شوید.

همچنین در این کتاب از مطالب صرفا نظری پرهیز شده است. همچنین این کتاب از بیان مطالب صرفاً تئوریک و رسمی پرهیز کرده است. این سه ویژگی توانسته این کتاب را در زمره کتاب های محبوب آکادمی خانه سرمایه قرار دهد.

4- تحلیل بنیادی در بازار سرمایه (نویسنده: سید محمد علی شهدایی)

یکی از افراد شناخته شده در حوزه نگارش کتاب های تحلیل بنیادی، آقای شهدایی است. این کتاب یکی از کتاب های مشهور وی در این حوزه بوده و حاوی نکاتی مفید برای استفاده تحلیلگران بنیادی و فعالان بازار است.

کتاب تحلیل بنیادی در بازار سرمایه

در این کتاب، با نگاهی کاربردی و با اتکا به مبانی علمی به بررسی مجموعه عوامل تاثیر گذار بر تصمیم گیری های یک فعال در بورس خواهیم توانست به پرسش های بی پاسخی که شاید برای ما مطرح بوده پاسخ بدهیم. پرسش هایی مانند:

  • چگونه می توان از نرم افزار و اطلاعات رایگان در تجزیه و تحلیل های بورس استفاده نمود؟
  • چرا عده ای حاضر به سرمایه گذاری در بازارهای مالی می گردند؟
  • در بین استراتژی های معاملاتی متفاوت که پیش روی سرمایه گذاران قرار دارد کدام یک را انتخاب نماییم؟
  • زمان، هزینه های فرصتی، ریسک و… چه تاثیری می تواند بر تصمیم گیری های ما داشته باشد؟
  • بازده مناسب و معقول سرمایه گذاری چه میزانی است و چگونه می توان آن را تعیین نمود؟
  • چگونه بررسی صنایع می تواند در کـسب بازده متناسب از شرکت ها ما را یاری نماید؟
  • عکـس العمل های ما در مقابل شایعات، اخبار و …. چگونه باید باشد؟
  • بازده شرکت، رتبه نقد شوندگی و ترکیب سهامداران چه تاثیری در انتخاب سهام خواهد داشت؟
  • چگونه اعداد و ارقام صورت های مالی ارائه شده توسط شرکت ها را درک می نماییم؟
  • نسبت های مالی گویای چه حقایقی می باشند و چگونه ما را در انتخاب سهام یاری خواهند نمود؟
  • اطلاعیه های منتشره توسط شرکت ها چه می گویند؟

چگونه می توان با رتبه بندی مدیریت در شرکت ها زمینه مناسب انتخاب سهام را فراهم نمود؟

شما در این کتاب، مبانی مقدماتی تحلیل بنیادی را می آموزید. با نسبت های مالی و سایر پارامترهای مقایسه ای تحلیل بنیادی آشنا می شوید. همچنین قادر خواهید بود تحلیل صورت های مالی اساسی را نیز فرابگیرید.

در مجموع اگر به دنبال کتابی مفید و پر محتوا در زمینه آموزش تحلیل بنیادی هستید، این کتاب می تواند راهنمای خوبی برای شما باشد.

5- چگونه سهام سودآور انتخاب کنیم؟ (نویسندگان: مورنینگ استار، پائول لارسون – مترجمان: قربان برارنیا ادبی، محمد روشندل)

Paul Larson, Morningstar

کتاب های تحلیل بنیادی

عنوان کتاب پنجم، بی شک می تواند برای فعالان این حوزه، شگفت انگیز باشد. شما در این کتاب با تجربیات سرمایه گذاران بزرگ دنیا آشنا می شوید. مهم ترین مطالبی که در این کتاب مطالعه می کنید شامل موارد زیر است:

  • تجزیه و تحلیل نسبت های مالی و استفاده از آن ها جهت مقایسه وضعیت شرکت ها
  • آشنایی با مزیت های رقابتی
  • اشنایی با جزئیات صورت های مالی اساسی(صورت سود و زیان و ترازنامه)
  • آشنایی با تفسیر ارقام مالی
  • آشنایی با مفهوم ارزش

همچنین این کتاب نگاهی به مفهوم تنزیل جریان های نقدی دارد. نکات مهم سرمایه گذاری و معرفی استراتژی های سرمایه گذاری و تشکیل سبد سهام از دیگر نکات مهم این کتاب است.

6- به بورس خوش آمدید (نویسنده: مهدی افضلیان)

کتاب های تحلیل بنیادی

کتاب ششم، یکی از ساده ترین و روان ترین کتاب های تحلیل بنیادی و آموزش بورس است که نشر دانش پژوهان جوان آن را منتشر کرده است. این کتاب دومین کتاب از مجموعه کتاب های هنر معامله گری در بورس است که توسط مهدی افضلیان به رشته تحریر درآمده است.

اگر به تازگی به جمع سهامداران بازار سرمایه ملحق شده اید و دنبال منبعی ساده جهت یادگیری هستید، ما به شما این کتاب را پیشنهاد می کنیم.

در این کتاب شما با لزوم سرمایه گذاری، مفاهیم سرمایه گذاری و فرآیند جزئی ورود به بورس آشنا خواهید شد. نگاهی به صندوق های سرمایه گذاری، اصطلاحات رایج بازار و تابلوخوانی از دیگر فصول این کتاب است.

در نیمه دوم کتاب شما با صورت های مالی اساسی و تحلیل آنها همراه خواهید شد.

یکی از بخش های مفید این کتاب، اشاره به مبحث افزایش سرمایه و معایب و محاسن هر کدام است.

ارزش گذاری و سرمایه گذاری موفق نیز فصول پایانی این کتاب را تشکیل می دهند.

7- از صفر تا تحلیل بنیادی (نویسنده: رویا درخشانی)

کتاب از صفر تا تحلیل بنیادی

هفتمین کتاب نیز راهنمای خوبی برای مبتدیان این حوزه است. شما در این کتاب می توانید، با جزئی ترین نکات در حوزه تحلیل بنیادی آشنا شوید. شما می آموزید برای تحلیل بنیادی از کجا شروع کنید و  در جستجوی بررسی چه مواردی باشید. هدف نویسنده از نگارش این کتاب، عمدتا کمک به سرمایه گذاران مبتدی است تا بتوانند راحت تر موضوعات مربوط به این حوزه را فرابگیرند.

وجه تمایز دیگر کتاب تحلیل بنیادی معرفی شده با سایر کتاب های معدود فارسی در مورد این موضوع، انجام تحلیل بنیادی بر اساس بازار سرمایه ایران و آماده به کار کردن فارغ التحصیلان و علاقمندان است. هر خواننده پس از خواندن این کتاب اعتراف خواهد کرد که میزان خلاقیت و حوصله نویسنده در ذکر جزییات کاربردی آموزش تحلیل بنیادی واقعا شگفت انگیز است.

شما در این کتاب با یازده گام اساسی در مسیر تحلیل بنیادی آشنا می شوید. نحوه استخراج میزان تولید و فروش شرکت ها و برآورد مبلغ فروش و پیش بینی کارشناسی از دیگر مباحث این کتاب است.

درخشانی همچنین به تحلیل افقی، عمودی و نسبت های مالی پرداخته است. پیش بینی سود بر مبنای سناریوهای مختلف و ارزش گذاری مبتنی بر قیمت به درآمد از دیگر نکات ارزشمند کتاب از “صفر تا تحلیل بنیادی” است.

8- انتخاب سهام برتر به روش تحلیل بنیادی (نویسنده: علینقی رفیعی امام)

کتاب انتخاب سهام برتر به روش تحلیل بنیادی

در هشتمین کتاب، می آموزیم چگونه با روش تحلیل بنیادی، سهام مناسب را انتخاب کنیم.

رفیعی در این کتاب نخست به معرفی شاخص های اقتصاد کلان و تاثیر آنها بر بازار سهام پرداخته است. در ادامه بازارهای مختلف را معرفی کرده و نحوه فعالیت شرکت های مختلف در آنها را شرح داده است.

ما می توانیم با صنایع مختلف و شاخص های کاربردی هر صنعت و ارتباط آن با فعالیت شرکت ها در این کتاب آشنا شویم. تجزیه تحلیل صورت های مالی شرکت ها و بانک ها از دیگر مباحث مهم این کتاب است.

اگر می خواهید با شاخص های کاربردی در روند تجزیه و تحلیل شرکت ها آشنا شوید، این کتاب به شما کمک خواهد کرد.

یکی از موضوعات مهم در تحلیل بنیادی، نحوه تعیین قیمت ذاتی سهام است که رفیعی در این کتاب به ان پرداخته است.

همچنین شما می توانید مثال های کاربردی و گوناگونی در این کتاب بیابید که در تحلیل بنیادی به شما کمک شایانی خواهد کرد. در پایان نیز تعارفی مربوط به قانون تجارت و شرکت های سهامی آورده شده تا راهگشای خوبی برای استفاده کنندگان این منبع اطلاعاتی باشد.

9- همه چیز درباره سهام (نویسنده: مایکل سینسر – مترجم: مهدی خادمی گراشی)

کتاب های تحلیل بنیادی

نهمین کتاب، راجع به کلیت سهام، دید جامعی به شما می دهد. نویسنده در این کتاب به آموزش شیوه جدید برای آشنایی با بازار سهام و خرید و فروش سهام پرداخته و به بیان شیوه هایی که مانع از ضرر زیاد افراد در بازار سهام می شود ، عوامل موثر بر قیمت سهام ، علت ضرر سرمایه گذاران و بیان عقاید خود در مورد بازار سهام پرداخته است.

در این کتاب، شما با نحوه طبقه بندی سهام و کارهایی که به واسطه آن می توانید انجام دهید، آشنا می شوید.

اگر دنبال کتاب خوبی در زمینه استراتژی های خرید و فروش هستید، این کتاب می تواند منبع خوبی برای شما باشد.

همچنین می تواند روش های متفاوت درخصوص یافتن سهام مناسب برای سرمایه گذاری را فرابگیرید.

ابزارها و الگوهای تحلیل بنیادی یکی دیگر از موضوعات مهم این کتاب است.

اگر می خواهید بدانید چه عوامل بنیادی بر قیمت سهام اثرگذار است، سینسر به بیان ساده و شیوا، پاسخ سوال شما را خواهد داد. در پایان، نویسنده به علل ضرر سرمایه گذاران و عقاید شخصی خود راجع به بازار سهام می پردازد.

10- کتاب تحلیل بنیادی کاربردی در بازارهای داخلی و بین المللی تالیف مت کرانتز ترجمه سیدعلی حسینی، شیما احمدی، حسین سیلسپور

کتاب حلیل بنیادی کاربردی

انتخاب دهم ما برای معرفی، کتابی است که رانتز در خصوص تحلیل بنیادی بازارهای داخلی و بین المللی نوشته است.

شما در این کتاب با چیستی و چگونگی استفاده از تحلیل بنیادی آشنا می شوید. شاید برخی از شما با درک تحلیل بنیادی دستیابی به اطلاعات آن مشکل داشته باشید. این کتاب مشکل شما را حل خواهد کرد. رانتز در ادامه به چگونگی تحلیل شرکت ها می پردازد و اشاره می کند چطور می توان با استفاده از ترازنامه، پایداری یک شرکت را اندازه گیری کرد.

ردیابی وجه نقد و نحوه تحلیل صورت جریان وجه نقد و معرفی نسبت های مالی از دیگر مباحث این کتاب است.

شاید ندانید تحلیل بنیادی چطور می تواند به شما سود برساند، پس این کتاب را بخرید تا به شما بگوید.  شما با دلایل سرمایه گذاری از طریق تحلیل بنیادی آشنا می شوید.

همچنین می آموزید چگونه با جریان وجه نقد تنزیل شده، قیمت مناسب سرمایه گذاری را محاسبه کنید.

بررسی اطلاعات صنعت، روندها، پیوند تحلیل بنیادی با تحلیل تکنیکال از دیگر نکات برجسته این کتاب است. در پایان نویسنده، ده موردی که هنگام تحلیل یک شرکت باید بررسی کنیم و ده کاری که تحلیل بنیادی نمی تواند انجام دهد، را مورد بحث و چالش قرار می دهد.

ادامه مطلب
کتاب صد سال تنهایی
خلاصه کتاب صد سال تنهایی؛ داستانی که نوبل ادبیات را قاپید!

خلاصه کتاب صد سال تنهایی (One Hundred Years of Solitude)

کتاب «صد سال تنهایی» یکی از آثار بسیار معروف نویسنده ای اسپانیایی به نام «گابریل گارسیا مارکز» (Gabriel García Márquez) است که جایزه نوبل ادبیات را برای او به ارمغان آورد. در این خلاصه کتاب، نگاهی به هسته اصلی ماجرای این رمان معروف می اندازیم. اگر می خواهید بدون خواندن این کتاب قطور از ماجرای آن سردربیاورید، با ما همراه باشید. 

ماکوندو کجا است؟ بوئندیا کیست؟

ماجرای کتاب صد سال تنهایی از یادآوری خاطرات فردی به نام «سرهنگ اورلیانو بوئندیا» یکی از دو پسر فردی به نام «خوزه آرکادیو بوئندیا» آغاز می شود. او روستای زمان کودکی اش را آن طور که بود و دوست داشت به یاد می آورد.

 زمانی که همراه با پدر، مادر و برادرش در روستای خوش آب و هوایشان «ماکوندو» زندگی می کردند و دوره گردی به نام «ملکیادس» با موجی از کنجکاوی که در ذهن پدرش به راه می انداخت آرامش را از تمام مردم روستا می گرفت. خوزه آرکادیو بوئندیا به خاطر همنشینی با این فرد از یک مرد خانواده و رئیس روستا به فردی نیمه دیوانه که فکر می کرد دنیای آنسوی دریا بسیار متمدن تر از روستای کوچک و ساده آنها است تبدیل شد.

تلاش های خوزه آرکادیو بوئندیا برای ماکوندو گُشایی!

با وجود آنکه ماکوندو به دلیل دوری از جامعه های دیگر و محاصره شدن در میان کوه ها و مرداب ها به منطقه ای دور افتاده تبدیل شده بود ولی مردم آنجا از زندگی در آن منطقه که سرشار از نعمت، آسایش و آرامش بود راضی بودند. خیلی زود، این خوشی با تلاش های پدر خانواده برای کشف جهان، از بین رفت!

 در این میان، مادر خانواده یعنی «اورسولا ایگوآران» هر چه از دستش برمی آمد انجام می داد تا نقشه های دیوانه کننده شوهرش نقش بر آب شوند و او نتواند آرامش را از زندگی شان برباید. البته تلاش های او با حضور وقت و بی وقت دوره گردها و سخنان پر از آب و تابی که درباره دنیای بیرون از ماکوندو تعریف می کردند دود می شد و به هوا می رفت. 

چرا خوزه آرکادیو بوئندیا روستای ماکوندو را ساخت؟

در طول کتاب «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا یک فلاش بک بزرگ به چند سال قبل از ازدواج خوزه آرکادیو و اورسولا می زند. سال ها قبل، زمانی که اورسولا و خوزه آرکادیو عاشق هم شده بودند، هیاهویی در روستای قدیمی شان به راه افتاد.

 آن دو دختر عمو، پسر عمو بودند و پدر و مادرشان می ترسیدند که ثمره ازدواجشان هر چیزی باشد به جز آدمی زاد! به همین دلیل، بعد از اینکه با اصرار این دو با هم ازدواج کردند مادر اورسولا از هر راهی که می توانست برای دور کردن این دو از هم استفاده کرد. 

ترسی که با یک قتل به پایان رسید!

خلاصه کتاب صد سال تنهایی

چندین ماه به همین ترتیب گذشت تا آنکه روزی در جریان مسابقه خروس جنگی، خوزه آرکادیو، برنده شد. مرد شکست خورده هم از شدت حسادت چیزهایی در مورد ناقص بودن خوزه آرکادیو گفت و خون او را به جوش آورد. آن دو با هم دوئل کردند و در این ماجرا مرد شکست خورده جانش را از دست داد. 

مرد شکست خورده حتی بعد از مرگش هم خوزه آرکادیو را به حال خود رها نکرد! روح او هر شب در جای جای خانه ظاهر می شد و با نمایش زخمی که باعث مرگش شده بود آن دو را عذاب می داد! در نهایت خوزه آرکادیو تصمیم گرفت که به همراه همسر و چند نفر دیگر از اهالی روستا آنجا را به مقصد سرزمین های پشت دریا ترک کند. بعد از 26 ماه سفر، وقتی فهمیدند که حالا حالاها دریایی پیدا نخواهند کرد در یک منطقه خوش آب و هوا اطراق کردند. آن منطقه جایی نبود جر ماکوندو. 

خوزه آرکادیو روی اعصاب اورسولا آزمایشگاه زد!

از اینجا بعد، ماجرای کتاب «صد سال تنهایی» جایی در میان گذشته و حال، جلو عقب می رود. بعد از گذشت سال ها دوره گردها همچنان می آمدند و می رفتند و ملکیادس با اختراع های عجیب و غریبی که با خود می آورد آنقدر در ذهن خوزه آرکادیو نفوذ کرد که بالاخره آزمایشگاهی رسمی برای کنجکاوی های او بنا شد. 

اورسولا هم که دیگر آب از سرش گذشته بود و زبانش از این همه مخالفت و نیرنگ برای درست شدن اوضاع، مو درآورده بود بی خیال ماجرا شد و خودش را با دو پسرش، باغچه و حیواناتشان سرگرم کرد. بعد از چند سال، پسر کوچک خانواده یعنی «اورلیانو» همچون پدرش مشغول کیمیاگری شد اما در نهایت، زیبایی رشته طلاسازی او را به خود جذب کرد. 

وقتی اورسولا راهی را باز کرد که شوهرش در تب آن می سوخت!

پسر بزرگ خانواده یعنی خوزه آرکادیو که شیفته یک دختر کولی شده بود همراه با گروه کولی ها و بدون اینکه به خودش زحمت خبر دادن بدهد، ماکوندو را ترک کرد. وقتی اورسولا از این ماجرا با خبر شد به هوای یافتن پسرش و بازگرداندن او به خانه، راهی جاده شد. تا پنج ماه خبری از او نبود. همه فکر می کردند او دیگر مرده است تا اینکه اورسولا همراه با یک گروه بزرگ انسان های عادی به ماکوندو بازگشت. 

او در طول این پنج ماه نتوانسته بود پسرش را پیدا کند ولی راهی به سمت آنسوی مرداب پیدا کرده بود. اوضاع در ماکوندو با ورود این انسان های متمدن تغییر کرد. به زودی پای عرب ها و دولتی ها هم به این روستا که دیگر از آرامش گذشته آن چیزی باقی نمانده بود باز شد. 

پسری که تنها یادگار پدرش شد

بعد از رفتن خوزه آرکادیو، پسر بزرگ خانواده، معلوم شد که او با یک دختر فالگیر روی هم ریخته بود و حالا نوزادی وجود داشت که جز پدربزرگ و مادربزرگ پدری اش کسی او را نمی خواست حتی مادرش! اورسولا با آنکه خودش هم به تازگی فرزند دختری به دنیا آورده بود نگهداری از نوه خودش را عهده دار شد. آنها نام این نوزاد پسر را به یاد پدرش که معلوم نبود کجاست، «آرکادیو» گذاشتند. 

ربکا با دو کیسه استخوان وارد ماکوندو شد

کتاب «صد سال تنهایی» با هر بار عادی شدن ماجرا یک داستان متحیر کننده را در دستان خواننده می گذارد. این بار نوبت یک کودک عجیب است! اورلیانو، پسر کوچک خانواده که از قضا دستی بر پیشگویی هم داشت چند روزی بود که به مادرش می گفت مسافری می آید! از آنجا که خانه آنها مثل بازار شام بود و همیشه مردم در حال رفت و آمد بودند مادرش به این ماجرا اهمیت چندانی نداد. تا آنکه باز هم سر و کله یک گروه دوره گرد به ماکوندو باز شد اما آنها این بار به جای چیزهای عجیب و غریب یک دختربچه با مُشتی استخوان و یک نامه را برای خانواده بوئندیا آوردند. 

ظاهرا این دختر بچه، فرزند یکی از همسایه های دور آنها در روستای قدیمی شان بود که پدر و مادرش در بستر مرگ ترجیح دادند خوزه آرکادیو و اورسولا او را بزرگ کنند. با وجود آنکه این دو اصلا آن همسایه را به یاد نمی آوردند ولی دخترک را که معلوم بود گرسنگی کشیده است پناه دادند. نام او را «ربکا» گذاشتند. ربکا بسیار غریبی می کرد و عادت های عجیبی هم داشت؛ مثلا به جای غذا، خاک می خورد! اما اورسولا بالاخره توانست در دل او نفوذ کند.

بیماری خوابگردی، ماکوندو را بلعید!

عکسی از کتاب صد سال تنهایی

گابریل گارسیا در این بخش از صد سال تنهایی، غافلگیری عجیب تری را رو می کند! درست زمانی که همه فکر می کردند ربکا دیگر به خانواده جدیدش عادت کرده است سر و کله یک بیماری عجیب در خانه آنها پیدا شد که همراه با ربکا آمده بود. بیماری ای که پرستار سرخپوست خانواده برای فرار از آن، قبیله خودش را ترک کرده بوده یعنی «بی خوابی» آن هم نه یک بیخوابی معمولی. بیخوابی که در انتها به فراموشی ختم می شد. 

کم کم این بیماری از خانه خوزه آرکادیو شروع شد و تمام روستا را درگیر کرد. مردم وارد فاز فراموشی شده بودند و برای آنکه بتوانند همچنان نام چیزها را به خاطر بیاورند روی همه چیز اسم گذاشته بودند؛ از در و دیوار و مرغ و خروس گرفته تا قاشق و ملاقه و نمکدان، همه چیز را با یادداشت برچسب گذاری می کردند. ماجرا داشت به جاهای باریک کشیده می شد که ناگهان با حضور یک غریبه همه چیز تغییر کرد. 

بازگشت مُرده ای که از عالم اموات خسته شده بود!

مُرده ها هم در صد سال تنهایی می توانند از عالم اموات برگردند! پیرمردی به ماکوندو آمده بود. خوزه آرکادیو هر چه به مغزش فشار آورد نتوانست او را بشناسد؛ اما پیرمرد به خوبی این دوست قدیمی را می شناخت. او کیفش را باز کرد و از دارویی که داشت چند جُرعه را به خوزه آرکادیو خوراند. در عرض چند دقیقه، تمام آثار آن بیخوابی و فراموشی از میان رفت.

 پیرمردی که روبه روی خوزه ایستاده بود همان ملکیادس بود! خوزه فکر می کرد او مرده است که البته درست هم فکر می کرد اما حالا با وجود آنکه کمی شکسته شده بود درست جلوی او ایستاده بود.

 ملکیادس به خوزه گفت که ماهی ها در دریا داشتند جسدم را می خوردند اما دیدم این ماجرا هیچ لطفی ندارد. به همین دلیل یک بار دیگر از عالم اموات برگشتم. آن دو دوست قدیمی، یکدیگر را در آغوش گرفتند. ملکیادس در خانه ی خوزه مستقر شد و تمام ماکوندو به خاطر دارویی که ملکیادس با خود آورده بود به روز اولش برگشت!  

 اورسولای همه فن حریف و خوزه آرکادیو بی خیال

در نگاه گابریل گارسیا، زنان خانواده، ستون خانواده بودند. او این تفکر را در جای جایِ صد سال تنهایی به رخ کشید. ربکا و دختر اورسولا مثل دو خواهر با هم بزرگ شدند. آرکادیو هم از عموی خود خواندن، نوشتن و کمی طلاکاری را یاد گرفت و برای خودش کارگاهی زد تا تمرین کند.

 در این میان که بچه ها در حال بزرگ شدن بودند و خوزه آرکادیو همچنان فکری به حال خرج و مخارج نمی کرد اورسولا هم به کاری که از مادرش یاد گرفته بود یعنی آبنبات سازی روی آورد. خیلی زود آبنبات های او بسیار معروف شدند و توانست نه تنها از پس مخارج خانه و بچه ها بربیاید بلکه پولی هم دور از چشمان نابودگر شوهرش پس انداز کند!

چند سالی به همین ترتیب گذشت. ناگهان اورسولا به خودش آمد و دید فرزندانش بزرگ شده اند و خانه کوچکش دیگر کفاف این جمعیت را نمی دهد. به همین دلیل، پس انداز چندین ساله اش را به کار گرفت تا خانه را بزرگ کند. بازسازی خانه، چندین ماه طول کشید ولی نتیجه نهایی چیزی شد که اورسولا از تماشای آن احساس غرور می کرد. 

ماجرای تبدیل شدن اورلیانو به سرهنگ اورلیانو

می توان نگاه مخفی گابریل گارسیا در مورد کشیش ها را در این بخش از صد سال تنهایی به تماشا نشست. مدتی بعد، سر و کله یک پدر روحانی در ماکوندو پیدا شد. او مردم ماکوندو را کافر صدا زد و به آنها گفت که زندگی شان از اول تا آخر غلط است! در عوض مردم هم گفتند که ما کارهایمان را بدون واسطه با خودِ خداوند حل می کنیم و نیازی نداریم کسی واسطه میان ما و خدا شود یا راست و غلط را به ما یاد بدهد! 

ولی کشیش از رو نرفت و با التماس به جمع آوری اعانه مشغول شد تا کلیسا بسازد و مردم را از مسیری که به جهنم ختم می شد به بهشت برساند. در این میان، دعوای دو حزب «آزادی خواه» و «محافظه کار» در کشور بالا گرفت. انتخاباتی سوری در ماکوندو برقرار شد و بعد از دستکاری آرا توسط کلانتر جدید ماکوندو، صندوقِ مُهر و موم شده به سمت پایتخت رفت!

اورلیانو که در تمام این مدت، مشغول تماشای این دغل کاری بود دیگر تاب نیاورد و با گروهی از جوانان که همگی پسران موسسان اصلی ماکوندو بودند با کارد آشپزخانه به سربازخانه حمله کردند و کنترل ماکوندو را در دست گرفتند. حالا اورلیانو که دیگر خودش را «سرهنگ اورلیانو» صدا می زد از یک فرد آرام و مرد خانواده به یک شورشی مسلح و دشمن دولت تبدیل شده بود.

از حکومت ظالمانه آرکادیو تا تیرباران او وسط میدان شهر

خلاصه کتاب one hundred years of solitude

ماکوندو که بعد از گذر سال ها از یک روستا با 300 نفر به شهری کوچک اما زیبا تبدیل شده بود، حوادث عجیبی را به خود دید. بعد از آنکه اورلیانو همراه با پسران موسسان شهر به عنوان نیروهای شورشی برای نبرد با محافظه کاران رفتند، اداره شهر به دست آرکادیو یعنی پسر خوزه آرکادیو که همراه با کولی ها ماکوندو را ترک کرده بود افتاد.

 با آنکه اورسولا نوه خود را مثل فرزندش بزرگ کرد ولی خلاءهای روحی او هرگز پُر نشدند. به همین دلیل، وقتی اوضاع به گونه ای شد که فرصت حکومت کردن به عده ای در اختیار او قرار گرفت، از نهایت قدرتش برای زورگویی به مردم و انتقام گرفتن از کسانی که در طول این سال ها داشتند روی اعصباش یورتمه می رفتند استفاده کرد. 

وقتی طاقت مادربزرگ، طاق می شود!

پایان صد سال تنهایی در قلب کودکی که هیچ کس او را واقعا ندید، رخ داد. آرکادیو قبل از هر کاری کشیش شهر را تهدید کرد تا مراسم های مذهبی را متوقف کند و دست از ارشاد مردم بردارد وگرنه او را در درخت وسط شهر تیرباران خواهد کرد! سپس به بهانه های مختلف از مردم مالیات گرفت و هر کسی که اعتراض می کرد را اعدام کرد.

 اورسولا که در این مدت، خاموش مانده بود وقتی فهمید نوه اش در حال آزار و اذیت یکی از فامیل ها است و دختران فامیلش در حال شلاق خوردن هستند دود از سرش بلند شد و با شلاق به جان آرکادیو افتاد. اورسولا چنان عصبانی بود که هیچ کدام از سربازان مسلح همراه آرکادیو جرات نکردند به او نزدیک شوند. 

آرکادیو همان طور که شلاق می خورد مادرش (او حقیقت را نمی دانست و فکر می کرد مادر بزرگش مادرش است) را تهدید می کرد که او را هم تیرباران خواهد کرد. اما اورسولا که بدون هیچ ترسی در حال ادب کردن نوه خود بود به او گفت: «اگر جرات داری بگو این کار را بکنند 

در نهایت، اورسولا مدیریت شهر را به دست گرفت و آرامش به ماکوندو بازگشت. مدتی بعد، آتش خانمان سوز جنگ به ماکوندو رسید و شهر به اشغال دشمن درآمد. آرکادیو دستگیر شد و عجز و لابه های اورسولا برای نجات او راه به جایی نبرد. آرکادیو چند روز بعد به درخت وسط شهر بسته شد و او را به تیربار بستند. او قبل از مرگش به همسرش گفت که نام دخترشان را به یاد مادرش «اورسولا» بگذارند و اگر فرزندی که در راه داشتند پسر بود او را مثل پدربزرگش «خوزه آرکادیو» بنامند. 

اعدام سرهنگ اورلیانو در میدان وسط ماکوندو و توطئه برادرش

گابریل در جای جای کتاب صد سال تنهایی تلاش کرد تا سرهنگ اورلیانو را به کام مرگ بکشاند اما انگار سرهنگ از گابریل هم جان سخت تر بود! اورسولا که هنوز از داغ نوه کوچکش در تب و تاب بود با شنیدن خبر دستگیری و حکم اعدام سرهنگ اورلیانو به مرز جنون رسید. خبر آورده بودند که مراسم اعدام او را در میدان شهر انجام خواهند داد. چند روز بعد، گروهی سرباز، سرهنگ اورلیانو را به همراه دوستش با پای برهنه، بدن زخمی و در حالی که دستهایشان را با طناب بسته و از پشت می کشیدند وارد ماکوندو شدند. 

مردم شهر، اورلیانو را فرزند خلف خود و شیرمردی می دیدند که به آنها آرامش و آزادی داده بود. اورسولا به زحمت توانست با فرزندش دیدار کند. خوزه آرکادیو، برادر بزرگ که مدتی بود از همراهی با کولی ها خسته شده و همراه با ربکا در ماکوندو برای خودش زندگی تشکیل داده بود از دور این ماجرا را زیر نظر داشت. 

روزها یکی پس از دیگری می آمدند و می رفتند اما کسی جرات نمی کرد سرهنگ اورلیانو را اعدام کند. در نهایت به دلیل فشار مقامات دولتی قرار شد صبح روز بعدی حکم را اجرا کنند. در همین زمان بود که خوزه آرکادیو با لباس مبدل در حالی که تفنگ دولول در دست داشت و جمعی از پسران خانواده های ماکوندویی او را همراهی می کردند بر سر جوخه اعدام ریخت و برادرش را فراری داد!

سرهنگ اورلیانو، مردی با ارتشی از سرخپوست ها

سرهنگ اورلیانو، مردی با ارتشی از سرخپوست ها در کتاب صد سال تنهایی

ماه ها از این ماجرا گذشت. ماجرای صد سال تنهایی هنوز هم در گوشه و کنار ماکوندو جریان داشت. سرهنگ اورلیانو فرار کرد و در طول این مدت، ارتشی از هزار سرخپوست را با خود همراه ساخت. آوازه ی پیروزی های او تا پایتخت هم رسید و در کمال تعجب، حزب آزادی خواه برای سرش جایزه تعیین کرد! او که حالا دیگر فقط برای غرورش می جنگید شهرها را یکی پس از دیگری فتح کرد تا به ماکوندو رسید. 

بعد از یک نبرد کوچک، توانست کنترل شهر را در دست بگیرد و تمام آن نظامی های مغرور را از ماکوندو بیرون کند. مردم ماکوندو بار دیگر عاشق او شدند. در این میان، خوزه آرکادیو بوئندیای بزرگ هم از دنیا رخ بربست و اورسولا را با ماجراهای ماکوندو تنها گذاشت. 

از فرزندی که دو قلو از آب درآمد تا زنده به گور کردن یک اعدامی!

با گذشت زمان و ورق خوردن صفحه های کتاب صد سال تنهایی، خانواده بوئندیا بزرگتر از قبل شد. فرزندی که آرکادیو منتظر تولدش بود دو قلوهایی از آب درآمدند که آنها را «اورلیانوی دوم» و «خوزه آرکادیو دوم» نامگذاری کردند. البته اورسولا با ماجرای نامگذاری تکراری اعضای خانواده اش موافق نبود. چون فکر می کرد سرنوشت آنها با نامشان گره می خورد. البته همینطور هم شد. 

اورلیانوی دوم به کارهای دستی علاقه پیدا کرد و خوزه آرکادیو دوم به نظامی گری و طغیان. ولی یک ماجرا باعث شد تا خوزه آرکادیو دوم در همان دوران نوجوانی از مسیر شوم پدر، عمو و پدربزرگش فاصله بگیرد و به سمت چیزی آرامتر و صلح آمیزتر مثل سروکله زدن با کشیش و خروس های جنگی روی بیاورد.

 ماجرا از این قرار بود که یک روز خوزه آرکادیو دوم با وجود ناراضی بودن اورسولا از افسر سابقی که دوست پدرش هم بود خواست که او را به تماشای مراسم اعدام ببرد. در ابتدا همه چیز برایش هیجان انگیز بود تا آنکه دید مرد بیچاره را به تیربار بستند و او را با چشمان باز در حالی که اثری از لبخند بر لبانش بود در مخلوطی از محلول داغ آهک گذاشتند!

 از آن روز به بعد روحیه خوزه آرکادیو دوم تعادل خود را از دست داد. کمی طول کشید تا به وضع قبلی برگردد ولی به خودش قول داد که از حزب آزادی خواه دوری کند! نه به این خاطر که یک نفر را اعدام کردند به این دلیل که او را زنده زنده در آهک داغ گذاشتند!

سوغاتی هایی که سرهنگ اورلیانو از جنگ برای مادرش می فرستاد!

به یکی از جالب ترین بخش های کتاب صد سال تنهایی رسیدیم! سرهنگ اورلیانو در تمام طول 20 سال جنگ و مخالفتی که با دولت محافظه کار داشت در جای جای کشور و حتی خارج از آن رفت و آمد داشت و با زن ها زیادی روزگار گذراند؛ به همین دلیل، 17 پسر از 17 شهر و ملیت مختلف، یکی پس از دیگری همراه با مادرشان به ماکوندو می آمدند تا اورسولا به عنوان مادربزرگشان آنها را برای غسل تعمید آماده کند و نام بوئندیا را برایشان بگذارد.

 با وجود اینکه آن کودکان، نگاه نافذ سرهنگ اورلیانو را به ارث برده بودند ولی اورسولا اجازه نداد نام بوئندیا را داشته باشند. تنها کاری که می کرد این بود که نام «اورلیانو» یعنی پدرشان را روی آنها می گذاشت، آنها را برای غسل تعمید به کلیسا پیش پدر روحانی می برد و در عوض نام خانوادگی مادرانشان را برایشان انتخاب می کرد. اورسولا بدون اینکه خم به ابرو بیاورد به دخترش می گفت وقتی سرهنگ اورلیانو از جنگ برگردد خودش این ماجرا را سر و سامان می دهد!

ملاقات ناگهانی سرهنگ اورلیانو با فرزندانش

بعد از کشمکش های فراوان، بالاخره سرهنگ اورلیانو در قامت مردی که دیگر از جنگ خسته شده بود به خانه برگشت. درب کارگاه طلاسازی خود را باز کرد و از نو مشغول ساخت ماهی های طلایی شد. در یکی از همین روزها وقتی در کارگاه خود مشغول کار بود کسی درب را به آرامی زد.

 ابتدا فکر کرد مادر یا خواهرش هستند که برای او غذا آورده اند ولی وقتی درب را باز کرد با 17 پسر هم قد و اندازه روبه رو شد که بدون استثنا نامشان «اورلیانو» بود و همگی شبیه به خودش بودند.

 گویا داشت از پشت یک شیشه صاف و صیقلی به خودش با اندکی تغییر در رنگ مو و ته چهره، نگاه می کرد. اورسولا از همه آن 17 نوه پسری خود استقبال گرمی کرد. آنها با خودشان قرار گذاشته بودند که برای یک بار هم که شده همدیگر را ملاقات کنند و پدرشان را ببینند. 

17 پسر، 17 داغ صلیب روی پیشانی

این بخش هم یکی دیگر از غافلگیری های گابریل در صد سال تنهایی بود! اورسولا نوه های خود را با ذوق و شوق پیش کشیش برد تا با خاکستر مقدس، آنها را برکت دهد. کشیش هم دست به کار شد و یک به یک روی پیشانی تمام آن 17 پسر و البته آمارانتا و یکی دیگر از بچه های خانه با همان خاکستر مقدس، علامت صلیب کشید. آن 17 برادر، سرخوش از اینکه برکت یافته اند به خانه مادربزرگشان برگشتند.

 تنها بَدِ ماجرا آنجا بود که وقتی تلاش کردند آن خاکستر را از روی پیشانی خود پاک کنند، موفق نشدند! بعد از مدتی تلاش بیهوده 16 نفر از آنها با علامت صلیب روی پیشانی به خانه هایشان برگشتند. فقط یکی از پسران سرهنگ اورلیانو در ماکوندو ماندگار شد و بی آنکه خبر داشته باشد رویای پدر بزرگش یعنی خوره آرکادیو بوئندیا را که ساخت کارخانه یخ بود به واقعیت تبدیل کرد. 

ورود قطار و تحول به ماکوندو و کشف اتفاقی فرمول بستنی!

ورود قطار و تحول به ماکوندو و کشف اتفاقی فرمول بستنی!

نوه ای که در صد سال تنهایی، آرزوهای کهنه را برآورده می کرد، اورلیانو نام داشت. کار و کاسبی اورلیانوی پسر، حسابی گرفت. او نه تنها تمام مردم ماکوندو را از نعمت یخ بی نیاز کرد بلکه مقدار زیادی یخ اضافه تولید می کرد که دیگر کسی در ماکوندو به آن نیاز نداشت. در این میان، باز هم آن 16 پسر برای ملاقات مادربزرگ و پدرشان به ماکوندو برگشتند و یکی دیگر از برادرانش هم ماندگار شد. 

اورلیانو، مدیریت کارخانه یخ سازی را به برادرش داد تا خودش با خیال آسوده برای راه اندازی مسیر قطار به ماکوندو با دولت وارد مذاکره شود. مدت زیادی از این ماجرا گذشت و اورلیانو فکر کرد که دیگر برادرش قصد برگشت ندارد. در این میان به طور اتفاقی، آبمیوه را با یخ ترکیب کرد و به محصول جدیدی رسید که تا ابد در گرمای سوزان ماکوندو مشتری داشت یعنی «بستنی میوه ای

بعد از مدتی، اورلیانو از سفر برگشت و همراه با خودش قطار را هم آورد. این ماجرا آغازی برای بدبختی مردم صلح طلب و آرام ماکوندو بود. چون حالا مردم شهرها و کشورهای مختلف به راحتی می توانستند وارد ماکوندو شوند. آن مردم عجیب که بیشترشان فرانسوی بودند با خودشان رسم و رسوم های عجیبی را به ماکوندو آوردند. در عرض چند ماه، محله های قمار و فساد در ماکوندو رونق گرفتند. خیلی زود دولتی ها هم به ماکوندو علاقه مند شدند و ماموران رنگارنگ و بی رحمی را برای مدیریت این شهر و گرفتن مالیات به آنجا فرستادند. 

وقتی نباید روی خط قرمزها راه رفت!

در میان ورق زدن کتاب صد سال تنهایی به بخشی می رسیم که ترکیبی از واقعیت و خیال در جامعه اسپانیا است. در یکی از روزهایی که این ماموران دولتی بی رحم در حال گشت زنی در میدان ماکوندو بودند، کودکی در حال خوردن بستنی میوه ای به همراه پدرش در حال گذر از میدان بود که ناگهان به زمین خورد و مقداری از بستنی میوه ای اش روی لباس مامور ریخت. مامور که یک سلاخ و آدمکش حرفه ای بود انگار که کسی بهانه ای برای آدمکشی در دامنش انداخته باشد، با ساطور آن کودک را تکه تکه کرد و در پاسخ به مقاومت های پدرش هم گردن او را زد! 

سرهنگ اورلیانو با شنیدن این ماجرا دود از سرش بلند شد و با خودش گفت انگار 20 سال برای آرامش ماکوندو جنگیدم تا در پیری اینگونه رکب بخورم. او شالش را از دوشش کنار زد به بیرون خانه دوید و در حالی که از شدت عصبانیت سرخ شده بود فریاد کشید: «یکی از همین روزها با 17 پسر رشید خودم دوباره جنگی را برپا می کنم و تک تک شما یاغیان و آدمکش های بی رحم را از ماکوندو بیرون خواهم کرد

 همین حرف، باعث شد تا تعدادی قتل زنجیره ای در ماکوندو اتفاق بیفتند. تعدادی قاتل که هیچ وقت هویتشان آشکار نشد، تک تک پسران سرهنگ اورلیانو را غافلگیر کرده و به قتل رساندند. تنها یکی از آنها که از قضا بزرگترین شان بود و در یک روستای خوش آب و هوا فرسنگ ها دورتر از ماکوندو زندگی می کرد توانسته بود از دست قاتل اجیر شده به سلامت فرار کند!

معشوقه ای که با خودش شانس می آورد!

مردی که در صد سال تنهایی میان دو زن، گیر کرد، یکی از دوقلوهای قصه بود. اورلیانوی دوم یکی از دو قلوهای اورلیانو که وسط میدان ماکوندو تیرباران شد، با زنی به نام «پترا کوتس» آشنا شد و ماجرای عاشقانه ای را آغاز کرد که حتی بعد از ازدواج او و تا زمان مرگش به درازا کشید. اورلیانوی دوم توانست با کمک معشوقه خود که از نیروی شانس عجیبی برای ثروتمند شدن برخوردار بود به مردی بسیار ثروتمند تبدیل شود که برای درآوردن لج مادرش، اسکناس ها را با چسب به تمام دیوارهای خانه می چسباند!

اما او در کمال تعجب با معشوقه خودش ازدواج نکرد. در عوض وقتی با دختری به نام «فرناندا» که از اهالی یک روستای دوردست و ماتم زده بود آشنا شد معشوق قدیمی خود را کنار گذاشت و با فرناندا ازدواج کرد. البته ازدواج آنها به دلیل اعتقادات عجیب مذهبی و تعصبات دینی این دختر که به اورلیانوی دوم اجازه نمی دادند در خانه خودش و با همسر رسمی خودش یک آب خوش از گلویش پایین برود دوام چندانی نیاورد.

فرناندا، وصله ای تا ابد ناجور به خاندان بوئندیا بود!

معلوم شد که فرناندا هیچ صنمی با اهالی صد سال تنهایی ندارد. چون بسیار بد اخلاق و غیرقابل انعطاف بود. او اوضاع خانه را به شدت کنترل می کرد، قانون های جدیدی به وجود می آورد و اورسولا را با آن همه قدرت و اقتداری که در خانواده خودش داشت به راحتی نادیده می گرفت. 

اورلیانوی دوم که دید از این زندگی چیزی دستگیرش نمی شود و با آوردن این دختر به این خانه زندگی را برای همه زهر کرده است خیلی یواشکی هر بار بخشی از اسباب و وسایلش را به بهانه های مختلف به خانه پترا کوتس منتقل کرد تا اینکه دست آخر کلا به خانه به او رفت! 

با این وجود اورلیانوی دوم و فرناندا صاحب یک پسر و دو دختر شدند. پسرک بعد از مدتی و با اصرار اورسولا و فرناندا با هدف اینکه یک پاپ شود و به سرنوشت شوم خاندان بوئندیا گرفتار نگردد راهی رم شد!

سرهنگ بزرگ از دنیا رفت

پایان صد سال تنهایی برای سرهنگ پر حاشیه ی ماجرا رخ داد. بعد از آنکه سرهنگ با تهدید خودش باعث شد 16 جوان رعنایش از دستش بروند، گوشه گیرتر از همیشه، خودش را در کارگاهش حبس کرد. او مدام ماهی طلایی می ساخت، سپس آنها را با الماس و سنگ های قیمتی تزئین می کرد و وقتی کار به انتها می رسید دوباره آنها را در کوره ذوب می ریخت! این چرخش تمام نشدنی تنها راهی بود که سرهنگ را از عذاب وجدان مرگ فرزندانش نجات می داد.

 بعد از مدتی درب کارگاهش را به اصرار مادرش اورسولا باز کرد و کارهای ساده ای مثل حمام کردن و عصرها با یک صندلی بیرون از درب خانه نشستن را انجام می داد. البته بی اعصاب تر از همیشه شده بود و کسی جرات نمی کرد حتی احوال این سرهنگ بزرگ را بپرسد! در یکی از همین روزهای تکراری سرهنگ در حالی که داشت آماده حمام کردن می شد در کنار درخت بلوط وسط حیاط از دنیا رفت. 

مِمِه، دختر سر به راهی که چندان هم سر به راه نبود

وقتی نوه ها در صد سال تنهایی زیرآبی رفتن را یاد می گیرند، آشوبی برپا می شود. فرناندا که خودش را از عشق و همراهی همسرش محروم دید، با خشم و وسواس بیشتری خانه را اداره می کرد. او دختر بزرگش را به یک مدرسه خارج از ماکوندو فرستاد که توسط خواهران روحانی اداره می شد. با این فکر که حداقل در سرنوشت فرزندانش نقشی داشته باشد با دقت، رفتار و وضعیت تحصیلی او را زیر نظر می گرفت.

 در نهایت وقتی درس دخترش تمام شد و به خانه برگشت با خودش فکر می کرد که شیوه خاص و غیرقابل انعطاف تربیتی اش توانسته از دخترشان یک بانوی با وقار بسازد. البته تمام این ماجرا یک سراب بیشتر نبود. 

چون «مِمِه» تمام این سالها داشت ادای یک دختر خوب و حرف گوش کن را از خودش در می آورد و منتظر یک فرصت بود تا کمی آزادی به دست بیاورد. پدرش اورلیانوی دوم که غرق در ثروت با معشوقه خودش پترا کوتس زندگی می کرد این فرصت را برایش به وجود آورد. رابطه پدر و دختری آنها روز به روز عمیق تر می شد.

ماجرای عشق دردسرساز مِمِه که او را به راهبه شدن کشاند

ماجرای عشق دردسرساز مِمِه که او را به راهبه شدن کشاند

سریال عشق های ناکام در صد سال تنهایی ادامه دارد. اورلیانو عاشق دختر بزرگش بود و از هر فرصتی برای خوشحال کردن او و برآورده کردن نیازهایش استفاده می کرد. او اتاقی بزرگ با اسباب و اثاثیه ای بسیار گران قیمت را در خانه پترا کوتس برایش آماده کرد. هر روز او را به سینما می برد و برایش زیباترین لباس ها را می خرید. 

در یکی از همین رفت و آمدها مِمِه با پسری مکانیک آشنا شد و داستان عاشقانه شان دور از چشم مادر سختگیرش آغاز گشت. غافل از آنکه مادرش در طول سالها زیر نظر داشتن دیگران و امر و نهی کردن برای خودش یک پا کارآگاه شده بود و خیلی زود فهمید که دخترش چه رابطه ای با آن پسر دارد. 

توطئه فرناندا برای از بین بردن عشق دخترش

فرناندا برای آنکه بتواند خیلی زود، شر این پسر را که داشت به قانون های زندگی او هجوم می آورد از سرش کم کند، به ماموران نگهبان شهر خبر داد یک مرغ دزد، هر شب از دیوار خانه آنها بالا می آید! ماموران هم در کمین این جوان بخت برگشته نشستند و به محض اینکه دیدند او دارد از دیوار بالا می رود با شلیک گلوله به ستون فقراتش او را از پای درآوردند. جوان عاشق بیگناه بعد از چند روز درد و عذاب تمام نشدنی، از دنیا رفت. 

مِمِه که گویا دیگر به این جهان تعلق نداشت و در صد سال تنهایی خودش غرق شده بود با اندوهی وحشتناک، تسلیم فرمان های مادرش شد. فرناندا هم برای آنکه آخرین انتقام را از روح جوان عاشق که می توانست بهترین داماد دنیا باشد بگیرد، دخترش را سوار قطار کرد و او را به دورترین صومعه برد تا بقیه عمرش را به عنوان یک راهبه ی تارک دنیا زندگی کند. مدتی بعد، یک راهبه به همراه نوزادی که در سبد قرار داشت به ماکوندو آمد. آن وقت بود که فرناندا فهمید دختر بزرگش از دنیا رفته است و لکه ننگی به این بزرگی را برای او به یادگار گذاشته است!

کودک مخفی خانواده بوئندیا در کارگاه سرهنگ اورلیانو

مادربزرگ ظالم و کودک از همه جا بی خبر که لابه لای صد سال تنهایی و تنفر، پنهان شدند، غافلگیری جدید گابریل برای خوانندگانش بودند. فرناندا با دیدن این نوزاد پسر که انگار آخرین انتقام آن پسر عاشق بود، رنگ از رخسارش پرید. ابتدا تصمیم داشت که او را در آب خفه کند و قبل از اینکه کسی از این مایه ننگ با خبر شود قافله را بخواباند؛ اما آخرین ذره هایی که از وجدانش باقی مانده بودند به او اجازه این کار را با نوه خودش نداد.

 به همین دلیل، نوزاد را مخفیانه در کارگاه سرهنگ اورلیانو گذاشت و درب را به رویش قفل کرد. تنها روزی یکی دو بار به آن کارگاه سر می زد و به نوزاد بینوا شیر می داد. چندین سال از این ماجرا گذشت و خانواده بوئندیا آنقدر درگیر زندگی تکراری و بی حاصلشان شده بودند که اصلا نفهمیدند زیر گوششان یک پسربچه از خون خودشان در یک کارگاه تاریک و نمور حبس شده است. 

باران سیل آسای ماکوندو و کشف شدن پسربچه توسط پدربزرگش

آسمان ماکوندو از حال و هوای صد سال تنهایی و عطش پنهان زیر پوست شهر با بارش باران، انتقام گرفت. نزدیک پنج سال بدون وقفه در ماکوندو، شهری که آفتاب همیشه بی امان بر سرش می تابید باران بارید. در اثر این ماجرا تقریبا تمام ماکوندو در غم و اندوهی بی پایان غرق شد. مردم هر روز انتظار می کشیدند که باران بند بیاید اما وقتی از این کار ناامید شدند دیگر دست از شمردن تعداد روزهایی که باران می بارید برداشتند و فقط به امید دیدن آفتاب به آسمان زل زدند. 

در این میان، اورلیانوی دوم به خانه برگشت. هیچ کس نفهمید چرا این اتفاق افتاد حتی پترا کوتس هم از این ماجرا چیزی سردرنیاورد. اورلیانو که در اثر شکم چرانی به فردی بسیار چاق تبدیل شده بود در آن روزهای بارانی سر خودش را با تعمیر کردن وسایل خانه، ور رفتن با دست نوشته های عجیب ملکیادس و مبارزه با قورباغه ها گرم کرد. در یکی از همین روزها که در اتاق ملکیادس مشغول بود، ناگهان پسربچه کوچک و بامزه ای جلویش پرید! او همان نوه بینوایش بود که مادربزرگ بدجنسش سالها او را در کارگاه حبس کرده بود و حالا به دلیل باران توانسته بود به ایوان بیاید. 

اورلیانوی دوم بدون اینکه فرناندا را بازخواست کند، نوه اش را در آغوش گرفت و او را همراه با دختر کوچک خودش که تازه دندان درآورده بود و «آمارانتا اورسولا» نام داشت از این طرف خانه به آن طرف خانه می بُرد. حالا اورلیانو یک دلیل بهتر برای ماندن و زندگی کردن در آن خانه داشت! نام این پسربچه هم به رسم قدیمی خاندان بوئندیا که اورسولا از آن دل خوشی نداشت «اورلیانو» گذاشته شد. 

حکمرانی مطلق فرناندای پیر روی تنها یادگار دخترش

فرناندا، تنهاترین زن در صد سال تنهایی بود که گذر سال های طولانی هم نتوانست قلب او را نرم کند. اورلیانو عاشق و شیفته دست نوشته های ملکیادس شده بود و هر روز بدون وقفه در آن اتاق نمور و تاریک وقت می گذراند. آمارانتااورسولا به خرج پدرش به یک مدرسه دینی رفته بود. مدت ها از مرگ اورسولا، اورلیانوی دوم و الباقی اهل منزل گذشته بود. حالا فقط فرناندا مانده بود با همان اورلیانوی کوچک که با سبد وارد خانه شد. فرناندا همچنان روی او نفوذ داشت. 

اورلیانو حق نداشت از خانه بیرون برود و با آنکه نوجوان بزرگی شده بود همچنان در تنهایی غذا می خورد و زندگی می کرد. گویا تلاش برای زندگی مثل بقیه مردم، کسانی مثل پدربزرگش و آمارانتااورسولا مدت ها قبل در وجودش مرده بود. او هم مانند مادرش تسلیم فرمان های مادربزرگش شده بود و به ندرت با کسی به جز روح ملکیادس که آنجا رفت و آمد می کرد حرفی می زد. 

در میان همین روزهای بی معنی که یکی پس از دیگری برای بازماندگان خاندان بوئندیا می گذشتند، فرناندا در بستر خود از دنیا رفت و به حکومت چند ده ساله ظالمانه خودش پایان داد. خوزه آرکادیو، پسر فرناندا که با هدف تبدیل شدن به یک پاپ به رم رفته بود چند روز بعد از شنیدن خبر مرگ مادرش شال و کلاه کرد و بی معطلی به ماکوندو برگشت. گویا او نیز از راه دور یکی از زندانی های فرناندا بود که با مرگش به طور خودکار، آزاد شده بود.

اولین ملاقات دایی و خواهرزاده در ماکوندو

ملاقات دو غریبه ی آشنا در صفحه های پایانی صد سال تنهایی اتفاق افتاد. خوزه آرکادیو بعد از ورود به خرابه ای کپک زده که روزی خانه بزرگترین و بهترین خانواده در ماکوندو بود، بدون اینکه احساس عجیبی داشته باشد یکراست به اتاق مادرش رفت و پیشانی او را بوسید. 

در همین حین بود که متوجه شد یک نفر از خاندان بوئندیا با همان چشمان با نفوذ که صاحبان نام «اورلیانو» داشتند به او زل زده است. قبل از اینکه خوزه چیزی بگوید، او خود را معرفی کرد: «من خوزه اورلیانو بوئندیا هستم». خوزه آرکادیو با آنکه فهمید این همان فرزند ناخوانده و تنها خواهرزاده اش است، با او رفتاری سخت و سرد داشت و از اورلیانو خواست که بدون سر و صدا به اتاقش برگردد!

تلاشی بیهوده برای بازگرداندن زندگی به خانه

مدتی به همین ترتیب گذشت. خوزه آرکادیو مشغول تعمیر کردن خانه شد و سبک زندگی قدیمی خودش را که شباهت بسیار زیادی به مادرش داشت در پیش گرفت. او هر روز با عطر گل های مختلف به مدتی طولانی حمام می کرد، قهوه بدون شکرش را می نوشید و در خانه قدم رو می رفت. بالاخره یک روز طاقتش طاق شد، به خیابان رفت و دست پسربچه هایی که در خیابان مشغول بازی بودند را گرفت و به خانه آورد.

 آن کودکان که در این خانه اثری از تنبیه نمی دیدند هر کاری که دلشان می خواست را می کردند. حتی اثر این آزار و اذیت ها به اورلیانوی بی آزار که در اتاقش مشغول یادگیری زبان «سانسکریت» برای رمزگشایی یادداشت های ملکیادس بود هم رسید. بچه ها در اتاق او جانوران گوناگون می انداختند تا عکس العملش را ببینند، حتی یک بار درب اتاق و پنجره های او را با میخ و تخته بستند و به خیال خودشان او را زنده به گور کردند!

طلاهایی که در بهترین زمان از زیر پارکت بیرون آمدند!

عکسی از کتاب صد سال تنهایی

 در یکی از همین روزهای شلوغ و سرسام آور، خوزه آرکادیو به طور اتفاقی نوری طلایی را از زیر پارکت های خانه دید. بعد از کنار زدن پارکت ها متوجه شد این ها همان سه کیسه سکه طلا بودند که اورسولا آنها را از درون یک مجسمه ناشناس پیدا کرده بود و تا آخر عمرش منتظر بود تا صاحبان این مجسمه به سراغش بیایند و امانتی را پس بدهد.

 خوزه آرکادیو با آن سکه های طلا دست به تعمیراتی اساسی در خانه زد. او وسایل خانه را هم نو نورا کرد و بساط جشن و هوس رانی را در خانه به راه انداخت. در یکی از همین شب های جشن، بچه ها که همچنان به خانه رفت و آمد می کردند تا آنجا که توانستند همه چیز را نابود کردند. 

آنها یک شیشه سالم، یک بشقاب نشکسته و یک نرده را در خانه باقی نگذاشتند. خوزه آرکادیو با دیدن این آشوب کنترلش را از دست داد و همه بچه ها را با شلاق از خانه بیرون کرد. بعد از این ماجرا، چشمش به تنها موجود زنده در خانه که از قضا همخونش و یادگار خواهرش بود افتاد. کم کم رابطه میان دایی و خواهرزاده گرم شد و آنها بدون اینکه بدانند به حضور یکدیگر عادت کردند.

تنها بازمانده از 17 پسر صلیب دار به خانه بازگشت!

گابریل گارسیا در صد سال تنهایی، برای یک لحظه هم که شده خواننده بینوا را به حال خودش باقی  نمی گذارد و هر بار که همه فکر می کنند همه چیز در حال عادی شدن است با یک ماجرای جدید، همه را متعجب می کند! در ادامه می خوانیم که یک روز مردی غریبه، درب خانه را با شدت به صدا درآورد. 

خوزه آرکادیو و اورلیانو شتابان به سمت در رفتند و با مردی غریبه، ژنده پوش و ترسان روبه رو شدند. او همان پسر فراری سرهنگ اورلیانو بود که می خواست بعد از سالها فرار کردن، روزهای آخر عمر خود را در خانه پدری اش بگذراند. ولی سِن خوزه آرکادیو و اورلیانو کمتر از آن بود که آن داستان عجیب و این مرد را به خاطر بیاورند.

 به همین دلیل او را از خانه بیرون کردند و به خیابان انداختند. در همان حال و به طرز مسخره ای یکی از ماموران نگهبان ماکوندو که هنوز در آنجا باقی مانده بود، اورلیانو و داستان دستور قتل برادرانی که نشان صلیب بر پیشانی دارند را به یاد آورد و بدون معطلی چند گلوله را به طرف تنها اورلیانوی بازمانده شلیک کرد. او هم بعد از چند سال وقفه به جوخه برادران به قتل رسیده خودش پیوست.

قتل خوزه آرکادیو، پایانی تلخ برای یک مرد تقریبا آرام در صد سال تنهایی

مدتی از زندگی آرام خوزه آرکادیو و اورلیانو گذشت. آنها هر روز با هم غذا و قهوه می خورند و صحبت می کردند. در یکی از همان روزها که خوزه آرکادیو در حمام معطر خود در حال آرامش یافتن بود و اورلیانو سر خود را با یادداشت های ملکیادس گرم کرده بود چهار نفر از آن پسربچه ها که با زور شلاق از خانه بیرون رفته بودند ناغافل وارد حمام شدند و قبل از اینکه خوزه آرکادیو بتواند از خودش عکس العملی نشاند دهد او را غرق کردند. 

سپس به سراغ کیسه های طلا رفتند و آنها را دزدیدند. اورلیانو تا موقع ناهار که از اتاقش بیرون آمد، عدم حضور دایی خود را احساس نکرد. بعد از کمی جستجو جسد او را در حمام یافت. 

آمارانتا اورسولا به خانه برگشت!

اورلیانو دوباره تنها شد؛ اما تنهایی اش خیلی طول نکشید چون آمارانتا اورسولا، خاله ای که هرگز ندیده بود همراه با شوهرش به ماکوندو آمد. آمارانتا اورسولا روحیه شاداب تمام زنانی که خون بوئندیا را در رگ هایشان داشتند را به ارث برده بود. او یکی از نسل صد سال تنهایی، بانویی جوان، زیبا، بشاش، مثبت گرا و سرزنده بود؛ یعنی دقیقا همان خصوصیاتی که در زمان سرحال و شاداب بودن اورسولا و قبل از ورود فرناندا در این خانه موج می زد. 

شوهر او که به اجبار از شهری متمدن و سرشار از امکانات به ماکوندو آمده بود نتوانست مدت زیادی آنجا دوام بیاورد. سپس به بهانه راه اندازی پست هوایی از ماکوندو رفت. مدتی بعد، طلاقنامه را با پست برای آمارانتااورسولا فرستاد! آمارانتا که از هویت واقعی اورلیانو خبر نداشت البته خود اورلیانو هم از هویت خودش خبر نداشت یک دل نه صد دل عاشق او شد. اورلیانو هم که از همان ابتدا دلباخته آمارانتا شده بود با فهمیدن این ماجرا جانی دوباره گرفت.

 آنها خیلی زود با هم ازدواج کردند. در حالی که منتظر به دنیا آمدن فرزندشان بودند اورلیانو به دنبال کار گشت و آمارانتا هم سعی کرد با هنری که در ساخت جواهرات داشت کسب درآمد کند. ولی دیگر زن جوان چندانی در ماکوندو باقی نمانده بود. به همین دلیل تجارت او ورشکسته شد.

ساعت شنی خاندان بوئندیا رو به اتمام بود

ساعت شنی خاندان بوئندیا رو به اتمام بود

گابریل در صفحه های پایانی صد سال تنهایی، خاندان بوئندیا را یکی یکی از صحنه خارج کرد! مدتی بعد، آمارانتا در حالی که منتظر بود فرزندش را در آغوش بگیرد چند ساعت بعد از زایمان از دنیا رفت. اورلیانو که تقریبا دیوانه شده بود سر به کوچه و خیابان گذاشت و به کل، فرزندش را فراموش کرد. وقتی به خودش آمد سریع به خانه برگشت تا فرزندش را پیدا کند؛ اما هر چه گشت او را ندید. با خودش فکر کرد که حتما قابله او را با خودش برده است.

 با همین خیال خام در ایوان نشست و به باغچه ویران شده خانه نگاه کرد که ناگهان چشمش به موجود گرد و قرمزی افتاد که میلیون ها مورچه داشتند او را به درون لانه بزرگشان می بردند تا بخورند! این موجود، کسی نبود جز نوزادی که آمارانتا برای به دنیا آوردنش جانش را از دست داده بود. اورلیانو گویی که سحر و جادو شده باشد، کوچکترین تلاشی برای نجات فرزندش نکرد و مورچه ها با خیال آسوده، این گوشت تازه را به لانه شان بردند. 

ملکیادس دقیقا که بود؟

سرنوشت آخرین بوئندیا در صد سال تنهایی، تلخ، خاموش و گریبان گیر بود! اورلیانو به اتاقش که غرق در دست نوشته های ملکیادس بود برگشت و متوجه چیز غریبی شد. دست نوشته ای که او غریب به چند دهه از عمرش را برای رمزگشایی آن صرف کرده بود پیشگویی ملکیادس در مورد عاقبت خاندان بوئندیا بود. اورلیانو به سراغ برگه ها رفت و با چیزی که فهمیده بود دانه به دانه آنها را رمزگشایی کرد. در آخرین برگه ها نوشته شده بود: «آخرین نفر از نسل بوئندیا خوراک مورچه ها خواهد شد

تنها نقطه قوت در میان دست نوشته ها این حرف از ملکیادس بود که می گفت: «عاقبت خاندان بوئندیا همراه با آخرین نفر از نسل آنها از بین می رود و این سرنوشت هرگز برای هیچ فرد دیگری تکرار نمی شوداورلیانو تا آخر عمرش که چندان هم طول نکشید در همان خانه که طوفان نیمی از آن را با خودش به یغما برده بود زندگی کرد. همراه با ویرانی این خانه و خاندان بوئندیا، ماکوندو نیز از صفحه تاریخ محو شد. 

چرا صد سال تنهایی، نوبل ادبیات را از آن خود کرد؟

چرا صد سال تنهایی، نوبل ادبیات را از آن خود کرد؟

«گابریل گارسیا مارکز» که نویسنده اسپانیایی این کتاب بود به دلیل شیوه داستان سرایی، تکرار عجیب اسم های تکراری بدون اشتباه کردن آنها، شیوه رسای قلمش، جذاب بودن داستانش، ترکیب کردن ماجراهای واقعی با داستان ارواح، داستان های جادویی و خرافات محلی، چندین سال بعد از نوشتن و انتشار کتابش موفق به کسب جایزه نوبل ادبیات شد. 

نظر شما چیست؟

آیا کتاب صد سال تنهایی را خوانده اید؟ چقدر توانستید با داستان آن ارتباط برقرار کنید؟

ادامه مطلب
image1-31
خلاصه کتاب با آرامش ذهن به ثروت برسید اثر ناپلئون هیل

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب خلاصه کتاب با آرامش ذهن به ثروت برسید خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب با آرامش ذهن به ثروت برسید (Grow Rich With Peace Of Mind)

«با آرامش ذهن به ثروت برسید»، عنوان کتابی است که «ناپلئون هیل» آن را در 80 سالگی نوشت. او در این کتاب، نکات قابل توجهی را درباره موفقیت و مسیرهای رسیدن به آن توضیح داد و آن ها را با چاشنی تجربه هایش ترکیب کرد تا اثری خواندنی، به یادماندنی و مؤثر را برای خوانندگانش به یادگار بگذارد. در این قسمت از خانه سرمایه، گلچینی از این کتاب ارزشمند را با هم می خوانیم و سهم درس هایمان را از آن برمی داریم؛ پس با ما همراه باشید.

یاد بگیرید با ذهنتان کار کنید

می خواهید با آرامش ذهن به ثروت برسید و بدون دردسر، بدون عذاب، با شادی، راحتی و خیالی آسوده این مسیر را طی کنید؟ پس باید دوره آموزشی فشرده ای را برای خودتان ترتیب دهید و در آن، روی بازسازی ذهنتان کار کنید.

باید افکار منفی، محدودیت ها و باورهایی که شما را عقب می کشند، کشف کنید و آن ها را از ذهنتان بیرون بیندازید. قدرت واقعی، ثروتی که هیچ کس نمی تواند آن را از چنگتان دربیاورید در ذهنتان وجود دارد؛ بنابراین به جای تمرکز روی ماجراهایی که بیرون از ذهنتان رخ می دهند، روی احوالات و افکار درونی خودتان تمرکز کنید.

قلعه ای برای ذهنتان بسازید

برای آنکه با آرامش ذهن به ثروت برسید، باید بتوانید از مقر فرماندهی تان محافظت کنید. مقر فرماندهی زندگی شما، ذهنتان است. با این حساب، نباید بگذارید هر فردی با هر نوع نظر یا تفکری بتواند به اصلی ترین بخش زندگی تان یعنی ذهن شما نفوذ کند و افکار یا باورهایش را جایگزین افکار و باورهای شما کند. در این صورت، شما دیگر خودتان نیستید، بلکه برده ای بی جیره و مواجب برای دیگران خواهید بود که درست مطابق میل آن ها زندگی می کند.

برای خودتان قانون بگذارید. اجازه ندهید هیچ کس تا زمانی که خودتان به او اجازه نداده اید در ذهنتان نفوذ کند. به همه حرف ها، بایدها و نبایدهایی که دیگران می گویند و چیزهایی که به عنوان حقایق زندگی، جار می زنند تنها به چشم نظر دیگران نگاه کنید نه چیزی بیشتر از این؛ زیرا فقط شما هستید که می توانید حقیقت زندگی خودتان را بسازید؛ درست همان طور که دیگران این کار را بدون پرسیدن نظر شما انجام می دهند.

کتاب با آرامش ذهن به ثروت برسید: به شکست فکر نکنید

ناپلئون هیل در بخشی از کتاب «با آرامش ذهن به ثروت برسید» به رابطه میان انسان ها و شکست می پردازد. براساس قانون جاذبه، شما به هر چیزی که فکر کنید، آن را به سوی زندگی خود جذب خواهید کرد؛ بنابراین فکرکردن به شکست و نقشه کشیدن برای مقابله با آن، یعنی دقیقاً شکست را به زندگی تان جذب می کنید و نقشه هایی را که برایش کشیده اید، اجرا خواهید کرد!

در مقابل، اگر از موفقیت، صحبت کنید، آن را در ذهنتان به تصویر بکشید و از داشتنش خوشحال شوید؛ نه تنها آن موفقیت، بلکه تمام موقعیت های مشابهی که همین احساس شادمانی و رضایت را در وجودتان بیدار می کنند، در زندگی تان تجربه خواهید کرد؛ بنابراین منطقی نیست وقتی می توانید شادی را خلق کنید، به فکر تولید انبوه اندوه و اضطراب باشید!

گذشته را در گذشته جا بگذارید

خلاصه کتاب با آرامش ذهن به ثروت برسید

می خواهید با آرامش ذهن به ثروت برسید؟ گذشته را رها کنید! شاید شما هم در زندگی تان موقعیت های ناراحت کننده ای را از سر گذرانده باشید؛ مثلاً ممکن است کسی شما را آزار داده باشد، سرتان کلاه گذاشته باشند، در جایی حضور داشتید که اصلاً دوست نداشتید و برای مدتی، حضور آدم های سمی را در زندگی تان تحمل کرده باشید. این تجربه ها و ماجراها هرچه باشند، در گذشته مانده اند و تمام شده اند.

 اگر هنوز هم از سوی آن ها آسیبی به شما وارد می شود، تنها به این دلیل است که هنوز آن ها را رها نکرده اید. قانون جاذبه را به یاد داشته باشید. اگر هنوز در حال فکرکردن به اتفاقات ناخوشایند گذشته هستید، یعنی هنوز با احساستان آن ها را زنده نگه داشته اید و فرکانسی قدرتمند از این ماجرا را به کائنات می فرستید با این مفهوم که «من باز هم از این ماجرا می خواهم!».

بعد از این شما مانند پروانه ای که در تارهای عنکبوت گیر افتاده باشد در تارهای تنیده شده از افکار گذشته تان اسیر می شوید و عذاب می کشید. اگر این شجاعت را در خودتان ایجاد کنید که گذشته را در گذشته رها کنید، فرصتی طلایی برای ساخت آینده شگفت انگیزی که می تواند از آن شما باشد، به دست خواهید آورد.

از دریچه ای مثبت به زندگی نگاه کنید

«مثبت اندیشی» مورد مهمی بود که ناپلئون در کتاب «با آرامش ذهن به ثروت برسید» به آن اشاره کرد. هر طور به زندگی نگاه کنید، زندگی همان شکل و شمایل را به خود می گیرد. این مورد هم نتیجه قانون جذب است که به کمک آن می توانید با آرامش ذهن به ثروت برسید.

اگر نگاهی مثبت، امیدوار و زیبا به زندگی داشته باشید، قانون جاذبه تمام چیزهای مثبت، زیبا و شگفت انگیز دنیا را سر راه شما قرار می دهد؛ با آدم های شگفت انگیزی معاشرت خواهید کرد، موقعیت های پیشرفت فوق العاده ای را به دست خواهید آورد و سلامتی جسم و روحتان تضمین خواهد شد.

 در نقطه مقابل، اگر نگاهی منفی به زندگی داشته باشید، قانون جاذبه مطمئن می شود که هر روز بیشتر و بیشتر از این موقعیت های منفی، آدم های سمی و… در زندگی تان به وجود بیایند؛ چون شما همین دستور را به کائنات داده اید. یادتان باشد، مثبت یا منفی، هیچ فرقی به حال جهان هستی نمی کند. شما هر چه را که واقعاً خیلی دوست داشته باشید یا به شدت از آن متنفر باشید، در زندگی تان جذب خواهید کرد.

کتاب با آرامش ذهن به ثروت برسید: ترسیدن را از ذهنتان دور کنید

ترس، نیرویی با بار منفی است که شما را از دیدن و لمس زیبایی های زندگی محروم می کند. در نقطه مقابل، شمردن نعمت های زندگی و سپاس گزاری کردن بابت آن ها نیرویی مثبت و سازنده است که می تواند بهترین و زیباترین چیزها را وارد زندگی تان کند.

از این گذشته، وقتی از چیزی می ترسید، قدرت اقدام و ایجاد تغییر را به ترس هایتان واگذار می کنید و می روید! در این صورت، هیچ چیزی در زندگی تان تغییر نمی کند و شما در وضعیتی شبیه درجازدن گیر خواهید کرد. اجازه ندهید ترس ها، کنترل زندگی را از دستتان بگیرند. آرام باشید و با آرامش ذهن به ثروت برسید.

با خودتان فکر کنید اگر از چیزی نمی ترسیدید، اگر نگرانی هایتان وجود خارجی نداشتند و اگر می توانستید هر کاری را انجام دهید، زندگی تان چه تغییری می کرد؟ این تغییر بزرگ، همان واقعیتی است که می توانید با کنارگذاشتن ترس هایتان به آن دست پیدا کنید.

آرامش و پول باید در یک راستا باشند

این سخن که می گوید با آرامش ذهن به ثروت برسید، تنها یک شعار نیست، بلکه دستوری ساده برای به دست آوردن سعادتی بزرگ است. تلاش شما برای افزایش درآمد باید سبب آرامش ذهنی تان شود؛ چون با این کار، از غرور، امنیت مالی، آرامش، رفاه، راحتی و حتی سلامتی خودتان و خانواده تان محافظت می کنید.

اگر کاری که انجام می دهید و پولی که به دست می آورید چنین احساسات خوبی را در شما بیدار نمی کند و برعکس، هر روز در حال عذاب کشیدن و اضطراب هستید، آن شغل و شیوه درآمدزایی را رها کنید؛ زیرا در مسیری خلاف جهت آرامش ذهنی شما قرار دارد. این یعنی نه تنها تلاشی که می کنید ارزشمند نیست، بلکه بیهوده هم به شمار می رود! زیرا در راه به دست آوردن این پول، ذهنتان را از دست می دهید و روحتان را در عذاب نگه می دارید.

پس انداز کردن شما را از کمبود پول، نجات می دهد

فرقی نمی کند چه مقدار درآمد دارید، سعی کنید همیشه مقداری ثابت از درآمدتان را پس انداز کنید. این کار، احساس کمبود پول را در ذهنتان از بین می برد و آن را با شادی و احساس امنیت، جایگزین می کند.

 یکی از بهترین راه ها برای پس انداز کردن، تغییر برخی از رفتارهای تجمل گرایانه و جایگزین کردن آن ها با رفتارهایی است که هم به جسمتان و هم به روحتان کمک می کنند. در این میان، پول شما هم از بیهوده خرج شدن در امان می ماند.

قانون بخشیدن را فعال کنید

یکی از راه هایی که بتوانید با استفاده از آن ها با آرامش ذهن به ثروت برسید، فعال کردن «قانون بخشش» است. یکی از راه هایی که بتوانید با استفاده از آن ها با آرامش ذهن به ثروت برسید، فعال کردن «قانون بخشش» است. از هر چیزی که ببخشید و هر حسی که به دیگران منتقل کنید، بسیار بیشتر از آن را دریافت خواهید کرد. در این ماجرا هم خوب یا بد بودن چیزی که می بخشید و حتی مقدار آن مهم نیست. چون دقیقاً چیزی بیشتر از آنچه بخشیده اید با سرعتی باورنکردنی وارد زندگی تان می شود.

 اگر به دیگران کتاب ببخشید، چند کتاب خوب را به دست می آورید، اگر پول ببخشید چندین برابر آن را وارد زندگی تان خواهید کرد. اگر زمانتان را ببخشید، فردی که برایش اهمیت زیادی قائل هستید، زمانش را به شما اختصاص می دهد، اگر حس خوبتان را به دیگران ببخشید، افرادی سر از زندگی تان درمی آورند که احساس فوق العاده خوبی را در قلب شما ایجاد می کنند.

چرا قانون بخشش برای عده ای کار نمی کند؟

شاید با خواندن این جمله ها به یاد هزاران کار خوب و ببخشی بیفتید که هرگز بازگشتی در زندگی تان نداشته اند. حق با شماست. مردم هزاران کار خوب را در زندگی شان انجام می دهند، ولی اثری از آن ها را در زندگی شان پیدا نمی کنند. دلیل این ماجرا آن است که هنگام بخشیدن، حس درستی ندارند. اجازه بدهید بیشتر برایتان توضیح بدهیم.

اگر شما یک برگه سفید از دفترتان را با حسی سرشار از خوشحالی، بدون اجبار، بدون احساس کمبود یا هر حس منفی به کسی که دوستش دارید ببخشید، در مسیر درست قرار گرفته اید؛ یعنی چیزی را در لحظه ای که دوست داشتید، به هر اندازه که دوست داشتید به کسی که برایتان عزیز است و دوستش دارید بخشیده اید. فقط همین فرمول است که قانون بخشیدن را فعال می کند.

قدرت ذهنی شما در دستان خودتان قرار دارد

ناپلئون هیل در بخش دیگری از کتاب «با آرامش ذهن به ثروت برسید» به تربیت ذهن ثروت ساز می پردازد. ذهن شما می تواند بهترین دوست و بدترین دشمنتان باشد. با توجه به اینکه چه فکری درباره خودتان و زندگی تان می کنید، چه کتاب هایی می خوانید، با چه افرادی رفت و آمد می کنید و با چه ابعادی می اندیشید، می تواند از شما یک فرمانده بزرگ یا یک ترسوی تمام عیار بسازد. وقتی یاد بگیرید که بر ذهن خودتان مسلط شوید، دیگر کاری نیست که نتوانید از عهده انجامش بربیایید؛ چون هر چه بخواهید را با ذهنتان به دست خواهید آورد.

چه چیزی ذهن ثروت ساز را تقویت می کند؟

پیش از هر چیز باید این را در نظر داشته باشید که زندگی، یک بازی بزرگ است و شما در آن فیلم خودتان را می سازید. البته همه نقش های این زندگی از بازیگری و کارگردانی گرفته تا نویسندگی و طراحی صحنه بر عهده خودتان است. اگر می خواهید بازیگر شما در این فیلم، فردی موفق و ثروتمند باشد، باید قبل از هر چیز، روی ظاهر زندگی او، لباس هایی که می پوشد، حرف هایی که می زند و رفتارهایی که می کند متمرکز شوید.

هرگز در هیچ فیلمی یک فرد ثروتمند با تفکر قوی در یک اتاق زیر شیروانی نمدار با جیب های خالی و لباس های تکه و پاره، ظاهر نمی شود؛ بنابراین حالا که قرار است خودتان نقش آن فرد ثروتمند، با ذهنی قوی، عاشق، آرام و باهوش را بازی کنید، باید روی طراحی صحنه زندگی و ظاهرتان کار کنید.

 این تغییرات کوچک که می توانند با صرف پول نه چندان زیادی به دست بیایند، ذهن ثروت ساز شما را تقویت می کنند؛ چون همیشه اعتمادبه نفس و عزت نفستان را بالا نگه می دارند و اجازه نمی دهند سطح استاندارد افکار و زندگی تان پایین بیاید.

شما با خودتان به موفقیت می رسید نه با دیگران

چقدر به خودتان اهمیت می دهید؟ چقدر برای چیزهایی که دوست دارید ارزش قائل هستید؟ چه اندازه به خودتان احترام می گذارید؟ اصلاً دوست دارید که با آرامش ذهن به ثروت برسید؟ به طور خلاصه، چقدر از بودن در کنار خودتان احساس راحتی می کنید؟

بیشتر مردم، به ویژه آن هایی که هرگز به موفقیت های بزرگ دست نمی یابند، تمام تلاششان را می کنند که خودشان نباشند. آن ها مدام دنبال کسی می گردند تا دقیقاً مثل او رفتار و زندگی کنند؛ زیرا به خیال خودشان، کسی که هستند اهمیت چندانی ندارد؛ درحالی که تمام انسان های موفق، آن هایی که توانستند از خودشان اثری بر جای بگذارند، خودشان بودند و مثل خودشان رفتار کردند.

از دیگران الگو بگیرید، ولی به نسخه کپی آن ها تبدیل نشوید

خلاصه کتاب با آرامش ذهن به ثروت برسید

ما برای تکمیل شخصیت و رفتارمان به الگو نیاز داریم. این موضوع، ربطی به فراموش کردن خودمان یا تبدیل شدن به نسخه کپی دیگران ندارد. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم. اگر یک فرد مشتاق آشپزی باشد و بخواهد به یک آشپز بسیار حرفه ای و خلاق تبدیل شود که غذاهای جدید درست می کند، نمی تواند بدون یادگیری اصول ابتدایی موفق شود.

ابتدا باید قانون ها، بایدها و نبایدها را از فردی که واقعاً در این کار حرفه ای است، یاد بگیرد. سپس به دنبال خلق دستورهای غذایی جدید باشد. همه ما برای تبدیل شدن به بهترین نسخه از خودمان به الگوگرفتن از موفق ترین افراد نیاز داریم. آن ها قوانین را به ما می آموزند؛ در این صورت می توانیم با استفاده از همان قوانین روی بهترکردن و ارتقای ویژگی های فردی خودمان کار کنیم.

یک گروه فکری برای خودتان بسازید

یک ذهن، قدرتمند است، اما چند ذهن، بسیار قدرتمند هستند. اگر می خواهید موفقیت بسیار بزرگی را برای خودتان بسازید، با آرامش ذهن به ثروت برسید و در جهان مؤثر باشید، باید آستین هایتان را بالا بزنید و افرادی را که با افکار شما هماهنگ هستند دور خودتان جمع کنید. این راهی است که می توانید از دریچه آن، به قدرت ذهن های دیگر دست یابید و با آن ها امپراتوری خودتان را بسازید.

باز هم تأکید می کنیم که مهم ترین نکته برای استفاده حداکثری از این گروه فکری، هماهنگی اعضای این گروه است. تک تک اعضای این گروه که البته پیشنهاد می کنیم تعداد آن ها خیلی کم باشد، باید در تمام جنبه های فکری با هم هماهنگی داشته باشند و دلشان بخواهد اطلاعاتشان را با اعضای دیگر در میان بگذارند.

کتاب با آرامش ذهن به ثروت برسید: به قانون جبران اهمیت بدهید

ناپلئون در کتاب «با آرامش ذهن به ثروت برسید» روی خواندن یک کتاب، تأکید زیادی داشت. «رالف والدو امرسون» نویسنده و فیلسوف معروف، کتابی به نام «جبران» دارد. به شما پیشنهاد می کنم حتماً این کتاب را تهیه کرده و صدها بار آن را بخوانید. امرسون در این کتاب از قانونی به نام «جبران» نام می برد. او باور داشت که انسان در زندگی اش همواره در چرخه ای از دادن و گرفتن قرار دارد.

منظور از این دادن، کارهایی است که انجام می دهد و منظور از گرفتن، روبه رو شدن با پاداش یا مجازاتی است که به دنبال آن کار می آید. به زبان ساده، اگر کار خوبی را در حق خودتان، دیگران یا حتی کره زمین انجام دهید، پاداش آن را به شکل های مختلفی و به صورتی بی اندازه دریافت خواهید کرد، ولی اگر کار ناپسندی انجام دهید یا به خودتان، دیگران و جهان ضرری برسانید، دیر یا زود مجازات آن به سراغتان می آید!

شما، هم مهم هستید و هم مهم نیستید!

اگر جهانی که در آن زندگی می کنید و تمام کائنات را در یک کفه ترازو و خودتان را در کفه دیگر این ترازو بگذارید، می بینید گذشته از قیل و قال های فراوانی که به عنوان یک انسان سر می دهیم، بسیار کوچک تر از چیزی هستیم که فکرش را می کنیم. با وجود این، قدرت ذهنی ما می تواند به شکلی متفاوت روی تمام کائنات و جهانی که در آن زندگی می کنیم تأثیر مستقیم بگذارد و به همین دلیل می توانیم با آرامش ذهن به ثروت برسیم.

 بنابراین بهترین واکنشی که می توانیم از خودمان نشان دهیم، این است که روی خودمان تسلط داشته باشیم، هرگز خودمان را فردی همه چیزدان و همه چیز تمام در نظر نگیریم؛ چون چیزهای زیادی وجود دارند که ما درباره آن ها نمی دانیم و حتی از ندانستن خودمان هم آگاه نیستیم. بهتر است هم زمان با تلاش بی توقف برای کنترل زندگی مان به بهترین شکل، تواضع و فروتنی به عظمت هستی را هم در ذهنمان جای دهیم. ما بخشی کوچک، اما بزرگ از این هستی شگفت انگیز هستیم که تجربه زندگی روی زمین به او داده شده است.

کتاب با آرامش ذهن به ثروت برسید: چه زمانی به ثروت می رسید؟

تبدیل شدن از انسانی فقیر به انسانی ثروتمند قبل از هر جا ابتدا در ذهن شما رخ می دهد. اگر نتوانید ذهنتان را کنترل کرده و از آن در مقابل فکرهای منفی، شک، ناتوانی و احساس شکست محافظت کنید، هر اندازه که تلاش کنید، راه به جایی نمی برید. یک ذهن ثروتمند همیشه به دنبال فرصت هایی است تا هم خودش و هم دیگران از آن ها به سود برسند.

 در عوض، یک ذهن فقیر نه تنها تمام داشته هایش را از دست می دهد، بلکه یک دنیا ثروت هم نمی تواند زندگی او را به سمتی که دوست دارد بکشاند؛ چون او با ذهن منفی و مخربی که دارد خیلی زود دوباره به جایگاه قبلی خودش که هم سطح با افکارش است برمی گردد. ذهنتان را تربیت کنید و بخواهید با آرامش ذهن به ثروت برسید. اگر آن را ثروت ساز بار بیاورید، سطح خودتان را بالا می برید و آنگاه همیشه به سمت ثروت حرکت خواهید کرد.

ذهن نیمه هوشیار شما، مشاور، راهنما و رئیستان است!

خلاصه کتاب با آرامش ذهن به ثروت برسید

یکی از جالب ترین بخش های کتاب «با آرامش ذهن به ثروت برسید» درباره ذهن نیمه هوشیار بود. همان طور که شاید تا به حال بارها شنیده باشید، ما دو ذهن خودآگاه و ناخودآگاه داریم. اگر بخواهیم موقعیت دقیق خودمان را میان این دو ذهن بیان کنیم به چنین چیزی می رسیم:

ما و ذهن ناخودآگاهمان در کنار هم هستیم و هر دو به ذهن خودآگاه دستور می دهیم. از این عجیب تر آنکه موقعیت ذهن ناخودآگاهمان اگر نگوییم از ما بالاتر است صد درصد با ما هم تراز است! زیرا به طور مستقیم با کائنات ارتباط برقرار می کند. ما می توانیم با ذهن ناخودآگاهمان مشورت کنیم، نظرش را درباره موضوعی بپرسیم و واقعاً پاسخ آن را دریافت کنیم.

اگر صحبت کردن با ذهن ناخودآگاهتان را شروع کنید و واقعاً منتظر دریافت پاسخ او بمانید، می بینید که از هر مشاور یا راهنمایی بهتر می تواند شما را به مسیر موفقیتتان سوق دهد؛ چون او از یک طرف، شما و توانایی هایتان را می شناسد و از سوی دیگر به سرچشمه اصلی شما متصل است. اگر بگوییم هیچ کس روی زمین به اندازه ذهن ناخودآگاهمان نمی تواند ما را راهنمایی کند، بیراه نگفته ایم! بنابراین، سؤال پرسیدن از خودتان را آغاز کنید و مطمئن باشید همیشه پاسختان را دریافت خواهید کرد.

آغاز همه ماجراهای واقعی با یک پرسش ساده شروع می شود

چه می خواهید؟ این سؤال ساده ای است که خیلی از مردم توانایی پاسخ دادن به آن را ندارند. آن ها نمی دانند چه می خواهند. شاید بخشی از این ماجرا به خاطر این است که می ترسند چیزی داشته باشند؛ زیرا این طور شنیده اند که اگر چیزی بخواهند باید چیزی بدهند. آن ها فکر می کنند در این ماجرای بده و بستان، حتماً ضرر خواهند کرد.

شاید هم فکر می کنند که نباید در این دنیا خواسته ای داشته باشند و تنها باید روزها را یکی پس از دیگری سپری کنند تا اینکه درنهایت وقتی به جهان دیگری رفتند، تمام خواسته هایشان را یک جا از خداوند طلب کنند، اما همه این تفکرها اشتباه هستند.

چرا «با آرامش ذهن به ثروت برسید» یک شعار نیست؟

چون شما با ذهنی روی زمین متولد شده اید که توانایی تغییر کائنات را دارد! آن هم در زمینی که سرشار از ثروت و نعمت است. شما به تنهایی یک معجزه بزرگ و بسیار لایق هستید. آنگاه می خواهید این همه نعمت و ثروتی را که تنها برای شما به وجود آمده است، به حال خودش رها کنید و به امید پس گرفتن خوشی هایی که اکنون از خود دریغ کرده اید، از خداوند غرامت بگیرید؟

اکنون زندگی کنید، اکنون لذت ببرید و به دنبال این باشید که با آرامش ذهن به ثروت برسید. پروردگار هر چه را که برای شادی، آرامش و یک زندگی عالی نیاز داشته باشید، روی زمین فراهم کرده است. یادتان باشد، محروم کردن خودتان از این همه فرصت، نعمت و بخشش، بزرگ ترین گناهی است که می توانید در حق خودتان مرتکب شوید و بزرگ ترین ناسپاسی در حق خالقتان به شمار می رود.

کاری را پیدا کنید که شما را سر شوق می آورد

اگر مثل بسیاری از مردم به دنبال راهی برای ثروتمند شدن هستید، پیشنهاد ما این است که اول از تربیت ذهنتان کار را شروع کنید. در گام بعدی، به سراغ انجام کاری بروید که دوستش دارید. چیز مهمی که باید در این باره بدانید، این است که قلبتان دریچه ای از کائنات است و راهی که شما را به سمت آن فرامی خواند همان مسیری است که سبب می شود به ثروت و قدرت برسید.

بنابراین، در مقابل خواسته قلبتان مقاومت نکنید، بلکه با آغوش باز و شجاعت به آن پاسخ مثبت بدهید. بی شک کاری که قلبتان شما را به سمت آن فرامی خواند همان تغییر بزرگ و مثبتی است که جهان به آن نیاز دارد. خودتان را دست کم نگیرید و با قدرت برای ساخت سرنوشتتان قدم بردارید.

در کتاب «با آرامش ذهن به ثروت برسید» چه گفتیم؟

  1. بازسازی ذهنتان، تنها روشی است که با استفاده از آن می توانید راهی به سمت خواسته هایتان باز کنید.
  2. برای ذهنتان دروازه ای درونی بسازید و اجازه ندهید دیگران به راحتی در ذهنتان نفوذ کنند.
  3. فکرکردن به شکست یا گذشته ناراحت کننده را رها کنید. تمرکز خود را روی زندگی ای بگذارید که می توانید در زمان حال و آینده برای خودتان بسازید.
  4. مثبت اندیشی به شما کمک می کند با دور هم جمع کردن نیروهای مثبت، قدرت ذهنی تان را برای به دست آوردن خواسته هایتان به وجود بیاورید و با آرامش ذهن به ثروت برسید.
  5. پس انداز کردن به شما کمک می کند تا با قدرت بیشتری از آرامش زندگی تان و تصمیم هایتان محافظت کنید.
  6. می توانید با فعال کردن قانون بخشش یعنی بخشیدن چیزی که دوست دارید در زمانی که دوست دارید به کسی که دوست دارید، زندگی تان را سرشار از شادی و برکت کنید.
  7. ظاهر شما، نمای مهمی از تفکرتان است. اگر می خواهید ذهن ثروت سازتان را تربیت کنید، قبل از هر چیز، دستی به سر و گوش زندگی تان بکشید و آن را از نمای فقر و نداری بیرون بیاورید.
  8. از اینکه خودتان باشید، خجالت نکشید. شما همان تغییر بزرگ و معجزه ای هستید که جهان به وجودش نیاز دارد. تنها کافی است این حقیقت را باور کنید.
  9. از دیگران الگو بگیرید، اما سعی نکنید خودتان را به یک نسخه کپی شده از آن ها تبدیل کنید.
  10. در زندگی از هر دست که بدهید خوب یا بد، از همان دست هم تحویل می گیرید. نام این ماجرا، قانون جبران است.
  11. ذهن ناخودآگاه شما مشاوری مهربان و راست گو است. از او سؤال کنید و اجازه بدهید شما را راهنمایی کند.
  12. انجام کاری که عاشقش هستید، بزرگراهی به سمت ثروت و آرامش را به رویتان می گشاید. به قلبتان اعتماد کنید.

شما چه تجربه ای دارید؟

آیا تاکنون چیزی را بخشیده اید که بعد از مدتی چند برابر آن به شکلی وارد زندگی تان شده باشد؟

ادامه مطلب
نردبان جادویی برای رسیدن به موفقیت
خلاصه کتاب نردبان جادویی برای رسیدن به موفقیت؛ 17 اصل موفقیت در یک کتاب

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب “نردبان جادویی برای رسیدن به موفقیت” خلاصه برداری شده است!

کتاب «نردبان جادویی برای رسیدن به موفقیت»

کتاب «نردبان جادویی برای رسیدن به موفقیت»، سال های طولانی در گوشه ای از اتاق «ناپلئون هیل» دست نخورده باقی مانده بود. ناپلئون تا سال ها آن را به هیچ ناشری نشان نداد؛ چون می خواست ابتدا 17 اصل موفقیت این کتاب را در زندگی خودش پیاده کند و تأثیرش را ببیند سپس آن را در قالب یک دستورالعمل واقعی به مردم معرفی کند.

 اکنون ما در خانه ی سرمایه و شما که خواننده ی پیگیر این مجموعه ی آموزشی هستید، می توانیم صفحه های این کتاب را ورق بزنیم و سهم خودمان را از آن برداریم. با ما همراه باشید. 

  • اولین قانون برای رسیدن به موفقیت: قدرت ذهن و اشتیاق را به خدمت بگیرید؛

نقطه ی شروع تمام موفقیت ها داشتن اشتیاقی سوزان است. اشتیاق سوزان برای رسیدن به یک هدف قطعی و مشخص، نیرویی در وجود شما بیدار می کند که می تواند تمام موانع را کنار بزند و دست شما و موفقیت را در دست هم بگذارد. 

آرزوکردن با خواستن فرق دارد.

یکی از راه های یافتن نردبان جادویی برای رسیدن به موفقیت، فهمیدن تفاوت میان آرزو و خواستن واقعی است. همه ی ما در زندگی چیزهایی را دوست داریم و می خواهیم آن ها را به دست بیاوریم. در این مورد انسان ها به دو دسته تقسیم می شوند:

۱- افرادی که موارد موردعلاقه شان را در قالب یک خواسته مطرح می کنند؛

۲- افرادی که موارد موردعلاقه شان را آرزو می کنند.

دسته ی اول، اشتیاقی سوزان را در وجود خود روشن می کنند که به زودی آن ها را به موفقیت موردعلاقه شان می رساند؛ اما دسته ی دوم، هرگز به چیزی که علاقه دارند نمی رسند؛ چون آن را لای پارچه ای از حسرت و ایمان به اینکه فرسنگ ها از آن فاصله دارند، پیچانده اند. به همین دلیل است که شعله ی آن اشتیاق راه ساز و گره گشا در قلبشان روشن نمی شود. به زبان ساده، آن ها درب هایی که به سوی موفقیت موردعلاقه شان باز می شود، با دست های خودشان می بندند.

ما یک ایستگاه ارسال و دریافت سیار امواج رادیویی هستیم.

نردبان جادویی برای رسیدن به موفقیت

افکار ما درست مثل چیزهایی که در جهان وجود دارد، دارای فرکانس هستند. از نظر انیشتین، هر فکر نوعی شی ء است. بنابراین، ما همیشه، در همه ی ایام هفته و در 24 ساعت شبانه روز در حال ساخت جهان خود هستیم. اگر افکاری که ارسال می کنیم، مثبت، سازنده و سرشار از آرامش، شادی و ثروت باشند، افکاری از همان جنس را به سمت زندگی خودمان جذب خواهیم کرد و روزهایمان سرشار از معجزه و شگفتی خواهند شد. بخواهیم یا نخواهیم، باور داشته باشیم یا نداشته باشیم، عکس این ماجرا هم برقرار است؛ یعنی، اگر افکار بدی داشته باشیم، چیزهای بدی را هم در زندگی تجربه خواهیم کرد. 

همه ی ذهن ها به هم متصل هستند.

ما در کنار ذهن هایی که شبیه خودمان هستند، احساس راحتی و شادی می کنیم. درعوض، وقتی کنار ذهن هایی متفاوت از خودمان قرار می گیریم، احساس ناراحتی، نفرت یا حتی خشم می کنیم. ذهن ها با هم صحبت می کنند، ارتباط برقرار می کنند و رفتارهایی را در فیزیک ما شکل می دهند؛ چون همه ی ذهن ها در این جهان به هم متصل هستند. 

ذهن ها روی هم تأثیر می گذارند و این دلیلی است برای زمانی که از دیدن یک نفر، احساس شادی و خوشبختی می کنیم و در نقطه ی مقابل از اولین ملاقات با یک نفر، پریشان و ناراحت می شویم انگار که هزار سال است دشمن قسم خورده ی یکدیگر هستیم. هرچه یک ذهن قدرتمندتر باشد، اثری که از خود برجای می گذارد هم قوی تر خواهد بود. 

  • دومین قانون رسیدن به موفقیت: هدف داشته باشید؛

داشتن «هدف»، دومین اصل موفقیت در کتاب «نردبان جادویی برای رسیدن به موفقیت» است. براساس گفته های ناپلئون هیل در طول دودهه تحقیق و مصاحبه اش، حدود 95درصد افراد در زندگی خود شکست می خورند و حتی به نان شب خود هم محتاج می شوند و فقط 5درصد مردم به موفقیت دلخواهشان می رسند.

ذهن همه ی انسان ها می تواند برای رساندن آن ها به خواسته هایشان، راحت ترین، سریع ترین و مطمئن ترین راه را پیدا کند. 95درصد مردم، موفق نمی شوند؛ زیرا به خودشان زحمت نمی دهند تا یک هدف روشن و دقیق را مشخص کنند. شاید حتی شما هم فکر نمی کردید که دلیل این فاجعه اینقدر ساده باشد. حالا سؤال درست این است که هدف، چه تغییری به وجود می آورد؟

هدف داشتن چه تأثیری روی زندگی ما می گذارد؟

هدف ها چراغ انگیزه را در ذهن ما روشن می کنند تا به هر نحوی، چیزی را که برای خودمان تعیین کرده ایم، به دست بیاوریم. هنگامی که هدف خودمان را روی کاغذ می نویسیم و ایمان داریم که به آن می رسیم، آدم ها، ماجراها و رویدادهایی سر راهمان قرار می گیرند که حتی خودمان هم از چینش عجیب این ماجرا متعجب می مانیم. 

از هدف داشتن نترسید. از اینکه تغییر کنید، به شیوه ای متفاوت رفتار کرده و به فردی متفاوت از اکنونتان تبدیل شوید، هراسی نداشته باشید. شاید نتوانید هیچ وقت همه را از خودتان راضی نگه دارید ولی دست کم می توانید طبق خواسته ی خودتان رفتار کنید و به صلح درونی برسید. جالب این جاست که وقتی به این صلح شیرین درونی دست پیدا کردید، پیرامونتان هم به همان رنگ تبدیل خواهد شد. 

  • سومین قانون موفقیت: به خودتان اعتماد کنید؛

چه چیزی اعتمادبه نفس را از بین می‎برد؟

شما با کسی که اکنون هستید، از نردبان جادویی به سمت موفقیت بالا می روید. بنابراین، تا زمانی که به خودتان و توانایی هایتان ایمان و اعتماد نداشته باشید، نمی توانید به موفقیت برسید. در آن صورت، خودتان را به اندازه ی کافی لایق رسیدن به موفقیت نمی بینید. اعتمادبه نفس داشته باشید؛ اعتمادبه نفس به شما کمک می کند جسارت برنامه ریزی دقیق برای رسیدن به اهدافتان را به دست بیاورید. 

چه چیزی اعتمادبه نفس را از بین میبرد؟

ناپلئون هیل یکی از مهم ترین علت های نداشتن اعتمادبه نفس را در این کتاب آشکار می کند. چیزی که باعث می شود شما به خودتان و توانایی هایتان ایمان نداشته باشید،«ترس» است. 

انسان از چیزهای گوناگونی مثل بیماری، مرگ، تنهایی و بی پولی در هراس است ولی چیزی که از همه بیش تر باعث می شود قدم از قدم برندارد و در مسیر قبلی خود حرکت کند، ترس از شکست خوردن است. ترس از شکست ، گاهی در پشت صحنه ی خود، ترس از انتقاد و طردشدن و یا مواردی از این قبیل را پنهان می کند.

 این در حالی است که حتی اگر در تمام عمرمان مسیر فعلی زندگی مان را هم ادامه دهیم، باز هم ممکن است دیگران از ما انتقاد کنند و حتی به دلیل افکار یا شیوه ی زندگی مان ما را رها کنند. می بینید؟ زندگی کردن مطابق خواسته ی دیگران مانند  برده ی غل و زنجیردارِ نامرئی است که هرکسی می تواند آن را به سمت خودش بکشاند. وقتی در هر صورت دیگران ما را نقد خواهند کرد، پس چه بهتر این کار را زمانی انجام دهند که ما با اعتمادبه نفس در حال حرکت به سمت اهداف موردعلاقه ی خود هستیم.

  • چهارمین قانون موفقیت: پولتان را پس انداز کنید؛

پس اندازکردن پول، قانونی است که در کنار ساخت فرصت آزادی مالی، به شما اعتمادبه نفس بسیار زیادی می دهد و بالارفتن از نردبان جادویی را برای رسیدن به موفقیت آسان تر می سازد. این حس که می توانید از خودتان، اعتبارتان، آرزوهایتان و امنیتتان محافظت کنید، نه تنها اعتمادبه نفستان را سیراب می کند بلکه باعث افزایش عمق عزت نفستان هم می شود. مهم نیست درآمدتان چقدر است؛ عادت کنید همیشه مبلغی را از آن پس انداز کنید و برای حمایت از خودتان کنار بگذارید.

 در این صورت است که در کنارِ تلاشتان برای افزایش درآمد پیشرفت می کنید. «هنری فورد» مردی است که همه در مورد ثروت او و شیوه ی پولدار شدنش کنجکاو بودند. او به طور مرتب پس انداز می کرد و همین یکی از عوامل موفقیت او به شمار می رود. اینکه وقتی به درآمد بالا می رسید، دیگر نیازی به پس اندازکردن ندارید، فکر اشتباهی است و شما تا زمانی که زنده هستید به پول نیاز خواهید داشت. بنابراین، همیشه و در هر موقعیت مالی باید برای حمایت از خودتان و اعتمادبه نفستان پول پس انداز کنید. 

  • پنجمین قانون موفقیت: از یک پیرو به یک رهبر تبدیل شوید؛

کسانی که از پیرو و زیردست به یک رهبر تبدیل شده اند، در زندگی به موفقیت می رسند،. حالا سؤال اصلی این است که چرا از بین این همه انسان، فقط تعداد انگشت شماری، پیروبودن را کنار می گذارند و به سراغ رهبرشدن در گروه یا صنعت خود می روند؟

 بهترین پاسخ این است که مردم عادی فکر می کنند رهبران یا مدیران، افرادی هستند که همه چیز را می دانند؛ درحالی که اینطور نیست. افرادی که مدیر یا رهبر یک جامعه یا صنعت می شوند، مثل «اندرو کارنگی» که رهبر فولاد آمریکا شد، افرادی هستند که به دانسته های خود عمل می کنند. 

چرا دانستن خوب است اما کافی نیست؟

اگر فقط دانستن مهم بود، قطعاً اساتید دانشگاه ها یا دانشمندان و نخبگان جامعه باید از همه بیش تر ثروت داشتند. درحالی که همه ی ما دانشمندانی را می شناسیم که با فقر از دنیا رفتند و راهی برای بالارفتن از نردبان جادویی پیدا نکردند. مهم نیست چقدر می دانید؛ مهم این است که چقدر به دانسته های خودتان عمل می کنید.

تلاش برای تبدیل شدن به یک رهبر یا مدیر بزرگ، شما را وادار به فکر کردن چیزهایی غیر از سرپناه، خوراک و پوشاک می کند. وقتی به جای حقوق گرفتن، به دیگران حقوق می دهید، قدرت ابتکار عمل را به خدمت می گیرید و نه فقط زندگی خودتان بلکه روی زندگی دیگران هم تأثیر مستقیم می گذارید. شما قدرت تغییردادن شرایط، بهترکردن اوضاع و حرکت به سمت رشد را در دست می گیرید. این ها مواردی هستند که فقط وقتی یک مدیر هستید می توانید از پس انجامش بربیایید. یک پیرو یا کارمند، نمی تواند کاری جز بله و چشم گفتن انجام دهد. 

  • ششمین قانون موفقیت: از نیروی تخیل خودتان استفاده کنید؛

چگونه قوه ی تخیلمان را تقویت کنیم؟

بدون داشتن این قانون، یعنی «استفاده از قوه ی تخیل»، تمام اصل های موفقیت بی استفاده می مانند. 

چه فایده ای دارد اگر قدرت تصمیم گیری بالایی داشته باشید، بتوانید به صورت مرتب پس انداز کنید، قدرت به خدمت گرفتن دانسته هایتان را داشته باشید، به خودتان اعتماد کرده و هدفی داشته باشید ولی نتوانید خواسته های خودتان را در ذهنتان به تصویر بکشید. با این شرایط، آب از آب تکان نمی خورد.

کسی که برای پرورش قدرت تخیلش زمان می گذارد، خیلی زود به تمام چیزهایی که می خواهد می رسد. اگر نگاهی به زندگی افراد موفق، مخترعان و کسانی که تغییری ماندگار در جهان ایجاد کرده اند بیندازید، می بینید که همه ی آن ها بدون استثناء، تصویری روشن از چیزی که می خواستند، در ذهنشان به تصویر کشیده بودند و شوق رسیدن به آن تصویر را داشتند؛ اما نتیجه چه شد؟ آن ها این تغییر را به وجود آوردند و خواسته ی خودشان را عملی کردند. تخیل شما، راه ها را باز می کند و شما را درست در مسیر رسیدن به خواسته ای که در ذهنتان داشتید قرار می دهد.

چگونه قوه ی تخیلمان را تقویت کنیم؟

شاید شما جزو افرادی باشید که احساس می کنند نیروی تخیلشان چندان قوی نیست. بهترین توصیه برای شما این است که انبار ذهنتان را با انواع ایده های قدیمی و جدید در حوزه ی کاریتان و تمام حوزه هایی که به نوعی با کارتان ارتباط پیدا می کند و یا حتی نمی کند، پر کنید. 

شاید فکر کنید که این کار نشدنی است؛ چون تعداد این ایده ها بسیار زیاد است. در پاسخ باید گفت که این کار شدنی است؛ چون هرچیزی به چشم شما نمی آید. فقط ذهنتان را باز بگذارید و اجازه دهید در معرض ایده های مختلف قرار بگیرید. به این ترتیب، تخیلتان منبعی برای ترکیب کردن ایده های قدیمی و ساخت ایده های جدید خواهد داشت. 

  • هفتمین قانون موفقیت: اشتیاقی سوزان داشته باشید؛

عنصر موردنیاز برای رسیدن به موفقیت، داشتن قلبی سرشار از اشتیاق است. اشتیاق، نیرویی است که شما را در مسیر نگه می دارد، یکنواختی را از کارتان می دزدد و قلبتان را پر از انرژی می کند. هرکسی که تاکنون به موفقیت بزرگی رسیده است، سرشار از اشتیاق برای رسیدن به آن بوده است.

 اشتیاقی که برای انجام دادن یک کار یا رسیدن به یک هدف در انسان به وجود می آید، نیروی خلاقیت او را چنان به حرکت وادار می کند که می تواند از مسیر بسته، مسیری بزرگ برای حرکت خودش بسازد. 

اشتیاق، شدت ارسال فرکانس های ذهنی را چندین برابر می کند و قانون جاذبه را با سرعتی بسیار بیش تر به حرکت وامی دارد. به همین دلیل است که می گویند وقتتان را روی کاری بگذارید که به آن علاقه دارید و هرگز به خاطر پول، علاقه ی خودتان را دور نریزید. کاری که باعث تپش قلب شما می شود و حاضر هستید ساعت های طولانی با کمال میل آن را انجام دهید، همان کاری است که شما را به موفقیت بسیار بزرگی می رساند. 

نیروی اشتیاقتان را مدیریت کنید و از نردبان جادویی برای رسیدن به موفقیت بالا بروید.

بسیار عالی است که برای انجام یک کار یا رسیدن به یک هدف، سرشار از اشتیاق باشید ولی اگر آتش اشتیاقتان را مهار نکنید و آن را به یک هدف مشخص گره نزنید و با برنامه ریزی، آن را گام به گام پیش نبرید، نه تنها به هدف موردنظرتان نمی رسید بلکه اشتیاقتان باعث دردسرتان خواهد شد. 

  • هشتمین قانون موفقیت: خویشتن داری کنید؛

تلاش شما برای تقویت نیروی «خویشتن داری»، چیزی است که باعث مدیریت اشتیاقتان می شود. این نیرو، تکمیل کننده ی اشتیاق است و به شما کمک می کند تا به خودتان و احساستان مسلط شوید. 

استفاده کردن از این توانایی نه تنها باعث می شود قدرت کنترل نیروهای درونی خودتان را به دست بیاورید بلکه به شما قدرتی می دهد تا درمقابل دیگران به ویژه کسانی که شما را ناراحت یا عصبانی می کنند، واکنش هوشمندانه ای نشان دهید. 

  • نهمین قانون موفقیت: بیش تر از پولی که دریافت می کنید کار کنید؛

نردبان جادویی به سمت موفقیت

یکی از جالب ترین قانون هایی که ناپلئون هیل در کتاب «نردبان جادویی برای رسیدن به موفقیت» بیان کرده است، همین موضوع می باشد. این قانونی است که همیشه و بدون استثناء برای همه ی آدم های روی زمین در هر کشور با هر نژاد و فرهنگی صدق می کند. کارکردن بیش تر از پول، چندین مزیت دارد:

  • به کاری که وقت، عمر، تلاش و توجهتان را خرج می کنید، اهمیت می دهید. درواقع، با انجام کار به نحو احسن، به خودتان احترام قائل می شوید و ارزشمندبودن وجودتان را به نمایش می گذارید.
  • در چشم دیگران، فردی مسئولیت پذیر جلوه می کنید که کارتان را با یا بدون حضور دیگران عالی انجام می دهید.
  • با کارکردن بسیار بیش تر از پولی که دریافت می کنید، خیلی زودتر از آنچه که فکرش را کنید، مشغول به کار می شوید و بسیار بیش تر از زمان و تلاشی که برای آن صرف می کنید، پول و پاداش می گیرید. 

اگر کارفرما یا مدیر شما فردی خودخواه است و اهمیتی به کار فوق العاده ی شما نمی دهد، باز هم نباید از قدرت این قانون دلسرد شوید؛ زیرا با نمایش هنر و توانایی خود، افرادی که واقعاً برای کارتان ارزش قائل هستند، به سمت خودتان جذب می کنید.

برای گرفتن نتیجه، باید این کار را به یکی از عادت های خوبتان تبدیل کنید. اینطور نباشد که مدتی کارتان را درست انجام دهید ولی پس از چندین روز به سراغ انجام کارها با کیفیت پایین بروید. وقتی بدون چشم داشت کارتان را عالی انجام می دهید، این قانون را فعال کنید.  

  • دهمین قانون موفقیت: روی رشد شخصیتتان کار کنید؛

شخصیت شما هر چقدر مثبت تر باشد، به همان اندازه بیش تر و سریع تر از نردبان جادویی موفقیت بالا خواهید رفت. فردی عبوس، افسرده، غمگین، ناامید و بی انگیزه، با دستان خود تمام راه های موفقیت موردنظرش را می بندد. 

اولین چیزی که شخصیت شما را حتی قبل از زمانی که کلمه ای حرف بزنید به دیگران نشان می دهد، شیوه ی لباس پوشیدنتان است. اگر به ترکیب رنگ هایی که در کنار هم قرار می دهید، هماهنگی بخش های مختلف لباستان، تمیز و اتو کشیده بودن آن ها و در کل، نمایی که از خودتان به نمایش می گذارید اهمیت بدهید، تأثیری ماندگار را در ذهن مخاطب به یادگار باقی می گذارید. 

روی عادت های صحبت کردنتان وقت بگذارید.

استفاده ی درست از دستور زبان، دانستن اینکه چه زمانی و به چه کسی چه حرفی را بزنید و چه هنگامی به جای حرف زدن سکوت کنید، بخشی از دلنشین بودن یا نبودن شخصیت شما را به نمایش می گذارد. شما می توانید با انتخاب واژه های درست، ادب، وقار، متانت، جذابیت و اعتمادبه نفس خودتان را به دیگران نشان دهید. 

از این گذشته، واکنشی که به ماجراها و موقعیت های گوناگون نشان می دهید هم بخش قابل توجه و ماندگاری از شخصیت شما را به نمایش می گذارد. این موضوع که چه نگاهی به زندگی و روابط خودتان با دیگران دارید، چقدر به آن ها و شخصیتشان احترام می گذارید و درمقابل تفاوت ها چه واکنشی نشان می دهید، پازل تکمیل کننده ی شخصیت شما است. 

  • یازدهمین قانون موفقیت: دقیق فکر کنید؛

«تفکر دقیق»، یازدهمین قانونی است که در کتاب «نردبان جادویی برای رسیدن به موفقیت» به آن پرداخته شده است. حرف های شما زمانی قابل اعتماد خواهند بود که بر پایه ی اطلاعات درست و واقعی بنا شده باشند نه حدس و گمان، شنیده ها یا حتی تصورات. 

اگر می خواهید از گروه کسانی که تا آخر عمرشان در حال درجازدن هستند خارج شوید و به جرگه ی انسان های موفق بپیوندید، باید برای به دست آوردن اطلاعات درست و واقعی، تلاش کنید. اطلاعات درست، مسیر حرکت را به شما نشان می دهند و گرفتن تصمیم را برایتان آسان تر می کنند؛ اما اطلاعات غلط و شایعه ها، سرمایه ی شما را به باد می دهند و شما را با حجم بزرگی از تأسف تنها می گذارند. با این حساب، نه خودتان بدون داشتن اطلاعات درست و واقعی لب به سخن بگشایید و نه به کسانی که از روی هوا حرف می زنند اعتماد کنید.

  • دوازدهمین قانون موفقیت: تفکر خود را متمرکز کنید؛

ذهن انسان هر لحظه می تواند در جایی باشد. این یک اتفاق عالی است اما اگر می خواهید کاری را آغاز کرده و آن را به انتها برسانید، باید یاد بگیرید ذهنتان را روی کارتان متمرکز کنید. استفاده کردن از تمرکز ذهنی برای انجام کارها در بازه های زمانی مختلف، روشی است که تمام افراد موفق و بسیار ثروتمند تاریخ از آن استفاده کرده اند. 

  • سیزدهمین قانون موفقیت: قدرت پنهان شده در همکاری را به نفع خودتان بیدار کنید؛

سیزدهمین قانون موفقیت

برای به دست آوردن موقعیت های بزرگ و جهانی و بالارفتن از نردبان جادویی موفقیت به همکاری با دیگران نیاز دارید. ارتش تک نفره، فقط یک شعار توخالی است. ذات انسان ها به گونه ای نیست که بتوانند بدون استفاده از ذهن هم نوعانشان کارهایی بزرگ و جهانی انجام دهند. 

همکاری کردن، یعنی استفاده از قدرت ذهنی و توانایی تفکر دیگران در راستای رسیدن به یک هدف مشترک. وقتی چنین ذهن هایی دور هم جمع می شوند، هدفشان هر چه که باشد، راهی به سمت انجامش پیدا خواهند کرد. 

  • چهاردهمین قانون برای رسیدن به موفقیت: از شکست نترسید؛

شکست هایی که در طول رسیدن به هدفتان تجربه می کنید، تلاش های طبیعت برای نشان دادن مسیر درست به شما هستند. از شکست هایتان نترسید، درسی که برایتان به ارمغان آورده اند را با هوشمندی بردارید و سپس دوباره به مسیر خود ادامه دهید. 

  • پانزدهمین درس موفقیت: صبور باشید؛

مداراکردن با دیگران و صبوری کردن در لحظه هایی که پر از هیجان های منفی است، به شما کمک می کند تفکری عمیق را به دست آورید. انجام این کار به تمرین زیادی نیاز دارد ولی اگر بخواهید حتماً می توانید انجامش دهید.

  • شانزدهمین درس برای رسیدن به موفقیت: آگاهانه از قانون طلایی استفاده کنید؛

قانون طلایی، همان «قانون جاذبه» است و به شما کمک می کند به آسانی هرچه تمام تر از نردبان جادویی برای رسیدن به موفقیت بالا بروید. شما افراد، ماجراها و رویدادهایی را به سمت خودتان و زندگی تان جذب می کنید که شبیه خودتان، رفتارتان و افکارتان هستند. هیچ فرد فقیری مانند ثروتمندان رفتار و فکر نمی کند و برعکس، هیچ فرد ثروتمندی مانند فقرا فکر و رفتار نمی کند. 

به دنبال ثروت هستید؟ تفکر ثروت را در خودتان پرورش دهید. اگر به دنبال آرامش، عشق، زیبایی، رضایت، شادی و خوشبختی هستید، احساس کنید که اکنون تمام آن ها را در اختیار دارید. اگر در این مسیر متمرکز باشید، ذهنتان تغییر می کند و شما را به سمت و سویی هدایت می کند تا در دنیای فیزیکی هم آن ها را تجربه کنید.

  • هفدهمین قانون برای رسیدن به موفقیت: مراقب سلامتی خودتان باشید.

برای استفاده ی کامل از قدرت تفکر و حرکت در جهت افکار و رفتار، باید جسمی سالم داشت. با دقت به چیزهایی که می خورید، ورزش روزانه و خواب کافی، سلامتی خودتان را تضمین کنید.

از تمام انرژیتان برای پیروزشدن استفاده کنید.

بالای 90درصد توانایی انسان ها برای به دست آوردن چیزهایی که در زندگی می خواهند، به استفاده ی درست و همه جانبه از این 17 قانون موفقیت بستگی دارد. تصمیم خود را بگیرید، ذهنتان را آماده کنید و اولین قدم را برای تغییر زندگیتان بردارید. 

خلاصه ای از کتاب نردبان جادویی برای رسیدن به موفقیت

  • برای رسیدن به موفقیت باید نیروی اشتیاق را در خودتان روشن نگه دارید و آن را در قالب یک هدف مشخص به پیش ببرید.
  • در این مسیر باید به خودتان و توانایی هایتان اعتماد کرده و با پس اندازکردن پول، از آینده تان حمایت کنید. 
  • برای آنکه بتوانید قدرت تغییر را در دست داشته باشید، باید بتوانید قدرت تصمیم گیری را از دیگران گرفته و صفر تا صد تصمیم های زندگی تان را خودتان بگیرید.
  • استفاده از قدرت تخیلتان می تواند مسیر پیش رو را برایتان هموارتر کند و اشتیاق شما را شعله ورتر سازد.
  • خویشتن داری کردن یک نردبان جادویی برای رسیدن به موفقیت است که شخصیت شما را عمیق می کند. 
  • همیشه بیش تر از پولی که می گیرید کار کنید تا بیش تر از کاری که انجام می دهید پول بگیرید. 
  • تلاش برای داشتن شخصیتی دلنشین همراه با تمرکز فکر، شما را سریع تر به اهدافتان می رساند. 
  • از شکست خوردن نترسید. توشه ی درس هایتان را از آن بردارید و به راهتان ادامه دهید. 
  • صبوری کردن، شکیبایی و کنترل واکنش های هیجانی، از شما فردی عاقل می سازد که می توان به او اعتماد کرد. 
  • قانون جاذبه را آگاهانه برای رسیدن به خواسته هایتان به خدمت بگیرید.
  • مراقب سلامتی خود باشید؛ چون جسم شما تنها معبد روحتان است.

حال شما پاسخ دهید در زندگی فعلی خود کدام یک از 17 اصل موفقیت ناپلئون هیل را اجرا می کنید؟

ادامه مطلب
کتاب راهنمای بازار بورس برای مبتدیان
خلاصه کتاب راهنمای مبتدیان برای بازار سهام؛ آنچه تازه‌کارهای بازار باید بدانند

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب راهنمای مبتدیان برای بازار سهام از متیو آر کراتر خلاصه برداری شده است!

کتاب راهنمای مبتدیان برای بازار سهام (A Beginner’s Guide to the Stock Market)

شاید با دیدن این تیتر از خودتان بپرسید چه نیازی به خواندن کتابی مثل «راهنمای مبتدیان برای بازار سهام» وجود دارد؟ در پاسخ باید بگوییم چه یک سرمایه گذار حرفه ای باشید و چه یک تازه کار، اصول پایه ای همیشه و در هر زمانی مهم هستند. چون تمام بازار سرمایه روی آن ها بالا می رود. حساب سرمایه گذاران مبتدی که جداست، اما حتی اگر یک سرمایه گذار حرفه ای هم هستید، حتماً هر چند وقت یک بار به این مفاهیم پایه توجه کنید.

 مطمئن باشید همان بار اولی که آن ها را مطالعه کنید، چیزهای بسیار بیشتری را به دست خواهید آورد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «راهنمای مبتدیان برای بازار سهام» از «متیو آر کراتر» می رویم. اگر هنوز هم تشنه اطلاعات آن هم از زبان یک سرمایه گذار باتجربه بازارهای مالی هستید، تا پایان این بخش با ما همراه باشید. 

بازار سهام، گنجینه ای از فرصت های تازه است

شما در حال خواندن «راهنمای مبتدیان برای بازار سهام» هستید. این یعنی به آموزش خودتان اهمیت می دهید و نمی خواهید با چشم های بسته سرمایه خود را به خطر بیندازید. این مژده را به شما می دهیم که می توانید روی فرصت های پنهان شده در این بازار برای ثروتمندشدن خودتان حساب باز کنید. فرقی نمی کند که عاشق ریسک کردن هستید یا یک انسان آرام که از هیجان دور است و می خواهد در آرامش به ثروت برسد. 

از هر تیپی که باشید، به قدری در بازار سهام فرصت و موقعیت برای ثروتمندشدن وجود دارد که می توانید بدون نگرانی از آن ها استفاده کنید. کلید اصلی در این ماجرا، یعنی آنچه حساب شما را از بقیه سهام داران شکست خورده جدا می کند، تسلط بر سازوکار این بازار است. افرادی که در این بازار شکست می خورند، بر اصول ابتدایی و سازوکار این ماجرا مسلط نیستند. 

آن ها بازار سهام را هیولایی سرمایه خوار صدا می زنند؛ زیرا نتوانستند با فریادزدن و بالا و پایین پریدن، این بازار را به نفع خودشان تغییر دهند. یادتان باشد، بازار سهام چیزی نیست که شما یا هرکس دیگری بتواند آن را تغییر دهد. این شما هستید که باید موقعیت خودتان را با توجه به تغییرات آن تغییر دهید!

بررسی چند مفهوم پایه ای و بسیار مهم

با هم گفتیم که تسلط داشتن بر مفاهیم پایه ای بسیار مهم است؛ بنابراین در آغاز راهنمای مبتدیان برای بازار سهام به بررسی و توضیح چند مفهوم پایه ای آن هم به زبان ساده می پردازیم. از اینکه در حال یادگیری یا بازنگری به این مفاهیم هستید یا حتی از دیدن واژه «مبتدی» احساس بدی نداشته باشید؛ زیرا شما 100 به صفر از کسانی که ندانسته و بدون احساس نیاز به یادگیری تمام سرمایه خود را وارد بازی طراحی شده توسط دیگران می کنند، جلوتر هستید! با این توضیح و دلگرمی، کارمان را شروع می کنیم:

یک سهام دقیقاً چیست؟

سهام چیست

هر سهم، قسمتی بسیار کوچک از مالکیت یک شرکت به شمار می رود. شما با خرید سهام، به شکلی غیرمستقیم مالک شرکت های بزرگ و کوچک می شوید. به هر اندازه که نقدینگی بیشتری داشته باشید و بتوانید تعداد سهم های بیشتری از یک شرکت را بخرید، می توانید مالک بخش بزرگ تری از یک شرکت شوید!

 حتی اگر به این کار ادامه دهید، می توانید یکی از صندلی های هیئت مدیره آن شرکت را از آن خودتان کنید! به زبان دیگری هم می توان مفهوم سهم را توضیح داد. اگر شرکت ها را یک کیک یا پیتزای بزرگ در نظر بگیریم، آن وقت هر تکه از این پیتزا یک سهم از آن شرکت خواهد بود.

ارزش بازار چیست؟

هر سهم یک قیمت دارد. وقتی قیمت آن سهم را بدانیم و آن را در تمام تعداد سهم هایی که شرکت از آن تشکیل شده است ضرب کنیم، چیزی به دست می آید که «ارزش بازار» نامیده می شود. کارمان در راهنمای مبتدیان برای بازار سهام را با موشکافی ماجرای علت تغییر قیمت سهم ها ادامه می دهیم.

 اگر اخبار اقتصادی را شنیده باشید، کم و بیش می دانید که قیمت سهام ثابت باقی نمی ماند و در طول زمان تغییر می کند. به دنبال تغییر در قیمت یک سهم، کل ارزش بازار آن شرکت هم دستخوش تغییر می شود. این تغییر به دلیل اطلاعات و موقعیت های خوب و بد یا حتی شایعه هایی است که پیرامون یک شرکت در گردش هستند.

 برای مثال شرکت اپل را در نظر بگیرید که بعد از رفتن استیو جابز در حال از دست دادن ارزش بازار خود بود. سپس استیو به شرکت برگشت و با ارائه محصولات جدید، دوباره ارزش بازار اپل را افزایش داد. جالب اینکه هر چقدر زمان می گذشت و مردم، بیشتر با ویژگی های مثبت و مفید این محصولات آشنا می شدند، قیمت سهام و ارزش بازار اپل هم افزایش پیدا می کرد. 

چرا بازار سهام دچار نوسان می شود؟

بازار سرمایه مدام خودش را با اطلاعات جدیدی که از شرکت ها به دست می آورد، به روز می کند. این به روزرسانی سبب ایجاد تغییر در قیمت هر سهم و به دنبال آن ارزش بازار یک شرکت می شود. در بازار سهام هم مانند بازارهای دیگر، این قوانین عرضه و تقاضا هستند که کنترل ماجرا را در دست گرفته اند.

 به این ترتیب که اگر افراد زیادی به دنبال خرید یک سهم ویژه باشند،  قیمت آن بالا می رود و اگر افراد زیادی بخواهند سهام یک شرکت را بفروشند، قیمت آن سهم کم می شود. البته این فقط یک مثال بود؛ چون شاید یک نفر که سهام زیادی از یک شرکت را در اختیار دارد، با تصمیم به فروش سهام، سبب کاهش قیمتش شود. 

بازار سرمایه به آینده نگاه می کند

در این بخش از «راهنمای مبتدیان برای بازار سهام» به نکته جالبی اشاره می کنیم که بیشتر سرمایه گذاران حرفه ای هم به آن توجهی نمی کنند. آن نکته این است که بازار سهام و قیمت هایی که نمایش می دهد، نتیجه ماجراهای گذشته در بازار نیستند، بلکه واکنشی به پیش بینی عملکرد شرکت ها در آینده هستند. 

به این ترتیب که بازار با بررسی اطلاعات در مورد روند رشد یا سقوط شرکت ها دست به حدس و گمان می زند. اگر تشخیص دهد یک شرکت در طول چند ماه آینده رشد خواهد کرد، قیمت آن را بالا می کشد و اگر تشخیص دهد که یک شرکت، روزگار خوبی در آینده نزدیک نخواهد داشت، حتی اگر وضعیت فعلی شرکت خوب باشد، قیمت آن را پایین می کشد! 

از کجا سهام بخریم؟

حالا به بخش جالب تری از راهنمای مبتدیان برای بازار سهام می رسیم. در این گام می خواهیم مقداری پول برداریم و آن را به سهام تبدیل کنیم، اما چگونه؟  همان طور که برای خرید وسیله موردنظرتان به بازار می روید، برای خرید سهام هم باید به بازار ویژه سهم ها یعنی بازار بورس و اوراق بهادار بروید. 

در این بازار، شرکت های مختلف مانند حجره های مغازه داران در صف قرار دارند و سهامشان را برای خرید و فروش گذاشته اند.  در نقطه مقابل، خریداران هم افرادی با فکرهای متفاوت هستند. برخی از آن ها می خواهند سهم را بخرند و آن را تا چند سال نگه دارند. این افراد «سرمایه گذار» نام دارند. برخی دیگر هستند که حوصله صبرکردن ندارند و می خواهند سهامشان را بعد از کمی رشد قیمت بفروشند و از سودش استفاده کنند که این افراد «معامله گر» هستند. 

معامله گر باشیم یا سرمایه گذار؟

هیچ فرقی نمی کند که معامله گر باشیم یا سرمایه گذار؛ چون بازار سهام بستری از فرصت های مختلف برای تمام افراد با هر میزان از سرمایه است. درحقیقت چیزی به نام بهترین یا بدترین روش سرمایه گذاری وجود ندارد. چیزی که مهم است، نوع نگاه شما به ماجرای سرمایه گذاری، میزان شناخت تان از خودتان و ظرفیت درونی تان برای پیشرفت کردن یا تحمل تغییر است. 

شما هم زمان می توانید در یک سهم، سرمایه گذار باشید و در سهم دیگری به عنوان یک معامله گر دست به فعالیت بزنید. در این ماجرا مثل 99 درصد چیزهای دیگر در این جهان، هیچ خوب یا بدی، هیچ درست یا غلطی وجود ندارد. 

یک کارگزاری خوب و مناسب برای خودتان پیدا کنید

در راهنمای مبتدیان برای بازار سهام باید به نکته مهم دیگری هم اشاره کنیم؛ اینکه شما نمی توانید به عنوان یک فرد حقیقی به طور مستقیم و بدون واسطه در این بازار به فعالیت مشغول شوید. همه افراد به یک سازمان واسطه به نام «کارگزاری» نیاز دارند که با بازکردن یک حساب در آن بتوانند از دریچه آن کارگزاری در بازار بورس فعالیت کنند. 

شاید بخواهید بدانید کارگزاری ها در مقابل دادن خدمات به سرمایه گذاران چه چیزی به دست می آورند؟ پاسخ این است که کارگزاری ها از طریق برداشت کارمزد از پولی که شما در حساب کارگزاری دارید، کار می کنند. با این حساب، پیداکردن یک کارگزاری مطمئن که کارمزد کمتری بگیرد و در مقابل، خدمات بهتری ارائه دهد، یکی از اولین کارهایی است که باید قبل از ورود به بازار سرمایه انجام دهید. 

هنگام معامله تا جایی که می توانید از سهام غیرشناور دور شوید!

اینجا راهنمای مبتدیان برای بازار سهام است؛ بنابراین قبل از اینکه دلیل این پیشنهاد را به شما توضیح دهیم، باید بفهمیم که سهام شناور آزاد یا غیر آزاد چیست؟ سهم شناور آزاد، سهامی است که می توانید بدون نگرانی در مورد نوسان های عجیب و غریب قیمت ها با خیالی بسیار راحت تر آن را خریداری کنید. 

هنگام خرید این سهام یا حتی سهام شناور غیر آزاد که با نوسان بسیار زیادی همراه است، می توانید با دو روش، خریدتان را انجام دهید که در ادامه برایتان توضیح می دهیم.

سفارش به قیمت بازار و سفارش محدود؛ دو روش در خرید یک سهم

در ادامه راهنمای مبتدیان برای بازار سهام به دو روش مهم در سفارش های خرید یا فروش می رسیم. در حالت اول، می توانید سفارش خود را به «قیمت بازار» بگذارید؛ خرید یا فروش، فرقی نمی کند. در این صورت، کارگزاری شما آن سهم را با هر قیمتی که باشد برایتان می خرد؛ بنابراین گاهی بین قیمتی که پرداخت کرده اید و چیزی که در سر داشتید تفاوت بسیار زیادی را مشاهده خواهید کرد. معمولاً این مدل از سفارش مربوط به زمانی است که عجله زیادی برای داشتن یا خلاص شدن از دست یک سهم دارید. 

در حالت دوم می توانید از روش «سفارش محدود» استفاده کنید. در این روش، شما حاضر نیستید به هر قیمتی، خرید یا فروش را انجام دهید؛ بنابراین کارگزاری تنها زمانی می تواند سهام شما را بخرد یا بفروشد که به قیمت مورد نظرتان رسیده باشد. 

سفارش روز یا سفارش بدون محدودیت زمانی؟! کدام بهتر است؟

در سفارش روز، موقعیت معاملاتی شما در طول ساعت های اداری همان روز باز می ماند و با تمام شدن روز به طور خودکار لغو می شود، ولی در سفارش بدون محدودیت زمانی، سفارش شما برای مدتی طولانی شاید حتی ماه ها باز بماند؛ البته برخی از کارگزاری ها هستند که بعد از گذشت چند روز یا حتی یک ماه، چنین سفارش هایی را به صورت خودکار می بندند. 

بهترین کار این است که قبل از شوکه شدن بابت این موضوع، درباره سیاست های کارگزاری تان به خوبی تحقیق کنید. در این مورد هم خوب یا بد بودن، مسئله ما نیست؛ مهم این است که با توجه به استراتژی های خود، کدام روش به کارتان می آید؟

راهنمای مبتدیان برای بازار سهام؛ از وارن بافت تقلید کنید

کتاب راهنمای بازار بورس برای مبتدیان

در این بخش از راهنمای مبتدیان برای بازار سهام به یک سؤال اساسی پاسخ می دهیم؛ اینکه چطور تصمیم های معاملاتی خوبی بگیرید و مانند بزرگان این بازار، دست به معامله و سرمایه گذاری بزنید؟ اگر کنجکاوی بسیاری در این زمینه داشته باشید، به احتمال زیاد در اینترنت به دنبال نام و نشانی از سرمایه گذاران برتر و بین المللی هستید. 

در صدر این لیست نام «وارن بافت» مشاهده می شود. هر بار که از او درباره روش سرمایه گذاری اش می پرسند، پاسخ بسیار ساده ای به این ماجرا می دهد: «سهام یک شرکت خوب را پیدا کنید، آن را کمتر از ارزش واقعی اش بخرید و تا نیم قرن بعد هم آن را نفروشید!» در ظاهر، دستورالعمل ساده ای است و برای شما که یک مبتدی هستید بسیار هم جالب است، اما در عمل اصلاً کار ساده ای نیست.

 شما باید تحلیل های بسیار زیاد و عمیقی روی بازار و شرکت ها داشته باشید تا بتوانید چنین فرصت هایی را در زمان درستش شناسایی کنید. با این حال راه بسیار ساده تری هم وجود دارد و آن خواندن مقاله ای است که وارن بافت هر سال در سایتش منتشر می کند و در آن لیستی از شرکت هایی را که در آن سرمایه گذاری خواهد کرد، می نویسد. سپس از او تقلید کنید!

یک راه بهتر؛ وارن بافت را استخدام کنید!

حتی با وجود اینکه وارن بافت، لیستی از سهم هایش را در سایت خودش منتشر می کند، هنوز برخی وجود دارند که علاقه ای به بررسی همین تعداد محدود شرکت ها ندارند. در راهنمای مبتدیان برای بازار سهام، راهی را به شما معرفی می کنیم که در آن می توانید وارن بافت را برای مدیریت سهم هایتان استخدام کنید.

 این راه، خرید سهام شرکت «برکشیر هاتاوی» است. به این ترتیب، شما خودتان را از ماجرای سخت و پیچیده تحلیل و جست وجو کنار می کشید و اجازه می دهید وارن بافت و همکارانش تمام این کارهای سخت را انجام دهند و سودتان را به حسابتان بریزند!

نکته جالبی که بد نیست از آن باخبر شوید این است که وارن بافت به سراغ هر شرکتی نمی رود. او شرکت هایی را برای سرمایه گذاری انتخاب می کند که قدرت تغییر در بازار و قیمت گذاری را در اختیار دارند و علاوه بر این، دولت، پشتوانه آن ها باشد! در این صورت حتی اگر آن شرکت ها با خاک یکسان شوند، باز هم می توانید از اصل پولتان محافظت کنید!

مراقب تله های بازار سهام باشید

یکی از روش های سرمایه گذاری که طرفداران بسیاری دارد، همان روشی است که وارن بافت از آن برای ثروتمندشدن استفاده کرد. بافت در سال های جوانی به دنبال خرید سهام شرکت هایی بود که کمتر از ارزش واقعی شان عرضه می شدند. سپس آن سهم ها را می خرید و صبر می کرد تا به ارزش واقعی شان برسند و حتی از آن هم فراتر بروند. حالا سؤال مهم این است که آیا سهم هایی که P/E یا «نسبت قیمت به درآمد» آن ها پایین است، هنوز هم گزینه هایی ارزشمند برای سرمایه گذاری هستند.

پاسخ خیر است. شاید بپرسید چرا این ماجرا برای وارن بافت جواب داد، ولی اکنون برای ما جواب نمی دهد؟ بهتر است بدانید زمانه و دغدغه هایی که مردم دارند، عوض شده است. در حال حاضر، شرکت هایی که P/E پایینی دارند، یا کلاه بردار هستند یا آن قدر زیر بار بدهی رفته اند که نمی توانند کمرشان را راست کنند.

همیشه به دنبال خرید سهم هایی باشید که رشد درآمد را نشان می دهند. سهم هایی با P/E پایین در حال تبدیل شدن به صفر هستند! درنتیجه شما با روی آوردن به این سهم ها، برای خرید یک برگه کاغذ با ارزش صفر پول پرداخت می کنید و خوشحال هم می شوید که این کار را ارزا ن تر از گذشته انجام داده اید! لطفاً هوشیار و هوشیارانه تر به بازار سهام نگاه کنید.  

سهام رشدی را معامله کنید

کمی قبل در راهنمای مبتدیان برای بازار سهام گفتیم که نباید به سراغ سهم هایی با P/E پایین بروید. حالا به شما می گوییم این موضوع درباره سهم هایی با P/E بالا نیز صادق است؛ چون شرکت های زیادی هستند که دلیل بالابودن P/E آن ها به دست آوردن درآمد بالا نیست، بلکه آن ها در حال گسترش بازار خود هستند. اگر از این نظر به آن ها نگاه کنیم، می بینیم چنین شرکت هایی نمی توانند هیچ سودی به سهام داران خود برسانند؛ زیرا خودشان هم در حال از دست دادن پول هستند! 

پیشنهاد ما این است که به سراغ سهم هایی بروید که قیمتشان در یک بازه قابل قبول، مثلاً در طول 50 هفته در حال رشد و در وضعیت صعودی بوده است. یکی از راه هایی که می توانید با کمک آن به صعودی بودن رشد یک سهم پی ببرید، بررسی «نمودار روزانه آن سهم» است. البته چند مورد دیگر هم هستند که می توانند در این راه به ما کنند:

  • خرید سهم هایی که ارزش بازار آن ها 5 میلیارد دلار یا کمی کمتر از این است
  • خرید سهامی که تعداد سهام شناور آن کمتر از 20 درصد تمام سهام برجسته باشد.

آیا مبتدی ها باید در عرضه اولیه شرکت کنند؟

راهنمای مبتدیان برای بازار سهام

«عرضه اولیه» یا اولین ورود یک شرکت غیر بورسی به بازار بورس، یک چاقوی دولبه است. اگر بدانید که در حال انجام چه کاری هستید، می توانید از عرضه اولیه برای به دست آوردن سود زیاد کمک بگیرید، ولی اگر تنها به هوای اینکه شنیده اید با خرید عرضه های اولیه می توانید سرمایه تان را چند برابر کنید، چیزی به دست نمی آورید. 

نکته ای که معمولاً در عرضه اولیه به آن توجه نمی شود، این است که شما به عنوان یک غریبه، ناگهان با سهام یک شرکت روبه رو می شوید که افراد درون همان شرکت می خواهند آن را بفروشند. در این هنگام باید از خودتان بپرسید اگر این شرکت خصوصی وضعیت خوبی داشت، چرا سرمایه گذاران آن می خواهند شما را در این سودآوری سهیم کنند.

 یکی از احتمالاتی که در این میان وجود دارد، این است که آن ها با توجه به دانش و اطلاعاتی که از قلب شرکت دارند می دانند شرکتشان آینده خوبی ندارد؛ به همین دلیل می خواهند سهمشان را رها کنند.

چه زمانی عرضه اولیه بخریم؟

توصیه ما در راهنمای مبتدیان برای بازار سهام این است که با احتیاط به عرضه های اولیه نزدیک شوید. تمام تلاشتان را بکنید تا از آن شرکت، اطلاعات خوبی به دست بیاورید. فریب تبلیغات و سر و صداهایی که خرید سهام یک شرکت کاملاً جدید را فرصتی طلایی برای ثروتمندشدن صدا می زنند نخورید. به اطلاعاتی که به دست می آورید توجه کنید. اگر به این نتیجه رسیدید که شرکت موردنظر در حال رشد بوده و هدفش از ورود به بازار سهام به دست آوردن سرمایه بیشتر برای توسعه و رشد بیشتر است، می توانید روی خرید عرضه اولیه آن حساب باز کنید.

چه ترفندهایی برای خرید عرضه اولیه وجود دارند؟

شما با استفاده از دو استراتژی می توانید در عرضه های اولیه شرکت کنید:

۱- سرمایه گذاری بلندمدت

در این صورت باید به درستی پیش بینی کنید که این شرکت در طول 20 یا 30 سال آینده همچنان وجود خواهد داشت و به رشد خود ادامه می دهد. توجه داشته باشید که تنها وجود عرضه اولیه به معنای موفقیت یا رشد پیوسته آن شرکت به شمار نمی رود. درحقیقت، بسیاری از شرکت ها تقریباً پنج سال بعد از عرضه اولیه کاملاً ورشکست می شوند!

۲- خرید عرضه اولیه به عنوان یک معامله گر کوتاه مدت

در این حالت، شما سهام عرضه اولیه را می خرید تا از مزایای کوتاه مدت آن مثل سهام شناور کم که سبب می شود این سهم، رشد قیمتی بالا یا حتی پایینی داشته باشد، بهره مند شوید. 

شش توصیه برای انجام معامله های روزانه

در راهنمای مبتدیان برای بازار سهام به بخشی می رسیم که شما می خواهید به عنوان یک معامله گر به صورت روزانه در بازار سهام دست به کار شوید. در این صورت شما را با روشی برای معامله روزانه آشنا می کنیم که سال ها امتحان خود را پس داده است:

  • به دنبال سهمی بگردید که یک شکاف قیمتی در آن وجود دارد

وقتی قیمت سهم ها به طور ناگهانی بالا یا پایین می رود، در آن یک شکاف قیمتی به وجود می آید. البته نکته ای در این میان وجود دارد و آن هم این است که شما باید به دنبال سهامی بگردید که به دلیل انتشار اخبار خوب دچار شکاف قیمتی شده است.

  • صبر کنید تا بازار باز شود، سپس بگذارید 15 دقیقه زمان بگذرد. بعد از این توقف کوتاه، قیمت سهم مورد نظرتان را بنویسید.
  • یک سفارش محدود برای خرید آن سهم بگذارید.
  • اگر سفارشی که گذاشتید تا 15 دقیقه بعد انجام نشد، آن را لغو کنید.
  • اگر سفارشتان انجام شد، تمام طول روز معاملاتی سهم را نگه دارید و سپس دو دقیقه قبل از اینکه بازار بسته شود، به دنبال جمع کردن سود خودتان باشید.
  • اگر قیمت سهمتان از پایین ترین قیمت در 15 دقیقه آغازین کارتان پایین تر رفت، خیلی زود از آن خارج شوید.

یادتان باشد که خرید و فروش سهام، کار پیچیده ای نیست و شما هم می توانید به یک معامله گر بزرگ تبدیل شوید. به شرط آنکه راهنمای مبتدیان برای بازار سهام را جدی بگیرید؛ یعنی در اصول پایه این بازار و قوانینی که آن را تشکیل می دهند به تسلط برسید. 

خلاصه ای از آنچه در کتاب «راهنمای مبتدیان برای بازار سهام» گفتیم:

  • بازار سهام، پر از فرصت های فعال برای تمام افراد با هر نوع تیپ فکری و روان شناختی است.
  • بازار سرمایه، چیزی نیست که شما بتوانید آن را تغییر دهید. تنها کاری که می توانید در این بازار انجام دهید، انتخاب یک موقعیت هوشمندانه در مقابل این تغییرات است. 
  • هر سهم، قسمتی کوچک از مالکیت یک شرکت است. 
  • سهم بازار، مفهومی است که از ضرب قیمت هر سهم در کل تعداد سهم هایی که یک شرکت منتشر کرده است به دست می آید. 
  • قیمت سهام، ثابت باقی نمی ماند؛ چون وضعیت شرکت ها ثابت نیست. آن ها یا در حال رشد هستند که سبب می شود قیمت سهامشان بالاتر برود یا در حال درجا زدن و سقوط که سبب می شود قیمت سهامشان هم از این ماجرا تأثیر منفی بگیرد.
  • بازار سهام به آینده نگاه می کند؛ بنابراین قیمت هایی که اکنون می بینید نتیجه فعالیت های گذشته یک شرکت نیستند، بلکه پیش بینی عملکرد آن را تشکیل می دهند.
  • سرمایه گذار، فردی است که نگاهی طولانی مدت به سرمایه گذاری خود دارد و به فکر سودهای امروز و فردا نیست.
  • معامله گر فردی است که نگاهی کوتاه مدت به سرمایه گذاری دارد و روی سودهای روزانه و درنهایت ماهانه، حساب باز می کند. 
  • افراد نمی توانند به طور مستقیم سهام شرکت ها را معامله کنند و برای این کار به یک کارگزاری نیاز دارند.
  • معامله با سهام غیر شناور توصیه نمی شود؛ چون نوسان های عجیب و غریبی را از خودشان نشان می دهند. 
  • دو روش برای خرید یک سهم وجود دارند: «سفارش به قیمت بازار» و «سفارش محدود». پیشنهاد ما در راهنمای مبتدیان برای بازار سهام، سفارش محدود است؛ زیرا به شما این امکان را می دهد تا سهم مورد نظرتان را در قیمتی که می خواهید ببندید. 
  • وارن بافت هر سال، مقاله ای را منتشر می کند و در آن لیستی از شرکت هایی را منتشر می سازد که سهامشان را معامله خواهد کرد. می توانید از این لیست برای پیروی کردن از روند فکری و تحلیلی وارن بافت استفاده کنید. 
  • با خرید سهام شرکت «برکشیر هاتاوی» می توانید از دانش وارن بافت برای سودآوری استفاده کنید و خودتان کنار بایستید. 
  • خرید سهامی که اکنون ارزش چندانی ندارند، اما فکر می کنید در آینده ارزشمند می شوند، دیدگاهی بود که وارن بافت در گذشته از آن استفاده می کرد؛ حتی خود او هم اکنون از این روش استفاده نمی کند!
  • موفقیت در سودآوری با خرید سهام عرضه اولیه به میزان هوشمندی و نگاه معاملاتی شما بستگی دارد.

حالا شما بگویید که به عنوان یک سرمایه گذار بازارهای مالی، چه توصیه ای به سرمایه گذاران مبتدی دارید؟

ادامه مطلب
Broke-Millennial
معرفی و خلاصه کتاب هزاره را شکست اثر ارین لوری (Erin Lowry)

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب هزاره را شکست خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب هزاره را شکست (Broke Millennial)

آیا دنبال خلاصه ای از کتاب Broke Millennial اثر ارین لوری هستید؟ این مقاله خلاصه ای از این کتاب را برای شما شرح می دهد. اگر وقت کافی برای مطالعه ی خود کتاب را ندارید، می توانید از این مقاله استفاده کنید؛ زیرا هر چیزی که نیاز است بدانید، در این مقاله شرح داده شده است. در خلاصه ی کتاب هزاره را شکست (Broke Millennial)، موضوعات زیر پوشش داده می شود: 

کتاب هزاره را شکست (Broke Millennial) اثر ارین لوری درباره ی چیست؟ 

کتاب هزاره را شکست

این کتاب برای رده ی سنی بین 20 و 30  که پول نقد دارند، طراحی شده است و به آن ها نشان می دهد که چگونه امور مالی شخصی خود را به طور مؤثر مدیریت کنند. با نکات و ترفندهای ساده و در عین حال مؤثر، این کتاب شما را در مسیر موفقیت مالی و شخصی قرار می دهد. 

نویسنده ی کتاب هزاره را شکست (Broke Millennial) کیست؟ 

ارین لوری نویسنده ای اهل نیویورک است که دو کتاب در زمینه ی امور مالی شخصی نوشته است. لوری به عنوان مهمان دائمی در برنامه های Fox & Friends، CNBC و CBS Sunday Morning، به خاطر توصیه های بی حد و مرز و بی چارچوبش شناخته می شود. از دیگر آثار او می توان به Fast Company، Cosmopolitan و Refinery29 اشاره کرد. 

مقدمه کتاب Broke Millennial

برای افرادی که تازه از دانشگاه خارج شده اند یا افرادی که سی ساله هستند و با مخارج زندگی دست و پنجه نرم می کنند، پول می تواند موضوعی مهم به نظر برسد. پیگیری صورت حساب های خود در هر ماه به اندازه ی کافی سخت است؛ پس چگونه می خواهید پول خود را پس انداز کرده و به صندوق مالی خود تا زمان بازنشستگی بیفزایید؟ 

برای رسیدن به ثروت از هیچ، مانند هر کار بزرگ دیگری در زندگی نیازمند یک قدم بزرگ است. این قدم بزرگ می تواند بسیار ساده اما تأثیرگذار باشد. 

درس 1 کتاب هزاره را شکست: بسیاری از جوانان در 20 سالگی و اوایل 30 سالگی از پول می ترسند؛ 

درک امور مالی شما می تواند به معنای تفاوت بین زندگی سرشار از رضایت و ناامیدی باشد. ناتوانی در خرید کالاهای موردنیاز زندگی می تواند بسیار ناامید کننده باشد؛ زیرا نمی توان امور مالی خود را به درستی مدیریت کرد و حتی ممکن است به دلیل عدم توانایی در مدیریت درآمد و هزینه ها، اجباراً از هر تجربه ی هیجان انگیزی در زندگی صرف نظر کرد. 

منظم نگه داشتن امور مالی یک مسئله ی جدی در زندگی محسوب می شود. به همین دلیل است که اضطراب در مورد پول می تواند ذهن و جسم شما را درگیر کند. پس برای فرار از این تله ی اضطراب، چه کاری می توانید انجام دهید؟ 

در ادامه متوجه خواهید شد که وقتی بدانید چگونه درآمد و مخارج خود را مدیریت کنید، بیرون آمدن از بحران مالی و اضطراب چندان هم دشوار نخواهد بود. برای بهبود رابطه ی خود با پول، به فرمول های پیچیده نیاز ندارید؛ تنها لازم است یک سری گام های کوچک بردارید که یک تغییر بزرگ را به همراه بیاورد. 

 

درس 2 کتاب هزاره را شکست: برای تغییر رابطه ی خود با پول، باید موانع پنهان را شناسایی کنید؛

مدیریت پول علم پیچیده ای نیست. مدیریت بودجه و پس انداز برای روزهای سخت بسیار ساده است. شما از کودکی با پول رابطه داشتید. از این رو، اگر می خواهید رفتار اجباری خود را تغییر دهید، باید به دوران کودکی خود برگردید. 

در این مرحله باید تجربیات دوران کودکی خود را مرور کنید تا بدانید والدین و خانواده ی شما در مورد پول چه فکری می کنند. ممکن است آن ها در مورد وضعیت مالی خود صحبت کرده باشند و یا با پول به عنوان یک تابو برخورد کرده و با دیدگاهی بسته با آن روبرو شده اند. شاید شما در کودکی مشکلات مالی زیادی را تجربه کرده اید و این به رابطه ی شما با پول صدمه زده است. اگر اکنون رابطه ی بدی با پول دارید، احتمالاً از تجربیات دوران کودکی شما ناشی می شود. 

یک قدم کلیدی در مسیر آزادی مالی، کشف این موانع است. با پاسخ دادن صادقانه به سؤالات زیر شروع کنید. این موارد را یادداشت کنید تا بتوانید بعداً به پاسخ های خود نگاهی بیندازید. 

اولین تجربه ی خود را با پول چگونه به یاد می آورید و چه احساسی نسبت به آن دارید؟ در دوران کودکی چه منابع درآمدی داشتید؟ در دوران کودکی برای خود چه کالاهایی خریداری می کردید؟ 

پاسخ های خود را تجزیه و تحلیل کرده و به ذهنیت خود در مورد پول فکر کنید. آیا نگران تمام شدن پولتان هستید و یا نگران اینکه برای همیشه بدهکار باشید؟ اگر چنین است، احتمالاً یک طرز فکر مبتنی بر ترس دارید. خرج کردن پول به همان روشی که در دوران کودکی انجام می دادید، ممکن است شما را در چرخه ی درماندگی بیندازد. 

با روشن شدن موضوعات موردبحث این بخش، برداشتن قدم های بعدی بسیار ساده تر خواهند بود. 

درس 3 کتاب هزاره را شکست: بودجه بندی شامل دو رویکرد اساسی است: رژیم پول نقد و ردیابی هر ریال؛

دردست گرفتن کنترل پول، پیشنهاد واحدی برای همه نیست. بدیهی است که افراد مختلف به دلیل تجربیاتی که در دوران کودکی داشته اند، نگرش های متفاوتی در مورد پول دارند. 

بنابراین، قابل درک است که چرا برخی افراد به یک روش خاص و بهتر از دیگران به مدیریت سرمایه و پیشنهاداتی که ارائه می شود پاسخ می دهند. به عنوان مثال، شما با توجه به درآمد ماهیانه ی خود، مخارج و هزینه های خود را متفاوت از دیگران برنامه ریزی می کنید. 

رژیم پول نقد

با این روش، تا حد امکان بسیاری از تراکنش های مالی خود را از تراکنش های دیجیتالی به پرداخت پول نقد تغییر می دهید. آیا این روش همچنان در عصر دیجیتال مطرح است؟ دو دلیل خوب برای به کارگرفتن این روش وجود دارد. 

اول اینکه تحقیقات نشان می دهد وقتی به جای کشیدن کارت از سکه و اسکناس استفاده می کنید، کم تر خرج می کنید. دوم اینکه پرداخت اسکناس ارزان تر است؛ پول نقد شما را از هزینه های کارمزد دور نگه می دارد.

انتقال به یک سیستم فقط نقدی می تواند چالش برانگیز باشد اما غیرممکن نیست. بودجه ی ماهانه ی خود را به اقساط هفتگی تقسیم کنید. بنابراین، لازم نیست کشوی میز خود را با پول نقد یک ماه پر کنید. می توانید هزینه های خود را پیگیری کنید. 

ردیابی هر ریال

ردیابی هر ریال یکی دیگر از روش های بودجه بندی است. در این روش، شما هر تراکنش را در یک صفحه گسترده با ستون های تاریخ، کالای خریداری شده و کل هزینه تا ریال آخر ردیابی می کنید. اگرچه ممکن است این کار کمی افراطی به نظر برسد اما اگر می خواهید متوجه شوید درآمدتان صرف چه چیزی می شود، این روش گزینه ی بسیار خوبی است. 

ثبت هزینه ها به شما امکان می دهد الگوهای ناشناخته ی قبلی را کشف کنید. با انجام این کار، می توانید سرمایه ی خود را به شیوه ای کارآمدتر هدایت کنید. 

درس 4 کتاب هزاره را شکست: تنظیم درصدهای بودجه ریزی واقع بینانه می تواند در دستیابی به اهداف بلندمدت مالی شما کمک کند؛

پول شما معمولاً برای سه مورد خرج می شود: هزینه های ثابت مانند اجاره، اهداف مالی مانند پس انداز و یا مخارج روزانه. درآمد خالص شما باید 50درصد مواقع به دسته ی اول، 20درصد به دسته ی دوم و 30درصد به دسته ی سوم اختصاص یابد. 

شما باید نسبت به درآمد خود واقع بین باشید و برای پیروی از این درصدها برنامه ریزی کنید. همانطورکه شرایط تغییر می کند، شما نیز می توانید آن ها را با توجه به موقعیت منحصربه فرد خود ارزیابی و تنظیم کنید. 

تا زمانی که درصدهای شما معقول باشد، شرایط چندان مهم نیست. بنابراین، نباید 40درصد از بودجه ی خود را به هزینه های ثابت، 55درصد را به هزینه های انعطاف پذیر و تنها 5درصد را به اهداف مالی بلندمدت اختصاص دهید. 

درس 5 کتاب هزاره را شکست: تغییر به یک بانک آنلاین می تواند به شما کمک کند نرخ سود بالاتری در پس انداز خود کسب کنید؛

بانک ها موجودی حساب را به گونه ای نمایش می دهند که گویا پول در آن نشسته و منتظر خرج شدن است. اما این پول برای شماست؛ پس چرا نباید در حسابتان بماند؟ 

بانک ها با استفاده از پولی که در حساب خود سپرده گذاری می کنید، سود زیادی به دست می آورند. شما هم سودی را از بانک به صورت بازدهی درصد سالانه یا APY دریافت می کنید. 

احتمال زیادی وجود دارد که بانک خود را بر اساس APY انتخاب نکرده باشید؛ مثلاً، یا والدین شما از همان بانک استفاده می کردند و یا این بانک نزدیک خانه ی شما واقع شده است. با این حال، APY حیاتی است. 

چه نوع بانکی این APY را ارائه می دهد؟ یک بانک آنلاین. 

به طور کلی، بانک های فقط اینترنتی، APYهای بسیار بالاتری نسبت به رقبای خود ارائه می دهند؛ زیرا کارکرد آن ها ارزان تر است. این بانک نیازی به خرید زمین، ساخت شعبه یا پرداخت مالیات بر دارایی ندارد. درنتیجه، می توانند نرخ بهره ی بهتری را به مشتریان خود ارائه دهند. 

می توانید با یک جست وجوی ساده، بانکی که بالاترین نرخ بهره را دارد، پیدا کنید. با این حال، قبل از تغییر، مطمئن شوید که کارمزدهای بانک و آنچه مشتریان دیگر درباره ی آن می گویند را مطالعه کرده اید. 

درس 6 کتاب هزاره را شکست: تا زمانی که بدهی های خود را به موقع پرداخت کنید، کارت های اعتباری یک ابزار مالی عالی هستند؛

کتاب هزاره را شکست

استفاده از کارت یک راه آسان برای خرج کردن سریع پول است. در پایان هر ماه، با انبوهی از صورت حساب ها و پرداخت سودهای کلان و همچنین از دست دادن مسیر هزینه های خود مواجه می شوید. بنابراین آیا شما باید از کارت های اعتباری اجتناب کنید؟ نه دقیقاً. 

استفاده از کارت اعتباری برای پرداخت قبوض به شما کمک می کند تا امتیاز اعتباری خود را ایجاد کنید؛ ممکن است درصورت نیاز به قرض گرفتن برای خرید خانه نیز مفید باشد. 

یکی از قوانین ساده ای که باید هنگام استفاده از کارت های اعتباری رعایت کنید، این است که هرگز بیش از توان پرداخت هزینه نکنید و مطمئن شوید که بدهی خود را به طور کامل در پایان هر ماه پرداخت خواهید کرد. 

کارت های اعتباری از نظر تئوری مشابه وام های یک ماهه هستند. اگر کارت اعتباری دارید، می توانید برای خرید ماهانه از آن استفاده کنید. یک شرکت کارت اعتباری در پایان ماه برای خریدهایی که انجام داده اید، صورت حساب می دهد. روی صورت حسابی که دریافت می کنید، دوعدد وجود دارد؛ کل مبلغ بدهی و حداقل مبلغ پرداختی. اگر کم تر از این مبلغ را پرداخت کنید، بقیه ی بدهی شما به ماه بعد منتقل خواهد شد. 

در این مرحله، دوگزینه در دسترس شماست. با پرداخت کل مبلغ، کار شما تمام شده است و شرکت کارت اعتباری نمی تواند از شما هزینه ی دیگری بگیرد اما اگر حداقل مبلغ را پرداخت کنید، شما ملزم به پرداخت سود نیز خواهید بود. ممکن است نرخی معادل 20درصد در سال و یا بالاتر از شما دریافت شود. کارت های اعتباری معمولاً بندهای خاصی دارند که به آن ها اجازه می دهد درصورت عدم پرداخت، نرخ را حتی بالاتر هم ببرند. 

درس 7 کتاب Broke Millennial: پس انداز پول، شما را از بدهی دور نگه می دارد؛

چه تغییری در رفتار مالی شما می تواند در رسیدن به یک ثبات مالی مؤثر باشد؟ احتمالاً در این مورد توصیه های زیر را از یک کارشناس امور مالی شخصی خواهید شنید: «ابتدا به خودتان پرداخت کنید». 

به جای اینکه منتظر بمانید تا پایان ماه ببینید چیزی از درآمدتان باقی مانده است یا نه، به محض دریافت حقوق خود، بخشی از آن را پس انداز کنید. 

یک دلیل قانع کننده برای اینکه چرا باید «ابتدا به خودتان پرداخت کنید» وجود دارد: 

هیچ راهی برای پیش بینی آنچه ممکن است در زندگی اتفاق بیفتد وجود ندارد. پس انداز پول، راهی است که شما را در برابر بدترین اتفاق ها محافظت می کند. به همین دلیل است که این مرحله اهمیت بسیار زیادی دارد. 

وقتی سقف کارت اعتباری خود را برای پوشش شرایط اضطراری به حداکثر می رسانید، به جای پس انداز برای آینده، درنهایت ملزم به پرداخت سود بدهی خود خواهید شد. درنتیجه، وقتی دوباره مشکلی پیش بیاید، شما آسیب پذیرتر خواهید بود. 

پس چگونه می توانید از این تله ی بدهی جلوگیری کنید؟ ساده است؛ ایجاد تغییرات کوچک، کلید ایجاد عادات جدید است. 

درس 8 کتاب Broke Millennial: اندازه ی صندوق اضطراری، به وضعیت مالی شما بستگی دارد؛

کتاب هزاره را شکست

اگر برای آخرین بحران آمادگی نداشته باشید، در برابر بحران مالی بعدی آسیب پذیرتر خواهید بود. به همین دلیل است که شما باید یک صندوق اضطراری داشته باشید تا در فاصله ی پرداخت های حقوق ماهیانه به شما کمک کند. 

آیا تنها پس انداز برای شکست دادن بحران های مالی کافی است؟ بستگی دارد. 

یک قانون کلی مالی سنتی توصیه می کند که باید شش ماه هزینه ی زندگی را در صندوق اضطراری خود داشته باشید. با این حال، اگر شما بدهکار هستید و درآمد کمی دارید، ممکن است این گزینه دور از دسترس شما باشد. 

از سوی دیگر، اگر بدهی شما قابل مدیریت است یا بدون بدهی زندگی می کنید، می توانید برای پس انداز اقدام کنید تا شش ماه از هزینه های اولیه ی زندگی را پوشش دهید. به سادگی، تمام هزینه های ماهانه ی خود مانند اجاره، قبض و مواد غذایی را جمع آوری و در شش ضرب کنید؛ این هدف شماست. 

اگر یک فریلنسر هستید، باید پول کافی برای پوشش نه ماه زندگی خود پس انداز کنید. اگر رئیس خود هستید، همه چیز گران تر و درآمد شما هرماه در نوسان می باشد، داشتن مقداری پول اضافی در پس انداز اضطراری ایده ی خوبی است. 

صندوق اضطراری شما در حالت ایدئال باید در یک حساب بانکی با درصد سود سالانه ی حداقل یک درصد باشد؛ نه در سرمایه گذاری یا سهام. این صندوق باید به ایجاد آرامش خاطر شما تبدیل شود. 

سخن پایانی

پول برای بسیاری از شما استرس زا است و این باعث عدم پیشرفت در زندگی می شود. اگر وضعیت مالی شما از کنترل خارج شود، بعید است بتوانید برای آینده پس انداز کنید و دچار بدهی خواهید شد. 

با یادگیری بودجه بندی بر اساس درصد و استفاده ی صحیح از کارت اعتباری خود، به خوبی می توانید درآمد و هزینه هایتان را مدیریت کنید. بانکداری آنلاین و یک صندوق اضطراری مالی می تواند به شما کمک کند تا از شرایط سخت عبور کنید و در مسیر آزادی مالی قرار بگیرید. 

ادامه مطلب
The Book on Rental Property Investing
خلاصه کتاب سرمایه‌ گذاری در املاک اجاره‌ ای اثر براندون ترنر

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب سرمایه گذاری در املاک اجاره ای نوشته براندون ترنر (Brandon Turner) خلاصه برداری شده است!

 

خلاصه کتاب سرمایه گذاری در املاک اجاره ای- براندون ترنر (Brandon Turner)

کتاب سرمایه گذاری در املاک اجاره ای نوشته براندون ترنر به شما توضیح می دهد چگونه سرمایه گذاری در املاک می تواند به درآمدی غیرفعال در طول عمر شما تبدیل شود و همچنین شما را با ارزش این سرمایه ها آشنا می کند؛ پس با ما و خلاصه این کتاب ارزشمند همراه باشید.

آیا تا به حال به سرمایه گذاری در املاک فکر کرده اید؟

برای بسیاری، خرید خانه اول بزرگ ترین تصمیم مالی در زندگی آن هاست، اما امروز قصد داریم به مقوله دیگری نگاه کنیم: ما قصد داریم بررسی کنیم چگونه می توانید در املاک و مستغلات سرمایه گذاری کنید؛ نه برای اینکه خودتان در آنجا زندگی کنید، بلکه برای به جریان انداختن نقدینگی تان که راه شما را به سمت آزادی مالی سرعت می بخشد.

این متن به طور خلاصه 5 پیشنهاد برتر از کتاب سرمایه گذاری در املاک اجاره ای را توضیح می دهد که توسط براندون ترنر (Brandon Turner) نوشته شده است.

چرا باید سرمایه گذار ملک اجاره ای شوید

در اینجا برخی جوانب مثبت را بررسی می کنیم: خرید با اهرم سرمایه گذار سوئدی.

آیا برای خرید آن ملک به قیمت 200000 دلار نیاز به 200000 دلار پول نقد دارید؟ نه، خوشبختانه نه. هنگام سرمایه گذاری در املاک و مستغلات، ساده ترین کار برای تسریع بخشیدن به زمان کار و افزایش بازده سرمایه قرض گرفتن پول از شخص دیگری است.

برای بازدهی بیشتر تلاش کنید. هر چه زمان بیشتری برای این کار اختصاص دهید، بازده بیشتری خواهید داشت؛ برای مثال معاملات داخلی املاک با بازسازی یک ملک، با شبکه سازی برای یافتن معاملات بهتر درباره وام مسکن، یا صرف وقت بیشتر برای یافتن بهترین املاک قانونی است.

در بازار سهام، اگر از دانشی استفاده کنید که بقیه جامعه سرمایه گذار به آن دسترسی ندارند، شما را به زندان می اندازند، اما هنگام سرمایه گذاری در املاک و مستغلات شما تشویق می شوید از مزایای چنین اطلاعاتی صحبت کنید. راه های متعددی برای سودآوری و چهار راه مختلف برای افزایش ثروت شما در حین سرمایه گذاری در املاک اجاره ای وجود دارد که در شماره سه به آن ها خواهیم پرداخت.

حتی اگر تصمیم بگیرید در آن روز خاص در رختخواب بمانید، می توانید این کار را بکنید؛ چون نیازی به حضور فیزیکی شما برای پول درآوردن نیست. متقاعد شده اید یا هنوز لازم است ادامه دهیم؟ خب، پس یک ثانیه صبر کنید؛ زیرا صحبت های ما ادامه دارد.

چرا نباید سرمایه گذار ملک اجاره ای شوید؟

مانند هر چیز دیگری در زندگی، سرمایه گذاری در املاک اجاره ای نیز جنبه های منفی خود را دارد. شما باید تصمیم بگیرید که آیا این نوع سرمایه گذاری برای شما مناسب است یا خیر. اگر شما فقط با توضیحات شماره یک قانع شدید، متأسفم؛ زیرا اکنون سعی می کنم شما را متقاعد نکنم.

ایجاد ثروت به زمان نیاز دارد، این یک طرح سریع ثروتمندشدن نیست

خلاصه کتاب سرمایه  گذاری در املاک اجاره  ای

ثروتمندشدن از طریق سرمایه گذاری در املاک اجاره ای مستلزم این است که در یک دوره زمانی طولانی اقدامات مداوم انجام دهید. اگر آن را از دست دادید، کلیدواژه ها «اقدام ثابت» و «مدت زمانی طولانی» هستند. این خطر وجود دارد که املاک اجاره ای شما تقریباً تنها چیزی باشد که می توانید به آن فکر کنید.

 فکرکردن به املاک اجاره ای

مالکان املاک اجاره ای ممکن است با افراد سرسختی سر و کار داشته باشند، مثلا مستأجران ممکن است گاهی اوقات بسیار سرسخت باشند. برخی از آن ها واقعاً بهانه جویی برای تأخیر در پرداخت و خسارت مالی را از طریق کاغذبازی و حسابداری به هنر تبدیل کرده اند؛ دقیقاً مانند هر تجارت دیگری، اما اگر از این شیوه متنفرید، ممکن است مجبور شوید آن را به شخص ثالثی بسپارید.

آیا می توانید سرمایه گذاری خود را از دست بدهید؟

درست مانند هر فعالیت با سرمایه گذاری دیگری، بازده مالی تضمین نمی شود. با تحقیق مناسب و با راه اندازی سرمایه گذاری املاک اجاره ای خود به عنوان یک تجارت می توانید شانس موفقیت خود را تا حد زیادی افزایش دهید.

راه های متعددی برای سودبردن از املاک اجاره ای

قبل از اینکه درباره این موضوع صحبت کنیم که آیا یک معامله ملک اجاره ای خوب به نظر می رسد، مهم است درباره آن ها بدانید؛ بنابراین اجازه دهید با موارد زیر شروع کنیم:

افزایش دارایی را در طول زمان ارزیابی کنید

برای مثال اگر امروز می توانید خانه خود را به قیمت 200000 دلار بفروشید و آن را در سال 1992 به قیمت 100000 دلار خریداری کرده اید، ارزش خانه ما 100 درصد افزایش یافته است. در سوئد، این مولد ثروت در طول 30 سال گذشته نقش مهمی ایفا کرده که سبب شده است همه بر این باور باشند که خرید خانه شخصی شما کار بیهوده ای است. اکنون بخرید، یا در کنار صف منتظر بمانید تا بقیه ثروتمندتر شوند!

دو نوع ارزشیابی وجود دارد:

الف) ارزشمندی طبیعی ناشی از تورم و کمبود

ب) ارزشمندی اجباری که از تعمیر ملک ناشی می شود.

اگر ملک اجاره ای نمی تواند ارزش نقدینگی خوبی برای شما ایجاد کند، نباید در آن سرمایه گذاری کنید. به بیان ساده جریان انداختن نقدینگی به این مفهوم است که پس از پرداخت تمام هزینه های ملک و سود وام، چه مقدار پول از پرداخت مستأجر باقی می ماند.

صرفه جویی در مالیات

صرفه جویی در مالیات مربوط به کشور خاصی است، اما در بیشتر کشورهای دنیا، مزایای مالیاتی برای مالک ملک اجاره ای وجود دارد.

پرداخت وام بسیار جالب است

وقتی یک وام معمولی از بانک دریافت می کنید، پرداخت هایی که هر ماه انجام می دهید، شامل دو جزء است: اصل و بهره. پولی که برای اصل سرمایه خرج می شود، ارزش سهام شما را در ملک افزایش می دهد، درحالی که پرداخت سود افزایش نمی یابد. در مراحل اولیه پرداخت وام مسکن، شما معمولاً بیشتر به نسبت سود پرداخت می کنید تا اصل وام، اما با گذشت زمان این رابطه تغییر می کند؛ به طوری که در سال پایانی پرداخت وام مسکن، تقریباً 100 درصد به سمت اصل سرمایه می رود.

و مورد مهم عبارت اند از میزان ارزش پول و به جریان انداختن نقدینگی. با این حال مقابله با به جریان انداختن نقدینگی آسان تر از افزایش ارزش پول است؛ پس بیایید روی اولی تمرکز کنیم. به جریان انداختن نقدینگی با جمع بندی تمام درآمدهای ملک و سپس کسر تمام هزینه ها محاسبه می شود.

بیایید این دو را تجزیه کنیم. درآمد حاصل از اجاره توسط بازار منصفانه تعیین می شود که به نوبه خود توسط عواملی مانند موقعیت مکانی، تعداد اتاق خواب ها و اندازه کیفیت ملک سنجیده می شود. با استفاده از منابعی مانند روزنامه های محلی، تهویه مطبوع و فهرست کریگ حتماً به روز بمانید و همچنین تعیین کنید که اجاره منصفانه برای ملک شما در بازار چقدر است.

سرمایه گذاری در املاک اجاره ای؛ تقسیم بندی هزینه ها

براساس کتاب سرمایه گذاری در املاک اجاره ای هزینه ها را می توان به دو بخش تقسیم کرد: بخش اول هزینه های عملیاتی است؛ مانند مالیات، بهره، بیمه، جای خالی، تعمیرات، آب، زباله، گرما، برق و غیره؛ برای مثال با شرکت برق محلی خود تماس بگیرید تا بدانید هزینه برق چقدر است.

ورد دوم مخارج سرمایه ای است. این ها هزینه های روزمره نیستند، با وجود این می توانند سرمایه گذاری های شما را با شکست مواجه کنند. برای مثال، رنگ آمیزی جدید، انجام کف پوش، گرفتن سقف جدید و غیره سبب جلب توجه و افزایش ارزش ملک می شود. این کار مثل یک برگه تقلب از برندون ترنر است.

فرض کنید ملک شما 1500 دلار در ماه درآمد دارد و هزینه آن 1200 دلار است؛ یعنی شما یک مبلغی به ارزش 300 دلار در ماه یا 3600 دلار در سال خواهید داشت. یا این خوب است؟ پاسخ این است که شما باید در نظر بگیرید چقدر برای ملک پرداخت کرده اید.

فرض کنید پیش پرداخت شما 60000 دلار بوده است. ین به معنای «کنترل دقیق» شما و بازگشت 6 درصد از میزان نقدینگی سرمایه در سال است. این رقم ممکن است کمی پایین باشد، با توجه به اینکه این میزان در بازار سهام می تواند حدود 7-10 درصد در سال باشد. تا آنجا که ممکن است کنترل بالایی می خواهید.

چگونه معاملات را پیدا کنم؟

قیمت چیزی است که می پردازید، ارزش چیزی است که دریافت می کنید. برای یافتن بهترین معاملات باید اطراف را جست وجو کنید. یک قانون کلی خوب این است: ه 100 ملک نگاه کنید، 10 مورد از آن ها را پیشنهاد دهید و 1 مورد از آن ها را بپذیرید. یک بار سرمایه گذاری عاقل به من گفت اگر از هر ده پیشنهاد او بیش از یک مورد پذیرفته شود، می دانست پیشنهادهای زیادی دارد.

ما شما باید به دنبال چه باشید؟ در اینجا چند پیشنهاد مطرح می شود: برخی از آن ها ممکن است در ابتدا غیرمنطقی به نظر برسند، اما به خاطر داشته باشید مشکلی به نظر فاجعه آمیز می رسد که درواقع رفع آن ها بسیار آسان است و قیمت ها را پایین نگه می دارد که به شما به عنوان یک سرمایه گذار امکان بازده بالاتری بدهد.

گاهی یک تخت کوچک یکی از ساده ترین مشکلات برای رفع آن است؛ با وجود این 99 درصد از رقابت را از بین می برد. یک اتاق خواب سوم مخفی که یک ملک را از یک اتاق خواب دو خوابه به یک اتاق خواب سه خوابه تبدیل می کند، می تواند بلافاصله اجاره بهای آن را به شکل منصفانه ای افزایش دهد.

مثال

به دنبال اتاق های ذخیره سازی بزرگ یا اتاق خواب بزرگی باشید که می توانند به دو قسمت تقسیم شوند. نشتی سقف تخت و/ یا سقف زشت ممکن است مشکل بزرگی به نظر برسد، اما این طور نیست. تعمیر آن بسیار هزینه دارد، اما ساده و سریع است. دخمه پرپیچ و خم املاک قدیمی اغلب دارای اتاق هایی هستند که از یکدیگر جدا هستند، اما این مورد در بازار امروزی رایج نیست؛ بنابراین، املاک قدیمی به قیمت کمتری فروخته می شوند.

امروز می خواهیم فضاهایی را باز کنیم – آشپزخانه – ناهارخوری – اتاق نشیمن. نه، منظور یک اتاق ناهارخوری است که نشیمن و آشپزخانه هم به شمار می آید. گاهی اوقات، تبدیل خانه هزارتویی به یک خانه دل باز کار ساده ای است. اگر باغ یا باغچه ای شبیه جنگل کنارتان باشد، می توانید به خوبی همه را به دام بیندازید. محوطه سازی نه سخت و نه گران است، با وجود این رقابت را از بین می برد و ملکتان را بی رقیب می کند.

سخن پایانی

سرمایه گذاری در املاک اجاره ای جنبه های مثبت زیادی دارد؛ مانند توانایی استفاده از اهرم مالی و توانایی تلاش برای بازدهی بیشتر، اما سرمایه گذاری در املاک اجاره ای جنبه های منفی نیز دارد. از جمله این واقعیت که فرایند ثروت سازی زمان قابل توجهی را می طلبد و شما باید با افراد سرسختی سر و کار داشته باشید.

سرمایه گذاری در املاک اجاره ای از طریق ارزشمندسازی پول، به جریان انداختن نقدینگی، مزایای مالیاتی و پرداخت وام تولید ثروت می کند. معامله خوب معامله ای است که در آن جریان نقدی مثبت و ترجیحاً تا حد امکان کنترل بالایی داشته باشید. همچنین به دنبال ملکی باشید که مشکلی دارد که به راحتی قابل رفع باشد و با وجود این رقبا را از بین ببرد. حساب بانکی آینده شما به خاطر آن از شما تشکر خواهد کرد. شما می توانید از زمان و توانایی های خودتان برای افزایش موفقیت مالی استفاده کنید.

ادامه مطلب
alt for image number
خلاصه کتاب جاده‌ی موفقیت؛ فاصله ما تا موفقیت چند متر است؟

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب جاده ی موفقیت خلاصه برداری شده است!

خلاصه ی کتاب «جاده ی موفقیت» (Road To Success)

هر کسی که از شرایط زندگی فعلی خودش راضی نباشد، به دنبال راهی برای یافتن جاده ی موفقیت خودش می گردد. اگر چنین فردی موانع ذهنی را جدی نگیرد و به دنبال ساخت حقیقت زندگی خود باشد، به زودی می تواند هر چیزی که ذهنش به تصویر کشیده است در زندگی خود ملاقات کند. 

در این قسمت از خانه ی سرمایه به سراغ کتاب «جاده ی موفقیت» از ناپلئون هیل می رویم. این کتاب، قبل از کتاب «بیندیشید و ثروتمند شوید» و هنگامی که هیل هنوز جوان بوده، نوشته شده است. دیدن دیدگاه های دوران جوانی این نویسنده ی جهانی در مورد موفقیت و شکار نکته هایی که در لابه لای حرف هایش نهفته، ماجرای جالبی است که شما را به خواندن خلاصه ای از آن دعوت می کنیم. 

یک هدف قطعی برای خودتان انتخاب کنید

برای قدم گذاشتن در جاده ی موفقیت، باید هدفی مشخص و روشن برای خودتان انتخاب کنید. این کار، شما را از سردرگمی های نداشتن هدف نجات می دهد، مسیر پیش رویتان را مشخص می کند، انرژی تان را مدیریت کرده و فرصت هایی را برای ایجاد تحول، مقابلتان قرار می دهد. 

جاده ی موفقیت؛ راه و رسم هدف گذاری چگونه است؟

جاده ی موفقیت

تا پایان امروز به خودتان وقت بدهید و قبل از رسیدن ساعت به دوازده نیمه شب، یک هدف را برای زندگی تان مشخص کنید؛ سپس، هدفتان را روی یک برگه کاغذ بنویسید. یادتان باشد، نباید نوشتن در مورد هدفتان آنقدر پیچیده و درهم باشد که در آخر متوجه نوشته ی خود نشوید. هدفتان را به زبان ساده، بدون حرف های قلمبه سلمبه و به شکل تعریف کردن یک ماجرای از قبل رخ داده بنویسید. می توانید کارتان را با چنین جمله ای شروع کنید:

من بسیار شاد، خوشحال و سپاسگزارم هستم که در طول 365 روز گذشته، درآمد ماهیانه ام را به یک میلیارد رساندم. من برای رسیدن به این درآمد در مسیر ارائه ی یک خدمت صادقانه به مردم قرار گرفتم. بسیار سپاسگزارم که همیشه تلاش کردم بهترین برای خودم باشم، بهترین خدمات را ارائه دهم و بسیار بیش تر از پولی که به دست آورده ام، خدمت رسانی کنم. من این مسیر را با قدرت ادامه دادم و ادامه می دهم. 

حالا، زیر برگه را امضا کرده و به مدت دوازده شب پیوسته قبل از خوابیدن، آن را بخوانید. روان شناس ها معتقد هستند کسانی که برای خودشان هدفی دقیق درنظر می گیرند، آن را می نویسند و حداقل دوازده شب قبل از خوابیدن، هدفشان را مرور می کنند، بدون شک به هدفشان خواهند رسید.

آیا شما شایسته ی اعتماد هستید؟

برای آنکه بتوانید در جاده ی موفقیت حرکت کنید، باید خودتان را به قدرت اعتمادبه نفس مسلح سازید. برای این کار باید به خودتان و توانایی هایتان باور داشته باشید و کاری کنید که دیگران هم چنین باوری نسبت به شما داشته باشند. درنهایت، برای ریشه کردن در ذهن دیگران به عنوان کسی که می توان به او باور و اعتماد داشت، باید شایستگی تان را اول به خودتان و سپس برای آن ها اثبات کنید. 

یادتان باشد که همه ی راه ها از درون خودتان می گذرد. شما برای برانگیختن تشویق دیگران باید قبل از هر کسی، خودتان بتوانید خودتان را تشویق کنید، به قول هایی که به خودتان می دهید عمل کرده و خودتان را ببخشید.

 با طی کردن این مسیر، شما توانایی تشویق دیگران، عمل کردن به قول ها و حتی بخشیدن افراد را به دست خواهید آورد. بعد از این ماجرا، بدون اینکه از کسی انتظار داشته باشید، خواهید دید که دیگران نسبت به شما به قول هایشان وفا می کنند، مشتاقانه تشویقتان می کنند و حتی شما را می بخشند. 

جاده ی موفقیت؛ قدرت ابتکار عمل را به خدمت بگیرید

کارها را چگونه انجام می دهید؟ آیا اهل تقلید کردن هستید یا دوست دارید الگوها را بیرون کشیده و سپس روش خاص خودتان را بسازید؟ اگر از دسته ی دوم هستید و می خواهید با استفاده از نیروی خلاقانه ی ذهن خود پیش بروید، بدانید که موفقیت را بسیار بزرگ تر از چیزی که تصور می کنید در آغوش خواهید گرفت.

 قدرت ابتکار عمل، یعنی انجام دادن کارها به شیوه ی خود، فکر کردن برای یافتن گام هایی بهینه تر و کاربردی تر برای انجام کارها. قدرت ابتکار عمل محبتی بزرگ تلقی می شود که با جسارت اقدام کردن ترکیب شده است. چهره ی دیگر ابتکار عمل آن جایی است که کارها را بدون توجه به کوچکی یا بزرگی شان، در همه حال، چه زمانی که کسی شما را ببیند و چه زمانی که کسی نبیند، درست انجام دهید.

از این گذشته، باید خودتان را به فردی تبدیل کنید که کارها را فقط یک بار به او می گویند و دیگر نیازی به تذکر دوباره وجود ندارد. تبدیل شدن به چنین انسانی به زمان، تلاش و صبوری نیاز دارد ولی درنهایت، شما نتیجه ی تلاشتان را با تبدیل شدن به انسانی ارزشمند، درنظر دیگران، به دست خواهید آورد. 

از خلاقیت خودتان کار بکشید

قوه ی تخیل شما می تواند به اندازهی چندین اتاق فکر به شما ایده بدهد. کافی است دست از غر زدن و شکایت کردن بردارید و اطرافتان را  با چشم حل کنندهی مسائل نگاه کنید. در آن صورت است که می توانید راهی برای راحت زندگی کردن مردم، کمک برای صرفه جویی در زمانشان همراه با افزایش کیفیت کارها پیدا کنید و یک مسیر درآمد شگفت انگیز را برای خود راه اندازی کرده و جاده ی موفقیت زندگی را آباد سازید. 

نترسید؛ شجاعتِ حرکت کردن در خلاف جریان همیشگی، یعنی قدرت نشان دادن راهی که دیگران نمی بینند یا حاضر نیستند خودشان را برای دیدن آن به زحمت بیندازند. وقتی این شجاعت را به خرج می دهید، پاداش آن را هم با کسب کردن درآمدی که فکرش را نمی کردید، دریافت خواهید کرد. 

خود را به رودخانه ی اشتیاق پرتاب کنید

خلاصه کتاب جاده ی موفقیت

به خودتان نگاه کنید؛ چقدر هنگام انجام کارها اشتیاق دارید؟ اصلاً کاری هست که هنگام انجام آن گذر زمان را حس نکنید و شادی وجودتان را فرا بگیرد؟ اگر چنین کاری را سراغ دارید و ازقضا توانسته اید آن را به منبع درآمدتان تبدیل کنید، باید به شما تبریک بگوییم. شما بسیار بیش تر از آنچه که فکرش را می کنید خوشبخت هستید. 

ولی اگر منبع درآمدتان با کاری که به آن علاقه دارید یکی نیست، باز هم می توانید نیروی اشتیاق را در خودتان فعال کنید. برای این کار، کافی است مدتی مشتاقانه کار کردن را تمرین کنید و به خودتان فرصتی بدهید تا طعم انجام کارها با نیروی اشتیاق را بچشید. در این صورت، ذهنتان کم کم از تمرکز روی بخش های ناخوشایند کارتان منصرف و به سمت یافتن نکته های جالب و مثبت کارتان متمایل می شود، وارد جاده ی موفقیت می شود و بخش های جالب کارتان را یکی پس از دیگری به شما نشان می دهد. 

چه بسا، پس از مدتی از کاری که انجام می دهید هم خوشتان بیاید و از آن به عنوان یکی از بخش های پر انرژی زندگی تان یاد کنید. جالب این جاست که نیروی اشتیاق و تلاش شما برای مشتاقانه کارکردن و مشتاقانه زندگی کردن، به راحتی در وجود اطرافیانتان هم نفوذ می کند. بعد از مدتی به خودتان می آیید و تحول بزرگ این تصمیم به ظاهر ساده و تلاش رایگان را در زندگی تان حس می کنید.

جاده ی موفقیت؛ به دنبال راهی برای خدمت به دیگران بگردید

 انسان موجودی اجتماعی است که نه به تنهایی بلکه با کنار یکدیگر بودن به موفقیت دست می یابد. به همین دلیل، وقتی بتوانیم راهی برای خدمت کردن به دیگران پیدا کنیم، نه تنها دیگران بلکه خودمان هم از این ماجرا سود می بریم. هر چقدر این خدمت رسانی بزرگ تر باشد، سودی که درنهایت به ما و همکارانمان می رسد، بزرگ تر خواهد بود و این ماجرا به صورت یک چرخه به حرکت مثبت و زیبای خود ادامه خواهد داد. 

یادتان باشد که تنها هدف گذاری کردن یا داشتن اشتیاق برای حضور در جاده ی موفقیت، کافی نیست. البته که شما چیزی به کائنات یا دیگر انسان ها بدهکار نیستید ولی ذات انسان به این صورت است که وقتی خدمتی به دیگران انجام می دهد و این خدمت به یک سود گاهی این سود پول است و گاهی چیزی مثل احساس شادی واقعی ختم می شود، احساس مفید بودن در تک تک سلول های بدنش جوانه می زند. 

از این گذشته، ما با خدمت کردن به دیگران، به نوعی در حال بخشیدن توانایی های خودمان هستیم. بخششمان نیز در جهان بی جواب نخواهد ماند و ما چندین برابر بیش تر از چیزی که بخشیده ایم به دست خواهیم آورد. می بینید؟ یک قدم از سوی ما چه سریالی از برکت، شکوه و عظمت سیستمی که در آن خلق شده ایم، به نمایش می گذارد؟

چقدر بر خودتان مسلط هستید؟

یکی از بزرگ ترین نشانه های ذهن عمیق، تسلط بر احساسات است. خشم، اندوه و نگرانی احساس هایی هستند که تمرین برای کنترل آن ها می تواند انسان را به فردی عمیق و ارزشمند تبدیل کند؛ فردی که فرمان ذهن و احساس خود را در دست دارد. چنین فردی بسیار قابل اطمینان و اعتماد است و دیگران از چنین فردی انتظار بالاتری دارند؛ چون درایت و حکمتی را  در او می بینند که در دیگران پیدا نمی کنند. 

فردی که احساس خود را کنترل می کند، در جاده ی موفقیت قدم می گذارد. او می تواند دیگران را بهتر درک کند؛ چون با مهار احساس های هیجانی خود به ذهنش این فرصت را می دهد که خودش را جای دیگران بگذارد و از دریچه ی نگاه آنها هم به ماجراها نگاه کند. چنین انسانی خودش را غرق در احساس و نگرش مثبت می کند. 

زیرا می داند که تفکر و ذهنیت منفی برای حرکت به سمت جلو مناسب نیست. تفکر منفی نه تنها ما را به جلو نمی برد بلکه کاری می کند تا در بهترین حالت، تا ابد سر جای خودمان درجا بزنیم و در بدترین حالت، هر چه زیبایی، شادی، موفقیت، عشق و دوستی که در کنارمان وجود دارد، با دستان خودمان ریشه کن کنیم. 

به کاری که انجام می دهید، ارزشی بیش تر از پول قائل باشید

در حالت معمولی و در مورد انسان های معمولی که کم تر احتمال دارد راهی به سوی جاده ی موفقیت پیدا کنند، انجام یک کار دقیقاً با مقدار دستمزد دریافتی برابری می کند؛ حتی گاهی دستمزد از مقدار کار انجام شده هم بیش تر است.

ولی در مورد انسان های موفق که راه خودشان را به سمت جادهی موفقیت هموار می کنند، مقدار خدمت و کار انجام شده چندین برابر پول دریافتی است. درواقع، این انسان ها کار را نه به خاطر پولی که دریافت می کنند بلکه به خاطر ارزشی که برای فعالیت خودشان و خدمت کردن به دیگران قائل هستند، انجام می دهند. آن ها کیفیت کارشان را به مقدار مزد دریافتی گره نمی زنند؛ چون می دانند که ارزش واقعی کار در تاثیری است که روی دیگران و زندگی شان باقی می گذارد. 

جالب این جاست که چنین افرادی خیلی زود به خاطر طرز تفکر ارزشمندشان و کار باکیفیتی که انجام می دهند، به موفقیت دست می یابند و میزان درآمد خود را بالا می برند. آن ها ارزشمندی وجودشان را به نمایش می گذارند و همین ماجرا از آن ها الماس های قیمتی می سازد.

آراستگی ظاهری را جدی بگیرید 

کتاب جاده ی موفقیت

بخشی از ماجرای موفق شدن و قدم زدن در جاده ی موفقیت به این بستگی دارد که چقدر موفق به نظر می رسید. شاید این موضوع عجیب باشد ولی حقیقت دارد. مردم قبل از آنکه در مورد تفکرات شما، میزان پول پس اندازی شما و… چیزی بدانند، با یک نگاه به ظاهر شما، در موردتان حدس هایی می زنند. اگر ظاهرتان ژولیده، نامرتب و ناهماهنگ باشد، شکلی از فقر، فلک زدگی و کمبود اعتمادبه نفس را در ذهن دیگران به یادگار باقی خواهید گذاشت. در آن صورت، نباید انتظار داشته باشید که دیگران حسابی جداگانه برایتان باز کنند یا احترامی که در ذهنتان دارید برایتان قائل شوند. 

در نقطه ی مقابل، اگر حساب بانکی شما حال و احوال چندان خوبی هم نداشته باشد. اما ظاهرتان مرتب، تمیز، هماهنگ و آراسته باشد، به زودی فرصت های خوبی برای پیشرفت کردن سر راهتان قرار می گیرند؛ چون شما در ذهن دیگران فردی با اعتمادبه نفس، موفق، توانا، خلاق و فرصت ساز را به تصویر کشیده اید. درواقع، هر کسی که بتواند خودش را مدیریت کند و با هر وضعیت مالی از شخصیت و اصالتش به عنوان یک انسان قابل احترام محافظت کند، ناخودآگاه درنظر دیگران، محترم جلوه خواهد کرد. 

افکارتان را ردیابی کنید

افکار شما سرنوشتتان را رقم می زند. این ماجرا در مورد افراد فقیر و ثروتمند، خوشحال و افسرده، امیدوار و ناامید و… صادق است. فکر شما هر چیزی که باشد، بر اساس قانون جذب، مثل یک آهنربا عمل می کند و چیزهایی که مشابه خودش هستند، با شدت و قدرت به سمتتان می کشاند.

بیش تر مردم، این کار را به صورت ناآگاهانه انجام می دهند. به این ترتیب که فکر می کنند روی ذهنشان هیچ کنترلی ندارند و افکار مثل اتوبوس های یک ایستگاه مدام از پی یکدیگر می آیند و می روند. این در حالی است که شما می توانید با کمی تلاش و لجبازی، ذهن خودتان را از اشغال فکرهای منفی و ناخواسته خالی کرده و خودتان دوباره قدرت خلق کردن را در دست بگیرید.

برای حرکت در جاده ی موفقیت، فکرهای خودتان را ردیابی کنید. با خودتان بیندیشید که اگر فکر کنونی تان تمام هم کیشان خودش را وارد زندگی تان کند، از حضور آن ها خوشحال می شوید یا اندوهگین؟ حتی شاید دلتان بخواهد که زندگی تان را به کس دیگری واگذار کرده و هر چه سریع تر آن را را به حال خودش رها کنید. افکار شما کلید دستیابی به گنج های درون و بیرون وجودتان هستند. این کلید را به دست هر رهگذری ندهید.

به ذهن و جسمتان فرصتی برای تجدید قوا بدهید

ما همراه با ذهن و جسممان در جاده ی موفقیت قدم می گذاریم. اگر می خواهیم همیشه با انرژی زیاد در این مسیر حرکت کنیم، باید در میان قدم هایمان ایستگاه هایی برای استراحت جسم و ذهنمان در نظر بگیریم. این ایستگاه ها می توانند انجام کار موردعلاقه، گذراندن زمان با فرد موردعلاقه، تفریح کردن، خواندن کتاب موردعلاقه یا حتی ورزش کردن باشند. 

پیشنهاد می کنیم حتی هنگام انجام کارتان هم چنین ایستگاه هایی را برای رفع خستگی و بالا بردن انرژی درنظر بگیرید. لطفاً این کار را با تلف کردن وقت برای عدم انجام مسئولیت و تنبلی یکی ندانید؛ زیرا با این کار قصد بالا نگه داشتن انرژی تان را دارید. این ماجرا درست مثل نفس کشیدن هنگام شنا کردن است. آیا شما می توانید بدون نفس گرفتن شنا کنید؟

شیوه ی فکری خودتان را دنبال کنید

مسیر حرکت در جاده ی موفقیت برای هر کسی یگانه است. این بدان معنا است که هر کسی با افکار و رفتار خود زندگی خودش را می سازد. زندگی شما و دیگران با هم فرق می کند. قرار نیست افکاری که زندگی دیگران را به شکل افتضاحی تبدیل کرده است، به قانونی برای زندگی شما با افکار متفاوتتان تبدیل شوند. 

مراقب دست اندازهای بزرگ در مسیر رسیدن به موفقیت موردعلاقه ی خود باشید. حرف دیگران را فقط در حد یک نظر شخصی که متعلق به خودشان است درنظر بگیرید؛ چون شما نویسنده و خالق دنیای خودتان با افکار و قانون های ویژه ی خودتان هستید. دقیقاً به همین دلیل است که شما می توانید معجزه هایی شگفت انگیز برای زندگی تان خلق کنید و دیگران را مات و مبهوت سازید. 

اصل تلقین را به کار بگیرید

دنیا پر از قوانین شگفت انگیز است تا ما را به جاده ی موفقیت، ثروت، سلامتی، عشق واقعی، آرامش و شادی برساند. یکی از این قوانین ویژه که بسیار ساده عمل می کند، «اصل تلقین» است. زندگی ما با افکارمان و احساسی که نسبت به آن ها داریم شکل می گیرد. برای موفقیت در زندگی مان باید افکارمان را به صورت انتخاب شده مهندسی کنیم. 

هر فکر با تمرکز کردن وارد ضمیر ناخودآگاه ما می شود و ماجراهایی از همان جنس را وارد زندگی مان می کند. بنابراین، اگر افکاری انتخاب شده را به صورت پیوسته در ذهنمان نگه داریم و با اصل تلقین، آن را وارد ضمیر ناخودآگاهمان کنیم، در آن صورت می توانیم کنترل زندگی مان را در دست بگیریم و چیزهایی که واقعاً می خواهیم به دست بیاوریم. 

استفاده کردن از اصل تلقین، بسیار ساده است. تنها کافی است فکری که می خواهیم در ذهنمان نگه داریم و بارها آن را تکرار کنیم. بعد از این گام، فکر جدیدمان به یکی از باورهای زندگی مان تبدیل می شود و ماجراهایی همسو با خودش را به سادگی و سرعت وارد زندگی مان می کند. 

جاده ی موفقیت؛ هیچ کاری را نیمه کاره باقی نگذارید

بسیاری از افراد که راهی به سمت جاده ی موفقیت پیدا نمی کنند، اعتقادی به تمام کردن کارها ندارند. در زندگی آن ها چندین کار وجود دارد که بلاتکلیف به حال خودشان رها شده اند. عجیب تر این جااست که آنها این کارهای نیمه را به عنوان یک شکست در زندگی شان تلقی می کنند. کمی فکر کنید؛ چطور ممکن است بدون تمام کردن یک کار و دیدن نتیجه ای که به دست می آید، برچسب موفقیت یا شکست را روی آن چسباند؟

این ماجرا درست مانند آن است که ساخت یک خانه را فقط تا پی ریزی آن ادامه دهیم؛ سپس، دست از کار کشیده و اقرار به شکست کنیم.

کارهایتان را تمام کنید. این کار نه تنها به شما فرصتی برای یک آغاز دوباره می دهد بلکه عادت تمام کردن کارها را که عادتی بسیار نیکو است در وجودتان نهادینه می کند. فردی که دوست نداشته باشد کارها را نصفه رها کند، از درون یک رهبر بزرگ، یک مدیر شایسته و انسانی است که برای موفق شدن به دنیا آمده است. او محکوم به این سرنوشت است که همیشه با موفقیت همسایه باشد. شما چطور؟ دوست دارید چنین محکومیت خوشایندی را از آن خود کنید؟ 

به نگاه ها و باورهای متفاوت احترام بگذارید

 

شما جاده ی موفقیت خودتان را می سازید و در آن حرکت می کنید اما این بدان معنا نیست که شما تنها هستید. در کنار شما و حتی یک وجب آن طرف تر، افرادی با افکار، باورها و نگرش های مختلف در حال زندگی کردن هستند. این سرنوشت ما به عنوان یک انسان است؛ چون ما تکمیل کننده ی نیازهای یکدیگر هستیم، از یکدیگر محافظت می کنیم، غذاهای مختلف را آماده کرده و برای یکدیگر سرپناه می سازیم. به زبان ساده، ما مدیون تفاوت ها و چرخه ی خدمت رسانی جهانی هستیم که به دلیل زندگی در کنار یکدیگر روی این کره ی خاکی به وجود آمده است. 

بنابراین، باید یاد بگیریم به تفاوت ها عجیب و غریب نگاه نکنیم. قرار نیست همه ی مردم مثل ما باشند. در آن صورت، دنیا به مکانی بسیار تکراری و خسته کننده تبدیل می شد. باید با خودمان تمرین کنیم تا به انسان ها ورای ملیت و مذهب و جنسیتشان و بدون هر شکلی از تعصب نگاه کنیم. تنها در آن صورت است که می توانیم خودمان را یک انسان مدرن، فهمیده و با عقل و شعور خطاب کنیم. 

خودتان را دست کم نگیرید

عبارت هایی مانند: «نمی شود»، «نمی توانم»، «غیرممکن است» و… برازنده ی شما نیست؛ زیرا شما به عنوان یک انسان وارد این دنیا شده اید. این یعنی در ذهنتان قدرتی برای تغییر پیرامونتان قرار داده شده است و تنها کاری که باید بکنید، شناخت خودتان و استفاده کردن از این قدرت است. در آن هنگام است که فرمان زندگی تان را به دست می گیرید و نیروهایی که در انتظار دریافت دستور از شما بوده اند رهبری می کنید. 

برای حضوری پربار در جاده ی موفقیت، خودتان را دست کم نگیرید. شما می توانید با افکارتان زندگی را به بهشت یا جهنم تبدیل کنید، می توانید با چیزی که دیده نمی شود، یعنی افکارتان، چیزهایی دیدنی خلق کنید. چه بخواهید و چه نخواهید، شما قدرتمند و شگفت انگیز هستید. هر چقدر که سریع تر این ماجرا را باور کنید، زندگی تان سریع تر به چیزی که می خواهید تبدیل می شود.  

خلاصه ای از کتاب جاده ی موفقیت

  • داشتن یک هدف قطعی در زندگی به تلاش هایتان جهت می دهد و شما را به جاده ی موفقیت می رساند.
  • یک هدف قطعی، هدفی روشن، مشخص، بدون ابهام، دارای زمان، مقدار و جهت است. 
  • همه ی راه ها از درون خودتان می گذرند. اگر می خواهید به فردی موفق تبدیل شوید، باید به خودتان و توانایی هایتان ایمان داشته باشید. 
  • داشتن ابتکار عمل و انجام دادن کارها به شیوه ی بهینه و خاص خودتان یکی از کلیدهای حضور در جاده ی موفقیت است.
  • از ایده هایی که به ذهنتان می رسند استقبال کنید. آن ها نتیجه ی به کار افتادن نیروی خلاقیتتان هستند و می توانند شما را ثروتمند و موفق کنند. 
  • قدرت اشتیاق، نیروی درونی شما برای حرکت کردن در مسیر موفقیت است. برای آنکه این نیرو را در بالاترین اندازه ی خود نگه دارید، افکار و آدم های منفی را از خودتان دور کرده و بهترین و هماهنگ ترین چیزها و آدم ها را دور خودتان جمع کنید. 
  • خدمت کردن به دیگران یکی از راه های میانبر برای رسیدن به موفقیت، ثروت و هر چیزی است که در زندگی می خواهید. 
  • یکی از نشانه های ذهن عمیق، تسلط داشتن بر احساس خشم، اندوه و نگرانی است. این احساس ها می توانند کنترل ذهنتان را در دست بگیرند و شما را از جاده ی موفقیت تبعید کنند. با هر روشی که می توانید، سعی کنید بر این احساس ها تسلط پیدا کنید. 
  • وقتی برای کاری که می کنید بیش تر از پولی که دریافت می کنید ارزش قائل باشید، به دنبال راهی برای بالاتر بردن کیفیت آن کار خواهید گشت. همین موضوع شما و کسب و کارتان را بسیار ارزشمند می سازد. 
  • ظاهر خودتان را با افکاری که در سر دارید همسو کنید. اگر در حال بازسازی ذهنتان برای تبدیل شدن به یک فرد ثروتمند هستید، ظاهرتان را هم از آشفتگی بیرون بیاورید و درمقابل دیگران، مرتب و آراسته ظاهر شوید. 
  • افکار شما زندگی تان را می سازند. ذهنتان را از افکار مسموم پاک کرده و فکرهای ثروت ساز را ملکه ی ذهنتان کنید. 
  • تفریح کردن هم درست به اندازه ی حرکت کردن به سمت هدف، مهم است. گاهی به خودتان و ذهنتان فرصتی برای استراحت کردن بدهید.
  • عادت به نیمه کاره رها کردن کارها مانع بزرگی برای حضور در جاده ی موفقیت است. کارها را یا شروع نکنید یا خودتان را متعهد کنید تا حتماً تمامشان کنید. 
  • به تفاوت هایی که میان انسان ها وجود دارد احترام بگذارید و سعی کنید با درک این تفاوت ها از خودتان فردی با ذهنی عمیق بسازید.

نظر شما چیست؟

آیا در خودتان این ظرفیت را می بینید که به تفاوت های دیگران احترام بگذارید و هیچ کاری را نصفه و نیمه به حال خود رها نکنید؟

ادامه مطلب
wishes-wont-bring-riches
خلاصه کتاب آرزو ثروت نمی‌آورد؛ چرا باید آرزوها را رها کنیم؟

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب آرزو ثروت نمی آورد روز خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب آرزو ثروت نمی آورد (Wishes Wont Bring Riches)

آرزو ثروت نمی آورد. چیزی که سبب خلق ثروت می شود، ترکیبی درست از تفکر مهندسی شده، هدف گذاری اصولی و اقدام است. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «آرزو ثروت نمی آورد» از «ناپلئون هیل» می رویم و پای نصیحت های مستقیم «اندرو کارنگی» می نشینیم. اگر گوشی شنوا برای شنیدن نکته های پررنگ موفقیت دارید، تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

ایمان دقیقاً چیست؟

ایمان عنصری قدرتمند است که می تواند انسان را سرشار از توان برای حل مشکلات و چالش ها کند. وقتی از واژه «ایمان» صحبت می کنیم، قبل از هر چیز مردم به یاد مذهب می افتند؛ البته ایمان به پروردگار موضوع بسیار مهمی است، اما تمام ایمان در این بخش خلاصه نمی شود.

خشی از ایمان دقیقاً همان چیزی است که خداوند هم به شکل های مختلف و در کتاب های مقدس تمام ادیان به آن اشاره کرده است و آن ایمان به توانایی و قدرت انجام کار در وجود خودمان است. اقدام کردن و ایمان به اینکه ما می توانیم از قدرت هایی که خداوند در وجودمان قرار داده است برای حل مشکلات و پیشرفت کردن استفاده کنیم، آن بعد از ایمان است که می خواهیم شما را با آن آشناتر کنیم.

ایمان کاربردی چیست و چرا اندرو کارنگی روی آن تأکید بسیاری داشت؟

 ناپلئون هیل در کتاب «آرزو ثروت نمی آورد» صحبت هایش را با اشاره به یک نکته مهم آغاز می کند؛ یعنی داشتن ایمان آن هم از نوع کاربردی اش. ایمان کاربردی نیرویی است که به طور مساوی در وجود همه انسان ها قرار گرفته است. این ایمان از اعتمادبه نفس انسان ریشه می گیرد. خوشبختانه اعتمادبه نفس چیزی مادرزادی نیست، بلکه یک وضعیت ذهنی به شمار می رود.

ما می توانیم اعتماد به نفس را در ذهن خودمان به وجود بیاوریم و آن را کم یا حتی زیاد کنیم. چیزی که سبب شروع اعتمادبه نفس در انسان می شود، وجود یک هدف روشن و مشخص است.  هر اندازه که هدف شما قطعی تر باشد، هر چقدر که میلتان برای رسیدن به آن بیشتر باشد، به همان اندازه اعتمادبه نفستان هم بیشتر می شود و با قدم هایی محکم تر به سمت هدفتان گام برمی دارید؛ در این صورت مشکلات یا موانع چاره ای جز حل شدن نخواهند داشت.

از شکست ها نترسید، آن ها را درک و تحلیل کنید

خلاصه کتاب آرزو ثروت نمی آورد

تلاش برای تغییر نگرش به شکست، موضوع مهم دیگری بود که در کتاب «آرزو ثروت نمی آورد» به آن اشاره شده بود. شاید شما هم افرادی را دیده باشید که با وجود دو عنصر «اعتمادبه نفس» و «هدف» در حین انجام کارشان با شکست روبه رو می شوند. معمولاً انسان ها در چنین شرایطی اعتمادبه نفس خودشان یا تمایلشان به هدف را از دست می دهند؛ درحالی که شکست ها می توانند بزرگ ترین همراه و کمک حال ما برای یافتن سریع ترین مسیر به سمت اهدافمان باشند.

 ما انسان هستیم و اشتباه کردن بخشی از فرایند یادگیری ماست. گذشته از این، بسیاری از شکست ها می خواهند راه های اشتباه را به ما نشان دهند و مسیرمان را اصلاح کنند. درست همان طور که ادیسون برای اختراع لامپ، بیش از 1000 بار شکست خورد، اما خود او این مورد را نه شکست، بلکه 1000 راهی می داند که به روشن شدن لامپ منتهی نمی شدند!

چگونه در برابر شکست ها از اعتمادبه نفسمان محافظت کنیم؟

شکست ها هر چه باشند، باز هم می توانند اعتمادبه نفس ما را خدشه دار کنند، ولی راهی وجود دارد که می تواند مانند سپر از اعتمادبه نفسمان محافظت کرده و به ما کمک کند تا از شکست هایمان درس بگیریم. این راه ساده، ملاقات با شکست در ذهنمان قبل از ملاقات با آن در دنیای واقعی است.

به زبان ساده ما باید موقعیت های مختلفی را که در یک ماجرا وجود دارند، از قبل شناسایی کرده و به شکلی خنثی به ماجراها نگاه کنیم. باید همه چیز را خوب، همه کس را دوست و در عین حال، همه چیز را بد و همه کس را دشمن در نظر بگیریم.

در این صورت می توانیم فرض کنیم که همه رویدادهای احتمالی هم زمان در حال رخ دادن هستند و برای هرکدامشان راه حل های مختلفی را بسازیم. به این ترتیب هیچ شکستی نمی تواند شما را غافلگیر کند؛ زیرا هر اتفاقی که بیفتد، چیزی بوده است که شما قبلاً در ذهنتان با آن ملاقات کرده بودید.

قانون جذب را برای رسیدن به خواسته هایتان به خدمت بگیرید

یکی از بخش های بسیار جالب در کتاب «آرزو ثروت نمی آورد» اشاره مستقیم به قانون جاذبه بود. ایمان کاربردی شما را با نیروی بسیار قدرتمند دیگری در جهان آشنا می کند که «قانون جذب» نام دارد. براساس این قانون که همیشه وجود داشته و وجود خواهد داشت، چیزهایی مشابه و هم جنس به سمت یکدیگر جذب می شوند.

نکته بسیار جالب درباره ما انسان ها این است که می توانیم با استفاده از قدرت ذهنمان کنترل این قانون را در زندگی مان به دست بگیریم و آن را از حالت خودکار به حالت برنامه ریزی شده درآوریم. برای استفاده آگاهانه از این قانون، قبل از هر چیز باید یک هدف روشن، مشخص و قطعی داشته باشیم. 

سپس تمام چیزهای دیگر را از ذهنمان اخراج کنیم و تمرکزمان را روی دستیابی به آن هدف بگذاریم. باید در این ماجرا آن قدر پیش برویم که در ذهنمان تصور روشنی از خودمان درحالی که به هدف موردنظرمان رسیده ای، نمایش داده شود.

 به دنبال این ماجرا ما از طریق ذهن و قلبمان به نمونه واقعی هدفمان تبدیل می شویم. در این هنگام قانون جذب هم که بدون هیچ قضاوتی چیزهای مشابه را به هم می رساند، ما را به نمونه فیزیکی هدفمان متصل می کند.

افکارتان را بازسازی کنید

هنگام استفاده آگاهانه از قانون جذب باید توجه بسیاری بر افکار غالب ذهنتان داشته باشید. اگر هدفی برای ثروتمندشدن در نظر می گیرید، باید افکارتان را هم با آن هم راستا کنید؛ مثلاً اگر تصورتان از خودتان فردی است که با وجود تلاش هایش درنهایت انسانی فقیر و تنها باقی می ماند، از این هدف گذاری راه به جایی نخواهد برد.

چون افکارش به قانون جذب این پیام را می فرستند که «من فقیر هستم، لطفاً فقر بیشتری را برایم به وجود بیاور و کاری کن تا همیشه در این وضعیت باقی بمانم!» بنابراین قبل از هر کاری، تکلیفتان را با افکارتان روشن کنید. اگر افکارتان درست نباشند، آرزو ثروت نمی آورد!

 زمان بگذارید و فکرهای منفی را یکی یکی از ذهنتان بیرون کرده و آن ها را با فکرهایی قوی، ثروت ساز، سرشار از شادی، امید، عشق واقعی، سلامتی و موفقیت جایگزین کنید؛ در این صورت حتی قبل از آنکه خودتان متوجه شوید، سلامتی، شادی، عشق و ثروت را در زندگی تان ملاقات خواهید کرد.

آرزو ثروت نمی آورد؛ دو شاه کلید برای سرعت بخشیدن به جذب خواسته ها

دست ما برای تغییر زندگی مان خالی است. ما می توانیم با ساده ترین چیزهایی که در وجودمان قرار داده شده است، رؤیایی ترین زندگی را برای خودمان به وجود بیاوریم. دو راه دیگر هم وجود دارند که هنگام تغییر زندگی مان با کمک اهداف و قانون جذب می توانیم از آن ها برای سرعت بخشیدن به این روند تحول کمک بگیریم:

1- تغییر مکالمه های درونی

ما هر روز چند جمله مشخص را در موقعیت های مختلف با خودمان تکرار می کنیم. از آنجا که ذهنمان برای دفاع از ما در مقابل موقعیت های خطرناک، همیشه به سمت منفی ماجراها تمایل دارد، شاید شما هم چیزهایی از این دست را با خودتان تکرار کنید:

  • نمی شود
  • نمی توانم
  • امکان ندارد!
  • سخت است
  • طول می کشد
  • همه چیز افتضاح است
  • جهان در حال نابودی است!

آیا قانون جذب را به خاطر دارید؟ چیزهای هم جنس به هم می رسند. در ذهنتان «نمی شود» حرف اول و آخر است؟ قانون جذب هم موقعیت های نشدنی را برایتان مهیا می کند! ماجرا دقیقاً به همین سادگی است! حتی می توان گفت به همین دلیل است که آرزو ثروت نمی آورد؛ چون در ذهن بیشتر مردم، آرزو چیزی دست نیافتنی است و اصلاً قرار نیست به واقعیت تبدیل شود!

یک روز خودتان را زیر نظر بگیرید و ببینید چه چیزهایی به خودتان می گویید؟ بعد از خودتان بپرسید که آیا واقعاً دوست دارید قانون جذب باز هم همین چیزها را به سمت شما بکشاند؟  آنگاه اگر از ملاقات با بُعد فیزیکی گفت وگوهای درونی خودتان خوشحال نشدید، کمی زمان بگذارید و با استفاده از اصل تکرار، گفت وگوهای درونی خودتان را به چیزی که می خواهید تغییر دهید. تنها کافی است جمله هایتان را عوض کرده و در هر فرصتی آن ها را تکرار کنید.

2- مشخص کردن یک خدمت در مقابل دریافت چیزی که می خواهید

اشتباه نکنید، شما چیزی به کسی بدهکار نیستید، اما انسان به گونه ای آفریده شده است که باید برای رسیدن به خواسته هایش اقدام هم بکند! حتی درباره غذاخوردن هم به فرض اینکه کسی هر روز بشقاب غذا را جلویتان می گذارد، باز هم این خود شما هستید که باید قاشق را بردارید، غذا را وارد دهانتان کنید و برای استفاده از انرژی اش آن را بجوید!

درحقیقت روح انسان مثل یک ظرف آب است. اگر این ظرف راهی به سمت جاری شدن و کشف کردن چیزهای جدید پیدا نکند، مثل یک باتلاق بو می گیرد؛ بنابراین برای آنکه بتوانید هدفتان را به کمک قانون جذب به سمت خودتان بکشانید، باید آن را با یک خدمت تاخت بزنید.

چگونه با خدمت کردن راهی به سمت دریافت خواسته هایمان باز کنیم؟

«آرزو ثروت نمی آورد» کتابی با راهکارهای عملی است. نمونه اش همین ماجرای ارائه خدمت در مقابل خواسته موردنظرمان است. قبل از هر چیز باید ببینید قلبتان شما را به سمت انجام چه کاری دعوت می کند؟ سپس باید راهی برای خدمت به مردم از طریق انجام کار مورد علاقه تان پیدا کنید. در این صورت چیزی را که می خواهید به دست می آورید.

 تصور کنید شما اکنون یک کارگر هستید و روزانه دستمزد می گیرید. هدفتان این است که درآمد خودتان را به 1 میلیارد در ماه برسانید. در این صورت، باید کسب وکاری برای خودتان راه اندازی کنید که قدرت تولید این پول و حتی مبلغ های بسیار بیشتر را داشته باشد.

وقتی به درونتان سر می زنید، می بینید شما به کار نجاری علاقه دارید؛ بنابراین با خودتان قرار می گذارید که در مقابل دریافت این پول و حتی چندین برابر آن، کسب وکاری در زمینه نجاری به راه بیندازید و با تولید محصولات چوبی درجه یک و خدمت کردن به مردم هدفتان را واقعی کنید.

حالا اینکه چطور سرمایه این کار را به دست می آورید، چطور در ها را یکی پس از دیگری باز خواهید کرد و… ماجراهایی هستند که ذهن و قلبتان آن ها را برایتان حل می کنند. اگر در گفته خود ثابت قدم باشید، پای حرف و خواسته تان بایستید، واقعاً به فکر انجام یک کار با هدف خدمت کردن باشید، گفت وگوهای درونی تان را با هدف و خواسته تان هم راستا کنید و بابت چیزهایی که داشتید، دارید و خواهید داشت سپاسگزاری کنید تا خودتان را در مرکز معجزه ها پیدا کنید.

شعله اشتیاق را در وجودتان روشن نگه دارید

آرزو ثروت نمی آورد؛ چون آرزوها زغال هایی سوخته یا حتی چوب هایی نسوخته هستند. آن ها هیچ شعله و حرارتی و هیچ شور و اشتیاقی در وجودشان ندارند؛ چون باد حسرت که همراه با آرزوهاست، آن ها را خاموش نگه می دارد. همان طور که برای زندگی کردن به انرژی نیاز دارید و برای به دست آوردن انرژی باید غذا و آب بخورید، برای حرکت کردن در مسیر رسیدن به اهدافتان هم باید روحتان را با اشتیاق و انگیزه تغذیه کنید. اشتیاق دو نوع دارد:

  • اشتیاق خنثی

آتش این نوع از اشتیاق در اثر شنیدن حرف های دیگران، شرکت کردن در سخنرانی ها، همایش ها یا تحت تأثیر دیگران قرارگرفتن روشن می شود، ولی اگر با اشتیاق فعال ترکیب نشود، به همان سرعتی که به وجود آمده از بین می رود. وجود اشتیاق غیرفعال یا خنثی در قلب و روح انسان بسیار مهم است؛ چون به این وسیله به فکر برداشتن قدم بعدی و استفاده از برنامه ریزی می افتد.

  • اشتیاق فعال

این نوع از اشتیاق، نشان دادن احساسات درونی با عمل و صحبت کردن از آن با ایمان است. اشتیاق فعال روحیه فرد را قوی نگه می دارد، او را در نظر دیگران ارزشمندتر می کند، اعتمادبه نفس او را بالا می برد و موانع را از مسیرش حذف می کند.

نکته مهم این است که کنترل اشتیاق، درست به اندازه ایجاد و شعله ور نگه داشتن آن مهم است. اشتیاق بیش از اندازه، قدرت تحلیل و یادگیری شما را کم کرده و اشتیاق کمتر از اندازه، شما را به فردی خنثی تبدیل می کند که علاقه ای به بهترکردن زندگی اش یا تغییر در جهتی مثبت ندارد.

کتاب آرزو ثروت نمی آورد؛ ظاهرتان را با ذهنتان هماهنگ کنید

آرزو ثروت نمی آورد

آرزو ثروت نمی آورد؛ زیرا آن ها نمی خواهند راهی به سوی واقعیت زندگی پیدا کنند، ولی اهداف، افکار و چیزهایی که واقعاً می خواهید چنین قدرتی دارند و از هر وسیله ای برای ورود به زندگی تان استفاده می کنند. ذهن شما از محیط پیرامونتان تأثیر می پذیرد. 

اگر می خواهید به فردی ثروتمند تبدیل شوید باید افکار ثروتمند خود را تا جایی که می توانید در زندگی تان هم به نمایش بگذارید. چقدر به ظاهر خودتان، لباس هایی که می پوشید، وضعیت چهره تان، خانه تان، لوازم و وسایلتان و چیزهایی که در اختیار دارید اهمیت می دهید؟

اگر منتظر این هستید که روزی ثروتمند شوید و سپس به فکر خرید لباس های مناسب یا زندگی در محله ای بهتر باشید، باید بدانید در اشتباه هستید؛ البته لازم نیست همین الان دست به جیب شوید. به شما توصیه می کنیم در اولین گام برای ایجاد این تغییر، تصمیم قطعی بگیرید و آن را بخواهید؛ در این صورت ضمیر ناخودآگاه و قانون جذب، شما را در مسیری قرار می دهند که می توانید ظاهرتان را هم رنگ با افکارتان کنید.

آیا داشته هایتان در بهترین وضعیت ممکن هستند؟

به جزئیات زندگی و ظاهرتان اهمیت بدهید. به خانه و لباس هایتان نگاه کنید. آیا همین امکانات فعلی را در بهترین حالت خود نگه داشته اید؟ آیا به شیوه لباس پوشیدن، راه رفتن، رفتارکردن، ایستادن، صحبت کردن و درمجموع حضورتان اهمیت می دهید؟

 وقتی کسی از دور شما را می بیند، چه کسی را در ذهنش تصور می کند؟ فردی فقیر و شکست خورده با خروارها مشکل، شکایت و افکار منفی یا فردی موفق، مثبت، سرشار از اعتمادبه نفس، با ذهنی ثروتمند که آینده ای بسیار روشن در انتظارش است؟

31 ویژگی که از شما یک فرمانده لایق می سازد

آرزو ثروت نمی آورد

در ادامه ورق زدن کتاب «آرزو ثروت نمی آورد» به ویژگی های یک رهبر می رسیم. رهبری کردن خودتان یا کسب و کارتان چیزی است که باید برای آن تلاش کنید؛ چون شما فرمانده روحتان و سکان دار کسب و کارتان هستید. دنبال کردن ویژگی های زیر می تواند روحیه فرماندهی را در شما تقویت کند:

1- داشتن یک هدف مشخص و برنامه ای بر رسیدن به آن

2- انگیزه دادن به اطرافیان در جهت اهدافی که از قبل مشخص شده اند.

3- یک رهبر موفق به دنبال بیشترکردن متحدان و افراد همفکر و هم هدف با خودش می شود.

4- جدی گرفتن و اعتمادکردن به توانایی های تیم

5- توانایی کنترل ذهن و احساسات

6-داشتن پشتکار برای تمام کردن کارها و نیمه کاره نگذاشتن هیچ کاری

7- یک رهبر خوب، فردی بسیار خلاق است. او همیشه به دنبال راه هایی برای بهترکردن وضعیت و روش ها می شود. او راه های قدیمی را بررسی می کند، اما نیازی به تقلید جز به جز از آن ها نمی بیند؛ چون می داند که راه ها و روش ها نیز مانند افکار انسان ها پیوسته در حال تغییر هستند.

8- او می تواند در هر شرایطی از منطق و عقل خود برای گرفتن تصمیم های درست استفاده کند.

9- یک رهبر خوب، فردی دهان بین نیست. او به سادگی تحت تأثیر حرف دیگران قرار نمی گیرد و بدون تحقیق، بررسی و تحلیل درباره حرف ها و نظرها قضاوت نمی کند.

10- او می تواند در زمان و مکان درست، اشتیاق را در کارمندان و اعضای تیمش به وجود بیاورد یا آن را مدیریت کند.

11- یک رهبر قدرتمند فردی اهل عدالت و انصاف است. معیار او برای برتری دادن به افراد، توانایی هایی است که دارند. با این حال، حتی درباره افرادی با توانایی های عالی هم شرط انصاف را رعایت می کند.

12- رهبر واقعی، فردی با اعتمادبه نفس بالاست. راست و محکم می ایستد، قدم هایی استوار برمی دارد و با رفتارش، اعتماد درونی به خودش را نشان می دهد.

13- در سیزدهمین نشانه یک رهبر موفق در کتاب «آرزو ثروت نمی آورد» به موضوع کار و مدیریت یک مجموعه می رسیم. یک رهبر موفق، بیشتر از کارمندانش کار می کند. او این کار را همراه با ذهنیتی مثبت انجام می دهد؛ چون می داند کارمندانش زیر نظر و هدایت او در حال حرکت دادن کشتی کسب وکار به سمت هدف موردنظر هستند.

14- رهبران بزرگ اهل دموکراسی هستند. شاید حرف ها و نظرات دیگران برایشان مهم نباشد، ولی با این حال به عقاید دیگران احترام می گذارند؛ چون درک می کنند انسان ها با هم متفاوت هستند و همه از یک دریچه مشترک به جهان نگاه نمی کنند.

15- یک رهبر خوب، فردی کم حرف است. او دانسته های زیادی دارد، ولی دلیلی نمی بینید که آن ها را در هر فرصتی به دیگران بگوید. عادت به کم حرف زدن او را به سمت بیشتر شنیدن و بیشتر تماشاکردن سوق می دهد.

16- آرزو ثروت نمی آورد؛ چون چیزی بسیار کلی است. درحالی که خواسته های واقعی سرشار از جزئیات هستند. او به جزئیات، اهمیت بسیار زیادی می دهد و از ریز کارهای کارمندان مستقیمش باخبر است. پیگیری مستقیم او درباره روند کارها به کارمندانش هم نشان می دهد که باید در اجرای کارهایشان دقیق و جزئی نگر باشند؛ چون رعایت کردن همین جزئیات می تواند تفاوت میان برندها را مشخص کند.

17- یک رهبر موفق، فردی مسئولیت پذیر است. او از اشتباه هایی که انجام می دهد، درس می گیرد و تلاش می کند تا دوباره به خاطر یک اشتباه دچار زحمت نشود.

18- رهبران بزرگ، فرماندهانی انتقادپذیر هستند. آن ها خودشان را بری از خطا نمی دانند و از اینکه کسی با گوشزد کردن یک نکته آن ها را نقد نمی کند، خشمگین نمی شوند.

19- رهبر موفق فردی مبادی آداب، اخلاق مدار، مؤدب و منظم است. او همان طور که به کارهای تیم و شرکتش می رسد، به کارهای شخصی، رژیم غذایی، ورزش، تناسب اندام و مطالعه پیوسته نیز مشغول است.

20- وفای به عهد موضوع بسیار مهمی بود که در کتاب «آرزو ثروت نمی آورد» به طور ویژه ای به آن اشاره شده بود. یک رهبر بزرگ، فردی است که به قول های خود وفا می کند. او یا حرفی را نمی زند یا اگر حرفی می زند، حتی اگر دیگر پایبندی به آن حرف برایش سودی نداشته باشد، همچنان پای حرفش می ماند.

او این ویژگی نیک اخلاقی را از وفاکردن به قول هایی که به خودش می دهد، به دست آورده است. کسی که به خودش و قول هایی که به خودش می دهد وفادار باشد، این قدرت درونی را پیدا می کند تا به قول هایی که به دیگران می دهد هم وفادار باقی بماند.

21- فردی به عنوان یک رهبر موفق شناخته می شود که در کار، حرف و عملش صداقت داشته باشد. یک فرد دورو، کم ارزش تر از آن است که بتواند پذیرای مسئولیت های یک رهبر و فرمانده کسب وکار باشد.

22- او می تواند تمایلات درونی خود را به خوبی مدیریت کند و برای آن ها پاسخی درخور بیاید. یک رهبر بزرگ خودش را سرکوب نمی کند، بلکه با مدیریت احساس ها و نیازهای مختلفش راهی برای رسیدن به صلح با خودش می یابد.

23- یک رهبر موفق، فردی با شخصیت محکم، مطمئن، قابل اتکا و پر از جذبه است. در عین حال، او همراه و پشتیبان کارمندانش است؛ به حدی که در غم و شادی آن ها شریک می شود.

24- او روی یک بخش متمرکز است و در آن به مهارت بسیار زیادی رسیده است. یک رهبر موفق می تواند ذهن خودش را در یک بازه زمانی مشخص روی یک موضوع متمرکز کند.

25- او از اشتباه ها یاد می گیرد. حالا این اشتباه چه از آن خودش باشد و چه از دیگران سر زده باشد.

26- یک رهبر موفق، مسئولیت اعضای تیمش را بر عهده می گیرد و به دنبال مقصر برای اشتباهات خودش یا تیمش نمی گردد.

27- او صبوری، درک، تحلیل و تحقیق را جایگزین قضاوت با چشم های بسته کرده است. تنها بعد از مطمئن شدن از اصل ماجرا دست به اقدام می زند.

28- یک رهبر بزرگ، ویژگی های مثبت دیگران را می بیند و در جای مناسب آن ها را بیان می کند.

29- او فردی با نگرش ذهنی مثبت است.

30- یک رهبر موفق روی کار تمام اعضای تیمش نظارت می کند.

31- این رهبر از همه کسانی که به او خدمت و کمک می کنند، کوچک یا بزرگ، بدون غرور تشکر می کند.

اصل حرف ناپلئون هیل در کتاب «آرزو ثروت نمی آورد» چه بود؟

خلاصه کتاب «آرزو ثروت نمی آورد»

ناپلئون هیل در کتاب آرزو ثروت نمی آورد بر این باور بود که برای رسیدن به الگوی موفقیت باید تلاش برنامه ریزی شده را به کمک اقداماتی آگاهانه پیگیری کرد، از اشتباهات درس گرفت و با درست کردن مداوم مسیر، راهی برای رسیدن به هدف موردنظر باز کرد.

در خلاصه کتاب «آرزو ثروت نمی آورد» چه گفتیم؟

  • داشتن ایمان کاربردی به معنای ایمان به توانایی و قدرت انجام کار در وجود خودمان است؛ یعنی وارد عمل شدن به جای منتظرماندن.
  • اعتمادبه نفس عنصری است که ایمان کاربردی را به وجود می آورد. هرکسی می تواند با تلاش، اعتمادبه نفس خود را افزایش دهد.
  • شکست های ماجراهایی ترسناک نیستند. آن ها به ما کمک می کنند تا مسیر اشتباهمان را اصلاح کنیم.
  • اگر قبل از شکست خوردن آن را در ذهنمان تصور کرده و راه حلی برایش پیدا کنیم، می توانیم از اعتمادبه نفسمان در مقابل تأثیر منفی شکست محافظت کنیم.
  • قانون جاذبه، نیرویی بسیار قدرتمند و بی طرف است. ما به عنوان یک انسان این قدرت را داریم که با استفاده از قدرت افکارمان آن را در زندگی خودمان کنترل کنیم.
  • بیرون کردن افکار منفی از ذهن، اولین و مهم ترین کار برای تغییر زندگی است.
  • با تغییردادن مکالمه درونی و مشخص کردن یک خدمت در مقابل چیزی که می خواهید، می توانید خیلی سریع تر و بسیار بزرگ تر به اهدافتان برسید.
  • آرزو ثروت نمی آورد؛ چون خاموش است. اشتیاق آتشی است که شما را در طول مسیر رسیدن به هدفتان پرانرژی نگه می دارد. شما می توانید با استفاده از تفکر مثبت، نیروی اشتیاق را در وجودتان زنده نگه دارید.
  • ظاهر شما نمایی از افکارتان است. اگر به ثروت فکر می کنید، باید آن را در ظاهر و جزئیات زندگی تان مانند شیوه لباس پوشیانتان به تصویر بکشید.
  • هرکسی می تواند با رعایت 31 اصل ساده به یک فرمانده بزرگ برای کسب وکار و زندگی اش تبدیل شود.

نظر شما چیست؟

فکر می کنید در زندگی تان، راه و روش یک فرمانده را در پیش گرفته اید یا سرباز یک فرمانده دیگر شده اید؟

ادامه مطلب
کتاب شما می‌توانید معجزه‌ی زندگی خود باشید
خلاصه کتاب شما می‌توانید معجزه‌ زندگی خود باشید؛نگاهی به آخرین کتاب مرد موفقیت

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب شما می توانید معجزه زندگی خود باشید خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب شما می توانید معجزه زندگی خود باشید

شما می توانید معجزه زندگی خود باشید. چند درصد فکر می کنید این سخن حقیقت داشته باشد؟ اگر یک دانشمند یا پزشک باشید، می توانید خیلی راحت تر به این موضوع پاسخ دهید؛ چون تحقیق های علمی فراوانی وجود دارند که این حقیقت را ثابت می کنند. نیروی تفکر و خواسته ی انسان جداً می تواند یک معجزه را رقم بزند.

در این بخش از خانه ی سرمایه، به سراغ کتاب «شما می توانید معجزه زندگی خود باشید» از ناپلئون هیل می رویم و صحبت های این نویسنده و مربی موفق را در آخرین کتابش مورد التفات قرار می دهیم. اگر می خواهید آخرین توصیه های یک معلم جهانی موفق را بخوانید و به سهم خودتان توشه ای از این ماجرا کسب کنید، تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید. 

هر کسی می تواند معجزه ی زندگی خودش را رقم بزند

اما چگونه؟ پاسخ این است: «با کمک نگرش ذهنی مثبت».

ذهن شما می تواند در دو جبهه به فعالیت بپردازد. جبهه ی اول مثبت است. یک ذهن مثبت همیشه به دنبال یافتن بخش های سازنده و سرشار از امید در هر چیزی است. از نظر این ذهن، حتی بخش های به ظاهر منفی هم بذر فرصتی بسیار قدرتمند را در خودشان پنهان کرده اند. 

در نقطه ی مقابل این ماجرا، ذهن منفی وجود دارد. این ذهن که به طور پیش فرض در وجود ما فعال است، به ما کمک می کند تا خطرها را پیش بینی کرده و از جان و مالمان محافظت کنیم؛ اما در عین حال نیز می تواند ما را به بدترین دشمن خودمان تبدیل کند. 

ذهن منفی، تمام فرصت ها را از بین می برد، تمام زیبایی ها را نابود می کند، نیت های خوب را بد برداشت کرده و بذر جدایی، دروغ، نفاق، پلیدی و خساست را در جانمان می کارد. برای آنکه بتوانیم خودمان را از دام های ریز و درشت ذهن منفی نگرمان نجات دهیم و راهی به سوی ساخت معجزه های زندگی مان باز کنیم، چاره ای جز کوچ کردن از اردوگاه افکار منفی به بهشت افکار مثبت را نداریم.

چگونه دیدگاه های مثبت ذهنی را شناسایی کنیم؟

ناپلئون هیل در آغاز گفت وگو در کتاب «شما می توانید معجزه زندگی خود باشید»، اصرار دارد خوانندگانش  را با ویژگی های نگرش مثبت ذهنی و تاثیرات آن آشناتر کند. این دیدگاه به دلیل تفاوت بزرگی که با نگرش منفی دارد، به راحتی قابل شناسایی است اما گاهی مرز میان خوبی و بدی بسیار باریک و مبهم می شود. به همین دلیل، بهتر است قبل از هر چیزی، خودمان را با ویژگی های روشن این دیدگاه آگاه کنیم. 

  • نگرش مثبت ما را به سمت جلو هل می دهد؛

وقتی نگاهی مثبت به ماجراها و دنیای اطرافمان داشته باشیم، بیرون آمدن از دایره ی امن مان را به چیزی وحشتناک مانند نمی کنیم. 

در آن صورت است که مشتاق تجربه کردن چیزهای تازه خواهیم بود و نتیجه ی آن تجربه کردن، هر چه که باشد، برایمان سودمند خواهد بود. اگر تجربه ی ما منفی باشد، متوجه می ‍ شویم که آن چیز یا ماجرا ما با همسو نیست و اگر مثبت باشد، یک راه جدید و همسوی دیگر با خودمان را کشف می کنیم.

  • با ذهن مثبت می توانید ماجراهای شگفت انگیز را به سمت زندگیتان جذب کنید؛

شما می توانید معجزه زندگی خود باشید؛ زیرا افکارتان هر چیزی که باشند، معادل هایی فیزیکی را از جنس خودشان وارد زندگی تان می کنند. اگر بدون توجه به موجودی حسابتان تصور کنید که انسان ثروتمندی هستید، راهی به سمت جذب کردن ثروتی که همیشه حسش می کنید به سوی شما باز می شود. 

ولی اگر تصور کنید که اکنون فردی فقیر هستید و در آینده نیز زندگی فقیرانه ای خواهید داشت، درهای تمام فرصت ها به رویتان بسته می شود و به سمتی سوق داده می شوید تا دقیقاً چنین زندگی فقیرانه ای را تجربه کنید. بنابراین، هوشمندانه است که با انتخاب نگرش ذهنی مثبت، زندگی مورد علاقه ی خود را بسازید. 

  • ذهن مثبت، انرژی شما را مدیریت می کند؛

در بخش دیگری از کتاب به تأثیر ذهنیت مثبت روی مدیریت کردن انرژی اشاره شده است. تفکر ذهنی مثبت به شما کمک می کند تا به سرعت در هر ماجرا روی بخش هایی که می توانید به سهم خودتان تغییری در آنها ایجاد کنید، دست بگذارید. 

این در حالی است که یک فرد با ذهن منفی، به جای گشتن به دنبال فرصت ها، خودش را با آه و ناله کردن در مورد مشکل ها خسته و فرسوده می کند. فراموشی غر زدن و شکایت کردن، بزرگ ترین گام به سمت تفکر مثبت و داشتن یک زندگی رویایی است.

  • تفکر مثبت، چراغ انگیزه را در قلبتان روشن نگه می دارد؛

وقتی تفکر مثبت داشته باشید، نگاهی متفاوت به اهدافتان خواهید داشت. در این صورت است که وقتی به هدفتان برای ساخت آینده ی موردعلاقه ی خود نگاه می کنید، آن را به شکل یک کار قابل اجرا می بینید.

 ولی اگر تفکر منفی داشته باشید، نه تنها نمی توانید با شجاعت برای آینده ی خود هدف گذاری کنید، بلکه در هر لحظه به دنبال کشف مشکلاتی می گردید که شاید در آینده به وجود بیایند و شما را از زندگی دوست داشتنی خود دور کنند. هر چه سریع تر باید این تفکر مسموم را رها کنید. 

  • ذهن مثبت، نگاه شما را به انتقادها تغییر می دهد؛

معمولاً مردم از مورد نقد واقع شدن خوششان نمی آید. البته، این موضوعی طبیعی است؛ ولی وقتی ذهن مثبتی داشته باشیم، خوشحال می شویم که قبل از دیر شدن یک ماجرا از وجود اشکال در آن با خبر شده ایم و فرصتی ناب برای تغییر آن را در اختیار داریم.

 این در حالی است که یک فرد با دیدگاه منفی به محض شنیدن یک انتقاد، همه چیز را رها می کند؛ زیرا فکر می کند دیگر راهی برای تغییر وجود ندارد و یا برای انجام هر کاری دیر شده است. 

  • تعهد و مسئولیت پذیری از سوغاتی های داشتن یک ذهنیت مثبت هستند؛

ذهن مثبت از چالش ها فرار نمی کند بلکه همیشه به دنبال راه حلی برای حل کردنشان می گردد. ذهن مثبت شما را به فردی بسیار مسئولیت پذیر تبدیل می کند که به جای فرار از موقعیت های جدید و ترس از اشتباهات انجام داده، محکم در مقابل آن ها بایستید و آن ها را حل کنید.

چگونه ذهنمان را به مثبت فکر کردن عادت بدهیم؟

کتاب معجزه ی زندگی خود باشید

شما می توانید معجزه زندگی خود باشید؛ به شرطی که بتوانید ذهنتان را از پیچ و خم افکار منفی بیرون بکشید و آن را روی افکار مثبت قرار دهید. خوشبختانه چندین و چند روش برای این کار وجود دارد که در ادامه به آن ها خواهیم پرداخت.

1- هدفی مشخص برای خودتان داشته باشید؛

جالب است بدانید که حتی تفکر مثبت هم به هدف نیاز دارد. می توانید کارتان را با یک هدف کوچک اما اثرگذار مانند شادتر زندگی کردن آغاز کنید. 

2- در همه چیز به دنبال بخش های مثبت بگردید؛

برای این کار می توانید ذهنتان را به موضوع های گوناگونی مثل سلامتی، آرامش فکری، امنیت اقتصادی و… مشغول کنید تا همیشه به دنبال بخش های نیرومند و نیروبخش ماجرا و یا به عبارتی، نیمه ی پر لیوان برود. 

3- یاران حلقه را تشکیل دهید؛

تاثیر افرادی که با آن ها در حال معاشرت و زندگی هستیم، بخش جالب دیگری است که در کتاب «شما می توانید معجزه زندگی خود باشید» در موردش صحبت شده است. افرادی را پیرامون خودتان جمع کنید که مانند خودتان به دنبال افکار مثبت و نگرش سازنده باشند. در این صورت است که یکدیگر را به سمت داشتن ذهنیت مثبت تقویت خواهید کرد. 

اگر افرادی که پیوسته تفکرات منفی دارند از اعضای نزدیک خانواده تان هستند و نمی توانید با آن ها قطع ارتباط کنید، سعی کنید هنگام معاشرت با آن ها موضوع را در دست بگیرید و آن را به سمت و سویی که خودتان می خواهید بکشانید.

به این ترتیب، به شیوه ای مسالمت آمیز، خودتان را از آن فضای منفی نجات خواهید داد. البته، گاهی هم چاره ای جز مشغول کردن خودتان به کاری متفاوت مثل گوش دادن به موسیقی ندارید؛ چون تغییر دادن دیگران کاری بسیار زمان بر است. 

4- در مقابل قانون تغییر، جبهه نگیرید

در این دنیا، تنها چیزی که هیچ وقت تغییر نمی کند، تغییر کردن است. جسم ما از لحظه ای که به وجود می آید، پیوسته در حال تغییر و تحول است و این ماجرا حتی پس از مرگ نیز ادامه پیدا دارد. محیط پیرامونمان، آب و هوا، زمین، کهکشان ها و هر چیزی که برای ذهن ما قابل تصور است، در حال دگرگونی است. 

انسان با وجود اینکه در قلب این تغییرها زندگی می کند، ولی خودش را از آن ها جدا می داند. به همین دلیل، مثل یک زندانی که با زنجیر به دیوار زندان قفل شده است، به افکار و نگرش قدیمی خود می چسبد؛ غافل از آنکه تنها راه بیرون آمدن از آن زندان و چشیدن طعم آزادی و ثروت، باز کردن آن زنجیر است. شما می توانید معجزه زندگی خود باشید و برای این کار هر آن چه لازم دارید در اختیارتان قرار گرفته است. پس، از دیدن تغییرات نترسید و آن ها را به نفع خودتان رام کنید. 

چگونه با موج تغییرها همراه شویم؟

همه ی تغییرات خوشایند نیستند اما ذهن انسان این توانایی را دارد که الگوی اصلی تغییرها را استخراج کرده و برای ساخت الگوی موردعلاقه ی خود از آن نهایت استفاده را ببرد. این ماجرا میلیون ها بار بهتر از آن است که ترس تغییرها ما را مجبور به گوشه نشینی کند و یا تمام نیروی ما برای حفظ وضعیت قبلی و مقاومت کردن در برابر تغییرها صرف شود. 

تن دادن به تغییر برای ما انسان ها دردناک است؛ چون ما در عادت های قبلی خودمان غرق شده ایم. تغییر، طوفانی سهمگین است که می خواهد بخش قابل توجهی از عادت های ما را بگیرد و آن ها را با مواردی جدید جایگزین کند. کسانی که زودتر عادت های خودشان را رها کرده و به دنبال راهی برای هماهنگی با موج جدید می گردند، بیش تر از بقیه موفق به کشف فرصت های پنهان این ماجرا می شوند. 

شما می توانید معجزه زندگی خود باشید؛ درد و بیماری، نفرین نیستند بلکه موهبت هستند

خلاصه کتاب شما می توانید معجزه  زندگی خود باشید

شما می توانید معجزه  زندگی خود باشید؛ حتی این موضوع در مورد بیماری ها نیز صدق می کند. تقریباً انسانی وجود ندارد که از درد و بیماری خوشش بیاید. حتی انسان های سالم هم از فکر اینکه روزی به یک بیماری مبتلا شوند در هراس به سر می برند. اگر شما نوع نگاهتان به درد و بیماری را کاملاً تغییر دهید، شما می توانید معجزه  زندگی خود باشید. اگر کسی درد را احساس نمی کرد چه اتفاقی برایش می افتاد؟

 در آن صورت، اگر ناخواسته به یکی از اعضای بدنش آسیب می رساند، اصلاً متوجه این ماجرا نمی شد و چه بسا خون زیادی را از دست می داد یا در اثر آسیب های جدی درونی، بدون هیچ علائم و نشانه ای جان خود را از دست می داد. درد و بیماری ها برای از بین بردن ما به وجود نیامده اند. آن ها آمده اند تا راهی برای بیش تر و بهتر زندگی کردن در مقابل ما قرار دهند.

اگر از بلاهایی که توسط افکار آلوده یا شیوه ی زندگی ناسالم بر سر جسم و روح خود می آوریم آگاه باشیم، به خودمان می آییم و با قرار دادن هر چیز سر جای خودش، تغییر سبک زندگی و دگرگونی افکار، دوباره سلامت جسمی و روحی خودمان را به دست می آوریم و به دنبال این ماجرا، آگاهانه تر زندگی می کنیم. 

تلاش برای رشد و پیشرفت، یک پروژه نیست؛ یک فرایند است

شاید این طور به نظر برسد که برای رسیدن به موفقیت تنها کافی است در یک بازه ی زمانی مشخص، خودمان را آموزش دهیم و با رسیدن به هدف، دوباره به وضعیت قبلی خود بازگردیم.

 اما اگر می خواهیم به هدفی برسیم یا حتی اگر به هدفی رسیده ایم، برای حفظ و گسترش آن باید مسیرمان را ادامه دهیم. تا زمانی که زنده هستیم، باید تلاشمان برای یادگیری و اندازه گرفتن میزان پیشرفتمان را جدی بگیریم؛ زیرا هیچ چیز منتظر ما نمی ایستد. 

زمان به طور دیوانه کننده ای در حال حرکت رو به جلو است و توقف یا لحظه ای استراحت برایش معنا ندارد. بنابراین، از اینکه همیشه در حال یادگیری باشید، نترسید. شما می توانید معجزه  زندگی خود باشید. سرنوشت شما به عنوان یک انسان جویای موفقیت و ثروت است. هر چقدر که زودتر این حقیقت را بپذیرید، زودتر می توانید زندگی رویایی خودتان را بسازید. 

فقر یک وضعیت ذهنی است نه یک سرنوشت

خلاصه کتاب شما می توانید معجزه  زندگی خود باشید

بخش قابل توجهی از مردم جهان در وضعیت مالی نه چندان خوبی به سر می برند. فرزندان آن ها هم در فقر متولد می شوند و آن را سرنوشت زندگی خود می پندارند. اما واقعیت این است که فقر آن ها نتیجه ی تفکر منفی پدر و مادر و محیطی است که در آن متولد شده اند.

 بله، درست است. اصلاً عادلانه نیست؛ اما چه کسی گفته است که زندگی موهبت هایش را به طور عادلانه در میان مردم تقسیم می کند؟ شما می توانید معجزه زندگی خود باشید و این در مقایسه با تمام جهان هستی که چنین قدرتی را ندارند، باز هم عادلانه نیست. 

به طبیعت نگاه کنید. بخشی از جهان غرق در آب شیرین و جنگل های سرسبز است و بخشی دیگر بیابانی است که سال به سال فقط چند قطره آب در آن می بارد. حتی حیوانات نیز از این ماجرا در امان نیستند. پس ما به عنوان بخشی از همین طبیعت، چطور انتظار  تقسیم مساوی همه چیز را داریم؟ 

 خوشبختانه، جدا از وضعیت زندگی یا خانواده ای که در آن متولد می شویم، ما به موهبتی مجهز هستیم که می تواند زندگی را برای ما و فرزندانمان بسیار متفاوت کند. این موهبت چیزی جز قدرت تفکرمان نیست. 

تغییر برنامه ی ذهنی، مساوی است با تغییر زندگی

تصوری که ما از خودمان، شرایط قبلی، فعلی و آینده ی زندگیمان داریم، ماجراهایی را می سازد که در زندگی تجربه می کنیم؛ به همین دلیل است که شما می توانید معجزه  زندگی خود باشید. 

فکر و احساسی که ما در همین لحظه برای خودمان و زندگی مان داریم، آینده ای را می سازد که در آرزویش هستیم و حتی می تواند گذشته را هم تغییر دهد. شاید تغییر آینده معقول باشد اما به احتمال زیاد با خواندن امکان تغییر گذشته، حتماً تعجب کرده اید.

 بله، درست است؛ ما نمی توانیم به گذشته برگردیم و تصمیم هایی که گرفته ایم، تغییر دهیم اما می توانیم نگرشمان نسبت به خود را تغییر دهیم. آیا واقعاً در گذشته ی ما هیچ نکته ی مثبت یا درس بزرگی پنهان نشده است؟ 

آیا نمی توانیم از گذشته ی خود موهبت یا فرصتی برای حال و آینده بسازیم؟ شاید باورش سخت باشد ولی گذشته همچنان می تواند فرصت هایی را به سوی حال و آینده بفرستد. این ماجرا محتاج تغییر نگرشمان نسبت به گذشته است. 

شما می توانید معجزه زندگی خود باشید؛ از فقر نترسید اما با آن دوست هم نشوید

ناپلئون هیل در کتاب «شما می توانید معجزه زندگی خود باشید»، تلاش می کرد تا نگاه خوانندگانش به موضوع «فقر» را تغییر دهد. برخی فقر را به عنوان یک موهبت درنظر می گیرند تا از این طریق به خداوند نزدیک شوند یا حتی در دنیای پس از مرگ به دلیل فقرشان در زمین، به بالاترین درجه ها برسند. اندکی فکر کنید. 

پروردگاری که از همه چیز و همه کس ثروتمندتر است، کسی که نه تنها ما انسان ها بلکه تمام موجودات روی زمین و کهکشان ها را با کم ترین میزان انرژی به وجود آورده است، کسی که قدرت ساخت زندگی رویایی را در دست قدرت پنهانمان، یعنی نیروی افکارمان قرار داده است، چرا باید از فقر ما راضی بوده و برای آن پاداش درنظر بگیرد؟ 

او ثروتمند است و می خواهد مخلوقاتش با کمک این همه نعمت و فرصت، راه خودشان را بسازند و به نقطه ی کمال که برای آن ساخته شده اند، برسند. استفاده نکردن از این نعمت ها، عاشق فقر شدن، زندگی در شرایطی سخت آن هم به بهانه ی حضور در بهشت به معنای هدر دادن نعمت هایی است که پروردگارمان برای ما مهیا کرده است. 

از فقر نترسید اما آن را به عنوان دوست و یار خود نیز نپذیرید. آن را رها کنید. به فقر و ماجراهایی که می تواند در پی آن وارد زندگی تان شود، توجهی نکنید. شما بزرگ و بزرگ زاده هستید و رسیدن به شکوه و بزرگی در تقدیرتان است. کافی است این حقیقت را بپذیرید و ذهنتان را از افکار فقرساز پاکسازی کنید. نگران نباشید. راه ها یکی پس از دیگری برایتان باز خواهند شد و شما مسیر خودتان را پیدا خواهید کرد. 

نگاهتان به شکست را تغییر دهید

شکست چیز ترسناکی است؛ البته فقط این طور به نظر می رسد. می توانید آن را یک شکل کاغذی کوچک تصور کنید که سایه اش در مقابل نور، بسیار بزرگ دیده می شود. درحقیقت، شکست ترسناک نیست. اگر شکست نباشد، ما تا زمانی که زنده هستیم متوجه اشتباه بودن روش زندگی، نوع افکار و رفتار خودمان نمی شویم.

 شکست چیزی مانند زمین خوردن هنگام راه رفتن برای اولین بار است. اگر در زمان کودکی بارها و بارها زمین نمی خوردیم، هیچ وقت یاد نمی گرفتیم چطور پاهایمان را درست روی زمین بگذاریم و تعادلمان را حفظ کنیم. 

شکست یک مکمل دارد که فراموش کردن آن باعث بی اثر شدن موهبت های شکست می شود و آن دوباره تلاش کردن همراه با تغییر است. اگر بعد از شکست خوردن مدتی توقف کنیم، به راهی که آمده ایم نگاه کرده و روش ها یا عملکردمان را بازبینی کنیم، سپس با یافتن علت های اصلی شکست مان طرحی تازه برای ادامه ی مسیر طراحی کنیم، بدون شک می توانیم با موفقیت ملاقات کنیم. 

افکار شما درنهایت به اشیای فیزیکی تبدیل می شوند

کتاب شما می توانید معجزه  زندگی خود باشید

ناپلئون هیل در بخش انتهایی کتاب، که نتوانست کاملش کند، به بحث فرکانس افکار و تاثیر آن ها روی زندگی بشر پرداخته است. هر فکر، فرکانس یا ارتعاشی دارد که با قدرت ذهن انسان خارج می شود، در هستی می گردد، شکل فیزیکی خودش را می سازد و سپس دوباره به سوی خود فرد باز می گردد؛ کمی ترسناک است.

 زیرا اگر افکارمان در مورد فقر، بیماری، جدایی و ترس باشد، یعنی قرار است دقیقاً همان تفکرات وارد  زندگی ما شوند. خوشبختانه مسیر توقف این فرایند بسیار ساده و قدرتمند است. 

ما می توانیم با تغییر دادن نوع افکارمان، فرکانس هایی متفاوت را در پی ارتعاش های قبلی مان بفرستیم، آن ها را تغییر داده و به سویی کاملاً متفاوت هدایت کنیم. عظمت این کار، آن چنان بزرگ است که گاهی درک آن برایمان سخت می شود. 

ولی چه آن را باور کنیم و چه نکنیم، ما هر روز در زندگی مان در حال ارسال این ارتعاش ها به هستی و دریافت آن ها هستیم. ما زندگی خود را با افکارمان می سازیم؛ زیرا واقعی ترین چیز که به عنوان یک انسان در کنترل ما قرار دارد، همین نیروی افکارمان است و باید اعتراف کنیم که برایمان بسیار کافی است. 

نتیجه گیری از کتاب شما می توانید معجزه زندگی خود باشید

  • ذهن ما می تواند در دو جبهه ی «مثبت و سازنده» و «منفی و مخرب» فعالیت کند. این انتخاب با ما است که به کدام بخش توجه کنیم و زندگی مان را بر اساس کدام سبک فکری بسازیم.
  • هر ذهن و نگرش مثبتی، چند ویژگی دارد که با استفاده از آن ها می توانیم حسابشان را از افکار و نگرش منفی جدا کنیم. این ویژگی ها عبارتند از:
  1. «نگرش مثبت، ما را به سمت جلو هل می دهد»
  2. «ماجراهای شگفت انگیز را به سمت زندگی مان جذب می کند»
  3. «انرژی ما را مدیریت می کند»
  4. «چراغ انگیزه را در قلبمان روشن نگه می دارد»
  5. «نگاه ما را به انتقادها تغییر می دهد»
  6. «ما را به سمت تعهد و مسئولیت پذیری سوق می دهد»
  • برای اینکه ذهنمان را به مثبت فکر کردن عادت بدهیم، می توانیم هدفی روشن برای خودمان انتخاب کنیم، با افرادی معاشرت کنیم که به دنبال نگرش و ذهنیتی مثبت هستند. در هر ماجرایی به دنبال بخش های مثبت و سازنده ی آن بگردیم تا این وضعیت ذهنی برایمان به یک عادت تبدیل شود. 
  • مقاومت کردن در برابر تغییرات، کار اشتباهی است. به جای این کار باید هر چه سریع تر خودمان را به قلب این تغییرات وارد کنیم تا بتوانیم فرصت های موجود در این ماجرا را پیدا کنیم.
  • نگاهتان به درد و بیماری را تغییر دهید. آن ها برای کشتن یا عذاب دادن انسان ها به وجود نیامده اند بلکه می خواهند با نشان دادن روش اشتباه زندگی و افکار، راهی برای زنده ماندن پیدا کنند. آن ها فرصتی برای تغییر و شفا هستند. 
  • تلاش برای پیشرفت کردن، یاد گرفتن و تغییرات مثبت، چیزی است که باید در تمام طول زندگی خود در پی انجامش باشیم. 
  • فقر، نشانه ای از افکار منفی گذشته ی خودمان یا خانواده مان است اما سرنوشت ما نیست.
  • برای تغییر زندگی، گذر از فقر و رسیدن به ثروت، باید ذهنیت فکریمان را تغییر دهیم و دست از غر زدن و شکایت کردن برداریم. 
  • فقر یک موهبت نیست اما ترسناک هم نیست. به جای درگیر کردن ذهنتان با فقر، آن را هر چه سریع تر از افکارتان بیرون کرده یا بهتر آنکه رهایش کنید و هیچ انرژی را برای آن نفرستید. از تمام قوه ی ذهن و نگرشتان برای تمرکز کردن روی ثروت استفاده کنید.
  • نگاهتان به شکست را تغییر دهید و در آن به دنبال فرصت هایی برای ایجاد تغییرات بزرگ بگردید.  
  • افکار شما فرکانس هایی را به جهان می فرستند و خیلی زود آن فرکانس ها در شکل و شمایلی فیزیکی وارد زندگی تان می شوند. افکارتان را مدیریت کنید تا زندگی مورد علاقه ی خود را بسازید. این را فراموش نکنید؛ شما می توانید معجزه زندگی خود باشید. 

نظر شما چیست؟

کمی فکر کنید. افکار غالب در گذشته تان چه حال و هوایی داشتند؟ مثبت بودند یا منفی؟ اکنون چطور؟

ادامه مطلب
master-key-riches
خلاصه کتاب شاه کلید ثروت؛ چگونه مسیر ثروتمند شدن خودمان را بسازیم؟

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب شاه کلید ثروت خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب شاه کلید ثروت

شاه کلید ثروت در دست کیست؟ چه کسی روش درست و کاربردی رسیدن به موفقیت و ثروت را در دست دارد؟ آیا هرکسی با هر وضعیت مالی می تواند با آغاز تغییرات در افکار و باورهایش، فرصتی برای تغییر زندگی اش به دست بیاورد؟ در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «شاه کلید ثروت» از «ناپلئون هیل» می رویم و یکی دیگر از کتاب های این نویسنده بزرگ موفقیت را ورق می زنیم تا پاسخی برای پرسش های بالا پیدا کنیم.

اگر تصمیمتان برای تغییر زندگی تان و حرکت به سمتی که دوست دارید جدی است و مهم تر از همه اگر واقعاً اهل عمل کردن هستید، تا پایان این ماجرا که گلچینی از مهم ترین نکته های این کتاب است با ما همراه باشید.

شما یک ایستگاه رادیویی هستید

درون بدن هرکدام از ما دو فرستنده امواج رادیویی وجود دارد. بسته به اینکه در چه حس و حالی هستید، خوشحال، غمگین، باانگیزه، ناامید و … امواج رادیویی ارسال شده از سوی شما نیز مثبت یا منفی می شوند، ولی نکته جالب اینکه ایستگاه رادیویی کائنات، هیچ اهمیتی به ماهیت خوب یا بدبودن این امواج نمی دهد.

ر عوض، کاری می کند که شما ماجراهایی چند برابر بزرگ تر در محدوده همان امواج را در زندگی فیزیکی تان تجربه کنید. فکر می کنید بیشتر ما چه امواج رادیویی را به کائنات ارسال می کنیم؟ درحقیقت غریزه بقا سبب می شود که ما به طور خودکار، نوعی نگرش منفی به همه چیز داشته باشیم.

چیزی که باید آن را با آگاهی انتخاب کنیم که می تواند شاه کلید ثروت را در دستان ما بگذارد، نگرش مثبت به ماجراها و تلاش برای دیدن روی مثبت همه چیز است. این کار سبب می شود با هر کشف شیرین خودمان لبخند بزنیم، موجی از امیدواری در قلبمان به جریان بیفتد و احساس کنیم که هم اکنون ثروتمند، سلامت و لبریز از عشق هستیم؛ درنتیجه امواجی از همین حال و هوا را به سمت خانه- کائنات- می فرستیم و شگفتی هایی بسیار بزرگ تر از همان جنس را در زندگی مان تجربه می کنیم. ماجرا دقیقاً به همین سادگی است.

با 12 شاه کلید ثروت در زندگی آشنا شوید

شاید برای کسانی که اولین بار است کتاب «شاه کلید ثروت» را می خوانند، واژه «ثروت» فقط به معنای پول باشد، ولی درحقیقت، ثروت، بسیار گسترده تر از این حرف هاست. در ادامه، شما را با 12 ثروت واقعی زندگی که هر انسانی به وجودشان نیاز دارد، آشنا می کنیم.

ثروت اول: توانایی مثبت فکرکردن

تمام افرادی که توانستند زندگی خودشان را بسازند، به موفقیت مالی برسند، سلامتی خودشان را دوباره به دست بیاورند، عشق واقعی را در زندگی شان پیدا کرده، یک زندگی سرشار از شادی و آرامش را تجربه کنند و روی این مدار خوشبختی باقی بمانند، افرادی با تفکر مثبت بودند. تفکر مثبت دنیای شما را به چیزی که دوست دارید تبدیل می کند، اما تفکر منفی، حتی به داشته های فعلی تان هم رحم نمی کند!

جالب اینکه معمولاً فکرهای منفی با لباس «تفکر منطقی» یا «پذیرفتن واقعیت» در تلاش برای تصرف ذهن هایی هستند که می خواهند تغییری واقعی در زندگی خودشان به وجود بیاورند؛ درحالی که ذهن شما بی توجه به تمام چیزهایی که برچسب واقعیت خورده اند، می تواند حقیقت زندگی تان را از نو بسازد و آن را به واقعیت زندگی تان تبدیل کند.

ثروت دوم: سلامتی جسم و روح

سلامت جسم و روح، دو ثروت غیر قابل اندازه گیری هستند. شما با آگاهی از اینکه فردی سالم و سلامت هستید- حتی اگر واقعاً چنین نباشد- نه تنها می توانید سلامتی را در تک تک سلول های بدنتان به جریان بیندازید، بلکه آن را تا آخرین ثانیه مهلت سفرتان روی زمین، با تمام قوا حفظ کنید.

ثروت سوم: رسیدن به صلح درونی و بیرونی

سومین ثروت که در گنجینه شاه کلید ثروت نهفته است، صلح درونی است. اگر شما با خودتان روراست باشید، از هم صحبتی با خودتان لذت ببرید، بتوانید به خودتان احترام بگذارید و به قول هایی که به خودتان می دهید وفادار باشید، این توانایی را پیدا می کنید تا تمام این کارها را در حق دیگران هم انجام دهید. همان طور که می بینید، شما سرآغاز همه تغییرها هستید.

ثروت چهارم: مدیریت کردن ترس ها

به عنوان یک انسان، راهی برای رهاکردن ترس ها نداریم؛ چون از جایی به بعد، زندگی بدون ترس می تواند به خودمان و کسانی که دوستشان داریم آسیب بزند، ولی از آن طرف، اسیرشدن در دام ترس های بیهوده می تواند قدرت قدم برداشتن را از دستمان دربیاورد و به جای رو به جلو قدم برداشتن، ما را به سمت عقب سوق بدهد.

ثروت پنجم: امید به رسیدن به اهداف

امید به پیشرفت کردن، تغییردادن همه چیز آن طور که دلمان می خواهد و دیدن آینده روشنمان با قلبی امیدوار، گنجی است که در قلب هر انسان موفق و پیروزی می درخشد. کسانی که به تغییر شرایط و رسیدن به خواسته های قلبی شان امیدی ندارند و مدام نفوس بد می زنند از درون، انسان هایی شکست خورده و بسیار فقیر هستند.

ثروت ششم: ایمان داشتن

ایمان مهم ترین شاه کلید ثروت است. وقتی به خودتان، قدرتی که برای تغییر در وجودتان قرار داده شده است و نگرش پروردگار برای اینکه شما درنهایت شادی و خوشبختی زندگی کنید، ایمان داشته باشید، دروازه ای از معجزه ها و اتفاق های شگفت انگیز را به روی خودتان و زندگی تان باز می کنید که در حالت معمولی، روی دادن یکی از آن ها هم غیرممکن به نظر می رسد.

ثروت هفتم: بخشنده بودن

بخشش تکه ای از شاه کلید ثروت، دروازه ای است که اگر آداب ورود به آن را یاد بگیرید، می توانید بدون تلاش زیاد، شگفتی های بی حد و اندازه ای را وارد زندگی تان کنید؛ البته اشتباه نکنید. منظورمان این نیست که هر چه را دارید، ببخشید و خودتان را بینوا باقی بگذارید.

بخشیدن تنها زمانی می تواند قدرت های واقعی خودش را نشانتان دهد و چند برابر بیشتر از چیزی را که بخشیده بودید، در اختیارتان بگذارد که آن را از اعماق وجودتان و در حق کسانی که دوست دارید انجام بدهید. جالب اینکه برای فعال کردن قدرت بخشش، نباید چرتکه به دست بگیرید و به چیزهایی که قرار است در عوض این بخشش، نصیبتان شوند چشم بدوزید.

ببخشید، رها کنید و امیدوار باشید که در اثر این کار شما، گرهی از کار کسی باز می شود یا اتفاق خوبی برای عده ای می افتد. سپس با فکرکردن به اینکه خداوند شما را واسطه ای برای رساندن این خیر و نیکی کرده است، از کاری که کرده اید لذت ببرید. پاداش شما در زمانی که اصلاً انتظارش را ندارید، غافلگیرتان می کند و همان طور که شما دیگران را شاد کردید، نور شادی را در قلبتان روشن می کند.

ثروت هشتم: داشتن کاری که عاشق انجام آن هستید

 

کتاب شاه کلید ثروت

هرکسی در این دنیا به سوی انجام یک کار مشخص کشیده می شود. تکه ای از شاه کلید ثروت در دست کسانی است که انجام این کار را پشت گوش نینداخته اند و با تمام وجودشان زمانی را برای انجام آن کنار گذاشته اند. حتی اگر راهی برای گره زدن این کار به درآمد پیدا نکنند، باز هم آن را غذای روحشان و منبعی فعال از شادی زندگی شان می دانند.

ثروت نهم: داشتن فکر باز و رهاکردن تعصب در هر زمینه ای

بخشی از ماجرای دریافت کردن ثروت های بزرگ تر به گنجایش ذهن و فکر شما بستگی دارد. اگر شاه کلید ثروت را هم در دست داشته باشید، ولی از نظر فکری، فردی متعصب با فکری بسته و محدود باشید، ثروتی را که لایق آن هستید از دست می دهید.

فکر باز، نوعی از بلوغ است که برای دستیابی به آن باید مطالعه و تلاش کنید؛ به همین دلیل کسانی که از قدرت درک بالا و فکر باز برخوردار هستند، ثروتی غیر قابل اندازه گیری را در ذهنشان به وجود آورده اند.

ثروت دهم: داشتن انضباط شخصی

نظم بخش دیگری از شاه کلید ثروت است. کسی که می تواند با طراحی و اجرای برنامه ای مشخص از قدرت ها و پتانسیل های درونش به خوبی استفاده کند، خیلی سریع تر از آنچه فکرش را می کند به موفقیت مورد علاقه اش می رسد. درعوض کسانی که به انجام منظم کارها اعتقادی ندارند و به دنبال مدیریت توانایی های خودشان نیستند، به این راحتی ها روی خوشی، ثروت و موفقیت را نمی بینند.

ثروت یازدهم: توانایی درک دیگران

این ثروت که ترکیبی از توانایی رسیدن به صلح درونی و داشتن فکر باز است به فرد کمک می کند تا یک تنه به قاضی نرود، خودش را به جای دیگران بگذارد و از دریچه نگاه آن ها به ماجراها نگاه کند. چنین فردی نه تنها می تواند بهترین مدیر و رهبر تیم خود باشد، بلکه در نظر دیگران به یک فرد بسیار ارزشمند تبدیل می شود.

ثروت دوازدهم: به دست آوردن امنیت اقتصادی

ین آخرین تکه از شاه کلید ثروت است، ولی نباید آن را فقط با پول معنا کنید. درواقع داشتن امنیت اقتصادی به معنای انبارکردن میلیاردها میلیارد پول در بانک نیست. این امنیت در نتیجه ایجاد یک خدمت با بازده طولانی به وجود می آید. بهترین نمونه این ماجرا، «هنری فورد» است.

او با تولید انبوه خودرو به افراد زیادی کمک کرد تا ماشین شخصی خودشان را داشته باشند و در کنار این ماجرا، برای هزاران مرد و زن شغل ایجاد کرد. شما نیز برای داشتن امنیت اقتصادی به دنبال ارائه خدمتی باشید که مردم سال های سال از آن استفاده کنند.

چگونه ذهن خود را در وضعیت مثبت نگه داریم؟

می قبل با هم گفتیم که بخشی از شاه کلید ثروت، در داشتن ذهن مثبت نهفته است. برای این کار باید سیستمی شخصی طراحی کرده و آن قدر آن را اجرا کنید تا به عادت های شخصی شما تبدیل شوند. خبر خوب اینکه چهارچوب این سیستم درباره همه انسان هایی که می خواهند به موفقیت مورد علاقه خودشان برسند، یکسان است و شما با این چهارچوب آشنا خواهید شد. بیایید بدون معطلی، کار را شروع کنیم.

1- هر روز سپاسگزاری کنید

سپاسگزاری کردن کاری ساده است، اما تأثیراتی بر زندگی انسان می گذارد که بی نهایت بزرگ و حتی گاهی باورنکردنی هستند. هر روز تنها چند دقیقه کوتاه زمان بگذارید و در زندگی روزانه تان به دنبال چیزهای ریز و درشتی باشید که بابتشان سپاسگزار هستید.

مثلاً اینکه امروز هم زنده هستید، می توانید عزیزانتان را ببینید، فرصتی برای تغییر زندگی تان دارید. حتی می توانید با توجه به اتفاقات خیلی کوچک، مثل نشستن یک پروانه لب پنجره اتاقتان یا وزیدن نسیم وقتی که از گرما به تکاپو افتاده بودید، مجموعه ای از نور و انرژی مثبت را دور خودتان جمع کنید.

2- ذهنتان را برای دریافت ثروت و موفقیت مادی آماده کنید

برای ساخت شاه کلید ثروت باید قبل از هر چیز، ذهنتان را برای دریافت ثروت آماده کنید. هر روز با خودتان تکرار کنید که زندگی شما سرشار از نعمت و فراوانی است و این نعمت ها روز به روز بیشتر و عمیق تر می شوند.

تنها به این نکته توجه داشته باشید که نباید به سراغ ترس هایتان بروید و بگویید: «من از فقر نمی ترسم!» ترس ها را رها کنید و به آن ها هیچ انرژی ای ندهید. از تمام انرژی و نور حاصل از سپاسگزاری که در وجودتان ذخیره کردید، برای پرورش نگرش مثبت به سوی جذب ثروت و موفقیت مادی کمک بگیرید.

3- برای سلامتی جسمتان تلاش کنید

هر روز با خودتان قرار بگذارید که به سلامتی جسمتان اهمیت بدهید و بابت آن- حتی وقتی که انگار از دستش داده اید-سپاسگزاری کنید. به آنچه می خورید و تفکری که درباره آن خوراکی یا غذا دارید، توجه کنید. فکرهای منفی و توصیه های عجیب درباره سلامتی را کنار بگذارید. با نوشیدن آب و ورزش کردن دوست شوید و آرام آرام، چربی های اضافی را از بدنتان اخراج کنید.

4- محدودیت ها را تبعید کنید

به ذهنتان اجازه ندهید که با شمردن چیزهایی که در ظاهر محدودیت به شمار می روند، شما را از رسیدن به شاه کلید ثروت دور کنند. ذهنتان را این گونه متقاعد کنید که همیشه و در هر زمان، راهی برای ادامه دادن وجود دارد و از همه مهم تر اینکه شما آن راه را پیدا خواهید کرد.

5- امید را به همسایه قلبتان تبدیل کنید

هر روز بابت اینکه می توانید به اهدافتان برسید سپاسگزار باشید. شما تا زمانی که زنده هستید، فرصت دارید برای خودتان هدف گذاری کرده و برای رسیدن به آن اهداف تلاش کنید. به آینده و روزهای خوبی که از امروز در حال ساختشان هستید، امیدوار باشید و بگذارید این روند درست به حرکتش ادامه دهد.

6- عاشقانه زندگی کردن را امتحان کنید

عشق، بزرگ ترین تکه از شاه کلید ثروت است. به آن توجه کنید و در هر لحظه از زندگی تان به دنبال کشفش باشید. عشق در وجود کسی که قلبتان برایش می تپد، عشق به پدر و مادر، عشق به خواهر و برادر، عشق به حیوانات، گل ها، گیاهان، عشق به کره زمین و عشق به بشریت بدون نگاه های تبعیض آمیز، اما یادتان باشد که قبل از هر کس و هر چیز، ابتدا باید عاشق خودتان باشید.

خودتان را همان طور که هستید ببینید و دوست داشته باشید. این تنها راهی است که می تواند به شما جسارت و انگیزه تغییر بدهد؛ چون شما با کسی که هستید به کسی که می خواهید باشید تبدیل می شوید!

7- باتری انگیزه تان را شارژ نگه دارید

انگیزه چیزی است که شما را در مسیر رسیدن به اهدافتان سر پا نگه می دارد، ولی مقدار آن تنها تا زمانی که برایش تلاش کنید، بالا می ماند. بهترین کار این است که هر روز شور و شوق رسیدن به هدفتان را با نوشتن دلیل های تلاشتان برای این ماجرا بالا نگه دارید؛ مثلاً بنویسید: «من درآمدم را به ماهی 200 میلیون تومان می رسانم؛ چون این میزان از درآمد می تواند آغاز یک زندگی راحت برای خودم و خانواده ام باشد».

8- دیدگاهتان را وسعت ببخشید

توانایی نگاه کردن از دریچه های دیگر و گذاشتن خودتان جای دیگران به شما کمک می کند تا رفتارتان با خودتان و دیگران را به گونه ای عاقلانه تر، همراه با درک بیشتر و بدون هیجان های مخرب، مدیریت کنید.

آیا هدفتان به اندازه کافی روشن است؟

شاه کلید ثروت

دف شما اصلی ترین فلزی است که در ساخت شاه کلید ثروت به کار می رود. این هدف است که نیروهای درونی شما را به سمت و سویی جهت دار هدایت می کند و انگیزه ای برای حرکت کردن در اختیار ذهنتان می گذارد. جالب اینکه بسیاری از مردم، هنوز هدف مشخصی برای زندگی شان ندارند.

ن عده انگشت شماری هم که هدفی برای زندگی شان انتخاب کرده اند، تعهدی برای رسیدن به هدفشان ندارند. آن ها با اولین وزش باد مخالف یا سبز شدن یک چالش در مسیرشان، فرار را بر قرار ترجیح می دهند. هدف گذاری را جدی بگیرید و اهدافتان را کاملاً روشن و واضح انتخاب کنید. نگویید می خواهم موفق شوم. این یک هدف نیست، یک آرزوی سرشار از وهم و خیال است. چیزی مثل این بگویید: «می خواهم طی شش ماه، درآمدم را 50 درصد افزایش دهم». این هدفی روشن، واضح، دارای زمان و قابل دستیابی است که اگر تلاش کنید، حتماً به آن می رسید.

کمتر یا بیشتر؟ مسئله این است

چطور کار می کنید؟ مرام و منشتان هنگام کارکردن چیست؟ چه نگرشی در مقابل کاری که انجام می دهید و دستمزدی که می گیرید دارید؟ یکی از چیزهایی که در ساخت شاه کلید ثروت به شما کمک می کند، انجام دادن کارها با کیفیتی است که خودتان لیاقت آن را دارید و تحویل آن کار با نگرشی مثبت و سازنده؛ به طوری که احساس قربانی بودن نکنید.

شاید کار شما چند میلیون ارزش داشته باشد، ولی اکنون در ازای آن مبلغی بسیار کمتر را دریافت می کنید. اگر در این موقعیت، به جای غرزدن و شکایت کردن، فقط کارتان را با بالاترین کیفیت انجام دهید، نه تنها شخصیت خودتان را به عنوان یک فرد بسیار حرفه ای در جامعه کاری تان به نمایش می گذارید، بلکه به زودی، بسیار بیشتر از کاری که انجام می دهید، پول دریافت خواهید کرد.

این ماجرا قانونی است که در کل طبیعت وجود دارد و فقط مختص انسان ها نیست. درخت ها را در نظر بگیرید. یک دانه سیب با تلاش، صبوری و زحمت به درخت سیب تبدیل می شود و بعد از چند سال از همان یک دانه، چندین و چند سیب کامل به وجود می آیند. کار اکنون شما هم همان دانه سیب است. کیفیت کارتان را فدای کوچکی دستمزد نکنید تا دروازه هایی از فرصت های نادیدنی به رویتان باز شوند.

افکار، باورها و سرنوشت شما

هر انسان در ذهن خودش تعداد بی شماری فکر دارد. برخی از این فکرها، مهمان هستند؛ آن ها می آیند، عرض اندام می کنند و حتی شاید با شما وارد بحث شوند، اما به همان سرعتی که آمده بودند، می روند؛ چون موفق نشدند وارد عمق ذهنتان شوند، ولی برخی دیگر از افکار هستند که حکم صاحب خانه را دارند. آن ها همیشه جایی در ذهن شما حضور دارند و مدام خودشان را تکرار می کنند. تکرار برای آن ها چیزی در مایه های نفس کشیدن است.

اگر مدام خودشان را به یاد شما نیندازند، باوری که در الگوهای ذهنی تان ایجاد کرده بودند به راحتی از بین می رود و خودشان هم همراه با آن باور، نابود می شوند. باورها مهم هستند؛ چون به راحتی، شما را قانع می کنند تا بین دو یا چند چیز یکی را انتخاب کنید.

انتخاب ها مهم هستند؛ چون میان چیزی که هستید و چیزی که می توانستید باشید تفاوت ایجاد می کنند. درواقع ما با انتخاب هایمان جهت چرخش شاه کلید ثروت را مشخص می کنیم. فکر می کنید در طول زندگی تان چند انتخاب ریز و درشت انجام داده باشید که به طور مستقیم یا غیرمستقیم، آینده شما را تغییر داده باشد؟ درحقیقت تعداد آن ها بسیار بیشتر از چیزی است که فکرش را می کنید.

باورها چگونه خودشان را تقویت می کنند؟

هر باور به یک رفتار مشخص ختم شده و تکرار این رفتارها در گذر زمان، به یک عادت تبدیل می شود. وقتی کار یا رفتاری در وجود شما به یک عادت تبدیل می شود، دیگر بدون اینکه نیازی به تجزیه و تحلیل آن داشته باشید، خودتان آن را اجرا می کنید.

اینجا دقیقاً همان نقطه ای است که تفاوت میان انسان های موفق و شکست خورده را مشخص می کند. افراد موفق عادت های خوب بسیار زیادی دارند، اما انسان های شکست خورده و فقیر، کلکسیونی از عادت های مخرب و منفی هستند.

این موضوع را دست کم نگیرید؛ چون شما می توانید با تغییر یک فکر، باوری تازه را در ذهنتان به وجود بیاورید و به دنبال آن با ایجاد یک عادت تازه و سازنده، زندگی خودتان را به طورکلی دگرگون کنید. این قدرتی است که در عادت ها نهفته است.

چگونه ذهن خودمان را تصرف کنیم؟

کتاب شاه کلید ثروت

با وجود آنکه مغز شما در جمجمه خودتان قرار دارد و کسی نمی تواند آن را از شما بدزد، ولی عادت های منفی زیادی هستند که کنترل ذهن شما را در دست دارند. برای خارج کردن خودتان از دایره این عادت های منفی و به وجود آوردن عادت های مثبت برای تغییر زندگی تان، به نظم و برنامه ریزی نیاز دارید.

نظم می تواند ذهن شما را به یک روال مشخص و سازنده عادت بدهد. شاید در آغاز، ذهن شما از تن دادن به این نظم مهندسی شده شانه خالی کند و احساس کنید دیگر نمی توانید ادامه دهید. مژده اینکه به وجود آمدن چنین احساسی نشان می دهد شما تا تغییرکردن فقط یک قدم فاصله دارید.

اگر میدان را خالی نکنید، ذهنتان به شما و کاری که می خواهید انجام دهید اطمینان می کند. سپس انرژی و توانش را برای همسو شدن با خواسته ای که قصد بی خیال شدن از آن را ندارید به خدمت می گیرد. یادتان باشد، شما درنهایت باید با خودتان به صلح درونی برسید تا بتوانید به شاه کلید ثروت دست پیدا کنید. مثل همیشه، آغاز همه ماجراها از درون خودتان شروع می شود.

در خلاصه کتاب شاه کلید ثروت چه گفتیم؟

  • ما یک فرستنده سیار امواج رادیویی هستیم. ذهن ما می تواند فرکانس هایی از احساس های خوب یا بد را به سمت کائنات که گیرنده امواج رادیویی ذهنی ماست ارسال کند. کائنات نیز با گرفتن شکل جدیدی به خودش، کاری می کند که امواج رادیویی ذهن ما در زندگی مان ماهیت فیزیکی پیدا کنند.
  • کائنات به خوب یا بد بودن امواج رادیویی ارسال شده از سوی ما هیچ اهمیتی نمی دهد.
  • شاه کلید ثروت از 12 بخش تشکیل شده است: «توانایی مثبت فکرکردن»، «سلامتی»، «رسیدن به صلح درونی و بیرونی»، «مدیریت ترس ها»، «امید رسیدن به اهداف»، «ایمان داشتن»، «بخشنده بودن»، «داشتن کاری که عاشق انجام آن هستید»، «داشتن فکر باز و رهاکردن تعصب در هر زمینه ای»، «داشتن انضباط شخصی»، «توانایی درک دیگران» و «به دست آوردن امنیت اقتصادی».
  • برای مثبت نگه داشتن ذهنمان و حرکت پیوسته به سمت اهدافمان می توانیم از روش هایی مانند «سپاسگزاری کردن»، «آماده کردن ذهنمان برای دریافت موفقیت مالی»، «تلاش برای سلامتی جسم»، «باور نکردن محدودیت ها»، «حرکت کردن با امید»، «عاشقانه زندگی کردن»، «شارژکردن روزانه موتور انگیزه» و «وسعت بخشیدن به دیدگاه» استفاده کنیم.
  • هدف گذاری اولین کاری است که باید برای تغییر زندگی مان انجام دهیم. گام بعدی، پایبندی به اهداف و استفاده از راه های مختلف برای رسیدن به اهداف است. نباید به خودتان اجازه دهید که با اولین چالش، هدفی که می تواند زندگی تان را تغییر دهد، به حال خودش رها کنید و به دایره امن زندگی گذشته خودتان بازگردید.
  • اگر کیفیت کارتان را در اولویت قرار دهید و به دلیل دستمزد پایین فعلی تان آن را بی کیفیت نکنید، به زودی بسیار بیشتر از کاری که انجام می دهید پول دریافت خواهید کرد.
  • افکار شما باورهایتان را می سازند، باورهایتان سبب بروز یک رفتار می شوند و تکرار این ماجرا به نفوذ عادت های تازه به الگوی رفتاری تان می انجامد.
  • افراد موفق، کلکسیونی از عادت های سازنده و افراد شکست خورده و فقیر، کلکسیونی از عادت های مخرب هستند.
  • برای تغییر عادت های بد زندگی تان می توانید در کنار تکرار افکار سازنده، خودتان را به یک برنامه ریزی شخصی سازنده هم مجهز کنید.

نظر شما چیست؟ فکر می کنید بزرگ ترین عادت مثبت و منفی زندگی تان چیست؟ به نظرتان این دو عادت، چقدر روی زندگی تان تأثیر گذاشته اند؟

 

ادامه مطلب
unlimited-success-in-20-days
خلاصه کتاب موفقیت نامحدود در 20 روز؛ سازوکار همیشگی موفق شدن را یاد بگیرید

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب موفقیت نامحدود در 20 روز خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب موفقیت نامحدود در 20 روز به قلم آنتونی رابینز

موفقیت نامحدود در 20 روز، کتابی برای افرادی است که می دانند آینده می تواند ماجرای بسیار متفاوتی از گذشته داشته باشد، ولی نمی دانند که چطور می توانند از گذشته خودشان پُلی به سمت آینده ای متفاوت بسازند. «آنتونی رابینز» در کتاب «موفقیت نامحدود در 20 روز» برنامه ای عمل گرایانه برای ایجاد تحول در زندگی و ساخت آینده ای که افراد آن را دوست دارند ارائه می دهد.

اگر نمی خواهید روند فعلی یا حتی گذشته زندگی تان در آینده تان هم ادامه پیدا کند و اگر به قدرت تغییر که در درونتان وجود دارد ایمان دارید، حتماً تا پایان این خلاصه کتاب در کنار خانه سرمایه باشید؛ زیرا ما گلچینی از نکته های اصلی این کتاب را به دستتان می رسانیم.

آیا واقعاً می خواهید زندگی خود را تغییر دهید؟

خیلی از ما آرزوهای فراوانی برای زندگی رؤیایی مان داریم و با خودمان فکر می کنیم که چه می شد اگر فلان اتفاق شگفت انگیز در زندگی ما هم رخ می داد؟ چه می شد اگر ما هم می توانستیم در جایی که دوست داریم و در کنار کسانی که دوستشان داریم زندگی راحت و بدون دغدغه ای را تجربه کنیم؟

از اینجا به بعد مردم به دو دسته تقسیم می شوند؛ برخی برای این «خواستن» امیدوارانه تلاش می کنند و زندگی شان را می سازند، اما برخی دیگر، حال و حوصله یا انگیزه حرکت کردن برای رسیدن به این خواسته ها را ندارند و ترجیح می دهند از همان جایی که هستند برای چیزهایی که ندارند دست تکان دهند و حتی در حسرتشان بسوزند.

کتاب «موفقیت نامحدود در 20 روز» به طور ویژه برای گروه اول این ماجرا نوشته شده است؛ یعنی کسانی که حاضرند برای ساخت زندگی شان دست به کار شوند. آن ها همان افرادی هستند که به کمک این کتاب، آرزوهایشان را زندگی خواهند کرد.

هفته اول: پیش نیازهای سفرتان را مهیا کنید

کتاب موفقیت نامحدود در 20 روز

هر حرکت جدید حتی در مسیری قدیمی، یک سفر است. موفقیت نامحدود در 20 روز هم سفری است که شما آن را از درون خودتان آغاز می کنید و نتیجه اش را هم در درون خودتان و هم در اوضاع فیزیکی زندگی تان به روشنی می بینید. برای آغاز این سفر به چند چیز نیاز خواهید داشت که در ادامه آن ها را با هم بررسی می کنیم:

سربازان خفته درونتان را بیدار کنید!

درون شما، یعنی تنها جایی که حقیقت و واقعیت به یک نقطه نگاه می کنند، لشکری از سربازان ورزیده و آماده برای پیروزشدن در هر نبردی خوابیده اند. آن ها تا زمانی که جدی بودن تصمیمتان برای تغییرکردن را باور نکنید در خواب به سر خواهند برد. شما برای حرکت کردن و دست به کار شدن باید دلتان را به دریا بزنید و تصمیم بگیرید و برای تصمیم گرفتن باید ترستان را مدیریت کنید.

با این حساب، یکی از بزرگ ترین چیزهایی را که سبب می شود نتوانید به رؤیاهایتان برسید شناسایی کردید و آن «ترس» است. ترس هایتان چشم های شما را می بندند و بی امان در گوشتان زمزمه می کنند که تغییرکردن خطرناک است و برای در امان ماندن از این خطرها باید سر جای خودتان باقی بمانید. ترس دروغ گوست و با دغل کاری می خواهد شما را از تبدیل شدن به الماس وجودتان دور نگه دارد. برای خلاصی از این ماجرا و برداشتن قدم اول، باید به دل ترس هایتان یورش ببرید و آن ها را سر جای خودشان بنشانید.

به جای یک تنه هزارساله، شاخه ای نرم باشید

انعطاف پذیری یکی از نیازهای رسیدن به «موفقیت نامحدود در 20 روز» است. تغییر، باد سهمگینی است. کسانی که از تغییر کردن می ترسند یا فکر می کنند که بعد از انتخاب یک هدف باید تا آخر عمرشان فقط از یک مسیر به آن برسند، از نظر عملکرد به یک شاخه خشک تبدیل می شوند.

ر این صورت، هر بادی می تواند آن ها را به چند قسمت تقسیم کند، ولی کسانی که در طول مسیرشان از خودشان انعطاف پذیری بیشتری نشان می دهند، به شاخه نرمی می مانند که تنها باد می تواند آن را از این سو به آن سو تکان دهد. آن ها تغییرات را می پذیرند، اما نمی شکنند؛ بنابراین شما هم به جای مقاومت در برابر تغییرات، سهم سود خودتان را از آن ها بردارید و از قلبشان عبور کنید.

نتیجه ها را ردیابی کنید

این خیلی مهم است که پیوسته، میزان عملکرد خودتان را با نتیجه ای که به دست می آورید مقایسه کنید. این ماجرا به شما نشان می دهد که چقدر در مسیر هستید و اینکه اصلاً آیا این مسیر به درد ادامه دادن می خورد یا نه؟

افراد بسیار زیادی به دلیل رعایت نکردن این کار ساده و اندازه گیری نکردن نتیجه ها سال های طولانی از عمرشان را صرف تلاش و حرکت در مسیری کردند که آن ها را به مقصد مورد نظرشان نرساند. به شما پیشنهاد می کنم برای رسیدن به موفقیت نامحدود در 20 روز، شجاعانه عمل کنید.

وقتی می بینید یک مسیر، اشتباه است به جای غصه خوردن به حال زمان، هزینه و تلاشی که در این مسیر از دست دادید با سرعت هر چه تمام تر به دنبال مسیر دیگری بگردید و این کار را تا زمانی که مسیر اصلی خودتان را پیدا کنید، ادامه دهید. نگران و اندوهگین نباشید؛ چون زمان و تلاش شما در مسیر قبلی به تجربه هایی تبدیل شدند که در مسیرهای آینده تان می توانید از آن ها به خوبی استفاده کنید.

یک الگوی زنده برای خودتان بیابید

تا این مرحله از تلاش برای موفقیت نامحدود در 20 روز شما دقیقاً می دانید چه می خواهید، اما چگونه می خواهید به آن برسید؟ آیا می دانید در اولین گامتان چگونه باید حرکت کنید؟ چه روندی را دنبال کرده و از انجام دادن چه کارهایی دوری کنید؟

یکی از ساده ترین کارها برای رسیدن به این هدف، پیداکردن فردی موفق است که قبلاً به اهداف مورد علاقه شما دست یافته است. او را پیدا کنید، زندگی نامه اش را بخوانید، روش کارش را زیر ذره بین ببرید و خلاصه اینکه نقشه موفقیت او را استخراج کنید.

این کار به شما کمک می کند به جای آزمون و خطا یا به راه انداختن سفر اکتشافی برای کشف مسیر موفقیتتان از نقشه ای که یک نفر قبلاً آن را کشف کرده است، کمک بگیرید.

با دو اهرم حرکت کردن آشنا شوید

تقریباً تمام انسان ها تنها به دو دلیل در زندگی دست به اقدام می زنند:

  • ترس از ایجاد ناراحتی و پشیمانی
  • تجربه یک احساس بسیار خوشایند

برای مثال وقتی می خواهید صبح زود به سر کار بروید، این کار را با وجود آنکه دوست ندارید انجام می دهید؛ زیرا نمی خواهید توسط مدیرتان توبیخ بشوید. از طرفی خود شما وقتی می خواهید در یک روز تعطیل به پارک کوهستانی بروید، از پنج صبح با شادی و خوشحالی در حال آماده کردن وسایل گردشتان هستید.

می بینید؟ شما یک فرد با دو انگیزه درونی برای انجام یک کار- صبح زود بیدارشدن- هستید. این شگفت انگیز است! کته جالب اینکه تقریباً بیش از 90 درصد مردم، تمام کارهایشان را برای فرار از ایجاد ناراحتی و پشیمانی انجام می دهند. واقعیت تلخی است، اما گاهی می تواند به شما کمک می کند. چگونه از اهرم ترس از ناراحتی برای رسیدن به موفقیت نامحدود در 20 روز استفاده کنیم؟

مثلاً وقتی در موقعیتی قرار می گیرید که می دانید درنهایت، انجام آن کار چیزی خوشحال کننده را کف دستتان نمی گذارد، در هر صورت مجبور به انتخاب بین دو موقعیت بد و بدتر هستید، می توانید موقعیت بد را انتخاب کنید. به این ترتیب، خودتان را از بیشتر ناراحت شدن در آینده نجات می دهید.

نکته بسیار جالب تر اینکه کسانی که موفقیت نامحدود در 20 روز را واقعاً تجربه کرده اند، نه تنها در این کار به مهارت رسیده اند، بلکه یاد گرفته اند چطور کارها را به شکلی انجام دهند که برایشان یک تجربه بسیار خوشایند را به دنبال داشته باشد.

یکی از کاربردی ترین راه ها برای این کار، تغییر نوع نگاه به ماجراهاست. یادتان باشد، وقتی نوع نگاهتان به چیزها را تغییر می دهید، آن چیزها واقعاً تغییر می کنند؛ چون شما در درونتان با قدرت خلق کردن به وجود آمده اید. هرگز از قدرت وجودی تان و تأثیر عظیمی که می توانید بر دنیای خودتان بگذارید، ناامید نشوید.

دو کار ساده، اما عقب افتاده را بیابید

در طول تلاش شما برای موفقیت نامحدود در 20 روز، هر روز و هر هفته، وظیفه ای به شما سپرده می شود. وظیفه شما در اولین هفته این است که یک دفتر برای خودتان بخرید. سپس دو کار ساده ای که تا امروز باید انجامشان می دادید، اما آن ها را پشت گوش انداخته اید، در آن یادداشت کنید و حتماً تا پایان امروز، انجامشان دهید.

به چیزهای پیچیده یا سخت فکر نکنید. این کار ساده می تواند چیزی مثل مرتب کردن انباری، رسیدگی به گلدان های خانه یا حتی شروع یادگیری یک زبان ساده با یاد گرفتن 5 حرف الفبای آن باشد. مهم این است که شما در طول امروز، این دو کار را پیدا کرده، به آن ها توجه کنید و برای انجامشان دست به تلاش واقعی بزنید.

قبل از آنکه کارتان را شروع کنید، صفحه دیگری از دفترتان را باز کرده و موارد زیر را در آن بنویسید:

  • با انجام این کار، زیر بار تحمل چه ناراحتی هایی می روید؟
  • با انجام ندادن این کار، چه چیزهای خوشحال کننده ای را تجربه خواهید کرد؟
  • با انجام ندادن این کار، آینده من در چند سال آینده دستخوش چه تغییرات مثبت یا منفی می شود؟
  • با انجام دادن این کار چه چیزهایی را در زندگی ام به دست می آورم و آینده ام چه تغییری خواهد کرد؟

هفته دوم: دقیق تر به خودتان و پیرامونتان توجه کنید

در طول هفته گذشته و آغاز تلاش برای به دست آوردن راه و روش موفقیت نامحدود در 20 روز، شما با روشی کاربردی برای واکردن سنگ هایتان با کارهای تلنبارشده، اهداف رهاشده و احساس های عجیبتان آشنا شدید. به شما تبریک می گوییم و در این هفته، توجهتان را به قدرت تفکرتان جلب می کنیم.

  • از قدرت تمرکز فکرتان برای ساخت زندگی تان کمک بگیرید

مردم هنگام انجام کارها به دو دسته تقسیم می شوند:

  • یک کار ساده از سوی آن ها در مدت زمانی بسیار طولانی و با کیفیت پایین انجام می شود.
  • کارشان را با کیفیت بالا و در کوتاه ترین زمان ممکن انجام می دهند.

بزرگ ترین تفاوت گروه اول و دوم، استفاده کردن و نکردن از قدرت تمرکز فکری است. وقتی ذهن شما روی انجام یک کار متمرکز باشد، چندین راه برای انجام دادن آن کار با کیفیت بالا و در بازه ای مناسب پیدا می کند، اما وقتی نتوانید فکرتان را روی چیزی که می خواهید متمرکز کنید، انجام کارها برایتان بسیار سخت می شود و اصلاً سر درنمی آورید که چرا تمام کردنشان این قدر طول می کشد.

وقتی یاد بگیرید چگونه از قدرت تمرکز فکرتان استفاده کنید، در طول یک روز، کارهای یک هفته یا حتی یک ماه را انجام می دهید! تصور کنید در آن صورت زندگی تان چقدر می تواند متفاوت از اکنونتان باشد! حالا سؤال اصلی این است که چطور به قدرت تمرکز فکری دست پیدا کنیم؟

یک گام ساده که می تواند تمرکز فکری را به شما هدیه دهد

خوشبختانه، راه حل های واقعی زندگی، بسیار ساده هستند. هر چیزی که رنگ و بوی پیچیدگی بدهد، کاری جز گیج کردن ما نمی کند. درباره رسیدن به تمرکز فکری هم نیازی به انجام کارهای عجیب و غریب نیست. شما می توانید با یک ترفند ساده، سُکان فکرتان را در دست بگیرید:

سؤال های متفاوتی از خودتان بپرسید

هرکدام از ما در طول روزها و ثانیه های زندگی مان در حال پرسیدن سؤالات گوناگون از خودمان هستیم که سبب می شوند ما روی یک نکته یا جهت خاص متمرکز شویم. متأسفانه 99 درصد سؤالاتی که از خودمان می پرسیم، حساب شده و کاربردی نیستند.

درنتیجه ذهنمان هم به آن ها پاسخ هایی می دهد که از «مزخرف!» چیزی کم ندارند؛ برای مثال وقتی این سؤال بیهوده که «چرا من همش بدبیاری میارم؟!» را از ذهنمان می پرسیم، او هم به ما چنین پاسخی می دهد: «چون شانس نداری!» کمی فکر کنید. واقعاً این چه کاری است که ما با خودمان می کنیم؟! چرا با قدرت های خودمان مانند کودکی که با الماس بازی می کند رفتار می کنیم؟

چرا به جای این پرسش خنده دار و بی حاصل چیزی مثل «چطور می تونم ظرف سه ماه 300 میلیون تومان پول به دست بیاورم؟» را از خودمان نمی پرسیم؟ حقیقت این است که اگر مراقب خودمان و دسته گل های اساسی که به آب می دهیم، نباشیم به تنهایی به اندازه یک لشکر بزرگ به خودمان دشمنی می کنیم! بنابراین اولین کاری که باید برای به دست آوردن تمرکز فکری و موفقیت نامحدود در 20 روز انجام دهید، جایگزین کردن پرسش های درونی تان با چیزهایی کاملاً متفاوت، مثبت و کاربردی است!

اهداف و ارزش هایتان را همسو کنید

چیزی که سبب می شود بسیاری از افراد با وجود اهدافی که برای خودشان تعیین می کنند، باز هم نتوانند به موفقیت مورد نظرشان برسند همسو نبودن ارزش های درونی شان با اهدافشان است. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم.

تصور کنید شما براساس تجزیه و تحلیل هایی که درباره شغل های مختلف کرده اید، به این نتیجه رسیده اید که اکنون بازار شغلی به نام «دیجیتال مارکتینگ» داغ است و اگر اکنون برای یادگیری و کار در این زمینه تلاشتان را آغاز کنید، به زودی می توانید در این شغل به موفقیت برسید.

برای خودتان هم هزار و یک آسمان و ریسمان به هم بافته اید که بله! فلانی با انتخاب این شغل توانست درآمد خوبی داشته باشد؛ پس چرا من نتوانم؟! تا این جای کار، همه چیز عالی است، اما مشکلی وجود دارد که تنها خود شما از آن باخبر هستید و آن این است که شما اصلاً به دیجیتال مارکتینگ علاقه ندارید و تصور 10 سال آینده خودتان در این شغل، از کابوس هم بیشتر شما را می ترساند!

ارزش درونی شما و آن چیزی که همیشه قلبتان برایش می تپد، پرداختن به هنر است. می بینید؟ ارزش درونی شما با کاری که شاید برای خیلی ها عالی باشد، تضاد دارد؛ به همین دلیل حتی با دنبال کردن مسیر موفقیت بهترین دیجیتال مارکترهای جهانی هم نمی توانید به موفقیت نامحدود در 20 روز برسید! درنتیجه همیشه قبل از انتخاب اهدافتان آن را با ارزش های درونی تان بسنجید تا زمان، هزینه و تلاشتان را بیهوده هدر ندهید.

خودتان، اهداف و ارزش هایتان را روی ترازو بگذارید

دفتر معروفتان را بردارید. در یک طرف آن، اهدافی را که برای خودتان در نظر گرفته اید بنویسید و در طرف دیگرش، ارزش های وجودی تان را یادداشت کنید. یادتان باشد، ارزش های وجودی تان چیزهایی مثل «آرامش»، «عشق»، «سلامتی»، «موفقیت»، «شادی»، «امنیت» و… هستند. ارزش های وجودی تان را براساس میزان اهمیتی که برایتان دارند، پشت سر هم ردیف کنید.

سپس آن ها را با اهدافی که برای خودتان در نظر گرفته اید، مقایسه کنید. اگر بعد از این بررسی فهمیدید که هدف هایتان دارند ساز مخالف می زنند، مدتی به خودتان زمان بدهید، فکر کنید، سنگ هایتان را با خودتان وا بکنید و از فرصت عمر و انرژی که دارید، برای تعیین کردن و رسیدن به اهدافی که همسو با ارزش های وجودی تان هستند کمک بگیرید.

با این کار به خودتان، زندگی تان و چه بسا به بهترشدن دنیا برای تبدیل شدن به جایی بهتر برای زندگی کردن کمک بزرگی خواهید کرد.

اهدافتان را تفکیک کنید

اگر تا به حال برای خودتان هدف گذاری کرده باشید، به احتمال زیاد فهرستی از هدف ها را پشت سر هم ردیف کرده اید. این عالی است، اما نکته ای وجود دارد که بهتر است آن را درباره اهدافتان اجرا کنید؛ دسته بندی کردن اهدافتان به سه بخش «اهداف شخصی»، «اهداف مادی و معنوی» و «اهداف اقتصادی». این تفکیک کردن به شما کمک می کند تا قدم هایی را که برای این کار برمی دارید، راحت تر برنامه ریزی کرده و برای موفقیت نامحدود در 20 روز، گام هایی اثربخش را انتخاب کنید.

هفته سوم: فرایندهای خودکار وجودتان را به تنظیمات کارخانه برگردانید

موفقیت نامحدود در 20 روز

هرکدام از ما در زندگی خودمان عادت هایی داریم. عادت ها روش ذهنمان برای خودکارسازی فرایندها و صرفه جویی در انرژی هستند. تا اینجای کار، همه چیز خوب است. این طور که به نظر می رسد، عادت ها می توانند ما را از فکر پیوسته به چگونگی انجام کارهای تکراری، نجات دهند.

شکل اینجاست که اگر مراقب نباشیم ممکن است روزی به خودمان بیاییم و ببینیم به فردی با عادت های بد و منفی تبدیل شده ایم که به صورت خودکار و حتی گاهی بدون آنکه متوجه باشد در حال انجام این کارهاست؛ بنابراین عادت ها و مهندسی کردن آن ها به شیوه ای آگاهانه می توانند مسیر زندگی مان را به سمت و سویی که خودمان دوست داریم، تغییر دهند. تفاوت خود فعلی شما با افراد بسیار موفق در این است که آن ها عادت های خوب بسیاری را در خودشان نهادینه کرده اند. این مسیری است که شما هم می توانید در آن قدم بردارید. کار ما در این بخش از تلاش برای موفقیت نامحدود در 20 روز، روی مهندسی عادت ها متمرکز می شود. بیایید کار را شروع کنیم.

عادت های احساسی خودتان را شناسایی کنید

در اولین گام، باید به سراغ کشف و شناسایی احساساتی بروید که تجربه آن ها برای شما به یک عادت تبدیل شده است؛ چون این تنها راه برای تغییر این احساس هاست. دفترتان را بردارید و در صفحه ای جدید، پنج مورد از احساساتی که معمولاً در طول روز یا هفته آن ها را بیشتر از بقیه تجربه می کنید، بنویسید. شاید این احساس، شادی، اندوه، حسرت، افسردگی، خشم یا حتی ترس باشد. فعلاً به ماهیت آن احساس کار نداریم و تنها می خواهیم ببینیم از نظر احساسی در چه وضعیتی قرار دارید.

باورهای سازنده عادت هایتان را شناسایی کنید

هر باور شما، احساسی را به وجود می آورد. تکرار باورتان به یک چیز، به معنای تکرار تجربه تان درباره آن احساس است و درنهایت، این ماجرا به یک عادت احساسی تبدیل می شود. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم. تصور کنید باور «حتی وقتی آب می خورم هم چاق می شوم» مدام در پس زمینه ذهن شما مثل یک فیلم کوتاه تبلیغاتی تکرار می شود.

به دنبال این ماجرا، شما احساس می کنید تلاش هایتان برای کاهش وزن و رسیدن به تناسب اندامی که دوستش دارید، هرگز راه به جایی نمی برند؛ درنتیجه ناراحت و افسرده شده و از خودتان ناامید می شوید. در آینه به خودتان چپ چپ نگاه می کنید و حتی چربی های بدنتان را نیشگون می گیرید و به شکلی غیرمستقیم برای خودتان احساس تأسف می کنید!

به دنبال این ماجرا، شما این چرخه احساسی و سرزنش کردن پیوسته خودتان را به یک عادت تبدیل کرده و روز به روز شعله این آتش را بیشتر خواهید کرد. می بینید؟ همه چیز از آن باور اشتباه ریشه گرفت.

دکمه جایگزینی باورها را بزنید!

حالا چه می شود اگر ما آن باور را برداریم و به جایش این باور را جایگزین آن کنیم که «من روز به روز خوش اندام تر می شوم». در این صورت، احساس خواهید کرد که با هر تلاش کوچک می توانید به هدف خودتان برسید. وقتی جلوی آینه خودتان را نگاه می کنید به خودتان و تلاش هایتان افتخار خواهید کرد.

این موضوع سبب می شود شادتر، امیدوارتر و با انگیزه فراوان، رژیم غذایی و ورزشی خودتان را ادامه دهید؛ چون هر روز برای شما یک موفقیت کوچک، اما واقعی به حساب می آید. به دنبال این ماجرا، شما خودتان را وارد یک چرخه احساسی سازنده و قدرتمند می کنید که نمی گذارد دست از تلاش برای تبدیل شدن به بهترین خودتان بردارید و این محشر است.

واقعاً فوق العاده است که شما می توانید با تغییر یک باور ساده و با استفاده از اصل «تکرار» به چنین نتیجه متفاوتی دست پیدا کنید! شما می توانید این چرخه را درباره رسیدن به ثروت، موفقیت، عشق واقعی، سلامتی و هر چیزی که در جست وجوی آن هستید، پیاده کنید و به تماشای نتیجه های حیرت انگیز آن بنشینید. رسیدن به موفقیت نامحدود در 20 روز، یک رؤیا نیست یک واقعیت است که شما می توانید آن را از آن خودتان کنید.

هفته چهارم: خودتان را در چرخه موفقیت بیندازید

موفقیت نامحدود در 20 روز

تا اینجای کار، نکته های کاربردی را برای ایجاد تغییر واقعی آموختید. حالا نوبت آن رسیده است که قدم های اصلی برای موفقیت ویژه خودتان را به شکل یک برنامه دربیاورید و آن را مدام بهینه تر کنید.

چرخه موفقیت چیست؟

این چرخه از چهار بخش، تشکیل شده است که در طول هفته های قبل با اصول آن ها آشنا شدیم. این چهار بخش عبارت اند از:

1- پتانسیل های درونی شما

2- باورهایتان

3- کارهایی که انجام می دهید

4- نتیجه هایی که به دست می آورید

برای آنکه بتوانید این چرخه را در حال حرکت نگه دارید باید روی اعتمادبه نفس خودتان کار کنید. برای این کار هم روش های گوناگونی وجود دارند؛ مثلاً تغییر عادت هایی که باعث از بین رفتن اعتمادبه نفستان می شوند (به هفته سوم مراجعه کنید)، پرسیدن سؤال های متفاوت از خودتان (به هفته دوم مراجعه کنید) و رویارویی با ترس هایتان (به هفته اول مراجعه کنید) می توانند راه هایی برای رساندن شما به این هدف باشند.

می بینید؟ شما از قبل هر آنچه را که برای رسیدن به موفقیت نیاز داشته باشید، یاد گرفته اید. حالا باید آموخته هایتان را در عمل به اجرا درآورید، نتیجه اعمال خود را اندازه گیری کرده و قدم های اشتباهتان را اصلاح کنید و این ماجرا را تا زمانی که به اهداف خود برسید ادامه دهید.

یادتان باشد، موفقیت نامحدود در 20 روز، یک پروژه 20 روزه نیست؛ یک فرایند است. شما باید برای حفظ آن همیشه در حال حرکت باشید و خودتان را بهبود ببخشید. مطمئنیم که از عهده انجامش برمی آیید.

در خلاصه کتاب موفقیت نامحدود در 20 روز چه گفتیم؟

خلاصه کتاب موفقیت نامحدود در 20 روز

  • برای رسیدن به موفقیت نامحدود در 20 روز، باید یاد بگیرید که از قدرت های درونی خودتان برای بیرون آمدن از شرایط فعلی و آغاز تغییرات کمک بگیرید؛ مثلاً ترس هایتان را مدیریت کنید و قدرت انعطاف پذیری تان را بالا ببرید.
  • اندازه گیری نتیجه کارهایی که انجام می دهید به شما کمک می کند تا درباره مفید بودن یا نبودن ادامه دادن روش فعلی تان تصمیم های سرنوشت سازی بگیرید.
  • ترس از ناراحتی و اشتیاق به تکرار یک حس لذت بخش، دو اهرم انسان ها برای حرکت کردن هستند. از آن ها به شکلی آگاهانه برای به حرکت درآوردن خودتان کمک بگیرید.
  • با متمرکزکردن افکارتان، مسیر رسیدن به موفقیت را برای خودتان هموار کنید.
  • اهداف و ارزش هایتان را بررسی کنید؛ چون شما به هدف هایی می رسید که با ارزش های درونی تان همسو باشند.
  • عادت هایتان را شناسایی کرده و خودتان را از دام عادت های شکست ساز نجات دهید.
  • حرکت کردن در چرخه موفقیت را تا آخر عمرتان ادامه دهید و آن را به سبک زندگی تان تبدیل کنید. در این صورت، شما صاحب موفقیت نامحدود خودتان خواهید شد.

 

نظر شما چیست؟

کمی فکر کنید. زندگی فعلی شما نتیجه حضور در کدام چرخه است؟ چرخه موفقیت یا چرخه ناامیدی؟

 

ادامه مطلب
zero limits
خلاصه کتاب محدودیت صفر؛ چگونه با عبور از خاطرات گذشته، ثروتمند شویم؟

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب محدودیت صفر خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب محدودیت صفر

آیا هدف دارید و برای رسیدن به آن برنامه ریزی هم کرده اید؟ چند روز طول می کشد تا ذوق و شوقتان برای ادامه دادن به برنامه ای که برای خودتان تنظیم کرده اید، تمام شود و ماشین امیدتان کم کم خاموش شود؟ کتاب «محدودیت صفر» نوشته «جو ویتالی» دقیقاً راه حل این ماجرا را نشان می دهد. 

در این کتاب، جو ویتالی با راز و رمز بومیان هاوایی برای رسیدن به اهداف، غرق شدن در سلامتی، ثروت، عشق و آرامش به استقبال ذهن های سرگردان و پریشان می رود. ما نیز در مهم ترین بخش های این سفر با او همراه خواهیم بود.

اگر شعله شوقتان برای انجام دادن و تمام کردن کارها خیلی زود خاموش می شود، اگر زود به زود انگیزه خودتان را از دست می دهید یا اصلاً برای انجام هیچ کاری انگیزه ندارید، تا پایان این ماجرا با خانه سرمایه همراه باشید. 

ماجرای آشنایی جو ویتالی با یک روان شناس جادویی و غریب 

داستان پر رمز و راز محدودیت صفر از شرکت کردن جو ویتالی به همراه دوست و همکارش در یک همایش هیپنوتیزم آغاز می شود. در این همایش، دوست ویتالی برای او از یک روان شناس عجیب حرف زد که بدون دیدن افراد، آن ها را شفا می دهد. ابتدا جو از شنیدن این ماجرا تعجب کرد، ولی وقتی فهمید این روان شناس اهل هاوایی از روشی به نام «هواوپونوپونو» برای این کار کمک می گیرد، تعجبش دو چندان شد. 

آن ها برای پیداکردن این روان شناس، تمام اینترنت را جست و جو کردند، ولی چیز زیادی نیافتند. جو آن قدر برای پیداکردن این روان شناس جدی بود که یک کارآگاه خصوصی را برای این کار استخدام کرد، اما به شکل عجیبی ناگهان سر و کله یک سایت اینترنتی که متعلق به همان روان شناس مرموز بود پیدا شد. 

به جز یک ایمیل، هیچ راه ارتباطی دیگری وجود نداشت. جو به تنها رشته ای که می توانست او را به آن روان شناس و ماجرای «هواوپونوپونو» وصل کند، چنگ زد. پس از آن، لحظه ها را می شمرد تا پاسخ ایمیلی که ارسال کرده بود را پیدا کند. 

هواوپونوپونو چه بود؟

درحالی که جو منتظر دریافت پاسخ ایمیلش بود از طریق مقاله هایی که در سایت نوشته شده بودند، به اطلاعات جالبی درباره «هواوپونوپونو» و «محدودیت صفر» دست پیدا کرد. او فهمید «هواوپونوپونو» فرایندی است که با استفاده از آن یک فرد، انرژی های سمی درون خودش را آزاد می کند. به دنبال این ماجرا، جسم، روح، افکار، باورها و رفتار او تحت تأثیر این پاک سازی به شکلی بسیار مثبت، تغییر می کنند.

 در این روش، فردی که «درمانگر» نامیده می شود، به شیوه ای کاملاً متفاوت با دیگران ارتباط برقرار می کند. درواقع یک درمانگر «هواوپونوپونو» خودش را مسئول به وجود آمدن مشکلات در بیمارانش می داند. سپس با متصل کردن ذهن و روحش به سرچشمه عشق، پذیرفتن این مسئولیت و عذرخواهی بابت افکار اشتباهی که سبب ایجاد این مشکلات شده اند، از نیروی الهی برای رفع مشکلات کمک می گیرد. 

این نیروی الهی نیز در پاسخ به رفتار درمانگر، روند ایجاد معجزه ها برای اصلاح این افکار و رفتارهای اشتباه را به شیوه ای که تنها خودش می داند، آغاز می کند. به زبان ساده، عشق، تمام آلودگی های جسمی و فکری را از میان برمی دارد و جای خالی ایجادشده را با حضور خودش پر می کند. آن هنگام معجزه ها یکی پس از دیگری به نمایش درمی آیند و نور، جسم و روح فرد را شفا می دهند. 

روان شناس مرموز محدودیت صفر، جواب می دهد!

بالاخره انتظار به سر رسید و جو توانست پیامی را که منتظر دریافتش بود، بخواند. روان شناس ماجرای ما یعنی «ایهالیاکالا هولن» که همچون جو ویتالی او را «دکتر هولن» صدا می زنیم، به جو درباره شیوه مشاوره دادنش توضیح داد و از او خواست اگر به این کار تمایل دارد، از طریق سایت اقدام کند. جو بدون معطلی این کار را کرد و فرایند مشاوره اختصاصی برای او آغاز شد. 

جو برای اینکه بهانه ای برای مشاوره گرفتن داشته باشد، از دکتر هولن درباره روش کاهش وزن پرسید. بعد از یک روز پاسخی با این حال و هوا دریافت کرد که برای کاهش وزن باید با بدنت به صلح برسی. باید از او به خاطر آزارهایی که در حقش روا داشتی، عذرخواهی کنی و به او بگویی دوستش داری. با بدنت مثل یک دوست و همراه در سفر روحت روی زمین رفتار کن نه خدمتگزاری که هر بلایی دوست داشته باشی بتوانی سرش بیاوری. 

کم کم وقتی بتوانی عشق واقعی ات را به خودت نشان دهی و با نوشیدن آب خورشیدی- آبی که در یک بطری شیشه ای آبی رنگ قرار دارد و حداقل به مدت یک ساعت جلوی تابش نور خورشید قرار گرفته باشد- می توانی به وزن موردنظرت برسی. 

گفتگو از فاصله نزدیک با مرد مرموز محدودیت صفر

بی شک این پاسخ با آنکه برای جو جذاب بود، برای سؤالاتی که در ذهنش پشت سر هم ردیف شده بودند، کفایت نمی کرد؛ به همین دلیل او چندین بار به دکتر هولن ایمیل زد و در طول این ماجرا از او توضیح های دقیق تری خواست. دست آخر جو دلش را به دریا زد و از او خواست تا در نوشتن یک کتاب با هم همکاری کنند.  

در ابتدا دکتر هولن تمایلی به همکاری با جو نداشت؛ زیرا مردم به جای روخوانی دستورالعمل پاک سازی به اجرای واقعی آن در زندگی شان نیاز دارند؛ به همین دلیل مشاوره ها برایشان بیشتر کارساز خواهد بود، ولی جو زیر بار نرفت و بالاخره توانست قرار یک ملاقات را با دکتر هولن ترتیب دهد. 

ماجرای شفای بیماران روانی خطرناک چه بود؟

جو از دکتر هولن خواست ماجرای بیمارستان روانی و شفادادن آن ها را برایش تعریف کند. دکتر هولن هم بدون هیچ مقاومتی شروع به صحبت کرد. او گفت تقریباً سه سال در یکی از بیمارستان های روانی هاوایی مشغول به کار بوده است. افرادی که در آن بیمارستان بستری بودند، آن قدر اوضاعشان خراب بود که راهی برای آزادی شان از بیمارستان و بهبودشان وجود نداشت.

 از این بدتر اینکه تمام پرستاران و پزشکان بیمارستان از این بخش فراری بودند. من در یک دفتر کار می کردم که پر از پرونده همان بیماران بود. هرگز آن ها را نزدیک ملاقات نکردم، ولی همان طور که پرونده تک تک آن ها را مطالعه می کردم، روی خودم کار کردم. بعد از مدتی، تغییرات آغاز شدند. بیماران روانی کم کم حالشان بهبود پیدا کرد. این ماجرا تا جایی پیش رفت که اکنون مدت هاست آن بخش دیگر بیماری ندارد و بسته شده است. 

وقتی جو ویتالی به یک علامت سؤال تبدیل می شود

بعد از گوش دادن به این ماجراجو جسارت بیشتری از خودش نشان داد و از دکتر هولن درباره روش دقیق کارش و سازوکار رسیدن به محدودیت صفر پرسید. او گفت تنها کاری که انجام داده بود، پذیرفتن مسئولیتش در قبال زندگی بوده است. جو از او توضیح بیشتری خواست. دکتر هولن در پاسخ توضیح داد که هر انسان، از دریچه نگاه خودش به دنیا می نگرد؛ این یعنی تنها یک دنیا وجود ندارد. 

بلکه به اندازه انسان های روی زمین، دنیاهای مختلفی وجود دارند. هرکدام از ما مسئول خلق تمام چیزهای ریز و درشت در دنیای خودمان هستیم. به زبان ساده، ما خالق دنیایی هستیم که در آن قرار داریم. این موهبتی است که از سوی سرچشمه هستی در دستان ما قرار گرفته است. 

وقتی ما بپذیریم خالق تمام دنیای خودمان هستیم، آنگاه با مسئولیت بزرگ پذیرفتن تمام ماجرای خوب و بد دنیایمان روبه رو می شویم. این بدان معناست که از گیرافتادن بی امان پشت چراغ قرمزها تا رئیس جمهوری که در یک بخش دیگر از دنیای ما در حال خرابکاری است ساخته و پرداخته ذهن خودمان است. 

مرز بین واقعیت و توهم، مه آلود است

دکتر هولن برای جو توضیح داد که تنها چیز واقعی در جهان ما، خودمان هستیم و هر چه غیر از درونمان یک توهم است. با این حساب اگر رئیس جمهور یکی از کشورهای دور جهان ما مشغول تصمیم گیری های اشتباه است مسئولیت 100 درصدش با ماست. ما نیز برای درست کردن این اشتباه دست به کار می شویم. 

درنتیجه در دنیایی که ما آن را ساخته ایم و درک می کنیم. آن فرد نیز برای زندگی ما دست به تغییر در رویه تصمیم هایش می زند؛ بدون آنکه ما 1 میلی متر از جایمان تکان بخوریم یا با او ملاقاتی داشته باشیم. 

چگونه می توانیم در دنیایی که خلق کردیم دست به تغییر بزنیم؟ 

این سؤالی بود که جو از دکتر هولن پرسید؛ زیرا هنوز نمی توانست چیزهایی را که درباره محدودیت صفر شنیده بود، هضم کند. ویتالی با مفهوم پذیرفتن مسئولیت زندگی خودمان آشنا بود، ولی فکرش را نمی کرد که از نظر دکتر هولن مسئولیت رفتارهای درست و غلط هرکسی که در جهانمان حضور دارد هم با ما باشد؛ بنابراین از دکتر هولن خواست تا روش این مسئولیت پذیری را به او نشان دهد. 

نکته جالب ماجرا اینجا بود که دکتر هولن هیچ فرمول پیچیده یا دستورالعملی قدیمی برای این کار نداشت و طبق چیزهایی که جو شنیده بود، این کار را خیلی راحت انجام می داد. دکتر هولن در پاسخ به سؤال جو گفت که من تنها سعی کردم از خودم عذرخواهی کنم و خودم را بیشتر دوست داشته باشم.

وقتی خالق بدی هستیم و از این موضوع خبر نداریم!

جو با شنیدن این پاسخ بسیار تعجب کرد. دکتر هولن گفت، وقتی می پذیریم ما خالق جهانمان هستیم، متوجه مشکلاتی می شویم که به دلیل افکار آلوده مان به وجود آورده ایم. درواقع ما از قدرتی که داشتیم درست استفاده نکردیم؛ تا جایی که می توانستیم از جسممان بیگاری کشیدم، او را با افکار آلوده و کمبود آب مسموم کردیم و آدم های دنیایمان را به سمت و سوی اشتباهی کشانیدم. 

وقتی این سلسله از اشتباه ها را می پذیریم و بابت به وجود آوردن آن ها در دنیایمان از سرچشمه هستی عذرخواهی می کنیم و می گوییم که دوستش داریم، او وارد عمل می شود و همه این پریشانی ها را با نیروی بی انتهای خودش شفا می دهد. هنگامی که بارها اجرای این فرایند را تکرار کنیم، مدت زمان حضورمان در محدودیت صفر بسیار بیشتر و درک معرفتی که از این ماجرا به دست می آوریم آسان تر می شود. 

حقیقت این است که نیروی خودآگاه ما توانایی درک، بررسی و تحلیل میلیاردها ماجرایی را که به دلیل افکارمان در زندگی مان رخ می دهند، ندارد؛ بنابراین وقتی مسئولیت به وجود آوردن آگاهانه یا ناآگاهانه این ماجرا را می پذیریم، از خالق خودمان کمک می گیریم. به دنبال این ماجرا، سلسله اشتباه ها جای خودشان را به معجزه هایی می دهند که از نظر بقیه بسیار عجیب و غیرممکن هستند. 

دکتر هولن از چه روشی برای پاک سازی و رسیدن به محدودیت صفر استفاده می کرد؟

«پاک سازی» نامی بود که دکتر هولن از آن برای صدازدن مجموعه کارهایی که در طول طلب بخشش و کمک گرفتن از سرچشمه هستی انجام می داد، استفاده می کرد. با وجود آنکه چندین روش برای پاک سازی وجود داشتند، او بیشتر از همه روی یک روش متمرکز بود و آن تکرار بی امان چهار جمله زیر بودند:

  • دوستت دارم
  • واقعاً متأسفم
  • لطفاً من را ببخش
  • سپاسگزارم

دکتر هولن این جمله ها را پشت سر هم، همراه با احساس واقعی و در خطاب به سرچشمه هستی تکرار می کرد. وقتی جو و دوستش در همایشی که دکتر هولن برگزار کرده بود، شرکت کردند، با دلیل اصلی نیاز به پاک سازی آشنا شدند. دکتر هولن برای حاضران در آن همایش مثالی آشنا زد.

رد خاطرات روی روح باقی می مانند؛ مگر آنکه آن ها را واقعاً پاک کنید

 او از حاضران پرسید آیا می دانند وقتی چیزی را در کامپیوترشان پاک می کنند، کجا می رود؟ هرکس پاسخی داد. درنهایت دکتر هولن گفت که این داده ها یا چیزهایی که ما دیگر آن ها را نمی خواهیم در ظاهر وارد سطل زباله کامپیوتر و از آنجا به ناکجاآباد می روند، ولی درحقیقت هنوز وجود دارند.

 شما می توانید با نصب یک نرم افزار، چیزهایی را که قبلاً در نظر خودتان پاک کرده بودید، سر جایشان برگردانید. خاطرات هم از این ویژگی برخوردارند. تا زمانی که پاک سازی را انجام ندهیم و وارد محدودیت صفر نشویم، آن ها پاک نمی شوند، بلکه تنها از جلوی دیدگان ما دور می شوند تا در یک لحظه و زمان مناسب، غافلگیرمان کنند. 

ین خاطرات تلنبارشده، خودشان را در قالب بیماری های وحشتناک، اختلالات جدی روحی، مشکلات ناتمام اقتصادی، دردسرهای عجیب خانوادگی و… نمایش می دهند. درواقع، آن ها به این شیوه به شما دهن کجی کرده و ثابت می کنند که هنوز حضور دارند. وقتی درگیر این خاطرات و اثرات آن ها هستیم، از شیوه زندگی با الهام های الهی که غرق در شادی، سلامتی، عشق، ثروت و آرامش است محروم می شویم. 

پاک سازی تا چه زمانی باید ادامه پیدا کند؟

این سؤالی بود که در ذهن جو ویتالی و حاضران در جلسه نقش بسته بود و با این پاسخ روبه رو شد؛ همیشه! دکتر هولن ادامه داد، خاطرات، افکار و احساس های متفاوت هر روز در زندگی شما حضور دارند.

 البته خاطرات به دلیل کهنگی، اثر عمیق تری بر شما دارند. از این گذشته، تا زمانی که از این آثار و غبارها راحت نشوید، وجودتان جلا پیدا نمی کند و تفاوت میان الهام الهی و خاطره را نمی فهمید. وقتی پیوسته و هر روز پاک سازی می کنید، در وضعیت صفر اردو خواهید زد؛ یعنی همان وضعیتی که میزان محدودیت در آن صفر و توانایی شما 100 است. 

چرا به عنوان خالق دنیای خودمان باز هم به سرچشمه هستی نیاز داریم؟

کتاب محدودیت صفر

جو ویتالی و دوستش در گوشه ای از سالن همایش نشسته بودند و همچنان از چیزهایی که می شنیدند، تعجب می کردند. دکتر هولن سخنش را با موشکافی این موضوع ادامه داد که چرا ما به پاک سازی پیوسته، رسیدن به محدودیت صفر و اتصال به سرچشمه هستی نیاز داریم. 

ذهن ما نه تنها درک محدودی از جهان دارد، بلکه همان مقدار درک اندک هم با نقص های فراوانی روبه روست و برای اثبات این ماجرا پای یک آزمایش علمی را که توسط «گای کلکستون» در کتابش توضیح داده شده بود، وسط کشید. 

تأثیر مستقیم ضمیر ناخودآگاه روی درک ما از چیزهایی که می خواهیم یا نمی خواهیم

ر این آزمایش، افراد مختلفی را به دستگاه های سنجش امواج مغزی متصل کردند تا ببینند در ذهنشان چه ماجراهایی روی می دهد. آن ها فهمیدند مدتی قبل از اینکه فرد بخواهد تصمیمی را بگیرد، امواجی عجیب در ذهنش شروع به فعالیت می کنند؛ سپس فرد به این نتیجه می رسد که مثلاً تشنه است و باید برای آب خوردن به سراغ بطری برود. 

ین ماجرا نشان می دهد قصد انسان برای انجام یک کار، نتیجه تجزیه و تحلیل آگاهانه خودش نیست، بلکه ندایی از سوی ضمیر ناخودآگاهش است که او را به سمت انجام یک کار، هدایت می کند. این ماجرا نشان می دهد که چرا ما بدون اینکه دلیلش را بدانیم از بعضی چیزها، مکان ها، زبان ها، آدم ها و ماجراها خوشمان می آید. نکته اینجاست که هیچ اجباری در این کار نیست. با وجود اینکه ذهنتان شما را به سمت نوشیدن آن یک لیوان آب دعوت می کند، شما می توانید آگاهانه این کشش و خواسته را رد کنید! 

بهترین روش پاک سازی، چیزی است که خودتان آن را کشف می کنید

گاه شما به ماجرای پاک سازی پیوسته و رسیدن به محدودیت صفر، ویژه خودتان است. به یاد دارید که گفتیم شما خالق دنیای خودتان هستید؟ بنابراین به هر روشی که دوست دارید، می توانید این پاک سازی را انجام دهید؛ برای مثالم اگر جسمتان بیمار شده است، به جای غرزدن و ناله کردن، سکوت کنید و در ذهنتان از جسمتان به دلیل سختی هایی که به او تحمیل کردید عذرخواهی کنید، به دلیل تلاشش برای زنده نگه داشتن شما تشکر کنید و به او بگویید چقدر دوستش دارید. به او بگویید متوجه اندوه و تأثیر منفی رفتارهای خودتان شده اید، بابت آن ها متأسف هستید و حالا جسمتان می تواند تمام آن تأثیرات بد را رها کرده و از جسمتان بیرون کند. 

سپس به سرچشمه هستی فکر کنید. بابت جسمی که برای حضور در زمین به شما هدیه داده است، تشکر کنید. بابت دوست نداشتن خودتان و دست کم گرفتن این هدیه بزرگ عذرخواهی کنید. بگویید متوجه عشقی که از کائنات به سمت شما روانه می شود شده اید و حالا که در وضعیت پاک سازی هستید و همه دغدغه ها را بیرون ریخته اید، می دانید شما هم عشق بزرگی به سرچشمه هستی دارید. 

از یک قطره شبنم برای پاک سازی کمک بگیرید

یکی از شرکت کنندگان همایش با کمک دکتر هولن از روشی بسیار ساده برای پاک سازی، رسیدن به محدودیت صفر و برطرف کردن مشکلاتش استفاده کرد. او سه بخش از زندگی اش را که در آن ها با مشکل روبه رو شده بود، در قالب سه واژه روی کاغذ نوشت. 

بعد از این کار، یک قطره شبنم را در ذهنش تصور می کرد و با استفاده از یک خودکار یا مداد روی آن واژه ها ضربه می زد. سپس تکرار می کرد: «متأسفم»، «من را ببخش»، «سپاسگزارم»، «دوستت دارم». انگار که با این کار و با هر ضربه ای که به مشکلاتش می زد، آن ها را پاک می کرد. معجزه هایی که برای آن شرکت کننده رخ دادند، از زمانی که او هنوز در همایش حضور داشت شروع شدند. 

یک نکته باریک تر از مو درباره پاک سازی به روش قطره شبنم

شکل شما چیست؟ بیماری تان؟ بدهی تان؟ دردسرهای تمام نشدنی فرزندانتان؟ نبود عشق در زندگی تان؟ کمبود آرامش در روزهایتان؟ هر چه باشد، شما خالق آن هستید و می توانید با پاک سازی کردن آن را از نو بسازید. فقط یادتان باشد اگر خواستید از روش قطره شبنم استفاده کنید، واژه هایی که روی کاغذ به عنوان بخش های مشکل دار زندگی تان می نویسید، به گونه ای مثبت یادداشت کنید؛ مثلاً اگر می خواهید از دست مشکلات مالی راحت شوید، بنویسید: «پول». اگر می خواهید در زندگی تان عشق و آرامش داشته باشید، بنویسید: «عشق»، «آرامش» و به همین ترتیب با ایمان به اینکه خالق کائنات همیشه منتظر و مشتاق کمک به شماست، خودتان را پاک سازی کنید. 

با عنصر اصلی که پاک سازی و محدودیت صفر در پی تغییر آن است آشنا شوید

«احساس» کلید اصلی ماجراست و پاک سازی با تغییری که روی احساس ما به وجود می آورد، سلسله ای از ماجراهای شگفت انگیز را رقم می زند. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم. تصور کنید شما می خواهید درآمد فعلی تان را 100 برابر کنید. قبلاً از طریق پاک سازی و رسیدن به محدودیت صفر، این موضوع را با خودتان حل کرده اید و با وجودتان به صلح رسیده اید، اما در خانواده تان تنها شما هستید که چنین احساسی دارید.

 بقیه تا شما را گیر می آورند، به ناله کردن، غرزدن، شکایت کردن از اوضاع خراب اقتصادی و فاجعه هایی که در انتظار جهان است شروع می کنند. وقتی با خودتان خلوت می کنید و ناگهان به یاد آن ها و نگرش شان می افتید، چه احساسی به شما دست می دهد؟ همان احساس، چیزی است که با پاک سازی پیوسته و رهاکردن انرژی منفی اش می توانید مسیرتان به سوی کسب چیزی را که می خواهید و البته تغییردادن نگرش اطرافیانتان بدون آنکه حتی خودشان متوجه شوند، هموار کنید.

پاک سازی احساس به روش اصلی دکتر هولن برای درمان بیماران روانی خطرناک

دکتر هولن از روشی که کمی قبل برایتان گفتیم، برای درمان بیماران روانی با مشکلات فراوان استفاده کرد؛ بدون آنکه حتی یک بار با آن ها جلسه مشاوره داشته باشد. او پرونده بیمارانش را مطالعه می کرد، احساسی را که هنگام فکرکردن به آن ها در ذهنش نقش می بست شناسایی می کرد، مسئولیت ایجاد آن مشکل را در جهان خودش می پذیرفت و سپس آن را با تکرار همراه با احساس چهار جمله «متأسفم»، «لطفاً من را ببخش»، «دوستت دارم» و «سپاسگزارم» پاک سازی کرده و تغییر می داد. 

محدودیت صفر در انتظار شماست

فقط یک دلیل بیاورید که چرا نمی توانید مثل دکتر هولن چنین کاری را در زندگی تان انجام دهید! یادتان باشد، مسیر تغییر، همیشه از درون خودمان می گذرد، دنیای درون ما واقعی و چیزی که در جهان وجود دارد یک توهم است. شما خالق دنیایی هستید که آن را درک می کنید؛ بنابراین همان طور که از سوی خالقتان به شما قدرت خلق داده شده است، می توانید به بازسازی و از نو ساختن جهانتان هم دست بزنید. فقط یادتان باشد، شما اولین نفر نیستید و افراد زیادی قبلاً این کار را در زندگی شان کرده اند؛ بنابراین آستین هایتان را بالا بزنید و شروع کنید!

در خلاصه کتاب محدودیت صفر چه گفتیم؟

کتاب محدودیت صفر 

  • جو ویتالی در سال 2004 با یک روان شناس عجیب آشنا شد که با استفاده از روش امروزی شده بومیان هاوایی به نام «هواوپونوپونو» به نتایج حیرت انگیزی رسیده بود.
  • «هواوپونوپونو» و رسیدن به محدودیت صفر، فرایندی است که با استفاده از آن، یک فرد انرژی های سمی درون خودش را آزاد می کند. به دنبال این ماجرا، جسم، روح، افکار، باورها و رفتار او تحت تأثیر این پاک سازی به شکلی بسیار مثبت، تغییر می کنند.
  • ویتالی بعد از یک سال جست وجو بالاخره توانست نام و نشانی از آن روان شناس پیدا کند و به او برای تهیه یک کتاب درباره روش کارش پیشنهاد همکاری دهد.
  • در «هواوپونوپونو» هر فرد می تواند از طریق پاک سازی جسم، روح و احساسش، ثروت، سلامتی، آرامش، عشق و شادی را در زندگی اش به وجود بیاورد.
  • تکرار با احساس، متمرکز و پیوسته چهار جمله «متأسفم»، «لطفاً من را ببخش»، «دوستت دارم» و «سپاسگزارم» مسیر ارتباط با سرچشمه هستی را باز می کند، ما را در محدودیت صفر قرار می دهد و از سرچشمه هستی برای سر و سامان دادن به اوضاع و حل کردن سریع مشکلات کمک می طلبد. نکته جالب اینکه این کمک خواستن همیشه با پاسخ مثبت روبه رو شده و بسیار سریع تر از چیزی که فکرش را می کنیم، دست به کار می شود.
  • براساس روش «هواوپونوپونو» پاک سازی با از بین بردن و رهاکردن اثر خاطرات، جسم و روح را شفا می دهد و دروازه اتصال ما به سرچشمه هستی را غبارروبی می کند.
  • ما به پاک سازی پیوسته نیاز داریم؛ چون ذهن ما درک محدود و ناقصی از میلیاردها احتمالی دارد که می توانند در کسری از ثانیه رخ دهند. پاک سازی به ما کمک می کند تا با بیرون آمدن از اسارت خاطرات و طرح و نقشه هایی محدود، مسیری برای ورود الهام های الهی با قدرت و نگرش نامحدودشان به زندگی مان باز کنیم.

امتحان کنید

پیشنهاد می کنیم روش پاک سازی و رسیدن به محدودیت صفر را به مدت چند روز در زندگی تان اجرا کنید. این روش، هزینه ای ندارد و می توانید با صرف یکی دو دقیقه از وقتتان آن را به بهترین شکل اجرا کنید. اگر دوست داشتید بعد از چند روز، نتیجه این ماجرا را در قسمت نظرات همین مقاله برایمان بنویسید. 

ادامه مطلب
کتاب قدرت در درون شماست
خلاصه کتاب قدرت در درون شماست؛ چگونه با خودمان به صلح درونی برسیم؟

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب قدرت در درون شماست خلاصه برداری شده است!

کتاب قدرت در درون شماست

از خودمان چه می دانیم؟ آیا واقعاً توانایی ایجاد تغییرات ماندگار را در زندگی مان داریم؟ آیا می توانیم مانند افرادی که تحسینشان می کنیم، زندگی خوب و سعادتمندانه ای را برای خودمان بسازیم؟ پاسخ به تمام این پرسش ها از دروازه شناخت خودمان می گذرد؛ به همین دلیل در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ «لوئیز هی» رفتیم تا لابه لای کتاب «قدرت در درون شماست» به دنبال راهی برای شناخت و ایجاد تغییرات مثبت در خودمان باشیم. اگر تصمیمتان برای ایجاد تغییر در زندگی جدی است، تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

به خود برترتان سلام کنید

قدرت درون شماست. این یک شعار نیست، بلکه یک حقیقت است. اگر خوب به خودمان گوش دهیم، می فهمیم که از درون ما دو صدای کاملاً متفاوت به گوش می رسد؛ صدای اول، بلند و رساست؛ زیرا با نیاز فطری ما برای زنده ماندن ترکیب شده است. او ما را به سمت دروغ گفتن، خودخواهی، عدم پذیرش مسئولیت ها، نیرنگ کردن، درجا زدن و ناامیدی سوق می دهد تا افکار ما را مسموم کند و نگذارد قدم از قدم برداریم.

صدای دوم، نازک و آرام، اما سمج است. با اینکه در حالت معمولی پر سر و صدا نیست، حتی وقتی به آن گوش نمی دهیم نیز در درونمان نجوا می کند. این صدا به قلبمان و از آنجا به کائنات متصل است. جالب اینکه این صدا بلد نیست دروغ بگوید و از کسی یا چیزی متنفر باشد.

صدای او تنها وقتی جان می گیرد که به ندایش توجه کنیم. این صدا ما را به سمت محبت، درک کردن، بخشندگی، دوست داشتن خودمان، نگاه کردن به جهان از دریچه ای زیبا و امید برای دیدن روزهای بهتر و زیباتر سوق می دهد. او تمام پاسخ ها را می داند و اگر به راهنمایی هایش توجه کنیم، ما را از دل آتش به باغی سرسبز هدایت می کند. این صدا همان خود برتر ماست.

نگاهتان به مسئولیت پذیری را تغییر دهید

در اولین فصل های کتاب «قدرت در درون شماست» با نگاه جالب لوئیز هی درباره مسئولیت پذیری و سرزنش روبه رو می شویم. برخی با خودشان فکر می کنند اگر برای بروز هر ماجرایی خودشان را مقصر نشان دهند و به دنبال آن، احساس گناه کنند، یعنی مراتب مسئولیت پذیری را به درستی به جا آورده اند؛ درحالی که میان مسئولیت پذیری و سرزنش کردن خود فاصله زیادی وجود دارد.

  • مسئولیت پذیری سبب رشد شخصیت و افزایش اعتمادبه نفس ما می شود؛ چون به ما یادآوری می کند برای زندگی مان حق انتخاب داریم، اما سرزنش کردن سبب تخریب شخصیت و نابودکردن اعتمادبه نفسمان می شود؛ زیرا درنهایت به این نتیجه می رسیم که بهتر است هیچ کاری را آغاز نکنیم!
  • مسئولیت پذیری به معنای پذیرفتن نقشمان در نشان دادن واکنش های متفاوت و آزادانه به ماجراهایی است که یا خودمان در آن ها نقش مستقیم داشتیم یا درگیرشان شده ایم، ولی سرزنش کردن به معنای پذیرفتن نقش قربانی است؛ یعنی گرفتارشدن در نتیجه کارهایی که به ما هیچ ارتباطی نداشته اند و چه بسا با هدف نابودکردن ما به وجود آمده اند.

به گذشته خود به شکلی متفاوت نگاه کنید

خلاصه کتاب قدرت در درون شماست

زندگی گذشته شما هر چه باشد، خوب یا بد می تواند افکار و باورهایی را در ذهن شما بسازد که براساس آن ها زندگی فعلی و آینده تان را شکل دهید. حالا سؤال این است که اگر زندگی گذشته مان چندان هم خوب نبوده باشد، چطور می توانیم آینده متفاوت خودمان را رقم بزنیم؟ آیا ما محکوم به شکست و چشیدن طعم تلخ اتفاق های ناگوار هستیم؟

در پاسخ باید بگوییم: «البته که نه!» گذشته شما هر چه باشد، می توانید با تغییر نوع نگاهتان از دل آن، افکار و باورهایی آبادکننده را برای حال و آینده تان بیرون بکشید؛ زیرا آگاهی اکنون شما به دلیل تأثیر ماجراهایی است که در گذشته سپری کرده اید.

بنابراین به جای ماندن در گذشته، افسوس خوردن به دلیل تصمیم های اشتباهی که گرفتید و رفتارهای نابجایی که داشتید، آن را به خاطر آگاهی ای که اکنون در اختیارتان گذاشته است ببخشید و با عشق رهایش کنید. با این کار، سرتان را از عقب به جلو می آورید و چشمتان به مسیر فوق العاده ای که انتظارتان را می کشد روشن می شود؛ زیرا شما لیاقت این بخشش، عشق و تغییر را دارید.

افکارتان را بازسازی کنید

قدرت درون شماست و در افکار و باورهایتان نهفته است. هر فکری که در ذهنتان ریشه می کند، دیر یا زود به یک واقعیت در زندگی تان تبدیل می شود. با این حساب، فکرکردن می تواند به ماجرایی ترسناک تبدیل شود، اما جای ترس نیست؛ زیرا می توانید با استفاده از یک راه ساده، افکارتان را مدیریت کنید. این راه از چند گام تشکیل شده است:

1- به خودتان گوش دهید

شما در قالب افکارتان همیشه و در هر لحظه در حال صحبت کردن هستید، اما واقعاً به خودتان چه می گویید؟ شناسایی افکاری که در ذهنتان حرکت می کنند، اولین فاز برای تغییر افکارتان است؛ بنابراین تا می توانید به افکارتان گوش دهید و آن ها را در دو دسته افکار مفید و مضر بگذارید.

2- زبانتان را کنترل کنید

در گام بعدی باید زبانتان را کنترل کنید؛ یعنی حتی اگر افکار منفی در ذهنتان وجود دارند و هنوز توانایی مهار آن ها را ندارید، سعی کنید که هرگز آن ها را به زبان نیاورید. با این کار، به تدریج یاد می گیرید چطور گفتارتان را اصلاح کرده و روی چیزهایی که می گویید، تسلط داشته باشید.

3- قدرت کلمات را بشناسید

واژه ها بسیار قدرتمندتر هستند. قدرت آن ها در دو زمینه مثبت و سازنده و منفی و مخرب قرار می گیرد. با این حساب، وقتی سعی می کنید جلوی جاری شدن افکار منفی بر زبانتان را بگیرید، می توانید با تکیه بر واژه های مثبت و استفاده از قدرت مثبت و سازنده آن ها اثر تغییری را که در پی ایجاد آن هستید، چند برابر کنید.

مثلاً اگر در ذهنتان فکر می کنید نمی توانید در فلان کار به موفقیت برسید، آنچه را بر زبان می آورید، به این صورت تغییر دهید: «فکر کن! حتماً راهی برای حل کردن این ماجرا وجود دارد و آن را پیدا می کنم. فکر کن!» انجام پیوسته این سه گام و تبدیل آن به یک عادت می تواند سرآغاز تغییرهای بسیار بزرگ و باور نکردنی در زندگی تان باشد. وقتی به این ماجرا خوب نگاه می کنید، می بینید گزینه های زیادی ماجرای «قدرت در درون شماست» را به شما ثابت می کنند.

ذهن نیمه هوشیاری تان را هوشیارانه به خدمت بگیرید

آنچه در زندگی ما اتفاق می افتد، نتیجه دستورهای ناهشیارانه ای است که به ذهن نیمه هوشیارمان می دهیم. اتفاق خوبی که برایمان رخ می دهد، به خودمان و کارمند تمام وقتمان مربوط است! اتفاق بدی برایمان می افتد، باز هم زیر سر خودمان و اوست! ما بی وقفه در حال ساخت زندگی مان هستیم و این کار را با افکارمان انجام می دهیم.

در این ماجرا، ما دستوردهنده هستیم و ذهن نیمه هشیارمان اطاعت کننده است. این ماجرا چیزی درست شبیه به علاءالدین و چراغ جادوست. با این تفاوت که علاءالدین هوشیارانه به غول چراغ جادو دستور می داد، ولی ما در بیشتر موارد این کار را ناآگاهانه انجام می دهیم.

ذهن نیمه هشیار ما بسیار قدرتمند است. او به منابعی از سرچشمه انرژی ما دسترسی مستقیم دارد و هر آنچه را فکر یا احساس کنیم، برایمان مهیا می کند. تنها نکته ای که سبب می شود با وجود این نیروی رایگان و شگفت انگیز درونی هنوز با آن زندگی که واقعاً دوست داریم فاصله داشته باشیم، این است که غول چراغ جادوی ما، خوب را از بد تشخیص نمی دهد.

از نظر او تمام افکار پررنگ و پیوسته ای که در پس زمینه ذهن ما وجود دارند، دستوری روشن برای اجرا هستند. با این حساب، فرقی نمی کند به یک بیماری فکر کنیم و درباره آن احساس بدی داشته باشیم یا به یک مزرعه سرسبز فکر کرده و وزش باد از زیر گوش هایمان را تصور کنیم؛ زیرا هر دوی آن ها می توانند توسط ذهن نیمه هوشیارمان وارد زندگی مان شوند! بنابراین بسیار مهم است بتوانید افکارتان را به سمت و سویی که دوست دارید، هدایت کنید.

برای مهندسی افکارتان روی کمک عبارت های تأکیدی حساب باز کنید

خلاصه کتاب قدرت در درون شماست

در ادامه کتاب «قدرت در درون شماست» به تأثیر جالب و بی دردسر عبارت های های تأکیدی برخورد می کنیم. عبارت های تأکیدی، چیزهایی عجیب و غریب نیستند. درواقع هر فکری که در ذهنتان اردو زده است و هر حرفی که آن را بارها به شکل های مختلف بر زبانتان جاری می کنید، یک عبارت تأکیدی است.

بنابراین وقتی آگاهانه درباره چیزهایی که می خواهید به دست بیاورید یا چیزهایی که می خواهید از زندگی تان حذف کنید، سخن می گویید راه را برای ایجاد تغییرهای واقعی باز می کنید. البته نکته ای در این میان نهفته است. شما باید عبارت های تأکیدی را تنها در حالت مثبتشان به کار بگیرید؛ مثلاً:

  • نگویید: «من نمی خواهم هیچ وقت فلان بیماری مهلک را بگیرم» در عوض بگویید: «تک تک سلول های بدنم سرشار از نیروی سلامتی و شفا هستند».
  • نگویید: «وضعیت اقتصادی خیلی خراب است و فاجعه ای در حال رخ دادن است» بگویید: «من راهی برای ثروتمندشدن و بی نیازی پیدا می کنم».

بل از اینکه حرف بزنید، فکر کنید. این موضوع به شما فرصت می دهد در هر ماجرایی به دنبال بخش های مثبت آن باشید و راهی برای نفس کشیدن باز بگذارید. درحقیقت، دو نیروی خیر و شر و بدی و خوبی همیشه وجود دارند؛ این انتخاب شماست که در کدام قسمت این ماجرا زندگی کنید؛ بخشی سرشار از بدی ها که تنها به بدی ها و ناراحتی ها اهمیت می دهد یا بخشی سرشار از خوبی ها که همیشه راهی برای نجات و چاره ای برای چالش ها دارد و عشق در آن فرمانروایی می کند.

سدهای مسیرتان را بشناسد و آن را از میان بردارید

لوئیز هی در کتاب «قدرت در درون شماست» تنها به جنبه سازنده افکار نگاه نمی کند. او بررسی جالبی درباره تأثیر افراد مخرب روی ذهن و زندگی آدم ها دارد. وقتی افکار سبب ایجاد تغییرات مثبت در زندگی تان می شوند، باید انتظار را داشته باشید که نوع منفی شان مانند سدی جلوی پیشرفت را در زندگی تان بگیرند.

افکاری که رنگ و بوی سرزنش، نفرت از خودتان یا دیگران، حسادت، احساس گناه و نگرانی را در قلب خودشان داشته باشند، نه تنها به انرژی جسمی شما حمله کرده و گلبول های سفیدتان را نابود می کنند، بلکه به شکل های مختلف و ناجوانمردانه ای در زندگی تان ظاهر می شوند؛ بنابراین، بهترین و عاقلانه ترین کاری که می توانید در حق خودتان انجام دهید، شناسایی ریشه این افکار منفی، بی توجهی به آن ها و جایگزینی شان با فکرهایی تازه است؛ مثلاً:

  • اگر به دلیل موضوعی در گذشته، احساس گناه می کنید، خود گذشته تان را به خاطر اشتباهی که انجام داده است ببخشید؛ زیرا خود فعلی شما با درک و عقل و توانایی که امروز دارید، در گذشته حضور نداشته است.
  • اگر احساس می کنید لیاقت عشق واقعی را در زندگی تان ندارید، می توانید تمرکزتان را روی حل مشکل این ماجرا یعنی دوست نداشتن خودتان بگذارید. وقتی واقعاً عاشق خودتان باشید و به خودتان اهمیت بدهید، شمعی می شوید که زیباترین پروانه ها شما را مقصد خودشان در نظر می گیرند. حقیقت این است که شما به عنوان یک انسان، به اندازه کافی لیاقت عشق را دارید. با دوست داشتن خودتان می توانید این حقیقت را یک بار دیگر به خودتان ثابت کنید.
  • اگر در کارتان تحت فشار هستید و فکر می کنید مدیرتان هیچ وقت از کارتان راضی نمی شود، به جای تکرار جمله هایی مانند «حتماً دوباره من را سرزنش می کند» یا «می دانستم که این جوری می شود» با افکار مثبت تان به خودتان انگیزه ای بدهید تا فرصت ها و راه حل های تازه ای را ببینید. می توانید با چنین فکری کارتان را آغاز کنید: «مدیر من انسان محترمی است و من بهترین کارمند او هستم.» یا «من همیشه سریع ترین راه برای انجام باکیفیت کارها را پیدا می کنم». وقتی فکرتان را عوض کنید، زندگی تان واقعاً عوض می شود. قدرت درون شماست؛ قدرت تغییر، قدرت خلق کردن و قدرت ساخت نسخه ای برتر از خودتان.

واکنش های منفی تان را به شکلی متفاوت بروز دهید

ما انسان هستیم. هر چقدر هم روی تأکید به افکار مثبت تمرکز داشته باشیم، باز هم گاهی موقعیتی پیش می آید که باید برای پاسخ به آن از خودمان جدیت یا حتی خشم نشان دهیم. عصبانی شدن وقتی در جای خودش، با رعایت خط قرمزها و در پاسخی هوشمندانه به واکنش های ناشایست برخی افراد باشد، کاملاً هم لازم است.

اگر سعی کنید همیشه خودتان را فردی بسیار مثبت و آرام نشان دهید، ممکن است دیگران نتوانند حد و مرزهای زندگی تان را ببینند. از طرفی، سرکوب احساسی که دارید، چیز خوبی نیست. وقتی خشمگین یا ناراحت هستید، در حد تعادل آن را بروز دهید و بگذارید دیگران هم از این موضوع باخبر شوند.

نکته اینجاست که در بیشتر موارد برای بروز این احساس ها به استفاده از روش های ناسالم مثل کتک کاری، پرت کردن اشیاء، فحش دادن به دیگران، به رخ کشیدن نقطه ضعف دیگران، جیغ کشیدن و… نیازی نیست. شما می توانید ناراحتی یا خشم خودتان از یک موضوع را در قالب کلماتی جدی، محکم و با تغییر لحن حرف هایتان نشان دهید.

به او یا آن ها بگویید که از رفتار یا سخنشان عصبانی هستید و اصلاً از این ماجرا خوشتان نیامده است. پیشنهاد ما این است که حتماً این کار را انجام دهید و خشم طبیعی خود را به شکلی سالم به اطلاع آن فرد یا افراد برسانید.  با چند روش متفاوت برای بروز خشم و ناراحتی آشنا شوید

در بخشی از کتاب «قدرت در درون شماست» با چند روش جالب برای تخلیه خودمان از احساس های منفی آشنا می شویم. گاهی شرایط به گونه ای است که نمی توانیم از طریق صحبت کردن با دیگران مراتب خشم و ناراحتی مان را به اطلاعشان برسانیم. شاید حتی شخص دقیقاً خاصی هم برای این کار وجود نداشته باشد. در این مواقع می توانید از روش های زیر کمک بگیرید یا حتی خودتان چند روش سالم و خلاقانه برای بروز خشم و ناراحتی تان اختراع کنید. به این موارد توجه کنید:

  • از آینه کمک بگیرید

اگر نمی توانید رودررو با فردی که از او ناراحت یا از دستش خشمگین هستید، صحبت کنید، مثلاً آن شخص دیگر در دسترستان نیست یا هزار و یک دلیل دیگر، یک آینه پیدا کنید و تمام احساس خشم و علت عصبانی بودن خودتان را در آینه خطاب به آن فرد بیان کنید.

  • یک فعالیت فیزیکی متمرکز انجام دهید

می توانید در یک مسیر مشخص بدوید، تنیس بازی کنید، صخره نوردی کنید، بوکس کار کرده یا حتی شنا کنید. انجام این فعالیت های ورزشی به ذهن شما کمک می کند تا خودش را از خشم خالی کند و به جسمتان مجالی می دهد تا با افزایش گردش خون و جذب اکسیژن بیشتر، راهی برای افزایش آرامشتان بیاید.

  • ناراحتی تان را روی کاغذ بیاورید

نوشتن در بسیار از موارد به شما کمک می کند تا دغدغه های ذهنی خودتان را تخلیه کنید. می توانید برای بیشترکردن اثر این ماجرا بعد از اینکه ماجرای خشم و ناراحتی تان را نوشتید، آن کاغذ را آتش بزنید تا احساس بهتری به دست بیاورید.

  • مراقبه کنید

اگر اهل مراقبه باشید، می دانید که می توانید در طول مراقبه، انرژی منفی را از جسم و ذهنتان بیرون بیاورید و آن را نابود کنید. این روش نه تنها چاکراهای جسمتان را باز و تمیز می کند، بلکه می تواند نیاز درونی شما به بروز احساس خشم را به شیوه ای صلح آمیز پاسخ دهد.

خودتان را از تأثیر منفی افراد نجات دهید

«بخشیدن» و «رهاکردن» بخش مهم و سرشار از نکته ای بود که در کتاب «قدرت در درون شماست» درباره آن صحبت شد. بعد از آن که خشم خودتان را بروز دادید، باید به سراغ گام بعدی این ماجرا بروید و آن آزادکردن خودتان از غل و زنجیر احساس به وجود آمده به خاطر دیگران است. بهترین و مؤثرترین راهی که ما آن را سراغ داریم، رهاکردن آن فرد به صورت ذهنی و سپس تلاش برای بخشیدن آن است.

شاید شما بعد از بروز احساس خشم یا ناراحتی تان به صورت فیزیکی در کنار آن فرد یا افراد نباشید، ولی وقتی همچنان با همان شکل به آن ها فکر می کنید، انگار ماجرا برایتان تمام نشده است و هنوز در حال عصبانیت هستید. البته این را هم بگوییم که گاهی نمی توان دیگران را بخشید، اما همیشه می توان آن ها را به حال خودشان رها کرد؛ زیرا شما بسیار ارزشمندتر از آن هستید که بخواهید جسم و روحتان را برای کسانی که به شما، زندگی و آرامشتان اهمیتی نمی دهند فدا کنید.

در رهاکردن به بخشش یا نبخشیدن فکر نمی کنیم؛ چون آن فرد را آن قدر در نظر خودمان مهم حساب نمی کنیم که بخواهیم با بخشیدنش به او لطف کرده یا با نبخشیدنش او را مجازات کنیم. ما رها می کنیم چون خودمان را بسیار بیشتر از کسانی که ما را آزرده خاطر کرده اند، دوست داریم.

 عاشق خودتان شوید

شما دوست داشتنی، خاص، خواستنی، زیبا و بسیار شایسته هستید. قدرت درون شماست. وقتی این حقیقت را درباره خودتان بپذیرید، می توانید عشق به خودتان را با تک تک سلول های جسمتان تجربه کنید؛ البته نباید ماجرای عشق به خودتان را با رفتارهای ناسالمی مثل خودخواهی و خودپسندی یکی بدانید.

شق به خودتان یعنی حمایت از خواسته های قلبی تان، پذیرفتن مسئولیت اشتباه هایتان، تلاش برای تبدیل شدن به نسخه ای بهتر از خودتان و بخشیدن اشتباهات خود. برای برخی، عشق به خودشان بسیار سخت است؛ زیرا وقتی به خودشان نگاه می کنند، موجودی سرشار از اشتباه و نقص را می بینند. درواقع، تصویری که آن ها از خودشان در ذهنشان ساخته اند، اصلاً دوست داشتنی نیست؛ به همین دلیل برای آن ها پذیرفتن احساسی مانند تنفر از خودشان بسیار راحت تر از عشق به خودشان است. با وجود این همیشه چندین راه به سوی نجات و تغییر وجود دارند که در ادامه آن ها را با هم بررسی می کنیم.

پنج راه ساده اما کاربردی برای دوست داشتن خودمان

خلاصه کتاب قدرت در درون شماست

  • از خودتان انتقاد نکنید

این خیلی خوب است که بتوانید نکته های منفی شخصیت یا بخش های ضعیف کارتان را بشناسید، اما اگر این ماجرا را با سرزنش خودتان ترکیب کنید، به معجون بدمزه ای به نام انتقاد دائمی از خودتان دست می یابید که می تواند میانه شما را با خودتان حسابی شکراب کند.

یادتان باشد، تا زمانی که زنده هستید می توانید تغییر کنید و از فرصت های تازه ای که هر روز با طلوع خورشید وارد زندگی تان می شود، برای اینجا اثرهایی مثبت و تغییرهای کارگشا نهایت استفاده را ببرید، اما برای این ماجرا به حمایت خودتان نیاز دارید. به خودتان و نوری که برای ایجاد تحول در وجودتان روشن است ایمان داشته باشید.

  • خودتان را نترسانید!

برخی از ما وجود خودمان را مانند یک کودک سرکش تصور می کنیم که برای درست رفتارکردن باید از چیزی وحشتناک بترسد! ما با این کار به صورت عملی نشان می دهیم که به سخن «قدرت در درون شماست» باور نداریم؛ برای مثال وقتی نمی توانیم کارمان را به موقع تمام کنیم، به بدترین سناریویی که می تواند رخ بدهد فکر می کنیم.

سپس ترس وجودمان را در برمی گیرد و این بار با استرسی بزرگ برای تمام کردن کارمان یا پیداکردن راه چاره کلنجار می رویم. خودتان را نترسانید. شما ارزشمند و قوی هستید. می دانید چگونه رفتار کنید و همیشه توانایی حل چالش ها را دارید؛ بنابراین به جای استفاده از اهرم ترس برای به جلو راندن خودتان از اهرم انگیزه استفاده کنید.

مثلاً به خودتان بگویید که اگر کارم را به موقع تمام کنم، چه ماجرای خوبی در انتظارم خواهم بود. حتی اگر بی برنامگی یا چالشی سر راهتان سبز شد، مثل یک مادر و دوست دلسوز از خودتان حمایت کنید. این سریع ترین و سالم ترین راه برای ردشدن از این چالش و حل مشکلات است.

  • به خودتان مهربانی کنید

مهربانی با خودمان یکی از جالب ترین موضوع هایی بود که لوئیز هی در کتاب «قدرت در درون شماست» به آن پرداخته بود. آخرین باری که برای خودتان هدیه خریدید کی بود؟ خیلی از ما تا به حال در عمرمان چنین کاری را انجام نداده ایم.

نباید این موضوع را با برطرف کردن نیازهای شخصی تان یکی کنید. نیازی نیست این هدیه چیزی بزرگ یا گران قیمت باشد؛ مثلاً می توانید وقتی از کنار گل فروشی رد می شوید، برای خودتان یک گلدان بخرید یا به خاطر تلاشی که در طول روز داشتید، خوراکی مورد علاقه تان را به خودتان هدیه دهید.

قلب انسان نه با سنگ محک ارزش مادی، بلکه با عیار معنای چیزها و کارها آن ها را طبقه بندی می کند؛ بنابراین می توانید به راحتی خودتان را خوشحال کنید. شاید از نظر دیگران این کار عجیب و غریب باشد، ولی محبتی که به خودتان دارید سالم ترین رابطه انسانی است. مطمئن باشید.

  • از خودتان تعریف کنید

هر روز یک دقیقه وقت بگذارید، جلوی آینه بروید و درحالی که در چشمان خودتان نگاه می کنید، چند مورد از ویژگی ها و صفت های خوب خودتان را با صدایی که گوش هایتان آن ها را بشنوند به خودتان بگویید.

شاید در ابتدا به دلیل فاصله ای که از خودتان گرفته اید، در اولین یا حتی چندمین بار نتوانید چیز زیادی درباره خودتان بگویید، ولی به این کار ادامه دهید. کم کم وقتی وجودتان باور کند که صادقانه خودتان را دوست دارید، قادر به کشف نکته های زیبای بسیار بیشتری درباره خودتان خواهید شد.

  • به جسمتان اهمیت بدهید

یکی از انتقام های نامحسوسی که می توانیم از خودمان بگیریم، بی توجهی به جسممان است. شاید به همین دلیل باشد که بیشتر افراد دارای اضافه وزن یا حتی چاق با مشکلات روحی، ناامیدی و خوددرگیری های جدی کلنجار می روند. برای نشان دادن عشقتان به خودتان، مراقب جسمتان باشید.

ورزش کردن و تناسب اندام را جدی بگیرید، خودتان را از شر چربی های اضافه خلاص کنید و مراقب چیزهایی که می خورید و افکاری که به خوراکی ها دارید باشید. یادتان باشد، جسم شما تنها سفینه ای است که روی زمین می تواند روحتان را در خود جای دهد. از این هدیه محافظت کنید.

در خلاصه کتاب «قدرت در درون شماست» چه چیزی گفته شد؟

  • دو نوع صدا در قلب و ذهن ما زمزمه می کند. صدای اول ما را به سمت سرزنش خودمان و نگاه به دریچه تاریک هر چیز سوق می دهد. صدای دوم ما را به سمت بخشیدن خودمان و تمرکز روی بخش روشن هر ماجرا دعوت می کند.
  • حساب مسئولیت پذیری و سرزنش از هم جدا هستند. مسئولیت پذیری سازنده است، اما سرزنش، تخریبگر.
  • گذشته شما هرچه باشد، می توانید با تغییر نگاهتان به آن و رهاکردن ماجراهای منفی، حساب آینده تان را از آن جدا کنید.
  • برای بازسازی افکارتان به صدای گفت وگوهای ذهنی خودتان گوش دهید، نگذارید افکار منفی روی زبانتان جاری شوند و به شکلی هوشمندانه از قدرت کلمات به نفع خودتان استفاده کنید.
  • ذهن نیمه هوشیار شما خوب را از بد، تشخیص نمی دهد؛ بنابراین با مهندسی کردن آگاهانه افکارتان می توانید دروازه ای به سمت اتفاق های خوب به روی زندگی تان باز کنید.
  • خشم یا احساس های منفی تان را سرکوب نکنید و درعوض به دنبال روش هایی برای تخلیه سالم این احساس ها باشید.
  • خودتان را دوست داشته باشید؛ چون شما بزرگ ترین حامی و همراه خودتان هستید.

نظر شما چیست؟

مهم ترین کاری که برای نشان دادن عشقتان به خودتان انجام داده اید چه بوده است؟

 

ادامه مطلب
peaks-and-valleys
خلاصه کتاب قله‌ ها و دره‌ ها؛ چگونه از دل مشکلات به اوج موفقیت حرکت کنیم؟

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب قله ها و دره ها خلاصه برداری شده است!

 

کتاب قله ها و دره ها

به چه فکر می کنید؟ آیا از فکرکردن به چنین چیزی احساس خوشایندی در وجودتان بیدار می شود یا غمگین تر و خشمگین تر می شوید؟ کجا هستید؟ آیا از حضور در جایی که هستید و کاری که می کنید احساس خوبی دارید یا در دور ناتمام بدبیاری ها اسیر شده اید؟ قله ها و دره ها، کتابی درباره همین موضوع است.

ر این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «قله ها و دره ها» نوشته «اسپنسر جانسون» می رویم و به دنبال راهی برای تغییر جریان فعلی زندگی مان هستیم. اگر احساس می کنید تلاش هایتان برای تغییر زندگی راه به جایی نمی برند یا ذهنتان در بن بستی از ناراحتی ها و افسوس ها گیر افتاده است، تا پایان این خلاصه کتاب، پای صحبت های اسپنسر جانسون بنشینید؛ زیرا او نکته هایی جالب را برای خروج شما از این ماجرا در چنته دارد.

قله ها و دره ها؛ داستان مرد جوانی که رؤیاهایش در دره کودکی هایش جا نشدند

کتاب «قله ها و دره ها» از ملاقات کوچک دو دوست آغاز می شود. ماجرا از این قرار بود که فردی به نام «براون» در سریالی از مشکلات تمام نشدنی گرفتار شده بود. او از دوستش «آن» که قبلاً مشکلات بسیار سخت تری را پشت سر گذاشته بود، راهنمایی می خواهد؛ درحالی که «آن» با وجود مشکلات مذکور، اکنون بسیار خوشحال است و در زندگی کاری و شخصی اش احساس خوشبختی می کند. «آن» برای براون قصه ای کوتاه را تعریف می کند که قبلاً آن را از زبان فردی دیگری شنیده بود.

ولی قبل از هر کاری از براون قول می گیرد که این قصه را برای افراد دیگری که مثل خودش در گرفتاری هستند تعریف کند و از این راه دستشان را بگیرد. براون پس از قولی که به دوستش می دهد، سراپا گوش می شود تا سر از کار این داستان مشکل گشا دربیاورد. ما نیز جایی در کنار او به ماجرایی که می شنود، گوش می دهیم.

چرا دنیای بی نقص کودکی، ناپدید شد؟

آن ماجرای «قله ها و دره ها» را از یک کودک شاد در دل دره ای عمیق آغاز کرد. کودک داستان ما از زندگی در دره بسیار خوشحال بود. او فکر می کرد که این دره، تنها جایی در جهان است که در آن همه چیز سر جای خودش قرار دارد. پسر بچه قصه ما کم کم قد کشید و بزرگ شد، ولی هم زمان با این ماجرا، افرادی که در کودکی آن ها را بسیار دوست می داشت و مکانی که آن را بی نقص ترین جای جهان صدا می زد، کم کم تغییر کردند. او با چشمانش می دید که آدم ها رفتارهایی عجیب و غیرمنطقی از خودشان نشان می دهند و هیچ اهمیتی به تغییر زندگی نمی دهند.

از نظر آن ها زندگی تنها در دره جاری بود و فکر رفتن به مکان های دیگر برایشان دست کمی از کابوس نداشت. آن ها برای آینده ای که دوست داشتند زحمت نمی کشیدند و تنها در جریانی که به مسیر آینده ختم می شدند پارو می زدند، اما پسر این ماجرا را دوست نداشت.

دره؛ قفسی که دیوارهایی از سنگ و پرندگانی عاشق اسارت داشت

کتاب قله ها و دره ها

روزها یکی پس از دیگری می گذشتند و پسرک قصه ما هر روز با سؤالات بیشتری روبه رو می شد، ولی از آنجا که هیچ پاسخی نمی یافت و در اطرافش هم کسانی را نمی دید که دلشان بخواهد دنبال چنین پاسخی باشند، با ناراحتی به زندگی در دره ادامه می داد.

گاهی که از کلنجاررفتن با محیط پیرامونش و آدم هایی که انگار ساز مخالف می زدند به ستوه می آمد، سعی می کرد با تصور حضور در قله، خودش را آرام کند. درنهایت دیگر طاقت نیاورد و تصمیم گرفت به قله برود، ولی با مخالفت خانواده و دوستانش روبه رو شد. بعد از کمی وقفه فهمید نمی تواند بیش از این خودش را گول بزند؛ به همین دلیل یک روز صبح لوازمش را جمع کرد و به تنهایی راهی قله شد.

راه تو را می خواند…

مرد جوان سفرش را به سمت قله ها و دره ها آغاز کرد. با هر قدم نزدیک ترشدن به قله و دورترشدن از دره، فکرش به چیزهای زیادی گره می خورد. با خودش می گفت آیا حرکت کردن به سمت قله ها و دره هایی که آن ها را نمی شناسم، واقعاً کار درستی است؟ این راه من را تا کجا بالا می برد؟ در مقصد چه چیزی انتظارم را می کشد؟

در همین فکر و خیال ها بود که ناگهان فهمید جاده تمام شده است! روبه روی او جنگلی وسیع و پر از درختان سر به فلک کشیده بود که انگار دلشان نمی خواست غریبه ای را به دلشان راه بدهند، اما جوان قصه ما بنا نداشت به این راحتی ها میدان را خالی کند. او با جسارت به دل جنگل زد و از ناشناخته هایی که پیش رویش بودند، نترسید.

اولین ملاقات با غریبه ای اهل قله

مرد جوان خسته شده بود. با اینکه در دل جنگل راه تازه ای را پیدا کرده بود، با نزدیک شدن به تاریکی شب تصمیم گرفت جایی را برای ماندن پیدا کند. از این گذشته او به سختی زمین خورده بود و به فرصتی نیاز داشت تا خودش را منظم کند. همان طور که روی یک تخته سنگ استراحت می کرد، صدای غریبه ای از دل تاریکی به گوشش خورد. ابتدا ترسید، اما وقتی دید آن صدا به یک پیرمرد خنده رو تعلق دارد آرام گرفت.

آن دو با هم گرم صحبت شدند. کم کم مسیر گپ و گفتشان از غروب آفتاب به ستاره ها کشیده شد. پیرمرد به جوان گفت: «ستاره هایی که بالای سرمان سوسو می کنند، واقعاً عجیب اند؛ چون هم هستند و هم نیستند. در زندگی ما نور آن ها شب ها را روشن می کند؛ پس به خیال و درک ما آن ها همیشه بالای سرمان هستند. به ویژه وقتی که به قله نزدیک تر می شویم، انگار می توانیم آن ها را بهتر از قبل تماشا کنیم، ولی درحقیقت، بسیاری از این ستارگان نورانی، آخرین درخشش ستاره ای هستند که مدت ها قبل مرده است. حقیقت و واقعیت مرزهایی مه آلود دارند و ما جایی در میان آن ها زندگی می کنیم».

نصیحتی ناب که از قلب پیرمرد به ذهن مرد جوان نفوذ کرد

در ادامه ماجرای «قله ها و دره ها» مرد جوان داستان زندگی اش و دلیل آمدنش به قله را برای پیرمرد تعریف کرد. پیرمرد هم به او گفت اگر بخواهد به یک شرط حاضر است نصیحتی را که سبب تغییر زندگی اش شد، به او هم بگوید. مرد جوان که بسیار مشتاق شنیدن بود، شرط را با تردید پذیرفت. شرط پیرمرد این بود که اگر این نصیحت را به کار بست و فایده اش را در زندگی اش دید، آن را به فرد دیگری که مانند خودش به دنبال راه چاره می گردد، بگوید. آن حرف ارزشمند این بود:

قله ها و دره ها چیزهایی عجیب، آرزوهایی دست نیافتنی یا دردسرهایی تمام نشدنی نیستند. آن ها بخش هایی طبیعی از زندگی هر انسانی را تشکیل می دهند. هر فرد بسته به نوع واکنشی که به آن ها نشان می دهد، بازخورد متفاوتی را تجربه می کند.

مرد جوان پس از شنیدن این سخن، کمی تعجب کرد و با خود گفت این اصلاً چیز عجیب و غریبی نبود! اما سعی کرد یک بار شانسش را امتحان کند. او از پیرمرد خواست که بیشتر درباره قله ها و دره ها توضیح دهد. پیرمرد شروع به صحبت کرد.

چه در فراز یک قله و چه در قعر یک دره، تو ارزشمند هستی!

پیرمرد ادامه داد: «قله ها و دره ها در هر انسانی ویژه هستند؛ چون هرکسی در این دنیا با نگاه ویژه خودش به زندگی می نگرد. به همین دلیل، گاهی قله یک فرد، دره فرد دیگری است و برعکس». او تأکید داشت که نباید ماجرای منفی حضور در دره ها را به خودمان نسبت دهیم و وجود ارزشمندمان را به چیزهایی پست گره بزنیم؛ زیرا این قله و دره نیست که ما را ارزشمند می کند، بلکه احساسی که به خودمان داریم اصل و بنای ارزشمندی ما را تشکیل می دهند.

برای کشف راه نجات باید شیوه نگاهتان را تغییر دهید

کتاب قله ها و دره ها

پیرمرد در لابه لای سخنانش به نکته بسیار مهمی اشاره کرد و آن این بود که قله ها و دره ها تنها به اتفاق های خوب یا بد زندگی ما محدود نمی شوند. هر ماجرای خوب یا ناخوشایندی که در زندگی ما رخ می دهد، به تنهایی قله و دره خودش را دارد. وقتی ما در قله یک اتفاق خوب هستیم با تصمیم هایی که می گیریم، مدت زمان اقامتمان در آن قله یا سرعت سقوطمان به دره را تعیین می کنیم؛ به زبان ساده، ما تک تک قله ها و دره های زندگی مان را با دستان خودمان می سازیم.

برخی با قله ها و دره هایشان به شکلی هوشمندانه برخورد می کنند. به این ترتیب که وقتی در قله یک اتفاق ناخوشایند هستند، به دنبال دلیل ایجاد این مشکل، چیزهایی که اکنون برایشان در اولویت است و کارهایی که می توانند در آن لحظه برای بیرون آمدن از قله ها و دره های فعلی انجام دهند، هستند.

سپس با یک اقدام منطقی و هوشمندانه، خودشان را از دل آن ماجرا بیرون می کشند و به سمت دره یک اتفاق خوب حرکت می کنند؛ درحالی که برخی دیگر به جای اینکه به دنبال راه حل باشند، به دنبال کسی می گردند که او را مقصر تمام اتفاقات بدانند و او را به جای تصمیم های اشتباه خودشان مسئول نشان دهند. این افراد با دست های خودشان راه خروجشان از این موج سینوسی ماجراهای بد را می بندند و حتی آن را مهر و موم می کنند!

قله ها و دره های واقعی در ذهنتان هستند

با وجود اینکه پیرمرد رازهای بسیار جالب و نکته های ظریفی را به جوان گفته بود، هنوز هم احساس گیجی می کرد. حضور او در قله سبب نشده بود که احساس شادی کند. جوان تنها به این فکر می کرد که چقدر هوای قله بهتر است و مدام خاطرات روزهای بدی را که در دره داشت، کالبدشکافی می کرد.

پیرمرد باز هم نکته ای برای غافلگیرکردن جوان در آستینش داشت. به او گفت: «وقتی به قله رسیدی چه گفتی؟ چه کاری انجام دادی؟ اکنون که یک شب را در قله سپری کردی به چه فکر می کنی و چه احساسی داری؟»

جوان کمی فکر کرد و بعد یکی یکی کارهایش را به یاد آورد «از اینکه غروب آفتاب را از دست داده بودم، ناراحت بودم»، «از دیدن یک غریبه ترسیدم» و «حسرت روزهای تلف شده در دره را خوردم» بله این ها کارهایی بودند که کردم. درباره احساسم هم باید بگویم که درمجموع ناراحت هستم.

پاسخ پیدا شد. پیرمرد به جوان گفت: «با وجود آنکه اکنون پس از سال ها تلاش و زحمت به چیزی که می خواستی رسیدی، به جای خوشحال بودن و جشن گرفتن هنوز هم درگیر ناراحتی های گذشته ات هستی. درواقع، تو جسمت را به قله رساندی، ولی ذهنت را در دره جا گذاشته ای! زمانی که بتوانی جسم و ذهنت را در یک زمان نگه داری، تغییر واقعی زندگی ات شروع می شود».

چرا در لحظه زندگی کردن مهم است؟

پیرمرد هنوز داشت به جوان توضیح می داد، اما این بار چشمان جوان با تعجب بیشتری او را نظاره می کرد؛ چون انگار پیرمرد با حرف هایش در حال بازکردن دانه به دانه گره های ذهنی جوان بود. پیرمرد ادامه داد. یکی از راه هایی که می توانی به کمک آن از دره های ذهنی فاصله بگیری و به سمت قله ها حرکت کنی، دست برداشتن از مقایسه کردن است.

اگر در دام مقایسه کردن بیفتی، آن وقت همیشه چیزی برای ناراحتی پیدا می کنی. حتی اگر در یک مسابقه بزرگ که میلیون ها نفر شانس شرکت در آن را ندارند، نفر دوم شوی به جای شادشدن، مدام غصه می خوری که چرا نفر اول نشدی. حتی اگر نفر اول هم بشوی غصه می خوری که چرا امتیاز بیشتری نگرفتی!

اگر با خودت قرار بگذاری که همیشه به دنبال چیزهای شادی بخش در زندگی ات بگردی و هرگز کسی یا چیزی را با خودت مقایسه نکنی، آن زمان است که از نظر ذهنی در قله قرار می گیری. درحقیقت، تنها کسی که می توانی با آن به رقابت بپردازی و خودت را با آن مقایسه کنی، خودت هستی!

گذشته از این، باید با جست و جوی بخش های زیبا و خوشایند زندگی، انرژی و انگیزه درونی خودت را بالا نگه داری. در لحظه زندگی کردن و به یاد داشتن اینکه گذشته با وجود تمام اتفاق های خوب و بدش دیگر رفته و راهی برای بازگشت ندارد، تو را وارد فاز جدیدی از زندگی می کند.

بازگشت به دره برای آغازی متفاوت

بعد از مدتی که از گپ و گفت پیرمرد و جوان گذشت، ماجراجوی داستان ما متوجه یک نکته مهم شد؛ اینکه او در قله حضور داشت، ولی مقدمات حضور طولانی در این مکان را برای خودش فراهم نکرده بود؛ به همین دلیل باید به دره برمی گشت، اما جوان به خودش قول داد که به کمک نکته هایی که در قله از پیرمرد یاد گرفته است، زندگی متفاوتی را در دره برای خودش آغاز کند و چنان موفق شود که بتواند اقامتی بسیار طولانی در قله داشته باشد.

بعد از بازگشت به دره، او دوباره به کار قبلی خود برگشت و باز هم با همان آدم های قبلی رفت و آمد کرد، ولی فهمید وقتی نوع نگاهش را به همه چیز و همه کس تغییر می دهد، آن افراد و چیزها هم واقعاً متفاوت می شوند. او به کمک همین شیوه و داستان قله ها و دره ها توانست یکی از بزرگ ترین مشکلات شرکت را حل کند و از آن پلی به سمت موفقیت بیشتر کسب و کاری که در آن مشغول بود، بسازد. به دنبال این ماجرا، موقعیت شغلی، درآمد و حس او به خودش هم چندین درجه بهتر شدند.

تجربه صعود به قله و سقوط به دره در یک زمان کوتاه

مرد جوان مدتی در وضعیت خوبی زندگی کرد. ارتقای شغلی و موفقیت هایی که به دست آورد، چشم او را به روی نقطه ضعف هایی که کم کم داشتند جان می گرفتند بست. او دیدگاه هوشمندانه خود را از دست داد و غرور بیجا او را فرا گرفت. پس از این ماجرا مدت کوتاهی نگذشت که مشکل ها یکی پس از دیگری ظاهر شدند.

او دوستان خود را از دست داد، اعتبارش به دلیل مشکلاتی که نمی دانست از کجا آمده اند، تخریب شد و درنهایت از کارش بیرون رفت. جوان دوباره به یاد نصیحت های پیرمرد در قله افتاد، اما نمی فهمید که چرا به دره ای ناآشنا سقوط کرده و چرا مدت زمان حضورش در این قله این قدر کوتاه بوده است؟

ذهنتان را به تعطیلات بفرستید

بعد از مدتی تقلاکردن، غصه خوردن و سرگردان شدن، جوان تصمیم گرفت به همراه چند نفر از دوستانش به یک فلات برود و به بهانه این سفر کوتاه، حال و هوایش را عوض کند. وقتی به فلات رفت قبل از هر چیز به دلیل سکونی که آن مکان داشت و آرامش عجیبی که آنجا را در بر گرفته بود، توانست فرصتی برای بررسی شرایط گذشته پیدا کند.

بعد از چند روز چنان ذهنش را نظم و ترتیب داد که دیگر تاب و توان ماندن در فلات را نداشت. او فکرهای زیادی در سر داشت و می خواست پاسخ سؤالاتش را دوباره از پیرمرد بپرسد؛ پس دوباره راهی قله شد. وقتی ماجرا را برای پیرمرد تعریف کرد و از او درباره فلات پرسید، به نکته جالبی پی برد. پیرمرد به او گفت هوشیاری برای اقامت طولانی در قله همان قدر مهم است که استراحت دادن به ذهن برای پاک کردن نگرش قبلی و بررسی دوباره مشکلات گذشته اهمیت دارد.

درواقع جوان بدون آنکه خودش هم متوجه شود، با رفتن به فلات و خارج کردن ذهنش از ماجرای قله ها و دره ها تجدید قوا کرده بود. حالا او آماده یک شروع دوباره بود؛ چون همان طور که پیرمرد به او گفته بود، اگر خودتان را برای ماندن در قله آماده نکنید، حتی اگر با تلاش زیاد به قله برسید، باز هم نمی توانید مدتی طولانی در آنجا بمانید؛ چون از درون هنوز در دره زندگی می کنید؛ به همین دلیل دره نیز شما را با چنگ و دندان به سمت خودش می کشد و شما سقوط خواهید کرد.

ترس، دروازه شما برای ورود به دره های عمیق و حبس شدن در آن هاست

نکته دیگری که جوان از ماجرای قله ها و دره ها فهمید، تأثیر عجیب ترس بود. او فهمید اگر نتواند ترس های درونش را مدیریت کند، خیلی زود آن ها بر تمام تصمیم هایش تأثیر می گذارند. در این صورت، چه در قله باشد و چه در دره فرقی به حالش نمی کند.

چون همیشه یک مأمور عذاب به نام ترس، درست بالای سرش می ایستد. فردی که گرفتار ترس می شود و با توجه به این ماجرا تصمیم گیری می کند، نگران است که نکند برای همیشه در دره باقی بماند و تلاش هایش برای پیشرفت کردن به درجازدن تبدیل شوند. از طرفی، اگر به قله برسد همیشه نگران خواهد بود که نکند اتفاقی بیفتد و موقعیت خوبی را که در قله دارد، از دست بدهد.

ترس، دشمن شماره یک تمام انسان های موفق و عاشقان قله است. برای آنکه بتوانید قله های زندگی تان را هرچه زودتر فتح کنید، باید به دنبال راهی برای مدیریت ترس هایتان باشید، ترس های خوب را از بد تفکیک کنید و با توجه به این موضوع، مرزهایی روشن برای نگرانی هایتان به وجود بیاورید.

برای رسیدن به قله باید بتوانید آن را در ذهنتان تصور کنید

قله زندگی تان هرچه باشد باید بتوانید آن را در ذهنتان تصور کنید. این کاری است که تمام قله نشینان آن را به خوبی انجام می دهند. هرچقدر تصورتان از قله زندگی تان شفاف تر باشد و جزئیات بیشتری را برای آن در نظر بگیرید، به همان اندازه می توانید مسیر رسیدن به قله را بیابید.

فایده دیگری که این کار دارد، شارژکردن مخزن انگیزه تان است. وقتی بتوانید هدفتان را در ذهنتان به تصویر بکشید و از حال و هوای دستیابی به آن خوشحال شوید، هرگز بی خیال آینده سرسبزی که می توانید از آن خود کنید، نخواهید شد.

فتح هر قله و گذر از هر دره، شما را عمیق تر می کند

دیدگاه هر انسان با دیگری متفاوت است. دقیقاً به همین دلیل است که افراد تصمیم گیری های متفاوتی در زندگی شان دارند، به شیوه ای ویژه خودشان واکنش نشان می دهند و نتیجه هایی گوناگون را به دست می آورند. چیزهایی که دیدگاه انسان ها را ویژه و شخصی می کنند، باورها، قانون های شخصی، تجربه ها، اعتمادبه نفس و درنهایت نگاهی است که به خودشان و جهان دارند.

برخی هنگام ورود به یک دره، آن را عذاب الهی، سختی، دردسر و شکست معنا می کنند، ولی برخی دیگر، آن را فرصتی برای کشف جنبه های متفاوت خودشان در نظر می گیرند. به همین ترتیب، عده ای هنگام رسیدن به قله زندگی شان، مغرور می شوند و خودشان را مرکز عالم تصور می کنند و برخی دیگر، بعد از فتح یک قله و لذت بردن از هوای آن، نقشه فتح قله بلندتر بعدی را می کشند.

قله ها و دره ها به اندازه نگاه متفاوت آدم ها می توانند معنا و حتی شکل و شمایل متفاوتی داشته باشند. مهم این است که چه کسی و با چه هدفی به این ماجرا نگاه می کند و یادمان باشد که قله ها و دره ها همیشه به هم وصل هستند.

سخن اصلی نویسنده کتاب قله ها و دره ها چه بود؟

اسپنسر جانسون نویسنده کتاب قله ها و دره ها

«اسپنسر جانسون» با نوشتن این کتاب می خواست دریچه ای تازه به روی مفهوم موفقیت و شکست باز کند. از نظر او هرکدام از ما در موجی سینوسی از قله ها و دره ها به سر می بریم. نکته مهم این است که یاد بگیریم چگونه مدت حضورمان در قله های پیروزی را بیشتر کنیم و از زمان اقامتمان در دره اتفاق های ناخوشایند بکاهیم. گذشته از این با فهمیدن این نکته که 99 درصد موقعیت های خوب و بد با دستان مبارک خودمان ساخته می شوند، به دنبال ساخت برنامه ای برای مهندسی رفتارها، باورها و درنهایت زندگی مان باشیم.

در خلاصه کتاب قله ها و دره ها چه گفتیم و شنیدیم؟

  • کتاب قله ها و دره ها درباره یک جوان ساکن دره است که می خواهد قله نشین شود، اما از راه و روش انجام این کار اطلاعی ندارد؛ به همین دلیل در طول سفرش به قله با یک پیرمرد آشنا می شود و پای نصیحت های او می نشیند.
  • قله ها و دره ها بخش هایی طبیعی از زندگی هر انسانی را تشکیل می دهند که هر فرد بسته به نوع واکنشی که به آن ها نشان می دهد، بازخورد متفاوتی را تجربه می کند.
  • این قله و دره نیست که ما را ارزشمند می کند، بلکه احساسی که به خودمان داریم، اصل و بنای ارزشمندی ما را تشکیل می دهد.
  • هر ماجرای خوب یا بد، قله و دره ویژه خود را دارد.
  • قله ها و دره ها به هم متصل هستند. به این ترتیب که قله یک ماجرای بد، دره یک ماجرای خوب است.
  • قله ها یا دره های اصلی ابتدا در ذهن شما جای دارند. کسی که در ذهنش یک دره نشین است، هرگز نمی تواند خودش را برای زندگی روی قله آماده کند.
  • مقایسه نکردن خودتان با دستاوردهای دیگران به شما کمک می کند تا در مسیری سالم پیشرفت کنید.
  • ذهن شما برای یافتن راه حل مشکلات به مقداری زمان و فاصله نیاز دارد. این چیز ساده را از او دریغ نکنید.
  • ترس ها می توانند شما را از تصمیم گیری های عاقلانه ای که به صعود قله منجر می شوند، دور کند.
  • تصویرسازی ذهنی یکی از پیش درآمدهای موفقیت و صعود به قله هاست.
  • قله ها و دره ها به اندازه نگاه متفاوت آدم ها می توانند معنا و حتی شکل و شمایل متفاوتی داشته باشند؛ زیرا با چاشنی تجربه مستقیم ما ترکیب شده اند.

نظر شما چیست؟

نگاهی کوتاه به زندگی خودتان بیندازید. به نظر خودتان اکنون در دره زندگی می کنید یا قله؟

 

ادامه مطلب
کتاب غلبه بر شیطان
خلاصه کتاب غلبه بر شیطان؛ چگونه با کمک صدای درونمان موفق شویم؟

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب غلبه بر شیطان خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب غلبه بر شیطان اثر ناپلئون هیل (Outwitting The Devil)

افراد زیادی روی کره زمین می آیند و می روند، اما تنها تعداد انگشت شماری از آن ها می فهمند که واقعاً از زندگی شان چه می خواهند. مهم تر از همه اینکه آن ها جسارت دنبال کردن ندای درون خود را دارند. «ناپلئون هیل» در کتاب «غلبه بر شیطان» تجربه های خود در زمینه دنبال کردن بی چون و چرای صدای درونش را با مخاطبانش در میان می گذارد. ما هم در این قسمت از خانه سرمایه پای گلچینی از صحبت های او می نشینیم و سهم درک خودمان از آن گفته ها را برمی داریم؛ پس با ما همراه باشید.

از اولین ملاقات تا روشن شدن مسیری 20 ساله

آغاز کتاب «غلبه بر شیطان» با نگاهی کوتاه به اولین دیدار سرنوشت ساز ناپلئون با کارنگی پیش می رود. اولین باری که ناپلئون هیل با «اندرو کارنگی» ملاقات کرد، جوانی جویای دانش و تشنه یادگیری بود که با هدف جمع کردن پول برای تحصیل در رشته حقوق به دنبال کشف راز موفقیت زنان و مردان موفق بود.

او می خواست رازهای کشف شده را در قالب داستان و مقاله منتشر کند و از این راه به پول موردنظرش دست یابد. کارنگی می دانست که این راه صد درصد به موفقیت می رسد، اما راه رسیدن به این پیروزی از دل سال ها تحقیق و مصاحبه بیرون می آید. ناپلئون نمی توانست ظرف یک روز با هزاران نفر صحبت کرده، حرف هایشان را تحلیل کند و چکیده آنچه را که دریافته بود، به رشته تحریر دربیاورد؛ به همین دلیل کارنگی از همان ابتدا این حقیقت را به گوش ناپلئون رساند و دورنمایی از آنچه را پیش رو داشت، به وی نشان داد.

هیل، این موضوع را پذیرفت و در پی سال های آتی 17 دلیل موفقیت و 30 دلیل شکست را از دل صحبت های افراد موفق و شکست خورده آن روزگار بیرون کشید.

وقتی ناپلئون هیل از این شاخه به آن شاخه می پرد

در کتاب «غلبه بر شیطان» می خوانیم که هیل برای امرارمعاش به سراغ دنیای تبلیغات رفت، در آن به موفقیت رسید و سپس رهایش کرد. به همین ترتیب او کارهای زیادی مانند «راه اندازی مجله»، «تأسیس مدرسه تبلیغات»، «ریاست شرکت آب نبات سازی» و… را آغاز و باز هم به همان ترتیب وقتی در حال صعود به قله موفقیت بود، آن ها را رها کرد.

اطرافیانش که می دیدند او به راحتی منابع درآمدش را پس از به بار نشستن کنار می گذارد، به عقل او شک کردند. این ماجرا تا زمان جنگ جهانی ادامه یافت و ناپلئون هیل این بار آخرین کاری را که در آن به موفقیت رسیده بود، به هوای شرکت در جنگ رها کرد و هم زمان با این اقدام، کارش نابود شد.

سردرگمی، ترس و ناتوانی در به کارگیری آموخته ها! آیا هیل تنها یک سخنگو بود؟

هیل بعد از بازگشت از جنگ، به همراه خانواده اش به یک جزیره رفت، ولی اوضاع کاملاً فرق کرده بود؛ چون حالا به اندازه مایحتاج روزانه اش هم پولی در بساط نداشت. با خودش فکر می کرد کسی که روزی برای دیگران از رازهای موفقیت و خطرهای شکست سخنرانی می کرده، حالا این قدرت را ندارد تا یکی از آن راهکارها را در عمل به خدمت بگیرد.

در همین میان که از خودش مأیوس شده بود، جرقه یک فکر در ذهنش روشن شد. با خودش فکر کرد که چرا تا به حال به این فکر نیفتاده بود تا دانسته هایش را در قالب یک کتاب به گوش همه برساند؟ او با تردید شروع به نوشتن کرد.

بعد از آنکه نوشتن کتاب را به جایی رساند، به نیویورک برگشت، به کمک دوستانش یک کالج را خریداری کرد و مشغول تدریس شد. او باز هم داشت برخلاف میل درونی اش کار می کرد؛ به همین دلیل دوباره موقعیت شغلی خود را رها کرد و به عنوان سخنران موفقیت مشغول به کار شد.

وقتی قاتلان در به در به دنبال ناپلئون هیل می گردند!

کتاب غلبه بر شیطان

در کتاب «غلبه بر شیطان» ماجرای عجیب قاتلانی که به دنبال ناپلئون هیل می گشتند، از زبان خود او تعریف شده بود. ماجرا از این قرار بود که او در یکی از سخنرانی هایش با روزنامه نگاری کارکشته آشنا شد و قرار بود با هم یک تجارت جدید را شروع کنند، ولی درست چند روز بعد، تعدادی قاتل اجیر شده، آن مرد را به قتل رساندند و به دلیل ملاقات اخیر ناپلئون هیل، او را هم همدست آن روزنامه نگار تصور کردند و برای قتلش نقشه کشیدند.

ناپلئون که از این ماجرا بی خبر بود، با یک تماس تلفنی نجات پیدا کرد. فردی غریبه به او زنگ زد و به ناپلئون گفت اگر ظرف یک ساعت از شهر خارج و پنهان نشود، حتماً به دست چند قاتل کشته خواهد شد! او هم فرار را بر قرار ترجیح داد و به خانه اقوام دورش رفت! بالاخره قاتلان به کمک یک کارگاه خصوصی زبردست دستگیر شدند، ولی مدت ها پنهان شدن، روحیه ناپلئون هیل را آزرده بود. او یک بار دیگر به اصول موفقیتی که از آن ها حرف می زد شک کرد.

بازگشتی پرشتاب به سوی خوشبختی و موفقیت

یکی از جاذبه های کتاب «غلبه بر شیطان» تجربه هایی است که ناپلئون هیل آن ها را بدون خجالت یا رودربایستی با خوانندگانش از سراسر جهان در میان می گذارد. روح هیل بیمار شده بود، اما از آنجا که او می دانست چگونه خودش را سرپا کند، این بیماری قوت چندانی پیدا نکرد.

ر یکی از روزهای پس از آرامش، هیل کفش هایش را پوشید، از خانه بیرون زد و به خودش قول داد که تا صبح فردا، خودش را جمع و جور کند! او قدم می زد و مدام با خودش تکرار می کرد که «راه چاره را پیدا خواهم کرد!» در همان گیرودار، ندایی از درونش با او سخن می گفت.

خود هیل دیگر بیدار شده بود و حالا داشت او را به سمت بازگشت در مسیر موفقیت راهنمایی می کرد. هیل بدون آنکه اهمیتی به ندای عقل و منطقش بدهد، مو به مو به حرف های صدای درونش گوش داد. چند ساعت بعد، هیل خودش را در یکی از گران ترین هتل های «فیلادلفیا» دید؛ درحالی که تنها 40 دلار در جیب داشت!

راه باز می شود چون محدودیت وجود ندارد!

یل داشت به خودش در آینه اتاق هتل نگاه می کرد. از آخرین باری که این گونه خودش را در یکی از هتل های لوکس دیده بود، مدتی طولانی می گذشت. چهره اش طوری بود که انگار هیچ کدام از آن ماجراها را سر نگذرانده بود. او دوباره برق جسارت و شجاعت را در چشمان خود تماشا کرد. حالا نوبت انجام دستور بعدی صدای درونش بود. او به هیل گفته بود که باید لیستی از تمام افراد موفقی را که می شناسد تهیه کند؛ چون یکی از آن افراد به او کمک می کند تا کتاب موفقیتش را چاپ کند!

هیل دو شبانه روز به نوشتن لیست ادامه داد. موجودی جیب هایش در حال به صدا درآوردن زنگ خطر بودند! درنهایت وقتی از خستگی روی میز خوابش برده بود، با به یاد آوردن یک نام از جایش پرید. این فرد در ظاهر چندان ثروتمند نبود، اما به راحتی می توانست از عهده هزینه چاپ کتاب های او بربیاید!

ملاقات با مردی مرموز که همسو با صدای درونی هیل از آب درآمد

هیل بدون معطلی یک تلگراف تمیز نوشت و آن را به آدرس همان ثروتمند مخفی فرستاد. فردای همان روز تلگرافی با این محتوا دریافت کرد که «آقای ناپلئون هیل، من فردا برای دیدن شما به کالیفرنیا می آیم». ناپلئون تعجب کرد، ولی بعد از ماجراهای چند روز پیش دیگر به نظرش چندان چیز غیرمعقولی نمی آمد! صدای درونش او را به سمت و سوی درستی هدایت می کرد.

ردای آن روز، ملاقات انجام شد و آن مرد بدون آنکه چیزی بگوید یا حتی تمام کتاب را بخواند، مسئولیت انتشارش را بر عهده گرفت و همان جا هم به هیل مقداری حق تألیف داد! ناپلئون این بار واقعاً تعجب کرد! به خانه برگشت و بعد از گذشت 3 ماه توانست از مردی که با قرض گرفتن زندگی می کرد و دیگر از غرور و عزتش چیزی باقی نمانده بود، به یک مرد ثروتمند، نویسنده ای نام آشنا و موفق تبدیل شود. تمام این ها فقط به یک دلیل بود: «گوش دادن به صدای درونی و قدم گذاشتن در راهی که همیشه به سویش کشیده می شد».

یک غافلگیری دیگر در راه بود

قبل از آنکه هیل به خانه برگردد، صدای درون او راه دیگری را برای درآمدزایی و حل کردن مشکلات مالی به رویش گشود. هیل سال ها در دنیای تبلیغات کار کرده بود. از طرفی می دید که فروشندگان اتومبیل توانایی چندانی در فروش ندارند و با زحمت بسیار این کار را انجام می دادند. ناپلئون بدون آنکه وقت را از دست بدهد به مدیر فروش «جنرال موتورز» زنگ زد و درباره ایده اش به او گفت.

او هم بسیار از این ایده خوشش آمد و ناپلئون را به دفتر یکی از نمایندگی هایشان معرفی کرد. درنهایت هیل به عنوان مربی آموزشی فروشندگان اتومبیل شرکت جنرال موتورز استخدام شد. این موضوع سبب شد تا هیل از نظر درآمدی تا زمانی که سود فروش کتاب هایش به دستش می رسید، تأمین شود.

ایمان، شرط لازم برای رسیدن به موفقیت است

ایمان به خودتان، توانایی هایتان و اینکه شما هم لیاقت چشیدن طعم آرامش و آسایش را دارید یکی از چند فاکتور ضروری برای رسیدن به هدف است. بدون ایمان، وقتی زمین بخورید، دیگر نایی برای بلندشدن و دوباره از صفر شروع کردن را در خودتان پیدا نمی کنید. ایمان مانند یک نیروی کمکی و پشتیبان واقعی همراه با استعداد، اشتیاق و اقدام شما تیمی برای موفقیت تشکیل می دهد و در هر قدم از مسیرتان تا رسیدن به مقصد، شما را همراهی می کند.

ترس، منبعی برای فلج کردن قدرت تغییر در آدمی

کتاب غلبه بر شیطان

دشمنان شما، رقیبانتان، کسانی که از روبه روشدن با آن ها طفره می روید یا خدا خدا می کنید که نتوانند قدم از قدم بردارند، درست در ذهن شما و جایی لابه لای ترس هایتان حضور دارند. آن ها ابداً به آن اندازه ای که فکر می کنید، بزرگ، ترسناک و قدرتمند نیستند. شاید بهترین مثال برای آن ها سایه های بلند جسم های کوچک و کاغذی باشد که به دلیل ناآگاهی خیال برمان می دارد که بسیار تنومند و قوی هستند.

درحالی که با یک نسیم از جای کنده می شوند. برای غلبه بر شیطان ترس ها، به جای تماشا و لرزیدن به خود قدم بردارید و به قلب چیزهایی که از آن ها هراس دارید، یورش ببرید. در این صورت می فهمید چیزهایی که تمام عمرتان از آن ها می ترسیدید، بسیار کوچک و ناتوان بوده اند.

برای غلبه بر شیطان به سمت ثروتمندشدن پیش بروید نه فقر

رخی بر این باورند که راه رسیدن به خدا و بهشتی که به شکل های گوناگون آن را وعده داده است، زندگی در کمترین رفاه، عذاب کشیدن و سختی دادن به خود و دیگران است؛ درحالی که فقر، متهم شماره 1 تمام فسادها، دردها، اندوه ها و درنهایت راهی شدن به نقطه مقابل یعنی جهنم است.

فقر آتشی همیشه سوزان است. هیچ گلی در آتش رشد نمی کند، چه برسد به گلستان و بهشت. اگر واقعاً به دنبال رسیدن به بهشت هستید یا هزار مرتبه بالاتر از آن، به دنبال شناخت خودتان، رسیدن به حکمت، معرفت و دانش هستید، راه هایی درست برای ثروتمندشدن را بیابید و با ثروتتان آتش فروزان فقر را اول در زندگی خودتان و سپس در زندگی کسانی که در مسیر زندگی تان قرار می گیرند، خاموش کنید. به این ترتیب، همیشه در بهشت زندگی خواهید کرد.

انسان بی ثبات، طعمه خوبی برای شیطان است

ناپلئون هیل در کتاب «غلبه بر شیطان» گفت وگویی مجازی با شیطان به راه می اندازد تا به این واسطه بتواند برخی از بزرگ ترین علت های شکست را به زبانی جذاب تر برای خوانندگانش بازگو کند. در گیرودار همین گفت وگو، ناپلئون به ویژگی «بی ثباتی» به عنوان یکی از بزرگ ترین دلیل های شکست بشر اشاره می کند.

بی ثباتی همان راهی است که از شما به جای یک عقاب یک بادبادک می سازد. وقتی یک عقاب هستید، از قدرت بال هایتان برای داشتن ثبات در رفتار و تصمیم هایتان کمک می گیرید و به این راحتی ها خام حرف های دیگران یا شرایط بیرونی تان نمی شوید؛ چون تفکری بالای ابرها دارید و بالاخره خودتان را از آن شرایط بیرون می کشید.

ولی وقتی در رفتار، افکار، تصمیم ها و سخنانتان ثابت قدم نیستید، هر لحظه یک تصمیم تازه می گیرید، هر بار حرفتان را عوض می کنید و… درنهایت به فردی تبدیل می شوید که هیچ کس برای حرف هایش تره هم خورد نمی کند! بنابراین اگر این ویژگی را در خودتان سراغ دارید و از طرفی، می خواهید به موفقیت برسید، حتماً به دنبال راهکارهایی برای تغییر این وضعیت باشید.

جدی نگرفتن شکست، یکی از رمزهای پیروزی است

افراد زیادی هستند که شکست می خورند و جالب اینکه فکر می کنند شکست چیزی از سوی شیطان است و باید برای غلبه بر شیطان، زره نبرد بپوشند و ادامه دهند؛ درحالی که شکست هم نوعی نعمت طبیعی است؛ زیرا همه ما اولین بار است که روی کره زمین زندگی می کنیم. هر چیز تازه ای برایمان تجربه ای است که تا به حال با آن روبه رو نشده ایم؛ بنابراین عادی است که در بازی آزمون و خطا دچار اشتباه شویم.

ز شکست نترسید. شکست برای خردکردن شما نیامده است، بلکه می خواهد درس هایی را که نمی دانید یا نمی خواهید آن ها را بفهمید، به شما یاد بدهد و از این دریچه، مسیر پیشرفت های بزرگ را برایتان هموار کند. با این حساب، هر وقت با یک شکست کوچک یا بزرگ روبه رو شدید، به جای ناامیدشدن، سهم درس هایتان از این ماجرا را بردارید تا زندگی تان را به خاطر سر و کله زدن با شکست های تکراری به هدر ندهید.

شما با ذهنتان موفقیت یا شکست را به سوی خودتان جذب می کنید

کر می کنید چرا افراد فقیر مدام فقیرتر می شوند و افراد ثروتمند بدون تلاشی اضافی به موفقیت های بیشتری می رسند؟ این تنها به دلیل نوع تفکر آن ها و باورهایی است که پیوسته در ذهنشان همچون یک ریتم تکرار می شود. متأسفانه ذهن از تکرار این ریتم ها در پس زمینه خود احساس خستگی نمی کند.

جالب اینکه ناپلئون هیل هم در کتاب «غلبه بر شیطان» برای بیدارکردن قدرت درونی اش از تکرار بی امان یک عبارت ساده استفاده کرد. اگر آگاه نباشید، می توانید یک عبارت یا باور منفی را برای میلیون ها بار در ذهن خودتان تکرار کنید؛ در این صورت ناخواسته در جهت دریافت آن چیز قرار می گیرید.

فرقی نمی کند انرژی ای که از خود به سمت کائنات خارج می کنید، از چه نوعی است؟ چون مثبت یا منفی، خوب یا بد برای کائنات هیچ فرقی نمی کند. هرچه واقعاً بخواهید یا از آن متنفر باشید و به زبان ساده، هر چیز که به آن انرژی بدهید، به سمت شما فرستاده می شود.

شما به کائنات بدهکار نیستید

اگر فکر کنید برای هر موفقیت باید بهایی بپردازید، هیچ چیز خوبی را بدون از دست دادن چیز خوب دیگری که دوستش دارید، به دست نمی آورید. اگر فکر کنید شما برای تجربه بهترین چیزها روی زمین آمده اید و هر موفقیت، چیزی ذاتی است که موفقیت های بیشتر را با خود به دنبال می آورد، آنگاه موفقیت ها بدون هیچ دردسری، بدون هیچ بهایی یکی پس از دیگری وارد زندگی تان می شود.

یادتان باشد، شما به کائنات بدهکار نیستید و قرار نیست به دلیل موفقیت ها یا شادی هایی که به دست می آورید، چیزی بپردازید؛ چون این حق شما به عنوان یک انسان است و کائنات فقط برای خدمت گزاری به شما آفریده شده است. این را هرگز فراموش نکنید.

آیا واقعاً هدفتان را می خواهید؟

کتاب غلبه بر شیطان

در بخشی از کتاب «غلبه بر شیطان» به بخشی می رسیم که در آن به موضوع «هدف» پرداخته می شود. هدف واقعی شما چیست؟ دوست دارید وقتی به 99 سالگی رسیدید حسرت رسیدن به چه چیزی، چه کاری، تبدیل شدن به چه کسی در دلتان نمانده باشد؟

حالا فکر کنید و ببینید در زندگی امروزتان چقدر در مسیر رسیدن به همان هدف ها قدم برداشته اید؟ متأسفانه بیشتر انسان ها در جهت مخالف هدف واقعی شان قدم برمی دارند؛ یعنی درحالی که می دانند چه چیزی آن ها را خوشحال می کند، با تکیه بر منطقشان به سمت مسیری اشتباه می روند، اما مدتی بعد به دلیل نارضایتی قلبی، آن مسیر را رها می کنند. این بار هم بدون اینکه اعتنایی به مسیر قلبی شان کنند، باز به حرف منطقشان گوش می دهند و راهی جز آنچه هدف واقعی زندگی شان است، انتخاب می کنند.

یک بار دیگر از شما می پرسم که هدفتان چیست؟ از کجا مطمئن هستید دنبال کردن هدف قلبی تان کاری اشتباه و تن دادن به حساب و کتاب های سخت ذهنتان کاری درست است؟ برای یک بار هم که شده، به هدف قلبی تان اعتماد کنید، به دهان منطقتان چسب بزنید و سکان این ماجرا را به دست روحتان بسپارید. اگر وسط ماجرا پشیمان نشوید و عجولانه خودتان را از روی کشتی به درون اقیانوس پرت نکنید، مطمئن باشید روحتان شما را به سرمنزلی که همیشه آرزویش را داشتید، می رساند.

لطفاً نگاهتان به ماجرای وظیفه را تغییر دهید

ناپلئون هیل در کتاب «غلبه بر شیطان» نگاهی به موضوع وظیفه کرده و آن را از دریچه دیگری بررسی می کند. بسیاری از مردم فکر می کنند در قبال همه چیز و همه کس وظیفه دارند، به جز خودشان؛ درحالی که شما تنها زمانی می توانید برای عزیزان و حتی جامعه مفید باشید که قبل از هر چیز، وظیفه ای را که به خودتان دارید، جدی بگیرید. شما وظیفه دارید تا زمانی که زنده هستید، راهی برای شادی، آرامش و خوشبختی خودتان پیدا کنید. فداکردن خودتان و شادی هایتان به هوای شادکردن دیگران، هیچ کس را خوشحال نمی کند.

دعاکردن با ترس و تردید به جایی نمی رسد

بسیاری از مردم ادعا می کنند که دعاهایشان به درگاه پروردگار راه به جایی نمی برد. انگار که خداوند درهای رحمتش را به رویشان بسته است و گوشی برای شنیدن دعاهای آن ها ندارد، اما اشکال کار اینجاست که آن ها هنگام دعاکردن یک کار اشتباه را انجام می دهند و به همین دلیل، چیزی که می تواند خیلی راحت به آن برسد، فرسنگ ها از آن ها فاصله می گیرد. این کار اشتباه «با ترس دعاکردن» است. وقتی ما با ترس دعا می کنیم، به زبان بی زبانی در حال انتشار چند باور هستیم:

  1. من باور ندارم که حتی خداوند بتواند خواسته بزرگ من را برآورده کند!
  2. من باور ندارم که لیاقت دریافت این خواسته را دارم!
  3. من فکر می کنم که برای دریافت خواسته ام باید خودم را خار و کوچک کنم.

هر سه باور اشتباه هستند و تمام انرژی و توان دعای شما را از بین می برند؛ انگار از همان ابتدا در حال زمزمه کردن چیزهایی بی معنی با خودتان بودید. دعای همه انسان ها برآورده می شود، فقط و فقط اگر باور به اجابت و لیاقت دریافت دعایشان را در خودشان به وجود بیاورند. از این گذشته، نباید هنگام دعاکردن حالتی التماس گونه به خودتان بگیرید.

زیرا انرژی ای که در این وضعیت در حال ارسال به کائنات هستید، به این معناست که «من به این چیز ناخوشایند خیلی اهمیت می دهم. لطفاً از آن بیشتر و بیشتر به من بده!» همیشه به یاد داشته باشید که ارتباط شما با سرچشمه هستی، هرگز قطع نمی شود و این ارتباط نه با زبان و استفاده از واژه ها بلکه با احساس و افکارتان صورت می گیرد.

تقدیر چیست؟ آیا انسان می تواند تقدیرش را عوض کند؟

بخش جالب دیگری که ناپلئون هیل در کتاب «غلبه بر شیطان» به آن پرداخته، موضوع «تقدیر» است. انسان ها به دلایل مختلف فکر می کنند تقدیرشان از قبل نوشته شده است؛ به همین دلیل، عده ای بسیار موفق می شوند و عده ای دیگر در بیچارگی به سر می برند.

حقیقت این است که انسان ها با شرایط خاصی پا به زمین می گذارند. برخی در خانواده های ثروتمند و کشورهای توسعه یافته با فرهنگ غنی به دنیا می آیند و برخی دیگر در کشورهایی فقیر و خانواده هایی غرق در مشکلات متولد می شوند.

برخی از کودکی استعدادی خارق العاده دارند و آن را کشف می کنند و برخی دیگر فرصتی برای کشف این ماجرا در کودکی نمی یابند. تا اینجای ماجرا چیزی است که همه ما به آن آگاهیم، ولی نکته اینجاست که عاقبت انسان ها مثل پکیجی که در آغاز زندگی شان در اختیار داشتند، از پیش تعیین شده نیست.

شما می توانید همه چیز را تغییر دهید!

شما به عنوان یک انسان اختیار دارید که سرنوشت خودتان را تعیین کنید. متولدشدن در یک خانواده ثروتمند به این معنا نیست که شما تا آخر عمرتان ثروتمند باقی می مانید. متولدشدن در یک خانواده فقیر هم به این معنا نیست که شما محکوم به فقر و زندگی با مشکلات هستید. شما با تصمیم ها، انتخاب ها و اقدام های که می کنید آینده خودتان را می سازید.

اینکه در چه مکانی و در چه خانواده ای به دنیا بیایید، دست شما نیست، ولی اینکه چگونه زندگی کنید، چطور زندگی تان را بسازید و چه آینده ای را برای خودتان ترتیب دهید کاملاً دست شماست. به زبان ساده شما همان طور که راه می روید، با هر قدمتان تقدیرتان را می سازید.

چرا ناپلئون هیل به سراغ نوشتن کتاب «غلبه بر شیطان» رفت؟

کتاب غلبه بر شیطان

ناپلئون هیل که تا قبل از نوشتن کتاب هایش مشغول انجام کارهای مختلف و سخنرانی های گوناگون بود، در یک بازه زمانی دچار سختی های عجیب و غریبی شد. او در قلب آن تصمیم ها متوجه شد که نمی تواند آنچه برای سال ها در گوش دیگران می خوانده است، یعنی قوانین موفقیت و علت های شکست را در زندگی خودش اجرا کرده یا از آن ها دوری کند.

همین موضوع سبب شد تا او به یک جست وجوی درونی مشغول شود که نتیجه آن بیدارکردن خود دیگرش بود. ناپلئون هیل توانست به کمک خود دیگرش کاستی های روحی و مالی را که در زندگی دچارشان شده بود، به سرعت جبران کند. او با نوشتن کتاب «غلبه بر شیطان» می خواست ماجرای تلاش های خودش و تأثیر حرف شنوی از خود درون را به دیگران نشان دهد تا آن ها هم بتوانند توشه خودشان را از قلب تجربه های واقعی ناپلئون هیل بردارند.

ناپلئون هیل در غلبه بر شیطان چه گفت و ما چه شنیدیم؟

  1. ناپلئون بعد از ملاقات با اندرو کارنگی و به پیشنهاد او تصمیم گرفت با زنان و مردان موفق و حتی شکست خورده زمانشان مصاحبه کند و دلیل موفقیت یا شکستشان را از آن ها جویا شود.
  2. هیل برای امرارمعاش به سراغ تجارت رفت، ولی هر بار که به موفقیت می رسید، به دلیل نارضایتی درونی همه چیز را رها می کرد.
  3. بعد از آنکه چند قاتل به دنبال هیل افتادند و او مدتی را در خفا زندگی کرد، نتوانست اصول موفقیتی که سال ها آن ها را به دیگران توضیح می داد، درباره خودش اجرا کند.
  4. ناپلئون با گوش دادن به صدای درونی خود دیگرش و راهنمایی های او توانست در عرض چند روز دوباره با موفقیت روبه رو شود.
  5. ایمان به خودتان، توانایی هایتان و اینکه شما هم لیاقت چشیدن طعم آرامش و آسایش را دارید، یکی از چند فاکتور ضروری برای رسیدن به هدف است.
  6. برای غلبه بر شیطان ترس ها، به جای تماشا و به خود لرزیدن قدم بردارید و به قلب چیزهایی که از آن ها هراس دارید یورش ببرید.
  7. فقر، نیروی کمکی شیطان و ثروت، نعمتی از سوی پروردگار است. گول حرف هایی که متضاد این موضوع را بیان می کنند، نخورید.
  8. ثبات نداشتن در زندگی از شما فردی آماده شکست می سازد.
  9. از شکست ها برای خودتان غول نسازید، بلکه آن ها را با اقدامتان مدیریت کنید.
  10. رسیدن به موفقیت هیچ بهایی ندارد؛ زیرا شما برای موفق شدن به دنیا آمده اید!
  11. اولین و مهم ترین وظیفه شما یافتن شادی زندگی تان است.
  12. تقدیر، پیش بینی آینده شما نیست. تعریفی از داستان ورود شما به زمین است؛ از جایی که به دنیا آمده اید و امکاناتی که در جسم و مکانتان وجود دارند. کنترل الباقی ماجرا در دستان خودتان و برنامه ای است که برای زندگی تان می چینید.

راستی، شما چطور؟ چقدر به صداهای درونی تان اهمیت می دهید؟

ادامه مطلب
بخواهید تا به شما داده شود
خلاصه کتاب بخواهید تا به شما داده شود؛ راه و رسم رسیدن به آرزوهای واقعی

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب بخواهید تا به شما داده شود خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب بخواهید تا به شما داده شود (Ask To Be Given To You)

«بخواهید تا به شما داده شود» وِردی است که در مکان ها و کتاب های کهن وجود دارد. چه سری پشت این خواستن و داده شدن پنهان شده است و ما برای فعال کردن این انرژی چه کاری می توانیم انجام دهیم؟

در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «بخواهید تا به شما داده شود» از «استر و جری هیکس» می رویم. اگر آرزوهایی دارید که هنوز برآورده نشده اند یا اینکه احساس می کنید در محدودیت هایی عجیب و غریب اسیر شده اید تا پایان این گفتگو با ما همراه باشید. چون شما را با نکته هایی آشنا می کنیم که همچون تلنگر، قدرت وجودی تان را یک بار دیگر بیدار می کنند و آن کسی که واقعا هستید را به شما نشان می دهند.

جهان نه با قوانین ما بلکه با قوانین کائنات کار می کند

زندگی روی کره زمین و سر و کله زدن با چالش های مختلف، ما را از واقعیت چیزی که هستیم دور کرده است. ما فراموش کرده ایم که موجودی قدرتمند و ادامه ای جاری از سرچشمه ابدی انرژی هستیم. بدتر از همه اینکه ذهنمان را با عادت هایی محدود کننده تغذیه می کنیم و با این کار به خودمان اجازه نمی دهیم که راهی به سوی یادآوری قدرت ازلی خود باز کنیم.

همیشه به خودمان یادآوری می کنیم که مرزهای نتوانستن ما کجا هستند، چه کارهای انگشت شماری را می توانیم انجام دهیم و چه مانع های نامحدودی پیش رویمان قرار دارند. ما در کتاب «بخواهید تا به شما داده شود» به شما نشان می دهیم که چگونه دوباره خود نامحدودتان را کشف کرده و از قدرت های بی نهایتی که به عنوان بخشی از کائنات دارید برای ساخت زندگی و وضعیتی که آرزویش را دارید استفاده کنید.

چرا فرصت هایی که بیخ گوشمان هستند را نمی بینیم یا نمی شنویم؟

در بخشی از کتاب «بخواهید تا به شما داده شود» درباره علت شناسایی نکردن فرصت ها صحبت شده بود. هر کدام از ما در سطحی مختلف از آگاهی قرار داریم و از دریچه همان سطح به زندگی، خودمان، دیگران و هر آنچه که پیرامونمان وجود دارد نگاه می کنیم. به همین دلیل، گاهی فرصت هایی که برای تغییر و تحول تمام زندگی مان لازم داریم و از قضای روزگار درست در کنارمان هستند را درک نمی کنیم.

برای تغییر این وضعیت باید روی افزایش آگاهی درونی خودمان کار کنیم. به زبان ساده، هر چقدر خودمان را بیشتر و عمیق تر بشناسیم به همان اندازه، نگاهمان به دنیا و فرصت هایی که پیرامونمان وجود دارند بسیار عمیق تر و پخته تر می شود. در واقع، مسیر عبور ما از محدودیت ها درست از میان قلب و روح خودمان می گذرد. با این حال ما همیشه جایی بیرون از خودمان به دنبال این فرصت های تغییر می گردیم.

نگاه به کسی که قبل از تولدتان بودید

شما قبل از آنکه جسمی برای تجربه زندگی روی کره زمین داشته باشید هم وجود داشتید. در آینده هم بعد از تمام شدن فرصت سفرتان روی زمین، وجود خواهید داشت. جالب اینکه قبل از تولدتان بسیار بیشتر از اکنون برای خودتان ارزش قائل بودید. قرارتان بر این بود که با سفر کردن در زمین، چیزهای زیبای زیادی را تجربه کنید و حتی اگر زمان قبل از تولدتان را فراموش کردید با گوش دادن به ندای قلبتان همچنان در مسیر اصلی باقی بمانید.

در واقع، هر کدام از ما یک میدان مغناطیسی یا حتی یک قطب نمای طبیعی هستیم که دقیقا می دانیم برای موفق شدن، شاد بودن و احساس خوشبختی واقعی به کدام سمت حرکت کنیم. ولی گاهی زمینی بودن، زیادی ما را با خودش درگیر می کند.

به همین دلیل به جای آنکه به قطب نمای درونی خودمان نگاه کنیم و به درستی چیزی که قلبمان به ما می گوید تا خط آخر ایمان داشته باشیم، چشممان را به قطب نمای وجودی دیگران می دوزیم تا بلکه از طریق آنها فرجی در زندگی مان حاصل شود. این در حالی است که هر کس در این زندگی، مسیر ویژه خودش را طی می کند و نگاه کردن به مسیر دیگران همچون تقلید کلاغ از راه رفتن کبک است. چون در نهایت راه رفتن خودمان را هم از یاد می بریم.

به آن کسی که بودید و به آن کسی که هستید ایمان داشته باشید

برای آنکه «بخواهید تا به شما داده شود» باید ابتدا خودتان را به عنوان کسی که لیاقت خواستن و به دست آوردن چیزی را دارد قبول داشته باشید. قول هایی که قبل از تولدتان به خودتان دادید، آن اصالت، آن قدرت واقعی هنوز هم در وجودتان برقرار هستند. شما هرگز از اصل نمی افتید، هرگز پست، خوار و کوچک نمی شوید چون برای چنین چیزهایی آفریده نشده اید. گوهر وجود شما زیر خروارها خاک و دود باز هم به درخشش خودش ادامه می دهد.

این را همیشه، در همه حال و هنگام گرفتن تمام تصمیم های ریز و درشتی که اسم های دهان پُرکنی مانند «فداکاری»، «قربانی شدن» و … روی آنها می گذارید به یاد داشته باشید. هیچ وقت تصمیم هایی نگیرید که گوهر وجودتان را پنهان یا پر از گرد و غبار کند. چون در آن صورت و برخلاف تصورتان هیچ کس از این ماجرا خوشحال و خوشبخت نخواهد شد. شما تنها هنگامی که تصمیم هایی همسو با گوهر وجودتان می گیرید مسیری فراخ به سمت خوشبختی خودتان و حتی کسانی که با شما ارتباط مستقیمی پیدا می کنند باز خواهید کرد.

چرا برای آغاز تغییر باید شروع به دوست داشتن جایی که هستید، موقعیتی که دارید و … کنید؟

بخواهید تا به شما داده شود

در ادامه کتاب «بخواهید تا به شما داده شود» به یک بخش ضروری برای آغاز تغییر اشاره شده است. برای هر تغییر یک نقطه آغاز وجود دارد. بدون این نقطه اتکا، نردبان رشد شما شکل نمی گیرد. اگر می خواهید در زندگی تان شاهد دیدن تغییرهای بزرگ و باور نکردنی مالی باشید، اگر می خواهید سلامتی تان را حفظ کرده یا آن را به روزگاری که هیچ مشکل جسمی نداشتید بازگردانید، اگر می خواهید عشق واقعی را در زندگی تان تجربه کرده و به اندازه روزهای عمرتان شاد و خوشبخت باشید باید خودِ اکنونتان را دوست داشته باشید. متاسفانه هیچ مسیر میانبری برای رسیدن به این هدف وجود ندارد.

نمی گوییم به چیزهایی که در مورد خودتان دوست ندارید عاشقانه بنگرید. بلکه می گوییم به دنبال ستاره های نورانی وجودتان، بخش هایی روشن در زندگی تان و روشنایی هایی بگردید که هنوز در زندگی تان وجود دارند. آنها را  – هر چند کوچک – بیابید و بابتشان سپاسگزار باشید.

وقتی کم کم خودتان را به یافتن این ستاره های کوچک و بزرگ، عادت دهید آنقدر نور و روشنایی را به دور خود جمع می کنید که به یک شکارچی حرفه ای نور و فرصت های الماسی تبدیل می شوید. این چیزی است که ارزش تلاش کردن و شنا برخلاف رودخانه ای که خودتان را در آن انداخته اید دارد!

به واکنش های درونتان اهمیت بدهید

در کتاب «بخواهید تا به شما داده شود» به نکته جالبی در مورد واکنش های نامفهوم درونی اشاره شد. واکنش های ناگهانی تان، احساس هایی که بی هوا به سراغتان می آیند و احوالتان را دگرگون می کنند نداهایی از خود واقعی تان هستند؛ مثلا وقتی کسی به یک مانع در مقابل انجام کاری که دوستش دارید تبدیل می شوید و می خواهد شما را به سمت و سویی که خودش صلاح می داند بکشاند ناخودآگاه احساسی عجیب در وجودتان بیدار می شود.

احساس می کنید چیزی در این میان اشتباه است و آن حقیقتی که همه روی آن پافشاری می کنند در نظر شما دروغی بیش نیست. دلتان می خواهد راه خودتان را باز کنید و از ورای این دروغ ها به مسیر خودتان برسید. چرا چنین است؟ چون شما اینطور ساخته شده اید. فطرتتان اجازه نمی دهد کس دیگری به جز خودتان حقیقت را برایتان معنا کند یا دست به ساخت زندگی تان بزند.

مراقب باشید. چون گاهی به دلیل سالها تحت تاثیر دیگران ماندن، روی حقیقت چیزی که هستید خروارها خاک می نشیند؛ اما حتی در آن هنگام هم چیزی در وجودتان ساز مخالف می زند. گویا چیزی که می توانید باشید شما را به سوی خودش فرا می خواند و منتظر یک فرصت برای هویدا شدن است. شما همیشه ورای چیزی که فکر می کنید هستید، وجود دارید و فرسنگ ها بیشتر از آخرین توانتان قدرت پیش رفتن را دارید!

بخواهید تا به شما داده شود؛ البته خودتان بخواهید!

نباید هنگام گرفتن تصمیم های زندگی تان خودتان را کنار بکشید و اجازه بدهید که دیگران این کار را به جای شما انجام دهند. چون در آن صورت هرگز از نتیجه آن تصمیم ها احساس رضایت نخواهید کرد.

در حقیقت، با این کار، آزادی تان در ساخت مسیر آینده خودتان را دو دستی به دیگران تقدیم می کنید. بد ماجرا آنجا است که آنها بعد از آنکه برایتان تصمیم گرفتند شما را با عواقب آن تصمیم تنها می گذارند! وقتی به خودتان این فرصت را می دهید که زندگی تان را آنگونه که قلبتان می خواهد پیش ببرید هرگز از نتیجه هایی که به دست می آورید پشیمان نخواهید شد.

حضور در زمین مثل رفتن به شهر بازی است

یادتان باشد که زندگی روی زمین یک سفر برای روحتان است؛ اما این بدان معنا نیست که شما با ورود به زمین، قدرت های ماورایی خودتان را از دست داده اید! تنها کاری که باید بکنید بازگشت به اصلتان است.

در این مورد ما شما را راهنمایی می کنیم اما این خودتان هستید که باید دست به اقدام بزنید. شما هنوز هم به سرچشمه ابدی که از آن به وجود آمده اید متصل هستید و این اتصال تا ابد ادامه پیدا می کند. مخلص کلام اینکه شما نمی توانید از شگفت انگیز بودن استعفا دهید!

چرا هنوز به آرزوهایتان نرسیده اید؟

گاهی وقتی با خودمان دو دو تا چهار تا می کنیم می بینیم که اگر با همین فرمان به زندگی مان ادامه دهیم اصلا امکان ندارد تا پایان عمرمان به آرزوهایمان برسیم. انگار که هر روز در حال دویدن روی تردمیل هستیم و با وجود تلاش زیاد یک قدم هم به آرزویمان نزدیک تر نمی شویم.

ما در کتاب «بخواهید تا به شما داده می شود» می خواهیم حقیقتی را برایتان روشن کنیم. فاصله میان شما و آرزویتان، مشکلی نیست که شما آن را به وجود آورده باشید. در کمال ناباوری، این ماجرا تقصیر دیگران هم نیست.

چون چیزی که مال شما است هرگز به دیگری داده نمی شود. در نتیجه می توانید درک کنید که چه جنگ و جدل های بیخودی در تمام جهان بر سر این موضوع که دیگری سهم من را ربوده ایجاد شده است!

تنها مانعی که بر سر راه رسیدن شما و آرزوهایتان قد علم کرده است، تفاوت امواجی است که میان شما و آرزوهایتان وجود دارد. همین و بس! اگر ارتعاش وجودی تان را با خواسته تان یکی کنید، آنگاه بدون آنکه خودتان را به آب و آتش بزنید به خواسته تان می رسید.

قدرت جادویی درونتان را بشناسید و از آن آگاهانه استفاده کنید

کمی قبل با هم گفتیم که شما و چیزی که دوست دارید به آن برسید هر کدامتان در حال ارسال نوعی ارتعاش هستید. البته این بدان معنی نیست که شما گاهی ارتعاش دارید و گاهی ندارید. چون وجودتان، آن خود واقعی تان فقط با کمک ارتعاش ها با محیط اطراف و کائنات ارتباط برقرار می کند. این کار از عهده زبان و جسمتان بر نمی آید.

وقتی ارتعاش افکار شما با سرچشمه ای که از آن به وجود آمده اید هم راستا باشد، احساسی بی مانند در وجودتان شعله ور می شود که نمی توان ابعاد شادی و آرامش آن را با واژه ها بیان کرد.

برعکس، وقتی ارتعاش وجودی شما نمی خواهد با ارتعاش کائنات یکی شود – معمولا این همان زمانی است که دارید در مورد به صلاح بودن چیزی که دوستش ندارید با خودتان کلنجار می روید! – احساس بسیار بدی پیدا می کنید، ناراحت، افسرده و حتی خشمگین می شوید. شما می توانید از نعمت احساساتتان به عنوان چراغی برای بازگشت به مسیر اصلی کمک بگیرید.

لطفا هرگز قدمی برندارید که شما را غرق در احساس های ناخوشایند کند. یادتان باشد، چیزی که احساس بدی را به شما منتقل می کند هرگز نمی تواند باعث شادی یا خوشبختی تان شود. لطفا خودتان را گول نزنید.

چگونه ارتعاش وجودی مان را با چیزهایی که می خواهیم به آنها برسیم همسو کنیم؟

سوال کاملا به جایی است و دقیقا ماجرای «بخواهید تا به شما داده شود» از همین جا آغاز می شود. بیایید برای راحت تر پاسخ دادن به این موضوع، یک آرزو را به عنوان مثال بیان کنیم. تصور کنید که شما آرزو دارید در طول چهار ماه به 200 میلیون تومان پول برسید.

این در حالی است که موجودی فعلی حسابتان صفر است و با درآمد فعلی تان راهی به سمت رسیدن به این آرزو پیدا نمی کنید. در حال حاضر، فرکانس شما در سمت و سویی منفی، پر از محدودیت و ناامیدی اردو زده است. این در حالی است که فرکانس آرزوی شما در حال و هوای ثروت، اتفاق افتادن معجزه های بی مانند و برکت، لنگر انداخته است.

اگر می خواهید به آرزویتان برسید شما هم باید نوع فرکانس ارسالی خودتان را با آرزویتان همراستا کنید. باید باور کنید که اتفاق های خوب، معجزه های شگفت انگیز و فرصت های بی مانند برای شما هم رخ می دهند. تنها در این صورت است که زندگی تان رنگ و بوی تغییر را به خود می بیند و ماجراهای گوناگون دست در دست هم می دهند تا شما را به آرزویتان برسانند. راحت ترین، قابل اعتماد ترین و معتبرترین راه برای ایجاد این تغییر، سپاسگزاری کردن است. می توانید در مقاله «قانون جذب» به طور مفصل در این باره بخوانید.

قانون جاذبه را بشناسید و آن را به کار بگیرید

بخواهید تا به شما داده شود

بیایید کمی بیشتر با ارتعاش ها و ماجرای پنهان پشت داستان «بخواهید تا به شما داده شود» آشنا شویم. فکر می کنید آنها از کجا می آیند؟ منبع سازنده ارتعاش در وجود شما افکارتان است. شما با افکارتان فرکانس هایی را به سوی جهان هستی ارسال می کنید. شما با فرکانس افکارتان چیزهایی که می خواهید یا حتی نمی خواهید را به سمت خودتان می کشانید.

قانون جاذبه، قبل از شما وجود داشته و بعد از شما هم وجود خواهد داشت. این شما هستید که می توانید با مدیریت کردن افکارتان زندگی تان را به هر سمت و سویی که می خواهید بکشانید. یادتان باشد که افکار شما، چیزهایی از جنس خودش را وارد زندگی تان می کند. اگر به چیزهایی که دوست دارید فکر کنید و به جای نگاه به آنها از دریچه حسرت، طوری فکر کنید که انگار هم اکنون صاحب آن چیزها هستید، بدون شک این اتفاق را برای زندگی تان رقم خواهید زد.

یک تقلب کوچک برای آگاهانه فکر کردن

برای آنکه همیشه گوشی دستتان باشد و با ناخواسته فکر کردن به چیزهایی که نمی خواهیدشان آنها را وارد زندگی تان نکنید می توانید افکار خودتان را نوعی دستور برنامه ریزی برای آینده در نظر بگیرید.

به این ترتیب که فکر کنید هر فکر شما برنامه ای است که صد در صد در آینده وارد زندگی تان می شود. با این حساب، چون شما دوست ندارید یک دوجین ماجرای بد را وارد آینده تان کنید، قبل از آنکه ذهنتان را تسلیم افکار منفی کنید مسیر افکارتان را تغییر می دهید.

مراقب باشید! افکار منفی، حیله گر تر از این حرف ها هستند

گاهی پیش می آید که نشسته اید و با خودتان فکر می کنید. در ظاهر در حال فکر کردن به رویاهایتان هستید اما به جای آنکه احساس خوبی از این ماجرا به دست بیاورید، بدتر در ناامیدی و حسرت فرو می روید. چون وقتی به آنها فکر می کنید، رویاهایتان را فرسنگ ها دورتر از خودتان می بینید. شما احساس کسی را دارید که آرزوهایش را سوار کشتی کرده و آن را به اقیانوس انداخته اما خودش در ساحل، با نگاهی حسرت وار و چشم انتظار نشسته است.

اگر قرار است اینگونه به آرزوها و رویاهایتان فکر کنید، به جای اینکه ارتعاشی همسو با آنها بفرستید و مسیرشان را به سمت زندگی تان هموار کنید، آنها را از خودتان دورتر می سازید و تمام تلاشتان برای به راه انداختن ماجرای «بخواهید تا به شما داده شود» به باد می رود.

مراقب باشید. همیشه هنگام فکر کردن به آرزوهایتان قطب نمای احساستان را بغل دستتان نگه دارید و اگر دیدید که به جای شارژ شدن و لبخند زدن در حال غصه خوردن هستید بدانید که مسیر را اشتباه رفته اید و دارید فرکانسی مخالف خواسته واقعی تان را به سمت کائنات ارسال می کنید.

برای شروع تغییر نیازی به تغییر فیزیکی خودتان یا زندگی تان ندارید

تغییر واقعی در افکارتان رخ می دهد. شما گذشته تان را هم به همین ترتیب با ایجاد تغییر در افکارتان ایجاد کرده اید. بنابراین، می توانید بدون هیچ تغییر فیزیکی، تحول واقعی را از قلب شرایط قبلی زندگی تان به وجود بیاورید. جالب تر اینکه وقتی روی همسو بودن جهت خودتان و کائنات متمرکز شوید و از قدرت سپاسگزاری برای این کار کمک بگیرید روند ایجاد تغییرات در زندگی تان با سرعتی باور نکردنی به راه می افتد.

برای اینکه سرعت این ماجرا باز هم بیشتر شود و حتی برای اینکه در این کار موفق شوید باید متوجه یک نکته مهم باشید و آن این است که شما مسئول صد در صد زندگی خودتان هستید نه هیچ کس دیگر. این بدان معنی است که شما 99 درصد اتفاق های خوب یا بد را وارد زندگی تان می کنید.

در مورد آن یک درصدی که توانایی روی کنترل آن ندارید هم 100 درصد قدرت تصمیم گیری برای انتخاب نوع واکنشی که به آن موضوع می دهید در دسترس شما قرار دارد. به زبان ساده، شما بسیار بیشتر از آنچه که فکرش را می کنید روی زندگی تان کنترل دارید.

باورهایی مهندسی شده بسازید

بخواهید تا به شما داده شود

افکار شما دو توانایی بزرگ دارند. اول اینکه با ارسال فرکانس های مختلف، نوع اتفاق هایی که در زندگی تان رخ می دهند و احساس هایی که دارید را می سازند. دوم اینکه با تکرار بی حد و حساب خودشان در ذهن شما به یک باور تبدیل می شوند و شما بر اساس آن باورها دست به اقدام می زنید. با این حساب، مهار افکارتان می تواند تغییری بزرگ را در زندگی تان به وجود بیاورد.

وقتی افکارتان را آگاهانه انتخاب کنید این فرصت را می یابید که باورهایی متفاوت را وارد زندگی تان کرده و از این راه، دست به اقدام هایی متفاوت بزنید. برای سرعت بخشیدن به ماجرای «بخواهید تا به شما داده شود» در مورد افکار جدیدتان صحبت کنید، آنها را با آب و تاب برای خودتان و دیگران تعریف کنید؛ حتی جلوتر بروید و نتیجه پایبندی به این افکار را در ذهنتان به تصویر بکشید؛ مثلا فکر کنید که چه می شد اگر با راه اندازی کارگاه خودتان از دست حقوق های اندک راحت شوید و هر روز چند برابر حقوق یک ماهتان درآمد داشته باشید!

با این سه روش، چیزهایی که می خواهید داشته باشید را به دست بیاورید

بخواهید تا به شما داده شود، ماجرایی است که از سه بخش ساده تشکیل شده است:

  1. بخواهید!

باید به طور روشن، دقیق و به دور از هر گونه پیچیدگی، چیزی که واقعا می خواهید را مشخص کنید. آیا پول می خواهید؟ چقدر؟ چه رقمی؟ آیا به دنبال خوشبختی هستید؟ تعریفتان از خوشبختی چیست؟ کائنات باید دقیقا چه چیزی را برای شما فراهم کند تا احساس خوشبخت بودن کنید؟ می بینید؟ گاهی در همین مرحله هم متوجه می شوید که حتی خودتان هم چندان با خواسته واقعی تان آشنا نیستید.

  1. صبر کنید و به خواستن خود ادامه دهید

در این مرحله، تنها کاری که از دست شما بر می آید پیوسته خواستن است. به زبان ساده، شما نباید خواسته تان را فراموش کرده یا آن را در صندوقچه ناامیدی قرار دهید. باید امیدوارانه و همراه با احساسی بسیار عالی و خوشحال کننده، درست مانند کودکی که منتظر است هدیه اش را از داخل کارتن باز کند، منتظر دریافت خواسته خود باشید.

در این گام، شما مدام فرکانسی همسو با خواسته تان را به کائنات می فرستید. درست مانند اینکه با ارتعاش هایتان در حال ساخت یک مسیر به سمت خودتان هستید. وقتی ارسال فرکانس را متوقف می کنید یا از آن ناامید می شوید مسیری که در حال ساخت آن بودید، از بین می رود. پس لطفا ادامه دهید.

  1. پذیرفتن

سومین گام از ماجرای «بخواهید تا به شما داده شود» در پذیرفتن خلاصه می شود. جهان هستی برای آنکه شما را به خواسته تان برساند از مسیرهای متفاوتی عبور می کند. این کار به اندازه ای عجیب و شگفت انگیز است که وقتی به خواسته تان می رسید با خودتان می گویید یعنی این کار واقعا اینقدر ساده بود و من مدت ها داشتم در حسرت آن می سوختم؟! البته که کار جهان هستی برای رساندن شما به خواسته تان ساده نبوده است.

چون او برای رسیدن به این هدف، شکل جدیدی به جهان بخشیده است. وظیفه شما در این قسمت آن است که وقتی چیزی در نظرتان بسیار پررنگ جلوه می کند یا متوجه موضوعی می شوید که همیشه بیخ گوشتان بوده است ولی به آن توجهی نداشته اید یا حتی وقتی خواسته تان بدون هیچ برو و بیایی مستقیم برایتان برآورده می شود، آن را بپذیرید.

این طور نباشد که خودتان را لایق آن ندانید یا بگویید که برای این ماجرا آماده نیستید. جسارت داشتن برای پذیرفتن چیزی که آن را درخواست کرده بودید هم بخشی از وظیفه شما به عنوان یک درخواست کننده است. پس لطفا وقتی سفارشتان می رسد آن را تحویل بگیرید!

نگاهی به آنچه در خلاصه کتاب «بخواهید تا به شما داده شود» گفتیم و شنیدیم:

  1. ما موجودی قدرتمند و ادامه ای جاری از سرچشمه هستی هستیم. این حقیقتی است که هیچ وقت تغییر نمی کند.
  2. هر کدام از ما در سطح متفاوتی از آگاهی، فکر و زندگی می کنیم به همین دلیل، گاهی فرصت هایی که درست در کنارمان هستند را نمی بینیم.
  3. چیزی که مال شما است هرگز به دیگری داده نمی شود. بنابراین، احساس هایی منفی مثل حسادت یا حسرت، بیهوده هستند.
  4. پذیرفتن خودتان و شرایط فعلی زندگیتان اولین گام برای تغییر زندگی تان است. البته این پذیرفتن به معنای تسلیم شدن نیست. در واقع، این کار نوعی شناسایی موقعیت فعلی برای حرکت به سوی موقعیت بعدی محسوب می شود.
  5. احساس شما سنگ راهنمای وجودتان است و به شما نشان می دهد که آیا هنوز هم در مسیر هستید یا از آن خارج شده اید.
  6. شما محدود به جسمتان نیستید. حقیقت وجودی شما نوعی آگاهی است که تا ابد به سرچشمه اصلی خودش متصل باقی می ماند.
  7. هر درخواستی از سه بخش «خواستن»، «انتظار»، و «دریافت» تشکیل می شود. شما در هر گام باید با امیدواری و جسارت، منتظر دریافت چیزی که خواسته بودید بمانید. چون آنچه طلب می کنید بی بروبرگرد در مسیر دریافت شما قرار می گیرد.

راستی…

آیا افکار شما با چیزهایی که واقعا آنها را می خواهید همراستا هستند؟

ادامه مطلب
فکر کردن سریع و آهسته
خلاصه کتاب فکر کردن سریع و آهسته اثر دنیل کانمن

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب فکر کردن سریع و آهسته خلاصه برداری شده است!

فکر کردن سریع و آهسته، دو بخش جالب از داستان پر پیچ و تاب مغز ما هستند؛ البته اگر اولین بار است که در این باره چیزی می شنوید، باید بگوییم حدس های فعلی تان با حقیقت چیزی که در طول این خلاصه کتاب با آن ها روبه رو می شوید، تفاوت های بسیاری دارند و چه بسا از خواندن بعضی بخش ها بسیار شگفت زده شوید؛ زیرا می فهمید گاهی ما سوار بر افکارمان هستیم و گاهی آن ها بر ما سوار می شوند و در کمال تعجب، این سواری ها به شکلی عادلانه میان ما و افکارمان تقسیم نشده اند.

خلاصه کتاب فکر کردن سریع و آهسته (Thinking Fast And Slow)

در این قسمت از خانه سرمایه، به سراغ کتاب «فکر کردن سریع و آهسته» از دنیل کانمن رفته ایم و نکته های ظریفی را که این دانشمند درباره ذهنمان به ما می گوید، بررسی کرده ایم. اگر تصمیم هایی که در زندگی مالی، عشقی یا روزمره خودتان می گیرید، برایتان مهم هستند و می خواهید با آگاهی بیشتری تصمیم گیری کنید، تا پایان این ماجرا در کنار خانه سرمایه باشید.

تفکر سریع و آهسته چه تفاوتی با هم دارند؟

ذهن ما به دو شکل متفاوت فکر می کند:

  1. خودکار و بدون اتلاف وقت
  2. هوشمندانه و زمان سوز

در حالت اول، ما بدون اینکه زمان را از دست بدهیم، با دیدن چند نشانه، تصمیم می گیریم و براساس آن تصمیم اقدام می کنیم؛ مثلاً اگر هنگام راه رفتن در پیاده رو نفر جلویی ما ناگهان دستش را روی سرش بگذارد و با یک حرکت ناگهانی از چیزی که ما نمی بینیم جا خالی دهد، ما هم ناخودآگاه همان رفتار را تکرار می کنیم؛ زیرا اگر وقتمان را برای یافتن آن چیز خطرناک هدر دهیم، چه بسا جان عزیزمان را بر سر این اکتشاف از دست بدهیم.

در حالت دوم، قبل از اینکه دست به کار شویم یا حتی تصمیم بگیریم حسابی با خودمان دو دو تا چهار تا کنیم، موضوع را از همه جنبه هایی که می توانیم زیر ذره بین می گذاریم تا مبادا چیزی از زیر نگاه تیزبین ما دور بماند و درنهایت تصمیم گیری می کنیم؛ البته شاید بعد از تصمیم خود وارد عمل شویم و شاید نه. این ماجرایی است که در بازی فکر کردن سریع و آهسته با آن روبه رو هستیم.

فانتزی ما درباره خودمان چیست؟

ما فکر می کنیم دست کم 90 درصد تصمیم های زندگی مان را براساس نوع دوم تفکرمان، یعنی به شکلی هوشمندانه می گیریم؛ درحالی که حقیقت ماجرا دقیقاً عکس این موضوع را بیان می کند. درواقع در بیشتر موارد، سنگینی بار تصمیم گیری در زندگی ما روی دوش تفکر سریع است. البته ماجرا به همین سادگی هم نیست.

ذهن ما برای تصمیم گیری های سریع از الگوهای پیچیده، تجربه های قبلی و زنجیره ای از افکار استفاده می کند. حتی محققان بر این باورند که منبع اصلی تصمیم گیری های هوشمندانه ما الگوهای پیچیده ای است که در پس زمینه تفکر سریعمان وجود دارند.

ماجرای فکر کردن سریع و آهسته و پیاده روی

شاید شما هم شنیده باشید که می گویند: «بهترین راه برای به دست آوردن ایده های خوب، فکر کردن هنگام قدم زدن است». حق با آن هاست؛ البته این ماجرا چند شیوه اساسی دارد که به طور مستقیم با فکر کردن سریع و آهسته ارتباط دارند. اجازه بدهید این موضوع را با یک مثال برایتان توضیح بدهیم. تصور کنید شما می خواهید برای کتاب جدیدتان به دنبال موضوعی جذاب باشید؛ به همین دلیل شال و کلاه می کنید تا در طول پیاده روی کردن به این ایده برسید.

ماجرا تا جایی خوب پیش می رود که شما نه آن قدر تند قدم بردارید که چشم انداز اطرافتان مانند برق و باد از کنارتان بگذرد و نه آن قدر آهسته بروید که گویی در حال راه رفتن روی یک طناب نازک میان دو قله هستید؛ به زبان ساده، راه رفتن با سرعت معمولی به ایده پردازی کمک می کند؛ زیرا در این وضعیت، ذهن خودکار شما مسئولیت راه رفتن را بر عهده می گیرد؛ درنتیجه شما برای کنترل قدم هایتان به دقت یا حواس جمع نیازی نخواهید داشت.

مین موضوع به شما کمک می کند تا درحالی که گردش خون در بدنتان با شدت بیشتری به جریان افتاده است و خون بیشتری به مغزتان می رسد، درباره کار یا چالش هایتان عمیق تر و خلاقانه تر فکر کنید.

چرا تفکر عمیق و سریع قدم زدن با هم سازگار نیستند؟

اگر سرعت گام هایتان را بیشتر کنید، نمی توانید هم زمان به ایده پردازی مشغول شوید؛ زیرا ذهنتان برای محافظت از شما در برابر خطرهای ناشناخته حرکت با این سرعت، مجبور است از تمام حواسش برای این کار کمک بگیرد. البته همیشه سریع قدم برداشتن نیست که ماجرا را از آهنگ طبیعی خود خارج می کند.

برای مثال اگر بخواهید هنگام راه رفتن چیزی بنویسید یا حتی به یک موضوع خیلی عمیق فکر کنید، ذهن خودکارتان شما را متوقف می کند تا از همه منابع برای انجام این کارها استفاده کنید؛ به زبان ساده، ذهن ما براساس موقعیتی که در آن قرار می گیرد، مدام بین حالت خودکار و هوشمندانه در حال سوییچ کردن است.

ذهن بی اعصاب خودکار در مقابل ذهن صبور هوشمند

ذهن خودکار ما تنبل است. او نمی خواهد خودش را درگیر کارهای تکراری یا پرزحمتی کند که نمی داند در انتها چه نتیجه ای خواهند داشت. از طرف دیگر، خیلی هم بی حوصله است و می خواهد بدون طی کردن مسیر، یک راست به سمت مقصد بپرد؛ درحالی که گاهی عجله کردن به جای آنکه ما را سریع تر به مقصد برساند، فاصله مان را با آن بیشتر می کند.

نقش ذهن خودکار و هوشمند ما در برابر پرسش ها چیست؟

خلاصه کتاب فکر کردن سریع و آهسته

طی مسیرمان برای درک بهتر فکر کردن سریع و آهسته، گذرمان به پرسش ها می افتد. ذهن خودکار، نگاهی کلی به پیرامون ما دارد. درواقع، او دقیقاً به دنبال پرسش یا پاسخ خاصی نیست؛ چون نمی خواهد خودش را در این مورد به زحمت بیندازد. ذهن خودکار ما انرژی خود را صرف تحلیل، بررسی و کشف چیزهای ناشناخته پیرامونمان می کند.

درواقع، کار او چیزی شبیه جمع آوری و دسته بندی اطلاعات برای ذهن هوشمندمان است. او داده ها را از محیط می گیرد و آن ها را در دسته های مختلفی مثل «خطرناک»، «بی خطر»، «قدرتمند»، «ضعیف»، «سودمند»، «بی فایده» و… جای می دهد. گذشته از این، اگر زمانی بخواهد درباره یک موضوع تصمیمی بسیار سریع بگیرد، به راحتی به این داده ها مراجعه می کند.

در نقطه مقابل این ماجرا، ذهن هوشمند ما قرار گرفته است. این بخش، دستگاهی برای تولید و پاسخ دادن به پرسش های بی انتهایی است که در زندگی مان به وجود می آیند. جالب اینجاست که ذهن هوشمند برای یافتن پاسخ پرسش ها به سراغ اطلاعاتی که از قبل توسط ذهن خودکار ما جمع آوری شده بودند می رود و با کندوکاو درون آن ها پاسخ را پیدا می کند یا حتی می سازد!

چه زمانی ذهن ما لنگر می اندازد؟

بخش جالب دیگری که هنگام فکر کردن سریع و آهسته پا به میدان می گذارد «اثر لنگراندازی» است. در این اثر ما درباره چیزی که نمی دانیم به نزدیک ترین اطلاعات پیرامون آن چشم می دوزیم و بر پایه آن پیش بینی می کنیم؛ مثلاً اگر به شما بگویند فاصله شهر «A» از «B» بیشتر از 100 کیلومتر است یا کمتر از آن، شما پیش بینی خود را بر پایه همین 100 کیلومتر ارائه می دهید. جالب تر اینکه هر دو بخش از شیوه تفکر ما، یعنی خودکار و هوشمند نوع ویژه ای از اثر لنگراندازی را تجربه می کنند.

وقتی غافلگیری ها دیگر چندان غافلگیرکننده نیستند

ذهن خودکار ما استاد کنترل کردن شرایط غافلگیرکننده است و آن قدر در این ماجرا دقیق و عمیق است که اگر رویدادی عجیب تنها برای یک بار در زندگی مان رخ بدهد، آن را به الگو تبدیل می کند. به این ترتیب، اگر این رویداد عجیب بار دیگر در زندگی مان تکرار شود، چنان تعجب نمی کنیم.

البته در این میان، ذهن هوشمند ما به دنبال دلایل منطقی است تا سر از کار این تکرار عجیب رویدادها دربیاورد، ولی تا آن زمان، ذهن خودکار ما چندین و چند الگوی دیگر را هم به ذهنمان اضافه کرده است.

چطور ذهن خودکارمان ما را فریب می دهد؟

همان طور که کمی قبل گفتیم، در فکر کردن سریع و آهسته، مسئولیت نتیجه گیری سریع بر عهده بخش خودکار ذهن ماست. این ماجرا خوبی ها و بدی هایی دارد؛ مثلاً یکی از خوبی هایش این است که ما قدرت زیادی برای سریع تصمیم گرفتن و سریع تر واکنش نشان دادن به دست می آوریم، ولی این تمام ماجرا نیست.

چون ذهنمان با سریع فکر کردن و نتیجه گرفتن، چشم ما را به روی اطلاعات بسیار زیادی که می توانند نتیجه ای کاملاً متفاوت را برایمان به دنبال داشته باشند می بندد؛ مثلاً اگر یک سهم با استقبال سرمایه گذاران روبه رو شود و حجم خرید و فروش قابل توجهی داشته باشد، آن را یک سهم خوب در نظر می گیریم و انتظار داریم این سهم همچنان با قدرت به رشد خود ادامه دهد؛ درحالی که شاید یک یا دو عامل بیرونی سبب این رشد ناگهانی شده باشند که از بین رفتنشان عاقبت بدی را برای آن سهم به وجود بیاورد.

جالب تر اینکه ما از این قابلیت برای پیش بینی کردن یا دست کم، ادعای دانستن ماجرایی که اکنون رخ داده است نهایت سوءاستفاده را می کنیم؛ مثلاً اگر سهام یک شرکت دچار کاهش ارزش شود و دست بر قضا ما روز قبل از این ماجرا تمام پولمان را از آن سهم بیرون کشیده باشیم، بادی به غبغب می اندازیم و می گوییم: «من از قبل می دانستم که چنین ماجرایی پیش می آید!» در اینجا ما نیز به دنبال فریبکاری ذهن خودکارمان، ذهن دیگران را درباره اطلاعاتی که نداریم، فریب می دهیم!

اثر هاله ای و تأثیر آن بر ذهن

خلاصه کتاب فکر کردن سریع و آهسته

در ادامه ماجرای فکر کردن سریع و آهسته به «اثر هاله ای» می رسیم. می توانیم در این اثر هم ردپای ذهن خودکارمان را به روشنی ببینیم. ماجرای اثر هاله ای از این قرار است که ما براساس ویژگی های مثبت و منفی که از ظاهر موضوع ها برداشت می کنیم- درنتیجه همان سیستم جمع آوری اطلاعات که ذهن خودکارمان پیوسته آن را انجام می دهد- درباره آن ها نتیجه گیری می کنیم؛ مثلاً اگر فردی زیبا باشد، بی گمان فکر می کنیم که مهربان و خوش قلب است یا اگر فردی از استانداردهای زیبایی شناسی ما فاصله داشته باشد یا با سر و وضعی نامرتب با ما روبه رو شود، احتمال می دهیم او فردی با صفت های اخلاقی نامناسب است.

درحالی که واقعیت زندگی، سرشار از نمونه های متضاد این ماجراست. همه ما افراد زیبارو و خوش لباسی را دیده ایم که بویی از انسانیت نبرده اند و در نقطه مقابل، افراد نه چندان زیبایی را دیده ایم که قلبی از الماس داشته اند. اگر افسار ذهن خودکارمان را در دست بگیریم و او را با ذهن هوشمندمان مهار نکنیم، به راحتی می توانیم خودمان را از حضور آدم های خوب زندگی مان محروم کنیم.

ذهن ما گذشته، حال و آینده را چطور قضاوت می کند؟

در فکر کردن سریع و آهسته، باز هم سهم ذهن خودکار ما بیشتر از ذهن هوشمندمان است. بیایید این ماجرا را از دو دریچه بررسی کنیم:

  1. وقتی افکار و نتیجه کارهای خودمان را روی ترازو می گذاریم

در حالت اول، براساس نتیجه ای که می بینیم، افکار گذشته و پیش بینی های آینده مان را دست کاری می کنیم. ما در این ماجرا به قدری پیش می رویم که دیگر یادمان نمی آید از اول چه فکری داشتیم و چگونه شد که این همه تغییر کردیم. تأثیر این ماجرا زمانی بیشتر می شود که نتیجه با آن چیزی که فکرش را می کردیم، تفاوت زیادی پیدا می کند.

تصور کنید شما درباره سهام دو شرکت، اطلاعات قابل قبولی دارید. با توجه به اطلاعاتتان به این نتیجه می رسید که سهام شرکت «الف» حتماً با رشد جدی روبه رو می شود و سهام شرکت «ب» سقوط خواهد کرد، ولی در کمال تعجب می بینید که عکس این ماجرا اتفاق می افتد و سهام شرکت «ب» رشد بسیار زیادی می کند.

این ماجرا در ذهن شما یک دوگانگی به وجود می آورد. درنهایت، ذهن خودکارتان الگوی تازه ای با این مفهوم می سازد که شرکت «ب» بسیار قدرتمندتر از شرکت «الف» بوده است. اگر در آینده باز هم تصمیم بگیرید که میان شرکت «ب» و شرکت دیگری دست به مقایسه بزنید، در ذهنتان شرکت «ب» را پیروز میدان پیش بینی خواهید کرد! به زبان ساده، الگوی ذهنی قبلی تان شما را به سمت این پیش بینی جهت دار سوق می دهد.

  1. وقتی افکار و نتیجه کارهای دیگران را روی ترازو می گذاریم

در حالت دوم که باز هم به دلیل وجود ذهن خودکارمان رخ می دهد، ما درباره نتیجه تصمیم های دیگران خیلی قاطعانه سخن می گوییم. به دنبال این ماجرا به شرایطی که دیگران هنگام تصمیم گیری داشتند، اهمیتی نمی دهیم و تأثیر آن شرایط را خنثی در نظر می گیریم.

درحالی که شاید اگر خودمان در آن هنگام حضور داشتیم، با توجه به شرایط و حتی نیتمان دقیقاً همان تصمیم را می گرفتیم، ولی از آنجا که دوست داریم زود به نتیجه برسیم، دلمان نمی خواهد با سپردن کارها به ذهن هوشمندمان خستگی بررسی اطلاعات بیشتر را به جان بخریم.

بازار سرمایه؛ دوئلی جهانی بر پایه توهم

تقریباً در تمام کشورهایی که اقتصاد خوبی راهی دارند، بازار بورس، تب و تاب زیادی دارد. سرمایه گذاران بدون استراحت کردن در حال بررسی اطلاعات شرکت های گوناگون و خرید و فروش سهم ها هستند. حالا سؤال اصلی این است که آن ها بر چه اساسی یک سهم را برای خرید یا فروش انتخاب می کنند؟

چه چیزی به آن ها نشان می دهد که بازار درباره قیمت یک سهم دچار اشتباه شده است و آن ها با کشف این اشتباه می توانند سود کنند و مهم تر از همه اینکه آیا بررسی آمار و ارقام عملکرد سرمایه گذاران هم درستی انتخاب ها و تصمیم های آن ها را ثابت می کند؟

در کمال تعجب باید بگوییم پاسخ، منفی و بازار، غیر قابل پیش بینی است. حتی کسانی که فکر می کنند بازار سرمایه را به خوبی می شناسند و قادر به شکار بهترین و کشف نشده ترین سهم ها هستند، نمی توانند ادعا کنند که با داشتن نوعی مهارت یا تجربه به این موقعیت دست یافته اند.

بررسی آمار عملکرد سرمایه گذاران نشان می دهد آن ها در بیشتر مواقع، تصمیم های خرید و فروش اشتباهی را می گیرند و موفقیت آن ها بیشتر از آنکه به مهارتشان بستگی داشته باشد، مدیون شانس است. تحلیل ها یا پیش بینی ها در بازار سرمایه بسیار ناپایدار هستند. همان طور که نمی توانیم درباره جزئیات ماجراهای روز بعدمان حرفی دقیق بزنیم و آن را با قطعیت پیش بینی کنیم، نمی توانیم درباره رشد یا سقوط یک سهم، نظری قاطعانه داشته باشیم.

چه ترفندی در مقابل عدم قطعیت بازار سهام از ما محافظت می کند؟

بازار سرمایه سرشار از ماجرا، اخبار ضد و نقیض و داستان هایی است که می توانند در یک آن، همه چیز را تغییر دهند. حتی گاهی همه چیز به دلیلی نامعلوم دستخوش تغییر می شود و هیچ کس نمی تواند مسئولیت آن را بر عهده بگیرد. بدترین و دیوانه کننده ترین چیز در این بازار بی ثبات، داشتن اطلاعات فراوان و میل به استفاده از این دانستن هاست؛ زیرا حتی اگر یک سهم از روی داده ها، اخبار و اطلاعات، موردی بسیار مناسب برای خرید باشد و روی کاغذ از آن انتظار رشد 100 درصدی داشته باشیم، هیچ چیزی نمی تواند به ما تضمین دهد که این سهم در بازار همچنین رشدی را تجربه می کند. بهترین راه چاره در این ماجرا، دنبال کردن قیمت است.

چرا دنبال کردن قیمت سهم ها طلایی ترین استراتژی در بازار سهام است؟

خلاصه کتاب فکر کردن سریع و آهسته

بیایید از زاویه دیگری و از دریچه فکر کردن سریع و آهسته به ماجرای تغییرها در بازار سهام نگاه کنیم. کمی قبل با هم گفتیم که هر چیزی می تواند بر ارزش سهم ها تأثیر مثبت یا منفی بگذارد و درنهایت، این تأثیرها هم بر قیمت سهم ها تأثیر می گذارند.

پس اگر از دریچه ذهن خودکارمان که عاشق سرعت و نتیجه گیری سریع است، به این ماجرا نگاه کنیم، بدون در نظر گرفتن تمام اطلاعات، اخبار، داده ها و ماجراهای پیدا و پنهان بازار سرمایه و تنها با دنبال کردن روند حرکت قیمت سهم ها می توانیم در این بازار دست به معامله بزنیم و از متوسط بیشتر سرمایه گذاران حرفه ای هم که سال ها با این بازار دست به یقه هستند جلو بزنیم!

چگونه «مالکیت» منطق معامله گری ما را زیر سؤال می برد؟

انسان ها برای چیزهایی که مالک آن هستند و دوستشان دارند، ارزشی بسیار بیشتر از ارزش واقعی آن ها قائل می شوند؛ مثلاً شاید یک ساعت مچی قدیمی که از پدربزرگشان برای آن ها به یادگار مانده باشد، از یک ساعت «رولکس» بیشتر برایشان ارزش داشته باشد.

اگر قرار باشد این ساعت را به کسی بفروشند، قیمتی سرسام آور برایش در نظر می گیرند؛ درحالی که فرد خریدار، ارزش پنهانی این ساعت را درک نمی کند. در نظر هرکسی غیر از آن فرد، این ساعت، یک چیز قدیمی است که نباید پول زیادی بابتش داد. همین ماجرا درباره بازار بورس هم رخ می دهد.

گاهی پیش می آید که سرمایه گذاران، علاقه عجیبی به سهام یک شرکت پیدا می کنند و حاضر نمی شوند آن را به این سادگی ها از دست بدهند. حتی مواردی وجود داشته که سرمایه گذار با وجود ضرری که از سوی آن سهم به او وارد شده است باز هم با اصرار زیاد سهم خود را نگه داشته است.

این پایان است که اهمیت دارد

ماجرای فکر کردن سریع و آهسته در کوچک ترین بخش های زندگی ما جریان دارد. ذهن خودکار و عاشق نتیجه ما به طور پیوسته در حال سانسورکردن ماجراهایی است که اطراف ما رخ می دهند. درواقع، ذهن ما علاقه ای به داستان های طولانی که برایش تعریف می کنیم یا موضوع های خسته کننده ای که می شنود ندارد. تنها بخش هایی که برای ذهن خودکار ارزش دارند، قسمت های مهم، لحظه های خاطره انگیز یا غم انگیز و درنهایت، پایان ماجرا هستند.

هر چیزی غیر از این ها، چنان در نظرمان کمرنگ می شود که چند لحظه یا در بهترین حالت، چند روز بعد، آن را فراموش می کنیم؛ به همین دلیل به یاد آوردن ناهاری که هفته پیش خوردیم برایمان سخت است، ولی دقیقاً به یاد داریم که یک ماه پیش در روز تولدمان چه ساعت های شادی را با دوستانمان سپری کردیم.

پیام اصلی دنیل کانمن از نوشتن کتاب فکر کردن سریع و آهسته چه بود؟

خلاصه کتاب فکر کردن سریع و آهسته

دنیل کانمن، روان شناس و برنده جایزه نوبل اقتصاد است. خدماتی که او به علم اقتصاد و دنیای روان شناسی کرد، در صفحه های تاریخ این دو علم حک شده است. کانمن در کتاب «فکر کردن سریع و آهسته» به دنبال آشناکردن مردم با یکی از اصلی ترین دلایلی بود که ما به خاطرش تصمیم های عجیبی در زندگی مان می گیریم.

دو بخش از ذهن ما که به زبان خودمان آن ها را «ذهن خودکار» و «ذهن هوشمند» می نامیم، دو سوی طناب تصمیم گیری ما را در دست دارند. کانمن می خواست ما را از این ماجرا باخبر کند که در این ماجرا قدرت ذهن خودکارمان بسیار بیشتر از ذهن هوشمندمان است؛ به همین دلیل، گاهی تصمیم هایی می گیریم که گویا هیچ منطقی پشت آن ها نیست. آگاه بودن از این ماجرا به ما قدرت بیشتری در تصمیم گیری به ویژه در زمینه مالی می دهد.

نظر شما چیست؟ به عنوان یک سرمایه گذار، کدام بخش از ماجرای فکر کردن سریع و آهسته برای شما جذاب بود؟

ادامه مطلب
یادگیری بیت کوین
6 کتاب برای یادگیری بیت کوین

دیر یا زود هیاهوی ارزهای دیجیتال به همه مردم می رسد؛ بنابراین بهتر است تا فرصت دارید درباره این حوزه مهم و ارزشمند مطالعه کنید. ارزهای پایه مانند بیت کوین، اتریوم و لایت کوین همگی در ماه های اخیر با افزایش چشمگیری مواجه شده اند؛ پس هیجان برای خرید آن ها نیز افزایش یافته است.

قبل از اینکه سرمایه گذاری در این حوزه را شروع کنید، بهتر است درباره آن آموزش کافی ببینید. کوین اولری یکی از متخصصان سرمایه گذاری می گوید شما هرگز نباید روی چیزی سرمایه گذاری کنید که درکی از آن ندارید؛ بنابراین ما در این مقاله قصد داریم به شما کتاب هایی برای یادگیری بیت کوین و سایر ارزهای دیجیتال را معرفی کنیم.

بیت کوین چیست؟

یادگیری بیت کوین

بیت کوین به زبان ساده یک دارایی دیجیتال است که از طریق یک سیستم پرداخت می توان از آن برای تراکنش های مختلف استفاده کرد. ویژگی اصلی آن هم این بوده که امکان پرداخت ناشناس از فردی به فرد دیگر فراهم بوده است؛ بنابراین می توان به صورت کاملاً ناشناس هر خریدی را در بستر وب انجام داد؛ البته نباید این نکته مهم را فراموش کنیم که بسیاری از کسب و کارهای سنتی در حال حاضر شروع به پذیرش این نوع معاملات کرده اند.

ارزش بیت کوین می تواند در طول زمان با توجه به محرک های مختلف دچار نوسان شود. با این حال ناشناس بودن تراکنش ها آن را به ابزاری ارجح برای کارهای مختلف تبدیل کرده است. یک مثال کلیشه ای از استفاده از بیت کوین برای تراکنش های مختلف زمانی بوده که افراد در حوزه دارک وب اقدام به خرید تسلیحات نظامی می کنند. البته در حال حاضر به قدری حوزه فعالیت این ارز دیجیتال گسترش یافته که شما برای رزرو یک هتل نیز می توانید از آن استفاده کنید.

چرا یادگیری بیت کوین اهمیت دارد؟

شکی نیست که ارزهای دیجیتال رشد چشمگیری دارند و سبب بروز میلیونرهای جدیدی در این دنیا شده اند. با این حال ممکن است این سؤال برای شما پیش بیاید که آیا دلیل قانع کننده ای برای شروع سرمایه گذاری در این زمینه وجود دارد؟ اولین دلیلی که برای اهمیت یادگیری بیت کوین می توانیم نام ببریم این است که برخلاف ارزهای فیات مانند دلار و یورو، هیچ نهاد سیاسی یا سازمان دولتی نمی تواند بر کاهش یا افزایش ارزش این ارزهای دیجیتال تأثیری بگذارد؛ پس می توان گفت یک واحد پولی غیرمتمرکز است که برای انتقال آن می توانید تمام قوانین حاکم بر دنیای سیاست را پشت سر بگذارید.

دلیل دیگری که اهمیت این موضوع را به ما نشان می دهد این است که تحت تأثیر تحولات بازارهای فعلی قرار نگرفته است؛ بنابراین دچار تورم نخواهد شد. برای درک بهتر باید بگوییم تعداد بیت کوین های در سراسر دنیا محدود بوده و این تعداد هرگز بیشتر نخواهد شد؛ از این رو هیچ گاه مانند سهام و فلزات گران بها تحت تأثیر سوداگری های بازار قرار نخواهد گرفت.

همچنین به عنوان یکی دیگر از دلایل اهمیت آن می توان به این نکته اشاره کرد که به دلیل ماهیت رمزنگاری شده آن امکان دزدی و کلاه برداری وجود ندارد. تنها راه هایی که به دزدی منجر خواهد شد، این است که فردی کیف پول دیجیتال شما را بدزدد؛ بنابراین می توانید به راحتی در برابر حمله هکرها و دزدان مختلف از دارایی خود مراقبت کنید.

معرفی 6 کتاب مهم برای یادگیری بیت کوین

بعد از اینکه به اهمیت بیت کوین و دیگر ارزهای دیجیتال پی بردیم، وقت آن است تا منابع ارزشمندی را که می توان به کمک آن ها به خوبی این مفاهیم را یاد گرفت، بررسی کنیم. کتاب هایی که در ادامه معرفی می شوند، همگی از برترین منابع آموزشی بیت کوین به زبان ساده هستند.

1- کتاب طلای دیجیتالی (Digital Gold)

یادگیری بیت کوین

بیت کوین و داستان درونی میلیونرهایی که برای اختراع مجدد پول تلاش می کنند

نویسنده: Nathaniel Popper

نویسنده این کتاب، ناتانیل پوپر که نویسنده سرویس مالی و فناوری در نیویورک تایمز بوده در کتاب خود محتوایی کامل درباره بیت کوین ارائه داده است. او در این کتاب که سال 2015 منتشر شد، از تاریخچه بیت کوین و خالق مرموز آن، ساتوشی ناکاموتو صحبت می کند. همچنین به تحلیل افرادی می پردازد که در سال های ابتدایی معرفی این ارز دیجیتال در نقش حامی آن شروع به فعالیت کردند. افرادی مانند دوقلوهای وینکلووس که در حال حاضر جزء میلیاردرهای حوزه ارز دیجیتال به شمار می روند.

نویسنده در این کتاب داستان جذاب فناوری بیت کوین و ظهور چشم گیر آن را به عنوان یک سیستم ارز دیجیتال روایت می کند. از طرفی قلم نویسنده بسیار ساده بوده و سعی کرده است تا حد ممکن از به کار بردن اصطلاحات تخصصی پرهیز کند؛ بنابراین خواننده مبتدی هم می تواند از مطالعه این کتاب لذت ببرد و تا پایان همراه آن باشد. شاید بتوان دلیل قلم روان نویسنده را این دانست که او خبرنگار بوده و دارای یک توانایی ذاتی در بیان رویدادهای مختلف به شیوه ای قابل درک است.

کتاب Digital Gold که منبعی ارزشمند برای یادگیری بیت کوین است، در سال 2015 یعنی همان سال اول انتشار در فهرست نهایی جایزه بهترین کتاب تجاری سال Financial Times و McKinsey قرار گرفت. جالب است بدانید دلیل نام گذاری کتاب هم این بوده که پوپر معتقد است ارز دیجیتال مانند طلا بوده و در سال های آتی می تواند به عنوان یک استاندارد جهانی برای ذخیره ارز باشد.

2- کتاب دارایی های رمزنگاری شده (Cryptoassets)

یادگیری بیت کوین

راهنمای سرمایه گذاران نوآور برای بیت کوین و فراتر از آن

نویسنده: Chris Burniske و Jack Tatar

کریس برنیک یکی از نویسندگان کتاب Cryptoassets یکی از شرکای کمپانی سرمایه گذاری Placeholder Capital بوده که یک شرکت دارایی ارزهای دیجیتال برای بررسی توکن ها و کالاهای مرتبط است. این کتاب به سبکی بسیار خوانا نوشته شده است؛ با این حال دارای مطالب بسیار غنی برای یادگیری بیت کوین و دیگر ارزهای دیجیتال است.

این کتاب توضیحی سیستماتیک از دنیای واقعاً جدید و هیجان انگیز دارایی های دیجیتال را ارائه می دهد. در این کتاب مجموعه ای از ابزارهای مختلف مورد نیاز برای ارزش گذاری ارزهای دیجیتال و به حداکثر رساندن پرتفولیو و در عین حال حفظ سطح ریسک را نشان می دهد.

همچنین پیدایش این ارزهای دیجیتال، تکامل توکن های رمزنگاری شده و عملکرد آن ها را در میان ظهور بلاک چین بیان می کند. در اصل می توان گفت این کتاب یکی از بهترین منابعی است که در زمینه ارزهای دیجیتال می تواند سطح دانش شما را افزایش دهد. در عین حال قطعاً کمک می کند تا درک خود را از اکوسیستم کریپتو به صورت عملی نشان دهید.

این کتاب در سال 2017 نوشته شده و تاریخچه مفصلی از این صنعت را ارائه می دهد که ممکن است برخی سرمایه گذاران جدید این حوزه هیچ اطلاعی از آن نداشته باشند. آرتور لافر که یکی از اعضای هیئت مشاوران سیاست اقتصادی رئیس جمهور سابق آمریکا، رونالد ریگان بوده درباره این کتاب می گوید که بسیاری عملی و آموزنده بوده و می تواند به عنوان یک منبع ضروری مورد مطالعه علاقه مندان قرار گیرد.

3- کتاب تسلط بر بیت کوین (Mastering Bitcoin)

یادگیری بیت کوین

برنامه نویسی روی بلاک چین

نویسنده: Andreas M. Antonopoulos

کتاب Mastering Bitcoin نوشته آندریاس آنتوپولوس یکی از تحلیلگران شناخته شده ارزهای دیجیتال است. او که در دنیای کریپتوکارنسی ها یکی از مدافعان بیت کوین محسوب می شود، در این کتاب سعی کرده است صفر تا صد این ارز دیجیتال محبوب را به شما آموزش دهد.

هدف نویسنده از نگارش این بوده که کتاب به ویژه برای افراد غیرمتخصص، سرمایه گذاران و مدیران خوانده شود؛ بنابراین قلم رسا و نگارش شیوایی را برای یادگیری بیت کوین انتخاب کرده است. شاید بتوان این را یکی از ویژگی های آنتوپولوس معرفی کرد که می تواند موضوعات پیچیده را به شکلی ساده به افراد توضیح دهد.

این کتاب در سال 2014 منتشر شد و آغازگر خوبی برای مفهوم ارز دیجیتال غیرمتمرکز بود. کتاب mastering Bitcoin به فناوری پشت این دارایی دیجیتال و هدف و کاربرد آن در دنیای واقعی می پردازد. خوانندگان در پایان مطالعه آن، به درک درستی از اینکه یک ارز دیجیتال چگونه کار کرده و تراکنش ها به چه شکلی پردازش می شوند، خواهد رسید. همچنین به بررسی بلاک چین، کیف پول های دیجیتال و مفاهیم حیاتی دیگر می پردازد. نسخه به روزشده این کتاب بعدتر در جولای 2017 منتشر شد.

4- کتاب عصر ارز دیجیتال (The Age of Cryptocurrency)

یادگیری بیت کوین

چگونه بیت کوین و پول دیجیتال نظم اقتصادی جهانی را به چالش می کشد؟

نویسنده: Paul Vigna و Michael J. Casey

کتاب The Age of Cryptocurrency درباره منشأ، آینده و کارکردهای ارز دیجیتال بحث می کند؛ زیرا قصد دارد ما را برای اقتصادی که کاملاً مبتنی بر حوزه دیجیتال بوده آماده کند. این اقتصاد برخلاف ارز کاغذی که در حال حاضر استفاده می شود، کاملاً بر مبنای پول هایی بوده که ماهیت دیجیتال دارند.

این کتاب به بسیاری از سؤالات فنی و غیرفنی مربوط به ارزهای دیجیتال مانند بیت کوین پاسخ داده و تا حد امکان سعی کرده تا ابهام را برطرف کند. محتوای آن یک گزارش بسیار هیجان انگیز و جالب درباره زمان بندی تکامل بیت کوین و تبدیل آن به یک ارز دیجیتال است. همچنین درباره پتانسیل ارزهای پایه صحبت کرده و سعی می کند فناوری پس زمینه آن را به خوبی شرح دهد.

یکی از مواردی که نویسندگان کتاب به آن پرداخته اند، مزایا و معایب ارزهای دیجیتال از منظر تجارت، سیاست، دولت ها و امور مالی بوده است؛ زیرا نباید فراموش کنیم که ورود آن به همه جوانب زندگی ما می تواند تأثیرات انکارناپذیری داشته باشد. مسئله ای که درباره کتاب وجود داشته این است که درمورد تهیه محتوای آن تحقیقات گسترده و خوبی انجام شده است؛ پس می تواند منبعی معتبر برای یادگیری بیت کوین باشد.

هر دو نویسنده کتاب از خبرنگاران وال استریت ژورنال بودند و در سال 2015 کتاب خود را در توضیح این مقوله منتشر کردند که چگونه جهانی که با پول دیجیتال اداره می شود، می تواند جایگزین سیستم امروزی مالی شود؛ برای مثال به موردی پرداخته شده که درباره زنی در افغانستان بوده که هیچ حساب بانکی نداشته و با این حال به ارزهای دیجیتال دسترسی داشته است؛ بنابراین می توانیم متوجه این موضوع شویم که این فناوری چه تغییرات عظیمی می تواند روی زندگی ما ایجاد کند.

5- کتاب بیت کوین از مبتدی تا حرفه ای (Bitcoin From Beginners To Expert)

یادگیری بیت کوین

راهنمای نهایی برای فناوری ارزهای دیجیتال و بلاک چین

نویسنده: Christian Newman

اگر تاکنون از مایندمپ استفاده کرده باشید، می دانید که می توان از یک موضوع اساسی به سمت موضوعات ناشناخته زیادی رفت و آن ها را کشف کرد؛ بنابراین اجازه دهید به شما بهترین کتاب در مورد بیت کوین را معرفی کنیم که مانند یک نقشه ذهنی عمل می کند. این کتاب نه تنها اصول اولیه بیت کوین را به شما آموزش می دهد، بلکه روی موضوعات دیگری که ممکن است برای اطلاع از آن ها کنجکاو باشید هم تمرکز دارد.

نیومن، نویسنده این کتاب به شما اصول اولیه برای یادگیری بیت کوین، کارهایی که برای سرمایه گذاری باید انجام دهید و نحوه تجارت صحیح در این حوزه برای ثروتمندشدن را به طور کامل آموزش خواهد داد. مزیت اصلی مطالعه این کتاب این بود که به صورت مرحله به مرحله مطالب را یاد داده تا در ذهن به طور منسجمی قرار بگیرند. از دیدگاه افرادی که قصد شروع سرمایه گذاری در بیت کوین را داشته اند، این کتاب به زبانی شفاف نوشته شده و پس از مطالعه آن درک عمیق تری از بیت کوین یافته اند.

6- کتاب پرنده سحرخیز بیت کوین شکار می کند (Early Bird Gets The Bitcoin)

یادگیری بیت کوین

راهنمای نهایی همه چیز درباره بیت کوین

نویسنده: Andrew K. Courey

بی شک کتاب Early Bird Gets The Bitcoin یکی از جالب ترین کتاب های دنیا برای یادگیری بیت کوین است. این کتاب عملاً یکی از بهترین منابع موجود برای یادگیری اصول اولیه این ارز دیجیتال به شمار می رود. نویسنده مطالب سخت و پیچیده را خرد کرده و در فصل های مختلف به شرح و توضیح آن پرداخته است؛ بنابراین هر فردی بدون دانش قبلی از بیت کوین هم می تواند به مطالعه آن پرداخته و مطمئن باشد تا در انتها مطالب مختلفی را یاد گرفته است.

اندرو کوری، نویسنده کتاب برخی مفاهیم مهم مربوط به بیت کوین، مانند فناوری بلاک چین، اتریوم، ICO و ارزهای دیجیتال را پوشش داده است. افراد مبتدی می توانند درک خود را از مفاهیم و شیوه های مرتبط با استخراج بیت کوین و کیف پول آن گسترش دهند. درواقع این کتاب هر آنچه را که باید درباره این ارز دیجیتال محبوب بدانید، به شما آموزش می دهد.

نکته چشمگیری که درباره این منبع وجود داشته این است که بحث مفصلی درباره سرمایه گذاری در زمینه ارزهای دیجیتال به خصوص بیت کوین را ارائه می دهد؛ بنابراین خواننده می تواند مروری بر الزامات و بهترین شیوه های سرمایه گذاری در بیت کوین داشته باشد. همچنین به شرح جزئیات مختلف درباره خطرات سقوط بیت کوین می پردازد. علاوه بر این می توانید پیوست کتاب را منبعی مفید برای یادگیری بیشتر درباره بیت کوین مطالعه کنید. ضمیمه شامل تعریفی از اصطلاحات کلیدی و برخی از خدمات مهم بیت کوین است.

سخن پایانی

درحالی که دلایل زیادی برای سرمایه گذاری در بازار ارزهای دیجیتال وجود داشته است، هنوز هم برخی از افراد در برابر آن مقاومت می کنند؛ بنابراین بهترین توصیه و پیشنهاد این بوده تا سطح اطلاعات خود را در آن بالا ببرند. در این مقاله به معرفی برخی از بهترین کتاب هایی پرداختیم که به شما در یادگیری بیت کوین کمک می کنند که این می تواند نقطه شروعی برای یک مسیر جدید و هیجان انگیز در زندگی شما باشد.

پرسش های متداول

راه های مختلفی برای یادگیری وجود داشته؛ از مطالعه کتاب های آموزشی تا شرکت در دوره های آنلاین و حضوری همگی می توانند شما را به درک درستی از مفهوم بلاک چین و ارز دیجیتال برسانند.

بیت کوین یک سیستم پرداخت مالی و یک پول دیجیتال است که می توانید بدون وابستگی به هیچ دولت و سازمان دولتی آن را انتقال دهید. این شبکه غیرمتمرکز سبب شده تا در سال های اخیر افراد بسیاری جذب آن شوند.

معامله با بیت کوین در برابر دزدی و هک کاملاً مطمئن است؛ با این حال باید درباره نوسان قیمت های آن کاملاً آگاه بوده و جلوی از دست رفتن دارایی خود را بگیرید.

ادامه مطلب
صنعت فین تک
معرفی 5 کتاب درباره صنعت فین تک (FinTech)

مطالعه کتاب های کارشناسان برجسته جهان، بینش گسترده ای را درباره بهترین شیوه های فعلی بازار و آینده صنعت FinTech  به شما آموزش می دهد. می توانید نیرو محرکه پشت تمام اتفاقات و نوآوری ها و روندهایی را که در سال های آینده بر این صنعت تأثیر می گذارند، کشف کنید.

فناوری مالی یا همان Financial technology که معمولاً FinTech نامیده می شود، توانسته در سال های اخیر به یکی از صنایع فعال با رشد بسیار سریع در سراسر جهان تبدیل شود. اصطلاح صنعت فین تک شامل طیف گسترده ای از نرم افزارها، نوآوری های تکنولوژیکی و خدمات متنوع قابل استفاده در زمینه سرمایه گذاری های شخصی افراد یا شرکت های حرفه ای سرمایه گذاری و حتی بانک هاست.

صنعت فین تک چیست؟صنعت فین تک

زندگی تمام انسان ها متحول شده است. همچنین استاندارد زندگی ها بهبود یافته که همه این اتفاقات به لطف فناوری است که همیشه در حال بهبود و تغییر است. تکامل همیشه رخ می دهد و در حوزه خدمات مالی نیز کمتر از بقیه حوزه ها عمل نکرده است. از توانایی مشتریان برای خرید آنلاین تا مشاهده تراکنش های مالی از خانه و استفاده از نرم افزارهایی برای انتقال وجه سریع و پرداخت قبوض و وام ها، همگی نتیجه این تکامل بوده اند.

فناوری به صورت یکپارچه ای تغییر یافته و در تمام ابعاد زندگی ما وارد شده است. هر کاری که انجام می دهیم، معاشرت با دوستان، خرید، مسافرت و به معنای واقعی کلمه همه چیز، تغییر کرده است و صنعت خدمات مالی و بخش های مختلف بانکی سراسر دنیا نیز از این قاعده مستثنا نیستند.

این صنعت که بیشتر به عنوان فناوری مالی نیز شناخته می شود، پیشرو امور مالی و فناوری است. FinTech  اصطلاحی است که برای توصیف بسیاری از فناوری هایی که خدمات مالی را از طریق نرم افزارهای ارائه می کنند، مانند بانکداری آنلاین، برنامه های پرداخت موبایلی یا حتی ارزهای دیجیتال که هم زمان به مصرف کنندگان و هم به مؤسسات مالی کمک می کنند، اطلاق می شود. به عبارت ساده، هر کسب و کاری که از این خدمات مالی برای ارتقا یا خودکارسازی کار و رویه های خود استفاده می کند، به نحوی با این صنعت ارتباط دارد. استفاده از فناوری پیشرفته برای ارائه خدمات مالی به مصرف کنندگان و کسب و کارها، از خرید و فروش ارزهای دیجیتال گرفته تا تأیید اعتبار پرداخت های الکترونیکی، بانکداری تلفن همراه و بیمه و برنامه های سرمایه گذاری، چیزی است که صنعت فین تک را شکل می دهد.

چرا صنعت فین تک اهمیت دارد؟

ظهور این صنعت برای همیشه روش کسب و کار شرکت ها را تغییر داده است. از حسابرسی تا پرداخت های آسان اینترنتی، هیچ کدام تا این لحظه تصمیم گیری را برای تجار آسان نکرده بودند. راه اندازی یک کسب و کار توسط شما و همچنین گسترش آن هرگز این قدر کم هزینه نبوده است.

پیشرفت تکنولوژی سبب تکامل صنعت FinTech  شده است، اما باید این نکته را هم در نظر گرفت که این خدمات مالی جدید در نوع خود سبب ایجاد تکامل های بیشتر در صنایع مختلف شده است و در بسیاری از بخش ها سبب سهولت و تسریع پیشرفت صنایع شده است. اگر بخواهیم مهم ترین دلایل اهمیت این صنعت را نام ببریم، موارد زیر از جمله این دلایل خواهند بود:

  1. این خدمات مالی بسیار مقرون به صرفه هستند.
  2. امنیت بیشتری را به کاربران ارائه می دهند.
  3. دارای سیستم های پرداخت ارتقا یافته است.
  4. بهترین سرعت و راحتی برای شرکت ها و مشتریان
  5. شفافیت در حوزه مالی

بهترین کتاب های صنعت فین تک

برای سرمایه گذارانی که می خواهند درک بهتری از این صنعت به دست آورند، فهرستی از پنج کتاب برتر نوشته شده در این حوزه را گردآوری کرده ایم و با مطالعه آن ها متوجه می شوید تمام این صنعت درباره چیست و چگونه می تواند حوزه خدمات مالی را دگرگون کند. انتخاب تنها پنج کتاب در این حوزه کار بسیار دشواری است، اما سعی کرده ایم با تکیه بر تجربه کاری خود در صنعت FinTech ، جدیدترین و بهترین موارد را بررسی کنیم.

1- کتاب The FINTECH Book

صنعت فین تک

این کتاب نتیجه زحمات Susanne Chisti و Janos Barberis بوده و تاکنون یک راهنمای بسیار جامع برای افراد تازه کار در صنعت فین تک بوده است. این کتاب را با نام دیگر The Financial Technology Handbook for Investors, Entrepreneurs, and Visionaries نیز می شناسند. هدف این کتاب ارائه اطلاعات و توصیه های مفید برای بانکداران، کارآفرینان این صنعت و سرمایه گذارانی است که به دنبال کسب سود بیشتر در حوزه FinTech  هستند.

مطالب موجود در کتاب The FINTECH Book بسیار کامل جمع بندی شده و روند اقتصادی مرتبط با فین تک را به خوبی منعکس می کند. این کتاب توسط دو شخص برجسته که جزء نفرات مرجع در این فناوری مالی هستند، ویرایش و نهایی شده است. Susanne Chisti مدیر اجرایی کمپانی FINTECH Circle و اولین سرمایه گذار در اروپا بر روی این صنعت است. Barberis نیز بنیان گذار شرکت SuperCharger و صاحب یک مرکز توسعه فین تک در هنگ کنگ محسوب می شود.

2- کتاب Breaking Banks: The Innovators, Rogues, and Strategists Rebooting Banking

صنعت فین تک

نویسنده این کتاب Brett King است که تخصص او در این صنعت زبانزد همه است. باید دانست بسیاری از محصولات پدیدآمده از صنعت FinTech، خدمات پشتیبانی مناسبی را به بانک ها و سایر مؤسسات مالی سنتی ارائه می دهند. با این حال، تعدادی از شرکت های فین تک در بخش خدمات مالی دیگر شرکت ها اختلالات عجیبی ایجاد می کنند و چنین شرکت هایی موضوع کتاب جناب کینگ است.

این نوشته مصاحبه ها و داستان هایی درباره کارآفرینان این صنعت ارائه می کند که در خط مقدم ارائه خدمات مالی از طریق ابزارهای غیرسنتی هستند و پدیده هایی مانند ظهور وام دهی همتا به همتا (P2P) و سرمایه گذاری به روش robo-advisors را بررسی می کند. برت کینگ یک مرجع و چهره شناخته شده در صنعت در حال تغییر بانکداری و امور مالی است. او نویسنده چندین کتاب درباره پیشرفت های تکنولوژیکی در بانکداری است و در سال 2012 به عنوان مبتکر سال بانکداری آمریکا انتخاب شد.

3- کتاب Smarter Bank: Why Money Management Is More Important Than Money Movement to Banks and Credit Unions

صنعت فین تک

این اثر را Ron Shevlin نوشته است. کتاب Smarter Bank جناب شولین بر روش هایی تمرکز دارد که بهترین و باهوش ترین بانک های سنتی با آن ها سازگار شده و از نوآوری های موجود در این صنعت بهره می برند. شولین توضیح می دهد که چگونه این بانک های «هوشمندتر» آخرین فناوری ها را با آغوش باز پذیرفته و مدل های کسب وکار خود را با نوآوری های صنعت FinTech  و بازار مالی در حال تغییر تنظیم می کنند. او نشان می دهد چگونه بانک های پیشرو از محصولات و خدمات این صنعت برای بهبود روابط با مشتری و سودآوری نهایی استفاده می کنند.

این کتاب به طیف گسترده ای از موضوعات، از جمله نوآوری در استفاده از داده های بزرگ، تعامل با مشتری، اهمیت روزافزون بانکداری با تلفن همراه و خدمات پرداخت آنلاین و رفتارهای مالی صحیح می پردازد. قطعاً خواندن این کتاب به مدیران بانکی توصیه می شود.

شولین که سال ها با عنوان مشاور بازاریابی و تحلیلگر صنعت بانکداری فعالیت داشته است، در سال 2014 در فهرست «30 مبتکر: مدیران کلیدی شکل دهنده صنعت فن تک» در رتبه دوم قرار گرفت.

4- کتاب Digital Bank: Strategies to Launch or Become a Digital Bank

صنعت فین تک

نوشتن این کتاب، اثر Chris Skinner، مدت زمان زیادی طول کشیده، اما نتیجه آن ارزش این مقدار زحمت را داشته است. اسکینر کتاب نهم خود با موضوع آینده بانکداری در دنیای یکپارچه شده را با نوشتن کتاب Digital Bank دنبال کرد. هدف این نوشته، ارائه طرحی بلندپروازانه برای ایجاد چیزی است که جناب اسکینر آن را بانک آینده می داند. این کتاب اساساً توسعه یافته از کاری است که آقای اسکینر سال ها از طریق باشگاه فین تک، یک انجمن شبکه ای برای متخصصان صنعت FinTech که او در سال 2004 آن را تأسیس کرد، انجام داده است.

تمرکز این کتاب بر کمک به متخصصان صنعت بانکداری است تا از تأثیر انقلاب دیجیتال در بانکداری در شکل دهی به شیوه های تعامل افراد و شرکت ها با بانک هایشان آگاه تر شوند. جناب اسکینر تصاویر و نمونه های واقعی از تغییر چهره خدمات بانکی و مالی را از طریق بررسی بانک های آنلاین مانند Allly Bank در ایالات متحده، Fidor Bank در آلمان و شرکت خدمات وام دهی همتا به همتا اروپایی Zopa ارائه می دهد.

5- کتاب The Age of Cryptocurrency: How Bitcoin and Digital Money Are Challenging the Global Economic Order

صنعت فین تک

این کتاب را دو چهره شناخته شده در زمینه معرفی صنعت فین تک به دیگران یعنی Paul Vigna و Michael Casey، نوشته اند. همان طور که عنوان این کتاب نشان می دهد، کتاب ویگنا و کیسی بر ظهور ارزهای دیجیتال مانند بیت کوین تمرکز دارد. این دو که خبرنگاران وال استریت ژورنال هستند، اهمیت ارزهای جایگزین را توضیح می دهند و بررسی می کنند که چگونه می توانند با ارائه یک سیستم مالی کاملاً جدید از طریق فناوری بلاک چین، سیستم پولی پایه جهان را متحول کنند. علاوه بر این، آن ها این موضوع را ابزاری مفید برای ارائه خدمات مالی اساسی به بخش وسیعی از جمعیت جهان می دانند که بانک ندارند.

نویسندگان توضیح روشنی درباره منشأ ارزهای دیجیتال و نحوه فعال کردن تراکنش های خارج از بانک مرکزی و مستقل از آن ارائه می دهند. به طور خاص، این کتاب بررسی کاملی از بیت کوین ارائه می کند و نقاط ضعف آن را تأیید می کند، اما با تأکید بیشتر بر نقاط مثبت، اشاره می کند که ارز دیجیتال جای پای محکمی در دنیای پولی امروز ایجاد کرده است و احتمالاً همچنان میزان پذیرش آن در بین مردم افزایش می یابد. این موضوع تأثر مستقیمی بر صنعت مالی دنیا داشته و به عنوان یکی از اساسی ترین موارد این صنعت مطرح می شود.

نتیجه گیری

صنعت FinTech  توانسته تمام سیستم های مالی و درنتیجه تمام وجوه زندگی انسان ها را تحت تأثیر قرار دهد و شکل و شمایل جدیدی به آن ها ببخشد. در اوایل مؤسسات زیادی سعی داشتند در برابر این تغییرات مقاومت کنند، اما به دلیل داشتن مزایای فراوان، همه از این تکامل استقبال کردند. باید از وجود تکنولوژی در این عرصه ممنون بود؛ زیرا هم سرعت عملیات بانکی بسیار بیشتر شده و هم امنیت آن ها از روش های سنتی بیشتر است.

مطالعه و یادگیری این روش ها تنها راهی است که می توان به شیوه بهتری در این دنیای جدید زندگی کرد و افرادی که زندگی کاری آن ها به صورت مستقیم با این صنعت ارتباط دارد، بیشتر از همه تحت تأثیر این تغییرات قرار داشته و نیاز دارند درباره آن بیشتر بدانند. مطالعه پنج کتاب معرفی شده در این مقاله می تواند مهم ترین اطلاعات موردنیاز در این صنعت را در اختیار کاربران قرار دهد.

سؤالات متداول

FinTech در مقایسه با مؤسسات بانکی سنتی مزایای متعددی دارد که به اپراتورها امکان می دهد نوآوری بیشتری داشته باشند و خدمات را سریع تر و مقرون به صرفه تر به مشتریان خود ارائه دهند. این امر به صنعت FinTech  کمک می کند تا صنعت خدمات مالی سنتی را متزلزل و مختل کند، اما نمی توان گفت این موضوع به طور کامل جایگزین بانک ها می شود، بلکه سیستم های بانکی از مزایای این صنعت استفاده کرده و سعی می کنند خود را به روز نگه دارند.

یکی از عواملی که برای اولین بار صنعت FinTech  را به آگاهی عمومی رساند و شناخته شد، توسعه و تجارت ارزهای دیجیتال بود که احتمالاً بیت کوین شناخته شده ترین آن هاست. بیت کوین همچنین اولین کاربرد شناخته شده فناوری بلاک چین در دنیا بود.

پاسخ کوتاه برای این سؤال این است که این روزها مطالب صنعت FinTech  تقریباً همه کسانی هستند که به اینترنت دسترسی دارند. اگر از یک پلتفرم پرداخت مانند پی پال یا کیف پول گوگل استفاده می کنید، این خدمات خود به نوعی از اجزای صنعت FinTech  هستند. شرکت های مالی مختلف مانند Kickstarter، Patreon یا GoFundMe نمونه های بارز دیگری هستند که روزمره در حال استفاده از خدمات صنعت فین تک هستند.

برای آشنایی با این فناوری، بهترین ایده این است که از آن در زندگی خود استفاده کنید؛ برای مثال اگر به ارز دیجیتال علاقه دارید، یک حساب کاربری در یک صرافی دیجیتال ایجاد کنید و شروع به سرمایه گذاری یا تجارت کنید. به همین ترتیب، می توانید تحقیقات اولیه ای را روی یک نرم افزار یا از طریق روش های دیگری که شما را مجذوب خود می کند، مانند مطالعه پنج کتاب مطرح شده در این مقاله، انجام دهید.

ادامه مطلب
سوسیالیسم-و-سرمایه-داری
معرفی و خلاصه کتاب سوسیالیسم و سرمایه‌ داری از هانس هرمان هوپ

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب سوسیالیسم و سرمایه داری خلاصه برداری شده است!

چپ گرا هستید یا راست گرا؟ از اصلاحات حمایت می کنید یا به دنبال ساخت جامعه ای بر مبنای سرمایه داری هستید؟ نظرتان درمورد سوسیالیسم و سرمایه داری چیست؟ شاید بپرسید این ها چه ربطی به بازار سرمایه دارند؟ درحقیقت آنچه هستید و تصمیمی که براساس آن افکار می گیرید، تأثیر مستقیمی بر سرنوشت آینده شما و عزیزانتان دارد. از سوی دیگر، سیاست و اقتصاد، همیشه به هم گره خورده اند؛ بنابراین باخبرشدن از رابطه پنهان پشت برخی افکار سیاسی برای سرمایه گذاران فایده های بسیاری دارد.

خلاصه کتاب سوسیالیسم و سرمایه داری

در این قسمت از خانه سرمایه به کتاب «سوسیالیسم و سرمایه داری» از «هانس هرمان هوپ» پرداخته و نگاه او به ماجرای سوسیالیسم و سرمایه داری را بررسی کرده ایم؛ پس تا پایان این ماجرای جذاب با ما همراه باشید.

ثروت و سوسیالیسم چه ارتباطی به هم دارند؟

ثروت و سوسیالیسم رابطه ای معکوس با یکدیگر دارند؛ یعنی وقتی غلظت سوسیالیسم در یک جامعه کاهش پیدا کند، میزان ثروت آن منطقه بیشتر می شود. نمونه روشن این ماجرا کشور «آمریکا» است. وقتی دولتمردان آمریکایی به ایده هایی که سبب افزایش سرمایه و دارایی در کشورشان می شد توجه کردند، کم کم سطح زندگی مردم بهتر شد و رفاه در جامعه افزایش پیدا کرد. البته نمی توان این طور برداشت کرد که هر کشوری با روی خوش نشان دادن به ایده هایی از جنس سرمایه می تواند چنین تجربه ای را تکرار کند؛ چون عواملی دیگری مانند «تاریخ پیشرفت یک ملت»، «باورها»، «عقاید» و نوع نگاهی که به ثروت و سوسیالیسم دارند، می توانند مسیر این تحول را تندتر یا کُندتر کنند.

حق مالکیت، اولین و پایه ای ترین اصل در ماجرای سوسیالیسم و سرمایه داری

خلاصه کتاب سوسیالیسم و سرمایه  داری

حق مالکیت و محترم شمردن آن، نقطه پرگار ماجرای سوسیالیسم و سرمایه داری است که با مفهوم «کمیابی» گره خورده است. این حق به چند دسته تقسیم می شود که ما به سه مورد از مهم ترین آن ها اشاره می کنیم:

  1. حق مالکیت مادی

کالا، محصول یا حتی ملک شما چیزی کمیاب است؛ به همین دلیل، تلاش ها یا اقدامات شما برای به دست آوردن آ ن ها ارزشمند است. اگر عنصر کمیابی وجود نداشت، مثلاً زمین های کشور به طور مساوی بین همه مردم تقسیم می شدند یا همه هر وقت که می خواستند می توانستند همه چیز را به رایگان داشته باشند، مالکیت شما روی آن زمین ها، محصولات یا کالاها کاملاً بی معنا می شد؛ زیرا شما به هیچ تلاشی برای به دست آوردن و حفظ کردن آن ها نیاز نداشتید؛ درنتیجه داشتن آن ها ارزش محسوب نمی شد.

  1. حق مالکیت جسمی

فقط کالاها، زمین یا ارز و طلا کمیاب نمی شوند، جسم شما هم چیز کمیابی است؛ زیرا تنها یک عدد از آن را در اختیار دارید و آن هم عمر و کارایی محدودی دارد. اگر عضوی از بدن شما دچار مشکل شود، برای درمان یا جایگزین کردن آن باید دردسرهای زیادی را تحمل کنید

  1. حق مالکیت زمان

سومین موردی که کمیابی آن بر همه ما اثبات شده، زمان است. با وجود اینکه همه ما به یک اندازه ثابت و عادلانه زمان داریم، باز هم کمبود زمان، موضوعی جدی به شمار می رود. درواقع همه ما نمی توانیم آن طور که می خواهیم از زمانمان استفاده کنیم. گاهی مجبور می شویم زمانمان را در ازای دریافت پول به دیگران یا کار آن ها اختصاص دهیم. این موضوع درباره جسممان هم صادق است؛ یعنی وقتی در حال انجام کار برای دیگران هستیم، آن بازه محدود از زمان و کارایی جسم مان را به دیگران می فروشیم تا با پول دریافتی از این راه به نیازهای دیگرمان پاسخ دهیم.

سوسیالیسم چه بلایی بر سر مالکیت می آورد؟

بیایید برای روشن ترشدن ماجرا و درک بهتر تأثیر سوسیالیسم و سرمایه داری بر ثروت، مالکیت شما بر یک قطعه زمین را در دنیایی که سوسیالیسم، حرف اول و آخر را در آن می زند، بررسی کنیم. در حالت معمولی، زمین یک دارایی کمیاب است؛ درنتیجه حق مالکیت شما روی آن به ارزش های مادی تان اضافه می کند. این شما هستید که تصمیم می گیرید با زمین خود چه کاری انجام دهید؛ آن را به یک مزرعه تبدیل کنید، در آن برج بسازید، حق استفاده از آن را به یک مؤسسه خیریه واگذار کنید یا حتی آن را برای آینده و زمانی که قیمت زمین بالا می کشد سرمایه گذاری کنید. سوسیالیسم به عنوان سیاستی که به حق مالکیت شما تجاوز می کند، اختیار انجام هر کاری در زمینتان را از شما می گیرد. در آن صورت، شما حق هیچ نوع دخالت، تصرف یا نظردهی درمورد سرنوشت آن را ندارید. دولت – در اینجا منظورمان واحد قدرتمند جامعه است که توانایی اجرای این تجاوز به حق مالکیت را دارد- هر کاری که بخواهد با زمین شما انجام می دهد. اگر هم بخواهید با این وضعیت مقابله کنید، شما را سرکوب خواهد کرد.

بررسی یک نمونه واقعی از تجاوز به حق مالکیت زمین و نتیجه آن

جالب اینجاست که این نوع از سلب مالکیت زمین در دوران حکمرانی «مائو» در چین به صورت عملی اجرا شد. در این ماجرا زمین های کشاورزی مردم چین از آن ها گرفته شد و هیچ کس حق نداشت به اختیار و علاقه خود کشاورزی کند. حتی اجاق تمام خانه های کشاورزان خاموش شد و آن ها مجبور بودند در رستوران های تأسیس شده از سوی جمهوری خلق چین غذا بخورند. نتیجه این تجاوز به حق مالکیت به جای آنکه سبب رونق اقتصادی چین شود، به مرگ میلیون ها کشاورز چینی در اثر گرسنگی منجر شد. کشاورزان زمین خود را می دیدند، اما دیگر نمی توانستند کاری در آن انجام دهند. کشاورزانی که حق کشت و کار روی زمین خودشان از آ ن ها گرفته شد و از یک مالک به یک کارگر ملی تبدیل شدند، احساس پوچی می کردند.

در کنار این ماجرا، مائو نیز با دنبال کردن سیاست های غلطی که رنگ و بوی مارکسیسم و سوسیالیسم در آن ها موج می زد، کشاورزان را به انجام کارهایی طاقت فرسا با حداقل غذا مجبور کرد. فاجعه حاصل از این تجاوز چنان بزرگ بود که هنوز هم به عنوان یک لکه ننگ بر چهره از دنیا رفته مائو خودنمایی می کند!

سرمایه داری چه برخوردی با حق مالکیت می کند؟

کمی قبل، دیدگاه و نتیجه سوسیالیسم بر حق مالکیت را دیدیم. حالا به این سو برمی گردیم و نگاه سرمایه داری به حق مالکیت را بررسی می کنیم؛ زیرا سوسیالیسم و سرمایه داری، دو موج مخالف هستند که هرکدام به سوی هدفی متفاوت حرکت می کنند. نظام سرمایه داری به حق مالکیت افراد بر دارایی ها، جسم و زمانشان احترام می گذارد و حتی آن را ضروری می داند. در این نظام، هرکس حق دارد در چارچوب تعریف شده در قانون اساسی روی دارایی یا چیزهایی که با توجه به اسناد، مالک آن ها محسوب می شود، به دلخواه خودش تصمیم بگیرد. هرگونه میان بر یا تلاش برای ایجاد تغییر در این ماجرا، نوعی سوسیالیسم به شمار می رود که آسیب های خود را به مردم یک جامعه تحمیل می کند.

وقتی سوسیالیسم، عدالت را بر سر مردم می کوبد!

خلاصه کتاب سوسیالیسم و سرمایه  داری

 

سوسیالیسم و سرمایه داری دو قطب متفاوت از مالکیت هستند. جامعه های بشری در طول دوران حیات خود بارها شاهد به قدرت رسیدن سوسیالیسم بوده اند. روسیه و چین هنوز هم دو نمونه زنده از این ماجرا به شمار می روند. سوسیالیسم به حق مردم درمورد مالکیت خصوصی منابع یورش می برد. در این سیاست، همه منابع تولید، ملی محسوب می شوند و هیچ کس حق ندارد با تلاش برای تولید خصوصی و ارزش آفرینی به دنبال برتربودن از دیگران باشد. برخی این دیدگاه را «عدالت» معنا می کنند و بسیار خوشحال هستند که هیچ کس نمی تواند به طور شخصی در پی کارآفرینی و مال اندوزی باشد.

سرمایه گذاران در کجای این ماجرا قرار دارند؟

البته در این ماجرا هم می توانیم نام و نشانی از سرمایه گذاران پیدا کنیم، اما آن ها نیز حق ندارند مالک چیزی در جامعه شوند. تمام منابع تولید در صورتی به خدمت گرفته می شوند و از آن ها برای ساخت محصولات و خدمات استفاده می شود که سرمایه گذاران تنها در حد و اندازه یک کارگزار و نه صاحب کسب و کار به فعالیت مشغول شوند. حتی در آن صورت هم سرمایه گذار باید متعهد شود که تا مبلغ نهایی سود به دست آمده از این فعالیت را بین مردم یا متصدیانی که نماینده مردم هستند- یعنی اهالی دولت- تقسیم کند. با اندکی فکر درباره شکاف عمیق میان سوسیالیسم و سرمایه داری می بینیم که سوسیالیسم نوع مدرن زورگویی، باج خواهی و حتی برده داری به شمار می رود. شاید در ظاهر، همه چیز متعلق به همه باشد، در عین حال، هیچ کس صاحب چیزی نیست!

تلاش برای پخت سوسیالیسم با طعم دموکراسی!

سوسیالیسم برای دولتمردان کشورهایی که هنوز نتوانسته بودند مردمشان را به سمت این ماجرا سوق دهند، حکم میوه سر شاخه را داشت که متأسفانه دستشان به آن نمی رسید. برخی از کشورها برای به دست آوردن این میوه که تنها دولتی ها طعم آن را درک می کردند، دست به دامان دو روش متفاوت شدند:

  1. خشونت و سرکوب مخالفان به هر روش ممکن

در روش اول، آن ها به دنبال القای خشونت آمیز افکار سوسیالیستی به مردم بودند؛ به زبان ساده یعنی سعی می کردند از روش خشن مائو برای تزریق این نوع افکار جدید به مردم استفاده کنند. در این روش، تکلیف همه مشخص بود. اگر این افکار را می پذیرفتید، جزئی از افراد جامعه هستید و در قلب این حزب جای دارید، اما اگر ساز مخالف بزنید یا بخواهید از واژه های ممنوعه ای مانند «چرا؟!» یا «مگر دیوانه شده اید؟!» استفاده کنید، دشمن ملت، طرفدار سرمایه داران و بدخواه هستید. در این صورت هم چاره ای جز تنبیه شَدید – اعدام – شما وجود ندارد!

  1. کشاندن سوسیالیسم به پارلمان و قانونی کردن آن

در روش دوم، دولتی ها سعی می کردند با کشاندن مفاهیمی سوسیالیستی به قلب پارلمان و گرفتن رأی اعتماد از نمایندگان ملت، حرف خود را روی کرسی بنشانند. آن ها با خودشان فکر می کردند وقتی این افکار را در میان لقمه های قانونی بگذارند، کسی متوجه منظور مستقیم آن ها نخواهد شد؛ درنتیجه نه گویی شکسته و نه آبی ریخته! جالب اینجاست که بعد از رویدادهای بزرگی که در روش اول یعنی ایجاد خشونت علیه ملت صورت گرفت، بسیاری از اهالی قدرت، خودشان را زیر سایه روش دوم پنهان کردند و حتی به جای سوسیالیست، خودشان را «اصلاح طلب» و «لیبرال» صدا زدند.

آیا محافظه کاری همان سوسیالیسم است؟

شاید کمی عجیب باشد، ولی پاسخ این پرسش یک بله بزرگ است. جالب تر اینکه ریشه این ماجرا به زمانی قبل از قرن 18 میلادی برمی گردد؛ یعنی هنگامی که نظام «فئودال» بر جامعه حکمفرما بود. در این وضع، مردم عادی جامعه صاحب چیزی نبودند؛ چون خانه و زمینی که روی آن زندگی و کار می کردند، دارایی حاکمان محلی- ارباب های منطقه ای- به شمار می رفت. مردم به عنوان مستأجر به این ارباب ها اجاره پرداخت می کردند و همیشه سهم قابل توجهی از محصولات کشاورزی و دامداری خود را به ارباب ها می دادند. در این رابطه، هیچ قرارداد یا حقوق عادلانه ای در کار نبود. ارباب ها هر زمان که دلشان می خواست اجاره بها یا میزان برداشت خود از محصولات را افزایش می دادند. اگر هم جان مردم به لبشان می رسید، با گردن کلفت هایی که برای ساکت کردن مردم از ارباب ها پول می گرفتند روبه رو می شدند.

محافظه کاری چیزی بود که ارباب ها برای حفظ دارایی های بادآورده خود از آن استفاده می کردند. آن ها مجبور نبودند به هیچ مقام بالاتری گزارش دهند یا پاسخ گوی رفتارهای خود باشند. با وجود آنکه چند تلاش ناکام از سوی تاجران برای کم رنگ کردن این نظام به وجود آمد، حرکت اصلی و تغییر واقعی زمانی شکل گرفت که مردم درمورد نظام فئودالی، سوسیالیسم و سرمایه داری آگاهی پیدا کردند. در این هنگام، موج انقلاب یکی پس از دیگری «انگلستان»، «آلمان» و «فرانسه» را درنوردید.

چرا لیبرالیسم مدام سقوط می کند؟

 

خلاصه کتاب سوسیالیسم و سرمایه  داری

لیبرالیسم نسخه ای نرم تر و مهربان تر از سوسیالیسم بوده که ردای آزادی و پیشرفت را بر تن کرده است. بسیاری از لیبرال ها از اینکه آن ها را سوسیالیسم صدا بزنند نفرت دارند، اما این ماجرا چیزی از حقیقت درونی این تفکر کم نمی کند. لیبرالیسم به دلیل این ضعف درونی، هر چقدر تلاش کند باز هم نمی تواند به رشد و پیشرفت پایدار برسد؛ چون افکار سوسیالیستی پنهان در وجودش، زمینه تفرقه، تصمیم های اشتباه، رفتارهای زورگویانه، سرکوب و… را ایجاد می کند. این گزینه ها در کنار هم می توانند تمام تلاش های صورت گرفته در جهت پیشرفت را به باد فنا دهند.

آیا سوسیالیسم، اقتصادی است؟

در کتاب «سوسیالیسم و سرمایه داری» به رابطه جالب اقتصاد و سوسیالیسم پرداخته شد. «مالیات» و «قیمت» دو ابزار بزرگ در دست لیبرال ها و انواع مختلف سوسیالیسم ها هستند که از آن ها برای دخالت در بازارها و اعمال زور به یاد دوران شیرین فئودالیسم استفاده می کنند. گرفتن مالیات از مردم – به ویژه مالیات بر درآمد – چیزی مانند همان کرایه هایی است که مردم در قرن 18 مجبور بودند برای زندگی و کار به ارباب های هر منطقه بپردازند. در دوران ما نیز هرکس که راهی برای درآمدزایی پیدا می کند، قبل از چشیدن طعم شیرین زحمت هایش باید دهان همیشه باز دولت های سوسیال و لیبرال را پر کند. تنها آن زمان است که اجازه پیدا می کند باقی مانده آن درآمد را برای خودش بردارد. البته اهالی سیاست برای گرفتن مالیات ها بهانه های خوبی دارند؛ مثلاً اینکه ما از این مالیات برای زیبایی، امنیت و محافظت از شهرها استفاده می کنیم، ما برایتان اشتغال ایجاد می کنیم، به فکر درمانتان هستیم و … ولی برای کسی که خودش یک کار را راه انداخته است و به خاطر کیفیت پایین خدمات درمان دولتی، تا تمام هزینه های درمانش را خودش پرداخت می کند، دادن مالیات، چیزی در مایه های پول زوری است که گردن کلفت های محله از اهالی ضعیف می گیرند!

سوسیالیسم ها چگونه با دست کاری قیمت، سبب فقر و آشوب می شوند؟

سوسیالیسم برای حفظ قدرت خود روی جامعه و با شعار ایجاد عدالت، تلاش می کند قیمت ها را ثابت نگه دارد. در حالت معمولی، قیمت ها همیشه در حال نوسان هستند؛ چون به ماجراهای جاری در بازار و چرخه تولید واکنش نشان می دهند. این موج سینوسی، قله ها و دره های خاص خودش را دارد و همین موضوع سبب جذاب شدن سرمایه گذاری و تولید می شود. وقتی سوسیالیسم قیمت ها را ثابت نگه می دارد، هر نوع افزایش یا کاهش قیمت را غیرقانونی اعلام می کند. به این ترتیب، بازار از حرکتی که طبیعتش آن را می طلبد، محروم می شود. حالا بیایید نگاهی به آثار منفی این دست کاری بیندازیم. این ماجرا با بر هم زدن رابطه میان عرضه، تقاضا و سود به جای آنکه به نفع قشر ضعیف جامعه باشد و ترازوی عدالت را ثابت نگه دارد، سبب بر هم زدن نظم بازار، کمبود کالا، بازار سیاه و… می شود! در این وضعیت، مردم دیگر انگیزه چندانی برای ادامه دادن فعالیت های اقتصادی خود ندارند، چرخه تولید و سرمایه گذاری از حرکت بازمی ایستد و آشوبی بزرگ در جامعه به وجود می آید.

چرا سوسیالیسم هنوز هم وجود دارد؟

شاید با خودتان فکر کنید وقتی یک سیاست یا سیستم می تواند این قدر زیان بار باشد، به چه دلیل از ذهن بشر یا دست کم اهالی سیاست بیرون نمی رود؟ در پاسخ باید بگوییم سوسیالیسم خودش را پشت یک فلسفه به نام «تجربه گرایی» پنهان کرده است. براساس این فلسفه، تمام اشتباهاتی که در طول دوران به کار بستن سوسیالیسم رخ داده اند، تنها نوعی تجربه هستند؛ درنتیجه هر اشتباه یک تجربه جدید است که می تواند یک مسیر اشتباه را در جاده رسیدن به هدف برای ما روشن کند. سوسیالیسم همیشه به کمک این فلسفه، خودش را از وادی نابودی نجات داده است و همچنان به سریال تمام نشدنی اشتباه های خود ادامه می دهد.

چرا اخلاق و سوسیالیسم با هم سر جنگ دارند؟

سوسیالیسم و سرمایه داری با هم سر ناسازگاری دارند و بزرگ ترین علت این جنگ و جدل بر سر حق مالکیت است. سرمایه داری بر این باور است که حق مالکیت با کسی است که برای داشتن چیزی، بهایی را پرداخت کرده است و براساس قراردادها مالک آن چیز به شمار می رود، اما سوسیالیسم بر این باور است که همه چیز باید متعلق به همه مردم یک جامعه باشد؛ اراضی ملی، نفت ملی، آب و برق ملی، اینترنت ملی و… مشکل اینجاست که برخلاف ظاهر گول زننده سوسیالیسم در قلب آن افکار فئودالیسمی جریان دارند؛ این بدان معناست که شاید در ظاهر همه چیز به نام ملت (ملی) باشد، اما در پشت صحنه، همه چیز باید یک صاحب اصلی داشته باشد و آن کسی نیست جز دولت! به همین دلیل شاید بتوان سوسیالیسم را بزرگ ترین فریبی دانست که دولت ها می توانند آشکارا برای ملت اعمال کنند؛ چون شاید همه چیز ملی باشد، اما مردم بدون اجازه از دولت ها و حساب پس دادن به آن ها حقی برای استفاده کردن از چیزهای ملی ندارند.

حق آن ها در روز روشن و شب سیاه زیر پا گذاشته می شود، تلاش هایشان بی معنا جلوه می کنند و انگیزه ادامه دادن را از دست می دهند؛ از این رو سوسیالیسم به اتهام یورش بردن به ذهن، روان و حقوق ابتدایی انسانی، چیزی غیراخلاقی است.

چه سخنانی رنگ و بوی سوسیالیسم می دهند؟

 

خلاصه کتاب سوسیالیسم و سرمایه  داری

در کتاب «سوسیالیسم و سرمایه داری» به چند مورد از قوانین عجیب و غریبی که از مرداب سوسیالیسم بیرون آمده اند اشاره شد. سوسیالیسم بی اعتبار است؛ به همین دلیل دست به دامان هر روشی می شود تا اعتبار خود را به مردم تحمیل کند. برخی دولت های جهان دست در دست هم، دور مرداب سوسیالیسم نشسته اند و مشغول ماهیگیری هستند. مشکل اینجاست که آن ها مردم را مجبور می کنند تا ماهی هایی را که از این مرداب بیرون می آیند، با میل و اشتیاق بخورند. به چند نمونه از این ماهی ها توجه کنید:

  1. ما می دانیم چه چیزی برای مردم خوب است. آن ها راه رسیدن به بهشت را گم کرده اند و ما وظیفه داریم آن ها را به مسیر بهشت بازگردانیم؛ حتی اگر مجبور شویم برای رسیدن به این هدف از زور بازو و قانون اساسی هم استفاده می کنیم!
  2. ما همیشه در مسیر درست قدم برمی داریم و هرگز گمراه نمی شویم یا اشتباه نمی کنیم؛ به همین دلیل، مردم حق ندارند د مورد راست و دروغ یا گناه و ثواب ما نظر بدهند.
  3. قرار نیست تمام مردم- از جمله اهالی قدرت و دولت – مالیات بدهند. مالیات تنها از عده خاصی گرفته می شود. از آن طرف، مردم حق ندارند درمورد اینکه ما چطور پول مالیات ها را خرج می کنیم، حرفی بزنند؛ چون عقلشان به این چیزها نمی رسد. ما به جای آن ها هم فکر می کنیم و این وظیفه سنگین را بر عهده می گیریم.
  4. مردم هیچ وقت مشکل دشمنان بزرگ ملی را درک نمی کنند، ولی ما از آن ها و دسیسه هایی که می توانند بر سر ملت ما بیاورند، به خوبی آگاه هستیم؛ بنابراین هر وقت صلاح بدانیم، دسترسی آن ها به چیزهایی که ممکن است پای دشمن های ملت را به فکر آن ها باز کند، قطع می کنیم. ما خودمان هر خبر یا دانشی که مردم نیاز داشته باشند به آن ها می دهیم؛ البته اگر به این نتیجه برسیم که آن خبر، مانع از رسیدن آن ها به بهشت برین نمی شود!

سوسیالیسم از چه ابزارهایی برای پیشبرد اهدافش استفاده می کند؟

در کتاب «سوسیالیسم و سرمایه داری» از سه ابزار کلیدی برای این کار نام برده شده است:

  1. خشونت

استفاده از این روش، قدمتی طولانی دارد. از قدیم رسم بر این بوده که فرد زورگوی قدرتمند با نشان دادن زور بازو، تهدیدکردن، زندانی کردن، دادگاهی کردن و حتی اعدام کردن، مخالفان خود را سرکوب کند. نمونه های بسیار وحشتناک این ماجرا را در دوران قرون وسطی و سرکوب های بسیار خشن مائو در جمهوری خلق چین به یاد داریم. سوسیالیسم با تمام قدرت و تا جایی که بتواند از این روش برای پیشبرد اهداف خود نهایت استفاده را می کند.

  1. هم دست کردن مردم با خودشان

آن ها برای انجام این کار از روش های مختلفی مثل «رشوه دادن» و «قدرت دادن» استفاده می کنند. وقتی مردم به شکل های گوناگون از چنین دولتی رشوه یا حق السکوت بگیرند، دیگر تمایلی برای تغییر وضع موجود و به دردسر انداختن خودشان ندارند. از طرفی، وقتی مزه قدرت زیر زبان تعدادی از نمایندگان مردم برود، بازگشت به مسیر قبلی و ایجاد تغییر برایشان بسیار سخت می شود.

  1. شست وشوی ذهنی مردم و قبولاندن اینکه تنها راه بقا همین است!

این راه با وجود آنکه دردسرهای زیادی برای سوسیالیسم دارد، اثری ماندگار بر جای می گذارد که شاید تا چند نسل باقی بماند. وقتی مردم از نظر ذهنی به خوبی های سوسیالیسم ایمان بیاورند و آن را حقیقتی درست در نظر بگیرند، دیگر نیازی به استفاده از زورگویی یا رشوه نخواهد بود؛ چون مردم به بزرگ ترین ارتش سوسیال دوران تبدیل می شوند.

سخن اصلی «هانس هرمان هوپ» در کتاب سوسیالیسم و سرمایه داری چه بود؟

 

خلاصه کتاب سوسیالیسم و سرمایه  داری

«هانس هرمان هوپ» یک اقتصاددان و فیلسوف شناخته شده به شمار می آید که آثار موفق زیادی را به رشته تحریر درآورده است. برخی از آثار او به 22 زبان زنده دنیا ترجمه شده اند. او مخالف سرسخت سوسیالیسم است و به ارزش هایی که نظام سرمایه داری می تواند برای جامعه داشته باشد، توجه بسیاری دارد. او در کتاب «سوسیالیسم و سرمایه داری» به دنبال آگاهی بخشیدن بیشتر به مردم دنیا بود تا دور از واژه های پر از ابهام اهالی سیاست، آن ها را با واقعیت سوسیالیسم و سرمایه داری آشنا کند.

او در بخش های مختلفی از کتاب به نگاه های مسموم سوسیالیسم، فئودالیسم و… پرداخت و جنبه های تاریک بسیاری از آن ها را روشن کرد. هانس از افکار و باورهای سوسیالیسم گرفته تا نتیجه ای که برای تمدن بشر به بار می آورند و تأثیری که روی فقر می گذارد، بررسی می کند. در انتها هم تصمیم گیری درباره تغییر نگاه به این سبک های سیاسی، یعنی سوسیالیسم و سرمایه داری را به خوانندگان واگذار کرد.

نظر شما چیست؟

فکر می کنید در جامعه ما غلظت کدام سیاست یا جریان فکری شدیدتر باشد؟ سوسیالیسم یا سرمایه داری؟

ادامه مطلب
دگرگونی اقتصادی
معرفی و خلاصه کتاب دگرگونی اقتصاد از داگلاس نورث

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب دگرگونی اقتصاد خلاصه برداری شده است!

دگرگونی اقتصادی یکی از اجزای جدایی ناپذیر این علم است. البته قضیه این تغییر از آنچه در کتاب های اقتصادی نوشته می شود، پیچیده تر است و مردم نیز تأثیر آن را با گوشت و خونشان درک می کنند. از سوی دیگر نمی توان گفت دلیل این آشفتگی ها چیزهایی عجیب و غریب یا تازه است. درواقع پاسخ درست همیشه نزدیک تر از چیزی است که به نظر می رسد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «دگرگونی اقتصادی» از «داگلاس نورث» می رویم. اگر به ماجرای اقتصاد و دگرگونی اقتصادهای جهان علاقه دارید، حتماً تا پایان این خلاصه کتاب کوتاه با ما همراه باشید.

خلاصه کتاب دگرگونی اقتصاد (Understanding The Process Of Econimic Change)

اقتصاد چیزی است که نمی توان آن را به طور کامل درک کرد یا حتی شناخت؛ زیرا ما تنها با تعدادی عدد و رقم سر و کار نداریم. وقتی از اقتصاد سخن می گوییم، طرف حسابمان انسان هایی هستند که گاهی خودشان هم از درک چیزهایی که می خواهند وامی مانند. اقتصاد، سیاست، افکار و عمل انسان ها مثل یک کلاف بزرگ در هم گره خورده اند؛ به بیان ساده تر، اقتصاد، همواره در حال تغییر است؛ زیرا انسان ها نیز پیوسته تغییر می کنند. هر تصمیم آن ها به طور مستقیم بر اقتصاد تأثیر می گذارد. هرچقدر فرد تصمیم گیرنده قدرتمندتر باشد، اثری که روی اقتصاد می گذارد، گسترده تر می شود. گذشته از این، جای تعجب نیست اگر بدانیم اقتصاد، همیشه این پتانسیل را دارد که در حال رشد باشد و مردم را به سمت رفاه روانه کند، اما باز هم همین انسان ها به دلایل عمدی یا غیرعمدی سبب ایجاد آشوب در اقتصاد می شوند؛ به همین دلیل سیستم های مالی جهانی همیشه در یک سفر سینوسی که از مرحله های رشد و سقوط تشکیل شده است حرکت می کنند.

نگاهی به تأثیر تفکر و سیاست بر اقتصاد

نمونه های واقعی زیادی درباره تأثیر تفکر و سیاست های اهالی قدرت بر دگرگونی اقتصادی وجود دارد. یکی از نمونه های آن، تأثیر و نفوذ تفکر «کارل مارکس» بر اتحاد جماهیر شوروی و چین است که از میان این دو نمونه، اتحاد جماهیر شوروی را برای بررسی انتخاب کرده ایم. در سال 1917 زمانی که روسیه زیر بار خسارت های جنگ گیر افتاده بود و قدرتمندانش تشنه دلیل جدیدی برای شروعی متفاوت بودند، درگیر سیل خروشان افکار مارکس و «انگلس» شدند. فریاد «کارگران جهان، متحد شوید!» که از زبان مارکس بیرون آمد، بهانه خوبی به دست قدرتمندان روس داد تا با چماق کردن قشر کارگر و کوبیدن آن بر سر سیاست های قبلی این کشور، فصلی تازه اما پر فراز و نشیب را برای روسیه رقم بزنند.

روسیه و تصمیم هایی که رو به سوی شکست داشتند

خلاصه کتاب دگرگونی اقتصاد

به دنبال تغییرات فکری و اعتقادی که به مردم روسیه تحمیل شد، اقتصاد مانند فردی که دچار ایست قلبی شده است، چندین شوک را پشت سر گذاشت. در اثر این ماجرا، بخش هایی مانند صنعت با رشد قابل توجهی روبه رو شدند، اما درعوض کشاورزی دچار آسیب های بزرگی شد. روس ها هنوز با این ماجرا کنار نیامده بودند که ناقوس جنگ از سوی آلمان ها به صدا درآمد. به دنبال این وضعیت، اقتصاد به جای رشدکردن مشغول ترمیم آسیب های ناشی از جنگ شد. بعد از جنگ، موج تفکر «سوسیالیست» و «کمونیست» روسیه را در بر گرفت و این موضوع سبب شد تا این کشور طی چند سال، جهش و دگرگونی اقتصادی بزرگی را تجربه کند، اما این عقاید، سست تر از آن بود که بتوان یک امپراطوری از موفقیت را روی پایه های آن برپا کرد؛ به همین دلیل بعد از روی کار آمدن «گورباچف» و ایجاد یک جهش سیاسی دیگر، پایه های سست این خانه در هم شکست و اتحاد جماهیر شوروی از بین رفت. این ماجرا یکی از بهترین نمونه های دگرگونی اقتصادی و تأثیر مستقیم آن روی یک ملت را نشان می دهد.

آیا یک دگرگونی اقتصادی به دلیل قطعی نبودن شرایط به وجود می آید؟

نمی توان پاسخ مثبتی به این پرسش داد؛ زیرا اقتصاد در ذات خود یک ماجرای سرشار از اتفاق های پیش بینی ناپذیر است؛ یعنی قطعی نبودن یکی از ویژگی های هر اقتصاد به شمار می رود و نمی توانیم آن را به عنوان یکی از مهم ترین عوامل دگرگونی اقتصادی بدانیم. شاید بهترین پاسخی که بتوان برای پرسش بالا پیدا کرد این باشد که انسان ها هنوز هم در حال پیشرفت هستند. هر قدم رو به جلو با دست کشیدن از مسیر گذشته و ورود به یک مسیر جدید همراه است؛ به زبان ساده، تا زمانی که انسان به دنبال تغییردادن و بهینه کردن شرایط پیرامونش باشد، دگرگونی اقتصادی هم به وجود می آید.

مسیر پرهیاهوی ذهن و تغییرهای اقتصادی

ما نتیجه مستقیم دیده ها، شنیده ها، دانش، تجربه و البته ژنتیک خود هستیم. از طرفی اقتصاد هم در واقعیت، نتیجه رفتارهایی است که در اثر باور و رفتار یک ملت به وجود می آید. البته جای شک نیست که تصمیم گیرنده نهایی در اقتصاد یک ملت، اهالی قدرت هستند. آن ها با هر تصمیم خود می توانند به طور مستقیم بر سرنوشت مالی تعداد زیادی از افراد جامعه تأثیر بگذارند، اما وقتی فاکتور قدرت و ثروت را از آن ها می گیریم، درنهایت نیز افرادی منطقی هستند که دست آخر با احساسشان تصمیم نهایی را می گیرند. با این حساب مواردی همچون:

  1. الگوهای ذهنی
  2. سیر تفکراتی تازه
  3. بررسی تجربه های دیگران
  4. باورهای مذهبی
  5. وابستگی به مسیر

می توانند هم زمان به عنوان تکیه گاه و آفت ذهنی بر نگاه آن ها به اقتصاد و حتی دگرگونی اقتصادی تأثیری مستقیم بگذارند.

سه گانه نظم، بی نظمی و اقتصاد زیر ذره بین

دگرگونی اقتصادی ماجرایی دوپهلوست که به طرز جالبی با «نظم» در ارتباط است. از یک طرف، وقتی در جامعه نظم و آرامش وجود نداشته باشد، مردم نمی توانند به کارهای همیشگی خود بپردازند. به دنبال این ماجرا، چرخ های اقتصاد از حرکت بازمی ایستند یا در بهترین حالت، بسیار کند می شود، همین موضوع به هیاهوی بیشتر در جامعه و افزایش بی نظمی می انجامد. در نمونه دیگر، وقتی جامعه آرام باشد، ولی اقتصاد حال خوبی نداشته باشد، باز هم شاهد تولد نوع دیگری از بی نظمی خواهیم بود؛ زیرا وجود پول برای خرج کردن و کار برای ایجاد درآمد دو مورد از پایه های اساسی ایجاد آرامش و نظم در جامعه هستند. به زبان ساده، سلامت اقتصاد، مهم ترین فاکتور برای ساخت یک جامعه آرام، منظم و پیش روست.

واقعیت و توهمی که از آن داریم

بیشتر مردم دوست دارند میان افکار و عملشان نوعی هماهنگی روشن وجود داشته باشد؛ چون باور دارند که این هماهنگی به آن ها کمک می کند تا واقعیت چیزی را که هستند به دیگران نشان دهند، ولی در عمل، میان ما و چیزی که فکر می کنیم هستیم با کارهایی که در شرایط گوناگون از ما سر می زند فاصله زیادی وجود دارد. حتی می توان گفت ما در برخورد با هر شخص، رفتاری متفاوت را از خودمان بروز می دهیم؛ زیرا در آن هنگام به جای نمایش خودمان، در حال واکنش نشان دادن به رفتارهای طرف مقابلمان هستیم. شاید بتوان از این موضوع برای درک ایجاد دگرگونی اقتصادی هم استفاده کرد. در بسیاری از موارد، اقتصاد به خودی خود مشکلی ندارد تا آن هنگام که یک عامل خارجی – مثل جنگ یا سیاست های غلط – آن را دست کاری می کند. در نتیجه این ماجرا، اقتصاد از وضعیت طبیعی خود خارج می شود تا بتواند به آن عامل جدید واکنش نشان دهد؛ درنتیجه نمی توان گفت اقتصاد یک کشور به تنهایی خوب یا بد است. باید دید که این سیستم مالی بزرگ چه پاسخی به تنش ها و چالش ها می دهد.

معامله نافرجام اقتصاد و عقاید

مردم مختلف، عقاید و باورهای مختلفی دارند که بخش قابل توجهی از آن ها عقل را نشانه رفته اند. اگر هم کسی پیدا شود و نسبت به این عقاید عقل ستیز لب به شکایت باز کند، خیلی راحت او را فردی بدون باور در نظر می گیرند. جالب اینجاست که اقتصاد قرار است به هر دو گروه این افراد خدمت کند؛ چه آن ها که متعصبانه به عقایدشان چسبیده اند و چه آن ها که با بخش زیادی از این باورها سازگاری ندارند. از این گذشته، مردم با هر دین، باور و آیینی به دنبال رفاه هستند. هیچ فرقی نمی کند که آن را چه می نامند؛ زیرا درنهایت از اقتصاد انتظار دارند در مسیر دستیابی به هدف های مالی آن ها را یاری کند؛ به همین دلیل اگر مردم حق انتخاب داشته باشند، به سراغ سیاست مدارانی می روند که وعده یک اقتصاد آرام و رو به جلو را به آن ها می دهند. متأسفانه مردم یک نکته کوچک را فراموش کرده اند؛ اینکه سیاست مداران نیز درنهایت در یکی از دو دسته بالا قرار می گیرند. از آنجا که رفتار سیاسی آن ها تا حد زیادی برگرفته از عقاید و باورهایشان است، درنهایت یکی از دو گروه بالا اوضاع بهتری را در زندگی با سیاست جدید سپری خواهند کرد و دیگری با شرایط سخت تری دست به گریبان خواهد شد.

چرا رسیدن به یک اقتصاد پایدار هنوز هم سخت است؟

خلاصه کتاب دگرگونی اقتصاد

این ماجرا چند دلیل دارد که ما به دو مورد از مهم ترین آن ها اشاره می کنیم:

  • نفس کشیدن زیر غبار تعصب و لجاجت در عصر جدید

همه کشورهای جهان در یک سطح از پیشرفت سیاسی و اقتصادی قرار ندارند. از سوی دیگر، لج و لجبازی سران کشورها و حمایت های عجیب و غریبشان از چیزهایی که سبب اختلاف در سطح بین المللی می شود، مسیر یکی شدن اقتصاد جهانی را با گودال های عمیقی پر کرده است. ماجراهای تمام نشدنی جهان اسلام، جنگ سرد بین روسیه و آمریکا، یورش همه جانبه چین به اقتصاد کشورهای جهان و موارد ریز و درشت بسیاری از این دست، فرصت انتقال دانش و رشد تمدن را از مردم گوشه و کنار دنیا به ویژه بخش هایی از قاره آسیا و آفریقا ربوده است؛ به همین دلیل ما در کتاب «دگرگونی اقتصادی» گریزهایی کوتاه، اما اساسی به قلب تفکر زدیم و توجه شما را به تأثیر آن بر اقتصاد جلب کردیم.

با وجود اینکه تصور می شود اکنون در قرن جدید، دیگر خبری از تعصب های رنگارنگ و زورگویی های فکری مختلف نیست، چیزی که در واقعیت اتفاق می افتد، نشان دهنده شکافی بزرگ میان تمدن های مختلف جهان است. برخی از این تمدن ها با تمرکز بر بخش های مهم اقتصاد و درس گرفتن از گذشته، پیشرفت و آزادی را به مردمشان هدیه کردند و برخی دیگر هنوز اندر خم کوچه تعصب، افکار قدیمی، وابستگی به مسیر و حتی غرور بی جا گیر افتاده اند؛ به همین دلیل رسیدن به یک اقتصاد جهانی پایدار با سختی های زیادی روبه روست.

  • عمر کوتاه جامعه ها و تمدن های بشری

هیچ تمدنی وجود ندارد که از ابتدای تاریخ بشر تا به امروز عمر کرده باشد. تمام تمدن ها و جریان های حاکم با وجود آنکه بسیار قدرتمند جلوه می کنند، در قلب خود یک ساعت شنی معکوس دارند که زمان نابودی آن ها را نشان می دهد. از امپراطوری باشکوه ایرانیان در دوران هخامنشی تا روم باستان، اتحاد جماهیر شوروی و… هرکدام در زمان خودشان نمادی از قدرت و شکوه بودند، اما امروز چیزی از قدرت آن ها باقی نمانده است. این سرنوشت تمام تمدن های فعلی است؛ درنتیجه نمی توان انتظار داشت که با وجود این صعود و سقوط تمدن ها اقتصاد همیشه پایدار بماند و ما با پدیده دگرگونی اقتصادی روبه رو نشویم.

مورد سوم را شما بگویید

فکر می کنید سومین دلیلی که سبب ایجاد دگرگونی اقتصادی در جهان و ملت ها می شود چیست؟

ادامه مطلب
کارل مارکس سرمایه
معرفی و خلاصه کتاب سرمایه اثر کارل مارکس

ترکیب فلسفه و اقتصاد، باعث ایجاد واژه ها، عبارت ها و مفهوم های پیچیده ای شده است که هر کدامشان اثری ماندگار – مثبت یا منفی – در بستر ذهن بشری باقی گذاشته اند.

خلاصه کتاب سرمایه اثر کارل مارکس

در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «کارل مارکس سرمایه» از «تام راکمور» می رویم. راکمور در طول این کتاب که برداشتی آزاد از اندیشه های اقتصادی مارکس در باب سرمایه و اقتصاد بوده اند به دنبال کشف نگاه تازه ای به تفکرات مارکس می گشت. ما نیز در این خلاصه کتاب با او هم قدم می شویم.

مارکس که بود و چرا باید از اندیشه اقتصادی او خبر داشته باشیم؟

«کارل مارکس» یک فیلسوف، اقتصاددان، متفکر، منتقد و سیاست مدار بود. می توانیم بگوییم که او مثل یک ماهی جسور بر خلاف جریان رودخانه فکری دوران خودش شنا می کرد. به دلیل این ماجرا، دردسرهای زیادی کشید، تبعید شد، از سرزمین مادری اش آلمان اخراج شد، با فقر دست به گریبان گشت و حتی چند فرزندش را در این راه از دست داد؛ اما اثر و تکانشی که او روی تفکر جهان گذاشت تا به امروز باقی مانده است.

البته مارکس چه در زمان حیات و چه پس از مرگش مخالفان و منتقدان بزرگی داشت که هر کدام به سهم خود به بخشی واقع بینانه از آثار تفکر مارکس اشاره می کردند. از نمونه های منفی این تاثیر می توان به سرکوب سرمایه داری، دولتی سازی همه صنعت ها، ایجاد دوران خفقان برای بخش خصوصی و حتی تاثیر منفی افکار او در معماری اشاره کرد.

نکته های مثبت اثر تفکر مارکس بر جهان چه بودند؟

ولی مارکس، نکته ها و تاثیرهای مثبت زیادی را هم روی جهان گذاشت؛ مثلا:

  1. توجه کردن به کودکان و سرنوشت آنها فارغ از هر طبقه اجتماعی
  2. امکان تحصیل و تفکر آزادانه برای تمام مردم جامعه
  3. توجه کردن به مشکلات طبقه کارگر و راه اندازی اولین اتحادیه بین المللی کارگران
  4. جدا کردن ساعت کار از زندگی و مجبور کردن سرمایه داران به قبول این واقعیت که کارگرانشان برده های آنها نیستند
  5. ارزش قائل شدن به اوقات فراغت و اینکه هر کس باید خودش در مورد شیوه گذراندن زمانش تصمیم بگیرد
  6. تعطیل کردن آخر هفته و گذراندن وقت با خانواده
  7. باز کردن موضوع هایی مانند رضایت شغلی و تاثیر آن روی روح و روان مردم
  8. مبارزه برای آزادی بیان و آزادی اعتراض های مدنی بدون خشونت و درگیری
  9. راه اندازی کارزارهای مختلف برای نشان دادن اعتراض و گرفتن حق مردم
  10. هشدار دادن به مردم در مورد رابطه بین شرکت های بزرگ و دولت ها
  11. آگاه شدن نسبت به تاثیر منفی و جهت دهنده رسانه ها

وقتی خوب نگاه می کنیم می بینیم بیشتر چیزهایی که اکنون برایمان حق مسلم هستند، روزی بذری بودند که به وسیله مارکس در ذهن نسل های گذشته مان کاشته شد و ما اکنون بی دردسر از میوه های آن استفاده می کنیم. به همین دلیل است که خواندن کتاب سرمایه اثر کارل مارکس برای ما که سرمایه گذار هستیم خالی از لطف نخواهد بود.

اصل حرف کارل مارکس چه بود؟

خلاصه کتاب سرمایه

مارکس به دنبال این بود تا با راه اندازی مبارزه میان طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار، وضعیتی جدید در جهان به وجود بیاورد. با وجود آنکه کارل از طبقه مرفه جامعه به شمار می رفت اما هرگز نتوانست با ظلمی که به طبقه کارگر می شود کنار بیاید. او بر این باور بود که جامعه باید به وسیله طبقه کارگر اداره شود و مفهوم «دولت» حذف گردد.

با دو واژه مهم در حال و هوای مارکس، آشناتر شوید:

در کتاب «کارل مارکس سرمایه» نظریه های سیاسی، اقتصادی و فلسفی مارکس نسبت به سرمایه را با هم زیرورو می کنیم. به همین دلیل بهتر است قبل از هر چیزی، تکلیفمان را با چند عبارت پر تکرار در طول این گفتگو روشن کنیم:

  • سوسیالیسم

«Socialism» عبارتی است که می توان معنی های زیادی را به آن برچسب زد. ولی در ساده ترین حالت، سوسیالیسم، نوعی اندیشه است که در آن به دنبال کمرنگ کردن سرمایه داری و اهمیت دادن به طبقه کارگری است. در نتیجه این اندیشه، سیستمی به وجود می آید که در آن دولت، صاحب تمام ابزارهای اصلی صنعت در کشور خواهد شد. چون با این کار، بخش خصوصی را کنار می زند، سرمایه داری را سرکوب می کند و با قدرتی که در دستکاری پول، ارزش آن و بازار دارد در ظاهر به نفع قشر ضعیف جامعه دست به عمل می زند.

  • مارکسیسم

به مجموعه اندیشه ها و سخنان مارکس «مارکسیسم» گفته می شود. البته خود مارکس به دنبال چنین چیزی نبود. می توان اینطور گفت که مارکسیسم، برداشت های شخصی یا بخشی گزینش شده از کل افکار و سخنان کارل مارکس است که توسط طرفداران و حتی مخالفان او مورد استفاده قرار گرفتند. در واقع، هر قشری به نوبه خودش سهم خود را از اندیشه های مارکس برداشته است.

موشکافی نگاه ویژه مارکس به کالا

در کتاب «کارل مارکس سرمایه» به بخشی از نظریه ها و اندیشه های کارل در مورد کالا و سرمایه پرداخته شده بود. از نظر مارکس، کالا فقط محدود به اجناسی که قابل لمس هستند نمی شد. او باور داشت که کارگران یک کارخانه، کار خود را به عنوان یک کالا به کارفرما می فروشند و در قبال آن از او پول می گیرند. مشکل از اینجا آغاز می شود که میان پول پرداخت شده به کارگر و پولی که در نهایت مشتری بابت آن کالا می پردازد فاصله زیادی وجود دارد. این فاصله دو نکته را روشن می کند:

  1. کارفرما همیشه سعی می کند که پول کمتری را بابت کار خریداری شده از کارگر بپردازد و کالا را به قیمت بسیار گرانتری به فروش برساند
  2. کارگر نیز به عنوان مشتری مجبور می شود که قیمت بالایی را برای چیزی که خودش تولید کرده بپردازد
  3. در این کشمکش، کارفرما روز به روز ثروتمندتر می شود و کارگر هم که با مشکل کمبود دستمزد و افزایش قیمت کالاها رو به رو می گردد، زندگی سخت تری را تجربه می کند

مهم ترین نکته ای که نباید از این قافله جا بماند، ماجرای رقابت میان کارخانه ها است. کارفرماها برای آنکه بتوانند سهم بیشتری از بازار را به خود اختصاص دهند، نهایت تلاششان را برای کاهش هزینه تمام شده تولید کالا می کنند. یکی از راحت ترین کارهایی که در این ماجرا انجام می دهند، کاهش دستمزد کارگران است.

ارزش مصرف و ارزش مبادله چه فرقی با هم دارند؟

در کتاب «کارل مارکس سرمایه» فاکتور مهم دیگری به نام «ارزش مصرف» مورد بررسی قرار گرفت. مارکس بر این باور بود که همه چیزهای مهم و ضروری که انسان به آنها نیاز دارد، قابلیت خرید و فروش ندارند؛ مثلا همه مردم روی کره زمین به اکسیژن برای نفس کشیدن و نور خورشید نیاز دارند.

ولی هیچ مغازه یا کارخانه ای را پیدا نمی کنید که نور خورشید یا هوای معمولی را به دیگران بفروشد. هوا و نور خورشید فراوان و در دسترس همه هستند بنابراین راهی برای خرید و فروششان وجود ندارد. این قبیل چیزها با وجود آنکه زندگی مان به آنها وابسته است ولی فقط ارزش مصرف کردن دارند.

در نقطه مقابل، مفهوم «ارزش مبادله ای» قرار می گیرد. این ارزش به کالاهای کمیابی اشاره می کند که به این راحتی ها در دسترس مردم قرار نمی گیرند. ما برای داشتن آنها به یک کالای واسطه – مثل پول – نیاز داریم. با این حساب، تنها زمانی می توانیم از ارزش پنهان در آن کالا استفاده کنیم که بهای آن را پرداخته باشیم.

چرا مارکس به سوسیالیسم اهمیت می داد؟

مارکس هم مثل دیگر اقتصاددان ها و فیلسوفان، سهم خود را از ارزشِ مفهومیِ هر عبارت بر می داشت. کمی قبل با هم تعریف ساده ای از سوسیالیسم را خواندیم؛ یعنی اندیشه ای که در نهایت ماجرا را به نفع طبقه کارگر جامعه تمام می کند. در کتاب «کارل مارکس سرمایه» به برداشت مارکس از این ماجرا می رسیم.

او معتقد بود که وقتی در اثر رقابت، دستمزدهای پرداخت شده به کارگران کاهش پیدا می کند، یک تلنگر کوچک کافی است تا کارگران غرق در فقر و بدبختی، بالاخره از خواب بیدار شوند، با یکدیگر متحد شده و برای گرفتن حق خود از کارفرماها مبارزه کنند. یکی از شعارهای همیشگی مارکس که اکنون در کشورهایی مثل «چین» و «روسیه» آن را زیر مجسمه کارل نوشته اند این است: «کارگران جهان، متحد شوید!»

انگشت چه انتقاد هایی به اندیشه سرمایه ای مارکس نشانه رفته اند؟

خلاصه کتاب سرمایه

هر اندیشه ای طرفداران و مخالفان خودش را دارد. مارکس هم از این قافله سوا نیست. در کتاب «کارل مارکس سرمایه» چند مورد از این انتقادها زیر ذره بین رفته بودند. بیایید آنها را با هم بررسی کنیم:

  1. بحران های اقتصادی که مارکس از آنها دم می زد، اشتباه هستند

اولین نقدی که به آن پرداخته شد در مورد پیش بینی های مارکس درباره بروز بحران های اقتصادی به دلیل افزایش فاصله طبقاتی و ایجاد فشارهای غیر قابل تحمل روی مردم ضعیف بود. برخی این بحران ها را نه به دلیل نظام سرمایه داری بلکه به خاطر ورود به دوره مدرن می دانند.

  1. اقتصاد بر اساس گفته های مارکس، تقاضا محور نیست

کارل بر این باور بود که نقطه اصلی کنترل کننده سرمایه و بازار، میزان تقاضای حاکم بر آن است. این در حالی است که بسیاری از اقتصاددان ها بر این باور هستند که عامل محدود کننده، کمیابی منابع است نه تقاضا.

  1. نگاه مارکس به ماجرای ارزش، بسیار محدود و حتی ناکافی است

سومین نقد بزرگ به افکار مارکس در مورد نگاه او به ماجرای ارزش، خلق و فروش آن است. برخی بر این باور هستند که مارکس نکته های مهمی مثل «نظریه کمیابی» و «بُعد روانی انسان» را نادیده گرفته است.

هر نفر یک اثر

با وجود تمام بخش های مثبت و منفی – البته از نظر ذهن اقتصاددان ها و اهالی سیاست – که در اندیشه های مارکس دیده می شدند، هنوز هم سخنان او و تاثیر تغییرهایی که در نگاه مردم به سرمایه داری و کارگری ایجاد کرد بر جای خود باقی است. شاید حتی بتوان گفت که مارکس، هنوز هم جایی در میان سخنانش، زنده است و نفس می کشد.

نظر شما چیست؟

چقدر با مارکس و اندیشه های او آشنا هستید؟ آیا از نظر شما طرفداری متعصبانه کشورهایی مثل چین و روسیه از اندیشه های مارکس تا چه اندازه به ماجرای تحولات این کشورها در گذشته ارتباط دارد؟

ادامه مطلب
کتاب پول
معرفی و خلاصه کتاب پول اثر اریک لونرگن

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب پول خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب پول

پول و ماجراهایی که به دلیل بازی کردن با آن به وجود می آیند، بخش هایی جدایی ناپذیر از زندگی ما را تشکیل می دهند. ما بدون پول نمی توانیم زندگی کنیم و پول هم بدون ما معنی و اعتبار ندارد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ «کتاب پول» از «اریک لونرگن» می رویم و پای نگاه جالب او به ماجرای دارایی های مالی می نشینیم. اگر به دنبال دریچه ای تازه برای نگاه کردن به ماجرای اسکناس ها و اعتبارها می گردید پیشنهاد می کنیم که تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

پول از کجا می آید؟

شاید اگر ماشینی برای سفر در زمان داشتیم و می توانستیم به گذشته برگردیم می گفتیم که پول، فقط یک ورق کاغذ است؛ اما به ما این اطمینان را می دهد که هر وقت بخواهیم می توانیم آن را با مقدار مشخصی طلا یا نقره عوض کنیم. در واقع، پول، رسید طلاهای ما است که در خزانه قرار دارد.

ولی حالا واقعا نمی دانیم چطور پرسش هایی که در مورد چیستی و منبع ایجاد پول پرسیده می شوند را پاسخ دهیم. چون دیگر هیچ خزانه ای وجود ندارد که در قبال تحویل دادن اسکناس به ما طلا یا نقره بدهد. اکنون دستگاه های چاپ اسکناس، ضرب سکه یا حتی ماشین حساب های کامپیوترها هستند که با مفهوم پول، بازی می کنند. یک صفر بیشتر، هورااا شما میلیونر هستید؛ یک صفر کمتر، وااای شما ورشکست شدید!

چرا بانک ها و مردم به پس انداز کردن نیاز دارند؟

در بخشی از «کتاب پول» به ماجرای نیاز بانک ها به پس اندازها می رسیم. پس انداز، آغاز یک چرخه از گردش های جالب اقتصادی است. اجازه بدهید این موضوع را با یک مثال برایتان توضیح دهیم. یک زوج جوان را تصور کنید که اکنون با کمک نیروی جوانی خود هر دو مشغول کار و تلاش هستند. به همین دلیل بیشتر از میزان مخارجشان درآمد دارند. از طرفی آنها به فکر آنها آینده خود هم هستند.

به همین دلیل، مقدار اضافی پولشان را در بانک پس انداز می کنند. بانک این اعتبار پس انداز شده را در قالب وام با بهره مشخص به کسانی که برای خرید خانه، خودرو یا راه اندازی و گسترش کسب و کار به اعتبار بیشتری نیاز دارند می دهد. در نتیجه این بده و بستان، مقداری سود روی اعتبار پس انداز شده زوج جوان می آید، بانک هم سود می کند و مردم نیز می توانند خانه یا چیزهای گرانی که نیاز دارند را خریداری کنند. بدون وجود پس انداز، هیچ کدام از این اتفاق ها نمی افتاد.

درسی بزرگ که دولت ها از رکودهای بزرگ یاد گرفتند

«اریک لونرگن» در کتاب پول، سری هم به میانبر دولت ها برای تکرار نکردن آشوب های پس از رکود می زند. هر کجا که پول باشد، حرف از رکود هم وجود دارد. کشورهای مختلف در سرتاسر جهان، فصل های مختلفی از رکود اقتصادی را تجربه کرده اند. در این میان، یکی از اولین کارهایی که مردم درمانده برای نجات آخرین ذره از دارایی خود انجام می دهند یورش بردن به بانک ها و خالی کردن حساب بانکی شان است. این ماجرا می توانست در عرض چند ساعت یک بانک با چند دهه قدمت را ورشکست کند. رفته رفته دولت ها یاد گرفتند که چطور از روی دادن این ماجرا جلوگیری کنند.

راه چاره باز هم در بازی کردن با صفرهای جلوی عددها و روشن کردن ماشین چاپ اسکناس بود. در یکی از آخرین رکودها که در سال 2008 رخ داد مردم فقط یک قدم تا هجوم به بانک ها و خالی کردن حسابشان فاصله داشتند. دولت ها نیز برای جلوگیری از این ماجرا اعلام کردند که هر چقدر لازم باشد اسکناس چاپ می کنند تا تمام مردم بتوانند پول های خود را از بانک بیرون بکشند. در نتیجه این اعلام، حتی بدون روشن کردن دستگاه های چاپ اسکناس هم قائله ختم به خیر شد. چون پول از وضعیت کمیابی خارج گشت و مردم نفس راحتی کشیدند.

آیا می توان به همین راحتی و بدون دردسر، پول چاپ کرد؟

اگر در مورد سختی چاپ اسکناس یا اضافه کردن اعتبار به بانک ها کنجکاو هستید باید بگوییم که بله، این موضوع خیلی هم ساده است و حتی با توجه به مثالی که کمی قبل برایتان گفتیم، می تواند از آشوب های بزرگ هم جلوگیری کند. ولی چاپ اسکناس، یک شمشیر دو لبه است. اگر بیش از اندازه و به شکلی افسار گسیخته این کار را انجام دهیم، دچار گرانی غیر قابل تحمل و تورم می شویم.

تجارت، بزرگراهی برای پیشرفت که با پول امکان پذیر می شود

کتاب پول

بررسی رابطه میان پول و تجارت، بخش دیگری بود که در کتاب پول به آن پرداخته شده بود. سرنوشت انسان ها این است که در کنار هم و با کمک یکدیگر زندگی کنند. اگر انسان های اولیه سعی می کردند که هر کدام به تنهایی از پس زندگی بر بیایند به احتمال زیاد نسل بشر تاکنون منقرض شده بود. تجارت هم یکی از روش هایی است که انسان ها با کمک آن توانستند از کمک یکدیگر نهایت استفاده را ببرند. در هر زمان از تاریخ که دولت ها تصمیم گرفتند با شعارهایی همچون «خودکفایی» خودشان را از دیگر کشورها جدا کنند چرخ اقتصادشان به شماره افتاد و به جای پیشرفت کردن مشغول درجا زدن شدند.

در این میان، پول به ابزاری تبدیل شد که می توانست تجارت میان کشورها را بسیار راحت تر کند. به ویژه این ماجرا زمانی بیشترین تاثیر خود را گذاشت که کشورهای مختلف با هم به توافق رسیدند که در یک دایره مشخص جغرافیایی به پول کشورها اعتبار دهند. در این صورت، یک تاجر می توانست با اسکناس کشور خودش در کشورهای دیگر هم به تجارت آزاد مشغول شود.

پول یک قرارداد اجتماعی است

رابطه ساده ولی در عین حال، پیچیده انسان ها با یکدیگر به نقش پول در جامعه، رنگی متفاوت می بخشد. «اریک لونرگن» در کتاب پول، اعتبار و مفهوم آن را ارزش مشترکی می داند که مردم یک کشور یا حتی جهان از آن به صورت مشترک استفاده می کنند. در واقع، اگر جامعه وجود نداشت، پول هم به وجود نمی آمد. وجود این قرارداد اجتماعی که همه بر سر ارزش آن به توافق رسیده اند، چرخ های اقتصاد را به حرکت در می آورد.

چون هر کس دوست دارد با ارائه چیزی ارزشمند، مقدار بیشتری از این قرارداد اجتماعی را به دست بیاورد و از آن برای رفع بازه گسترده ای از نیازهایش استفاده کند. پول، تجارت را به وجود می آورد، ما را به سمت وضع قوانین برای استفاده منصفانه و عادلانه از منابع سوق می دهد و دریچه نگاه ما به دیگر مردم جهان را دستخوش تغییر می کند.

ارزشی که این دارایی مادی در میان انسان ها به وجود می آورد آنها را از جمع کوچک خانواده به جامعه بزرگ جهانی هُل می دهد. به این ترتیب که هر چقدر ارتباط بیشتر و گسترده تر باشد، به دست آوردن اعتبار، راحت تر می شود.

آیا پول ما را به آدم های بهتری تبدیل کرده است؟

نمی توان پاسخ روشنی به این پرسش داد. همه ما نمونه های زیادی از پاسخ های مثبت و منفی به این پرسش را در ذهنمان داریم. ما افرادی را می شناسیم که بعد از ثروتمند شدن به خیرانی بزرگ و کارآفرینانی نامدار تبدیل شدند. در نقطه مقابل، افرادی را هم می شناسیم که قبل از پولدار شدن، افرادی به ظاهر محترم بودن اما به محض اینکه دستشان به پول رسید، روی ناخوشایندی از خودشان را به دیگران نشان دادند.

این موضوع در مورد فقر هم به همین ترتیب است. گاهی مردم فقیری را می بینیم که با آخرین حد از توانایی هایشان در پی حفظ ارزش های اخلاقی هستند. در نقطه مقابل افراد فقیری را در برخی جوامع می بینیم که حاضر هستند برای به دست آوردن پول اندکی، جان بقیه را بگیرند.

شاید بهتر باشد به جای نگاه کردن به تاثیر پول روی اخلاق آدم ها به طور مستقیم به گوهر وجودی انسان ها نگاه کنیم. چون اسکناس، چیزی نیست که به خودی خود کسی را به فردی خوب یا بد تبدیل کند. دارایی ها یک وسیله هستند. باید دید چه کسی، به چه شکلی و برای رسیدن به چه هدفی از این وسیله استفاده می کند.

آیا پول باعث جنگ می شود یا جلوی آن را می گیرد؟

در این مورد هم نمی توان به پاسخ دقیقی رسید. ولی یک چیز بر همه ما روشن است. بشر، پیشرفت کرده است. تلاش برخی کشورها برای خط کشی میان مردم کشورشان با مردم دیگر کشورها، بگو مگوهای خنده دار سران کشورها، بازی ها و نمایش هایی که برای گرفتن بیشترین امتیاز از دیگری انجام می دهند و موارد بسیاری از این دست، دست و پا زدن هایی بی فایده برای مهار کردن جهانی شدن است. با وجود تمام این تلاش ها این حقیقت که همه ما روی یک کره خاکی در کنار هم زندگی می کنیم چیز تازه ای نیست. وقتی از این دریچه به ماجرا نگاه می کنیم ترس برخی کشورها از جهانی شدن، بسیار خنده دار به نظر می رسد. چون آنها از تبدیل شدن به چیزی می ترسند که هستند!

اینترنت، دروازه ای به سوی جهانی شدن

پیشرفت بشر و باز شدن راه های ارتباطی تازه ای مانند «اینترنت» باعث شده است که مردم کشورهای مختلف جهان، آشنایی بیشتری با یکدیگر پیدا کنند. وقتی عمق آشنایی بیشتر می شود، یافتن نقطه های مشترک، زیبایی های مشترک و سخن های یک دل، بسیار آسان تر می شود.

از طرفی، این گستردگی ارتباط، امکان تجارت های گسترده را میان کشورهای مختلف جهان به وجود آورده است. در بسیاری از این موارد، مردم یاد گرفته اند که بدون توجه مستقیم به سران کشورهایشان با هم تجارت و معاشرت کنند. به همین دلیل، بسیاری از مورخان، روی دادن جنگ های جهانی در آینده بشر را بسیار کمرنگ می بینند.

نگاهی کوتاه به مرز باریک میان قرض و پس انداز

کتاب پول

بخش دیگری که در کتاب پول به آن پرداخته شده بود، نگاه سنتی و مدرن به قرض دادن و پس انداز کردن بود. در حالت معمولی، وقتی تمام دانش مالی خود را در گنجه می گذاریم، پس انداز کردن کاری خوب و قرض گرفتن کاری نه چندان خوب است. البته در اینجا منظور از خوب و بد، تاثیری است که به طور مستقیم روی آینده ما می گذارد؛ مثلا وقتی پس انداز می کنیم خیالمان را از بابت آینده راحت می کنیم. شاید ندانیم که در آینده چه اتفاقی می افتد ولی دست کم می دانیم که برای آن زمان پول داریم. در مورد قرض گرفتن هم به همین ترتیب است. ما با قرض گرفتن، خودمان را مجبور می کنیم تا در آینده ای نه چندان دور، پولی که اکنون گرفته ایم را پس دهیم؛ چه از این کار خوشمان بیاید و چه نیاید!

ولی در کل، وقتی دانش مالی مان را از گنجه بیرون می آوریم می بینیم که مرز میان پس انداز کردن و قرض گرفتن بسیار باریک تر از چیزی است که تصورش را می کردیم. ما با پس انداز کردن در حال قرض دادن پولمان به بانک ها و متقاضیان وام هستیم. از طرفی با سرمایه گذاری در بازار سهام و خرید اوراق قرضه، در حال خرید نوعی از قرض و تبدیل کردن آن به پس اندازمان هستیم.

با این حساب نمی توانیم خیلی روی نگاه سنتی که به پس انداز یا قرض دادن داریم حساب باز کنیم. چون اگر قرار باشد همه پس انداز کنند و در مقابل، هیچ کس پولی را از دیگری قرض نگیرد، اقتصاد جهانی به یک بُن بست بزرگ برمی خورد.

بهره، بخشی غیر قابل حذف از ماجرای بازارهای مالی

شما به عنوان پس انداز کننده، انتظار دارید که بانک در طول بازه های زمانی مشخصی به شما سود دهد. این سود، بخشی از همان بهره ای است که بانک هنگام قرض دادن پول شما به متقاضیان وام از آنها می گیرد. بهره، تنها علتی است که انجام این بده و بستان را منطقی می کند. در این هنگام، پول اندکی تغییر نقش می دهد و از یک اعتبار به یک وسیله تبدیل می شود. وسیله ای که برای استفاده از آن باید کرایه ای به صاحبش پرداخت شود.

کتاب پول در مورد رابطه میان بهره و بانکداری اسلامی هم سخن می گوید. کشورهایی که اقتصاد اسلامی در آنها جاری است تلاش کردند تا با پیچاندن این موضوع، امضا کردن قراردادهای گوناگون و تغییر نام آن، هویت بهره را تغییر دهند. ولی این تقلای بیهوده به جایی نرسیده است. بهره، بهره است. شما هر اسمی هم که روی آن بگذارید باز هم پولی است که از وام گیرنده دریافت می شود و میان بانک و صاحب پس انداز تقسیم می شود. اگر بهره و انگیزه ای که برای دریافت آن وجود دارد حذف شود، ضربه های مهلکی به چرخه اقتصاد وارد می شود. حتی می توانیم بگوییم که از حرکت باز می ایستد.

فعالیت مالی روی درک و شناخت ما از خودمان تاثیر می گذارد

حرکت کردن در جاده شناخت خودمان، موضوعی جنجال برانگیز است. بسیاری از ما با خودمان غریبه ایم. به همین دلیل، وقتی در مقابل یک چالش یا رویداد تازه قرار می گیریم ممکن است به واکنشی که از خودمان نشان دهیم با چشمی سرشار از تعجب نگاه کنیم. فعالیت در بازارهای مالی نیز چنین اثری را روی ما می گذارد.

هر چقدر که بیشتر در مورد اسکناس و اعتبار می خوانیم و می شنویم هر اندازه که بیشتر به سرمایه گذاری حرفه ای در بازارهای مالی نزدیک تر می شویم، با هر بار شکست، هر پیروزی، هر سود و هر ضرر، با شکل های تازه ای از شخصیتمان آشنا می شویم. این موضوع به ما کمک می کند تا مسیرهای رشد و فرصت تغییرهای مثبت را با چشمی بازتر و آگاه تر پیدا کنیم. با این حساب، پول و بازی با آن، بسیار بیشتر از آنچه که فکرش را می کنیم روی ما، زندگی مان و جهانی که در آن نفس می کشیم تاثیر می گذارد.

نظر شما چیست؟

آیا بازی کردن با پول و دارایی های مالی دریچه ای به سوی شناخت بیشتر خودتان به رویتان باز کرده است؟

ادامه مطلب
سرمایه گذاران مبتدی
معرفی 9 کتاب برتر برای سرمایه گذاران مبتدی

فرقی نمی کند که تازه وارد کالج شده اید یا هنوز نوجوان هستید، احتمالاً می دانید که سرمایه گذاری تا چه حد می تواند مهم باشد؛ با این حال هنگامی که قصد دارید شروع به کار کنید، مهم است که اصول سرمایه گذاری و گزینه های مختلفی را که پیش رویتان قرار دارد، درک کرده و هوشمندانه ترین مسیر را انتخاب کنید. براساس یک نظرسنجی که در سال 2018 انجام شده است، 65 درصد از بزرگ سالان فکر می کنند سرمایه گذاری در بازار سهام ترسناک است. در میان ترس های آن ها مواردی چون سرمایه گذاری اشتباه، اعتماد به منبع نادرست یا نداشتن پول کافی برای سرمایه گذاری به چشم می خورد.

9 کتاب برتر برای سرمایه گذاران مبتدی

اگر شما جزء سرمایه گذاران مبتدی هستید، بهتر است قبل از هرگونه اقدامی بهترین کتاب هایی را که برای سرمایه گذاران نوشته شده است، مطالعه کنید.

1- کتاب کوچک سرمایه گذاری عقل سلیم (The Little Book of Common Sense Investing)

سرمایه گذاران مبتدی

بیشتر کارشناسان مالی اتفاق نظر دارند که «کتاب کوچک سرمایه گذاری و عقل سلیم» نوشته جان سی بوگل مشهور یک شاهکار است. این کتاب برای سرمایه گذاران نوشته شده و مانند یک کتاب مقدس است. صرف نظر از سن و سالی که دارید، بهتر است پیش از شروع هر سرمایه گذاری این کتاب را بخوانید. این کتاب اولین بار در سال 2007 منتشر و در سال 2017 تغییراتی در آن داده شد. طی این تغییرات، دو فصل جدید شامل تخصیص دارایی و گزینه های سرمایه گذاری بازنشستگی به کتاب اضافه شده است. کتاب کوچک سرمایه گذاری چارچوب لازم برای یک سبد سرمایه گذاری کم ریسک را به شما ارائه می دهد. علاوه بر این به شما آموزش می دهد که چگونه تصمیم های هوشمندانه برای سرمایه گذاری های خود بگیرید. بوگل درباره اهمیت صندوق های سرمایه گذاری شاخص صحبت کرده و به خوانندگان توصیه می کند طمع در سرمایه گذاری را نادیده بگیرند و به جای آن بر یک سبد سرمایه گذاری متنوع و گسترده تمرکز کنند.

2- کتاب راهنمای مبتدیان برای بازار سهام (A Beginner’s Guide to the Stock Market)

سرمایه گذاران مبتدی

سرمایه گذاران مبتدی که تجربه ای در بورس و بازار سهام ندارند، از طریق این کتاب می توانند نکات مهم را یاد بگیرند. متیو کرتر، نویسنده این کتاب انواع سهام و نحوه عملکرد آن ها را تجزیه و تحلیل می کند. در عین حال توضیح می دهد که چگونه می توان سهام را آنالیز کرده تا آن هایی را پیدا کنید که در کوتاه مدت و بلندمدت عملکرد خوبی داشته باشند. یکی از زمینه های کلیدی این کتاب این بوده که اشتباهات بیشتر سرمایه گذاران مبتدی را توضیح داده و راهکارهای اجتناب از آن ها را نیز برای خواننده نام می برد. کتاب «راهنمای بازار سهام برای مبتدی ها» به استراتژی های سرمایه گذاری و روش هایی که برای سرمایه گذاران جدید و مشتاق ایده آل بوده نیز می پردازد.

3- کتاب هزاره را شکست (Broke Millennial)

سرمایه گذاران مبتدی

آرین لوری نویسنده کتاب Broke Millennial سعی کرده تا جای ممکن به چالش های پیش روی سرمایه گذاران مبتدی بپردازد. یکی از این چالش ها نحوه سرمایه گذاری در زمانی است که انواع و اقسام قسط ها روی دوش شما سنگینی کرده است. نویسنده اعتقاد دارد که اگر می خواهید سرمایه گذاری مؤثری شوید، باید بتوانید امور مالی شخصی را درک کرده و روی عادات خرج کردنتان فکر کنید. آرین لوری توضیح می دهد که چگونه کنترل امور مالی خود را به دست بگیرید؛ حتی اگر پول زیادی به دست نمی آورید و در همین زمان به سرمایه گذاری نیز فکر کنید. سرمایه گذاران مبتدی با مطالعه این کتاب نکاتی را در مورد چگونگی افزایش حقوق و شروع پس انداز برای بازنشستگی یاد می گیرند. برخلاف بسیاری از راهنماهای مالی سنتی، این کتاب برای سرمایه گذاران بسیار مدرن نگارش شده و با مطالعه آن به راحتی به مفاهیمش پی می برید.

4- کتاب سرمایه گذاری در املاک اجاره ای (The Book on Rental Property Investing)

سرمایه گذاران مبتدی

سرمایه گذاران مبتدی ممکن است هنگام طراحی سبد سرمایه گذاری بلافاصله به بازار سهام نیز فکر کنند. با این حال بازار سهام تنها جایی نیست که شما می توانید پول خود را در آن سرمایه گذاری کنید. اگر از کاری که قرار است انجام دهید، آگاه باشید، سرمایه گذاری در املاک اجاره ای می تواند به رشد سرمایه شما کمک زیادی کند. این کتاب کل فرایند خرید و اجاره ملک را پوشش می دهد در عین حال توصیه هایی را درباره انتخاب ملک مناسب، تصمیم گیری بین فروش و اجازه ارائه می دهد. نویسنده این کتاب برندون ترنز است که چارچوب کاملی برای افزایش دارایی با استفاده از سرمایه گذاری در املاک و مستغلات را به شما توضیح می دهد. کتاب «سرمایه گذاری در املاک اجاره ای» به بررسی اصولی می پردازد که در صورت صاحب خانه بودن باید به آن ها دقت کنید. همچنین چگونگی غلبه بر چالش ها را بیان می کند.

5- کتاب تنها راهنمای سرمایه گذاری که همیشه به آن نیاز دارید (The Only Investment Guide You’ll Ever Need)

سرمایه گذاران مبتدی

با استفاده از این راهنما سرمایه گذاران مبتدی یاد می گیرند که چگونه می توانند یک سبد سرمایه گذاری را با صفر دلار شروع کنند. اندرو توبیاس نویسنده و مشاور امور مالی که نویسنده این کتاب برای سرمایه گذاران مبتدی است، اهمیت ایجاد یک پایه مالی برای سرمایه گذاری را توضیح داده و بر ایجاد یک حساب پس انداز سالم تمرکز کند. خوانندگان این کتاب می توانند توصیه های سرمایه گذاری مناسبی را مشاهده کرده و آن ها را در تمام جنبه های زندگی مالی خود اعمال کنند. این کتاب در ابتدای دهه 1970 منتشر و بعدتر در سال 2016 بازنویسی شد. نویسنده این کتاب نکاتی را درباره بحران مالی 2008 به آن افزوده است.

6- کتاب یک نفر در وال استریت (One Up on Wall Street)

سرمایه گذاران مبتدی

در این راهنمای مالی کامل پیتر لینچ برخی از بهترین اسراری را که مستقیم از سرمایه گذاران باتجربه وال استریت کسب کرده را برای سرمایه گذاران مبتدی شرح می دهد. او اعتراف کرده که کتاب One Up on Wall Street حول افزایش سهام اینترنتی چرخیده و روش هایی را که سرمایه گذاری مدرن در سال های اخیر تجربه کرده است، بررسی می کند. لینچ در این کتاب برای سرمایه گذاران مبتدی فرصت هایی را که نباید از دست بدهند، لیست کرده است. پیتر لینچ مدیر سابق صندوق سرمایه گذاری فیدلیتی بوده که طی چندین سال مدیریت خود میلیاردها دلار سود را روانه این صندوق کرد. او نحوه تحقیق و یافتن سهامی را که احتمالاً عملکرد مناسبی داشته، توضیح داده و سهامی را که احتمالاً ده برابر شده و بازدهی زیادی دارند معرفی می کند.

7- کتاب فکر کردن سریع و آهسته (Thinking Fast and Slow)

سرمایه گذاران مبتدی

چرا ما به جای واقعیت ها و آمارها براساس احساس درونی تصمیم می گیریم؟ دنیل کانمن، روانشناس، اقتصاددان و برنده جایزه نوبل در سال 2002 در علوم اقتصادی در این کتاب به بررسی روشی می پردازد که بیشتر ما برای تصمیم گیری های اصلی و مهم زندگی خود از انتخاب همسر گرفته تا سرمایه گذاری پول و دارایی خود از آن استفاده می کنیم. این کتاب پرفروش نیویورک تایمز به این موضوع می پردازد که چند نفر از ما براساس غریزه و شهود انتخاب کرده و این کار چگونه روی آینده مالی ما تأثیر می گذارد. کتاب «تفکر سریع و آهسته» که برای سرمایه گذاران مبتدی نوشته شده است، نشان می دهد که چطور می توان با حذف احساسات از معامله، تصمیم گیری های هوشمندانه ای برای سرمایه گذاری صورت داد. سرمایه گذاران مبتدی می توانند بیشتر درباره انتخاب سهامی که احتمالاً از دیگر سهم ها بهتر عمل کرده، یاد بگیرند. درمجموع کانمن در این کتاب نشان می دهد که چگونه می توان تصمیم گیری های بهتری را براساس منطق صورت دهد، حتی اگر این تصمیم گیری ها ناراحت کننده باشند.

8- کتاب راهنمای مدرن سرمایه گذاری در بازار بورس برای نوجوانان (The Modern Guide to Stock Market Investing for Teens)

سرمایه گذاران مبتدی

کتاب «راهنمای مدرن سرمایه گذاری در بازار بورس برای نوجوانان» نکات و استراتژی های کلیدی را برای سرمایه گذاران مبتدی در بازار سهام پوشش می دهد. این کتاب توسط یک نوجوان به نام آلن جان در کالیفرنیا در سال 2020 منتشر شد. او می خواست به جوانان کمک کند تا اهمیت شروع سفرهای سرمایه گذاری خود را زودتر درک کنند. نویسنده از نوجوانان و دانشجویان می خواهد که با هر مقدار پولی که می توانند سرمایه گذاری کنند و توضیح می دهد که چگونه این چند دلار سرمایه گذاری می تواند در طول زمان رشد کند. سرمایه گذاران مبتدی که درباره سرمایه گذاری مردد هستند، در این کتاب استراتژی های ساده ای برای شروع یک سبد سرمایه گذاری و در عین حال کسب دانش مالی شخصی و سرمایه گذاری برای بازنشستگی را مطالعه می کنند. به طورکلی این کتاب اغلب به موضوعات پیچیده و دور از دسترس به روشی کاملاً قابل درک می پردازد.

9- کتاب سرمایه گذاری در املاک و مستغلات (Investing In REITs)

سرمایه گذاران مبتدی

سرمایه گذاری غیرفعال در املاک و مستغلات اغلب از سوی سرمایه گذاران مبتدی نادیده گرفته می شود. سرمایه گذاری در املاک و مستغلات می تواند افراد را به صاحب خانه یا مدیر دارایی تبدیل کند. ویرایش چهارم این کتاب به این موضوع می پردازد که چگونه سرمایه گذاران مبتدی می توانند تنوع را در سبد سرمایه گذاری خود شروع کرده و برخی از بهترین بازده ها را در بازار از طریق REIT کسب کنند. این کتاب را رالف بلاک نوشته که قبل از مرگ به مدت 40 سال مشاور متخصص در زمینه سرمایه گذاری املاک و مستغلات بود. در این کتاب، تاریخچه این نوع سرمایه گذاری و نحوه شروع به کارگیری آن ها نوشته شده است. بلاک جایزه دستاورد صنعت 2004 را از انجمن ملی اعتماد سرمایه گذاری املاک و مستغلات دریافت کرد.

سخن پایانی

مطالعه کتاب یکی از بهترین راه های یادگیری است؛ زیرا این فرصت برای شما فراهم بوده تا بتوانید به خوبی روی یک موضوع متمرکز شوید. یکی از مفاهیم مهم این روزها نحوه سرمایه گذاری است که پیر و جوان به دنبال یادگیری آن هستند. بزرگ ترین مانع برای شروع سرمایه گذاری این بوده که نمی دانیم چگونه و از کجا باید اولین قدم را برداریم. مطالعه کتاب های توصیه شده کمک می کند تا سرمایه گذاران مبتدی به خوبی با تمام جنبه های مسیر آشنا شوند و بتوانند بهترین استراتژی ها را برای خود بچینند. شما کدام یک از کتاب های معرفی شده در این لیست را مطالعه کرده اید؟ آیا مطالعه آن ها برای شما مفید بوده است؟ نظرات خود را در کامنت با ما در میان بگذارید.

سؤالات متداول

راه های زیادی برای سرمایه گذاری در سنین کم وجود داشته از جمله:

سرمایه گذاری به شما کمک می کند تا بتوانید به سودآوری بسیار زیادی برسید. این سودآوری شما را در مسیر رسیدن به آرزوها و اهدافتان کمک می کند.

قطعاً نه، شما بسته به علایق خود می توانید راه های مناسب برای یادگیری سرمایه گذاری را انتخاب کنید. با این حال یکی از بهترین راه ها برای شناخت نوع علاقه مندی ها می تواند مطالعه کتاب برای سرمایه گذاری باشد.

ادامه مطلب
چین چگونه سرمایه داری شد؟
معرفی و خلاصه کتاب چین چگونه سرمایه داری شد اثر رونالد کوز

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب چین چگونه سرمایه داری شد خلاصه برداری شده است!

«چین چگونه سرمایه داری شد؟» شاید این پرسش مشترک افراد زیادی باشد. چه شد؟ چه اتفاقی افتاد که ناگهان چین، بازار جهانی را قبضه کرد و به یک قدرت اقتصادی تبدیل شد؟ آنها از چه فرمولی برای این تحول بزرگ استفاده کردند و آیا می توان آن نسخه را برای تمام کشورهای جهان پیچید؟

خلاصه کتاب چین چگونه سرمایه داری شد (How Did China Become Capitalist)

در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «چین چگونه سرمایه داری شد؟» نوشته «رونالد کوز» و «نینگ وانگ» می رویم تا سر از کار تحول بزرگ چین از کشوری غرق در فقر تا تبدیل شدن به یک قدرت اقتصادی در بیاوریم و پاسخی برای سوال هایمان بیابیم. اگر به ماجرای تحول اقتصادی کشورهایی مثل چین، علاقه مند هستید یا می خواهید نگاه عمیق تری به بازی قدرت و سیاست کشورها بیندازید، حتما تا پایان این خلاصه کتاب با ما همراه باشید.

مائو، انقلاب فرهنگی و نتیجه ای که به دنبال داشت

برای یافتن پاسخ این سوال که: «چین چگونه سرمایه داری شد؟» باید نگاهی به ماجرای «مائو» و تلاش هایی که برای تغییر ملت چین کرد بیندازیم. مائو، رهبر کمونیسم چین بود. او در دوران جوانی تحت تاثیر اندیشه های کمونیسم روسیه قرار گرفت و به طرفدار دو آتیشه این مکتب تبدیل شد. البته این کافی نبود که فقط خودش کمونیسم باشد. مائو می خواست تمام ملت چین را که برای سال ها درگیر جنگ های داخلی و خارجی بودند به سوی کمونیسم سوق دهد. چون آن زمان، این مسیر را تنها راه رسیدن به آزادی، رفاه و صلح می دانست.

کم کم، دانشجویان و افرادی که داد روشنفکری را سر می دادند به کمونیسم، مائو و اندیشه هایی که در سر داشت علاقه مند شدند. مائو و پیروانش جلسه های خود را در مکان های مخفی برگزار می کردند. چون دولت آن هنگام چین، به شدت از کمونیسم بیزار بود و نمی خواست ملت چین را با آن گرفتار کند. ولی مائو و پیروانش طور دیگری فکر می کردند. در نهایت، مائو به پیروزی رسید و قدرت را در دست گرفت.

مسیر اشتباه مائو در انقلاب فرهنگی

چین چگونه سرمایه داری شد؟

در ادامه کتاب «چین چگونه سرمایه داری شد؟» به ماجرای مخالفت مائو با تحصیلات دانشگاهی می رسیم. این در حالی است که جامعه سنتی چین بر اساس آموزه های «کنفوسیوس» به افراد تحصیل کرده اجر و قرب زیادی می داد. مائو به دلیل تجربه های بدی که در دوران کودکی و نوجوانی داشت با خودآموزی بیشتر کنار می آمد و از تحصیلات آکادمیک دل خوشی نداشت. به همین دلیل، وقتی جمهوری خلق چین به وجود آمد و نخبگان چینی از سرتاسر جهان برای خدمت به کشورشان برگشتند با سرزمینی متفاوت روبه رو شدند که دیگر به دانش و مهارت آنها اهمیتی نمی داد.

موضوع مهم دیگری که باعث می شد این بخش فعال جامعه به حاشیه کشانده شوند، تفکر غیر کمونیستی و آزادشان بود. در حقیقت، بسیاری از این نخبگان نتوانستند با سلطه گری و خشونت های بی رحمانه جمهوری خلق چین به رهبری مائو و ماجرای انقلاب فرهنگی کنار بیایند. بسیاری از آنها در جریان اعتراض هایشان به این ماجرا جان خود را از دست دادند یا سر از زندان ها در آوردند. این سرنوشت مشترک تمام کسانی بود که در دل یا سرشان نظری مخالف مائو داشتند.

مائو و تقسیم قدرت بین مسئولان استانی

یکی دیگر از مواردی که در کتاب «چین چگونه سرمایه داری شد» آمده بود ماجرای تمایل شدید مائو به تمرکز زدایی و انتقال قدرت بین مقامات استانی بود. چین، کشور پهناوری است. مائو می دانست که نمی تواند با یک قدرت مرکزی از پس مردمی که شاید با نظرات و روش های خشن او مخالفت کنند بر بیاید. به همین دلیل، برای هر منطقه، مقام هایی از طرفداران خود را انتخاب کرد و قدرت محلی را به آنها را داد.

مقامات محلی از ترس برکنار یا کشته شدن، هیچ مخالفتی با دستورات مائو نمی کردند. به همین دلیل مائو توانست برای سال های طولانی ریاست جمهوری خلق چین را در دست بگیرد. او در هر استان، چشم ها و گوش های فراوان داشت و نمی گذاشت کنترل ماجرا از دستش خارج شود.

دروغ پشت دروغ در یک سیاست اشتباه

یکی از سیاست هایی که مائو به خیال خودش برای پیشرفت اقتصادی چین انجام می داد «حرکت رو به جلو» نامیده می شد. این ماجرا که با تصرف کردن تمام دارایی کشاورزان به نفع جمهوری خلق، خاموش کردن اجاق های درون خانه ها، دستور کشتن گنجشک ها در سطح کشور و مجبور کردن کشاورزان به خوردن وعده های غذایی در مکان های مشخص بود، بذر دردسرهای فراوانی را در دل نهفته داشت.

ماجرا از آن آنجا بیخ پیدا کرد که مقامات محلی برای نشان دادن درستی سیاست های مائو، آمارهای غلطی را از سطح زیر کشت غلات و محصولاتی که به دست می آمدند ارائه دادند. البته آنها مجبور به این کار بودند چون هیچکس نمی خواست بر سر جان یا موقعیت شغلی اش ریسک کند. از طرفی، حتی اگر کسی پیدا می شد و خبرهای واقعی را به بسترهای دیگری مانند روزنامه می فرستاد تا به قول خودش روشنگری کند، سانسورچی های مائو تمام آن اخبار را حذف می کردند!

صادرات غله به جهان و گرسنگی کشاورزان

چین چگونه سرمایه داری شد؟

رساندن اخبار اشتباه تنها یک طرف ماجرا بود. در واقع، همه بالا دستی ها می دانستند که این اخبار اشتباه است؛ ولی نمی خواستند به اشتباه بودن این سیاست و ظلمی که در حق کشاورزان کردند اعتراف کنند. به همین دلیل، مقامات محلی مجبور بودند تا آخرین دانه غله ای که گزارش دروغین آن را اعلام کرده بودند به دولت تحویل دهند. این یعنی کم کردن وعده های غذایی کشاورزان و مجبور کردن آنها به انجام کار بیشتر.

سرنوشت کشاورزان و صادرات غله چه شد؟

این ماجرا هر سال بدتر از سال قبل اجرا می شد. چون مائو انتظار داشت زمین های کشاورزی هر سال دو یا چند برابر بیشتر از سال قبل، بهره وری داشته باشند. کار به جایی رسید که محققان و برخی دانشمندان آن زمان به شکلی نامحسوس با انتشار مواردی همچون «قابلیت حاصلخیزی زمین»، «میزان نور طبیعی» و «آب» حداکثر میزان بازدهی زمین های کشاورزی را در گوش مقامات بالایی فرو کنند! اما پُر واضح است که این تلاش ها به جایی نرسیدند.

در کنار تمام بلبشوهای انسانی، ماجرای کشتن گنجشک ها باعث رشد کردن بی حد و اندازه آفات شد. خیلی زود، موج های عظیمی از حشرات در نبود گنجشک ها به مزرعه ها حمله کردند و محصولات زراعی را به تاراج بردند. ادامه این سیاست ظالمانه و صادر کردن دیوانه وار غلات که با خشونت زیادی همراه بود تا جایی پیش رفت که دست کم 40 میلیون کشاورز از گرسنگی جان دادند. چون چیزی که صادر می شد، تولید بیشتر محصولات کشاورزی نبود بلکه وعده های غذایی کشاورزانی بود که تا آخرین ذره انرژی خود را برای کشت محصولات خرج کرده بودند.

مرگ مائو؛ زمانی که همه فرصتی برای دیدن و بیان حقیقت پیدا کردند

ما با هدف یافتن این سوال که «چین چگونه سرمایه داری شد؟» نگاهی به ماجرای مائو انداختیم؛ اما این تمام حقیقت نبود. بعد از دسته گل های بزرگی که مائو در زمینه اقتصاد و سیاست داخلی به آب داد، کم کم صدای اعتراض ها از گوشه و کنار شنیده می شد. مردم، ناراضی، خسته، گرسنه و عصبانی بودند.

می توان گفت که مرگ مائو به مانعی برای شورش مردم چین تبدیل شد. چون مردم با خودشان فکر کردند که شاید فرد جدید بعدی که قدرت را در دست می گیرد افکاری بهتر و عاقلانه تر از مائو داشته باشد. تاریخ نشان داد که این بار حق با مردم بود. البته اهالی سیاست هم به خوبی درک کرده بودند که در حال حرکت روی لبه یک تیغ هستند. اگر ملت چین علیه دولت کمونیست با هم متحد می شدند هیچ چیزی نمی توانست جلوی آنها را بگیرد.

چین چگونه سرمایه داری شد؟

حالا وقت آن رسیده است که به پاسخ این پرسش بپردازیم. مائو مواردی همچون مفاهیم «ضد مردمی»، «ضد دانش»، «احترام به تضاد طبقاتی»، «محکوم کردن مالکیت خصوصی»، «زورگویی و کشتن مخالفان»، «بستن چشم ها در مقابل حقیقت»، «پافشاری روی ایدئولوژی»، «تمرکززدایی» و «فقر» را در چین خسته از جنگ های داخلی و خارجی گسترش داد. نتایج این کار فاجعه بار بودند اما مائو تا لحظه ای که زنده بود نمی خواست این واقعیت را بپذیرد که اشتباه بزرگی کرده است.

پس از مرگ مائو و خاموش شدن آتش رقابت بر سر جانشینی او، دولت جدید با انبوهی از مشکلات و نارضایتی روبه رو شد. تنها راه چاره برای نجات چین از نابودی، روی آوردن به تغییر بود. ولی به دلیل سیاست های غلط مائو، ارتباط مردم چین با کشورهای خارجی که مائو آنها را زورگو و سرمایه دار صدا می زد، کاملا قطع شده بود. به همین دلیل دولت جدید، هیچ ایده یا الگویی نداشت که چطور باید سیستم جدیدی را روی کار بیاورد. به همین دلیل، به ناچار باز هم به همان تفکرات دوران مائو برگشت و سعی کرد با انجام اصلاحات گسترده، سیستمی نو و کارا را به وجود بیاورد.

آنچه می خواستند و آنچه شد

دولت جدید چین که بعد از مائو قدرت را به دست گرفت یک هدف بزرگ داشت و آن این بود که به نماد سوسیالیسم در جهان تبدیل شود. ولی در عمل، حرکت هایی که برای توسعه اقتصاد، فقر زدایی و توقف تضاد طبقاتی برداشت آن را به یک کشور قدرتمند از نظر اقتصادی تبدیل کند. اگر بخواهیم خیلی ساده به سوال «چین چگونه سرمایه داری شد؟» پاسخ دهیم به این می رسیم که: «با قبول نیاز به تغییر، پذیرفتن اشتباه های گذشته و انجام اصلاحات بزرگ به یک کشور سرمایه داری تبدیل شد.»

دولت چین به جای تمرکز روی قدرت محدود خودش، بازار را به دست بخش خصوصی و مردم داد. نتیجه این ماجرا چین را به یکی از قدرتمندترین اقتصادهای جهان تبدیل کرد. شاید در ظاهر اینطور نباشد اما چین تنها زمانی توانست تکانی به اوضاع اقتصادی خود بدهد که از کمونیسم و اندیشه های پیرامون آن دور شد و به سمت سرمایه داری حرکت کرد.

سفر رهبران چین به خارج از کشور و دیدن حقیقت!

در کتاب «چین چگونه سرمایه داری شد؟» به موضوع جالب سفر رهبران چینی بعد از سال های طولانی به کشورهای قدرتمند جهان می رسیم. چینی ها که به دلیل سیاست های کمونیسم وار مائو برای چند دهه، ارتباط خود را با دنیا قطع کرده بودند و به دنبال خودکفایی می گشتند، ناگهان دروازه های دنیا را به روی خودشان باز دیدند.

از آنجا که به دنبال یک الگوی مناسب برای تغییر و تحول ماندگار می گشتند و می خواستند مسئله فقر را از چین ریشه کن کنند، سفرهای تحقیقاتی خود را آغاز کردند. یکی از اثرگذارترین سفرهای خارجی رهبران چینی به انگلستان بود. آنها از انگلیس، جز آنچه در کتاب های «مارکس» خوانده بودند چیزی نمی دانستند. به همین دلیل فکر می کردند که هر چه باشند، وضعشان در چین بهتر از انگلیسی ها است.

ولی وقتی پایشان را در لندن گذاشتند فهمیدند که حتی خود انگلیسی ها هم به مارکس و عقاید او پایبند نماندند و گام های بزرگی را در خلاف جهت توصیه های او برداشتند. مردم در انگلیس، رفاه نسبی داشتند، نظام طبقاتی بسیار کمرنگ بود و کشور در یک نگاه، آباد و زیبا به نظر می رسید. این سفر و چیزهایی که از آن یاد گرفتند، چینی ها را برای حرکت به سمت سرمایه داری و کمرنگ کردن کمونیسم، تشویق کرد.

آیا اصطلاحات پس از مائو باعث حذف کمونیسم از چین شد؟

در متن کتاب «چین چگونه سرمایه داری شد؟» به این نتیجه می رسیم که دولت جدید چین با وجود تلاش برای حفظ ارز ش های کمونیستی خود و حرکت به سمت سوسیالیسم در گیرودار تغییرات و سر درآوردن از سرمایه داری، باز هم ماهیت اصلی کمونیستی خود را با چنگ و دندان حفظ کرد. در نتیجه، پاسخ این سوال «خیر» است.

هدف اصلی نویسندگان کتاب «چین چگونه سرمایه داری شد؟» چه بود؟

چین چگونه سرمایه داری شد؟

چین و ماجراهایی که در طول قرن معاصر از سر گذراند، از چندین جهت، قابل بررسی هستند و نکته های قابل توجهی را برای دولت ها، ملت ها و کارآفرین های سرتاسر جهان دارند. نویسندگان کتاب «چین چگونه سرمایه داری شد؟» می خواستند با بررسی علت مشکلات بزرگ چین، یافتن بزرگ ترین مقصرها، موشکافی خسارت ها و بازبینی راه حل های تازه ای که جانی دوباره به اقتصاد چین بخشیدند، الگوهای درست و غلط نهفته در این ماجرا را استخراج کنند و پیش چشم دولت ها بگذارند.

مواردی همچون: «تاکید زیاد روی خودکفایی در همه چیز»، «قطع کردن ارتباط مردم با دیگر مردم جهان»، «زورگویی»، «تجاوز به اموال خصوصی»، «ایجاد کردن محدودیت »، «دیکته کردن عقاید به مردم» و «ممنوع بودن تفکر و حرف زدن آزادانه» از ذهن مشوش مائو بیرون آمدند و نتیجه آن مرگ چند صد میلیون چینی از انسان های معمولی گرفته تا نخبگان، نظامیان و …  بود.

آیا می توان نسخه چین را برای دیگر کشورهای جهان پیچید؟

چین، هنوز در ابتدای مسیر آزمون و خطای روش های مدیریتی خود است. بنابراین، نمی توان موفقیت اقتصادی فعلی را به عنوان پیروزی نهایی تفکر جدید آنها در نظر گرفت. چون دولت چین هنوز هم درگیر سانسورهای شدید، محدودسازی مردمش و سرکوب مخالفان است.

با این حساب، کشورهایی که به دنبال پیروری بی حساب و کتاب از مسیر چین هستند تا بتوانند به موقعیت اقتصادی فعلی او برسند، چه بسا ندانسته خودشان را در دام یک آشوب بزرگ می اندازند و ملتشان را دچار رنج های بی دلیل می کنند. باید با چشم های باز و با توجه به عصر جدید، قدم برداشت. چون روزگار دیکته کردن عقاید و سرکوب کردن سخن ها گذشته است.

نظر شما چیست؟

با توجه به وضعیت فعلی چین، برخی آشوب های داخلی و میزان بالای بدهی آن، پیش بینی می کنید که چه آینده ای در انتظار این ملت باشد؟

ادامه مطلب
اخلاق تولید پول
معرفی و خلاصه کتاب اخلاق تولید پول اثر یورگ گوئیدو

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب اخلاق تولید پول خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب اخلاق تولید پول (The Ethics Of Money Production)

میان اقتصادی که اکنون در جهان وجود دارد و اقتصادی که می تواند باشد، از زمین تا آسمان فاصله است. اخلاق تولید پول، ماجرایی است که در اقتصاد فعلی، آگاهانه نادیده گرفته می شود. به همین دلیل، اقتصادها بیمار هستند و نمی توانند پتانسیل واقعی خود را به نمایش بگذارند.

در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب بسیار جالب «اخلاق تولید پول» نوشته «یورگ گوئیدو هولسمن» می رویم و در کنار شما این کتاب جالب را ورق می زنیم. اگر شما هم احساس می کنید که دخالت دولت ها در اقتصاد به ضرر این بخش است و گاهی در ذهنتان به رویای اقتصاد آزاد فکر کرده اید، حتما تا پایان این خلاصه کتاب با ما همراه باشید.

نگاهی به علت تولد پول؛ تهاتر و دردسرهای آن

در کتاب «اخلاق تولید پول» قبل از هر چیزی به ریشه نیاز به پول پرداخته شده است. قبل از حضور پول، مردم به صورت تهاتری و با مبادله کالا به کالا نیازهای خود را برطرف می کردند؛ اما این شیوه معامله، کم و کسری های زیادی داشت. به عنوان مثال، مردم نمی تواند فقط به دلیل داشتن یک نوع کالا، حتما کالای مورد نظر خود را از طریق تهاتر به دست بیاورند.

این موضوع، باعث تهاترهای پیچیده ای می شد تا در نهایت بعد از مشقت فراوان، فرد مورد نظر بتواند کالای مورد نظرش را به دست بیاورد. از این نظر، پول توانست تا حدودی مشکلات را برطرف کند. در این صورت دیگر فرقی نداشت که شما چه کالایی می خواهید. چون اگر می توانستید به اندازه ارزش آن پول پرداخت کنید، آن کالا به شما تعلق می گرفت.

پول، واقعا چیست؟

برای رسیدن به درک درستی از اخلاق تولید پول باید درک عمیق تری نسبت به چیستی پول داشته باشیم. با هم گفتیم که مردم برای برطرف کردن نیازهایشان دست به دامان تهاترهای غیر مستقیم شدند. وقتی یک گزینه – طلا، نقره، نوعی سنگ کمیاب، میخ، گاو و گوسفند و … – در یک جامعه به عنوان کالای واسطه آن هم با ارزش مشخصی پذیرفته شود، آنگاه می توانیم آن را «پول» صدا بزنیم.

در کنار پول واقعی، مفهومی به نام «پول اعتباری» هم وجود دارد. این پول با وجود آنکه به صورت فیزیکی در دسترس نیست اما ارزش وعده داده شده آن در دست مردم و حتی ملت ها گردش می کند.

آزاد شدن تولید پول توسط افراد جامعه؛ یکی از چند راه حفظ اخلاق تولید پول

در حالت معمولی – یعنی چیزی که اکنون در جهان رواج دارد – فقط دولت ها اجازه چاپ پول و ضرب سکه را دارند. دولت ها بر این باور هستند که وقتی قدرت کنترل پول و حتی ارزش گذاری آن در دست یک جبهه باشد، فساد، تقلب و ماجراهایی از این دست در آن اتفاق نمی افتد. ولی همه ما خوب می دانیم که با وجود قدرت مطلق دولت ها برای چاپ پول و ضرب سکه، باز هم فساد مالی، پول شویی، رانت خواری و موارد بسیاری از این دست اتفاق می افتند.

بنابراین، اگر بستری فراهم شود که مردم و افراد علاقه مند به حوزه مالی نیز بتوانند وارد کسب و کار ضرب سکه و چاپ پول شوند، بعد از مدت کوتاهی که از فراز و فرودها بگذرد و مردم بتوانند با این روند آشنا شوند، شاهد بهتر شدن ارزش پول ها خواهیم بود. البته بدون شک آن هنگام هم مشکلاتی وجود خواهند داشت اما به پای دسیسه چینی های فعلی قدرتمندان زمان ما نمی رسند!

ارزش پول و ماجرای کمیابی

یکی از نظریه های معروف جهانی که در کتاب «اخلاق تولید پول» به آن و رابطه ای که با پول دارد اشاره شد «نظریه کمیابی» بود. بر اساس این نظریه، تمام منابع جهان که خودمان هم شاملش می شویم بسیار محدود هستند. به همین دلیل، ما همیشه در حال پرداخت «هزینه فرصت» هستیم.

به زبان ساده، وقتی داشتن چیزی را انتخاب می کنیم ناخواسته، نداشتن چیزهای دیگر را هم انتخاب خواهیم کرد. نظریه کمیابی فقط محدود به دنیای اقتصاد نمی شود. اگر سری به کتاب های تاریخ، زیست شناسی، جغرافیا و … هم بزنید می تواند با مثال های متفاوت آن آشنا شوید.

حالا بیایید در مورد ارتباط ارزش پول و نظریه کمیابی صحبت کنیم. در حالت معمولی و برای انسان های معمولی که هر 30 روز یک بار منتظر دریافت حقوق یا دستمزدشان هستند، هر اسکناس، چیزی ارزشمند است که می تواند با کمک آن چیزهای مورد نیازش را تا حدودی تامین کند. تا اینجای کار همه چیز عادی است. بیایید زمانی را تصور کنیم که یک فرد در ازای کاری که انجام می دهد پول بیشتری به دست می آورد. در این صورت، قوانین بازی تغییر می کنند.

افزایش نقدینگی چه ارتباطی به افزایش قیمت ها دارد؟

اخلاق تولید پول

وقتی مردم پول بیشتری داشته باشند، سطح متفاوت تری از نیازهایشان بروز پیدا می کند. اگر تا قبل از آن زمان، حاضر بودند در خانه ای 60 متری با اجاره ماهانه زندگی کنند، ترجیح می دهند که در شرایط جدیدشان دست کم یک خانه 250 متری را رهن کامل کنند یا یک آپارتمان برای خودشان بخرد.

به موازی این ماجرا و افزایش قدرت خرید مردم، اهالی هر صنعت نیز دست به کار می شوند تا به قول خودشان سهمشان را از جیب مردم بیشتر کنند. در راس این گروه، دولت ها ایستاده اند.

شاید شما هم دقت کرده باشید که همزمان با افزایش حقوق تصویب شده، ناغافل قبض های آب، برق، گاز و تلفن دچار افزایش هزینه می شوند، اپراتورها به اسم و رسم های گوناگون – مثلا افزایش ناگهانی مالیات – خدمات خود را با هزینه بیشتری ارائه می دهند و … . خلاصه هر چیز مربوط و نامربوطی که فکرش را بکنید، دچار افزایش قیمت می شود.

حالا سوال اصلی این است که چرا مردم دچار این دردسر می شوند؟

اخلاق تولید پول؛ اقتصاد مریض و مردم خسته

برخی از اقتصاددان ها و اهالی پارلمان به جای پیدا کردن ریشه این مشکل، انگشت اتهام را به سمت مردم می گیرند و به آنها می گویند که علت گرانی ها و افزایش هزینه خدمات، وجود پول نقد در دست شما است. به زبان ساده، آنها به مردمشان می گویند که اگر می خواهید قیمت ها سر جای خودشان باقی بمانند – که البته هیچ وقت این اتفاق نمی افتد – شما باید پول کمتری برای خرج کردن داشته باشید.

این یعنی کاهش رفاه، افزایش مشکلات و بند نشدن سنگ روی سنگ! این در حالی است که یک جامعه پیشرفته، از افزایش درآمد مردمش استقبال می کند و حتی مالیات کمتری را از آنها می گیرد. چون می داند که افزایش ثروت مردم، نه تنها باعث افزایش رشد اقتصادی می شود بلکه سکان حرکت کشور را به سمت اهداف بلندتر و پُر معناتری حرکت می دهد.

بنابراین با یک حساب سر انگشتی می توان فهمید که مشکل اساسی در چنین ماجرایی، وجود یک اقتصاد مریض و تب دار است که کسی به فکر مداوای او نیست! اخلاق تولید پول، زمانی در یک جامعه به طور نسبی رعایت می شود که چرخ اقتصاد و پیشرفت در حال گردش باشد.

با هفت مورد از انحراف های اخلاقی در تولید پول آشنا شوید

در بخشی از کتاب «اخلاق تولید پول» گذری به تاریخ تولید و عرضه پول انداخته شد. با وجود آنکه افراد مختلف، اقتصاددان ها و ثروتمندانی که به بازی های اقتصادی علاقه داشتند، حرف ها و نظریه های زیادی در مورد تولید پول زدند اما یک نکته در میان همه آنها مشترک بود.

همه آنها می دانستند که با آزادسازی تولید پول، جامعه از مشکلات بسیاری نجات پیدا می کند اما در نقطه مقابل، این قدرتمندان، پادشاهان و ثروتمندان غیر مشروع بودند که به طور اساسی ضرر می کردند. به همین دلیل، از نهایت تلاش خود برای معتبر نشان دادن این ماجرا استفاده کردند. به زبان ساده، آنها آسمان و ریسمان را به هم می بافتند تا کسی حرفی از آزادسازی تولید پول نزند! در ادامه، شش مورد از این بهانه ها را با هم مرور می کنیم:

  1. هر چقدر که تولید پول بیشتر شود، رشد اقتصاد هم بیشتر می شود

کاپ زرین اولین حمله جانانه به اخلاق تولید پول، به این بهانه تعلق می گیرد. بر اساس این سخن، وقتی یک اقتصاد به اندازه مثلا 10 درصد رشد می کند، ما نیز باید به اندازه 10 درصد پول جدید تولید کنیم. چون مقدار پول جاری در کشور برای خرید کالاهای تولید شده در اثر این رشد اقتصادی کافی نخواهد بود. از طرف دیگر، منابع تولید طلا و نقره بسیار محدود هستند. پس ما نمی توانیم بعد از هر رشد اقتصادی، طلای جدیدی را وارد بازار کنیم. نتیجه آخر اینکه: «دستگاه های چاپ پول کاغذی را روشن کنید!»

این بهانه از بیخ و بُن اشتباه است. حتی می توانیم بگوییم که نوعی دستکاری برای ایجاد تورم در بازار هم به حساب می آید. اگر یک اقتصاد در حال رشد باشد و باز هم اگر میزان پول در گردش کم باشد، نتیجه این می شود که قیمت ها پایین می آیند و خودشان را با موجودی جاری، سازگار می کنند. این ماجرا که بیشتر دولت های فعلی جهان با تمام قوا از روی دادن آن جلوگیری می کنند باعث رشد اقتصادی بیشتر و افزایش رفاه در سطح جامعه می شود!

  1. وقتی مردم پولشان را پس انداز کرده یا آن را به صورت نقد نگه دارند، با اقتصاد کشورشان می جنگند!

بهانه بعدی که به جز اخلاق تولید پول، پای اموال خصوصی و مالکیت افراد بر آنها را هم وسط می کشد، این است که اگر مردم ثروتشان را به صورت پول نقد نگهداری کنند، دچار نوعی احتکار شده اند. آنها جلوی حرکت چرخ های اقتصاد را گرفته اند، صندوق های سرمایه گذاری و خیریه ها را خالی گذاشته اند و نمی گذارند دیگران از ثروت آنها سودی ببرند. به همین دلیل آنها پول را احتکار کرده اند و باید با روش هایی مانند مصادره اموال یا کاهش ارزش پول، ادبشان کرد!

اگر تمام بحث های حقوقی در مورد حق مالکیت تمام و کمال افراد بر دارایی هایشان و کنترل آنها را فاکتور بگیریم، باز هم این بهانه کاملا اشتباه است. چون چرخیدن چرخ های اقتصاد کلان یک کشور، لَنگِ پول های بخشی از مردم نیست. حتی پول های ثروتمندترین فرد یک کشور هم در مقابل ثروت های ملی، چیز خاصی به حساب نمی آید.

از این گذشته، اقتصاد می تواند با هر مقداری از پول، خودش را وفق دهد. حتی اگر این خیال محال را در نظر بگیریم که تمام مردم یک ملت، پول هایشان را به صورت نقد نگهداری کنند و بازار را با کمبود پول رایج روبه رو سازند در آن صورت خیلی زود یک واحد پولی دیگر جایگزین آن خواهد شد یا دوشادوش واحد پول قبلی به گردش درخواهد آمد. حتی در این وضعیت هم نیازی به چاپ پول توسط دولت ها و دستکاری بازار نیست!

  1. باید پیوسته پول تولید کنیم تا با رکود مقابله کند

واژه «رکود» از آن دست کلمه هایی است که هر کس به نفع خودش و با توجه به هدفی که دارد از آن معنا استخراج می کند! مثلا زمانی این واژه برای مفهوم «کاهش قیمت ها در بازار» مورد استفاده قرار می گرفت و اکنون نویسندگان اقتصادی دنیای مدرن از آن برای انتقال مفهوم «کاهش تورم» استفاده می کنند.

ولی در هر صورت، از هر طرف که این واژه را می تکانیم، معنی «افزایش تولید پول» از آن بیرون نمی ریزد! ولی قدرتمندان و دولتمردان کشورهای مختلف با کمک چوب های جادویی خود این معنی را از آن استخراج کرده اند و در عمل هم به کار بسته اند. از نظر آنها وقتی تورم پایین باشد باید با تولید پول آن را بالا برد و وقتی قیمت ها کم باشند باز هم باید با تولید پول، آنها را بالا کشید!

  1. پیش به سوی غافلگیری اتحادیه های کارگری و البته بازار!

اخلاق تولید پول

چهارمین بهانه ای که در کتاب «اخلاق تولید پول» از آن یاد شده بود «چسبندگی قیمت» است. در توضیح این ماجرا آمده است که فرض کنید، اتحادیه های کارگری در مبارزه های خود برای افزایش دستمزد کارگران پیروز شده اند و کار را به جایی رسانده اند که کارخانه داران و کارفرماها دیگر نمی توانند از پس دستمزد کارگران بربیایند.

در این وضعیت، دولت ها باید با چاپ پول و کم ارزش کردن پولی که در بازار، جاری است قیمت تمام شده کالاهای بازار را بالا بکشد. در این صورت، کارفرماها باز هم می توانند کارگران را با همان قیمت پیروز شده اتحادیه های کارگری استخدام کنند.

در اینجا نکته ای پنهان شده است. وقتی دولت، پول را بی ارزش می کند به دنبال آن قدرت خرید مردم را کاهش می دهد. به زبان ساده یعنی دولت با چاپ پول بی اعتبار و بالا بردن قیمت ها تمام تلاش های اتحادیه های کارگری برای بهتر کردن زندگی کارگران را به باد می دهد. ناگفته نماند که این بازی مثل یک چرخه تا مدت نامعلومی ادامه پیدا می کند. چون اتحادیه های کارگری باز هم برای افزایش دستمزد کارگران، مبارزه تازه تری را به راه می اندازند!

  1. جاری کردن پول ارزان در بازار باعث کاهش نرخ بهره و افزایش رشد اقتصادی می شود

پنجمین موردی که اخلاق تولید پول را زیر سوال می برد، چاپ پول به بهانه ارزان تر کردن میزان بهره در بازار است. دولت های مختلف در جهان بر این باور هستند که وقتی اعتبار به بازار اضافه شود و مردم به اعتبارهای بسیاری دسترسی داشته باشند خود به خود بهره این اعتبارها کم می شود. در نتیجه، سرمایه گذاران با دیدن بالا رفتن بازدهی های اسمی، اشتیاق بیشتری برای سرمایه گذاری کردن پیدا خواهند کرد. در نهایت هم اقتصاد رشد می کند.

پُر واضح است که این بهانه یک حباب توخالی است. چون ملاک اصلی برای سرمایه گذاران، بالا رفتن بازدهی اسمی نیست. آنها به دنبال بازدهی واقعی و کسب سودی هستند که بتوانند آن در حسابشان ببینند! در نتیجه، دولت ها با چاپ پول، نه تنها کمکی به اقتصاد نمی کنند بلکه باعث کاهش تولید و آسیب های جدی به بازار می شوند.

این در حالی است که اگر دولت ها از دستکاری بازار دست بردارند و اجازه بدهند که این ماجرا روند طبیعی خودش را دنبال کند، بعد از مدتی نرخ بهره و میزان اعتبار در بازار به تعادلی نسبی می رسند. به دنبال آن اقتصاد سالم تر می شود و با سرعت بیشتری مسیر رشد را طی می کند.

  1. پول کاغذی، هزینه تولید کمتری دارد پس بهتر است

بخشی از ماجرای اخلاق تولید پول به هزینه های تولید پول برمی گردد. کسانی که کلید چاپخانه های پول را در دست دارند – دولت ها – ادعا می کنند که تولید پول های طبیعی – سکه های طلا، نقره یا حتی مس – هزینه بالایی دارد؛ اما در عوض، تولید کردن پول های کاغذی بسیار راحت تر و ارزان تر است. شاید وقتی از یک جنبه به این ماجرا نگاه کنیم بتوانیم کمی به دولتی ها حق بدهیم؛ اما خیلی زود ، پای نکته های دیگری به این میدان باز می شوند؛ مثلا اینکه:

  1. ارزان نبودن هزینه تولید پول های طبیعی در نهایت باعث حفظ قدرت خرید فعلی مردم یا مقابله با کاهش آن خواهد شد. چون اجازه نمی دهد که قیمت ها به دلیل افزایش حضور پول در بازار به شکلی افسار گسیخته بالا بروند.
  2. تورم کنترل می شود و حتی در سراشیبی کاهش قرار می گیرد.
  3. و … .

البته این ماجرا جنبه های دیگری هم دارد؛ مثلا اینکه دست اهالی قدرت و دولتی ها از بازار و اقتصاد کوتاهتر می شود و به دنبال آن قدرت کنترل مردم و اعمال زور به روش اقتصادی یا حتی سیاسی توسط آنها به حداقل ممکن می رسد. اگر از اهالی دولت باشید حتما شنیدن این خبر، شما را حسابی می ترساند!

پیام اصلی نویسنده کتاب «اخلاق تولید پول» چه بود؟

اخلاق تولید پول

«یورگ گوئیدو هولسمن» در کتاب «اخلاق تولید پول» به دنبال افزایش آگاهی اجتماعی از ماجرای تولید پول بی حد و اندازه توسط دولت ها و نتیجه های این تصمیم نادرست بود. او می خواست به مردم و حتی اهالی دنیای اقتصاد نشان دهد که وقتی یک اقتصاد آزاد به سمت تولید پول طبیعی قدم بر می دارد، چه نتیجه های مثبتی در بازار به وجود می آیند و به دنبال آن زندگی و سطح رفاه مردم چقدر افزایش پیدا می کند.

هر چند که این ماجراها در سطح جهان هنوز در حد و اندازه چند جمله در کتاب ها هستند اما آگاهی داشتن از شکل و شمایل دیگری که می تواند در چهره اقتصاد و بازار بنشیند، روزنه هایی را به سمت این تحول بزرگ باز خواهد کرد.

نظر شما چیست؟

آیا شما با حرکت به سمت تولید پول طبیعی و کاهش دخالت دولت ها در اقتصاد و بازار، موافق هستید؟

لطفا به عنوان یک سرمایه گذار یا فردی که به اقتصاد علاقه دارد، نظرتان را برایمان بنویسید.

ادامه مطلب
سقوط بازار سهام
معرفی و خلاصه کتاب سقوط بازار سهام در 1929 اثر براندا لانگ

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب سقوط بازار سهام در 1992 خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب سقوط بازار سهام در 1929

بازارها همواره در حال رشد و سقوط هستند. این ماجرا چیزی شبیه به حرکت های سینوسی است. همان طور که خوب و بد، تلخ و شیرین و سیاه و سفید در کنار هم هستند، صعود و سقوط بازار بورس هم دو بخش تفکیک ناپذیر به شمار می روند. البته شاید در این میان، فاصله های میان دو قله سینوسی آنقدر زیاد باشد که فکر کنیم بازار ما هرگز دچار سقوط یا صعود نمی شود؛ اما این ماجرا در دورنمای تاریخ اقتصاد، بارها و بارها اتفاق افتاده است. یکی از همین زمان ها سقوط بازار سهام در سال 1929 بود. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «سقوط بازار سهام در 1929» می رویم و پای گلچینی از صحبت های «براندا لانگ» می نشینیم. از آنجا که رفتار انسان ها در طول تاریخ، تغییر چندانی نکرده است و بیشتر مردم در مقابل بحران ها واکنش مشابهی از خودشان بروز می دهند، خواندن گلچین این کتاب، سر درآوردن از علت های ریشه ای رکود اقتصادی و به دنبال آن سقوط بازار سهام می تواند دست ما را برای تصمیم های آینده بازتر کند. تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

چرا سقوط بازار سهام در سال 1929 رخ داد؟

این ماجرا چند دلیل دارد اما شاید بتوان گفت که مهم ترین دلیل آن، دلخوش کردن مردم معمولی به روند رو به رشد ابدی سهام، بی توجهی به هشدارهای پنهان در بازار سهام و زیر بار قرض رفتن برای خرید سهام باشد. داستان از اینجا آغاز می شود که در طول دهه 1920، بازار سهام با رشدی چهار برابری نسبت به زمان مشابه روبه رو شد. هر کسی که در آن سال ها – به ویژه در سال های آغاز دهه 1920 – به سراغ خرید سهام می رفت رشدی قابل توجه را تجربه می کرد.

کم کم مردم عادی و اهالی سرمایه گذاری باورشان شد که سرمایه گذاری روی بازار سهام می تواند خیلی راحت و بدون تحمل ریسک، آنها را ثروتمند کند. مردم عادی و سرمایه گذاران با سرعت مشغول خرید سهم ها شدند. حتی بسیاری از مردم عادی، روی سود به دست آمده از این رشد، بیش از حد حساب باز کردند و می خواستند خرج زندگی شان را از این راه در بیاورند.

نتیجه این شد که با ورود به سال 1929 و خداحافظی با دهه پر سود گذشته، هشدارهای سقوط بازار سهام آنقدر بلند شد که وجود همه را به لرزه انداخت. در این میان، مردم عادی که به اندازه سرمایه گذاران حرفه ای با ماجرای بازار سرمایه آشنا نبودند به بانک ها یورش بردند و حساب خود را خالی کردند. به این ترتیب، بانک های بسیاری ورشکسته شدند.

سقوط بازار سهام، آغاز عصر رکود بزرگ

برخی از افرادی که ماجراهای دهه 1920 را مرور می کنند، سقوط کردن بازار سهام را به عنوان نقطه آغاز رکورد بزرگ اقتصادی آن سال ها در نظر می گیرند. این در حالی است سقوط بازار، فقط یک نشانه از داستان پر از هزارتوی سقوط اقتصادی آن دوران بود. اقتصاد آمریکا مریض بود اما کسی درد او را نمی فهمید یا دست کم نمی خواست که بفهمد. به همین دلیل، مشکلات، یکی پس از دیگری روی هم تلنبار شدند و نتیجه آن چیزی شد که تا سالها گریبان مردم عادی را گرفته بود.

چه کسانی طعمه اصلی این هیاهو بودند؟

با وجود آنکه سرمایه داران و صاحبان قدرت نیز در طول دوران سقوط بازار سهام دچار زیان شدند اما ورشکسته های واقعی که دار و ندارشان را در طول این ماجرا از دست دادند و به نان شبشان محتاج شدند، همان قشر متوسط و رو به پایین جامعه بودند که حتی برای خرید سهام، زیر بار وام های رنگارنگ و قسط های آن رفته بودند.

این افراد نه تنها اندک سرمایه خود را از دست دادند بلکه به دلیل نداشتن پس انداز، از دست دادن شغل و نداشتن درآمدهای جاری دیگر، خانه و کاشانه خودشان را هم از دست دادند. آنها دو راه بیشتر نداشتند یا آواره خیابان ها می شدند یا آنکه به خانه دوست و اقوام دور و نزدیکشان می رفتند. در این میان، بچه ها بیشتر از همه دچار آسیب شدند. آنها مجبور بودند درس و مدرسه را رها کرده و به همراه مادرانشان به دنبال کار بگردند.

برخی از خانواده ها فرزندان بزرگ تر خود را از خانه بیرون کردند تا به قول خودشان یک نان خور کمتر داشته باشند. بزهکاری، دزدی و آشوبگری که همنشین همیشگی فقر است در حال رشد بود. مردم در طول سقوط بازار، خوشی، شادی، امید و آرامش زندگی شان را از دست دادند.

مهاجرت از روستا به شهر و در جستجوی امید از دست رفته

در طول دوران رکود اقتصادی و ماجرای سقوط بازار سهام، خشکسالی هم به نوبه خود مشکلات را بیشتر کرد. کشاورزی دیگر شغل خوبی به حساب نمی آمد و کشاورزان نمی توانستند از پس مخارج اولیه شغلشان بر بیایند.

چون بدون آب، کشاورزی بی معنا بود. به همین دلیل، کشاورزان، زمین های زراعی خود را به قیمتی ارزان می فروختند و با پول به دست آمده از روستاها به شهرها مهاجرت می کردند. البته پُر واضح است که آنجا هم کاری گیرشان نمی آمد. به همین دلیل، افرادی که سال ها به عنوان یک کشاورز مستقل، کار کرده بودند حالا مجبور بودند در حاشیه شهرها به عنوان کارگر برای دیگران کار کنند.

روزولت، مردی که امید را در دل آمریکایی ها زنده کرد

سقوط بازار سهام

مردم، امید را گم کرده بودند. شاید حتی بیشتر از نگران بودن در مورد غذا و آرامش به دنبال کسی می گشتند تا به آنها بگوید که روزهای خوب در راه هستند. روزولت این کار را با راه اندازی برنامه رادیویی برای گفتگوی مستقیم با مردم آمریکا و اجرایی کردن چند طرح عظیم اشتغال زایی و حمایتی، انجام داد. او مردم را نسبت به آینده امیدوار کرد، به آنها شغل داد و سفره هایشان را پر از غذا کرد.

البته ناگفته نماند که برخی از منتقدان و اقتصاددان ها نسبت به کارهای روزولت و اشتغال زایی گسترده او روی خوش نشان ندادند. آنها فکر می کردند که مردم آمریکا در اثر کمک هایی که روزولت برای اشتغال زایی به آنها کرده بود به افرادی تنبل و تن پرور تبدیل می شوند. از نظر آنها دولت نباید به فکر اشتغال مردم باشد، بلکه فقط باید روی گرفتن مالیات تمرکز کند تا از پس مخارج خودش بربیاید.

آینده و تغییراتی که در نسل آن روزها پدید آمد نشان داد که بیشتر اقدامات روزولت به نفع مردم و کشور آمریکا بوده اند.

آمریکا قبل از سقوط بازار سهام چه وضعیتی داشت؟

در طول سال های 1920 تا 1929 یعنی تقریبا یک دهه قبل از سقوط بازار سهام، زندگی مردم آمریکا از امید و میل شدید به تغییر، سرشار بود. مردم می خواستند چیزهای تازه را امتحان کنند، از زندگی شان لذت ببرند و به سمت مدرن شدن گام های بلندی بردارند.

برق و آب لوله کشی کم کم داشتند به یکی از نیازهای اساسی مردم تبدیل می شدند. توقع مردم از زندگی شهری، مرحله به مرحله بالاتر می رفت. در این میان، خانم ها هم در جامعه مرد سالار آمریکای قرن 20 به دنبال آزادی های اجتماعی بودند و به هر روشی که می توانستند برای رسیدن به این هدف، تلاش می کردند.

از نظر اقتصادی، مردم به خودشان متکی بودند. جامعه آن روز آمریکا از مردمی تشکیل شده بودند که به این راحتی ها زیر بار بدهی نمی رفت. مردم پس انداز کردن را به عنوان یک اصل اساسی در زندگی شان اجرا می کردند. وقتی یکی از اعضای خانواده دچار مشکل می شد، از اندوخته پس اندازشان و نه کمک بانک ها برای بر طرف کردن آن مشکل استفاده می کردند.

دهه 1920، حرکتی پر شتاب به سمت زندگی مدرن و پر مصرف

تا قبل از آغاز دهه 1920 و رویارویی مردم با سقوط بازار سهام، مردم آمریکا در نوعی از خودکفایی به سر می بردند؛ یعنی تنها چیزهایی را می خریدند که نمی توانستند آن را در خانه یا مزرعه شان تولید کنند. کم کم با ورود به عصر صنعتی، مردم به جای تولید محصولات در خانه و مزرعه، ترجیح می دادند که آن را به صورت آماده از مغازه ها بخرند. این موضوع باعث شد تا وقت زیادی را صرفه جویی کنند و آسایش بیشتری در زندگی داشته باشند.

در این گیرودار که مردم به دنبال فرصت های بیشتر برای خرید بودند و دستبرد زدن به پس اندازشان هم دیگر کفاف مخارج تازه آنها را نمی داد، ماجرای خرید اعتباری به وجود آمد. مردم توانستند با خریدهای اعتباری خیلی زودتر از تصورشان صاحب اتومبیل و دیگر کالاهای تازه شوند؛ ولی از آن طرف، خیلی بیشتر از توانشان خرج می کردند. به همین دلیل دیگر پولی برای پس انداز کردن باقی نمی ماند.

ظهور خانواده های بدهکار؛ اولین جرقه از رکود زده شد!

با هم گفتیم که مردم تمایل شدیدی به خرید پیدا کردند؛ اما بیشتر آنها در حالت معمولی و حتی بعد از خرج کردن تمام پس اندازشان باز هم نمی توانستند با منبع درآمدشان از پس خرید این چیزهای تازه بر بیایند. چون درآمدها و حقوق هایی که دریافت می کردند اندک بود. در نتیجه، آنها وام می گرفتند و به صورت اعتباری خرید می کردند اما نمی توانستند وام هایی که دریافت کرده بودند را پس بدهند.

از طرف دیگر، صنعتی شدن کارخانه ها سرعت تولید محصول را بسیار افزایش داد. به همین دلیل انبار کارخانه ها پر از محصولاتی شد که خریداری برایشان وجود نداشت. این ماجرا باعث شد تا خط های تولید یکی پس از دیگری متوقف شوند. به دنبال این ماجرا کارگران آن خط ها نیز از کارشان اخراج شدند. نتیجه آن شد که در جامعه، به تعداد افراد بدهکاری که از قضا بیکار هم شده بودند یکی یکی اضافه می شد.

نادیده گرفتن مشکلات و قدم به قدم پیش رفتن به سمت سقوط بازار سهام

ماجرای دیگری که به رکود اقتصادی و سقوط بازار سهام دامن زد، خشکسالی های پی در پی، تصمیم های اقتصادی اشتباه و به دنبال آن تولید محصولات کشاورزی بود که دیگر خریداری برای آنها وجود نداشت. جالب این است که در این زمان، دولت وقت آمریکا می توانست با کمک کردن به کشاورزان و کارخانه داران آسیب دیده، جلوی رکود اقتصادی بزرگ در آینده را بگیرد اما به دلیل بی توجهی و اهمیت ندادن به مشکلات مردم، این سوراخ کوچک در کشتی اقتصاد به تَرَکی بزرگ تبدیل شد و تمام کشور را در اوضاع سختی گرفتار کرد.

به دنبال این ماجرا، مردم نتوانستند بدهی های خود را به بانک ها پرداخت کنند. به همین دلیل، اموال، زمین و خانه هایشان توسط بانک ها تصرف شدند. ولی مشکل دیگری هم وجود داشت که در ابتدا کسی آن را ندیده بود. وقتی مردم پولی برای پرداخت بدهی های ریز و درشت خود نداشته باشند، کشاورزان نتوانند محصولات تولید شده خود را بفروشند و کارخانه ها هم نتوانند در بازار های داخلی و خارجی به بازاریابی و فروش محصولاتشان بپردازند، دیگر چه کسی حاضر می شد زمین کشاورزی، ملک یا کارخانه مصادره شده را بخرد؟ به همین دلیل، بانک های زیادی به دلیل نبود نقدینگی ورشکسته شدند.

سقوط بازار سهام و فروش دیوانه وار سهم ها

سقوط بازار سهام

در روز سقوط بازار سهام، ترس، همه جا را فرا گرفته بود. سرمایه داران بزرگ نمی دانستند با سهم هایشان که دیگر ارزشی برایشان باقی نمانده بود چه کار کنند. آنها بین دو راهی فروش یا حفظ سهم هایشان گیر افتاده بودند. از طرف دیگر، سرمایه داران کوچک که بیشتر آنها با قرض و وام، سهام خریده بودند با فشاری چندگانه روبه رو شدند. از یک طرف بانک ها به آنها فشار می آوردند تا ظرف یک روز وام هایشان را صاف کنند و از طرف دیگر سهم هایی که برای خریدشان وام گرفته بودند دیگر پشیزی ارزش نداشتند.

در این گیرودار، چند تن از بانکداران بزرگ با هم جلسه گذاشتند و در نهایت نتیجه گفتگوهای خود را این گونه به گوش سرمایه گذاران نگران رساندند: «همه چیز آرام است. شما اشتباه می کنید!» هر کسی که در بازار سهام فعالیت می کرد می دانست که سفارش های فروش به شکلی دیوانه کننده به کارگزاری ها می رسند. هیچ چیز عادی نبود و همه به جز آن بانکدارانی که خودشان را به خواب زده بودند می دانستند که سقوط بازار سهام اتفاق افتاده است.

سقوط بازار سهام چه درس هایی به سرمایه گذاران می دهد؟

سقوط بازار بورس در سال 1929 اولین سقوط نبوده و آخرین آن هم نخواهد بود. سال ها بعد از این سقوط باز هم مردم در دچار ماجراهای دیگری شدند؛ مثلا یکی از آنها به «ترکیدن حباب دات کام» شهرت پیدا کرد.

مواردی همچون:

  1. از دست دادن فرهنگ پس انداز کردن
  2. خرید سهام با پول های حاصل از وام، کارت های اعتباری و قرض گرفتن به امید رشد سهام و پرداخت اقساط با سود به دست آمده
  3. بی توجهی نسبت به هشدارهای کوچک بازار و حتی ناتوانی در درک آنها
  4. خراب بودن اوضاع اقتصادی و بی توجهی دولت ها به این ماجرا
  5. وجود نقص در قوانین بانکداری و بازار سهام

از جمله عواملی هستند که در کنار هم زمینه های رکود اقتصادی و سقوط بازار سهام را به وجود می آورند. بنابراین، حتی اگر یک سرمایه گذار بسیار حرفه ای هم باشید باز هم این امکان وجود دارد که با غرق کردن خودتان در بدهکاری، نگه داشتن بیشتر دارایی تان به شکل پول نقد، سرمایه گذاری تک بُعدی و تعصب روی یک صنعت خاص، از رکودهای ناپیدای آینده آسیب ببینید. راه کم کردن آثار این رکودها در دست شما است و به تک تک تصمیم هایی که امروز می گیرید بستگی دارد.

نظر شما چیست؟

آیا با نگاه به بازار و اقتصاد ایران می توانید نشانه هایی از رکود را پیدا کنید؟

ادامه مطلب
گسست بانک
معرفی و خلاصه کتاب گسست بانک ها اثر برت کینگ

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب گسست بانک ها خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب گسست بانک ها (Breaking Banks)

گسست بانک، موضوعی است که بسیاری از صاحب نظران عرصه مالی و فین تک از آن بسیار حرف می زنند. بانک ها به دلیل های ریز و درشتی که چند مورد از آنها را در این مقاله بررسی می کنیم، کارآمدی خودشان را از دست داده اند و گویا به جای پیشرفت کردن در حال یک عقب گرد جانانه هستند! در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «گسست بانک» از «برت کینگ» می رویم و پای صحبت های این کهنه کار عرصه مالی می نشینیم تا به ما بگوید که در بانکداری چه خبر است و این کشتی سرگردان به کدام سمت حرکت می کند. با ما همراه باشید.

چه آینده ای در انتظار بانک ها نشسته است؟

بر اساس گفته برخی از نامدارترین افراد در صنعت بانکداری جهانی، بانک ها در طول صده گذشته و تا قبل از ظهور اینترنت، تغییر چندانی نکردند. شاید مکان ها، لباس ها یا حتی شکل و شمایل دفاتر بانکداری اندکی تغییر کرده باشند اما هسته سیستم، دست نخورده باقی مانده است. هنوز هم با وجود اینکه اینترنت، فرصت های بسیاری را برای تغییر سازوکارهای بانک ها به وجود آورده اما بخش بزرگی از بانک ها در مقابل این تغییر، مقاومت می کنند و ندانسته به سمت گسست بانک خود قدم برمی دارند. برای جلوگیری از این ماجرا یک راه بیشتر جلوی پای بانک ها وجود ندارد و آن همنوایی با تحول ایجاد شده از سوی اینترنت است.

نگاهی به تغییر و تحول سیستم وام دهی

یکی از مواردی که به عنوان خدمات پایه ای بانک ها و بزرگ ترین نقطه گسست بانک به حساب می آید، سیستم وام دهی است. با این وجود، حتی حضور اینترنت و آغاز تحول در سیستم بانکداری هم نتوانست سه اصل اساسی وام ها یعنی:

  1. سرمایه
  2. مدت زمان بازگشت پول
  3. نرخ بهره

را تغییر دهد. بانک های سنتی، قوانین سفت و سختی برای دادن وام به مردم دارند. به همین دلیل، در این میان همیشه افرادی هستند که با وجود نیاز به وام و توانایی بازپرداخت، نمی توانند از فیلتر قوانین سختگیرانه بانک ها عبور کنند. تبدیل شدن این موضوع به یک مسئله حل نشده، کارآفرین های صنعت مالی را تشویق کرد تا از پتانسیل های اینترنت برای راه اندازی سیستم های نوین وام دهی البته بدون آن قوانین دست و پا گیر، نهایت بهره را ببرند.

شاید برایتان جالب باشد که بدانید، ماجرای گرفتن وام در آمریکا با کشورهای دیگر اندکی متفاوت است. چیزی که برای وام دهندگان آمریکایی مهم به شمار می رود، میزان درآمد، قدرت پس انداز یا حتی سوددهی سبدهای سرمایه گذاری شما نیست. بلکه آنها به «رتبه اعتباری» شما که عددی سه رقمی را تشکیل می دهد نگاه می کنند و بر اساس آن شما را واجد گرفتن وام یا برعکس، موردی بسیار بد برای وام دهی با احتمال ناتوانی در بازپس دادن وام در نظر می گیرند.

نسل جدید وام دهندگان چه ویژگی هایی دارند؟

بیشتر افرادی که به دنبال وام هستند از قشر متوسط تا ضعیف جامعه ها را در بر می گیرند. معمولا بانک ها از سر و کله زدن با این نوع از مشتریان دل خوشی ندارند و برای پیچاندن آنها هر کاری که از دستشان بربیاید را انجام می دهند.

در عوض، بانک های سنتی که با سرعت در حال پیش رفتن به سمت گسست بانک هستند با اشتیاق فراوان به دنبال مشتری های انگشت شماری می گردند که می توانند وام های کلانی درخواست کنند و بهره های هنگفتی را به آنها بپردازند. اینجا است که کارآفرین های صنعت فین تک، توانستند با پوشش دادن این نوع از مشتریان و دادن وام های نظیر به نظیر، کمکی قابل توجه به مشتریان معمولی و البته به طور غیر مستقیم به بانک ها بکنند.

شاید آنها نتوانند همچون بانک ها کارت های اعتباری تهیه کنند اما می توانند با سیستم های کارآمدی که طراحی کرده اند و به دور از قوانین غیر ضرری دست و پا گیر، وام هایی بسیار ارزان تر را با سرعت بالاتر در اختیار قشر وسیعی از مردم بگذارند.

نیمچه بررسی تحول نظام پرداخت در طول تاریخ تا همین حوالی

بخش دیگری که در کتاب «گسست بانک» به آن پرداخته شد «تحول نظام پرداخت» بود. مردم از گذشته های دور، نیاز خود به پرداخت ارزش را با روش های گوناگونی پاسخ می دادند؛ از مبادله کالا به کالا گرفته تا رواج اولین پول های کاغذی، سپس چک، برات، حواله و … . پس از مدتی با روی کارآمدن تکنولوژی، اولین نسل از دستگاه های پرداخت سیار به وجود آمدند. البته طراحی و کارکرد آنها با ایرادهای بسیاری همراه بود تا اینکه رفته رفته ارتقا پیدا کردند و به نسل امروزی دستگاه های «POS» رسیدند.

اما ماجرا به همان قسمت محدود نماند. اکنون مردم، پرداخت با گوشی موبایل، شبکه های اجتماعی و حتی پرداخت با اسکن صورت یا اسکن عنبیه چشم را چیزی عادی در نظر می گیرند. البته هنوز تا نسخه عالی پرداخت ها فاصله داریم و آن، «محو شدن عملیات پرداخت از لای دست و پای مردم» است.

هدف اصلی این است که کاربران، نیازی به کاغذبازی های پرداخت نداشته باشند، پرداخت ها به صورت خودکار و بدون معطلی انجام شوند و در نهایت رسیدها به گوشی کاربران پیامک یا ایمیل شوند. در این زمینه هم برخی شرکت ها مثل «اوبر» قدم های نخست را برداشته اند.

آیا بانک های قرن 21 به افتتاح شعبه نیاز دارند؟

گسست بانک

تا همین چند سال پیش، مراجعه حضوری به بانک برای انجام کارهایی مانند «افتتاح حساب» یا «گرفتن وام» چیزی معمولی به شمار می آمد. مشتریان اصلا به این فکر نمی کردند که بتوانند این کارها را از خانه یا محل کارشان انجام دهند. چون نمی توانستند جایگزینی برای احراز هویت خود و دور زدن کاغذبازی های اداری پیدا کنند.

این ماجرا با حضور اینترنت و کارآفرین های حوزه فین تک، دستخوش تغییراتی اساسی شد و طعم نوعی خاص از راحتی و آسایش را به مردم چشاند. «انجام تراکنش های روزانه با زدن چند دکمه»، «افتتاح حساب»، «ارسال درخواست وام»، «انتقال پول» و … در شمار مواردی بودند که مردم می توانستند بدون مراجعه به بانک آنها را انجام دهند. حالا سوال اصلی این است که:

 بانک های سنتی چه واکنشی نسبت به این ماجرا نشان داده اند؟

در کمال تعجب، هنوز هم تعداد بانک هایی که بخش زیادی از خدمات خود را فقط از طریق مراجعه حضوری و احراز هویت چهره به چهره انجام می دهند زیاد است. این در حالی است که وجود رقیبان قدر قدرتی که همسو با تکنولوژی به دنبال پاسخ دادن به نیازهای تازه مشتریانشان هستند نیز در حال افزایش است. در این صورت، بانک های سنتی برای بقا در قرن بعدی و جلوگیری از گسست بانک، چاره ای جز پذیرفتن تکنولوژی و راه اندازی سیستم درآمدزایی جدید بر مبنای ارائه خدمات غیر حضوری و 100 درصد آنلاین ندارند.

اینترنت؛ دوست یا دشمن مردم؟

در بخشی دیگر از کتاب «گسست بانک » به تاثیر اینترنت روی زندگی مردم و البته بانک دارها پرداخته شده است. بیایید قبل از پرداختن به اینترنت، چندین سال به عقب برگردیم و به دورانی که رادیو تازه وارد زندگی مردم شده بود نگاهی بیندازیم. در آن دوران، رادیو وسیله ای شوم، بر هم زننده کانون گرم خانواده، ترویج دهنده فساد، از بین برنده زمان های مفید و هر چیز بدی که فکرش را بکنید محسوب می شد. مردم در مقابل آن جبهه گرفتند و کارشناس ها آن را مورد نقد قرار دادند؛ اما رادیو سر جای خودش باقی ماند. کم کم برنامه های مختلف رادیویی چنان در دل مردم جا باز کردند که گویی رادیو، یکی از اعضای خانواده بوده است.

شاید برایتان جالب باشد که بدانید، اینترنت هم در ابتدا با همین استقبال منفی از سوی مردم و منتقدان روبه رو شد. برخی کشورها مثل چین، در همان ماه های ابتدایی که خبر وجود اینترنت در جهان پخش شده بود به فکر افتادند تا با محدودسازی سفت و سخت این ماجرا، تا جایی که می تواند مردمشان را کنترل کنند. برخی کشورها هم تازه بعد از گذشت چندین سال از ظهور اینترنت در حالی که مردمشان با قدرت در حال استفاده از مزیت های آن هستند به فکر محدودسازی اینترنت تحت نام های مختلف افتاده اند.

اما همان طور که نتوانسته اند جلوی رادیو و نفوذ محبوبیت آن را بگیرند، در نهایت در برابر موج قدرتمند اینترنت هم کاری از پیش نخواهند برد. چون مردم بر خلاف صاحبان قدرت، بانک دارها و دولت ها به فکر آینده و زندگی آسان تر هستند.

آیا پول نقد در حال مرگ است؟

همسو با گسست بانک، مورد دیگری هم در عصر حاضر ما بر سر زبان ها افتاده است و آن از بین رفتن پول نقد است. منظور از پول نقد، همان اسکناس ها و سکه هایی هستند که بین مردم گردش می کنند. البته این موضوع چندان هم تازه نیست.

چون مدت ها است که مردم، استفاده کردن از کارت های بانکی، کارت های اعتباری و روش های مختلف پرداخت مانند پرداخت با گوشی موبایل را جایگزین به همراه داشتن وجه نقد کرده اند. ولی با این وجود، پول نقد همچنان وجود دارد. پس چه چیزی باعث این نگرانی و بروز این نقدهای آتشین شده است؟ شاید بتوانیم پاسخ آن را در ارزهای دیجیتال پیدا کنیم.

آیا ارزهای دیجیتال می توانند خطری برای پول نقد و بهانه ای برای گسست بانک باشند؟

تا همین چند سال پیش، مراجعه حضوری به بانک برای انجام کارهایی مانند «افتتاح حساب» یا «گرفتن وام» چیزی معمولی به شمار می آمد. مشتریان اصلا به این فکر نمی کردند که بتوانند این کارها را از خانه یا محل کارشان انجام دهند. چون نمی توانستند جایگزینی برای احراز هویت خود و دور زدن کاغذبازی های اداری پیدا کنند. این ماجرا با حضور اینترنت و کارآفرین های حوزه فین تک، دستخوش تغییراتی اساسی شد و طعم نوعی خاص از راحتی و آسایش را به مردم چشاند. «انجام تراکنش های روزانه با زدن چند دکمه»، «افتتاح حساب»، «ارسال درخواست وام»، «انتقال پول» و ... در شمار مواردی بودند که مردم می توانستند بدون مراجعه به بانک آنها را انجام دهند. حالا سوال اصلی این است که: بانک های سنتی چه واکنشی نسبت به این ماجرا نشان داده اند؟ در کمال تعجب، هنوز هم تعداد بانک هایی که بخش زیادی از خدمات خود را فقط از طریق مراجعه حضوری و احراز هویت چهره به چهره انجام می دهند زیاد است. این در حالی است که وجود رقیبان قدر قدرتی که همسو با تکنولوژی به دنبال پاسخ دادن به نیازهای تازه مشتریانشان هستند نیز در حال افزایش است. در این صورت، بانک های سنتی برای بقا در قرن بعدی و جلوگیری از گسست بانک، چاره ای جز پذیرفتن تکنولوژی و راه اندازی سیستم درآمدزایی جدید بر مبنای ارائه خدمات غیر حضوری و 100 درصد آنلاین ندارند. اینترنت؛ دوست یا دشمن مردم؟ در بخشی دیگر از کتاب «گسست بانک » به تاثیر اینترنت روی زندگی مردم و البته بانک دارها پرداخته شده است. بیایید قبل از پرداختن به اینترنت، چندین سال به عقب برگردیم و به دورانی که رادیو تازه وارد زندگی مردم شده بود نگاهی بیندازیم. در آن دوران، رادیو وسیله ای شوم، بر هم زننده کانون گرم خانواده، ترویج دهنده فساد، از بین برنده زمان های مفید و هر چیز بدی که فکرش را بکنید محسوب می شد. مردم در مقابل آن جبهه گرفتند و کارشناس ها آن را مورد نقد قرار دادند؛ اما رادیو سر جای خودش باقی ماند. کم کم برنامه های مختلف رادیویی چنان در دل مردم جا باز کردند که گویی رادیو، یکی از اعضای خانواده بوده است.  شاید برایتان جالب باشد که بدانید، اینترنت هم در ابتدا با همین استقبال منفی از سوی مردم و منتقدان روبه رو شد. برخی کشورها مثل چین، در همان ماه های ابتدایی که خبر وجود اینترنت در جهان پخش شده بود به فکر افتادند تا با محدودسازی سفت و سخت این ماجرا، تا جایی که می تواند مردمشان را کنترل کنند. برخی کشورها هم تازه بعد از گذشت چندین سال از ظهور اینترنت در حالی که مردمشان با قدرت در حال استفاده از مزیت های آن هستند به فکر محدودسازی اینترنت تحت نام های مختلف افتاده اند. اما همان طور که نتوانسته اند جلوی رادیو و نفوذ محبوبیت آن را بگیرند، در نهایت در برابر موج قدرتمند اینترنت هم کاری از پیش نخواهند برد. چون مردم بر خلاف صاحبان قدرت، بانک دارها و دولت ها به فکر آینده و زندگی آسان تر هستند. آیا پول نقد در حال مرگ است؟ همسو با گسست بانک، مورد دیگری هم در عصر حاضر ما بر سر زبان ها افتاده است و آن از بین رفتن پول نقد است. منظور از پول نقد، همان اسکناس ها و سکه هایی هستند که بین مردم گردش می کنند. البته این موضوع چندان هم تازه نیست. چون مدت ها است که مردم، استفاده کردن از کارت های بانکی، کارت های اعتباری و روش های مختلف پرداخت مانند پرداخت با گوشی موبایل را جایگزین به همراه داشتن وجه نقد کرده اند. ولی با این وجود، پول نقد همچنان وجود دارد. پس چه چیزی باعث این نگرانی و بروز این نقدهای آتشین شده است؟ شاید بتوانیم پاسخ آن را در ارزهای دیجیتال پیدا کنیم. آیا ارزهای دیجیتال می توانند خطری برای پول نقد و بهانه ای برای گسست بانک باشند؟

پُر بیراه نیست اگر بگوییم ظهور ارزهای دیجیتال اثری همچون ظهور اینترنت بر جهان داشته است. این ارزها نیز همچون تمام تحولاتی که به خاطر بزرگی و ناتوانی در تخمین زدن پتانسیلشان مورد نقد و بدبینی صاحبان قدرت و حتی مردم قرار می گرفتند در ابتدا با استقبال خوبی از سوی جوامع مختلف روبه رو نشدند. شاید بتوان گفت اولین کسانی که توانستند پتانسیل و مزیت های نهفته ارزهای دیجیتال را کشف کرده و از آن به بهترین شکلی که می توانستند استفاده کنند، خلافکارها، قاچاقچیان مواد مخدر و … بودند.

پس از جار و جنجال های زیادی که شاید شما هم از آنها خبر داشته باشید، بالاخره کشورها و دولت های مختلف، قدرت این ارزها را پذیرفتند و حتی در برخی جوامع مثل آمریکا شروع به استفاده گسترده تر از آن کردند. اکنون به هنگام پرداخت، پرسیدن سوال: «آیا بیت کوین قبول می کنید؟» به چیزی عادی بین مردم آمریکا تبدیل شده است. حتی برخی از فروشگاه ها و مراکز خرید، پیش دستی کرده اند و خودشان با استفاده از پوسترها یا اطلاعیه ها قبول پرداخت با استفاده از ارزهای دیجیتال را به گوش مشتریان خود رسانده اند.

ارزهای دیجیتال چه برتری نسبت به پول نقد دارند؟

بیایید این موارد را با هم بشماریم:

  1. ارزهای دیجیتال بدون نیاز به داشتن حساب در بانک های سنتی هستند.
  2. برای استفاده کردن از این ارزها، خرید، فروش و پرداخت با آنها نیازی به احراز هویت ندارید.
  3. بستری که رمزارزها روی آن بنا شده اند یعنی «بلاکچین» بسیار قدرتمند و از نظر امنیتی بسیار قوی است.
  4. سرعت انجام تراکنش ها در بستر ارزهای دیجیتال، بسیار بالا است. شما می توانید بدون نگرانی و در عرض چند ثانیه از یک سوی جهان به سوی دیگر آن ارز دیجیتال انتقال دهید.
  5. کارمزد تراکنش های انجام شده در ارزهای دیجیتال بسیار کم است و اصلا با کارمزدهای دریافتی بانک ها قابل مقایسه نیست.
  6. و …

فکر می کنیم همین موارد هم بتوانند به تنهایی زنگ خطر را برای پول های دولتی به صدا در آورند.

چرا پول نقد به خطر افتاده است؟

بیایید از آن طرف ماجرا هم نگاهی به پول نقد و ماجرای گسست بانک بیندازیم و ببینیم چرا رقیب های قدر قدرتی برایش پیدا شده اند:

  • پول نقد، بیشتر از ارزشش برای ما خرج بر می دارد

با وجود آنکه شاید من و شما این موضوع را چندان آشکارا لمس نکنیم اما در نهایت با استفاده کردن از وجه نقد، هزینه ای بیشتر آنچه که باید را می پردازیم. بد ماجرا اینجا است که این هزینه به طور مستقیم از جیب ما بیرون می رود بدون اینکه کنترلی روی آن داشته باشیم.

  • تکنولوژی پیرامون پول نقد، با سرعت لاک پشتی حرکت می کند

بانکداران و دولت هایی که با قدرت در حال چاپ بی امان پول نقد هستند نسبت به تکنولوژی استفاده از پول های نقد، به صورتی خنثی رفتار می کنند. به همین دلیل است که مشکلات مختلفی پیرامون گردش آسان پول نقد در دست مردم به وجود آمده اند.

  • ظهور پول های جدید و ناتوانی در رقابت با آنها

پول نقد از یک سازوکار تعریف شده پیروی می کند. به همین دلیل، نمی تواند در مقابل پول های تازه واردی که به شکلی ساختارشکنانه قدم برمی دارند حرفی برای گفتن داشته باشد.

بیت کوین یا اسکناس؟ کدام واقعی تر هستند؟

گسست بانک

یکی از بحث های جالبی که در کتاب «گسست بانک» به آن پرداخته شده، مسئله واقعی بودن پول های رایج است. کمی به ماهیت اسکناس ها در سرتاسر جهان فکر کنید. بانک های مرکزی هر کشور، اسکناس هایی را با شکل و شمایل ویژه خودش در مکانی مخفی اما آشکار یعنی همان چاپخانه بانک مرکزی، منتشر می کنند.

سپس این اسکناس ها را وارد بازار کرده و بر این اساس که توسط چاپخانه بانک مرکزی چاپ شده اند به آن اعتبار می دهد؛ اما در واقعیت، هیچ اعتباری در کار نیست. این تنها نوعی بازی با ارزش پول است که در گذشته از طریق طلا، نقره، مس یا حتی جو و گندم انجام می شد اما حالا از طریق یک ورق کاغذ انجام می شود. حالا که پول دولتی این قدر غیر واقعی است و نمی توان به ثبات اعتبار آن دل بست، چرا اینقدر روی ارزهای دیجیتال که دست کم برای نشان دادن اعتبارشان برنامه داشتند جبهه گیری منفی به وجود آمد؟

شاید بتوانیم پاسخ این سوال را در این چند جمله ساده پیدا کنیم؛ چون:

  1. ارزهای دیجیتال از چاپخانه بانک های مرکزی بیرون نیامدند.
  2. دولت ها برای بازی کردن با اعتبارشان و ایجاد تورم به دلخواه خودشان قدرتی ندارند.
  3. مردم می توانند بدون اینکه زیر نظر گرفته شوند یا برای درآمدشان مالیاتی بپردازند از این ارزها استفاده کنند.

می توان گفت که تبعات رواج ارزهای دیجیتال که نوید ظهور نسل جدیدی از پول را می دهند برای دولت ها بسیار عمیق تر از این حرف ها است. این درست مانند آن است که دولت های جهان، بزرگ ترین اسباب بازی خود برای کنترل مردمشان را از دست بدهند. باید به آنها حق بدهیم که کمی دردشان بیاید و حتی پایشان را مثل کودکان، محکم روی زمین بکوبند!

گسست بانک چه زمانی انجام می شود؟

راهی برای ترمیم بانکداری فعلی وجود ندارد. گسست بانک، مدت ها است که رخ داده است. کاری که اهالی قدرت و بانکداران می توانند انجام دهند، راه اندازی تلاشی هوشمندانه برای پایه ریزی سیستم جدید بانکداری و رشد کردن بر اساس پایه هایی تر و تازه است. سیستم فعلی، فرصت همسو شدن با تکنولوژی و نیازهای مردم را از دست داده است، هنوز هم به قوانین قدیمی چنگ می زند و هزینه هایش سرسام آور هستند.

آن بخش از بانکداری هم که به شکلی افتان و خیزان برای همسو شدن با تکنولوژی تلاش می کند به علت دیر حرکت کردن، نمی تواند به آن برسد و همانند شرکت های فعال در حوزه فین تک، آزادانه و بی محابا دست به تغییر قوانین قدیمی بزند. گسست بانک ها یک اخطار نیست؛ یک آگاهی از ماجرایی است که اکنون رخ داده و ما باید از آن با خبر باشیم.

نظر شما چیست؟

نگاه شما به سیستم بانکداری ایران چگونه است؟ آیا تلاش های انجام شده برای ورود به حوزه فناوری را کافی می دانید؟

ادامه مطلب
انواع کتاب سرمایه گذاری
معرفی 8 تا از بهترین انواع کتاب سرمایه گذاری

انواع کتاب سرمایه گذاری

میانگین بازدهی بازار سهام طی 100 سال گذشته در حدود 10 درصد بوده است. به همین دلیل شما باید علاوه بر اینکه یک سبد سرمایه گذاری قوی داشته باشید، توانایی مدیریت این سبد نیز در شما وجود داشته باشد. مطالعه یک کتاب خوب در زمینه سرمایه گذاری می تواند به شما نکات مهمی را یاد داده که تا قبل از این به آن توجه نمی کردید. چه یک فرد متخصص در امور سرمایه گذاری به حساب بیایید چه به تازگی این مسیر را شروع کرده اید بهتر است دست از یادگیری مطالب جدید و ارتقای سطح دانش خود دست برندارید. به همین دلیل ما در این مقاله قصد داریم تا با معرفی 8 تا از بهترین انواع کتاب سرمایه گذاری این مسیر را برای شما هموارتر کنیم.

1. کتاب  یک پیاده روی تصادفی در وال استریت (A Random Walk Down Wall Street)

کتاب ″یک پیاده روی تصادفی در وال استریت″ نوشته بارتون مالکیل اقتصاددان مشهور آمریکایی و استاد دانشگاه پرینستون است. این کتاب با فروش یک میلیون نسخه در صدر لیست پرفروش ترین انواع کتاب سرمایه گذاری جهان قرار دارد. این کتاب در مورد بازارهای سهام بوده و اطلاعاتی درباره موضوعاتی همچون اوراق قرضه، سهام، امور مالی و حتی دارایی هایی چون سکه و طلا را در اختیار مخاطب خود قرار می دهد.

تئوری پشت آموزش های این کتاب این بوده که نویسنده معتقد است تغییر قیمت سهام مانند یک فرد مست در خیابان است. در هر لحظه به یک سمت رفته و کاملا تصادفی قدم برمی دارد. اکثر طرفداران این نظریه از آن در معاملات کوتاه مدت و میان مدت خود استفاده می کنند. نویسنده کتاب پیاده روی تصادفی استدلال می کند که تنها رویکردی که به طور مداوم می تواند برای شما موفقیت کسب کند این است که سهام خریده و آن را برای طولانی مدت نگه دارید. این روش سرمایه گذاری به شما امکان می دهد تا از روندهای قابل پیش بینی سهام استفاده کرده تا بتوانید سود بسیار زیادی کسب کنید. مشاهده این روندها نیز فقط در صورتی ممکن بوده که شما برای چند سال به طور ثابت و مداوم روند تغییرات سهام ها را تحلیل و بررسی کرده باشید.

یکی دیگر از توصیه های این کتاب مربوط به تمرکز روی صندوق سرمایه گذاری مشترک و ETF است. زیرا نسبت به خرید سهام تکی، قابل پیش بینی تر بوده و سودهای کوتاه مدت و میان مدت بیشتری را برای شما کسب می کند.

2. کتاب رژیم مالی (The Financial Diet)

انواع کتاب سرمایه گذاری

یکی دیگر از پرفروش ترین انواع کتاب سرمایه گذاری کتاب ″رژیم مالی″ نوشته چلسی فگن و لورن هیج است. این کتاب یک نقطه شروع عالی برای افرادی بوده که نیاز به یک دوره آموزشی مدیریت مالی دارند. این کتاب تمرکز خود را روی ایجاد یک بودجه و پایبندی به آن قرار داده و نکاتی برای خریدهای روزانه را نیز در اختیارتان قرار می دهد. به عنوان مثال حتی توصیه می کند تا حد ممکن غذای خود را در خانه تهیه کنید زیرا عادت به صرف غذا خارج از منزل می تواند به سرعت بودجه شما را به اتمام برساند. بعد از اینکه خواننده در مورد اهمیت بودجه بندی مطلع شد نویسنده به سراغ گام های ابتدایی برای سرمایه گذاری می رود.

کتاب The Financial Diet به شما به صورت پله پله آموزش می دهد تا ابتدا خرج های اضافه زندگی خود را کاهش داده و در این باره حتی با اطرافیان نیز صحبت کنید. سپس با انجام سرمایه گذاری های مطمئن اقدام به افزایش ورودی های مالی خود کنید. نویسنده این کتاب یعنی چلسی فگن یک کانال یوتیوب به نام The Financial Diet نیز داشته که در آن ویدیوهایی برای بهتر خرج کردن به اشتراک می گذارد.

3. کتاب سهام عادی و سود غیر عادی (Common Stocks and Uncommon Profits)

کتاب ″سهام عادی و سود غیر عادی″ یکی دیگر از انواع کتاب سرمایه گذاری محسوب می شود. این کتاب اثر فیلیپ فیشر بوده که خود یکی از بزرگترین سرمایه گذاران دنیا محسوب می شود. خوشبختانه این کتاب به فارسی نیز ترجمه شده است. این کتاب نگاهی عمیق به فلسفه سرمایه گذاری دارد. کتاب سهام عادی و سود غیر عادی حاوی اطلاعاتی از نحوه جستجو درباره شرکت های در حال رشد گرفته تا تمرین روش Scuttlebutt و فرآیند جمع آوری اطلاعات پیش از انجام سرمایه گذاری است. اولین بار در سال 1958 منتشر شده و توسط سرمایه گذار مشهور و بزرگ ″وارن بافت″ نیز تایید شده است. این کتاب نزد بسیاری از سرمایه گذاران قدیمی مانند انجیل مقدس شمرده می شده زیرا محتوای بسیار کاربردی و صحیحی دارد. ویرایش دوم کتاب توسط پسر نویسنده یعنی کن فیشر که یک متخصص سرمایه گذاری بوده، منتشر شده است. مطالعه این کتاب به هر سرمایه گذاری توصیه شده زیرا دربردارنده چندین آموزه اساسی مانند دور نگه داشتن احساسات از روند سرمایه گذاری را شامل می شود.

4. کتاب روانشناسی پول (The Psychology of Money)

انواع کتاب سرمایه گذاری

کتاب ″روانشناسی پول″ نوشته مورگان هاسل حاوی 19 داستان کوتاه درباره استراتژی های مالی و سرمایه گذاری است. علاوه بر این سعی شده تا با ایجاد تغییر بر نحوه تفکر مردم درباره پول رسالت خود را انجام دهد. این کتاب که یکی از انواع کتاب سرمایه گذاری محسوب می شود به فارسی نیز ترجمه شده است. مورگان هاسل نویسنده کتاب یک روزنامه نگار مالی و شریک یک صندوق سرمایه گذاری بوده که در گذشته به عنوان ستون نویس در وال استریت ژورنال فعالیت می کرده است. او در کتاب The Psychology of Money نه تنها چگونگی نقش احساسات و تعصبات را روی تصمیم گیری های مالی ما بررسی کرده بلکه چیزی به نام عقل سلیم را تنها همراه درست و صحیح ما برای تصمیم گیری های مهم معرفی می کند.

یکی از درس های کتاب روانشناسی پول به اهمیت زمان می پردازد. نویسنده، وارن بافت را به عنوان یکی از نمونه های زنده معرفی کرده که به مدت بیش از نیم قرن مشغول به سرمایه گذاری بوده است. او می گوید بسیاری از ما این مشخصه مهم را فراموش می کنیم که فردی مانند بافت از ده سالگی شروع به سرمایه گذاری کرده بنابراین یکی از عوامل موفقیت او زمان به شمار می رود. ما هم اگر همین امروز دست به کار شده و مبلغی را سرمایه گذاری کنیم بعد از گذشت یکی دو دهه متوجه تغییر مثبت آن خواهیم شد.

5. کتاب ضرب و شتم در خیابان (Beating the Street)

کتاب ″ضرب و شتم در خیابان″ نوشته پیتر لینچ سرمایه گذار شناخته شده است. پیام اصلی این کتاب که یکی از مشهورترین منابع آموزشی در لیست انواع کتاب سرمایه گذاری بوده این است. این کتاب می گوید که اگر در مورد شرکت هایی که قرار است در آن ها سرمایه گذاری کنیم، اطلاعات کافی داشته باشیم دیگر سرمایه گذاری یک کار شانسی محسوب نخواهد شد. این درس مهمی بوده که همه سرمایه گذاران باید به آن دقت کنند و مطالعه این کتاب نیز به روند یادگیری این موضوع کمک بزرگی خواهد کرد. پیتر لینچ این تئوری را در صندوق های سرمایه گذاری مشترک نیز اعمال کرده است.

او در کتاب خود به خوانندگان چگونگی چارچوب بندی یک استراتژی سرمایه گذاری موثر در دنیای واقعی را آموزش می دهد. فراموش نکنید که نویسنده این کتاب از سال 1970 تا 1990 یکی از موفق ترین صندوق های سرمایه گذاری مشترک به نام صندوق فیدلیتی ماژلان را مدیریت می کرده است که در مقاله برترین سرمایه گذاران نیز معرفی شده است.

6. کتاب خون کثیف (Bad Blood)

مطالعه کتاب ″خون کثیف″ نوشته جان کریرو برای هر فردی که در حوزه دیجیتال و مالی فعالیت می کند، ضروری است. این کتاب، داستان واقعی ظهور و سقوط چشمگیر استارتاپ ترانوس را بیان می کند. استارتاپ ترانوس که توسط الیزابت هولمز مدیریت می شد، با دروغ ها و ادعاهای غلط صاحب آن به ارزش 9 میلیارد دلار رسیده بود. الیزابت هولمز ادعا می کرد که دستگاهی ساخته تا با استفاده از یک قطره خون انسان می توان نتیجه بسیاری از آزمایش های پزشکی را انجام داد. در سال 2015 جو بایدن که آن زمان معاون رئیس جمهور ایالات متحده بود از این آزمایشگاه بازدید کرد ولی حتی او هم نتوانست متوجه شود که تمام تجهیزات دروغین بوده است. کارهای هولمز نتیجه ای جز به خطر انداختن جان بسیاری از بیماران در پی نداشت.

جان کریرو خبرنگار و برنده جایزه پولیتز که توانست رسوایی الیزابت هولمز را در مقالات خود منعکس کند، داستان این استارتاپ میلیارد دلاری را در این کتاب بیان کرده است. محتوای کتاب از مصاحبه با 150 نفر که نیمی از آن ها کارمندان پیشین ترانوس بوده اند نگارش شده است. با این حال بسیاری از افراد برای حفظ حریم شخصی با اسامی غیر واقعی در این کتاب معرفی شده اند.

7. کتاب کوچک سرمایه گذاری با ارزش (The little Book of Value Investing)

انواع کتاب سرمایه گذاری

سرمایه گذاری ارزشی به خرید سهامی گفته می شود که ارزش کمی داشته ولی سرمایه گذاران آن را برای مدت زمان طولانی نگه می دارند. با وجودی که این موضوع، مفهوم جدیدی نبوده اما هنوز هم بسیاری از سرمایه گذاران به آن توجه نمی کنند. ″کتاب کوچک سرمایه گذاری با ارزش″ که یکی از انواع کتاب سرمایه گذاری بوده نوشته کریستوفر براون است. این کتاب به خوانندگان نشان می دهد که چگونه می توانند این استراتژی را برای خرید سهام مقرون به صرفه و رشد سبد سهام خود عملی کنند. این کتاب نقدهای درخشانی از نشریه Financial Times، بلومبرگ و وال استریت ژورنال دریافت کرده است.

یکی از درس هایی که از این کتاب می توان آموخت این است که زمانی که سهام های ارزان قیمت عرضه می شوند آن ها را بخرید. این موضوع بر دو اصل استوار است یکی ارزش ذاتی سهام و دیگری حاشیه امن خرید سهام. با تکیه بر این دو اصل، سرمایه گذاران بر روی خرید سهام به میزان قابل توجهی کمتر از ارزش واقعی آن توجه می کنند. آن ها بعد از اینکه سهام به ارزش واقعی خود رسید اقدام به فروش آن می کنند.

8. کتاب Stay The Course

هر سرمایه گذار مطلعی ارزش صندوق های سرمایه گذاری شاخص را در استراتژی سرمایه گذاری غیر فعال می داند. جان بوگل که مدیر صندوق سرمایه گذاری ونگارد بوده، نگاهی جذاب به سرمایه گذاری دارد. او در کتاب Stay The Course که از انواع کتاب سرمایه گذاری بوده داستان رشد شرکت خود که اکنون بزرگترین صندوق سرمایه گذاری مشترک در جهان بوده را روایت می کند. این شرکت با سرمایه  1.4 میلیارد دلار شروع کرده و در حال حاضر به 5 تریلیون دلار دارایی رسیده است. در این کتاب به نوعی هم تاریخچه ونگارد را مطالعه می کنید و هم خاطرات شخصی و دیدگاه های سرمایه گذاری این شخص افسانه ای را مورد بررسی قرار خواهید داد.

سخن آخر

اولین قدم برای موفقیت در هر عنوانی کسب اطلاعات پایه آن موضوع است. از طرفی چون تجربه چندانی در شروع مسیر نداریم بهتر است تا به تاریخچه افرادی که در ان مسیر موفق شده اند رجوع کنیم. در زمینه سرمایه گذاری، کسب اطلاع از سرمایه گذاران شاخص و افرادی که با تلاش طی سال ها موفق شده ا تا بزرگترین شرکت ها را مدیریت کرده و سودهای بسیاری کسب کنند، به ما ایده مناسب را می دهد. در این مقاله هشت عنوان از انواع کتاب سرمایه گذاری معرفی شده که همگی توسط نویسنده های بزرگ و شناخته شده ای به رشته تحریر درآمده اند.

سوالات متداول

اولین قانونی که در سرمایه گذاری به شما معرفی می شود این است که تلاش کنید تا هیچگونه پولی از دست ندهید. این مفهوم به این معنا بوده که از ابتدا کاری را انجام دهید که از نتیجه آن مطمئن هستید.

مشهورترین صندوق سرمایه گذاری مشترک در دنیا به نام فیدلیتی ماژلان متعلق به جان بوگل بوده که با 28 کارمند و 1.4 میلیون دلار سرمایه، اکنون بیش از 16 هزار کارمند در سراسر دنیا داشته و دارایی آن 5 تریلیون دلار است.

سرمایه گذاری ارزشمند به روشی گفته می شود که در آن تعداد زیادی سهام با قیمت بسیار ارزان خریداری شده و بعد از اینکه قیمت سهام بالا رفت اقدام به فروش آن می کنید.

ادامه مطلب
فراسوی ترس و طمع
معرفی و خلاصه کتاب فراسوی ترس و طمع اثر هرش شفرین

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب فراسوی ترس و طمع خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب فراسوی ترس و طمع (Beyond Fear And Green)

معامله کردن در بازار سرمایه، ترکیبی از ترس، ریسک و طمع است. ولی برای متفاوت عمل کردن یا گیر نیفتادن در چاله چوله های تکراری باید رویکرد تازه تری را در پیش گرفت. حتی شاید مجبور باشیم که به فراسوی ترس ها و طمع های خود چشم بدوزیم تا شاید از میان بیراهه ها راهی هموارتر برای حرکت کردن بیابیم. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «فراسوی ترس و طمع» از «هرش شفرین» می رویم و دیدگاه او برای معامله با چشمِ باز را بررسی می کنیم. اگر می خواهید از چند خطای ذهنی و اشتباه دانه درشت در بازارهای مالی و دنیای سرمایه گذاری سر در بیاورید، تا پایان این خلاصه کتاب در کنارمان باشید.

مالی رفتاری از کجا به وجود آمد؟

وقتی روان شناس ها به حوزه های مالی و اقتصاد علاقه مند شدند، مالی رفتاری هم به وجود آمد. در واقع، بازارهای مالی، بستری بکر برای روان شناس ها به شمار می رفتند. چون معمولا سرمایه گذارها خودشان را افرادی منطقی و با حساب و کتاب تصور می کنند که هیچ درزی برای خطا در رفتارهای مالی آنها و تصمیم هایی که می گیرند دیده نمی شود.

وقتی روان شناس ها بازارهای مالی و رفتار سرمایه گذاران را بررسی کردند متوجه سریال هایی طولانی از اشتباه های تکراری و قابل پیش بینی سرمایه گذاران شدند. کم کم بازارهای مالی و افراد فعال در آنها هم به این موضوع توجه نشان دادند. چون شناخت این خطاهای ذهنی می توانست سرمایه آنها را نجات دهد!

چرا باید به فراسوی ترس و طمع خودمان توجه کنیم؟

بسیاری از اهالی بازار سرمایه یا نویسندگان کتاب های معروف مالی رفتاری بر این تاکید دارند که سرمایه گذاران با شناخت خطاهای ذهنی خودشان می توانند با چشمی بازتر، مسیر پیش رویشان را بررسی کنند. این موضوع به آنها کمک می کند تا تصمیم هایی عاقلانه و حتی هوشمندانه برای سرنوشت سرمایه خود بگیرند.

اما در کتاب «فراسوی ترس و طمع» می خوانیم که فقط شناخت خطاهای ذهنی خودمان برای گرفتن تصمیم های هوشمندانه در بازارهای مالی کافی نیست بلکه باید آگاهی عمیقی نسبت به کشف خطاهای ذهنی دیگر سرمایه گذاران در بازارهای مالی هم داشته باشیم. چون بخواهیم یا نخواهیم، آنها با خطاهای ذهنی شان روی قیمت بازار و جهت حرکت آن تاثیر مستقیم می گذارند. این موضوع یعنی چند قدم عقب ایستادن و نگاه کردن به تصویر بزرگ تر.

قضاوت بر مبنای کلیشه ها؛ خطایی در کمین سرمایه گذاران

خطاهای ذهنی قابل توجهی بر مسیر تصمیم گیری مالی سرمایه گذران بساط پهن کرده اند. «قضاوت بر مبنای کلیشه ها» یکی از آنها به شمار می رود. بر اساس این خطای ذهنی، سرمایه گذار به جای آنکه روی داده های واقعی و علت وقوعشان تمرکز کند، به دنبال پیدا کردن یک نسبت بین ماجرای سهم و نتیجه رشد یا سقوط فعلی آن می گردد.

اجازه بدهید بیشتر برایتان توضیح دهیم؛ مثلا وقتی یک سهم در بازار سرمایه، دچار افت قیمت می شود، سرمایه گذاران معمولی یک برچسب با عنوان «سهم بد» به آن می چسبانند و دیگر پیگیرش نمی شوند. آن سهم در نظرشان به نماینده تمام سهم های واقعا بد تبدیل می شود. ولی اگر به این خطای ذهنی آگاه باشند و فراسوی ترس و طمع خود را هم در نظر بگیرند آن سهم را فوری در دسته بدها قرار نمی دهند و آینده آن را منفی پیش بینی نمی کنند.

بلکه نگاهی خنثی به ماجرا دارند و دست کم سعی می کنند که عجولانه تصمیم گیری نکنند. دقت کنید که این موضوع وقتی در مورد بهترین سهم های فعلی بازار اجرا می شود هم به همان اندازه آسیب زننده است؛ مثلا آینده سهمی که در گذشته، عالی عمل کرده است را به شکلی افراطی مثبت پیش بینی می کنند و اصلا احتمال نمی دهند که این شرکت هم دچار اشتباه شود و ارزش سهم های خود را به باد دهد.

ماجرای فرار از ضرر و سریع تر فرو رفتن در باتلاق ضرر!

فراسوی ترس و طمع

هیچ انسان عاقلی از ضرر کردن خوشش نمی آید. همه عاشق موفق شدن، سود کردن و کسب ثروت هستند؛ اما قدم گذاشتن در بازارهای مالی به معنای پذیرش این واقعیت است که حتی اگر باهوش باشید باز هم امکان دارد که ضرر کنید! اما از آنجا که ما انسان ها – از جمله سرمایه گذارها – از شنیدن حقیقت، چندان دل خوشی نداریم آن را زیر سبیلی رد کرده و خیلی راحت، نادیده اش می گیریم.

به همین دلیل، وقتی سهممان در حال ضرر دادن است، به جای فروختن سهم و خارج شدن از آن، در دلمان خدا خدا می کنیم که سهممان دوباره رشد کند و سرمایه ما یک بار دیگر زنده شود. با این کار، به جای حرکت کردن فراسوی ترس و طمع، تنها فرصت های باقی مانده برای نجات الباقی سرمایه مان را از دست می دهیم.

این پدیده که روان شناس های مالی رفتاری به آن «زیان گریزی» می گویند هر روز و در ابعاد کوچک و بزرگ در حال رخ دادن است. راه چاره برای مقابله کردن با این خطای ذهنی و امید واهی، آگاهی داشتن از وجود آن است. چون این توانایی را پیدا می کنید که سر بزنگاه، مُچ خودتان را بگیرید و ضررها را مدیریت کنید.

چرا سرمایه گذاران باید از اعتماد به نفس بیش از حد، گریزان باشند؟

مورد بعدی که در کتاب «فراسوی ترس و طمع» با آن روبه رو می شویم ماجرای «اعتماد به نفس بیش از حد» است. در حالت معمولی، هنگامی که از موضوع هایی مانند «توسعه شخصی» یا «هدف گذاری» سخن می گوییم، همه به دنبال این هستند که با افزایش اعتماد به نفسشان تغییری در زندگی خود به وجود بیاورند. ولی وقتی از سرمایه گذاری کردن در بازارهای مالی سخن می گوییم افزایش اعتماد به نفس می تواند کاملا به ضرر فرد تمام شود.

یک سرمایه گذار با اعتماد به نفس بالا، خودش را درگیر موقعیت های معاملاتی پر ریسک می کند، تعداد معاملاتی که انجام می دهد بالا است و بیشتر موارد، خوش بینی بیش از اندازه ای نسبت به آینده سهم ها دارد.

ترکیب خوش بینی و اعتماد به نفس بالا، سمی مهلک برای سرمایه است. زیرا درک عمیق و آگاهی سرمایه گذار را از او می گیرد و یک خروار، ریسک را به او تحمیل می کند. شاید بهترین توصیه ای که بتوانیم به سرمایه گذاران بازارهای مالی بکنیم این باشد که به هنگام معامله در بازار سرمایه، بدبین باشید و به جای مثبت اندیشی، خنثی بودن را انتخاب کنید. این کار به شما کمک می کند تا بدون جهت گیری، فرصتی برای دیدن واقعیت بازار بیابید.

تحلیل تکنیکال خوب است اما نه به اندازه تحلیل بنیادی

برای حرکت کردن فراسوی ترس و طمع، بهتر است قبول کنیم که تحلیل تکنیکال با وجود سر و صدای بلند طرفدارانش، نوعی قمار کردن روی نمودارها به شمار می رود. چون به جای گشتن به دنبال علت صعود یا سقوط ارزش سهم ها به دنبال پیش بینی شکل بعدی نمودارها می گردد. شاید به همین دلیل باشد که بیشتر وقت ها آب تحلیلگران بنیادی و تکنیکال در یک جوی نمی رود و اختلاف نظرشان شوخی بردار نیست. تحلیلگران تکنیکال به تاریخ و احساسشان تکیه می کنند اما تحلیلگران بنیادی به اعداد، ارقام و داده ها توجه دارند.

نکته جالب اینجا است که گاهی بازار بر اثر فشار احساسی معامله گران، روندی عجیب و به دور از پیش بینی اعداد و ارقام را به نمایش می گذارد. اینجا است که تکنیکالی ها قدرت پیش بینی خود را به رخ بنیادی ها می کشند. با این وجود، بهترین کار این است که به جای حرکت کردن متعصبانه در یکی از دو سر طیف تکنیکال یا بنیادی، جایی در میانه های این طیف بایستید.

مالی رفتاری و غول بی شاخ و دمی به نام تورم!

برخورد کردن با تورم هم نیاز به رفتاری فراسوی ترس و طمع دارد. چون به راحتی می تواند روی ارزش سهام تاثیر بگذارد. شاید بتوان گفت که بیشترین آسیب تورم در بازارهای مالی به واکنش های افراطی افراد باز می گردد. به ویژه وقتی قرار باشد به خاطر تورم، مبلغ بیشتری را برای خرید یک سهم بپردازیم و به دنبال آن، سود کمتری بگیریم این ماجرا را با نارضایتی بیشتری درک می کنیم.

از این گذشته، وقتی یک اقتصاد در سرازیری تورم قرار می گیرد سرمایه گذاران باید به هر شکلی که می توانند تاثیر تورم روی سرمایه هایشان را در نظر بگیرند. این در حالی است که واقعا چنین اتفاقی نمی افتد. به زبان ساده، سرمایه گذاران اگر هم تورم را در نظر بگیرند، روی تصورشان از تورم گذشته بالا می روند و مقدار عددی تورم فعلی را نادیده می گیرند.

دل بستن به روندها، یک اشتباه قدیمی اما تکراری

فراسوی ترس و طمع

بخش قابل توجهی از سرمایه گذاران برای گرفتن تصمیم های مالی خودشان به سخن یا تحلیل تحلیلگران تلویزیون یا رسانه ها دل بسته اند. آنها فکر می کنند که تحلیلگران به داده هایی مخفی مسلط هستند و هر صحبت آنها حکم اشاره ای پنهان برای انجام یک کار سودآور را دارد. این در حالی است که حتی بهترین تحلیل گران هم نمی توانند بهتر از خود شما در مورد سهمتان نظر بدهند. نکته ای که نباید آن را فراموش کنیم این است که هیچ کس نمی تواند بازارهای مالی را به طور کامل و قطعی پیش بینی کند. چون این ویژگی از ابتدا هم در جسم و ذهن بشر قرار داده نشده بود.

این درست مانند آن است که بگویید یک تحلیل گر موفق می تواند با چشم هایش پشت دیوارهای فولادی را هم ببیند. در حالی که اگر شما نتوانید، او هم نمی تواند. بنابراین، حتی اگر نمی توانید حریف علاقه تان در زمینه دنبال کردن تحلیل های مالی باشید، دست کم یک لطف را در حق خودتان بکنید و آن این است که قبل از دست به کار شدن و اقدام کردن بر اساس تحلیل هایی که شنیده اید، یک بار هم اعتبار آنها را نزد خودتان بسنجید و سپس اقدام کنید. این کار به معنای واقعی، حرکت کردن فراسوی ترس و طمع خواهد بود.

مراقب مومنتم باشید و آن را جدی بگیرید

«مومنتم» وضعیتی است که در آن سرمایه گذاران به اطلاعاتی که می بینند، به دست می آورند یا می شنوند بیش از حد واکنش نشان می دهند؛ مثلا وقتی یک تحلیلگر در مورد رشد فلان سهم صحبت می کند، ناگهان اقبال فراوانی به سمت آن سهم روانه می شود یا برعکس، گاهی سهام داران با دیدن یکی دو نشانه از کاهش قیمت سهم، آن را می فروشند و خارج می شوند.

پدیده مومنتم، رابطه مستقیمی با حجم معاملات دارد. این بدان معنا است که اگر بعد از وقوع یک جریان یا شنیدن یک توصیه، شاهد افزایش غیر عادی حجم معاملات روی یک سهم خاص شدید می توانید با درصد قابل قبولی آن را مومنتم در نظر بگیرید. شاید برایتان جالب باشد که بدانید، بیشتر از همه، سرمایه گذاران کوتاه مدت، دچار این پدیده می شوند و در بسیاری از موارد هم به جای آنکه سودی دست و بالشان را بگیرد، مجبور به پرداخت مالیات و کارمزد معامله می شوند. این یعنی حتی اگر آن خبرها و رویدادها باعث ایجاد سود شوند اما در نهایت، هزینه ها و سود سر به سر می شوند و چیزی دست سرمایه گذار را نمی گیرد!

چرا امید داشتن در بازار سرمایه، کار اشتباهی است؟

ترس و طمع، دو حس آشنا در بازارهای مالی هستند. دست کم برای کسانی که از دور این بازارها را تماشا می کنند ماجرا از همین قرار است؛ اما چیزی که واقعا رخ می دهد فراسوی ترس و طمع یعنی ترس و امید است. سرمایه گذاران امید دارند که سهم سقوط کرده دوباره به میانگین بازگردد، از آن فاصله بگیرد و حتی به سوددهی بیشتر برسد.

امید، آنها را به پیش بینی هایی عجیب و معجزه وار دلخوش می کند و به دنبال آن اعتماد به نفسی کاذب را در ذهنشان به وجود می آورد تا بر اساس پیش بینی های امیدوارانه خود دست به اقدامی عجیب تر بزنند. جالب تر اینکه ترس ها هم به نوبه خودشان، سرمایه گذاران را به سمت امید کاذب سوق می دهند.

ترس، در دل سهامدار به اضطرابی در پس ذهنش تبدیل می شود. به دنبال آن از اینکه روزی به دلیل ترس هایش و پشت پا زدن به روزنه امید، فرصت را از دست بدهد و دچار افسوس شود بیشتر و باز هم بیشتر می ترسد. در اینجا ترس، به جای آنکه نقش بازدارندگی خود را بازی کند بیشتر به آتش امیدهای کاذب دامن می زند و اوضاع را خراب می کند. پیشنهاد ما این است که به جای امید، هدف خود از سرمایه گذاری را در نظر بگیرید و اندکی بدبینانه به ماجرای بازار نگاه کنید.

معامله گران آنلاین و توهم کنترل

فراسوی ترس و طمع

این خیلی خوب است که اکنون می توانیم با یک لپ تاپ، تبلت یا حتی تلفن همراهمان به خرید و فروش سهام مشغول شویم اما این ماجرا روی دیگری هم دارد و آن «توهم کنترل» است. به زبان ساده، وقتی تمام نمودارها، اطلاعات و داده ها به راحتی زیر دستمان باشند، این توهم ما را فرا می گیرد که می توانیم اتفاق های پیش رو در بازار سهام را کنترل کنیم.

این در حالی است که داده های زیاد در بیشتر موارد به جای آنکه کمک حال ما باشند، دست و پایمان را می بندند و تصمیم گیری را برایمان سخت تر می کنند. جالب تر اینکه سرمایه گذاری آنلاین، آتش اعتماد به نفس کاذب، امید و خوش بینی را بیشتر کرده است.

البته حرف ما این نیست که نباید از تکنولوژی استفاده کرد یا معامله گری آنلاین باعث از دست رفتن سرمایه شما می شود. حرف ما این است که باید با آگاهی نسبت به این خطاهای ذهنی، وارد بازار آنلاین سهم ها شوید. چون در این صورت می توانید اصل سرمایه را حفظ کنید و به دنبال شکار سودهای نهفته باشید.

نظر شما چیست؟

آیا شما هم با نظر نویسنده کتاب در مورد حرکت کردن فراسوی ترس و طمع در بازارهای مالی موافق هستید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب هشت راز نظامیان برای سرمایه گذاری و کارآفرینی
خلاصه کتاب هشت راز نظامیان برای سرمایه گذاری و کارآفرینی

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب هشت راز نظامیان برای سرمایه گذاری و کارآفرینی خلاصه برداری شده است!

کارآفرین ها خط شکننان دنیای اقتصاد هستند. بدون وجود آنها چرخ اقتصاد نمی چرخد و دروازه های پیشرفت به روی ملت ها بسته می شود؛ اما کارشان به سادگی دوران کارمندی نیست. در واقع، کارآفرینی، شباهت زیادی به زندگی نظامی دارد. اگر تاب و توان رویارویی با چالش ها و هدایت کارمندانتان را نداشته باشید، کلاهتان پس معرکه خواهد بود. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ یکی دیگر از آثار «رابرت کیوساکی» می رویم و کتاب «هشت راز نظامیان برای سرمایه گذاری و کارآفرینی» را ورق می زنیم. اگر می خواهید با جنبه متفاوتی از کارآفرینی آشنا شوید و راه و چاه فرماندهی در دنیای تجارت را بیاموزید، تا پایان این ماجرا ما را همراهی کنید.

دنیا به کارآفرینان نیاز دارد؛ یعنی کسانی مثل شما

از تماشای فقر و گرسنگی در جهان خسته شده اید؟ دلتان می خواهد کاری به جز کمک های جسته و گریخته برای مردم نیازمند جامعه انجام دهید؟ می خواهید تاثیری مثبت و خاطره ای ماندگار از خودتان بر جای بگذارید تا پس از مرگتان هم از شما به نیکی یاد کنند؟

پاسخ تمام این پرسش ها در این جمله کوتاه، خلاصه می شود: «کار بسازید!» مردمی که کار داشته باشند می توانند از پس مخارج زندگی شان بربیایند، با تورم مبارزه کرده و از آرامش زندگی شان محافظت کنند. شاید شما نتوانید در طول عمرتان برای کاهش نرخ تورم در کشورتان کاری انجام دهید اما همیشه می توانید با دنبال کردن کاری که دوست دارید، گشتن به دنبال سوال های بی پاسخ در آن زمینه، پاسخ دادن به آن چالش ها و آموختن پیوسته سرمایه گذاری، تاثیری ماندگار از خودتان بر جای بگذارید. به زبان ساده، همه چیز از خودتان شروع می شود.

به صدای قلبتان گوش دهید

اگر همیشه دلتان می خواست که تغییری ایجاد کنید، پس حتما توانایی و جسارت انجام آن نیز در قلبتان وجود دارد. تحول جامعه شما، مردمتان و آینده کودکانی که اکنون در فقر هستند به شجاعت شما برای پیروی کردن از خواسته قلبی تان بستگی دارد. این فراخوانی است برای کسانی که نمی خواهند فقط نظاره گر باشند بلکه می خواهند تغییری ایجاد کنند. کار بسازید، کارآفرین شوید و قبل از همه اینها برای سر پا ایستادن، روی آموزش مالی خودتان سرمایه گذاری کنید. به همین دلیل است که هشت راز نظامیان برای سرمایه گذاری به کارتان می آیند.

اگر می خواهید کارآفرین شوید باید به دگرگونی، سلام کنید

تصمیم گرفتن برای تبدیل شدن به یک کارآفرین، گام زیر صفر شما است. تبریک می گویم اما از شما می خواهم که هوشیار باشید. اگر نمی توانید شکست خوردن را تحمل کنید، اگر از بلند شدن بعد از زمین خوردن چیزی نمی دانید، اگر هنوز منتظر کسی هستید تا به جای شما تصمیم های سخت و حیاتی زندگی تان را بگیرد، اگر از ماجرای پول فقط تا اندازه خرید کردن از فروشگاه های بزرگ خبر دارید، لطفا دست نگه دارید. در آن سوی جاده و در کشور کارآفرینی، هیچ ماجرای گل و بلبلی در کار نیست.

به زبان ساده، شما با تصمیم گرفتن برای کارآفرین شدن باید خودتان را به یک سرباز تبدیل کنید. چون آنچه پیش رویتان قرار دارد، جنگیدن با تمام قوا است. هیچ کس دلش برای شما نمی سوزد، هیچ رئیس بانکی به دادتان نمی رسد، هیچ اطلاعاتی بدون پول در اختیارتان قرار نمی گیرد؛ حتی شاید مجبور شوید تا چند سال کمتر از آبدارچی شرکتتان حقوق دریافت کنید. باید آماده این ماجراها باشید. این ماجرا، میدان مینی است که به هنگام ورود به دنیای کارآفرینی باید از روی آن عبور کنید. البته اگر هشت راز نظامیان برای سرمایه گذاری را به کار بگیرید، روزهای عالی بسیاری هم در راه خواهند بود.

خودتان را مسلح کنید

بزرگترین خدمتی که می توانید به خودتان بکنید، یاد گرفتن قوانین بازی با پول، افزایش هوش مالی و سر درآوردن از روند تولید ثروت است. این چند موهبت، همانند یک بالن، شما را از روی میدان مین کارآفرینی عبور می دهند. البته به شرطی که در یادگیری، روی سماجت را سفید کنید، با تکرار و تمرین، ذهنتان را آبدیده سازید و به جای منم منم کردن، در قالب یک گروه حرفه ای کارتان را پیش ببرید.

باید گوشتان را به روی «نمی شود»، «غیرممکن است»، «سخت است» و … ببندید. چون قرار است مسیر سنگلاخی پیش رو را برای افرادی که این توانایی را ندارند هموار کنید. البته در این میان جایزه خودتان را هم برمی دارید. به زبان ساده، شما با کمک کردن به دیگران، زندگی خودتان را سرشار از ثروت، شادی و خوشی می کنید. اگر آن قدر صبور و لجباز باشید که تا رسیدن به مقصد متوقف نشوید، آنگاه هیچ چیزی جز خودتان نمی تواند سد راه پیشرفتتان شود.

یک کارآفرین تا دندان مسلح، چگونه عمل می کند؟

راز نظامیان برای سرمایه گذاری

بیایید چند مورد از این ویژگی ها را که در کنار هم بخشی از راز نظامیان برای سرمایه گذاری را تشکیل می دهند، مرور کنیم:

  1. از نه شنیدن نمی ترسد

به عنوان یک کارآفرین باید با این حقیقت کنار بیایید که نمی توانید همه را راضی کنید. شما فقط باید روی بخشی از مردم، روی آن دسته از مخاطبان هدفتان که خواهان محصولات و خدمات شما هستند متمرکز شوید. راضی نگه داشتن آنها و پاسخ دادن به نیاز کسانی که گاهی خودشان هم از نیازهایشان بی خبر هستند، وظیفه شما در جایگاه یک کارآفرین است.

  1. روی رشد مهارت های ارتباطی خود کار می کند

کارآفرینی که نداند چطور با بقیه برخورد کند، چگونه کارمندانش را مدیریت کرده و با چه شیوه ای از سرمایه گذاران پول بگیرد مدت زیادی دوام نمی آورد. بهترین کارآفرین ها خودشان را یک فرد نظامی در نظر می گیرند که در میدان نبرد در حال مدیریت کردن افرادش است. افراد شما در کارزار فروش، کارمندانتان هستند. از طرفی، فرماندهان دیگری هم وجود دارند که برای موفق شدن در نبرد باید بتوانید از پتانسیل های آنها استفاده کنید. این فرماندهان نیز سرمایه گذارن به شمار می روند. یادتان  باشد که یک فرمانده توانا اما تنها، در هیچ نبردی پیروز نمی شود.

  1. قدرت تیم سازی و مدیریت آن را دارد

این مهم است که بتوانید کارمندان خود را به یک تیم تبدیل کرده و آن را مدیریت کنید. کارمندانتان باید همچون ملوان هایی که در یک کشتی هستند و جانشان به همکاری با یکدیگر وابسته است رفتار کنند. این ماجرا تنها زمانی پیش می آید که شما هم مثل یک ناخدای واقعی رفتار کنید.

  1. می تواند هدفی بزرگ تر از پول را به کارمندانش نشان دهد

فکر می کنید چرا «اپل» بعد از گذر سال ها و حتی پس از مرگ «استیو جابز» هنوز هم در صدر است و می درخشد؟ چرا مردم برای خرید محصولات جدید اپل، شب را در صف می خوابند؟ چرا کارمندانش متفاوت تر از دیگر کارمندان با مشتریانشان رفتار می کنند؟ بزرگ ترین دلیل این ماجرا، نشان دادن «هدف بزرگ» است.

اپل از راز نظامیان برای سرمایه گذاری خبر دارد. استیو جابز به مردم گوشی موبایل یا کامپیوتر نمی فروخت، او شکلی متفاوت از تفکر و مَنِشی ویژه را به فروش می گذاشت. تمام کسانی که از چنین چیزی خوششان بیاید، طرفدار اپل می شوند. چون آن را نشانه ای از تیم بزرگ جهانی شان می دانند. شما آیپد دارید؟ پس متفاوت هستید! نکته دقیقا همین جا است.

کارمندان اپل نیز خودشان را به چشم یک فروشنده معمولی نمی بینند. آنها خودشان را در خط مقدم این جریان و به عنوان تیم رهبری اپل در نظر می گیرند. کارمندان اپل، خودشان را از «خودی ها» می دانند. آنها اپل هستند و اپل دقیقا معنای آنها را می دهد. چه کسی می تواند در مقابل این جریان که اکنون مردم، خروش آن را حفظ می کنند بایستد؟ کار رقبای اپل که فقط گوشی یا کامپیوتر می فروشند بسیار سخت است!

با هشت راز نظامیان برای سرمایه گذاری آشنا شوید

مواردی که در ادامه می خوانید رازهایی هستند که برای زنده ماندن در صحنه نبرد از آنها استفاده می شود. هر سربازی که زنده از میدان نبرد بازگشته این اصل ها را با تمام وجودش رعایت کرده است و مهم تر از آن، فرمانده ای داشته که به این اصل ها مسلط بوده است. دنیای کارآفرینی و تجارت هم بی شباهت به صحنه نبرد نیست. بیایید این رازها را با هم بررسی کنیم:

1. اولین راز نظامیان برای سرمایه گذاری: رهبری کردن

افرادی که آموزش نظامی می بینند از همان روز اول، رهبری کردن را می آموزند. آنها یاد می گیرند که برای پیروز شدن در صحنه نبرد باید بتوانند افرادشان را به درستی هدایت کنند. هیچ جا مانند میدان نبرد، اهمیت این موضوع را به نمایش نمی گذارد. وقتی پیروزی به معنای زنده ماندن باشد، رهبری واقعی، خودش را نشان می دهد. با این وجود، بیشتر کارآفرین ها شکست می خورند. چون به جای آنکه برای رهبری کردن آموزش دیده باشند برای کارمند شدن مهیا شده اند. آنها با استراتژی ها، شگردها، مهارت حل مسئله و حتی شیوه درست شکست خوردن بیگانه هستند. به همین دلیل، هر دست اندازی در مسیر کارآفرینی برای آنها حکم دره ای را پیدا می کند که آنها را به قعر خود می کشد.

اصلی ترین اجزای یک کسب و کار کدامند؟

راز نظامیان برای سرمایه گذاری، به کارگیری پنج اصل معمولی و سه اصل غیر معمولی است. این اصول، نقطه ضعف های یکدیگر را پوشش می دهند و کارآفرین را به بهترین شکل ممکن هدایت می کنند؛ اما این اصول چه هستند؟

  1. خدمات و محصولات

هر کسب و کاری با هدف ارائه محصولات یا خدمات به وجود می آید. به زبان ساده، شما باید چیزی برای عرضه داشته باشید تا بتوانید جریانی از درآمد به راه بیندازید.

  1. سر درآوردن از قانون

راه اندازی کسب وکار، شما را با انواع مختلفی از قوانین حقوقی روبه رو می کند. نباید اجازه بدهید که چند خطِ نوشته شده در کتاب قانون، کارتان را به خطر بیندازد. تا جایی که می توانید قانون را در مورد کسب و کارتان یاد بگیرید و همیشه خودتان را با دریافت مشاوره از یک وکیل کسب و کار، آماده نگه دارید.

  1. سیستم سازی

سومین اصل که در کتاب «راز نظامیان برای سرمایه گذاری و کارآفرینی» به عنوان جزئی مهم از کسب و کار معرفی شده است، توانایی شما در سیستم سازی است. به عنوان یک کارآفرین باید از انواع سیستمها سر در بیاورید، آنها را موشکافی کرده و سیستم مورد نیاز خودتان را بسازید. در این قسمت، هوش شما با به کارگیری افراد حرفه ای برای پُر کردن بخش های مختلف سیستمتان به نمایش گذاشته می شود.

  1. رابطه سازی، شبکه سازی و گسترش آن

کسب و کار شما باید بتواند جای خودش را در میان کسب و کارهای دیگر و البته در میان مردمی که از محصولات یا خدمات آن استفاده می کنند باز کند. این موضوع با رابطه سازی و گسترش آن صورت می گیرد. نباید اجازه دهید که کسب و کارتان در گوشه صنعتتان خاک بخورد. باید به خودتان فرصت آشنا شدن با افراد بزرگ تر و به کارتان، فرصت رشد بیشتر را بدهید. وب سایت فعالی داشته باشید، در شبکه های اجتماعی به شکلی حرفه ای و هدفمند فعالیت کنید، پای ثابت همایش های صنعتتان و صنعت های وابسته باشید و از هیچ فرصتی برای رشد فکری خودتان و کسب و کارتان غافل نشوید.

  1. گذاشتن دیده بان برای جریان های ورودی و خروجی پول

شما با راه اندازی کسب و کار به دنبال ایجاد جریانی از نقدینگی هستید. بنابراین باید چهارچشمی مراقب این جریان باشید، مسیرهای ورودی و خروجی آن را به دقت زیر نظر بگیرید. در غیر این صورت، پول هایی که نمی بینید برای مخارجی که واقعا نمی دانید چه هستند خرج می شوند. پولی که برای استخدام یک حسابدار خبره و کارشناس امور مالی می دهید، قطره ای از پول هایی است که در صورت کنترل نشدن از لای انگشتان کسب و کارتان به هدر می رود.

  1. روشن کردن ماموریت برند

این همان چیزی است که باعث می شود شما و کارمندانتان با سرعتی فوق العاده رشد کنید، در برابر طوفان چالش ها مثل یک درخت تنومند ایستادگی کرده و حرفی تازه در صنعت خودتان بزنید. یادتان باشد که ماموریت برند، چیزی معنوی است و به طور مستقیم با روحیه افراد سر و کار دارد. پس آن را به پول گره نزنید.

  1. گروه سازی و کار در قلب یک مجموعه

هفتمین اصل که در کتاب «راز نظامیان برای سرمایه گذاری و کارآفرینی» نوشته شده است به توانایی شما و کارمندانتان در گروه سازی و فعالیت در قالب یک تیم برمی گردد. اگر هر کدام از کارمندانتان ساز خودش را بزند، آنگاه ماشین کسب و کارتان به جای حرکت رو به جلو مدام درجا می زند و سرمایه را می سوزاند. شما نیز برای هدایت کردن شرکتتان نیاز دارید که عضو یک گروه از رهبران یا مدیران باشید. این ماجرا نه تنها دایره انسانی پیرامونتان را گسترش می دهد بلکه شما را در جریان بهترین روش های برخورد با چالش ها و پیشرفت کردن می گذارد.

  1. رهبری کردن کسب و کار

یادتان باشد که رهبران، ساخته می شوند. هر کسی می تواند با خودسازی به یک الگو و رهبر برای دیگران تبدیل شود. این بزرگترین اصل در راز نظامیان برای سرمایه گذاری است. کسب و کارهای موفق، آنهایی هستند که توسط یک رهبر و نه فقط یک مدیر هدایت می شوند. وقتی بتوانید الگوی کارمندانتان و حتی مشتریانتان باشید، آنگاه دیگران بسیار بیشتر از شما برای برندتان تلاش خواهند کرد. حتی مشتریانتان هم با ذوق و افتخار، شما را به دیگران معرفی می کنند. چون وقتی به الگو تبدیل شوید، آنها شما را از خودی ها به حساب می آورند. موفقیت شما موفقیت آنها می شود و شکستتان آنها را غمگین می کند. جالب تر اینکه مشتریانتان می توانند به هنگام سختی ها شما را یاری دهند. چون می خواهند هدف پنهان در قلب کسب و کارتان را حفظ کنید.

2. دومین راز نظامیان برای سرمایه گذاری: شجاعانه رهبری کردن

راز نظامیان برای سرمایه گذاری

دنیا منتظر کسی نمی ماند. افراد زیادی هستند که می خواهند زندگی خودشان و حتی مردم جهان را تغییر دهند. آنها آرزوهای بزرگی دارند ولی کارشان در همین حد و اندازه متوقف می شود. چون برای پرنده رویاهایشان بال نمی کشند و به دنبال راهی برای عملی کردن خواسته هایشان نمی گردند. به همین دلیل است که تعداد افراد حسرت به دل، کسانی که می خواستند در زندگی شان کتابی بنویسند، کسب و کاری راه بیندازند و … بسیار بیشتر از افرادی است که واقعا این کارها را کرده اند.  تغییرها تنها به دست کسانی به وجود می آیند که دست به کار می شوند و به صورت عملی برای واقعیت بخشیدن به رویایشان تلاش می کنند. داشتن هدف و قدم برداشتن در مسیر آن یکی از هشت راز نظامیان برای سرمایه گذاری است.

3. سومین راز نظامیان برای سرمایه گذاری: نظم در رهبری

وقتی پای «نظم» به میدان باز می شود کُمیت بسیاری از ما لنگ می زند. به عنوان یک کارآفرین، اگر در زندگی شخصی و روزانه خودتان نظم نداشته باشید، در کارتان و به هنگام رهبری کردن کارمندانتان هم نظم و ترتیب را رعایت نخواهید کرد. بدون شک، وقتی خودتان چنین وضعی داشته باشید دیگر نمی توانید از کارمندانتان انتظار داشته باشید که کارها را با نظم جلو ببرند. در ادامه این روند، مشتریانتان هم از دریافت محصولات با کیفیت و خدمات ستودنی محروم می شوند. البته آنها مثل کارمندانتان مجبور نیستند که شما را تحمل کنند. به همین دلیل خیلی راحت، شرکت دیگری را به جای شما انتخاب می کنند.

چگونه به یک رهبر منظم تبدیل شویم؟

ایجاد نظم در زندگی و تبدیل کردن آن به یک عادت باید در چهار جهت انجام شود:

  1. ذهنی
  2. فیزیکی
  3. روحی
  4. احساسی

نظم واقعی، ابتدا در ذهن به وجود می آید. اولویت شما برای افکارتان چیست؟ بیشتر وقت روزتان را به فکر کردن در مورد چه مسائلی اختصاص می دهید؟ نظم ذهنی، خودش را در شکل و شمایل یک برنامه ریزی رو به رشد نشان می دهد. لطفا دوباره به عبارت «برنامه ریزی رو به رشد» دقت کنید. تقریبا هیچ فردی در جهان وجود ندارد که بتواند برای شما برنامه ریزی کند. شما در جاده برنامه ریزی تنها هستید. اما می توانید از چراغی که دیگران در مسیرشان روشن کرده اند برای برداشتن قدم بعدی و امتحان کردن مسیر خودتان استفاده کنید. به همین دلیل، اگر نسبت به اشتباه های خود بی تفاوت نباشید می توانید قدم بعدی را با درصد موفقیت بیشتری بردارید و برنامه بهتری برای خودتان بریزید.

به دنبال این ماجرا، کم کم روحیه شما با پیروزی های کوچک اما پیوسته تان قوی تر می شود و گارد خود را نسبت به زمین خوردن که بخشی از فرایند یادگیری راه رفتن است پایین می آورد. آن هنگام است که از نظر احساسی هم قوی تر می شوید. البته شما همیشه می توانید با روحیه دادن به خودتان و به تصویر کشیدن موفقیت در ذهنتان، خودتان را از نظر روحی، احساسی و ذهنی قوی تر کنید. یادتان باشد که محدودیت ها ساخته و پرداخته ذهن هستند؛ نه چیزی بیشتر.

4. چهارمین راز نظامیان برای سرمایه گذاری: رهبری با احترام

برای سازندگی، ایجاد تغییر و رهبری کردن باید به قلب دیگران نفوذ کنید. این نفوذ در قدم اول از سوی شما و به وسیله «احترام گذاشتن» انجام می شود. همه دوست دارند مورد احترام قرار بگیرند. احترام گذاشتن، زبانی جهانی است که همه آن را درک می کنند و از تجربه آن لذت می برند.

کارمندانی که مورد احترام مدیرشان قرار می گیرند، بیشتر، بهتر و با کیفیت بالاتری کار می کنند. حتی اگر می خواهید فردی را از سیستم خودتان حذف کنید، این کار را با نهایت احترام و در نظر گرفتن شان انسانی او انجام دهید. یادتان باشد که برتری به پول یا قدرت نیست. بلکه به نگه داشتن ویژگی های اصیل انسانی مثل احترام گذاشتن و رفتار صادقانه است.

5. پنجمین راز نظامیان برای سرمایه گذاری: رهبری همگام با سرعت پیشرفت

جهان، تغییر می کند. کسب و کارها، روش ها و نیازها به روز می شوند. یک کارآفرین نمونه و پیشرو، از تغییرات جا نمی ماند بلکه همگام با آنها و حتی گاهی جلوتر از همه حرکت می کند. تاریخ تجارت پر است از کسب و کارهایی که در مقابل تغییر مقاومت کردند یا مدیرانشان خیلی دیر به پیشرفت ها واکنش نشان دادند. آنها در بهترین شرایط اگر از شکست خوردن جان سالم به در ببرند، در نهایت فقط یک تقلید کننده در صنعت خودشان خواهند بود. چون فرصت ایجاد تغییر را از دست داده اند؛ اما اگر از گذشته درس گرفته باشند می توانند خودشان را برای موج تغییر بعدی آماده کنند.

6. ششمین راز نظامیان برای سرمایه گذاری: رهبری با اتحاد

راز نظامیان برای سرمایه گذاری

تنها یک دلیل برای بقای نسل امروز بشر وجود دارد و آن «اتحاد» است. اگر اجداد غارنشین ما به جای زندگی در گروه ها هر یک به دنبال یافتن غاری بودند تا به تنهایی در آن زندگی کنند، خیلی راحت طعمه جانوران شکارچی می شدند؛ اما آنها با هم بودن و در کنار هم جنگیدن با شرایط سخت را انتخاب کردند. به لطف این انتخاب است که اکنون شما در حال خواندن این واژه ها هستید. پس چطور انتظار داریم که کسب و کار ما بتواند به تنهایی در دنیای تجارت دوام بیاورد؟

یک رهبر باهوش، یک کارآفرین برتر و تمام کسانی که از راز نظامیان برای سرمایه گذاری استفاده می کنند به جای تنهایی قدم برداشتن به دنبال جمع کردن شرکت ها و گروه هایی هستند که می توانند نقص هایشان را بپوشانند و با هم سریع تر رشد کنند. دنیای کارآفرینی، صحنه بازی های انفرادی نیست. برای برنده شدن باید با دیگران متحد شوید.

7. هفتمین راز نظامیان برای سرمایه گذاری: رهبری و معلمی

رهبری کردن برای کارمندانتان، در قلب خود به معنای پذیرفتن نقش معلمی است. البته قبل از هر کسی باید یاد بگیرید که معلم خودتان باشید. هر روز چیزهای تازه تری را بیاموزید، به نظم و انضباط، به ظاهرتان و چهره ای که از خودتان به دیگران نشان می دهید اهمیت بدهید. واکنش هایتان، نوع تفکرتان در مورد پول و زندگی باید با مطالعه و نگرش بدون تعصب، عمیق تر شود. شاید در این بین متوجه شوید که نمی توانید به تنهایی از پس این خودسازی بر بیایید. در این صورت می توانید از یک مربی برای برداشتن این قدم های سرنوشت ساز کمک بگیرید. اگر واقعا آماده آموزش دیدن باشید، استاد خود را پیدا خواهید کرد.

وقتی در جریان خودسازی قرار می گیرید خود به خود روی سازمان، برند، مجموعه، تیم، کسب و کار و حتی صنعت خودتان تاثیر می گذارید. شما نیاز به تغییرات را زودتر از بقیه احساس خواهید کرد و برای اصلاحشان دست به کار خواهید شد.

8. هشتمین راز نظامیان برای سرمایه گذاری: رهبری همان فروش است

در نقش رهبر کسب و کارتان اولین چیزی که باید به صورت تمام و کمال آن را بفروشید خودتان هستید. کارمندان و مشتریان شما در صورتی به افراد وفادارتان تبدیل می شوند که از درون برایتان احترام قائل باشند و بتوانند به حرف هایتان اطمینان کنند. وقتی در مقام یک رهبر، حرف هایی می زنید یا قول هایی می دهید که نمی توانید به آنها عمل کنید، ارزش سخن خودتان را بسیار کاهش می دهید.

اگر آگاه نشوید و به این کار ادامه دهید، دیگر هیچ کس حاضر نخواهد بود که به حرف هایتان گوش دهد. حتی اگر با اهرم های فشاری مانند ترس و اخراج کردن هم بتوانید آنها را وادار کنید که به حرف هایتان گوش دهند یا در تایید سخنانتان کف بزنند، به محض اینکه رویتان را برگردانید و آن اهرم فشار ناپدید شود، اثر سخنان شما هم از بین می رود.

بهترین رهبر فروش چه کسی است؟

برای تبدیل شدن به بهترین فروشنده باید به بهترین مصرف کننده تبدیل شوید. فرقی نمی کند که محصولات و خدمات شما چه چیزهایی هستند. چون شما در صورتی می توانید مشتریانتان را به خرید محصولات تشویق کرده و به کارمندانتان روشن ترین راه پیشرفت در کسب و کارتان را نشان دهید که از اصل ماجرا خبر داشته باشید. به زبان ساده، کسی برای دستورهای یک فرمانده که از پشت گوشی فرمان صادر می کند و در صحنه نبرد حضور ندارد تره هم خرد نمی کند. سربازان – کارمندان و مشتریانتان – در صورتی به حرف هایتان گوش می دهند که شما را دوشادوش خود در صحنه نبرد ببینند. شاید از بین هشت راز نظامیان برای سرمایه گذاری و کارآفرینی، این مهم ترین و شجاعانه ترین گزینه به شمار آید.

سخن اصلی رابرت کیوساکی در کتاب هشت راز نظامیان برای سرمایه گذاری چه بود؟

راز نظامیان برای سرمایه گذاری

کیوساکی قبل از اینکه کارش را به عنوان یک کارآفرین و سرمایه گذار شروع کند، به عنوان یک خلبان نظامی آموزش دیده بود. به همین دلیل، وقتی تصمیم گرفت که وارد دنیای تجارت و سرمایه گذاری شود، توانست از اصول نظامی برای پیشرفت خودش نهایت بهره را ببرد. از نظر او یک ذهن آموزش دیده و تجربه محور می تواند چالش های مسیر کارآفرینی را بهتر از یک ذهن خام صیقل نخورده پشت سر بگذارد.

نظر شما چیست؟

آیا شما هم با نظر رابرت کیوساکی در مورد آموزش ذهن قبل از ورود به دنیای سرمایه گذاری موفق هستید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب پول شادی بخش
معرفی و خلاصه کتاب پول شادی بخش اثر کن هندا

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب پول شادی پخش کن خلاصه برداری شده است!

ما از پول، چیزی نمی دانیم. هر چقدر که بیشتر در مورد پول می خوانیم، متوجه می شویم که اطلاعاتمان در مورد دنیای پول، بسیار سطحی بوده است. «درک پول» چیزی است که باید برای آن تلاش کنیم.

خلاصه کتاب پول شادی پخش کن (Happy Money)

در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «پول شادی بخش» از «کِن هُندا» می رویم و به شکلی تازه، ماجرای پول را ورق می زنیم. اگر می خواهید با چهره جدیدی از پول آشنا شوید و درکی عمیق تر نسبت به آن پیدا کنید، تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

آیا پول شما می خندند؟

پول ها نیز شاد و خوشحال یا ناراحت و غمگین می شوند. پول های شاد، همان بخشی از درآمدتان هستند که با شادی و رضایت قلبی آنها را به دست می آورید و خرج می کنید. این پول ها دوست داشتنی هستند و در جریانی از برکت قرار دارند. شما بهترین خریدهای عمرتان را با پول های شاد انجام می دهید و البته شیرین ترین درآمدهایتان هم در همین دسته قرار می گیرند.

عبارت هایی که پیرامون پول شادی بخش می گردند هم شادی خاصی را با خود به دوش می کشند:

  • عجب پول با برکتی!
  • این پول حقت است. نوش جانت باشد
  • به خوشی خرج کنی
  • به خوشی استفاده کنی

اما پول های ناراحت، غمگین و عصبانی، آن دسته از درآمدتان هستند که با ناراحتی آنها را به دست می آورید و به بدترین شکل ممکن هم خرجشان می کنید. معمولا در مورد این پول ها چنین عبارت هایی را می شنویم:

  • یک مو از خرس کندن هم غنیمت است!
  • حقم را از حلقومش بیرون کشیدم!
  • از این دست آمد و از آن دست رفت!
  • پول بی برکت!
  • چطور این پول ها را می خوری و هنوز زنده ای؟!
  • این پول حقت نیست!

پول شادی بخش و غمگین چه ویژگی هایی دارند؟

پول شاد، سرشار از عشق و انرژی مثبت است. وقتی این پول را خرج می کنید، خودتان و اطرافیانتان غرق در احساس خوب و شادی می شوید. این پول با خودش قدرت آبادانی دارد و می تواند نقش یک مرهم را روی زخم های روحی و جسمی دیگران بازی کند.

پول غمگین، خشمگین و ناراحت، درست در نقطه مقابل پول شاد قرار دارد. این پول، غرق در انرژی منفی است و آنقدر باعث دردسرتان می شود که آرزو می کردید هیچ گاه وارد زندگی تان نمی شد. جالب اینجا است که شما می توانید پول شادی بخش را با خرج کردن در محلی که دوستش ندارید، به یک پول ناراحت و عصبانی تبدیل کنید؛ مثلا وقتی مالیات بر درآمد را می پردازید، قبض های تلنبار شده را پرداخت می کنید یا به اجبار برای کسی چیزی می خرید در حال ساخت پول های خشمگین هستید.

قایق خود را در کدام رود به جریان می اندازید؟

انتخاب اینکه در جریان کدام نوع پول، شاد یا ناراحت، کار و زندگی کنید، شکل و شمایل آینده تان را دستخوش تغییرات بسیار بزرگی می کند؛ مثلا اگر به کاری مشغول باشید که از سپری کردن هر لحظه در آن احساس عذاب کنید، سر مشتریانتان را کلاه بگذارید یا مشتریانی داشته باشید که با اکراه، پول خدمات و محصولات شما را می پردازند در آن صورت با دستان خودتان قایق زندگی تان را به جریان پول های غمگین و خشمگین انداخته اید.

ولی وقتی به کاری مشغول باشید که آن را عاشقانه دوست داشته باشید، کارتان را خدمت به مردم معنا کنید، مشتریانی داشته باشید که خدماتتان را ارزشمند می شمارند و پول را با کمال میل و احترام به شما می دهند آن هنگام است که در رودخانه پول شادی بخش و زندگی راحت در حال پارو زدن هستید. جالب تر اینکه جریان پول های شادی بخش، شما را به سوی به دست آوردن پول های بیشتر و خوشحالی عمیق تر سوق می دهد.

به گوش باشید که وضعیت مالیتان، آینه باورتان در مورد پول است!

در مورد پول چگونه فکر می کنید؟ با آن سر جنگ دارید؟ در به در به دنبالش می گردید؟ او را دوست دارید؟ با نگاهی حسرت آلود به آن می نگرید؟ آن را به چشم دروازه ای از برکت می بینید؟ بدون آنکه بخواهید وارد زندگی تان می شود و خوشحالتان می کند؟ کم است؟ زیاد است؟ محدود است؟ بی حد و اندازه است؟

هیچ فرقی نمی کند که چطور در مورد پول فکر می کنید. چون تمامشان درست هستند و نمود فیزیکی شان را در زندگی تان خواهید دید. پس هوشمندانه این است که فکرمان را مهندسی کنیم و با تغییر دادن نوع نگاهمان به پول با چهره تازه ای از آن آشنا شویم. آرزوهایمان، زندگی مان، خانواده مان و خودمان ارزش این تلاش را داریم.

نظریه کمیابی؛ بزرگترین متهم احساس های منفی پیرامون پول

کتاب پول شادی بخش

اگر خوب به ماجرای پول و احساس های مثبت و منفی پیرامون آن نگاه کنیم می بینیم که دست «نظریه کمیابی» تا آستین در این ماجرا دخیل است! جالب اینجا است که شاید خیلی از مردم جهان این موضوع را با نام «نظریه کمیابی» نشناسند اما آن را به شکلی بسیار دقیق در زندگی و کارشان پیاده می کنند. بر اساس این نظریه، همه چیز در دنیا مقدار محدودی دارد.

از آب و هوای سالم گرفته تا سلامتی، شادی، عشق و حتی پول! این نظریه، پایه و اساس این صحبت است که می گوید: «اگر دیگری پولدار شود، من فقیر می شوم!» به دنبال این ماجرا برخی از مردم چشم دیدن افراد ثروتمند را ندارند و به آنها همچون دشمنی که به دشمنش می نگرد نگاه می کنند. نظریه کمیابی، یکی از علت های به وجود آمدن پول خشمگین و غمگین است.

با رفیق فابریک کمیابی، آشنا شوید!

یکی از محصولات جانبی این نظریه، حسادت نسبت به داشته دیگران است. وقتی باور داشته باشیم که از همه چیز فقط تعداد محدودی وجود دارد و از قضا، همسایه، همکار، دوست یا حتی نزدیک ترین فامیلمان آن چیز را به مقدار زیادی دارد بی برو برگرد با خودمان اینطور فکر می کنیم که او حق ما را خورده است. وگرنه چه دلیلی داشت که بتواند بسیار بیشتر از ما در نعمت و خوشی زندگی کند؟ این موضوع هم می تواند به نوبه خود، ما را به منبع تولید پول های خشمگین و ناراحت تبدیل سازد.

به زبان ساده، وقتی تفکر کمبود و حسادت یقه مان را بگیرد رابطه مان با پول، بسیار شکراب می شود؛ به حدی که یا پول را به زحمت گیر می آوریم یا اگر هم آن را داشته باشیم به بدترین شکل ممکن و برای بدترین دلیل ها خرجش می کنیم. این نوع زندگی کردن چیزی کمتر از دست و پا زدن در جهنم ندارد. با این تفاوت که این جهنم را خودمان به وسیله افکار منفی و محدودمان به وجود آورده ایم!

ریشه را پیدا کنید، واکنشتان را تغییر دهید

یکی از اصلی ترین کارها برای تغییر دادن وضعیت رابطه مان با پول و به دست آوردن پول شادی بخش، یافتن علت احساس فعلی مان است. در بیشتر موارد، این احساس، ریشه در کودکی مان دارد. شاید پدر یا مادرمان دیدگاهی منفی نسبت به پول داشتند؛ شاید در مدرسه، زیر نظر معلمان یا مربیانی بودیم که پول را عامل بدبختی، بیچارگی، حرص و آز یا حتی گناه می دانستند و ما را به سمت توجه نکردن به مادیات سوق می دادند. کمی فکر کنید.

وقتی شما در کودکی در معرض چنین تفکری در مورد پول قرار گرفتید، چگونه ممکن است که در بزرگسالی، پول را به چشم یک برکت، دریچه ای برای تجربه احساس امنیت، آزادی و آرامش در نظر بگیرید. با وجود آنکه برای کودکی های از دست رفته مان کاری نمی توانیم بکنیم اما می توانیم با تغییر دادن ذهنیت مان و قدم به قدم آشتی کردن با پول، آینده مالی بسیار متفاوتی را برای خودمان رقم بزنیم.

سپاسگزاری، اولین قدم برای تغییر اساسی رابطه تان با پول

برای به دست آوردن پول شادی بخش، پولی که بتواند لبخند را بر لبانتان بیاورد، پر از برکت باشد و زندگی تان را سرشار از آرامش کند به یک زمین لرزه 12 ریشتری در وجودتان نیاز دارید. این تکان باید چنان عمیق و بزرگ باشد که چشمتان را باز کند و زیبایی ها را پیش چشمتان هویدا سازد. بهترین راه حلی که می توانید برای این تکانش عظیم از آن بهره بگیرید، سپاسگزاری کردن است.

چگونه از سپاسگزاری کردن برای تغییر نگرش، کمک بگیریم؟

به زندگی تان نگاه کنید. به روزهایی که آمدند و رفتند و روزهای بسیاری که در پیش دارید. یک ورق و کاغذ جلویتان بگذارید و بابت تمام موقعیت های مالی که در گذشته داشته اید سپاسگزاری کنید. به خاطر تمام لطف هایی که در حقتان شد تا بتوانید پیشرفت کنید، به خاطر هر اسکناسی که شرافتمندانه به دست آوردید و خرج کردید سپاسگزاری کنید.

سپس به زمان حال بیایید. زندگی تان را زیر رو کنید و به دنبال دلیل هایی برای سپاسگزاری کردن از وضعیت مالی تان بگردید. باور کنید یا نه، حتی در تاریک ترین وضعیت های مالی هم روزنه ای برای شکرگزاری وجود دارد. آن همان نوری است که شما را نجات می دهد.

سپس به آینده سفر کنید و از زبان گذشته به خاطر موقعیت های شگفت انگیز مالی، تحولاتی که بیشتر به معجزه شباهت دارند تا واقعیت و آزادی مالی سپاسگزاری کنید؛ مثلا می توانید بنویسید: «بسیار سپاسگزارم که توانستم درآمد خالصم را به میزان 100 برابر افزایش دهم. چون حالا می توانم از خودم، خانواده ام و آرزوهایم حمایت کنم و احساس شگفت انگیزی داشته باشم.» سپاسگزاری کردن بسیار سریع تر از چیزی که فکرش را می کنید شما را از تاریکی های درونتان نجات می دهد و به سمت روشنایی می کشاند. فقط یادتان باشد که به هنگام این کار، احساس خوبی داشته باشید. هر چقدر که احساس خوبتان بیشتر و عمیق تر باشد، زودتر به خواسته هایتان می رسید.

IQ و EQ دو نوع هوش با دو مسیر متفاوت

به احتمال زیاد بیشتر شما با «IQ» آشنا هستید. همان چیزی که با مقداری داده سعی دارد میزان هوش ذهنی ما را بسنجد. در نقطه مقابل با «EQ» روبه رو می شویم؛ یعنی نوعی از هوش که به احساس ما و مدیریت واکنش هایمان نسبت به پول باز می گردد. وقتی پای پول شادی بخش در میان باشد، نوع متفاوتی از این هوش هم پیدا می شود.

از نظر نویسنده کتاب، افرادی «IQ» پولی خوبی دارند که بتوانند در کار مورد علاقه شان به خدمت کردن مشغول شوند، از آن لذت ببرند و دانششان را با دیگران به اشتراک بگذارند. به زبان ساده، وقتی سعی می کنید با انجام کاری که دوستش دارید به رشد دیگران کمک کنید با به هر شکلی، زندگی را برایشان ساده تر و راحت تر کنید آنگاه پول های شادی بخش بدون آنکه صدایشان بزنید سر از زندگی تان در  می آورند.

در کنار این مورد، افرادی که «EQ» پولی خوبی دارند می دانند که چطور از روش کسب درآمدشان، به دست آوردن، خرج کردن و سرمایه گذاری کردن پولشان لذت ببرند.

یک فرد باهوش چگونه با پول رفتار می کند؟

یک فرد باهوش چگونه با پول رفتار می کند؟

بیایید چند مورد از این رفتارها را با هم بررسی کنیم:

  1. به شکلی هوشمندانه از پولش محافظت می کند

همه کسانی که شغل و درآمد دارند با یک حس پنهانی برای محافظت کردن از پولشان در اعماق وجودشان آشنا هستند. آنها برای پولشان تلاش کرده اند، منتظرش بوده اند و حالا که به دستش آوردند نمی خواهند به این راحتی ها از دستش بدهند. البته این کار اشتباهی نیست؛ اما ماجرایی وجود دارد که می توان این را از وضعیت سالم که پول شادی بخش در آن حضور دارد به وضعیت ناسالم تغییر دهد.

این وضعیت هنگامی پیش می آید که افرادی به جز شما برای خرج کردن پولتان نقشه می کشند و حتی بیشتر از شما منتظر واریز آن به حساب بانکی تان هستند. اگر پدر، مادر یا مدیر یک مجموعه باشید با این حس و حال آشنایی دارید. چیزی که می تواند هم از پول شما محافظت کند و هم به روابط شما و اطرافیانتان آسیب نرساند، بی پرده و با صداقت سخن گفتن است.

این درست است که شما به عنوان والدین باید نیازهای مادی و روحی فرزندانتان را تامین کنید اما این بدان معنا نیست که گوش به فرمان تک تک خواسته هایشان باشید و هر چه طلب کردند را در کسری از ثانیه مهیا کنید. به جز نیازهای پایه، خوراک، پوشاک، مسکن و آموزش، شما باید با رفتارتان ارزش پول را به فرزندانتان بیاموزید. این به معنای خسیس بودن، اخم و تَخم کردن یا سرزنش کردن نیست. رفتار با پول نیز بخشی از آموزشی است که شما باید به فرزندانتان بیاموزید. در این بین، می توانید از پولتان هم محافظت کنید و به این حس درونی پاسخ دهید.

  1. به صورت متعادل سرمایه گذاری می کند

بخشی از ماجرای به دست آوردن پول شادی بخش در بیشتر کردن آن نهفته است. یک فرد باهوش در چیزی سرمایه گذاری می کند که دوستش دارد؛ مثلا شما عاشق سهام هستید؟ آن را کاری سودمند و حتی ارزشمند می دانید؟ عالی است. آموزش را شروع کنید، بهترین سهم ها را بیاید و سرمایه گذاری کنید. بدون شک، شما از کسانی که با نفرت به سهم ها نگاه می کنند و فقط به دنبال محاسبه لحظه ای سودشان هستند موفق تر خواهید شد. مهم نیست چه بازاری، مهم این است که فکر، سرمایه و علاقه تان را در یک جهت به کار بیندازید. آن هنگام است که وقتی دیگران در حال ضرر کردن هستند، شما به شکلی عجیب و باورنکردنی در حال سود کردن خواهید بود.

پول وجود دارد، گیرنده هایتان را چک کنید!

گاهی مشکل بسیاری از مردم این نیست که پول ندارند یا موقعیت های به دست آوردن پول در مقابلشان قرار نمی گیرند. مشکل آنها این است که احساس نمی کنند لیاقت چنین پولی را داشته باشند. آنها به دست آوردن پول بیشتر را نوعی اِشکال در نظر می گیرند و با خودشان فکر می کنند الان است که مشکلی ایجاد شود و انتقام آن پول را از ما بگیرد!

آنها به خودشان اجازه نمی دهند که از پولشان لذت ببرند. اگر می خواهید پول هایی که در اطرافتان اردو زده اند بتوانند راهی برای ورود به زندگی تان پیدا کنند، خودتان را کناری بکشید و بگویید: «من لیاقت این پول ها را دارم!» شما همیشه ارزشمند بوده و هستید؛ حتی از تمام پول های عالم هم بیشتر قیمت دارید. وقتی این حقیقت را باور کنید، دیگر به پول همچون ارباب نمی نگرید بلکه آن را غلامی حلقه به گوش و فرمانبردار می بینید که تمام هَم و غمش، فراهم کردن اسباب راحتی شما است.

پنجره داشته هایتان را باز بگذارید

هر کدام از ما داشته ها، دانش و مزیتی داریم که دیگران ندارند. راز به دست آوردن پول شادی بخش در این است که تا می توانیم این داشته ها، دانش و استعداد را با دیگران به اشتراک بگذاریم. این راهی است که جریانی قدرتمند از پول شادی بخش را به سویتان روانه می کند.

با وجود این راه ساده، عده قابل توجهی از مردم، خلاف این موضوع عمل می کنند؛ مثلا چیزهایی که یاد می گیرند را فقط برای خودشان نگه می دارند و خیال می کنند که دیگران هرگز نمی توانند آن چیز تازه را یاد بگیرند. این در حالی است که اگر دانش اندک خود را با دیگران به اشتراک می گذاشتند می توانستند راهی برای بیشتر و عمیق تر آموختن پیدا کنند. در گردش بودن، ذهن و روح شما را از اسارت مرداب بودن نجات داده و نوید پیوستن به اقیانوس های بیکران استعداد، دانش و پول را به شما می دهد.

EQ پولی شما چگونه است؟

اگر هرگز این فرصت را نداشتید تا در مورد پول آموزش ببینید، به احتمال زیاد تیپ شخصیتی خام شما در مورد پول، یکی از سه شکل زیر را به خود گرفته است:

  1. افرادی که با پول شادی بخش، ارتباط عمیق برقرار می کنند!
  2. افرادی که نسبت به پول، بی تفاوت هستند!
  3. افرادی که با پول، سر جنگ دارند!

هر کدام از این دسته ها در خودشان دسته های بیشتری را به وجود می آورند؛ ولی رویکرد کلی از این سه دسته خارج نمی شود؛ مثلا:

  • در دسته اول، افرادی هستند که پول زیادی به دست می آورند، آنها را جمع کرده و سپس به یکباره تمام آن را خرج می کنند.
  • دسته دیگر، پول هایشان را با قدرت پس انداز می کنند، ولی این کار را با نگرانی انجام می دهند و اصلا به فکر خرج کردن پس اندازشان نیستند. آنها از چک کردن حساب پس اندازشان لذت می برند و با صرفه جویی وحشتناکی که به خودشان و خانواده شان تحمیل می کنند، روزگار می گذرانند. مردم عادی این افراد را «خسیس» صدا می زنند.
  • در نقطه مقابل افراد خسیس، افراد ولخرج قرار دارند. که هر چه در می آوردند را ظرف سه سوت خرج می کنند. تیپ و زندگی شان عالی است اما هیچ پولی در حساب پس اندازشان ندارند و با سرمایه گذاری کردن هم قهر هستند.

فرقی نمی کند که شما در کدام یک از این دسته ها قرار دارید. چون از زمانی که شروع به آموزش مالی خودتان بکنید، ورق برمی گردد و شما قدم گذاشتن در دنیای متفاوت را تجربه خواهید. دنیایی که در آن پول شادی بخش، مایه آرامشتان است، راحت زندگی می کنید و از گذران هر لحظه خود احساس شگفت انگیزی دارید.

چگونه تیپ شخصیتی پولیمان را پرورش دهیم؟

برای تغییر دادن یا بهتر است بگوییم پرورش تیپ شخصیت پولیمان باید با چیزهایی که می توانند آن را به بیراهه بکشند آشنا شویم و سپس به دنبال متعادل سازی آنها باشیم. پس شاید سوال درست این باشد که چه چیزی می تواند ارتباط ما را با پول شادی بخش، تیره و تار کند؟

  • ترس و نگرانی

بسیاری از کسانی که نگاهی افراطی به پس انداز یا حتی خرج کردن پول دارند، در پس زمینه ذهنشان تجربه ای نگران کننده در مورد پول، اردو زده است. آنها بیشتر از آنکه عاشق پول باشند از آن می ترسند.

  • دو به شک بودن

احساس دیگری که می تواند رابطه میان ما و پول را تیره و تار کند، تردید است. ما با خودمان می گوییم:

  • اگر به آن سهم اعتماد کنم و سقوط کند چه؟
  • اگر آن محصول را بخرم و خوب نباشد چه؟
  • اگر آن پیشنهاد کاری را قبول نکنم و دیگر کاری پیدا نکنم چه؟

تردید، باعث می شود که ما نتوانیم با توجه به چیزی که هستیم و چیزهایی که دوست داریم داشته باشیم دست به عمل بزنیم. تردیدها ما را پشت دروازه فرصت ها معطل نگه می دارند و نمی گذارند قدم از قدم برداریم.

  • تلاش برای راضی کردن همه

ما باید با این حقیقت روبه رو شویم که در زندگی مان نمی توانیم همه را راضی کنیم. همیشه افرادی هستند که با وجود تلاش هایمان باز هم از ما و عملکردمان راضی نیستند و حتی ما را به باد انتقاد می گیرند. اگر در رابطه مان با پول و تک تک تصمیم های مالی که برای زندگی مان می گیریم به دنبال جلب رضایت دیگران باشیم، هرگز نمی توانیم راه خودمان را پیدا کرده و پیشرفت کنیم. راضی کردن همه یک رویای بیهوده است. بهترین کاری که می توانید در حق خودتان انجام دهید، حرکت آگاهانه در مسیر افکار، اهداف و احساستان است.

  • دوست نداشتن خودمان

نقطه مشترک میان تمام کسانی که با مشکلات مالی دست و پنجه نرم می کنند این است که خودشان را دوست ندارند. آنها به خودشان، خواسته هایشان و توانایی هایشان اهمیتی نمی دهند. این ماجرا خودش به تنهایی می تواند زمینه ترس، نگرانی و این احساس که آنها لیاقت پول شادی بخش بیشتر و زندگی در رفاه را ندارند دو چندان کند.

گام نهایی برای پرورش تیپ شخصیتی پولی

پس از آنکه علت یا علت های شکراب شدن ارتباطتان با پول را کشف کردید، باید قدم به قدم در پی اصلاح آن باشید. کنترل کردن این شرایط باعث می شود که شما ارتعاش های متفاوتی را نسبت به پول از خودتان بروز دهید. وقتی به جای تنفر یا ترس، احساستان به علاقه و اشتیاق نسبت به پول شادی بخش تغییر می کند، جهان اطرافتان شکل تازه ای به خودش می گیرد. آن هنگام است که پول های نادیدنی اطرافتان راهی برای ورود به زندگی تان پیدا می کنند. در طول مسیر پیش رویتان چند چیز می تواند کمکتان کند:

  • از یک مربی کمک بگیرید

گاهی وقت ها ما نیاز داریم که به حرف های یک فرد آگاه در دنیای پول گوش دهیم. این فرد می تواند با نگاه ویژه ای که به پول و ماجرای جذب آن دارد راه درست را پیش چشممان روشن کند. اگر آمادگی شنیدن حرف های یک مربی را داشته باشید و واقعا بخواهید که چیزهای تازه را در مورد پول یاد بگیرید، مربی خودتان را پیدا خواهید کرد.

  • روی خودسازی کار کنید

مواردی همچون افزایش اعتماد به نفس، تغییر باورهای محدود کننده در مورد پول و تمرکز روی پول شادی بخش به شما کمک می کند تا بتوانید معادله میان خودتان و پول را تغییر دهید.

به دنبال آزادی مالی هستید؟ به این چند نکته توجه کنید

به دنبال آزادی مالی هستید؟

شاید اجرا کردن تمام این روش ها برای شما کارساز نباشد. به همین دلیل پیشنهاد می کنیم که از میان این روش ها به دنبال روش مورد نظر خودتان بگردید و آن را به کار بگیرید.

  • از زندگی مدرن فاصله بگیرید

یکی از روش هایی که خیلی زود، طعم آزادی مالی را به شما می چشاند، دور شدن از محیط مدرن شهری و زندگی کردن در یک مزرعه است. به این ترتیب، دیگر نیازی به راه انداختن مهمانی های آنچنانی، خریدن لباس های بسیار گران یا خوردن غذاهای کم خاصیت اما پر زرق و ندارید. می توانید در باغچه خودتان میوه ها و سبزیجات سالم بکارید و پول رستوران ها، لباس ها و مهمانی های پرخرج را در حساب پس اندازتان نگه دارید.

  • دلیلتان برای پس انداز کردن پول را تغییر دهید

برخی از مردم به هنگام پس انداز کردن پولشان احساس بدی دارند. آنها پولشان را با هدف حمایت از خانواده در زمان بیماری، داشتن پول در زمان کهنسالی یا در کل، برای روز مبادا نگه می دارند. این طرز تفکر، پول شادی بخش آنها را به پولی نگران، بیمار و خسته تبدیل می کند. پول را پس انداز کنید اما دلیلی زیباتر و شادتر برای آن داشته باشید؛ مثلا می توانید یک خانه زیبا را در نظر بگیرید و پولتان را با هدف خرید آن خانه پس انداز کنید یا یک سفر دور دنیا را برای خودتان تصور کنید که به همراه خانواده از تمام دیدنی های جهان لذت می برید، در رستوران های عجیب غذا می خورید و از زندگی کردن لذت می برید. در هر صورت، شما باز هم باید پس انداز کنید اما این بار با هدفی دلنشین که هر بار به آن فکر می کنید لبخند بر لبانتان جاری می شود.

  • سپاسگزارانه به پول بنگرید

هر اسکناسی که در می آورید برکتی است که با قدردانی، چندین برابر می شود. این معامله ساده و پر سودی است. آن را از دست ندهید.

  • خودتان را درست قیمت گذاری کنید

شما گران هستید. بسیار بسیار گران. اگر خدمات و محصولاتتان هم مثل خلقت خودتان با کیفیت و کاربردی باشند، نباید آنها را با قیمت های اندک کم ارزش کنید. شما با قیمت گذاری خوب محصولات یا خدماتتان، مشتری های ارزان را از دست می دهید. این هزینه فرصتی است که باید بپردازید؛ اما در عوض، مشتری های گران قیمتی را پیدا می کنید که حاضر هستند با کمال میل، هزینه خدمات و محصولات درجه یک شما را بپردازند. تصمیم با شما است که کدام مشتری و کدام دریچه مالی را انتخاب می کنید.

برایمان بگویید

آیا پول هایی که در حساب بانکی یا کیف پولتان دارید از نوع پول شادی بخش و در حال خندیدن هستند یا پولی ناراحت و خشمگین؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب تحلیل تکنیکال بازار سرمایه
معرفی و خلاصه کتاب تحلیل تکنیکال بازار سرمایه اثر جان مورفی

تحلیل کردن، بخشی جدایی ناپذیر از فعالیت در بازار سرمایه است. بدون درک تحلیل تکنیکال بازار سرمایه و تحلیل بنیادی نمی توان به سودآوری سرمایه گذاری ها امید بست و حتی بدتر، نمی توان به حفظ سرمایه، دل خوش کرد! در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «تحلیل تکنیکال بازار سرمایه» از «جان مورفی» می رویم و پای صحبت های او در مورد این نوع از تحلیل می نشینیم. اگر از طرفداران پر و پا قرص تحلیل بنیادی هستید یا آنکه می خواهید میزان اطلاعاتتان را از تحلیل تکنیکال، بیشتر کنید، تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

تحلیل تکنیکال چیست؟

داشتن درک عمیق نسبت به چیستی تحلیل تکنیکال بازار سرمایه، رمز توانایی در آن است. اگر ندانیم که در مورد چه چیزی صحبت می کنیم، قدرتی برای بروز خلاقیت هم پیدا نخواهیم کرد. فلسفه اصلی تحلیل تکنیکال بر سه اصل استوار است:

  1. عملکرد بازار، خودش را روی قیمت ها نشان می دهد
  2. قیمت ها با توجه به ترندها حرکت می کنند
  3. تاریخ دوباره تکرار می شود

بیایید این سه بخش را با هم بررسی کنیم:

1. همه چیز روی قیمت ها تاثیر می گذارد

طرفداران تحلیل تکنیکالی بر این باور هستند که قیمت های بازار فقط به مسائل شرکت ها ارتباط ندارد. بلکه این ماجرا برایند تاثیر جغرافیایی، سیاسی، فرهنگی، شیوه حرکت و خرید و فروش بزرگان بازار، مسائل روانشناختی، رویدادهای ملی، ماجراهای جهانی و … است. تمام این موارد دست در دست هم چیزی را نشان می دهند که ما آن را «قیمت سهم» می نامیم.

2. هدف از تعقیب قیمت ها کشف روند و پیش بینی جهت حرکت است

تحلیلگران تکنیکال با این هدف، قیمت ها را بررسی می کنند که بتوانند روند پنهان شده در ورای آنها را کشف کرده و وضعیت آینده آن را پیش بینی کنند. در غیر این صورت، پیروی کردن از روندها یا حتی کشفشان چیزی جر هدر دادن زمان، تلاش و حتی سرمایه نخواهد بود.

3. تاریخ، باز هم تکرار می شود؛ فقط باید خوب نگاه کرد

تحلیلگران تکنیکال، علاقه زیادی به مطالعه تاریخ بازار سرمایه دارند. حتی نمودارهای چند دهه یا صده قبل را با نمودارهای فعلی مقایسه می کنند. نکته پنهان در این بررسی، کشف تصمیم های روانی سرمایه گذاران و نتیجه ای است که به بار آورده اند.

تحلیلگران بنیادی و تکنیکال؛ دو روش برای نگاه به یک ماجرا

شاید با خودتان فکر کنید که تحلیل گران بنیادی و تکنیکال از زمین تا آسمان با هم فرق دارند؛ چون یکی با اعداد و ارقام ریز سر و کار دارد و دیگری به دنبال کشف ماجرای پنهان در پس بالا و پایین شدن قیمت ها می گردد. اما به نظر جان مورفی، نویسنده کتاب «تحلیل تکنیکال بازار سرمایه» این دو نوع از تحلیل، فقط دو شیوه متفاوت نگاه به یک ماجرا هستند؛ نه چیزی بیشتر. تحلیلگر بنیادی به دنبال علت تغییر قیمت ها می گردد اما تحلیلگر تکنیکال به نتیجه ماجرا نگاه می کند.

هر دوی این تحلیلگران به دنبال کشف یک چیز هستند: «کشف اینکه روند فعلی در چه جهتی حرکت می کند و قرار است در آینده چه جهتی را به خود بگیرد.» به همین دلیل است که بسیاری از تحلیلگران برتر به جای خط کشیدن میان تحلیل بنیادی و تکنیکال، سعی می کنند که در هر دو نوع تحلیل، دستی بر آتش پیدا کنند. چون این کار می تواند وسعت نگاه آنها به بازار سرمایه را دستخوش تغییرات بزرگی کند.

تحلیل تکنیکال چه مزیت هایی دارد؟

بیایید برای درک بهتر تحلیل تکنیکال بازار سرمایه، چند مورد از مزیت های آن را با هم بررسی کنیم:

1. انعطاف پذیری بالا

زمان یا حوزه ای در تجارت وجود ندارد که نتوانید از تحلیل تکنیکالی برای بررسی آن کمک بگیرید. از بازار نفت در 100 گذشته بگیر تا بازار ارزهای دیجیتال در همین لحظه، گستره ای هستند که می توانید بدون محدودیت آن را زیر ذره بین «Technical analysis» ببرید.

2. دید گسترده نسبت به بازار

تحلیل تکنیکی به جای نگاه از یک دریچه ویژه، تمام بازار را مورد بررسی قرار می دهد. به همین دلیل، این توانایی را پیدا می کند که خیلی راحت تر از دیگر تحلیل گران، ترند را کشف کرده و قدم بعدی آن را پیش بینی کند.

3. توانایی تعقیب قسمت های فعال بازار

بازارها همیشه بین دوره های فعال و غیر فعال در حال نوسان هستند. وقتی یک تحلیلگر تکنیکی، بازار را مورد بررسی قرار می دهد می تواند روندهای فعال و غیر فعال را از هم تمیز دهد. سپس به جای آزمون و خطا، سرمایه خود را روی قسمت های فعال بازار، سرمایه گذاری کند و روندهای غیر فعال یا رو به خاموشی را در نظر نگیرد. این یعنی توانایی گام برداشتن با نبض بازار!

4. معامله گران بازه های زمانی مختلف هم می توانند از آن استفاده کنند

فرقی نمی کند که شما در چه بازه زمانی به معامله می پردازید؛ روزانه، هفتگی، کوتاه مدت، میان مدت یا حتی بلند مدت. چون می توانید بدون هیچ محدودیتی از تحلیل تکنیکال بازار سرمایه برای برداشتن قدم بعدی نهایت بهره را ببرید.

5. کشف نقطه های قوت و ضعف بازار

تحلیلگران تکنیکی می توانند روند افزایش یا کاهش قیمت محصولات یا خدمات مختلف در بازار را با دقت بالایی پیش بینی کنند.

پاسخ به چند پرسش در مورد Technical analysis

همان طور که کمی قبل در مورد مزیت های این نوع از تحلیل با هم گفتیم، نقدهایی هم به آن وارد است. البته بهتر است آنها را «پرسش هایی برای آگاهی بیشتر از تحلیل تکنیکی» صدا بزنیم. چون برای هر نقدی یک پاسخ وجود دارد. در ادامه، چند مورد از پُرتکرارترین نقدها نسبت به «Technical analysis» را با هم بررسی می کنیم:

1. می گویند پایه تحلیل تکنیکال بازار سرمایه، بررسی نمودارها است. اگر این طور باشد که هر کسی می تواند از نگاه خودش بازار را تحلیل کند. آیا می توان باز هم نام این ماجرا را تحلیل گذاشت؟

در پاسخ باید بگوییم که استفاده کردن از نمودارها و کمک گرفتن از آنها برای تحلیل کردن فقط ویژه تحلیلگران تکنیکی نیست؛ بلکه تحلیلگران بنیادی هم به طور گسترده از نمودارها استفاده می کنند. مادامی که نمودارها بر اساس داده های واقعی ترسیم شده باشند می توان از آنها برای هر نوع تحلیلی کمک گرفت.

2. نمودارها علمی نیستند. شما نمی توانید بر اساس یک ماجرای غیر علمی به تحلیل بپردازید

چیزی که بازار را به سمت خرید ناگهانی یک سهم و فروش ناگهانی سهمی دیگری سوق می دهد، ترکیبی غیر قابل تفکیک از مسائل روان شناختی معامله گران و ماجراهای اقتصادی است. تحلیلگران تکنیکی از نمودارها برای اثبات یک ماجرای علمی استفاده نمی کنند. آنها به نمودارها همانند عکسی از یک گذشته می نگرند که رفتار افراد را به تصویر کشیده است.

به زبان ساده، معامله گران با رفتار خود بالا یا پایین رفتن نمودارها و موج ها را به وجود می آورند. شاید به همین دلیل باشد که خواندن نمودارها را یک هنر در نظر می گیرند نه یک آزمایش علمی. باید به این نکته توجه کنیم که حتی تحلیلگران بنیادی هم بعد از کلی بالا و پایین کردن داده ها در نهایت به جمع همان معامله گرانی می پیوندند که روندها را به وجود می آورند.

3. گذشته، تمام شده و آینده هنوز نیامده است. چطور می گویید که می توان بر اساس گذشته، آینده را پیش بینی کرد؟

قبل از پاسخ به این پرسش، توجه شما را به انواع پیش بینی های کاملا معمولی در زندگی جلب می کنیم: «پیش بینی وضع هوا»، «پیش بینی های سیاسی» و حتی «پیش بینی آینده مالی». ما برای انجام هیچ کدام از این پیش بینی ها به خودمان یا دیگران خرده نمی گیریم. جالب تر اینکه حتی تحلیل گران بنیادی هم به پیش بینی مشغول می شوند. پس چرا وقتی پای تحلیل تکنیکال بازار سرمایه به میدان باز می شود، حرف زدن از آینده و حرکت روندها را به چشم ماجرایی جدید و عجیب در نظر می گیریم؟

4. بالا یا پایین رفتن قیمت ها موضوعی تصادفی هستند و تحلیلگران تکنیکی فقط به دنبال ربط دادن آنها به دانسته هایشان می گردند. در این مورد چه می گویید؟

این ماجرا حقیقت دارد که بسیاری از افراد تحصیل کرده در رشته های مالی به ویژه کسانی که آموزش هایشان بر اساس تحلیل بنیادی بوده است، نمی توانند به راحتی الگوهای موجود در نمودارها را کشف کرده و از آنها استفاده کنند. ولی این موضوع ربطی به وجود نداشتن این الگوها یا تصادفی بودن قیمت ها ندارد. اگر فرض را بر این بگذاریم که قیمت ها کاملا تصادفی ایجاد می شوند پس بر چه اساس می خواهیم سرمایه خودمان را در بازار سرمایه گذاری کنیم؟ این ماجرا چیزی شبیه به انداختن پولتان را در چاهی عمیق و امیدوار بودن به رخ دادن ماجرایی بسیار تصادفی است تا دری به تخته بخورد و شما بتوانید در اثر یک تصادف، سود کنید!

روند چیست و چه انواعی دارد؟

به زبان ساده، روندها، جهت حرکت قیمت در بازارها را نشان می دهند. ما به درک و تحلیل روندها نیاز داریم چون بازارها همیشه در یک جهت ثابت حرکت نمی کنند. اگر نگاهی به نمودارهای مختلف بازار سرمایه انداخته باشید می بینید که آنها به جای یک خط مستقیم رو به بالا یا پایین، مجموعه ای از خط های نامنظم زیگزاگی هستند. در حقیقت، جهت حرکت قله ها و دره های این زیگزاگ ها است که روند اصلی بازار را به ما نشان می دهد. تمام روندها به سه دسته اصلی تقسیم می شوند:

  • روند صعودی

جهت حرکت این روند رو به بالا است.

  • روند نزولی

جهت حرکت این روند رو به پایین است.

  • روند خنثی

به آن «محدوده معاملاتی» هم گفته می شود که بیشترین نزدیکی را به خط مستقیم دارد. در این وضعیت، عرضه و تقاضا در تعادلی تقریبی به سر می برند.

نگاهی به دسته بندی روندها از نظر اندازه

روندها به جز «جهت حرکت» از نظر اندازه نیز تقسیم بندی می شوند. شاید در ابتدا تعداد این تقسیم بندی ها کمی گیج کننده باشد اما به درک و تحلیل تکنیکال بازار سرمایه، کمک شایانی می کند. در این ماجرا، روندها در سه دسته جای می گیرند:

  • روندهای اصلی یا بزرگ

گاهی زمان این روند بسیار طولانی می شود؛ مثلا نیم قرن یا حتی یک قرن!

  • روندهای متوسط

زمانی بین روندهای بزرگ و کوتاه را در برمی گیرند. شاید چند ماه، چند هفته یا چند سال.

  • روندهای کوتاه

بازه زمانی این روندها بسیار کوتاه است. چیزی بین چند دقیقه تا چند ساعت.

با شش اصل بنیادین تئوری داو آشنا شوید

«داو» و شریکش «جونز» یکی از پایه گذاران تغییرات اساسی در تحلیل تکنیکال بازار سرمایه هستند. نظریه های داو در مورد میانگین سهام شرکت های برتر بورسی، هنوز هم یکی از اصلی ترین مواردی است که تحلیلگران از آن استفاده می کنند. در ادامه با شش مورد از نظریه های داو آشناتر می شویم:

1. میانگین ها همه چیز را در بر می گیرند

میانگین ها عکسی یادگاری از ماجراهای اتفاق افتاده در بازار هستند. تمام بالا و پایین ها، اتفاق های ریز و درشت یا حتی چیزهایی که به طور مستقیم به بازار ربطی ندارند – مثل بلاهای طبیعی – نیز می توانند اثری از خود روی این میانگین ها به جا بگذارند.

2. بازار با سه روند دست و پنجه نرم می کند

داو حرکت روندها در بازار را به حرکت موج های دریا تشبیه می کند و تاثیر آنها روی بازار را همانند تاثیر موج ها روی ساحل در نظر می گیرد. وقتی یک روند صعودی باشد با وجود نوسان ها باز هم با قدرت به ساحل برخورد می کند؛ اما اگر در میان نوسان هایش ماجرایی پیش بیاید که نتواند خود را به حد قیمت بالای قبل از نوسان برساند آنگاه دیگر نباید آن را یک موج صعودی در نظر گرفت چون روندی نزولی را در پیش می گیرد.
در کل، داو هر روند را به سه روند کوچکتر تفکیک کرده است:

  • اول: جریان

در حالت کلی، صعودی یا نزولی بودن روند را نشان می دهند. طولانی مدت هستند و حتی ممکن است چندین سال طول بکشند.

  • دوم: امواج

به عنوان کامل کننده چهره جریان ها معرفی می شوند. این روندها بین چند هفته تا حداکثر 3 ماه به تکامل می رسند.

  • سوم: سطح های ناهموار

روندهای کوچک اما تاثیرگذار را نشان می دهد. معمولا این روندها کمتر از چند هفته به درازا می کشند.

3. هر روند بزرگ از سه بخش تشکیل شده است

در این ماجرا سه گروه عمده از معامله گران وارد بازی می شوند. گروه اول، سرمایه گذاران بزرگ و بسیار حرفه ای هستند که بخش قابل توجهی از آنها از تحلیل تکنیکال بازار سرمایه استفاده می کنند. آنها زمانی که بازار هنوز در خواب است، سهم های با ارزش بالا و قیمت پایین را کشف کرده و آنها را خریداری می کنند. بعد از مدتی، گروه دوم وارد بازی می شوند که می توانیم آنها را شامل تحلیلگران بنیادی و معامله گران حرفه ای بدانیم.
بعد از خرید این گروه، توجه همه به سمت آن سهم ها جلب می شود. حالا نوبت ورود گروه سوم یعنی روزنامه ها و رسانه های اقتصادی است. آنها با تحلیل ها و نمایش هایشان آتش زیر قیمت آن سهم های خاک خورده و کشف نشده را روشن می کنند و آنها را به اوج می رسانند. با رسیدن به این مرحله، سرمایه گذاران بسیار حرفه ای گام بعدی را آغاز می کنند؛ یعنی فروش همان سهم ها زمانی که همه به دنبال خرید هستند.

4. شاخص ها باید سیگنال های همنوایی داشته باشند

بر اساس نظر داو، میانگین ها حتی در بازه های زمانی متفاوت باید سیگنال هایی از تایید روندهای کاهش یا افزایشی یکدیگر را ارائه دهند. هر چقدر که این بازه زمانی کوتاهتر باشد، تایید جریان روند، قوی تر خواهد بود.

5. حجم نیز باید با روند همسو باشد

داو معتقد بود که علاوه بر شاخص ها، حجم معاملات نیز باید با روندها همسو باشند؛ مثلا در روندهای صعودی وقتی قیمت ها افزایش پیدا می کنند، حجم نیز دچار افزایش می شود و برعکس.

6. روندها تا قبل از دریافت اخطارها به حرکت در جهت فعلی شان ادامه می دهند

این نظر بر اساس قانون اول «نیوتن» بنا شده است که می گوید: «اجسام در حالت طبیعی تمایل دارند در وضعیت فعلی خود چه در حالت سکون و چه در حالت حرکت باقی بمانند و این ماجرا در صورتی که توسط نیرویی خارج از آنها دستکاری نشود تا ابد ادامه پیدا می کند.» داو معتقد بود که این قانون در مورد روندها نیز برقرار است؛ یعنی یک روند صعودی بدون حضور عامل خارجی، تمایل دارد جریان صعودی خود را ادامه دهد. این ماجرا تا زمانی که پای هشدارهای تغییر روند و حضور عامل تغییر دهنده به میدان باز نشود، ادامه پیدا می کند. البته پیدا کردن این نوع روند بدون استفاده از ابزارها دشوار است.

الگوهای شمعی ژاپنی در تحلیل تکنیکال بازار سرمایه چه چیزی را به نمایش می گذارند؟

خلاصه کتاب تحلیل تکنیکال بازار سرمایه

ژاپنی ها برای سال های طولانی از روش ویژه خودشان برای تحلیل نمودارها استفاده می کردند. البته این روش برای غرب چندان پرسابقه نیست و حتی می توان گفت نسبت به ژاپنی ها بسیار جوان هم به شمار می رود. حالا سوال درست این است که ژاپنی ها در الگوی شمعی به دنبال دریافت چه چیزی بودند؟ در پاسخ باید بگوییم که الگوهای شمعی، چیزی نیستند به جز عکسی یادگاری از وضعیت ذهنی معامله گر در هنگام معامله! بررسی الگوهای شمعی نشان می دهد که ما انسان ها با وجود ادعاهایی که داریم به هنگام قرارگیری در موقعیت های مشابه، رفتاری تکراری را از خودمان بروز می دهیم. بیایید به چند مورد از ویژگی های الگوهای شمعی نگاهی بیندازیم:

  • می توانند یک خط یا ترکیبی از چند خط باشند.
  • در 90 درصد مواقع، تعداد خط ها از 5 عدد بیشتر نمی شود.
  • از آنها برای مشخص کردن نقطه های معکوس در بازار استفاده می کنند.
  • به الگوهای شمعی «الگوهای واژگونی» و «تداوم» هم می گویند.
  • احتمال کمی وجود دارد که از آنها برای تعیین روند و جریان استفاده کنند.

نگاهی کوتاه به چیستی نظریه موج الیوت

«چارلز جی کالینز» در سال 1938 کتابی با عنوان «اصل موج» منتشر کرد که نظریه «موج الیوت» را در بر داشت. نظریه موج الیوت به ترتیب اهمیت از سه بخش اصلی «الگو»، «نسبت» و «زمان» تشکیل شده است. در این تعریف، الگوها همان موج های موجود در بازار هستند. نسبت ها، به دنبال کشف رابطه های پیچیده ای بین امواج، قیمت ها و نقطه های اصلاح هستند. بخش آخر این نظریه یعنی زمان نیز که از نظر اهمیت در پایین ترین بخش این نظریه قرار می گیرد، به روابط زمانی میان الگوها و نسبت ها اشاره دارد. حرف اصلی در این نظریه این است که بازار بورس دارای یک ریتم تکراری است که از پنج موج افزایشی و سه موج کاهشی تشکیل شده است.

پیام اصلی «جان مورفی» در کتاب «تحلیل تکنیکال بازار سرمایه» چه بود؟

خلاصه کتاب تحلیل تکنیکال بازار سرمایه

جان مورفی که بیش از 30 سال تجربه تجزیه و تحلیل و فعالیت مستقیم در بازار سرمایه را دارد در کتابش به دنبال روشن تر کردن ماجرای تحلیل تکنیکال برای افراد علاقه مند به این موضوع بود. او توضیحاتش را از پایه ای ترین موارد شروع کرد و آنها را تا حد خوبی بالا برد. از نظر او آگاهی داشتن از تحلیل تکنیکی برای تمام سرمایه گذاران چه آنها که به دنبال همین نوع از تحلیل هستند و چه کسانی که فقط روی تحلیل بنیادی کار می کنند بسیار مفید واقع می شود.

نظر شما چیست؟

شما به عنوان یک معامله گر، طرفدار چه نوع تحلیلی هستید؟ تکنیکال؟ بنیادی؟ یا ترکیبی از هر دو؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب خصوصی سازی پول
معرفی و خلاصه کتاب خصوصی سازی پول اثر فردریش فون هایک

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب خصوصی سازی پول خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب خصوصی سازی پول (Denationalization Of Money)

وقتی پای صحبت اقتصاددان ها و اهل سیاست می نشینیم، دم به دقیقه واژه وزین «تورم» را از زبانشان می شنویم. آنها یا در حال خبر دادن بروز یک تورم جدید هستند یا در مورد آسیب های تورم، سخنرانی می کنند. در این میان، کمتر کسی به فکر یافتن یک راه علاج برای سریال بی انتهای تورم ها می گردد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «خصوصی سازی پول» از «فردریش فون هایک» می رویم و تلاش های نویسنده کتاب را در باب یافتن یک چاره جهانی برای تورم به تماشا می نشینیم. تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

دردسر تورم برای مردم و ملت ها

تورم، چندین بار منابع را بین قرض دهنده ها و قرض گیرنده ها توزیع می کند؛ اما مشکل اینجا است که این توزیع، به شکلی بی فایده و غیر کاربردی انجام می شود. به همین دلیل، تنها چیزی که در این میان از دست می رود، منابع است. از طرف دیگر، تورم، چوب لای چرخ بازار سرمایه می گذارد، پیش بینی قیمت ها، روند رشد یا افت آن را بسیار سخت می کند.

در کنار تمام این موارد، چیزی که به آتش تورم، دامن می زند تلاش های دولت ها برای دستکاری کردن نرخ تورم و بازی با قیمت ها است. این ماجرا چیزی شبیه به بازی کردن یک کودک سوزن به دست با یک بادکنک بزرگ است. فرقی ندارد که کودک سوزن را آرام وارد بادکنک کند یا این کار را به یکباره انجام دهد. چون در هر صورت، برخورد سوزن و بادکنک یک نتیجه بیشتر ندارد و آن ترکیدن است!

راه حل دراز مدت ثبات پولی چیست؟

هایک در کتاب «خصوصی سازی پول» تدوین قانون اساسی برای پول و مهار رشد ارزش آن را بهترین روش برای برچیدن تورم از جهان معرفی می کند. این ماجرا باعث می شود که پول از اختیار دولت ها خارج شود و به دست بخش های خصوصی یعنی قشری از خود مردم بیفتد. در این صورت، نه تنها دست دولت ها از بازی کردن با ارزش پول، کوتاه می شود بلکه به دلیل ایجاد شدن بستر رقابت بین شرکت های خصوصی تولید کننده پول البته زیر پرچم قوانین اساسی، پول نیز همچون اقتصاد رقابتی، رشد خواهد کرد و ارزش آن در طول زمان حفظ خواهد شد.
البته گفتنی است که بعد از انتشار کتاب «خصوصی سازی پول» بسیاری از اقتصاددان های آن زمان با آن به مقابله پرداختند. ولی همه در پس زمینه ذهنشان می دانستند که به زودی بسترهای اجرای این تغییر بزرگ جهانی به وجود می آید. اکنون شواهدی که از تغییرات پول ها و روی کار آمدن شکل های تازه و نوینی از ارزها – مثلا ارزهای دیجیتال – می بینیم نویدبخش به حقیقت پیوستن این راه حل هستند.

اولین قدم برای آزادسازی پول از چنگال دولت ها

در روند خصوصی سازی پول، کشورهایی که با یکدیگر بازار و حتی مرز مشترک دارند با هم توافق می کنند که ارز کشورهایشان بدون هیچ مانع قانونی در کشورهای دیگر این توافق مبادله شود. به این ترتیب، مردم عادی، شرکت ها، مجموعه ها و حتی بانک ها از قید و بند انحصار یک ارز در یک قلمرو آزاد می شوند. شرکت ها می توانند در سرزمینی به جز جایی که اکنون هستند هم به راحتی کار کنند.

حتی شاید بتوان گفت که چنین توافقی بهشتی برای بانکداران به وجود می آورد. از این گذشته، همزمان با آزادسازی ارزها در این کشورها، تنور رقابت بر افروخته می شود. هر جایی که شرکت های ریز و درشت با هم به رقابت بپردازند بهترین مکان برای رو به جلو حرکت کردن، رشد اقتصادی و در نهایت، تجربه آسایش خواهد بود.

آزادسازی پول در یک منطقه چه مشکلاتی را به دنبال خواهد داشت

خلاصه کتاب خصوصی سازی پول

با وجود اینکه توافق بین کشورها می تواند آتش تورم را رو به خاموشی سوق دهد اما با این وجود نمی توان خصوصی سازی پول را طرحی کامل و بدون مشکل در نظر گرفت؛ مثلا:

  • شاید کشورهای عضو این توافق در نهایت راضی نشوند که یک ارز دیگر، جای ارز ملی خودشان را بگیرد. به ویژه اگر این دو کشور در خاطرات ملی خود اثراتی از نبردهای خونین را به یادگار داشته باشند. کشور بازنده یا برنده هرگز زیر بار استفاده کردن از ارز دیگری نمی رود. چون در بهترین حالت، کشور بازنده آن را نوعی استعمار و کشور برنده نوعی خفت و تحمیل شکست به حساب می آورد.
  • هیچکس در هیچ کدام از کشورهای این توافق، حاضر نیست مدیریت درست این ارز مشترک را تضمین کند. چون این ماجرا با وجود بزرگترین نکته مثبتش یعنی سرکوب تورم، هنوز در فاز آزمایشی به سر می برد. در نتیجه، پذیرفتن این مسئولیت به معنی اعلام آمادگی برای شکسته شدن کاسه کوزه ها بر سر آن کشور در اولین پیچ ناپیدای مسیر است!
  • مشکل دیگری که این توافق با خودش به همراه می آورد، بالا یا پایین کشیده شدن توازن اقتصاد جمعی این کشورها زیر سایه ارز مشترک است. وقتی کشوری که پایه های اقتصادی ضعیفی داشته باشند وارد این توافق شود، خود به خود به سمت رشد و شکوفایی قدم برمی دارد؛ اما این موضوع برای کشورهای که اکنون در پیشرفت نسبی قرار دارد، چیزی شبیه به نوعی عقب گرد خواهد بود.

چرا هنوز هیچ کشوری برای درآوردن انحصار پول از دولت اقدام نکرده است؟

شاید بتوان گفت، بزرگ ترین دلیل آن کمبود آگاهی، اطلاعات، تجربه و در نتیجه نداشتن چشم اندازی نسبت به آینده خصوصی سازی پول است. با وجود آنکه آزادسازی پول از دست دولت ها که آن را حق مسلم خودشان در نظر می گیرند بهترین نوشدارو برای تورم جهانی است اما هنوز هم مردم، شرکت ها سازمان ها و اهالی اقتصاد، ماجرای پول را به دولت ها گره می زنند.

این در حالی است که هیچ دولتی نتوانسته کاری واقعی برای برطرف شدن تورم انجام دهد یا مزیتی بر ویژگی های پول بیفزاید. همان طور که وجود حق انحصاری در تجارت می تواند جلوی رشد اقتصادی را بگیرد، منحصر شدن قدرت پول به دولت ها نیز می تواند به سریال زیان های این ماجرا ادامه دهد. تا رسیدن آن زمان، اهالی اقتصاد و کسانی که واقعا به دنبال راه چاره ای برای ماجرای پول و تورم آن هستند باید به سراغ آگاهی دادن به ذهن ملت ها باشند.

چون تا وقتی که نور این آگاهی، چشم ها را روشن نکند و زمینه پرسیدن سوال ها را به وجود نیاورد، نیاز به تغییر، احساس نخواهد شد و این یعنی تورم بیشتر و حتی رکودهای اقتصادی بسیار بزرگ در آینده.

نگاهی به ریشه های تاریخی اسارت پول توسط دولت ها

بیایید به چندین قرن قبل بازگردیم. زمانی که از مفهوم پول فعلی هیچ خبری نبود و چرخ های اقتصاد با سکه های ضرب شده طلا، نقره و مس به گردش در می آمد. شاید بزرگ ترین متهمان ماجرای حق کنترل پول توسط قدرتمندان، داستان ها و افسانه هایی باشند که حاکمان، فرماندهان و پادشاهان در مورد الهی بودن سلطنت خودشان در ذهن مردم ناآگاه فرو کرده بودند.

همین ماجرا به آنها این حق را می داد تا کنترل پول و گردش اقتصاد را به بهانه های مختلف در دست بگیرند و هر جا که به نفعشان نبود آن را با حکم الهی خود تغییر دهند. در نتیجه، حق ضرب سکه به پادشاهان تعلق گرفت. این ماجرا به آنها پول و قدرت می داد. مردم عادی هم که در فقر، ناآگاهی و ضعف به سر می بردند نمی توانستند یا حتی نمی خواستند با این افراد الهی، پولدار و قدرتمند وارد نزاع شوند.

حاکمان و پادشاهان در سرچشمه قدرت، اردو زدند؛ اما این چشمه تنها تا زمانی پر آب می ماند که مردم به استفاده کردن از پول های تعریف شده ادامه می دادند و پای سکه یا پول دیگری به میدان باز نمی شد. این موضوع به خودی خود می توانست علت اصلی بسیاری از نبردها، کشت و کشتارها و زورگویی هایی باشد که در طول تاریخ بر سر مردم آمد؛ به ویژه آنهایی که با تفکر بیگانه نبودند از این ماجرا ضررهای بسیاری دیدند.

وقتی پول کاغذی، مسیر ثروت سازی برای حاکمان و پادشاهان را هموارتر می کند

خلاصه کتاب خصوصی سازی پول

در ادامه کتاب «خصوصی سازی پول» به علت علاقه حاکمان به پول های کاغذی می پردازیم. با وجود آنکه انحصار ضرب سکه ها و مقدار فلز درون آنها در اختیار پادشاهان و حاکمان بود اما مشکلی وجود داشت. تولید یا بهتر است بگوییم ضرب این سکه ها کار ساده ای نبود. به همین دلیل وقتی پای پول های کاغذی با کمترین ابزار و ارزان ترین مواد اولیه به دنیای اقتصاد باز شد، کار افرادی که بر سر قدرت نشسته بودند بسیار آسان گشت. آنها می توانستند به آسانی خوردن یک لیوان آب هر چقدر که می خواهند پول کاغذی چاپ کنند و بیش از گذشته ثروتمند شوند.

ناگفته نماند که پول های کاغذی در ابتدا به خودی خود ارزشی نداشتند. قدرتمندان این برگه های کاغذ را به عنوان نوعی رسید در قبال سکه هایی که هرگز به مردم پرداخته نمی شدند به آنها دادند و توانستند اعتمادشان را جلب کنند. کم کم عوامل زیادی دست در دست هم دادند و باعث شدند که مردم از همین رسیدها به جای سکه ها استفاده کنند. در واقع، آنها با اعتبارِ پنهانِ پشتِ این رسیدها معامله می کردند.

تورم خوب است؛ شما اشتباه می کنید!

یکی از جالب ترین مواردی که توسط دولت ها و برخی اقتصاددان ها بیان می شود این است که: «تورم، ضامن پیشرفت سریع جامعه است!» این افراد که آنها را «تورم گرا» صدا می زنیم به جای آنکه در پی راهی برای کم کردن آتش تورم باشند، دوست دارند با آن بازی کنند. تلاش های پوچ آنها در حالی است که در تاریخ اقتصاد هیچ دوره پیشرفت پایدار با تورم همراه نبوده است.

برعکس، سریع ترین دوره های پیشرفت جوامع انسانی به دوره هایی اشاره دارند که قیمت ها تا حدود 200 سال تغییری نکردند. انگلستان و آمریکا دو کشوری هستند که می توانیم آنها را به عنوان سند زنده این ماجرا و بر اساس شواهد معتبر تاریخی مثال بزنیم.

تلاش هایی تاریخی برای راه اندازی ارزهای غیر دولتی و تولد خصوصی سازی پول

شاید بتوان گفت اولین قشر از جامعه که سر از کار بازی دولت و پول هایش درآوردند، بازرگانان بودند. آنها با امید به آنکه بتوانند دوشادوش ارزهای دولتی، ارزهای خصوصی هم داشته باشند چند بانک را افتتاح کردند؛ اما زودتر از آنچه که فکرش را می کردند توسط نیروهای دولتی سرکوب شدند. این ماجرا درس بزرگی برای بازرگانان و دولت ها بود.

تاجران دریافتند که باید به جای مقابله با پول های دولتی به دنبال راهی برای استفاده کردن از آنها باشند. دولت ها هم یاد گرفتند که بانک ها را به سمت خود جذب کنند و فقط به بانک هایی مجوز فعالیت بدهند که از ارز دولتی پشتیبانی می کنند. به همین راحتی، بزرگ ترین تلاش برای برچیدن تورم در همان قرن های آغازین، به باد فنا سپرده شد.

دروغی به نام «وجه رایج مملکت!»

معمولا وقتی مردم می خواهند در مورد اعتبار پولی که در دست دارند حرف بزنند می گویند: «فلان مقدار، وجه رایج مملکت!» گویی این عبارتی جادویی است که تمام پول های دیگر را از هستی نابود می کند؛ اما اگر سری به قانون بزنیم با این اصطلاح روبه رو می شویم: «وسیله ای برای پرداخت بدهی» این یعنی از نظر قانونی، هر نوع سندی که اعتبار آن بتواند بدهی های شما را پرداخت کند «پول» محسوب می شود؛ اما حالا دولت ها در نقش یک شرکت زورگو و انحصار طلب فرو رفته اند، در مقابل خصوصی سازی پول گارد گرفته اند و می خواهند مردم فقط از پولی که آنها چاپ یا ضرب می کنند استفاده کنند!

پول، نمادی از یک ارزش است نه چیزی بیشتر

خلاصه کتاب خصوصی سازی پول

در طول تاریخ اقتصاد، همواره چیزهای متفاوتی در نقش پول ظاهر شدند؛ از صدف های نایاب بگیر تا سیگار در زندان، از سنگ های یک ساحل دور بگیر تا تکه کاغذی که فقط به دلیل یک امضای معتبر ارزش فراوانی پیدا می کند. بنابراین، پول فقط محدود به دولت ها یا حکومت ها نیست. هر چیزی که بتواند ارزش مشخصی را با خود به دوش بکشد می تواند در نقش پول به بازی مشغول شود.

این موضوع در مورد ارز کشورهای دیگر هم برقرار است؛ مثلا در دَخل مغازه داران و فروشندگانی کشورهایی که توریست های زیادی دارند انواع مختلفی از ارزهای خارجی پیدا می شود. توریست ها هم از این موضوع خوشحال هستند. چون می توانند بدون تبدیل کردن ارز کشور خودشان در کشور میزبان خرید کنند یا هزینه هایشان را بپردازند.

در کنار این موضوع، بسیاری از مردم ترجیح می دهند که پس انداز خود را فقط به ارز جاری کشور خودشان محدود نکنند و به ارز کشورهای دیگر هم پولی را کنار بگذارند. در تمام این موارد، مردم نه روی آن تکه سنگ، آن امضا، آن کاغذ یا … بلکه روی ارزشی که به دوش می کشد حساب باز می کنند. بنابراین، اگر یک استاندارد برای ارزش چیزهایی که می توانند پول باشند تعیین شود، هر موسسه ای می تواند پول خودش را با ارزش مشخص آن ارائه دهد و ماجرای خصوصی سازی پول واقعا به جریان بیفتد.

با چهار کاربرد پول آشنا شوید

برای بازی با پول و مفهوم آن یا حتی برای آزادسازی آن از چنگال دولت ها و خصوصی سازی پول باید قبل از هر چیز با کارکردهای آن آشنا شویم. باید بدانیم که مردم به عنوان اصلی ترین پذیرندگان این نوع از ارزش ها آنها را در چه جریان هایی به حرکت در می آورند؟ در ادامه، چهار کاربرد پول را زیر ذره بین می بریم:

1) خرید کردن با پول نقد

افرادی که دستمزد یا حقوق خود را به صورت نقدی دریافت می کنند می خواهند با آن تمام هزینه های خود را پرداخت کرده یا چیزهایی که نیاز دارند را خریداری کنند. از طرفی، فروشندگان یا ارائه دهندگان خدمات نیز می خواهند در برابر محصول یا خدمتی که ارائه می دهند ارزش مشخصی را بگیرند. بنابراین برایشان فرقی نمی کند که خریدار، ارزش مورد نظر را با چه ارزی پرداخت می کند. چون ارزش ها با ثبات هستند و در یک اقتصاد سالم، ارزش یک محصول به این راحتی ها تغییر نمی کند. ناگفته نماند که ارزش پول به رقمی که روی آن چاپ یا حک شده ارتباطی ندارد. بلکه به این بستگی دارد که شما با استفاده از آن مقدار، پاسخگوی چه میزان از نیازهایتان خواهید بود؟ هر چقدر که این مقدار کمتر و نیازهای پاسخ داده شده بیشتر باشند یعنی آن ارز یا واحد پولی، واقعا ارزشمند است.

2) پس انداز کردن

پس انداز کردن نوعی خرج کردن پول به شمار می رود؛ اما در این روش، مردم دو رویکرد را در پیش می گیرند؛ اول اینکه پول را برای پرداخت هزینه نیازهایی که شاید در آینده نتوانند با درآمد جاری شان آنها را بپردازند ذخیره می کنند. در این حالت، ارزی که ذخیره می کنند باید همان چیزی باشد که در حالت معمولی، خرجش می کنند.

در حالت دوم، مردم پول را با هدف سرمایه گذاری پس انداز می کنند. در این وضعیت، چندان برایشان مهم نیست که چه ارزی را کنار می گذارند. چون به دنبال افزایش ارزش آن ارز هستند.

3) استاندارد پرداخت جدید

در این ماجرا دو طرف وجود دارند؛ قرض دهنده و قرض گیرنده. طرف قرض دهنده که معمولا بانک و موسسات مالی را تشکیل می دهد، دوست دارد ارزش ارزی که می دهد مدام افزایش پیدا کند. در نقطه مقابل، طرف قرض گیرنده یعنی مردم، دوست دارند ارزش ارزی که قرض گرفته اند کاهش پیدا کند. اگر خصوصی سازی پول به جریان بیفتد، هر دو طرف در دراز مدت، برنده این میدان خواهند بود.

4) معیاری برای سنجش ارزش محصولات و خدمات

این موضوع یکی از اصلی ترین تکیه گاه هایی است که اقتصاددان ها و دولت ها از آن برای در انحصار نگه داشتن پول استفاده می کنند. این در حالی است پول های ملی دست کم در طول 200 سال گذشته ابدا ثبات نداشتند. البته مردم خیلی دیر متوجه کاهش یا گاهی افزایش ارزش پول می شوند. چون خیال می کنند تغییرات فقط در بالا یا گاهی پایین آمدن قیمت محصولات خلاصه می شوند.

در حالی که تغییر قیمت ها تنها یک تکه از کوه یخی عظیم حوادثی است که در پشت صحنه اقتصاد مبتلا به تورم و ارزهای انحصاری روی می دهد. اگر ارزها از انحصار دولت ها خارج شوند آنگاه ارزهای خصوصی این توانایی را پیدا می کنند تا در طول یک بازه زمانی به ثباتی که اکنون ارز ملی، نام آن را به دوش می کشد دست یابند.

آزادسازی بانک ها از یک رویا تا چیزی که اتفاق افتاد

در گذشته ای نه چندان دور، ارزش ارزهای ملی به مقدار طلای پشتیبان آنها وابسته بود. «استاندارد طلا» ضامنی بود که مردم روی ارزشمندی آن حساب باز می کردند. پس از برچیده شدن استاندارد طلا، دولت ها دیگر نمی توانستند در عوض اسکناس ها طلا ارائه بدهند. به همین دلیل، ماجرای «وجه رایج مملکت» و پولی که فقط توسط دولت چاپ می شود را به راه انداختند تا بتوانند به رسمیت بخشیدن به اسکناس ها ادامه دهند. همین کار باعث شد تا دولت ها بزرگ ترین بهانه خود برای انحصار ارز را از دست بدهند.

به موازی این ماجرا در یک بازه زمانی، برخی از صاحبان قدرت به دنبال آزادسازی بانک ها و انتشار پول ملی در بانک شخصی خودشان بودند. اما هنوز هم ماجرا تا خصوصی سازی پول فاصله زیادی داشت. در نهایت دولت ها برای پیچاندن این ماجرا دست به کار شدند. آنها یک بانک مشخص را در نظر گرفتند و انحصار چاپ پول ملی را به او دادند و این بانک را موظف کردند تا ارز نقد مورد نیاز بانک های دیگر را تمام و کمال تامین کند. به همین ترتیب، ماجرای بانک های آزاد به یکی از پرونده های شکست خورده تاریخ اقتصاد تبدیل شد.

بانک ها دومین سد دفاعی از پول ملی!

خلاصه کتاب خصوصی سازی پول

حتی اگر همین امروز سنگی جادویی به سر تمام دولت ها، اقتصاددان و اهالی قدرت بخورد و همه آنها به یکباره تصمیم به خصوصی سازی پول بگیرند باز هم یک نیروی مقاومتی در خط مقدم ایستاده و با تمام قوا مانع این کار می شود. این نیروی ذخیره، بانک ها هستند. با وجود آنکه انحصار زدایی از پول، قبل از همه دست بانک ها را بازتر می کند اما تا رسیدن به آن مرحله، جاده ای پر از صخره های تغییر پیش روی بانکداران قرار گرفته است.

بدون تغییر دادن سازوکار قبلی، هیچ بانکی نمی تواند از سیستم تازه پیروی کند. گذشته از این، اجرایی کردن تغییرها گاهی با صرف هزینه های مختلف همراه است. از آنجا که ما انسان ها خیلی سخت موقعیت فعلی خودمان را به هوای حضور در یک موقعیت جدید رها می کنیم، بانک ها به حمایت از پول ملی قد علم خواهند کرد. چاره این کار، فرصت دادن به نسل جدید بانکداران است؛ یعنی کسانی که همچون پدرانشان فکر نمی کنند و ذهنشان را برای ورود تغییرات سرنوشت ساز باز گذاشته اند.

جدالی میان پول ارزشمند و پول بی ارزش؛ انتخاب مردم و بانکداران چه خواهد بود؟

با راه افتادن سیستم جدید، صدای مخالفت بسیاری از کسانی که اکنون آنها را «نخبه» می نامیم در می آید. چون نخبه بودن آنها تا زمانی به قوت خود باقی است که مردم انتخابی جز پول ملی نداشته باشند. وقتی مردم بتوانند بین پول مریض و پر از تورمی که دولت ها به آنها ارائه می دهند و پول سلامت و بی تورمی که توسط بخش خصوصی به آنها ارائه می شود یکی را انتخاب کنند پول ملی خیلی زود از صحنه خارج خواهد شد.

خصوصی سازی پول، چیزی شبیه به باز کردن سرچشمه رودی است که سالها به دست اهالی دولت پشت سدها اسیر شده بود و مردم قدرتی برای استفاده کردن از آب آن نداشتند؛ اما حالا با آزادسازی پول، مردم نیز می توانند به حق خود از این ماجرا دست پیدا کنند. این موضوع برای بسیاری از نخبگان و اهالی قدرت، چیزی در مایه های کابوس های شبانه است!

آیا استاندارد طلا می تواند از پول ملی، پول بهتری بسازد؟

بخش قابل توجهی از اقتصاددان های اهل سیاست که نه می خواهند پول ملی برچیده شود و نه از وضعیت موجود راضی هستند، پیشنهاد بازگشت سفت و سخت به استاندارد طلا را ارائه می دهند. شاید بتوان کمی به آنها حق داد؛ اما ناگفته نماند که استاندارد طلا هم برای خودش مشکلات بزرگی دارد. به همین دلیل، نمی توان یک تنه از پس کوهستان مشکلات پول ملی بربیاید.

آیا آزاد سازی تجارت می توان ارزش پول ملی را افزایش دهد؟

تجارت، اکنون هم در برخی از کشورها رنگ آزادی نسبی را به خود دیده است؛ اما تجارت آزاد به پولی نیاز دارد که ارزش آن توسط سیاست های دولت تعیین نشود. این ماجرا درست مانند آن است که شما به عنوان رئیس جمهور، فرماندهان خود را به نبرد می فرستید اما از آنها می خواهید که خودشان را با کم و زیاد شدن تعداد سربازها وسط صحنه نبرد وفق دهند!

چرا تلاش های دولت ها برای بالا بردن ارزش پول ملی بی فایده است؟

این ماجرا چند دلیل دارد:

  • تغییرات به نفع دولت ها نیست

دولت ها و قدرتمندان از تورم ایجاد شده نهایت بهره را می برند و مسئولیت تحمل فشار ناشی از آن را بر گردن مردم و کسب و کارها انداخته اند. به همین دلیل، دلیلی برای تغییر این وضعیت، خصوصی سازی پول و دست کشیدن از بزرگ ترین اهرم قدرت خود برای کنترل و سرکوب ملتشان نمی بینند.

  • تورم گراها در شیپور مزیت ها فریاد می کشند

هر تلاشی که برای تغییر افکار در مورد تورم می شود توسط افرادی که خودشان را نخبه و دلسوز مردم می نامند به فنا می رود. همان طور که با هم گفتیم، برخی از آنها تورم را از پایه های پیشرفت می دانند!

  • سرعت اصلاحات بسیار کند است

چیزی که ما به آن نیاز داریم اصلاحات سیاستمدارانه، دلسوزانه یا ترحم انگیز نیست. اقتصاد جهان به باغبان هایی بی رحم و منفعت طلب نیاز دارد که علف های هرز کاشته شده توسط دولت ها را از باغچه اقتصاد برچیند و گل های جدید پر فروش و ارزشمند را در بخش های تازه تر پرورش دهد. باغبانی که عاشق علف های هرز باشد هرگز شانس تماشای یک باغ زیبا را به دست نخواهد آورد. باغبان های دولت تمایلی به کاشت گل ها جدید و راه اندازی یک مسابقه تمام عیار پرورش گل ندارند. چون منفعت آنها از برداشت و فروش علف های هرز بسیار بیشتر از آن است که در ذهن ما بگنجد!

پیام اصلی «فردریش فون هایک» در کتاب «خصوصی سازی پول» چه بود؟

خلاصه کتاب خصوصی سازی پول

«فردریش فون هایک» که او را یکی از بزرگ ترین اقتصاددان ها و فیلسوفان سیاسی قرن بیستم می نامند در کتاب «خصوصی سازی پول» به دنبال پیشنهاد راهی ماندگار برای برطرف کردن تورم بود. از نظر او تنها راه پایدار برای بستن پرونده چند هزار ساله تورم، خصوصی سازی پول و آزادسازی حق انتشار ارز از دست دولت ها بود. در این صورت، پول نیز به بازار اقتصاد راه می یافت، حساب پول های خوب از پول های بد و بی ارزش سوا می شد و مردم رنگ آرامش، ثبات اقتصادی و رونق را به چشم می دیدند.

نظر شما چیست؟

فکر می کنید آیا در دنیای واقعی ما، جایی که جریان ها و اهالی قدرت حضور دارند، امکان آزادسازی پول ملی در چند سال آینده وجود داشته باشد؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب جنگ‌ های ارزی
معرفی و خلاصه کتاب جنگ‌ های ارزی اثر جیمز ریکاردز

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب جنگ های ارزی خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب جنگ های ارزی (Currency Wars)

در طول تاریخ اقتصاد، ارزهای مختلفی آمدند و رفتند. هر کدام از آنها چرخه رشد، شکوفایی و افول را طی کرده اند. البته آنها در این مسیر تنها نبوده اند. چون مردم، به ویژه شهروندان معمولی یک جامعه زیر فشار این نوسان ها آسیب های فراوانی دیدند. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «جنگ های ارزی» اثر «جیمز ریکاردز» می رویم و در لابه لای ورق های این کتاب، نگاهی به تاثیر ارزها روی مردم، کشورها و اقتصاد می اندازیم. با ما همراه باشید.

دلار روی لبه چاقو حرکت می کند

دلار هم مانند تمام ارزهای تاریخ، فراز و فرودهای بسیاری را طی کرده است. از زمان روی کار آمدن اولین دولت مستقل آمریکا بگیر تا جدا شدن طلا از دلار در زمان ریاست جمهوری «ریچارد نیکسون» و بحران های سال 2000 و 2007 هر کدامشان نقشی از افولشان را روی دلار به تصویر کشیدند. اکنون دلار که پایه های اقتصادی و امنیتی آمریکا و کشورهایی که بر مبنای این ارز کار می کنند را تشکیل داده است به دلیل کشاکش تورم و دست کم گرفته شدن آن توسط «فدرال رزرو» به شکلی خطرناک در سراشیبی سقوط قرار گرفته است. به زبان ساده، دنیا در شرف جنگ های ارزی قرار دارد!

جنگ ارزی چیست؟

وقتی یک کشور، ارزش پول خود را پایین می آورد تا به وسیله آن بتواند حجم صادراتش را افزایش دهد، شمشیر را برای کشورهای همسایه یا حتی غیر همسایه اش از رو می بندد و یک جنگ ارزی را به راه می اندازد. چین، بارها به دست کاری ارزش پول کشورش و صادرات با قیمت بسیار ارزان متهم شده است. همه ما تاثیر نفوذ چین در بازار کشورهای دور و نزدیک و تعطیل شدن کارخانه های داخلی را دیده ایم. این تنها یکی از اثرات جنگ های ارزی است. در حقیقت، ماجرا می تواند از این هم پیچیده تر باشد.

شاید از خودتان بپرسید که چرا برخی کشورهای جهان به جای طی کردن مسیر عادی رشد و بلوغ اقتصادی به دنبال بیراهه های خطرناکی مانند «جنگ های ارزی» می روند و اصلا چرا پای بقیه کشورها را پیش می کشند؟ در پاسخ باید بگوییم کشورهایی که اوضاع اقتصادی آنها نابه سامان است، در فقر، بدهی، عقب ماندگی زیرساخت و نبود برنامه ریزی منسجم برای رشد اقتصادی به سر می برند، به جز کاهش نرخ ارزش خود و افزایش صادرات، چاره دیگری ندارند. ولی با همین کار، همچون غریق که برای نجات خودش فرد دیگر را به زیر آب می کشاند اقتصاد نیمه سالم یا حتی سالم دیگر کشورهای جهان را دچار آسیب های شدید می کنند.

آیا کشورهای ضعیف با کاهش دادن نرخ ارزشان از سختی ها عبور می کنند؟

پاسخ ساده به این پرسش، خیر است. البته در ظاهر ماجرا، همه چیز بهتر می شود؛ عده زیادی از مردم کشور، صاحب شغل می شوند و روند ورود پول به کشور آغاز می گردد. تمام این ماجرا به خاطر صادرات فراوان و بسیار ارزان روی داده است؛ اما برای صادر کردن به ساختن و تولید نیاز است و تولید به مواد اولیه نیاز دارد. حتی کشور بزرگی مانند چین هم که به صادرات ارزان روی آورده و محصولات نه چندان با کیفیت خود را در کشورهای مختلف جهان پخش کرده است برای ساخت همان محصولات ارزان به خرج کردن مقدار زیادی پول و خرید مواد اولیه از کشورهای دیگر نیاز دارد.

هیچ راهی برای دور زدن این ماجرا وجود ندارد. به همین دلیل است که چین به عنوان یکی از بزرگ ترین صادر کنندگان محصولات مختلف به آمریکا، یکی از بزرگ ترین خریداران فولاد و مواد خام معدنی هم به شمار می رود. متاسفانه گاهی فراموش می کنیم که همه ما جدا از خط کشی های مرزی که برای خودمان به راه انداخته ایم یک خانواده بسیار بزرگ هستیم که روی یک کره خاکی مشترک زندگی می کنیم؛ ما به یکدیگر نیاز داریم و کارهای ریز و درشتمان به طور مستقیم روی یکدیگر تاثیر می گذارند.

اولین جنگ ارزی چه زمانی اتفاق افتاد؟

خلاصه کتاب جنگ  های ارزی

شیپور اولین جنگ ارزی از آلمان و در سال 1921 به صدا درآمد. در این هنگام، بانک مرکزی آلمان با چاپ بی وقفه پول، تورمی بسیار بزرگ را به وجود آورد که از آن با نام «اَبَر تورم» یاد می شود. آلمان قصد داشت با کم کردن ارزش پولش کسری بودجه دولت را جبران کند و راهی برای پرداخت بدهی هایش بیاید. در ابتدا مردم، کارخانه دارها و کارمندان دولت، خطر این تورم را احساس نکردند. البته آنها می دانستند که قیمت ها در حال افزایش است اما آن را یک ماجرای خانمان سوز به حساب نمی آوردند. کم کم و در عرض یکی دو سال، اوضاع عوض شد. کسانی که پول هایشان را در بانک ها پس انداز کرده بودند با از دست رفتن ارزش مارک، به خاک سیاه نشستند.

البته وضع سهام دارها، مَلاک ها و کسانی که پس انداز خود را به طلا تبدیل کرده بودند چندان بد نبود. در این میان و همگام با بدتر شدن اوضاع، آلمانی ها دیوانه وار پول چاپ می کردند! حتی بانک مرکزی برای این کار از چاپخانه شرکت های خصوصی هم استفاده می کرد! کشورهای خسارت دیده در دوران جنگ جهانی، مدام به آلمان فشار می آوردند تا پول خود را دریافت کنند؛ اما کاهش ارزش مارک، عملا این کار را غیر ممکن کرده بود. ناگفته نماند که بعضی کشورها مانند: «فرانسه» و «بلژیک» دیگر منتظر نمانند و با حمله به یک بخش صنعتی آلمان، کالاها و منابع را به اسم برداشت خسارت به یغما بردند!

عاقبت اولین جنگ ارزی چه شد؟

بد نیست بدانیم که بیشتر جنگ های ارزی در حال انجام یک نقشه سیاسی هستند و اهداف اقتصادی را دنبال نمی کنند! آلمان می خواست با کم ارزش کردن پولش، رابطه سیاسی خود را با کشورهایی مانند آمریکا و انگلیس از نو بسازد که این کار را هم کرد. فقط در این میان یک مشکل کوچک وجود داشت و آن هزاران خانواده و شهروندی بودند که حتی برای تهیه غذا هم دچار مشکل شدند و چه بسا بسیاری از آنها جان باختند.

بعد از آنکه آلمان به اهداف سیاسی خود از دستکاری ارزش مارک رسید، در عرض 3 سال کنترل اوضاع را به دست گرفت و چرخ تولید را با سرعت به راه انداخت. کشورهای زیادی از این روش آلمان درس گرفتند و حتی اکنون در حال اجرای آن در کشور خودشان هستند. هر چند در این میان، ثروتمندان ثروتمندتر می شوند و این مردم معمولی جامعه هستند که به قربانگاه این بازی ها فرستاده می شوند؛ حالا چه جلوی توپ جنگ، چه در جستجوی غذا!

قرارگیری ارزهای خارجی دوشادوش طلا

بیایید به چند سال قبل از بَلبَشوی آلمان بازگردیم؛ یعنی سال 1913. در این سال، آمریکا با تاسیس بانک مرکزی جدیدش به نام «فدرال رزرو» فصل جدیدی از بازی با پول و طلا را آغاز کرد. بعد از چند سال و همزمان با بی ارزش تر شدن پول آلمان، کشورهای جهان از جمله آمریکا در طول کنفرانس «جنوا» تصمیم بزرگی گرفتند. بر اساس آنچه که در این کنفرانس تصویب شد، کشورهای جهان دوباره به «استاندارد طلا» بازگشتند؛ اما نه آن استاندارد قدیمی. چون حسابی چکش کاری شده بود و حالا نام جدید آن «استاندارد مبادله طلا» بود.

یکی از بخش های جالب در این استاندارد که به توافق دیگر کشورها رسید، در نظر گرفتن ارز کشورهای دیگر همچون طلا بود. به زبان ساده، بانک مرکزی کشورهای مختلف می توانستند از ارز کشورهای دیگر به عنوان پشتوانه پولشان استفاده کنند! در ظاهر ماجرا همه چیز خوب و منطقی به نظر می رسید؛ اما در اصل، این کار چیزی جز ساختن خانه روی آب نبود. چون اگر ارز یک کشور که تریلیون ها از آن در بانک مرکزی یک کشور دیگر اندوخته شده است به یکباره بی ارزش می شد – مانند آنچه که برای پول آلمان پیش آمد – فاتحه اقتصاد آن کشور، خوانده می شد!

وقتی کشورهای بزرگ به فکر ایجاد نظم پولی جهانی می افتند

بعد از گذشت چند سال از جنگ های جهانی و بهتر شدن اقتصاد جهان، متفقین – البته آن بخش از متفقین که قدرت اقتصادی خوبی داشتند – دور هم جمع شدند تا با درس گرفتن از بحران های اقتصادی گذشته، سیستم تازه ای را برای اقتصاد جهانی به راه بیندازند. این سیستم تازه تاسیس شده توانست تا 30 سال، آرامش را به حوزه ارزها و اقتصاد هدیه بدهد. در سایه این آرامش، کشورها رشد کردن، زیرساخت هایشان را ترمیم کرده و خودشان را برای استقبال از پیشرفت ها آماده ساختند. در این سیستم، دلار آمریکا به طلا گره خورد و به عنوان مبنایی برای مبادلات جهانی قرار گرفت.

متفقین با هم قرار گذاشته بودند که هیچ کدام از آنها بدون اجازه گرفتن، ارزش پول خود را پایین نیاورند. البته فقط کشورهایی این اجازه را دریافت می کردند که اوضاع اقتصادی بسیار بدی داشتند. آنها «صندوق بین المللی پول» را هم راه اندازی کردند و به برخی کشورها که دچار کسری بودجه شده بودند وام می دادند؛ اما این ماجرا دوام چندانی نداشت و توسط خود آمریکا که از ستون های اصلی این سیستم به شمار می رفت مورد آسیب قرار گرفت.

چرا آمریکا در هچل سیستمی که ساخت، گیر افتاد؟

خلاصه کتاب جنگ  های ارزی

می توان این موضوع را به گردن دو نکته انداخت:

  1. شدت گرفتن درگیری ها در ویتنام
  2. برنامه مبارزه با فقر در آمریکا

مورد اول، به معنی «افزایش هزینه های جنگ» و مورد دوم به معنی «افزایش هزینه های دولت» در بازه ای طولانی بود. به همین دلیل، آتش تورم بالا گرفت و ارزش دلار به صورت پله ا ی کاهش یافت. مردم آمریکا هم درست در همان اوضاع مردم آلمان قبل از انفجار تورم بودند. آنها افزایش قیمت ها را می دیدند اما فکر نمی کردند که این مورد تا مرز خالی و بی ارزش شدن حساب های پس اندازشان و سقوط ارزش دارایی های دیگرشان پیش برود. چون آمریکا چهره ای قدرتمند از خودش را به جهان نشان داده بود. غافل از آنکه در پس این چهره، دولتمردانی نگران، زندگی می کردند.

انگلیس، دکمه آغاز جنگ های ارزی را فشار داد

انگلیس هم یکی از متحدان آمریکا در سیستم جدیدی پولی بود و مو به مو طبق دستورات آمریکا قدم برمی داشت؛ اما دیری نپایید که با شدت گرفتن بحران های مالی در سال 1967 دولت انگلستان بدون کسب اجازه از آمریکا، ارزش پوند خود را کاهش داد. دو مورد باعث گیر افتادن پوند در بحران مالی آن سال ها شدند؛ اولین مورد، «ناهمگون بودن میزان پوند در کشورهای مختلف» و دومین مورد، «ناکافی بودن ذخیره های طلای انگلیس برای بازخرید این دارایی های کاغذی» بود. با این اقدام انگلیس، کشورهای دیگری که عضو سیستم جدید پولی شده بودند هم به خودشان این حق را دادند تا همچون انگلیس، ارزش پول خود را دستکاری کنند. برگ برنده آمریکا در این بر هم زدن بازی، گره خوردن دلار به طلا بود.

جنگ های ارزی دوران ما

اکنون، زمان قدرت نمایی سه ارز «دلار»، «یورو»، «یوان» و جنگ های ارزی میان آنها است. البته ارزهای دیگری هم در این میدان نبرد حضور دارند اما با توجه به حجم معاملاتی که دلار، یوان و یورو در جهان دارند، نمی توان آنها را در خط مقدم این نبرد جای داد. برخی از اقتصاددان ها جنگ ارزی سوم را بسیار عظیم تر از دو جنگ قبلی می دانند که شاید در آینده هم نمونه آن پیدا نشود. تورم، کم شدن عمدی ارزش پول کشورها، افزایش بیکاری و … نشانه هایی از زنده بودن این جنگ به شمار می روند. جالب این است که دلار، در تمام خط مقد م های این نبرد، حضور دارد. چه در جبهه یوان و چه در خاکریز یورو، دلار همیشه یک سوی ماجرا است.

نبرد دلار و یوان، پشت خاکریز تعصب و کمونیسم

چین، به مدت چندین دهه به اقتصاد کشورش و رشد آن اهمیتی نمی داد. دولت کمونیستی خلق چین با تمام قوا به سرکوبی بازار خودش و کم سوترین نشانه های پیشرفت می پرداخت؛ اما کم کم دریافت که نمی تواند به این مسیر ادامه دهد. از همین نقطه بود که تحول در اقتصاد چین شروع شد. دولت این کشور می خواست زیرساخت های کشور را ارتقا دهد و برای میلیون ها چینی، کار ایجاد کند. برای رسیدن به این اهداف، چاره ای جز آغاز صادرات تمام عیار به جهان نداشت. در ادامه این تصمیم، چین، بازی خود با ارزش یوان را آغاز کرد و زمینه صادرات ارزان به تمام دنیا را به وجود آورد. آمریکا و اروپا که در ابتدا چین را چندان جدی نمی گرفتند ناغافل به خودشان آمدند!

چین داشت با دستکاری ارزش پولش، به طور مستقیم روی اقتصاد آمریکا، اروپا و حتی جهان، تاثیر منفی می گذاشت و خودش را بالا می کشید. آمریکا چند بار به چین تاکید کرد که باید دست از بازی با ارزش یوان بردارد؛ اما فایده ای نداشت. از طرفی دیگر، اوضاع داخلی در چین پر از هیاهو شد و کشتار مردم توسط دولت، بهانه ای دست آمریکا داد تا با تحریم های اقتصادی از چین زهرچشم بگیرد. مدتی بعد، هنگام حمله تروریستی «القاعده» به آمریکا، روابط چین و آمریکا به طرز عجیبی بهتر شد. آن هم به این دلیل که چین در این ماجرا طرف آمریکا را گرفت و از مبارزه جهانی با تروریسم، سخن ها گفت!

گروه G20 چیست؟

کشورهای قدرتمند جهان برای حل کردن مسائلی که فراتر از قدرت کشورهایشان بود و در حد جهانی شاخ و شانه می کشید، دور هم جمع شدند و نام خود را «گروه G20» گذاشتند. کشورهایی مانند: «آمریکا»، «کانادا»، «فرانسه»، «آلمان»، «انگلیس»، «ایتالیا» و … در این گروه عضو هستند.

نگاهی به آینده دلار و تحولات جهانی

خلاصه کتاب جنگ  های ارزی

دلار به طرز عجیبی با اقتصاد جهان گره خورده است. بسیاری از کشورهای جهان، از دلار به عنوان نوعی اندوخته استفاده می کنند، خرید و فروش های بین المللی خود را بر اساس آن انجام می دهند و حتی مانند چین با خرید اوراق بدهی آمریکا به شکلی غیر مستقیم روی دلار سرمایه گذاری می کنند. در هر صورت، اگر فدرال رزرو همچنان به چاپ دلار ادامه دهد و راهی برای کم کردن تورم پیدا نکند، فاجعه پیش رو فقط در حد و اندازه جنگ های ارزی پیش نمی رود. بلکه همچون آتش کوچکی که در یک جنگل افتاده باشد، آرامش جهانی، امنیت و حتی استقلال کشورها را تهدید می کند.

یکی از راه هایی که می تواند آمریکا و به دنبال آن جهان را از جهنم سقوط ارزش دلار نجات دهد، ساده سازی مشکلات فعلی و تلاش برای حل کردن آنها نه به صورت یک مجموعه بزرگ بلکه در قالب بخش های کوچکی از یک چالش است. مانند همان شوخی جهانی که می گوید: «برای خوردن یک فیل اول باید آن را به اندازه دهانتان کوچک کنید» مشکلات بزرگ جهانی که گریبان دلار را گرفته اند یا به علت دلار ایجاد شده اند هم از همین روش به سرانجام می رسند؛ مثلا:

  • کوچک تر و محدودتر کردن بانک های بسیار بزرگ جهانی و تبدیل کردن آنها به چندین بانک کوچک!
  • محدود کردن معاملات مشتقات مالی
  • تلاش برای طراحی یک استاندارد طلای جدید و سازگار پذیر
  • کم کردن نقش بانک های مرکزی در اقتصاد
  • اجباری کردن مطالعه «تاریخ اقتصاد جهان» به ویژه برای سیاستمداران و اقتصاددان ها!

نظر شما چیست؟

چه پیش بینی در مورد آینده دلار در ایران دارید؟ لطفا نظرتان را برایمان بنویسید.

ادامه مطلب
معرفی 10 کتاب تأثیرگذار که زندگی شما را متحول می‌کند
معرفی 10 کتاب تأثیرگذار که زندگی شما را متحول می‌کند

امروزه مهم ترین عامل موفقیت در زندگی این است که بتوانیم خود را بشناسیم و با پرورش استعدادهایمان در مسیر موفقیت گام برداریم؛ از این رو داشتن راهنما در این مسیر می تواند بسیار مؤثر باشد تا در لحظات دشوار به آن رجوع کنیم و راه درست را جویا شویم. اگر می خواهید برگ جدیدی از زندگی خود را آغاز کنید، ما فهرست 10 کتاب تاثیرگذار را به شما معرفی کنیم که سبب تغییر در زندگی شما می شوند. این کتاب ها به شما کمک می کنند تا در راه تحول شخصی خود گام بردارید و با گسترش دنیای پیش رویتان، به اهداف بزرگ خود نزدیک تر شوید؛ پس در این مقاله همراه ما باشید تا با این 10 کتاب تأثیرگذار آشنا شوید.

1) کتاب Emotional Intelligence نوشته Daniel Goleman

اولین کتاب تاثیرگذار «هوش هیجانی» نوشته «دنیل گلمن»، روان شناس و نامزد دریافت جایزه پولیتزر است. نویسنده در این کتاب، هوش هیجانی و تأثیر آن بر جنبه های مختلف زندگی را بررسی کرده است. با مطالعه این کتاب درمی یابید که چطور هوش هیجانی تکامل پیدا کرده و تقویت شده است. کتاب گلمن برای افرادی مناسب است که به دنبال زندگی براساس توانمندی های شخصی هستند. این کتاب به شما می آموزد که رابطه میان موفقیت، توانایی های شناختی و دیدگاه مثبت چگونه است.

2) کتاب Flow نوشته Mihaly Csikszentmihalyi

اگر می خواهید پاسخ این پرسش را بدانید که کلید کسب لذت بیشتر در زندگی چیست، کتاب تاثیرگذار Flow را مطالعه کنید. نویسنده این کتاب می گوید، هنگامی که زمان خود را به موضوعی اختصاص می دهید که خیلی سخت نیست و سبب اضطراب و نگرانی شما نمی شود، یا اینکه به دلیل آسان بودن موضوع بی حوصله نمی َ شوید، در آن موضوع غرق می شوید؛ در این صورت می توانید در عین خلاق بودن تمرکز خود را نیز حفظ کنید. نویسنده در زمینه مثبت اندیشی، خلاقیت و افزایش انگیزه فعالیت کرده و کتاب های بسیاری در این باره نوشته است تا به افراد کمک کند که با خودآگاهی بتوانند به امور زندگی خود تسلط بیابند.

3) کتاب How To Stop Worrying and Start Living نوشته دیل کارنگی

این کتاب مجموعه ای خودیاری است که در مقایسه با دیگر کتاب های این نویسنده کمتر شناخته شده است. کتاب «نگرانی را متوقف کرده و شروع به زندگی کنید» به وضوح شرح می دهد که نگرانی می تواند چه عواقب آزاردهنده ای داشته باشد، اما شما با استفاده از ابزارهایی که نویسنده معرفی می کند، می توانید گامی مثبت برای کاهش نگرانی و اضطراب خود بردارید. دیل کارنگی برای اثبات سخنان خود اتفاقات واقعی مختلفی را در کتاب روایت کرده است تا خواننده بهتر بتواند تأثیر منفی نگرانی را درک کند.

4) کتاب Drive نوشته Daniel Pink

انگیزه یکی از مواردی است که بیشتر مدیران آن را به اشتباه به کارمندان خود آموزش می دهند. نویسنده در این کتاب تاثیرگذار، انگیزه درونی و بیرونی را شرح داده و تفاوت این دو را مشخص کرده است. به اعتقاد Daniel Pink امروزه بسیاری از کسب وکارها به جای تمرکز بر انگیزه های درونی، سعی دارند از روش های غیرکاربردی برای افزایش انگیزه های بیرونی استفاده کنند. در این کتاب شرح داده شده که چگونه با استفاده از درک انگیزه درونی و پرورش آن می توانیم بیشترین تأثیر و بهره وری را در زمینه کاری و زندگی شخصی خود داشته باشیم.

5) کتاب تاثیرگذار How Will You Measure Your Life? نوشتهClayton M. Christensen, James Allworth and Karen Dillon

معرفی 10 کتاب تأثیرگذار که زندگی شما را متحول می کند

اگر به تازگی به این موضوع فکر کرده اید که چگونه بین زندگی شخصی و کاری خود تعادل ایجاد کنید، باید بدانید که این کتاب دقیقاً برای شما نوشته شده است. Clayton M. Christensen تجربه فراوانی در زمینه تجارت داشته و به تازگی نیز از بیماری سرطان نجات یافته است؛ بنابراین شخص مناسبی است تا به این پرسش ما پاسخ دهد. این شخص بینشی منحصر به فرد درباره نحوه مدیریت زندگی و کار دارد. با استفاده از توصیه های او می توانیم در زندگی حرفه ای به موفقیت دست یابیم و شادی واقعی را در زندگی شخصی خود تجربه کنیم. نویسندگان این کتاب به شما کمک می کنند تا بتوانید روابط ازدست رفته خود با اطرافیانتان را از نو بسازید.

6) کتاب آیین دوست یابی نوشته دیل کارنگی

کتاب تاثیرگذار «آیین دوست یابی» به قلم «دیل کارنگی» با بیان اصول مهم و مؤثر در ارتباط با دیگران و نحوه تأثیرگذاری بر آن ها به شما می آموزد تا بتوانید دوستی های عمیقی داشته باشید. در این کتاب، داستان هایی از افراد مشهور مانند رؤسای جمهور، سیاستمداران و تاجران مختلف روایت شده تا با تجربه های آنان آشنا شویم. اگر شما هم مدیر مجموعه ، کارمند، مشاور یا معلم هستید و به طورکلی به صورت روزانه با افراد مختلف سروکار دارید، باید این کتاب را در فهرست مطالعه خود قرار دهید.

7) کتاب 59 ثانیه نوشته Richard Wiseman

ریچارد وایزمن روان شناس، نویسنده کتاب 59 ثانیه و یکی از مبتکرترین روان شناسان تجربی در جهان است. او در کتاب 59 ثانیه نکات مفیدی را ارائه می دهد که شما با مطالعه و تمرین آن ها می توانید زندگی خود را تغییر دهید.

8) کتاب Active Your Brain نوشته Scott G. Halford

از دیدگاه نویسنده این کتاب، ساده ترین و حیاتی ترین گامی که همه ما می توانیم برای زندگی خود برداریم، این است که از هم اکنون تصمیم بگیریم طوری زندگی کنیم که خودمان می خواهیم. اگر منتظر بمانیم تا همه امور بر وفق مراد ما شوند، ممکن است دیگر زمانی برای زندگی کردن باقی نماند. با وجود همه پیشرفت های علمی که در دهه های اخیر صورت گرفته، هنوز نتوانسته ایم سازوکار دقیق مغز را کشف کنیم. این کتاب تاثیرگذار با استناد به تحقیقات دانشمندان، مثال ها و تمرین های عملی به شما آموزش می دهد تا بتوانید به بهترین شکل از سلول های خاکستری مغز خود استفاده کنید. در این صورت می توانید هوشیارتر بوده و احساس رضایت بیشتری از زندگی داشته باشید.

9) کتاب 13 Things Mentally Strong People Don’t Do نوشته Amy Morin

آیا تا به حال رؤیای این را داشته اید که صاحب کسب وکار شخصی خود باشید؟ آیا تاکنون به نوشتن یک رمان فکر کرده اید؟ اگر به شما بگوییم که می توانید همین امروز این کار را آغاز کنید، آیا مانعی سر راه شما قرار دارد؟ در این کتاب نویسنده به شما می گوید که چرخه عدم موفقیت چیست و چگونه می توانید آن را بشکنید. با از بین بردن بهانه ها می توانید قدرت ذهنی خود را افزایش دهید، بر ترس هایتان غلبه کنید و آن ها را به موتور متحرکی برای شروع یک هدف جدید تبدیل کنید.

10) کتاب تاثیرگذار Finding Your Elements نوشته Ken Robinson

معرفی 10 کتاب تأثیرگذار که زندگی شما را متحول می کند

از دیدگاه نویسنده این کتاب، مشکل بیشتر ما انسان ها این نیست که اهداف بزرگی برای خود در نظر می گیریم و در رسیدن به آن ها شکست می خوریم، بلکه مشکل اصلی این است که اهداف انتخابی ما بسیار کوچک هستند و به راحتی می توان به آن ها دست یافت. Ken Robinson نویسنده و سخنران TED در این کتاب به شما کمک می کند تا استعدادهای واقعی خود را پیدا کنید. قلم این کتاب بسیار روان بوده و نویسنده در نگارش آن از لحنی طنز استفاده کرده است؛ بنابراین مطالعه آن می تواند برای بسیاری از افراد سرگرم کننده باشد. این کتاب نه تنها سبب افزایش بهره وری شما می َشود، بلکه کیفیت زندگی شما را نیز بهبود می بخشد.

سخن آخر

نکته ای که نباید آن را فراموش کنید این است که فقط مطالعه چند جلد کتاب باعث تحول زندگی شما نخواهد شد بلکه باید بتوانید نکات ذکر در آن ها را در لحظات زندگی خود عملی کنید. علاوه بر این بسیاری از افراد نمی دانند تا مطالعه کتاب های موفقیت را از کجا شروع کنند در این صورت این مقاله می تواند راهنمای خوبی براش شروع مطالعه باشد. با پیشرفت در این مسیر توانایی این را پیدا خواهید کرد تا خودتان کتاب های مفید را تشخیص داده و مطالعه کنید.
از بین کتاب های گفته شده در این مقاله کدام یک را تاکنون مطالعه کرده اید؟ آیا این کتاب ها توانسته اند تاثیر مثبتی روی زندگی شما بگذارند؟ نظراتتان را در بخش کامنت ها با ما به اشتراک بگذارید.

ادامه مطلب
روان شناسی پول
معرفی و خلاصه کتاب روان شناسی پول اثر مورگان هاوزل

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب روان شناسی پول خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب روان شناسی پول (Psychology Of Money)

روان شناسی پول، نگاهی عمیق تر به ماجرای برخورد ما با پول است. در واقع، بین دانستن یک ماجرا و انجام آن به روشی که می دانیم شکاف بزرگی وجود دارد. این ماجرا درست مثل آن است که برای یادگیری فنون دفاع شخصی، چندین هفته از زمانمان را صرف تماشای ویدیوهای آموزشی کنیم. در این وضعیت، ما می دانیم که به هنگام خطر باید چطور رفتار کنیم اما آیا این دانستن باعث می شود که در لحظه عمل هم چنین واکنشی را از خودمان نشان دهیم؟ این ماجرا در مورد پول و روش کار با آن نیز جاری است.

بیشتر ما به ویژه آنهایی که در دنیای سرمایه گذاری به فعالیت مشغول هستند یا اکنون درآمد قابل توجهی دارند فکر می کنند که سازوکار رفتار کردن با پول را می دانند؛ اما در حقیقت، معیار دانستن آنها توانایی شان در سرمایه گذاری، مدیریت پول و سودآوری است. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «روان شناسی پول» از «مورگان هاوزل» می رویم و لابه لای صحبت های او به دنبال پنجره تازه ای برای نگاه کردن به پول می گردیم. اگر احساس می کنید که شیوه رفتارتان با پول به پختگی نرسیده است و هنوز چیزهای زیادی برای یادگیری وجود دارند، تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

چرا مردم رفتار متفاوتی با پول دارند؟

شاید در نگاه اول این طور به نظر برسد که عده ای از مردم دو دستی در حال از بین بردن موقعیت های شگفت انگیز زندگی شان هستند. این در حالی است که آنها ابدا چنین احساسی ندارد و چه بسا در دلشان به خودشان یک «آفرین» بزرگ هم می گویند. جالب تر اینکه آنها هم در مقابل افرادی که تصمیم های مالی متفاوتی می گیرند همین نظر را دارند و با خودشان فکر می کنند که حتما دیگران به هنگام گرفتن آن تصمیم ها دیوانه شده بودند. علت این رفتارها و قضاوت ها چیزی نیست به جز تاثیر محل تولد و رشد آدم ها روی ذهن و رفتارشان. اجازه بدهید بیشتر توضیح بدهیم.

وقتی یک نفر که هیچ وقت در زندگی اش با چالش های مالی روبه رو نشده است وارد بازار سرمایه می شود، ریسک ها را بسیار ناچیز و حتی آنها را به عنوان نمک سرمایه گذاری و چیزی هیجان انگیز در نظر می گیرد. چون مفهوم هایی مانند «فقر»، «نیستی» و «کمبود» در دایره واژگان درونی او تعریف نشده اند. در نقطه مقابل، کسی که در فقر بزرگ شده است به ریسک های بازار سرمایه چپ چپ نگاه می کند و دوست ندارد با آنها در بیفتد. چون به خوبی می داند که اگر در پیش بینی هایش اشتباه کند باید با سرمایه ارزشمندش تاوان آن را بپردازد. همین ماجرا باعث تفاوت در رفتار آدم ها با پول می شود که کاملا هم قابل درک است.

پیروزی و شکست دو روی یک سکه هستند

مرز بین پیروزی و شکست بسیار باریک تر از یک تار مو است؛ اما نتیجه هایی که به نمایش می گذارد بسیار متفاوت تر از انتظار است. نکته ای که باید در مورد پیروزی و شکست بدانیم این است که این دو همیشه دوشادوش یکدیگر حرکت می کنند. دانستن این موضوع به ما کمک می کند که در مورد علت پیروزی یا شکست دیگران خیلی زود و سطحی قضاوت نکنیم. چون تمام موفقیت ها به دلیل تلاش سخت و طاقت فرسا یا تمام شکست ها به دلیل کاهلی و مسئولیت پذیر نبودن اتفاق نمی افتند.

در این میان عوامل زیادی دست در دست هم می دهند که نباید تاثیر آنها را نادیده گرفت. این موضوع دلیل خوبی به ما می دهد که به پیروزی های خود دل نبندیم و ملاقات با شکست را رسیدن به آخر خط حساب نکنیم. وظیفه ما تلاش هوشمندانه، درس گرفتن از اشتباه ها و برداشتن قدم های تازه است. تا زمانی که این موضوع را به یاد داشته باشیم در مسیر درست قرار داریم.

مراقب ریسک های ناپیدایی که می کنید باشید

بخش جالبی که در روان شناسی پول به آن می پردازیم «یاد گرفتن متوقف شدن» است. طمع انسان برای بیشتر داشتن می تواند در آغاز راه او را به سمت موفقیت هایی که در آرزویشان بوده سوق دهد؛ اما اگر این آتش شعله ور کنترل نشود هنگام رسیدن به موفقیت مثل آتشی که به انبار سوخت می رسد اَلو می گیرد و همه چیز را از بین می برد.

صفحه های تاریخ سرمایه گذاری پر است از ثروتمندانی که با تصمیم های اشتباهشان در عرض یک شب، تمام ثروت و اعتبار خود را به باد داده اند. برای کنترل کردن طمع و حتی استفاده مفید از آن باید برای خودتان حد و اندازه داشته باشید. این خوب است که همیشه به سمت جلو حرکت کنید اما نباید اجازه دهید که جنون طمع، منطق شما را یک لقمه چپ کند و شما را به سمت تصمیم هایی سوق دهد که در حالت معمولی هرگز به آنها فکر هم نمی کردید.

نتیجه های عجیب، حاصل یک فرمول ساده هستند

بیشتر ما داستان موفقیت افراد بسیار ثروتمند را می خوانیم و با خودمان فکر می کنیم که حتما آنها از رمز و راز پیچیده ای خبر داشتند؛ اما در حقیقت، ماجرا بسیار ساده تر از این حرف ها است. شاید بالا و پایین کردن نمودارها، انجام تحلیل هایی ریز و درشت یا حتی کمک گرفتن از ربات ها باعث شود که ما سرمایه گذاری سودآوری داشته باشیم اما این بدان معنا نیست که حتما می توانیم در آینده نزدیک به ثروت برسیم. چون این نگهداری سودها است که نتیجه های شگفت انگیز را به وجود می آورد نه فقط به دست آوردن آنها.

در واقع، ماجرا به روان شناسی پول گره خورده است. به زبان ساده، اگر شما از نعمت صبر برخوردار هستید، می توانید امیدوار باشید که ترکیب کردن این ویژگی با سرمایه گذاری هایتان شما را به ثروت می رساند. صبر کردن شیوه ای است که سرمایه گذاران بزرگی مثل «وارن بافت» و استادش «بنجامین گراهام» با استفاده از آن به ثروتی فراوان رسیدند. بی شک عوامل دیگری مانند تسلط بر ماجرای سرمایه گذاری هم در این ماجرا دخیل بودند اما راز اصلی، صبر کردن است. اگر شما در سرمایه گذاری هایتان به هدف های کوتاه مدت دل بسته اید و از صبر کردن خوشتان نمی آید در مسیری مخالف جریان ثروت قدم می گذارید. دست کم سعی کنید بخشی از سرمایه گذاری خود را با اهداف بلند مدت انجام دهید. این ماجرا می تواند در آینده مالی شما تحول بزرگی ایجاد کند.

ثروتمند شدن یا ثروتمند ماندن؛ مسئله این است!

روش ثروتمند شدن دیگر هیچ نکته پنهانی ندارد. شما می توانید با زیر رو کردن کتاب های مختلف و کمی تحقیق، هزاران راه برای ثروتمند شدن پیدا کنید؛ از تبدیل کردن علاقه خود به یک منبع درآمد بگیر تا شراکت در کسب و کار دیگران و … راه هایی مستقیم یا غیر مستقیم برای کسب ثروت به شمار می رود. در این میان، چیزی که از دید ما پنهان مانده، روش «حفظ ثروت» است.

در گوشه و کنار دنیا افراد زیادی هستند که درآمد جاری سرسام آوری دارند. این نشان می دهد که آنها روش کسب ثروت را به خوبی آموخته اند. اما باز هم در همان گوشه و کنارها افرادی را می بینیم که به دلیل ناتوانی در حفظ ثروتشان به یک فقیر تمام عیار تبدیل شده اند. می توان اینطور نتیجه گرفت که به دست آوردن پول، تنها نیمی از مسیر ثروتمندی است. ادامه مسیر به ماجرای تلاش ما برای حفظ آن پول بر می گردد.

چگونه از پولمان محافظت کنیم؟

روان شناسی پول

شاید یکی از سرراست ترین راه ها برای محافظت کردن از پولی که به دست آورده ایم «بدبینی» باشد. گفته معروفی در بحث روان شناسی پول هست که می گوید: «در زندگی خوش بین و در کار، بدبین باش.» چون خوش بینی در کار و ماجراهایی که به پول ربط دارد ما را به گرفتن تصمیم های عجیب و به دور از منطق سوق می دهد؛ مثلا شاید به هوای موفقیت مالی دیروز، یک روش سرمایه گذاری را نسخه ای جادویی در نظر بگیریم و بخواهیم روی آن بیشتر و بیشتر سرمایه گذاری کنیم.

این نوع خوش بینی که ما را با سر به چاه شکست فرو می برد یکی از بزرگ ترین دلایل ورشکستگی در جهان سرمایه گذاری است. بنابراین، به هنگام سرمایه گذاری، تا جای ممکن بدبین باشید؛ به روشی که استفاده می کنید، به روشی که قبلا استفاده می کردید، به توصیه هایی که می شنوید، به سهم های بسیار موفقی که می بینید و به تصمیم های بی برنامه ای که در شرایط بحرانی می گیرید. این بدبینی همچون فرشته نگهبان از شما، سرمایه تان و ضربه ای که شاید به عزیزانتان وارد کنید محافظت می کند.

شکست خوردن در بازار سهام، طبیعی است

بخشی از روان شناسی پول به این موضوع اشاره دارد که در بازار سرمایه میزان اشتباه ها از پیروزی ها بسیار بیشتر است. این روند طبیعی بازار سهام است. چون همه چیز آن چیزی نیست که دیده می شود. این اولین درسی است که سرمایه گذاران موفق آن را یاد می گیرند. وقتی بدانید که در بازی سرمایه، شکست یکی از همراهانتان خواهد بود، این توانایی را پیدا می کنید که واکنشتان را در برابر شکست ها کنترل کنید. گذشته از این، پیروزی های این بازار هم برای خودشان ماجرایی دارند.

داستان پیروزی های بازار سرمایه، ما را به یاد «اصل 80-20» می اندازد. چون درصد بسیار بزرگی از موفقیت های مالی سرمایه گذاران مدیون کوچکترین پیروزی هایشان است که آورده بزرگی را به ارمغان آورده اند. باید یاد بگیرید که در دنیای سرمایه گذاری «عالی» وجود خارجی ندارد. اگر شما بتوانید خودتان را در حد متوسط نگه دارید یک نابغه محسوب می شوید!

بیشترین سود شما از ثروت، به دست آوردن آزادی است

یکی از دلیل های پنهان پشت ماجرای ثروت اندوزی و به دست آوردن سود، آزادی است. با شکوه ترین نوع آزادی، آزادی روحی است. اینکه شما هر زمان که اراده کنید بتوانید کار مورد علاقه تان را انجام دهید، در کنار افراد مورد علاقه تان باشید و به چیزی مشغول شوید که از آن لذت می برید. بیشتر انسان ها به نوعی برده کار و زندگی شان هستند. پول می تواند آزادی آنها را بخرد. وقتی پول کافی داشته باشیم می توانیم بدون دغدغه به سراغ شکلی از زندگی که همیشه آرزویش را داشتیم برویم.

پول به ما این احساس را می دهد که می توانیم کنترل زندگی مان را در دست داشته باشیم و آن را به هر سو که دوست داریم بکشانیم. این ماجرایی است که بسیاری از افراد در طول زندگی شان آن را تجربه نمی کنند. آنها به جای احساس آزادی و کنترل داشتن روی زندگی شان احساس بردگی و حتی قربانی بودن می کنند. به دنبال این قضیه همیشه می خواهند تقصیرها را بر گردن دیگران بیندازند و از بار مسئولیت ها شانه خالی کنند. داشتن پول به اندازه کافی، شادی را به زندگی انسان ها دعوت می کند.

بازی خنده دار کار بیشتر، پول بیشتر، شادی کمتر!

چه شد؟! مگر قرار نبود که با به دست آوردن پول بیشتر بتوانیم شادی را در زندگی مان داشته باشیم؟ پس چرا روان شناسی پول نشان می دهد که مردم عصر ما با وجود اینکه درآمد بیشتری دارند شادی کمتری را تجربه می کنند؟ راز این ماجرا در تمام نشدن ساعت های کاری است. اجازه بدهید بیشتر برایتان توضیح بدهیم.

در گذشته که بیشتر کارها بدنی بود، هر کارمند راس یک ساعت به سر کار می رفت، راس یک ساعت مشخص هم کارش تمام می شد و می توانست از زمان باقی مانده بیداری اش برای خودش استفاده کند؛ اما بیشتر کارهایی که در عصر ما وجود دارند، فکری هستند. همین موضوع باعث می‎ شود که کارمند، دفتر کارش را ترک کند اما هر دقیقه و ثانیه به فکر کاری باشد که هنوز تمامش نکرده و ایده ای که رئیسش فردا اول صبح آن را طلب می کند! این یعنی جسم کارمند به خانه می رود اما ذهنش پیوسته مشغول کار است. در واقع کار او هیچ وقت تمام نمی شود.

در جستجوی قاتل شادی

مشکلی که می توانیم آن را به عنوان «قاتل شادی» خطاب کنیم، کارهای فکری و تمام نشدن ساعت های کاری است. کارهای فکری دیده نمی شوند اما بسیار بیشتر از حد تصور از انسان انرژی می گیرند و به او استرس وارد می کنند. وقتی ذهن، مشغول کار باشد، دیگر وقتی نمی ماند که بخواهد آن را صرف یافتن شادی زندگی اش یا انجام کارهای مورد علاقه اش کند. ذهن خسته، راهی برای خرج کردن پول بیشتر و بیرون کشیدن شادی از آن پیدا نمی کند.

اگر هم پول را خرج کند، زمانی برای لذت بردن از آن نمی یابد! نسل های گذشته، روی زمانشان کنترل داشتند، اما نسل امروز بشر به لطف پیشرفت تکنولوژی، اینترنت، موبایل و لپ تاپ، همیشه در دسترس است و این انتظار بیجا را در کارفرماها ایجاد می کند که همیشه هم می تواند آماده به خدمت باشد! تعطیل بودن جسم و ذهن، کیمیای نابی است که می توانید با ثروتی که آن را اندوخته اید دوباره به دستش بیاورید.

مردم تشنه احترام هستند نه ثروت

سر و کار داشتن با روان شناسی پول، رازهای عجیبی را با ما در میان می گذارد. در حالت معمولی ما فکر می کنیم که پول، نهایت چیزی است که می خواهیم؛ آن خودرو، آن خانه ویلایی، آن مغازه، آن پاساژ، آن ساحل و حتی آن فرد مشخص، نهایت خواسته ما از زندگی است. ولی در حقیقت، ما تشنه توجه و احترامی هستیم که سوار شدن در آن خودرو، زیستن در آن خانه یا هم کلام شدن با آن فرد در وجودمان می رویاند. متاسفانه راه غلطی که بیشتر مردم در پیش می گیرند، گره زدن این توجه و احترام به ثروتی است که ندارند.

آنها با خودشان خیال می کنند که اگر روزی چنین ثروت و امکاناتی را به دست بیاورند دیگران به طور خودکار و از روی یک قرارداد نانوشته به آنها بیشتر توجه می کنند، احترام می گذارند و حتی دوست می دارند. این در حالی است که جلب توجه افراد واقعی، آنهایی که دوست داریم جایی ویژه در زندگی مان داشته باشند ربطی به پول ندارد. ما چه ثروتمند باشیم و چه فقیر، آنهایی که واقعی هستند در کنارمان می مانند. تنها هنر پول این است که زندگی را برایمان راحت تر می کند. اما این قدرت را ندارد که برایمان احترام یا علاقه قلبی بخرد. این چیزها با پول خریداری نمی شوند باید با قلب و مَرامتان آنها را به دست بیاورید.

لطفا گوشی دستتان باشد که با پول خرج کردن پولدار به نظر نمی رسید!

اصطلاح «تازه به دوران رسیده» چندان هم چیز بیراهی نیست. معمولا این اصطلاح در مورد کسانی به کار می رود که به تازگی در طی یک جهش مالی از فقر به ثروت رسیده اند. این افراد و بسیار دیگری که حتی آرام آرام به ثروت رسیده اند از هر فرصتی برای نشان دادن ثروت خود به دیگران استفاده می کنند. چون خودشان هنوز به وضعیت جدید و ثروتی که دارند عادت نکرده و حتی آن را باور ندارند.

تصور آنها از خودشان هنوز همان فردی است که اوضاع مالی افتضاحی دارد و نمی داند فردا چگونه می خواهد روزش را شب کند. اگر سری به سرنوشت برنده های لاتاری بزنید می توانید این ماجرا را کاملا درک کنید. تقریبا بیشتر برندگان لاتاری پس از برنده شدن شادی خود را از دست دادند، عزیزانشان آنها را ترک کردند و حتی به جای ثروتمند شدن کارشان به کارتن خوابی کشیده شد. این ماجرا به ذهن فقیر آنها برمی گردد.

ذهن ثروتمند، شما را ثروتمند نگه می دارد؛ ذهن فقیر، نابودتان می کند!

روان شناسی پول

به همین دلیل است که می گویند ابتدا باید در ذهنتان به فردی ثروتمند شوید و پس از آن ثروت فیزیکی را پیدا کنید. چون در آن صورت به دنبال به رخ کشیدن ثروتتان به دیگران نیستید. شما می دانید که ثروتمند هستید و این ثروت از آن شما است. بنابراین نیازی ندارید که آن را به روش های مختلف – که اغلب بسیار گران هم هستند – به خودتان و دیگران نشان دهید.

برای ثروتمند بودن و ثروتمند ماندن نباید پولتان را برای به رخ کشیدن پولتان خرج کنید! البته بدتر از آن هم وجود دارد و آن زمانی است که پول نداشته خودتان را خرج می کنید و با خوش بینی نسبت به آینده مالی تان زیر بار قرض می روید. بهترین توصیه ای که می توانیم به شما بکنیم این است که ثروتمند به نظر نیایید، ثروتمند باشید!

با هر سطح درآمدی، پس انداز کنید

شاید بزرگ ترین پیامی که در کتاب روان شناسی پول وجود دارد همین پس انداز کردن است. اجازه بدهید قبل از هر چیز یک سوتفاهم مهم در مورد ثروت را با هم حل کنیم. ثروت به معنی توانایی سرمایه گذاری شما، افزایش درآمدتان و به دست آوردن بازده نیست. ثروت، پولی است که آن را در اختیارتان دارید و حتی با سود صفر درصد در بانک نگهداری می کنید. این پول است که به شما قدرت کنترل زمانتان، توانایی سرمایه گذاری – البته فقط با بخشی کوچک از آن – و آرامش می دهد.

نکته ای که بهتر است در مورد پس انداز کردن بدانید این است که بدون هدف خاصی و فقط برای پس انداز کردن، پس انداز کنید. این کار را به عنوان ساخت دیوارهای فولادی پیرامون آرامش زندگی تان و محافظت کردن از شادی تان در نظر بگیرید. یادتان باشد که میزان درآمدتان در صورتی می تواند شما را ثروتمند کند که هزینه هایتان را ثابت نگه دارید و الباقی پولتان را پس انداز کنید. اگر همزمان با رشد درآمدتان و پاسخ دادن به هزینه های ضروری زندگی و آرامشتان باز هم به دنبال هزینه تراشی با هدف چشم و هم چشمی یا خودنمایی شدید، بدانید که در حال دستبرد زدن به ثروت خود هستید. از پولتان در مقابل دزدها، کلاهبردارها و البته طمع خودتان محافظت کنید. این اصلی ترین راه برای ثروتمند شدن است.

در بازار سرمایه به دنبال عالی بودن نباشید

برخی از افرادی که در بازار سرمایه فعالیت می کنند به ویژه آنهایی که تازه در این راه قدم گذاشته اند می خواهند عملکردی بالا را از خودشان نشان دهند. به همین دلیل مدام از این شاخه به آن شاخه می پرند از این استراتژی به آن استراتژی پناه می برند و هر لحظه در پی یافتن یک راه تازه هستند. این کار در بازاری که شکست یکی از برادران خونی آن به شمار می رود و نابغه بودن به معنای حرکت در حد متوسط است کاری بیهوده و حتی می توان گفت قدم گذاشتن در بیراهه محسوب می شود.

باید به یاد داشته باشیم که بخواهیم یا نخواهیم ما موجوداتی احساسی هستیم. بنابراین، اگر روش منطقی مان نتواند قلبمان را با خودش همراه کند در کمال تعجب دست به رفتارهایی عجیب می زنیم و چه بسا خودمان را در سراشیبی سقوط مالی بیندازیم. بنابراین به هنگام تدوین استراتژی سرمایه گذاری به دنبال عالی بودن نباشید بلکه به دست آوردن احساس خوب از عملکردتان را پایه قرار دهید. چون در آن صورت به تصمیمی که می گیرید، هدفی که مشخص می کنید و استراتژیتان پایبند خواهید ماند.

سرمایه گذاری یک علم نرم ست

همان طور که می دانید، علم دو چهره نرم و سخت دارد. چیزهایی مثل پزشکی، زمین شناسی و … در دسته علوم سخت قرار می گیرند. چون ساختار بدن انسان و کره زمین از گذشته تا به الان تغییری نکرده است. ولی چیزهای دیگری مثل علم سرمایه گذاری در دسته علوم نرم قرار می گیرد. چون تا دلتان بخواهد تغییر می کنند.

علت این تغییر هم احساس انسان ها و تصمیم هایی است بر پایه احساسشان می گیرند. با این حساب، نمی توانیم با مطالعه تاریخ سرمایه گذاری بگوییم که بله، چون این اتفاق در گذشته رخ داده است بنابراین، بی برو برگرد در آینده هم رخ می دهد. چون تاریخ سرمایه گذاری هم به دست همان انسان های احساسی شکل گرفته است.

پیام اصلی «مورگان هاوزل» در کتاب «روان شناسی پول» چه بود؟

روان شناسی پول

مورگان هاوزل در کتاب «روان شناسی پول» به دنبال نشان دادن رفتارهای غیر منطقی ما در برخورد با ماجرای پول بود. او در اثر سال ها کار با پول و سرمایه به این نتیجه رسید که رفتارهای مالی ما بیشتر از آنکه ریشه های منطقی و اصولی داشته باشند احساسی هستند. هاوزل این ماجرا را حتی در بحران های اقتصادی و بازار سهام هم مشاهده کرد. توجه دوباره به تصمیم ها، بررسی آنها از چندین و چند دیدگاه و حتی قبول همراهی همیشگی شکست با سرمایه گذاری در شمار پیام هایی بودند که مورگان قصد داشت در این کتاب به گوش خوانندگانش برساند.

نظر شما چیست؟

آیا در اعماق وجودتان خودتان را فردی واقعا ثروتمند می دانید یا فقط در ظاهر ماجرا ادعای ثروتمندی می کنید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب سرمایه گذاری رفتاری
معرفی و خلاصه کتاب سرمایه گذاری رفتاری اثر جیمز مونتیر

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب سرمایه گذاری رفتاری خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب سرمایه گذاری رفتاری (Behavioural Investing)

ما در طول روزهای عمرمان روی چیزهای زیادی سرمایه گذاری می کنیم؛ مثلا تحصیلمان، سلامتمان، اندوخته دانشمان، سهم قلبمان و حتی روزهای عمرمان را به عنوان یک سرمایه در طبق اخلاص می گذاریم و آن را در بازارهای خاص خودشان معامله می کنیم. بنابراین، پُر بیراه نیست اگر سرمایه گذاری را نوعی رفتار انسانی که با حساب و کتاب آمیخته شده است در نظر بگیریم. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «سرمایه گذاری رفتاری» از «جیمز مونتیر» می رویم و پای گلچینی از صحبت های این نویسنده کارکشته بازارهای مالی می نشینیم. اگر به دنبال نکته های کوچکی می گردید که تاثیرهای بزرگی در تصمیم گیری های مالی تان داشته باشند، تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

به دنبال سرمایه گذاری رفتاری، جایی در میان خودمان

ما مجموعه ای شگفت انگیز از تصمیم های خوب و بدی هستیم که در طول زمان برای خودمان گرفتیم. خبر بد اینکه هیچ کس جز خودمان مسئول مستقیم این ماجرا نیست. خبر خوب اینکه می توانیم با گرفتن تصمیم های جدید، ورق را به نفع خودمان برگردانیم. چیزی که در دنیای سرمایه گذاری برای ورود به این مسیر جدید به ما کمک می کند، میزان آشنایی مان با سوءتفاهم های رفتاری، تله های ذهنی و در کل، تمام چیزهایی است که در ظاهر خوب هستند اما در باطن قصد به یغما بردن سرمایه مان را دارند. جالب تر اینکه ما می توانیم پس از آشنا شدن با سریال اشتباه های سرمایه گذاری، ظرف چند دقیقه آن را در دیگران تشخیص دهیم؛ اما وقتی نوبت به خودمان می رسد، آبی از ما گرم نمی شود. هر چه هست در درون ما است. در ادامه این ماجرا جستجو را از همان جا آغاز می کنیم.

جدالی ابدی میان بخش منطقی و احساسی ذهن ما

یکی از نکته های جالبی که در مورد ذهن ما وجود دارد، همسایگی دو بخش منطق و احساس است. بخش منطقی ذهن ما تمام تلاشش را می کند تا تصویری تحلیل شده و بر اساس داده هایی که از محیط اطراف به دست می آورد در اختیارمان قرار دهد. در نقطه مقابل، بخش احساسی ذهن ما اهمیتی به این دو دو تا چهار تا نمی دهد و فقط به دنبال چیزی می رود که احساس خوبی در موردش دارد. برخلاف تصور بسیاری از سرمایه گذاران، حتی کسانی که ساعت ها در مورد عقل و منطق سخنرانی می کنند، ذهن ما تصمیم های خود را بر پایه پاسخ دریافت شده از بخش احساسی مان می گیرد. به زبان ساده، ما تصمیم های خود را با منطقمان تحلیل کرده و با احساسمان می گیریم!

موشکافی تاثیر زمان در تصمیم گیری

سرمایه گذاری رفتاری، زمان را یکی از دلیل های اصلی برای خطا در تصمیم گیری به حساب می آورد. بر این اساس، یک تصمیم در دو زمان متفاوت، توسط شخص ما به دو صورت کاملا متفاوت گرفته می شود. این ماجرا ارتباط مستقیمی با شرایط حاکم بر لحظه تصمیم گیری دارد؛ مثلا اگر قبل از انجام معامله، تحت فشار روحی باشیم، با کسی یکه به دو کرده یا چیزی روی اعصابمان قدم رو برود، احتمال اینکه تحت هیجان آن لحظه، تصمیم های پر ریسکی بگیریم بسیار افزایش پیدا می کند. شاید اگر می توانستیم تصمیم گیری را به زمانی که آرامش خود را حفظ کرده ایم بکشانیم هرگز به سراغ برخی از معامله ها نمی رفتیم و حتی دیگران را از انجامشان منع می کردیم.

برای حل مشکل تصمیم های احساسی در زمان حال چه کنیم؟

یکی از بهترین راه حل ها این است که مدت ها قبل از لحظه تصمیم گیری به دنبال جمع آوری اطلاعات، تجزیه و تحلیل موقعیت باشید و همه چیز را به دقیقه 90 واگذار نکنید. در این صورت می توانید خودتان را در مقابل چالش هایی که در لحظه تصمیم گیری نشان می دهند بیمه کنید و اجازه ندهید که قدرت انتخابتان را تحت تاثیر خودشان قرار دهند. البته باید به خودتان هم قول بدهید که به نتیجه تجزیه و تحلیل های قبلی و داده هایی که با حوصله و دقت به دست آورده اید پایبند باشید.

خوش بینی و دردسرهای آن برای سرمایه گذاران

خلاصه کتاب سرمایه گذاری رفتاری

سرمایه گذاری رفتاری، ماجرای خوش بینی در زندگی و کار را از هم تفکیک کرده است. خوش بین بودن در زندگی روزانه به ما کمک می کند تا با وجود چالش هایی که گاه و بیگاه بر سر راهمان سبز می شوند باز هم برای ادامه دادن به مسیر پیش رویمان انگیزه و امید داشته باشیم؛ اما خوش بینی در بازار سرمایه، فرسنگ ها با سودآوری و موفقیت مالی فاصله دارد. چون چشمتان را به روی حقیقت می بندد و وادارتان می کند شرایط بد را به شیوه ای مثبت تفسیر کرده و بر اساس آن تصمیم های جدیدی برای سرمایه هایتان بگیرید. این موضوع نوعی انحراف و خطای ذهنی است که ما را با یک لبخند، روانه چاه های تاریک تصمیم های اشتباه می کند.

چه نسخه ای برای خوش بینی در بازار سرمایه وجود دارد؟

بهترین نوشدارو برای پیشگیری و درمان خوش بینی در بازارهای مالی «بدبینی» است. باید در مورد تک تک ماجراها، خبرها، اتفاق ها و خلاصه هر افت و خیزی که شاهدش هستید به شکلی انتقادی نگاه کنید. به هیچ خبر یا حرکتی اجازه ندهید که شما را با موج خودش همراه کند و جلوی تصمیم های عاقلانه ای که برای آینده سهامتان در نظر دارید را بگیرد. با آن اطلاعات خوب، درست مانند یک جاسوس رفتار کنید و تنها زمانی به آنها اجازه ورود به ذهنتان را بدهید که راست و دروغشان برایتان روشن شده باشد.

از کارشناس ها کیلومترها فاصله بگیرید!

تفاوت کارشناس های مالی با شما نه در میزان تخصص، نه اطلاعات و نه در تجربه شان است. تنها فرقی که آنها با شما دارند در میزان اطمینانی است که به حدس های خودشان دارند. آنها با خودشان فکر می کنند که توصیه هایشان بی بروبرگرد تمام مشکلات را از بین می برد و پیش بینی هایشان مو به مو به واقعیت تبدیل می شوند. این در حالی است که آنها در یک توهم شیرین و خطرناک به سر می برند. بدتر از همه اینکه ذهن ما با شنیدن نام فردی که او را متخصص صدا می زنند گارد خود را پایین می آورد، بدبینی و تفکر انتقادانه خود را کنار می گذارد و به حرف های آن فرد بدون هیچ تجزیه و تحلیلی گوش می دهد.

در بازارهای مالی این ماجرا می تواند ظرف چند ثانیه، تمام تلاش های شما برای اندوختن سرمایه را بر باد دهد. از طرف دیگر، ما به حرف کارشناسان گوش می دهیم چون فکر می کنیم این راهی است که باعث می شود از بقیه زرنگ تر باشیم. این در حالی است که برای موفقیت در بازارهای مالی نیازی به زرنگ تر بودن نداریم. تنها کاری که باید انجام دهیم دنبال کردن برنامه سرمایه گذاری خودمان و پایبندی به آن است. بنابراین، اگر به فکر آینده خودتان هستید، به حرف هیچ کارشناس، متخصص، اقتصاددان و … گوش ندهید. کار خودتان را بکنید!

آینده قابل پیش بینی نیست، بازار سهام هم همین طور!

یکی از بزرگ ترین دغدغه ها و مشکلاتی که سرمایه گذاری رفتاری، مثل آب خوردن آن را شناسایی می کند، تمایل شدید سرمایه گذاران و کارشناسان به پیش بینی آینده است. ما گاهی فراموش می کنیم که هیچ انسانی توانایی پیش‎بینی آینده را ندارد. به همین دلیل فکر می کنیم می توانیم روی پیش بینی های رنگارنگی که خودمان یا دیگران در مورد چیزهای مختلف می کنیم حسابی جداگانه بگشاییم.

همین اشتباه باعث می شود که به جای بررسی اطلاعات و آماده بودن برای رویارویی با تب و تاب غیر قابل پیش بینی بازار به حدس و گمان هایی بها بدهیم که راهشان از هیچ مسیری با واقعیت یکی نمی شود. اگر به دنبال موفقیت در بازار سهام هستید به جای تلاش برای پیش بینی ماجراهای آینده بازار، دست به کار شوید، اطلاعات را جمع آوری کرده و بر اساس واقعیتی که اکنون شاهد آن هستید معامله کنید. به زبان ساده، نه پیش بینی کنید و نه به پیش بینی کسی گوش دهید.

اطلاعات بیشتر، دردسرهای بزرگ تر

شاید در نگاه اول با خودمان فکر کنیم که داشتن اطلاعات، حرف اول را در دنیای سرمایه می زند اما سرمایه گذاری رفتاری نشان می دهد که اطلاعات، همیشه هم باعث پیروزی ما نمی شوند. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم. اگر داشتن اطلاعات را همچون یک طناب در نظر بگیریم، آنگاه فردی که داده های بیشتری در اختیار دارد، رشته های طناب بیشتری خواهد داشت؛ اما دست هر انسان هر چقدر هم که بزرگ باشد تا اندازه محدودی می تواند این طناب ها را نگه دارد. دست آخر، چندین طناب اضافی که دیگر در دستش جا نمی شوند را رها می کند. اطلاعات زیاد هم همین خاصیت را دارند. ما فکر می کنیم که با زیاد دانستن می توانیم راهی بزرگ تر برای خودمان باز کنیم اما چون توانایی پردازش اطلاعاتمان محدود است نمی توانیم از تمام آنها به یک اندازه و با یک سطح از کیفیت برخورد کنیم.

گذشته از این، افزایش داده های در دسترس، میزان خطا را افزایش می دهد و همزمان اطمینان سرمایه گذاران به درستی تحلیل هایشان را بالا می برد. هر دوی این موارد به تنهایی توانایی زمین زدن یک سرمایه گذار را دارند چه رسد به اینکه دست در دست هم بر سر سرمایه گذار بینوا فرود بیایند! پیشنهاد «جیمز مونتیر» در کتاب «سرمایه گذاری رفتاری» در نظر گرفتن تنها سه عامل به انتخاب خود سرمایه گذار و دقیق شدن در آنها است. با انجام این کار، نه تنها ثبات به سرمایه گذاری برمی گردد بلکه خطاهای زیادی هم از سر معامله گر می گذرد.

سریال دردسرهایی که برای تایید کردن خودمان تحمل می کنیم

خلاصه کتاب سرمایه گذاری رفتاری

ما انسان ها موجودات عجیبی هستیم. چون گاهی وقت ها رفتارهایی از ما سر می زند که هیچ منطقی توانایی کشف علت آن را ندارد؛ مثلا گاهی وقت ها غرورمان را از خودمان، پولمان، اعتبارمان و اعتمادی که دیگران به ما کرده اند بیشتر دوست می داریم. به دنبال این ماجرا برای اینکه ثابت کنیم حرفمان درست بوده و دیگران اشتباه می کنند هر داده ای که به دستمان می رسد را زیر رو می کنیم و شواهدی را می یابیم که همراستا با سخنان ما باشند. در این میان اگر هم چیزی پیدا کنیم که اشتباه بودن نظرمان را ثابت کند خیلی راحت آن را نادیده می گیریم. این ماجرا نشان می دهد که حتی بدون وجود یک لشکر از دشمن هایی که به خونمان تشنه هستند هم به تنهایی می توانیم خودمان را به دردسرهای بزرگ بیندازیم و یک تنه، نقش آن لشکر دشمن را برای خودمان ایفا کنیم!

در جریان واقعیت ها جاری باشید و لنگر انداختن را فراموش کنید

ذهن ما عاشق الگوهای تکراری است. بخش زیادی از سرمایه گذاری رفتاری هم بر اساس همین الگوهای تکرار شونده تشکیل شده است. چون ذهن ما می داند این کار از هدر رفتن انرژی و زمان جلوگیری می کند. ولی این ماجرا به خودی خود می تواند به تعصب فکری ختم شود؛ یعنی همان چیزی که چشممان را به روی واقعیت های تازه می بندد و از ما یک سرمایه گذار متعصب می سازد. این در حالی است که بازار سرمایه سرشار از واقعیت های تازه نفسی است که با خودشان موقعیت های تازه را به سوغات می آورند.

مقاومت کردن در مقابل این موقعیت های تازه یا برخورد با آنها به سبک فکرهای قدیمی مان دست ما را از موقعیت های تازه ای که می توانیم آنها را از آن خود کنیم کوتاه می کند. به زبان ساده، فکرهای قدیمی مان ما را به یک قسمت محدود از اقیانوس بازار زنجیر می کند و به ما اجازه نمی دهد که سوار کشتی فرصت های تازه شویم.

چرا ما به فکرهای گذشته خودمان اعتماد بیشتری داریم؟

این ماجرا علت های زیادی دارد. بیایید چند مورد از آنها را با هم بررسی کنیم:

  • شکست های گذشته

شکست به ویژه از نوع مالی آن اثری طولانی مدت روی ذهن باقی می گذارد. چون آن را به عنوان یک عبرت و ماجرایی با نتیجه های خطرناک در نظر می گیرد.

  • ترس نسبت به آینده

وقتی ذهنمان خاطره یک ماجرای تلخ را در خود ثبت می کند احساس ترس را به آن و تمام موقعیت های مشابه اش گره می زند. این قضیه به خودی خود می تواند قدرت اقدام کردن را از ما برباید.

  • یادآوری هزینه های فرصت از دست رفته

حسرت هم به نوبه خود سهمی قابل توجه در تکیه کردن ما به فکرها و باورهای گذشته مان دارد. وقتی یادآوری خاطره یک موقعیت از دست رفته، آه از نهادمان بلند کند، دست به هر کاری می زنیم تا دوباره در آن موقعیت گیر نیفتیم. این ماجرا دو نوع واکنش را در پی دارد. در حالت اول با خودمان قرار می گذاریم که به افکار و روش هایمان پایبند باشیم. چون علت از دست رفتن آن فرصت را بی توجهی نسبت به روش هایمان در نظر می گیریم. اما در حالت دوم به دنبال افکار جدید، روش های تازه و اصول انعطاف پذیر هستیم. جالب اینکه تنها عده کمی از افراد بسیار موفق، گزینه دوم را انتخاب می کنند.

سرمایه گذاری امید؛ فریبنده ترین خطای سرمایه گذاری رفتاری

در این نوع انحرافی از سرمایه گذاری، حقیقت های پشت یک شرکت در میان ماجراهای خوبی که از آن تعریف می شود پنهان می گردد. به همین دلیل، سرمایه گذاران به جای گشتن به دنبال نکته های مثبت و منفی یک شرکت، به امید بهتر شدن اوضاع در آینده ای نامعلوم، سرمایه خودشان را در اختیار آن شرکت قرار می دهند. برای جلوگیری از درگیر شدن با سرمایه گذاری امید باید از دنیای داستان های فریبنده و شیرین به قلب واقعیت، مهاجرت کنیم و در آن سرزمین، اردو بزنیم. برای این کار هم باید پیوسته مطالعه کنیم، برای خودمان استانداردهای سرمایه گذاری را تعریف کرده و مرزهای سود و زیان را روشن سازیم.

چرا توانایی ما در کشف موقعیت های خطرناکی که بیخ گوشمان رخ می دهند کم است؟

شاید نتوان تمام بحران های مالی در بازار سرمایه را پیش بینی کرد؛ ولی می توان با تماشای نشانه های رخ دادن این ماجرا خیلی محتاطانه تر رفتار کرد. با این وجود بسیاری از سرمایه گذاران توانایی دیدن این نشانه ها را حتی در فاصله یک سانتی متری هم ندارند. این ناتوانی چند دلیل دارد:

  • خوش بینی افراطی

خوش بینی خوب است اما جای آن در بازارهای مالی نیست. چون چشممان را به روی واقعیت هایی که در کنارمان رخ می دهند می بندد و حتی ما را به سمت سرمایه گذاری امید می کشاند. خوش بینی، مدام زیر گوشمان زمزمه می کند که هیچ کدام از شکست های مالی، کلاهبرداری ها یا گیر افتادن در حباب هایی که ناگهان بر سر راهمان سبز می شوند به زندگی مالی و حرفه ای ما ارتباطی ندارند و احتمال رخ دادنشان یک در میلیارد است. در حالی که اگر مراقب نباشیم خیلی راحت می توانیم سرمایه ارزشمند خودمان را در عرض چند ثانیه بر باد دهیم.

  • توهم کنترل

جدا از سرخوشی خوش بینی افراطی، دام دیگری هم بر سر راهمان پهن شده و آن نوعی اعتماد به نفس کاذب است. در پی این حس و حال عجیب، خودمان را به کوچه علی چپ می زنیم و خیال می کنیم که حتی اگر موقعیت پیش بینی نشده ای برایمان رخ بدهد می توانیم صد در صد آن را کنترل کنیم.

  • توهم امنیت

وقتی دیگر خیالمان از بابت رخ دادن یک اتفاق ناخوشایند مالی و مدیریت بحران آن راحت می شود این نوع از توهم به سراغمان می آید. در آن هنگام است که گارد خودمان را کاملا پایین می آوریم و به لقمه ای چرب و نرم برای سرمایه گذاران بدبینی که گوشی دستشان است، تبدیل می شویم.

  • آگاهانه اشتباه کردن

مورد دیگری که باعث خطای سرمایه گذاری رفتاری می شود، تعصب سودجویانه در انتخاب جهت مسیر معاملاتی است. این ماجرا زمانی اتفاق می افتد که ما به روشمان باور زیادی داریم. به دنبال این ماجرا چشم و گوشمان را به روی تمام اطلاعات و شواهدی که اشتباه بودن کارمان را نشانمان می دهند می بندیم. چون نمی خواهیم هزینه ای که برای قرار گرفتن در این مسیر صرف کرده ایم را رها کرده و در مسیر جدیدی قدم بگذاریم.

  • گذاشتن آینده، لب طاقچه فراموشی

برخی از سرمایه گذاران وجود خطر در آینده را قبول می کنند اما آن را در همان آینده نگه می دارند. به زبان ساده، آنها فکر نمی کنند بحران های آینده روی تصمیم هایی که امروز و فردا می گیرند تاثیری داشته باشند.

  • ندیدن انتخابی!

نکته جالبی که در مورد ما انسان ها وجود دارد این است که اگر چیزی برایمان مهم نباشد یا به ما ارتباطی نداشته باشد ذهنمان آن را از پرده چشممان پاک می کند. چون می خواهد از نهایت انرژی اش برای پوشش دادن چیزهایی که دوست داریم استفاده کند؛ مثلا اگر اتومبیل های شاسی بلند را دوست داشته باشیم در کوچه و خیابان نمونه های زیادی از آنها را می بینیم. در این میان اگر یک فولکس قرمز رنگ درست در کنار یکی از همان خودروهای شاسی بلند پارک شده باشد، اصلا آن را نمی بینیم! این ماجرا در بازارهای مالی و در داستان سرمایه گذاری رفتاری هم به روشنی دیده می شود.

ما از اشتباهاتمان یاد نمی گیریم، سرپوش می گذاریم!

خلاصه کتاب سرمایه گذاری رفتاری

شاید بتوان گفت که جمله بالا در مورد بیشتر مردم جهان جاری است. ما از اشتباهاتمان خوشمان نمی آید. آنها را مایه شرمساری و خجالت در نظر می گیریم. به همین دلیل خیلی خوش نداریم که رابطه مان را با اشتباهاتمان ادامه دهیم و می خواهیم خیلی زود از دستشان خلاص شویم. این در حالی است که یک سرمایه گذر حرفه ای یا انسانی که در زندگی کردن حرفه ای است به همین راحتی ها اشتبا هاتش را روانه نمی کند.

چنین شخصی وجب به وجب اشتباه خود را موشکافی کرده و به دنبال علت به وجود آمدن آن اشتباه می گردد. سپس درس هایی که از آن یاد گرفته و راه حل هایی که برای پیشگیری و برطرف شدن آن اشتباه در آینده کشف کرده است را یادداشت می کند. همین کار به ظاهر ساده می تواند سرنوشت سرمایه تان را تغییر دهد و شما را به میان آن یک درصد بسیار ثروتمند جامعه بکشاند.

چگونه از خطای تایید خودمان نجات پیدا کنیم؟

راه رهایی از این دام خود کرده، «تفکر معکوس» است. این بدان معنی است که هرگاه در مورد چیزی به یک نظر یا عقیده رسیدیم، به دنبال شواهدی برای باطل کردن آن بگردیم. اگر این شواهد نتوانستند اشتباه بودن دلیل ما را ثابت کنند، آن هنگام است که می توانیم روی درستی دلیلمان حساب باز کنیم. البته باز هم باید با چشمانی گشوده و بدون تعصب در مورد دلیل یا نظرمان بیندیشیم. شاید دلیلی که اشتباه بودن نظر ما را ثابت می کند در آینده نزدیک به وجود بیاید. اگر به دنبال محافظت از سرمایه و زندگی مان هستیم باید به این دلیل های جدید هم اجازه عرض اندام بدهیم. این ماجرا به ما نگاهی سرشار از آگاهی را هدیه می دهد.

تاریخ بخوانید آن هم از نوع سرمایه گذاری

خواندن تاریخ بازارهای مالی یعنی قدم زدن و موشکافی الگوهای سرمایه گذاری رفتاری که در طول زمان به وجود آمده اند. قلب تاریخ بازار سرمایه، سرشار از رفتارهای تکراری سرمایه گذاران است که می توان آن را نوعی پیشگویی هم در نظر گرفت. چون انسان ها پس از پشت سر گذاشتن بحران ها خیلی زود درس ها و علت ها را به باد فراموشی می سپارند. به دنبال این ماجرا دقیقا همان اشتباه ها را دوباره و دوباره تکراری می کنند. برای بیرون آمدن از این چرخه باید خواندن تاریخ سرمایه گذاری را به یکی از کارهای روزانه خودتان تبدیل کنید.

دفترچه ای برای تصمیماتتان بخرید

کمی قبل با هم در مورد دفتر اشتباهات و درس هایی که از آن می گیریم صحبت کردیم. حساب این دفترچه از آن سوا است. در این دفترچه باید تصمیم هایی که می گیریم و علت هایی که ما را به طرف گرفتنشان سوق می دهند را یادداشت کنیم. سپس مدتی صبر کنیم و نتیجه تصمیمی که گرفتیم را زیر آن بنویسیم. انجام این کار در طول زمان و بررسی پیوسته علت ها و رفتارها به ما کمک می کند تا به یک سرمایه گذار طلایی تبدیل شویم؛ یعنی کسی که همچون ماهرترین شکارچی ها بهترین و مخفی ترین فرصت ها را از آن خود می کند.

لطفا هیچ کاری نکنید

در طول این گفتار با هم در مورد سرمایه گذاری رفتاری گپ زدیم. یعنی هدفمان روی بررسی رفتارهایی بود که تنها پس از انجامشان قادر به بازنگری و موشکافی شان بودیم. حالا در انتهای این گفتگو می خواهیم در مورد «هیچ کاری نکردن» با شما صحبت کنیم. شاید جالب باشد که بدانید هیچ اقدامی نکردن هم نوعی رفتار به حساب می آید و جالبتر اینکه شما می توانید با این کار، سرمایه خودتان را از دست خطرهای بزرگی در امان نگه دارید.

از یک سرمایه گذار پیش فعال به یک تنبل هوشمند تبدیل شوید

حضور در بازار سرمایه به صبوری نیاز دارد. این بدان معنی است که شما نیازی به همیشه فعال بودن در این بازار ندارید. در عوض باید تمرکز خود را روی بررسی و تحلیل اطلاعات در پشت صحنه بگذارید. این در حالی است که عده زیادی از سرمایه گذاران دچار نوعی پیش فعالی شده اند و هر روز به شکلی در بازار حضور پیدا می کنند. برای عده ای این کار مساوی با اهمیت دادن است.

آنها فکر می کنند اگر در بازارهای مالی کاری انجام ندهند و فقط نظاره گر باشند از بقیه عقب می مانند یا سودی که در نهایت دستگیرشان می شود به مراتب از دیگران کمتر خواهد بود. در حالی که اگر واقعا دست از بالا و پایین پریدن بردارند چشمشان به جمال بهترین فرصت ها برای انجام معامله های کاردست روشن می شود. درست مانند آنکه به جای وَرجه وورجه کردن لحظه ای آرام بگیریم تا بتوانیم بال زدن پروانه ای که درست از کنارمان می گذرد را تماشا کنیم.

پیام اصلی «جیمز مونتیر» در کتاب «سرمایه گذاری رفتاری» چه بود؟

سرمایه گذاری نوعی رفتار است و مونتیر در کتابش به دنبال معرفی و ارائه راهکار برای معروف ترین خطاهای رفتاری سرمایه گذارن می گردد. راهکارهایی که توسط او ارائه می شوند از دل تجربه های واقعی او در بازارهای سرمایه ریشه گرفته اند. مونتیر می خواست سرمایه گذاران با خواندن نتیجه تحقیقات و تجربه هایش با رفتارهای ناپیدای خودشان آشنا شوند و قدمی واقعی برای تغییر وضعیت معامله هایشان بردارند. از نظر او آینده بازارهای مالی قابل پیش بینی نیست اما رفتار انسان هایی که آن بازار را به وجود آورده اند پیش بینی پذیر است. با این حساب، یادگیری سرمایه گذاری رفتاری، نوعی میانبر به سمت گرفتن تصمیم های موفق در بازارهای مالی به شمار می رود.

نظر شما چیست؟

بزرگترین خطای معامله گری که تاکنون با آن دست و پنجه نرم کرده اید چه بوده است؟ لطفا درسی که از این خطا آموختید را با ما در میان بگذارید.

ادامه مطلب
خلاصه کتاب فین تک در یک نگاه
معرفی و خلاصه کتاب فین تک در یک نگاه اثر آگوستین روبینی

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب فین تک در یک نگاه خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب فین تک در یک نگاه (Fintech In A Flash)

پول و بازی های آن داستانی دور و دراز دارند. صنعت خدمات مالی، تقریبا همگام با نیازهای بشر رشد کرد و برای هر مشکل راه حلی را ارائه داد. این ماجرا از گذشته تا به حال ادامه داشته و در آینده نیز ادامه پیدا می کند. روند تحول از بانکداری سنتی به دیجیتالی و ظهور شرکت های فین تک، نوید آینده مالی امن تر و خدمات بیشتر را به مردم جهان می دهد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «فین تک در یک نگاه» از «آگوستین روبینی» می رویم و پای گلچین صحبت های او در مورد تحول در صنعت بانکداری و مالی می نشینیم. با ما همراه باشید.

نگاهی ساده به ماجرای پیچیده فین تک

فین تک در یک نگاه، چنین چیزی از آب در می آید: «گروهی از شرکت ها که با استفاده از فناوری های مدرن به دنبال ایجاد تحول در صنعت خدمات مالی هستند.» عبارت «فین تک» معنایی گسترده تر از نقل و انتقال پول دارد. اکنون به تمام تلاش های نوآورانه ای که در صنعت مالی رخ می دهند مثلا «ارزهای دیجیتالی»، «استفاده های نوین از فناوری بلاک چین» و حتی «اینترنت اشیا» هم فین تک گفته می شود.

شرکت های فین تک به دو گروه تقسیم می شوند. گروه اول برای رقابت با بانک ها قد علم کرده اند و به نوعی می خواهند با پر کردن شکاف هایی که در سیستم بانکداری وجود دارند آنها را از رده خارج کنند. ولی گروه دوم به دنبال همکاری با بانک ها و حتی ارتقای خدماتشان هستند. در هر صورت، شرکت های موفق در این صنعت به دنبال یک چیز می گردند و آن افزایش راحتی و رضایت کاربران است. حقیقت این است که نسل امروز به دنبال افزایش سرعت در ارائه خدمات مالی آن هم بدون نیاز به حضور فیزیکی در موسسات مالی یا بانک ها است.

فین تک؛ ضربه ای جانانه به بانک های از خود راضی

صنعت بانکداری در جهان طی سالیان دراز دست نخورده باقی ماند و مشتریان بانک ها به دلیل نیازشان به خدمات مالی مجبور به راه آمدن با شرایط بانک ها شدند. این موضوع باعث شد تا بانک ها به وضعیت ارائه خدماتشان مغرور شوند و با خودشان خیال کنند که در حال لطف کردن به مشتریان هستند.

صنعت فین تک با ورود خود به این زمینه و ارائه خدماتی که مشتریان آنها را در خواب هم نمی دیدند بانک های از خود راضی را یک تکان اساسی داد. اکنون سیستم بانکداری دو راه پیش رو دارد؛ یا باید تحولی اساسی در شیوه ارائه خدماتش ایجاد کرده و حتی با نوآوری های به ارمغام آورده فین تک هم پا شود یا آنکه از صحنه خدمات مالی کنار رود و جا را برای شرکت های تازه نفس و مشتری مدار فین تک باز کند!

انتقال پول چگونه صورت می گیرد؟

خلاصه کتاب فین تک در یک نگاه

ماجرای انتقال پول در جهان، قصه دور و درازی دارد، اما چیزی که در قلب آن می گذرد یک فرایند ساده سه مرحله ای است:

  1. فرد واریز کننده از طریق یک کارگزاری به عنوان واسطه و با استفاده از بسترهایی مانند اینترنت، پول را از سمت خود به سمت مقصد ارسال می کند.
  2. پول واریز شده از طریق همان کارگزاری به مقصد ارسال می شود.
  3. گیرنده نهایی، پول واریزی را از کارگزاری دریافت می کند.

در این میان، کارگزار، کارمزد این فرایند را از حساب واریز کننده برداشت می کند. ناگفته نماند که کارگزاری ها قبل از تحویل پول به گیرنده آن را به صورت اورژانسی سرمایه گذاری می کنند و از این راه هم برای خودشان منبع درآمد دیگری به وجود می آورند.

آشنایی با روش های نوین در انتقال وجه

در کتاب فین تک در یک نگاه از چندین و چند روش نوآورانه انتقال پول که در مقابل روش های سنتی قد علم کرده اند صحبت شده است. این روش ها عبارتند از:

به خدمت گرفتن تلفن همراه برای نقل و انتقال پول

شرکت های فین تک و نوآور که به دنبال ارائه خدمات بهتر و راحت تر به کاربران هستند تلفن های همراه را به بستری برای نقل و انتقال آسان پول تبدیل کرده اند. در این روش، انتقال پول و پرداخت طیف گسترده ای از قبض ها تنها با چند کلیک امکان پذیر شده است. با این وجود، این روش همچنان به حضور واسطه هایی مانند بانک ها نیاز دارد.

جابه جایی پول با استفاده از ارزهای دیجیتال

بخش دیگری که در کتاب «فین تک در یک نگاه» به آن پرداخته شده، انتقال پول با کمک ارزهای دیجیتال است. رمزارزها که سوغات فناوری و نوآوری های ساختارشکن هستند به عنوان نسل جدیدی از روش های انتقال اطلاعات و حتی پول شناخته می شوند. نقل و انتقال پول با استفاده از ارزهای دیجیتال، نیازی به حضور و تایید بانک ها ندارد و خبری از کارمزدهای سنگین یا اتلاف وقت نیست. چون تراکنش ها با اختلاف چند ثانیه به مقصد می رسند. گذشته از این «امنیت بالا» و «راحتی در استفاده» هم دو ویژگی دیگر هستند که نقل و انتقال پول با کمک ارزهای دیجیتال را به گزینه ای عالی حتی برای شرکت های بین المللی تبدیل کرده اند.

پرداخت های P2P یا همتا به همتا

در این روش مبادله و انتقال که به طور ویژه برای ارزهای دیجیتال است، دو نفر به طور مستقیم ارزهای دیجیتالی خودشان را مبادله می کنند. برای استفاده از این روش باید در پلتفرم یا سایت های ارائه دهنده خدمات همتا به همتا ثبت نام کرده و پس از درج آگهی در آنها – برای خرید یا فروش ارز دیجیتال – به دنبال خریدار یا فروشنده مناسب خودتان بگردید.

جا به جایی پول با استفاده از شبکه های اجتماعی

شبکه های اجتماعی نیز وارد بازی نقل و انتقال پول شده اند. پتانسیل بالای این بسترها و حضور گسترده کاربران آن را به یکی از بهترین مکان ها برای به دست آوردن شغل یا مشتری تبدیل کرده است. وقتی پای مشتری و کار در میان باشد، پول هم حضور دارد. شبکه های اجتماعی برای پر کردن این شکاف دست به کار شده اند. در ادامه، برخی از رسانه های فعال و موفق در زمینه انتقال مستقیم پول را بررسی می کنیم:

  • واتس آپ

این پیام رسان پس از خریداری شدن توسط فیسبوک با کمک بانک «اَکسس» زمینه نقل و انتقال سریع پول را برای کاربرانش فراهم کرده است.

  • فیس بوک

شبکه اجتماعی فیس بوک از سال 2015 ویژگی نقل و انتقال پول را در بستر خود فعال کرد. اکنون این قابلیت به جز آمریکا در سرتاسر اروپا هم پشتیبانی می شود.

  • اسنپ چت

این پیام رسان با راه اندازی سرویس «اسنپ کش» به طور ویژه از نقل و انتقال پول در بستر خودش پشتیبانی می کند.

پیام رسان ها و شبکه های دیگری مانند: «وی چت» و «وایبر» هم امکان پرداخت امن در بستر خود را به وجود آورده اند.

وام ها چگونه به وجود آمدند؟

بخش جالب دیگر در کتاب «فین تک در یک نگاه» به ماجرای وام ها تعلق دارد. اولین شکل واقعی وام دهی در تاریخ به صورت ضمانتی بود. در این روش، شما برای قرض گرفتن مقدار پولی که می خواستید باید چیزی را گرو می گذاشتید. البته اگر خوب نگاه کنیم این شیوه هنوز هم توسط بانک ها اجرا می شود.

به این ترتیب که مردم در ازای پولی که به عنوان وام دریافت می کنند خانه، زمین و چندین فرد معتبر را به عنوان پشتوانه به بانک معرفی می کنند تا اگر زمانی از پس پرداخت قسط های وام بر نیامدند اموال یا اعتبار دیگران بتواند این جای خالی را پر کند. کم کم در گذر زمان بانک ها به وجود آمدند و با دور زدن قوانین دینی در مسیحیت، نام «بهره» را با «کارمزد» یا مواردی از این دست عوض کردند. به این ترتیب، پای مردم عادی هم به بانک ها و ماجرای وام ها باز شد.

وام؛ محصولی پر سود برای بانک ها

خلاصه کتاب فین تک در یک نگاه

اگر زاویه نگاهمان را اندکی تغییر دهیم می بینیم که بانک ها فقط فروشندگان محصولات مختلف مالی هستند. وام ها نیز یکی از بزرگ ترین محصولات آنها به شمار می روند. به همین دلیل بانک ها به دنبال طراحی شکل های مختلفی از وام هستند تا از این راه مشتریان بیشتری را به سمت خود جذب کنند. سود وام ها از طریق بهره و کارمزدی که به اصل پول تعلق می گیرد تامین می شود. بنابراین می توان اینطور گفت که وام ها شاهرگ های حیاتی بانک ها هستند. حالا اگر وام دهندگان نتوانند وام های خود را پرداخت کنند چه بلایی بر سر بانک ها می آید؟

نگاهی به راه حل های بانک ها برای وام هایی که پس داده نمی شوند

بانک های مختلف، روش های متفاوتی برای این موضوع دارند:

  • بی معطلی به سراغ اعتبار فرد پشتیبان می شوند.
  • اموال و دارایی هایی که به عنوان وثیقه گذاشته شده بودند را مصادره می کنند.
  • سرمایه پشتیبان تهیه می کنند تا شکاف خالی وام های پرداخت نشده را پر کنند.
  • از قبل روی چند طرح بسیار متفاوت وام سرمایه گذاری می کنند تا تمام سرمایه خود را در اختیار یک عده خاص قرار نداده باشند.

وام بدون ضامن، بدون تعهد و بدون نیاز به سپرده گذاری!

در ادامه ماجرای وام ها در کتاب «فین تک در یک نگاه» به وام های ویژه و بسیار جذاب می رسیم که هدفشان مردم عادی است. نمونه این گونه وام ها که به علت حذف شدن ضامن و وثیقه برای بانک ها یا موسسه های مالی با ریسک بالایی همراه هستند در کارت های اعتباری و دانشجویی دیده می شوند. البته مجموعه وام دهنده برای اینکه سرش بی کلاه نماند نرخ بهره را بسیار بالا در نظر می گیرد. اگر از این زاویه به آن نگاه کنیم، وام دهنده در هر صورت سود می کند و این وام گیرنده است که کلاه گشادی بر سرش گذاشته می شود.

بانکداری، کسب و کارها و فین تک

فین تک در یک نگاه، تحولی در ماجرای کسب و کارها و بانک ها به وجود آورده است. بانک ها از کارآفرین ها دل خوشی ندارند. چون تخمین می زنند که بیشتر آنها در طی یک تا پنج سال پس از راه اندازی با سر به زمین می خورند. بنابراین، دلیلی نمی بینند که اعتبار خودشان را به پای چنین معامله پر از ریسکی بگذارند. اینجا است که فین تک وارد میدان می شود.

اکنون شرکت های مالی زیادی هستند که با گوش باز پای حرف های کارآفرین های تازه نفس می نشینند و بدون سخت گیری های عجیب و غریب بانک ها اعتبار مورد نیاز کارآفرین ها را تامین می کنند. جالب اینجا است که بر خلاف نظر بانکداران سنتی که نظریه های ساختارشکن کارآفرین های جوان را غیر قابل اعتماد می خوانند، بخش قابل توجهی از این کسب و کارهای نوپا با کمک فین تک باعث تحول صنعت خودشان می شوند. سوال اینجا است که صنعت فین تک چه چیزی در کسب و کارهای کوچک دیده که به آن این قدر بها می دهد؟

بیایید چند مورد از این دلیل ها را با هم بشماریم:

1) تعداد کسب و کارهای کوچک بسیار بیشتر از کسب و کارهای بزرگ است

کسب و کارهای کوچک برای بانک ها حکم اقیانوس های آبی را دارند که می توانند آزادانه تر در آن به ماهیگیری بپردازند؛ اما بانک ها در عمل نشان داده اند که حضور در اقیانوس های خونین کسب و کارهای بزرگ را بیشتر دوست دارند. این در حالی است که فین تک به دنبال آب های آزادتر و آبی تر می گردد. چون می داند این آب ها راه را به سمت اقیانوس های آزاد باز می کنند.

2) تاثیر گسترده ای روی اقتصاد می گذارند

کتاب «فین تک در یک نگاه» به تاثیر کلان کسب و کارهای کوچک بر اقتصاد اشاره می کند. کسب و کارهای کوچک، بخش بزرگی از گردش اقتصاد را بر عهده دارند. بی اهمیتی به آنها ضربه بزرگی به اقتصاد جهان می زند و فرصت های پیشرفت را از مردم جهان می رباید.

نوآوری و تغییر رفتار مشتری؛ صدای پای نیازهای جدیدی در راه است

در گذشته که اینترنت وجود نداشت، مردم تمام خریدهای خود را به صورت حضوری انجام می دادند. در آن هنگام اگر کسی می خواست کمترین قیمت و بالاترین کیفیت از یک محصول را پیدا کند، چاره ای جز پوشیدن کفش های آهنین و زیر پا گذاشتن تمام مغازه های شهر را نداشت. با ظهور اینترنت، مردم به جای پاهایشان از انگشت هایشان برای پیدا کردن بهترین محصول مورد نظرشان استفاده کردند.

آنها با چند دقیقه جستجو در وب سایت ها می توانستند اطلاعات خیلی خوبی را به دست بیاورند. بعد از آنکه پای خرید و فروش اینترنتی به دنیای وب باز شد، باز هم کار مردم راحت تر گشت. چون دیگر نیازی نبود برای خرید محصولی که پیدا کرده بودند به مغازه بروند. تنها کافی بود اطلاعات حساب خود را وارد کنند و در عرض چند ثانیه محصول را بدون یک میلیمتر جابه جا شدن از آن خود کنند.

مشتری جدید، سیستم قدیمی؛ چالش ها و رویش ها

خلاصه کتاب فین تک در یک نگاه

تحول در ذهن ایجاد می شود، به عنوان نیاز بروز پیدا می کند و به یک حق تبدیل می گردد. این فرایندی است که تقریبا تمام نوآوری های جهان آن را پیموده اند. ماجرای تحول در خرید و روش های پرداخت هم به همین ترتیب است. اکنون مردم به هر چه آسان تر شدن فرایندهای پیچیده عادت کرده اند و توقع دارند که بانک ها یا سیستم های ارائه دهنده خدمات مالی بدون هیچ اتلاف وقتی این نیازها را پوشش دهند.

مثلا یکی از این درخواست های جدید، پرداخت بدون کارت های بانکی و با استفاده از تلفن همراه، ساعت، دستبند و عینک های هوشمند است. به دنبال این ماجرا شرکت های فعال در صنعت فین تک با ارائه روش های پرداخت نوآور مثل «mPOS»، سامانه های پرداخت جدید مانند «کیف پول گوگل» و «اپل پی» در پی یافتن پاسخ های مناسب به این نیازها هستند.

مدیریت ثروت و آغاز تحول در دنیای سرمایه گذاری

در بخش دیگری از کتاب «فین تک در یک نگاه» به موضوع سرمایه گذاری و مدیریت ثروت می رسیم. به دست آوردن ثروت، یک چیز و توانایی مدیریت و افزایش آن یک چیز دیگر است. بسیاری از کسانی که آینده خود را در فقر سپری خواهند کرد اکنون درآمدهای جاری خوبی دارند. تنها مشکل آنها ناتوانی در مدیریت ثروت است.

در این زمینه افراد مختلف برخوردهای مختلفی را از خودشان نشان می دهند. برخی ترجیح می دهند که با استفاده از خودآموزی به دنبال یافتن راه های مختلف برای مدیریت ثروتشان باشند. این افراد طرفدار پر و پا قرص کلاس های آموزشی، کتاب ها و راهنمایی های مختلف هستند. در نقطه مقابل برخی دیگر ترجیح می دهند که در کنار شرکت در کلاس های آموزشی از مشاوران مالی هم کمک بگیرند و در نهایت بهترین تصمیم را برای سرمایه های ارزشمندشان بگیرند. فین تک در این زمینه هم می تواند مسیر پیش رو را برای کاربران هموارتر کند. اما چطور؟

خوش آمدگویی به شکل جدیدی از آموزش و مشاوره

فین تک به نوآوری چشم دوخته و نزدیک ترین جایی که می توان این نوآوری را به کاربران ارائه داد در نسل های جدید تلفن های همراه نهفته است. این همان چیزی است که در کتاب «فین تک در یک نگاه» با آن سر و کار داریم. راه اندازی کلاس های آنلاین سرمایه گذاری، نرم افزارهای حرفه ای مدیریت سرمایه و حتی ربات ها، بخشی از تلاش های صنعت فین تک برای تحول در ارائه خدمات مدیریت ثروت به شمار می روند.

ایده های فین تک برای کمک به سرمایه گذاران خرد

در کتاب «فین تک در یک نگاه» توجه ویژه ای به سرمایه گذاران خرد شده و راه حل های فین تک برای کمک به این دست از سرمایه گذاران توضیح داده شده است. سرمایه گذاری یک بازی است و کسانی در این بازی پیروز می شوند که به جای شکایت از دست پیچیدگی های این ماجرا، هر چه سریع تر قوانین را یاد بگیرند و از هر جایی که هستند برای ورود به این بازی تلاش کنند.

یکی از راه حل هایی که فین تک پیش پای سرمایه گذاران خرد می گذارد نرم افزارهایی است که با گرد کردن تراکنش های کاربران و واریز پول اندک ذخیره شده به حساب پس اندازشان اندوخته های کوچکی را برایشان جمع آوری می کنند. طبق آمارها با استفاده از این روش به طور معمول هر شهروند در طول ماه نزدیک به 200 دلار پس انداز می کند. این مبلغ کوچک بدون آنکه هیچ فشاری بر کاربر وارد کند از لابه لای تراکنش های او بیرون کشیده می شود و برای ماه ها یا حتی سال های آینده اندوخته می گردد.

فین تک بر قایق اطلاعات، سوار است

خلاصه کتاب فین تک در یک نگاه

فین تک در یک نگاه کلی، کاربر و نیازهای او را تعقیب می کند. شاید برایتان سوال باشد که صنعت بازارهای مالی بر چه اساسی این کار را انجام می دهد؟ پاسخ در یک واژه خلاصه می شود: «اطلاعات». فین تک به طور پیوسته در حال جمع آوری، طبقه بندی و تحلیل داده های به دست از فعالیت کاربران در شبکه های مجازی، وب سایت ها، اپراتورهای تلفن همراه و اپلیکیشن های گوناگون است؛ مثلا اینکه کاربران در شبکه های مجازی از چه داده هایی استقبال می کنند، تقاضای دریافت چه خدماتی را دارند و چه نیازهای پنهانی در گیرودار استفاده آنها از خدمات آنلاین برایشان قد علم می کنند.

خدمتی که اینترنت اشیا به شهرها و شهروندان می کند

اتصال اشیا به اینترنت، بخش دیگری است که در کتاب «فین تک در یک نگاه» به آن پرداخته شده است. وقتی اشیا بتوانند از طریق اینترنت با دیگر اشیا و حتی انسان ها در ارتباط باشند و این ماجرا در سطح شهرها و کشورهای مختلف گسترده شود تحول بزرگی در زندگی شهری به وجود می آید. در آن صورت، کیفیت زندگی شهری به شکل قابل توجهی افزایش می یابد، خطرات ناشی از خطاهای انسانی کم می شود و حتی هزینه ها هم به شکل قابل توجهی کاهش پیدا می کنند.

صنایع باید چالش اینترنت اشیا را جدی بگیرند. آینده از آن کسب و کارهایی است که خودشان را به پای این پیشرفت گسترده می رسانند؛ مثلا صنایع مادر مانند نفت، گاز یا برق را در نظر بگیرید. این شرکت ها هزینه زیادی را بابت نگهداری از دستگاه هایشان می پردازند و افراد را به صورت حضوری برای سرکشی می فرستند. جالب اینجا است که حتی با وجود سرکشی مستقیم افراد، باز هم نمی توان محل دقیق خرابی ها را به سرعت تشخیص داد و برای تعمیرشان اقدامی کرد.

ولی اگر این سیستم ها به اینترنت اشیا مجهز باشند می توانند محل دقیق خرابی و حتی نوع مشکل پیش آمده را به تکنسین ها اطلاع دهند. در این صورت، نه تنها فرایند تعمیر و ارائه خدمات به شکلی عالی صورت می گیرد بلکه امنیت جانی و مالی افراد حفظ می گردد و از نیروی انسانی در جای درست و بهینه کمک گرفته می شود.

نگاهی کوتاه به کاربردهای گسترده اینترنت اشیا

خلاصه کتاب فین تک در یک نگاه

تاکنون اینترنت اشیا در 9 دسته بندی جای گرفته که در کتاب «فین تک در یک نگاه» به آنها پرداخته شده است. البته این امکان وجود دارد که با ظهور نسل های جدید فناوری بر تعداد این دسته بندی ها افزوده گردد یا حتی تعدادی از آنها با هم ادغام شده و شکل تازه تری از خدمات را ارائه دهند. بیایید نگاهی به این دسته بندی ها بیندازیم:

1) اشیایی که به بدن متصل می شوند

در این دسته که بسیاری از شرکت های بین المللی گوشی های هوشمند به آن می پردازند تمام ساعت های مچی، گجت های هوشمند مراقبتی، گجت های پوشیدنی و حتی لباس های هوشمند هم جای گرفته اند.

2) اینترنت اشیای وسایل خانه

از روشنایی خانه گرفته تا درب، پرده ها، سیستم های گرمایشی و سرمایشی، یخچال، جارو برقی و … در این دسته جای می گیرند.

3) اینترنت شبکه های زیر ساخت

نمونه آن را کمی قبل با هم بررسی کردیم. مانند همان ماجرایی که در شرکت های آب، برق و گاز روی می دهد. شاید بتوان گفت که اینترنت اشیا بزرگ ترین موهبت برای این شرکت ها است.

4) دستگاه های مراقبتی

مانند دستگاه های هوشمند تست قند خون، تب سنج، سنجش سطح اکسیژن، ضربان قلب و … .

5) مصرف هوشمندانه منابع

دستگاه هایی که بر میزان مصرف منابعی مانند آب، برق و گاز نظارت می کنند و در راستای بهینه سازی مصرف دست به عمل می زنند.

6) اینترنت اشیا در صنایع

این دسته به دنبال استفاده هوشمندانه از اینترنت اشیا در صنایعی مانند معدن یا کشاورزی است.

7) اینترنت اشیا در دنیای خرید، فروش و بازاریابی

بهینه سازی تجربه کاربری، استفاده از داده های حیاتی ذخیره شده برای ارائه بهترین عملکرد و مهیاسازی بستر یک خرید خاطره انگیز خدمتی است که اینترنت اشیا به این دسته بندی ارائه می دهد.

8) پهبادها و پروژه های ساخت و ساز

این دسته هم می تواند با تکیه بر اینترنت اشیا اطلاعات ارزشمندی را به دست بیاورد و از آن برای ارتقای خود نهایت بهره را بگیرد.

9) اینترنت اشیا و حمل و نقل

صنعت خودرو و حمل و نقل می تواند استفاده های بسیار جالبی از اینترنت اشیا داشته باشد. اصلاح رفتار رانندگان، ارائه خودکار خدمات بیمه و موارد بسیاری از این دست، تنها گوشه ای از امکاناتی است که اینترنت اشیا به این دسته ارائه می دهد.

فین تک و امنیت؛ ماجرای یک مبارزه جانانه بر سر اطلاعات و پول

فعالیت در فضای دیجیتال و هم قدم شدن با نوآوری به معنی افزایش امنیت در مقابل حمله های سایبری است. کتاب «فین تک در یک نگاه» به چند مورد از این تلاش ها اشاره کرده است که آنها را با هم مرور می کنیم:

1) هوش تهدید

مجموعه ای از اطلاعات است که در آن تمام درزهای امنیتی، حفره ها و بخش های ضعیف، قبل از وقوع یک حمله واقعی مورد بررسی قرار می گیرند.

2) تشخیص رفتاری

در این روش، همچون یک کارآگاه، تمام ماجراهایی که می توانند توسط نرم افزارهای مخرب مورد استفاده قرار بگیرند را زیر ذره بین برده، آنها را شناسایی کرده و راه حلی برای مقابله با آنها پیدا می کنند.

3) امنیت در برابر تقلب

مجموعه ای از تکنیک ها و روش ها است که از آن برای مقابله با خطر حمله مهاجمان به شبکه یا دستگاه ها استفاده می شود. در این فناوری، مهاجم به جای روبه رو شدن با هسته سیستم در یک هسته تقلبی گیر می افتد و در آنجا است که دیگر توانایی نفوذ به دیگر بخش ها را از دست می دهد.

پیام اصلی آگوستین روبینی در کتاب «فین تک در یک نگاه» چیست؟

خلاصه کتاب فین تک در یک نگاه

نمایشی کوتاه از آینده صنعت فین تک و مسیری که در ادامه آن را می پیماید هدفی بود که «آگوستین روبینی» در کتابش به دنبال ارائه آن به مخاطبانش بود. فین تک بر بستر اینترنت جهانی جریان دارد و این امکان را برای کشورهای جهان فراهم می کند تا فراتر از حد و مرزها به ارائه خدمات جهانی به مردم سرتاسر جهان مشغول شوند. روبینی معتقد است کشورها و شرکت هایی که در مقابل این تغییر مقاومت می کنند خیلی زود به حاشیه کشانده می شوند.

نظر شما چیست؟

فکر می کنید در 50 سال آینده صنعت خدمات مالی به چه سمت و سویی حرکت کند؟ پیش بینی شما چیست؟

ادامه مطلب
تختخوابت را مرتب کن
معرفی و خلاصه کتاب تختخوابت را مرتب کن اثر ویلیام اچ مک ریون

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب تختخوابت را مرتب کن خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب تختخوابت را مرتب کن

یک شاگرد واقعی، درس خود را از هر کسی که می بیند می آموزد. گاهی این فرد، اندیشمندی است که هزاران سال از مرگش می گذرد یا کهنه سربازی است که در نبردهای مختلف شرکت کرده است. وقتی سعی کنیم به جای قضاوت کردن یا خط کشی دیگران از تجربه آن ها توشه ای برداریم با ابعاد جالبی از وجود خودمان آشنا می شویم. در واقع، این موضوع ما را به یک قرار ملاقات با خودمان دعوت می کند. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «تختخوابت را مرتب کن» از «ویلیام اچ مک ریون» می رویم و سری به تجربه های او می زنیم. با ما همراه باشید.

جان سی. مکسول:

گاهی وقت ها کوچکترین قدم در مسیر درست، تبدیل به بزرگترین قدم در زندگی شما می شود.

از کوچک ترین چیزها برای تغییر خودتان بهره بگیرید

نکته ای که در کتاب «تختخوابت را مرتب کن» بر ان تاکید می شود قدرت پنهان در کارهای کوچک است. برخی از ما برای تغییر کردن به دنبال بهانه های بزرگ می گردیم. چون فکر می کنیم زندگی مان با وجود آنها حتما تغییر خواهد کرد. مثلا پول زیادی خرج می کنیم تا در فلان همایش خارجی شرکت کنیم چون فکر می کنیم که سخنران آن چیزی تازه برای تغییر ما در چنته دارد. غافل از آنکه مهم ترین چیزهایی که می توانند به آهستگی زندگی ما را تغییر دهند بسیار به ما نزدیک هستند. در نتیجه لازم نیست به جای دوری برویم یا پول زیادی خرج کنیم تا آن حقیقت مهم را از زبان فرد دیگری بشنویم.

ما باید به اولین کار روزانه خود بازگردیم و واکنشمان را نسبت به آن اقدام تغییر دهیم. اولین کاری که هر روز می کنید چه چیزی است؟ باز کردن چشم هایتان؟ فکر کردن به کارهایی که باید در آن روز انجام دهید؟ مرتب کردن خودتان و تختخوابتان؟ اولین کار، اولین مبارزه در دقیقه های آغازین روز شما است. این کار، بسیار ساده اما بسیار قدرتمند و تاثیرگذار است. چون ذهن شما را برای ادامه یک روز سرشار از انگیزه و امید آماده می کند. پس اولین کار خود را به بهترین شکلی که می توانید انجام دهید. سپس بگذارید انرژی این موفقیت صبحگاهی بقیه روزتان را سرشار از زیبایی و قدرت کند.

صدای یک گروه، بلندتر از صدای یک نفر است

اصرار به تنها انجام دادن کارها، مسیری مستقیم به سمت نابودی و تجربه راندمان پایین است. بزرگ ترین موفقیت ها و شادی هایی که تاریخ زمین به خود دیده است، نتیجه انجام کارهای گروهی بوده اند. خاموشی آتش جنگ های جهانی، لذت تماشای مسابقه های جام جهانی، تغییر حکومت های فاسد و زورگو و پیشرفت های شگفت انگیزی که مسیر حرکت جامعه را تغییر دادند تنها نمونه هایی کوچک از قدرت کار گروهی به شمار می روند.

یکی از علت هایی که افراد را به سمت انجام کارهای انفرادی سوق می دهد، ترس از انتقاد است. به قول «ناپلئون هیل»: «نگران آنچه دیگران می گویند، می اندیشند یا انجام می دهند نباشید. بلکه گردن ترس از انتقاد را بفشارید.» وقتی وارد یک گروه می شوید همانند تکه سنگی هستید که به تازگی در مسیر رودخانه قرار گرفته است. اگر استقامت کنید و سر جایتان بمانید، گوشه های تیز سنگ وجودتان با آب و سنگ های دیگر آن قدر به هم سابیده می شوند که دیگر جای تیزی در وجودتان باقی نمی ماند. البته این بدان معنا نیست که شما به شکل دیگران درمی آیید. بلکه به معنی هماهنگی شما با دیگران و تبدیل شدن من به ما است. رابطه ای که در اثر این هماهنگی و هارمونی میان شما و اعضای آن تیم به وجود می آید به شما این امکان را می دهد که از پس سخت ترین کارها بربیایید و حتی اگر بخواهید، جهان را تغییر دهید.

مارتین لوتر کینگ:

معیار واقعی انسان، جایی نیست که هم اکنون در آن ایستاده است. مهم این است که در وقت چالش و در زمان مشکلات در کجا قرار می گیرد.

شما به اندازه شجاعت قلبتان پیروز می شوید

تختخوابت را مرتب کن

کتاب «تختخوابت را مرتب کن» ماجرایی آشنا اما جدید از شجاعت قلب ها است. در این کتاب آمده که: «تنها معیاری که میزان بزرگی ما را مشخص می کند، وسعت قلبمان است.» البته افراد کوچک زیادی هستند که این مورد را قبول ندارند. بیشتر آنها حتی یک بار هم به بزرگ تر شدن، برداشتن یک قدم بیشتر و تحمل شرایط دشوار فکر نکرده اند. من هم به این موارد فکر نکردم. چون تک تک آنها را در طول سال هایی که در ارتش بودم با پوست و گوشت و استخوانم تجربه کردم. بعد از گذشت سال ها و تجربه روزهای خوب و بد، پیروزی و شکست به این نتیجه رسیدم که ما انسان ها نه به اندازه پول، تجهیزات، امکانات و نه حتی به اندازه قدرت سیاسی بلکه به اندازه بزرگی و وسعت قلبمان به موفقیت می رسیم. قلب شجاع و بزرگ، تنها دارایی واقعی ما به هنگام سختی است. یک قلب بزرگ، چراغ امید را در وجود ما روشن نگه می دارد و این همان دلیلی است که باعث می شود عده ای در زندگی خود دست به انجام کارهای فوق العاده بزرگ بزنند.

به دنبال یک زندگی عادلانه نباشید، بجنگید!

زندگی جنگ نیست، اما گاهی به میدان جنگ تبدیل می شود. در این میان تلاش های شما برای داشتن یک زندگی بهتر، ثروت بیشتر یا موقعیت مناسب تر در کمتر از یک لحظه به باد فنا می روند؛ گویی که از ابتدا وجود نداشته اند. هر کدام از ما دست کم یک بار در چنین موقعیت هایی قرار گرفته ایم. اما تنها تعداد انگشت شماری می توانند در مقابل این طوفان های ناگهانی مقاومت کنند.

شاید با خودتان فکر کنید که این افراد، حتما انسان هایی قوی هستند. اما موضوع اصلی، قوی بودن نیست. چیزی که باعث می شود عده ای این بحران ها را به خوبی سپری کنند و چشمشان به جمال آفتاب بعد از طوفان روشن شود، هدفی است که به آن نگاه می کنند. بیشتر ما به هنگام درگیر شدن با ناعدالتی های زندگی، دست از همه چیز می کشیم و روزگار خود را با گریه و زاری، خشم، غر زدن یا ناسزا گفتن سپری می کنیم.

اما واکنش درست به این موقعیت ها، صبور بودن و چشم دوختن به صبح آفتابی آینده است. به عنوان کسی که بیش از سی سال در سخت ترین طوفان های عمرش زنده مانده است.

به شما یک جمله را می گویم:

«هرگز تسلیم نشوید. طوفان هر چقدر هم که سخت و خشن باشد، آفتاب دوباره طلوع می کند.»

شکست، غول نیست

در بخشی از کتاب «تختخوابت را مرتب کن» به ماجرای ترس از شکست اشاره شده است. ترس از شکست، آن را به یک غول بی شاخ و دم تبدیل می کند. در حالی که اگر به آن نزدیک شویم به جای یک موجود ترسناک، دوستی مهربان و معلمی دلسوز را پیدا می کنیم. قبول دارم که شکست خوردن ماجرایی دردناک است اما هیچ شکستی بی دلیل نیست. اگر مسافری کنجکاو باشید، می توانید به قلب شکست نفوذ کرده و جایزه پنهان خودتان را از آن بگیرید.

بزرگ ترین تاجران جهان و موفق ترین کسانی که روی این کره خاکی زندگی می کنند رکورددار بیشترین و بزرگ ترین شکست ها هستند. نصیحت مشترک آنها هم این است که تا می توانید در زندگی تان شکست بخورید. زیرا این شکست ها هستند که حرکت در مسیر درست را به شما نشان می دهند. از این گذشته، شکست شما نشانه برتری تان نسبت به دیگران است. چون در مقایسه با کسانی که فقط حرف می زنند، شما جانانه وارد میدان شده اید و مبارزه کرده اید. در نتیجه، کمترین دستاورد شما از شکست هایتان آشنایی با میدان نبرد است. نترسید. چیزی که شما نکشد، قوی ترتان می کند.

ادگار گست، شاعر آمریکایی:

هزاران نفر به تو می گویند، نمی تواند بشود. هزاران نفر شکست را پیش بینی می کنند. هزاران نفر یک به یک به تو اشاره می کنند و خطرهایی را نشانت می دهند که دوست دارند تو را احاطه کنند. اما کافی است کت خود را دربیاوری و دوباره به تن کنی. کافی است شروع به خواندن کنی و بگویی: «شاید نتوان انجامش داد اما من می توانم!»

امید، شما را زنده نگه می دارد

گاهی خشم، ناراحتی و انبوهی از مشکلات به یک باره بر سر انسان آوار می شوند. این همان زمانی است که تقلای چشمانتان برای یافتن کور سویی از روشنایی راه به جای نمی برد. چون در تاریکی مطلق قرار گرفته اید. در این هنگام هیچ چیزی به جز امید، نمی تواند شما را نجات دهد؛ امید به تمام شدن مشکلات، رسیدن به روشنایی، کشیدن یک نفس راحت و آزادی.

امید نیرویی است که انسان را زنده نگه می دارد و با نشان دادن چشم اندازهای زیبای آینده، قدرت اقدام را در وجودش بیدار می کند. این موضوعی است که نویسنده در کتاب «تختخوابت را مرتب کن» بارها به آن اشاره کرده است. گذشته از این، روشن کردن چراغ امید در قلب دیگران هم کار سختی نیست. یک نفر به تنهایی می تواند به هزاران نفر امید بدهد. چون امید مانند لبخند به شدت مسری است. شاید علت قدرت آن این باشد که بدون واسطه با قلب انسان ها ارتباط برقرار می کند.

امیدوار باشید. یک انسان امیدوار، ذهن خود را زلال و شفاف نگه می دارد و به نیروهای منفی اجازه نمی دهد که جلوی دیدگانش را بگیرند و آینده را به سرنوشت زمان حال دچار کنند. سرنوشت روزهای سخت چیزی جز تمام شدن نیست. پس بُرد با کسانی است که امیدوار زندگی می کنند.

به قول «جان سی. مکسول»:

«اگر امید در آینده باشد، قدرت در زمان حال خواهد بود.»

تسلیم شدن آسان است؛ اما هر کار آسانی درست نیست

تختخوابت را مرتب کن

در زندگی، موقعیت های کوچک و بزرگ زیادی پیش می آیند که با تمام وجودتان دوست دارید همه چیز را کنار بگذارید و تسلیم شوید. در حقیقت، تسلیم شدن همیشه راحت ترین کار ممکن است. اما آیا همه کسانی که تسلیم می شوند زندگی خوبی خواهند داشت؟ تسلیم شدن، یک شکست بزرگ درونی است. وقتی تسلیم می شوید، در عمل نشان می دهید که به توانایی هایتان هیچ اعتمادی ندارید. این موضوع، ته مانده اعتماد به نفستان را نابود می کند و شما را چندین درجه از چیزی که بودید پایین تر می کشاند.

در نقطه مقابل، تسلیم نشدن و جنگیدن کار بسیار دشواری است. شاید در طول لحظه هایی که با مشکلات، شرایط سخت و حتی گاهی با خودتان، مبارزه می کنید درد بکشید، اشک بریزید و آرزو کنید که ای کاش زودتر همه چیز تمام شود. اما در واقع شما در حال ساختن خودتان هستید. هر لحظه که می گذرد ناخالصی های بیشتری را از طلای وجودتان خارج می کنید و با گوهرهای تازه ای از درونتان آشنا می شوید.

شاید بد نباشد حقه ای کوچک از کتاب «تختخوابت را مرتب کن» را به شما یاد بدهم. هرگاه شرایط آن قدر سخت شد که تا تسلیم شدنتان فقط یکی دو ثانیه باقی مانده بود، به خودتان بگویید: «فردا تسلیم می شوم؛ فردا دست از این کار می کشم، دیگر تمرین نمی کنم، درد نمی کشم، خُرد نمی شوم. اما امروز، فقط همین امروز تسلیم نمی شوم. فقط همین امروز به مبارزه کردن ادامه می دهم و به همه دنیا ثابت می کنم که من می توانم.» وقتی روزبه روز مبارزه کنید، تسلیم نشوید و به جنگیدن ادامه دهید، پیروز خواهید شد.

سایمون سینک، نویسنده:

تسلیم نشو. هرگز از ساختن دنیایی که می توانی ببینی منصرف نشو، حتی اگر دیگران نمی توانند آن را ببینند.

شما می توانید دنیا را تغییر دهید

هر حرکتی که در زندگی خود می کنید روی این جهان تاثیر می گذارد. مثلا وقتی بی تفاوت از کنار یک پوست موز رد نمی شوید و آن را از وسط خیابان بر می دارید، دنیا را تغییر می دهید. چون با این کارتان جان راننده ای که قرار است در این مسیر حرکت کند را نجات می دهید. آن راننده که زندگی اش را مدیون شما است، صاحب فرزندی می شوند. فرزند او به یک پزشک تبدیل می شود و در طول زندگی خود جان هزاران انسان را نجات می دهد. هر کدام از انسان های نجات یافته به شیوه خودشان افراد دیگری را نجات می دهند یا امید را به زندگی میلیون ها نفر دعوت می کنند. می بینید چقدر قدرتمند هستید؟

ما انسان ها در اثر یک سوءتفاهم بزرگ، فکر می کنیم از یکدیگر جدا هستیم. در حالی که تک تک ما مثل دانه های زنجیر به هم متصل هستیم و روی یکدیگر تاثیر می گذاریم. در واقع، شما به اندازه خودتان و بسیار فراتر از چیزی که فکرش را می کنید در حال تغییر دادن دنیا هستید.

پیام اصلی نویسنده در کتاب «تختخوابت را مرتب کن» چه بود؟

تختخوابت را معرفی کن

«ویلیام اچ مک ریون» فرمانده بازنشسته نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا است. او که اکنون ریاست دانشگاه تگزاس را بر عهده دارد، کارش را با یک سخنرانی ویژه برای دانشجویان همین دانشگاه آغاز کرد. او می خواست نکته هایی که در دوره های سخت آموزشی و روزهای حضور در جنگ های مختلف آموخته بود را در اختیار این دانشجویان قرار دهد.

بعدها وقتی فهمید مردم عادی چقدر تحت تاثیر تجربه های او قرار گرفته اند دست به قلم شد و سخنرانی خود را به کتاب کوچکی تبدیل کرد. درس هایی که ویلیام در کتاب «تختخوابت را مرتب کن» برای مردم غیرنظامی نوشت برآیندی از تجربه های شخصی او بودند که استقامت و قدرت ذهنی اش را به سختی فولاد کردند. او می خواست مردم عادی با خواندن تجربه هایش امیدی تازه برای تاب آوردن در مقابل مشکلات به دست بیاورند.

نظر شما چیست؟

کدام یک از درس های گفته شده در این خلاصه کتاب می تواند زندگی شما را تغییر دهد؟ آیا برنامه ای برای اجرای آن در زندگی تان دارید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب فقط ساکت شو و کارت رو انجام بده
معرفی و خلاصه کتاب فقط ساکت شو و کارت رو انجام بده اثر برایان تریسی

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب فقط ساکت شو و کات را انجام بده خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب فقط ساکت شو و کارت رو انجام بده

زندگی چیست؟ یک مسیر با ایستگاه های فراوان؟ یک پیست مسابقه بدون توقف؟ یک میدان کارزار پر از نفرت؟ بکش یا کشته می شوی؟ نه… زندگی، تلاشی برای انسان شدن است. کیفیت تلاشی که در این مسیر از خود نشان می دهیم، درجه انسان بودن ما را مشخص می کند. بسیاری از ما تلاش نمی کنیم، چون هدفی نداریم. درست مبارزه نمی کنیم چون فکر می کنیم انسان های دیگر دشمن ما هستند. در حالی که دشمن واقعی و کسی که باید بر قدرت آن غلبه کنیم، فقط و فقط خودمان هستیم. درک این حقیقت، ما را سرشار از پرسش هایی می کند که پاسخشان را نمی دانیم. غافل از آنکه در بیشتر موارد، پاسخ هایی که به دنبالشان می گردیم در میان افکار نوشته شده یک انسان دیگر به انتظار ما نشسته اند.

در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتابی می رویم که در عین سادگی و حجم کم، عصاره ای از اصول موفقیت و رسیدن به اهداف گوناگون را در خود جای داده است. اگر می خواهید در طول یک سال به اندازه پنج سال یا حتی بیشتر پیشرفت کنید، پس همراه با ما پای صحبت های «برایان تریسی» در کتاب فقط ساکت شو و کارت رو انجام بده بنشینید.

جیم ران

موفقیت، پیشرفت مداوم به سمت هدف های شخصی ات است.

موفق شدن بسیار ساده است

دوست دارید بدانید راز واقعی موفق شدن چیست؟ من سال های طولانی از عمرم را به مطالعه و جستجو درباره پارامترهایی سپری کردم که زمینه موفقیت و شکست انسان ها را ایجاد می کنند و بخشی از انها را در کتاب «فقط ساکت شو و کارت رو انجام بده» به نگارش درآوردم؛ اما در نهایت به نتیجه بسیار ساده ای رسیدم. موفقیت شما در همین لحظه ای که این واژه ها را می خوانید و اقدامی که بعد از آن انجام می دهید نهفته است. در واقع، موفقیت شما نه به فکرهایی که می کنید بلکه به کارهایی که انجام می دهید بستگی پیدا می کند. اگر همیشه در حال حسرت خوردن نسبت به گذشته و ناامیدی نسبت به آینده خود هستید و با واژه هایی مانند: «ای کاش» و «دلم می خواهد» سر و کله می زنید، طعم موفقیت را در زندگی تان نخواهید چشید. چون پیروزی واقعی شما در عملی که بر اساس خواسته هایتان انجام می دهید زنده است.

اجازه بدهید مثال ساده ای برایتان بزنم. وقتی تشنه هستید چه کار می کنید؟ آیا روی مبل لَم می دهید، به یک لیوان آب گوارا فکر می کنید و با خودتان می گویید: «ای کاش می توانستم یک لیوان آب بخورم» نه. شما خیلی ساده و گاهی حتی بدون اینکه فکر کنید از جایتان بلند می شوید، یخچال را باز می کنید و برای خودتان یک لیوان آب خنک می ریزید. برای موفق شدن، فقط کافی است کاری که برای رفع تشنگی تان می کنید را با اهدافتان انجام دهید.

شادی، هدف مشترک تمام انسان ها است

شادی، هدف اصلی تمام فعالیت های شما در زندگی است. تعداد روزهای واقعی عمرتان و زمانی هایی که واقعا زندگی کرده اید هم از میان روزهایی که واقعا شاد بودید محاسبه می شوند. البته نباید شادی را با سرخوشی اشتباه بگیرید. انسان ها زمانی واقعا احساس شادی می کنند که بدانند از نظر ذهنی، مالی، جسمی و روابطی که با دیگر انسان ها دارند در مسیر رشد قرار گرفته اند. درجا زدن در زندگی، قاتل شادمانی است. وقتی بدانید که هر روز در حال حرکت به سمت هدفی ارزشمند هستید حتی اگر سرعتتان کم باشد باز هم در قلبتان احساس فوق العاده ای نسبت به خودتان پیدا خواهید کرد.

عادت های خود را زیر سوال ببرید

عادت ها ترسناک هستند. چون بیشتر وقت ها بدون آنکه متوجه باشیم جای خود را در میان رفتارهای ناخودآگاه ما باز می کنند. از طرفی، عادت های ما، چه مثبت و چه منفی، بسیار هم قدرتمند هستند. اگر می خواهید برای شکست های زندگی تان انگشت اتهام خود را به طرف چیزی نشانه بروید، عادت ها گزینه بسیار خوبی به شمار می روند. متاسفانه، بیشتر عادت هایی که مانع رشد و پیشرفت شما می شوند از نظرتان پنهان هستند. برای اینکه بتوانید آنها را با عادت هایی مثبت و مفید جایگزین کنید باید چند روزی خودتان را زیر نظر بگیرید و واکنش خودکار خود به ماجراهای گوناگون را مورد بازبینی قرار دهید. مثلا باید بفهمید که وقتی پای یادگیری یک موضوع جدید پیش می آید چه واکنشی از خودتان نشان می دهید؟ آیا با آغوش باز آن را می پذیرید یا به دنبال بهانه هایی برای رد کردن آن می گردید؟ اگر آن را بپذیرید یعنی عادت «رویارویی با چیزهای تازه» از قبل در وجود شما نهادینه شده است.

اگر هم آن را نپذیرید یا به خاطر قرار گرفتن در آن شرایط دچار استرس شوید، یعنی شما عادت کرده اید که توانایی های خودتان را دست کم بگیرید. شاید این موضوع ریشه در کودکی تان داشته باشد و شاید در دوران مدرسه به این نتیجه رسیده اید که هرگز نمی توانید چیزی را یاد بگیرید. در حقیقت، انسان های موفق زیادی هستند که با وجود این تجربه های تلخ، اکنون مدیریت مجموعه های بزرگی را در دست دارند و بسیاری از افراد متخصص زیر نظر آنها مشغول به کار هستند. یادتان باشد، شما همیشه می توانید چیزهای تازه را یاد بگیرید، چالش های به ظاهر بزرگ را از سر بگذرانید و مسیر خود به سمت اهدافتان را هموار کنید. در این میان به تنها چیزی که نیاز دارید داشتن چند عادت خوب یا نداشتن چندین عادت بد است.

هیچکس برای نجات شما نمی آید

جمله ای که خواندید، تلخ ترین حقیقت زندگی است. این حقیقت، مثل یک سیلی آبدار زیر گوش کسانی می خورد که همیشه منتظرند تا کسی آنها را از مخمصه های زندگی، مشکلات مالی و عاطفی شان نجات دهد. شما پیشرفت نمی کنید، از دست مشکلات مالی تان خلاص نمی شوید و دیگران به راحتی شما را کنار می گذارند چون به جای آنکه وقت گرانبهای خود را صرف نجات دادن خودتان بکنید، آن را با نشستن به انتظار دیگران هدر می دهید. هر چقدر هم که خانواده یا دوستانتان شما را دوست داشته باشند، باز هم نمی توانید همیشه روی کمک آنها حساب باز کنید. هیچ کس نمی خواهد یا نمی تواند تا آخر عمر، مسئولیت زندگی شما را بر عهده بگیرد.

از آن گذشته، تنها زمانی در نظر مردم فردی ارزشمند جلوه می کنید که به جای تکیه بر دیگران و تحمیل کردن خودتان به آنها مثل یک درخت تنومند به ریشه هایتان تکیه کنید و مسئولیت خودتان را برعهده بگیرید. به عنوان یک انسان، نباید خودتان را تا حدی پایین بیاورید که دیگران بخواهند به شما ترحم کرده یا بدتر، شما را از سرشان باز کنند.

وقتی این موضوع را درک کنید، مسیر موفقیت تان را پیدا خواهید کرد. من تاکنون در زندگی خود، مرد یا زن موفقی را ندیده ام که بدون پذیرفتن کامل کارها و ماجراهای زندگی اش قدم از قدم برداشته باشد. بدون تردید، ما قادر به پیش بینی آینده نیستیم. همین موضوع، اهمیت مسئولیت پذیری را برای ما دوچندان می کند. چون نتیجه تصمیم یا رفتار ما هر چه که باشد، به علت اقدام و تفکر ما شکل گرفته است. اگر تصمیم اشتباهی بگیریم، شکست بخوریم و به جای فرار کردن، مسئولیت اشتباهمان را بپذیریم، یاد می گیریم که دفعه بعدی هوشیارتر، هوشمندانه تر و با تحلیل و بررسی بیشتری دست به کار شویم.

این نکته ای است که تفاوت میان برنده ها و بازنده های دنیا را مشخص می کند و به خاطر اهمیت بالایش آن را در کتاب «فقط ساکت شو و کارت رو انجام بده» قرار دادم. برنده ها همیشه در حال یادگیری هستند. آنها این دانش را یا از لابه لای صفحه های کتاب و سخنان افراد موفق می آموزند یا آن را در اثر پذیرفتن مسئولیت اشتباه هایشان با تمام وجودشان یاد می گیرند. اما بازنده ها نه لای هیچ کتاب خوبی را باز می کنند، نه پای سخن افراد موفق می نشینند و نه زیر بار مسئولیت کارهایشان می روند.

معنی شکست را در ذهنتان تغییر دهید

خلاصه کتاب فقط ساکت شو و کارت رو انجام بده

ترس هایی که در دل و ذهنتان خانه کرده اند، بزرگ ترین دشمن درونی شما هستند. بیشتر مردم از شکست می ترسند. آنها در ذهن خود از شکست خوردن غولی بی شاخ و دم را به تصویر کشیده اند که خیلی بی سروصدا در کمین پیروزی هایشان نشسته است تا آنها را بدزدد. لحظه ای با خودتان فکر کنید؛ اگر از شکست نمی ترسیدید، زندگی اکنونتان چه شکل و شمایلی داشت؟ آیا به دنبال انجام کار مورد علاقه تان می رفتید؟ آیا به سبکی که دوست داشتید زندگی می کردید؟ آیا وضعیت مالی تان بسیار بهتر از اکنون بود؟

وقتی از شکست می ترسیم به جای اینکه رو به جلو قدم برداریم، فقط در مکانی که هستیم درجا می زنیم. در این صورت، تلاش های ما برای پیشرفت کردن فقط باعث چاله تر شدن زمین زیر پایمان می شود. شاید برایتان جالب باشد که بدانید، افراد موفق از روش ساده ای برای دور زدن ترس خود نسبت به شکست استفاده می کنند. در واقع، آنها اصلا چیزی به عنوان شکست را قبول ندارند. تنها چیزهای واقعی در نظر آنها بازخوردهای خوب یا بازخوردهای بد هستند. واکنش آنها به این دو نوع بازخورد هم بسیار ساده است؛ آنها بازخوردهای خوب را به عنوان نشانه ای از نقطه های قوتشان و بازخوردهای منفی را به عنوان یک تجربه در نظر می گیرند. در نتیجه، چیزی برای ناراحتی وجود ندارد. آنها می دانند که هر چقدر بیشتر تجربه کسب کنند، زودتر و بهتر می توانند به اهداف خود برسند.

نقطه سر خط، هدفتان چه بود؟

فکر می کنید چرا عده ای خستگی سرشان نمی شود؟ چطور آنها می توانند در عرض یک هفته، کاری که انسان های دیگر در طول یک ماه انجام می دهند را با موفقیت به انجام برسانند؟ چرا عده ای با مفهوم شکست بیگانه هستند و نام بازخورد را روی آن می گذارند؟ علت تمام این ها داشتن یک هدف واقعی در زندگی است. به همین دلیل آنها به معنی واقعی «فقط ساکت شو و کارت رو انجام بده» را در زندگی شان اجرا می کنند. بیشتر مردم، آرزوهای دست نیافتنی خود را با هدف زندگی شان اشتباه گرفته اند. وقتی در زندگی تان یک هدف واقعی داشته باشید، آتشی از اشتیاق در قلبتان روشن می شود که هیچ آبی قدرت خاموش کردن آن را ندارد. این هدف به شما انگیزه می دهد تا به دنبال راه حل های تازه بگردید، به ماجرا از شکلی متفاوت نگاه کنید و در میان مشکلات به دنبال بذر فرصت های پنهان بگردید. هدف زندگی شما باید چند ویژگی داشته باشد:

  1. بزرگ باشد؛ به اندازه ای که فکر کردن به آن لرزه بر وجودتان بیندازد.
  2. هیجان انگیز باشد؛ به حدی که با فکر کردن به آن لبخند بزنید و ذوق کنید.
  3. معنای خاصی به زندگی تان ببخشد. به یاد داشته باشید که انسان ها وقتی احساس بزرگی و سودمندی می کنند که کارهایشان معنایی به زندگی شان بدهد.
  4. دلیل مشخصی برای انجام آن داشته باشید. باید بدانید که چرا به جای این کار، انتخاب این هدف یا قدم گذاشتن در این مسیر، کار دیگری را انجام نمی دهید.
  5. زمانی مشخصی برای انجام داشته باشد. طبق قانون پارکینسون، کارها به اندازه زمانی که برایشان در نظر گرفته ایم بسط پیدا می کنند. اگر برای هدف خود یک زمان مشخص در نظر نگیرید، آنگاه باید تمام طول عمرتان را برای رسیدن به آن تلاش کنید.

پشت گوش اندازی کارها را کنار بگذارید

پشت گوش انداختن کارها یک عادت مخرب است که انسان را از تمام کردن کارها دور می کند. این عادت ناپسند، چندین و چند تاثیر منفی را روی زندگی شما باقی می گذارد. مثلا:

  • اعتبار شما را به عنوان فردی منظم و متعهد زیر سوال می برد
  • سرعت پیشرفت را در زندگی تان کاهش می دهد
  • انگیزه شما را برای انجام دادن کارها در زمان مشخص خودشان از بین می برد
  • اعتماد به نفس تمام کردن کارها را در شما کم رنگ می کند
  • میزان درآمدتان را کاهش می دهد
  • شما را از یادگیری چیزهای تازه فراری می دهد
  • اهدافتان را کم ارزش و کم اهمیت جلوه می دهد
  • شما را به فردی تنبل و از زیر کار در رو تبدیل می کند

نمی توان به یک باره از دست این عادت نابوده کننده، رهایی پیدا کرد. شما باید قدم به قدم و با مجبور کردن خودتان به تمام کردن کارهای کوچک، این عادت را در وجودتان اصلاح کنید. وقتی بتوانید بر این عادت چیره شوید، هرگز بیکار، فقیر یا درمانده نخواهید شد. چون وقتی در میان مردم یا کسانی که در زمینه کاری تان فعال هستند به عنوان فردی قابل اعتماد که کارها را تا انتها به سرانجام می رساند، مشهور شوید، حق انتخاب بهترین موقعیت های کاری را به دست خواهید آورید. می بینید؟ همه کلیدها در وجود خودتان قرار دارند.

تا وقتی زنده هستید، یادگیری را متوقف نکنید

خلاصه کتاب فقط ساکت شو و کارت رو انجام بده

شاید از خودتان بپرسید: «چرا یاد گرفتن این قدر مهم است؟» در پاسخ باید بگویم: «چون مثل یک چوب جادو، ترس هایتان را از بین می برد.» بیایید تصور کنیم که شما چیزی از دانش طراحی پُل ها نمی دانید. اگر اکنون به شما بگویم که به عنوان طراح اصلی یک پُل در فلان کشور دور انتخاب شده اید چه حسی به شما دست می دهد؟ ساده است. می ترسید. چون هیچ دانشی در این زمینه ندارید. بیشتر ترس های زندگی همین طور هستند. در واقع، حجم چیزهایی که نمی دانید، وجودتان را سرشار از ترس می کند.

وقتی در زمینه کاری تان یا زمینه ای که به آن علاقه دارید مدام در حال یادگیری و عمیق تر کردن مهارت خود هستید، نه تنها فرسنگ ها از رقبایتان پیشی می گیرید بلکه وجودتان سرشار از اعتماد به نفس می شود. در این حالت، به جای فرار از موقعیت ها یا پیشنهادهای جدید، آنها را با قدرت به چالش می کشید. یادتان باشد، موفقیت، هدف زندگی نیست، بلکه پیوسته رشد کردن، بهتر شدن و رو به جلو قدم برداشتن، هدف اصلی زندگی همه انسان ها است. پس به فردی تشنه یادگیری تبدیل شوید، شعار «فقط ساکت شو و کارت رو انجام بده» را در زندگی تان به نمایش در بیاورید و تاثیر این تغییر بزرگ را به تماشا بنشینید.

پیوسته قدم بردارید

انسان ها در مواجه با هدفی که برای زندگی شان در نظر گرفته اند، سه نوع واکنش را از خود نشان می دهند:

1- آن را پشت گوش می اندازند

در نتیجه، هدف آنها به حسرت زندگی شان و حتی گاهی باری روی شانه هایشان تغییر ماهیت می دهد.

2- دست به کار می شوند و قدم اول را برمی دارند

آنها شروع خوبی دارند. ذوق، انگیزه و حتی تیم خلاقی را نزدیک خودشان نگه می دارند. اما کارشان را به انتها نمی رسانند و پیش از ملاقات با موفقیت، آن را رها می کنند.

3- پیوستگی در قدم های خود را حفظ می کنند و تا انتها پیش می روند

چنین افرادی همان انسان های موفقی هستند که من سال های سال روی شیوه زندگی و نگرش آنها مطالعه کردم.

داشتن هدف و برداشتن اولین قدم به سمت آن تنها یک طرف ماجرا است. بخش اصلی و داستان واقعی این است که شما راهی برای پیوسته قدم برداشتن به سمت اهدافتان پیدا کنید. دقت کنید. سخن من در مورد سرعت حرکت شما به سمت اهدافتان نیست. من در مورد پیوستگی قدم هایتان و متوقف نشدن صحبت می کنم. معمولا کسانی که در دسته دوم قرار دارند و کارشان را نیمه کاره رها می کنند، عاشق سرعت هستند. آنها می خواهند زودتر و بدون هیچ مشکلی به هدفشان برسند. در نتیجه، حتی برای پرسیدن مسیر درست هم پایشان را روی ترمز نمی گذارند و مستقیم به سمت دره های عمیق حرکت می کنند. غافل از آنکه در بیشتر موارد برای یافتن مسیر درست، یادگرفتن مهارت های جدیدی که در طول مسیر جان شما و هدفتان را نجات می دهند و برای شارژ کردن جسم و روحتان باید سرعتتان را کم کرده و توقف کنید. اما حتی این توقف هم بخشی از پیوستگی در قدم ها به شمار می رود.

هرگز کنار نکشید

تسلیم شدن و رها کردن، ساده ترین اما دردناک ترین کار روی زمین است. تسلیم شدن ساده است، چون همیشه خراب کردن راحت تر از آباد کردن است. خیلی راحت می توان بی خیال حضور در موقعیت های تازه، آشنایی با آدم های جدید یا امتحان کردن روش های ناشناخته شد. اما همه نمی توانند با عوارض جانبی تسلیم شدن یعنی درد، حسرت و سرزنش هایی که به طور ناخودآگاه ذهنشان را دربرمی گیرد کنار بیایند. شاید بهتر باشد جمله اولم را اصلاح کنم. ادامه دادن و تسلیم نشدن بسیار راحت تر از تسلیم شدن است. در واقع، تسلیم شدن مانند یک قاتل زنجیره ای است که چهره ای مهربان و دلسوز به خود می گیرد تا ما را گول بزند. او زیر گوشمان زمزمه می کند: «چرا باید زیر این فشار سنگین خُرد شوی؟ چرا تو باید مسئولیت کارها را بر عهده بگیری؟ چرا باید این کار را ادامه دهی؟ رهایش کن و به زندگی ساده و آرام خودت بازگرد.» در حالی که حرف های او فقط دل خوش کُنکی پوچ است که ما را از اهداف و آرزوهایمان دور می کند.

در نقطه مقابل، مقاومت کردن مانند شخصی است که در ظاهر، چهره ای خشن دارد. او ما را مجبور به انجام کارهای سخت، روبه رو شدن با ترس ها، بیشتر تلاش کردن و متوقف نشدن می کند. اما در درون، قلبی بسیار مهربان دارد. در واقع، مقاومت کردن، فرشته نگهبان اهداف و آرزوهایمان است. پس، چهار دُنگ حواستان را جمع کنید و گول چهره مهربان تسلیم شدن را نخورید. ادامه دهید و باز هم ادامه دهید تا زمانی که با هدف خود چشم در چشم شوید و او را محکم در آغوش بگیرید.

سخن اصلی نویسنده در کتاب «فقط ساکت شو و کارت رو انجام بده» چه بود؟

خلاصه کتاب فقط ساکت شو و کارت رو انجام بده

«برایان تریسی» در کتاب «فقط ساکت شو و کارت رو انجام بده» به دنبال این بود که انسان های گم شده در ترس ها، سردرگمی ها و حسرت ها را به مسیر هدفمندی و حرکت بکشاند. او معتقد است وقتی کسی در زندگی خود یک هدف مهم و اصلی داشته باشد، در جهت رسیدن به هدفش گام بردارد و با برنامه ریزی و استقامت، پیوستگی را در حرکتش حفظ کند می تواند همچون میلیون ها زن و مرد موفق در سرتاسر جهان، قله های موفقیت را یکی پس از دیگری فتح کند.

نظر شما چیست؟

آیا می توانید هدف اصلی زندگی خودتان را برایمان بنویسید؟

آیا برای رسیدن به هدفتان، برنامه ریزی یکساله، دو ساله و پنج ساله دارید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب خودت را به فنا نده
معرفی و خلاصه کتاب خودت را به فنا نده اثر گری جان بیشاپ

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب خودت را به فنا نده خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب خودت را به فنا نده

زندگی، دفتری مُهر و موم شده است که ما به اشتباه فکر می کنیم از آن سر در می آوریم. غافل از آنکه در حقیقت، هیچ ایده ای در مورد محتوای پر از رمز و راز آن نداریم. با این وجود، هزاران نفر توانسته اند با تکیه بر توانایی های درونی شان رمز این دفتر مُهر و موم شده را پیدا کنند و در برگه های سفید آن، ماجرای زندگی خود را به شکلی که دوست دارند بنویسند. این موضوع، نویدی فرح بخش است که ما را به سمت کشف خودمان سوق می دهد و به ما می آموزد که چگونه از ابزارهای قدرتمند درونی مان برای تجربه یک زندگی سرشار از شادی و پیروزی استفاده کنیم. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتابی می رویم که هر جمله از آن می تواند به تنهایی موضوع یک کتاب جداگانه باشد. کتابی سرشار از تجربه، راهکار و شگفتی. در سفر به خلاصه کتاب خودت را به فنا نده با ما همراه باشید.

رابین شارما

بعضی کتاب ها را فقط باید مزه کرد، بعضی کتاب ها را باید جوید و بعضی دیگر را باید بلعید. درک این موضوع، ما را به نکته دیگری هدایت می کند.

گفتگوهای درونی، دوست و دشمنی که بیخ گوشمان نفس می کشند

به عنوان یک انسان، ما هر روز در حال صحبت کردن هستیم. اما حجم بزرگی از این گفتگوها نه با دیگران بلکه با خودمان است. شاید برخی این موضوع را انکار کنند یا حتی از اینکه آنها را به گفتگو با خودشان متهم کرده ایم حسابی عصبانی شوند. اما این ماجرا چیزی خجالت آور، تهمتی ناروا یا نشانه ای از دیوانگی نیست.

در واقع، ماجرای ما مثل کودکی است که شمشیری اساطیری و جادویی را به ارث برده است. یک کودک، هیچ اطلاع و درکی از قدرت ابزار شگفت انگیزی که در دست گرفته و با آن بازی می کند ندارد. به همین دلیل نمی داند که با چه گنجی در حال بازی است. علم روان شناسی ثابت کرده است که گفتگوهای درونی می توانند از ما فردی موفق، پیروز، سرشار از اعتماد به نفس و دوست داشتنی بسازند. همچنین آنها این قدرت را دارند که ما را به فردی بیچاره، بدهکار، بد شانس، منفور و بی بهره از ذره ای اعتماد به نفس تبدیل کنند. عجیب شد نه؟ در حقیقت، من هنوز هم از این قدرت بزرگ پنهان که بی سر و صدا در اعماق وجودمان زندگی می کند متعجب می شوم. ما نمی دانیم که چه قدرتی داریم و همین ناآگاهی ما را دچار دردسر می کند.

فکرها می آیند و می روند. آنها به حضور ما اهمیتی نمی دهند. حتی بدتر، پَشیزی برایمان ارزش قائل نیستند. شاید با خودتان بگویید: «فکرها چه ربطی به گفتگوی درونی داشت؟ از ماجرا پرت شدی رفیق!» در حقیقت، فکرها یک طرف ماجرای گفتگوی درونی ما هستند؛ آن هم نه هر فکری بلکه افکار انتخاب شده ای که آگاهانه روی آنها زمان می گذاریم و با خودمان در موردشان حرف می زنیم زندگی ما را می سازند. آنها معماران زبردستی هستند که می توانند یک قصر را به کلبه ای ویران و خرابه ای را به یک کاخ بلورین تبدیل کنند.

فرمول کاربردی برای زندگی

در کتاب «خودت را به فنا نده» این موضوع را در قالب یک فرمول ساده بیان کردم: «فکر آگاهانه + صحبت با خودمان در مورد آن فکر + احساسی که در مورد آن موضوع به ما دست می دهد = برپا شدن نمونه فیزیکی آن در زندگی مان.» این فرمول یک توضیح کوتاه و سرنوشت ساز هم دارد و آن این است که به طور دقیق، این «سبک و لحن» صحبت ما با خودمان است که شگفتی می سازد. چون این نکته کوچک، کلید ساخت «احساس» است. احساس، همان کلیدی است که درب شگفتی را به روی زندگی ما باز می کند و از دنیای ذهن ما به دنیای واقعی پل می زند. تمام ماجراها، شکست ها، پیروزی ها، موفقیت ها و ناکامی ها زیر سر این مفهوم است.

حالا پرسش جنجالی این است که: «با خودتان چگونه صحبت می کنید؟» آیا لحنتان مانند کسی است که از بالا به شما نگاه می کند و هر آن آماده است که یک سیلی آبدار را به سمتتان نشانه برود؟ یا مانند یک مادر دلسوز با خودتان حرف می زنید؛ کسی که اگر کمی با او چانه بزنید و خودتان را برایش لوس کنید، تمام مخفی گاه هایی که خوراکی ها را در آن پنهان کرده به شما لو می دهد. شاید هم مثل یک مربی موفقیت با خودتان حرف می زنید؛ کسی که اهمیتی به عجز و لابه شما نمی دهد چون می داند که چه توانایی های شگفت انگیزی دارید؛ کسی که شما را مجبور می کند یک قدم بیشتر بردارید؛ یک کار بیشتر انجام دهید و قبل از تسلیم شدن یک بار دیگر امتحان کنید. این که انسان، خودش را می سازد واقعی ترین حقیقت گفته شده روی زمین است.

نگاه به یک شکاف کوچک اما بسیار خطرناک

مشکل مشترک و نامرئی بسیاری از انسان ها این است که شکل بیرونی افکار و خودگویی های درونی شان با چیزی که نشان می دهند از زمین تا آسمان با هم فرق دارد. به همین دلیل، نتیجه هیچ وقت آن چیزی نمی شود که آنها فکرش را می کنند یا ساعت ها در موردش با خودشان چانه می زنند. وقتی هر روز به خودتان می گویید: «من ثروتمندم» اما در عمل و به هنگام برخورد با دیگران مدام از بدبختی ها و بدهی تان دم می زنید و حتی بسیار عصبانی یا اندوهگین می شوید هیچ اثری از ثروت در زندگی تان به وجود نمی آید. به همین دلیل است که می گویم: «خودت را به فنا نده» چون این ما هستیم که زندگی مان را می سازیم یا ان را ویران می کنیم.

گفتگوهای درونی تنها در صورتی نمود خارجی پیدا می کند که با رفتارهای بیرونی تان آن را پرورش دهید. اگر می خواهید تغییری در وضع زندگی تان به وجود بیاید، نباید به ذهن ناخودآگاهتان کلک بزنید. در عوض، باید فکرتان، گفتگوی درونی تان و احساستان را با حرف ها و رفتار بیرونی تان هم راستا کنید. درون و بیرون شما در کنار هم یک کلید را تشکیل می دهند که می تواند درب ورود به زندگی ای که می خواهید را برایتان باز کند. از یک کلید شکسته یا کج و معوج هیچ کاری برنمی آید. پس مراقب واژه ها و قدرت پنهان در ورای آنها باشید.

برای ذهنتان نقش یک بچه خوب را بازی نکنید

خلاصه کتاب خودت را به فنا نده

در کتاب خودت را به فنا نده، در مورد قصه های ذهنی برایتان صحبت کرده ام. ذهن ما عاشق قصه گفتن و شنیدن است. اگر یک موضوع به دستش بیفتد – ترجیحا یک موضوع منفی – بسیار ماهرانه، گذشته، حال و آینده را هم می بافد و از آن ژاکتی درست به اندازه زندگی مان درمی آورد. ما هم مثل یک بچه خوش رفتار، زیر پای ذهنمان می نشینیم و به داستان آن که بیشتر در ژانر ترسناک و عبرت آموز است گوش جان می دهیم. اما ناگهان متوجه می شویم تمام آن غول هایی که ذهنمان داشت برایمان تعریف می کرد سر از زندگی مان درآورده اند و دارند برایمان دست تکان می دهند!

دوست ندارید این اتفاق برایتان بیفتد؟ پس قصه نگویید! در ضمن پای قصه هایی که ذهنتان ناغافل – به ویژه هنگامی که اوضاع سخت می شود – برایتان تعریف می کند ننشینید. به نظر من هر چند تا پا که می توانید قرض بگیرید و فرار کنید. به عنوان یک فراری با تجربه به شما پیشنهاد می کنم به درون اقدام کردن فرار کنید. در واقع، این تنها جایی است که می توانید بدون حضور فکرها، قصه ها و گفتگوهای نابود کننده، کاری واقعی برای زندگی تان انجام دهید.

می خواهید میانبری به موفقیت بزنید؟ گفتگوهایتان را تغییر دهید

ما عادت کرده ایم که در ذهنمان موفقیت را در مسیری سنگلاخی، دست نیافتنی و بسیار مشقت بار تصور کنیم. به همین دلیل، فکر می کنیم برای رسیدن به موفقیت راهی به جز ترکیب خون و عرق جبینمان نداریم. در حالی که این ماجرا تنها ساخته و پرداخته ذهن ما و کسانی است که از این راه تجارت می کنند. موفقیت برای هر کس با توجه به نگرش او ساخته می شود.

اگر فکر کنید که رسیدن به ثروت و موفقیت، کار سختی است، زمین و زمان دست در دست هم می دهند تا این موضوع در زندگی واقعی تان به حقیقت تبدیل شود. اما اگر با خودتان فکر کنید که می توان راحت به ثروت و موفقیت رسید، چشمتان به جمال راه هایی روشن می شود که شما را از سریع ترین، مطمئن ترین و آسان ترین مسیر به هدفتان می رساند. شما زندگی تان را می سازید، قدم به قدم. فرقی هم نمی کند که این حقیقت را باور دارید یا نه!

پس بهتر است به جای جنگیدن با حقیقتی که کاری به باور شما ندارد، تصمیمی هوشمندانه بگیرید و دستی به سر و گوش حرف هایی که با خودتان می زنید بکشید. وقتی با خودتان حرف می زنید، نباید شبیه یک پیشگو باشید و بگویید: «تو در آینده فرد پولداری خواهی شد. خوشبختی تا یکی دو سال دیگر زنگ خانه ات را به صدا درمی آورد یادت باشد که درب را باز کنی. تو سلامتی ات را به دست خواهی آورد و دوباره همه چیز خوب خواهد شد.» این ها مشتی وعده و وعید هستند. چرا وقتی هم اکنون می توانید این کارها را انجام دهید آنها را به آینده ای نامعلوم حواله می کنید؟ می خواهید ثروتمند باشید؟ از همین الان مثل یک ثروتمند فکر، احساس و عمل کنید. می خواهید دوباره سلامتی خود را به دست بیاورید؟ از همین الان با تمام وجودتان احساس کنید که سالم و تندرست شده اید. می خواهید موفق، خوشبخت، شاد و سرشار از آرامش باشید؟ از همین الان احساس یک فرد موفق، شاد و آرام را در وجودتان ایجاد کنید؛ در یک کلام، تمام تلاشتان را به کار بگیرید تا شعار «خودت را به فنا نده» را عملی سازید.

اصل مداخله ارسطو

گاهی ایجاد یک احساس، کار سختی می شود. در این هنگام می توانید از اصل مداخله روان شناختی که قرن ها قبل «ارسطو» به آن اشاره کرد استفاده کنید: «کار خوب انجام بده و خوب باش» به زبان ساده، قبل از آنکه بتوانید احساس خود را تغییر دهید ابتدا باید رفتارتان را اصلاح کنید. شاید اکنون همه چیز عالی نباشد اما به شما قول می دهم، رفتار کردن طبق حال اکنونتان هیچ چیزی را بهتر نمی کند. نمی دانم چقدر به بازیگری علاقه دارید اما اگر می خواهید خیلی زودتر به چیزهایی که می خواهید برسید باید برای ذهنتان نقش کسی را بازی کنید که هم اکنون – نه فردا و نه حتی یک لحظه دیگر – صاحب آن خواسته ها است و به آنها دست یافته است. به این ترتیب، بدون آنکه سخت تلاش کنید، احساسی که به دنبالش بود را می یابید.

مخلص کلام اینکه، منتظر نمانید و دست به کار شوید. وقتی ابزاری رایگان، بی نهایت قدرتمند و واقعی که رنگ و بوی کائنات را با خود به دوش می کشد بیخ گوشتان قرار دارد، چرا جایی بیرون از خودتان به دنبال جواب یا راه حل می گردید؟ فکر کنید، احساس کنید، اجرا کنید و زندگی که دوست دارید را به تماشا بنشینید. تمام ماجرای موفقیت همین است.

جردن بلفورت، معروف به گرگ وال استریت

جوری رفتار کنید که انگار از قبل فردی ثروتمند هستید، در نتیجه ثروتمند خواهید شد. جوری رفتار کنید که انگار اعتماد به نفس بی نظیری دارید در نتیجه با اعتماد به نفس خواهید شد. جوری رفتار کنید که انگار همه جواب ها را می دانید و همه جواب ها به سمت شما خواهند آمد.

دست از اما و اگر بردارید

واژه ها بسیار قدرتمند هستند. به همین دلیل، بخشی از شعار «خودت را به فنا نده» به طور مستقیم به واژه ها اشاره دارد. وقتی این پازل های قدرتمند در کنار هم می نشینند و یک جمله را تشکیل می دهند توانایی تغییر دادن جهان و حتی تغییر مفهوم خودشان را پیدا می کنند. اجازه بدهید بیشتر برایتان توضیح بدهم. از نظر روان شناسی، ذهن ما به هر چیزی که بعد از واژه «اما» می آید به شدت واکنش منفی نشان می دهد. بیایید چند مورد را با هم امتحان کنیم:

  • من تو را باور دارم اما شاید آغاز این کار، درست نباشد.
  • حق با شما است اما من نظر دیگری دارم.
  • من واقعا دوستت دارم اما فکر نمی کنم ما برای هم ساخته شده باشیم.
  • من واقعا می خواهم به تو کمک کنم اما چاره ای ندارم.

«اما» همه چیز را خراب می کند. مهم نیست چقدر قبل از این واژه مقدمه چینی کرده یا حرف های قشنگ و شاعرانه به دیگران گفته باشید. یک «اما»ی ساده، تاثیر همه آنها را در کسری از ثانیه ناپدید می کند. یادتان باشد هرگز در گفتگوهای درونی خود از «اما» استفاده نکنید. در عوض، لحن گفتگو و حال و هوای گپ و گفت با خودتان را قاطعانه، بدون تردید و سرشار از انگیزه کنید. مثلا:

  • «من می توانم» یا بهتر از آن «من توانستم» (یادتان که هست، قرار شد کمی نقش بازی کنید.)
  • من باور دارم
  • من قدرتمندم
  • من سلامتم
  • من شادم
  • من آرامش دارم
  • من خوشبختم

شما با این کار می توانید به سادگی انگیزه و اشتیاق زندگی کردن به سبکی که دوست دارید را در خودتان ایجاد کنید. به من بگویید، چه چیزی بهتر از اشتیاق به هنگام آغاز کردن یک کار به کمکتان می آید؟

خودت را به فنا نده و توهم را کنار بگذار

خلاصه کتاب خودت را به فنا نده

هر کدام از ما آرزوهایی در سر داریم. در ذهنمان خود را فردی می بینیم که به موفقیت های دور و درازی دست یافته است. شاید خودمان را سهام داری زبردست ببینیم که حتی در دوران ریزش ترسناک شاخص ها هم راهی برای سودآوری پیدا می کند، یا خودمان را یک مدیرعامل سرشناس، یک گرافیست بسیار مشهور یا یک نویسنده نامدار تصور کنیم.

اما در دنیای واقعی، جایی که آدم ها با میزان کارهایشان و نه حجم افکارشان سنجیده می شوند ما چیز خاصی نیستیم. چون دستاوردهایمان تنها در ذهنمان نقش بسته اند. گویی نسخه ای شگفت انگیز از ما وجود دارد که در ذهنمان زندانی شده است. آیا دوست دارید خودتان را آزاد کنید؟ تنها راه برای این کار، دست به کار شدن و قدم برداشتن در مسیری است که شما را به خود واقعی تان تبدیل می کند.

بیشتر ما فکر می کنیم همه آدم های موفق، تمام کسانی که آنها را به عنوان انسان هایی نمونه می شناسیم همیشه در حال انجام کارهای مورد علاقه شان هستند. در حالی که آنها هم درست مثل من و شما هر روز با حجمی از کارهایی که نمی خواهند انجامشان دهند دست و پنجه نرم می کنند. چیزی که باعث تفاوت میان ما و آنها می شود در این است که آنها با وجود این نارغبتی درونی راهی برای آغاز و تمام کردن آن کارها در زندگی شان پیدا کرده اند. اما ما به جای تمرکز کردن و یافتن راهی برای تمام کردن کارهایمان، دربه در به دنبال راهی می گردیم که آن کارها را انجام ندهیم. به دنبال این ماجرا، وقت گرانبهایی که می توانستیم آن را صرف پیشرفت و آموزشمان کنیم را به شکلی بی هدف هدر می دهیم؛ یعنی در نقطه مقابل «خودت را به فنا نده» می ایستیم.

داشتن هدف، یعنی خواستن یک چیز متفاوت

هدف داشتن چیز خوبی است که بیشترمان فکر می کنیم آن را داریم اما در واقع نداریم. انسان، موجودی هدفمند است این یعنی ما به صورت ذاتی زمانی احساس زنده بودن و آزادی می کنیم که هدفی برای رسیدن داشته باشیم. با این وجود، حجم انسان های افسرده و ناموفق ثابت می کند که ما به جای تلاش برای رسیدن به اهدافمان فقط به آنها فکر می کنیم. همان طور که با حلوا حلوا گفتن، دهان کسی شیرین نمی شود فقط با فکر کردن درباره اهدافمان هم نمی توانیم به آنها دست پیدا کنیم.

ماجرای شگفت انگیزی که در اثر تفکر، تصویرسازی ذهنی و گفتگوی درونی سرشار از احساس با خودمان به وجود می آید تنها زمانی خودش را نشان می دهد که در دنیای واقعی دست به تلاش برای رسیدن به اهدافمان بزنیم. این یعنی باید از چهاردیواری امن مان بیرون بیاییم، خودمان را در معرض نقد و نظر دیگران قرار بدهیم و تغییر کنیم. شاید به همین دلیل باشد که بسیاری از مردم جهان به جای تجربه واقعی رسیدن به اهدافشان فقط با خیال تصرف آنها زندگی می کنند. در نتیجه، میلیون ها استعداد کشف نشده که می توانستند جهان را تغییر دهند بدون اینکه فرصتی برای ظهور خود پیدا کنند به زیر خروارها خاک می روند.

قربانی نباش و خودت را به فنا نده!

خلاصه کتاب خودت را به فنا نده

تفاوت میان قربانی یا قهرمان بودن در زندگی به باریکی یک تار مو است. به همین ترتیب، تفاوت میان یک آماتور با یک حرفه ای، یک سرآشپز با یک ظرف شور، یک چاق با یک لاغر و یک جنگجو با یک شکست خورده بسیار ساده تر از چیزی است که فکرش را می کنید. اما سادگی به معنای راحتی نیست. ما هر روز در زندگی خود با چیزهای ساده زیادی در جنگ هستیم. قبول ندارید؟ برایتان مثال می زنم:

  • وقتی ساعت زنگ دار راس ساعت پنج صبح اتاق را روی سرش می گذارد اما ما دلمان می خواهد پنج دقیقه بیشتر بخوابیم.
  • وقتی به خودمان قول داده ایم که از این ماه دیگر به پس اندازمان دستبرد نزنیم اما با اولین چالش، حساب پس اندازمان را خالی می کنیم.
  • وقتی از انجام کار امروزمان واقعا متنفریم ولی به جای یافتن یک راه برای انجامش وقتمان را تلف می کنیم.
  • وقتی قرار است حساب کالری های روزانه مان از عدد مشخصی فراتر نرود اما از روزهای قبل هم بیشتر پرخوری می کنیم.

به شما قول می دهم این ماجراها تا زمانی که واقعا از صمیم قلبتان برایشان تصمیم نگیرید، تمام نمی شوند و هر روز گردن کلفت تر از دیروز برایتان شاخ و شانه می کشند. وقتی کم کم دیگر زورتان به این عادت های کوچک نرسد، این تفکر به سراغتان می آید که در زندگی تان یک قربانی هستید.

با خودتان فکر می کنید که همه عالم دست در دست هم داده اند تا شما را آزار بدهند و نگذارند به چیزهایی که می خواهید برسید. حتی گاهی با خودتان فکر می کنید که چقدر زندگی کردن سخت است و چرا این همه چیز برای تغییر دادن وجود دارند؟ هیچ کس، هیچ راهی، هیچ راه حلی و هیچ نوشته ای – حتی چیزی که اکنون می خوانید – این قدرت را ندارد که حتی به اندازه یک دانه لوبیا در زندگی شما تغییری ایجاد کند. این خود شما هستید که زندگی تان را تغییر می دهید. اگر به این درک برسید، دیگر کسی را مقصر شرایط امروزتان نمی دانید، به خاطر محل تولدتان گله و شکایت نمی کنید و از وضعیت مالی تان اندوهگین نمی شوید. چون کلید تغییر دادن همه چیز در دست خودتان قرار دارد. اگر روزی از این وضعیت خسته شدید و خواستید که به جای قربانی بودن، قهرمان زندگی خودتان باشید باید بدون هیچ شکایتی، این کارها را انجام دهید:

  • خودتان را باور کنید.
  • توانایی هایتان را دست کم نگیرید.
  • به حرف منفی دیگران گوش ندهید. آنها خودشان هم نمی دانند که چه می خواهند.
  • کاری که به آن فکر می کنید را انجام دهید.

نکته های بالا راه حل های ساده ای هستند که انجامشان برای افرادی با تفکر قربانی با عبور از دهان هشتاد تمساح گرسنه یا سلام و احوال پرسی با زامبی ها تفاوت چندانی ندارد. اما برای یک قهرمان، این کارها چیزهایی هستند که از پس انجامش برمی آیند.

یادتان باشد، غیر ممکن، کاری است که هنوز کسی آن را انجام نداده است. مشکلی که سر راه شما قد علم کرده، فرصتی است که به شما التماس می کند تا گل و لای را از رویش بشویید و با چهره واقعی اش آشنا شوید. شاید در دنیای شما یک غیر ممکن در انتظارتان نشسته است. آیا چالش انجام این کار را می پذیرید؟ آیا می خواهید یک قهرمان باشید؟

سایمون سینک، نویسنده

قهرمان ها کسانی نیستند که همیشه برنده مسابقه می شوند. قهرمان ها کسانی هستند که بیرون می روند، تلاش می کنند و دفعه بعد بیشتر تلاش می کنند و دفعه بعد حتی بیشتر هم تلاش می کنند.

پیام نویسنده در کتاب «خودت را به فنا نده» چه بود؟

خلاصه کتاب خودت را به فنا نده

«گری جان بیشاپ» در کتاب «خودت را به فنا نده» به دنبال این است تا انسان ها را با پتانسیل های خفته درونشان آشنا کند. او که تجربه راهنمایی هزاران انسان را از کشورها، مذهب ها و تفکرهای گوناگون در کارنامه اش دارد حاصل تجربه های خود را در قالب کتابی کم حجم اما بسیار ارزشمند منتشر کرده است. گری بر این باور است که پاسخ تمام پرسش ها درون خودمان وجود دارد، تنها کافی است خودمان را به عنوان یک پاسخ واقعی قبول داشته باشیم.

نظر شما چیست؟

در زندگی تان احساس یک قربانی را دارید یا قهرمان؟ چرا چنین احساسی دارید؟ لطفا دلیل خود را برایمان بنویسید.

ادامه مطلب
خلاصه کتاب فاینانس چگونه کار می‌کند؟
معرفی و خلاصه کتاب فاینانس چگونه کار می کند اثر میهیر دسای

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب فایننس چگونه کار می کند خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب فاینانس چگونه کار می کند

اعتبار، سرمایه و گردش آن، خلاصه ماجرایی است که در بازارهای مالی رخ می دهند؛ اما این چند واژه در کنار هم یک بازی پر از هیاهو، هیجان و ریسک را به وجود آورده اند که هم اِشکِنک و هم سر شِکستَنَک دارد! به همین دلیل، نگاه کردن به این ماجرا با عینک های مختلف می تواند قاعده بازی را برایمان روشن تر و ما را در اجرای آن حرفه ای کند. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «فاینانس چیست؟» از «میهیر دسای» می رویم و چندین نکته خواندنی را از دل واژه های آن پیش چشم شما می آوریم. با ما همراه باشید.

تحلیل مالی چیست و چرا مهم است؟

اولین فصل کتاب «فاینانس» به تعریف تحلیل مالی و نیاز به آن پرداخته است. نویسنده کار را این گونه آغاز می کند: «چگونه به ارزشمندی یک شرکت پی می برید؟ آیا برای این کار فقط به بررسی صورت های مالی بسنده می کنید؟ آیا حدس و گمان یا تعصب های ناخواسته خودتان را روی تصمیم گیری نهایی تان پیاده می سازید؟ فکر می کنید اگر داده های شرکت ها را بدون آگاهی از نام های تجاری شان مورد بررسی قرار دهید باز هم همان تصمیم را در موردشان می گیرید؟»

تحلیل مالی این امکان را به شما می دهد تا به شکلی بسیار عمیق تر، حرفه ای تر و کاربردی تر به ماجرای پنهان در ورای اعداد و ارقام دست پیدا کنید. این ماجرا و دید تازه به شما کمک می کند تا روند خلق ارزش توسط شرکت های موفق را زیر نظر بگیرید و سرنوشت سرمایه خودتان را به دست کسانی بسپارید که می دانند چطور آن را به چرخه ای از سودآوری و سازندگی اضافه کنند.

تحلیل مالی را از کجا آغاز کنیم؟

برداشتن اولین قدم، کاری سخت، ترسناک و سرنوشت ساز است. چون شما دانش و تصوری از ماجرای پیش رو ندارید و نگران هستید که نکند از پس آنها برنیایید؛ اما خوشبختانه صورت های مالی و اطلاعاتی که شرکت ها منتشر می کنند هیولاهایی کاغذی هستند. آنها در ظاهر، عجیب و گیج کننده به نظر می رسند اما در حقیقت، پشت هر کدامشان پیامی ساده نهفته است. در ادامه این گفتگو به سراغ چند مورد از داده های مهم شرکت ها می رویم و چهره از نقابشان بر می داریم:

– دارایی ها

دارایی های یک شرکت، چیزهایی هستند که برای به دست آوردن ارزش مورد نظرشان روی آنها سرمایه گذاری می کنند. این کار باعث می شود که آن دارایی ها به عضوی از خود شرکت تبدیل شوند؛ مثلا استارباکس روی خرید بهترین دانه های قهوه، مغازه ها، دستگاه های قهوه ساز و تمام چیزهایی که برای تحویل دادن یک قهوه به مشتری لازم است سرمایه گذاری می کند. از طرفی، این سرمایه گذاری، استارباکس را به صاحب تمام آن دانه های قهوه، دستگاه ها، مغازه ها و غیره تبدیل می کند. این اصلی ترین چیزی است که باید در مورد دارایی ها بدانید. ناگفته نماند که مهم ترین دارایی ها آنهایی هستند که راحت تر از بقیه نقد می شوند.

– وجوه نقد و اوراق بهادار قابل داد و ستد

برخی از شرکت های بزرگ، مقدار قابل توجهی پول نقد نگهداری می کنند و می توانید آن را در ترازنامه شان ببینید. این ماجرا چند علت دارد؛ مثلا شرکت ها از این پول نقد برای فرصت های تامین مواد اولیه در آینده، یک پشتیبان برای روزهایی که اوضاع شرکت چندان خوب نیست و مواردی از این استفاده می کنند. از آنجا که اوراق بهادار دولتی بیشترین میزان نقدشوندگی را دارد و شرکت ها می خواهند از پول راکد خود بهره هم ببرند مقدار قابل توجهی از آن را به اوراق بهادار تبدیل می کنند.

– حساب های دریافتنی

به پول هایی شرکت قرار است در آینده از مشتریان خود بگیرد، حساب های دریافتنی می گویند. برخی از شرکت ها برای جلب مشتریان بیشتر، بخش بزرگی از کسب و کارشان را بر پایه حساب های دریافتنی بنا می کنند. در نقطه مقابل، برخی دیگر هم ترجیح می دهند که چنین حساب هایی را بسیار محدود کنند. در واقع، شرکت هایی که به طور مستقیم با مشتریان سر و کار دارند کمترین حساب دریافتنی و شرکت هایی که در زنجیره میانی قرار می گیرند – مثلا یک قطعه خاص از محصولی را تولید می کنند – بیشترین میزان حساب های دریافتنی را دارند.

– موجودی

مواد یا محصولاتی که شرکت می تواند آنها را بفروشد در دسته موجودی ها قرار می گیرند. شاید این محصولات هنوز مواد خام باشند، شاید در فرایند تولید باشند و شاید هم به عنوان محصولی کامل، آماده عرضه به بازار باشند. البته همه شرکت ها موجودی ندارند. چون برخی از آنها به جای محصولات، خدمات ارائه می دهند.

– املاک و تجهیزات

دارایی های بلند مدت شرکت ها در این دسته جای می گیرند؛ مثلا کارخانه، ساختمان اداری، دستگاه هایی که در خط تولید وجود دارند، ماشین های توزیع کالا و هر چیزی که شرکت از آنها برای تولید یا پخش محصولاتش استفاده می کند در شمار املاک و تجهیزات قرار دارند.

– سایر دارایی ها

یکی از بخش های چالش برانگیز در داده های مالی شرکت ها بخشی به نام «سایر دارایی» است. وجود این بخش به دلیل ناتوانی سیستم حسابداری در تخمین زدن ارزش واقعی دارایی ها به وجود آمده است. به زبان ساده، حسابداری نمی تواند ارزش دقیق برخی از دارایی های شرکت ها مثل اعتبار نام تجاری و … را محاسبه کند. به همین دلیل اصلا آنها را در نظر نمی گیرد!

– حقوق صاحبان سهام

این دسته از منابع مالی، توسط سهامداران شرکت تامین می شود.

– حساب ها و اسناد پرداختنی

این حساب ها مواردی هستند که شرکت باید آنها را در یک بازه زمانی کوتاه به دیگران پرداخت کند. معمولا طرف حساب شرکت ها در حساب های پرداختنی، تامین کنندگان مواد اولیه و … هستند.

– بدهی بلند مدت

شرکت ها هم مانند اشخاص، زیر بار بدهی می روند و باید اصل پول را به همراه بهره آن پرداخت کنند. برخی از شرکت ها، یک سوم یا حتی نیمی از دارایی های خود را از طریق وام هایی که گرفته اند یا بدهی هایی که زیر بارشان رفته اند تامین کرده اند.

– سهام ترجیهی

سهام ترجیهی از ترکیب عناصر بدهی و حقوق صاحبان سهام تشکیل می شود. صاحبان این نوع از سهام قبل از سهامدارن عادی سود خود را دریافت می کنند. اگر اوضاع شرکت خوب باشد، همراه با آن رشد می کنند و اگر شرکت دچار بحران شود قبل از دیگر سهامداران حق و حقوقشان را می گیرند. علت این تبعیض آشکار، تصمیمی است که صاحبان سهام ترجیهی گرفته اند. آنها در زمانی که شرکت اوضاع خوبی نداشته و سرمایه گذاری در آن با ریسک بسیار زیاد همراه بوده است، سرمایه خود را در اختیار شرکت قرار دادند و باعث رشد و شکوفایی آن شدند. به همین دلیل، حسابشان از دیگر سهامداران که فقط با در نظر گرفتن سوددهی شرکت تصمیم به سرمایه گذاری روی آن گرفته اند سوا است.

چرا آب فاینانس و حسابداری در یک جوی نمی رود؟

کمی قبل با هم گفتیم که حسابداری، بخشی به نام «سایر دارایی ها» را در ترازنامه شرکت ها گنجانده است. آن هم فقط به این دلیل که نمی تواند ارزش واقعی آن را تخمین بزند. فاینانس با اینگونه برخوردها در حسابداری مشکل دارد. گذشته از این، حسابداری می تواند راه های گریز زیادی را به دست مدیران شرکت ها بدهد تا با دستکاری قانونی سود و جریان نقدی، نمایی تمام عیار برای سهامداران به راه بیندازند.

چالش های سود خالص در اندازه گیری واقعی عملکرد شرکت ها

خلاصه کتاب فاینانس چگونه کار می کند؟

سهامداران از بررسی سود خالص شرکت ها لذت می برند. چون بازده سهامشان را به آنها نشان می دهد؛ اما این موضوع نمی تواند به تنهایی معیاری برای بررسی عملکرد شرکت ها باشد چون:

  • تمام انواع هزینه را به یک چشم نگاه می کند
  • ردپای توصیه های حسابداری هم در این ماجرا دیده می شود؛ مثلا حسابداران به مدیران پیشنهاد می کنند که با گرفتن تصمیم های مختلف، میزان بازده را در حد یکسانی نگه دارند. این ماجرا با واقعیت اتفاق هایی که در یک صنعت یا کسب و کار رخ می دهند همخوانی ندارد.
  • سود خالص با چاشنی سلیقه ترکیب می شود. چون مدیران این توانایی را پیدا می کنند تا اعداد و ارقام را بسته به دلخواه خودشان دستکاری کنند.
  • و …

به همین دلیل، پیشنهاد می شود که به جای بررسی سود خالص، میزان جریان نقدی را زیر نظر بگیریم. چون جریان های نقدی به این راحتی ها قابل دستکاری نیستند و خیلی بیشتر از سود خالص به واقعیت عملکرد یک شرکت نزدیک شده اند.

چرخه تبدیل وجه نقد چیست؟

وقتی از فاینانس حرف می زنیم نباید آن را فقط به جریان بدهی یا حقوق صاحبان سهام گره بزنیم. چون فاینانس در قلب گردش های روزانه پول شرکت جریان دارد؛ مثلا چرخه تبدیل وجه نقد را در نظر بگیرید. در حالت معمولی، رسم بر این است که سرمایه گذاران، گردش های مالی را فقط از نظر مالی مورد بررسی قرار می دهند. این در حالی است که بخشی از گردش های مالی یک شرکت به بازه های زمانی گره خورده اند.

این بدان معنی است که میان خرید مواد اولیه، ایجاد ارزش و دریافت درآمد ناشی از فروش آن چندین بازه زمانی وجود دارند. در گیرودار همین ماجرا گاهی شرکت ها باید بدهی های خود را قبل از دریافت طلب هایشان بپردازند. این یعنی باید به دنبال راهی بگردند تا این کمبود نقدینگی برای پرداخت بدهی هایشان را جبران کنند.

جالب اینجا است که هیچ کدام از رویدادهای این چنینی شرکت که گاهی به سرنوشت شرکت یا حتی در نگاه کلان تر به اقتصاد گره می خورند، در صورت های مالی شرکت ها قرار نمی گیرند و ناگهان مثل یک بمب پنهان شده به جان شرکت و اقتصاد می افتند؛ درست مثل رکودی که در سال 2008 همه را غافلگیر کرد.

منظور از ارزش شرکت ها چیست؟

هر شرکت با تلاش برای ایجاد ارزش، هم برای خودش و هم برای سهامداران دست و پنجه نرم می کند. شرکت های بسیاری وجود داشتند که تحلیل گران سهام نتوانستند نگاه حرفه ای به اطلاعات و روند حرکتشان داشته باشند و به همین دلیل، بیشتر یا کمتر از ارزش واقعی شان ارزش گذاری شدند. حالا سوال اصلی این است که شرکت ها چگونه ارزش ایجاد می کنند؟ تلاش شرکت ها برای ایجاد ارزش در دو نام خلاصه می شود:

1) ارزش دفتری

همان سرمایه هایی هستند که توسط سهامداران به شرکت داده می شوند. این ارزش توسط عملیات های حسابداری و روی کاغذ محاسبه می شود. اگر به یاد داشته باشید کمی قبل با هم گفتیم که سیستم های حسابداری بسیاری از ارزش های ناپیدای شرکت ها را نادیده می گیرند. با این حساب، نمی توان تنها با در نظر گرفتن ارزش دفتری یک شرکت، در مورد ارزشمندی یا بی ارزشی سهام آن به نتیجه ای درست رسید.

2) ارزش بازار

به ارزشی که شرکت در بازارهای مالی دارد، ارزش بازار گفته می شود.

در نهایت از تقسیم ارزش بازار به ارزش دفتری آن، ارزش بازار یک شرکت به دست می آید. عوامل زیادی مانند: «بازده سرمایه گذاری»، «هزینه سرمایه»، «بازده حقوق صاحبان سهام»، «مقدار سودی که دوباره در کسب و کار سرمایه گذاری می شود» و «مدت زمان پروژه» هم روی تغییر ارزش شرکت تاثیر می گذارند.

فاینانس ساده نیست، لطفا گوش به زنگ باشید

خلاصه کتاب فاینانس چگونه کار می کند؟

اگر همه دانسته های مالی خودمان را کنار بگذاریم و خیلی ساده به ماجرای بازارهای مالی نگاه کنیم با دو دسته رو به رو می شویم. دسته اول، افرادی هستند که مقداری سرمایه دارند و می خواهند با سرمایه گذاری کردن آن به سود برسند. دسته دوم هم شرکت ها یا سازمان هایی هستند که برای رشد و توسعه به سرمایه نیاز دارند.

در این وضعیت، تنها کاری که باید بکنیم دادن سرمایه خودمان به شرکت ها و گرفتن سود مورد نظرمان است. این اصل ماجرایی است که در فاینانس اتفاق می افتد اما همه ماجرا نیست. وقتی ذره بین خودمان را نزدیک تر می بریم شرکت های واسطه، تحلیل گران، بانکداران، کارگزاران، معامله گران، صندوق های سرمایه گذاری و موارد بسیاری از این دست را می بینم که درست در فاصله میان ما و شرکت هایی که به سرمایه ما نیاز دارند ایستاده اند.

نگاهی کوتاه به عوامل پیچیده کردن فاینانس

معمولا بعد از هر بحران اقتصادی، دست کم یک بار انگشت اتهام به سمت واسطه های فاینانس دراز می شود و همه کاسه کوزه ها بر سر آنها شکسته می شوند؛ اما آیا واقعا این واسطه ها هیچ سودی برای سرمایه گذاران و شرکت ها ندارند؟ بیایید نگاهی به این واسطه های مالی بیندازیم و با عینک خودمان آنها را برانداز کنیم:

  • تحلیل گران سهام

شاید مفیدترین فردی که هم به درد سرمایه گذاران و هم به درد شرکت ها می خورد، همین تحلیل گر سهام – البته از نوع صادق و با وجدانش – باشد. کار تحلیلگران سهام، زیرورو کردن شرکت ها، کشف فرصت ها و تهدیدها، جمع آوری اطلاعات و در نهایت پیشنهاد دادن به سرمایه گذاران است. باید این واقعیت را بپذیریم که بخش قابل توجهی از سرمایه داران، وقت، توانایی و حال و حوصله کلنجار رفتن با داده های شرکت ها و صورت های مالی را ندارند. برای اینگونه افراد، تحلیل گران سهام، حکم فرشته نجات را دارند که در عوض مقداری پول، کاری پیچیده و خسته کننده را برای آنها انجام می دهند.

  • سرمایه گذاران نهادی

در فاینانس افراد مختلف، نام های شغلی متفاوتی دارند که تقریبا بیشتر آنها در چند مفهوم ساده خلاصه می شوند؛ مثلا مدیر پول، مدیر مالی و مدیری دارایی هر سه، مفهوم «سرمایه گذاران نهادی» را می رسانند. این نوع از سرمایه گذاران نماینده تعدادی سرمایه دار هستند که پول هایشان را به سرمایه گذار نهادی داده اند. او هم به نمایندگی از آن افراد، پول را در موقعیت هایی که فکر می کند مناسب است سرمایه گذاری می کند. معمولا این نوع از سرمایه گذاران اطلاعات مورد نیازشان را از تحلیل گران سهام به دست می آورند. سرمایه گذاران نهادی در دسته های متفاوتی جای می گیرند:

  1. صندوق های سرمایه گذاری مشترک
  2. صندوق های بازنشستگی
  3. صندوق های ودیعه
  4. صندوق های ثروت ملی
  5. صندوق های پوشش ریسک
  • معامله گران

این دسته از افراد برای بازارهای مالی، خریدار و فروشنده پیدا می کنند. به همین دلیل به آنها «بازارساز» هم گفته می شود. معمولا معامله گران با یک تحلیل گر سهام در ارتباط هستند و با او همکاری می کنند. یک معامله گر دستمزد فعالیتش را از کمیسیون هایی که برای انجام معامله ها می گیرد بر می دارد. البته خوشبختانه اکنون مقدار قانونی این کمیسیون ها نسبت به گذشته کاهش یافته است.

  • فروشندگان

فروشندگان کسانی هستند که ایده های ارائه شده از سوی تحلیل گران سهام را به سرمایه داران بزرگ و در کل، جامعه گسترده تری می فروشند. در مقابل هم کمیسیون خود را دریافت می کنند.

  • بانکداران سرمایه گذاری

بانک های معمولی کارهایی مثل سپرده گذاری، دریافت وام و … را انجام می دهند؛ اما بانک های سرمایه گذاری به طور ویژه روی سرمایه گذاری تمرکز کرده اند. مشتریان آنها را شرکت های کوچک و بزرگی تشکیل می دهند که یا در بازار سهام حضور دارند یا می خواهند وارد این بازار شوند.

بانک های سرمایه گذاری کارهایی مثل: «عرضه اولیه سهام»، «تامین مالی»، «ادغام یا واگذاری شرکت های مختلف با یکدیگر» و … را انجام می دهند. در حقیقت آنها عملکردی مانند معامله گران را برای شرکت ها دارند. در کنار ارائه این خدمات هم سود و کارمزدهای خودشان را بر می دارند.

  • رسانه ها

بستر رسانه ها – مثل روزنامه های آنلاین و آفلاین، شبکه های اجتماعی، شبکه های تلویزیونی و غیره – فرصت بسیاری خوبی برای تبادل گسترده اطلاعات میان تحلیلگران سهام و سرمایه گذاران است. البته نباید انتظار داشته باشیم تمام مطالبی که در این بستر ارائه می شوند درست یا نادرست باشند. داشتن نگاهی بی طرف، رمز استفاده حداکثری از اطلاعاتی است که در رسانه ها مطرح می شوند.

4 نکته باریکتر از مو که باید در مورد فاینانس بدانید

دانستن نکته های تیتروار زیر می تواند در تکمیل کردن نگاه شما به فاینانس و ماجراهای بازارهای مالی کمک حالتان باشد:

1. فاینانس، پول نیست؛ اطلاعات است!

شاید در نگاه اول فکر کنید که پایه اصلی در فاینانس، پول و سرمایه است؛ اما چیزی که پول و سرمایه را به گردش در می آورد و آن را از یک سو به سوی دیگر می برد، اطلاعات و عواملی هستند که در ورای حرکت های مالی نهفته اند.

2. بزرگ ترین چالش مدیران مالی، تامین مالی نیست بلکه تخصیص آن است!

بالاخره هر شرکتی راهی برای تامین مالی خود پیدا می کند. نکته مهم این است که آیا می تواند این سرمایه جمع آوری شده را به سوددهی برساند؟

3. ارزش گذاری و زمان به هم گره خورده اند!

این مهم نیست که یک شرکت در بازه زمانی کوتاه بتواند ارزش ایجاد کرده و بازده خوبی را به سهامدارانش بدهد. نکته مهم و ارزشمندی واقعی این است که شرکت ها بتوانند در طول یک بازه زمانی طولانی هم به فرایند خلق ارزش ادامه دهند.

4. سنگ محک اصلی برای سنجش عملکرد، بازده حقوق صاحبان سهام است!

برای درک پیشرفت یا پسرفت عملکرد یک شرکت باید آن را در بازه های زمانی و نسبت به معیارهای دیگر سنجید. در غیر این صورت نمی توان متوجه شد که یک میلیون دلار سودآوری شرکت (A) خوب است یا بد!

نظر شما چیست؟

آیا در میان تجربه هایتان نکته دیگری در مورد کار با فاینانس و بازارهای مالی وجود دارد؟ لطفا تجربه ارزشمندتان را با ما در میان بگذارید.

ادامه مطلب
خلاصه کتاب منافع سهامدار
معرفی و خلاصه کتاب منافع سهامدار اثر تونی گروندی

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب منافع سهامدار خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب منافع سهامدار

سرمایه ها خونی در رگ های اقتصاد هستند. اقتصادی که رگ هایش پر از سرمایه های سالم باشد، می تواند یک زندگی طولانی و شاد را تجربه کند. چیزی که می تواند سلامت یک اقتصاد را در طولانی مدت تضمین کند، راضی نگه داشتن و حتی محافظت کردن از منافعی است که در قالب سود به سرمایه گذاران می رسد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «منافع سهامدار» از «تونی گروندی» می رویم و چالش های مسیر سهامداری را به تماشا می نشینیم. اگر می خواهید با گزینه هایی که منافع شما را به عنوان یک سهامدار مورد هدف قرار می دهند آشناتر شوید تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

چرا در نظر گرفتن منافع سهامدار، مهم است؟

در پاسخ باید بگویم که چون این تنها هدف واقعی سرمایه گذاری است. اگر قرار باشد که سرمایه گذار، پول با ارزش خود را به درون چاهی بی انتها بریزد و در عوض هیچ چیزی به دست نیاورد هدف سرمایه گذاری و حتی سلامت روانی او کاملا زیر سوال می رود!

گذشته از این، اهمیت دادن به منافع سهامدار، نکته های مثبت و سازنده ای دارد که حتی روی اقتصاد هم تاثیر می گذارد. بیایید نگاهی به آنها بیندازیم:

– بازار هدف را زیر ذره بین می برد

چون سرمایه گذار باید به دنبال راهی برای بازگشت سرمایه به همراه سودش باشد. بنابراین، حضور در بازاری که هیچ سودی را به وجود نمی آورد و تنها پول را همچون هیولایی گرسنه می بلعد، کاری بیهوده خواهد بود.

– نیاز واقعی بازار به سرمایه را مشخص می کند

وقتی ندانیم دقیقا به چه اندازه از پول نیاز داریم، هیچ مقداری از پول ما را راضی نمی کند. بازار نیز همین طور است. به همین دلیل، در نظر گرفتن منافع سهامدار با مرزهایی که ایجاد می کند، به این ماجرا سر و سامان می دهد.

– ساخت یک سیستم برای رسیدن به هدف

اگر قرار باشد سهامدار به سودی که دنبالش می گردد برسد باید پول خود را در یک سیستم کارآمد و اثرگذار سرمایه گذاری کند. به همین دلیل، سیستم هایی که کارایی بهتر و بیشتری دارند سرمایه مورد نیاز خود را خیلی راحت تر جذب می کنند.

– کنار زدن محدودیت ها و بزرگتر فکر کردن

سود واقعی، زیر لایه هایی سنگین از جسارت، خلاقیت و نگاهی عمیق تر به چالش ها نهفته است. به همین دلیل، در بیشتر موارد، منافع سهامدار با استراتژی هایی که یک کسب و کار برای حرکتی منطقی، آرام و به دور از ریسک می چیند، سر جنگ دارد.

نکته جالبی که تنها برخی از شرکت های بسیار موفق به آن می رسند این است که منفعت سرمایه گذار و استراتژی شرکت، نه تنها بر خلاف یکدیگر نیستند بلکه نقطه های ضعف دیگری را پوشش می دهند و حتی می توان گفت که مکمل هم هستند؛ مثلا وقتی استراتژی، پای ریسک را وسط می کشد و اجازه نمی دهد که شرکت وارد پروژه ای جهانی شود، منافع سهامدار وارد عمل می شود و با نشان دادن دستاوردهای این حرکت، مسیر را برای شرکت باز می کند.

با چند اصطلاح ناب و کاربردی که به منافع سهامدار گره خورده اند آشنا شوید

مواردی که در ادامه و به زبانی ساده برایتان توضیح می دهم، پر کاربردترین اصطلاح هایی هستند که به هنگام سر و کار داشتن با سهامدار و منافعش با آنها برخورد می کنید.

ارزش افزوده اقتصادی

ارزش افزوده، همان مقدار سودی است که پس از کسر تمام هزینه های کسب و کار باقی می ماند.

ارزش خالص فعلی

می توان به آن «ارزش زمانی» هم گفت. این مفهوم بدان معنا است که سرمایه فعلی در طول زمان چه ارزشی پیدا خواهد کرد.

فاکتورهای ایجاد ارزش و هزینه

این فاکتورها تمام چیزهایی را تشکیل می دهند که در کنار هم ارزشی را تولید یا هزینه ای را ایجاد می کنند.

گزینه های کلیدی موفقیت

گزینه های کلیدی موفقیت تمام فاکتورهایی را شامل می شود که دست در دست هم، باعث ایجاد موفقیت در کسب و کار و افزایش سود برای سهامداران خواهند شد.

بررسی موشکافانه عملکرد و بازخوردها

در این اصطلاح به دنبال عواملی می گردیم که در کنار هم باعث رشد یا سقوط، خلق ارزش یا هزینه کردن آن هستند.

نقطه سر به سر در سرمایه گذاری

در نقطه سر به سر، هزینه های شرکت با سودی که به دست می آورد تاخت می خورند و در نتیجه، هیچ سود اضافه ای باقی نمی ماند.

سرمایه، سرمایه دار و ماجراهایی که در میان آن ها وجود دارند

خلاصه کتاب منافع سهامدار

نگاه دقیق به هست و نیست سرمایه و سرمایه گذاری به ما کمک می کند تا درک عمیق تری نسبت به مرزهای منافع سهامدار داشته باشیم. در ادامه به چند مورد از این نکته ها می پردازیم:

سرمایه یک ماجرای پر هزینه و گران است

نباید تصور کنیم که سرمایه ها به راحتی و به رایگان به دست می آیند. هر کدام از سهام دارها برای به وجود آوردن سرمایه خود تلاش کرده اند و با به کار بستن هوش مالی شان آن را افزایش داده اند. به همین دلیل است که انتظار دارند در مقابل دادن سرمایه شان، سود کسب کنند.

حساب سود حسابداری با سودی که در دست سهامدار قرار می گیرد سوا است

وقتی یک شرکت از روی کاغذ یا در نتیجه حساب و کتاب های حسابداری به سود خوبی می رسد بدان معنی نیست که حتما آن عدد را به واقعیت تبدیل می کند. چون در این میان، هزینه ها و جریان های زیادی وجود دارند که باید با سود سرمایه به آنها سر و سامان داد.

نگاه اصلی روی سرمایه گذاری در بلند مدت است

در نظر گرفتن منافع سهامدار به معنی سرمایه گذاری کوتاه مدت نیست. برعکس، وقتی نگاه سرمایه گذاری کلان تر می شود و به چند سال آینده می رسد، سودی که به دست سرمایه دار می رسد به شکل قابل قبولی افزایش پیدا می کند.

در نظر گرفتن منفعت سهامدار، یک ماجرای چند بُعدی است

این موضوع به موارد گوناگونی مانند: «تمرکز روی اقتصاد مالی»، «موشکافی کردن سازوکار فعالیت بازار سرمایه»، «تحولات اقتصاد صنعتی»، «مدیریت استراتژیک»، «گرفتن تصمیم های سرنوشت ساز» و «مدیریت اجرایی» بستگی دارد.

رشد یک شرکت، همیشه به معنای افزایش سود سهام نیست

شرکت «آمازون» یکی از بزرگ ترین دلیل های روشن این ماجرا است. این شرکت با وجود آنکه سرمایه گذاران خوبی را به سمت خود جذب کرد اما در عین حال، بسیاری از آنها را از دست داد. چون نتوانست به سرمایه گذاران قول بدهد که سود سرمایه گذاری شان در کوتاه مدت یا حتی میان مدت به دستشان می رسد. دلیل آمازون برای این کار، هزینه کردن سرمایه روی رشد کسب و کارش بود. این ماجرا باعث می شد که منافع سهامدار نادیده گرفته شود و در عوض، یک کسب و کار به شکلی باور نکردنی رشد کند.

تصمیم های استراتژیک و تاثیر آن ها روی منافع سهامدار

هر تصمیم استراتژیکی که برای مدیریت یک سرمایه گرفته می شود، روی سودی که در نهایت به سهامدار می رسد تاثیر مستقیم می گذارد. اگر این تصمیم ها باعث شوند که شرکت روند رشد را به همراه سودآوری تجربه کند، در این میان منفعتی که به سهامدار می رسد هم افزایش می یابد؛ اما اگر تصمیم گرفته شده، اشتباه باشد هم شرکت و هم سهامدار دچار زیان می شوند.

به همین دلیل، نباید فقط از یک بُعد به تصمیم های استراتژیک نگاه کرد. بلکه باید آنها را در قالب یک مجموعه با گزینه های متفاوت در نظر گرفت که هر کدامشان می توانند سرنوشت یک تصمیم استراتژیک را تغییر دهند؛ مثلا فاکتورهایی مانند: «شناسایی مهم ترین انتخاب ها»، «اطلاعات و طبقه بندی آن»، «سنجیدن اطلاعات به دست آمده» و … می توانند روی تصمیم یک شرکت تاثیر مستقیم بگذارند.

چه عواملی خارجی بر منافع سهامدار تاثیر می گذارند؟

به جز تصمیم ها و انتخاب هایی که توسط مدیران شرکت گرفته می شوند و روی میزان نهایی منافع سرمایه گذاران تاثیر می گذارند، عوامل ریز و درشت دیگری هم وجود دارند که نمی توان از تاثیرشان چشم پوشی کرد. این عوامل عبارتند از:

  • تغییرات سیاسی

تصمیم هایی که در سطح کلان کشوری و بین المللی گرفته می شوند، خارج از محدوده تصمیم گیری یک شرکت یا حتی تمام شرکت ها هستند. به همین دلیل، اگر زمانی از سوی دولتمردان تصمیم نادرستی گرفته شود، اولین چیزی که به خطر می افتد، سود نهایی سهامدار است.

  • چرخه های اقتصادی

این چرخه ها به دو دسته «طبیعی» و «مصنوعی» تقسیم می گردند. در هر دوی آنها، قیمت، منافع سهامدار، هزینه ها و … دستخوش تغییرات بزرگی می شوند.

  • تغییرات ریز و درشت در جامعه

مردم، مصرف کننده نهایی تمام محصولات و خدماتی هستند که توسط شرکت ها به وجود می آیند. با این حساب، وقتی تفکر یا نظر جامعه در مورد یک محصول یا سرویس تغییر کند، بستری گسترده از فرصت ها و تهدیدها به وجود می آیند که منفعت سرمایه گذاران هم تحت تاثیر آن قرار می گیرد.

  • پیشرفت تکنولوژی

همراه با پیشرفت فناوری، برخی از محصولات و خدمات، کارایی گذشته خود را از دست می دهند و در مقابل، محصولات و خدمات جدیدتری پا به میدان می گذارند. در این بین، سرمایه گذارانی که به حضور در صنعت قدیمی اصرار دارند دچار زیان خواهند شد. در نقطه مقابل، سرمایه گذارانی که با این موج جدید همراستا می شوند و به دنبال شکار بهترین فرصت ها می گردند، سودآوری را تجربه خواهند کرد.

  • قدرت خریدار

اگر مشتری در مقابل خرید محصولات یا خدمات از خود مقاومت نشان دهد، نه تنها سود نهایی سرمایه گذار به خطر می افتد بلکه هزینه جذب مشتری هم افزایش می یابد و به دنبال آن باز هم سودی که به دست سرمایه گذار می رسد دچار نوسان می شود.

  • قدرت تامین کنندگان کالا

فقط مشتریان نیستند که می توانند به طور غیر مستقیم روی سود نهایی سرمایه گذاری تاثیر بگذارند. اگر تامین کنندگان کالا با مدیریت نکردن عرضه و تقاضا بازار را در حد بحرانی نگه دارند، هیچ کدام از طرفین – مشتری و سرمایه گذار – سودی نخواهند برد.

  • رقبا

بازاری که در آن رقیبی وجود نداشته باشد، رشد را هم تجربه نخواهد کرد. هر شرکت برای پیشی گرفتن از گذشته خود باید عامل محرکی به نام رقیب داشته باشد تا به موفقیت های کوچک خود مغرور نشده و برای خلق پیوسته ارزش، تلاش کند. گذشته از این، مشتریان نیز از این ماجرا سود می برند و با به دست آوردن محصولات یا خدمات با کیفیت تر، تقاضای بیشتری خواهند داشت. همین ماجرا به خودی خود باعث افزایش حاشیه سود و بالا رفتن سود نهایی سهامداران می شود؛ یعنی رقابت بیشتر، محصول بهتر، سود گسترده تر!

چگونه از نابودی منافع سهامدار جلوگیری کنیم؟

خلاصه کتاب منافع سهامدار

مواردی که در ادامه برایتان می شماریم راه هایی ساده اما کاربردی برای محافظت از منافع سهامداران به شمار می روند:

1- بهینه کردن ماموریت شرکت

داشتن هدف، رسالت و ماموریت برای هر شرکتی ضروری است؛ اما این بدان معنا نیست که واقعا مفید هم هست. چون اگر ماموریت شرکت بدون توجه به توانایی های داخلی مجموعه در نظر گرفته شود، به چیزی غیر واقعی و غیر قابل اجرا تبدیل می گردد که مدیریت را زیر فشار می گذارد. از طرفی، تعیین ماموریت بدون برنامه ریزی و تحقیق باعث می شود که بازده نهایی سرمایه به شدت کاهش پیدا کند. چون سرمایه برای کاری صرف شده که به درستی تعریف نگشته است.

2- ساده کردن کسب و کار

گستردگی و تنوع محصولات یا خدماتی که یک شرکت آنها را ارائه می دهد دامی است که می تواند انرژی، زمان و هزینه زیادی را بر دوش شرکت بیندازد. نکته مهم این است که وقتی تنوع و پیچیدگی از کنترل خارج شود، توانایی تمرکز روی بالا بردن و به سود رساندن یک محصول کاهش پیدا می کند. چون آن تمرکز باید به تعداد تمام محصولات یا خدمات گسترش یابد.

در این صورت، سهم تمرکز و توجه به هر محصول یا خدمت، کمتر از چیزی می شود که باید باشد. نتیجه نهایی این ماجرا هم چیزی نیست جز کاهش عملکرد کلی و سود نهایی. یکی از کارهایی که می تواند جلوی این آشوب را بگیرد، آغاز کردن تعداد کمی پروژه با گستردگی زیاد به جای تعداد زیادی پروژه با گستردگی کم است.

شرکت هایی که «نه» می گویند، موفق تر هستند

فقط انسان ها نیستند که باید خودشان را به توانایی «نه گفتن» مسلح کنند. بلکه شرکت ها هم باید چنین کاری را یاد بگیرند. به ویژه وقتی که مدیران اجرای و فنی با پیشنهادهایی بازارساز و بسیار جذاب پیش مدیران می روند که یا در بلند مدت کارایی ندارند یا آنکه با اهداف و رسالت شرکت در تضاد هستند. نپذیرفتن چنین پیشنهادهایی از سوی مدیران، یکی دیگر از نشانه های لیاقت آنها و امیدی برای محافظت از منافع سهامدار است.

3- تعیین هوشمندانه قیمت

تعیین قیمت محصولات و خدمات یکی از چالش های اساسی هر شرکتی به شمار می رود. چون جدا از نکته های ریز و درشت داخلی که باید به هنگام تعیین قیمت، آنها را در نظر داشت، موارد خارجی متنوعی هم وجود دارند که کار را برای شرکت ها سخت می کنند. وجود رقبا و طرفداری مشتریان از قیمت های پایین تر دو مورد از مشکلات این ماجرا به شمار می روند. برای محافظت از منافع سهامدار باید دو نکته را در نظر داشت:

  • اول اینکه کاهش قیمت نباید تا مرز نابودی منافع شرکت پیش برود. مشتری این حق را دارد که محصولات با کیفیت را خریداری کند و اگر واقعا به آنها نیاز داشته باشد، قیمت برایش در اولویت نخواهد بود.
  • دوم اینکه گاهی پذیرفتن شکست و عقب نشینی از بازاری که سود چندانی ندارد و جنگی خونین بر سر کاهش قیمت در آن جاری است، بهترین تصمیم استراتژیک یک شرکت خواهد بود. چون با این کار از منابع اصلی شرکت در مقابل زیان هایی که گاهی دیگر حتی تجاری هم نیستند و با غرور شرکت ها درآمیخته اند محافظت خواهد شد.

پیام اصلی نویسنده در کتاب «منافع سهامدار» چه بود؟

خلاصه کتاب منافع سهامدار

«تونی گروندی» در کتاب منافع سهامدار به دنبال نشان دادن چالش ها، بخش های انحرافی و ماجراهایی بود که در بیشتر موارد از دید شرکت ها و سرمایه گذران پنهان می مانند اما با قدرت و نفوذی که دارند می توانند در نهایت، منفعت سهامدار را تهدید کنند. این موضوع به خودی خود می تواند جذابیت های سرمایه گذاری را مورد هدف قرار دهد و در دراز مدت روی اقتصاد یک کشور تاثیر منفی بگذارد.

نظر شما چیست؟

فکر می کنید چه چیزهایی دیگری روی منافع یک سهامدار تاثیر منفی می گذارند؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب مردی به نام اُوِه
معرفی و خلاصه کتاب مردی به نام اوه اثر فردریک بکمن

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب مردی به نام اوه خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب مردی به نام اوه

بعضی از آدم ها دنیا را به شکل دیگری می بینند. آنها ظاهری اخمو دارند و خیلی سخت لبخند می زنند. اما در اعماق وجودشان، انسانی بسیار مهربان، یکرنگ و خوش قلب زندگی می کند. کتاب «مردی به نام اُوِه» داستان زندگی یکی از همین آدم ها است که به قلم «فردریک بکمن» نویسنده سوئدی نوشته شده است. در این قسمت از خانه سرمایه، نگاهی گذرا به ماجرای اوه می اندازیم. با ما همراه باشید.

اوه، آقای بد اخلاق محله

در یک منطقه مسکونی، جایی که همه خانه های پیش ساخته، درست شبیه هم هستند مردی 59 سال زندگی می کند که «اوه» نام دارد. او سرگرم زندگی معمولی و تکراری خودش است و هنوز نتوانسته با موج تغییرات در تکنولوژی و به ویژه، رفتار آدم ها کنار بیاید. اوه هیچ خوش ندارد کسی سرش را کلاه بگذارد یا فکر کند که می تواند با زرنگ بازی، پول یامفت را از چنگ او دربیاورد. او حتی به اداره برق و آب و گاز هم اجازه چنین کاری را نمی دهد. برای همین هیچ وقت لامپ ها را بی دلیل روشن نمی گذارد و در زمستان درجه موتورخانه را زیاد نمی کند. اُوِه به تازگی همسر خود را از دست داده است. اما هنوز نتوانسته با جای خالی او در زندگی اش کنار بیاید. برای همین مثل همیشه هر روز صبح برای همسرش هم قهوه درست می کند و بیشتر وقت ها بی آنکه بداند با او حرف می زند. راستش را بخواهید اوه هنوز هم همسرش را در کنارش احساس می کند. زندگی این مرد میانسال نه چندان خوش اخلاق، با آمدن یک خانواده خارجی به محله تغییر می کند. اُوِه هیچ وقت فکر نمی کرد روزی این خانواده بتوانند جایی ویژه در قلب او باز کنند. اما چه کسی از لحظه بعد خود خبر دارد؟

اولین تلاش اوه برای خودکشی؛ حلق آویز کردن خودش وسط سالن پذیرایی

تصمیم به خودکشی، موضوع تازه ای در زندگی اُوِه نبود. در واقع، او دقیقا روز بعد از مرگ همسرش می خواست خودش را بکشد. اما مشکلی باعث شد تا آن را برای مدت نامعینی عقب بیندازد و آن کارش بود. اوه نمی خواست به عنوان یک کارمند غیرمسئول شناخته شود. به همین دلیل، روز بعد از خاکسپاری همسرش، بدون آنکه خودش را بکشد مثل همیشه سر کارش حاضر شد. ولی این مانع فقط شش ماه دوام آورد. چون به دلیل تعدیل نیرو او را بازنشسته کردند. با آنکه اُوِه از ماجرای اخراجش یا به قول آنها بازنشستگی زودتر از موعد، دل خوشی نداشت اما حالا می توانست با خیالی راحت تر و بدون نگرانی، برنامه ای تر و تمیز برای خودکشی اش ترتیب دهد.

بعد از مدت ها فکر کردن بالاخره حلق آویز شدن را انتخاب کرد. این بهترین گزینه بود. چون کثیف کاری کمتری داشت، راحت تر از سایر روش های خودکشی بود و ریخت و قیافه آدم را هم چندان وحشتناک نمی کرد. بعد از یک اندازه گیری دقیق، اُوِه قلابی را به سقف آویزان کرد. البته او فکر همه جا را کرده بود. اُوِه می دانست که پس از مرگش حتما عده ای با کفش های کثیفشان پارکت ها را نابود می کنند! به همین دلیل به اندازه کافی زمان گذاشت و با دقت، تمام کفپوش خانه اش را با پلاستیک پوشاند. برای وکیلش هم نامه نوشت و مدارک لازم را در جیب کتش گذاشت. در همین گیرودار، صدای زنگ در خانه به صدا درآمد. پروانه – یعنی همان زن همسایه خارجی که ایرانی از آب درآمده بود – همراه با شوهرش پشت درب بودند. اُوِه با اکراه در را باز کرد و خواست با سربالا جواب دادن آنها را دست به سر کند. اما پروانه یک جعبه شیرینی خوشمزه ایرانی برای اُوِه آورده بود. خیلی زود، نیت پنهان پشت این ملاقات روشن شد. آنها آمده بودند که یک نردبان و آچار را از اُوِه قرض بگیرند. البته خیلی هم پر چانه بودند و حداقل 30 دقیقه اُوِه را یک لنگ پا دم در نگه داشتند. به این ترتیب، اولین برنامه خودکشی پیرمرد بداخلاق 59 ساله ما با یک جعبه شیرینی ایرانی به هم بخورد!

دومین خودکشی نافرجام اُوِه؛ خفه کردن خودش با دود ماشین

اوه از اینکه اوضاع این قدر زود تغییر می کرد اصلا راضی نبود. او زیر لب غرغر می کرد که دیگر آدم نمی تواند آن طور که دوست دارد در آرامش و تر و تمیز خودکشی کند. از نظر اُوِه، این اصلا توقع زیادی نبود. اما پروانه که چیزی از این ماجرا نمی دانست ناخواسته یکی یکی برنامه های خودکشی اُوِه را نشانه رفته بود و در دقیقه نود، همه نقشه های اُوِه را نقش بر آب می کرد. مثلا همین آخری! اوه که برای ملاقات با سونیا لحظه شماری می کرد این بار تصمیم گرفت از ماشین ساب عزیزش مایه بگذارد. با اینکه دلش نمی آمد آن را وارد ماجرای خودکشی اش کند اما دیگر چاره ای باقی نمانده بود.

اوه بهترین کت و شلوارش را می پوشد، کراوات می زند و شلنگ به دست وارد گاراژ ساب می شود. شلنگ را به لوله اگزوز وصل می کند و سر دیگر آن را از شیشه صندلی عقب ماشین تو می دهد. پشت فرمان می نشیند، ماشین را روشن می کند و در آرامش، آماده مردن می شود. دود غلیظ کم کم همه جا را می پوشاند. تِق تق! چیزی به در پارکینگ می کوبد. ناگهان اُوِه چشمانش را باز می کند تا ببیند باز چه کسی می خواهد مراسم خودکشی تر و تمیز او را بر هم بزند. اما بعد پشیمان می شود، کراواتش را در آینه مرتب می کند و دوباره چشمانش را می بندد. تِق تِق تِق تِق تِق تِتِتِتِتِتِتِتِق! اُوِه آمپر می سوزاند!

تصمیم می گیرد قبل از مردن، حق این مزاحم را بگذارد کف دستش! با شتاب درب پارکینگ را باز می کند و همزمان پوووم! دماغ پروانه و در پارکینگ با هم تصادف می کنند! اُوِه با دیدن این صحنه عصبانیتش را از یاد می برد و هول می کند. او با خودش فکر می کند که اگر سونیا می فهمید او با دماغ یک زن باردار چنین کاری کرده است چه بلایی سرش می آورد.

تلاش اُوِه برای آرام کردن این زن، فایده ای ندارد. چون او همه چیز را خیلی بزرگ می کند. پروانه با دماغ خونی از اُوِه می خواهد که او را به بیمارستان برساند. اُوِه هم در جواب به او می گوید که هیچ آدم عاقلی برای یک خون دماغ ساده بیمارستان نمی رود! اما کاشف به عمل می آید که «پاتریک» شوهر پروانه با کمک نردبانی که از اُوِه قرض گرفته بود خودش را راهی بیمارستان کرده است و حالا پروانه باید یک طوری خودش را به بیمارستان برساند. اما از آنجا که در آن موقع از روز نه تاکسی پیدا می شود و نه اتوبوس، آمده بود تا از اُوِه کمک بگیرد. بالاخره اُوِه همراه با دختران پروانه به بیمارستان می رسند.

یک دست و یک پای پاتریک شکسته بود و حالا باید چند روز در بیمارستان بستری می ماند. پروانه برای چند لحظه دخترها را به دست اوه می سپارد تا پیش همسرش برود. در این فاصله، اُوِه از یک راننده تاکسی به یک مربی مهد تغییر کاربری می دهد. اُوِه پشت سر پروانه فریاد می زند که این کارها به او ربطی ندارد. اما پروانه اهمیتی به غیل و قال او نمی دهد و می رود.

قرار بود اوضاع آرام باشد. قرار بود فقط چند لحظه کنار بچه ها بنشیند و نهایتا یک کتاب داستان را ورق بزند اما کارش به پلیس کشید! ظاهرا دلقک بیمارستان با خودش فکر کرده بود که می تواند به بهانه بچه ها از اُوِه پول بگیرد. اما فکرش را نکرده بود که اُوِه، مردی که تا همین چند دقیقه پیش داشت در آرامش خودش را می کشت، پایش را روی کفش دراز دلقک بگذارد و او را نقش بر زمین کند. بعد از آمپر سوزاندن های پروانه، بی خیالی اُوِه و خنده های شیرین دختر کوچک پروانه که ظاهرا بهترین بهانه را برای ریسه رفتن پیدا کرده بود، به خانه برگشتند. پروانه و بچه ها رفتند تا استراحت کنند اما اُوِه که یک روز مفید دیگر را برای خودکشی از دست داده بود رفت تا نقشه جدیدی برای خودکشی بکشد!

سومین خودکشی نافرجام اوه؛ پریدن جلوی قطار در حال حرکت

خلاصه کتاب مردی به نام اُوِه

اُوِه می خواست با کمک غیرمستقیم قطار در حال حرکت، برنامه خودکشی جدیدش را پیاده کند. از نظر او این شیوه خودکشی چند مشکل داشت. مثلا اینکه کثیف کاری زیادی داشت، چون خون و به احتمال زیاد دل و روده اش همه جا پخش می شدند و منظره چندشی را به وجود می آورند. گذشته از این، راننده بیچاره قطار هم مجبور بود صحنه خودکشی اُوِه را تا آخر عمرش به دوش بکشد. ناجوانمردانه بود. البته اُوِه برای این مورد آخر نقشه ای کشیده بود. او می خواست وقتی واگن راننده رد شد، خودش را پرت کند تا راننده چیزی نبیند؛ هوشمندانه بود.

همه چیز داشت خوب پیش می رفت. قطار تا چند دقیقه دیگر به ایستگاه می رسید و اُوِه می توانست به ملاقات سونیا برود. البته اگر آن مرد کت و شلواری ناگهان غش نمی کرد و روی ریل های راه آهن بیهوش نمی شد! ظاهرا هیچکس خیال نداشت به او کمک کند. همه به جز کارمندان زن راه آهن که بی وقفه در حال جیغ کشیدن بودند، گوشی به دست داشتند از این ماجرا فیلم می گرفتند.

اُوِه کمی دست دست کرد تا شاید کسی او را نجات دهد و او به خودکشی اش برسد اما ظاهرا هیچکس به فکرش نمی رسید که او را از روی ریل ها بلند کند. اُوِه مثل تیر از جا در رفت و بی مهابا روی ریل ها پرید. مرد بیهوش را روی دستهایش بلند کرد و به کمک چند جوان معتاد که در راه آهن پلاس بودند او را به سکو رساند. اندکی پس از تمام شدن عملیات نجات به سبک اوه ، قطار از راه رسید. ناگهان اوه سر جایش خشک شد. به برنامه خودکشی اش فکر کرد. چشم هایش به چراغ های خاموش قطار گره خوردند. ذهنش خالی شد و در آخرین لحظه، در حالی که داشت با صدای بلند لعنت می فرستاد خودش را بالا کشید. همه می گفتند این معجزه است که توانسته خودش را در آخرین لحظه نجات دهد و به او آفرین گفتند. اُوِه خیلی زود و بی توجه به تحسین های مردم، اندکی پس از آنکه زن های کارمند دست از جیغ کشیدن برداشتند، به خانه برگشت.

گربه نه چندان دوست داشتنی، مرد یقه سفید و اوه بی اعصاب

در راه برگشت از دومین خودکشی نافرجام، اوه با یک مورد غیرقابل تحمل روبه رو می شود. یک ماشین در محوطه رانندگی ممنوع در حال حرکت بود و به تمام تابلوهای رانندگی ممنوع، دهن کجی می کرد. اُوِه به سراغش می رود تا او را سر جایش بنشاند. اما خیلی زود می فهمد که این راننده، یکی از همان یقه سفیدهایی است که اُوِه از آنها دل خوشی نداشت. اوه به آن یقه سفید می گوید: «مگه تابلو رو ندیدی؟! رانندگی ممنوعه!» مرد یقه سفید هم بی آنکه خم به ابرو بیاورد می گوید: «من برای رانندگی تا دم در خونه ها مجوز دارم!» از اُوِه اصرار و از یقه سفید انکار! بالاخره هم سوار بر ماشین، راهشان را می کشند و می روند. اُوِه در دلش می گوید: «دفعه بعد حسابت رو می رسم!» اما این تمام ماجرا نبود. چون از سهمیه چیزهای عجیب و غریب اوه در آن روز، هنوز یکی باقی مانده بود.

درست قبل از آنکه وارد خانه اش شود، با یک حجم پشمالوی قلمبه روبه رو می شود. شصتش خبر می دهد که این همان گربه ای است که هر روز با او چشم در چشم می شود و وقیحانه به او زل می زند. یخ زده! در همان حال که اُوِه در حال بررسی این موجود یخ زده است، پروانه از راه می رسد و گربه را بغل می کند. بعد هم گویی که انگار یخ زدن گربه تقصیر اُوِه باشد، سرش جیغ می کشد تا در را باز کند. اُوِه هم غرغر کنان درب را باز می کند. دست آخر گربه با کمک «جیمی» پسر همسایه، نجات پیدا می کند. اما از آنجا که دخترهای پروانه و خود جیمی به گربه آلرژی دارند، مسئولیت افتخارآمیز نگهداری از گربه بی خانمان آب شده بر گردن اُوِه می افتد.

قدردانی زورکی از قهرمان ریل راه آهن

اُوِه که حالا یک همنشین نه چندان خوشایند یخ زده گیرش آمده همراه با او به گشت زنی روزانه مشغول می شود. گربه شکایتی ندارد و به جز وقت های که راست راست در چشم اُوِه زل می زند، با هم مشکل چندانی پیدا نکردند. بعد از پایان گشت روزانه، اُوِه دوباره به پارکینگ رفت و همراه با گربه، سوار ساب شد. البته این بار نمی خواست خودکشی کند. فقط می خواست چند دقیقه آنجا بنشیند و به یاد روزهایی بیفتد که زندگی می کرد، یعنی روزهایی که سونیا زنده بود نه مثل حالا که فقط به دنبال راهی برای پایان دادن به زندگی اش می گشت. البته اگر این زن خارجی بگذارد!

اُوِه در همین فکرها تلو تلو می خورد که دوباره یک نفر به درب پارکینگ کوبید: «اُوِه؟!» و پشت بندش یک زن غریبه بدون اجازه گرفتن پرید داخل پارکینگ. اُوِه که خیال می کند زن یک فروشنده بیمه یا چیزی شبیه به این است، او را بیرون می کند و به او می گوید که نباید همین طوری سرش را زیر بیندازد و داخل گاراژ او یا همسایه های دیگر شود. غافل از آنکه زن، یک خبرنگار بود که می خواست مقاله ای در مورد حرکت قهرمانانه اُوِه در ایستگاه راه آهن بنویسد.

اُوِه اصلا از این موضوع خوشش نیامد و زن را دست به سر کرد. اما فردای همان روز، زمانی که اُوِه و گربه باز هم در ساب نشسته بودند، سر و کله زن خبرنگار پیدا شد. اُوِه هر چقدر که تلاش کرد نتوانست از دست این زن خلاص شود. به همین دلیل، وقتی زن خبرنگار داشت مثل ضبط یک ریز حرف می زد، گربه را زد زیر بغلش و زن را در پارکینگ حبس کرد!

از قضا، پروانه که با دختر کوچولوی سه ساله اش به دنبال اوه می گشت با شنیدن داد و فریاد یک زن، راهش را به سمت پارکینگ ها کج کرد. اُوِه و گربه بیرون محوطه ایستاده بودند و نمی دانستند چه باید بکنند. پروانه، دختر کوچولو را نزدیک اُوِه روی زمین گذاشت و سراسیمه به سمت پارکینگ رفت. اُوِه که نمی دانست چه بگوید بالاخره تمام ماجرا منهای بخش قهرمانانه اش را برای پروانه تعریف کرد.

در این فاصله، دختر کوچولوی پروانه لای پاهای اُوِه با گربه قایم موشک بازی می کرد. البته گربه از این کار خیلی خوشش نمی آمد و از چشم هایش چیزی در مایه های «لطفا بچتون رو کنترل کنین!» به گوش می رسید. پروانه که می بیند اُوِه کاملا خسته و درمانده شده، فکری به سرش می زند و به او پیشنهاد می دهد که اگر آنها را تا بیمارستان برساند، شر این زن خبرنگار را از سرش کم می کند. اُوِه که فکر می کرد این کار نوعی باج گیری است سعی کرد زیر بار نرود. اما پروانه، زنی نبود که با یک اخم و تخم ساده یا دیدن انگشتی که به سمتش نشانه رفته باشد، میدان را برای رقیب خالی کند. در نهایت، اُوِه مجبور شد ساب را پر کند از پروانه، وروجک سه ساله اش، دختر هفت ساله اش، جیمی که به علت آلرژی به موی گربه آن هم زمانی که داشت گربه را نجات می داد کارش به بیمارستان کشیده بود و پاتریک که با یک دست و پای گچ گرفته با بدبختی خودش را در ساب چپانده بود.

چهارمین خودکشی نافرجام اُوِه؛ مرگ با اسلحه پدری سونیا

خلاصه کتاب مردی به نام اُوِه

اُوِه ناامید نمی شود. او می خواهد پیش سونیا باشد. حالا چه این دنیا، چه آن دنیا! این بار اُوِه نمی گذارد مو لای درز نقشه اش برود. او می خواهد با اسلحه ای که از پدر سونیا به یادگار باقی مانده کار خودش را تمام کند. شاید پدر سونیا از این نقشه چندان خوشش نیاید اما دیگر چاره ای باقی نمانده است. اُوِه گربه را در اتاق خواب تنها می گذارد و به طبقه پایین می آید. روی کف و دیوارهای راهرو را با پلاستیک می پوشاند، صحنه را آماده می کند، اسلحه را در دهانش می گذارد و درست، زمانی که داشت شلیک می کرد، صدای عجیبی را از بیرون خانه می شنود.

از آنجا که اخبار محلی ورود چند باند دزدی را به مردم گوشزد کرده بود، تنها چیزی که به ذهن اُوِه رسید این بود که آن باندها یکدفعه تصمیم گرفته اند سری به خانه های محله اُوِه بزنند. اُوِه با همان اسلحه ای که قرار بود خودش را بکشد سراسیمه و نعره کشان به بیرون می رود. اما در نهایت، تنها چیزی که دستگیرش می شود دو تا جوان است که کم مانده از ترس زهره ترک شوند. اُوِه هم بسیار شوکه شده بود و نمی دانست چه واکنشی از خودش نشان دهد. هر دو طرف بدون آنکه دلیل خاصی داشته باشد با نعره جواب هم را می دادند.

اوه داد می کشید: «شما کی هستین؟ اینجا چی می خواین؟» آن دو جوان داد می زدند: «ما اومدیم اینجا تا از شما کمک بگیریم.» اُوِه نعره کشید: «کمک؟ چه کمکی؟» یکی از آن دو جوان فریاد کشید: «خانم سونیا معلم ما بود. دوستم با پدرش مشکل پیدا کرده و پدرش اونو از خونه بیرون انداخته. گفتم شاید شما بهش جا بدین تا از سرما یخ نزنه!» اُوِه نعره کشید: «مگه خونه من هتله؟!» همه سکوت کردند. آن دو جوان معذرت خواهی کنان داشتند دور می شدند که گویا سونیا از آن دنیا آمد و گوش اُوِه را پیچاند. ناگهان گفت: «باشه بیا تو» و این طوری شد که اُوِه در شبی که قرار بود بمیرد به یک مددکار اجتماعی تبدیل شد. با وجود آنکه این بار پای پروانه در میان نبود، اما باز هم برنامه خودکشی اش به شکلی مرموز به هم خورد. گویی کسی از جایی دور، جلوی پای اُوِه سنگ می انداخت!

اوه، مردی که برای یقه سفیدها نقشه می کشد

این مرد یقه سفید که هر وقت دلش بخواهد با ماشین در منطقه رانندگی ممنوع گاز می دهد، مدت ها است که دارد روی اعصاب نداشته اُوِه قدم رو می رود. تازه فقط همین نیست. او با وقاحت تمام، انگار که صاحب آدم های دنیای است می خواهد «رونه» همسایه قدیمی اُوِه را از همسرش جدا کرده و او را در بیمارستان بستری کند تا بمیرد! درست است که اُوِه و رونه آبشان با هم در یک جوی نمی رود ولی این دلیل نمی شود که هر کس هر بلایی خواست سر همسایه اش که مریض شده بیاورد! حالا که نمی تواند با خیال راحت خودکشی کند باید بتواند این یقه سفید را سر جایش بنشاند. اما می داند که به تنهایی نمی توان جلوی آنها قد علم کرد. برای همین تیم انتقام تشکیل می دهد که اعضای آن را پروانه، پاتریک، جیمی، آن پسری که مهمان اُوِه شده، دوست آن پسر، یکی از همسایه ها و البته همان زن خبرنگار سمج تشکیل داده اند.

البته اُوِه وقتی به فکر تشکیل تیم انتقام افتاد که فهمید فحش دادن تلفنی مثل گذشته روی یقه سفیدها کارساز نیست! تیم انتقام کارش را این طور آغاز کرد؛ ابتدا پاتریک و جیمی با بند آوردن مسیر، جلوی آمد و شد یقه سفید را گرفتند و نیمه شب، ماشین او را که پشت این راه بندان گیر کرده بود با جرثقیل چند کیلومتر دورتر از خانه ها داخل یک گودال انداختند. در این میان، پروانه و آن زن خبرنگار به دنبال مدرک هایی کاردرست گشتند تا بتوانند آن را در صورت این یقه سفید کلاه بردار زورگو بکوبند. بقیه اعضای تیم انتقام هم نقش دستیار را داشتند.

بالاخره روی انتقام فرا رسید. یقه سفید با یک افسر پلیس که انگار بزرگترش است می آید تا ماشینش را از دست اُوِه نجات دهد. البته خیلی زود می فهمد که هیچ کس راجع به راه بندان چیزی نمی داند و تابه حال ماشین یقه سفید را ندیده اند. مرد یقه سفید از شدت خشم قرمز می شود اما این تازه اول ماجرا است. وقتی به سمت خانه رونه می رود تا او را به بیمارستان منتقل کند، پروانه و آن زن خبرنگار دسته ای از مدرک هایی که علیه او گیر آورده اند را نشانش می دهند. در این بین، اُوِه و دیگر مردها مثل سد، جلوی در خانه ایستاده اند تا اگر ماجرا بیخ پیدا کرد، یکی یکی با یقه سفید دست به یقه شوند.

اما زن خبرنگار کارش را خوب بلد است. او چنان ترسی به جان یقه سفید می اندازد که مثل یک آفتاب پرست، رنگش از قرمز به سفید تغییر می کند. خبرنگار دو راه پیش پایش می گذارد. اول اینکه از سد دفاعی بگذرد و رونه را به زور با خودش ببرد که در این صورت، مدرک ها هم به صورتی کاملا اتفاقی سر از میز رئیس یقه سفید و اینترنت درمی آوردند. راه دوم این است که او همه چیز را فراموش کند، راهش را بکشد و برود که در این صورت، همه اهل محله هم همه چیز را فراموش می کنند. یقه سفید کمی دست دست می کند و سپس بی آنکه چیزی بگوید راه حل دوم را عملی می کند. تیم انتقام برنده شد و رونه پیش همسرش باقی ماند.

اوه مسئولیت هایش را واگذار می کند

مدتی بعد، فرزند پروانه به دنیا آمد. محله از گذشته هم گرمتر و پرشورتر شد. دختران پروانه اُوِه را پدربزرگ صدا می زدند. پاتریک هم برای کوچک ترین کارها به سراغ اُوِه می آمد و بدون خجالت از او کمک می گرفت. البته او این کار را به بقیه همسایه های تازه وارد هم یاد داد. جیمی ازدواج کرد و یک دختر کوچولو را به فرزندی گرفت. چند سال گذشت و دختر کوچولوی سه ساله پروانه دست در دست اُوِه اولین روز مدرسه اش را تجربه کرد.

اُوِه دیگر به فکر خودکشی نیفتاد چون حالا سرش شلوغ تر از این حرف ها شده بود. او ترجیح داد کمی دیرتر اما سربلندتر به ملاقات سونیا برود. خودکشی نوعی سرشکستگی و مایه خجالت بود. اُوِه این را خوب می دانست اما چون دلیل زندگی کردن را از دست داده بود نمی دانست چطور باید با اوضاع کنار بیاید. او فهمید که پدربزرگ شدن یکی از راه های عالی برای دوباره زندگی کردن است. چهار سال به همین شادی و خوشی گذشت. صبح یک روز برفی، اُوِه این دنیا را ترک کرد و سربلند به دیدار سونیا رفت. او برای دختران پروانه و دختر جیمی یک میلیون کرون ارث گذاشت، ساب را به یکی از شاگردان سونیا بخشید و ماموریت مهم مراقبت از محله به ویژه سرکشی روزانه و جلوگیری از ورود ماشین ها را به پروانه واگذار کرد. مدتی بعد، پروانه خانه اُوِه را به یک زوج جوان که منتظر نوزادشان بودند و البته ساب داشتند سپرد. گویی دو نفر از جایی ناشناس، صاحبخانه های جدید را انتخاب کرده بودند.

نظر شما چیست؟

دوست دارید خلاصه کتاب بعدی در مورد کدام یک از کتاب های فردریک بکمن باشد؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب پول نقد دیجیتال
معرفی و خلاصه کتاب پول نقد دیجیتال اثر فین برونتن

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب پول نقد دیجیتال خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب پول نقد دیجیتال

ارزهای دیجیتال با فراز و فرودهایشان شکل داغی از سرمایه گذاری را به وجود آوردند؛ اما این بدان معنا نیست که صفر تا صد ماجرای رمزنگاری و تولد ارزهای دیجیتال در عرض یک دهه اتفاق افتاده است. رمزنگاری و دغدغه هایی که اکنون بستر بلاکچین پاسخگوی آنها است، بیش از چندین قرن قدمت دارند. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتابی جالب به نام «پول نقد دیجیتال» از «فین برونتون» می رویم. اگر به دنبال درکی عمیق تر در مورد رمزنگاری و ماجرای تولد ارزهای دیجیتال هستید، تا پایان این گلچین کوتاه با ما همراه باشید.

ماجرای یک ارز عجیب که در دوران رکود بزرگ آمریکا متولد شد

آمریکا در نیمه اول قرن بیستم و در حوالی سال 1933 با بزرگ ترین رکود اقتصادی زمان خودش دست و پنجه نرم می کرد. کم کم دلار به چیزی نایاب تبدیل شد؛ اما این بدان معنا نبود که مردم نمی توانستند داد و ستد کنند. در کل، هر بار که اقتصاد و اسکناس هایش از کار می افتند، سیستم تهاتر، زنده تر از گذشته پا به میدان می گذارد. در آن زمان نیز مردم چیزهای مورد نیاز خود را با مبادله کالا به کالا به دست می آوردند. در این گیرودار که دلار داشت به سختی نفس می کشید، عده ای برای برپا کردن یک جامعه جدید که بر اساس نظر دانشمندان، مهندسان و مخترعان بود دست به کار شدند.

وقتی تکنولوژی، بیش از حد خودش را جدی می گیرد

هدف این گروه ایجاد کردن «تکنوکراسی» در جامعه آمریکا، کانادا و حتی مکزیک بود. آنها علامت های مخصوص خودشان را داشتند و پول ویژه ای به نام «ارگ» (Erg) را به رسمیت می شناختند. این پول که بر اساس انرژی بود، بعد از یک دوره کوتاه، کاملا بی ارزش می شد. به همین دلیل هیچ کس نمی توانست آن را پس انداز کند.

اما این ارز هم بعد از مدت کوتاهی رنگ باخت و با قدرت گرفتن دلار، مردم دوباره به آن روی خوش نشان دادند. یکی از بزرگ ترین علت های این ماجرا، گره خوردن این ارز به مُشتی خیال و ناتوانی در سرمایه گذاری آن بود. در واقع، پشتوانه این پول کاغذی، انرژی بود که اکنون وجود نداشت اما قرار بود در سال های آینده تولید شود. به زبان ساده، باد هوا! گذشته از این، ناتوانی در پس انداز کردن با ذات انسان ها در اندوختن سرمایه برای آینده در تضاد بود. انسان، موجودی دوراندیش است و به دلیل وجود همین ویژگی توانست مسیر تمدن را طی کند. بنابراین، ارزی که نمی توانست پا به پای نیازهای انسان بالا بیاید محکوم به فنا بود.

شباهت عجیب تکنوکراسی به کتاب 1984

خلاصه کتاب پول نقد دیجیتال

«جورج اورول» در کتاب «1984» ماجرای یک جامعه متمدن اما عجیب را به تصویر می کشد. وقتی در کتاب «پول نقد دیجیتال» به تکنوکراسی و آینده عجیبی که از آن حرف می زند گوش می دهیم ناخودآگاه به یاد کتاب 1984 می افتیم. در آن کتاب نیز عده ای به دنبال ساخت سیستم های خط کشی شده، پول های بی نقص و جامعه ای ساختگی بودند که در آن همه چیز از قبل طراحی شده است. با این حساب، کسی حق نداشت در مورد چیزی فکر کند.

تنها کاری که مردم باید انجام می دادند زندگی کردن بر اساس خط کشی های آن سیستم بود. تکنوکراس ها هم همین مسیر را دنبال می کردند. آنها می خواستند حکومت را به دست دانشمندان بدهند. غذاها را به صورت شیمیایی تولید کنند، لباس های یکسانی بر تن مردم کرده و جامعه را با خط کش های مورد علاقه شان تقسیم بندی کنند. چیزی که خیلی زود توسط مردم، رها شد.

امضاها، اعتبارها، اسکناس ها؛ تلاش برای کسب اعتبار

بخش جالب دیگر در کتاب پول نقد دیجیتال، نگاه متفاوتی است که به ماجرای امضاهای پای اسکناس ها دارد. نویسنده می گوید: «فرقی نمی کند چه نوع اسکناسی در دست دارید. چون در هر حال با کاغذی روبه رو هستید که چندین و چند امضا پای آن زده شده است.» این امضاها که اعتبارشان دقیقا به اندازه اعتبار صاحبشان است، تلاش می کنند تا به اسکناس ها اعتبار ببخشند. این همان ماجرایی است که در مورد حواله ها هم صدق می کند.

هر چقدر که پشت یک حواله بیشتر امضا شده باشد، به آن معنی است که افراد بیشتری به آن اعتبار بخشیده اند. در طول زمان، اسکناس ها وجود داشتند و با حضور خود نوعی اعتبار مخفی را دست به دست می کردند. این ماجرا باعث جذاب شدن داستان جعل اسکناس می شد. اگر این امکان وجود داشت که اسکناس جعل شود، مردم صاحب اعتباری می شدند که واقعا از آن آنها نبود. این قضیه می توانست ضربه محکمی بر پایه های اقتصاد بکوبد.

پیشرفت تکنولوژی و هموار شدن امکان جعل اسکناس

جعل اسکناس، موضوع جالب دیگری است که در پول نقد دیجیتال به آن پرداخته می شود. ماجرای جعل اسکناس، تقریبا موازی با چاپ آن متولد شد. به دنبال این داستان، دولت ها نیز هر بار از روش های پیچیده تری برای چاپ اسکناس استفاده می کردند تا کسی نتواند به این راحتی ها آن را جعل کند. این قضیه تا قبل از پیشرفت عجیب تکنولوژی و صنعت چاپ به نفع دولت ها بود. اما ناگهان فرصت خیلی خوبی برای جعل اسکناس به دست بیشتر مردم افتاد.

دولت ها باز هم از روش های پیچیده تری برای در انحصار نگه داشتن اسکناس های واقعی استفاده کردند. این مسابقه بی انتها هنوز هم ادامه دارد و کار دولت ها هر روز سخت تر از روز گذشته می شود. یکی از نمونه های بسیار جالب این جعل اسکناس که حتی کارشناسان را هم به اشتباه می اندازد، دلارهایی است که توسط کره شمالی تولید و پخش می شوند!

رمزنگاری، ماجرایی به قدمت چند قرن!

خلاصه کتاب پول نقد دیجیتال

شاید برای کسانی که مدت آشنایی آنها با ماجرای رمزارزها از چند سال تجاوز نمی کند این موضوع بسیار جدید و حتی نوآورانه به نظر بیاید؛ اما در حقیقت، انسان از زمانی که به ارسال پیام نیاز پیدا کرد به دنبال راهی برای مخفی نگه داشتن آن از نگاه افراد غریبه بود. این ماجرا قدمتی بسیار طولانی دارد. شاید پر سر و صداترین بخش این داستان به زمان جنگ سرد در شوروی یا لشکرکشی هیتلر برگردد. در آن روزها که خبری از اینترنت و اتصال های امروزی نبود، جاسوس ها از پیام های رمزنگاری برای انتقال دادن اطلاعات مخفی خودشان استفاده می کردند.

هیچکس جز فردی که دفتر رمزگشایی را در اختیار داشت نمی توانست سر از کار این رمزها دربیاورد. پر واضح است که چنین فردی هرگز نباید دستگیر می شد چون می توانست به تنهایی سرویس اطلاعات یک کشور را بر باد دهد! به همین دلیل در آن زمان، مرگ با سیانور در میان جاسوس ها بسیار رواج داشت. بعدها این موضوع با روی کار آمدن رمزهای یکبار مصرف که بعد از خوانده شدن دیگر ارزشی نداشتند بسیار کاهش پیدا کرد. نکته مهم این است که اطلاعات و حفظ آن همیشه یکی از خط های قرمز مردم، ملت ها و مجموعه ها به شمار می رفته است.

تلاشی همه جانبه برای کشف کلیدهایی غیر قابل هک!

در بخش دیگری از کتاب پول نقد دیجیتال به موضوع «کلیدهای رمزنگاری» پرداخته شده است. تلاش برای ساخت کلیدهایی دو قسمتی که بتوان با استفاده از آنها پیام را حتی جلوی چشمان دشمن هم محرمانه نگه داشت، برای سال ها هیاهویی را در میان ریاضی دان ها و متخصصان رمزنگاری به راه انداخت.

سرانجام در سال 1978 سه ریاضی دان متوجه یک نکته مهم در مورد رمزگذاری با استفاده از دو کلید عمومی و خصوصی شدند. آنها فهمیدند که اگر راهی در کلید خصوصی وجود داشته باشد که بتوان با استفاده از آن پیام را رمزنگاری کرد آنگاه استفاده از کلید عمومی برای رمزگشایی آن کار ساده ای خواهد بود. اگر پیامی که با استفاده از کلید خصوصی رمزنگاری شده بود می توانست با کلید عمومی خوانده شود، یعنی پیام در طول مسیر، دستکاری نشده بود. این ماجرا به یکی از پایه های کلیدهای عمومی و خصوصی در ارزهای دیجیتال تبدیل شد.

تاخت زدن پیشرفت با سلطه میلیمتری دولت ها روی زندگی مردم

سودای پول نقد دیجیتال و بی نیازی مردم از حمل و نقل پو ل های فیزیکی ماجرایی بود که قبل از به وجود آمدنشان در کتاب ها و مقاله ها به عنوان دورنمایی از آینده مورد بررسی قرار می گرفت. حتی آن زمان هم امنیت و حفظ حریم خصوصی کاربران یکی از بزرگ ترین دغدغه های رویارویی با چنین ماجرایی بود. نویسندگان، محققان و فعالان حقوق بشر بر این باور بودند که با الکترونیکی شدن پول ها دولت ها و سازمان های امنیتی می توانند شکل جدیدی از حکومت کردن غیر مستقیم را اجرا کنند. آنها این اختیار را پیدا می کردند که به طور مستقیم در انتخاب های مردم دخالت کنند و آنها را به سمت و سویی سازمان دهی شده سوق دهند.

پول های الکترونیکی چه خطری برای مردم به شمار می رفتند؟

خلاصه کتاب پول نقد دیجیتال

نگرانی های زیادی پیرامون پول نقد دیجیتال وجود داشتند. ردیابی کاربران، هک شدن موقعیت فیزیکی کاربران، کشف الگوهای خرید و موارد بسیاری از این دست تنها چند نمونه از فهرست نگرانی های کارشناسان را به خود اختصاص داده بود. چه می شد اگر خرید یک وسیله خاص اما قانونی از سوی شما باعث ایجاد یک پرونده مخفی در سازمان های امنیتی می شد آن هم در حالی که خودتان از این ماجرا هیچ خبری ندارید؟

چه می شد اگر دولت ها با سازمان های غول آسای تجاری دست به یکی می کردند و کاربران را به سمت خرید یک محصول خاص و دور شدن از یک برند دیگر به شکلی نامحسوس سوق می دادند؟ کوچکترین نمونه این ماجرا در حال حاضر توسط دولت چین اجرا می شود. چند سال پیش دولت چین، درگاه خرید بلیت هواپیما به یک مقصد خاص را با اختلال عمدی روبه رو کرد تا مردم نتوانند به آن منطقه سفر کنند! الکترونیکی شدن پول ها تبعاتی بسیار بزرگتر را برای مردم جهان به دنبال داشت و کارشناسانی که آینده را بسیار نزدیک می دیدند به شکل های مختلف از این موضوع ابراز نگرانی می کردند.

تلاش برای جستجوی پولی که هویت خودش را تایید کند

بلبشوی امنیت و داستان هایی که از باز شدن بی حد و اندازه دست دولت ها برای کنترل کردن زندگی مردم دست به دست می چرخیدند برخی از مخترعان را بر آن داشت تا چاره ای برای این موضوع بیندیشند. کلید حل این موضوع چند صد سال قبل به دست مردمی که آن هنگام هم به دنبال حفاظت از اطلاعات خود می گشتند کشف شده بود. فردی به نام «دیوید چام» شرکتی به نام «دیجی کش» را راه اندازی کرد که در آن اولین پول الکترونیکی که می توانست هویت خودش را تایید کند و در عین حال هویت کاربرش را مخفی نگه دارد را به وجود آورد.

با وجود آنکه این ارز الکترونیکی قرار نبود جای پول های واقعی را بگیرد و فرسنگ ها با پول نقد دیجیتال فاصله داشت اما تا سال 1990 استقبال خوبی از آن به عمل آمد و حتی بانک ها شروع به استفاده از این ارز الکترونیکی کردند؛ اما پس از یک ماجرای مشکوک که هنوز هم علت آن روشن نشده است این شرکت به طور کلی ورشکسته شد. با این وجود از دستاوردهای چام و سازوکاری که برای پول الکترونیکی خود ایجاد کرده بود به عنوان بهترین پایه برای ارزهای دیجیتالی امروزی یاد می شود.

دو راهی آزادی اطلاعات و آزادی تبهکاری

روزها، ماه ها و سال هایی که قبل از تولد ارزهای دیجیتال سپری می شدند و مسیر ورود آن را هموار می کردند سرشار از تنش های عجیب و غریب بودند. از یک سو، دانشمندان و نخبگان جامعه به دنبال آزادی اطلاعات و مخفی نگه داشتن هویت افراد بودند. از سوی دیگر، افشا شدن تمام اطلاعات، چیزی نبود که فقط افراد خوب و دلسوز جامعه از آن استفاده کنند.

این ماجرا بستری جنجالی برای تمام تبهکاران، دزدها، خلافکاران و در کل، افرادی ایجاد می کرد که نمی خواستند بهایی برای امکاناتی که دریافت می کنند بپردازند و به اندازه سر سوزن هم نگران پیشرفت جامعه نبودند. اطلاعات بیشتر و رایگان برای این افراد، حکم پول نقدی را داشت که می توانستند به راحتی از دیگران طلب کنند! آنها اطلاعات را بهترین فرصت برای چاپیدن مردم می دیدند و مخفی بودن هویت در این سیستم برای آنها چیزی کمتر از برنده شدن بلیت لاتاری نبود. در حقیقت، پول نقد دیجیتال برای آنها بهترین راه برای گسترش فعالیت های خرابکارنه شان به شمار می رفت.

سرعت، چالشی جدید برای انتقال اطلاعات

ماجرای انتقال اطلاعات و سرعت، دو بخش جدا نشدنی از هم هستند. چه آن زمان که اطلاعات بسیار مهم با کمک کاغذ و چاپارها از یک کشور به کشور دیگر می رفت و چه حالا که صبر و حوصله انسان ها به اندازه چند ثانیه محدود شده است. سرعت، صبوری را از ما دزدید و حالا برای انسان هایی که به این گزینه اعتیادآور وابسته شده اند، چاره ای جز افزایش سرعت در همه چیز وجود ندارد. در سال هایی که اینترنت داشت در قلب زندگی مردم نفوذ می کرد، نیاز به سرعت کم کم قوت بیشتری پیدا کرد.

مردم می خواستند فرایند دریافت و انتقال اطلاعات که آن زمان بیشتر در قالب ایمیل صورت می گرفت تا نامه نگاری، با سرعت بیشتری انجام شود و در عین حال، امنیت اطلاعات تضمین گردد. این جا بود که باز هم رمزنگاری به کمک تکنولوژیِ لنگان اینترنت آمد. اگر بخواهیم این موضوع را دقیق تر توصیف کنیم، «هش» چیزی بود که سرعت و امنیت را در انتقال اطلاعات به ارمغان آورد. هر چه زمان می گذشت، موارد استفاده از هش و الگوریتم های آن هم افزایش پیدا می کرد.

چرا سرعت انتقال اطلاعات این قدر مهم است؟

خلاصه کتاب پول نقد دیجیتال

پول نقد دیجیتال باید به ویژگی سرعت بالا مجهز باشد. در غیر این صورت نمی تواند پابه پای نیاز انسان به سرعت بالاتر پیش بیاید. اگر قرار باشد مردم برای پاسخگویی به نیازهای روزمره زندگی یا حتی تجارت های کوچک و بزرگشان دست از پول های فیزیکی بشویند باید در مقابلش سرعت نقل و انتقال بالای ارز مورد نیازشان را در کنار امنیت بالا و محافظت از اطلاعاتشان به دست بیاورند. در غیر این صورت، چه نیازی به این همه تلاش و ریسک وجود دارد؟

چالش ذخیره اطلاعات در عصر جدید

پول نقد دیجیتال، رمزنگاری، سرعت و امنیت بالا گزینه های بسیار شگفت انگیزی به شمار می رفتند؛ اما یک مشکل، همیشه آنها را دنبال می کرد و آن محل ذخیره داده ها بود. این موضوع، حتی در روزگاری که خبری از اینترنت و دنیای آنلاین اطلاعات نبود هم برای خودش دردسر بزرگی به شمار می رفت.

وقتی یک جاسوس بین المللی که تمام سرویس های امنیتی در به در به دنبالش می گردند کدهای رمزنگاری شده اطلاعات حیاتی چندین کشور را در دست داشت، نمی توانست به راحتی از آن داده ها محافظت کند. معمولا چنین دفترهای ارزشمندی یا به دست دشمن می افتادند یا زیر خروارها خاک دفن می شدند یا توسط شعله های آتش از بین می رفتند. در صورت رخ دادن تک تک این موارد هم چیزی جز مرگ در انتظار آن جاسوس زبردست نبود. حالا در روزگاری که اینترنت وجود دارد چطور می توان از این دفترهای نادیدنی محافظت کرد؟

تاریک ترین مکان، درست زیر لامپ است!

دغدغه سرور نگهداری از اطلاعات ارزها، رمزنگاری ها و حفظ امنیت آن با یک ایده ساده اما ناب برطرف شد. به جای آنکه یک مکان فیزیکی برای چنین کاری در نظر گرفته شود که به راحتی تحت تاثیر دولت ها یا تبهکاران قرار بگیرد، تمام افرادی که از این اطلاعات استفاده می کنند به سرور شخصی آن تبدیل می شدند. این ایده شگفت انگیز بود. چون در آن صورت، هیچ کس نمی توانست برای دستگیری تمام مردم جهان اقدام کند، جای اطلاعات امن بود، هرگز از بین نمی رفت و همیشه میلیون ها نفر بر درستی سازوکار آن نظارت داشتند.

بلاکچین، دفتر کلی که بی نهایت بزرگ و به طرز غیر قابل باوری کم حجم بود می توانست به راحتی توسط هر فردی که به اینترنت دسترسی دارد دانلود شود. در آن صورت، آن فرد و سیستم به یک سرور جدید در شبکه بلاکچین تبدیل می شدند؛ یعنی همان چیزی که اکنون به شکل بسیار گسترده تری در جریان است.

بیت کوین، ارزی که هست اما نیست!

ماجرای بیت کوین بر بستری از تنش ها، امیدها، آرزوها و پشتوانه کلنجار رفتن نخبگان با سازوکار رمزنگاری در طول چندین قرن به وجود آمده بود. این ارز دیجیتال، از دل داستان های تخیلی و نگرانی هایی که در مورد آینده دیجیتالی جهان بر سر زبان ها جاری بود متولد شد. گویی همه منتظر به وجود آمدن این ارز دیجیتال بودند. گستره استفاده از این ارز دیجیتالی که حضور فیزیکی نداشت، به هیچ دولتی وابسته نبود و به دست مردمی که از آن استفاده می کردند کشف و اعتبار می یافت قابل اندازه گیری نبود.

امنیت این پول نقد دیجیتال، یادگاری از رمزنگاری های پیچیده و تلاش برای مخفی نگه داشتن اطلاعات در هنگامی که بود مرگ و زندگی یک انسان به مخفی ماندن هویت و اطلاعاتش گره می خورد. مخفی ماندن هویت خالق این ارز دیجیتال حتی پس از سال ها و ناتوانی دولت ها در دستکاری این ارز آزاد و جهانی، رنگ و بوی پیروزی سایفرپانک ها بر دولت ها را می دهند. همان کسانی که می خواستند طعم آزادی اطلاعات، محافظت از حریم خصوصی و هویت فردی را به تمام مردم جهان بچشانند.

پیام اصلی نویسنده کتاب «پول نقد دیجیتال» چه بود؟

خلاصه کتاب پول نقد دیجیتال

«فین برونتون» در کتاب «پول نقد دیجیتال» به طور مفصل و در قالب داستان هایی واقعی، سازوکار تولد ارزهای دیجیتال را برای کاربران تعریف می کند. از نظر او ارزهای دیجیتال، دانه هایی بودند که در طول چندین قرن زیر بستری از نیازهای واقعی مردم پنهان شده بودند و هر بار با کنار رفتن بخشی از این خاک، دانه نهفته زیر آن فرصت بیشتری برای رشد و گسترش پیدا می کرد تا به امروز رسید.

نظر شما چیست؟

آیا مطالعه نسخه کامل کتاب پول نقد دیجیتال و سر درآوردن از تاریخچه رمزنگاری و ارزهای دیجیتال را به دیگران توصیه می کنید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب بلاکچین و قانون؛ حکمرانی کد
معرفی و خلاصه کتاب بلاک چین و قانون

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب بلاک چین و قانون خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب بلاک چین و قانون

آزادی و قانون، دو مفهوم جنجال برانگیز هستند. گاهی قانون باعث ایجاد آزادی می شود و گاهی همچون سدی نفوذ ناپذیر در مقابل آن قد علم می کند. ماجرای بلاکچین و قوانین نوشته شده جهانی هم به همین ترتیب هستند. در حقیقت، آزادی هایی که بلاک چین با خودش به همراه آورد، عده بسیاری را خوشحال و گروه اندکی را نگران کرد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «بلاک چین و قانون» از «پریماورا دفیلیپی» و «آرون رایت» می رویم و از دریچه متفاوت تری به ماجرای این بستر پُر از پتانسیل نگاه می کنیم. اگر به دنبال درک متفاوت تری از ماجرای بلاک چین هستید یا می خواهید آینده آن را از نظر قوانین جهانی، پیش بینی کنید تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

نگاهی کوتاه به سرآغاز استفاده از کدها در دنیای اینترنت

در گذشته، رایانه ها فقط دستگاه هایی تک و تنها بودند که به هیچ طریقی نمی توانستند با رایانه های دیگر ارتباط برقرار کنند. بعد از مدتی، اوضاع بهتر شد و کامپیوترها توانستند با کمک کابل های چند متری به هم متصل شوند. در میانه جنگ سرد آمریکا و روسیه، یک پژوهشگر توانست اطلاعات را به روشی غیر معمول از یک کامپیوتر به کامپیوتر دیگر بفرستد.

همین کشف به زیر بنای تحقیقات صنایع دفاع آمریکا تبدیل شد. با تکمیل این تحقیقات، آنها موفق به ایجاد اولین شبکه رایانه ای شدند. کم کم اساتید دانشگاه و پژوهشگران از این شبکه برای انتقال اطلاعات و منابع خودشان استفاده کردند. تلاش برای پیشرفت و گسترش این شبکه با قدرت به پیش می رفت و در طول چند ده سال بعد، اینترنت بین المللی به شکل و شمایلی که امروز آن را می شناسیم درآمد.

گسترش اینترنت، آغاز دغدغه ها و پیدا شدن یک راه حل

در ادامه کتاب بلاک چین و قانون به یکی از مهم ترین دغدغه های فضای مجازی می رسیم؛ یعنی امنیت اطلاعات و حفظ حریم خصوصی. اینترنت به سرعت در حال گسترش بود اما اطلاعاتی که بین کاربران رد و بدل می شدند کاملا بی حفاظ مانده بودند. دو نابغه رمزنگاری به نام های «دایفی» و «هلمن» برای حل این مشکل، کلیدهای عمومی و خصوصی را اختراع کردند.

روش کار به این ترتیب بود که یک کلید عمومی در دست افرادی که می خواستند میان خودشان اطلاعات را رد و بدل کنند قرار می گرفت. سپس اطلاعات با استفاده از کلید عمومی و کلید خصوصی هر فرد، نوشته و ارسال می شد. در نقطه مقصد نیز اطلاعات با استفاده از همان کلید عمومی و البته کلید خصوصی فرد گیرنده باز و قابل خواندن می شد. به این ترتیب کسی نمی توانست در میانه مسیر، اطلاعات را بگیرد و آنها را دستکاری کند.

مهاجرت از کلاینت سرورها به شبکه های همتا به همتاخلاصه کتاب بلاکچین و قانون؛ حکمرانی کد

اینترنت خیلی زود جای خودش را در میان کاربران معمولی باز کرد؛ اما هنوز تا تبدیل شدن به یک شبکه تمام عیار جهانی فاصله زیادی داشت. در ابتدا، اینترنت توسط کلاینت سرورها ارائه می شد. این بدان معنی بود که ارتباط کاربران به صورت یک طرفه و با مقصد سرورها انجام می شد. مدتی بعد، اولین شبکه های همتا به همتا به وجود آمدند.

کاربرانی که در این شبکه ها فعالیت می کردند به طور همزمان یک سرور و کلاینت به شمار می رفتند. اولین نسل از شبکه ای همتا به همتا با هدف اشتراک گذاری موسیقی بین کاربران سرتاسر جهان ایجاد شد. البته این تلاش با نقض قوانین کپی رایت از سوی کاربران، شکست خورد. بعدها مدل های بهتر و قدرتمندتری از شبکه های همتا به همتا به وجود آمدند که قرار نبود به این سادگی ها میدان رقابت را ترک کنند.

جرقه های کوچک ارزهای دیجیتال روشن شدند

در ادامه ورق زدن کتاب بلاک چین و قانون به سرآغاز ارزهای دیجیتال می رسیم. استفاده از شبکه های همتا به همتا، متخصصان رمزنگاری را به این فکر فرو برد که می توان از پتانسیل های این ماجرا استفاده های بیشتر و قدرتمندتری کرد. آنها به دنبال نوعی آزادی اطلاعات بودند که شبکه های همتا به همتا می توانست آن را در اختیارشان بگذارد. در حقیقت، تلاش آنها برای ساخت و توسعه کلیدهای خصوصی و عمومی، به وجود آوردن زیرساخت مناسب برای رونمایی از پول های دیجیتالی بود.

آنها می خواستند دسترسی و تسلط دولت ها روی مردم و دارایی هایشان را کمتر و کمتر کنند. به دنبال این ماجرا چندین تلاش برای ساخت ارزهای دیجیتال انجام شد که تقریبا همه آنها با شکست روبه رو شدند. چون نتوانستند به راه حل درستی برای حل مشکل «دو بار خرج کردن پول» برسند. گذشته از این، امنیت پول های دیجیتالی هم مورد دیگری بود که هنوز راه حل دراز مدت و قابل اطمینانی برای آن پیدا نشده بود.

بیت کوین و راه حل هایش وارد می شوندخلاصه کتاب بلاکچین و قانون؛ حکمرانی کد

کسی که توانست مشکلات ایجاد ارزهای دیجیتال را حل کند فرد یا افرادی به نام «ساتوشی ناکاموتو» بودند. ناکاموتو از بستر «بلاک چین» برای ساخت ارز دیجیتال بیت کوین استفاده کرد. بیت کوین، پروتکلی آزاد و غیر متمرکز است. این بدان معنا است که هیچ سازمان یا گروهی آن را زیر نظر ندارد و کنترل نمی کند. هیچ کس برای داشتن یک حساب بیت کوین نیازی به اجازه از فرد دیگری ندارد. بلاک چین آزاد بود و این آزادی، فرصت های خوب و بد نامحدودی را در اختیار کاربران قرار می داد. به همین دلیل، قانون گذاران به دنبال راهی بودند تا بلاک چین و قانون را با هم در یک راستا قرار دهند.

تلاش برای محدودسازی بلاکچین آغاز شد

آزاد بودن و عدم نیاز به شناسایی هویت کاربران در بستر بلاک چین، چیزی نبود که دولت ها و سازمان به راحتی با آن کنار بیایند. به همین دلیل تا به امروز تلاششان را برای محدودسازی و حتی قانون مدار کردن بلاک چین های گوناگون ادامه داده اند. اکنون در کنار بلاکچین های کاملا آزادی که متعلق به بیت کوین هستند، بلاکچین های دیگری هم مانن «ریپل» وجود دارند که کاربران نمی توانند به صورت آزادانه وارد آن شده و به فعالیت مشغول شوند. در عوض، گروه مشخصی بر اعضا، هویت، ورود و خروج آنها نظارت می کند. به این ترتیب، کاربران تنها پس از تایید شدن هویتشان توسط این گروه می توانند فعالیت خود را در آن بلاکچین آغاز کنند.

وقتی سیستم پرداخت جهانی، لنگان لنگان پیش می رود

در ادامه کتاب بلاک چین و قانون به سیستم های پرداخت می رسیم. اوضاع سیستم های پرداخت یا نقل و انتقال جهانی چندان خوب نیست. کارمزدهای بالا و سرعت پایین، مشکلات زیادی را برای مردم به وجود آورده اند. ماجرا به حدی پیچیده است که اگر شما پولتان را در یک چمدان بریزید و آن را به کشور دیگری ببرید، خیلی سریع تر از سیستم نقل و انتقال بین المللی و بدون پرداخت کارمزد، به هدفتان می رسید.

مشکل اینجا است که همه نمی توانند این کار را انجام دهند؛ چه از نظر امنیتی، چه از نظر مسافت و حتی حجم پول هایی که باید جابه جا شوند، این کار عملا غیر ممکن است. به همین دلیل، سیستم های پرداخت بین المللی در حال تقلا کردن برای سر و سامان دادن به این اوضاع هستند.

ریپل، بلاک چینی که نقل و انتقال را سریع تر از جت انجام می دهدخلاصه کتاب بلاکچین و قانون؛ حکمرانی کد

«ریپل» که بلاک چین مجوزدار ویژه خودش را دارد به عنوان یک راه نجات برای نقل و انتقال بین المللی پول ها شناخته می شود. سازوکار نقل و انتقال پول در این بستر در قالب چند معامله صورت می گیرد. به این ترتیب، در عرض چند ثانیه، انتقال پول انجام می شود. این در حالی است که برای انجام این کار، کارمزدی دریافت نمی کند. به همین دلیل، اکنون کشورهایی مانند آمریکا، آلمان و استرالیا در حال گنجاندن این شیوه نقل و انتقال در بستر فعالیت های خودشان هستند.

پایه های حریم خصوصی در بلاکچین به لرزه افتاده است

در ابتدا، آزادی و فعالیت ناشناس، دو مورد از ویژگی های برجسته بلاکچین ها بودند که درست در مقابل بلاک چین و قانون قرار می گرفتند. کسی نمی توانست کاربران را شناسایی کرده یا با ردیابی تراکنش شان آنها را پیدا کند؛ اما رفته رفته، این ماجرا رنگ باخت. اکنون هویت کاربران در بلاکچینی مثل بیت کوین از ناشناس به نیمه ناشناس و حتی کاملا مشخص، تغییر کرده است. گذشته از این، نهادهای دولتی این توانایی را پیدا کرده اند که با کشف الگوهای تراکنش کاربران، آنها را کاملا شناسایی کنند.

شناسایی کاربران در بلاک چین چه تبعاتی دارد؟

ماجرا به این سادگی هم نیست و البته باید بگوییم که به سرآغاز حضور اینترنت در جهان هم بسیار شبیه است. دولت های استبدادگر، زورگو و محافظه کاری مثل چین که به دلیل ترس از دست دادن قدرت و میزان تسلطشان بر مردم در همان ماه های نخستین ورود اینترنت بین المللی، درب آن را به روی مردمشان بستند و آن را با انواع و اقسام سانسورها محدود کردند، می توانند دوباره این کار را با بلاکچین و قانون هم انجام دهند.

البته این محدودسازی ها فقط برای مردم است و دولتمردان به راحتی و بدون هیچ مشکلی از تمام خدمات رایگان ارائه شده جهانی نهایت بهره را می برند. آنها ترس از دست دادن قدرتشان را با بستن چشم و گوش مردم، آرام کرده اند. در مورد بلاک چین هم می توانند ورود افراد مشخصی که با آنها مخالف هستند را محدود کنند، تراکنش های مردمشان را زیر نظر بگیرند و خودشان آزادانه به استخراج بیت کوین بپردازند. این تنها نمونه ای کوچک از خطر کاهش حریم خصوصی در بلاکچین است.

قراردادهای هوشمند در مقابل قراردادهای کاغذیخلاصه کتاب بلاکچین و قانون؛ حکمرانی کد

یکی دیگر از مزیت های بلاک چین، ایجاد قراردادهای هوشمند است. این نوع از قراردادها به طور خودکار اجرا می شوند، غیر قابل تغییر هستند و نکته مبهمی در آنها دیده نمی شود. این نوع از قراردادها هم به کام بسیاری از قدرتمندان خوش نمی آید. در واقع، آنها نگران هستند که از مزیت های این قرارداد هوشمند برای انجام خودکار فعالیت های مجرمانه استفاده شود. از طرفی، اجرای خودکار قراردادها هم نوعی دردسر به شمار می رود. چون به محض اجرای قرارداد، نمی توان راهی برای جلوگیری از آن پیدا کرد. مگر اینکه طرفین قرارداد از قبل، شرطی را در نظر گرفته باشند.

خطر دیگری که وجود قراردادهای هوشمند برای سیستم فعلی تجارت دارد، کوتاه کردن دست دلالان و واسطه های معتبری است که از این راه میلیاردها دلار پول به جیب می زنند. وقتی خریدار و فروشنده در طی یک قرارداد هوشمند خرید و فروش خود را انجام دهند دیگری نیازی به چنین واسطه های گران قیمتی پیدا نمی کنند.

بلاک چین و قانون؛ مشکلات قراردادهای هوشمند چگونه حل می شوند؟

قراردادهای هوشمند، ویژگی های خوب زیادی دارند اما خالی از مشکل نیستند. اگر گروهی با استفاده از آگاهی اندک طرف مقابلشان با او یک قرارداد هوشمند بسازند، دستورهای پرداخت به طور خودکار از حساب طرف مقابل برداشت می شود و تلاش های او برای متوقف کردن این ماجرا راه به جایی نمی برد.

به همین دلیل است که باید نهادی برای حل و فصل این مشکلات وجود داشته باشد. سرراست ترین نهادی که می تواند با قدرت خود این مشکلات را برطرف کند دادگاه است. اگر دادگاه به این نتیجه برسد که یک قرارداد هوشمند به طور ناعادلانه و در راستای اهداف غیر انسانی جاری شده است این قدرت را دارد که با کمک متخصصان، جلوی اجرای آن قرارداد را بگیرد و مجرمان را به پرداخت خسارت محکوم کند.

چرا جهان به وجود بلاک چین نیاز دارد؟خلاصه کتاب بلاکچین و قانون؛ حکمرانی کد

گذشته از مشکلاتی که دولت ها و نهادهای قانون گذار با بلاکچین و میوه آن یعنی ارزهای دیجیتال دارند، راهی برای جلوگیری از این تکنولوژی وجود ندارد. چون بلاک چین، تکنولوژی آینده است و نسل دیگری از تحولات پس از ظهور اینترنت و وب را به وجود می آورد. به همین دلیل است که دوستی بلاکچین و قانون، تنها راه چاره برای آینده به شمار می رود. بیایید نگاهی به چند مورد از قابلیت های بلاکچین برای مردم جهان بیندازیم:

بلاکچین، نسل جدیدی از رفاه اجتماعی را به وجود می آورد

جهان، سرشار از پتانسیل های بی انتها است و این بدان معنی است که روی کره زمین بسیار بیشتر از آنچه که فکرش را می کنیم، منابع وجود دارد. با این حساب، رفاه اجتماعی یکی از پایه ای ترین چیزهایی است که تک تک انسان های روی زمین باید از آن برخوردار باشند. اما در کمال تعجب می بینیم که چنین چیزی وجود ندارد. چون دولت ها و قدرت ها به جای آنکه این منابع را به درستی مورد استفاده قرار دهند، آن را برای خودشان و فرزندانشان کنار می گذارند و در عوض، گوش مردم را با مفهوم هایی مثل «کمیابی»، «کاهش منابع طبیعی»، «قحطی آب»، «تمام شدن منابع نفتی» و … پر می کنند. شفافیت بلاکچین می تواند جلوی این دروغ گویی ها را بگیرد و چشم مردم را به جمال فرصت ها و پتانسیل هایی که درست بیخ گوششان است، روشن کند.

با وجود بلاک چین، پول، دوباره ارزشمند می شوند

اکنون دیگر پول های رایج در جهان حتی دلار، مانند گذشته ارزشمند نیستند. این مورد هم به طور مستقیم به دلیل فسادهای مالی، رانت خواری و هزار و یک جور حقه معتبر جهانی است که دولتمردان و سیاست مداران از آن برای پر کردن جیب خودشان استفاده می کنند. بانک ها که در گذشته، محلی برای ارائه سرمایه به کارآفرین ها و کسب و کارها بودند اکنون در آستانه ورشکستگی قرار دارند و حاضر نیستند برای حفظ ارزش پول مردم، قدمی بردارند. بلاک چین و ارزهای دیجیتالی می توانند جایگزین بسیار خوبی برای کاغذهای بی ارزش کنونی باشند. چون دارایی ارزشمند مردم را حفظ می کنند و آن را از یک بازیچه به سرمایه تغییر می دهند.

اطلاعات به شکلی درست سازماندهی می شوند

اکنون عصر اطلاعات است. اما اگر فکر کردید که دولتمردان، سیاستمداران و قانون گذاران هم همسو با این عصر قدم برمی دارند سخت در اشتباه هستید. آنها هنوز سرشان با دفتر و کاغذهای قدیمی شان گرم است و قدمی برای اصلاح این موضوع بر نمی دارند. تنها کاری که می کنند دادن وعده های بزرگ برای ایجاد دولت الکترونیک و به وجود آمدن تغییرهای بزرگ است.

به دنبال همین ماجرا، مردم با اطلاعات کاغذی، دچار مشکل شده اند؛ مثلا یک زمین به نام چند نفر سند می خورد و همه آنها هم مدرک رسمی و معتبر آن ملک را دارند یا عده ای برای به دست آوردن یک وام کوچک، ده ها کفش آهنی پاره می کنند و برخی دیگر به راحتی خوردن یک لیوان آب، چند ده میلیارد وام می گیرند. بلاکچین این پتانسیل را دارد که با سازماندهی اطلاعات، از ایجاد چنین ماجراهایی جلوگیری کند و چرخ اقتصاد را در گردش نگه دارد.

پیام اصلی «پریماورا دفیلیپی» و «آرون رایت» در کتاب «بلاک چین و قانون» چه بود؟خلاصه کتاب بلاکچین و قانون؛ حکمرانی کد

می توان این کتاب را نوعی روشنگری و موشکافی قانونی ماجرای بلاک چین به شمار آورد که در کمتر کتابی راجع به آن صحبت شده است. در این کتاب، بلاک چین از نظر قراردادها، سیستم اطلاعات، حریم خصوصی، خرید و فروش، ایجاد بازارها، قوانین کپی رایت و … مورد بررسی قرار گرفت که به جای خودشان سوال برانگیز هستند.

نظر شما چیست؟

آیا شما با روند قانونی سازی بلاک چین و ارزهای دیجیتال، موافق هستید یا مخالف؟ لطفا دلیل موافقت یا مخالفت خودتان را برایمان بنویسید.

ادامه مطلب
خلاصه کتاب معامله ‌گر با انضباط
معرفی و خلاصه کتاب معامله گر با انضباط اثر مارک داگلاس

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب معامله گر با انضباط خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب معامله گر با انضباط

معامله در بازار سرمایه، ورود به هزارتویی پر از دالان های پیچ در پیچ است. با آنکه گویی در ظاهر، همه چیز روشن و شفاف به نظر می رسد اما در عین حال می تواند غیر قابل پیش بینی هم باشد. چون شما نمی دانید پشت اولین پیچ، چه ماجرایی انتظارتان را می کشد. در این قسمت از «خانه سرمایه» به سراغ کتاب «معامله گر با انضباط» از «مارک داگلاس» می رویم و از بالا، نگاهی به هزارتوی اسرارآمیز بازار سرمایه می اندازیم. اگر به دنبال یاد گرفتن یکی دو نکته تازه در مورد معامله کردن در بازارهای مالی هستید، حتما تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

برای موفقیت در بازار سهام باید ذهنتان را خانه تکانی کنید

یک معامله گر با انضباط می داند که ورود به بازار سرمایه، دقیقا مثل یک بازی است. وقتی شما با تفکر یک بازنده، وارد معامله می شوید و عاقبت آن را به امیدهای واهی گره می زنید، راهی به سمت پیروزی و سود پیدا نمی کنید. چون تنها یک ذهن برنده است که می تواند با موفقیت ملاقات کند. با این حساب، قبل از دست زدن به هر معامله ای و همزمان با افزایش عمق دانشتان در زمینه بازارهای مالی باید برای تغییر ذهنتان از بازنده به سمت برنده، دست به تلاشی بزرگ بزنید. در واقع این یک انقلاب درونی است که شما را از قید و بند ترس ها، دو دلی ها و تردیدهایی که نمی گذارند قدم از قدم بردارید نجات می دهد و طعم آزادی واقعی را به شما می چشاند.

با لباس خواب در میدان جنگ قدم نزنید!

نباید این طور فکر کنید که بازار سرمایه، بهشتی از فرصت ها است که همچون سیب بر درخت روییده اند. برای تبدیل شدن به یک معامله گر با انضباط باید با این حقیقت روبه رو شوید که بازارهای مالی، یک میدان نبرد تمام عیار هستند. اگر ذهنی قوی نداشته باشید و خودتان را برای مقابله با تنش ها، تغییرهای بی امان و غیر قابل پیش بینی بودن بازار آماده نکنید، بدون تردید ضرر خواهید کرد. در بازار سرمایه چیزی به نام ثبات و امنیت معنا ندارد. حتی ریسک گریزترین سرمایه گذاران هم مجبورند که با مقدار کمتری از ریسک ها سر و کله بزنند. البته در این میان، معامله گرانی هم هستند که سر نترسی دارند و با پاهای خودشان به استقبال خطرها و موقعیت های بسیار مه آلود می روند.

مراقب حبابی که برای خودتان می سازید باشید

نباید حساب موفقیت در شغلتان را با امکان موفقیت در بازارهای مالی یک کاسه کنید. چون بازارهای مالی، سازوکار ویژه خودشان را دارند و حتی سبک تفکر متفاوتی را می طلبند. اگر به ذهنتان اجازه بدهید که پای موفقیت های دیگر زندگیتان را پیش بکشد آنگاه فرصت یاد گرفتن، تحلیل کردن و حتی کشف گزینه های خوب برای معامله کردن را از دست می دهید. با دنبال کردن این شیوه تفکر، پذیرش شکست در معامله برایتان غیر قابل تحمل می شود. چون با پس زمینه موفقیت های قبلی، از خودتان انتظار خواهید داشت که بی برو برگرد در این مسیر هم قدرتمندانه و بدون هیچ اشتباهی قدم بردارید. شاید حتی این توقع را در اطرافیانتان ایجاد کنید که فقط منتظر سود کردن و دیدن رشد شما باشند. در این صورت، تحمل شکست یا ضرر کردن باز هم برایتان سخت تر می شود.

با حقیقت بازار سرمایه آشنا شوید

وقتی به یک معامله گر با انضباط تبدیل می شوید که درک کنید بازار سرمایه با تفکر شما همراستا نیست. تک تک افرادی که در این بازار به صورت فعال در حال معامله هستند، چه آنها که سهم ها را می خرند و چه آنها که می فروشند با هر معامله، روی تمام بازار تاثیر می گذارند. با این حساب، اگر می خواهید در بازار تاثیر داشته باشید باید به جای فکر کردن دست به معامله بزنید. جالب تر اینکه بازار سرمایه به میزان هوش شما هیچ اهمیتی نمی دهد. بنابراین نباید فکر کنید که ضریب هوشی بالا یا حتی پایینتان تاثیری در کیفیت حضور شما در بازارهای مالی می گذارد.

یک معامله گر با انضباط چگونه باید به بازار واکنش نشان دهد؟

تصور اینکه بازار، همیشه یک حرکت منطقی را دنبال می کند راه به جایی نمی برد. چون تاریخ بازارهای مالی، پر از موقعیت های اشتباهی است که بیشتر معامله گران به اتفاق تصمیم گرفتند در آن مسیر حرکت کنند. در این میان، هر چقدر که شما خودتان را به آب و آتش بزنید، نمی توانید در مقابل حرکت جمعی بازار، مقاومت کنید. این حقیقتی که هر چه زودتر باید آن را بپذیرید. بنابراین، تعریف درست و غلط در بازار سرمایه با تعریفی که جامعه یا حتی شما دارید فرق دارد. به زبان ساده تر، هر چیزی که در بازار اتفاق می افتد، درست است! بنابراین، اولین کاری که باید بکنید، هیچ کاری نکردن است. در واقع، قبل از هر اقدامی باید بازار را زیر نظر بگیرید، شرایط را بسنجید، تحلیل کنید و سپس دست به اقدام بزنید.

رویاپردازی در بازار سرمایه به ضررتان تمام می شودخلاصه کتاب معامله  گر با انضباط

گاهی داشتن اطلاعات اندک، بسیار خطرناک تر از نداشتن اطلاعات است. چون این امکان وجود دارد که به آن اطلاعات، بسنده کنید و دیگر به دنبال کامل کردن آنها نروید. همین ماجرا باعث می شود که چشمتان را به روی نشانه هایی که در نقطه مقابل دانش فعلی شما قرار دارند ببندید و امیدوارانه سرازیری شکست را طی کنید!

چرا تحمل اطلاعات جدید برای برخی از معامله گران سخت می شود؟

یکی از دلیل هایی که باعث می شود در مقابل دیدن نشانه های جدید مقاومت کنید، تصور اشتباه شما درباره سودآوری بازار سرمایه است. طی کردن مسیر تبدیل شدن به یک معامله گر با انضباط به درک این نکته نیاز دارد که نمی توان با انجام چند معامله در بازار سرمایه به ثروت رسید. وقتی هدفتان از معامله کردن فقط به دست آوردن پول باشد، سبک نگاهتان به بازار، کِدر می شد. در آن صورت، نمی توانید به شکلی منطقی و هوشمندانه بازار را زیر نظر بگیرید و آن را تحلیل کنید. حتی در این میان، آرامش روانی خودتان را از دست می دهید و دچار نگرانی های بی انتها، ترس به هنگام معامله و حتی لجاجت می شود. این در حالی است که معامله در بازار به آرامش، صبوری، هوشمندی و نگاهی بی طرف نیاز دارد.

قبل از آغاز یک معامله، سنگ هایتان را با خودتان وا بکنید

این تصور که قیمت ها در بازار سرمایه یک روز به ثبات می رسند، چیزی جز یک خیال خام نیست. هر چقدر که زودتر این ماجرا را درک کنید، سریع تر می توانید جلوی ضررهای بزرگتان را در آینده بگیرید. چون گاهی معامله گران با خودشان فکر می کنند اگر در مقابل سقوط قیمت سهم ها صبور باشند حتما دوباره قیمت ها به نفع آنها تغییر می کنند. این در حالی است که بازار، اهمیتی به فکر معامله گران نمی دهد و مسیر خودش را طی می کند. بنابراین به جای آنکه صبر کنید تا مسیر رودخانه های مالی با میل شما هم جهت شوند از جریان ایجاد شده، سواری بگیرید.

در بازار سرمایه، هیچ مرزی وجود ندارد

نکته جالبی که در بازارهای مالی دیده می شود، وجود نداشتن حدی از سود یا ضرر است. این بدان معنا است که می توانید بی نهایت سود یا ضرر کنید. از آنجایی که طمع انسان هم به ندرت با احساس سیری آشنا می شود، چنین ماجرایی می تواند روی سبک معامله گری شما تاثیر منفی بگذارد. برای جلوگیری از ضرر این ماجرا باید خودتان دست به کار شوید و حدی برای سود یا ضررتان مشخص کنید. به این ترتیب، این توانایی را پیدا می کنید که جلوی ضررهای بزرگ را بگیرید یا قبل از اینکه در شرایط خوب، ورق برگردد، سود خود را از یک معامله برداشت کنید. این همان روشی است که یک معامله گر با انضباط از آن استفاده می کند.

نباید در بازارهای مالی به دنبال دلیل بگردید

تعدادی از سرمایه گذاران تازه نفس فکر می کنند که در پشت صحنه تمام حرکت های بازار سرمایه، یک یا مجموعه ای از دلیل های روشن وجود دارند. این در حالی است که حرکت قیمت ها در بازار به اقدام بازیگران بازار یعنی معامله گرانی مثل خود شما بستگی دارد. با این حساب، گشتن به دنبال دلیل ایجاد یک ماجرا درست مانند آن است که به دنبال خودتان بگردید. ناگفته نماند که بیش از 75 درصد معامله گران بازارهای مالی هیچ دلیل قانع کننده ای برای خرید یا فروش سهم هایشان ندارند!

چرا برخی معامله گران پیوسته دچار باخت می شوند؟خلاصه کتاب معامله  گر با انضباط

سر راست ترین دلیلی که برای این ماجرا وجود دارد، آشنا نبودن معامله گر با مفهوم «خروج از معامله» است. شاید از دور این طور به نظر برسد که وقتی یک معامله گر دچار ضررهای فراوان می شود از کرده خود درس می گیرد و این بار به شیوه متفاوتی عمل می کند؛ اما حقیقت آن است که چنین افرادی دچار نوعی دام ذهنی می شوند. به دنبال این ماجرا با خودشان فکر می کنند که اگر یک بار دیگر شانس خودشان را بیازمایند حتما تمام ضررهای قبلی را یکجا جبران خواهند کرد. این بدان معنی است که اصلا به دنبال کشف علت شکست خود نمی روند و تقصیر را بر گردن بازار یا شرایط اقتصادی می اندازند. به همین دلیل، به جای خارج شدن از چرخه شکست و ضرر کردن، مدام بر سرعت این گردونه اضافه می کنند!

مسئولیت پذیر بودن چگونه از شما یک معامله گر با انضباط می سازد؟

بر خلاف تصور بسیاری از سرمایه گذاران، بازار سرمایه هیچ قانونی مشخصی ندارد. در حقیقت، این شما هستید که باید با در نظر گرفتن قوانین شخصی تان، سازوکار معامله را در دنیای خودتان به وجود بیاورید. البته نکته طلایی در این ماجرا، ایستادن پای نتیجه بر آمده از قانون هایتان است. اگر بخواهید به هر شکلی این ماجرا را دور بزنید و تقصیرها را بر گردن دیگران بیندازید، نه تنها اوضاعتان بدتر می شود بلکه فرصت تحلیل و یادگیری از خودتان را هم از دست می دهید. یادتان باشد که شما بزرگ ترین منبع یادگیری خودتان هستید و این ماجرا هنگامی عملی می شود که بتوانید پای تصمیم هایتان بایستید. بنابراین، از تعیین کردن قانون برای خودتان نترسید و با قلبی سرشار از امیدواری، شجاعت و سرشار از روحیه یادگیری در این میدان دست به فعالیت بزنید.

تقلید کردن از برنده ها شما را به یک برنده تبدیل نمی کند

برخی از معامله گران که نه حوصله یادگیری دارند و نه دلشان می خواهد خودشان را با آمار و ارقام شرکت ها درگیر کنند به دنبال یک راه ساده تر برای معامله کردن می گردند. در این میان، ساده ترین چیزی که به چشمشان می خورد، پیروی کردن از تصمیم های معاملاتی سرمایه گذاران موفق است. قدم گذاشتن در این مسیر که کاملا بر خلاف قانون های یک معامله گر با انضباط است چیزی شبیه به رفتار گوسفندانی است که به دنبال اولین گوسفند، خودشان را از دره پرت می کنند! متاسفانه تعداد چنین سرمایه گذارانی که به خیالشان در حال زرنگ بازی و دور زدن تحلیل های حرفه ای هستند بسیار زیاد است و این ماجرا در تصمیم های معاملاتی به خوبی خودش را نشان می دهد.

قدمی برای شناخت محیط ذهنی خودتان بردارید

برای تبدیل شدن به یک معامله گر با انضباط باید راهی برای تسلط بر ذهن خودتان پیدا کنید. تنها از این راه است که می توانید در فراز و فرودهای بازار، تحلیلی درست و هوشمندانه داشته باشید. این موضوع به شما کمک می کند تا تصمیم های درست تری بگیرید و آمار پشیمانی از کرده های خودتان را به حداقل برسانید. برای تسلط بر محیط ذهنی خودتان، باید کار را از بررسی و شناخت رفتارهایتان آغاز کنید. در واقع، باید عمق شناخت خودتان را افزایش دهید و با وجودتان مثل دوستی که قرار است او را بشناسید رفتار کنید.

یک معامله گر با انضباط فقط به بازار محدود نمی شود

نباید این طور فکر کنید که تلاش شما برای تبدیل شدن به یک معامله گر با انضباط فقط به زمان حضورتان در بازار سرمایه محدود می شود. وقتی شما قدم به قدم برای ایجاد چنین تحولی در وجودتان تلاش می کنید، ناخواسته آن را در تمام بخش های زندگی تان هم پیاده می سازید. این بدان معنی است که طرز نگاه شما به چالش ها، ماجراها، رفتارها و تصمیم ها کاملا دگرگون می شود. به دنبال این ماجرا، مفهوم تلخ شکست هم برایتان تغییر می کند و به فرصتی برای یادگیری تبدیل می شود. گذشته از این، نگاهتان به پول هم بسیار عمیق تر شده و از حال و هوای یک شبه پولدار شدن به برداشتن قدم های هوشمندانه، تغییر جهت می دهید.

پیام اصلی مارگ داگلاس از نوشتن کتاب «معامله گر با انضباط» چه بود؟خلاصه کتاب معامله  گر با انضباط

تخصص اصلی مارک داگلاس، «روانشناسی تجارت» است. او کار خود را به عنوان یک کارمند بیمه آغاز کرد و بعد از مدتی توانست به موفقیت بزرگی در دنیای سهام و سرمایه گذاری برسد. کتاب «معامله گر با انضباط» برای او دفترچه ای است که در آن نتیجه تجربه ها، موفقیت ها و شکست هایش را به رشته تحریر درآورده است. از نظر او این ذهن انسان است که می تواند او را به یک برنده یا بازنده تبدیل کند.

نظر شما چیست؟

فکر می کنید یکی از شایع ترین رفتارهای تجاری ذهنی در میان معامله گران ایرانی کدام باشد؟ لطفا برایمان تعریف کنید.

ادامه مطلب
خلاصه کتاب سرمایه گذاری در کدام بازار
معرفی و خلاصه کتاب سرمایه گذاری در کدام بازار اثر دبورا اوون

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب سرمایه گذاری در کدام بازار؟ خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب سرمایه گذاری در کدام بازار؟

گاهی ناتوانی ما در درک ماجراها به این دلیل نیست که آنها سخت، پیچیده یا عجیب هستند. بلکه به این دلیل است که ما از فاصله اشتباهی به آنها نگاه می کنیم؛ یعنی گاهی بسیار نزدیک هستیم و گاهی بسیار دور. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «سرمایه گذاری در کدام بازار» از «دبورا اوون» و «رابین گریفیس» می رویم و گلچینی از ماجراهای این کتاب ارزشمند را برایتان تعریف می کنیم. اگر به دنبال پیدا کردن نگاهی نو به بازار سهام هستید، حتما تا پایان این گفتگو با ما همراه باشید.

چرا حرکت قیمت ها و قوانین احتمال با هم ناسازگار هستند؟

در کتاب «سرمایه گذاری در کدام بازار» مشکل بسیاری از تحلیل های بازار سرمایه، حذف بازیگر اصلی از داستان در نظر گرفته شده است. در واقع، سرمایه گذاران می خواهند با تکیه بر اعداد و ارقام، در مورد رفتار همان بازیگر – یعنی انسان – حدس و گمان بزنند. این در حالی است که در نهایت، این انسان ها هستند که با رفتارهای خودشان صفحه بازی تمام تحلیل های خشک و یک طرفه را بر هم می زنند.

نکته جالب تر اینکه ما انسان ها به ندرت یک رفتار جدید را از خودمان نشان می دهیم. چون در حلقه قدرتمند عادت های خودمان گیر افتاده ایم. اگر از جنبه منفی این ماجرا فاکتور بگیریم، چنین چیزی بهترین ابزار برای رسیدن به یک تحلیل درست و حسابی است. در واقع، ما می توانیم با موشکافی کردن رفتارهای معامله گران به الگوی رفتاری تکرار شونده آنها دست پیدا کنیم و با دنبال کردن آن الگو به دنبال کشف بهترین فرصت های معاملاتی باشیم.

تحلیل چرخه ای چیست و از کجا آمده است؟

از زمانی که مفهوم بورس، بازارهای مالی و تحلیل به میان آمد، سرمایه گذاران به طور کلی به دو دسته تقسیم شدند. دسته اول را تحلیلگران تکنیکی تشکیل دادند؛ یعنی کسانی که همیشه نگاهشان به گذشته است تا بتوانند بر اساس الگوهای ایجاد شده در طول زمان، راهی برای پیش بینی حرکت قیمت ها در آینده پیدا کنند. دسته دوم را تحلیلگران بنیادی تشکیل دادند؛ یعنی کسانی که سرشان گرمِ تجزیه و تحلیل گزارش های مالی شرکت ها، بررسی رقبای آنها، موشکافی عرضه و تقاضا و در کل،  بررسی عواملی است که روی اقتصاد، صنعت و شرکت ها تاثیر مستقیم یا غیر مستقیم می گذارند.

با این حساب این دو دسته از تحلیل گران، فرسنگ ها از هم دور هستند. اما یک چیز می تواند آنها را در کنار هم قرار دهد و آن «الگوی سه چرخه ای» است. در طول چند دهه هر کدام از چرخه های این تئوری توسط اقتصاددان های برجسته کشف شدند و در کنار هم قرار گرفتند. بر اساس این الگو، سه دوره زمانی وجود دارد که در آن معامله گران، رفتاری قابل پیش بینی از خودشان نشان می دهند که می توان بر اساس آنها دست به اقدام زد.

چهار اقتصاددان، سه چرخه، یک نتیجهخلاصه کتاب سرمایه گذاری در کدام بازار

مورد مهمی که در کتاب «سرمایه گذاری در کدام بازار» به آن پرداخته شد، «دوره اقتصادی» بود. در حقیقت، قدمت دوره هایی که در زندگی انسان ها وجود دارند به چند صده قبل باز می گردد. این بدان معنا است که دوره های موجود در اقتصاد، چندان هم تر و تازه نیستند. در واقع، آنها کمی دیر کشف شدند. با این وجود چهار اقتصاددان به نام های «کندراتیف»، «ژوگلار»، «کیچین» و «شومپیتر» در طول سال های دهه 18 تا 20 به دنبال کشف الگوهای اقتصادی بودند. بیایید نگاهی به الگوهای کشف شده توسط هر یک از این اقتصاددان های نخبه بیندازیم:

1) الگوی کندراتیف؛ چرخه ای که به بلند مدت نگاه می کرد

در سال های آغازین انقلاب کمونیستی، اقتصاددانی به نام «نیکولای کندراتیف» زندگی می کرد. او اقتصاد چهار کشور بزرگ سرمایه داری آن زمان یعنی «آلمان»، «فرانسه»، «بریتانیا» و «آمریکا» را زیر نظر گرفت و به این نتیجه رسید که تمام این اقتصادهای بزرگ، بدون استثنا دارای نوسان های بلند مدت هستند. البته این نتیجه گیری به مزاج دولت کمونیست آن زمان خوش نیامد و این اقتصاددان بینوا را به زندان انداختند. او مدتی بعد در اثر بیماری و افسردگی از دنیا رفت. اما نوشته ها و آثار او به شیوه ای نامعلوم از زندان جان سالم به در بردند و در آلمان به چاپ رسیدند.

2) الگوی کیچین؛ کشف دوره های چهل ماهه از صعود و رکود

یک استاد دانشگاه به نام «جوزف کیچین» اقتصاد آمریکا و بریتانیا را مورد بررسی قرار داد و به یک الگوی اقتصادی چهل ماهه رسید. البته در آن زمان توجه چندانی به این کشف اقتصادی نشد. سرانجام با ورود کامپیوترها و توانایی آنها در انجام تحلیل های پیچیده، درستی الگوی کیچین به اثبات رسید.

3) الگوی ژوگلار؛ کشف دوره های ده ساله

اقتصاددانی فرانسوی به نام «کلمنت ژوگلار» دو فاکتور نرخ سود و قیمت را زیر نظر گرفت و به این نتیجه رسید که تقریبا هر 10 سال یک بار، اقتصاد دچار رکود و صعود می شود.

4) الگوی سه چرخه ای شومپیتر؛ ترکیبی از سه الگوی اقتصادی کشف شده

یک اقتصاددان اتریشی به نام «شومپیتر» به این فکر افتاد که به جای گشتن به دنبال الگوهای اقتصادی جدید به دنبال رابطه ای میان الگوهای کشف شده بگردد. به همین دلیل او الگوهای کشف شده توسط سه اقتصاددان «کندراتیف»، «ژوگلار» و «کیچین» را مورد بررسی قرار داد و توانست رابطه جالبی را میان آنها کشف کند. او نتیجه تحقیقات خود را در دو کتاب به چاپ رساند و در آنجا بود که اولین بار نام «الگوی سه چرخه ای» را به میان آورد.

شومپیتر در کتابش بیان کرد که بزرگ ترین نوسان اقتصادی متعلق به الگوی کندراتیف است. این بدان معنا است که درون هر نوسان کندراتیف، نزدیک به شش الگوی نوسان ژوگلار وجود دارند و درون هر نوسان ژوگلار، نزدیک به چهار نوسان اقتصادی کیچین جای گرفته اند. از نظر وشمپیتر، وقتی این نوسان های تو در تو با هم تلاقی کنند، یک بحران اقتصادی جهانی به وجود خواهد آمد.

آیا بازار سهام و الگوهای اقتصادی از هم سوا هستند؟

نویسندگان کتاب «سرمایه گذاری در کدام بازار» باور دارند که با وجود آنکه بازار سهام هم بخشی از اقتصاد یک کشور یا جهان به شمار می رود اما نمی توان گفت که این بازار با تحولات اقتصادی هم قدم است. در واقع، بازار سهام همچون ماشین زمان عمل می کند و حدود شش ماه از تحولات اقتصادی جلوتر است.

گذشته از این، بازار سهام از انسان های واقعی تشکیل شده است. این چیزی است که معمولا نمی توانیم به روشنی آن را در دنیای اقتصاد پیدا کنیم. چون اقتصاد، رفتار نوعی اَبَر انسان را مورد تحلیل قرار می دهد که بیشتر از آنکه انسان باشد نوعی ربات است. به همین دلیل، رفتارهای او یکسان و تکراری هستند و خبری از هیجان یا رفتارهای ناگهانی در وی وجود ندارد. این در حالی است که تحولات بازار سهام به دلیل وجود انسان های منطقی که همیشه با احساسشان تصمیم می گیرند، تقریبا غیر قابل پیش بینی است.

با چند روند عجیب اما واقعی در بازار سهام آشنا شوید

در کتاب «سرمایه گذاری در کدام بازار» به جز الگوی اصلی سه چرخه ای چند روند دیگر هم مورد بررسی قرار گرفته اند. وجود این روندها تنها یک دلیل دارد و آن هم حجم انبوه انسان های واقعی در بازارهای مالی است؛ انسان هایی که نفس می کشند، زندگی می کنند، تصمیم می گیرند و بر بازارها تاثیر مستقیم می گذارند:

– چرخه ریاست جمهوری!

نام دیگر این چرخه، «چرخه چهار ساله» است که به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا ارتباط دارد. در واقع، یک سال قبل از انجام انتخابات ریاست جمهوری، بهشت سرمایه گذاران به وجود می آید. چون اوضاع اقتصادی به دلیل تلاش رئیس جمهور برای نشان دادن چهره ای عالی از خودش، خوب است! جالب اینجا است که به محض تمام شدن انتخابات، اوضاع بازار سهام روند سقوط را در پیش می گیرد! چون حالا رئیس جمهور منتخب باید با خرانه خالی شده دست و پنجه نرم کند.

 – چرخه آخر سال

به آن «چرخه فصلی» هم گفته می شود. به این معنا است اوضاع بازار در ماه آخر سال، روند صعودی را پیش می گیرد و در ماه های اول بهار هم شیب خود را حفظ می کند.

– چرخه اکتبر و سپتامبر

به آن «چرخه پاییزی» هم گفته می شود. در طول این چرخه، بازار سهام دچار اُفت می شود. البته بخشی از این موضوع به دلیل های روانشناسی و برخی دیگر به دلیل حسابرسی هایی که سرمایه گذاران بعد از تعطیلات تابستان روی سهم هایشان می کنند بستگی دارد. در هر صورت، سرمایه گذران از دو ماه اکتبر و سپتامبر دل خوشی ندارند و اگر در این دو ماه فرصتی برای فروش سهم ها به پستشان بخورد، دریغ نمی کنند!

در مورد سرمایه گذاری و صبوری، تجدید نظر کنید

وقتی پای سخن سرمایه گذاران ثروتمند قدیمی می نشینید همه آنها به اتفاق یک توصیه شما می کنند و آن این است که: «اگر فرد صبوری نیستید وارد سرمایه گذاری نشوید!» شاید این حرف در گذشته درست بوده باشد اما اکنون، آب صبوری های چندین ساله و معامله در بازار سهام در یک جوی نمی روند. سرمایه گذار در تحلیل بنیادی، فکر می کند باید سهامی را بیابید که قیمت آن کمتر از ارزش ذاتی آن است. سرمایه گذاران بزرگی مانند «گراهام» و «بافت» بر این اساس پیش می روند. اما مشکل اینجا است که اگر سرمایه گذاران امروزی بخواهند چنین کاری را انجام بدهند باید خیلی صبر کنند.

چه فرقی میان شیوه تفکر تحلیل گران بنیادی و تکنیکالی وجود دارد؟خلاصه کتاب سرمایه گذاری در کدام بازار

نویسندگان کتاب «سرمایه گذاری در کدام بازار» با یک بیان ساده، نظر خودشان را در مورد تحلیل بنیادی و تکنیکی ارائه دادند. از نظر آنها سرمایه گذاران بنیادی، همچون شکارچیانی هستند که در انتظار یک شکار ضعیف اما خوشمزه می نشینند. آنها پیوسته در حال بررسی صورت های مالی هستند تا بتوانند شرکت هایی را بیابند که دچار مشکل شده اند و قیمت سهام آنها روند نزولی را طی می کند. سپس تا جایی که می توانند سهم های آن شرکت را به قیمت پایین می خرند. البته به دیگران هم این موضوع را پیشنهاد می دهند. سپس به انتظار می نشینند تا بازار بالاخره در طول سال های آینده به ارزش واقعی این سهم ها پی ببرد.

اما سرمایه گذاران تکنیکالی، در نقطه مقابل سرمایه گذاران بنیادی قرار دارند. آنها به جای اینکه به دنبال یک شکار ضعیف باشند، بر گُرده قدرتمندترین شکارها می نشینند و از آنها سواری می گیرند. در واقع، سود، زمان و نظم، سه فاکتور مهم برای سرمایه گذاران تکنیکالی است. آنها به دنبال قدرتمندترین شرکت های هر حوزه می گردند و منتظر می مانند تا قیمت سهام آنها روند صعودی را آغاز کند. سپس شروع به خرید می کنند و سود مورد نظرشان را در زمانی کوتاه به دست می آورند.

چه زمانی بهترین وقت برای استفاده از اصول بنیادی است؟

اصلی ترین توصیه در کتاب «سرمایه گذاری در کدام بازار» دوری از تعصب و داشتن فکر باز است. یک سرمایه گذار هوشمند، تعصب را کنار می گذارد و در جای مناسب از هر دو تحلیل تکنیکال و بنیادی برای انتخاب بهترین سهم، نهایت استفاده را می برد. بهترین کار این است که ابتدا سهم مورد نظرتان را از نظر تکنیکالی مورد بررسی قرار بدهید. پس از آنکه فهمیدید سهم مورد نظرتان ویژگی های فنی خوبی برای خرید دارد به سراغ تحلیل بنیادی بروید و ارزش واقعی آن سهم را بررسی کنید. اگر سرمایه گذارانی که درگیر حباب دات کام شدند از این ترفند استفاده می کردند هرگز سرمایه های ارزشمند خود را بر باد نمی دادند.

چه فاکتورهایی به عنوان محرک الگوهای سه چرخه ای عمل می کنند؟

کتاب «سرمایه گذاری در کدام بازار» چهار فاکتور تاثیر گذار در این زمینه را معرفی می کند. بیایید آنها را با هم بررسی کنیم:

1) آغاز تحول در اقتصاد کشورهای در حال توسعه

تا سال های طولانی، چین که زمانی از راه ابریشم به بازارهای دنیا دسترسی داشت، در لاک خود فرو رفته بود. سیاست های غلط حکمران های چینی و تفکر غلطشان مبنی بر تامین تمام چیزهای مورد نیاز از بازارهای داخلی چین باعث شد تا این کشور از قافله پیشرفت جهانی باز بماند. به دنبال این ماجرا و دست شستن از اقتصاد بین المللی، تمرکز اصلی مردم چین به کشاورزی سوق داده شد؛ اما با این وجود، فقط کشاورزی آن هم با تکیه بر تولیدات داخلی نمی توانست چاره کار باشد. به همین دلیل این سیاست باعث شد تا مردم چین، فقر را با پوست و گوشت خود احساس کنند.

 تغییر، آغاز می شود

بعد از مدتی و در سال های آغازین قرن 20 ام دولتمردان چینی به خودشان آمدند و با تغییر سیاست هایشان و ورود به سازمان تجارت جهانی، آتش زیر خاکستر پتانسیل های این کشور را به یکباره روشن کردند. با این کار، اقتصاد این کشور، همچون تیری که از کمان رها شده باشد گام های پیشرفت و جهانی شدن را طی کرد. به طوری که اکنون خیلی سخت می توان بدون حضور محصولات این کشور زندگی کرد!

2) میزان سن یک جمعیت

شاید برایتان جالب باشد که بدانید، فاکتور اثرگذار روی اقتصاد یک کشور، تعداد جمعیت آن نیست بلکه طیف سنی آن است. وقتی یک کشور، نیروی کار زیادی داشته باشد، مسیر توسعه، پیشرفت و شکوفایی اقتصادی را با سرعتی بالا طی خواهد کرد. چون این نیروی کار، مثلث فعالیت اقتصادی، پس انداز و سرمایه گذاری را کامل می کنند.

یک جمعیت سالخورده با اقتصاد چه می کند؟خلاصه کتاب سرمایه گذاری در کدام بازار

اولین و روشن ترین نتیجه بیان شده این ماجرا در کتاب «سرمایه گذاری در کدام بازار» کاهش تعداد نیروی کار است. نیروهای کار نه تنها چرخه اقتصاد را به حرکت در می آوردند بلکه با پرداخت مالیات، زمینه توسعه بخش های دیگر جامعه و حتی حمایت کردن از بخش سالخورده جامعه را هموار می سازند. وقتی ورق برگردد و جمعیت سالخورده بیشتر از نیروی کار شود، دیگر کسی نیست که برای چرخاندن چرخ اقتصاد دست به تلاش بزند. از سوی دیگر، کسانی که روزی پرداخت کننده مالیات بودند حالا به دریافت کننده خدمات تبدیل می شوند و این یعنی به وجود آمدن یک بار اضافی روی دوش دولت ها.

وقتی جمعیت یک کشور، سالخورده باشد کم کم سیاست های اجرایی آن کشور به سمت حمایت های بیشتر از افراد سالخورده سوق داده می شود. البته این ماجرا به خودی خود چیز بدی نیست. اما در این میان این امکان وجود دارد که وعده های اقتصادی به جای نوید یک کشور فعال و پر از رشد به دنبال ارائه خدمات حمایتی و درمانی بیشتر برای قشر کهنسال خود تغییر ماهیت بدهد. موارد دیگری همچون کاهش نرخ پس انداز، افزایش سودهای بانکی و اثرگذاری مستقیم روی سیر حرکت بازار سهام از دیگر تاثیرهایی هستند که یک جمعیت سالخورده روی اقتصاد می گذارد.

3) نیاز به انرژی و چالش های تامین آن

پیشرفت کردن و توسعه یافتن به انرژی نیاز دارد. به ویژه این موضوع در کشورهای در حال توسعه که تلاش می کنند خودشان را به قطار پیشرفت جهانی برسانند اهمیت بسیار بیشتری دارد؛ اما انرژی به خودی خود وجود ندارد و باید آن را تولید کرد. بهترین روش تولید انرژی آن است که بیشترین میزان انرژی در مقابل کمترین مقدار هزینه و آلودگی زیست محیطی به دست بیاید. در حال حاضر، انرژی مورد نیاز جهان از نفت، گاز، خورشید و هسته ای تامین می شود. مشکل نفت و گاز طبیعی، محدود بودن آنها است. انرژی هسته ای هم به دلیل مشکل پسماندها و نگرانی های زیست محیطی، دردسرهای خاص خودش را دارد.

4) بیوتکنولوژی

مورد دیگری که در کتاب «سرمایه گذاری در کدام بازار» به آن پرداخته شد، بیوتکنولوژی بود. آخرین قطعه از پازل فاکتورهای تاثیرگذار روی الگوی سه چرخه ای، در دست این عامل قرار دارد. چون نیاز به داشتن جامعه ای سالم، یکی از پایه های اصلی پیشرفت به شمار می رود. در این میان، دانشمندان، محققان و پزشکان به دنبال بهترین و کارآمدترین داروها و روش های درمان می گردند تا بتوانند بیماری ها را درمان کرده و جامعه را به سمت سلامتی کامل سوق دهند. ناگفته نماند که این بخش هم به انرژی و سرمایه زیادی نیاز دارد.

چه نوشدارویی برای دلار آمریکا وجود دارد؟

کتاب «سرمایه گذاری در کدام بازار» اقتصاد آمریکا را غرق در مشکلات زیادی تصور می کند. کسری بودجه در آمریکا سال ها است که اقتصاد قدرتمند این کشور را تهدید می کند. تنها دلیلی که باعث شده تا دلار هنوز سر پا بماند این است که کشورهای مختلف جهان، دلار را به عنوان یک ارز مشترک بین المللی پذیرفته اند و با آن معامله می کنند. اگر هر چه زودتر برای این کسری بودجه، راه حلی ارائه نشود، بحرانی جدی، اقتصاد آمریکا و کشورهایی که به دلار وابسته هستند را تهدید خواهد کرد.

یکی از ساده ترین روش ها برای حل این کسری و ترمیم دلار، پس انداز کردن ملت آمریکا است. آمریکا در گذشته به عنوان ملتی پس انداز کننده شناخته می شد. این باعث می شد تا بانک ها بتوانند وام هایی با نرخ سود کم را به تولید کنندگان بدهند؛ اما در طول زمان و به علت به کارگیری سیاست های غلط، مردم، سنت پس انداز کردن را از یاد بردند و در عوض به سراغ مصرف گرایی رفتند. به دنبال این ماجرا، پول از بانک ها خارج شد و نرخ سود بانکی افزایش پیدا کرد.

وقتی پس اندازها به ملک تبدیل شدند

تغییر دیگری که در اقتصاد آمریکا به وجود آمد و در کتاب «سرمایه گذاری در کدام بازار» به آن پرداخته شد، روی آوردن مردم پس انداز کننده به خرید ملک بود. در واقع، مردم دیگر تمایلی به نگهداری از پول های خود نداشتند چون می دیدند که ارزش آنها روز به روز کمتر می شود. به همین دلیل به سراغ بازار مسکن رفتند. چون در آن زمان، سرمایه گذاری روی بازار مسکن می توانست از ارزشمندی دارایی های آنها محافظت کند. به دنبال استقبال مردم از ملک، قیمت آن بالا رفت و شکلی حبابی به خود گرفت. این موضوع باعث شد تا مردم بیشتر به سمت خرید ملک هجوم ببرند و از بانک ها تقاضای وام های سنگین کنند. چون فکر می کردند که این افزایش قیمت، مساوی با افزایش ارزشمندی است. بعدها بحران هایی که دامن بازار مسکن را گرفت به همه نشان داد که این موضوعی، حبابی بیشتر نبوده است.

نبرد اقتصاد با نوسان های نزولیخلاصه کتاب سرمایه گذاری در کدام بازار

در ساده ترین حالت، رشد اقتصادی در جهان، نیازمند حرکت در دو جبهه است:

  1. تلاش برای تقویت کردن نقطه های مثبتی که باعث تقویت قدرت اقتصادی می شوند
  2. تلاش برای مقابله با نقطه های ضعفی که نوسان های نزولی را به وجود می آورند

دو مورد از بزرگ ترین عواملی که باعث ایجاد نوسان های نزولی در اقتصاد می شوند، «آنفلوآنزاهای جهانی» و «کمبود آب» هستند.

آنفلوآنزا و تاثیر ویروس های همه گیر روی اقتصاد جهانی

جهان در دوره های مختلف و به علت های ریز و درشت، با انواع جهانی آنفلوآنزاها دست و پنج نرم کرده است. این بیماری های ویروسی با درگیر کردن نیروی کار و نیاز فوری به خرج کردن منابع مالی برای کشف و تولید انبوه دارو و واکسن، ضربه ای قابل توجه بر بدنه اقتصاد جهانی وارد می کند.

آب؛ بحرانی کوتاه مدت اما تاثیر گذار

مورد دیگری که می تواند باعث ایجاد نوسان های نزولی بر بدنه اقتصاد شود «بحران آب» است. حتما شما هم شنیده اید که می گویند جنگ های آینده بر سر تصرف منابع آب شیرین خواهند بود. حتی اکنون هم جنگ و جدل هایی بر سر مشکلات مشترک جهانی آب در میان برخی از کشورها به وجود آمده است.

این موضوع آن قدر فراگیر شده که سازمان ملل برای کاهش تنش ها و حل مشکلات با گفتگو «سازمان همکاری های آبی» را تشکیل داده است. چیزی که باید در این میان از آن با خبر شوید این است که کمبود منابع طبیعی آب شیرین فقط در کوتاه مدت یک مشکل به شمار می رود و می تواند اقتصاد را درگیر کند؛ اما به هیچ وجه یک مشکل بلند مدت نیست. چون بیش از 96 درصد سطح کره زمین را آب فرا گرفته است. به همین دلیل با رشد صنعت «نمک زُدایی» و بهینه کردن آن، آب آشامیدنی و مصرفی مردم جهان حتی با وجود تمام شدن منابع آب طبیعی، به خوبی تامین خواهد شد.

دوی ماراتن چین برای پیشی گرفتن از آمریکا

اگر اقتصاد جهانی را به یک دوی ماراتن تشبیه کنیم که شرکت کنندگان آن را کشورهای مختلف جهان تشکیل می دهند، آنگاه چین شرکت کننده ای خواهد بود که مدت ها خارج از میدان رقابت ها با مشکلات دست و پنجه نرم می کرد، اما به یکباره از جایش بلند شد و حالا در حال سبقت گرفتن از بهترین دوندگان این ماراتن است. چین یکی از بزرگ ترین صادر کنندگان مواد خام صنعتی مانند فولاد به شمار می رود و در این زمینه از فرانسه پیشی گرفته است. نویسندگان کتاب «سرمایه گذاری در کدام بازار» بر این باور هستند که چین در مورد نفت خام نیز پس از مدت کوتاهی، آمریکا را پشت سر خواهد گذاشت.

دورنمای سبک خرید کالا در میان چینی ها

وقتی یک کشور تلاش می کند تا با پیشرفت کردن و توسعه اقتصادی، سطح رفاه را در جامعه بالا بکشد، مردم درآمد بیشتری به دست می آورند و دغدغه آنها از تامین غذا، درمان و سرپناه به سطح بالاتری حرکت می کند. در این سطح جدید، مردم به دنبال تفریح کردن، مسافرت و خرید کالاهای لوکس هستند. حتی اگر کالاهایی که به دنبال آن هستند در کشور خودشان تولید نشود، این توانایی مالی را دارند که به کشورهای دیگر سفر کنند و چیزهای مورد نیازشان را بخرند.

این ماجرا در مورد ملت چین و کمی قبل تر در مورد ملت ژاپن اتفاق افتاد. طبق آمار سازمان گردشگری آمریکا، چینی هایی که به این کشور سفر می کنند با رزرو هتل های ارزان قیمت به دنبال صرفه جویی در هزینه سفر خود هستند تا بتوانند با پولشان چیزهایی که نیاز دارند را خریداری کنند و با خودشان به چین ببرند. وقتی چین بتواند نیازهای پیشرفته مردمش را با افزایش کیفیت کالاها و فراهم کردن بستری برای حضور برندهای بزرگ در کشورش فراهم کند، آنگاه چینی ها به جای صرفه جویی در سفر و خرید کالا به لذت بردن از سفر و اقامت در هتل های گران قیمت تغییر جهت خواهند داد.

طلایی ترین پیام نویسندگان کتاب «سرمایه گذاری در کدام بازار» چه بود؟خلاصه کتاب سرمایه گذاری در کدام بازار

«دبورا اوون» و «رابین گریفیس» با نوشتن کتاب «سرمایه گذاری در کدام بازار» به دنبال نشان دادن راهی برای سرمایه گذاران بودند تا بتوانند با نگاهی گسترده تر به ماجرای تحولات بازار سرمایه نگاه کنند. در نظر گرفتن الگوی سه چرخه ای و به دست آوردن نگاهی کلان به اقتصاد و بازار سهام، دو هدف اصلی نویسندگان این کتاب بود.

نظر شما چیست؟

به جز الگوی سه چرخه ای که در کتاب «سرمایه گذاری در کدام بازار» با آن آشناتر شدیم، چه الگوی دیگری را می شناسید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب پول و قانون جذب
معرفی و خلاصه کتاب پول و قانون جذب اثر استر هیکس

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب پول و قانون جذب خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب پول و قانون جذب (Money And The Law Of Attraction)

ما چه هستیم؟ ترکیبی از شگفتی، معجزه، زیبایی و توانایی که در شکل و شمایلی کاربردی روی یک کره خاکیِ سرشار از آب که در کائنات معلق است زندگی می کنیم. بنابراین، اصلا جای تعجب ندارد که بتوانیم با کمک نیروی ذهنمان چیزهایی که می خواهیم را به زندگی مان جذب کنیم. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «پول و قانون جذب» از «استر هیکس» می رویم و به دنبال راهی برای باز کردن مسیر جریان پول به زندگی مان می گردیم. اگر در مورد پول و رابطه آن با قانون جذب سوالی در ذهنتان دارید یا می خواهید به ماجرای قانون جذب از زبان یک استاد جهانی گوش دهید تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

یک جای کار می لنگد؛ اما کجا؟!

بسیاری از ما می خواهیم به موفقیتِ آرزوهایمان برسیم. به همین دلیل، سخت تلاش می کنیم، آموزش می بینیم، شب های زیادی را بیداری می کشیم و صبح ها قبل از طلوع آفتاب از خواب بیدار می شویم. اما انگار اوضاع هیچ تغییری نمی کند و ما در همان جایگاه قبلی خود ایستاده ایم. در این جور وقت ها کمی به خودمان دلداری می دهیم و می گوییم: «اشکالی نداره، همه این طوری هستن.» اما این دلداری کوتاه با دیدن اولین کسی که بسیار کمتر از ما تلاش کرده اما خیلی راحت به موفقیت مورد علاقه ما دست پیدا کرده است، بر باد فنا می رود.

آن هنگام است که از خودمان، زندگی و تلاش هایی که انگار انتهایی ندارند دلزده می شویم و به سمت ناامیدی قدم برمی داریم. ولی اگر هوشمندی خودمان را به کار بیندازیم، به جای ناامید و افسرده شدن باید به شدت کنجکاو شویم. باید بفهمیم چه ایرادی در کار ما وجود دارد که همچون زنجیر بر پایمان بسته شده و اجازه جلوتر رفتن را به ما نمی دهد. اندکی عمیق تر نگاه کردن ما را به رابطه جالب میان پول و قانون جذب می رساند.

وقتی تلاش ها کافی هستند اما هدفمند نیستند

منظور از «هدفمند بودن تلاش» هماهنگی میان ذهن و جسم است. کمی فکر کنید. آیا خواسته هایی که برای رسیدن به آنها سخت تلاش کردید را واقعا دوست داشتید؟ آیا در مورد آنها فکرهای قدرتمندی می کردید یا مدام جایی در گوشه ذهنتان این تلاش ها را شماتت می کردید و عاقبت آنها را تیره و تار می دیدید؟ آیا به ذهنتان اجازه می دادید تا از دیوار محدودیت هایی که برایش ساخته اید خارج شود و مسیر موفقیت هایی که اکنون آنها را خواب و خیال می پندارید را به شما نشان دهد؟

بیشتر ما این کار را نمی کنیم. ما در ظاهر، بسیار برای کارمان تلاش می کنیم اما از درون، خودمان را یک قربانی می بینیم که در میان کارهایش غرق شده است. وقتی تمام فاکتورهای لازم برای موفقیت را به درستی اجرا کرده اید اما هنوز هم سر جای قبلی تان هستید باید جایی در درونتان به دنبال خرابکار اصلی بگردید و یقه او را دو دستی بچسبید.

به اصلتان باز گردید

کسی که واقعا هستید، موجود کاملی است که تنها برای پیروزی برنامه ریزی شده است. شما قدرتمندترین آفریده هستید؛ یعنی کسی که می تواند بدون برداشتن حتی یک قدم بر کائنات حکم‎فرمایی کند. اما آن قدر خودتان را دست کم می گیرید که تمام قدرت های شگفت انگیز درونتان زیر خروارها «نمی توانم و نمی شود و نمی گذارند» دفن می شود. به دنبال ثروت هستید؟ پول و قانون جذب را به هم گره بزنید و چیزی که می خواهید را از کائنات طلب کنید. به دنبال سلامتی هستید؟ سلامتی و قانون جذب را به هم گره بزنید و شفا را در تک تک سلول های وجودتان احساس کنید. مسیر پیشرفت، به دست آوردن ثروت، سلامتی و عشق همیشه به روی شما باز است. این شما هستید که می خواهید به جای عبور از در، بالا رفتن از دیواری 1000 متری را امتحان کنید و به خودتان سختی بدهید.

تفکر محدود کننده را شناسایی کنید

اولین قدم شما برای تغییر زندگی تان و ایجاد یک جهش بزرگ در اوضاع مالی، سلامتی و روابطتان یافتن فکرهای محدود کننده است. برای یافتن این فکرها با یک چالش بزرگ روبه رو هستید. چون آنها خیلی خوب بلدند که خودشان را از نگاه شما پنهان کنند. به همین دلیل باید خودتان را زیر ذره بین بگذارید و تمام فکرهایی که از دروازه ذهنتان وارد می شوند را بررسی کنید تا بتوانید سر بزنگاه، مُچ خودتان را بگیرید!

برای این کار می توانید از یک دفتر و قلم کمک بگیرید و هر فکر منفی که از سرتان گذر کرد را روی آن یادداشت کنید. در پایان روز به راحتی می بینید که با چه جور فکرهایی سر و کار دارید. این فکرها متهمان ردیف اول درجا زدن، بیماری، فقر و ناراحتی شما هستند. باید پس از شناسایی آنها، تک تکشان را با فکرهایی کاملا برعکسشان جایگزین کنید.

قانون جذب را به نفع خودتان به کار بگیرید

قانون جذب، اصلی ثابت است که از زمان خلقت کائنات تا به حال، بدون تغییر به کار خودش ادامه داده است. این بدان معنی است که اگر می خواهید از این قانون به نفع خودتان استفاده کنید باید یاد بگیرید که چگونه آن را در راستای رسیدن به آرزوهایتان به کار بیندازید. اگر به دنبال رسیدن به ثروت هستید باید پول و قانون جذب را با کمک ارتعاش های ذهنیتان به شکلی هدفمند و مثبت مورد استفاده قرار دهید.

فرقی نمی کند که موجودی حساب شما چقدر است. خودتان را از هم اکنون، فردی بسیار ثروتمند تصور کنید. چیزی که درستی این تصور کردن را به شما نشان می دهد، احساسی است که به دست می آورید. اگر نگاه کردن به خودتان در حالی که به آرزوهایتان رسیده اید و ثروت را در دستانتان دارید باعث می شود که لبخند بر لبانتان بنشیند و احساس بی نیازی کنید، در مسیر درستی قرار گرفته اید. یادتان باشد، احساس شما چراغ راهنمای وضعیت ذهنی شما است. از آن به خوبی استفاده کنید.

نیازی نیست چرخ را دوباره اختراع کنیدخلاصه کتاب پول و قانون جذب

تعداد کسانی که روی کره زمین مشغول اختراع کردن و پیش بردن تمدن بشری هستند شاید کمتر از یک درصد باشند. الباقی مردم جهان، پیوسته در حال استفاده کردن از نتیجه های این اختراع ها هستند. این موضوع در مورد قانون جذب هم جاری است. برای استفاده کردن از این قانون نیازی نیست که خودتان را به آب و آتش بزنید و ارتعاش ها را درک کنید. شما فقط باید یاد بگیرید که از این قدرت بی انتها نهایت بهره را ببرید و آن را آگاهانه مورد استفاده قرار دهید.

شما بازیگر اصلی صحنه زندگیتان هستید

در دنیای شما، نقش اول داستان متعلق به خودتان است. تمام کسانی که در زندگی تان می بینید، حتی کسانی که عاشقانه دوستشان دارید در بهترین حالت نقش مکمل را در داستان زندگی شما بازی می کنند. گذشته از این، شما کارگردان و تهیه کننده زندگیتان هم هستید. این یعنی مسئولیت مستقیم 90 درصد اتفاق های خوب و بدی که در زندگی تان رخ می دهد به طور مستقیم به شما برمی گردد. آن 10 درصد هم به عوامل طبیعی مانند تولد یا مرگ مربوط است؛ یعنی چیزهایی بسیار فراتر از قدرت اختیار شما. اما حتی در آن موارد هم این قدرت اختیار شما است که نوع واکنشتان را رقم می زند. با این حساب، اینکه بگویید فلانی باعث موفقیت یا شکست من شد، چیزی جز یک بهانه یا دروغ نیست. چون شما مسئول مستقیم تمام آن جریان ها هستید. این اصل در مورد پول و قانون جذب هم جاری است.

واکنش هایتان را هوشمندانه مدیریت کنید

عده ای فکر می کنند که باید اول موفق شوند و پس از آن احساس موفقیت را تجربه کنند. این یعنی آنها زندگی شان را محدود به واکنش نشان دادن به نتیجه تصمیم های گذشته شان می کنند و قدمی برای تغییر آینده شان بر نمی دارند. یادتان باشد، شما هم اکنون در نتیجه تصمیم های گذشته خود زندگی می کنید. با این حساب اگر می خواهید آینده تان تغییر کند باید از حالا احساس متفاوتی را مهندسی کنید و تصمیم های تازه ای بگیرید تا بتوانید آینده دیگری را برای خودتان رقم بزنید. بنابراین، باید تفکر خودتان را از امروز یا دیروز به فردایی که خودتان آن را ساخته اید تغییر دهید و احساس متفاوتی را تجربه کنید.

احساس آزادی، پول و قانون جذب به هم گره خورده اند

پول، خوشبختی نمی آورد اما نبودش حتما باعث بدبختی می شود. چون پول می تواند بخش بسیار زیادی از نیازهای انسان را تامین کند و او را از قید و بند محدودیت ها نجات دهد. بنابراین، برای بسیاری از مردم جهان، پول، کلیدی است که آنها را از اسارت نجات می دهد. تنها راه برای رسیدن به این کلید و به دست آوردن آزادی واقعی، هم جهت کردن فرکانس های درونی با چیزی است که می خواهید به آن برسید.

این کار، هماهنگی را به زندگی شما باز می گرداند و ماجراهای واقعی زندگی تان را با چیزهایی که واقعا می خواهید همراستا می کند. وقتی تلاش برای این تغییر بزرگ را آغاز کنید، فرقی ندارد که در چه سنی هستید، چون خیلی زود آثار این تغییر را در زندگی تان خواهید دید. گویا با این کارتان درب را به روی کسی که سال ها منتظرتان مانده بوده است باز می کنید. در این میان شاید افسوس بخورید که وقتی می توان به این راحتی زندگی را تغییر داد چرا تاکنون زندگی تان را این قدر سخت و ملال آور کرده بودید؟

همین الان به چه فکر می کنید؟

افکار شما بسیار مهم هستند. چون فکرتان احساستان را به وجود می آورد و احساستان به طور مستقیم با قانون جذب ارتباط برقرار می کند. نتیجه این می شود که هر روز با نتیجه مستقیم، هماهنگ و کاملا مشابه افکارتان روبه رو می شوید. اگر به خلاص شدن از گرفتاری فکر کنید، گرفتارتر می شوید، اگر به جای خالی عشق واقعی در زندگی تان نگاه کنید، همیشه تنها می مانید، اگر به کمبود پول نگاه کنید، هیچ وقت مقدار کافی از آن را در اختیارتان نخواهید داشت و اگر به خلاص شدن از بیماری فکر کنید، بیشتر بیمار می شوید. شاید از کوره در بروید و بگویید: «پس چه کار کنم؟!»

جهت افکارتان را تغییر دهیدخلاصه کتاب پول و قانون جذب

شما نمی توانید فکر کردن را متوقف کنید. چون افکارتان کلید نیروی خلقت را در اختیار دارند. در عوض باید جهت افکارتان را تغییر دهید و به یک ماجرا از دریچه دیگری نگاه کنید. ماجرای پول و قانون جذب را در نظر بگیرید. برای به دست آوردن پول، خلاص شدن از گرفتاری، پرداخت کامل بدهی ها و زندگی کردن در آرامش و آسایش بیشتر باید به وجود فراوان ثروت در زندگی تان فکر کنید. به این مثال ها نگاهی بیندازید:

  • چگونه از دست بدهی هایم نجات پیدا کنم؟ (اشتباه)
  • چگونه پول بیشتری را به دست بیاورم و به ثروت برسم؟ (درست)
  • چرا من همیشه مریض هستم؟ (اشتباه)
  • چگونه سلامتی ام را قدرتمندتر کنم؟ (درست)
  • چرا همیشه در حال درجا زدن هستم؟ (اشتباه)
  • چگونه از خود دیروزم جلو بزنم؟ (درست)

با تغییر دادن سبک و جهت افکارتان زندگی را به شکلی متفاوت تجربه کنید.

قانون جذب، بهترین بیمه برای سلامتی

به جز ترکیب زیبا و دلنشین پول و قانون جذب، چیزهای دیگری هم مثل «سلامتی و قانون جذب»، «عشق و قانون جذب»، «آرامش و قانون جذب» و … هم وجود دارند. برای لذت بردن از زندگی و تلاش برای قدم برداشتن در مسیر اهداف بزرگتان باید جسم سالمی داشته باشید. در واقع، جسم شما بزرگ ترین سرمایه زندگی تان است. چون معبدی است که روحتان در آن زندگی می کند. با این وجود، افراد کمی هستند که واقعا احساس سلامتی و جوانی می کنند. بیشتر مردم به محض اینکه از دهه 20 زندگی شان خارج می شوند، خودشان را در سرازیری مرگ می بینند. از این جا است که داستان افسوس خوردن در مورد جوانی، زیبایی، تندرستی و انرژی از دست رفته آغاز می شود.

این در حالی است که جسم انسان به جای طی کردن روند فرسایشی، مدام در حال نوسازی سلول های خودش است؛ یعنی شما مدام در حال جوان تر شدن هستید. اما چون ذهنتان را به تعداد گردش های کره زمین به دور خورشید و مفهومی به نام «سن» گره زه اید خیلی راحت، تلاش های معجزه وار جسمتان برای جوان ماندن را از بین می برید و او را دچار بیماری و فرسایش می کنید. چرا وقتی که می توانید جوان بمانید و با نیروی سلامتی تان از زندگی کردن لذت ببرید، مدام در مورد سلامتی تان فکرهای بد می کنید؟

چگونه از قانون جذب برای سلامتی خودمان استفاده کنیم؟

روش کار دقیقا مثل زمانی است که به دنبال پول و قانون جذب هستید. برای این کار تنها کافی است افکار خودتان را در مورد سلامتی و سن و سالتان زیر ذره بین ببرید. آن هنگام است که فکرهای منفی، یکی یکی خودشان را نشان می دهند. پس از آن باید این فکرهای ناخوشایند را با چیزهایی که دوست دارید عوض کنید و احساستان را سر و سامان بدهید. به جای اینکه در آرزوی سلامتی باشید، هم اکنون آن را با تک تک سلول های بدنتان احساس کنید. یادتان باشد، در تمام سلول های بدنتان نیروی پنهان شفا وجود دارد. این ماجرا از آغاز تولدتان به این شکل بوده و تا لحظه مرگتان هم به همین ترتیب باقی می ماند. بنابراین، وقتی افکارتان را در مورد خودتان، سلامتی تان، پوستتان، وزنتان و … به سمت و سویی که دوست دارید می برید، سلول های بدنتان هم به این ندا پاسخ مثبت می دهند و این یعنی آغاز انقلابی از معجزه ها درون شما. آن هم هنگامی که هیچ خبری از این ماجرا ندارید.

ماشین جسمتان را روغن کاری کنید

جسم چیست؟ در بهترین حالت، جسم شما یک وسیله است که برای حضور روحتان روی زمین به او داده شده است. وقتی در حال خواندن واژه ها هستید، این کار را با جسمتان انجام می دهید اما کسی که واقعا در حال خواندن آنها است روحتان است. می توانید این ماجرا را به یک خودرو و سرنشین آن تشبیه کنید با این تفاوت که شما نمی توانید با فکرتان موتور خودروی خودتان را تعمیر کنید. اما وقتی پای جسمتان در میان باشد، روحتان می تواند آن را شفا دهد.

روح شما این کار را با افکارتان انجام می دهد. به این ترتیب که در آغاز ماجرا به انتهایی که دوست دارد فکر می کند و مسیر ورود آن به دنیای فیزیکی را هموار می سازد. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنم. تصور کنید جسم شما به یک بیماری مبتلا شده است. در این هنگام اگر خودتان را به قانون جذب مسلح کرده باشید، می توانید به جای تمرکز روی بیماری و غصه خوردن بابت آن، روی سلامتی که دوستش دارید و انتظار ملاقات دوباره آن را می کشید تمرکز کنید. به این ترتیب، فرکانس هایی که ارسال می کنید تغییر می کنند و نتیجه آن چیزی می شود که شما دستور داده اید.

بیماری ها از کجا می آیند؟

کتاب پول و قانون جذب

 

شما به همان راحتی که می توانید با کمک رابطه پول و قانون جذب دروازه ورود ثروت را به زندگی تان باز کنید، قادر هستید که جسمتان را شفا دهید. این یکی از ویژگی های دلنشین متولد شدن به عنوان یک انسان است که در دسترستان قرار دارد. با این حساب، بیماری ها از کجا می آیند؟ در پاسخ باید بگویم از همان جایی که فقر و بی پولی می آید یعنی افکار شما. البته ماجرا همیشه به این سادگی نیست؛ مثلا این طور نیست که کسی از قصد به بیماری فکر کند تا بیمار شود.

در واقع، بیماری ها عوارض جانبی افکار منفی ما در مورد زندگی هستند. وقتی ناراحت هستیم، اضطراب داریم، غصه می خوریم، خشمگین هستیم و بدتر از همه نفرت، وجودمان را فرا گرفته است، خیلی راحت دچار بیماری می شویم. شدت ابتلا به بیماری ها هم ارتباط مستقیمی با عمق و شدت افکار منفی دارد؛ یعنی هر چقدر که بیشتر و عمیق تر به چیزهای منفی فکر کنیم، بسیار گسترده تر و وحشتناک تر دچار بیماری می شویم. برای خلاصی از این ماجرا، شکستن این دور باطل و جذب سلامتی باید ذهنمان را از این فکرها خالی کرده و جای آنها را با فکر به چیزهایی که دوست داریم پر کنیم.

آیا شغل شما در راستای افکارتان است؟

تعداد کسانی که شغل خود را دوست ندارند فراتر از حد تصور است. بسیاری از مردم فقط به این دلیل سر کار می روند که می خواهند با پول آن به سراغ خرید چیزها یا انجام کارهای مورد علاقه شان بروند. در واقع، آنها خودشان را مصرف می کنند تا به پول برسند. این کار درست در نقطه مقابل پول و قانون قرار دارد. شما نمی توانید با انجام دادن کاری که هر روز برایتان مثل یک عذاب است به موفقیت یا ثروت برسید. چون برای موفق شدن به عشق نیاز دارید نه نفرت. عشق شما به کاری که دوستش دارید می تواند دروازه های ورود ثروت را به زندگی تان باز کند. در آن هنگام، نیازی نیست که به دنبال پول بدوید چون پول به دنبال شما می گردد و می خواهد هر طور شده وارد زندگیتان شود.

چرا انجام شغلی که دوستش نداریم، اشتباه است؟

وقتی کاری را دوست ندارید، مدام در حال ارسال فرکانس های منفی در مورد آن هستید. به این ترتیب، نه تنها هیچ راهی برای ایجاد هماهنگی میان پول و قانون جذب پیدا نمی کنید بلکه در کارتان شرایط عجیب و مسخره ای به وجود می آیند تا شما را بیشتر عذاب بدهند. پولی که از چنین عذابی به دست بیاید نه تنها شما را به آرزوهایتان نمی رساند بلکه نگاه شما به پول را سرشار از حسرت و کمبود می کند. به دنبال این ماجرا اصلا دلتان نمی خواهد پولی که با این بدبختی و زحمت به دست آورده اید را خرج کنید. در نتیجه، افکارتان سرشار از محدودیت، کمبود و نگرانی می شود.

اما وقتی کاری که دوست دارید را به منبع درآمدتان تبدیل می کنید، از انجام لحظه به لحظه آن لذت می برید. به دنبال این ماجرا، فرکانس هایی که به جهان هستی ارسال می کنید، سرشار از انرژی های سازنده می شوند. در نتیجه، آدم هایی سر راهتان قرار می گیرند، موقعیت هایی برایتان مهیا می شوند و ماجراهایی برایتان به وجود می آیند که حتی در خیالتان هم آنها را تصور نمی کردید؛ این یعنی زندگی واقعی، یعنی لذت بردن از گذران عمر و زندگی کردن به عنوان یک انسان.

وظیفه خودتان را همیشه به یاد داشته باشید

گاهی در زندگی دچار سوءتفاهم هایی می شویم که مسیر حرکتمان را به کلی تغییر می دهند. به برخی از این سوءتفاهم ها دقت کنید:

  • ما باید کاری کنیم تا دیگران از ما راضی باشند. چون این تنها راه برای زندگی کردن در آرامش است
  • باید تا جایی که می توانیم احساس کمبود در دیگران را از بین ببریم
  • باید برای خوشحالی دیگران خوشحالی خودمان را فدا کنیم. چون این تنها راهی است که می توانیم خوب بودن خودمان نشان دهیم
  • نباید وقتی بقیه فقیر هستند به دنبال کسب ثروت باشیم
  • و …

اما چرا این کارها اشتباه هستند؟ برایتان می گویم:

  • تلاش برای راضی کردن دیگران یک اشتباه بزرگ است. چون هیچ وقت نمی توانید همه را راضی کنید.
  • این وظیفه ما نیست که احساس کمبود را در دیگران از بین ببریم. چون این راهی است که هر کس به تنهایی باید در آن قدم بردارد. وظیفه ما این است که افکارمان را سر و سامان بدهیم و فرکانس هایمان را با چیزهایی که می خواهیم همسو کنیم.
  • نقش بازی کردن به عنوان یک قربانی باعث نمی شود که دیگران شادتر شوند. شما می توانید به جای غمگین بودن کنترل افکارتان را در دست بگیرید تا راهی برای مدیریت کردن موقعیت ها پیدا کنید.
  • فقیر بودن ما شاید آتش حسادت افراد فقیر را خاموش کند اما باعث بهتر شدن اوضاع یا ثروتمند شدن آنها نمی شود. بزرگ ترین دلیلی که باعث می شود آنها بی پول باشند، فقر فکری شان است. وقتی پول و قانون جذب در یک راستای سازنده قرار نگرفته باشند، افراد روز به روز فقیرتر می شوند. پس چیزی که باید تغییر کند، فکر است.

تلاشی اثرگذار برای رشد دیگران

کمی قبل در مورد نبایدهای قربانی کردن خودتان پیش پای رضایت دیگران صحبت کردیم. اما این بدان معنا نیست که باید نسبت به زندگی دیگران بی اهمیت باشیم یا کاری برای رشد آنها انجام ندهیم. چون همه ما روی یک کره خاکی زندگی می کنیم و بخواهیم یا نخواهیم کارهایمان روی یکدیگر تاثیر می گذارد. در این میان، راهی وجود دارد که می توانید با کمک آن به این هدف برسید و آن تلاش برای رسیدن به هماهنگی با خودتان است. اگر افکار، رفتار و گفتار شما در یک راستا باشند، به موجودی تبدیل می شوید که راه می رود و زندگی خودش را بر اساس چیزهایی که می خواهد می سازد. در آن صورت، این قدرت را پیدا می کنید تا به شکلی اثربخش روی دیگران تاثیر بگذارید.

اما باز هم این بدان معنا نیست که شما در زندگی دیگران دخالت کنید یا آنها را مجبور سازید تا افکارشان را تغییر دهند. این آگاهی باید از اعماق وجود هر فرد شعله ور شود تا بتواند زندگی اش را تغییر دهد. شما می توانید آنها را تشویق کنید و با زندگی متفاوتی که برای خودتان می سازید نتیجه واقعی تغییر افکار را به آنها نشان دهید. تاثیری که یک اقدام واقعی روی زندگی دیگران می گذارد با هیچ واژه ای برابری نمی کند. در حقیقت، شما با ساخت زندگی خودتان و هماهنگی میان پول و قانون جذب، زندگی اطرافیانتان و حتی دنیا را بهتر می‎ کنید.

پیام اصلی «استر هیکس» در کتاب «پول و قانون جذب» چه بود؟خلاصه کتاب پول و قانون جذب

«استر هیکس» و همسرش «جری هیکس» دو نفر از اثرگذارترین مربیان جهانی قانون جذب هستند. آنها به معنای واقعی، از قانون جذب در زندگی شان استفاده کردند و فقط به بیان مطالب تئوری بسنده نکردند. از میان کتاب هایی که توسط این دو نفر نوشته شد، کتاب «پول و قانون جذب» موفقیت بسیار زیادی را به دنبال آورد. استر و جری در این کتاب به دنبال این بودند تا آگاهی انسان ها را نسبت به قدرت بی انتهای ذهنشان و فرکانس هایی که ناآگاهانه به سمت جهان هستی ارسال می کنند افزایش دهند. به باور آنها این راهی است که می تواند مسیر زندگی افراد را به سمت و سویی سازنده، سرشار از ثروت، تندرستی و عشق تغییر دهد.

تجربه شما چیست؟

آیا تجربه ای از به کار بردن قانون جذب در زندگی خودتان دارید؟ لطفا ماجرایتان را برایمان تعریف کنید.

ادامه مطلب
خلاصه کتاب سرمایه دار علیه سرمایه داری
معرفی و خلاصه کتاب سرمایه دار علیه سرمایه داری

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب سرمایه دار علیه سرمایه داری خلاصه برداری شده است!

خلاصه کتاب سرمایه دار علیه سرمایه داری

بازار سرمایه، بستری پر از خلاقیت و انعطاف پذیری است. هر کسی با هر اندیشه و باوری می تواند مسیر ویژه خودش را در آن بسازد. البته موفقیت یا شکست این ماجرا به طور مستقیم به خود او باز می گردد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ یک فیلسوف می رویم که بنا به شرایط زندگی اش مجبور شد کار با بازارهای مالی را یاد بگیرد و مسیر متفکرانه خودش را در آن بسازد. «جورج سوروس» در کتاب «سرمایه دار علیه سرمایه داری» نقدهای جالبی به بازارهای مالی کرده و همه آنها را از سبک تفکر فیلسوفانه خودش عبور داده است. برای خواندن گلچینی از این نقدهای فیلسوفانه با ما همراه باشید.

آیا بازارهای مالی می توانند خودشان را ترمیم کنند؟

الگوی رایجی در دنیای سرمایه گذاری دیده می شود و آن این است که بازارهای مالی می توانند در طول زمان، خودشان را ترمیم کنند. با وجود آنکه طرفداران این الگو کم نیستند اما به نظر جورج سوروس، این الگوی اشتباهی است. چون بر مبنای دانش طراحی شده است. این در حالی است که انسان ها – در اینجا منظورمان همان سرمایه گذاران هستند – با وجود آنکه دانش را دم دستشان دارند اما به هنگام تصمیم گیری با توجه به درک خود از شرایط دست به کار می شوند.

در جستجوی یافتن تاریخی ترین علت شکست در بازارهای مالی

اگر درک سرمایه گذارها از محیط اطرافشان را چندان کافی ندانیم می توانیم به یکی از بزرگ ترین علت های شکست سرمایه گذاران پی ببریم؛ یعنی تصمیم گرفتن بر اساس احساسی که از شرایط موجود دارند نه واقعیت آن شرایط. جالب اینجا است که گاهی تصور آینده نیز به این داستان می پیوندد و تصمیم گیری را در هاله ای از ابهام فرو می برد. بنابراین، بازارهای مالی نه تنها نمی توانند خودشان را ترمیم کنند بلکه پیش بینی 100 درصدی آنها نیز چیزی جز خیال نیست. نکته ای که می تواند اوضاع را برای سرمایه گذاران بهتر کند، آگاهی داشتن از این ماجرا است. در آن صورت می توانند با سنجش عمیق تر ماجراها و استفاده از دانش به نتیجه های بهتری برسند.

چه چیزهایی حباب مسکن را نشانه گرفته اند؟

حباب بزرگ مسکن، موضوع دیگری است که در کتاب سرمایه دار علیه سرمایه داری به طور مفصل در  مورد آن صحبت شده است. از نظر جورج سوروس، حباب مسکن آمریکا هر روز در حال بزرگ تر شدن است. نکته جالب در مورد این حباب، تغذیه کردن او از موضوع هایی است که هیچ ارتباط مستقیمی به بازار مسکن آمریکا ندارند؛ مثلا قدرت گرفتن اقتصاد چین، بهتر شدن اوضاع اقتصادی در کشورهایی که تولید کننده نفت و گاز به حساب می آیند و تحولات نظام مالی جهانی. نکته دیگری که می تواند بر جذابیت حباب مسکن آمریکا اضافه کند، تاثیر آن بر بازار املاک انگلستان، اسپانیا و استرالیا است. گویی یک دومینوی جهانی در بازار مسکن در حال شکل گیری است که با اولین ضربه جانانه، موجی از سقوط ارزش ها را به دنبال خواهد داشت. با این وجود، دومینوی جهانی بازار املاک، حرکت خود را از اسپانیا آغاز کرده است.

آشنایی با دیدگاه تعادل در بازارهای مالیخلاصه کتاب سرمایه دار علیه سرمایه داری

جورج سوروس در بخش دیگری از کتاب سرمایه دار علیه سرمایه داری به سراغ «دیدگاه تعادل» می رود و آن را با توجه به نگاه فیلسوفانه خودش توضیح می‎دهد. بر اساس گفته های او، بازار – در حالت ساده اش – از دو بخش فروشنده و خریدار تشکیل شده است. اگر این دو بخش را دو کفه یک ترازو در نظر بگیریم، آنگه دیدگاه تعادل، درست در میانه این دو کفه قرار می گیرد.

دیدگاه تعادل به دنبال چه چیزی بود؟

هدف دیدگاه تعادل، ایجاد بستری است که در آن هر دو طرف ماجرا برنده باشند. به همین دلیل، تولید کننده ها تا زمانی به تولید محصول خود ادامه می دهند که عرضه آنها به قیمت بازار برسد و خریدارها هم تا زمانی به کار کردن ادامه می دهند که بتوانند محصولات مورد نیاز خودشان را از بازارها تهیه کنند. به زبان ساده، بازار و قیمتی که در آن شناور است، هدف اصلی تولید و درآمدزایی در هر دو جبهه تولید کنندگان و مصرف کنندگان به شمار می رود. جالب اینجا است که این ماجرا در قرن 19 میلادی هم مطرح شده بود و در آن هنگام به آن «آزادی در اقتصاد» می گفتند.

دیدگاه تعادل چه مشکلاتی دارد؟

این دیدگاه هم مانند بسیاری از دیدگاه های تئوری در دنیای اقتصاد، به دور از دنیای واقعی است. چون شرایط انسانی در آن نادیده گرفته شده است؛ مثلا یکی از فرض های این دیدگاه، وجود بازاری است که هیچ کس نتواند قیمت های آن را دستکاری کند و همیشه به اندازه محصولاتی که تولید می شوند، خریدار وجود داشته باشد. گذشته از این، این نظریه مفهوم «دانش» را مد نظر قرار داده بود. در حالی که کم کم بازارهای مالی با مفهوم «اطلاعات» دسته و پنجه نرم می کردند.

لُب کلام نظریه انعکاس چیست؟

در کتاب سرمایه دار علیه سرمایه داری، از دیدگاه دیگری نام برده شده است که جورج آن را «نظریه انعکاس» می نامد. البته تعداد قابل توجهی از متخصصان بازارهای مالی این دیدگاه را شکل پر از رنگ و لُعاب همان اشتباه تاریخی سرمایه گذارها می پندارند یعنی «دریافت اشتباه افراد از شرایط بازار که باعث تلاطم در قیمت های بازار می شود.» بر اساس این نظریه، نه تنها دیدگاه سرمایه گذاران، بلکه اصول جاری در بازار هم می تواند آن را از جریان اصلی خارج کرده و به سمت و سویی اشتباه سوق دهد.

تلاش برای دستیابی به رویای ثبات در بازارهای مالیخلاصه کتاب سرمایه دار علیه سرمایه داری

در بخش دیگری از کتاب سرمایه دار علیه سرمایه داری، نکته هایی در مورد ثبات بازارهای مالی بیان شده اند. جورج سوروس عقیده دارد که برای بررسی وضعیت بازار و سیاست های حاکم بر آن باید از جریان هایی که باعث تغییر و تحول در بازار می شوند، دوری کنیم. چون تنها از این راه است که می توانیم در جایگاهی درست برای سنجش بازار قرار بگیریم. در روزگار ما، نظارت دقیقی روی صنعت مالی وجود ندارد. همین ماجرا باعث می شود که اقتصاد در سراشیبی سقوط قرار بگیرد. کارهایی مانند تزریق اعتبار به هر شکل، نمی توانند مشکل بزرگ اقتصاد را برطرف کنند. تنها نوشداروی این ماجرا ایجاد قانون برای کنترل و در تعادل نگه داشتن اقتصاد است.

از طرف دیگر اگر فقط به قانون گذاری در عرصه اقتصادی بپردازیم، همین موضوع به یک مانع بزرگ بر سر راه فعالیت ها و پیشرفت های اقتصادی تبدیل خواهد شد. بی توجهی به متعادل نگه داشتن اقتصاد، به طور مستقیم، ثبات اقتصادی را نشانه می رود و باعث می شود که یک عقب گرد به سمت جریان اقتصادی بعد از جنگ جهانی دوم داشته باشیم. قانون گذارن همزمان با کنترل و نظارت دقیق باید بیشترین آزادی را به بازارهای مالی بدهند. چنین تغییرهای حساب شده ای هم به نفع فعالان اقتصادی و هم مردم عادی خواهند بود.

درسی پنهان در قلب بحران مالی 2008

بحران مالی سال 2008 نشان داد که هیچ وقت نمی توان روی کمک های دولت حسابی باز کرد. بنابراین نباید فکر کنید که با رخ دادن یک بحران اقتصادی دیگر، دولت ها، شرکت های بزرگ مالی و بانک ها قدمی برای نجات شما برمی دارند.

در آن سال ها شاید دلار به عنوان یک پول قدرتمند و معتبر شناخته می شد، اما مردم این امتیاز را به دلار نداده بودند. این موضوع نشان می دهد که قانون گذاران، سیاست گذاران و فعالان عرصه اقتصادی نتوانستند ارزش و اعتبار حقیقی این واحد پولی را بالا نگه دارند و این یعنی یک اختلال بزرگ در نظام مالی آمریکا شکل گرفته بود و صدای فروپاشی مالی به گوش می رسید که در سال 2008 شاهد آن بودیم.

در آن هنگام بازار سهام دچار اختلال و بی تعادلی شده بود. بسیاری از شرکت ها به نبود هم گرایی بین خریدار و فروشنده توجهی نکردند و فروش را به سبک و سیاق گذشته پی گرفتند. این کار باعث شد که ریسک ناشی از سرمایه گذاری در سهام آن شرکت ها افزایش یابد. همین عامل باعث ورشکسته شدن بسیاری از شرکت ها و سازمان ها شد. از این رو نباید در بحران های اقتصادی فقط دیدی کوتاه مدت داشت؛ بلکه باید برای خرید و فروش هوشمندانه همراه با چشم اندازی واقع بینانه نهایت تلاش را به کار بست.

پیام نویسنده در کتاب سرمایه دار علیه سرمایه داری چه بود؟خلاصه کتاب سرمایه دار علیه سرمایه داری

«جورج سوروس» بیشتر از آنکه یک سرمایه دار یا سرمایه گذار باشد، یک فیلسوف است که به دلیل راه نیافتن به دانشگاه و نشستن بر کرسی استادی به سراغ دلالی سهام رفت. دست بر قضا، حرکت های مالی او در این بازار پر از هیاهو به بار نشست و او ثروتی برای خودش بر هم زد. پس از آن به سراغ نوشتن چند کتاب رفت و در آنها توضیح داد که نگرش های فیلسوفانه اش چه کمک بزرگی برای پیشرفتش در بازارهای مالی کرده اند. ناگفته نماند که سرمایه گذاران در برخورد با اندیشه های سوروس به دو دسته تقسیم شدند. برخی این اندیشه ها را عالی و درست پنداشتند و حتی آنها را در دانشگاه ها تدریس کردند و برخی دیگر آنها را به باد انتقاد گرفتند و از سنگین و غیر قابل فهم بودن کتاب های او سخن ها گفتند. در هر صورت، این ذهن تصمیم گر شما است که باید در مورد اهمیت دادن یا ندادن به این توصیه ها و اندیشه ها حرکت آخر را بزند.

نظر شما چیست؟

آیا کتاب «سرمایه دار علیه سرمایه داری» را خوانده اید؟ نظرتان در مورد آن چیست؟

ادامه مطلب
سرمایه گذاری خطر پذیر
معرفی و خلاصه کتاب سرمایه گذاری خطر پذیر اثر اسکات کوپر

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب سرمایه گذاری خطرپذیر خلاصه برداری شده است!

کتاب سرمایه گذاری خطر پذیر (Secrets Of Sand Hill Road)

سرمایه گذاری دنیایی تو در تو است که با ورود به هر قسمت، هزاران درب دیگر در مقابلمان قرار می گیرد. سرمایه گذاری خطر پذیر، یکی از درب های جذابی است که در بازارهای مالی با آن روبه رو می شویم. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «سرمایه گذاری خطر پذیر» از «اسکات کوپر» می رویم و پای گلچینی از صحبت های یک کهنه کار سرمایه گذاری می نشینیم. اگر به تازگی کسب و کارتان را راه اندازی کرده اید و به فکر جذب سرمایه برای گسترش کارتان هستید یا اینکه می خواهید در مورد «Venture Capital» اطلاعات بیشتری به دست بیاورید حتما تا پایان این گفتار با ما همراه باشید.

سرمایه گذاری خطر پذیر چیست؟ سرمایه گذار خطر پذیر کیست؟

سرمایه گذاری خطر پذیر، گونه ای از انواع سرمایه گذاری است که روی کسب و کارهای نوپا یا استارت آپ هایی با ایده های پُر ریسک انجام می شود. سرمایه گذاران خطر پذیر، به گونه متفاوتی کار می کنند. در واقع، کار آنها فقط تامین سرمایه کسب و کارهای نوپا و گرفتن سودشان نیست. آنها از هر روشی که بتوانند به کارآفرین ها کمک می کنند تا در کار خود موفق شوند و ایده پُرخطر خود را به ساحلی امن تر برسانند.

سرمایه گذاران خطر پذیر چه خدماتی را به کارآفرین ها ارائه می دهند؟

مواردی همچون کمک به تشخیص افراد با استعداد برای گسترش تیم، یافتن مشتری، بازتعریف بازار، مشاوره استراتژیک و مشاوره مدیریتی از جمله خدماتی هستند که از سوی سرمایه گذاران خطر پذیر به کسب و کارهای نوپایی که با آنها قرارداد بسته اند ارائه می دهند. حداقل زمان سرمایه گذاری خطر پذیر روی ایده کارآفرین ها چیزی بیش از یک دهه است. این یعنی آنها به این راحتی ها شکست یک ایده را نمی پذیرند و با تمام قوایشان برای موفقیت و رشد آن تلاش می کنند. با این حساب می توان گفت که کار این نوع از سرمایه گذاران، چیزی کمتر از کارآفرینی نیست. معمولا سرمایه گذاران خطر پذیر در قالب یک شرکت «Venture Capital» که به اختصار آن را «VC» می نامند به دنبال جذب سرمایه برای ایده های کارآفرینی جذب شده هستند.

چرا با وجود بانک ها سرمایه گذاری خطر پذیر به وجود آمد؟

این نوع از سرمایه گذاری، چیز تازه ای نیست. دست کم چند دهه یا حتی صده از سن و سال این سبک سرمایه گذاری می گذرد. با این وجود «VC» در آمریکا بعد از ماجرای بحران اقتصادی جهانی در سال 2008 به بیشترین شهرت خود رسید. این ماجرا چند دلیل داشت:

  • بانک ها تمایلی به دادن وام نداشتند

البته از حق نگذریم، تعدادی از آنها نقدینگی کافی برای وام دادن در دست و بالشان نبود. به همین دلیل، کارآفرین هایی که برای رشد کسب و کار خود روی وام های بانکی حساب باز کرده بودند با مشکل بزرگی روبه رو شدند.

  • سیستم محدود بانکی، توانایی پاسخ دادن به نیازهای مالی کارآفرین ها را نداشت

وام گرفتن از بانک یعنی تعهد دادن به اینکه در یک باز زمانی تقریبا کوتاه مدت، اصل پول را به همراه سود آن به بانک باز گردانیم. این موضوع برای استارت آپ هایی که ممکن بود تا مدتی طولانی سیستم درآمدی چندان رو به راهی نداشته باشند، نوعی مایه عذاب به شمار می رفت. چون می بایست در کنار مشکلات ریز و درشتشان با مامورهای بانک هم سر و کله بزنند و حجم زیادی از استرس را تحمل کنند.

در واقع، جامعه داشت به سمت رشدی بسیار بزرگ و تحولی تاریخی قدم برمی داشت و اقتصاد، همچون بیماری که منتظر دارو این پا و آن پا می کند چشم به راه نوشداروی استارت آپ ها بود اما هر دو طرف ماجرا به دلیل ناتوانی بانک ها برای هم قدم شدن در این مسیر بزرگ، معطل مانده بودند. به همین دلیل ها بود که «VC» ها پا به میدان کارآفرینی ویژه خودشان گذاشتند و استارت آپ ها را از زمین بلند کردند.

دو راهی تاریخی استارت آپ ها؛ وام یا سهام؟

سرمایه گذاری خطر پذیر

تامین منابع مالی، یکی از دغدغه های همیشگی کسب و کارها و کارآفرین ها است. هر کارآفرین هم با توجه به شخصیت، عمق نگرش یا اهدافی که برای آینده اش دارد در نهایت به سراغ «وام» یا «سهام» می رود. اگر شما کارآفرینی باشید که از دخالت کردن دیگران در امور استارت آپ تان دل خوشی ندارید و حاضر هستید برای پرداخت اصل و سود وام هایی که موعد پرداختشان خیلی زود فرا می رسد، سود شرکت را دو دستی تقدیم بانک ها کنید، گرفتن وام بهترین گزینه به شمار می رود.

ولی اگر به فکر توسعه استارت آپ خودتان هستید، نمی توانید در یک بازه کوتاه، سرمایه و اصل آن را باز گردانید و به آینده پُر سود خودتان چشم دوخته اید یا اینکه به دلیل پر ریسک بودن کسب و کارتان در لیست قرمز بانک ها قرار دارید و آنها به شما وام نمی دهند، بی برو برگرد، تامین سرمایه مورد نیازتان از طریق فروش سهام شرکت و از دست دادن بخشی از کنترل مدیریتی آن دقیقا برای شما ساخته شده است.

آیا سرمایه گذاری خطر پذیر، جایگزین تمام عیار وام های بانکی است؟

به جرات می توان چنین ادعایی را رد کرد. در واقع، روش تامین مالی «VC» ها به جای اینکه به سیستم بانکی شباهت داشته باشد، به سازوکار سهام شبیه است. قضیه از این قرار است که در قدم اول، درست همانند ماجرای گرفتن وام در بانک ها سرمایه مورد نیاز استارت آپ، همراه با نرخ سود مشخص در اختیارشان قرار می گیرد. اما سرمایه گذار این امکان را به وجود می آورد که در برخی شرایط به جای پس گرفتن سرمایه اش، معادل آن، سهام استارت آپ را دریافت کند.

چه چیزی آینده یک سرمایه گذاری خطر پذیر را تضمین می کند؟

در این مورد باید از خودمان یک سوال بپرسیم: «یک «VC» روی چه چیزی سرمایه گذاری می کند؟» این پرسش خوبی است که اگر سرمایه گذارها از آن سر در می آوردند آمار موفقیت چنین فعالیت های مالی را به سقف می رساند؛ اما خطرپذیری ماجرا دقیقا از همین جا آغاز می شود. چون در این مرحله خیلی سخت می توان اطلاعات به درد بخوری از چیستی یک استارت آپ و مسیری که قرار است در آینده طی کند به دست آورد. البته اگر به سراغ کارآفرین ها بروید قضیه کاملا برعکس می شود. چون آنها در ذهن خود به هدفشان رسیده اند و اکنون در مقصد رویاهایشان زندگی می کنند.

در این میان، سرمایه گذار خطر پذیر باید بر اساس تعریف هایی که کارآفرین از مقصد مورد نظرش می کند همراه با سرمایه اش به سمت عملی کردن آن ایده ها و رسیدن به آن مقصد ذهنی گام بردارد. اطلاعات، برگ برنده یک «VC» است. سرمایه گذارهای «VC» یاد گرفته اند که خودشان به دنبال کشف اطلاعات بروند و به ارائه هایی که کارآفرین ها در جلسه سرمایه گذاری انجام می دهند بسنده نکنند. برنده این داستان کسی نیست که بیشترین اطلاعات را دارد؛ برعکس، کسی که درست ترین اطلاعات را یافته است پیروز میدان می شود.

سهم شرکای با مسئولیت محدود در سرمایه گذاری خطر پذیر

همه سرمایه گذارها افرادی نیستند که با پول خودشان به سراغ سرمایه گذاری می روند. در واقع می توان گفت که بسیاری از شرکت های «VC» با کمک شرکای با مسئولیت محدود این امکان را پیدا می کنند تا روی کسب و کارها سرمایه گذاری کنند. اما این شرکای با مسئولیت محدود دقیقا چه کسانی هستند؟

  • دانشگاه ها

برخی از دانشگاه ها از فارغ التحصیلان خود مبلغ هایی را به عنوان وقف دریافت می کنند. دانشگاه ها هم این مبلغ های وقف شده را در مکان های مختلف سرمایه گذاری می کنند تا با سود آن بتوانند هزینه های مختلف خود را پوشش دهند.

  • خیریه ها

سازوکار خیریه ها هم چیزی شبیه به سیستم دریافت وقف در دانشگاه ها است. سرمایه دارن مختلف مبلغ های ریز و درشتی را به موسسه های خیریه می دهند. آنها هم مبلغ های اهدا شده را سرمایه گذاری می کنند تا بتوانند با سود حاصل از آن، هزینه کارهای خیرخواهانه خود را بپردازند.

  • صندوق های بازنشستگی

البته اکنون در امریکا تعداد آنها بسیار کاهش یافته است.

  • دفترهای خانوادگی

برخی از خانواده های ثروتمند، بخشی از سرمایه خود را روی هم می گذارند و با آن در بخش های مختلف سرمایه گذاری می کنند.

  • صندوق های سرمایه ملی

معمولا سرمایه این صندوق ها از طریق درآمد مازاد کشورها تامین می شود که از آن برای رشد، توسعه و آبادانی آینده کشورها استفاده می شود. بسیاری از کشورهای آسیایی و خاورمیانه این صندوق ها را دارند.

  • شرکت های بیمه

تمام حق بیمه ای که از سوی بیمه شدگان به شرکت های بیمه پرداخت می شود در بسترهای مختلف سرمایه گذاری می شود. وقتی که زمان بازپرداخت فرا می رسد شرکت بیمه از سود حاصل از سرمایه گذاری هایش این هزینه ها را می پردازد.

نکته هایی جالب در مورد کم و کِیف شراکت «VC»ها و شرکای با مسئولیت محدود

سرمایه گذار خطر پذیر

تا اینجای کار فهمیدیم که کارآفرین ها سرمایه خودشان را از سرمایه گذاران خطر پذیر می گیرند و سرمایه گذاران خطرپذیر هم پول مورد نیاز خودشان را از شرکای با مسئولیت محدود دریافت می کنند. به همین دلیل بد نیست چند نکته را در مورد شیوه کار شرکای با مسئولیت محدود بدانید:

  • شرکای با مسئولیت محدود، کاری به نوع سرمایه گذاری ندارند

در واقع، کاری که آنها انجام می دهند نوعی سرمایه گذاری چشم بسته به شمار می رود. البته خط قرمزشان سرمایه گذاری روی طرح هایی است که توجیه اقتصادی داشته باشند. تا زمانی که «VC»ها این مورد را تضمین کنند، شرکای با مسئولیت محدود دخالتی در نوع سرمایه گذاری نمی کنند.

  • تصمیم خروج از یک طرح سرمایه گذاری از دایره انتخاب های آنها خارج است

این مورد هم جزو وظایفی است که شرکای با مسئولیت محدود دخالتی در آنها نمی کنند.

  • وقتی پای قانون وسط بیاید، آنها از هر اتهامی مبرا هستند

شاید این بزرگ ترین مزیتی باشد که شرکای با مسئولیت محدود را از پیوستن به جرگه سرمایه گذاران خطر پذیر دور می کند. آنها به دلیل کنار کشیدن خودشان از ماجرای سرمایه گذاری، در هیچ دادگاهی متهم شناخته نمی شوند. دلیل دیگری که باعث می شود شرکای با مسئولیت محدود در پشت صحنه حضور داشته باشند، مالیات است. همان طور که با هم گفتیم، برخی از این شرکا در قالب دانشگاه ها، خیریه ها یا صندوق های سرمایه گذاری بازنشستگان فعالیت می کنند. با این حساب، زمانی که وقت پرداخت مالیات بر درآمد برسد آنها 50 درصد کمتر از دیگران مالیات خواهند داد.

آیا باید به دنبال جذب سرمایه گذاری خطر پذیر باشیم؟

کسب و کار شما هر چه که باشد به سرمایه نیاز دارد؛ اما آیا این سرمایه باید از طریق یک شرکت سرمایه گذاری «VC» تامین شود؟ یا اینکه اصلا «VC» ها تمایلی به سرمایه گذاری روی استارت آپ شما دارند؟ برای یافتن پاسخ این پرسش باید چند مورد را در نظر بگیرید:

  1. اگر فرصتی که ایجاد کردید محدود است و بازار بزرگی ندارد، به احتمال 90 درصد هیچ «VC» به سمت کسب و کار شما قدم برنمی دارد.

در این جور مواقع، تامین سرمایه مورد نیاز از منابع مالی دیگر مثل بانک، فکر بهتری خواهد بود.

  1. به واگذاری بخشی از اختیارات و مالکیت شرکت خود فکر کنید

استفاده کردن از سرمایه یک شرکت سرمایه گذاری خطر پذیر به این معنا است که باید در مورد تصمیم هایی که می گیرید به یک فرد دیگر گزارش دهید، او را در کنار خودتان ببینید و حتی گاهی به خاطر آنها از تصمیم هایی که گرفتید عقب نشینی کنید. اگر در خودتان این اندازه از سازگاری را سراغ دارید می توانید به مدت طولانی روی دوام و توسعه شراکت خود با یک شرکت سرمایه گذاری خطر پذیر حساب باز کنید.

چگونه یک شرکت سرمایه گذاری خطر پذیر را پیدا کنیم؟

چند راه برای اینکار وجود دارد:

  1. به سراغ وب سایت چنین شرکت هایی بروید

در تمام وب سایت هایی که متعلق به سرمایه گذاران خطر پذیر است بخشی را پیدا می کنید که در آن مشتاقانه از کارآفرین ها خواسته شده تا برای ارائه طرح یا ایده خود و جذب سرمایه احتمالی پیام بفرستند. این اولین راه و البته ناپایدارترین راه است.

  1. از وکیلتان کمک بگیرید

داشتن کسب و کار به این معنی است که باید در کنارتان یک وکیل داشته باشید یا دست کم از مشاوره های او برای تدوین قراردادها و مواردی از این دست استفاده کنید. بسیاری از وکلا به شرکت های سرمایه گذاری خطر پذیر متصل هستند و موکلان خود را برای دریافت سرمایه به این شرکت ها معرفی می کنند. بنابراین از پتانسیل وکیلتان برای معرفی شدن به چنین شرکت هایی نهایت استفاده را ببرید.

  1. به دنبال یک واسطه بگردید

اگر کارتان با دادن پیام به وب سایت شرکت سرمایه گذاری خطر پذیر یا حتی پا در میانی وکیلتان راه نیفتاد باید آستین هایتان را بالا بزنید و خودتان کسی را پیدا کنید که به شکلی با این شرکت ها در ارتباط است.

پیام اصلی نویسنده در کتاب «سرمایه گذاری خطر پذیر» چه بود؟

سرمایه گذاری خطر پذیر

«اسکات کوپر» که بیش از یک دهه از زندگی خود را در دنیای سرمایه گذاری به ویژه سرمایه گذاری خطر پذیر صرف کرده است و هم بنیانگذار یکی از مطرح ترین شرکت های سرمایه گذاری است، چکیده ای از نکته ها، بایدها و نبایدها را برای سرمایه گذاران و کارآفرین هایی که به دنبال جذب سرمایه هستند در قالب یک کتاب دور هم جمع کرد. هدف او راحت تر شدن مسیر جذب سرمایه توسط کارآفرین ها و روشن تر شدن ماجرای جاری در این بازی ثروت است.

نظر شما چیست؟

اگر شما یک کارآفرین بودید حاضر می شدید که بخشی از اختیارات مدیریتی و تصمیم گیری خودتان را با جذب سرمایه از یک شرکت سرمایه گذاری خطر پذیر از دست بدهید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب بلندی‌ های بادگیر
معرفی و خلاصه کتاب بلندی‌ های بادگیر اثر امیلی برونته

کتاب بلندی های بادگیر

هر داستان، سرگذشت یا ماجرایی که می بینیم، می شنویم یا می خوانیم، مجموعه ای از درس های ریز و درشت را در دل خودش پنهان کرده است. ما پا به پای قهرمان یا ضد قهرمان داستان پیش می رویم؛ گاهی با او همدردی می کنیم و گاهی در مقام یک قاضی، به سرزنش رفتار او مشغول می شویم. در این میان، برخی از داستان ها مرز میان خوب و بد را در ذهن ما به چالش می کشند. رمان «بلندی های بادگیر» اثر «امیلی برونته» یکی از داستان های پر سروصدای ادبیات است که بعد از گذشت سالیان دراز، هنوز هم جذابیت و شگفتی خودش را حفظ کرده است. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ بلندی های بادگیر می رویم و پای سخنان راوی این داستان می نشینیم. اگر می خواهید در کمتر از چند دقیقه از اصل ماجرای این رمان طولانی سر در بیاورید، تا پایان این گفتار همراهمان باشید.

لاک وود، مستاجر سمجی که به دنبال دردسر می گشت

ماجرای بلندی های بادگیر از آنجا شروع می شود که یک مستاجر جدید به نام «لاک وود» وارد املاک فردی مرموز به نام «هیت کلیف» می گردد و سر از داستانی سر به مُهر درمی آورد. لاک وود در بدو ورود به آن روستای ساکت اما بسیار زیبا، به دیدن صاحبخانه اش رفت. استقبال چندان گرمی از او نشد و حتی نزدیک بود به دست سگ های صاحبخانه اش تکه و پاره شود. در حقیقت، هیت کلیف، چندان تمایلی به برقراری ارتباط با دیگران نداشت و به نظر می رسید این مستاجر جدید را به زور تحمل می کند. وقتی لاک وود دوباره از او خواست که با هم ملاقاتی داشته باشند، تلاش کرد که با نشان دادن بی میلی فراوان از زیر این ملاقات، شانه خالی کند. اما مستاجرش غُدتر از این حرف ها بود و خودش، خودش را دعوت کرد. غافل از آنکه این سرخود دعوت کردن، او را به چه دردسری می اندازد.

لاک وود فردای آن روز به سمت خانه آقای هیت کلیف حرکت کرد. در میانه های راه بود که هوا ناگهان طوفانی شد و بورانی از ناکجا آباد راه آن بینوا را بست. او کشان کشان خودش را به دیواره ملک صاحبخانه اش رساند و با زحمت بسیار، درب خانه را پیدا کرد. اما هر چه در زد، کسی به او پاسخی نداد. سعی کرد خودش درب را با زور باز کند که بالاخره، مستخدم خانه سرش را بیرون آورد و گفت: «آقای هیت کلیف اینجا نیستند، از راه پشتی بروید تا ایشان را ببینید. بیخود هم منتظر نمانید، کسی در خانه را برای شما باز نمی کند!» بالاخره لاک وود پشت سر یک جوان که نه به خدمتکارها می ماند نه ارباب زاده به راه افتاد و بعد از سپری کردن چند پیچ و خم، سر از مرکز خانه و اتاق نشیمن درآورد. در خانه، یک بانوی جوان را دید که بدون توجه به حضور او و فریادهایی که پشت درب زده بود داشت کنار آتش استراحت می کرد. او سعی کرد باب صحبت را با تنها فردی که در آن اتاق بود باز کند اما بانوی جوان اهمیتی به او نمی داد.

وقتی مهمان بلندی های بادگیر، دچار سوءتفاهم می شود

لاک وود ابتدا گمان می کرد که این بانوی جوان، همسر صاحبخانه است. اما کاشف به عمل آمد که او همسر پسر مرحوم صاحبخانه و عروس او است. خیلی زود، سر و کله صاحب خانه پیدا شد. او لاک وود را سرزنش کرد که چرا بدون شناخت منطقه و آگاهی از وضعیت آب وهوایی اینجا مدام به این سو و آن سو سرک می کشد. بعد از صرف شام در سکوتی عجیب و خفه کننده، لاک وود به دنبال راه نجاتی می گشت تا از آن خانه بیرون برود. اما هیچ کس به تلاش های او برای یافتن یک راه تا خانه، اهمیتی نمی داد. کار به جایی رسید که لاک وود تنها فانوس مستخدم خانه را به زور از او قرض گرفت و سعی کرد به تنهایی راه خانه را پیدا کند. اما به دزدی متهم شد و سگ های هیت کلیف به او حمله کردند. در نهایت به کمک یکی از مستخدم های خانه از دست آن حیوان های درنده و بی احساس، رهایی پیدا کرد.

لاک وود شب را در یکی از اتاق های صاحبخانه اش ماند. اما از قضا، آن اتاقی بود که هیچ کس جز هیت کلیف، حق رفت و آمد به آن را نداشت. مستاجر نگون بخت که تحت تاثیر سرما، ترس از دریده شدن توسط سگ ها و حال و هوای خوفناک اتاقی که در آن اقامت داشت قرار گرفته بود، پشت سر هم کابوس می دید. حوالی نیمه شب بود که با کشیدن یک فریاد بلند، اهل خانه را از خواب بیدار کرد. هیت کلیف که فکر نمی کرد کسی در آن اتاق باشد، ترسان و لرزان، شمع به دست وارد اتاق شد و از دیدن یک موجود زنده روی تخت، سخت ترسید. اتاقی که لاک وود در آن شب را صبح کرده بود، متعلق به بانویی به نام «کاترین» بود که در کنار نام کوچکش سه نام خانوادگی «ارنشاو»، «لنیتون» و «هیت کلیف» دیده می شد. به طرز عجیبی، کابوس های لاک وود با این نام عجین گشته بودند و تکرار این موضوع برای هیت کلیف، او را سخت پریشان کرد؛ به اندازه ای که نیمه های شب، لاک وود را از اتاق بیرون کرد و با سوزی که از جگر می آمد اشک می ریخت.

ماجرای ورود هیت کلیف به خانواده ارنشاو

بالاخره لاک وود با همراهی هیت کلیف به خانه برگشت. اما ماجراهایی که در این دیدار بر او گذشت، وی را سخت بیمار کرد. زنجیر شدن او به تخت و صندلی، حس کنجکاوی اش را در مورد صاحبخانه عجیب و اندوهگینش برانگیخت. به همین دلیل از خانم «دین» که خدمتکار قدیمی املاک ارنشاو بود، ماجرا را جویا شد. لاک وود فهمید که صاحبخانه اش در گذشته، کودکی یتیم، گرسنه و سرگردان بوده است. آقای ارنشاو بزرگ او را می بیند و تصمیم می گیرد که بزرگش کند. همان طور که آقای ارنشاو فکر می کرد، همسر و فرزندانش از این کودک رها شده استقبال نکردند. اما او که مهر کودک را در دل نهاده بود، مثل کوه از آن محافظت می کرد.

با این وجود، باز هم نمی توانست در مقابل آزار و اذیت های پنهانی پسرش کاری از پیش ببرد. این کودک نگون بخت که «هیت کلیف» نام گرفت، به طرز عجیبی در برابر سختی ها ایستادگی می کرد، کسی را آزار نمی داد، دروغ نمی گفت و خبرچینی نمی کرد. حتی از آزار و اذیت های پسر آقای ارنشاو و کتک های بی رحمانه اش چیزی به او نمی گفت. آقای ارنشاو که شاهد این رفتارها بود، علاقه عجیبی به این کودک پیدا کرد و حتی او را از دختر و پسرش هم بیشتر دوست داشت. برای کم شدن تشنج حاکم در خانه، آقای ارنشاو، پسرش هیندلی را به دانشگاه فرستاد. کاترین، دختر ارنشاو، برخلاف برادرش از هیت کلیف خوشش می آمد و از او طرفداری می کرد. اما با مرگ آقای ارنشاو بزرگ، هیت کلیف، بزرگترین حامی خود را از دست داد و همه چیز در بلندی های بادگیر تغییر کرد.

شروع سلطنت هیندلی بر خانه و اهالی آنخلاصه کتاب بلندی  های بادگیر

هیندلی به همراه همسرش به خانه بازگشت. البته تا همان لحظه ورود، کسی نمی دانست که او ازدواج کرده است. با وجود آنکه هیندلی تغییر کرده بود اما ذره ای از نفرتش در مورد هیت کلیف کاسته نشده بود. حالا ارنشاو پسر، می توانست آزادانه، عقده های چندین و چند ساله اش را بر سر دزد قلب پدرش، خالی کند. هیت کلیف خیلی زود تا حد و اندازه یک خدمتکار سقوط کرد. دیگر به او اجازه داده نمی شد که مثل گذشته در کنار سایر اعضای خانواده ارنشاو زندگی کند. سخت گیری های هیندلی باعث شده بود تا هیت کلیف و کاترین بیش از گذشته به هم نزدیک شوند. هیندلی اغلب آن دو را با هم تنبیه می کرد. آنها هم برای فرار از این وضعیت، سعی می کردند خودشان را از چشم این حاکم عقده ای دور نگه دارند. در طول یکی از این تلاش هایشان، سر از املاک همسایه درآوردند.

خانه همسایه، سگ بی اعصاب و دو کودک فضول!

در ادامه ماجرای بلندی های بادگیر این طور آمده است که آن دو ابتدا می خواستند دزدکی نگاهی بیندازند اما صدای خنده هایشان آنها را لو داد. سگ نگهبان همسایه جستی زد و در یک چشم بر هم زدن، پای کاترین را گاز گرفت. هیت کلیف تلاش کرد تا سگ را از او دور کند. بالاخره خدمتکار خانه سر رسید و آن دو را به داخل برد. بعد از آنکه معلوم شد آنها دزد نیستند، هیت کلیف را به زور به خانه فرستادند. اما کاترین که پایش حسابی آسیب دیده بود را نزد خودشان نگه داشتند. فردای آن روز، آقای لنیتون بزرگ به املاک ارنشاو رفت و حساب هیندلی را بابت تنبیه های اشتباهی که باعث ایجاد چنین شرایطی شده بود، سرزنش کرد. پس از این ماجرا، اوضاع خانه کمی آرام تر شد. هیندلی دست از تنبیه های سختش برداشت و دیگر کاری به کار هیت کلیف نداشت. البته مشروط بر اینکه او هم دیگر با کاترین هم بازی و هم کلام نشود.

چند ماه دوری کاترین از اوضاع نابه سامان خانه و زندگی کردن در آرامش، روان او را هم آرام کرده بود. اما اوضاع هیت کلیف بدتر شده بود. تقریبا کسی او را نمی دید و کوچک ترین اهمیتی به او نمی داد. او کم کم به وضعیت جدید خود به عنوان یک مستخدم عادت کرد. اما در پشت پرده، منتظر یک فرصت مناسب بود تا از هیندلی انتقام بگیرد. کاترین، رفتاری دوگانه را در پیش گرفته بود. او در حضور خانواده لنیتون، نقش دختری جوان، مودب و با وقار را بازی می کرد. اما وقتی به خانه باز می گشت، همان حالت گستاخ و جسور درونش را به نمایش می گذاشت.

خنجری که کاترین از پشت به عشق هیت کلیف زد

مرگ همسر هیندلی، تنها نکته مثبت در اخلاق او را از میان برد. او حتی چشم دیدن فرزندش را هم نداشت. بزرگ کردن این کودک بی مادر به نلی – همان خدمتکار خانه که او را با نام خانم دین می شناسیم – سپرده شد. در همین گیرودار، «ادگار» پسر خانواده لنیتون از کاترین خواستگاری کرد. کاترین هم بدون آنکه از کسی سوالی بپرسد درخواست او را پذیرفت. کاترین که می ترسید این موضوع را با برادرش در میان بگذارد، سعی کرد ابتدا نظر نلی را بپرسد. از طرفی، نلی هم که حسابی غافلگیر شده بود، سعی کرد با سوال پیچ کردن کتی، علت اصلی این کار را جویا شود. در همین لحظه که نلی و کاترین در حال گفت وگو بودند، هیت کلیف بیرون درب روی نیمکت نشسته بود و به حرف هایشان گوش می کرد. بالاخره نلی از زیر زبان کتی، حقیقت این ازدواج را بیرون کشید.

کتی می خواست با ادگار ازدواج کند و از این راه به ثروت برسد تا بتواند از هیت کلیف حمایت کند. او که تازه 15 ساله شده بود به خیالش می توانست با این کار برای همه و از جمله خودش مفید باشد. کاترین، هیت کلیف را دوست داشت اما می ترسید که اگر با او ازدواج کند، هر دوی آنها از گرسنگی و فقر بمیرند. از طرفی، او نگران مقامش هم بود و نمی خواست از یک بانو به چیزی کمتر سقوط کند. هیت کلیف با شنیدن این حرف ها بسیار رنجیده خاطر شد و بی سروصدا بدون آنکه از کسی خداحافظی کند، بلندی های بادگیر را به مقصد نامعلومی ترک کرد. تلاش های نلی، کاترین و بقیه خدمتکارها برای پیدا کردن هیت کلیف راه به جایی نبرد. سه سال از آن ماجرا گذشت و بالاخره کاترین با ادگار لنیتون ازدواج کرد.

هیت کلیف به خانه برمی گردد

مدتی از ازدواج کاترین و ادگار می گذشت. عشق بی ریشه آنها کم کم رنگ باخت. در همین گیرودار، سروکله یک غریبه آشنا در املاک لنیتون پیدا شد. او کسی نبود جز هیت کلیف. اما نه آن هیت کلیفی که همه او را می شناختند؛ یک پسربچه فقیر، لجباز، نامرتب و عصیان گر. حالا او به آقای هیت کلیف تبدیل شده بود؛ جوانی تحصیل کرده، بسیار ثروتمند، خوش لباس و مودب. ملاقات با کاترین، اولین کاری بود که هیت کلیف پس از بازگشت انجام داد. هر چند که نلی و ادگار از این ملاقات، دل خوشی نداشتند. او برای اقامت به خانه قدیمی شان در بلندی های بادگیر رفت. اما این بار نه به عنوان یک یتیم بی جا و مکان. بلکه به عنوان شریک قدرتمند خانه. هیندلی که در همان اوضاع نابه سامان قبلی زندگی می کرد، نفوذ بر ثروت و سرمایه اش را از دست داده بود. به همین دلیل، وقتی هیت کلیف به او پیشنهاد کرد که در ازای مبلغ بسیار زیادی بگذارد که در خانه او بماند، بی چک و چانه آن را پذیرفت. هیت کلیف می خواست جایی نزدیک کاترین باشد و به شیوه ای متفاوت، از هیندلی، شکنجه گر دوران کودکی و نوجوانی اش انتقام بگیرد.

آتشی که عاشق تازه وارد ماجرا بر جان خانواده لنیتون زد

کم کم هیت کلیف توانست بدون هیچ ناراحتی به املاک لنیتون رفت وآمد کند. کاترین هم سعی می کرد از هر راهی که می تواند، میانه هیت کلیف و شوهرش را بگیرد و آنها را با هم در آشتی و صلح نگه دارد. رفت و آمد پیوسته هیت کلیف باعث شد که خواهر ادگار به او علاقه شود. تلاش های نلی و کاترین برای منصرف کردن ایزابلا – خواهر ادگار – راه به جایی نبرد. کتی که دید حرف هایش روی این عاشق کوچک تاثیری ندارد به سراغ هیت کلیف رفت و سعی کرد که او را از این ازدواج منصرف کند. اما هیت کلیف که بهانه خوبی برای زجر دادن ادگار پیدا کرده بود راضی نشد.

بعد از یک جر و بحث طولانی میان ادگار، هیت کلیف و کتی، ادگار تصمیم نهایی را گرفت. او اعلام کرد که اگر ایزابلا دست از این مسخره بازی بر ندارد، رابطه خویشاوندی اش را با او قطع می کند. اما ایزابلا که در عشق جوانی غرق شده بود اهمیتی به این حرف ها نمی داد. کتی که از این موضوع خیلی ناراحت بود، خواست با تظاهر به بیماری، توجه ادگار را به خود جلب کند. او چند روز خودش را در اتاق حبس کرد و به جز آب سرد و نان خشک، چیز دیگری نخورد. این نمایش، کار را به جای باریک کشاند، بیماری قدیمی کتی را بیدار کرد و او را تا مرز جنون پیش برد. وقتی ادگار سرگرم مراقبت از همسرش بود، ایزابلا از این فرصت استفاده کرد و همراه با هیت کلیف از بلندی های بادگیر به مقصدی نامعلوم گریخت.

نامه نگاری های عاشق پشیمان با نلیخلاصه کتاب بلندی  های بادگیر

چند ماهی از این ماجرا گذشت. هیت کلیف و ایزابلا به خانه قدیمی نزد ارنشاو و هاریتون بازگشتند. ایزابلا در این مدت کوتاه، با ذات هیت کلیف آشنا شد و سخت از تصمیمی که گرفته بود پشیمان گشت. اما راه چاره ای نداشت. چون خوب می دانست ادگار دیگر با او کاری ندارد. این یعنی خبری از پول، حمایت یا چیزهایی از این دست وجود نداشت. از طرفی، تحمل افرادی که در املاک ارنشاو زندگی می کردند فراتر از تحمل یک دختر 15 ساله بی تجربه بود. ایزابلا مرتب با نلی نامه نگاری می کرد. او می خواست از نلی کمک بگیرد تا بتواند این روزگار سخت را تحمل کند. نلی تا جایی که می توانست سعی کرد احساسات برادرانه ادگار را بیدار کند تا او برای دفاع از خواهر کوچک و بی عقلش قدمی بردارد. اما فایده ای نداشت. دست آخر، نلی شال و کلاه کرد و به سمت املاک ارنشاو در بلندی های بادگیر رفت تا به شکلی محترمانه به ایزابلا بفهماند که انتظار برای کمک از سوی برادرش، کاری بیهوده است و او باید فکری به حال خودش کند.

نلی دست به کار می شود

سفر کوتاه نلی به املاک ارنشاو، بیش از آنچه که فکرش را می کرد طول کشید و نتیجه ای ناخوشایند به همراه داشت. ورود نلی به خانه قدیمی در بلندی های بادگیر، او را بسیار شوکه کرد. همه چیز ویران و بی نهایت بی روح بود. ایزابلا مثل روحی آواره در میان خانه قدم می زد. ظاهرش آنقدر آشفته بود که گویی چندین روز است خودش را در آینه نگاه نکرده است. همه جا را خاک گرفته بود و کثیفی از سروکول آن خانه بالا می رفت. تنها چیز تمیز و قابل تحسین، خود هیت کلیف بود. او در گوشه ای ساکت و آرام نشسته بود و خودش را با تعدادی کاغذ مشغول کرده بود.

کمی بعد، نلی به ایزابلا گفت که برادرش چه فکری در مورد او و رفتارش می کند. دختر بیچاره و گول خورده، حسابی در خودش فرو رفت. هیت کلیف، چهره فردی شاد را به خود گرفته بود و انگار از این موضوع لذت می بُرد. او بدون کوچک ترین توجهی به ایزابلا، احوال کتی را جویا شد. نلی هم برای اینکه رفت و آمد او را به املاک لنیتون قطع کند، از حال بد کاترین و توصیه های پزشک برای حفظ آرامش خانه حرف زد. اما گوش این آدم اصلا بدهکار ماجرا نبود. در عوض، او با اصرار و تهدید، نلی را راضی کرد تا ترتیب ملاقات او و کتی را به دور از چشم های ادگار بدهد.

نگرانی های نلی برای این دیدار درست از آب درآمدند. کتی درست شب بعد از این ملاقات پنهانی از دنیا رفت و نوزاد کوچک خود را تنها گذاشت. حالا لنیتون مانده بود با فرزندی که اسم او را هم نام مادرش کاترین گذاشت.

وقتی ایزابلا، فرار را به قرار ترجیح می دهد

وظیفه نگهداری از نوزاد بر عهده نلی افتاد. او هم اتاق نشیمن را طوری مهیا کرد تا بتواند به بهترین شکل از او مراقبت کند. در یکی از روزهایی که نلی و نوزاد کاترین در اتاق نشیمن بودند، ناگهان یک غریبه سراسیمه وارد شد. نلی که تازه کودک را خوابانده بود، وی را به باد سرزنش گرفت. ابتدا فکر کرد که یکی از خدمتکارها است. اما کاشف به عمل آمد که او ایزابلا، خواهر ادگار و همسر هیت کلیف است. ایزابلا اوضاع بسیار آشفته ای داشت. از زیر گوشش خون می آمد و سر تا پا، خیس آب و گِلی شده بود. او مرتب به نلی می گفت که لباس هایش را در چمدان بگذارد و یک کالسکه برایش آماده کند. بالاخره وقتی فهمید که نلی اسباب رفتنش را برای او فراهم می کند، کمی آرام گرفت و زبانش باز شد. ظاهرا هیندلی که از سلطه هیت کلیف آسی شده بود، نقشه قتل او را ریخته بود. اما زورش به هیت کلیف نرسیده و شکست سختی خورده بود.

فردای این اقدام به قتل، ایزابلا با زخم زبان روی اعصاب هیت کلیف قدم رو می رود. هیت کلیف هم یک چاقو به سمت ایزابلا پرتاب می کند که از زیر گوشش می گذرد. هیت کلیف که هنوز در غم از دست دادن کاترین، حال روحی اش به هم ریخته بود، بعد از این ماجرا و بگومگو، در خودش فرو رفت و تمرکزش را از روی اهل خانه برداشت. ایزابلا هم از این فرصت استفاده کرد و پا به فرار گذاشت. سرانجام، ایزابلا به جایی در جنوب لندن گریخت و یک پسر را به دنیا آورد. او تمام سعی اش را کرد تا دست هیت کلیف از فرزندش دور بماند. اما پس از 13 سال، ایزابلا فوت کرد و پسرش به ناچار نزد پدری که تا به حال او را ندیده بود رفت. حالا بلندی های بادگیر باید حضور پسر هیت کلیف را هم پذیرا می شد.

کلاف سر در گم انتقام های دنباله دار هیت کلیف

هیت کلیف که پس از مرگ هیندلی، صاحب همه چیز شده بود، می خواست هاریتون، فرزند هیندلی را نزد خودش نگه دارد. تلاش های ادگار برای گرفتن سرپرستی هاریتون کوچولو راه به جایی نبرد. هاریتون به همراه لنیتون، پسر واقعی هیت کلیف در همان خانه قدیمی مستقر شدند. خیلی زود، هیت کلیف همان بلایی که هیندلی بر سرش آورده بود را روی هاریتون پیاده کرد. هاریتون مثل یک خدمتکار در املاکی که متعلق به خودش بود زندگی می کرد. لنیتون هم کم کم دستش آمد که اوضاع از چه قرار است و چرا مادرش این همه سال، پدرش را از او دور نگه داشته بود.

چندین سال گذشت و این سه کودک یعنی کتی کوچولو، هاریتون و لنیتون بزرگ شدند. اما آتش خشم و نفرت هیت کلیف از خاندان لنیتون همچنان پر قدرت باقی مانده بود. او تصمیم گرفته بود که ادگار را تا آخرین لحظه عمرش زجر دهد. ملاقات تصادفی کتی و هیت کلیف، این فرصت را به او داد.

دسیسه هیت کلیف برای فرزند کتی

هیت کلیف، دسیسه ای چید و کتی را که تا آن زمان زیر نظر ادگار و مراقب های شدید او بود، به خانه اش کشاند. کتی که از دیدن اقوامش ذوق زده شده بود، تمام قوانین پدرش را کنار گذاشت و به ملاقات های پنهانی به خانه قدیمی ادامه داد. این ملاقات های مخفی تا زمانی که ادگار به سختی بیمار شد ادامه پیدا کرد. هیت کلیف که دید رقیبش دارد خیلی راحت می میرد، خواست که ضربه آخر را به او بزند. به همین دلیل، کتی را به زور و تهدید به همسری پسرش درآورد. بعد از مرگ زودهنگام ادگار، کتی به اجبار، خانه پدری را ترک کرد و به املاک ارنشاو در بلندی های بادگیر رفت.

خیلی زود، لنیتون که مثل مادر و دایی اش بیمار بود، از دنیا رفت و کتی در حالی که هنوز نوجوان بود، بیوه شد. زندگی در کنار هیت کلیف و هاریتون که هر دو بد اخلاق و بی نزاکت بودند، کتی را به فردی گوشه گیر تبدیل کرد. او دریافت که به جز خودش کسی نمی تواند از او محافظت کند. به همین دلیل، سخت شد و مهربانی و نشاط از دل او کوچ کردند.

سرنوشت تنها شدن در بازی نفرت و انتقام

هیت کلیف دیگر حریفی نداشت تا دق و دلی اش را سر او خالی کند. به همین دلیل، هر روز آشفته تر از روز قبل می شد. او مدت های طولانی در خلنگزار قدم می زد، چیز زیادی نمی خورد و خودش را از دید همه دور نگه می داشت. سرانجام، در یک شب سرد در حالی که به پنجره باز اتاقش خیره مانده بود، از دنیا رفت. با مرگ هیت کلیف، پرونده نفرت های چندین ساله بسته شد. گویی کسی یک جارو برداشته بود و داشت بذر تمام دلخوری ها، اندوه و خشم های فرو خورده را می روفت و می بُرد. هیت کلیف در کنار مزار کاترین به خاک سپرده شد. مدت کوتاهی پس از این ماجرا، کتی با هاریتون که خلق و خوی آرامی پیدا کرده بود ازدواج کرد. اوضاع به قدری خوب و آرام شده بود که انگار هیچ وقت قبل از این، فردی به نام هیت کلیف روی زمین قدم برنمی داشته، کاترین ارنشاوی وجود نداشته و عشقی ویرانگر در خلنگزار جاری نبوده است.

کدام شخصیت را دوست داشتید؟

هر کدام از ما همراه با خواندن یک داستان، با برخی از شخصیت های آن همزاد پنداری می کنیم. در رمان بلندی های بادگیر، با کدام شخصیت، احساس نزدیکی بیشتری کردید؟ هیت کلیف؟ کاترین؟ نلی؟ ادگار؟ ایزابلا؟ هیندلی؟ هاریتون؟ کتی یا لاک وود؟

ادامه مطلب
بیشعوری
معرفی و خلاصه کتاب بیشعوری اثر خاویر کرمنت

انسان، در ظاهر، موجودی متمدن است اما در باطن، هنگامی که پایش بیفتد از عصر حجر هم چندین کیلومتر عقب تر می رود تا به منافعش برسد. در این میان، انسان هایی که سعی می کنند زندگی آرام و خوبی داشته باشند، به دیگران عشق بورزند و در کنار یکدیگر شادی را تجربه کنند، در اثر رفتارهای انسان های متمدن نما آسیب می بینند و حتی دست به خشونت می زنند. پزشکی به نام «خاویر کرمنت» فهمید که مشکل این انسان های آزار دهنده، نوعی اختلال روانی به نام «بیشعوری» است! در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ خلاصه کتاب جذاب بیشعوری می رویم. با ما همراه باشید.

در جستجوی یافتن بیشعور واقعی

بیشعوری، بیشتر از آنکه وضعیتی برخواسته از شخصیت افراد باشد، نوعی عادت بد است که تا جان داشته در وجود عده ای ریشه دوانده است. از آنجا که عادت ها خیلی بی سروصدا زندگی می کنند، تقریبا هیچ بیشعوری نمی داند که چقدر بیشعور است! بیشعورهایی که شانس آگاهی یافتن از این عادت ناپسند را به چنگ می آورند راهی طولانی اما امیدوار کننده در پیش دارند. آن ها برای درمان بیشعوری خود باید چند گام را بردارند. مثلا اینکه ویژگی های شخصیتی خاصی که از آن ها یک بیشعور می سازد را کشف کنند و با به کار بستن راه های گوناگون نگرش خود را به زندگی تغییر دهند.

بیشعورها چه ویژگی هایی دارند؟

خوشبختانه، اوضاع آن قدرها هم خراب نیست و نمی توانیم بگوییم که همه مردم جهان بیشعور هستند. اما بیشعورها با وجود تعداد اندکشان، آن قدر آتش می سوزانند که از صد فرسخی هم می توان آن ها را شناسایی کرد. معمولا این افراد علائم زیر را از خودشان نشان می دهند:

  • عاشق قدرت هستند و حاضرند برای حفظ قدرتشان از جان دیگران و نه خودشان مایه بگذارند.
  • تحمل شنیدن حرف مخالف را ندارند و به بهترین و پرسروصداترین شکل ممکن، تمام مخالفان خود را سر جایشان می نشانند.
  • باور دارند که بقیه مردم، رعیت خانه زادشان هستند.
  • اصولا اعتقادی به پذیرفتن مسئولیت هایشان ندارند و وظیفه شناسی را نوعی حرف اضافه در نظر می گیرند.
  • آن ها دوست دارند به مردم همانند عروسک های چوبی نگاه کنند و زندگی آن ها را به بازی بگیرند.
  • خودشان را بری از خطا، گناه و اشکال می دانند؛ در عوض، مدام از بقیه ایراد می گیرند.
  • دیگران را باعث و بانی به وجود آمدن مشکلات می دانند.
  • مثل آب خوردن، زیر حرفشان می زنند.
  • قول می دهند اما هیچ وقت به آن عمل نمی کنند.
  • از کلاه گذاشتن سر کسانی که چیزی از قانون یا شرایط بازار نمی دانند لذت می برند.
  • همیشه حق به جانب هستند و روی اعصاب دیگران قدم رو می روند.
  • علاقه زیادی به تحقیر کردن دیگران دارند، حرف هایشان نیش دار است و هیچ کس جز خودشان را آدم حساب نمی کنند.
  • هر جا که لازم باشد، از جیغ، داد، فریاد و حتی مظلوم نمایی برای به کرسی نشاندن حرف خودشان نهایت بهره را می برند.
  • به شدت به توهم توطئه اعتقاد دارند و فکر می کنند بقیه کار و زندگی شان را کنار گذاشته اند تا آن ها را نابود کنند.
  • آن ها هر جا که باشند، برای دیگران قانون وضع می کنند.
  • هیچ وقت قبول نمی کنند که یک بیشعور هستند.

چرا بیشعورها از تسلط داشتن روی زندگی دیگران لذت می برند؟

افرادی که دچار بیماری بیشعوری هستند، سعی می کنند با تسلط پیدا کردن روی زندگی و رفتار دیگران، به شکلی غیرمستقیم، روی زندگی خودشان کنترل داشته باشند. گذشته از آن، تسلط داشتن روی زندگی دیگران به آن ها این امکان را می دهد تا بتواند به راحتی مسئولیت حل کردن مشکلات را به گردن دیگران بیندازند. حتی اگر سایر مردم نتوانند مشکل فرد بیشعور را حل کنند باز هم برای او خاصیت دارند و می توانند تقصیرها را به نیابت از وی بر عهده بگیرند. در واقع، فرد بیشعور به معنی کامل کلمه به دیگران زور می گوید.

بیشعوری و تعصب از یکدیگر تغذیه می کنند

یکی از ویژگی های بارز افراد بیشعور، تعصب است. آن ها روی خودشان، افکارشان، کارهایشان و باورهایشان تعصب دارند. اگر کسی خلاف باورهایشان لب به سخن بگشاید، خیلی زود او را سر جای خود می نشانند و مطمئن می شوند که او به یک درس عبرت تمام عیار برای دیگران تبدیل شود. بیشعورها عاشق این هستند که قدرت خود را بر سر دیگران بکوبند و با آن فخرفروشی کنند. اگر مدیر باشند، دمار از روزگار کارمندانشان درمی آورند؛ اگر معلم باشند، دانش آموزان را روانی می کنند و اگر پدر یا مادر باشند، فرزندانشان را با اعضای گارد شخصی شان اشتباه می گیرند. آن ها مدام در حال چک کردن وضعیت رقبا یا کسانی هستند که در قاموسشان، دشمن به شمار می روند. آن ها باورهای خود را به عنوان حقیقتی بی بدیل به خورد دیگران می دهند و با خودشان خیال می کنند که فردی غیرمعمولی و بسیار خاص هستند. هر چقدر که فرد، تعصب بیشتری نسبت به خودش و شرایط خیالی اش داشته باشد، بیشعورتر است و برعکس!

رابطه میان بیشعورها و نظر دیگرانخلاصه کتاب بیشعوری

بیشعورها بر این باور هستند که دیگران نمی توانند درست و شایسته فکر کنند. در نتیجه، این لطف را در حقشان می کنند و به جای آن ها فکر کرده و برایشان تصمیم می گیرند. آن ها خیلی راحت، دیگران را به نفهمی متهم کرده و خودشان را دانای اعظم می دانند. از نظر آن ها، دیگران این توانایی را ندارند که نظر درستی در زندگی شان ارائه دهند. بیشعورها فکر می کنند که سایر مردم باید بی چون و چرا به حرف های آنها عمل کنند.

با انواع و اقسام بیشعورها آشنا شوید

متاسفانه یا خوشبختانه، تمام بیشعورها مثل هم نیستند. به همین دلیل، آشنا شدن با برخی از انواع آن ها می تواند در تشخیص یا درمان بیشعوری – چه در خودتان و چه در دیگران – راهگشا باشد. خوب، بیایید سری به این دسته بندی بزنیم:

1- بیشعورهای تمام قد

این افراد در هر موقعیت، مکان و وضعی که باشند، با بیشعوری خود به دیگران آسیب می رسانند. افرادی که در این دسته قرار می گیرند، معمولا تا آخر عمرشان بیشعور باقی می مانند و هرگز زیر بار بیشعوری خودشان نمی روند.

2- بیشعورهای دمدمی

افرادی که در این دسته قرار می گیرند فقط در شرایط خاصی بیشعوری خودشان را بروز می دهند. در واقع، خوبی و مهربانی آن ها فقط تا زمانی دوام می آورد که کسی منافعشان را به خطر نیندازد.

3- بیشعورهای مخفی مهربان

فرایند شناسایی این بیشعورها بسیار سخت است. چون آن ها به خوبی خودشان را زیر شخصیت یک فرد باشعور مهربان پنهان کرده اند. چنین افرادی هر چه که دلشان می خواهد نثار دیگران می کنند و در انتها می گویند: «جدی گرفتی؟ شوخی کردم!» پشت سر شما هر چه بخواهند می گویند و وقتی دستشان رو شود به شما می گویند: «منظورم را درست متوجه نشدی!» آنها استاد این هستند که خودشان را بری از خطا و شما را فردی ظالم یا خطاکار جلوه دهند. معمولا خیلی راحت عذرخواهی می کنند، اشکشان دم مشکشان است و از احساسات دیگران، نهایت بهره را می برند. مقدار آسیبی که این افراد به دیگران می زنند از بیشعورهای تمام قد هم بدتر و عمیق تر است. آنها می توانند یک فرد سالم را به بیماری روانی تبدیل کنند و بعد بدون کوچک ترین احساس تاسفی، او را نادیده بگیرند.

4- بیشعورهای مخفی بدجنس

این دسته از بیشعورها، حال و حوصله بیشعورهای مخفی مهربان را ندارند. آن ها صبر می کنند و باز هم صبر می کنند و در لحظه ای که هیچ وقت فکرش را نمی کردید از پشت خنجر بارانتان می کنند. موفقیت شما خاری در چشمانشان است. اگر بخندید، ناراحت می شوند، وقتی اندوهگین هستید، جشن می گیرند و تمام تلاششان را می کنند تا برایتان دشمن بتراشند. آن ها به طور غیرمستقیم به شما حمله می کنند و تا زمانی که کاملا از هستی ساقط نشوید، ول کن ماجرا نیستند. بیشعورهای مخفی بدجنس، عاشق نصیحت کردن دیگران هستند و اگر میدان پیدا کنند، انواع و اقسام برچسب ها را به شما می زنند.

5- بیشعورهای دردسرساز

چنین افرادی در ظاهر بسیار مردم دار، مهربان و خوش برخورد هستند. اما در حقیقت، تمام تلاششان را برای بالا کشیدن خودشان و زجر دادن دیگران به کار می گیرند. آن ها از افرادی که تمایلی به ایجاد دردسر یا شکایت ندارند استفاده می کنند تا قدرت مورد نظرشان را به دست بیاورند. بیشعورهای دردسرساز از آداب و رسوم، دین، معنویت، وطن پرستی، حق فرزند، حق والدین و حتی حق همسایگی به عنوان اهرم های فشار روی دیگران نهایت بهره را می برند. آن ها با تظاهر به انجام کارهای خوب، دیگران را بد، بی دین، فراری از بنیاد خانواده و حتی نمک نشناس جلوه می دهند.

6- بیشعورهای عشق قدرت

تاریخ، چه در دوران باستان و در دوره معاصر، سرشار از بیشعورهای عشق قدرت است. آن ها همه چیز و همه کس را فدای رسیدن به قدرت می کنند و از هیچ تلاشی برای نابود کردن دیگران فرو گذار نخواهند شد. بیشعورهای عشق قدرت، دوست دارند دیگران به آن ها خدمت کنند. مفهوم هایی مانند خانواده، عشق، کار و تجارت، تنها تا زمانی برای آن ها معنا دارند که قدرت و اختیار کامل همه چیز در دستشان باشد. در غیر این صورت، انتقامی سخت از فرد معترض می گیرند و کاری می کنند که دیگر نتواند از جایش بلند شود. چنین افرادی استاد این هستند که یک عالمه حرف بزنند اما در انتها هیچ حرفی نزنند!

7- بیشعورهای معترض

برای این دست از بیشعورها، جنبش های مدنی و تظاهرات صلح جویانه بهترین فضا برای نشان دادن اعتراضشان به هیچ چیز است! آن ها دوست دارند خودشان را فردی معترض و فعال اجتماعی جلوه دهند و با این کارشان اعتراض‎های هدفمند دیگران را به ورطه نابودی بکشانند. بیشعورهای معترض، در هر چیزی زیاده روی می کنند و تا زمانی که جایی را به آتش نکشند، شیشه های مکان های عمومی را پایین نیاورند و یکی دو نفر را کتک نزنند آرام نمی گیرند! چنین افرادی در صف اول هر نوع اعتراضی که فکرش را بکنید حاضر می شوند اما به درستی نمی دانند که چرا باید اعتراض کنند. همین موضوع باعث می شود که آن ها بدون توجه به شرایط جامعه، اسباب زحمت مردم عادی را فراهم کنند.

8- بیشعورهای افراطی

این دسته از بیشعورها با دست گذاشتن روی مسائل حساسی مانند دین و مذهب، سعی می کنند گونه ای تازه از زورگویی را به نمایش بگذارند. چنین افرادی از دین به نفع خودشان بهره برداری می کنند و اگر کسی ندایی برخواسته از مخالفت را سر دهد او را بی دین و حتی دشمن خدا به شمار می آورند. در حالی که نه دین و نه خدا در این ماجرا نقشی ندارند. در واقع، تمام کاسه کوزه ها زیر سر همان بیشعورهایی است که از همه چیز برای بالا کشیدن خودشان استفاده می کنند. از نظر این بیشعورها همه کسانی که مانند آن ها رفتار و فکر نمی کنند مستحق عمیق ترین آتش دوزخ هستند. آن ها به گونه ای برای دیگران سخنرانی می کنند که گویی خداوند وظیفه تقسیم کردن بهشت و جهنم را بر عهده آن ها گذاشته است.

9- بیشعورهای خوش بین

این نوع از انسان ها در نقطه مقابل بیشعورهای افراطی قرار می گیرند. آن ها این باور را ترویج می کنند که همه چیز عالی است و اگر نیست وقتی پول کلاس های موفقیت و شادکامی شان را بپردازیم همه چیز عالی می شود. چنین افرادی مانند قارچ، سر از سایت های موفقیت، پولسازی، انواع و اقسام یوگا، عشق درمانی، انرژی درمانی، مراقبه های درست و غلط، کلاس های آموزش شکل درست زندگی کردن – البته از نظر آن ها – و مواردی از این دست در می آورند. همه آن ها هم خودشان را استاد خطاب می کنند ولی فقط خدا می داند که چه کسی مدرک دکتری یا مهارت آن ها را تایید کرده است.

10- بیشعورهای اداری

بیشعورهای اداری همان افرادی هستند که به ارباب رجوع بینوا به چشم یک وسیله بازی نگاه می کنند و به جای حل کردن کارش او را بارها دور خودش می چرخانند. چنین افرادی از قدرت محدودی که نشستن پشت میز در اختیار آن ها قرار داده است برای چزاندن مردم نهایت استفاده را می کنند. اگر این بیشعورهای اداری از کسی خوششان بیاید یا ارباب رجوع شبیه دشمن خونی شان نباشد، کارش را راه می اندازند. اما اگر از مراجعه کننده خوششان نیاید یا او را به یاد کسی که از او نفرت دارند بیندازد، از تمام توان خود برای عقب انداختن کار او بهره می گیرند.

11- بیشعورهای مظلوم نما

این دسته از بیشعورها، همیشه در حال ناله و زاری هستند. اما دلیل این رفتارشان، بدبختی یا غرق شدن در مشکلات نیست. آن ها یاد گرفته اند که از این راه می توانند به تمام خواسته های خود برسند و دیگران را همچون برده به خدمت بگیرند. بیشعورهای مظلوم نما از کوچک ترین نسبت خود با دیگران برای نهایت سوءاستفاده از آن ها استفاده می کنند. اگر هم افراد مقابلشان در برابر این خواسته ها و مظلوم نمایی ها اندکی مقاومت از خودشان نشان دهند آن چنان بلوایی به پا می کنند که نگو و نپرس. ابزارهای مورد علاقه آن ها برای وارد کردن فشار روانی روی اطرافیانشان، نسبت فرزندی و حق اولاد، بیماری های کوچک و بزرگ، افسردگی و رنجش خاطر مزمن، غریب بودن و نداشتن دوست و آشنا، نالیدن بی وقفه و آه کشیدن بی امان هستند. آن ها از دیگران انتظار دارند که تمام کار و زندگی شان را کنار بگذارند و 24 ساعت شبانه روز از آن ها پرستاری کنند. در حالی که نه از نظر روحی و نه از نظر جسمی هیچ نیازی به این کار ندارند. این نوع از افراد، توانایی بسیار زیادی در دیوانه کردن افراد مورد نظرشان دارند و آن ها را مثل موم در دستشان نگه می دارند. بیشعورهای مظلوم نما، برای دیگران قانون تعیین می کنند و اگر فردی جرات تخطی از این قانون به سرش بزند به شیوه خودشان دمار از روزگارش درمی آورند و او را از کرده اش پیشمان می کنند.

12- بیشعورهای عشق شکایت

دادگاه ها سرشار از بیشعورهای گوناگون از هر شکل و رنگی هستند. بیشعورهای عشق شکایت، از هر فرصتی برای شکایت کردن علیه دیگران نهایت استفاده را می برند. برای آنها مهم نیست که شما واقعا آن کار خلاف قانون را انجام داده اید یا نه؟ آن ها فقط می خواهند شما را به دادگاه بکشانند و با زدن حرف های قلمبه سلمبه، روی اعصابتان رژه بروند. هر حرفی که به آنها بزنید این جمله را در پاسخ خواهید شنید: «با من بودی؟ می کشونمت به دادگاه!»

وقتی بیشعورها تاجر می شوندخلاصه کتاب بیشعوری

در حالت معمولی – که البته خیلی کم پیدا می شود – فرایند خرید و فروش کالا و خدمات بر مبنای ارائه یک ارزش و دریافت پول اجرا می شود. اما وقتی پای یک بیشعور به این ماجرا باز می شود، تمام معادله ها بر هم می ریزد. چون آن بیشعور که حالا قدرت را در دست گرفته و حرف اول را در شرکت یا سازمانش می زند اصلا به این چیزها توجه ندارد. تنها هدف او کله پا کردن بیشعورهای دیگر و گرفتن جای آن ها است. بیشعورهای تاجر، اعتقادی به بهینه کردن محصولات بی خاصیت یا ارزشمندتر کردن خدماتی که ارائه می دهند ندارند. از نظر آن ها همین که این محصولات و خدمات وجود دارند از سر مردم هم زیاد است.

آن ها اعتقادی به خلاقیت یا رعایت کردن قانون کپی رایت ندارند. به همین دلیل، اسم شرکت، طراحی رو جلد محصولات و حتی شعاری که روی جلد اجناسشان می نویسند را از شرکت دیگر – معمولا شرکت های خارجی بهتر از خودشان – کپی می کنند. بعد هم خودشان را به آب و آتش می زنند و در برابر اجرایی سازی قانون کپی رایت چه اشک ها که نمی ریزند و چه خودزنی ها که نمی کنند. بیشعورهای تاجر، کارمندانشان را با یک بشکن اخراج می کنند تا پسر عمو، دختر عمه یا فک و فامیل بیشعورتر از خودشان را استخدام کنند. وقتی این بیشعورهای تاجر سر از سازمان های بزرگ درمی آورند ادعاهایی می کنند که دود از سر آدم بلند می شود. مثلا می گویند قیرپاشی در بیابان های بکر و جزغاله کردن حیاط وحش آنجا، یکی از راه های حفظ آب های زیرزمینی است که باعث رشد گیاهان بیشتر در آن بیابان شنی می شود! وقتی هم که کارشناس های با تجربه که ریه هایشان پر از گچ و خاک کلاس های درس است و دیگر عینک ذره بینی هم جوابگوی چشمانشان نیست به آن ها می گویند که افکارشان اشتباه است، بیشعوری را به حد اعلا می رسانند و زیرآب آن استاد و امثال او را می زنند تا دیگر کسی جرات نکند در مقابل این حجم عظیم از بیشعوری آن ها قد علم کند.

چالش قرن! بیشعورهایی که معلم می شوند

معلمی شغلی بسیار ارزشمند است که جامعه را به سمت پیشرفت سوق می دهد. با این وجود در عصری که ما زندگی می کنیم و با وجود تلاش های بیشتری که برای کسب علم و دانش صورت می گیرد، بچه ها بی سوادتر از گذشته شده اند. دلیل این مشکل، بیشعورهایی هستند که اکنون در جایگاه یک معلم، حکمرانی می کنند. این بیشعورها با پایین کشیدن ارزش معلم و آموزش، بچه ها را از مدرسه و دانشگاه فراری می دهند. آن ها اسم زورگویی، حماقت و بازی های غیر قابل تحملی که بر سر بچه های بینوا درمی آورند را شیوه نوین آموزش گذاشته اند و سوار بر خر مرادشان روی آینده بچه ها جولان می دهند. در گذشته، وقتی یک بچه از دوره ابتدایی فارغ التحصیل می شد، دست کم می توانست بخواند و بنویسد. اما اکنون، بچه ای که از دوره اول مدرسه اش فارغ التحصیل می شود نه توانایی خواندن و نوشتن دارد و نه دیگر اعصابی برایش باقی مانده که بخواهد اینها را در ادامه دوران تحصیلش بیاموزد. بیشعورهای معلم نما، جای معلم های باشعور را گرفته اند. آن ها حتی در سازمان آموزش و پرورش هم رخنه کرده اند و کتاب های آموزشی بی سروته را برای تدریس تنظیم می کنند.

رسانه و بیشعورهای ماندگار

رسانه ها می توانند به طور مستقیم در ذهن مردم نفوذ کنند. متاسفانه این قدرت بزرگ به دست بیشعورها افتاده است. آن ها راست را دروغ جلوه می دهند، سفید را سیاه معرفی می کنند و یک محصول بی کیفیت را به عنوان داروی شفابخش قرن به خوردتان می دهند. البته آ ن ها بی طرف هستند. یعنی به هنگام مناظره های سیاسی، طرف هیچ حزب و نهادی را نمی گیرند – چون قبلا طرف یک نفر را گرفته اند – به هنگام مناسبات ملی سر از پا نمی شناسند – چون این مناسبت به نفع یک حزب خاص است – و در کل همه تلاششان را برای نشان دادن راه راست به مردم می کنند, چون راه راست مدنظرشان از کوچه آن ها می گذرد. آن ها به خودشان جایزه می دهند، از بیشعورهای اعظم قدردانی می کنند و خودشان را افرادی ماندگار و معروف در نظر می گیرند. در حالی که عصاره تمام کارهایشان تنها یک چیز است؛ منحرف کردن ذهن مردم و فروختن چیزهایی که ارزش یک ثانیه فکر کردن را هم ندارند.

چگونه بیشعوری خودمان را درمان کنیم؟

اولین و بزرگ ترین قدمی که باید برای درمان بیشعوری خودمان برداریم این است که بپذیریم بیشعور هستیم. تا زمانی که فکر کنیم «بیشعوری» نوعی توهین است نه بیماری، نمی توانیم راهی برای درمان خودمان بیابیم. معمولا افرادی که در شمار بیشعورهای بزرگ طبقه بندی می شوند تحصیلات عالی دارند و از همین موضوع به عنوان راهی برای نشان دادن باشعور بودن خودشان استفاده می کند. آن ها سواد را به شعور گره می زنند و تحصیلاتشان را به عنوان یک بیمه جلوگیری کننده از بیشعوری در نظر می گیرند. سواد و شعور هیچ ارتباطی به هم ندارند. وقتی کسی از این مرحله عبور کند و بپذیرد که در حق خودش و اطرافیانش بیشعوری را به حد اعلا رسانده است، وارد فاز بعدی درمانش یعنی ابراز ندامت می شود. در واقع، فردی که به خودش آمده است تعجب می کند که چطور این حجم عظیم از اشتباهات را به تنهایی مرتکب شده است. او می فهمد که خودش، کارش، عشقش، خانواده اش، شان اجتماعی اش و حتی تعریفی که از خودش دارد را نابود کرده است. بیشعور تحت درمانی که به این مرحله می رسد، اولین گام های بازگشت به ویژگی های انسانی را برمی دارد. او احساس می کند که می تواند از دیدن خوشحالی دیگران شاد شود، بدون چشم داشت یا حساب و کتاب به دیگران کمک کند و بپذیرد که فکر دیگران هم ارزشمند و قابل احترام است. این گام نهایی باید همیشه فعال باقی بماند. فردی که قبلا بیشعور بوده است باید دو یا چند برابر بیشتر از دیگران برای حفظ شعورش تلاش کند.

سخن اصلی «خاویر کرمنت» در کتاب «بیشعوری» چه بود؟خلاصه کتاب بیشعوری

نویسنده کتاب که بعد از یک هیاهو و شکست در کار و زندگی اش به دنبال ریشه اصلی ماجرا می گشت، دریافت که تمام این دردسرها به دلیل اعتیاد به بیشعوری رخ داده اند. او خودش را یک بیشعور سابق معرفی می کند و به تمام کسانی که کتابش را می خوانند پیشنهاد می دهد که یکبار، بدون تعصب یا خشم به آن موضوع فکر کنند. خاویر کرمنت، شغلش را به عنوان یک پزشک متخصص رها کرد، روانشناسی خواند و اکنون به عنوان مشاور، در حال درمان بیشعورهایی است که به او مراجعه می کنند.

نظر شما چیست؟

آیا این شجاعت را در خود می بینید که یک بار در مورد ابعاد شعور خود کنجکاوی کنید؟ اطرافیانتان چطور؟ آیا تاکنون از سوی یک بیشعور، آسیب دیده اید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب کسب درآمد فوری
معرفی و خلاصه کتاب کسب درآمد فوری اثر کریستوارد هوارد

کتاب کسب درآمد فوری

هر کسی با هر سن و سالی، دوست دارد در سریع ترین زمان ممکن به ثروت برسد. این ماجرا باعث شد تا افراد زیادی بدون حساب و کتاب، سرمایه های یک عمر خود را دو دستی تقدیم کلاهبرداران کنند یا آنکه با دستان خودشان آنها را به باد دهند. با این وجود، در دوره ای که ما زندگی می کنیم افراد زیادی هستند که توانستند خیلی زود به ثروتی که می خواستند برسند و به میلیونرها و میلیاردرهای زمان خودشان تبدیل شوند. پس این موضوع رویا نیست. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «کسب درآمد فوری» از «کریستوفر هوارد» می رویم و پای نکته های کاربردی و واقعی سریع ثروتمند شدن می نشینیم. اگر نمی خواهید داستان ثروتمند شدنتان تا زمان پیریتان طول بکشد، حتما تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

لطفا شکسته نفسی نکنید

ما عادت کرده ایم که خودمان و توانایی هایمان را کوچک و باز هم کوچک کنیم. فکر کردن به اینکه وضع زندگی مان از این بدتر شود برایمان ساده تر از نوشیدن یک لیوان آب خنک است اما اگر قرار باشد به خودمان در وضعیتی بهتر و فوق العاده تر فکر کنیم، جانمان به لبمان می رسد! تازه باید جواب ذهنمان را بدهیم که مدام زیر گوشمان می گوید: «تو را چه به این کارها! تو چه چیز عالی و خارق العاده ای داری که بخواهی آن را به گوش دیگران برسانی؟!» مشکل اینجا است که ما واقعا این چنین هستیم! تنها وجود ما روی زمین به اندازه کافی عجیب و معجزه وار است. ما روی یک سیاره معلق در جهانی پر از سوال و غرق در شگفتی زندگی می کنیم. زندگیمان به دوستی چند مولکول که آنها را «آب» می نامیم بستگی دارد و درون بدنمان هر لحظه با چیزی پر و خالی می شود که نمی توانیم آن را ببینیم! ما شگفت انگیز خلق شده ایم و در این موضوع، جای هیچ بحثی نیست.

چه چیزی ما را عقب نگه می دارد؟

سوال به جایی بود. چون حالا که ما شگفت انگیز خلق شده ایم، چرا دقیقا برعکس وجودمان قدم برمی داریم؟ چرا فکر می کنیم یاد گرفتن یک موضوع ساده برایمان غیر ممکن است؟ چرا از امتحان کردن یک کار تازه، رفتن به یک مکان عجیب و حتی بهتر فکر کردن راجع به خودمان دوری می کنیم؟ واژه ای سه حرفی، پاسخ این ماجرا را در خودش نگه داشته است و آن «ترس» است. خنده دارتر از همه اینکه ترس، اصلا وجود خارجی ندارد. شما نمی توانید ترس را دستگیر کرده و او را به حبس بیندازید، نمی توانید با او حرف بزنید، در چشمانش نگاه کنید یا او را به صرف یک فنجان چای دعوت کنید. چون ترس، چیزی نیست جز یک وضعیت ذهنی! شما ترس را می سازید و تنها کسی که می تواند ترس ها را نابود کند، خودتان هستید. شغلی به نام «ترس گیر» یا «ترس کُش» وجود خارجی ندارد. این شما هستید که باید همچون یک مبارز به شکار ترس هایتان بروید. تنها پس از این ماجرا است که می توانید به کسب درآمد فوری بپردازید.

برای کسب در آمد فوری باید لجباز باشید!

معمولا از ویژگی «لجباز بودن» به نیکی یاد نمی شود. هر بار که فردی در مقابل خواسته دیگران – چه درست و چه اشتباه – مقاومت می کند می گویند فلانی آدم لجبازی است! اما همین ویژگی به افراد ثروتمند کمک می کند تا راهی برای کسب درآمد فوری پیدا کنند و به جای ثروتمند شدن در زمان پیری که دیگر به جز وارثان به درد کسی نمی خورد، در جوانی از ثروتی که به دست آورده اند لذت ببرند. بدون شک، شما هم چنین آرزویی را در سر دارید. گذشته از این، شما چیز دیگری هم دارید که شاید به آن چندان توجه نکنید و آن خواسته قلبی تان است. لحظه ای فکر کنید. چه کاری در این دنیا وجود دارد که شما آن را از اعماق قلبتان دوست دارید؟ چه کاری است که همیشه دوست داشتید آن را انجام دهید اما به هزار و یک علت، هنوز موفق به انجامش نشده اید؟ مهم نیست چه کاری، مهم این است که شما آن را دوست دارید. اگر می خواهید همچون افراد ثروتمند از انجام کاری که دوستش دارید به کسب درآمد فوری بپردازید باید به لجبازترین آدم منطقه خودتان تبدیل شوید!

چه رابطه ای میان پولدار شدن و لجبازی وجود دارد؟

باید بگویم که این رابطه یک خط مستقیم گردن کلفت است! شما تنها زمانی می توانید کار مورد علاقه تان را به منبع درآمدتان تبدیل کنید که از خواسته تان در مقابل چالش ها، حرف و حدیث دیگران، حرف های منفی که ذهنتان به خوردتان می دهد و افرادی که فکر می کنند کارتان دیوانگی است محافظت کنید. می پرسید سخت است؟ البته که هست! نباید با یک مُشت حرف قشنگ که سختی کارهای بزرگ را زیر سوال می برند تلاش و زحمت ارزشمند خودتان را بی ارزش جلوه دهید. نکته مهم این است که با وجود سختی، شما می توانید از پس آن بربیایید و این بسیار ارزشمند است.

چگونه برای کسب درآمد از چیزی که دوستش داریم، لجباز باشیم؟

بهترین منبع شما برای یادگیری لجبازی، کودکان هستند! به بچه ای که یک بستنی می خواهد اما پدر یا مادرش اصلا خیال خریدن آن را برایش ندارند توجه کنید. او در آن لحظه و از میان تمام چیزهایی که در دنیا وجود دارند فقط یک چیز را می خواهد؛ یک بستنی! کودک ماجرای ما از هر حیله ای که به ذهنش می رسد برای رسیدن به خواسته خود استفاده می کند؛ پایش را به زمین می کوبد، اشک می ریزد، کف زمین می نشیند و حتی اگر بداند که کارگر می افتد به کشیدن جیغ های بنفش هم متوسل می شود! به من بگویید، برای کدام یک از خواسته های دوران بزرگسالی خود چنین عزم راسخی داشته اید؟ اجازه بدهید من به جای شما بگویم: «تقریبا هیچ کدام!» وگرنه الان به جای خواندن محتوایی در مورد کسب درآمد فوری در حال انجام یکی از همان لجبازی هایتان بودید. خبر خوب اینکه در این زمینه تا زمانی که نفس می کشید فرصت دارید. برای این کار باید کاری که دوست دارید را پیدا کنید و سپس با کمک لجبازی کردن به دنبال راه هایی برای کسب درآمد فوری از آن بگردید. هر بار که مشکلی سر راهتان سبز شد، با لجبازی آن را از میدان به دَر کنید!

پُلی که از معنویت به ثروت می رسدخلاصه کتاب کسب درآمد فوری

عده ای علاقه زیادی به انتخاب کردن دارند. آنها فکر می کنند که زندگی همچون ناظمی سرسخت بالای سرشان ایستاده و آنها را مجبور می کند که از میان چیزهای خوب، تنها یکی را انتخاب کنند. مثلا از میان معنوی بودن، ثروتمند بودن و دنبال کردن اهدافی که دوستش دارند فقط مجاز به انتخاب یک گزینه هستند. به این ترتیب، هیچ فرد معنوی نمی تواند به دنبال ثروت برود و هیچ فرد ثروتمندی نمی تواند معنوی باشد. گزینه های دیگری هم برای این ماجرا وجود دارند، مثلا فردی که به دنبال علاقه اش می رود نمی تواند ثروتمند باشد و در راه رسیدن به علاقه اش، معنویت و حتی کانون خانواده اش را به باد فنا می دهد! تمام این خط و نشان کشیدن ها و محدودیت ها چیزی جز مُشتی دروغ و توهم نیستند.

چرا اصرار دارم که شما می توانید هر دو بخش را داشته باشید؟

یادتان هست که گفتم شما فوق العاده خلق شده اید؟ پس چه دلیلی وجود دارد که یک موجود شگفت انگیز مثل شما نتواند به طور همزمان چند چیز را داشته باشد؟ نکته جالب تر اینجا است که داشتن هدف های والا – یعنی همان چیزهایی که به قلب و روحتان بستگی دارد – موتور انگیزه شما را برای رسیدن به ثروت و کسب درآمد فوری روشن می کند. چون پول به شما کمک می کند تا خیلی راحت تر به چیزهای مورد علاقه تان برسید و آن طور که دوست دارید به مردم جهان یاری برسانید. تازه اگر از پتانسیل های درونتان کمک بگیرید می توانید چیزی که دوستش دارید را به دروازه ورود ثروت به زندگی تان تبدیل کنید. واقعا چه چیزی بهتر از این؟

از خودتان سوال های درستی بپرسید

می خواهید یکی از ساده ترین راه ها برای کسب درآمد فوری را یاد بگیرید؟ این راه ساده که قدرت تغییر زندگی تان را در دلش پنهان کرده «پرسیدن سوال های جدید» است. کاری که بیشتر انسان های گرفتار در فقر یا بدهی انجام می دهند این است که مدام از خودشان سوال های اشتباه می پرسند، مثلا:

  • من کِی از دست این همه قرض و قوله راحت می شم؟
  • چه جوری این همه بدهی رو پرداخت کنم؟
  • چرا هیچ چیزی تو زندگی من سر جای خودش نیست؟
  • چرا این همه گرفتاری تو زندگی من وجود داره؟

اگر شما هم از این پرسش ها در ذهنتان دارید، باید بگویم که ماجرای درجا زدنتان در میان کوهی از گرفتاری ها تا ابد ادامه پیدا می کند مگر اینکه سوال هایتان را تغییر دهید؛ مثل بگویید:

  • از چه راهی می توانم بدهکاری های خودم را تسویه کنم؟
  • چه برنامه ای به من کمک می کند تا در کنار پرداخت بدهی هایم، راهی برای ثروتمند شدن باز کنم؟
  • چگونه می توانم به زندگی ام نظم بدهم؟
  • چطور می توانم چالش های زندگی ام را با موفقیت حل کنم؟
  • چگونه می توانم راهی برای ثروتمند شدن پیدا کنم و زندگی ام را تغییر دهم؟

پس در یک جمله، سوال هایتان را عوض کنید تا زندگی تان عوض شود!

شما به اندازه سطح تفکر ذهنی تان ثروتمند می شوید

به خود فعلی تان نگاه کنید. آیا کسی که اکنون هستید، همان شخصیتی است که 10 سال پیش دوست داشتید به او تبدیل شوید؟ آیا سطح درآمد کسی که اکنون هستید، به همان اندازه ای است که 10 سال پیش آرزوی آن را داشتید؟ اگر پاسختان به این پرسش ها مثبت است، پس شما استاد رشد کردن در زندگیتان هستید و دیگر نیازی نیست که ادامه این گفتار را بخوانید؛ اما اگر با کسی که تصور می کردید فاصله دارید یا اصلا در گذشته، تصویری از آینده خودتان نداشتید، حتما پیگیر ادامه این گفتگو باشید. چون به جرات می توانم بگویم که آینده 10 سال بعدتان به این واژه ها بستگی دارد. بیایید کارمان را با یک سوال شروع کنیم:

چرا به کسی که می خواستید یا آن درآمدی که آرزو می کردید نرسیدید؟

شاید اگر پاسخ دادن به این پرسش را بر عهده خودتان بگذارم، چنین چیزهایی را تحویلم دهید:

  • اوضاع اقتصادی خراب شد.
  • هیچ چیز اونطوری که من پیش بینی کرده بودم پیش نرفت.
  • شریکم کسب و کارمون رو به نابودی کشوند.
  • اصلا نفهمیدم کی این 10 سال گذشت! چون همش تو گرفتاری بودم!

اما خودم فقط یک جواب به این ماجرا می دهم: «چون شما کوچک فکر می کردید و البته هنوز هم می کنید!» کوچک فکر کردن در مسیر زندگی کسانی که به دنبال کسب درآمد فوری هستند، جایی ندارد. چون این ماجرا نوعی گُل به خودی محسوب می شود! انگار که با دستان خودتان، ثروت، قدرت، عشق و خوشبختی آینده تان را رد می کنید. بزرگ فکر کنید و باز هم بزرگ تر. اجازه بدهید رویاهایتان مجالی برای نمایش آینده شگفت انگیزی که می توانید داشته باشید را به شما نشان دهند.

به جای گنجشکک اَشی مَشی، یک عقاب طلایی باشیدخلاصه کتاب کسب درآمد فوری

گنجشک ها مدام از این شاخه به آن شاخه می پرند. اگر چند دقیقه به آنها خیره شوید، حتما سرسام می گیرید! چون انگار بدون اینکه هدفی داشته باشند مدام جایشان را عوض می کنند. گویی گنجشک ها به دنبال هیچ چیزی نیستند. حتی ممکن است ناغافل از روی شاخه ای که نشسته اند پر بکشند و بروند؛ اما ماجرای عقاب ها فرق می کند. آنها بیخود از اینجا به آنجا نمی روند. عقاب ها سر جای خودشان می مانند، یک هدف را زیر نظر می گیرند و با قدرت هر چه تمام تر به سمت آن خیز برمی دارند.

بسیاری از آدم ها با سودای کسب درآمد فوری به گنجشک تبدیل می شوند. آنها مدام از این کار به کار دیگری می روند، هدف مشخصی ندارند و تنها به فکر امتحان کردن راه های گوناگون هستند. در نقطه مقابل، کسانی قرار می گیرند که به معنای واقعی، ثروتمند هستند. آنها به جای دنبال کردن چندین هدف و نرسیدن به هیچ کدامشان، تنها روی یک هدف تمرکز کرده و برای رسیدن به آن راه های مختلف را امتحان می کنند. این تفاوت باعث می شود که آنها زودتر و راحت تر از بقیه به ثروت برسند.

روی هدف های بلند مدت، سرمایه گذاری کنید

شاید در ظاهر، داشتن هدف های بلند مدت و کسب درآمد فوری، با هم صَنَمی نداشته باشند اما در حقیقت، آنها به هم گره خورده اند. به پنج سال گذشته خودتان نگاه کنید. اگر اکنون می توانستید به پنج سال قبل در چنین روزی برگردید، چه کاری را متفاوت انجام می دادید؟ چه کاری را شروع نمی کردید؟ یا روی انجام چه کاری اصرار می ورزیدید؟ آینده و هدف های بلند مدت، بسیار نزدیک تر از چیزی هستند که به آنها فکر می کنید. از همین امروز برای دو، سه یا پنج سال آینده خودتان هدف گذاری کنید. سپس به زمان حال برگردید و تمام سعیتان را به کار بگیرید تا یک قدم به سمت اهدافتان بردارید. همین اندازه پیشرفت هم می تواند شما را به چیزهایی که سال ها است آرزویشان را دارید، برساند.

می خواهید سریع ثروتمند شوید؟ مسئولیت کارهایتان را برعهده بگیرید!

معمولا انسان ها میانه خوبی با مسئولیت پذیری ندارند. ما دوست داریم بی هوا تصمیم بگیریم اما هیچ خوش نداریم که مسئولیت همان تصمیم ها را به دوش بکشیم. دلمان می خواهد فرد دیگری، گروه یا سازمانی بسیار بزرگ تر یا کوچکتر از خودمان را گیر بیاوریم تا کاسه کوزه ها را بر سرش بشکنیم. ادامه دادن به این روش، نه تنها اعتبار نام ما را زیر سوال می برد بلکه تمام مسیرهای کسب درآمد فوری را به رویمان می بندد و ثروت را فرسنگ ها از ما دور می کند.

مسئولیت پذیری کار ساده ای نیست؛ اما اگر این کار را یاد بگیرید و غرور بیجای خودتان را کنار بگذارید، سِیلی خروشان از انسان های ارزشمند، موقعیت های بی مانند و ثروتی که آرزویش را دارید به سمتتان جاری می شود.

بهانه آوردن شما را از موفقیت دور می کند

بسیاری از ما گاهی حتی بدون اینکه بدانیم، در نقش یک قربانی فرو می رویم. چون یاد گرفته ایم که این موضوع در بسیاری از موارد، انگشت اتهام را از سوی عملکرد ضعیف ما برمی دارد و آن را به سمت ماجرایی فراتر از ما نشانه می رود. همین عادت رفتاری، مثل یک سد، جلوی رسیدن به موفقیت را می گیرد. اگر مدام بهانه بیاوریم و با نتیجه کارهایمان روبه رو نشویم، هیچ وقت به فکر اصلاح قدم هایمان یا عوض کردن روند تصمیم گیریمان نمی افتیم. بهانه آوردن، باتلاقی است که آینده ما را در خودش غرق می کند! پس با سرعت هر چه تمام تر از آن فاصله بگیرید. به جای اینکه بهانه بیاورید یا پای این و آن را وسط بکشید، محکم سر جایتان بایستید و اشتباه یا کم کاری خودتان را بپذیرید. برای این کار باید نهایت شجاعت خودتان را جمع کنید؛ شاید سخت باشد، شاید اذیت شوید و حتی غرورتان خدشه دار شود اما در عوض، بزرگ می شوید، یاد می گیرید و در گام های بعدی زندگی تان با صبر، حوصله و هوشمندی بیشتری تصمیم گیری می کنید.

وقتی اوضاع سخت می شود، محکم سر جایتان بایستیدخلاصه کتاب کسب درآمد فوری

شجاع بودن کار سختی است. چون باید با وجود ترس هایی که داریم، اقدام کنیم؛ اما این کاری است که ما را به سمت کسب درآمد فوری سوق می دهد. بنابراین، اگر موانعی که از دور به سمتتان خیز برداشته اند آن قدر ترسناک هستند که دلتان می خواهد همه چیز را رها کرده و با سرعت هرچه تمام تر فرار کنید، مثل میخی که در چوب فرو می رود یا درختی کهنسال که در دل زمین ریشه دوانده است، لجوجانه سر جای خودتان بایستید. اگر پا به فرار بگذارید، شاید در آن لحظه خاص از دست مشکلاتتان خلاص شوید اما آنها به دنبالتان می آیند و در بخش های دیگر زندگی تان کمین می کنند. پس بهترین کار آن است که در همین مسیر، تکلیفتان را با آنها روشن کنید. یاد بگیرید که وقتی خسته می شوید، استراحت کنید نه اینکه همه چیز را به حال خودش وا بگذارید. هیچ کس شجاع به دنیا نمی آید. شجاعت، یک وضعیت ذهنی است که در اثر تمرین کردن حاصل می شود. بدون شک، شما هم می توانید شجاع باشید.

مانع ها همیشه هم بد نیستند

یکی از کارهایی که می تواند شما را به سمت کسب درآمد فوری سوق دهد، داشتن نگاهی متفاوت به مانع ها است. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنم. خودتان را در یک میدان مین تصور کنید. این امکان وجود دارد که با برداشتن یک قدم اشتباه به پودر تبدیل شوید. بنابراین، نهایت تلاشتان را می کنید تا قدم هایتان حساب شده باشند. در این بین، تعدادی مانع بر سر راهتان سبز می شوند. شما از سر ناچاری به دنبال راه حلی می گردید تا این مانع ها را دور بزنید. وقتی به آن سوی مانع ها می رسید می بینید که مین هایی بسیار بزرگتر و وحشتناک تر پشت این مانع ها بوده اند. در واقع، شما به وسیله این مانع ها به سمت مسیری امن تغییر مسیر دادید. کارآفرین های بسیاری بودند که فقط به علت وجود مانع ها مجبور به انتخاب مسیری شدند که آنها را به موفقیت های بسیار بزرگی رساندند. گاهی خدمتی که یک مانع به شما می کند با هیچ مسیر همواری قابل مقایسه نیست. به همین دلیل است که باید همیشه خوش بینی خودتان را با چنگ و دندان حفظ کنید و پیوسته به دنبال راه حل های گوناگون باشید.

چرا نباید از روش کاری افراد موفق کپی برداری کنید؟

بیشتر کسانی که به دنبال کسب درآمد فوری هستند با ذوق و شوق، روش کار افراد موفق را بررسی می کنند، سازوکارها را بیرون می کشند و به دنبال اجرای مو به موی آنها می روند. این روش، کاملا اشتباه است. چون روش دیگران در انجام کارهایشان به درد وضع و حال شما نمی خورد. در واقع، یکی از دلیل هایی که حساب افراد موفق را از دیگران سوا می کند، شیوه شخصی سازی شده آنها در انجام کارهایشان است. بهترین پیشنهادی که می توانم به شما بکنم این است که زندگی افراد موفق در زمینه کاری خودتان را مطالعه کنید، روش آنها را استخراج کرده و سپس از آن روش ها به عنوان یک الگوی خام برای زندگی و کار خودتان استفاده کنید. به این ترتیب می توانید با ساخت روش ویژه خودتان به موفقیتی که تنها از آن شما است برسید.

برای کسب درآمد فوری به نگاهی گسترده تر نیاز دارید

زمینه کاری شما چیست؟ در چه صنعتی فعالیت می کنید؟ آیا کسب و کار شما تمام نیازهای مشتریانتان را پوشش می دهد یا آنکه آنها برای دریافت خدمات تکمیل کننده، راهی شرکت های دیگر می شوند؟ کسب درآمد فوری همیشه امکان پذیر است البته به شرطی که شما چشمتان را به روی فرصت های ثروتمند شدن پیرامونتان باز کنید. اگر مشتریتان به خدمتی نیاز دارد که شما می توانید آن را پوشش دهید، چرا این کار را نکنید؟ حتما لازم نیست که خودتان یک شرکت جانبی برای این کار تاسیس کنید. بلکه می توانید با شرکت های دیگر در این زمینه همکاری کنید و در کنار هم ثروتی بیشتر را به وجود بیاورید.

با یک راه ساده برای حل کردن مشکلات آشنا شوید

هر کدام از ما روش های خاصی برای روبه رو شدن با چالش های زندگی مان داریم. برخی از این روش ها بسیار کارآمد هستند و برخی دیگر فقط گاهی خوب جواب می دهند. در این بخش به شما روشی را آموزش می دهم که در عین سادگی می تواند بسیار هم اثرگذار باشد. برای انجام این کار، به یک قلم و کاغذ و کمی زمان برای فکر کردن نیاز دارید. آماده اید؟

  • مشکل، خواسته یا هدفتان را در قالب یک سوال در بالای برگه بنویسید؛ مثلا بیایید تصور کنیم که هدف شما رسیدن به درآمد ماهیانه 150 میلیون تومان است. با این حساب باید هدف خود را به این شکل بنویسید: «چطور راهی پیدا کنم که بتوانم به سرعت و راحت، درآمدم را به مبلغ 150 میلیون تومان در ماه افزایش دهم؟»
  • حالا باید ذهنتان را آزاد بگذارید تا هر جوابی که گیر می آورد را به شما تحویل دهد. این ماجرا چیزی شبیه به نوعی فعالیت آزاد است. هیچ جوابی را رد نکنید. حتی اگر خیلی احمقانه یا خنده دار به نظر می رسد همه را بنویسید. در این هنگام کیفیت پاسخ ها اصلا مهم نیستند. نکته مهم، آزاد گذاشتن ذهنتان برای ترکیب کردن پاسخ های مختلف است. نکته کلیدی دیگر این است که باید تعداد این پاسخ ها را به 20 عدد برسانید. نه حتی یک عدد کمتر!
  • در گام سوم، باید نگاهی خریدارانه به راه حل هایتان بیندازید و از میان آنها بهترین راه حل را انتخاب کرده، دور آن خط بکشید و با تمام جدیتی که دارید به سراغ عملی کردن آن بروید.

راز صد میلیارد دلاری برای کسب درآمد فوری!

لطفا به چیزهای سخت و پیچیده فکر نکنید. پول درآوردن از شکافتن هسته اتم بسیار ساده تر است. «وارن بافت» هم این موضوع را تایید می کند. راز صد میلیارد دلاری برای سریع ثروتمند شدن، چیزی نیست جز «خلق ارزش برای مردم». تمام کسب و کارهای بزرگ، تمام شرکت های غول آسا و هر منبع درآمدی که فکرش را بکنید به این عبارت بستگی دارند: «خلق ارزش». حالا کمی فکر کنید. کسب و کار شما چه ارزشی را برای مردم خلق می کند؟ آیا مشتریانتان هم محصولات یا خدمات شما را ارزشمند می پندارند یا فقط خودتان این طور فکر می کنید؟ این پرسش بسیار بزرگی است. چون شما به اندازه بزرگی و کیفیت ارزشی که برای مردم خلق می کنید ثروتمند می شوید. با این حساب باید در هر گام از خودتان بپرسید: «کسب و کار من در حال خلق چه ارزشی برای مردم است و این ارزشمندی چقدر می ارزد؟»

پیام اصلی «کریستوفر هوارد» در کتاب «کسب درآمد فوری» چه بود؟

هوارد، نویسنده و سخنرانی جهانی است که توانست خودش را از میان فقر و بدهی چند هزار دلاری به فردی ثروتمند و کارآفرینی موفق تبدیل کند. او دور دنیا را سفر می کند و نکته های ناب ثروتمند شدن را به افرادی که خواهان آن هستند آموزش می دهد. هوارد در این کتاب، چکیده ای از ارزشمندترین نکات برای سریع ثروتمند شدن را کنار هم قرار داد تا افرادی که فرصتی برای شرکت در سخنرانی هایش پیدا نمی کنند هم بتوانند با کمک این پندهای از آب گذشته، تکانی اساسی به زندگی شان بدهند.

نظر شما چیست؟

آیا باور دارید که ماجرای کسب درآمد فوری، واقعی است و می توان قبل از کهنسالی به ثروت رسید؟ لطفا نظرتان را برایمان بنویسید.

ادامه مطلب
واژه نامه بلاک چین
معرفی و خلاصه کتاب واژه نامه بلاک چین

واژه نامه بلاک چین

گاهی واژه ها به جز معنای ظاهری خود، مفهومی پیچیده تر را در دلشان پنهان می کنند. در این هنگام برای درک واقعی آن واژه نباید فقط به همنشینی حروف الفبای آن کلمه نگاه کرد، بلکه باید به بستری که در آن قرار می گیرد، چشم دوخت. دنیای پر از پیچیدگی بلاک چین و ارزهای دیجیتال هم از این واژه ها و عبارت های تخصصی پُر شده است. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «واژه نامه بلاک چین» از «متیو کینیوا» و «کریستوف دبونیوییل» می رویم و نگاهی به تعریف آنها از واژه های استفاده شده در بلاک چین می اندازیم. با ما همراه باشید.

1- حمله 51 درصدی

در اولین بخش از واژه نامه بلاک چین به سراغ اصطلاحی می رویم که از نوعی حمله سایبری خبر می دهد. هکرها در حمله 51% «51% Attack» به بلاکچین بیت کوین حمله می کنند و با ایجاد نودهایی ساختگی، تقریبا نیمی از قدرت محاسباتی شبکه را می ربایند. این حمله می تواند با دستکاری تراکنش ها، باعث دو بار خرج کردن یک کوین شود و به این ترتیب، اعتبار بلاکچینی که مورد حمله قرار گرفته است زیر سوال می رود.

2- رمزنگاری نامتقارن

هر کسی که به سراغ فضای بلاکچین می رود صاحب دو کلید می شود. یکی از آنها «کلید عمومی» (Public-key) و دیگری «کلید خصوصی» (Private Key) هستند. کلید عمومی، چیزی است که می توانید آن را در اختیار تمام مردم جهان قرار دهید بدون اینکه از بابت سرقت بیت کوین هایتان نگران شوید؛ اما کلید خصوصی، چیزی است که اگر به دست کسی جز خودتان بیفتد، باید فاتحه بیت کوین هایتان یا هر ارز دیجیتالی دیگری که دارید را بخوانید! این کلیدها می توانند پیام های مختلف را رمزنگاری کنند و آن را از دسترس هکرها یا کسانی که به دنبال مشاهده اطلاعات دیگران هستند، دور نگه دارند.

3- بلاک چین

بلاک چین، یک دفتر کل جهانی است که داده های تراکنش ها درون آن ثبت می شود. تراکنش ها در این دفتر به صورت چندین و چند زنجیره به هم متصل می شوند. هر زنجیره که «بلاک» نامیده می شود، علاوه بر داده های تراکنش خودش، داده های تراکنش قبلی را هم دارد. این کار جلوی دستکاری و حمله هکرها را می گیرد. زیرا با حمله به یک بلاک، آنها باید تک تک بلاک های قبلی را هم دستکاری کنند! هر داده ای که در دفتر کل بلاکچین ثبت می شود، تا ابد، غیرقابل تغییر است و نمی توان به هیچ طریقی آن را حذف کرد.

4- تحمل خطای بیزانس

در واژه نامه بلاک چین، چیزهای جالب زیادی یافت می شوند که گاهی با ماجراهای تاریخی در هم آمیخته اند. یکی از این اصطلاح های جالب و کمی تاریخی «تحمل خطای بیزانس» (Byzantine fault) نامیده می شود. داستان این عبارت به مشکلی که ژنرال های دوره بیزانس با آن روبه رو بودند برمی گردد. در یکی از نبردهای آن دوره، چند ژنرال با ارتش های خود می خواستند به یک شهر حمله کنند. رمز موفقیت در اشغال آن شهر به توافق رسیدن تمام ژنرال ها با هم بود، اما آنها نمی توانستند این کار را انجام دهند چون تنها راه برای برقراری ارتباط، پیام هایی بود که شاید در طول مسیر دستکاری می شدند! گاهی در بلاکچین هم این اتفاق می افتد. به این ترتیب که کاربران نمی توانند به گره ها اعتماد کنند و بر سر آنها به توافق برسند. به این ماجرا، خطای بیزانس و به آستانه تحمل آن «تحمل خطای بیزانس» می گویند.

5- الگوریتم اجماعواژه نامه بلاک چین

بلاک چین ، روشی جدید برای ثبت اطلاعات است. اگر قرار باشد داده جدیدی در زنجیره به ثبت برسد، باید چند کامپیوتر متصل به شبکه، آن را تایید کنند. این اجماع بر سر تاریخ یک واحد به شبکه اعتبار می دهد و مشخص می کند که هر کسی مالک چه چیزی است.

6- دارایی رمزنگاری شده

یکی دیگر از اصطلاح هایی که در واژه نامه بلاک چین به کارمان می آید «دارایی رمزنگاری شده» است. این دارایی ها، همان ارزهای دیجیتالی هستند که با اسم و رسم های مختلف در بلاکچین قرار دارند؛ مثلا «بیت کوین»، «اتریوم»، «لایت کوین»، «ریپل» و … نمونه هایی از دارایی های رمزنگاری شده به شمار می روند.

7- رمزنگاری

«Cryptography» یا همان رمزنگاری، دانشی است که با استفاده از روش های پیچیده ریاضی راهی برای حفاظت از اطلاعات کاربران پیدا می کند. در این دانش که قدمتش به صدها سال قبل برمی گردد، اطلاعات مختلف به صورت عدد و الفبا به نمایش در می آید. تنها کسی که کلید این رمزها را داشته باشد می تواند از پیام پنهان در آنها با خبر شود.

8- سایفرپانک

یک مکتب فکری است که قدمت آن به زمان گسترش کامپیوترها در میان مردم باز می گردد. اعضای این مکتب فکری از نظارت اطلاعات توسط دولت ها بیزار هستند. آنها به آزادی، انتشار اطلاعات بدون محدودیت و احترام به حریم خصوصی تک تک کاربران اهمیت فراوانی می دهند. بلاک چین به دلیل غیر متمرکز و همتا به همتا بودن با استقبال زیادی از سوی سایفرپانک ها روبه رو شد.

9- غیرمتمرکز

غیرمتمرکز بودن ارزهای دیجیتال به این معنا است که بانک ها یا هر مجموعه و موسسه دیگری نمی توانند در ساختار بلاک چین و معامله ارزهای دیجیتال، هیچ دخالتی داشته باشند. این سازوکار به گونه ای طراحی شده است که بدون حضور آنها خیلی خوب کارش را انجام می دهد.

10- برنامه غیر متمرکز

در ادامه گشت و گذارمان درون واژه نامه بلاکچین به عبارت «برنامه غیر متمرکز» یا (Decentralized Application) می رسیم. هر «dApp» برنامه ای است که به وسیله چندین قرارداد هوشمند بر بستر بلاکچین پیاده سازی و اجرا می شود. این برنامه ها به صورت متن باز قرار می گیرند و هر کسی می تواند برای بهتر شدن آنها وارد عمل شود.

11- سازمان غیرمتمرکز خودگردان

این سازمان ها، مجموعه هایی مستقل و غیرمتمرکز هستند که سازوکار عمل آنها در چندین قرارداد هوشمند در بلاکچین تعریف شده است.

12- امضای دیجیتالیواژه نامه بلاک چین

هر فردی می تواند و گاهی باید یک امضای دیجیتالی داشته باشد. امضاهای دیجیتالی که به صورت کدهای هَش هستند و با استفاده از کلید خصوصی هر فرد ساخته می شوند این اطمینان را به وجود می آورند که اطلاعات بدون دستکاری به مقصد مورد نظر برسند. وقتی چنین پیامی به شما می رسد می توانید آن را با استفاده از کلید عمومی رمزگشایی کرده و از درستی اطلاعاتی که به دستتان رسیده است مطمئن شوید.

13- حذف واسطه

در فناوری بلاک چین، واسطه ها به آن معنا که در دنیای فیزیکی وجود دارند معنا ندارند. واسطه های بلاکچین به صورت خودکار کار خودشان را انجام می دهند. از میان رفتن واسطه ها در بلاکچین به معنی کاهش ریسک و به دنبال آن کاهش هزینه است. از طرفی، هویت کاربران مخفی می ماند و کسی قادر به پیگیری تراکنش ها نخواهد بود.

14- مسئله دو بار خرج کردن

«دو بار خرج کردن» که در واژه نامه بلاک چین (Double Spending) هم خوانده می شود، نوعی سوءاستفاده از دارایی دیجیتالی به شمار می رود. در این وضعیت، فرد می تواند یک سکه را دو بار خرج کند؛ مثلا شما می توانید یک عدد بیت کوین خود را به دو نفر بفروشید. با وجود آنکه بلاکچین با روند اثبات کار در مقابل این نوع کلاهبرداری ایستاده اما با این وجود بارها چنین اتفاقی افتاده است.

15- اتریوم

نوعی ارز دیجیتالی است که کاربردهای آن بسیار فراتر از بیت کوین است. در واقع، اتریوم یک پلتفرم آزاد بر پایه بلاکچین است که به توسعه دهندگان اجازه می دهد تا برنامه های غیرمتمرکز خودشان را در بستر آن پیاده سازی کنند. بلاکچین اتریوم در سال 2013 به وجود آمد.

16- فورک

آزاد بودن بلاکچین و حذف واسطه ها به معنی بی قانونی آن نیست. برعکس، در بلاکچین، قوانین حرف اول را می زنند. با این تفاوت که تمام قانون ها و تغییراتی که در بستر بلاکچین صورت می گیرند به رای گذاشته می شوند و بر اساس توافق جمعی به تصویب می رسند. ایجاد فورک باعث بهبود ساختار بلاکچین، از بین بردن مشکلات احتمالی و به کار بستن قوانین کاربردی تر می شود.

17- هَش

در واژه نامه بلاک چین، «هَش» یک تابع است. این تابع، مثل یک دستگاه تبدیل کننده رفتار می کند. به این ترتیب که اگر به آن داده ای تشکیل شده از عددها و الفبا بدهید آن را به نوعی رمز غیرقابل تشخیص تبدیل می کند. استفاده کردن از توابع هش، باعث افزایش امنیت داده ها، پسوردها و اطلاعات می شود. هش و هشینگ، پایه های فناوری بلاکچین را تشکیل می دهند.

18- هایپر لجر

(Hyper Ledger) پروژه ای متن باز است که توسط بنیاد «لینوکس» با هدف توسعه، استانداردسازی و پاسخ دادن به نیازهای پیش بینی نشده در بلاکچین آغاز شد. در هایپر لجر خبری از ارز دیجیتال نیست اما وجود بلاکچین با این پروژه گره خورده است و نمی توان آنها را از هم تفکیک کرد. اعضای هایپر لجر را جمعی از نخبگان مالی، برنامه نویسی، بانکداری، اینترنت اشیا و … تشکیل داده اند که تعدادشان تنها کمی بیش از 100 نفر است.

19- غیر قابل ویرایش

یکی از چیزهایی که به بلاکچین اعتبار می دهد، غیر قابل ویرایش بودن اطلاعات آن است. اگر این قابلیت وجود نداشت، هر کسی می توانست تمام اطلاعات تراکنش ها را به دلخواه خود تغییر دهد. البته بلاکچین فقط به غیر قابل ویرایش بودن اطلاعات ثبت شده بسنده نکرده است. چون حتی آن اطلاعات هم باید از طریق کامپیوترها تایید شوند. اگر قرار باشد چیزی در دفتر کل، تغییر کند باید دفتر کل هر نود از ابتدا عوض شود.

20- عرضه اولیه رمز ارز

به آن «عرضه اولیه سکه» یا «ICO» هم می گویند. این اصطلاح به اولین زمانی اشاره دارد که یک ارز دیجیتال برای اولین بار در دسترس عموم قرار می گیرد تا همه بتوانند آن را معامله کنند. با وجود جذابیت های بالایی که عرضه های اولیه دارند، اما به دلیل بالا بودن ریسک و احتمال بسیار زیاد کلاهبرداری، باید محتاطانه برای خرید سکه های جدید اقدام کرد.

21- اینترنت مقدار

«Internet of value» یا «اینترنت ارزش» که با علامت اختصاری (IoV) نمایش داده می شود، مفهومی است که به درجه ای از اینترنت اشاره دارد که در آن ارزش ها به آسانی، ارزان و به شکلی قابل اطمینان به همان صورت که اکنون داده ها منتقل می شوند، انتقال پیدا کنند. فناوری بلاکچین با آسان تر کردن دسترسی به زیرساخت های انتقال ارزش از این چشم انداز پشتیبانی می کند.

22- تعامل پذیری

در واژه نامه بلاک چین به عبارت «Blockchain Interoperability» می رسیم که به آن «تعامل پذیری» هم می گویند. ویژگی تعامل پذیری به بلاکچین های گوناگون این امکان را می دهد که بتوانند با هم ارتباط برقرار کنند. به این ترتیب، بلاکچین های مختلف می توانند منابع و حتی قدرت پردازش خود را با هم به اشتراک بگذارند و در زمان و سرعت، صرفه جویی کنند.

23- کلیدواژه نامه بلاک چین

اصطلاحی است که در دنیای رمزنگاری به فراوانی از آن استفاده می شود. کلیدها به دو دسته «عمومی» و «خصوصی» تقسیم می شوند که پیام های مهمی را در خود نگه می دارند. به اشتراک گذاشتن کلید عمومی هیچ اشکالی ندارد اما اگر کلید خصوصی یک کاربر به دست دیگران بیفتد، تمام دارایی دیجیتالی او به یغما می رود. بدتر آنکه به دلیل ناشناس بودن هویت افراد در دنیای ارزهای دیجیتال، هیچ راهی برای پیگیری و به دام انداختن کلاهبرداران وجود ندارد.

24- ماینینگ

به فرایند استفاده از قدرت محاسباتی یک کامپیوتر برای معتبر سازی تراکنش دیگران و سپس افزودن آن به لیستی بلند و عمومی به نام بلاکچین «Mining» می گویند. در کنار مفهوم ماینینگ، «ماینر» هم قرار دارد. ماینرها اشخاص حقیقی یا حقوقی هستند که کامپیوترهای خود را برای حل مسئله های پیچیده به شبکه متصل می کنند.

25- نود (Node)

در واژه نامه بلاکچین به هر کامپیوتری که به شبکه بلاکچین متصل است، نود یا گره گفته می شود.

26- توکن غیر قابل تعویض

«Non Fungible Token» یا «توکن غیر قابل تعویض» که به اختصار آن را «NFT» صدا می زنند نوعی ارز دیجیتال است. ارزهای غیر قابل تعویض، دارایی هایی هستند که به طور مشخص یک مالک قابل شناسایی دارند. به همین دلیل هیچ فرد دیگری نمی تواند صاحب ارزش مادی و معنوی این توکن ها شود؛ مثلا یک قطعه موسیقی، یک کتاب، یک محصول تولید شده منحصر به فرد یا حتی یک اختراع در شمار توکن های غیر قابل تعویض قرار می گیرند.

27- متن باز

یکی از اصطلاح های آشنا در واژه نامه بلاک چین، عبارت «Open source» یا «متن باز» است. متن بازها، کدهایی هستند که با هدف بهینه شدن، ارتقا و برطرف شدن اشکال های پنهان آنها در دسترس همه افراد قرار می گیرند.

28- اوراکل

«Oracle» یک پایگاه داده است که اطلاعات در آن ذخیره و نگهداری می شوند. اوراکل ها ساختاری بسیار قدرتمند و کاربردی دارند. در بلاکچین از آنها به عنوان نوعی واسطه استفاده می شود. اوراکل ها وظیفه دارند تا اطلاعات درست و ایمن را از فضای واقعی برای قراردادهای هوشمند بلاکچین به دست بیاورند. گفته می شود که هر چه تعداد بلاکچین ها و نیاز به آنها بیشتر شود، اوراکل ها هم قدرتمندتر می شوند.

29- شبکه همتا به همتا

«Peer-to-Peer Network» اصطلاحی است که واژه نامه بلاکچین آن را این گونه تعریف می کند: «تعدادی از کامپیوترهای هم قدرت که اطلاعات را با هم ذخیره کرده و به اشتراک می گذارند.»

30- بلاکچین خصوصی

بلاکچین های خصوصی، یک بلاکچین مجوزدار است. این بدان معنا است که فقط افراد خاصی آن هم با یک دعوتنامه از سوی اعضای تصمیم گیرنده آن بلاکچین می توانند وارد شبکه شوند. در بلاکچین های خصوصی، تمام افراد شناسایی می شوند و مسئله احراز هویت بسیار جدی می گردد.

31- اثبات اعتبار

عبارت «Proof of Authority» که به اختصار آن را (PoA) صدا می زنند یک الگوریتم اجماع است که بر مبنای اعتبار کار می کند و به دنبال راه حل هایی منطقی برای حل کردن مشکلات بلاکچین ها می گردد. البته تمرکز بیشتر این الگوریتم روی بلاکچین های خصوصی است. چون شرکت ها را قادر می سازد تا از حریم خصوصی خودشان محافظت کنند.

32- اثبات سهام

عبارت بعدی که در واژه نامه بلاک چین با آن برخورد می کنیم، «Proof Of Stake» یا «اثبات سهام» است. اثبات سهام هم نوعی متفاوت از الگوریتم اجماع به حساب می آید که در آن ماینرها به جای استفاده از انرژی – یعنی همان برق – از سپرده اعتبارسنج ها برای تایید بلاک یا سهام موجود استفاده می کنند.

33- اثبات کار

«Proof of work» یا «اثبات کار» سیستمی برای اندازه گیری و تایید تراکنش های انجام شده در بلاکچین است. نام دیگر فرایند اثبات کار، «استخراج» یا همان «ماینینگ» است.

34- نام مستعار

در بلاکچین ها هویت افراد به صورت محرمانه باقی می ماند به همین دلیل به جای استفاده از نام و اطلاعات هویتی از یک نام غیرواقعی یا مستعار استفاده می کنند. البته همیشه نمی توان این محرمانگی را حفظ کرد چون گاهی به هنگام معامله باید هویت فرد خریدار و فروشنده برای دو طرف روشن باشد.

35- بلاکچین عمومی

واژه نامه بلاک چین

بلاکچین عمومی، نوعی بلاکچین است که مجوزی ندارد. همه مردم می توانند در این بلاکچین بدون نیاز به احراز هویت یا درگیر شدن با مسائلی که هویت آنها را نشانه می روند، به نوشتن و خواندن اطلاعات مختلف در بستر بلاکچین بپردازند؛ مثلا بیت کوین یک بلاکچین عمومی است که هر کسی می تواند در آن شرکت کند. بلاکچین های عمومی، بسیار ایمن هستند چون اطلاعات پس از تایید شدن از سوی دیگران به شکلی غیر قابل تغییر در می آیند.

36- مقیاس پذیری

در واژه نامه بلاک چین، مقیاس پذیری این گونه معنی می شود: «نهایت قدرت عملیاتی یک شبکه با بیشترین تعداد کاربران.» اکنون نهایت قدرت عملیاتی بلاک چین بیت کوین هفت تراکنش در ثانیه است.

37- زنجیره جانبی

«Side chain»، بخشی جدا از بلاک چین است که می تواند با یک ارتباط دو طرفه، حجم قابل توجهی از دارایی ها را میان خودش و بلاکچین جابه جا کند.

38- قرارداد هوشمند

پروتکل هایی هستند که می توانند تراکنش های معتبر را بدون نیاز به واسطه ها انجام دهند. این قراردادها قابلیت پیگیری دارند اما غیرقابل برگشت هستند. گذشته از این برای اجرای آنها به حضور هیچ کس نیازی نیست و می توانند به صورت خودکار اجرا شوند. به همین دلیل، امنیت بیشتری دارند، هزینه عملیات در آنها پایین است و خبری از خطاهای انسانی در آنها وجود ندارد. مهم ترین اشکال قراردادهای هوشمند، هزینه بالای نوشتن آنها توسط برنامه نویسان است.

39- توکن

توکن، نوعی ارز دیجیتال است که بلاکچین مستقلی ندارد و از بلاکچین ارزهای دیجیتال دیگر استفاده می کند. در نقطه مقابل توکن، «کوین» قرار دارد؛ یعنی همان ارزهای دیجیتالی که بلاکچین مستقل خودشان را دارند.

40- توکنی

فرایندی است که در آن، دارایی های فیزیکی شما به دارایی های دیجیتالی تبدیل می شوند. شما برای این کار به یک پلتفرم – مثلا اتریوم – یک قالب قرارداد هوشمند، یک ویرایشگر متن و یک آدرس کیف پول – در اینجا همان کیف پول اتریوم – نیاز دارید.

41- تراکنش

در ساده ترین حالت، واژه نامه بلاکچین، تراکنش ها را این گونه تعریف می کند: «تبادل دارایی های دیجیتالی از یک کامپیوتر – نود – به کامپیوتر دیگر یا یک قرارداد هوشمند، تراکنش نامیده می شود.»

42- کیف پول

کیف پول ارزهای دیجیتال، عبارت دیگری است که در واژه نامه بلاکچین جای می گیرد. شما برای نگهداری از دارایی های دیجیتالی خودتان به یک کیف پول سخت افزاری یا نرم افزاری نیاز دارید که به آن «Cryptocurrency wallet» هم می گویند.

43- اثبات دانایی صفر

اگر یکی از طرفین اثبات کار بتواند موضوعی را بدون دادن اطلاعات اضافی به اثبات کننده دیگری ثابت کند، از روش اثبات دانش صفر یا «Zero Knowledge Proof» استفاده کرده است.

هدف اصلی نویسندگان کتاب واژه نامه بلاکچین چه بود؟

واژه نامه بلاک چین

دنیای بلاکچین و ارزهای دیجیتال همراه با خودشان واژه های بسیاری را وارد لغتنامه ذهنی مردم کردند. نویسندگان کتاب واژه نامه بلاکچین با توضیح بیش از 40 عبارت جدید به ساده ترین زبان ممکن در تلاش بودند تا کاربران بلاکچین و ارزهای دیجیتال را از کج فهمی در مورد برخی مفهوم ها و به دنبال آن انجام اشتباه های مهلک، دور کنند.

نظر شما چیست؟

فکر می کنید جای چه واژه ای در میان این واژه نامه خالی است؟ لطفا آن را با معنایش برایمان بنویسید.

ادامه مطلب
خلاصه کتاب شازده کوچولو
معرفی و خلاصه کتاب شازده کوچولو اثر آنتوان دو سنت اگزوپری

بعضی از کتاب ها، عجیب بر دل انسان می نشینند. آنها مرموز و پر از معما هستند. با آنکه واو به واو واژه هایشان معنا دارد اما گویی کتابی پنهان در دل واژه هایشان نفس می کشد. کتاب «شازده کوچولو» اثر نویسنده ای پر از رمز و راز به نام «آنتوان دو سنت اگزوپری» است. او هم در نهایت همچون شازده کوچولو به اخترکی که از آن آمده بود بازگشت؛ بی سر و صدا و بی نام و نشان. در این قسمت از خانه سرمایه، سفری کوتاه به اعماق کتاب شازده کوچولو می کنیم. تا پایان این ماجرای پر از شگفتی با ما همراه باشید.

سلام و احوال پرسی با اهالی کتاب شازده کوچولو

بد نیست قبل از آغاز ماجرا آشنایی کوچکی با شخصیت های این کتاب داشته باشیم تا حساب کار دستمان بیاید:

  • راوی: یک خلبان – به روایتی خود آقای آنتوان دو سنت اگزوپری – که به خاطر کج فهمی بزرگ ترها کودکی اش را زیر نقاب بزرگسالی پنهان کرده است.
  • شازده کوچولو: یک آدم کوچولوی تنها که برای پیدا کردن هم زبان، سفری دور و دراز را آغاز کرد و در نهایت سر از زمین درآورد. اما چون اخترک و گلش را تک وتنها رها کرده است، باید خیلی زود برگردد.
  • گل سرخ: گلی بسیار زیبا اما مغرور که فکر می کرد زیباتر از او وجود ندارد. البته شاید هم وجود نداشت اما گل که نباید این قدر از خودش تعریف کند!
  • روباه: جانوری مهربان، دانا و سخت مشتاق اهلی شدن.
  • بره: چون هنوز در جعبه است، اطلاع درستی از چند و چون نقشش در دست نیست. اما همین را بدانید که خیلی کوچولو است و بائوباب هم دوست دارد.

خداحافظ مار بوآ

ماجرای داستان شازده کوچولو از یک نقاشی شروع می شود. آقای راوی در ابتدای کتاب، خاطره ای از کودکی اش را بیان می کند که در آن تحت تاثیر یک کتاب به نام «قصه های واقعی» به مار بوآ و شیوه زندگی او علاقه مند می شود. به همین دلیل تصمیم می گیرد که علاقه خود را روی کاغذ بکشد و هنرش را به بزرگ ترها اثبات کند.

غافل از آنکه بزرگ ترها اصلا نفهمیدند نقاشی او یک مار بوآ است که دارد یک فیل درسته را هضم می کند و بی آنکه بدانند آن اثر هنری مفهومی را در حد و اندازه یک کلاه، پایین آوردند. به همین دلیل، آقای راوی، نقاشی کشیدن را کنار گذاشت و به سراغ خلبانی رفت. او به بیشتر کشورهای جهان سفر کرد و در این راه از علم جغرافی کمک بسیاری گرفت. خلبان شدن آقای راوی باعث شد که او با آدم بزرگ های زیادی مراوده کند. نکته ای که هیچ کدام از آن آدم بزرگ ها نمی دانند این است که آقای خلبان، هنوز هم نقاشی شماره یک خود را نگه داشته است و به دنبال یک آدم بزرگ روشن فکر می گردد که بتواند مار بوآ را تشخیص دهد. اما هنوز چنین فردی را پیدا نکرده است.

سقوط در صحرا و آشنایی راوی با شازده کوچولو

تلاش های راوی برای پیدا کردن یک هم زبان که حداقل فرق بوآ با کلاه را بفهمد راه به جایی نبرد. او واقعا تنها بود و هیچ کس حرف هایش را نمی فهمید. روزگار راوی همین طور در تنهایی و جستجو می گذشت تا اینکه در یکی از سفرهایش موتور هواپیما دچار مشکل شد و او در صحرایی بی نام و نشان سقوط کرد.

چون از قبل، برنامه ای برای سقوط در صحرا نداشت، ذخیره آب و غذایش آن قدری نبود که بتواند بیشتر از هشت روز راوی را زنده نگه دارد. اوضاع خیلی خراب بود. او باید هر طور شده راهی برای تعمیر هواپیمایش پیدا می کرد وگرنه ممکن بود بدون اینکه فرصت آشنایی با یک هم کلام را پیدا کند، راهی سفر آخرت شود.

شب شده بود و راوی دیگر نایی برای وَر رفتن با موتور هواپیمایش نداشت. به ناچار، روی شن های بیابان خوابید تا شاید با طلوع آفتاب بتواند راهی برای تعمیر این ابوقراضه پیدا کند. آفتاب بالا آمده بود اما راوی هنوز در خواب بود که ناغافل با صدای یک آدمی زاد از خواب بیدار شد. در آدمی زادی که راوی را بیدار کرد، هیچ اثری از تشنگی، گرسنگی یا خستگی به چشم نمی خورد. حتی به نظر نمی آمد که گم شده باشد. تازه درخواست عجیبی هم از راوی داشت و مدام به او می گفت که یک بَره کوچک برایش بکشد. چون انگار جایش تنگ است و تنها به اندازه یک بره کوچک جا دارد.

راوی که از شدت تعجب، قدرت تفکر منطقی اش را از دست داده بود، بدون اینکه خیلی پاپیچ این آدم کوچولو شود، از جیبش یک خودکار و کاغذ در آورد و شروع به کشیدن کرد. اما یادش آمد که فقط بلد است مار بوآ بکشد. روی این حساب که این آدم کوچولو هم چیزی در مورد مار بوآ نمی فهمد و در آن بیابان فرق آن را با یک بره تشخیص نمی دهد، یک مار بوآ کشید و تحویل او داد. اما در کمال تعجب، این آدم کوچولو همه چیز را در مورد مار بوآ و آن فیل گُنده ای که در حال هضمش بود می دانست! راوی که هاج و واج مانده بود، تمام خلاقیت و هنرش را در یک کاسه ریخت و چندین بره کشید که در نهایت، یکی از آنها مُهر تایید را گرفت.

دو هوانورد با آغازهای متفاوت

این آقای کوچک که از این پس او را «شازده کوچولو» صدا می زنیم، فرد مرموزی بود که حرف چندانی نمی شد از زیر زبانش بیرون کشید. او فقط از راوی سوال می پرسید و از شنیدن جواب هایش روده بُر می شد. مثلا وقتی شازده کوچولو از راوی در مورد چند و چون آن آهن پاره پرسید، راوی بادی در غبغب انداخت و گفت: «این هواپیمای من است که با آن در آسمان پرواز می کنم.» با گفتن این جمله، شازده کوچولو و راوی متوجه یک نقطه مشترک میان خودشان شدند. هر دوی آنها از آسمان به دل این صحرا افتاده بودند، با این تفاوت که راوی اول روی زمین بوده، بعد به آسمان پرواز کرده و روی این صحرا افتاده، اما شازده کوچولو از همان اول روی یک سیاره دیگر بوده و بعد به زمین آمده است. اینجا بود که راوی فهمید، پروازش آن قدرها هم بزرگ و تعریفی نبوده است. ناگفته نماند از شنیدن اینکه شازده کوچولو اهل یک سیاره دیگر است، قند در دلش آب شد.

مسافری به سام شازده کوچولو

شازده کوچولو، مسافری بود که از اخترک «ب 612» پا روی زمین گذاشته بود. این اخترک، آن قدر کوچک بود که به زور می شد با کلی دم و دستگاه اخترشناسی، آن را دید. اولین بار یک اخترشناس تُرک موفق به مشاهده آن شد. البته آن بینوا به خاطر رخت و لباسش که ویژه اهالی ترکیه بود، چندان جدی نگرفته شد تا اینکه رفت و لباس آدم بزرگ های اروپایی را بر تن کرد. تازه آن زمان بود که به حرف هایش گوش کردند و اخترک «ب 612» را به رسمیت شناختند.

خانه شازده کوچولو خیلی کوچک بود؛ آن قدر کوچک که هیچ چیزی در آن گُم نمی شد. تنها مشکلی که داشت این بود که هیچ هم کلامی در آن پیدا نمی شد. برای همین، شازده کوچولو، شال و کلاه کرد و به سمت زمین آمد تا بلکن از این راه بتواند بره ای، هم کلامی، چیزی را با خود به سیاره اش ببرد. به همین دلیل بود که مدام پا پی راوی می شد تا برایش یک بره کوچولو بکشد. او می خواست تنهایی اش را با آن بره تقسیم کند.

خطر کهکشانی بائوباب ها برای سیاره نشین های منظومه شمسیخلاصه کتاب شازده کوچولو

گیاه ها هم مانند آدم ها خوب و بد دارند. چه روی زمین باشید و چه در اخترک های کوچولویی مانند «ب 612» باید چهارچشمی حواستان را جمع کنید و مواظب گیاه های دغل کاری که ناغافل، چهره واقعی خودشان را نشان می دهند باشید. چون این امکان وجود دارد که سیاره تان را به آن گیاهان ببازید.

در سیاره شازده کوچولو هم چنین گیاهانی وجود داشتند. مثلا یکی شان همین درخت بائوباب است که در جوانی، شباهت زیادی به گل سرخ دارد. اما همین که از جایش مطمئن شود، آن چهره گُنده و هیولایی خود را نشان می دهد. شازده کوچولو می خواست بره را با خودش به سیاره اش ببرد تا بتواند بوته های جوان و کم زور بائوباب را بخورد. اما قبل از آن باید مطمئن می شد که بره او اصلا اهل خوردن بائوباب هست یا نه؟

وقتی راوی این سوال را از شازده کوچولو شنید، یک لحظه حواسش پرت شد و در جلد یک آدم بزرگ فرو رفت. به همین دلیل، به رسم آدم بزرگ ها شروع به توضیح دادن و روشن کردن ماجرا برای شازده کوچولو کرد. راوی فکر می کرد شازده فرق بین درخت و بوته جوان را نمی داند. او هم با یک جواب درست و درمان، به راوی نشان داد که سخت در اشتباه است. شازده کوچولو گفت: «هر درختی بزرگی، روزی یک گیاه کوچک کم زور بوده است!» راوی که به خودش آمده بود، تازه با خطر کهشانی بائوباب ها آشنا شد!

شازده کوچولو، عاشق غروب آفتاب بود. سیاره کوچکش این اجازه را به او می داد که با کمی جابه جا کردن صندلی اش، بارها و بارها غروب آفتاب را تماشا کند. درست مثل آنکه به محض ظهر شدن در آمریکا سر از فرانسه دربیاورید و غروب آفتاب را از آنجا تماشا کنید. راوی و شازده کوچولو می دانستند دقیقا چه زمانی بهترین وقت برای تماشای غروب آفتاب است؛ وقتی که دلت از همه چیز گرفته باشد…

بگو مگوی راوی و شازده کوچولو بر سر خار گل سرخ

تا حالا برای شازده کوچولو روشن شده بود که بره اش می تواند بائوباب ها را بخورد. اما ناگهان حقیقت پنهان در یکی از جمله هایی که راوی از دهانش پریده بود، مثل یک گُرز سنگی بر سر افکار شازده کوچولو فرود آمد. راوی گفته بود: «بره همه چیز را می خورد!» اما این اصلا چیز خوبی نبود. چون او نباید سرش را پایین بیندازد و همه روییدنی های اخترک را بخورد.

با این حساب، این بره کوچک بنا داشت دمار از روزگار گل سرخ شازده کوچولو دربیاورد! گل سرخ برای شازده کوچولو، خیلی مهم بود. حتی مهم تر از بائوباب ها و تمام بره ها. شازده کوچولو که حسابی نگران شده بود، مدام از راوی در مورد رابطه بره و گل سرخ سوال می کرد. راوی هم که دستش را تا آرنج در موتور هواپیما فرو کرده بود و داشت از نهایت زورش برای باز کردن یک پیچ بد قلق استفاده می کرد از پرسش های بی امان شازده کوچولو، حسابی کُفری شد و مرتب به او جواب سربالا می داد.

مشکل این بود که راوی نمی دانست گل سرخ اخترک شازده کوچولو، دُردانه ای است که در هیچ سیاره دیگری مثل و مانندش پیدا نمی شود. راوی مثل آدم بزرگ ها شده بود حتی می توان گفت که به «آقا سرخ رویه» که در اخترکی نزدیک به شازده کوچولو زندگی می کرد شبیه شده بود. هر دوی آنها سرشان در حساب و کتاب بود و به خیالشان کار بزرگ و مهمی را انجام می دادند. شازده کوچولو از این وضعیت حسابی ناراحت شد و زد زیر گریه.

ماجرای آشنایی گل سرخ و شازده کوچولو

گل سرخ اخترک «ب 612» دانه ای بود که هیچ کس نمی دانست از کجا آمده است. او یک روز صبح از قالب دانه اش بیرون آمد و اطراف را دید زد. فهمید که در اخترکی کوچک فرود آمده و یک آدم کوچولو همسایه اش است. کمی که رشد کرد دست به کار ساختن گلش شد. برای این کار زحمت بسیار کشید و شازده کوچولو را حسابی منتظر گذاشت. اما در نهایت، همراه با طلوع خورشید، گلش را باز کرد.

شازده کوچولو که تاکنون چنین گل زیبایی را در هیچ کدام از اخترک های همسایه ندیده بود، حسابی سر ذوق آمد و شروع به تعریف کردن از زیبایی گل کرد. گل هم نه گذاشت نه برداشت ناغافل گفت: «البته که من زیبا هستم!» شازده کوچولو انتظار نداشت که خود گل هم شیفته زیبای خودش باشد. این گل زیبا اخترک کوچک شازده کوچولو را عطرآگین کرد. اما خورده فرمایش های زیادی داشت. مثلا با شازده کوچولو از نگرانی هایش در مورد خورده شدن توسط ببرها و شکسته شدن زیر وزش بادهای سهمگین صحبت می کرد. اما شازده می دانست که غیر از خودش و درخت های بائوباب هیچ موجود دیگری روی اخترک «ب 612» زندگی نمی کند!

شازده کوچولو که حوصله اش از تنهایی سر رفته بود، تصمیم گرفت به سیاره های اطرافش سفر کند. اما قبل از اینکه از اخترکش برود، دودگیرهای آتشفشان های اخترکش را تمیز کرد، چند جوانه مرموز بائوباب را از خاک بیرون کشید و با گلش خداحافظی کرد. شازده کوچولو موقع خداحافظی فهمید که گلش او را دوست دارد. اما شیوه ابراز محبت او عجیب تر از آنی بود که شازده کوچک ما متوجه اش شود.

شش اخترک تا زمینخلاصه کتاب شازده کوچولو

مکانی که اخترک شازده در آن قرار داشت، با شش اخترک ریز و درشت احاطه شده بود. اولین اخترک، متعلق به یک پادشاه بود. البته او تا قبل از دیدن شازده کوچولو، هیچ رعیتی نداشت. ردای او سرتاسر اخترش را پوشانده بود و حتی جایی برای نشستن پیدا نمی شد. شازده کمی پیش او ماند تا خستگی سفرش را از تن به در کند. در این میان، پادشاه مرتب او را از یک سِمَت به سِمَت دیگر منصوب می کرد. دست آخر هم زمانی که شازده کوچولو داشت به اخترک دوم می رفت او را به عنوان سفیر خود در میان سیاره ها برگماشت.

اخترک دوم، خانه یک فرد خودپسند بود. وقتی شازده کوچولو فرود آمد از او خواست که تحسینش کند تا او بتواند کلاهش را به نشانه تشکر از سرش دربیاورد. شازده که حسابی تعجب کرده بود، او را تحسین کرد تا به آرزویش برسد. سپس رهسپار اختر سوم شد.

شازده در اخترک سوم، توقف بسیار کوتاهی داشت. آن اخترک، متعلق به یک میخواره بود که برای فراموشی دردِ سرشکستگیِ حاصل از میخوارگی اش مِی می نوشید!

اخترک چهارم، متعلق به یک تاجر بود. او خیلی خیلی سرش شلوغ بود و داشت با دقت فراوان، کلی عدد را با هم جمع می زد. شازده کوچولو در مورد چیزهایی که این طور دقیق محاسبه می شدند از تاجر سوال کرد. دست آخر کاشف به عمل آمد که او آمار ستاره ها را می گیرد و به خیال خودش آنها را تصاحب کرده است. اما خود تاجر هم نمی دانست مالکیت چندین میلیون ستاره بودن به چه کارش می آید!

پنجمین اخترک متعلق به یک فانوس بان و فانوسش بود. فانوس بان با هر بار گردش اخترکش به دور خودش، یک بار فانوس را روشن و بار دیگر آن را خاموش می کرد. او آن قدر در انجام این کار جدی بود که حتی فرصت نمی کرد یک دقیقه بخوابد. چون آن یک دقیقه یک روز به حساب می آمد. شازده کوچولو سعی کرد با یاد دادن یک حقه، او را وادار کند تا کمی بخوابد و دست از سر این فانوس بردارد. اما فایده ای نداشت. به همین دلیل، دست از راضی کردن او برکشید و راهی آخرین اخترک شد.

آخرین اخترک

ششمین اخترک که از اخترک های قبلی یک سر و گردن بزرگ تر بود به یک جغرافی دان تعلق داشت. او کتاب های قطوری را روی میزش گذاشته بود و مدام در حال ثبت کو ه ها، دریاها، جنگل ها و بیابان هایی بود که هرگز در تمام عمرش یکی از آنها را هم ندیده بود.

جغرافی دان با دیدن شازده کوچولو سر ذوق آمد و از او درباره اخترکش پرسید. شازده هم از سه آتشفشان و گل دُردانه اش برای او گفت. اما جغرافی دان تاکید کرد که گل سرخ، عمر کوتاهی دارد و ما هیچ وقت نام او را در کتاب های جغرافی نمی آوریم. شازده با شنیدن این حرف، ناراحت شد. اما زود خودش را جمع و جور کرد. جغرافی دان به او پیشنهاد داد که سیاره زمین را به عنوان مقصد بعدی سفرش انتخاب کند و این طور شد که شازده داستان ما پا به زمین گذاشت. زمین، عجیب و بزرگ بود؛ آن قدر بزرگ که بالای 100 پادشاه داشت و شمار فانوس بان ها، میخواره ها، تاجرها، جغرافی دان ها و خودپسندهایش از دست در رفته بودند.

در جستجوی آدمی زاد

وقتی شازده کوچولو روی زمین فرود آمد هیچ نشانی از دریا، جنگل، کوه یا حتی آدم ها پیدا نکرد. هر چه به چشمش می آمد، خروارها ماسه آفتاب دیده داغ بودند. در آن بین که شازده کوچولو از این سو به آن سو سرک می کشید، با یک مار آشنا شد. آنجا بود که فهمید، در کویر فرود آمده است و در حالت معمولی سر و کله انسان ها در کویر پیدا نمی شود. چون خیلی زود زیر تابش آفتاب، بدون سرپناه، بدون آب و غذا از بین می روند.

مار که از سادگی شازده کوچولو خوشش آمده بود کمی با او صحبت کرد. پس از آن شازده یک گل سه برگ را دید و نشانی انسان ها را از او پرسید. اما گل در طول عمرش فقط چند انسان را دیده بود که مدت ها پیش در قالب یک کاروان از کنارش گذر کرده بودند. از نظر آن گل کوچک، بی ریشگی انسان ها اسباب زحمتشان شده است. به همین دلیل است که یک جا بند نمی شوند.

شازده کوچولو مسیر دیگری را در پیش گرفت و به یک جاده رسید که در پشت آن دشتی از گل های سرخ زندگی می کردند. همه آنها درست مثل گل خودش بودند. شازده کوچولو با آنها چاق سلامتی کرد و رفت. کمی جلوتر به یک روباه برخورد کرد و چیزهای زیادی را برای اولین بار در طول عمرش فهمید.

اهلی کردن و رازهای آن

روباه، حرف های زیادی برای گفتن داشت. اولش فکر کرد که شازده مثل خودش به دنبال مرغ می گردد. اما وقتی فهمید که او از سیاره دیگری برای پیدا کردن یک دوست روی زمین آمده است، از ماجرای اهلی کردن برایش گفت. شازده که تا آن زمان چیزی از اهلی کردن نمی دانست مدام از روباه سوال می کرد تا اینکه بالاخره فهمید. روباه به او گفت: «اهلی کردن یعنی علاقه مند شدن».

شازده کوچولو از زبان روباه شنید که آدم ها تا وقتی به یکدیگر علاقه مند نشوند، برای همدیگر هیچ فرقی نمی کنند. اما وقتی به هم علاقه مند می شوند، ریز حرکاتشان، لحن صدایشان و تمام ویژگی هایشان برای یکدیگر خاص می شوند. هر چیزی که ذره ای به محبوبشان شباهت داشته باشد، آنها را دلتنگ می کند.

روباه از شازده خواست که او را اهلی کند. چون احساس می کرد زندگی اش زیادی یکنواخت شده است. شازده کوچولو اول کمی مقاومت کرد. چون می دانست که ماندگار نیست و باید برود. اما روباه باز هم اصرار کرد و بالاخره اهلی شد. لحظه وداع برای روباه بسیار سخت بود. او اشک می ریخت و دلش نمی خواست شازده او را ترک کند. اما چاره ای نبود. روباه قبل از وداع آخر به شازده کوچولو گفت که اگر به دنبال یک دوست می گردد نمی تواند آن را با چشم های معمولی ببیند. چون دوست های واقعی فقط با چشم های دل دیده می شوند.

زمان وداع فرا می رسدخلاصه کتاب شازده کوچولو

شازده کوچولو یک ریز در حال تعریف کردن بود. زور تشنگی بر راوی غلبه کرده بود و داشت بی تاب می شد. شازده و راوی به راه افتادند تا یک چاه آب بیابند و خوشبختانه یک آبدارش را پیدا کردند. راوی فهمید که آقای کوچولوی دوست داشتنی اش فکرهایی در سر دارد. ظاهرا یک سال از فرود آمدن شازده کوچولو روی زمین می گذشت و اخترک او درست در مکان قبلی اش قرار گرفته بود. او می خواست به خانه برگردد. صحبت های راوی هم هیچ تاثیری در تصمیمش نداشت.

روز بعد، وقتی راوی دوباره به محل آن چاه برگشت، شازده را دید که بالای یک دیوار خرابه نشسته است و با یک مار زرد سمی صحبت می کند. او همان ماری بود که شازده کوچولو در اولین روز فرودش روی زمین با آن ملاقات کرده بود. قرار بود با کمک مار از دست جسم سنگینش خلاص شود و به اخترک خودش برگردد. راوی اندوهگین بود. شازده کوچولو هم به زور اشک هایش را پنهان نگه می داشت. شب که شد، راوی بر خلاف قولی به شازده کوچولو داده بود تا محل بازگشتش او را همراهی کرد. آنها وداع سوزناکی با هم کردند و در یک لحظه کوتاه، مار زرد کار خودش را کرد.

راوی هیچ وقت نتوانست جسم شازده کوچولو را پیدا کند. به همین دلیل، کمی دلش آرام گرفت و مطمئن شد که شازده واقعا به اخترکش برگشته است. موتور هواپیما درست شد و او توانست به شهرش برگردد. وقتی دوباره دوستانش را دید، آنها می خندیدند و راوی گریه می کرد. البته همه اتفاق نظر داشتند که او دچار شوک شده است و کمی که بگذرد حالش خوب می شود. اما او خوب نشد. راوی داستان ما که نمی خواست دوست عزیزش را از یاد ببرد، دست به کار شد و تمام ماجرایی که بر سرش گذشته بود را به یک کتاب تبدیل کرد. او هنوز هم مثل روز اول، دلتنگ آن آقا کوچولوی شیرین می شود. چون راوی به دست شازده کوچولو اهلی شده بود.

تجربه شما چیست؟

آیا کتاب شازده کوچولو را خوانده اید؟ این کتاب برای شما چه پیامی داشت؟ راستی، آیا تا به حال، اهلی شده اید؟

ادامه مطلب
معرفی و خلاصه کتاب پایان پول اثر آدام روتستین
معرفی و خلاصه کتاب پایان پول اثر آدام روتستین

معرفی کتاب پایان پول

مطالعه کردن در مورد ارزهای دیجیتال می تواند نگاه گسترده تری را در اختیار ما قرار دهد. به طور ویژه، کتاب هایی که گریزی به سرآغاز بیت کوین و ارزهای دیجیتال می زنند می توانند نکته های مفیدی را در مورد آینده این ارزهای رمزنگاری شده در اختیار علاقه مندان به سرمایه گذاری در این بازار دیجیتالی بگذارند. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «پایان پول» از «آدام روتستین» می رویم و همراه با او از دریچه دیگری به ماجرای بیت کوین نگاه می کنیم. با ما همراه باشید.

5 راه مختلف برای به چنگ آوردن بیت کوین

بیت کوین، پولی فیزیکی نیست. بنابراین نمی توانیم راه های معمولی که برای به دست آوردن پول های فیزیکی می دانیم را روی بیت کوین پیاده سازی کنیم؛ اما این بدان معنا نیست که دستمان بسته است. اتفاقا راه های گوناگونی برای این کار وجود دارند که در ادامه، آنها را با هم بررسی می کنیم:

  1. به یک ماینر تبدیل شوید

اولین و سرراست ترین راه برای به دست آوردن ارز دیجیتال بیت کوین، استخراج کردن آن است. در گذشته که بیت کوین هواخواه زیادی نداشت، می شد با یک کامپیوتر هم به سراغ استخراج این ارز دیجیتالی رفت؛ اما اکنون تعداد ماینرها بسیار زیاد شده و به دنبال آن، رقابت شدیدی میان استخراج کنندگان به وجود آمده است. بنابراین، در این روش برای به دست آوردن یک عدد بیت کوین هم مسیر بسیار سختی پیش رویتان قرار می گیرد.

  1. از توان استخراج دیگران کمک بگیرید

حتما لازم نیست که خودتان دستگاه ماینر داشته باشید. می توانید با پرداخت پول از سرویس های استخراج ابری استفاده کنید. در این روش، شما بدون اینکه نیازی به دانستن موارد فنی یا حتی صرف زمان اضافه داشته باشید، می توانید بیت کوین را با واسطه استخراج کنید.

  1. دست به جیب شوید و نقدی بخرید

راه سومی که در کتاب پایان پول از آن برای خرید بیت کوین نام برده می شود، خرید نقدی آن با استفاده از ارزهای فیات است. البته برای این کار باید به سراغ سایت هایی که در این زمینه فعال هستند بروید و در آنجا به دنبال کسانی بگردید که می خواهند بیت کوین های خود را در عوض دلار یا یورو با شما معامله کنند.

  1. صرافی ها را از قلم نیندازید

صرافی های ارزهای دیجیتال هم درست مانند صرافی های ارزهای معمولی کار می کنند با این تفاوت که تمرکز آنها روی معامله و تبدیل ارزهای دیجیتال به یکدیگر و حتی به ارزهای معمولی است. می توانید به یکی از این صرافی های معتبر مراجعه کنید و با دادن ارز فیات، بیت کوین بخرید.

  1. محصولات خود را بفروشید

آخرین راه که بیشتر به درد تاجران می خورد این است که به جای دریافت هزینه کالاهای خود، ارز دیجیتال بیت کوین را قبول کنند. البته در این زمینه چند شرکت وجود دارند که فرایند این ماجرا را آسان تر می سازند.

فلاش بک! سر و کله بیت کوین از کجا پیدا شد؟

اگر بخواهیم به این پرسش، پاسخ کوتاهی بدهیم باید بگوییم از یک ایمیل! اما اگر به دنبال پاسخی بهتر هستید باید بگوییم که «ساتوشی ناکاموتو» خالق بیت کوین، در سال 2008 چندین ایمیل به فعالان رمزارزها داد. بله، درست متوجه شدید. مدت ها قبل از این بیت کوین به وجود بیاید عده ای از متخصصان سرتاسر جهان در زمینه رمزارزها فعالیت می کردند اما هیچ کدام به نتیجه درستی نرسیده بودند و جالب تر اینکه ایمیل های ارسال شده بی پاسخ ماندند! چون این ماجرا خیلی عجیب بود و هیچ کس فکر نمی کرد که روزی صاحب این ایمیل های ناشناس به امپراطور پنهان ارزهای دیجیتال تبدیل شود.

ناکاموتو؛ یک نابغه کله شق!

ناکاموتو برای جذب افراد علاقه مند به توسعه بیت کوین، مقاله هایی را در چند سایت فناوری و تکنولوژی ارسال کرد. اولین کسانی که به فکر همکاری با ناکاموتو افتادند برنامه نویسانی بودند که از طریق همین سایت ها با ایده بیت کوین آشنا شدند و از جذابیت این ماجرا خوششان آمده بود. وقتی ناکاموتو از این متخصصان خواست که در توسعه کدهای بیت کوین شرکت کنند، هیچ کدامشان فکر نمی کردند که زمانی بیت کوین به ایده پایان پول دامن بزند و به پادشاه ارزهای دیجیتال تبدیل شود. اکنون کدهای بیت کوین آنقدر به دست متخصصان تغییر کرده اند که از کدهای اولیه نوشته شده به دست ناکاموتو چیزی کمتر از 25 درصد باقی مانده است.

ناکاموتو کجایی؟!

هویت واقعی فرد یا افرادی که خودشان را در قالب ساتوشی ناکاموتو به جهان معرفی کردند، هنوز هم ناشناس باقی مانده است. البته خبرنگاران هم بیکار ننشسته اند و در این میان افراد زیادی را به عنوان ناکاموتوی واقعی معرفی کردند. ناگفته نماند که خیلی زود کشفیات خبرنگاران به دست افراد دیگر از اعتبار می افتاد و دوباره روز از نو روزی از نو. ناکاموتوی واقعی هر که هست، تعداد زیادی بیت کوین دارد. اگر او زمانی دوباره خودش را نشان دهد و حتی بخواهد بیت کوین هایش را بفروشد، انقلابی بزرگ در بازار این رمز ارز به وجود می آید.

ناکاموتوهایی که ساتوشی نبودند!

معرفی و خلاصه کتاب پایان پول اثر آدام روتستین

خبرنگاران سِمِج، هر چند وقت یک بار فردی را به عنوان ساتوشی ناکاموتو نشانه می گرفتند. این افراد با لشکری از خبرنگاران مسلح به دوربین و میکروفون محاصره می شدند و تا زمانی که خلافش ثابت نمی شد زیر ذره بین این افراد باقی می مانند. برخی خیلی زود این ادعا را رد می کردند و برخی دیگر آن را می پذیرفتند! اما وقتی پای اثبات ادعاها به میدان باز می شد – مثلا از آنها می خواستند که چند عدد از بیت کوین های ساتوشی را جابه جا کنند – خیلی زود دروغشان برملا می گشت. حتی کار به جایی رسید که روزی اکانت واقعی ساتوشی ناکاموتو فعال شد و گفت: «فلان آدم، من نیستم!» در هر حال، خبرنگارها عاشق چنین ماجراهای جذاب و مبهمی هستند. شاید در آینده باز هم ناکاموتوهایی کشف شوند که واقعا ساتوشی نباشند!

ریل هایی که قطار بیت کوین روی آن ها حرکت کرد

شاید برای کسانی که اطلاع چندانی از سازوکار مخفی پشت اینترنت ندارند، درک این موضوع که بیت کوین، میوه یک انقلاب اینترنتی است، کمی سخت باشد؛ اما حقیقت دارد. بیت کوین، چیزی نبود که ناکاموتو بتواند آن را یکه و تنها از صفر و بدون هیچ پیش نیازی اجرا کند. او به بستری ایمن برای این کار نیاز داشت و خوشبختانه این بستر رمزنگاری شده، چندین سال قبل به وجود آمده بود. این بستر در ابتدا نه به عنوان ابزاری برای کمک به پایان پول بلکه به عنوان گزینه ای برای ارتباطی آزاد و بدون دستکاری، به وجود آمده بود. ناگفته نماند که تا مدت ها هکرها و جاسوس ها از این امکان به نفع خودشان استفاده می کردند تا پیام ها، بد افزارها، کرم ها و ویروس های خود را در سطح اینترنت منتشر کنند؛ اما رفته رفته ورق برگشت و فناوری رمزنگاری به یک موهبت برای تمام کاربران اینترنت تبدیل شد.

رمزنگاری چگونه به کاربران کمک کرد؟

فناوری رمزنگاری به حریم خصوصی کاربران در اینترنت معنا داد. اکنون به دلیل وجود رمزنگاری است که می توانیم بدون نگرانی از خوانده شدن اطلاعاتمان توسط نفر سوم، به یکدیگر پیام دهیم و اطلاعات را رد و بدل کنیم. ناگفته نماند که رمزنگاری، یک کل واحد نیست. یعنی مدل های مختلفی از این فناوری وجود دارند که برخی قوی و برخی ضعیف تر هستند. در نهایت، ناکاموتو نیز دکمه استارت پایان پول را روی همین بستر رمزنگاری زد. اگر چنین بستر امنی وجود نداشت، ارزهای دیجیتالی هم به وجود نمی آمدند.

بلاکچین؛ ارزشمندترین اختراع ناکاموتو

اگر بگوییم که ارزش اختراع «بلاکچین» از اختراع ارز دیجیتال بیت کوین بیشتر است، غلو نکرده ایم. چون قبل از بیت کوین هم چندین و چند ارز دیجیتالی آمدند و رفتند. چیزی که باعث ماندگار شدن بیت کوین شد، بستر ایمن آن یعنی بلاکچین بود. بدون بلاکچین، تمام ارزهای دیجیتالی که اکنون شاهد آن هستید، امکان رشد و جهانی شدن را پیدا نمی کردند. این بستر رمزنگاری شده، از دردسرهایی که می توانستند دامن ارزهای دیجیتال را بگیرند جلوگیری کرد و به سرپناهی برای رمزارزها تبدیل شد. هکرها اگر خودشان را به آب و آتش هم بزنند نمی توانند به راحتی به این بستر رمزنگاری شده نفوذ کنند.

چه چیزی جلوی جعل ارزهای دیجیتالی را می گیرد؟

سوال به جایی بود. در اقتصادی که ارزهای فیات به راحتی جعل می شوند چه تضمینی وجود داشت که ارزهای دیجیتال دچار این دردسر نشوند؟ این ماجرا به لطف دفتر کل بلاکچین حل شد. اجازه بدهید بیشتر برایتان توضیح دهیم. اطلاعات نقل و انتقال هر کسی که ارز دیجیتالی بیت کوین را می خرد یا می فروشد، در دفتر کل بلاکچین ثبت می شود. با این حساب، کسی نمی تواند با یک بیت کوین تقلبی معامله کند. چون دفتر بلاک چین آن را معتبر به حساب نمی آورد.

داستان کلیدهای عمومی و خصوصی از چه قرار است؟

معرفی و خلاصه کتاب پایان پول اثر آدام روتستین

کلیدهای عمومی و خصوصی، رمزنگاری هایی هستند که با استفاده از آنها پیام های کاربران در میان انبوهی از اطلاعات، پنهان می شوند. به این ترتیب، کسی نمی تواند بدون داشتن کلیدهای عمومی و خصوصی به داده کاربران دسترسی پیدا کند. هر دو کلید عمومی و خصوصی مثل یک طناب بافته شده در هم تنیده شده اند. به این ترتیب که داده های کلید خصوصی به عنوان ماده خام برای ساخت کلید عمومی به کار گرفته می شوند. شما می توانید کلید عمومی خود را با همه دنیا به اشتراک بگذارید. مادامی که کسی به کلید خصوصی تان دسترسی نداشته باشد، هیچ اتفاقی برای اطلاعاتتان نمی افتد.

چرا همه کاربران اینترنت به امضای دیجیتال نیاز دارند؟

هر کسی که در فضای اینترنت به امنیت نیاز دارد، به امضای دیجیتال هم نیاز پیدا می کند. این امضاها از شما در برابر افرادی که قصد خواندن و رهگیری اطلاعاتتان را دارند محافظت می کنند. ساخت امضاهای دیجیتال، کار بسیار ساده ای است. تنها باید به یکی از سایت های معتبری که این کار را انجام می دهند بروید و بعد از طی کردن مراحل ساده اش امضای دیجیتالی ویژه خودتان را دریافت کنید. برای اینکه فرد گیرنده در مقصد بتواند پیام شما را بخواند باید از قبل کلید عمومی شما را داشته باشد. پس از آنکه پیامتان را آماده کردید آن را با امضای دیجیتالی خودتان امضا کنید. فرد گیرنده وقتی پیام شما را دریافت می کند با استفاده از کلید خصوصی خودش، رمز آن را باز می کند و با کمک کلید عمومی شما از تغییر نکردن پیام در طول راه مطمئن می شود!

دستگاه های ماینینگ؛ بیل هایی طلایی برای استخراج بیت کوین

ماینرها برای استخراج بیت کوین به دستگاه هایی با قدرت پردازش بالا نیاز دارند. در ابتدا که رقابت کم بود، ماینرها از کامپیوترهای خودشان برای حل کردن مسئله های ریاضی و پیدا کردن هش های جدید استفاده می کردند؛ اما کم کم با شناخته تر شدن بیت کوین، سر و کله ماینرهای جدید به ماجرا باز شد. در این صورت، تنها کسانی می توانستند در این مسابقه شرکت کنند که دستگاه های پرقدرت تری داشتند. در ابتدا، ماینرها به سراغ کارت های گرافیکی گران قیمت و بسیار پرقدرت رفتند. این کار سرعت آنها را بالاتر برد؛ اما چون باید فرایندی پیچیده را بارها و بارها انجام می دادند، کارت های گرافیکی خیلی زود می سوختند. پس از این ماجرا بود که شرکت ها به فکر ساخت دستگاه های ماینر افتادند. این دستگاه ها چند میلیون بار پر قدرت تر و سریع تر از قوی ترین کامپیوترهای خانگی بودند. به همین دلیل، ماینرهای قدیمی چاره ای جز هزینه کردن و خرید این دستگاه ها نداشتند. وگرنه خیلی راحت از چرخه استخراج بیت کوین، بیرون انداخته می شدند.

بیت کوین، ارزی که در آغاز، کاربران خوبی نداشت

اولین کسانی که از بیت کوین استقبال کردند، قاچاقچیان مواد مخدر، دزدها، مفسدین اقتصادی و … بودند. چون می توانستند بدون نگرانی بابت ردیابی شدن توسط نیروهای امنیتی، هزینه کارهای خلاف خود را با بیت کوین بپردازند. این ماجرا چهره بسیار بدی را برای این رمزارز تازه نفس به وجود آورد. به صورتی که بسیاری از نخبگان اقتصادی، بیت کوین را بلای جان اقتصاد خطاب کردند. به دنبال این ماجرا، ماموران امنیتی چاره ای نداشتند جز اینکه سر از کار بیت کوین دربیاورند. پس از مدتی طولانی عملیات پلیسی و با کمک چندین مامور مخفی، بالاخره باندها خلافکاری که با کمک بیت کوین از مجازات قسر در رفته بودند دستگیر شدند. نکته جالب این بود که چند مامور مخفی اصلی این ماجرا، بعد از دستگیری مجرمان، بیت کوین ها را برای خودشان برداشتند. آنها بعد از درک ارزش رمزارز بیت کوین نتوانسته بودند در مقابل وسوسه ارزش مادی آن مقاومت کنند!

رمزارزی که نوید پایان پول را می داد، پر از عیب و نقص بود

حقیقت آن است که در زمان آغاز به کار بیت کوین و حتی زمانی که اهمیت آن برای کاربران مشخص شد، کسی نمی توانست به راحتی بیت کوین خریداری کند یا آن را بفروشد. تنها یکی دو صرافی در این زمینه کار می کردند که سایت هایشان پر از عیب و ایراد، ناامن و بسیار کُند بود. هکرها به راحتی خوردن یک لیوان آب می توانستند سایت های صرافی را هک کنند و دارایی مردم را به یغما ببرند که البته همین طور هم شد. یکی از صرافی های معروفی که افراد زیادی در آن به خرید و فروش بیت کوین مشغول بودند، سال ها به دست یک هکر ناشناس مورد سوءاستفاده قرار گرفت. مردم زیادی در کشورهای آمریکا و ژاپن از این قضیه دچار آسیب شدند. در آن هنگام این طور به نظر می رسید که بیت کوین با از بین بردن سرمایه کاربران می خواهد پایان پول را برای آنها به تصویر بکشد!

چرا ارزهای رمزنگاری شده هنوز جای پول های معمولی را نگرفته اند؟

معرفی و خلاصه کتاب پایان پول اثر آدام روتستین

جالب این است که هدف اصلی ایجاد رمزارزها، به وجود آوردن یک جایگزین پولی آزاد برای تمام مردم جهان بود؛ اما رفته رفته این هدف به باد فراموشی سپرده شد و خود رمزارزها به عنوان یک کالای دیجیتال با همان پول های رایج، خرید و فروش شدند! با وجود آنکه ارزهای رمزنگاری شده برای مردم عادی نقش پول های دولتی را ایفا نکردند اما این ماجرا در مورد شرکت های بزرگ فرق می کند. اکنون شرکت های زیادی هستند که می خواهند هزینه کالا و خدماتشان را با بیت کوین و نه دلار، یورو، یوان یا پوند، دریافت کنند. البته این ماجرا هنوز چهارچوب درست و درمانی ندارد ولی می توان آن را به عنوان بارقه ای از امید در نظر گرفت.

ناگفته نماند که نرم افزارهایی برای نشان دادن فروشگاه ها و مراکز خدماتی که بیت کوین را می پذیرند وجود دارند؛ اما نباید با امید به پیدا کردن لیستی بلند بالا از این مراکز، به دنبال دانلود کردن آن اپلیکیشن ها باشید. در حقیقت، اگر هیچ چیز به جز بیت کوین نداشته باشید، به احتمال زیاد حق انتخاب زیادی در مورد مواد غذایی، پوشاک، سوخت و حتی سرپناه نخواهید داشت!

آیا می توان رمزارزی که نماد پایان پول است را نوعی پول در نظر گرفت؟

اگر به سرآغاز پول برگردیم از «تهاتر» سر در می آوریم. اگر در مورد مفهوم تهاتر سوال هایی در ذهنتان می چرخند می توانید به مقاله «تهاتر یا مبادله پایاپای چیست؟» سر بزنید. با پیچیده شدن کسب و کارها و گسترش تمدن، دیگر مبادله پایاپای به کار مردم نمی آید. آنها به واحدی برای شمارش ارزش های ایجاد شده، فروخته شده یا ارزش هایی که آن را به دیگران بدهکار بودند نیاز داشتند. در اینجا نقش دیگری از پول برایمان روشن می شود؛ یعنی چیزی که به خودی خود ارزشی ندارد و از آن به عنوان سندی برای حفظ ارزش ها استفاده می گردد.

طلا پول شد و پول، طلا!

کم کم پای فلزات گرانبها به میدان باز شد. حالا این سندها خودشان هم ارزش داشتند! با نایاب شدن طلا و نقره، این پول های ارزشمند از میان مردم جمع آوری شد و به عنوان پشتوانه ای برای سندهای کاغذی – یعنی همان اسکناس ها – تبدیل گشتند. هر چند بعدها همان پشتوانه هم از میان برداشته شد. حالا به بیت کوین برمی گردیم. رمزارزی که خودش را پایان پول می داند و می خواهد اسکناس های فیزیکی را از دست و بال مردم جمع کند. جالب اینجا است که با توجه به تعریف و تاریخچه پول، نمی توان ارزهای دیجیتال را نوعی پول در نظر گرفت. در واقع، آنها هنوز فقط نام «ارز» را با خود به یدک می کشند.

محدودیت هایی که گریبان پایان پول را گرفته اند

ناکاموتو در مورد اختراع بلاکچین و بیت کوین، یک نابغه به شمار می رود اما این نابغه در مورد چند محدودیت بیت کوین که در آینده به وجود آمدند پیش بینی درستی نداشته است. شاید بتوان این ماجرا را هم یکی از متهمان فاصله گرفتن بیت کوین از هدفش که تبدیل شدن به نوعی پول دیجیتالی جهانی بود در نظر گرفت. بیاید به برخی از این محدودیت ها نگاهی بیندازیم:

  1. بیت کوین، جوابگوی تعداد انبوه کاربرانش نیست

تعداد کسانی که بیت کوین دارند یا می خواهند که داشتند باشند بسیار بیشتر از تعداد کل بیت کوین های موجود است.

  1. بلاکچین بیت کوین با محدودیت مقیاس روبه رو شده است

این بلاکچین به اندازه کافی بزرگ نیست و در آینده نزدیک نمی تواند جوابگوی تعداد زیادی کاربرانی باشد که باعث طولانی تر شدن بلاک ها می شوند.

  1. سرعت کار در بلاکچین بیت کوین، پایین است

سرعت انجام تراکنش ها در بلاکچین بیت کوین، 7 عدد بر ثانیه است. این در حالی است شبکه های دیگر می توانند بیش از 20 هزار تراکنش را در هر ثانیه انجام دهند! البته برای حل کردن این مورد، تلاش هایی انجام شد؛ مثلا یکی از توسعه دهندگان سعی کرد که با افزایش اندازه هر بلوک، سرعت تراکنش را چند برابر افزایش دهد؛ اما این ماجرا تنها زمانی اثر واقعی خود را می گذارد که تمام کامپیوترهای متصل به بلاکچین از بلوک های بزرگ شده استفاده کنند. گذشته از این، افزایش حجم بلوک ها مشکلات فنی و امنیتی زیادی را برای ماینرها به وجود می آورد. حتی یک هکر توانست به قلب این بلوک ها نفوذ کرده و کامپیوترهای کاربران را دستکاری کند. با این حساب، باید به دنبال راه های بهتری برای محدودیت های بیت کوین گشت.

چینی ها بزرگ ترین مالکان بیت کوین در جهان

ظاهرا علاقه چینی ها به پایان پول، بیشتر از سایر کشورهای جهان است. با آغاز به کار یک صرافی چینی در سال 2013، مردم چین توانستند برای اولین بار بدون استفاده از واسطه ها پول خود را به بیت کوین تبدیل کنند. این ماجرا باعث شد که سیل خروشانی از مردم این کشور به سمت تبدیل سرمایه خود به بیت کوین روی بیاورند. به دنبال این ماجرا قیمت بیت کوین هم سر به فلک کشید. در این هنگام بود که پای دولت چین به میدان باز شد و خرید و فروش مستقیم بیت کوین از طریق یوآن را غیرقانونی اعلام کرد؛ اما این موضوع نتوانست از علاقه چینی ها به بیت کوین کم کند. حالا مردم چین، رکورددار بیشترین معامله و استخراج بیت کوین در جهان هستند. بیش از سه مورد از برترین استخرهای بیت کوین در چین قرار دارند. این استقبال مردمی باعث شده است که دولت چین به فکر وضع قانون هایی برای استفاده گسترده مردم از رمزارزها بیفتد.

بازی با پایان پول؛ زمان ورود رمزارزهای تازه فرا رسیده بود

محبوبیت بیت کوین در بین کاربران و حتی مردم جهان، توسعه دهندگان را به این فکر انداخت که چرا خودشان را فقط به یک رمزارز محدود کنند؟ همین موضوع باعث شد که خیلی زود پای آلت کوین های دیگر به میدان باز شود. رمزارزهای جدید به کاربران این امکان را می دادند تا خودشان را از محدودیت های سرعت و نوسان های قیمتی بیت کوین نجات دهند. در این میان کوین های بسیاری آمدند و رفتند. تنها تعداد محدودی از آنها باقی ماندند و مورد استقبال کاربران قرار گرفتند. جالب اینکه این ماجرا چیزی از ارزش بیت کویت کم نکرد. این اختراع ناکاموتو، ارزی که به دنبال پایان پول بود، هنوز هم طرفداران قدرتمند خودش را دارد.

پیام اصلی «آدام روتستین» در کتاب «پایان پول» چه بود؟

معرفی و خلاصه کتاب پایان پول اثر آدام روتستین

روتستین در کتاب «پایان پول» به دنبال توضیح ماجرای پیدایش بیت کوین و تاثیر آن روی سرمایه های خرد و کلان بود. او در طول کتابش با نگاه کردن به بخش های پاسخ داده نشده ای که در مورد ارزهای دیجیتال وجود داشت، به سهم خود ماجرا را برای خوانندگانش ساده تر کرد.

شما چه پیش بینی دارید؟

فکر می کنید چه آینده ای انتظار بیت کوین را می کشد؟ آیا زمانی می رسد که ارزهای دیجیتالی به معنی واقعی، جای پول های دولتی را برای مردم جهان بگیرند؟ لطفا نظرتان را برایمان بنویسید.

ادامه مطلب
معرفی و خلاصه کتاب عادت ‌های پولساز اثر استلان موریرا
معرفی و خلاصه کتاب عادت ‌های پولساز اثر استلان موریرا

خلاصه کتاب عادت های پولساز

عادت ها ما را می سازند. آنها ما را از کسی که بودیم به کسی که اکنون هستیم تبدیل می کنند. با این حساب، اگر می خواهیم از کسی که هستیم به کسی که می خواهیم باشیم تبدیل شویم، باید به سراغ عادت های خودمان برویم. در این قسمت از خانه سرمایه، کتاب «عادت های پولساز» اثر «استلان موریرا» را ورق می زنیم و گلچینی از سازنده ترین عادت ها را با هم دنبال می کنیم. اگر فکر می کنید که می توانید به کسی بسیار بهتر و بسیار ثروتمند از اکنون تبدیل شوید، حتما تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

قدرت ذهنتان را به رسمیت بشناسید

ذهن شما بزرگ ترین کلکسیون از عادت های پولساز است. البته اگر مراقبش نباشید به مجموعه ای ترسناک از عادت های فقرساز هم تبدیل می شود. همان طور که بدون وجود هوا نمی توان نفس کشید، بدون وجود فکرهای سازنده هم نمی توان راهی به سوی ثروتمند شدن باز کرد. در واقع، شما چاره ای جز تغییر دادن مسیر افکارتان ندارید. چون فکر شما تنها چیزی است که می توانید با تغییر آن زندگی تان را عوض کنید. اگر همیشه در حال غر زدن هستید، از زمین و زمان شکایت دارید یا فکر می کنید که روزگار هر روز برای شکست دادن شما از ترفندهای جدیدتر و خلاقانه تری استفاده می کند باید جایی  در درون خودتان به دنبال مقصر بگردید.

فرصت های بیشتری می خواهید؟ سیستم ذهنی خود را تغییر دهید!

آدم هایی که هوشمندی خودشان را حفظ کرده باشند از فرصت های بیشتر خوششان می آید؛ اما چطور می توان فرصت های بیشتری را به زندگی جذب کرد؟ چرا زندگی برای عده ای برعکس عمل می کند و به جای آنکه آنها به دنبال فرصت ها باشند، فرصت ها به دنبالشان می دوند؟ نکته طلایی این ماجرا، همان چیزی که ورق را برمی گرداند و حساب خوش شانس را از بدشانس سوا می کند در «ساخت سیستم ذهنی» نهفته است.

برخی سیستم ذهنی خود را روی جریان های مثبت می سازند. به همین دلیل، فرصت های باور نکردنی و اتفاق های شگفت انگیز در زندگی شان رخ می دهند. عده ای دیگر هم سیستم ذهنی خود را روی جریان های سیاه و منفی می سازند. به همین دلیل، ذهن آنها بدترین اتفاق های ممکن را دستچین می کند و برایشان پدید می آورد. حالا سوال درست و جذاب ماجرا این است که چطور می توانیم سیستم ذهنی خود را نوسازی کنیم؟ این همان نکته مهمی است که در ادامه برایتان خواهم گفت.

2 گام تا ساخت و نوسازی سیستم ذهنی

خوشبختانه ماجرای ساخت عادت های پولساز و تغییر سیستم ذهنی به آن سختی که فکرش را می کنید نیست. چون ذهن شما بر خلاف ظاهرش، از چیزهای پیچیده خوشش نمی آید. شما می توانید با دو گام اصلی و انجام چند تمرین، تغییری واقعی در سیستم ذهنی قبلی خودتان ایجاد کنید. برای قدم گذاشتن در این تحول آماده هستید؟

گام اول: بذر باورهای موفق را در ذهنتان بکارید

معرفی و خلاصه کتاب عادت  های پولساز اثر استلان موریرا

همین اول کار باید تکلیفمان را با عبارت «غیر ممکن» روشن کنیم. وقتی از ممکن بودن یا نبودن حرف می زنیم به آن دسته از شرایطی در زندگی مان اشاره داریم که واقعی هستند نه چیزهای مبهمی که با رویا ترکیب شده اند. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنم؛ مثلا این خیلی رویایی است که شما بتوانید به سن 10 سالگی خودتان برگردید، در زمان سفر کنید، با اقوام فوت شده خود گپ و گفت کرده یا چهره خودتان را تغییر دهید. خودتان هم به خوبی می دانید که چنین چیزی امکان پذیر نیست؛ اما این واقعیت وجود دارد که شما می توانید با ورزش و تغذیه سالم، جسم و خودتان را جوان کنید، می توانید به فردی بسیار ثروتمند تبدیل شوید، خانواده ای شاد داشته باشید و عشق واقعی را در زندگی تان تجربه کنید. پس در دنیای واقعی، چیز غیر ممکنی وجود ندارد. با این پیش زمینه به سراغ روش هایی می رویم که باورها را در ذهنمان تغییر می دهند:

باورهای منفی را شناسایی کنید

قبل از اینکه به سراغ کاشت باورهای مثبت برویم باید باورهای منفی را شناسایی کرده و از چند و چونشان خبردار شویم. تنها در این صورت است که می توانیم آنها را ببینیم، دستمان را به طرفشان دراز کنیم و آنها را با باورهای مثبت جایگزین سازیم.

برای این کار هم کافی است در یک بازه زمانی مشخص – مثلا یک هفته – خودتان را زیر نظر بگیرید و تک تک افکار یا باورهای منفی که در طول روز و در موقعیت های گوناگون خرجشان می کنید را بنویسید.

باورهای منفی را اعتبارسنجی کنید

حالا وقت آن است که باورهای منفی تان را گوشه رینگ گیر بیندازید و آنها را به رگبار سوال ببندید! باید از خودتان بپرسید که چرا چنین باوری دارید؟ آیا این باور در همه شرایط به کارتان می آید؟ اصلا آیا این افکار متعلق به خودتان هستند یا کسی آنها را در ذهنتان کاشته است؟

از خودتان سوال های چَپَکی بپرسید

وقتی سیستم ذهنی شما روی عادت های پولساز متمرکز نباشد، به طور پیوسته از خودتان سوال های بدی می پرسید؛ مثلا می گویید: «ای وای چرا این کار رو کردم؟»، «من واقعا عقل هم دارم؟»، «چرا این راه حل به ذهنم نرسید؟» و … . هنگامی که شما چنین سوال هایی را از خودتان می پرسید، ذهنتان شروع به گشتن می کند و نمونه های تمام رنگی از سریال اشتباه های شما را پیش چشمتان هویدا می سازد. به همین دلیل است که می گویند ذهن شما دوست یا دشمنتان نیست.

ذهن ما دقیقا چه کسی است؟

ذهن شما، خدمتکار شما است. آفریده شده است تا بدون چون و چرا چیزهایی که به او فرمان می دهید را اجرا کند. شما با احساستان به ذهنتان فرمان می دهید. حالا وقت آن رسیده است که با پرسیدن نوع متفاوتی از سوال ها، دستور جدیدی به ذهنتان بدهید و او را به سراغ انجام کاری مفیدتر بفرستید. این بار از خودتان بپرسید: «چه زمان هایی بهترین خودم بودم؟»، «هنگام انجام چه کارهایی شاد هستم؟»، «چه چیزی به من قدرت می دهد؟»، «چه کسانی از من تعریف کردند؟» و … . یادتان باشد، پرسیدن سوال درست، مهم تر از یافتن پاسخ درست است.

با خودتان یکه به دو کنید!

معرفی و خلاصه کتاب عادت  های پولساز اثر استلان موریرا

وقتی برای اولین بار به سراغ ساخت عادت های پولساز می روید، ذهنتان در مقابل ایجاد تغییر مقاومت می کند. اگر در چنین شرایطی کوتاه بیایید، ذهنتان پیروز می شود و کارها را به همان منوال قبلی انجام می دهد. پس نباید کم بیاورید! باید همچون یک قهرمان تنیس، پاسخی کوبنده به تمام پرتاب های ذهنتان بدهید. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنم:

  • شما: من حتما در این کار موفق می شم!
  • ذهنتان: دفعه قبلی هم همین رو گفتی!
  • شما: این دفعه فرق می کنه. من کلی چیز یاد گرفتم
  • ذهنتان: یاد گرفتن اصلا ملاک نیست! دفعه قبل کلی ضرر کردی
  • شما: عوضش فهمیدم کجای کارم اشتباه بوده
  • ذهنتان: عوضش کل پس اندازت رو به باد دادی!
  • شما: هی! یا با من بیا! یا ساکت شو!
  • ذهنتان: این بار واقعا جدی هستی؟!
  • شما: بله!
  • ذهنتان: خب… یکبار دیگه امتحان کردن که ضرری نداره…

در پایان این گفتگو شما پیروز میدان می شوید و ذهنتان را با خودتان همراه می سازید. از این گفتگوی فرضی به عنوان یک نمونه برای حاضر جوابی به ذهنتان استفاده کنید. هر چه در پاسخ دادن به ذهنتان حرفه ای تر شوید، راحت تر و سریع تر تصمیم های خوب را می گیرید.

گام دوم: باور تازه خود را تایید کنید

باورها هم مثل خیلی چیزهای دیگر به تایید شدن از طرف شما نیاز دارند. در واقع، این کافی نیست که فقط یک باور جدید را برای خودتان بسازید. شما باید به باورهایتان جان بدهید. بهترین روش برای انجام این کار، تکرار پیوسته آن باورها با خودتان است. باید تا زمانی که باورتان را باور کنید آن را همچون یک وِرد برای خودتان بخوانید! این روش به طرز عجیبی جواب می دهد! چون بعد از چندین بار تکرار کردن، ناخودآگاهتان متوجه وجود این باور می شود و آن را به صندوق خانه خودش راه می دهد. وقتی ذهن ناخودآگاهتان چیزی را قبول می کند، فرایند ورود چیزهایی از جنس آن باور را در زندگی تان به راه می اندازد. شما صاحب تجربه های جدید، فرصت های تازه، آدم های خیلی بهتر، عادت های پولساز قدرتمندتر و نگرشی متفاوت تر خواهید شد.

از استرس نترسید، آن را مدیریت کنید

مدیریت اضطراب و فشارهای کاری یکی از جالب ترین و اثربخش ترین عادت های پولساز است. کسی که بتواند ذهن خود را در دست بگیرد، توانایی هر کاری را خواهد داشت. وقتی حرف از استرس می شود، انسان ها دو حالت بیشتر ندارند؛ یا بر استرس پیروز می شوند و آن را مدیریت می کنند یا اینکه اجازه می دهند استرس، کنترل زندگی شان را در دست بگیرد. در هر دو حالت، افرادی هستند که به موفقیت رسیده اند. با این تفاوت که مسیر گروه اول -یعنی کسانی که استرس را مدیریت کردند – هموار و آفتابی و مسیر گروه دوم – یعنی کسانی که اجازه دادند استرس زندگی شان را یک لقمه چپ کند – سنگلاخی و ابری است. بدون شک، یک انسان عاقل، مسیر آفتابی و هموار را انتخاب می کند. به همین دلیل باید با راه هایی که افسار مدیریت استرس را به دستتان می دهند آشنا شوید. در ادامه، یکی از معروف ترین روش های مدیریت اضطراب را به شما معرفی می کنیم.

مدیتیشن؛ میانبری به درون

مراقبه کردن یا مدیتیشن، اسم و رسم با کلاسی دارد. به همین دلیل، افرادی که در مسیر رشد و ساخت عادت های پولساز هستند، سراغی از این مسکن و آرامبخش بی عوارض نمی گیرند. آنها فکر می کنند که مدیتیشن کردن متعلق به افراد بیکار است که نمی دانند با وقت های اضافه خود چه کاری انجام دهند! این در حالی است که مراقبه کردن، یکی از عادت های پولساز است که افراد بسیار ثروتمند از آن برای سر و سامان دادن به افکار خود و مدیریت کردن فشارهای کاری، نهایت استفاده را می برند. مراقبه کردن روش های گوناگونی دارد. شما باید هر کدام از آنها را دست کم چند بار انجام دهید تا بتوانید مراقبه ویژه خودتان را پیدا کنید.

دیگران را نه به خاطر آنها، به خاطر خودتان ببخشید

گاهی برخی دانسته یا ندانسته باعث رساندن آسیب های مختلف به ما می شوند. چه این آسیب ها روحی باشند و چه مالی در هر حال، آتشی از خشم و سرزنش را در وجودمان شعله ور می سازند. نکته تلخ ماجرا این است که چنین آتشی می تواند ما را از درون بسوزاند و اندوخته انرژی مان را به یغما ببرد. پس بهترین راه برای ما و نه آنها، بخشیدنشان است.

در مورد معنای بخشیدن باید نکته ای بسیار مهم را گوشزد کنیم. وقتی می گوییم دیگران را ببخشید به این معنا نیست که با بخشیدن آنها عمل اشتباهشان را تایید کرده یا آن را فراموش کنید. این کار اشتباه است و باعث می شود که آن فرد نه تنها از انجام عملش پشیمان نشود بلکه دوباره فکر تکرار آن کار در ذهنش چرخ بزند! منظور دقیق ما از بخشیدن این است که به جنجال فکری خودتان با اشتباه آن فرد پایان دهید و آن را رها کنید. با این کار، آتش داغی که برای مدتی طولانی در مشتتان نگه داشته بودید را به زمین می اندازید و راحت می شوید. به همین دلیل است که بخشیدن هم جزو عادت های پولساز به شمار می رود. چون نگاه شما را از دردها و ناراحتی های گذشته برمی دارد و آن را به سمت فرصت های تازه آینده متوجه می کند.

سپاس گزاری، دروازه ای به سمت نعمت های بی انتها

معرفی و خلاصه کتاب عادت  های پولساز اثر استلان موریرا

سپاسگزاری کردن، گل سرسبد عادت های پولساز است. تمام کسانی که ثروت خود را با شادی و با کمک اتفاق هایی باور نکردنی ساخته اند، سپاسگزارهایی واقعی بوده اند. در حقیقت، روند درست هم همین است. شما نباید برای به دست آوردن ثروت، چیزی که جوهره اش را در وجودتان دارید به خفت و خواری بیفتید یا عذاب بکشید. فرایند به دست آوردن ثروت باید در مسیری جذاب، دوست داشتنی و هیجان انگیز باشد. می توانید با سپاسگزاری کردن، این لطف را در حق خودتان انجام دهید.

چرا سپاسگزاری کردن باعث رسیدن به ثروت می شود؟

این ماجرا چندین و چند دلیل دارد. بیایید آنها را با هم بررسی کنیم:

1. چشم ما را به جمال فرصت ها روشن می کند

مشکل ما این است که فکر می کنیم فرصت ها در جنگلی دور و دراز، زیر سنگی جادویی که توسط دو اژدها محافظت می شوند پنهان شده اند. در حالی که بهترین و پولسازترین ثروت ها جایی درست بیخ گوش ما هستند. وقتی در مورد چیزهایی که اکنون در دست داریم سپاسگزاری می کنیم قدر آنها را بیشتر می دانیم و می فهمیم که آنها واقعا بهترین فرصت های زندگی ما هستند که به رایگان در اختیارمان قرار گرفته اند.

2. به ما کمک می کند تا رابطه های قدرتمندی با آدم های فوق العاده بسازیم

سپاسگزاری کردن در مدت کوتاهی، امواج ارسال شده از سوی افکار ما را اصلاح می کند. این موضوع باعث می شود که ما افرادی با انرژی بالا و همراستا با امواج جدید ذهنی مان را به سوی خودمان جذب کنیم. این همان چیزی است که واقعا در مسیر رسیدن به ثروت به آن نیاز داریم؛ یعنی درست کردن حلقه ای بزرگ از افرادی که ذهنشان به جای فقر و نیستی روی ثروت و فزونی تنظیم شده است. چنین افرادی ما را هم با خودشان بالا می کشند و مسیر بازگشت به سمت فقر را به روی ما می بندند. چه چیزی از این بهتر؟!

3. انعطاف پذیری ما را افزایش می دهد

عادت های پولساز، نتیجه های گسترده ای روی زندگی ما می گذارند. سپاسگزاری کردن هم به عنوان یکی از همین عادت های مهم، بخش های زیادی از زندگی مان را مثل یک معجزه، بهبود می بخشد. قدردانی کردن باعث می شود که ذهن ما نگرش مثبتی به ماجراها پیدا کند. این قضیه به شکلی مستقیم روی انعطاف پذیری ما تاثیر می گذارد و به ما کمک می کند تا در شرایط گوناگون، بهترین تصمیم را شناسایی کنیم.

با آغوشی باز به استقبال چیزهای تازه بروید

استقبال کردن از تغییرات، نیازمند داشتن نگاهی دوراندیشانه است تا بتوانید از میان تازگی یک ماجرا به سودمندی آن پُل بزنید. این کار یکی از عادت های پولساز است که طلایی ترین فرصت ها را درست در کف دستانتان قرار می دهد. بنابراین، وقتی برای اولین بار با چیزهای تازه روبه رو می شوید، سعی کنید بدون قضاوت کردن به دنبال کشف فرصت های رشد در آن بگردید. این همان کاری است که افراد پیش رو انجام می دهند. هیچ دلیلی وجود ندارد که شما نتوانید این کار انجام دهید.

در لحظه زندگی کنید، چون آن تنها زمانی است که دارید

شاید بتوان گفت که این مورد، یکی از سخت ترین عادت های پولساز باشد. چون بیشتر ما یا در زمان گذشته یا در آینده زندگی می کنیم و اصولا کار خاصی با زمان حال نداریم. این در حالی است که زمان حال، تنها زمان واقعی در زندگی ما است که می توان بر قالیچه آن سوار شد و به آینده رسید. برای زندگی کردن در لحظه باید به زمان حال خود، جان بدهید. باید آن را به عنوان بهترین بخش از عمرتان به رسمیت بشناسید و اجازه بدهید که در آن لحظه های ارزشمند به شما خوش بگذرد. البته منظورم این نیست که هر روز به گردش بروید یا چند ساعت در روز بازی کنید. بدون شک با این کارها دیگر فرصتی برای کار کردن و کسب ثروت باقی نمی ماند. منظور من این است که کارتان را به تفریحتان تبدیل کنید یا دست کم، به دنبال بخش هایی جذاب در کارتان بگردید. این موضوع به شما کمک می کند تا عاشق لحظه به لحظه زندگی تان شوید و به جا فرار کردن به آینده یا پناه بردن به گذشته در زمانی که واقعا وجود دارید زندگی کنید.

سخن اصلی «استلان موریرا» در کتاب «عادت های پولساز» چه بود؟

معرفی و خلاصه کتاب عادت  های پولساز اثر استلان موریرا

«استلان موریرا» کتاب «عادت های پولساز» را با هدف کمک کردن به افراد عادی برای ساخت عادت های قدرتمند در زندگی شان نوشت. او بارها و در جای جای کتابش به این اشاره کرده بود که عادت های کوچک و ساده می توانند تغییرات بزرگی را در زندگی انسان به وجود بیاورند. عادت هایی که استلان به آنها پرداخته بود چیزهای تازه ای نبودند اما بیشتر افراد عادی و حتی فقیر، آنها را به رسمیت نمی شناسند و دقیقا به همین دلیل است که به جای ثروتمند شدن مدام در فقر غوطه ور می شوند. اگر می خواهید بزرگ ترین قدم را برای تغییر زندگی تان و حرکت به سمت ثروتمند شدن بردارید، کار را از عادت های خودتان شروع کنید؛ خیلی ساده، خیلی تاثیر گذار!

نظر شما چیست؟

در مورد عادت های پولساز خودتان برایمان بگویید. مهم ترین آنها کدامند؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب غرور و تعصب
معرفی و خلاصه کتاب غرور و تعصب اثر جین آستین

غرور و تعصب

گاهی به عنوان یک انسان، خیلی تند می رویم. به راحتی دیگران را قضاوت می کنیم و در جایگاه یک قاضی برای اعمال دیگران سنگ معیار برمی گزینیم. در این جور مواقع، افراد دیو سرشت را فرشته و فرشتگان بی مانند را غول هایی وحشتناک در نظر می گیریم. همین موضوع باعث می شود که در حق خودمان و دیگران ظلم کنیم. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «غرور و تعصب» از «جین آستن» می رویم و به ماجرای یکی از همین پیش داوری ها گوش می کنیم. با ما همراه باشید.

خانواده بنت و غریبه های ندرفیلد پارک

زندگی آرام خانواده «بنت» با ورود چند غریبه پولدار مجرد به «ندرفیلد پارک» جای خود را به هیجان و هیاهویی بی مانند داد. خانم بنت که این موقعیت را هدیه ای از جانب خدا برای ازدواج فرزندانش می دید، دست از پا نمی شناخت و تلاش می کرد تا آقای بنت را برای ملاقات با آنها راضی کند. اما گوش او اصلا بدهکار این ماجرا نبود.

خانم بنت که دید سخنانش راه به جایی نمی برند، دست از تلاش برداشت. اما آقای بنت بدون آنکه به کسی بگوید به ملاقات «آقای بینگلی» –غریبه تازه وارد – رفت و همه اهل خانه را شگفت زده کرد.

دست آخر قرار بر این شد که خانواده بنت در مجلس رقص با آقای بینگلی ملاقات کنند. روی هم رفته مجلس رقص به خوبی از آب درآمد و همه میهمانان به جز یکی از حضور در آن مجلس راضی بودند.

این مهمان ناراضی، فردی بود به نام «آقای دارسی» که چندان خوش مشرب و دوست داشتنی جلوه نمی کرد و به جز آشناهای خودش به هیچ دختری افتخار همراهی نمی داد.

جین، عاشق می شود!

آقای بینگلی، فردی سرزنده و خوش برخورد بود. جین از او خیلی خوشش آمد و در نظرش مردی برازنده، شوخ طبع و مهربان جلوه کرد. او نظر مثبتی هم در مورد خواهر آقای بینگلی داشت و به الیزابت می گفت که اگر فرصت آشنایی با او را پیدا کند، خواهد دید که چه بانوی خوبی است.

اما الیزابت که به سادگی خواهرش نبود، از رفتار همسایه های جدیدشان دل خوشی نداشت. او به روشنی دیده بود که این خانواده چطور از سر غرور و تعصب با دیگران برخورد می کنند.

فردای آن روز خانواده بنت البته به جز پدرشان به دیدار همسایه خود رفتند تا در مورد مجلس رقص دیشب با هم صحبت کنند. هر دو خانواده به این نتیجه رسیدند که آقای دارسی، مرد بسیار مغرور و بی نزاکتی است که هیچ اهمیتی به خانم های اطرافش نمی دهد.

غافل از آنکه مرد بداخلاق گفتگوها، دل به عشق الیزابت بسته بود. از نظر آقای دارسی، الیزابت بانویی با زیبایی های منحصر به فرد بود که زندگی در چشمانش موج می زد.

مردی که از همه فراری بود، حالا سعی می کرد به بهانه حضور در جمع، مجالی برای گفتگو با الیزابت پیدا کند. البته تلاش هایش بی نتیجه نماند. اما الیزابت که از غرور این مرد باخبر بود، نهایت تلاش خود را برای نادیده گرفتن توجه او به کار می بست.

وقتی آب و هوا با خانم بنت هم صدا می شود

خانواده بنت، پیامی از طرف خواهر آقای بینگلی خطاب به جین، دریافت کردند. کارولین از جین دعوت کرده بود تا شام را با آنها صرف کند. خانم بنت از شدت خوشحالی سر از پا نمی شناخت و دلش می خواست هر چه زودتر جین را راهی عمارت ندرفیلد پارک کند.

در این میان، فکری به سرش زد. هوا کمی ناآرام بود و جین فکر می کرد که حتما قرار است با کالسکه برود. اما مادرش او را سوار بر اسب راهی کرد. همان طور که همه حدس می زدند، گرفتگی هوا در دلش باران بسیاری را پنهان کرده بود. جین هم که در طول مسیر حسابی خیس شده بود، به راحتی بیمار شد.

صبح روز بعد، یک پیام از طرف جین به خانواده اش رسید که در آن نوشته شده بود به علت شرایط جسمی نامساعدش نمی تواند به خانه برگردد. از طرفی، میزبانش هم اجازه نمی دهد که با این وضع آنجا را ترک کند.

بنابراین به ناچار، چند روز آنجا می ماند. خانم بنت بسیار خوشحال شد. اما الیزابت نگران سلامتی خواهرش بود. به همین دلیل بدون توجه به سخنان مادرش و غرور و تعصب صاحبخانه به سمت ندرفیلد پارک حرکت کرد.

هم نشینی اجباری جین با اهالی ندرفیلد پارک

در اثر بارش دیشب، تمام مسیر گِلی شده بود. الیزابت هم که مجبور بود پیاده مسیر را طی کند، نتوانست از دست آب گِل آلود در امان بماند. وقتی به محل اقامت خانواده بینگلی رسید، حسابی خسته، نامرتب و گِلی شده بود. اما این موضوع، چیزی از نگرانی او نسبت به سلامتی خواهرش کم نکرد.

حال جین بدتر از چیزی بود که در نامه نوشته شده بود. خواهر بینگلی به الیزابت پیشنهاد کرد که تا زمان بهبودی خواهرش آنجا بماند. او هم پذیرفت و این موضوع را با یک نامه به خانواده اش اطلاع داد.

خانم بنت که می ترسید نقشه اش کار دستش بدهد و به جای شوهر، دست دخترش را در دست مرگ بگذارد، همراه با دو دختر کوچک ترش راهی ندرفیلد پارک شد. وقتی با چشمان خودش دید که حال جین بهتر شده است، دلش آرام گرفت.

خانم بنت، بعد از صرف یک فنجان چای و کمی بگومگو با آقای دارسی سوار بر کالسکه، به خانه اش بازگشت. در حالی که جین و الیزابت را در ندرفیلد پارک باقی گذاشته بود.

تاثیر حضور الیزابت

حضور الیزابت در کنار خانواده بینگلی، باعث شد تا دارسی که سرشار از غرور و تعصب بود بتواند عشق مخفی خود را به دقت زیر نظر بگیرد و او را بهتر بشناسد. تلاش های دارسی برای نزدیک شدن به الیزابت، باعث شد که حسادت خواهر آقای بینگلی برانگیخته شود. حالا کسی که خودش جین را دعوت کرده بود، خداخدا می کرد تا او هر چه زودتر بهبود یابد و همراه با الیزابت آنجا را ترک کند. کارولین فکر می کرد دارسی با ندیدن الیزابت، عشقش را فراموش می کند و او بالاخره مجالی برای جلب توجه دارسی می یابد.

کم کم جین حالش بهتر شد و توانست از اتاقی که برای چند روز به زندانش تبدیل شده بود، بیرون بیاید. جین و الیزابت نامه ای به مادرشان نوشتند و او را از وضعیت موجود با خبر کردند.

الیزابت در نامه از مادرش خواسته بود تا کاسکه را برای بازگشت آنها بفرستند اما مادرش که نمی خواست آنها به این زودی ندرفیلد پارک را ترک کنند، بهانه ای آورد و از آنها خواست که چند روز دیگر همان جا بمانند. الیزابت که داشت از دست حقه های مادرش عصبانی می شد از آقای بینگلی یک کالسکه گرفت و خواهرش را به خانه برد.

این نافرمانی، مادرشان را حسابی ناراحت کرد اما پدرشان بسیار خوشحال شد.

ورود غریبه میراث خور به خانه آقای بنت

آقای بنت، فرزند پسر نداشت. در نتیجه، تمام املاک و دارایی های ریز و درشت او به یکی از فامیل های دورش می رسید. یک روز این فامیل دور که آقای «کالینز» نام داشت طی یک نامه، خودش را به خانه آقای بنت دعوت کرد.

او به تازگی کشیش شده بود و می خواست به شیوه خودش، صلح و صفا را در فامیل برقرار کند. در روز تعیین شده، کالینز به خانه آقای بنت آمد. او مردی پر چانه بود که لحظه ای زبان در کام نمی کشید.

بسیار هم بادمجان دور قاب چین بود و از هر چیز کوچک و بزرگی به اندازه ای تعریف می کرد که گویی برای اولین در عمرش آن را می بیند.

البته خانم بنت از این تملق گویی بدش نمی آمد ولی وقتی یادش می افتاد که قرار است این جوان یک لا قبا، صاحب بی چون و چرای همه زندگی او و دخترانش شود، از شدت خشم، خونش به جوش می آمد.

ورود کالینز به املاک خانواده بنت، مانع از آن نشد تا دخترها قرار هفتگی با خاله شان را برهم بزنند. این بار کالینز هم همراه آنها به خانه خاله خانم آمد و با استقبال گرمی روبه رو شد.

دو دختر کوچک آقای بنت، مدام سراغ افسرها به ویژه آقای «ویکهام» و «دنی» را می گرفتند. خاله خانم هم به آنها قول داد که اگر قول بدهند همه افراد خانواده را در یک روز مشخص دور هم جمع کنند، آن دو افسر را برای صرف شام به خانه اش دعوت می کند. قرارها گذاشته شد و همه البته باز هم به همراه آقای کالینز به خانه خاله بچه ها رفتند.

دارسی، همراه با کوله باری از غرور و تعصب، نُقل مجلس خاله خانم می شودخلاصه کتاب غرور و تعصب

خاله خانم به قولش وفا کرد و دخترها توانستند مهمانی را با حضور چند افسر از جمله آقای ویکهام برگزار کنند. در طول مهمانی، کالینز طبق روال خودش مشغول چاپلوسی شد و از همه چیز با آب و تاب تعریف می کرد. آقای ویکهام که الیزابت را هم صحبت خوبی یافته بود در تمام طول مهمانی از هر دری با او سخن می گفت. الیزابت که از آشنایی دور این افسر و آقای دارسی با خبر شده بود، بیشتر می خواست در مورد دارسی پرس و جو کند.

کاشف به عمل آمد که ویکهام همراه با دارسی، بزرگ شده است، اما دارسی به دلیل غرور بیش از اندازه اش وی را از مزیت هایی که پدر دارسی برایش در نظر گرفته بود محروم کرده است.

به همین دلیل، ویکهام به جای اینکه کشیش شود و با درآمد خوب این کار، زندگی شرافتمندانه ای را برای خودش آغاز کند، به ناچار ارتش را انتخاب کرد تا دست کم دچار فقر نشود. الیزابت از شنیدن این حرف ها خیلی تعجب کرد و مدام از خودش می پرسید که یک انسان چطور می تواند دست به انجام چنین کارهایی بزند؟

برگزاری مهمانی و اتفاقات آن

وقتی دخترها به خانه برگشتند، جین و الیزابت با هم در مورد دارسی و بینگلی صحبت کردند. الیزابت هر چه در طول این مهمانی فهمیده بود را برای خواهرش تعریف کرد. در نهایت، آنها به این نتیجه رسیدند که رابطه میان دارسی و ویکهام با توجه به غرور و تعصب دارسی به این راحتی ها ترمیم نمی شود.

چند روز بعد از این ماجرا، آقای بینگلی همراه با خواهرهایش به خانه آقای بنت آمد و از آنها دعوت کرد تا در مهمانی روز سه شنبه شرکت کنند. این همان موقعیت مناسبی بود که می توانست روزهای کسالت آور با کالینز را به شیوه ای دلپذیر جبران کند.

اما کالینز با رفتارهای مشکوکی که از خود نشان می داد و دعوت عجیبش از الیزابت برای یک دور رقص در مهمانی، همین خیال خوش را هم از آنها گرفت. دخترها انتظار نداشتند که کالینز به عنوان یک کشیش، علاقه ای به این جور مهمانی ها داشته اشد.

اما متاسفانه معلوم شد که مهمان عجیب آنها چندان هم پایبند قوانینی دینی دست و پا گیر نیست و اگر موقعیت بطلبد، خیلی راحت با دین، جواب دین را می دهد!

مهمانی برگزار شد. در تمام طول جشن، آقای کالینز دنبال الیزابت راه افتاده بود و لحظه ای او را به حال خودش نمی گذاشت. البته الیزابت هم با ترفندهای ویژه خودش از دست کالینز فرار می کرد.

در طول جشن، آقای دارسی به دنبال فرصتی برای نزدیک شدن به الیزابت می گشت. بالاخره فرصتی نصیبش شد اما خیلی زود فهمید که الیزابت از ماجرای ویکهام با خبر شده و از دست رفتار بی منطق و غرور و تعصب بی جای او خشمگین گشته است.

دارسی به او پیشنهاد کرد که تمام ماجرا را از دید ویکهام نبیند و مجالی برای دغل کاری های این شخص باز بگذارد. مهمانی با این خبر که آقای بینگلی قرار است چند روزی را در لندن بگذراند، تمام شد.

کالینز، دست به کار می شود

روز بازگشت کالینز به خانه اش نزدیک می شد. به همین دلیل، او خجالت را کنار گذاشت و به طور مستقیم از الیزابت درخواست ازدواج کرد.

کالینز با خودش فکر می کرد که ازدواج او و الیزابت، نوعی لطف در حق خانواده بنت است. چون دست کم دیگر نیازی نخواهد بود که خانه و املاکشان را به یک غریبه واگذار کنند.

به راستی چه کسی بهتر از داماد خانواده می توانست دلسوز آنها باشد؟ با رد شدن درخواست او توسط الیزابت، توجه کالینز به سوی دوست الیزابت یعنی «شارلوت» جلب شد.

کالینز به راحتی انتخاب کردن کفش، عشق زندگی اش را از یکی به دیگری تغییر می داد و از انجام این کار هیچ ابایی نداشت. تلاش های خانم بنت برای راضی کردن الیزابت و حالا کالینز، راه به جایی نبردند.

کالینز به این نتیجه رسیده بود که خانم الیزابت با این ویژگی های اخلاقی ناپسند، نمی تواند او را خوشبخت کند.

ندرفیلد پارک، بار دیگر خالی از سکنه شد

در همان گیرودار که خانواده بنت مشغول کلنجار رفتن با فامیل عجیبشان بودند، نامه ای خطاب به جین رسید. آن نامه که از طرف خواهر آقای بینگلی بود یک خداحافظی سرشار از کنایه به شمار می رفت.

کارولین نوشته بود که تمام ساکنین خانه به شهر رفته اند و دیگر هرگز به این محدوده کسالت بار برنمی گردند. جین که به آقای بینگلی دل بسته بود سخت از این ماجرا ناراحت شد.

بعد از نامه نگاری متقابل جین با کارولین، روشن شد که بینگلی می خواهد با خواهر آقای دارسی ازدواج کند. کارولین با دقت زیاد درباره ویژگی های اخلاقی، هنرها و البته ثروت هنگفت خواهر دارسی سخن گفته بود. خواهر بینگلی شمشیر را از رو بسته بود و اصلا دلش نمی خواست برادر ثروتمندش را به دام خانواده بنت بیندازد.

ماجرای ناراحتی جین به علت یادآوری های بی توقف مادرش و ناله و زاری های او به درازا کشید. الیزابت هم سعی می کرد ماجرای عشق بینگلی به جین را یک هوس زودگذر یا اشتباهی از جانب خانواده بنت جلوه دهد. هر چند که خودش هم این موضوع را به سختی باور می کرد.

در این میان، ویکهام مرتب به املاک بنت سر می زد و نقش هوای خنک بهاری را در چله تابستان بازی می کرد. حضور او باعث می شد تا برای چند ساعت هم که شده، خانم بنت دست از شکایت در مورد رفتار خانواده بینگلی بردارد. در عوض، ویکهام مدام در مورد دارسی حرف می زد و نفرتی عمومی را نسبت به او ترویج می داد. با تلاش های پیوسته ویکهام، آقای دارسی به مرد منفور شماره یک در کل منطقه تبدیل شد.

کریسمس، شلوغی و دایی دوست داشتنیخلاصه کتاب غرور و تعصب

در ادامه ماجرای غرور و تعصب، ماه ها یکی پس از دیگری می آمدند و می رفتند تا آنکه بالاخره نوبت به زمستان رسید. طبق معمول هر سال، دایی و زن دایی بچه ها برای گذراندن کریسمس به املاک بنت آمدند.

حضور این دو فرد دوست داشتنی جانی دوباره به روحیه خسته و قلب شکسته دخترها داد. از همه بیشتر این خانم بنت بود که از دیدن برادر و همسر برادرش که او را «خواهر» خطاب می کرد، بسیار شادمان گشت.

نکته جالب این بود که زن دایی دخترها، اهل همان منطقه ای بود که خانواده آقای دارسی در آنجا زندگی می کردند. بنابراین او بیشتر از تمام افراد حاضر در آن جمع، آقای دارسی و پسرش را می شناخت.

این موضوع برای ویکهام چندان خوشایند نبود. چون او به شکلی ماهرانه سعی در پیچاندن حقیقت و مقصر نشان دادن آقای دارسی داشت. تلاش های ویکهام با حضور یک فرد آگاه به ماجرا در معرض نابودی و خودش در لبه پرتگاه رسوایی قرار گرفته بود.

زن دایی که بانویی عاقل و فهمیده بود، پیشنهاد کرد که جین بعد از کریسمس نزد آنها برود تا حال و هوایش عوض شود. از طرفی، چون نگران بود که الیزابت از سوی ویکهام آسیب ببیند، در خلوت و با مهربانی به او هشدار داد.

سفر به هانسفورد و ملاقاتی غیر منتظره با پادشاه غرور و تعصب!

الیزابت، مدتی بعد از ازدواج شارلوت با آقای کالینز همراه با خاله و شوهرخاله اش به دیدار او رفت. شارلوت از این دیدار بسیار خوشحال شد. کالینز هم از فرصت پیش آمده استفاده کرد و با زبان بی زبانی به الیزابت نشان داد که با رد خواستگاری، چه چیزهایی را از دست داده است.

مدتی از اقامت الیزابت در «هانسفورد» می گذشت که خبر آمد بانو کاترین مهمان مهمی دارد. این مهمان عزیز که آوازه اش گوش همه را کر کرده بود، کسی نبود جز آقای دارسی. الیزابت امیدوار بود که با او روبه رو نشود.

اما آقای دارسی در رکاب کالینز به خانه آمد و حالا الیزابت، راهی به جز ملاقات با او نداشت. دارسی تنها نبود.

او به همراه یکی از اقوام نزدیکش وارد خانه شد و در تمام مدتی که در هانسفورد حضور داشت با او آمد و شد می کرد. الیزابت از طریق این فرد متوجه شد که دارسی باعث جدایی جین و بینگلی شده است.

بهانه برای دیدار الیزابت

چند روزی به همین ترتیب گذشت. آقای دارسی مرتب به دنبال بهانه ای می گشت تا به خانه کشیش منطقه سر بزند و از این راه چند دقیقه ای را با الیزابت سپری کند.

بالاخره در عصر یک روز پاییزی، زمانی که الیزابت از رفتن به مهمانی بانو کاترین سر باز زده بود، آقای دارسی سراسیمه به دیدارش آمد. او گمان کرده بود که الیزابت بیمار شده است. اما وقتی او را سر حال دید خیالش راحت شد و بدون هیچ مقدمه چینی از او در خواست ازدواج کرد.

دارسی از عشق شدید خود و تلاش های نافرجامی که برای مقابله با آن کرده بود، سخن گفت. در ابتدا الیزابت از شنیدن این حرف ها جا خورد. او اصلا فکرش را نمی کرد کسی که این قدر از او متنفر بود به وی پیشنهاد ازدواج دهد. اما کمی بعد خودش را جمع و جور کرد و در پاسخ به دارسی گفت: «نه!»

دارسی که منتظر شنیدن پاسخ مثبت بود، از این رد شدن غیر منتظره حسابی تعجب کرد. وقتی علت را جویا شد، الیزابت به روشنی برایش توضیح داد که او از طرز صحبت کردن، تفکر و غرور و تعصب دارسی در مورد خانواده اش اصلا خوشحال نیست.

گذشته از این، هرگز به خودش اجازه نمی دهد که با عامل اصلی جدایی خواهرش و بینگلی ازدواج کند. ناگفته ماند که از ظلم های روا شده در حق آقای ویکهام هم باخبر است.

دارسی که تا آن زمان داشت به حرف های الیزابت گوش می داد با شنیدن نام ویکهام، مثل باروتی که به آتش رسیده باشد، کنترل اعصابش را از دست داد و منفجر شد. بعد از یک بگومگوی کوتاه، دارسی الیزابت را تنها گذاشت.

نامه خداحافظی دارسی به الیزابت

فردای آن روز، دارسی نامه ای را به الیزابت داد که در آن توضیح های کاملی در مورد تمام اتهام های دیشب داده شده بود. الیزابت نامه را خواند و متوجه شد که ویکهام تمام این مدت در حال گول زدن او بوده است. در واقع، این افسر خوش تیپ، چیزی نبود جز یک انسان ریاکار و خوشگذران که با سودای به دست آوردن ثروت، حتی خواهر دارسی را هم آزار داده بود. او خواهر نوجوان دارسی را که به زحمت 15 سال داشت، با عشقی سوزناک فریب داده بود و می خواست با او فرار کند. خوشبختانه دارسی، خواهرش را از دردسرهای وحشتناک این ماجرا نجات داده بود. الیزابت بعد از خواندن این نامه، احساس کرد در نظر این دو مرد، دخترک نادانی جلوه کرده است که فقط بنا به گفته این و آن، دست به قضاوت می زند. دارسی در انتهای نامه اش خداحافظی تلخی با الیزابت کرد. ظاهرا همه چیز تمام شده بود و الیزابت کسی بود که تمام این مدت در غرور و تعصب غرق شده بود.

وقتی خبرهای خوب با هم می آیندخلاصه کتاب غرور و تعصب

مدتی بعد از این ماجرا، الیزابت به خانه برگشت. اما با خبر شد که خواهر کوچکش به همراه همان آقای ویکهام فرار کرده است! این موضوع می توانست بدنامی را تا ابد در خانواده بنت باقی بگذارد.

در این میان، آقای دارسی که از ماجرا با خبر شده بود، بدون آنکه به الیزابت چیزی بگوید، ترتیبی داد تا ویکهام و خواهر کوچک تر الیزابت به طور رسمی با هم ازدواج کنند. البته بعدها معلوم شد که ویکهام تنها زمانی حاضر به ازدواج شد که از دارسی قول مقرری ماهیانه تا آخر عمر را گرفت.

الیزابت از زبان خواهرش که از قرار معلوم رازدار خوبی نبود، از جزئیات ماجرا با خبر شد.

اما فقط این نبود. بینگلی ناگهان و بی خبر سر از املاک بنت درآورد و در عرض یک ساعت از جین خواستگاری کرد. الیزابت از خوشحالی سر از پا نمی شناخت.

او می دانست که تمام این ها به لطف آقای دارسی است. در اعماق قلبش قدردانی عمیقی را نسبت به او احساس می کرد. این خوشی با ملاقات غافلگیر کننده بانو کاترین، متوقف شد.

او که خیال می کرد خواهرزاده اش می خواهد با دختر او ازدواج کند، از اینکه یک دختر حاشیه نشین موقعیت را به خطر انداخته بود، سخت آزرده خاطر گشته بود. به همین دلیل به تندی هر چه تمام تر با الیزابت صحبت کرد تا او را سر جایش بنشاند.

اما الیزابت هم بیکار ننشست و در مقابل حرف های بانو کاترین از خودش، خانواده اش و محبت آقای دارسی دفاع کرد. این بار بانو کاترین که غرق در غرور و تعصب شده بود آنجا را ترک کرد.

الیزابت هم که دیگر نمی توانست فضای خانه را تحمل کند، بیرون زد و در خلنگزار مشغول قدم زدن شد. هوا گرگ و میش بود و مه ای غلیظ همه جا را در بر گرفته بود.

دیدار مجدد دارسی و الیزابت

در آن میان، نگاه الیزابت به یک غریبه گره خورد که در حال نزدیک شدن به او بود. این دارسی بود که با ظاهری آشفته قدم برمی داشت. آن دو با هم صحبت کردند.

دارسی از اینکه خاله اش چنین رفتاری داشته سخت عذرخواهی کرد. اما الیزابت به او گفت که این بگومگوی کوچک در مقابل کارهایی که او برای خانواده اش انجام داده هیچ است.

دارسی غافلگیر شد. هم به دلیل اینکه نمی دانست الیزابت از آن ماجرا با خبر شده است و هم به دلیل اینکه رفتار معشوقش با او ملایم شده بود.

او دوباره درخواست ازدواج خود را با شوری بیشتر و اطمینانی عمیق تر تکرار کرد. الیزابت هم با قلبی سرشار از اطمینان به مردی که می دانست می تواند تا آخر عمر به اعتمادش تکیه کند، پاسخ مثبت داد.

شما رمان غرور و تعصب را چگونه دیدید؟

به نظرتان کدام یک از شخصیت های داستان غرور و تعصب با تعریف شما از خودتان بیشترین همخوانی را داشتند؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب آیین دوستیابی
معرفی و خلاصه کتاب آیین دوستیابی اثر دیل کارنگی

خلاصه کتاب آیین دوستیابی

به عنوان یک انسان، توانایی برقراری ارتباط با دیگران، چیزی فراتر از یک هنر است. در واقع، می توان گفت که سرنوشت آینده مان، میزان درآمدمان و کیفیت زندگی مان به سبک رفتار ما با دیگران ارتباط مستقیم دارد. اما چگونه می توان در این زمینه به مهارت رسید؟ خواندن کتاب «آیین دوستیابی» اثر «دیل کارنگی» می تواند به عنوان یک راهنمای جامع، مسیر پیش رویمان را چراغانی کند. در این قسمت از خانه سرمایه، سری به ماجراهای درون این کتاب می زنیم. با ما همراه باشید.

انتقاد کردن فایده ای ندارد، به فکر یک راه دیگر باشید

بسیاری از مردم، به ویژه آنهایی که نقش هایی همچون پدر، مادر، مدیر، معلم و … را دارند، بر این باور هستند که تنها راه برای اصلاح رفتار و اقدام های اشتباه، انتقاد کردن است. در حالی که ذات انسان، از انتقاد فراری است. در واقع، ذهن ما هر کاری می کند تا خودش را از زیر تیغ انتقاد نجات بدهد. بنابراین، بهتر است به جای انتقاد و سرزنش کردن دیگران، از نیروی مخالفش یعنی تحسین و محبت استفاده کنید.

میزان اثرگذاری این جایگزینی، نه تنها به دست محققان اثبات شده است بلکه می توانید خودتان هم آن را به سادگی در زندگی تان اعمال کنید. به این ترتیب، وقتی می خواهید لب به انتقاد از رفتار یا گفتار کسی بگشایید، سکوت کرده و اجازه بدهید ذهنتان برای چند لحظه هم که شده، به موقعیت، احساسات یا نگرش فرد مقابل، بیندیشد.

سپس به دنبال یک ویژگی خوب و تحسین برانگیز در رفتار یا گفتار وی بگردید و به جای انتقاد کردن، از آن ویژگی خوب، تعریف کرده و آن را برجسته کنید. آیین دوستیابی تحسین کردن ویژگی های خوب، از تاثیر منفی ویژگی های بد می کاهد و آنها را به سمت ایجاد تغییرهای مثبت و سازنده هدایت می کند.

از سرچشمه عطش انسانی برای باز کردن جایی در قلب دیگران استفاده کنید

شاید برایتان جالب باشد که بدانید، علت اصلی تمام کارهای خوب و بد انسان، احساسی مرموز به نام «مهم بودن» است. در وجود همه ما، عطشی سیری ناپذیر برای تجربه این احساس وجود دارد. این همان حسی است که باعث می شود تکانی به خودمان بدهیم و خوب یا بد، تغییری قابل توجه در زندگی مان به وجود بیاوریم. چون اگر غیر از این باشد، این حسرت و تشنگی، ما را از درون نابود می کند و به دنبال آن زندگی تمام کسانی که به شکلی با ما در ارتباط هستند هم به ورطه نابودی کشانده می شود.

هر کدام از ما از روش های خاص خودمان برای تجربه احساس مهم بودن استفاده می کنیم. مثلا:

  • برخی با انجام کارهای خلاف و نشان دادن زور بازویشان به افراد ضعیف تر از خودشان یا حتی ناله، زاری و اظهار مریضی این کار را می کنند. چون می خواهند حضور خودشان را مهم و تاثیرگذار – حتی به شکلی منفی – جلوه دهند.
  • عده ای با خرج کردن پولشان در خیریه ها و زدن نام خودشان بر سردر آن موسسه ها به دنبال مهم نشان دادن خودشان هستند.
  • تعداد کمی از مردم با انجام کارهای خوب و سازنده به شکلی مثبت، نیاز مهم بودن را برطرف می کنند. مثلا کتاب های خوب می نویسند، کارآفرین می شوند، دانسته هایشان را تدریس می کنند و خلاصه، هر کاری که از دستشان بربیاید را برای رشد و شکوفایی انسان ها انجام می دهند. چون به دنبال این هستند که از درون، احساس مفید بودن را تجربه کنند. چنین انسان های دلیل اصلی پیشرفت تمدن به شمار می روند.

می توانید از احساس قدرتمند مفید بودن برای ایجاد ارتباطی سازنده و پایدار با دیگران استفاده کنید. برای این کار باید برای یک بار هم که شده، به ویژگی های خوب اطرافیانتان نگاه کنید و آنها را به خاطر چنین مواردی مورد تحسین قرار بدهید.

شما با این کار ساده، به قلب آنها پُل می زنید. اما یادتان باشد، اگر تحسین شما برخواسته از قلبتان نباشد، کم کم سخن شما در نزد دیگران ارزش خودش را از دست می دهد. چون در آن صورت، به فردی چاپلوس تبدیل می شوید که دروغ های قشنگی را به خورد دیگران می دهد.

به دنبال آیین دوستیابی می گردید؟ عاشق مردم باشید

می خواهید در قلب مردم نفوذ کنید و همه برای لحظه ای حضور در کنار شما سر و دست بشکنند؟ برای این کار باید واقعا مردم را دوست داشته باشید و علاقه خود را به صورت زبانی و عملی به آنها نشان دهید.

با مردم به صورت طبقه بندی شده رفتار نکنید. چه کارگر باشند و چه وزیر، باید آنها را به چشم یک انسان قابل احترام که لیاقت محبت را دارد ببینید.

وقتی از در محبت با جهان پیرامونتان برخورد می کنید، عشقی که دارید فرسنگ ها جلوتر از شما حرکت می کند، راه را برایتان هموار کرده و مشکلات را پیش از آنکه با آنها برخورد کنید برطرف می سازد.

یادتان باشد، نباید به راحتی این حق را به خودتان بدهید که دیگران را قضاوت کرده و بر اساس برداشت های شخصی و یک طرفه خودتان در مورد آنها صحبت کنید.

زندگی شما زمانی زیبا و پر از دوستان خوب می شود که قدمی خیر و بدون چشم داشت برای دیگران بردارید. محبت به چیزهای ساده ای گره خورده است.

شما می توانید با استفاده از کارهای کوچکی مانند لحن مهربان به هنگام صحبت کردن، تبریک گفتن تاریخ تولد کسانی که آنها را می شناسید و تشکر کردن از دیگران حتی به خاطر کوچک ترین لطفشان، جایی ویژه در قلبشان داشته باشید.

از قدرت لبخند غافل نشویدخلاصه کتاب آیین دوستیابی

لبخند، شیرین ترین ویروس دنیا است. البته منظورم لبخندهای واقعی هستند. وقتی از صمیم قلبتان و بدون شیله پیله لبخند می زنید، بی هیچ مانعی یکراست به قلب دیگران نفوذ می کنید.

کمتر کسی وجود دارد که بتواند در مقابل قدرت یک لبخند واقعی مقاومت کند. 99 درصد مردم جهان، با دیدن لبخند یک فرد دیگر، ناخودآگاه لبخند می زنند.

لبخند، آن قدر قدرتمند است که می تواند در کمتر از چند ثانیه، جو سنگین و خسته حاکم بر یک محیط را به حال و هوایی شاد و آرام تبدیل کند. لبخند شما نباید چیزی نایاب و دست نیافتنی باشد.

بخشندگی پیشه کنید و لبخند خود را به کسانی که با آنها روبه رو می شوید هدیه دهید. وقتی از خواب بیدار می شوید، اول از همه لبخند بزنید.

شما زنده هستید و یک بار دیگر این فرصت به شما داده شده تا تمام تلاش خود را برای زندگی کردن به کار بگیرید. وقتی عزیزانتان را می بینید، سر کار می روید یا حتی زمانی که خرید می کنید هم لبخند زدن را از یاد نبرید.

لبخند شما به شکلی باور نکردنی، مسیر شادی، آرامش، ثروت و سلامتی را در زندگی تان می گشاید. در واقع، شما گنجی عظیم را به رایگان در اختیار دارید. هرگز بابت این گنج، مالیاتی نمی پردازید، حجم این گنج هیچ وقت تمام نمی شود و هر چقدر که بیشتر آن را به دیگران ببخشید، مقدار آن در تمام جهان بیشتر می شود. شاید بتوان گفت که نیازمندترین و فقیرترین انسان های روی زمین، کسانی هستند که نمی توانند یا نمی خواهند که لبخند بزنند و از این آیین دوستیابی محروم هستند.

مردم عاشق اسمشان هستند، از این نکته غافل نشوید

چه احساسی پیدا می کنید وقتی در بالای یک نامه اداری، پیامک یا ایمیل، نام خودتان را می بینید؟ آیا دیدن نامتان باعث نمی شود که اهمیت بیشتری به موضوع آن محتوا یا نامه بدهید؟ نام ها قدرتمند هستند.

وقتی کسی نام خود را از زبان فردی دیگر می شنود شاخک های نامرئی وجودش فعال می شوند و احساس می کند که مورد توجه دیگران قرار گرفته است.

به عنوان یک مدیر، معلم، استاد، دوست، شاگرد یا هر جایگاه دیگری می توانید با به خاطر سپردن نام دیگران و مورد خطاب قرار دادن آنها با اسمشان بی مقدمه به قلبشان نفوذ کنید.

گوش دادن مهم نیست، چگونه گوش دادن مهم است

بسیاری از مردم، خودشان را یک شنونده عالی معرفی می کنند؛ کسی که به تمام سخنان گوش می دهد و در اصطلاح، سنگ صبور دوستان، فامیل یا خانواده اش به شمار می روند. اما در حقیقت، بیشتر آنها واقعا به صحبت های طرف مقابل گوش نمی دهند. بلکه فقط تظاهر به گوش دادن می کنند.

چگونه گوش دادن در آیین دوستیابی، آداب ویژه ای دارد:

  • باید واقعا و از صمیم قلب به موضوعی که گوینده تعریف می کند علاقه داشته باشید یا دست کم سعی کنید در میان صحبت هایش نقطه های مشترکی با علاقه های خودتان پیدا کنید.
  • وقتی به صحبت های طرف مقابلتان گوش می دهید نباید در ذهنتان به دنبال وصله پینه کردن پاسخ های مناسب بگردید. بلکه فقط باید با تمام وجودتان به سخنان او گوش دهید. یادتان باشد، چشم ها و حرکات بدنتان خیلی زود شما را لو می دهند و طرف مقابلتان به راحتی متوجه می شود که شما به حرف هایش گوش نمی دهید.

شاید باورتان نشود که بسیاری از فرصت های ناب و موفقیت های بزرگ در حالی از دست افراد بیرون می رود که با پیروزی فقط «چند دقیقه شنیدن» فاصله داشتند.

شما با گوش دادن به دیگران این پیام پنهان را به آنها انتقال می دهید: «من به تو اهمیت می دهم.»

همین پیام ساده می تواند مراوده های تجاری را به موفقیت برساند، فرزندان را به جمع خانواده بازگرداند، کارمندان را به کارشان علاقه مند کند و مشتریان را به فروشگاه شما بازگرداند.

در حقیقت، برای نفوذ به قلب دیگران لازم نیست حتما از واژه ها استفاده کنید یا سعیتان را بر این بگذارید که با پولتان به بخشی از قلب دیگران تبدیل شوید. یکی از راه های ساده برای این کار، گوش دادن با تمام وجود است. حتی سرسخت ترین افراد هم نمی توانند در مقابل کسی که با صبوری و از صمیم قلب به سخنانشان گوش می دهد مقاومت کنند.

از قدرت واژه هایتان به شکلی هدفمند استفاده کنید

مردم دوست دارند نه در مورد شما یا بزرگ ترین، جنجالی ترین و جالب ترین موضوع روی زمین بلکه در مورد خودشان و چیزهایی که به آنها علاقه دارند صحبت کنند.

بنابراین، ساده ترین راه برای باز کردن باب آشنایی با آنها این است که علایق آنها را کشف کرده و به طور ویژه در آن زمینه گفتگو کنید. در این صورت می توانید بدون به زحمت انداختن خودتان یا حتی آنها، آیین دوستیابی را به کار بیندازید و به قلبشان نفوذ کنید.

وقتی با دیگران درباره چیزهایی که دوست دارند حرف می زنید، به آنها کمک می کنید تا خودشان را فردی مهم بدانند. در آن صورت، همان طور که راه می روید معجزه می آفرینید. چون با رعایت همین اصل ساده می توانید آینده آنها را تغییر دهید.

در حقیقت، هر چقدر که از قدرت های نهفته انسانی و تاثیری که روی همنوعانمان می گذاریم سخن بگوییم باز هم کم است.

نکته بسیار جالب تحسین کردن دیگران و گوش جان سپردن به سخنانشان در این است که آنها چنان از این حس خوب سرشار می شوند که تقدیر خود را با بخشیدن چیزهای بسیار با ارزششان به طرف مقابلشان نشان می دهند.

چیزهایی آن قدر با ارزش که حتی اگر بخواهید هم نمی توانید آنها را با پولتان بخرید. اگر زمانی چنین پاداشی نصیبتان شود تنها به دلیل صداقت قلبتان بوده است نه هیچ چیز دیگر.

در یک مجادله، هیچ مسیری به دوستی پیدا نمی شودخلاصه کتاب آیین دوستیابی

معمولا کسانی که وارد یک بحث داغ یا مجادله می شوند فکر می کنند که حق با آنها است.

به همین دلیل، تمام تلاش خود را به کار می بندند تا به طرف مقابلشان ثابت کنند که اشتباه می کند. حتی اگر واقعا حق با شما باشد، روشی که برای اثبات این موضوع در پیش گرفته اید اصلا درست نیست.

وقتی آتش مجادله و بحث، داغ می شود در نهایت یکی از دو طرف در آتش خشم و تعصب می سوزد و دیگری با بی رحمی تمام، هیزم های بیشتری را برای جزغاله کردن طرف مقابلش فراهم می کند.

شاید وقتی شما پیروزمندانه یک مجادله را به نفع خودتان تمام می کنید احساس ژنرالی را داشته باشید که فاتح نبرد بزرگی شده است.

اما در حقیقت، شیرینی این پیروزی دوام زیادی نخواهد داشت. چون بعد از آن باید پُل ویران شده میان خودتان و طرف مقابلتان را آباد کنید. البته اگر چیزی برای آبادانی باقی مانده باشد.

از این گذشته، ممکن است از طریق بحث و مجادله، دوستان دلسوز خود را به دشمنانی سرسخت تبدیل کنید که بعد از شکست خود به دنبال تلافی و انتقام گرفتن از شما باشند.

به جای تحمل این همه دردسر می توانید از یک روش خیلی ساده برای حرف زدن با دیگران استفاده کنید. برای این کار به جای آنکه حق به جانب و با ادعای هوش و توانایی و دانایی، صحبت را آغاز کنید به طرف مقابلتان بگویید: «نمی دانم، شاید اشتباه از من باشد. بیا یک بار دیگر موضوع را با هم بررسی کنیم.»

عبارت هایی مانند: «اشتباه»، «اظهار به نادانی» و «با هم بررسی کردن» آتش بحث را پیش از شعله ور شدن خاموش می کند و شما فرصتی صلح آمیز برای تغییر عقیده طرف مقابلتان پیدا می کنید.

با نظر دیگران نجنگید

برای کسی که مدام در حال بحث و جدل است، مخالفت کردن با نظر دیگران نوعی تفریح به شمار می رود. چنین افرادی دوست دارند به هر طریقی که شده نظر خودشان را به کرسی بنشانند و ثابت کنند که دیگران در اشتباهی سخت فرو رفته اند.

غافل از آنکه وقتی برای نظر دیگران ارزشی قائل نباشید، آنها هم به نظرات شما هیچ اهمیتی نمی دهند و برایشان هم مهم نیست که شما درست می گویید یا نه.

آنها فقط می خواهند حتی به قیمت قربانی کردن حقیقت، از باورها، آرزوها، سبک فکری و حتی عزت نفس خود در برابر حمله بی رحمانه شما دفاع کنند.

باید بپذیرید که همیشه حق با شما نیست و در مواردی هم که حق با شما است نباید عقل و هوشمندی خودتان را به رخ دیگران بکشید.

در ذهنتان جایی برای دیدن ماجرا از دریچه نگاه دیگران و درک تفکر یا نظراتشان باقی بگذارید. بپذیرید که در آیین دوستیابی، حقیقت، مفهومی نسبی است و هر کس نظر شخصی خودش را راجع به حقیقت یک ماجرا یا درست و غلطی یک موضوع دارد.

بنابراین، دیکته کردن چیزی که به نظر شما درست است، چیزی جز لجبازی کودکانه نیست. اگر مراقب این وضعیت نباشید، کم کم به موجودی زورگو و مستبد تبدیل می شوید که هیچ کس علاقه ای به شنیدن سخنانش ندارد.

دست پیش را بگیرید که پس نیفتید

قبول بکنید یا نه، در بیشتر بحث ها حق با شما نیست و خودتان هم این را خوب می دانید. مثلا وقتی در حال دنده عقب آمدن در اتوبان، پلیس راهنمایی و رانندگی مچتان را می گیرد، بدون تردید حق با شما نیست.

در این جور مواقع، نباید داد و هوار راه بیندازید و هزار و یک جور دلیل و بهانه را برای توجیح این خطای رانندگی، تحویل پلیس دهید. شما اشتباه کرده اید و باید این را بپذیرید.

اما می توانید کاری کنید که درد این موضوع برایتان کمتر شود و اعصاب شما و پلیس راهنمایی و رانندگی هم خط خطی نشود.

برای این کار، قبل از اینکه مامور پلیس چیزی به شما بگوید، به جرم خودتان اعتراف کرده و بگویید: «ببخشید. می دانم نباید در اتوبان دنده عقب می آمدم. شما کاملا حق دارید که من را جریمه کنید. عذرخواهی می کنم.

اشتباه از من بوده است.» در این حالت، افسر پلیس تمام حرف هایی که باید به شما می زد را از زبان خودتان می شنود، به جای اینکه بیشتر شماتتان کند، فقط جریمه تان را می نویسد.

حتی ممکن است از شما دلیل این کار را بپرسد و پیشنهادی برای تکرار نکردن این وضعیت در اختیارتان قرار دهد. جبهه گرفتن، آن هم زمانی که خطا از شما بوده است، کار بسیار اشتباهی است.

متاسفانه بیشتر مردم، با آگاهی نسبت به خطایی که کرده اند و تنها برای حفظ غرورشان، اشتباه خود را نمی پذیرند و در عوض، انگشت اتهام را به سمت زمین و زمان می گیرند. یادتان باشد، اشتیاق شما برای انتقاد از خودتان، شجاعتی بزرگ است که نتیجه کار را به نفع شما تمام می کند.

دوستانه سخن بگویید

مردم، دوست ندارند کسی آنها را مورد نقد قرار دهد. آنها نمی خواهند در مورد چیزهایی که دوست دارند ناورا بشنوند یا انگشت اتهام به سمتشان نشانه برود. حتی خود شما هم چنین تمایلات پنهانی را دارید.

بنابراین، اگر می خواهید در قلب دیگران نفوذ کنید و به روشی صلح آمیز با کمک آیین دوستیابی، خواسته هایتان را به دست بیاورید باید به دیگران چیزی را بگویید که تشنه شنیدن آن هستند.

گله و شکایت را کنار بگذارید و نکته های برجسته موضوع مورد نظرتان را مطرح کنید. کاری کنید که طرف مقابلتان بفهمد شما واقعا به آن موضوع اهمیت می دهید و دوست دارید که بخشی از آن باشید. به این ترتیب، او هم گارد خود را پایین می آورد و با شما همراهی می کند.

اجازه بدهید مثالی برایتان بزنم. تصور کنید که شما می خواهید در مورد اضافه حقوقتان با رئیس بی اعصابتان صحبت کنید و اوضاع به قدری برایتان نامناسب شده است که بدون این اضافه حقوق نمی توانید به کار در شغل فعلی تان ادامه دهید. در این صورت، باید مکالمه را با زدن حرف هایی آغاز کنید که رئیستان تشنه شنیدن آنها است.

بیایید یک مثال را با هم بررسی کنیم

مثلا می توانید به او در مورد شرایط عالی کار در شرکت وی، همکاران عالی و شیوه مدیریت فوق العاده اش بگویید و برای خودتان اظهار تاسف کنید که نمی توانید به دلیل مشکلات مالی همچنان در قالب جزئی از تیم او فعالیت داشته باشید. لحظه ای خودتان را جای رئیستان بگذارید، آیا دوست داشتید چنین کارمند سربه راه قدرشناسی را به خاطر کمی اضافه حقوق از دست بدهید؟

با به کار بستن این روش یا رئیستان راهی برای راضی کردن شما و افزایش حقوقتان پیدا می کند یا در بدترین حالت، توصیه نامه پُرملاتی را برایتان می نویسد تا به راحتی بتوانید در شرکت دیگری پست خوبی را پیدا کنید. شاید مورد دوم، در نگاه نخست نوعی شکست تلقی شود. اما به عنوان یک کارمند، نام نیک شما و شهرتی که در میان صاحبان شرکت ها به دست می آورید راه را برای پیشرفتتان باز می کند.

در آیین دوستیابی «نه» نگویید، «نه» نشنویدخلاصه کتاب آیین دوستیابی

«نه گفتن» یک مهارت کلیدی است. اما این بدان نیست که شما می توانید در هر موقعیتی از این مهارت استفاده کنید. در حقیقت، باید برای به کارگیری این مهارت در زمان و مکان درست از هوشمندی خودتان کمک بگیرید.

در غیر این صورت، «نه »ای که می گویید به بزرگ ترین مانع شما برای برداشتن قدم هایی مثبت به سمت دیگران تبدیل می شود.

چون پشت مخالفت روشن شما، غرور و شخصیتتان پنهان می شود. این یعنی شما ناخواسته هر کاری که از دستتان بربیاید را برای دفاع از «نه» خود انجام می دهید. این موضوع در مورد اطرافیانتان و هر کسی که می شناسید هم صادق است. پس برای جلوگیری از این ماجرا باید به گونه ای با آنها صحبت کنید که به شما «نه» نگویند.

این موضوع به شما کمک می کند سرسخت ترین افراد را که از مدت ها قبل برای گفتن یک «نه» بزرگ به شما مهیا گشته اند به دوستی با نقطه های مشترک فراوان تبدیل کنید.

برای این کار دستورالعمل ساده ای وجود دارد. تنها کاری که باید انجام بدهید این است که در میان گفتگوهایتان کاری کنید که او به شما پاسخ مثبت بدهد. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنم.

تصور کنید که شما یک کافه دار هستید و می خواهید به خانمی 60 ساله که در تمام طول عمرش فقط چای نوشیده است قهوه بفروشید.

در این صورت می توانید مکالمه خودتان را چنین آغاز کنید:

  • شما (در حالی که همان چای همیشگی را برای مشتری می آورید): نوشیدن یک استکان چای داغ بعد از یک روز خسته کننده واقعا آدم را سرحال می آورد. این طور نیست؟
  • خانم: بله. کاملا درست است. هر وقت خسته می شوم هیچ چیزی مثل یک استکان چای قندپهلو من را شارژ نمی کند. چای یک نوشیدنی با اصالت است. من واقعا از نوشیدن آن لذت می برم. (نکته مشترک: قند، شیرینی، اصالت، قهوه شیرین!)
  • شما: کاملا درست است. حدس می زنم شما هم مثل من از شیرینی خوشتان می آید. طعم چای در کنار یک چیز شیرین عالی می شود.
  • خانم: دقیقا همین طور است.
  • شما: من فکر می کنم شما از قهوه موکا خوشتان بیاید. این قهوه از ترکیب شیر، پودر کاکائو، خامه شکلاتی و خامه غلیظ تهیه می شود. بسیار شیرین و خوش عطر است. تازه، این نوشیدنی مخصوص شهر تورین در ایتالیا است و مثل چای، اصالت دارد. دوست دارید آن را امتحان کنید؟
  • خانم: واقعا؟ بله حتما. امتحان کردنش که ضرری ندارد.

در این مکالمه، خانم فقط سخنان شما را تایید کرد و در انتها پیشنهادی که به او دادید را پذیرفت. یادتان باشد، اگر کسی سال ها نظرش را در مورد یک چیز تغییر نداده است، شاید به این دلیل باشد که در طول این سال های دور و دراز، کسی از شیوه ای درست برای تغییر نظر او استفاده نکرده است. چرا شما اولین نفر نباشید؟

پیام «دیل کارنگی» در کتاب «آیین دوستیابی» چه بود؟

خلاصه کتاب آیین دوستیابی

«دیل کارنگی» با نوشتن کتاب «آیین دوستیابی» روشی ساده، اسرارآمیز اما کاربردی را برای برقراری ارتباط انسان ها با یکدیگر به جهان ارائه داد.

با وجود اینکه چند دهه از تالیف این کتاب می گذرد اما روش های درون آن هنوز هم مانند روز اول به قوت خودشان باقی مانده اند.

دیل کارنگی در ابتدای کتابش به خوانندگان پیشنهاد کرده است که نه یک بار، بلکه چند بار و نه به شکل روزنامه وار بلکه همچون تکالیف مدرسه و دانشگاه به آن بنگرند و از تک تک جمله های آن برای بهتر کردن زندگی خودشان استفاده کنند.

اگر هنوز این کتاب را نخوانده اید، به شدت به شما پیشنهاد می کنیم که حتما آن را تهیه و مطالعه کنید.

نظر شما چیست؟

آیا کتاب آیین دوستیابی را خوانده اید؟ از به کار بستن محتوای آن در زندگی خود چه نتیجه ای گرفتید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب هنر پیش‌ بینی
معرفی و خلاصه کتاب هنر پیش‌ بینی اثر فیلیپ تتلاک

هنر پیش بینی

انسان ها از زمانی که خودشان و مفهوم زمان را شناختند به دنبال راهی برای پیشگویی کردن آینده بودند. هر چند که بسیاری از پیشگوهای تاریخ بشر، پس گو از آب درآمدند و به جای صحبت کردن از آینده، پای گذشته ای که قبلا آمده و رفته است را پیش کشیدند. از طرف دیگر، تعداد قابل توجهی از کسانی که در حال پیشگویی آینده بودند گاف های بزرگی دادند و با سخنان اشتباه خود، جان و مال و سرمایه مردمی که به آنها چشم دوخته بودند را به باد فنا دادند. ماجرای پیش بینی کردن در بازارهای مالی هم داغ است و هر کسی برای خودش عقیده ای راجع به آینده دارد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «هنر پیش بینی» از «فیلیپ تتلاک» و «دن گاردنر» می رویم و به دنبال راهی برای کشف پیش بینی های درست و حسابی می گردیم. اگر از پیشگویی ها – به ویژه مالی – دل خوشی ندارید، حتما تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

هنر پیش بینی و دو واکنش جالب انسان ها

وقتی پای پیش بینی کردن به میدان باز می شود ما دو واکنش را از خودمان نشان می دهیم. در حالت اول، وقتی قرار باشد کسی را استخدام کنیم، شرکت جدید را برای همکاری بپذیریم یا بنای شراکت با افراد تازه ای را بگذاریم با عزمی راسخ در مورد آنها تحقیق می کنیم و زمان خوبی را برای استخراج کیفیت عملکرد آنها در نظر می گیریم.

تنها پس از این ماجرا است که دست به پیش بینی می زنیم و در مورد چند و چون عاقبت همکاری خودمان و آنها چیزهایی را در سر می پرورانیم.

حالت دوم به زمانی برمی گردد که می خواهیم در مورد آینده سرمایه خودمان یا مواردی از این دست تصمیم بگیریم. در این حالت، دست به دامن پیشگویانی می شویم که اطلاعاتشان اگر از ما کمتر نباشد، بیشتر نیست. علت این دوگانگی در برخورد با پیشگویی، نداشتن درکی درست از آن است.

دور اندیشی دقیقا چیست؟

هنر پیش بینی، مهارتی است که می توانید با آموزش و تمرین، آن را در زمینه های مختلف، تقویت کنید؛ اما این بدان معنا نیست که با یادگیری مهارت پیشگویی می توانید همچون موجودات افسانه ای، سال های دور را ببینید و ماجرای آن را به اطلاع دیگران برسانید.

در واقع، میان دور اندیشی و زمان، رابطه ای معکوس وجود دارد؛ یعنی هر چقدر که پیش گویی شما از امروز دورتر باشد – مثلا سه سال بعد، 10 سال بعد و … – میزان درستی آن کاهش پیدا می کند و به یک پدیده اتفاقی تبدیل می شود.

بنابراین، اگر می خواهید از این ماجرا به درستی بهره برداری کنید باید بدانید که سخنان شما چه زمانی از یک علم به یک حدس و گمان تبدیل می شود.

حتی زبردست ترین اقتصاددان ها، ماهرترین اندیشمندان و بهترین کارشناس ها هم از آینده خودشان خبر ندارند چه رسد به آینده دیگران. پس به پیشگویی کردن ماجراهای آینده به ویژه وقتی آن را از زبان فردی می شنوید که با اطمینان وصف ناپذیری آن را بیان می کند، تردید داشته باشید.

این تنها راهی است که می توانید از منطق خودتان در برابر این حرف ها محافظت کنید و تصمیمی هوشمندانه برای آینده مالی یا شخصی تان بگیرید.

چرا نمی شود و نباید به بیشتر پیشگویی ها اعتماد کرد؟

بیایید به زبانی ساده، روند مشاهده، بررسی و تحلیل ذهنی را موشکافی کنیم. وقتی موضوعی را در نظر می گیریم مثلا سوالی را از خودمان می پرسیم، ذهن ما با دو سیستم خودش به سراغ این ماجرا می رود.

سیستم اول، به دنبال آن است که با کمک مشاهده های ظاهری در کمترین زمان ممکن – معمولا چند ثانیه – حکمی برای آن ماجرا صادر کرده و خیلی فوری شما را به سمت یک اقدام سوق دهد.

این سیستم با کمک همین فرایند سریع و البته سطحی باعث می شود که ما جان خودمان را از خطرها حفظ کنیم؛ مثلا وقتی اتومبیلی با سرعت به سمتمان می آید در کسری از ثانیه مغزمان به تکاپو می افتد تا راهی برای فرار از دست این جسم خطرناک پر سرعت پیدا کند.

به همین دلیل، ما در چنین مواقعی بدون آنکه فکر کنیم به سرعت واکنش نشان می دهیم. سیستم دوم، کار سخت تر و پر هزینه تر – البته منظور از هزینه در اینجا مصرف انرژی است – را بر عهده دارد و آن تجزیه، تحلیل و بررسی دقیق ماجرایی است که با آن روبه رو شده ایم.

سیستم دوم ذهن و هنر پیش بینی

اگر سوالی که با آن روبه رو شده ایم چیز تازه ای نباشد، از بخش اول ذهنمان عبور می کند و به بخش دوم می رود. در این بخش است که زیر ذره بین منطق قرار می گیرد و نهایت تلاشش را به کار می بندد تا بتواند نتیجه ای موشکافانه را به ما تحویل دهد. پس اگر بخواهیم در مورد سیستم اول و دوم یک نتیجه گیری ساده کنیم چنین چیزی از آب در می آید:

  • سیستم اول با یک موضوع روبه رو می شود
  • آیا این موضوع جدیدی است؟ بله. پس این جواب را بگیر
  • آیا این موضوع جدیدی است؟ خیر. پس به مرحله دوم برو چون قبلا به این ماجرا جواب داده ام. بعدی لطفا!
  • سیستم دوم، جواب سیستم اول را دریافت می کند:
  • آیا این موضوع قبلا بررسی شده؟ بله. پس باید بهتر بررسی شود.
  • آیا این موضوع قبلا بررسی شده؟ خیر. پس باید از نو بررسی شود.

چرا ذهن ما این همه به خودش زحمت داده و خودش را سیستم بندی کرده است؟

یکی از مهم ترین دلیل ها برای این ماجرا، موضوع «زمان» و دیگری «انرژی» است. بیشتر تصمیم هایی که به جان ما و چیزهایی که دوستشان داریم یا به آنها اهمیت می دهیم مربوط می شوند باید خیلی زود گرفته شوند.

ذهن ما نمی تواند جان ما را به خاطر بررسی کردن شواهد، تحلیل کردن موقعیت ها یا مواردی از این دست به خطر بیندازد؛ مثلا وقتی چیزی به طرف شما پرتاب می شود، بدون اینکه فکر کنید چرا این ماجرا اتفاق افتاده، چه کسی این کار را کرده، هدفش از انجام این کار چه بوده، باید در مقابل چه اقدامی انجام دهید و … خیلی سریع یا دستانتان را سپر خودتان می کنید یا به حرفه ای ترین شکل ممکن جاخالی می دهید.

زمان! زمان چیزی است که سیستم اول آن را بسیار غنیمت می شمارد.

گذشته از این، موضوع انرژی جسم ما هم در میان است. وقتی شروع به تجزیه و تحلیل می کنیم، انرژی زیادی در بدنمان سوزانده می شود.

ذهنمان با خودش فکر می کند که آیا این موضوع واقعا به بررسی عمیق تر و سوزاندن این همه انرژی گرانبها نیاز دارد یا نه!

ما با کدام سیستم ذهنمان به سراغ هنر پیش بینی می رویم؟خلاصه کتاب هنر پیش  بینی

این دقیقا همان سوالی است که ورق را بر می گرداند و ما را با حقیقتی جالب روبه رو می کند. پیش گویی های آینده در بیشتر موارد چیزی بیشتر از حدس و گمان نیستند چون به وسیله سیستم اول ذهنمان گرفته می شوند. ذهنمان از خودش می پرسد که آیا این ماجرا درست و خوب به نظر می رسد یا نه؟

اگر پاسخی که به خودش می دهد مثبت باشد، آن را به عنوان یک چیز درست می پذیرد و اگر پاسخش منفی باشد، خیلی راحت آن را بدون بررسی بیشتر، به عنوان یک چیز بد، مشکوک و حتی خطرناک طبقه بندی می کند. به همین راحتی!

راحت تر و جالب تر از آن این است که ذهنمان برای حمایت از این نتیجه گیری، دست به ساخت داستان هایی خلاقانه می زند تا جای خالی دلیل ها شواهد و مدارک را پر کند. به همین دلیل است که گاهی از زبان برخی کارشناس ها چیزهایی می شنویم که درآوردن شاخ هم حجم تعجب ما از آنها را پوشش نمی دهد!

پیشگویان، عاشق استفاده از واژه های دو پهلو هستند

پیشگوها در آمریکا ستایش می شوند و بسیار بیشتر از آنچه که فکرش را بکنید، پول درمی آورند. مردم به هوای اینکه آنها می توانند از درب ناشناخته آینده عبور کرده، در آن سرکی بکشند و چند خبر دست اول را به گوششان برسانند پول های زیادی را به پایشان می ریزند. حتی کاخ سفید هم از این ماجرا در امان نمانده است.

بنابراین، پیشگوها باید کاری کنند تا هنر پیش بینی آنها مثل یک گنج با ارزش باقی بماند. برای این کار بیشتر آنها یاد گرفته اند طوری حرف بزنند که حرف هایشان در صورت وقوع هر ماجرایی، درست از آب در بیاید!

آنها عاشق عبارت هایی مانند زیر هستند:

  • به احتمال زیاد
  • مقداری قابل توجه
  • در آینده نزدیک
  • در 80 یا 90 درصد موارد یا زمان ها

اینکه چقدر، چه زمانی، تا کجا و چگونه، چیزهایی هستند که کسی در موردشان سوالی نمی پرسد. اگر هم یک وقت، کسی چنین کاری کند، پیشگوی محترم در جواب می گوید: «هیچ کس دقیقا نمی داند، اما!…» و دوباره شما را به یکی از آن عبارت های دو پهلو حواله می دهد یا اینکه می گوید: «شما جزو آن 20 درصد حداقل هستید!»

و به این ترتیب خودش را راحت می کند؛ یعنی همه کسانی که با نظریه او مخالفتی ندارند جزو آن 80 درصد و تمام کسانی که مخالف هستند جزو اقلیت 20 درصد قرار می گیرند. اصلا هم مهم نیست که گاهی آن اقلیت، 80 درصد افراد جامعه را تشکیل می دهد!

می خواهید پیشگو شوید؟

یکی از راه های ساده و کاربردی برای تبدیل شدن به یک پیشگوی واقعی – دست کم برای خودتان – پناه به بردن به اطلاعات، سپس آزمودن آن اطلاعات و دست آخر لب به سخن گشودن است.

بسیاری از پیشگوهای شکست خورده که حتی نامشان در تاریخ هم ثبت شده است، مورد دوم یعنی «آزمون اطلاعات» را فاکتور گرفتند و پس از به دست آوردن اطلاعاتی که خدا می داند از زبان چه کسی و با چه هدفی زده شده اند، دست به پیشگویی زدند.

این پیشگوها حتی به این ماجرا بسنده نکردند و با آب و تاب دادن به سخنانشان دیگران را به اقدام کردن بر اساس پیشگویی خودشان تشویق کردند.

اگر می خواهید از هنر پیش بینی بهره ای ببرید، نباید چشم و گوشتان را به روی اطلاعاتی که پیش چشمتان قدم رو می روند ببندید و آنها را بی برو برگرد مواردی درست در نظر بگیرید. در این هنگام باید غلظت شک و تردید خودتان را بسیار بالا ببرید تا بتوانید راست را از دروغ، درست را از غلط و دوست را از دشمن تشخیص دهید.

گذشته از این، وقتی می خواهید در مورد یک موضوع دست به پیشگویی بزنید، باید آن موضوع را به بخش های کوچک تر یا بهتر است بگوییم به پرسش های کوچک تر تقسیم کنید.

با این کار، بخش هایی که باید در موردشان اطلاعات جمع کنید روشن می شوند و هنر پیش بینی شما اعتبار بیشتری پیدا می کند.

برای پیشگو شدن نیازی نیست دانشمند هوا فضا باشیدخلاصه کتاب هنر پیش  بینی

کم نیستند تعداد افرادی که پیشگویی را به نبوغ، هوش بالا یا استعداد داشتن گره می زنند. اگر این طور بود، دانش پیشگویی تنها در دست تعداد اندکی از افراد جامعه قرار می گرفت؛ اما اگر نگاهی به اخبارهای اقتصادی، آینده نگری های سیاسی یا مواردی از این دست بیندازید به افرادی می رسید که چندان هم نخبه به نظر نمی رسند.

یک بررسی علمی ثابت کرد که افراد نخبه و معمولی جامعه به هنگام استفاده از هنر پیش بینی تنها 10 درصد با هم اختلاف دارند. ناگفته نماند که در نهایت، هر دو گروه نخبه و معمولی هم فقط تا اندازه محدودی توانایی پیشگویی کردن دارند.

با این حساب، پیشگویی، بیشتر از آنکه به استعداد نیاز داشته باشد به توانایی جمع آوری اطلاعات، تحلیل موضوع و استخراج داده ها بستگی دارد. البته توانایی کار حرفه ای با اعداد و ارقام می تواند هنر پیش بینی را بسیار معتبرتر کند.

نابغه های هنر پیش بینی چگونه کار خود را انجام می دهند؟

شما می توانید با دنبال کردن روش نخبه هایی که وارد دنیای پیش بینی شده اند، چیزهای زیادی را از آنها یاد بگیرید. این ماجرا، نوعی مهندسی معکوس به حساب می آید.

در ادامه، چند مورد از روش های آنها را با هم بررسی می کنیم. نکته جالب این است که نابغه های پیشگویی در بیشتر موارد از روش یکسانی برای روبه رو شدن با ماجراها و چالش ها استفاده می کنند. پس گاهی کاهش خلاقیت در یافتن راه حل ها هم می تواند چشم ما را به جمال پاسخ های بیشتر روشن کند و اما روش ها:

نابغه ها کیک را درسته قورت نمی دهند

کمی قبل هم راجع به این موضوع با هم صحبت کردیم. افراد نابغه، هیچ وقت به دنبال حل کردن یک چیز کلی نیستند. آنها آن چیز را آن قدر می شکنند تا بتوانند بخش های تشکیل دهنده اش را به روشنی ببینند.

نابغه ها اَلَک به دست، کار می کنند

یکی از کارهای ساده اما بسیار اثرگذاری که افراد نابغه در هنر پیش بینی انجام می دهند و افراد معمولی از انجامش واهمه دارند، تفکیک کردن دانسته ها و ندانسته ها است.

آدم های معمولی خیلی سخت با این موضوع کنار می آیند و معمولا دوست دارند که خودشان را یک همه چیزدان متحرک در نظر بگیرند؛ اما افراد نابغه، فقط در چند چیز محدود تخصص دارند و وقتی چیزی را نمی دانند خیلی راحت آن را از بقیه معلوماتشان جدا می کنند.

چون آنها می دانند بازی کردن با چیزهایی که نمی دانند تنها تلف کردن وقت، زمان و انرژی است.

نابغه ها ذره بین را کنار نمی گذارند

افراد نابغه به جزئیات، اهمیت زیادی می دهند. آنها تمام نکته های ریز و درشت را با دقت بررسی می کنند و حتی ارتباط میان آنها را مورد بازبینی قرار می دهند. به این ترتیب، افراد نابغه از تمام منابعی که در دست دارند نهایت بهره را می برند.

نابغه ها به شکل متفاوتی می نگرند

نگاه کردن به ماجراها از جایی در بیرون آنها یکی از روش های جالب افراد نابغه است. این روش به آنها دید تازه ای می دهد و کمکشان می کند تا تسلط عمیق تری بر موضوع پیدا کنند. از این گذشته، نابغه ها با تغییر دادن نوع نگاهشان به ماجراها فاصله خود را با آنها بیشتر می کنند و از این جهت نیز چهره متفاوتی از آن موضوع را به تماشا می نشینند.

نابغه ها همه چیز را مقایسه می کنند

مقایسه کردن یکی از سلاح های مخفی افراد نابغه است. آنها موضوع مورد نظرشان را با موضوع های مشابه یا حتی بسیار متفاوت دیگر، مقایسه می کنند. این کار به آنها کمک می کند تا به درک و شناخت بهتری از آن موضوع دست یابند.

هر چقدر که مقایسه عمیق تر باشد، ابعاد شناختی آنها و نتیجه ای که از آن ماجرا می گیرند هم کیفیت بهتری پیدا خواهد کرد.

نابغه ها از ذهن های دیگر کمک می گیرند

بر خلاف تصور بیشتر مردم که نابغه ها را افرادی منزوی و تنها تصور می کنند این افراد، جامعه ویژه خودشان را دارند و به هنگام مشکلات از قدرت ذهنی جامعه خودشان استفاده می کنند. تنها پس از این ماجرا است که آنها پای هنر پیش بینی را وسط می کشند و نظر خودشان را در مورد آینده یک ماجرا بیان می کنند.

نابغه های هنر پیش بینی، راهی برای فرار خود باز می گذارند

معمولا انسان های عادی وقتی می خواهند در مورد آینده یک ماجرا نظر بدهند خیلی محکم و با اطمینان در این باره سخن می گویند. این روش، آنها را در تنگنا قرار می دهد.

چون با وجود تمام این تحلیل و بررسی ها هیچ کس آینده را به چشم ندیده است. افراد نابغه وقتی می خواهند در مورد یک ماجرا سخن بگویند و از هنر پیش بینی استفاده کنند معمولا آن را در هاله ای از احتمال درستی یا نادرستی می پیچانند.

مثلا وقتی می خواهند احتمال برد یا باخت یک تیم فوتبال یا احتمال بالا کشیدن یا سقوط سهام یک شرکت را پیشگویی کنند، حتی اگر تمام شواهد و تحلیل هایشان برد آن تیم یا بالا کشیده شدن قیمت آن سهم را نوید دهند باز هم پیشگویی خود را به شکلی مانند: «به احتمال 60 درصد، فلان تیم می برد» بیان می کنند.

اگر آن تیم ببرد یا آن سهام بالا بکشد، آنها قبلا از نیمه پر لیوان – یعنی همان 60 درصد – سخن گفته اند. اگر هم آن تیم ببازد یا سهام آن شرکت سقوط کند، آنها از قبل به اندازه 40 درصد چنین ماجرایی را پیشگویی کرده بودند!

نابغه ها پیگیر اخبار هستندخلاصه کتاب هنر پیش  بینی

برخی از افراد، دنبال کردن خبرها را کاری بیهوده تصور می کنند. چون به خیال خودشان خبرها می تواند آنها را به سمت و سویی که دوست ندارند بکشانند.

این ماجرا به ویژه در مورد اخبار اقتصادی و خبرنگارانی که به صورت ظاهری در مورد بازار سرمایه نظر کارشناسی می دهند دیده می شود؛ اما افراد نابغه به گونه ای متفاوت اخبار را مورد بررسی قرار می دهند و حتی راستی یا دروغ آنها را موشکافی می کنند. به این ترتیب، نابغه ها در مقایسه با کسانی که به اخبار بی اعتنا هستند، اطلاعات بیشتری دارند.

نابغه های پیشگویی خود را به روز می کنند

عده ای فکر می کنند هنر پیش بینی چیزی است که شما فقط یک بار مجاز به ارائه آن هستید. این در حالی است که نابغه های پیش بینی به صورت مرتب، پیشگویی های قبلی خود را تازه سازی می کنند.

البته این کار به این سادگی ها هم نیست. چون آنها باید از همان روشی که برای ارائه پیشگویی خودشان استفاده کردند برای به روزرسانی آن هم استفاده کنند.

نابغه ها ذهن خود را زنده در حال رشد نگه می دارند

تفاوت زیادی میان کسانی که می خواهند ذهن خود را زنده و در حال رشد نگه دارند با کسانی که عملکرد ذهنشان را به یک سن خاص – مثلا دهه 20 سالگی – گره می زنند دیده می شود.

نابغه های هنر پیش بینی، پیوسته در حال یادگیری هستند. آنها به استقبال چیزهای تازه ای می روند که قبلا دانشی در موردشان نداشتند.

چون با این کار می توانند نگرش تازه ای را به ذهنشان هدیه دهند؛ اما افراد معمولی با این بهانه که: «من دیگه از سن یادگیری عبور کردم. دیگه نمی تونم چیزهای تازه رو به کیفیت بچگی هام یاد بگیرم» خودشان را از حلقه یادگیری بیرون می اندازند.

برای تبدیل شدن به یک پیشگوی بزرگ باید از شدت غرورتان کم کنید

داشتن غرور زیاد، بلای جان تمام ذهن ها از جمله ذهن های پیشگو است. وقتی شما در ذهنتان خودتان را فردی بی عیب و نقص، عالی و با توانایی فراوان در هنر پیش بینی تصور می کنید، ناخودآگاه دیواری میان خودتان و پیشگوی برتری که می توانید به آن تبدیل شوید می سازید.

برای تبدیل شدن به یک پیشگوی دست اول باید یاد بگیرید که شما هم درست به اندازه دیگران – و حتی شاید بیشتر – دچار قضاوت اشتباه می شوید. در چنین هنگامی اگر از قبل تکلیفتان را با غرورتان روشن کرده باشید، به دنبال یافتن اشتباه های خود می گردید، داده ها را جمع آوری می کنید و از خودتان عبرت می گیرید؛ اما اگر غرورتان را مدیریت نکرده باشید، هرگز زیر بار اشتباه خودتان نمی روید.

به دنبال این ماجرا هیچ وقت سر از کار اشتباه های خودتان در نمی آورید و راهی هم برای تبدیل شدن به یک پیشگوی بزرگ پیدا نخواهید کرد.

دانش را فقط در کتاب ها جستجو نکنیدخلاصه کتاب هنر پیش  بینی

هنر پیش بینی، ماجرایی است که با اطلاعات، گره خورده است؛ اما این بدان معنا نیست که باید برای به دست آوردن اطلاعات فقط در کتاب ها، سایت ها یا شبکه های خبری جستجو کنید.

بهترین نوع اطلاعات که هیچ کس نمی تواند آن را در اختیارتان قرار دهد از طریق تجربه کردن به دست می آید. این ماجرا درست همانند زمانی است که می خواهید برای اولین بار اسکیت سواری کنید.

شما قبل از این کار در مورد اسکیت بازی، تاریخچه آن، فرایند ساخت اسکیت ها، روش های مختلف برای اسکیت بازی و موارد بسیاری از این دست اطلاعات جمع می کنید.

حتی ممکن است به سراغ چند مسابقه معروف اسکیت بروید و آنها را با دقت تماشا کنید؛ اما تا زمانی که خودتان کفش های اسکیت را نپوشید و با آنها قدم بر ندارید هرگز به صورت واقعی نمی توانید در مورد توانایی اسکیت بازی خودتان و اینکه آیا امیدی به حضور شما در تیم اسکیت شهرتان وجود دارد یا خیر، نظری بدهید. برای آموختن هنر پیش بینی هم چاره ای جز پیش بینی کردن ندارید.

پیشگویان برتر؛ آدم های متفاوت یا کارهای متفاوت؟

وقتی حرف از پیشگویانی می شود که با کمک هنر پیش بینی، ماجراهای آینده را با درصد اطمینان بالایی به گوش دیگران می رسانند این پرسش پیش می آید که راز واقعی آنها برای موفقیت در دنیای پیشگویی چیست؟

آنها چطور در مورد سقوط اقتصاد یا واکنش های سیاسی سران کشورهایی که تا به حال آنها را به چشم ندیده اند، سخن می گویند و از قضا، حرفشان درست از آب در می آید! شاید بتوان گفت که به جز هوش – البته آن هم فقط تا اندازه ای – پای ماجرای دیگری هم در میان باشد.

در واقع، راز اصلی آنها در این است که به جای فکر کردن به خودشان و توانایی هایشان به دنبال اجرایی کردن تمام توان خود در هنر پیش بینی هستند.

آنها دست به تحقیق می زنند، فکر می کنند، نظرات خودشان و دیگران را زیر سوال می برند، تفاوت ها و شباهت ها را موشکافی می کنند، حجم دانایی خود را به چالش می کشند و تشنه بررسی ماجراها از دریچه های تازه هستند.

این ویژگی ها در کنار هم از آنها یک پیشگوی برتر می سازد؛ یعنی همان چیزی که شما هم می توانید به آن تبدیل شوید.

پیام اصلی نویسندگان کتاب «هنر پیش بینی» چه بود؟خلاصه کتاب هنر پیش  بینی

«فیلیپ تتلاک» و «دن گاردنر» در کتاب «هنر پیش بینی» به دنبال تفکیک کردن علم پیش بینی از حدس و گمان های بی ارزشی هستند که می توانند سرمایه ها، آرامش و خوشبختی را از تمام مردم جهان بدزدند.

آنها با اشتراک گذاری عصاره تحقیق ها و تجربه هایشان که در طول سال ها کار کردن با پیشگویان حرفه ای به دست آورده بودند می خواستند راهی برای یادگیری هنر پیش بینی پیش پای مردم بگذارند تا آنها هم بتوانند دست کم آینده مالی و شخصی خودشان را بر اساس تصمیم هایی که می گیرند پیش گویی کنند.

نظر شما چیست؟

آیا تا به حال در زندگی تان چیزی را پیش بینی کرده اید؟ پیشگویی شما چقدر درست از آب درآمده است؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب رازهای مدیریت وارن بافت
معرفی و خلاصه کتاب رازهای مدیریت اثر ماری بافت

سرمایه گذاری کردن ترکیبی دلنشین از تجربه، اطلاعات و دانش است. هر چقدر که بیشتر در این ماجرا باشید، بیشتر می فهمید که برای بازی کردن باید صبر، حوصله و البته اطلاعات دست اول تری در چنته تان وجود داشته باشند. در حقیقت، شما باید بتوانید، سرمایه خودتان را در طوفان های ایجاد شده به درستی مدیریت کنید.

خلاصه کتاب رازهای مدیریت وارن بافت

در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «رازهای مدیریت وارن بافت» می رویم که به دست «ماری بافت» عروس سابق او نوشته شده است. اگر به دنبال شنیدن نصیحت های یک سرمایه گذار با تجربه می گردید، بافت 90 ساله، بهترین فرد برای این کار است. پس تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

قانون هایی ساده اما اثرگذار برای ثروتمند شدن

ثروتمند شدن به عوامل پیچیده بستگی ندارد. نیازی نیست که برای پولدار شدن به یک فیزیکدان تبدیل شوید؛ هر چند، بیشتر فیزیکدان ها هم ثروتمند نیستند! به همین دلیل نباید وقتی قانون های ثروتمند شدن را از زبان ثروتمندان می شنوید فکر کنید که آنها دستتان انداخته اند. این قوانین واقعا ساده هستند. چیزی که باعث می شود شما و آنها با وجود دانستن این قانون ها دو نوع زندگی متفاوت را تجربه کنید در عمل کردن به این قانون ها نهفته است. افراد ثروتمند این قانون ها را زندگی می کنند. اما این قانون ها چه هستند؟ بیایید نگاهی به آنها بیندازیم:

1. به هر قیمتی که شده از پولتان محافظت کنید

قبل از قدم گذاشتن در هر معامله ای باید فکر کنید که آیا این کار، جدا از سودی که وعده می دهد با اصل سرمایه من چه می کند؟ آیا ورود به این معامله، خرید این سهام یا این سرمایه گذاری، می تواند آسیبی به پول من بزند؟ بیشتر وقت ها بهتر است به جای اینکه به دنبال محاسبه سود باشید، راهی برای محافظت از اصل پولتان پیدا کنید.

2. صبر کردن را تمرین کنید

یکی از بزرگ ترین رازهای مدیریت وارن بافت «صبر کردن» است. صبر، ماجرایی است که بسیاری از سرمایه گذاران با آن غریبه هستند. معمولا سهام دارن همچون زنبوری که جذب یک گل می شود، به سمت فرصت های گوناگون سرمایه گذاری کشیده می شوند. در این میان آنها می ترسند که با از دست دادن آن گل یا ماندن در گلی که اکنون دارند، دیگر فرصتی برای چشیدن طعم گل های دیگر را پیدا نکنند. این در حالی است که آنها در دشتی از گل ها روزگار می گذرانند. با این حساب، رفتار عجولانه، بدون فکر و پیروی بدون منطق از دیگران نه تنها خوب نیست بلکه باعث زیان دیدن هم می شود.

3. چانه بزنید و از قیمت خودتان پایین نیایید

وقتی می خواهید در یک معامله شرکت کنید، در مورد قیمت آن از قبل تصمیم بگیرید. اگر طرف معامله حاضر نشد با شرایط شما کنار بیاید از معامله بیرون بیایید. این ماجرا هیچ ربطی به غرور یا کلاس کاری شما ندارد. موضوع بر سر تجارت است و شما باید از دارایی خودتان در برابر کسانی که می خواهند بدون پرداخت بهایش آن را از چنگتان در بیاورند محافظت کنید.

4. درست بودن خشت اول در معامله را شخصا بررسی کنید

خشت اول در یک معامله، طرف مقابلتان است. اگر طرف مقابلتان، فردی قابل اعتماد و درستکار نباشد، معامله ای که با او انجام می دهید هم به مقصد درستی نمی رسد. پس حواستان را حسابی جمع کنید. باید از خودتان بپرسید: «آیا من حاضر هستم با طنابی که این فرد در دستانم می گذارد صخره نوردی کنم؟» اگر پاسختان منفی بود، پس باید قید آن معامله را بزنید. شما باید بتوانید در هر زمینه ای به این فرد اعتماد کنید. در غیر این صورت، معامله ای که اکنون پیش رویتان قرار دارد چیزی در مایه های تار عنکبوت خواهد بود. اگر وارد آن شوید، فقط خدا می داند که چطور نجات پیدا خواهید کرد!

5. شناخت خود را از شرکت ها افزایش دهید تا به موفقیت برسید

برخی بر این باور هستند که خوش شانس بودن، یکی از رازهای مدیریت سرمایه است. چون به هنگام مدیریت سرمایه، عوامل زیادی دست در دست هم می دهند تا شما با موفقیت یا شکست، ملاقات کنید. نظر وارن بافت در این مورد متفاوت است. او باور دارد که شانس واقعی یک سرمایه گذار در شناخت به موقع موقعیت های عالی نهفته است. او باید همچون یک شکارچی، موقعیت شرکت های گوناگون را رصد کند تا بتواند در بهترین زمانی که پیش پایش قرار می گیرد، معامله های طلایی را انجام دهد.

6. مراقب خودکارتان باشید!

حرف، باد هوا است. این قلم است که با نگارش گفته های معلق در هوا به آنها اعتبار می بخشد. با این حساب باید تا زمانی که حرف ها روی هوا هستند و هنوز چیزی را روی کاغذ امضا نکرده اید در مورد تصمیم خودتان خوب و اساسی فکر کنید. چون پاک کردن جوهر امضایتان بسیار سخت تر از رد کردن شفاهی یک معامله است. این هم یکی دیگر از رازهای مدیریت سرمایه است که باید آن را با طلا بنویسید!

7. به جای فکر کردن به حل مشکلات، از اول وارد آنها نشوید

واقعا نکته جالبی است. چون ما معمولا برعکس این کار را انجام می دهیم؛ یعنی اول دردسر را قبول می کنیم و سپس دست به دامان همه می شویم تا ما را از دست این مشکل، خلاص کنند. بهترین کار این است که چشمان خودمان را باز کنیم، مشکلات را از دور تشخیص بدهیم و هنگامی که به ما نزدیک شدند خیلی راحت، راهمان را کج کنیم.

8. هنگام سرمایه گذاری کردن به فکر شراکت دائمی باشید

یک سرمایه گذار واقعی مانند سفته بازها عمل نمی کند. او کسی است که قبل از وارد شدن به یک معامله در مورد آن به خوبی می اندیشد و پس از وارد شدن به آن به جای فرار کردن، سر جای خودش می ماند. منظور این نیست که با ماندن در معامله های اشتباه، تمام سرمایه خود را بر باد دهید. منظور این است که فرصت ماندن در معامله های خوب را به هوای امتحان کردن چیزهای دیگر از کف ندهید.

9. مراقب مشاوره هایی که می گیرید باشید

معمولا افرادی که شغلشان مشاوره سرمایه گذاری است پول چندانی در بساطشان ندارند. با این حال، آنها به افرادی مشاوره می دهند که ثروت، ماجرای همیشگی زندگی آنها است. با این حساب، نباید فکر کنید مشاوره هایی که می گیرید کاملا درست و بدون سوگیری هستند. اگر این افراد توانایی واقعی برای مشاوره دادن داشتند، از آن دانش برای ثروتمند شدن خودشان با کمترین مقدار پولی که دارند استفاده می کردند.

10. خوشبختی و پول به هم گره عجیبی خورده اند

برخی از رازهای مدیریت سرمایه به قلب شما برمی گردند. داشتن پول به تنهایی نمی تواند از شما یک آدم خوشبخت و شاد بسازد. اما اگر ذاتا آدم خوشبخت و شادی باشید، پول می تواند طعم شیرین زندگی شما را چندین و چند برابر کند. بنابراین، اگر هدفتان از پولدار شدن، رسیدن به خوشبختی است، راه اشتباهی را در پیش گرفته اید.

11. اعتبار را پیش پای پول، قربانی نکنیدخلاصه کتاب رازهای مدیریت وارن بافت

پول – چه کم و چه زیاد – می آید و می رود؛ چیزی که به سختی به دست می آید و به آسانی از دست می رود، اعتبار است. اگر شما اعتبار داشته باشید، می توانید بارها و بارها از زمین بلند شوید. چون دیگران به دانش، قضاوت و حرفتان اعتماد می کنند. اما اگر کاری کنید که اعتبارتان زیر سوال برود، نگاه مردم به شما تغییر می کند. این چیزی است که نمی توانید آن را با پول بخرید.

12. بازار سهام، به کسی لطف یا رحم نمی کند

نباید انتظار داشته باشید که بازار سرمایه همچون پدری مهربان، دست شما را بگیرد، فرصت های خوب را به شما نشان دهد و اگر اشتباه کردید، شما را ببخشد. این بازار، یک مربی سختگیر است که هیچ اعتقادی به محبت ندارد! شما یا قواعد بازی را یاد می گیرید و پولدار می شوید یا در یادگیری کُند عمل می کنید و همه سرمایه تان را از کف می دهید. راه سومی برای این ماجرا وجود ندارد.

13. سرمایه گذاری را پیچیده نکنید

از دیگر رازهای مدیریت سرمایه، نگاه ساده به ماجرای سهم ها و شرکت ها است. موفقیت شما در بازار سرمایه به فهمیدن ساده این موضوع بستگی دارد که آیا یک شرکت می تواند در طول چندین دهه آینده نیز با قدرت به رشد خود ادامه دهد یا نه. با این حساب، حتی اگر از نمودارهای پیچ در پیچ و استراتژی های عجیب و غریب چیزی نمی دانید باز هم می توانید بهترین تصمیم را برای سرمایه خود بگیرید.

14. مراقب عادت های معاملاتی خودتان باشید

بسیاری از معامله گران بعد از مدتی به طور خودکار یک سبک معاملاتی را روی تمام سرمایه شان پیاده می کنند. آنها حاضر نیستند به این راحتی سبک معاملاتی خود را تغییر دهند. این ماجرا به ویژه زمانی که سبکشان کارایی خوبی را از خود نشان می دهد بیشتر می شود. این در حالی است که باید تجربه های جدید را هم در نظر گرفت و گاهی به سبک های تازه هم اجازه عرض اندام داد.

15. هر سهم، بخش کوچکی از یک تجارت است

یکی دیگر از رازهای مدیریت سرمایه، نگاه کردن به سهم ها به عنوان بخش کوچکی از یک شرکت است. بسیاری از سرمایه گذاران چنین بینشی به سهم ها ندارند. آنها سهم ها را نوعی کاغذ تصور می کنند که با بالا رفتن ارزشش می توان آن را فروخت. این در حالی است که تماشای سهم ها به عنوان بخشی از یک شرکت، نگاهی عمیق تر را در اختیار سرمایه گذاران قرار می دهد تا هوشمندانه تر دست به معامله بزنند.

16. آیا شجاعت ایستادن در برابر بادها را دارید؟

وارن بافت، تمایل عجیبی به تمرکز روی تجزیه و تحلیل ها و استراتژی های خودش از بازار سرمایه دارد. او در مقابل بیشتر جریان های حاکم در وال استریت، ساز مخالف می زند و توجهی به آنها ندارد. این هم یکی دیگر از رازهای مدیریت وارن بافت است. او به باورهای خود در زمینه سرمایه گذاری تکیه کرده است و اجازه نمی دهد که تند بادهای وال استریت او را از ریشه دربیاورند. شاید به همین دلیل باشد که او توانست ثروتی چند میلیارد دلاری را از آن خود کند. شما هم باید به دنبال ساخت کتاب قوانین معاملاتی خودتان باشید و اجازه ندهید که هر نسیمی شما را با خودش ببرد.

17. موقع سرمایه گذاری، به کسب و کار نگاه کنید نه کسی که آن را هدایت می کند

کسب و کارهای خوب زیادی هستند که به دست انسان های نادان هدایت می شوند. نباید این موضوع را ملاک خود قرار دهید. اگر یک کسب و کار خوب باشد، آینده خوبی هم برای آن پیش بینی شود، بالاخره یک آدم درست هم به تورش می خورد و آن را به جاده اصلی باز می گرداند.

18. امید، چیز خوبی برای سرمایه گذاری نیست

به هنگام سرمایه گذاری نباید بر اساس اینکه امیدوار هستید یک سهم در آینده نزدیک رشد می کند، دست به معامله بزنید. شما باید بر اساس دانسته ها، نتیجه تجزیه و تحلیل و تجربه ای که به دست آورده اید قدم بردارید. پول، دیدنی ترین امیدی است که وجود دارد. پس هنگام تصمیم به انجام معامله ها به پولی که در جریان است نگاه کنید.

19. به حباب ها دل نبندید

خلاصه کتاب رازهای مدیریت وارن بافت

دل نبستن به حباب ها یکی دیگر از رازهای مدیریت سرمایه به شمار می رود. شاید در یک برهه زمانی با سهمی روبه رو شوید که در نگاه اول، پله های صعود را دو تا یکی طی می کند. باید مراقب باشید. این ماجرا می تواند یک حباب بزرگ برای بلعیدن سهام شما به حساب بیاید. باید به دنبال کشف قیمت واقعی آن سهم باشید. همه سهم ها با وجود بالا و پایین رفتن ها به قیمت اصلی خود باز می گردند. گذشته از این، دنیا هر روز در حال تغییر است. شاید شرکتی که امروز عالی عمل می کند با از بین رفتن بازارش دیگر ارزشی نداشته باشد. پس گاهی سرتان را بالا بیاورید و به مسیر آینده شرکت ها هم نگاهی بیندازید.

20. یک سرمایه گذار خوب، یک متخصص حسابداری است

حسابداری، زبانی است که تجارت با آن سخن می گوید. اگر به این زبان مسلط نباشید، چطور می توانید حرف شرکت ها را بفهمید و سر از کارشان در بیاورید. بنابراین، حتی اگر به نظر سخت می رسد باز هم تلاشتان را بکنید تا یک بار برای همیشه، حسابداری را بیاموزید.

21. ماجرای واقعی، ارزش شرکت ها در بلند مدت است

از دیگر رازهای مدیریت سرمایه، درک قیمت شرکت ها با توجه به ارزش آنها در بلند مدت است. اگر شرکتی در بلند مدت عملکرد خوبی داشته باشد بدون شک، سهام آن نیز ارزشمندتر خواهد شد. وقتی چنین شرکت هایی را پیدا کردید، به این راحتی ها آنها را از دست ندهید. گاهی در اثر امواج بازار، ارزش واقعی شرکت ها دست کم گرفته می شود و گاهی هم بیش از اندازه ارزشمند می شوند. در هر دو صورت و همان طور که قبلا هم به آن اشاره کردیم، قیمت ها به ارزش واقعی شرکت ها باز می گردند. پس صبور باشید.

22. شرکت های تشنه سرمایه، گزینه های خوبی برای سرمایه گذاری نیستند

وقتی شرکتی را برای سرمایه گذاری انتخاب می کنید باید بفهمید که آیا این شرکت به سرمایه شما و دیگران محتاج است یا نه. شرکت هایی که در به در به دنبال جذب سرمایه باشند در آینده نیز سیراب نخواهند شد. به دنبال این ماجرا، سهام شما هم رشدی نخواهد کرد. ولی شرکت هایی که بدون سرمایه شما هم به خوبی عمل می کنند و از پس هزینه های خود برمی آیند بهترین فرصت برای سرمایه گذاری هستند. چون در آینده، ارزش سهام شما را افزایش می دهند.

23. یک مربی داشته باشید

حرکت کردن در بازار سرمایه بدون داشتن یک مربی مثل حرکت کردن در اتوبان بدون روشن کردن چراغ خودرو است. وقتی در بازار سرمایه مشغول به کار می شوید، ماجراهای زیادی شما را تحت تاثیر قرار می دهند. اگر تنه ای برای تکیه کردن و استادی برای سوال پرسیدن نداشته باشید، شاید به راحتی سرمایه خودتان را از دست بدهید. وارن بافت «بنجامین گراهام» را به عنوان استاد خود در سرمایه گذاری انتخاب کرد. شما هم یک نفر را انتخاب کنید. آقای بافت چطور است؟

24. خرید ارزان، باعث ثروتمند شدن شما نمی شود

برخی از رازهای مدیریت سرمایه، خط بطلانی بر رازهای قدیمی هستند. شاید فکر کنید که با ارزان خریدن سهم ها و فروش آنها هنگامی که رشد قابل توجهی کرده اند می توانید خودتان را یک سرمایه گذار صدا بزنید و به ثروت برسید؛ اما این ماجرا یک استراتژی قدیمی است که نمی تواند جوابگوی بازار امروز با این همه سرمایه گذار باشد. شما باید روشی برای کشف شرکت ها و سهم های ارزشمند پیدا کنید. می توانید این کار را با در نظر گرفتن مزیت های رقابتی شرکت ها آغاز کنید یا از فاکتورهای ویژه خودتان برای این کار کمک بگیرید. در هر حال، ارزان خریدن، نمی تواند یک استراتژی تمام عیار به حساب بیاید.

25. تقلید کردن، بدترین روش برای سرمایه گذاری استخلاصه کتاب رازهای مدیریت وارن بافت

به یکی دیگر از رازهای مدیریت وارن بافت می رسیم و آن «تقلید نکردن» است. اگر شما به دنبال این باشید که با تقلید کردن از روش معاملاتی افراد بزرگ به پیروزی یا ثروت برسید به زودی با شکست ملاقات خواهید کرد. چون شما در جای خودتان و آن فرد هم در جای خودش ایستاده و دست به معامله می زند. این درست مانند آن است که یک فرمانده در نبردی کوهستانی از شیوه های نبرد یک فرمانده بزرگ در مبارزه های آبی استفاده کند. شیوه ها غلط نیستند، فقط در جای درستی قرار نگرفته اند. سعی کنید از روش های سرمایه گذاری دیگران برای ساخت روش سرمایه گذاری ویژه خودتان ایده بگیرید نه اینکه صفر تا صد آن را مو به مو تقلید کنید.

26. به جای تجربه کردن از تجربه دیگران استفاده کنید

تکرار کردن اشتباهی که دیگران در بازار سرمایه بارها و بارها آن را تجربه کرده اند یک اشتباه بزرگ تر است. می توانید به جای این کار، به سراغ داستان اشتباه های دیگران بروید و بفهمید که انجام دادن چه کاری چه پیامدی را به دنبال دارد. نباید فقط سر خود را با خواندن داستان موفقیت دیگران گرم کنید. بدون شک، شما از درک اشتباه های دیگران چیزهای بیشتری را یاد خواهید گرفت.

27. هر روز، کاری را انجام دهید که عاشقش هستید

زندگی شما به عنوان یک انسان، آن قدر طولانی نیست که بخواهید تمام روزهای عمرتان را به تحمل کردن سپری کنید. باید هر روز به شوق انجام دادن کاری که عاشقش هستید از خواب بیدار شوید. نباید به هوای درآوردن پول بیشتر، روزهای خود را با انجام دادن کاری که از آن متنفر هستید بسوزانید. روزهای رفته هیچ وقت باز نمی گردند. اگر به دنبال کاری که عاشقش هستید و انجامش لبخند را لبانتان جاری می کند باشید، پول هم از پشت سر به شما می رسد.

الان در حال انجام چه کاری هستید؟

هر روز به هنگام انجام هر معامله از خودتان بپرسید که در حال انجام چه کاری هستید؟ آیا می توانید کاری که انجام می دهید را به دیگران توضیح دهید؟ اگر نمی توانید این کار را انجام دهید یا حتی بدتر، دلیل خوبی برای انجام کارتان ندارید پس چرا آن را انجام می دهید؟ پرسیدن پیوسته این پرسش از خودتان به شما کمک می کند تا از اشتباه های خنده دار در بازار سرمایه جلوگیری کنید!

پیام اصلی ماری بافت در کتاب رازهای مدیریت وارن بافت چه بود؟خلاصه کتاب رازهای مدیریت وارن بافت

«ماری بافت» به عنوان عروس وارن بافت از نزدیک با این نابغه سرمایه گذاری آشنا شد. او در طول سالها زندگی با خانواده بافت چیزهای زیادی را از آنها یاد گرفت. سبک فکری و نگرش بافت نه تنها در سرمایه گذاری بلکه در زندگی شخصی او هم ریشه دوانده بود. نکته هایی که ماری در کتابش بیان کرد، نمونه هایی از خروار تجربه ها، دانش و اطلاعات این پیر دنیای سرمایه گذاری هستند.

نظر شما چیست؟

کدام یک از درس های وارن بافت را به هنگام سرمایه گذاری به کار بستید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب 1984
معرفی و خلاصه کتاب 1984 اثر جورج اورول

کتاب 1984

«رالف والدو امرسون» می گوید: «انسان های بزرگ، کسانی هستند که می‎بینند افکار بر دنیا حکومت می کنند.» تفکر، تنها چیزی است که می تواند زندگی ما را زیرورو کند. وقتی از قدرت تفکرمان استفاده ای نکنیم، استقلال فکری خود را از دست می دهیم و زیر نفوذ افکار دیگران قرار می گیریم. کتاب «1984» هم در مورد ملتی است که تفکر را نادیده گرفتند و به همین دلیل، کم کم اجازه تفکر هم از آنها گرفته شد. دیگر حتی اگر می خواستند هم نمی توانستند فکر کنند. «جورج اورول» با نوشتن این کتاب، گریزی دیگر به افراد زورگو و حزب های پوشالی زد که زندگی راحت را برای مردم به یک رویای دیرین تبدیل کرده اند. در این قسمت از خانه سرمایه، به شهر لندن سفر کوتاهی می کنیم و با برادر بزرگ آشنا می شویم. با ما همراه باشید.

سعید نفیسی، پژوهشگر، شاعر، نویسنده و مترجم ایرانی:

جهان، بزرگ تر و فراخ تر از آن است که مردمی کوته نظر آن را به خودشان اختصاص بدهند، از خود بدانند  و به آنچه خود دارند مغرور باشند.

برادر بزرگ، مراقب شما است!

در 1987 به روزهای پر از سرمای شهر لندن سر می زنیم که به خرابه ای غارت زده تبدیل شده بود. جایی که هیچ کس حق حرف زدن در مورد چیزهای بزرگ را نداشت؛ نمی توانست مطابق خواسته قلبش رفتار کند، اجازه نداشت احساسات درونی اش را بروز دهد و اگر جانش را دوست داشت نمی توانست در برابر این همه خفقان لب به سخن بگشاید.

انگلستان به دست مُشتی زورگوی دیکتاتور افتاده بود که ادعا می کردند بهترین انسان های روی زمین هستند. آنها باور داشتند که معیار جهانی خوبی و درستی به شمار می روند و به همین دلیل، همه جهان با آنها دشمن هستند.

این خودبرتر پندارهای پوچ، عکس خودشان را بر سردر کوچه ها، خیابان ها، اداره ها و حتی خانه های مردم قاب کرده بودند. آنها خودشان را حامی مظلومین و نجات بخش جهانیان می دانستند.

سردسته آنها که «برادر بزرگ» خطاب می شد، با صحنه سازی، دروغ، منحرف کردن افکار عمومی، گاهی چند قطره اشک، فریاد بی دلیل و اندوه بی پایان برای گمشدگان جهانی، برگزاری مراسم های بزرگداشت پیروزی یا اعلام نفرت به نیروهای بزرگ و مخوف جهانی و اظهار تاسف برای خارجی هایی که در کشورهای دور مثل آنها فکر نمی کنند، سعی می کرد مردم را در پیرامون خود نگه دارد.

در آن زمستان پر از سکوت، «وینستون اسمیت» شروع به نوشتن کتابی برای هیچ کس و همه کس کرد. کتابی که می توانست به آسانی هر چه تمام تر، زمینه مرگ او را فراهم کند.

رفیق، تو دوستی یا دشمن؟

«وینستون اسمیت» که در ادامه ماجرای کتاب 1984 او را «وینستون» می نامیم، کارمند یک اداره دولتی بود که توسط نیروهای حزب برادر بزرگ اداره می شد. او دهه سی سالگی عمرش را سپری می کرد. اما هنوز هم روزهای شاد دوران کودکی اش را – البته خیلی محو – به یاد داشت. چیزی در وجود او، مانع از آن می شد که به راحتی در مقابل شستشوی مغزی حزب برادر بزرگ تسلیم شود.

او در طول این سال ها یاد گرفته بود که چطور احساسات سرشارش را پشت چهره بی تفاوتی که از خودش نشان می داد پنهان کند. وینستون، دلیل بزرگ دیگری هم برای این کارش داشت.

جاسوس های برادر بزرگ در هر جایی که فکرش را بکنید، پرسه می زدند. برادر بزرگ با ذهن مردم کاری کرده بود که حتی کودکان هفت ساله هم با شجاعت هر چه تمام تر پدر و مادر خودشان را به عنوان خائنان خطرناک حزب به سازمان معرفی می کردند و با شادی به تماشای مراسم اعدام آنها می رفتند!

کسی که از دور، دوست به نظر می رسید

در میان این همه انسان ترسناک و غیرقابل اعتماد، یکی از همکاران وینستون به نام آقای «اُبراین» رفتاری متفاوت و عجیب را از خودش نشان می داد.

از یک طرف به گونه ای رفتار می کرد که گویی یکی از اعضای وفادار حزب است و از طرف دیگر در مقابل وینستون، نقش یک همفکر و شورشی متحد را بازی می کرد. این دوگانگی در رفتارهای اُبراین، وینستون را کاملا گیج کرده بود.

وینستون نمی دانست که او واقعا چه هویتی دارد و قصدش از این رفتار دوگانه چیست؟ آیا می خواهد او را به عضویت یک جبهه مخالف برادر بزرگ دربیاورد یا اُبراین هم یکی از مفتشان و ماموران تفتیش عقاید است که از شیوه ای جدید برای شستشوی مغزی مردم استفاده می کند.

وینستون، تمام این موارد را مو به مو در کتابی که نمی دانست چه کسی خواننده آن خواهد بود یادداشت می کرد.

قلم و آغاز پرسیدن سوال های ناب در 1984خلاصه کتاب 1984

با نوشتن هر جمله، ترس وینستون از قلم و کاغذ کمتر می شد. در حقیقت، او از جاری کردن افکارش روی کاغذ بسیار وحشت داشت. چون اگر یکی از آن جاسوس های نادان او را گیر می انداخت، چنان از صحنه روزگار محو می شد که گویی از ابتدا فردی به نام وینستون اسمیت قدم روی زمین نگذاشته است.

اما با این وجود، وینستون دیگر تحمل این شرایط را نداشت. از طرفی، وقتی طعم نوشتن را چشید، دیگر نتوانست آن را فراموش کند. او از طریق نوک قلم، خاطراتی را به یاد آورد که برادر بزرگ با تمام قوا در پی نابودی آثار آن بود.

وینستون، مادر، پدر، خواهر کوچکش، دشت سرسبزی که روزی در آن بازی می کرد و خانواده شادی که از بودن در کنار یکدیگر لذت می بردند را به یاد آورد. او پیرمردی را به یاد آورد که با چشم های غرق در اشک به همسرش می گفت: «ما اشتباه کردیم. نباید به آنها اعتماد می کردیم. دیدی چه شد؟ دیدی چه بر سر روزگار ما آوردند؟ آنها گرگ هایی درنده در پوست گوسفند بودند.»

از آنجا که چیزی به اسم «تاریخ» در دوره حکومت برادر بزرگ وجود نداشت و حتی صحبت کردن در این زمینه عاقبتی جز اعدام را برای فرد به وجود نمی آورد، وینستون نمی توانست بفهمد که آن گرگ ها چه کسانی بودند. اما با این وجود، می توانست حدس بزند!

برادر بزرگ تاریخ ساز

در کتاب 1984، شغل وینستون، اصلاح تاریخ بود. چون گاهی – همیشه! – آنچه در واقعیت رخ می داد با پیش بینی های برادر بزرگ جور درنمی آ مد. به همین دلیل، وینستون باید تاریخ را با حرف های برادر بزرگ هماهنگ می کرد.

او تک تک اعداد و ارقام، اسامی، رویدادها و ماجراهای رخ داده را بررسی می کرد و تمام اختلاف ها را از بین می بُرد. البته وینستون فقط مسئول بخش بسیاری کوچکی از این ماجرا بود. در سازمانی که او کار می کرد، تمام روزنامه ها، کتاب ها، عکس ها، فیلم ها، مستندها و حتی اشعار باید از فیلتر عقاید برادر بزرگ عبور می کردند.

در غیر این صورت، ممکن بود در یک روز معمولی، دیگر اثری از آن نویسنده یا شاعر، روی زمین باقی نماند. اصلا مگر چنین کسی از اول وجود داشت؟!

دروغ های تلخ و حقایق وارونه در 1984

برادر بزرگ و حزبش، مرزهای خلاقیت را در به هم بافتن دروغ های شاخ دار در هم نوردیده بودند. مثلا ممکن بود امروز در مورد پیروزی و کاهش 10 درصدی سهمیه غذا برای حمایت از سربازان حرف بزنند اما دقیقا فردای همان روز با اعلام اینکه ذخایر غذایی رو به افزایش است، همان مقدار سهمیه کم شده را به عنوان افزایش سهمیه اعلام کنند.

با وجود آنکه مردم از شنیدن چنین دروغ هایی تعجب می کردند اما ترس از لو رفتن به دست پلیس افکار یا جاسوس های ریز و درشتی که در اطرافشان وجود داشت، آنها را به سمت باور کردن این دروغ بزرگ سوق می داد. در واقع، آنها حق نداشتند سوال بپرسند، تعجب کنند و حتی دروغی را باور نکنند!

در کنار تمام این ماجراهای عجیب، برادر بزرگ در حال راه اندازی زبان جدیدی بود که در آن تمام راه های معمولی برای تفکر را از میان برده بود. مثلا در این زبان جدید، کسی نمی توانست از واژه «بد» استفاده کند و باید در عوض آن می گفت: «ناخوب».

به این ترتیب قرار بود که تعداد بسیار زیادی واژه در راه ساخت این زبان جدید از بین بروند و همه وجودشان را انکار کنند. حزب برادر بزرگ می خواست تمام کتاب های دوران سیاه انگلستان مثل نمایشنامه های شکسپیر را که رنگ و بوی شورش می دادند، به زبان نوین ترجمه کند.

کورسوی امیدی که در طبقه کارگر روشن بود

برادر بزرگ با دو گونه زنده، هیچ کاری نداشت؛ طبقه کارگر و حیوانات. در واقع، برادر بزرگ، طبقه کارگر را اصلا داخل آدمیزاد حساب نمی کرد.

به گفته برادران سلحشور حزب، قبل از انقلاب انگلستان و روی کار آمدن این حزب آزادی بخش، طبقه کارگر برده ای بیش نبودند که در فقر و گرسنگی به سر می بردند. اما بعد از انقلاب و در اثر تلاش های برادر بزرگ، آنها از بردگی نجات پیدا کردند و اکنون با وجود آنکه ارزششان از انسان های دیگر بسیار کمتر است، اما مورد لطف برادر بزرگ قرار گرفته اند.

به همین دلیل است که وظیفه بزرگ تولید به آنها عطا شده است. طبقه کارگر هم باید برای قدردانی از اعطای این وظیفه و لطف برادر بزرگ، از سن 12 سالگی در معدن ها و کارخانه ها کار کنند.

85 درصد جمعیت لندن را طبقه کارگر تشکیل می دادند. وینستون پیش بینی می کرد که روزی این طبقه، بنای حزب برادر بزرگ را به راحتی هر چه تمام تر و حتی در کمتر از یک روز، تمام خواهند کرد. اما برای این کار ابتدا باید به خودشان زحمت فکر کردن بدهند. اما متاسفانه، آنها هیچ اهمیتی به تفکر، تحول، آزادی و پیشرفت واقعی نمی دادند. به نظرتان این قسمت از 1984 آشنا به نظر نمی رسد؟

عشق روزهای جنگ در 1984خلاصه کتاب 1984

روزی نبود که در شهر لندن، بمب ها روی سر مردم آوار نشوند. مردم بی پناه، به ویژه طبقه کارگر، مدام زیر آتش توپخانه های دشمنی بودند که اصلا آن را نمی شناختند.

فقط از طریق حزب و رهنمودهای برادر بزرگ می دانستند که دشمنشان، تمام افراد خارجی به جز متحدان برادر بزرگ را شامل می شود. نکته جالب این بود که تمام بمب ها به طور کاملا اتفاقی فقط در منطقه های کارگر نشین می افتادند. به برکت وجود برادر بزرگ، هیچ بمبی مردم اصیل حزب را تهدید نمی کرد.

وینستون کم کم داشت به این موضوع فکر می کرد که تمام ماجرای این جنگ ها و بمب هایی که بر سر مردم آوار می شوند زیر سر حزب است و اصلا جنگی وجود ندارد. آنها خودشان مردم را می کشند تا با ساخت دشمن فرضی، بقای خودشان را حفظ کنند.

جاسوسی قهار یا معشوقه ای واقعی؟

در ادامه 1984 و در گیرودار ماجراهای عجیب، وینستون با دختری آشنا شد. البته او قبلا آن دختر را دیده بود اما به طرز عجیبی از وی وحشت داشت. وینستون فکر می کرد که آن دختر یا جاسوسی زبردست است که تا به حال صدها نفر را راهی مراسم اعدام کرده است یا یکی از اعضای مخفی پلیس افکار است که مثل شبح در هر سوراخی نفوذ کرده اند.

آن دختر مشکوک «جولیا» نام داشت و بر خلاف تصور وینستون، یکی از اعضای انجمن برادری و از مخالفان سرسخت برادر بزرگ بود. با تلاش های جولیا، وینستون کم کم به او اعتماد کرد و ماجرای عشق مخفی آنها به دور از چشم های برادر بزرگ آغاز شد.

وقتی ماجرا جدی می شود!

جولیا و وینستون، هر وقت که می توانستند، نقشه ای برای ملاقات مخفی با هم می کشیدند. جالب این بود که نقطه نظراتشان در مورد گذشته، تاریخ، برادر بزرگ و تمام توطئه هایی که به اسم واقعیت به خورد مردم می دادند یکی بود.

آنها می خواستند با هم ازدواج کنند و به یک خانواده واقعی تبدیل شوند اما تمام دستورهای ازدواج فقط از طریق حزب انجام می شد. در واقع، ملاک اصلی حزب برای یک ازدواج قابل قبول، تنفر دو نفر از یکدیگر بود!

اگر آنها می فهمیدند که چیزی به نام عشق، در قلب این دو متقاضی، شعله ور شده است، هرگز اجازه ازدواج را صادر نمی کردند. چون از نظر برادر بزرگ، عشق یک سم مهلک و از واردات دشمن بیگانه به شمار می رفت که برای نابودی حزب او ساخته شده است. این یکی از جالب ترین بخش های 1984 است، فاکتور گرفتن عشق و باقی گذاشتن نفرت.

وقتی اُبراین دست به کار می شود

در همین روزها، وینستون ماجرای عجیبی را از سر گذراند. او ملاقات رسمی اما بسیار عجیبی با همکار خود اُبراین داشت. در واقع، کارمندان یک سازمان، فقط روی کاغذ با هم همکاری می کردند اما در واقعیت از هر فرصتی برای جاسوسی کردن و گزارش دادن به پلیس افکار، نهایت بهره را می بردند.

به همین دلیل، رفتار دوستانه اُبراین با وینستون و حتی دعوت او برای ملاقات در خانه اش بسیار مشکوک به نظر می رسید.

اما وینستون در اعماق قلبش احساس می کرد که او هم عضوی از انجمن برادری است. به همین دلیل تصمیم گرفت که همراه با جولیا اما با حفظ تمام موارد احتیاطی، به خانه اُبراین برود.

عضویت در انجمن برادری، دو قدم تا در آغوش کشیدن مرگ

بالاخره روز ملاقات فرا رسید. وینستون و جولیا از دو راه متفاوت به خانه اُبراین رسیدند. وقتی وارد شدند، یک مستخدم از آنها استقبال کرد و همراه با وی به سمت اتاق نشیمن رفتند.

هر دوی آنها مات و مبهوت به در و دیوار خانه نگاه می کردند. چون آنجا با تمام مکان هایی که تا به حال دیده بودند فرق داشت. دیوارها با کاغذ دیواری های زیبا و تابلوهای رنگارنگ پوشانده شده بودند. در این ساختمان، هیچ اثری از کثیفی، بوی بد یا فقر به چشم نمی خورد. لحظه ای بعد، اُبراین داخل شد.

او قبل از هر کاری به سمت دستگاه جاسوسی رفت و با زدن یک دکمه، آن را خاموش کرد. خاموش کردن دستگاه جاسوسی که در تک تک خانه ها وجود داشت و تمام حرکات مردم را زیر نظر گرفته بود، رویایی دور و دراز بود که وینستون هرگز در خواب هم جرات تماشایش را نداشت. بعد از خاموش کردن دستگاه جاسوسی، اُبراین شروع به سخن گفتن کرد.

سه نفر، سه تفکر و سه جاسوس در 1984

در تمام مدت کوتاهی که از جمع کوچک سه نفری شان می گذشت، اُبراین، بدون هیچ ترسی در مورد نفرت از برادر بزرگ، دروغ هایی که به مردم تحویل می دهند و قتل و کشتاری که به راه انداخته اند سخن می گفت.

وینستون و جولیا هم جز تایید کردن سخنان اُبراین چیزی برای گفتن نداشتند. بالاخره جلسه کوتاه آنها تمام شد. قرار بر این شد که آنها تک تک از خانه بیرون بروند و اُبراین چند روز بعد، یک کتاب آموزشی در مورد اصول انجمن برادری را به دست وینستون و جولیا برساند. حالا آنها به طور رسمی، از اعضای انجمن برادری به شمار می رفتند.

سوءتفاهمی کوچک در نبرد با دشمن فرضی

با هم گفتیم که در 1984، مردم طبقه کارگر که در حالت معمولی با حیوانات مقایسه می شدند به وقت انجام تظاهرات و گردهمایی ها به بخشی غرورآمیز از حزب برادر بزرگ تغییر ماهیت می دادند.

قرار بود در یک تاریخ مشخص، تظاهرات بزرگی برای ابراز تنفر از دشمنان و عشق ورزیدن به برادر بزرگ که همچون یک پدر مهربان، ملت خود را در آغوش کشیده است و با دردمندی آنها را به سوی خود فرامی خواند برگزار شود.

همه مردم در شور و حالی عجیب به سر می بردند. آنها مدام در حال نوشتن شعارهای مختلف روی در و دیوار شهر بودند.

پوسترهای بزرگ را روی ساختمان ها می چسباندند، نوارهای رنگی را از یک طرف خیابان به طرف دیگر وصل می کردند و گاهی در اثر حجم هیجان های وارد شده بر آنها به صورت خودجوش، در قالب گروه هایی چند نفره تظاهراتی کوچک به راه می انداختند و شعار می دادند.

بالاخره روز تظاهرات فرا رسید

هزاران نفر از طبقه کارگر، پشت سر اعضای حزب برادر بزرگ، ایستاده بودند و شعارهایی بلند سر می دادند. کودکان دبستانی هم همراه با معلم خود مدرسه را تعطیل کرده و در مکانی مشخص به گونه ای که کاملا در چشم باشند، از اعماق حنجره خود، جیغ های وحشتناکی می کشیدند و نفرت خود را از دشمن ابزار می کردند.

سخنران هم که یکی از اعضای نامدار حزب بود داشت با آخرین توانش فریاد می کشید و از ظلم های دشمن بزرگ علیه مردم بیچاره و خیرخواه لندن سخن می گفت.

او دستهایش را در هوا تکان می داد و از شدت هیجان داشت قالب تهی می کرد. وینستون هم به عنوان یکی از اعضای حزب در حال شعار دادن بود و سعی می کرد که تعجب خود را زیر چهره مصنوعی اش پنهان کند.

وقتی جای دوست و دشمن در یک آن، عوض می شود

در همین حال، ناگهان یادداشتی به دست سخنران رسید. او بدون آنکه صحبتش را قطع کند، یادداشت را خواند و در عرض چند ثانیه، موضع دشمن را به دوستی قدیمی و یاری باوفا تغییر داد.

حالا نوبت آن بود که همسایه نزدیکشان به عنوان دشمن مورد لعن و نفرین مردم قرار بگیرد. این تغییر موضع ناگهانی، برای چند لحظه همه مردم را متعجب کرد.

تمام آن فحش ها، نفرین ها و آرزوی مرگی که برای دشمن خود می کردند، ناگهان رنگ باخت. عجیب تر آن بود که ناگهان همه مردم به سمت پوسترهای دشمن هجوم بردند و با سر دادن شعارهایی که مفهوم تشکر از دشمن قبلی و دوست فعلی را در خود داشتند پوسترها را ریزریز کردند.

این موضوع باعث شد تمام کارمندانی که مثل وینستون مسئول ویرایش دروغ ها و جایگذاری آنها با حقایق بودند، دچار زحمتی بسیار بزرگ شوند. چون حالا باید تمام مدارک این دشمنی به دوستی تغییر پیدا می کرد. تمام مرخصی ها لغو شد و افراد بدون اینکه اجازه رفتن به خانه را داشته باشند، باید تمام وقت آن اشتباه ها را اصلاح می کردند.

دستگیر شدن وینستون و جولیا به دست یک دشمن واقعی

در تمام مدتی که وینستون مشغول درست کردن اشتباه های این خرابکاری بزرگ بود، کتابی که از طریق یکی از واسطه های اُبراین به دستش رسیده بود را در کیفش نگه داشته بود.

بالاخره بعد از تمام شدن کار به مخفیگاهی که برای خودش و جولیا درست کرده بود رفت تا بتواند بدون حضور دستگاه جاسوسی، کتاب را بخواند و با جولیا صحبت کند. او شروع به خواندن کتاب کرد.

در آن کتاب تمام چیزهایی که وینستون کم کم آنها را فهمیده بود به زبانی ساده نوشته شده بودند. چیزی برای تعجب وجود نداشت. اما وینستون متوجه شد او تنها کسی نیست که چنین افکاری را در خود پرورش می داده است. وقتی جولیا آمد، وینستون یکی دو فصل از کتاب را برای او خواند.

صبح یک روز ابدی در 1984

خیلی زود صبح شد. هر دوی آنها باید مخفی گاه را ترک می کردند و دوباره به زندگی سرشار از تظاهر و دروغی که برادر بزرگ برایشان ساخته بود بازمی گشتند.

برای چند لحظه، هر دو به پنجره خیره شدند و به خانمی که در حال پهن کردن رخت ها بود نگاه کردند. وینستون گفت: «جولیا، من و تو هرگز روشنی تحول را در لندن نخواهیم دید. هرگز فرزندی نخواهیم داشت.

ما از وقتی که دست به قانون شکنی زدیم، مُردیم. شاید هزار سال بعد از ما، لندن بتواند روی آزادی و روشنایی را ببیند. اما اکنون، زمان ما نیست.»

جولیا که گویا حسابی در فکر و حسرت فرو رفته بود، گفته های وینستون را تایید کرد. ناگهان صدایی از پشتشان گفت: «شما از قبل مرده اید!» وینستون و جولیا از ترس زبانشان بند آمد.

صدا دقیقا از پشت یک تابلوی بزرگ چند صد ساله بیرون می آ مد که پیرمرد مهربان صاحبخانه درباره آن چندین دقیقه صحبت کرده بود. بله، درست حدس زدید. پیرمرد صاحبخانه، یکی از اعضای نامدار پلیس افکار بود و یک دستگاه جاسوسی، درست زیر آن تابلو جاسازی کرده بود. تمام صحبت های جولیا و وینستون در طول این چند ماه با کیفیتی باور نکردنی شنود می شدند.

عاقبت کسی که زیاد فکر می کرد

در ادامه ماجرای 1984، وینستون دستگیر شد. او و جولیا دیگر هرگز یکدیگر را ندیدند. وینستون چند ماه با تعدادی از زندانی های سیاسی دیگر مثل خودش و چند دزد و قاتل دستگیر شده از طبقه کارگر در وزارت عشق حبس شده بود. مدتی بعد، برای اعتراف احضار شد. مامور شکنجه ذهنی او کسی نبود جز آقای اُبراین! او در تمام این مدت، خودش را دشمن برادر بزرگ معرفی می کرد. اما در حقیقت، یکی از افراد رده بالا و پر نفوذ حزب بود که با این روش، هزاران جوان را به جوخه اعدام کشانده بود.

اُبراین، ماه ها با استفاده از تکنیک های نفوذ بر ذهن، هیپنوتیزم، شوک برقی و شستشوی ذهنی، روی وینستون کار کرد و او را از نظر جسمی و روحی زیر سخت ترین شکنجه ها قرار داد.

در انتهای دوران شکنجه، دیگر کسی به اسم وینستون، وجود خارجی نداشت. از او فقط یک تکه گوشت و استخوان باقی مانده بود که قرار بود آن را هم با عشق فراوان، تقدیم برادر بزرگ کند.

وینستون، قربانی ارزش های پوچ مترسکی به نام برادر بزرگ

در مسیر رسیدن به جوخه اعدام، وینستون برای آخرین بار با تصویر برادر بزرگ روبه رو شد. او عجب اشتباه بزرگی در حق این مرد مهربان کرده بود. برادر بزرگ، کسی بود که همه را دوست داشت و برای آسایش و غرور مردمش از هیچ تلاشی فرو گذار نمی کرد.

وینستون، سلانه سلانه قدم برمی داشت و زیر لب با خود می گفت: «وینستون ظالم! تو چطور جرات کردی به چنین مرد بزرگی تهمت بزنی!» فاصله او با گلوله ای که قرار بود از پشت گردن به او شلیک شود، مدام کمتر می شد.

اما وینستون دیگر نمی ترسید. چون به قول دوست، مربی و نجات بخشش آقای اُبراین، او اکنون یک قربانی لایق برای ارزش های برادر بزرگ بود. وینستون از صمیم قلبش به این موضوع افتخار می کرد.

پیام اصلی «جورج اورول» در کتاب «1984» چه بود؟خلاصه کتاب 1984

«جورج اورول» که قبلا هم با کتاب «قلعه حیوانات» با او آشنا شده بودیم، در کتاب «1984» روند قبلی خود را با عمقی بیشتر دنبال کرد. او در این کتاب از حکومت های پوشالی ای سخن گفت که خودشان را بهتر و برتر از تمام جهان می دانند.

اما در حقیقت، چیزی به جز زندانی بزرگ برای مردمشان نیستند؛ زندانی که کسی حق تفکر، اعتراض و سوال پرسیدن را ندارد.

جورج اورول در چند جای کتاب و از زبان وینستون به خوانندگانش گفت: «اگر امیدی برای تغییر باشد در طبقه کارگر نهفته است.» او معتقد بود که اگر مردم جهان از قدرت تفکر استفاده کنند، کسی نمی تواند مالکیت زندگی و دنیای آنها را به چنگ بگیرد.

نظر شما چیست؟

به نظر شما چرا قشر کارگر در کتاب «1984» هیچ تمایلی به تفکر نداشتند؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب ملت عشق
معرفی و خلاصه کتاب ملت عشق اثر الیف شاکاف

ملت عشق

زندگی بدون عشق، معنایی ندارد. اما این بدان معنا نیست که همه به یک شکل و به یک اندازه از نعمت عشق برخوردار می شوند. در واقع، هر کدام از ما به اندازه ظرفیت وجودی مان از عشق سیراب می شویم. در این میان، هر قدمی که برای نزدیک شدن به انسانیت برداریم، ظرف وجودی مان را گسترده تر و عمیق تر می کند و سهم بیشتری از عشق نصیبمان می شود. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «ملت عشق» از «الیف شاکاف» می رویم و افسانه ای از عشق را به تماشا می نشینیم. با ما همراه باشید.

من خوشبختم یا فکر می کنم که هستم؟!

ماجرای رمان ملت عشق از یک بیداری آغاز می شود. «اِللا روبینشتاین» زنی است که سال ها خودش و آرزوهایش را وقف شوهر و فرزندانش کرده است. وقتی کسی از بیرون به خانواده آنها نگاه می کرد، موجی از خوشبختی را می دید که هر کسی آرزویش را داشت.

«دیوید» به عنوان یک همسر و پدر سه فرزند، مردی نمونه به نظر می رسید. اما در طول این سال ها چیزی میان او و اِللا گم شده بود. شاید ازدواج آنها از نظر اقتصادی و فرهنگی کاملا عالی به نظر می آمد اما اِللا به خوبی حس می کرد که دیگر محبتی میان او همسرش باقی نمانده است.

در واقع، آنها به جای اینکه عاشق هم باشند به زندگی یکنواخت و بدون ماجرا در کنار یکدیگر عادت کرده بودند و سعی می کردند سر خودشان را با بچه ها، مسائل کوچک خانه و محل کار گرم کنند.

البته این مورد آخر فقط شامل حال دیوید می شد. چون اِللا با وجود آنکه در رشته زبان و ادبیات انگلیسی تحصیل کرده بود، برای آنکه نبودش در خانه آسیبی به خانواده اش وارد نکند، هرگز به دنبال علاقه اش یعنی تبدیل شدن به یک منتقد ادبی نرفته بود.

بنابراین، دنیای او به آشپزخانه، بچه ها و زندگی با مردی که می دانست به او خیانت می کند محدود شده بود. با بزرگ شدن بچه ها، او فرصتی پیدا کرد تا تغییری کوچک در روزهایش به وجود بیاورد.

مخالفت مادر با ازدواج و دل بستگی دختر

اِللا در یک انتشارات به عنوان دستیار ویراستار اصلی مشغول به کار شد و قرار بود اولین گزارش ویراستاری خود را در عرض چند هفته تحویل دهد.

همه چیز داشت خوب پیش می رفت یا دست کم اِللا این طور فکر می کرد. این برکه به ظاهر آرام خانوادگی با سنگی که دختر بزرگشان «ژانت» به درون آن پرتاب کرد به یکباره پریشان شد.

در یک بعد ازظهر بهاری، ژانت بدون هیچ مقدمه ای به خانواده اش اعلام کرد که می خواهد به زودی با همکلاسی اش ازدواج کند. این خبر، چیزی نبود که اِللا بتواند آن را هضم کند.

او هنوز در مدیریت ازدواج خودش لنگ می زد و حالا دخترش در این سن کم، بدون اینکه حتی درسش را تمام کرده باشد یا شغلی داشته باشد می خواست به سرنوشتی مثل مادرش محکوم شود.

به همین دلیل، تمام تلاشش را کرد تا دخترش را از این ازدواج منصرف کند. اما ژانت دست برندار نبود و اصلا به حرف های مادرش توجهی نمی کرد. اِللا که حسابی عصبانی و نگران شده بود به دخترش گفت که عشق، هوایی زودگذر است و خیلی زودتر از آنچه که فکرش را بکند از سرش می پرد.

با گفتن این حرف، دیوید حسابی تعجب کرد؛ اِللا هم همین طور! در واقع، اِللا ناخواسته حرف هایی که مدت ها در دلش انباشته شده بودند را خطاب به دخترش بیان کرد. همان یک جمله کافی بود تا مخاطب گفتگو در ظرف چند ثانیه از ژانت به دیوید تغییر کند.

شروع ملت عشق

شام آن شب، خراب شد. همه به جز اِللا و دیوید، میز را ترک کردند. دیوید، اِللا را سوال پیچ کرد تا بتواند از منظور حرف هایی که همسرش به ژانت زده بود سر دربیاورد. اما اِللا که زیر فشار زیادی قرار گرفته بود ناگهان تقی زد زیر گریه.

در همین بین، تلفن زنگ خورد. ویراستار انتشاراتی که اِللا تازه کارش را با آنها شروع کرده بود می خواست میزان پیشرفت کار را از او بپرسد. بالاخره او فرصت خوبی پیدا کرد تا از ادامه دادن به بحثی که در آن گیر افتاده بود خلاص شود.

اِللا دست نوشته ای که قرار بود آن را ویرایش کند برداشت و به آلاچیق رفت تا بتواند در هوای آزاد این نوشته ها را وارسی کند. نام کتاب «ملت عشق» بود. ظاهرا هیچ کس در مورد نویسنده کتاب چیزی نمی دانست.

او حتی حق تالیف هم نمی خواست. تنها هدفش این بود که کتابش چاپ شود و افراد بیشتری فرصت خواندن آن و حتی شاید تغییر زندگی شان را به دست بیاورند. در میان تمام مردم جهان، این زندگی اِللا بود که بیشتر از همه دچار تغییر شد.

در ملت عشق چه می گذشت؟

اِللا برگه های کتاب ملت عشق را یکی پس از دیگری ورق می زد. در ابتدا نویسنده از ماجرای جنگ های بی امانی که در قرن 13 میان ملت های مختلف جهان در گرفته بود سخن گفت و پیش چشمان اِللا صحنه ای از شهرهای در حال سوختن و جنازه های تلنبار شده را به تصویر کشید.

همه جا بوی مرگ می داد. در این میان، دو نفر، دو عاشق، دو صوفی و دو اهل دل، یکدیگر را یافتند و در آن آشوب، نوید جهانی پر از صلح و خالی از تعصب را سر دادند که البته به مذاق خیلی ها خوش نیامد.

بعد از این مقدمه کوتاه، ماجرا به چندین سال عقب برمی گردد و «شمس تبریزی» را در یک کاروانسرا به تصویر می کشد. چهل سال از روزی که شمس تصمیم گرفته بود برای پیدا کردن خدا، زمین را زیر پا بگذارد، می گذشت.

حالا گذر او به یک کاروانسرا افتاده بود. شب هنگام، نوایی زیر گوشش زمزمه کرد: «برای یافتن پاسخ سوالت به بغداد برو.» شمس می دانست که باید بی چون و چرا راهی بغداد شود. چون آن ندا دروغ نمی گفت و قوانین چهل گانه عشق هم آن را تایید می کرد. بغداد، پاسخی را در دلش داشت که شمس دنیا را به خاطرش زیر پا گذاشته بود.

ترس از اشتباه تکراری

بعد از تمام کردن این بخش، اِللا به سراغ تلفن رفت تا ماجرا را از آنچه که بود بدتر کند! او به اسکات، همکلاسی ژانت زنگ زد و نطقی بلندبالا در مورد اشتباهی که آن دو می خواهند مرتکب شوند سر داد.

در انتها نه اِللا و نه اسکات، هیچ کدام حرف های طرف مقابل را قبول نکردند. خیلی زود خبر این تماس تلفنی به ژانت و دیوید رسید. همه اِللا را سرزنش کردند. اما او به عنوان مادر ژانت به خودش حق می داد که نگذارد دخترش اشتباه او را تکرار کند.

هر روز که می گذشت او بیشتر به یقین می رسید که ازدواجش با دیوید از همان ابتدا هم اشتباه بوده است. به دنبال این ماجرا، ژانت و دیوید خانه نیامدند. حالا او توفیقی اجباری پیدا کرده بود تا زمان بیشتری را روی کتاب ملت عشق بگذارد و از این راه، خشم فروخورده و اندوه عمیقش را برای چند ساعت، فراموش کند.

شمس، رهسپار بغداد شدخلاصه کتاب ملت عشق

تعداد قانون هایی که شمس در مورد عشق می دانست به 40 رسیده بود و این یعنی او باید به دنبال کسی می گشت تا قبل از مرگش قوانین عشق را به او انتقال دهد. اما او چه کسی خواهد بود؟

شمس باور داشت که در زمان درست، آدم درست را ملاقات خواهد کرد. به این امید، رهسپار بغداد شد. او حدود یک سال در خانقاهی که متعلق به «بابا زمان» بود منتظر ماند.

شمس با تمام وجودش احساس می کرد که بابا زمان می تواند او را به فرد درست متصل کند و این کار را هم کرد. بابا زمان به واسطه یکی از دوستان قدیمی اش از ماجرای «مولانا» باخبر شد.

مولانا هم مانند شمس به دنبال یک گمشده می گشت. دلیل دیگری که بابا زمان، مولانا و شمس را دو گمشده یکدیگر می دانست این بود که هر دو خوابی یکسان را دیده بودند. اما نویسنده نامه به بابا زمان هشدار داده بود اگر گمشده ای که فعلا در خانقاه او است به قونیه بیاید، دیگر زنده برنمی گردد.

شناخت مولانا

این جمله باعث شد تا بابا زمان یک سال از فرستادن شمس سر بپیچاند. اما دست آخر او را راهی قونیه و ملاقات با گمشده اش کرد.

به قونیه که رسید تصمیمی با خودش گرفت. شمس می خواست قبل از اینکه خودش با مولانا ملاقات کند، او را از زبان مردمی که با وی زندگی و کار می کنند بشناسد. می خواست بداند که مولانا کیست؟ چه می کند؟ چه می خواهد؟ چه می گوید و چگونه زندگی می کند؟

شمس در میان تلاش هایش برای تماشای تصویر مولانا با مردم قونیه آشناتر شد. غبار تعصب را بر چهره مردم دید؛ با دین دارانی سخن گفت که خودشان را بهشتی خطاب می کردند و با گدایان، روسپی ها و افراد مستی سخن گفت که تنها یک قدم تا خدا فاصله داشتند.

جالب اینجا بود که هر دو گروه شیفته سخنان مولانا می شدند. اما برداشتی که از حرف هایش می کردند به اندازه باوری که به ایمانشان داشتند با هم فرق می کرد.

نامه نگاری با نویسنده ناشناس

اِللا هر روز بیشتر با کتاب ملت عشق خو می گرفت. او احساس می کرد بسیاری از نوشته های کتاب برای او نوشته شده اند. این موضوع او را نسبت به هویت نویسنده کتاب کنجکاو کرد. با وجود آنکه امیدی نداشت نام مخفف نویسنده را در اینترنت جستجو کرد و در کمال ناباوری به یک وبلاگ رسید. اِللا فهمید که اسم کامل نویسنده کتاب «عزیز زهارا» است و یک سفر طولانی را به دور دنیا آغاز کرده است.

او آدرس ایمیل نویسنده را روی یک تکه کاغذ یادداشت کرد. چرا؟ خودش هم نمی دانست. شاید خیال می کرد که برای روز مبادا به این آدرس احتیاج پیدا خواهد کرد. البته این روز، خیلی زودتر از آنچه که فکرش را می کرد سر رسید.

همان روز، اِللا برای عذرخواهی به دخترش زنگ زد. اما هیچ پاسخی نگرفت. دخترش هنوز هم نمی خواست به خانه بیاید. اوضاع خوبی نبود. اِللا لپ تاپ را باز کرد و در طول یک ایمیل تقریبا طولانی، نظری کوتاه در مورد کتاب و چند کلمه ای هم در مورد خودش، دخترش و اوضاع نابه سامان خانه اش برای کسی که اصلا او را نمی شناخت یعنی عزیز زاهارا تعریف کرد.

چرا این کار را کرد؟ باز هم نمی دانست. در حقیقت، چیزهایی که اِللا دیگر هیچ دلیل منطقی ای برایشان نداشت روز به روز در حال زیاد شدن بودند و این خبر خوبی نبود.

عزیز، روز بعد برایش ایمیل فرستاد. او از درخت آرزوها که نزدیک اقامتگاه موقتش بود برای اِللا حرف زد و گفت که به نیابت از او یک تکه پارچه را به رسم بومیان منطقه همراه با یک آرزوی خوب برای درست شدن رابطه اِللا و دخترش به درخت گره زده است.

خواندن این ایمیل باعث شد که چراغ کوچکی از امید در اعماق تاریک وجود اِللا روشن شود. ژانت با یک تماس تلفنی و آشتی کردن با مادرش، این چراغ را روشن تر و پر نورتر کرد.

روز ملاقات شمس و مولانا فرا رسید

بعد از چند روز سرگردانی در قونیه، بالاخره شمس تصمیم گرفت خودش را به مولانا نشان دهد. برای همین به نزدیکی مسجد رفت و صبر کرد تا سخنرانی اش تمام شود.

سپس در حالی که مولانا و مریدانش در حال عبور از یک کوچه بودند جلوی آنها را گرفت. اسب مولانا رم کرد و نزدیک بود او را به زمین بیندازد. اما به همان سرعتی که برآشفته بود، آرام گشت.

مولانا تعجب کرده بود اما سعی کرد آرامش خودش را حفظ کند. شمس سلام کرد و از او خواست که برای پاسخ دادن به سوالی که از او دارد از اسبش پیاده شود.

مولانا که تا به حال با چنین رفتاری روبه رو نشده بود، قلبش پر از خشم شد. اما کنجکاوی اش در مورد این درویش غریبه و جسور او را وادار کرد تا به خواسته اش گوش دهد.

شمس از مولانا سوالی در مورد ظرفیت وجودی انسان ها پرسید. مولانا هم با آرامش جوابش را داد. گویی این سوال، آزمون ورودی مولانا برای پذیرش چهل قانون عشق بود. او قبول شد.

هر دوی آنها در اعماق قلبشان یکدیگر را شناختند. برای چند لحظه بدون آنکه واژه ای میان آنها رد و بدل شود به یکدیگر خیره شدند. مریدان مولانا که نمی دانستند قضیه از چه قرار است شروع به اعتراض کردند.

این موضوع باعث شد تا رشته افکار آن دو از هم باز شود. شمس آنجا را ترک کرد. اما هر دو می دانستند که این دوری موقتی است.

چله نشینی شمس و مولانا

تا اینجای کتاب ملت عشق، شمس به خانه مولانا آمد. آنها چهل شبانه روز در کتابخانه ماندند و به جز نان و شیر بز چیز دیگری نخوردند. در این مدت، تمام اهل خانه، شاگردان، مریدان و مردم قونیه سراپا تعجب شده بودند.

آنها نمی دانستند چرا مولانا با این مقام و منزلتی که پیش مردم و حاکمان دارد این گونه با شمس تبریزی رفتار می کند. مگر او چه تافته جدا بافته ای بود؟ اما این صحبت ها فایده ای نداشت. شمس و مولانا بعد از چهل روز گوشه نشینی و نجوا کردن بالاخره از کتابخانه بیرون آمدند. شمس در این مدت، چهل قانون عشق را به مولانا آموخت.

حضور شمس در خانه مولانا پر از لحظه های عجیب بود. شمس مرزهایی را می شکست که مولانا برای ساختنشان سال ها زمان گذاشته بود. مثلا مولانا به احدی اجازه نمی داد که به کتاب هایش نزدیک شود اما شمس آنها را یکی یکی از بین برد. آن هم درست جلوی چشم مولانا و تمام اهل خانه!

گذشته از این، مولانا و شمس زمان زیادی از روز را با هم خلوت می کردند. مولانا دیگر کارهای سابقش را انجام نمی داد، برای مردم سخنرانی نمی کرد، به مسجد نمی رفت و حتی شاگردانش را رها کرده بود. همین موضوع باعث شد تا مردم، پشت سر مولانا و شمس حرف های ناشایستی بزنند.

آغاز سماع، سفری زمینی به سوی آسمانخلاصه کتاب ملت عشق

اوضاع هر روز برای مولانا سخت تر از روز قبل می شد. اما او از این سختی شکایتی نداشت. احساس می کرد تمام کارهای شمس، آزمون هایی برای ثابت کردن عشق او به خدا هستند.

شمس هم دست بردار نبود و هر بار با درخواستی عجیب، مولانا را می آ زمود؛ یک بار با درخواست خرید شراب و بار دیگر با راه اندازی مراسم «سماع» آن هم جلوی دیدگان همه.

سماع، رقصی بود که با آوای نی انجام می شد. آن زمان، موسیقی جایی در خانه و قلب انسان های مومن نداشت. چون آن را نوعی عمل کفرآمیز به حساب می آوردند. اما شمس و مولانا تمام این قوانین را با انجام سماع در هم شکستند.

هر روز از تعداد طرفداران مولوی کمتر و به خیل منتقدانش افزوده می شد. کمی بعد از این ماجراها بود که شمس، بدون آنکه خبری بدهد، مولوی را ترک کرد. اما به کجا؟ هیچ کس نمی دانست.

سفر شمس از این جهان به جهان دیگر

در نبود شمس، مولانا بسیار اندوهگین شده بود. او که رفیق و همراز خود را از دست داده بود نمی دانست که چطور می تواند در میان این همه بی هم زبان تاب بیاورد. پسر بزرگش «ولد» که دیگر نمی توانست اندوه عمیق پدر را تحمل کند با کمک چند تن از مریدان به دنبال شمس گشت و بالاخره او را در دمشق یافت و نزد پدر برگرداند.
اما این بازگشت دوام چندانی نیافت. چون مخالفانی که ندانسته در مورد شمس و مولانا قضاوت می کردند نقشه قتل شمس را کشیدند.

در میان کسانی که در این توطئه دست داشتند، نام پسر کوچک مولانا یعنی «علاءالدین» هم به چشم می خورد. در یک بامداد، قاتل اجیر شده به همراه چند تن از متعصبان و مخالفان به حیاط خانه مولانا حمله کردند، شمس را کشتند و او را در چاه خانه انداختند. مولانا تا سال ها بعد در فراق یار عزیزش می سوخت و می سرود.

اِللا تغییر کرد

خواندن کتاب ملت عشق و آشنایی او با نویسنده مرموز آن باعث شد تا اِللا به چیزهای زیادی در زندگی اش فکر کند. مثلا عشق که فکر می کرد چیزی رمانتیک است و در زندگی های واقعی جایی ندارد، کم کم به شکلی عجیب و حتی بدون آنکه خودش بداند وارد زندگی اش شد.

او کم کم به این نتیجه رسید که زندگی کردن با دیوید، چیزی جز ادامه دادن یک اشتباه نیست. به همین دلیل دادخواست طلاق داد و همراه با یک چمدان برای آغاز یک زندگی تازه با عزیز همراه شد. اما این آغاز تازه فقط یک سال دوام داشت. چون عزیز به خاطر بیماری فوت کرد.

طبق وصیتش او را در قونیه دفن کردند. چند روز پس از برگزاری مراسم تدفین، اِللا همراه با قلبی که چهل قانون عشق شمس در آن حک شده بود به کشورش برگشت تا زندگی جدیدی را روی پاهای خودش آغاز کند. در این میان، امیدوار بود که فرزندانش روزی علت رفتار او را درک کنند.

چهل قانون عشقخلاصه کتاب ملت عشق

سخن اصلی کتاب ملت عشق، همان چهل قانونی بودند که شمس برای تحویل آنها به مولانا از جان خود هم گذشت. جوهره آن قوانین عبارت بودند از :

  • شیوه نگاه تو به خودت، همان عمق درکی است که از خدا داری.
  • راهی که به دنبال یافتنش هستی را با دلت پیدا می کنی نه عقلت.
  • قرآن، چهار پوسته دارد و درک درونی ترین پوسته آن فقط از عهده پیامبران برمی آید.
  • لازم نیست برای پیدا کردن خدا، خودت را به مکان خاصی گره بزنی. خداوند در همه جا هست. به هر جا که نگاه کنی او را می بینی.
  • عقل و عشق با هم جور درنمی آیند. هر کدام ساز خودشان را می زنند. عقل می ترسد و احتیاط می کند اما عشق، شجاع است و بی پروا. در میان قلب های شکسته، گنج های فراوانی پنهان شده اند.
  • نمی توانی عشق را با زبانی که در سرت داری به تصویر بکشی.
  • انسان با گوشه نشینی به خدا نمی رسد. تنها با زندگی در میان مردم و دیدن خودت در چهره آنها می توانی حقیقت را پیدا کنی.
  • ناامیدی را کنار بگذار و شکرگزاری کن. صوفی واقعی کسی است که سپاسگزاری را به زمان خاصی محدود نمی کند.
  • نباید صبر کردن و دست روی دست گذاشتن را یکسان بدانی. صبر واقعی یعنی در زمان حال به آینده و کارهایی که می خواهی انجام دهی و به نهایت چیزی که می خواهی باشی بیندیشی.
  • سفر واقعی، سفری است که به درون خودت آغاز می کنی.
  • برای تغییر کردن باید رنج تغییر را تحمل کنی.
  • عشق، سفری است که مسافر خود را تغییر می دهد.
  • معلم واقعی، شاگرد را برای دلخوشی خودش نگه نمی دارد. او راه سفر به اعماق درون را به شاگردش نشان می دهد و رهایش می کند تا خودش در این مسیر قدم بگذارد.
  • در برابر تغییرات مقاومت نکن بلکه با آنها همراه شو.
  • درون و بیرون انسان، کامل خلق شده است. نقص هایی که در وجود او پدیدار می شوند برای آن است که به فکر فرو برود و چاره ای برای کامل کردن خودش پیدا کند.
  • همه انسان ها عیب و نقص هایی دارند. تنها کسی که هیچ عیب و نقصی ندارد خداوند است. به همین دلیل، دوست داشتن انسان ها کار سختی است. چون باید آنها را با تمام خوبی ها و بدی هایشان دوست بداریم.
  • چیزهای واقعا آلوده نه در دنیای پیرامون ما بلکه در ذات نیت های شوم انسان ها نهفته اند.
  • وقتی برای شناخت نفسمان تلاش می کنیم به عنوان پاداش، خدا را خواهیم شناخت.
  • قبل از هر کسی باید عاشق خودت باشی. عشق به خودت، امید را در وجودت زنده نگه می دارد.
  • به جای فکر کردن به عاقبتی که هیچ اطلاعی از آن نداری، بهتر است روی اولین قدمی که هنوز برنداشته ای تمرکز کنی. باقی کارها به صورت خودکار درست خواهند شد.
  • برای هر تفاوتی که میان انسان ها دیده می شود، دلیلی ارزشمند وجود دارد. پس نباید خودت را برتر یا کمتر از دیگران بدانی.
  • نکته مهم در این دنیا، نیت تو به هنگام برداشتن تک تک قدم هایت است.
  • نباید زندگی را خیلی جدی یا خیلی سرسری بگیری. میانه دار بودن صفتی است که بهترین نتیجه را برای انسان به ارمغان می آورد.
  • انسان، زمانی خلیفه خدا روی زمین است که بتواند به جای جنگیدن با دیگر انسان ها با بدی های درونش مبارزه کند.
  • می توان روی زمین هم به بهشت و جهنم رسید. بهشت، لحظه هایی است که دست خیرت را به سمت کسی دراز می کنی و جهنم، وقتی وجودت را فرا می گیرد که عذاب وجدان داشته باشی.
  • انسان ها با نخ هایی نامرئی به هم وصل هستند. به همین دلیل، خوشی و غم آنها روی یکدیگر تاثیر می گذارد.
  • این جهان همچون آینه است. هر کاری که با دیگران بکنی، هر قدمی که در جهت خیر یا شر برداری، درست عین آن را در زندگی ات خواهی یافت.
  • گذشته رفته و آینده هنوز نیامده است. نکته مهم، درک زمان حال است.
  • نباید تقدیر را وسیله ای برای تسلیم شدن در برابر شرایط گوناگون معنی کنی. این تو هستی که زندگی ات را می نویسی.
  • به جای آنکه نقطه ضعف دیگران را در بوق و کرنا کنی، آنها را بپوشان.
  • برای پذیرفتن حقیقت باید قلب خود را نرم کنی.
  • مراقب باش که بت های درونت از بت های بیرونی بزرگ تر نشوند.
  • فضای خالی درونت را محترم بدار. بدون این فضای خالی، روحت هوایی برای نفس کشیدن نخواهد داشت.
  • وقتی در برابر خدا تسلیم می شوی، درونت سرشار از قدرت می شود.
  • تضادها تو را به سوی کمال سوق می دهند. نباید با آنها بجنگی.
  • هیچ خوبی یا بدی در این جهان بی پاسخ نمی ماند.
  • هر چیزی در زمان مناسب خودش رخ می دهد.
  • همیشه می توانی زندگی ات را از نو بسازی.
  • جهان همیشه در گردش است و نظم خود را حفظ می کند. در عوضِ هر چیزی که می رود، چیز دیگری می آید.
  • جهان بدون عشق، معنایی ندارد. این عشق است که حرف اول و آخر را می زند.

حالا نوبت شما است

باتوجه به قوانینی که از ملت عشق یاد گرفتیم، عشق در قاموس جان شما چه معنایی دارد؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب معمای کارائیب
معرفی و خلاصه کتاب معمای کارائیب

معمای کارائیب

طرفداران رمان های جنایی، «آگاتا کریستی» را به خوبی می شناسند. او که بانوی رمان های جنایی نام گرفته است، تخیلی بسیار فعال داشت و معماهایی جذاب را در قالب شخصیت ها و ماجراهای گوناگون در بستر گرم واژه ها جای می داد. خواننده با ورق زدن کتاب های آگاتا کریستی، کم کم خودش را در میان حادثه های عجیبی پیدا می کند و کنجکاوی اش برای حل کردن مسئله ها او را وا می دارد که تا آخرین صفحه کتاب را با دقت و تیزبینی یک کارگاه، دنبال کند. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «معمای کارائیب» می رویم و همراه با خانم مارپل، به کشف معماها می پردازیم. اگر هنوز این کتاب جذاب را نخوانده اید، با ما همراه شوید تا با هم، معمای کارائیب را حل کنیم.

سفر اجباری خانم مارپل به هتل نخل طلایی

خانم «مارپل»، بانویی میانسال بود که در یکی از دهکده های آرام انگلستان زندگی می کرد. روزهای او با وجود ظاهر آرامشان، پر از ماجراهای ریز و درشتی بودند که او از حل کردنشان لذت می برد. اما یک بیماری ریوی، خانم مارپل را مجبور کرد تا برای مدتی از این دلخوشی کوچک، خداحافظی کند و به توصیه برادرزاده اش «ریموند» به هتلی در کنار آبهای آرام کارائیب برود.

آب و هوای منطقه ای که هتل در آن بنا شده بود، آفتابی و تقریبا بدون تغییر بود. به همین دلیل، می توانست به بهبودی خانم مارپل کمک کند.

این بانوی کنجکاو که روزهای معمولی خود را با حل کردن معماهای واقعی سپری می کرد حالا مثل یک پرنده غریبه درون قفسی پر از درخت نخل، گیر افتاده بود و نمی توانست کاری متفاوت تر از روز گذشته انجام دهد.

روزهای او در هتل نخل طلایی به شنیدن ماجراهای کسل کننده مُشتی پیرمرد بازنشسته، تماشای بافتنی های زشت خانم های پیر و البته از حق نگذریم، دیدن آب های آبی کارائیب، سپری می شد.

پال گریو

سرگرد «پال گریو»، یکی از همین پیرمردهای بازنشسته بود. یک ارتشی جهان دیده که حرف های زیادی برای گفتن و ماجراهای بسیاری برای تعریف کردن داشت. او از سفرهایش به هندوستان، جزیره های ناشناخته و ملاقات با افرادی که فرسنگ ها از فرهنگ انگلیسی او فاصله داشتند حرف می زد.

خانم مارپل که یاد گرفته بود به شکلی خود را شنونده حرف های کسل کننده نشان دهد، غرق در افکار خودش، به حرف های او گوش می داد. چون دلش نمی خواست او را ناراحت کند.

در یکی از همین روزها، تمام افراد حاضر در هتل به دلیل حضور یک گروه موسیقی، دور هم جمع شدند. با وجود آنکه خانم مارپل اصلا علاقه ای به این سبک از موسیقی و رقصنده های بی استعدادش نداشت اما خودش را مجبور کرد برای تنوع هم که شده در این دورهمی شرکت کند.

ناگفته نماند که حضورش چندان هم خالی از لطف نشد. چون توانست از زبان کسانی که آن هتل را پاتوق قدیمی خود می دانستند در مورد برخی از مهمان های عجیب آن چیزهایی بشنود.

مثلا در مورد آن چهار زوج جوانی که همه گیاه شناس بودند، یا آن آقای ثروتمندی که به صندلی چرخدارش وابسته بود یا حتی زوج جوانی که به تازگی صاحب این هتل شده بودند و هنوز به درستی تصمیمی که برای زندگی شان گرفته بودند شک داشتند.

معمای کارائیب، قتل مشکوک سرگرد پال گریو

صبح روز بعد، خانم مارپل از اتاقش بیرون آمد تا یک روز تکراری دیگر را آغاز کند. اما این روز با باقی روزها تفاوت شد. چون دیگر خبری از سرگرد پال گریو نبود. «مالی» همسر صاحب هتل، خبر فوت سرگرد پال گریو را به خانم مارپل داد.

او بسیار پریشان شده بود و می ترسید که فوت این مرد سالخورده، روی مهمان های هتل تاثیر بدی بگذارد. وقتی خانم مارپل علت مرگ ناگهانی سرگرد را جویا شد، مالی به او گفت که سرگرد مبتلا به بیماری فشار خون بوده و به همین علت فوت کرده است.

ذهن خانم مارپل نتوانست این ماجرا را بپذیرد. البته حق هم داشت. اول اینکه، تا همین دیشب، هیچ نشانه ای از ناخوش احوالی در سرگرد دیده نمی شد. این عجیب بود که مرد پر چانه ای مثل سرگرد، هرگز درباره فشار خون و قرص هایش حرفی نزده بود. گذشته از این، بیماری فشار خون به این سادگی ها نمی تواند باعث مرگ انسان شود.

در جست و جوی سرنخ برای حل معمای کارائیب

خانم مارپل که حسابی کنجکاو شده بود، سعی کرد از مرور جزئیات گفتگوی دیروزش با سرگرد، سرنخی برای این مرگ عجیب و ناگهانی پیدا کند. او به یاد آورد که سرگرد، داستان یک مرگ عجیب را برایش تعریف کرده بود.

این ماجرا مربوط به دو زوج مختلف می شد که در هر دو مورد، خانم خانه، درست شب قبل از خودکشی، با حالت روحی آشفته به پزشک مراجعه می کند. گذشته از این، سرگرد از یک عکس هم صحبت کرد که به احتمال زیاد از قاتل گرفته شده است.

او می خواست عکس را به خانم مارپل نشان دهد که ناگهان چیزی مانع از این کار شد و سرگرد خیلی ناشیانه، صحبت را به سوی عاج فیل، تغییر داده بود.

این موضوع باعث شد که خانم مارپل، به دنبال اطلاعات بیشتری بگردد. او سعی کرد با کمک پزشک ساکن در هتل، عکس را پیدا کند. اما موفق نشد. بعد فکری به سرش زد. اگر کسی توانسته به راحتی یک عکس را سر به نیست کند، می تواند به همان راحتی، برای کسی که هیچ نشانه ای از بیماری فشار خون ندارد، قرص دست و پا کند و چه بسا که آن قرص ها هیچ ارتباطی به فشار خون نداشته باشند.

خانم مارپل دست به کار می شودخلاصه کتاب معمای کارائیب

صبح روز بعد، خانم مارپل به ساحل رفت تا بتواند به طور نامحسوس از مهمان های هتل اطلاعاتی به دست بیاورد. اولین کسی که به تورش خورد، «اِوَلین هیلینگ دون» بود.

او جایی نزدیک به آقای رافیل، پیرمرد ثروتمند ویلچر نشین، روی شن های ساحل دراز کشیده بود. خانم مارپل، صحبت را به سمت ماجرای مرگ سرگرد پل گریو کشاند و در آنجا بود که با واکنش های عجیب مهمان ها روبه رو شد.

اِوَلین در مورد مرگ سرگرد، واکنش زیادی نشان داد. او با لحنی سرشار از نگرانی تاکید می کرد که مرگ سرگرد به خاطر فراموشی او در مصرف قرص های فشار خونش بوده است و هیچ دلیل دیگری نمی توانست در این ماجرا دخالتی داشته باشد.

از طرفی، آقای رافیل هم تاکید داشت که سرگرد هیچ مشکل جسمی به ویژه فشار خون، نداشته و این موضوع را از زبان خود سرگرد شنیده است. از اِوَلین اصرار و آقای رافیل انکار. بالاخره این صحبت بی فایده با آمدن ادوارد – همسر اِوَلین – و گِرگ، دوست ادوارد و همسر لاکی، به پایان رسید.

خانم مارپل سعی کرد به آقای رافیل نزدیک شود و با جا زدن خودش در قالب پیرزنی پرچانه، مقداری هم از او اطلاعات بگیرد که رافیل خیلی زود خدمتکارش را صدا زد و به داخل رفت. صحبت های خانم مارپل با استر – منشی و دستیار آقای رافیل – هم راه به جای نبرد. او هم همان چیزهایی را می دانست که بقیه می دانستند.

در این میان که خانم مارپل در حال تحقیقات نامحسوس میدانی بود، مالی و تیم – زوج صاحب هتل – در نگرانی به سر می بردند. چون «ویکتوریا» – یکی از خدمه هتل – برایشان تعریف کرد که شیشه قرص فشار خون، قبلا هرگز در اتاق سرگرد دیده نشده بود.

مالی و تیم هم که خیلی از این ماجرا ترسیده بودند به سراغ پزشک ساکن در هتل رفتند تا بتوانند خبری از او بگیرند. اما آقای دکتر، این فرضیه را رد کرد.

گردش ماجرا به سمت مرگ مشکوک همسر اول آقای گریگوری

یکی از مهمان های هتل، خانم و آقای «پریسکات» بودند. یک خواهر به همراه برادر کشیش اش که برای گذراندن تعطیلات و اگر موقعیت مناسب بود، به راه راست هدایت کردن برخی از مهمان های هتل به این جزیره آمده بودند.

خانم مارپل متوجه شد که خانم پریسکات، بانوی بسیار کنجکاوی است و می تواند اطلاعات زیادی در این زمینه به او بدهد و گرهی از معمای کارائیب باز کند. برای همین فرصت را غنیمت شمارد و سر صحبت را با او باز کرد.

بعد از کمی صحبت، خانم مارپل متوجه شد که لاکی، همسر دوم آقای گریگوری دایسون است. ظاهرا همسر اول او مدتی قبل فوت کرده و ثروت قابل توجهی را برای همسرش بر جای گذاشته است.

خانم مارپل، به این ماجرا مشکوک شد؛ نکند گریگوری همان قاتلی باشد که سرگرد عکس آن را در دست داشت؟ گریگوری هم متوجه این ماجرا شده و سرگرد را به قتل رسانده است تا رازش برملا نشود؟ در همین میان، برادر خانم پریسکات به سراغ خواهرش آمد تا کمی با هم قدم بزنند.

بازگو کردن رخداد برای پزشک ساکن هتل

از آن طرف، آقای رافیل به همراه پرستارش به سالن برگشت و برای چند دقیقه تنها ماند. خانم مارپل از این قضیه نهایت استفاده را کرد و به سرعت خودش را به آقای رافیل رساند. اما این پیرمرد غرغرو هم چیز زیادی نمی دانست.

خانم مارپل دیگر امیدی به پیدا کردن مدرک بیشتر نداشت. به همین دلیل تصمیم گرفت تمام آنچه را که می داند به گوش آقای دکتر – همان پزشک ساکن در هتل – برساند. او همه چیز را از اول تا آخر برای دکتر تعریف کرد.

آقای دکتر که ابتدا کمی جا خورد، دانسته های خانم مارپل را در کنار حدس های خودش قرار داد. ظاهرا همه چیز بوی خون می داد و یک قاتل در میان مهمان های محترم هتل نخل طلایی پرسه می زد. حالا حل کردن معمای کارائیب برای آقای دکتر نیز ضروری شده بود.

دکتر گراهام، که نمی توانست دست روی دست بگذارد، به سراغ دوستش در فرمانداری رفت و تمام ماجرا را برایش تعریف کرد. البته در ابتدا با کمی مقاومت از سوی دوستش روبه رو شد. اما او اصرار کرد که حق با خانم مارپل است و این قضیه قتل، ابدا معمولی نیست.

دوست آقای دکتر هم تصمیم گرفت ته و توی این قضیه را در بیاورد و یک بار برای همیشه، این شایعه ها را تمام کند. حالا ماجرای قتل سرگرد به فرمانداری و اداره آگاهی هم کشیده شد.

راز عجیب زوج خوشبخت گیاه شناسخلاصه کتاب معمای کارائیب

دو زوج خوشبخت ساکن در هتل یعنی «اِوَلین و ادوارد هیلینگ دون» و «گریگوری و لاکی دایسون» رابطه عجیب و مرموزی با هم داشتند. این رابطه برای اولین بار از زبان اِوَلین برای مالی بازگو شد.

ماجرا از این قرار بود که مالی احساس می کرد کسی مخفیانه او را زیر نظر دارد. او می ترسید و نمی خواست که این موضوع را با شوهرش در میان بگذارد. در واقع، نگرانی مالی از این بابت بود که نکند به عنوان یک دیوانه راهی تیمارستان شود.

وقتی اِوَلین، مالی را در این وضع دید، سعی کرد ماجرای خودش را برای او تعریف کند. با این کار، هم مالی را از افکار ترسناکش دور می کرد و هم خودش می توانست با کسی درد و دل کند. اِوَلین به مالی گفت که رابطه او و شوهرش ادوارد، اصلا آن چیزی نیست که به نمایش می گذارند.

پیچیدگی روابط و گره خوردن معمای کارائیب

در واقع، آنها مدت ها است که با هم غریبه شده اند و مثل دو دوست در کنار هم زندگی می کنند. شوهر اِوَلین، عاشق مالی، همسر گریگ شده است. البته گریگ روحش هم از این ماجرا خبر ندارد. اما ادوارد به اِوَلین گفته که عاشق مالی شده است.

مالی هم نمی خواهد از ثروت گریگ چشم پوشی کند و به همین دلیل، ما بدون اینکه از یکدیگر طلاق بگیریم به این رابطه مسخره چهار نفره ادامه داده ایم.

ادوارد و مالی به عنوان عاشق و معشوق، گریگ به عنوان یک لاُبالی که از قضای روزگار همسر هم دارد و من و ادوارد هم مثل دو دوست یا حتی دو هم اتاقی که تنها به خاطر دو فرزندشان در کنار هم مانده اند. مالی، مات و مبهوت مانده بود و نمی دانست چه بگوید.

اِوَلین به مالی پیشنهاد کرد که خیلی موضوع را جدی نگیرد و اگر باز هم این وضعیت ادامه پیدا کرد، حتما به پزشک مراجعه کند. مالی از این حرف اصلا خوشش نیامد و اِوَلین را با دلخوری ترک کرد.

ظاهرا این شب، قرار نبود به آرامی سپری شود. ادوارد، همسر اِوَلین به اتاقشان آمد و با نگرانی موضوعی را برای همسرش تعریف کرد. او گفت چند سالی است که دیگر عشقی نسبت به لاکی ندارد و رابطه او و لاکی تنها به تهدید و ترس خلاصه می شود.

حقیقت ترسناک

ادوارد دیگر نمی توانست چنین چیزی را تحمل کند. به همین دلیل به اِوَلین پیشنهاد کرد که با هم به خانه شان بگردند و این سال های وحشتناک و پر از اشتباه را فراموش کنند.

اما اِوَلین قبول نکرد و به او گفت که تا تمام ماجرا را برایش تعریف نکند آرام نمی گیرد. غافل از آنکه حقیقت، ترسناک تر از چیزی بود که تصورش را می کرد. در واقع، مالی چند سال قبل، ادوارد را مجبور کرده بود تا دارویی را از داروخانه بخرد و مالی با همان دارو، همسر اول گریگ را به قتل رساند.

ادوارد که خیلی ترسیده بود می خواست تمام ارتباطش را با لاکی قطع کند اما لاکی تهدیدش کرد که با خرید دارو از داروخانه او هم شریک جرمش است. خیلی زود، لاکی با گریگ ازدواج کرد و این رابطه مسخره چهار نفره ادامه پیدا کرد.

اِوَلین شوکه شده بود. نمی دانست چه بگوید. او ادوارد را سرزنش کرد که چطور چندین سال از عمر و زندگی زناشویی شان را به خاطر یک دختر دیوانه و قاتل به هدر داده است. حالا این اِوَلین بود که می خواست حق مالی را کف دستش بگذارد.

در جستجوی قاتل ویکتوریا

همان شب، اِوَلین به سراغ تیم – شوهر مالی – می رود و در مورد اوضاع نگران کننده مالی با او صحبت می کند. اما تیم اصلا زیر بار نمی رود و از صحبت های اِوَلین ناراحت می شود.

در همین گیرودار، تیم و اِوَلین، مالی را می بینند که با دست های خونی از پله ها بالا می آید. او بسیار پریشان بود و مدام از این طرف به آن طرف می رفت. مالی به جسدی در پشت بوته ها اشاره کرد.

این جسد ویکتوریا بود، همان خدمتکاری که در مورد قرص های مشکوک سرگرد پل گریو هشدار داده بود. دکتر هتل به سرعت به سراغ مالی رفت چون او داشت دیوانه می شد. خیلی زود، سرو کله پلیس ها هم پیدا شد.

مهمان های هتل که بسیار وحشت کرده بودند، گروه گروه از هتل می رفتند. تیم در وضعیت اسفناکی به سر می برد و کم مانده مثل مالی به آرام بخش احتیاج پیدا کند.

افسران پلیس هم شروع به تحقیق کرده بودند. آنها از مالی، تیم، اِوَلین، گریگ، ادوارد، آشپزها و خلاصه هر کسی که به شکلی با ویکتوریا ارتباط داشت، سوال کردند. حتی به این شک کردند که شاید خود مالی او را به قتل رسانده باشد، اما چه دلیلی داشت؟

طبق اظهارات مهمان ها و کارکنان هتل، آنها هیچ خصومتی با هم نداشتند و حتی برعکس، رابطه شان بسیار خوب بوده است. ظاهرا، افسران پلیس در پیدا کردن قاتل، دچار سردرگمی شده بودند.

گام به گام تا شناسایی قاتل ویکتوریا

خانم مارپل و آقای رافیل، دو سالخورده با تجربه ای بودند که دست روزگار آنها را در یک هتل دور هم جمع کرده بود. بنابراین، تصمیم گرفتند که با هم گوشه ای بنشینند و درباره مظنونان قتل های هتل نخل طلایی با هم تبادل نظر کنند و راهی برای حل کردن معمای کارائیب بیابند.

بعد از گفتگوی فراوان به این نتیجه رسیدند که قاتل، یکی از این سه نفر است: «آقای گریگ»، «آقای ادوارد» یا «پرستار آقای رافیل». چون طبق آخرین گفتگوهای سرگرد در زمان حیاتش، قاتلی که از آن حرف می زد، مرد بوده است.

در این میان متوجه شدند که افسران پلیس، جسد سرگرد را از قبر بیرون آوردند و کالبد شکافی مشخص کرده که مرگ او به علت مصرف نوعی سم بوده است. خانم استر به جمع آنها پیوست.

صحبت های استر در مورد سرگرد پال گریو، تمام معادله ها را بر هم زد. در واقع، استر از زبان سرگرد شنیده بود که قاتل زنجیره ای یک زن است و اتفاقا می خواست عکس او را نشان دهد.

اما باز هم این کار را نکرد. صحبت های این سه نفر با آمدن پرستار آقای رافیل به انتها رسید. حالا خانم مارپل باید در جایی دیگر به تحقیقات پنهانی خود ادامه می داد.

مالی، عجیب و غریب می شود

شب هنگام، تیم، سراسیمه به سراغ خانم اِوَلین می رود تا از او کمک بخواهند. ظاهرا مالی مقداری زیادی قرص خواب آور خورده و می خواسته خودکشی کند.

اِوَلین بالای سر مالی می رود و به تیم می گوید که فوری دکتر را خبر کند و یک قهوه غلیظ هم سفارش دهد. بالاخره مالی زنده می ماند. تیم هر چه تلاش کرد نتوانست از زیر زبان مالی، علت این کار را بیرون بکشد. قرار بر این شد تا زمانی که وضعیت روحی مالی به حالت طبیعی برگردد خانم مارپل در کنار او بماند.

بعد از یکی دو روز، حال مالی خوب شد. شوهرش خیلی خوشحال بود. اما خانم مارپل، احساس می کرد که ماجرای قتل ها هنوز تمام نشده است. انگار در هتل نخل طلایی، شب ها زمان مناسبی برای جرم و جنایت به شمار می رفتند.

چون همان شبی که در ظاهر، همه چیز آرامش قبلی خود را بازپس گرفته بود، باز هم تیم کندال، سراسیمه از این سو به آن سو می دوید. چون هیچ خبری از مالی نبود. تیم، بسیار نگران شده بود و همراه با مهمان هایی که در هتل باقی مانده بودند، به دنبال مالی می گشت.

ناگهان، صدای فریاد تیم بلند شد. مالی خودش را در نهر آب غرق کرده بود. تیم پریشان شد و به توصیه خانم مارپل به سراغ پلیس و دکتر رفت. در همان هنگام، خانم مارپل، جسد را برگرداند.

در کمال ناباوری، او کسی نبود جز لاکی، همسر گریگوری. شال و رنگ موهای لاکی و مالی درست شبیه هم بوده اند. در همین هنگام، چشمان خانم مارپل برقی زد و سراسیمه به سمت ویلای آقای رافیل رفت.

بازی دیگر تمام شدخلاصه کتاب معمای کارائیب

خانم مارپل، آقای رافیل را بیدار کرد و از او خواست تا جکسون را صدا بزند. آن دو شتابان به سمت ویلای تیم و مالی رفتند. خانم مارپل تقریبا مطمئن بود که مالی به اتاقش برگشته است و کسی که باید کشته می شد، مالی بوده نه لاکی.

در ویلا، مالی بسیار آشفته و هراسان روی تخت نشسته بود. او مدام با خودش حرف می زد و روی پیشانی اش می زد. تیم از راه رسید و گفت: «مالی تو زنده ای؟!» مالی به طرف تیم رفت و مدام به او می گفت: «لاکی مرده! من او را نکشتم تیم! یعنی ممکن است او را کشته باشم و چیزی یادم نمانده باشد؟»

تیم با عجله به داخل حمام رفت و با یک لیوان برگشت. در حالی که تیم سعی می کرد محتویات درون لیوان را به خورد مالی بدهد، خانم مارپل و جکسون از راه رسیدند. جکسون با یک اشاره از طرف خانم مارپل به داخل ویلا پرید و تیم را از پشت محکم گرفت.

تیم مدام فریاد می کشید و می خواست از دست جکسون فرار کند. بالاخره سر و کله آقای رافیل و خانم استر هم از راه رسید. حالا خانم مارپل می توانست ماجرا را تعریف کند و پرده از معمای کارائیب بردارد.

قاتل مرموز آشکار شد

در حقیقت، آن قاتل مرمزو که مرحوم سرگرد عکس آن را داشت، کسی نبود جز تیم! سرگرد با حرف هایی که در مورد قاتل زده بود، توجه تیم را به خودش جلب کرد و تمام تلاش سرگرد برای عوض کردن موضوع و بی اهمیت جلوه دادن ماجرا نتوانسته جان او را نجات دهد.

تیم، نوعی سم در نوشیدنی سرگرد ریخت و قرص های فشار خون ادوارد را در قفسه حمام سرگرد گذاشت تا توجه همه را منحرف کند. اما ویکتوریا به صورت اتفاقی او را در این وضعیت دید و خواست با گرفتن باج، پولی از صاحب هتل به جیب بزند. ولی در نهایت، جان خود را از دست داد.

آقای رافیل پرسید: «پس چرا دوباره این مرد به فکر کشتن همسرش افتاد؟ آنها اکنون پولدار هستند، هتل دارند و ظاهرا از بودن در کنار هم احساس رضایت می کنند.»

خانم مارپل رو به آقای رافیل کرد و گفت: «در واقع، آنها دیگر پولدار نیستند. تمام ثروت مالی در این هتل خرج شد. تیم از طریق جکسون فهمید که شما مقداری پول برای خانم استر در وصیت نامه تان در نظر گرفته اید.

او تصمیم گرفته بود مالی را که دیگر پولی برایش نداشت از بین ببرد و این بار با خانم استر که در آینده ای زود پس از مرگ شما صاحب ثروت می شد، ازدواج کند! چیزی که باعث شد تیم خودش را لو بدهد، نقشه تکراری او در کشتن همسرانش بود.»

داستان واقعی معمای کارائیب چه بود؟

آقای رافیل دوباره پرسید: «پس لاکی چه؟ چرا تیم او را کشت؟» خانم مارپل پاسخ داد: «تیم هیچ نقشه ای برای کشتن لاکی نداشت. این موضوع فقط یک اشتباه بود.

تیم، مالی را به یک بهانه بیرون فرستاده بود و می خواست او را در نهر خفه کند. اما مالی به دلیل مواد مخدری که تیم به خوردش داده بود، گیج و منگ شده بود و بسیار آهسته تر از حد معمول به سمت جایی که تیم گفته بود می رفت.

در این بین، لاکی که شالی مثل مالی دور گردنش انداخته بود و از قضا، رنگ موهایش مثل مالی بود، برای ملاقات با عاشق قدیمی اش یعنی ادوارد، به کنار نهر رفته بود. تیم او را از پشت می بیند و فکر می کند که مالی است. به همین دلیل او را در نهر خفه می کند. بله آقای رافیل، این تمام ماجرا بود.»

چند روز بعد، خانم مارپل به فرودگاه می رود تا بتواند به کشورش برگردد. این بار مالی که حالش واقعا خوب شده بود به همراه آقای رافیل، استر و جکسون برای بدرقه این بانوی باهوش آمده بودند.

آقای رافیل به مالی قول داده بود تا یکی از دوستانش را برای کمک در هتلداری به کمک او بفرستد. همه با قلبی سرشار از تحسین، خانم مارپل را بدرقه کردند و از اینکه دیگر چیزی به نام معمای کارائیب وجود نداشت، خوشحال بودند.

در فکرتان چه می گذشت؟

وقتی در حال خواندن خلاصه کتاب معمای کارائیب بودید، به چه کسی مظنون شدید؟ آیا شکتان درست از آب درآمد؟

ادامه مطلب
معرفی و خلاصه کتاب قلعه حیوانات اثر جرج اوورل
معرفی و خلاصه کتاب قلعه حیوانات اثر جرج اوورل

کتاب قلعه حیوانات

خواندن داستان ها به ویژه آن هایی که به صورت نمادین با هدف نقد وضعیت جامعه های گوناگون نوشته شده اند، خالی از لطف نیست. ما در میان داستان ها، گاهی خودمان را در نقش قهرمان آن می یابیم و گاهی می بینیم که رفتارمان بی شباهت به شخصیت های فرعی ماجرا نیست. دقیقا همین موضوع، جذابیت خواندن داستان ها را افزایش می دهد. در جریان داستان ها می توانیم بدون زندگی کردن یک ماجرا، تجربه های گوناگون را به سوغات ببریم؛ عبرت بگیریم و تجربه کنیم. کتاب «قلعه حیوانات» به قلم «جرج اورول» نویسنده و روزنامه نگار انگلیسی نوشته شده است. او به دلیل خشم خود از شرایط ناعادلانه و ظالمانه شوروی سابق، نوشتن این کتاب را آغاز کرد. در این مقاله از خانه سرمایه، نگاهی گذرا به ماجرای نهفته در این داستان می اندازیم. با ما همراه باشید.

جورج اورول

همه حیوانات با هم برابر هستند. اما برخی از بقیه برابرترند.

نصیحتی که دنیای حیوانات را دگرگون کرد

ماجرای قلعه حیوانات از خواب پریشان میجر، خوک پیر مزرعه آغاز می شود. او در یک شب پر ستاره، تصمیم می گیرد که خوابش را برای اهالی مزرعه – البته آن هایی که زبانش را می فهمند، نه آقا و خانم جونز – تعریف کند.

او شروع به صحبت کرد اما حرف هایش تند و آتشین بودند. میجر پیر از وضع بد حیوانات در انگلستان شکایت کرد و ریشه تمام بدبختی ها، فقر و گرسنگی را به انسان ها نسبت داد.

او معتقد بود که اگر انسان ها وجود نداشتند زندگی حیوانات بسیار راحت تر از وضع فعلی بود. میجر به حیوانات مزرعه هشدار داد که عاقبت همه آن ها مرگ است، حالا یا به دست خانواده جونز خورده می شوند یا وقتی که پیر و فرتوت شدند به غذای سایر حیوانات تبدیل می گردند.

او در طویله فریاد می زد که باید تک تک انسان ها را بکشیم تا بتوانیم در طول روزهای عمرمان مثل یک حیوان واقعی و نه برده ای بی جیره و مواجب زندگی کنیم. میجر پیر، هر گونه صلح و آشتی میان حیوانات و انسان ها را خیالی پوچ نامید و به طور رسمی در طویله علیه انسان ها اعلان جنگ کرد.

حیوانات مزرعه که تا آن لحظه در حال گوش دادن به حرف های میجر بودند، ناگهان به خودشان آمدند و با هم شروع به صحبت کردند. میجر دوباره شروع به سخن گفتن کرد. او به حیوانات مزرعه یادآوری کرد که نباید رفتارهایی مانند انسان ها داشته باشند و ظلمی که آن ها در حق حیوانات کرده اند را تکرار کنند.

میجر تاکید کرد که هرگز نباید دستشان به خون حیوانات دیگر آلوده شود یا به هر شکلی از آن ها سوءاستفاده کنند. قبل از اینکه میجر صحبتش را تمام کند و به حیوانات شب به خیر بگوید بالاخره خوابش را برایشان تعریف کرد.

در واقع، خواب میجر، یک خاطره قدیمی از دوران کودکی اش بود. میجر در آن خواب، مادرش و یک سرود پر هیجان قدیمی را به یاد آورد که محتوای آن همچون سرودهای انقلابی، پرشور و نشاط انگیز بود و خون را در رگ های حیوانات مزرعه به جوش می آورد.

ناگهان همه شروع به خواندن این سرود کردند و مزرعه را روی سرشان گذاشتند. این همخوانی دسته جمعی با شلیک گلوله ای از تفنگ آقای جونز، سریع تر از زمانی که آغاز شده بود به اتمام رسید.

مرگ میجر و صداهایی که دم از مخالفت می زدند

چند روز بعد از آن ماجرا، میجر هنگامی که در عالم خواب بود، مُرد. اما تاثیری که در قلب حیوانات باهوش تر مزرعه باقی گذاشته بود، همچون آتشی کم جان به سوختن خود ادامه می داد.

سه خوک به نام های اسنوبال، اسکوئیلر و ناپلئون مسئول شدند تا به حیوانات مزرعه، اصول حیوانی را آموزش دهند و آن ها را به مسیری که میجر پیر توصیه کرده بود هدایت کنند.

شاید حیوانات مزرعه به هنگام خواندن سرود با میجر همراهی کرده بودند اما وقتی پای عمل به میدان باز شد، هر یک ساز خودشان را زدند.

برخی گفتند که این حرف ها برایشان مهم نیست و برخی دیگر تاکید می کردند که حیوانات نباید در کار صاحب مزرعه که هست و نیستشان به دست او است دخالت کنند.

در این میان، موزز، کلاغ خبرچین و دروغ ساز که یک حرف راست هم از میان دو نوکش بیرون نیامده بود، با بهم بافتن حرف های صد تا یه غاز، تفکر جمعی حیوانات مزرعه را منحرف می کرد.

ماجرا به همین منوال می گذشت و جدالی سرد میان خوک ها، موزز و حیوانات مزرعه جریان داشت تا اینکه آقای جونز با بدهی فراوانی که بار آورد، اسباب تغییرات وعده داده شده میجر را فراهم کرد.

یک روز که آقای جونز به جشنی در شهر رفته بود، کارگران بدون توجه به گرسنگی حیوانات داخل طویله و به دور از چشم اربابشان، مشغول بازی و خوش گذرانی شدند.

ماجرا حتی با بازگشت آقای جونز هم تغییری نکرد و حیوانات باز هم گرسنگی کشیدند. بالاخره یکی از گاوهای مزرعه در را شکست و حیوانات توانستند غذا بخورند. آقای جونز و کارگران با تازیانه به سراغ حیوانات گرسنه رفتند تا آن ها را تنبیه کنند. اما گرسنگی، تمام ترس را از دل حیوانات ربوده بود و در عوض به آن ها شجاعتی بزرگ داد تا بتوانند با شاخ و لگد، دمار از روزگار این انسان های ظالم دربیاورند.

خانم و آقای جونز به همراه کارگانشان از مزرعه پا به فرار گذاشتند. سپس حیوانات مزرعه دست در دست هم دادند و تمام زنجیرها، شلاق ها، چاقوها، پوزه بندها و خلاصه هر چیزی که نشانی از آدمیزاد و سلطه او بر حیوانات داشت را از میان بردند.

به این ترتیب، انقلابی که میجر پیر قبل از مرگش وعده داده بود به سرعت برق و باد و بسیار راحت تر از چیزی که فکرش را می کردند عملی شد.

مزرعه مانِر به قلعه حیوانات تبدیل شد

بعد از تسلط حیوانات به مزرعه، سه خوک باهوش که به طریقی باور نکردنی خواندن و نوشتن را یاد گرفته بودند، نام مزرعه را از «مانِر» به «قلعه حیوانات» تغییر دادند.

گذشته از این، خانه آقای جونز و همسرش را به موزه تبدیل کردند تا هیچ حیوانی نتواند راه و رسم انسان ها را دنبال کند. با وجود آنکه در مزرعه حیوانات دیگر انسانی زندگی نمی کرد، اما باز هم نمی شد که هر حیوانی سر خود تصمیم بگیرد.

به همین دلیل، سه خوک باهوش مزرعه، هفت قانون را از دل آموزش های میجر استخراج کرده و آن ها را به عنوان قوانین ضروری مزرعه معرفی کردند.

با وجود آنکه در قوانین حیوانات آمده بود که هیچ حیوانی حق استفاده از حیوان دیگری را ندارد اما دقایقی بعد از خواندن این قانون، گاوها اعتراض کردند که شیرشان دوشیده نشده است و درد می کشند.

به این ترتیب، اولین تخطی کوچک از قوانین تصویب شده حیوانات با دوشیدن شیر گاوها انجام شد.

حیوانات با هم قرار گذاشتند که کارهای مزرعه را بسیار بهتر و سریع تر از جونز و کارگرانش انجام دهند. البته در این کار هم موفق شدند.

سه خوک باهوش مزرعه که بیشتر از بقیه حیوانات فکر می کردند، برای هر مشکل، راه حل های خلاقانه ای را پیش پای دوستانشان می گذاشتند.

به همین دلیل، آن ها همچون دیگر حیوانات در مزرعه کار نمی کردند بلکه فقط نظاره گر بودند و دستور می دادند.

همکاری و اتحاد حیوانات

به دلیل همکاری و اوضاع آرامی که پس از رفتن خانواده جونز در مزرعه حاکم شده بود، همه حیوانات سهم غذای بیشتری داشتند، با جان و دل کار می کردند و از زندگی بدون آزار و اذیت های انسان ها لذت می بردند.

البته یکی دو حیوان بودند که کمی مشکوک می زدند. مثلا گربه، فقط موقع غذا خوردن پیدایش می شد، بنجامین (الاغ مزرعه) در مورد این انقلاب، هیچ نظری نداشت و طبق معمول همیشه کارش را انجام می داد.

اسنوبال به عنوان یکی از سه خوک رهبر، به دنبال فرهنگ سازی در میان حیوانات بود. با وجود آنکه قرار شد از راه و رسم انسان ها پیروی نکنند اما نگهداری از مزرعه نیاز به آموختن دانش انسان ها داشت.

بنابراین، آن ها تصمیم گرفتند که خواندن و نوشتن را به تمام اهالی مزرعه بیاموزند. به جز چند حیوان، بقیه نتوانستند چندان در زمینه خواندن و نوشتن پیشرفت کنند. حتی برخی از آن ها از عهده حفظ کردن قانون اساسی حیوانات هم برنمی آمدند.

دیکتاتوری با طعم شیر

معرفی و خلاصه کتاب قلعه حیوانات اثر جرج اوورل

یادتان هست که گفتم خوک ها هر روز صبح شیر گاوها را می دوشیدند؟ خب، فکر می کنید چه بر سر شیرها می آمد؟ با وجود آنکه حیوانات مزرعه هر روز سرشان گرم انجام کارهای مزرعه بود، اما به صورت اتفاقی متوجه شدند که خوک ها شیرهایی که می دوشند را با غذایشان ترکیب کرده و می خورند.

کم کم این ماجرا داشت روی اعصاب حیوانات قدم رو می رفت. تازه موضوع فقط شیر نبود. در حقیقت، رهبری کردن، دستور دادن و هیچ کاری انجام ندادن به دهان خوک ها مزه داد و آن ها قانون اساسی حیوانات را به نفع خودشان تغییر می دادند.

گذشته از این، ناپلئون، توله سگ ها را از پدر و مادرشان می گرفت و طوری که هیچ کس متوجه نمی شد به آن ها چیزهایی می آموخت. با وجود آنکه حیوانات مزرعه نسبت به این شرایط و قانون های من درآوردی اعتراض داشتند، اما خوک ها گفتند که با وجود بی میلی نسبت به خوردن شیر و سیب، تنها به علت حفظ سلامتی خود و تداوم ارائه راهکارهای خلاقانه برای زندگی بهتر اهالی مزرعه، فداکاری کرده و خودشان را مجبور به خوردن این دو ماده غذایی می کنند.

با شنیدن این استدلال، حیوانات مزرعه متقاعد شدند که باید تا آخرین قطره شیر و تک تک سیب های مزرعه را برای خوک ها کنار بگذارند.

صادرات تفکر قلعه حیوانات

سه خوک باهوش مزرعه بیکار ننشستند. آن ها می خواستند تمام حیوانات دهکده را با خود هم صدا کنند و نسل بشر را از روی زمین بردارند.

به همین دلیل، ناپلئون هر روز کبوترها را مجبور می کرد تا ماجرای قلعه حیوانات و پیروزی ظفرمندانه علیه بشر را به گوش حیواناتی که در دیگر مزرعه ها زندگی می کردند برسانند. آقای جونز هم با وجود تعریف کردن داستانش برای دیگران، نتوانست از آن ها کمکی بگیرد.

اما این ماجرا باعث شد تا حیوانات و انسان ها رفتاری هوشمندانه تر از خودشان نشان دهند. انسان ها مراقب بودند تا هیچ پرنده یا حیوان غریبه ای نتواند به مزرعه شان راه پیدا کند و از این راه پیام مزرعه حیوانات را به گوش آن ها برساند.

انسان ها هر حیوانی را که نشانه هایی از طغیانگری در او دیده می شد به شدت تنبیه می کردند. اما سرود حیوانات، کار خودش را کرد و دیگر حیوانی در آن دهکده نبود که این سرود را از بَر نباشد.

آتش خشم جونز که مزرعه اش را به مُشتی حیوان زبان نفهم باخته بود زیر خاکستر ترس صاحبان مزرعه دهکده زبانه کشید. حالا این انسان ها بودند که می خواستند علیه حیوانات شورش کنند.

جنگ گاودانی، پیروزی ظفرمندانه حیوانات

در صبح یکی از روزهای معمولی، حادثه ای پر از هیاهو در قلعه حیوانات اتفاق افتاد. جونز به همراه کارگرانش و چند نفر از مزرعه های همسایه با چوب و چماق و تفنگ به سراغ حیوانات آمدند. البته حیوانات مزرعه این موضوع را از قبل پیش بینی کرده بودند.

اسنوبال که شیوه نبرد را از لابه لای کتاب های آقای جونز آموخته بود، از قبل همه حیوانات را برای این ماجرا آماده کرده بود. بعد از ورود پنهانی جونز به مزرعه، همه حیوانات به محل های تعیین شده رفتند و در لحظه مناسب، حمله خود را آغاز کردند.

آن ها نبردی چند مرحله ای را به راه انداختند و هنگامی که انسان ها فکر می کردند مزرعه را پس گرفته اند ضربه نهایی را به آن ها زدند. آمار کشته ها و مجروح های این نبرد به این ترتیب بود:

  • کشته شدن یک گوسفند به ضرب گلوله
  • زخمی شدن اسنوبال با همان گلوله
  • بیهوش شد یک انسان در اثر ضربه سُم های باکسر

با وجود اینکه تلفات حیوانات بیشتر از انسان ها بود، اما در نهایت، حیوانات پیروز شدند و این نبرد را «جنگ گاودانی» نامیدند.

در جستجوی مالی

مالی را به یاد دارید؟ همان مادیان جوان و زیبایی که عاشق روبان های رنگی و حبه های قند بود؟ یکی از اسب های مزرعه به رفتارهای مالی مشکوک شد. در واقع، کلوور، مالی را دیده بود که به یکی از انسان های مزرعه همسایه نزدیک شده و حتی اجازه داده است که آن انسان، پوزه اش را نوازش کند.

با وجود انکار شدید مالی، کلوور چند حبه قند و ربان رنگی جدید در میان علوفه ها پیدا کرد. بوی خیانت به مشام می خورد. چند روز بعد مالی ناپدید شد و هیچ یک از حیوانات مزرعه نتوانستند او را پیدا کنند.

بعدها کبوترها خبر آوردند که مالی به عنوان اسب ارابه یک انسان، زندگی جدیدی را برای خودش آغاز کرده است. حیوانات مزرعه تصمیم گرفتند که دیگر نام مالی را بر زبان نیاورند.

ناپلئون، دیکتاتوری در قالب یک خوک

معرفی و خلاصه کتاب قلعه حیوانات اثر جرج اوورل

ناپلئون و اسنوبال، خوک های باهوش مزرعه بودند که هر یک به شکلی برای مزرعه حیوانات زحمت می کشیدند. اما سبک فکری این دو خوک از زمین تا آسمان با هم فرق داشت.

ناپلئون به دنبال نبرد با انسان ها، تهیه غذای بیشتر و پیروی از سبک قدیمی زندگی بود. اما اسنوبال به دنبال پیشرفت، راحتی و تهیه غذا با سرعت و زحمت کمتر بود. این دو در هر زمینه ای با هم مخالفت می کردند. اما رنگ و بوی مخالفت های ناپلئون داشت به سمتی خودخواهانه و دیکتاتور مآبانه تغییر مسیر می داد.

او گوسفندان را به زیردستانش تبدیل کرده بود و با خشونت صحبت می کرد. از نظر او، سایر حیوانات مزرعه، مشتی زبان نفهم بی مغز بودند که لیاقت نداشتند با او صحبت کنند یا حتی درباره دستوراتش نظر بدهند.

وقتی اسنوبال تصمیم گرفت که برای راحتی کار در مزرعه، آسیاب بادی را با کمک حیوانات بسازد، با مخالفت های شدید ناپلئون روبه رو شد. در روز جلسه، وقتی که قرار شد حیوانات مزرعه، ساخت آسیاب بادی را به رای بگذارند با ماجرایی تازه و ترسناک روبه رو شدند.

عکس العمل اسنوبال

هنگامی که اسنوبال با اشتیاق فراوان در حال توضیح طرح های خودش بود با واکنش تند ناپلئون روبه رو شد و در یک چشم بر هم زدن، چند سگ وحشی به بر سر او ریختند.

اسنوبال مجبور شد برای نجات جان خودش از مزرعه فرار کند. آن سگ های وحشی، همان توله های ملوسی بودند که ناپلئون مسئولیت تربیت آن ها را از پدر و مادرشان سلب کرده بود.

اکنون آن توله ها به حیوانات شخصی و دست آموز او تبدیل شده بودند. آن ها به یک اشاره از سوی ناپلئون، آماده بودند تا هر حیوان معترضی را سر جایش بنشانند. حالا کسی که بیشترین قدرت را در میان حیوانات داشت، ناپلئون بود.

او همان شب، قوانین جدیدی تعیین کرد. دیگر در قلعه حیوانات چیزی به رای گذاشته نمی شد. در عوض، شورایی از خوک ها به ریاست ناپلئون تشکیل و تمام تصمیم ها در مکانی به دور از چشم دیگر حیوانات مزرعه گرفته می شد.

در نهایت، هر یکشنبه، تصمیم های این شورا در قالب دستورهایی بی چون و چرا به گوش اهالی مزرعه می رسید. در کمال تعجب حیوانات مزرعه، ناپلئون دستور داد که آسیاب بادی در عرض دو سال ساخته شود. وقتی که حیوانات علت این ماجرا را جویا شدند، نوچه های ناپلئون گفتند که اسنوبال، دزدی بیش نبوده و در اصل ناپلئون آسیاب بادی را طراحی کرده است.

به همین علت، سگ ها به او حمله کردند و این ماجرا بر سر هر شورشی دزدی که سعی کند به ناپلئون یا دیگر حیوانات مزرعه آسیبی برساند می آید.

تحریف حرفه ای قانون در قلعه حیوانات

«هفت قانون»، عصاره تمام تلاش ها و اهدافی بود که حیوانات مزرعه برای آن خودشان را به آب و آتش زده بودند. با این وجود، ناپلئون، خیلی راحت و با ترکیب زور و زبان، آن قانون ها را نفع خودش و سایر خوک ها تغییر می داد.

حیوانات مزرعه هر روز روی ساخت آسیاب بادی کار می کردند. وعده های غذایی آن ها نسبت به دورانی که اسنوبال هم در مزرعه زندگی می کرد کمتر شده بود و تقریبا با دورانی که جونز در مزرعه حضور داشت برابری می کرد.

در حقیقت، تلاش روزانه آن ها برای ساخت آسیاب بادی باعث شد تا نتوانند روی مزرعه کار کنند. اما حیوانات با امید به اینکه زحمت هایشان روی ساخت آسیاب بادی به نفع خودشان و فرزندانشان است، این فشارها را تحمل می کردند.

کم کم مواد اولیه انسانی که از خانواده جونز در مزرعه باقی مانده بود، تمام شد. آن ها دیگر سیمان، بیسکویت، نفت و … نداشتند. به همین دلیل، ناپلئون یکی دیگر از هفت قانون اساسی حیوانات را زیر پا گذاشت.

او از یک انسان به نام «ویمپر» کمک گرفت تا تخم مرغ، یونجه و گندم های مزرعه را به فروش برساند و در عوض، لوازم مورد نیاز برای ساخت آسیاب بادی را در اختیارشان قرار دهد. وقتی مسئله مواد اولیه حل شد، ناپلئون یکی دیگر از هفت قانون اصلی را تحریف کرد.

او دیگر زندگی کردن در میان سایر حیوانات را در شان خود نمی دید. برای همین تصمیم گرفت به همراه بقیه خوک ها که عضو شورای تصمیم گیری بودند در خانه آقای جونز زندگی کند. ناپلئون در تختخواب نرم می خوابید، در آشپزخانه صبحانه می خورد و حتی دیرتر از بقیه حیوانات از خواب بیدار می شد.

او از طریق نوچه هایش به حیوانات مزرعه گفت که با وجود سختی های زندگی در خانه انسان ها، فقط برای حفظ قوه تفکر و خدمت به حیوانات، رنج خوابیدن روی تخت های نرم را به راحتی استراحت در خوکدانی پذیرفته است.

در کنار تمام این ماجراها، کار ساخت آسیاب بادی به خوبی پیش می رفت. تا اینکه یک شب، طوفانی رعدآسا، تمام معادله ها را بر هم زد.

تلاش برای دست و پا کردن دشمن فرضی و پایه ریزی توهم توطئه

طوفانی که شب گذشته، حتی درختان چندین ساله را هم از ریشه بیرون آورده بود، دیوارهای سست آسیاب بادی را که با سم ها و بال های حیوانات نابلد بالا رفته بودند، به راحتی نابود کرد. اما ناپلئون به جای پذیرفتن این ماجرا، سعی کرد تا با پیدا کردن یک دشمن فرضی و شکستن کاسه کوزه ها بر سر آن، پای خودش را از ماجرا بیرون بکشد.

ناپلئون انگشت اتهام را به سمت اسنوبال گرفت و او را متهم کرد که به دلیل خشمش از اهالی مزرعه، حاصل دسترنج آن ها را نابود کرده است. او حتی برای سر اسنوبال جایزه گذاشت و حکم مرگش را صادر کرد.

ناپلئون یاد گرفت که می تواند تقصیر تمام خرابکاری ها و دردسرهای مزرعه را بر گردن اسنوبال بیندازد.

اما ماجرا از این هم بدتر شد. به دلیل بی فکری ها و زورگویی های ناپلئون، انبار آذوقه خالی شد. حیوانات دیگر چیزی برای خوردن نداشتند. این بار ناپلئون از مرغ ها مایه گذاشت و طبق یک قرارداد جدید با ویمپر، هر هفته 400 تخم مرغ را به او می فروخت.

مرغ ها از شنیدن این ماجرا خیلی تعجب کردند و حتی چند عدد از آن ها نقشه یک اعتراض را کشیدند. اما ناپلئون وارد عمل شد و ماجرا با تلف شدن نُه مرغ، به نفع این خوک زورگو تمام گشت.

با وجود اینکه اعتراض مرغ ها پایان خوشی نداشت اما آن ها شجاعت حرف زدن را در دل حیوانات مزرعه ایجاد کردند. این موضوع به گوش جاسوس های ناپلئون رسید. او هم برای سرکوب کردن این ماجرا، همه اهالی مزرعه را در میدان جمع کرد و تمام مخالفان را کُشت.

بعد از آن دستور داد که دیگر کسی حق خواندن سرود حیوانات انگلیس را ندارد. وقتی حیوانات مزرعه خوب به این ماجرا نگاه کردند فهمیدند که از تمام اهداف انقلابی شان دور شد ه اند و از آرزوهای خوبشان چیزی جز خاطراتی کم رنگ باقی نمانده است.

معامله و نبرد با آدمی زاد

ناپلئون در مواجه با انسان ها رفتاری دوپهلو داشت. از یک طرف می گفت که آدم ها موجوداتی نفرت انگیز هستند و از طرف دیگر به دنبال این بود تا با کمک آن ها منافع خود را حفظ کند.

ناپلئون و دار و دسته اش هر جا که به نفعشان بود درباره آدمیزاد حرف های خوب می زدند و هر جا که به ضررشان تمام می شد، دستور قتل انسان ها را روی کاغذ می نوشتند.

در میان این شل کن، سفت کن ها یکی از صاحبان مزرعه سر ناپلئون کلاه گذاشت و به جای پول های واقعی، مُشتی کاغذ بی ارزش را به او غالب کرد. وقتی ناپلئون این موضوع را فهمید، حسابی خشمگین شد.

دیری نپاید که جنگی تمام عیار میان انسان ها و حیوانات مزرعه در گرفت. این نبرد با فداکاری های حیوانات مزرعه باز هم به پیروزی انجامید و انسان ها دوباره شکست خوردند. اما آسیاب بادی به کُل نابود شد و تعداد قابل توجهی از حیوانات جانشان را از دست دادند. با این وجود، ناپلئون این نبرد را پیروزی بزرگ خطاب کرد و به خودش مدال داد.

پایان کار قلعه حیوانات و بازگشت مزرعه مانِر

باکسر، اسب پیر و لایق مزرعه در اثر یک حادثه به شدت بیمار شد. ناپلئون به اهالی مزرعه امید داد که در یک دامپزشکی به خوبی از او مراقبت می شود. اما بعدا کاشف به عمل آمد که ناپلئون باکسر را به یک تهیه کننده غذای سگ ، فروخته است.

البته باز هم این موضوع با صحبت های فریب کارانه نوچه های ناپلئون به فراموشی سپرده شد. کم کم، ناپلئون و دیگر خوک های مزرعه رفتارهایی شبیه به انسان ها از خودشان نشان دادند.

آن ها روی دو پا راه می رفتند، لباس می پوشیدند و ثروت اندوزی می کردند. نام قلعه حیوانات را هم به بهانه اینکه مناسب شان ناپلئون نیست به مزرعه مانِر تغییر دادند.

حتی بعد از چند سال، هیئتی از انسان ها به دیدن مزرعه آمدند. آن ها می خواستند از ناپلئون، شیوه اداره حیوانات مزرعه را بیاموزند. چون در هیچ دهکده ای انسان ها نتوانسته بودند این چنین به حیوانات گرسنگی بدهند و این قدر زیاد از آن ها کار بکشند. قلعه حیوانات، زندان خوبی برای حیواناتی بود که فکر می کردند آزاد و شاد هستند.

پیام اصلی نویسنده در کتاب «قلعه حیوانات» چه بود؟

معرفی و خلاصه کتاب قلعه حیوانات اثر جرج اوورل

«جورج اورول» در کتاب «قلعه حیوانات» شرایط زندگی در دوران جنگ جهانی دوم و زیستن زیر سایه شوروی سابق را نقد کرد. هر کدام از حیوانات این کتاب، نمادی از گروه های فعال در آن دوران بودند که به نوبه خود سهمی اساسی در خراب کردن زندگی انسان های معمولی داشتند.

نظر شما چیست؟

آیا کتاب قلعه حیوانات را خوانده اید؟ چه نظری در مورد محتوای آن دارید؟

ادامه مطلب
پول آفرینی
معرفی و خلاصه کتاب سرسختی در زمین پول آفرینی

پول آفرینی بیشتر از آنکه یک موهبت باشد یک مهارت است که می توان آن را آموخت. خوشبختانه افراد موفق زیادی در طول دهه های گذشته دست به قلم شده اند و نکته های نابی را در مورد ثروتمند شدن در اختیار مردم عادی قرار داده اند.

در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «سرسختی در زمین پول آفرینی» از «آنتونی رابینز» می رویم و پای صحبت های این مربی جهانی می نشینیم. اگر می خواهید عصاره ای از رازهای موفقیت سرمایه گذاران بزرگ را بخوانید حتما تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

در دوران بد اقتصادی هم می توان به ثروت رسید

پس از فاجعه فروپاشی اقتصاد جهان در سال 2008، زندگی عده بسیاری از مردم، شکل قدیمی خود را از دست داد. بسیاری از کسانی که برای خودشان ثروتی اندک جمع کرده بودند به یکباره آواره خیابان ها شدند.

حتی بسیاری از افراد ثروتمند نیز بخش زیادی از دارایی های خود را برای همیشه از کف دادند. سال ها از این ماجرا گذشت.

کم کم مردم و اقتصاد یاد گرفتند که با وضع جدید کنار بیایند و دوباره تلاش خود را برای پول آفرینی از سر بگیرند. اما چه تضمینی وجود دارد که این ماجرا دوباره تکرار نشود؟

این ترس پنهان من را بر آن داشت تا به سراغ بهترین و ثروتمندترین تاجران آمریکایی بروم و این پرسش را از آنها جویا شوم. در پایان به یک نتیجه جالب رسیدم که آن را با شما به اشتراک می گذارم. آن نتیجه این است: «تلاش برای پیش بینی آینده اقتصاد، کار بیهوده ای است. به جای آن تمرکزتان را روی انجام کاری بگذارید که توانایی مدیریت و کنترل آن را دارید.»

این توصیه با وجود ظاهر ساده اش در عمل بسیار سخت است. چون بیشتر ما به هنگام بروز شرایط نابه سامان، به هر دری می زنیم تا شرایط را به حالت طبیعی باز گردانیم.

چیزی مثل اقتصاد جهانی، بسیار بزرگ تر از آن است که ما به تنهایی بتوانیم آن را مهار کنیم. اما زندگی مان و کارهایی که در آن مهارت داریم به راحتی قابل کنترل هستند.

طلایی ترین قانون پول آفرینی؛ تشخیص زمان درست

بسیاری بر این باور هستند که سخت کوشی همیشه پاداش مناسب را برای انسان به ارمغان می آورد. به من بگویید، وقتی یک کشاورز در سیاه زمستان با بیل و چنگک سراغ زمین کشاورزی خود می رود، می تواند انتظار داشته باشد که از دل آن همه سرما فقط به دلیل سخت کوشی او، خوشه های گندم رشد کنند؟ خیر چنین اتفاقی نمی افتد و هیچ کشاورز عاقلی هم چنینی کاری را نمی کند.

سخت کوشی زمانی به پاداش منتهی می شود که کار درست را در زمان درست و به شیوه ای درست به سرانجام برسانیم. در غیر این صورت، تنها خودمان را آزار داده ایم و منابعمان را نابود کرده ایم.

چیزی که در این میان به کمک ما می شتابد، توانای تشخیص و درک الگوها است. بیایید دوباره به مثال کشاورزمان بازگردیم. کشاورز با دنبال کردن فصل ها بهترین زمان برای کاشت بهترین بذر را در زمینی که از قبل آن را با کود آماده کرده تشخیص می دهد. ما نیز باید برای قدم برداشتن در سرزمین پول آفرینی از چنین روشی پیروی کنیم.

باید دست به کار شویم و الگوهایی که ما را به ثروت می رسانند کشف کنیم. بازار سرمایه را در نظر بگیرید.

وقتی شما بتوانید با کمک آموزش درست، راهی برای تشخیص الگوهای مالی پیدا کنید، می توانید بهترین فرصت ها برای سرمایه گذاری را از آن خود کرده و از این راه به سود برسید.

این در حالی است که یک فرد مبتدی یا بدتر از آن، کسی که هیچ اعتقادی به یادگیری و آموزش مالی ندارد، سعی می کند با آزمون و خطا یا دنباله روی کور کورانه از حرکت های مالی دیگران به پاداش برسد. چنین چیزی دور از ذهن است.

چرا در آمد زیاد، تضمینی برای ثروتمند شدن نیست؟پول آفرینی

برخی از مردم خودشان را به آب و آتش می زنند تا با کار کردن در چند بخش مختلف، میزان درآمد ماهانه خود را افزایش دهند. چون فکر می کنند افزایش درآمد، تنها راه برای رسیدن به رهایی مالی است. البته این موضوع درست است.

وقتی شما دریچه های درآمدی متفاوتی داشته باشید می توانید با فراغت بال بیشتری زندگی کنید. مشکل اینجا است که مدیریت کردن آن درآمدهای افزوده شده بسیار مهم و برای کسانی که به دنبال آموزش مالی نیستند، گاهی بسیار سخت خواهد بود.

حتما شما هم افرادی را دیده اید یا درباره شان شنیده اید که درآمدهای هنگفتی از کارشان به دست می آوردند، اما در نهایت به عنوان یک بدهکار یا فردی فقیر از دنیا رفتند.

چه اشکالی در این میان وجود دارد که اجازه نمی دهد درآمد زیاد به ثروت منتهی شود؟

مشکل اصلی، فراموش کردن چند نکته است:

باید همیشه و به طور ثابت بخشی از درآمدتان را پس انداز کنید. خیلی ها هنوز این کار را شروع نکرده اند. یکی از بهانه هایشان هم این است که پولشان آن قدر زیاد نیست که بخواهند بخشی از آن را پس انداز کنند.

من به شما می گویم، با هر اندازه که توان دارید شروع کنید. مهم نیست چقدر؛ یک دلار، 10 دلار، 30 دلار یا حتی 300 دلار. مهم این است که شما در یک بازه چند ساله، حتما مبلغی را کنار بگذارید و به آن دستبرد نزنید.

  1. آموزش ببینید. یادتان باشد، هر مبلغی که برای آموزش خودتان هزینه می کنید بعدها همراه با سودهای فراوانی به زندگی تان باز می گردد. بنابراین، نباید اجازه بدهید که ذهنتان به یک برکه راکد تبدیل شود. یاد بگیرید و با آموزش دیدن به خودتان اجازه بدهید تا به جریان رودهای پر خروش پول آفرینی بپیوندید.
  2. سرمایه گذاری کنید. فقط پس انداز کردن کافی نیست. شما باید سرمایه خودتان را از تورم نجات دهید و آن را به کارمند تمام وقت خودتان برای پول آفرینی تبدیل کنید. در این مورد نیز بهترین کار، یادگیری و آموزش دیدن است.

دوباره و دوباره در مورد سرمایه گذاری در صندوق های سرمایه گذاری مشترک فکر کنید

کمی قبل به شما گفتم که یکی از راه های پول آفرینی، سرمایه گذاری است. از آنجا که بازار سهام یکی از بهترین مکان ها برای سرمایه گذاری به شمار می رود، عده زیادی همراه با پس اندازهایشان به سراغ سهم های مختلف می روند و آنها را می خرند؛ اما در پایان به جای اینکه سود کنند و اندوخته شان افزایش پیدا کند، دچار ضرر می شوند و حتی شاید تمام پس انداز ارزشمندشان را از کف بدهند. چرا چنین ماجرایی رخ می دهد؟

باز هم می توانم مقداری از این ماجرا را بر گردن ناآگاهی و نداشتن اطلاعات کافی بیندازم. بیشتر مردمی که در آمریکا زندگی می کنند تصور اشتباهی از سرمایه گذاری در وال استریت دارند.

آنها فکر می کنند تمام شرکت های سرمایه گذاری و صندوق های سرمایه گذاری مشترک با هدف خدمت به آنها و پر کردن جیبشان راه اندازی شده اند. این در حالی است که هدف اول و آخر و اصلی تمام این شرکت ها و صندوق ها پر کردن جیب خودشان است.

کسی که باید تمام هزینه ها را بپردازد، ریسک 100 درصدی را تحمل کند و 100 درصد سرمایه لازم را تامین سازد شما هستید. در حقیقت، تنها کاری که مدیران شرکت ها و صندوق های سرمایه گذاری انجام می دهند گرفتن سود و هزینه های هنگفتشان است.

شاید در نهایت به شما لطف کنند و زیر 40 درصد از سودی که به دست سرمایه شما ایجاد شده است را در اختیارتان بگذارند. آنها مالک بی چون و چرا و قانونی 60 درصد از سود شما خواهند بود!

به همین دلیل است که تعداد صندوق های سرمایه گذاری مشترک از تعداد شرکت هایی که وارد بازار بورس شده اند پیشی گرفته است! چون سود واقعی آنجا است.

صندوق های سرمایه گذاری مشترک یا غیر مشترک؟

وقتی نظر «دیوید سوئنسن» مدیر سرمایه گذاری دانشگاه «ییل» را در این مورد جویا شدم او به من گفت: «بهتر است به جای دادن پول به مدیران صندوق های سرمایه گذاری مشترک و سهیم شدن در بخش اندکی از سودتان، پول خود را در صندوق های سرمایه گذاری غیر مشترک سرمایه گذاری کنید و سود واقعی خودتان را بگیرید.»

نباید فکر کنید که مدیر یک صندوق سرمایه گذاری علم غیب دارد و می تواند بسیار بهتر از شما آینده بازار سرمایه را پیش بینی کند. یادتان باشد کُمیت تمام انسان ها در پیش بینی کردن به طور اساسی لنگ می زند.

گذشته از این، گاهی دانسته هایشان آنها را مغرور می کند و با سرمایه شما دست به سرمایه گذاری های بسیار خطرناک می زنند! در نهایت هم خیالشان تخت است که اگر اشتباهی رخ بدهد، آنها سود عملکرد اشتباه و زیانی که خودشان باعث و بانی اش بودند را از شما می گیرند!

چرا نباید 100 درصد به مشاوران مالی اعتماد کنید؟

پول آفرینی

معمولا کسانی که سرمایه خوبی برای خودشان دست و پا می کنند سرشان شلوغ تر از این حرف ها است که هر روز زمان قابل توجهی را برای مدیریت سرمایه شان کنار بگذارند.

به همین دلیل به سراغ شرکت های مالی می روند و یک مشاور مالی را برای سر و سامان دادن به امور مالیشان استخدام می کنند. در ابتدای این مسیر، تقریبا همه چیز خوب بود و مردم روز به روز بیشتر به سمت استخدام آن مشاورها پیش می رفتند؛ اما رفته رفته، ورق برگشت و اعتماد مردم به این مشاوران مالی کاهش پیدا کرد.

در واقع، مشخص شد که این مشاوران به جای آنکه برای سرمایه مردم دل بسوزانند، در جهت منافع شرکتشان و سودآوری آن قدم بر می داشتند.

به دنبال این ماجرا، پیشنهادهایی که به سرمایه داران می کردند نه تنها آنها را به سمت پول آفرینی هدایت نمی کرد، بلکه حتی به شکلی برنامه ریزی شده در جهت منافع شرکت و ضرر سرمایه داران قدم بر می داشت.

ذهنیت اشتباه درباره مشاوران مالی

این به معنای واقعی یک فاجعه و کلاهبرداری بود و البته هنوز هم هست. در حقیقت، این مشاوران مالی، سلسله مراتبی دارند که مشتریانشان چیزی از آن نمی دانند. اولین اولویت برای آنها شرکتشان، سپس خودشان و اگر در انتها چیزی باقی ماند برای سرمایه گذار است.

چیزی که باعث شد مردم به سمت استخدام مشاوران مالی سوق داده شوند، نوعی اشتباه در درک حیطه کاری این مشاوران بود.

برای مردم و کسانی که سرمایه ای برای خودشان دست و پا کرده اند، سِمَت مشاور مالی، فردی دلسوز و دانا است که به آنها کمک می کند بهترین تصمیم را برای سرنوشت سرمایه های خودشان بگیرند.

این در حالی است که مشاوران مالی در معنای اصلی خود، چیزی جز نماینده یک شرکت سرمایه گذاری نیستند. آنها نه برای مردم بلکه برای خوشایند شرکتشان موقعیت های مالی متفاوت را پیشنهاد می دهند.

این سوءتفاهم بزرگ باعث شد تا عده بسیار زیادی از مردم به پلی برای ترقی این شرکت های سرمایه گذاری و علتی برای از دست دادن سرمایه خودشان تبدیل شوند.

با توجه به این موارد و حقیقت های تلخ به شما دو توصیه می کنم:

  1. اگر می توانید زمانی را به سر و سامان دادن امور مالیاتی خودتان اختصاص بدهید و با آموزش امور مالی، بدون اینکه به کسی باج بدهید یا ناآگاهانه از سرمایه خود برای پر کردن جیب شرکت های سرمایه گذاری استفاده کنید، مسئولیت کامل صفر تا 100 سود و زیان خودتان را در مسیر پول آفرینی بر عهده بگیرید. در این روش، حداقل خیالتان راحت است که خودتان به خودتان دروغ نمی گویید!
  2. اگر واقعا زمان کافی برای انجام این کارها را ندارید می توانید به دنبال یک مشاور مالی مستقل بگردید تا در عوض مشاوره هایی که به شما می دهد درصدی از سود سرمایه گذاری یا به طور ثابت، حقوقی را دریافت کند. البته باید به شما هشدار دهم که پیدا کردن چنین افرادی واقعا سخت است. ناگفته نماند که برخی از مشاوران شرکتی، خودشان را در قالب مشاوران مستقل جا می زنند و در نهایت، پیشنهادهای سرمایه گذاری شرکتشان را به شما قالب می کنند. پس شش دانگ حواستان را جمع کنید.

به دنبال پیدا کردن یک مسیر تعریف شده برای پول آفرینی نباشید

من بیش از چهار دهه از عمرم را صرف تحقیق و بررسی علت موفقیت افراد بزرگ کرده ام. در ابتدا فکر می کردم که موفقیت، یک فرمول جهانی و ثابت دارد که وقتی کسی آن را به دست می آورد می تواند بی چون و چرا به پیروزی برسد؛ اما وقتی تحقیق روی زندگی افراد معروف و موفق واقعی را آغاز کردم در نهایت حیرت دیدم که هر کدام از آنها روش ویژه ای برای موفقیت دارند.

برخی به دنبال سرمایه گذاری های بلند مدت بودند، برخی به تولید علاقه داشتند، برخی فعالیت در بازارهای جهانی را می پسندیدند و … .

این ماجرا به من ثابت کرد که یک راه تکراری برای موفقیت وجود ندارد و این یعنی هر کدام از ما می توانیم به تنهایی، موفقیت ویژه خودمان را به جهان معرفی کنیم. این واقعا شگفت انگیز است.

البته با وجود تفاوت هایی که افراد موفق در مسیر رسیدن به موفقیت دارند، اما در لایه های زیرین عملکردشان به چهار اصل مشترک پایبند بودند که آنها را برایتان توضیح خواهم داد.

اصل شماره یک: به هنگام سرمایه گذاری به جای چشم دوختن به سود به دنبال حفظ سرمایه تان باشید

در نگاه نخست، این اصل، کمی غیر عادی به نظر می رسد. چون معمولا هدف اصلی از سرمایه گذاری، افزایش سرمایه، به دست آوردن سود و پول آفرینی است؛ اما در حقیقت، وقتی شما سرمایه خود را در اثر یک تصمیم اشتباه سرمایه گذاری از دست می دهید، باید برای بازگشتن به نقطه اولتان تلاشی دوچندان داشته باشید. چون باید سودی که در این مدت می توانست به سرمایه تان تعلق بگیرد را هم جبران کنید.

اصل شماره دو: سود 100 درصدی وجود خارجی ندارد. سود و زیان در کنار هم زندگی می کنند

بسیاری از سرمایه گذارهای کوچک به دنبال این هستند که با سرمایه گذاری کردن روی سهم هایی که ریسک بالایی دارند به سود بالایی هم دست پیدا کنند یا اینکه بدون هیچ گونه ریسکی به سود برسند.

این در حالی است که سرمایه گذاران بزرگ، به دنبال فرصت های سرمایه گذاری می گردند که در آنها میزان سود بسیار بیشتر از ضرر باشد.

به زبان ساده، آنها وجود ضرر را از ذهنشان پاک نمی کنند اما می خواهند میزان سودشان از ضررشان پیشی بگیرد. این ماجرا به شما کمک می کند تا همچنان از اصل سرمایه تان محافظت کنید.

یکی از راه های ساده برای انجام این کار، پیروی کردن از قانون 5 به 1 است. بر اساس این قانون، شما زمانی اجازه سرمایه گذاری دارید که مطمئن باشید به ازای هر یک دلاری که وسط می گذارید، 5 دلار به دست می آورید.

اصل شماره سه: به سودتان تنها پس از کسر مالیات نگاه کنید و از خودتان بپرسید: «آیا هنوز هم سود کرده ام؟»

یکی دیگر از خنجرهایی که شرکت های سرمایه گذاری از پشت به سرمایه گذاران نابلد می زنند اعلام کردن سود آنها قبل از برداشت مالیات و هزینه هایشان است.

در واقع آنها به شما یک کیک بزرگ را نشان می دهند و شما را صاحب آن می خوانند اما چیزی که در انتها از آن کیک نصیبتان می شود تنها یک برش بسیار باریک است.

چیزی که شما را از این ماجرا نجات می دهد سر درآوردن از قوانین مالیاتی است. باید بدانید که چه راه های قانونی و اخلاقی برای کاهش مالیات ها وجود دارند و از تک تک آنها به نفع خودتان استفاده کنید.

اصل شماره چهار: به دنبال تنوع بخشیدن در سرمایه گذاری هایتان باشید

هرگز به دنبال این نباشید که تمام سرمایه خود را روی یکی از دسته های املاک، فلزات گرانبها، سهام یا ارزها سرمایه گذاری کنید. بلکه باید آن را در تمام این بخش ها یا دست کم بیشتر آنها پخش کنید.

این راه به شما کمک می کند تا در صورت ضرر از یک دسته، سود دسته دیگر به کمکتان بشتابد. گاهی این موضوع در مورد سهام نادیده گرفته می شود؛ مثلا یک سهام دار، تمام سرمایه خود را روی یک سهم خاص سرمایه گذاری می کند و با این کار، سرنوشت خودش و دارایی اش را به خطر می اندازد.

چهار اصلی که برایتان نام بردم، چیزهای عجیب و غریبی نبودند. حتی شاید بیشتر شما از من خرده بگیرید که چرا چنین ماجرای ساده ای را برایتان بازگو کردم. درست است.

شاید همه ما چنین چیزی را بدانیم اما تعداد کسانی که به آنها عمل می کنند، بسیار کمتر از چیزی است که فکرش را می کنید.

در حقیقت، دانستن فقط زمانی ارزشمند به شمار می رود که به یک اقدام ختم شود. آیا شما در زمینه عمل کردن به این چهار اصل، قدمی واقعی برداشته اید؟

پول آفرینی و خوشبختی را با هم داشته باشید

پول آفرینی

تلاش شما برای ثروتمند شدن، حرکتی بزرگ برای تغییر زندگی تان و رسیدن به آزادی مالی است؛ اما قبل از هر چیز و حتی مدت ها قبل از اینکه طعم فیزیکی ثروتمند شدن را بچشید باید در اعماق وجودتان خودتان را به فردی ثروتمند تبدیل کنید.

وقتی احساس شما سرشار از حسرت باشد، تفکر فقر، ناراحتی و محدودیت بر روحتان چیره می شود. در آن صورت، حتی اگر به ثروت واقعی هم برسید، نمی توانید شادی استفاده از آن را پیدا کنید.

شادی واقعی، ثروت حقیقی و خوشبختی ماندگار ابتدا در وجودتان شکل می گیرد. پس وقتی در مسیر پول آفرینی قدم بر می دارید حتما به دنبال تغذیه روحتان هم باشید.

نظر شما چیست؟

فکر می کنید چند درصد از مسیر پول آفرینی را طی کرده باشید؟

ادامه مطلب
معرفی و خلاصه کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو
معرفی و خلاصه کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو

زندگی کردن برای هر کسی معنایی دارد. برخی فقط به دنبال آسایش و گذران ساده زندگی هستند و برخی دیگر می خواهند سرنوشت خود را کشف کنند. «پائولو کوئیلو» در کتاب «کیمیاگر» درباره دسته دوم حرف می زند. این اثر که سرشار از نکته ها و ماجراها است، می تواند تلنگری ماندگار برای روح های سرگردان باشد. اگر نداهای قلبتان هنوز وجود دارند و به دنبال راهی برای کشف سرنوشت خویش می گردید، تا پایان این گفتار با ما همراه باشید.

سانتیاگو، چوپانی که عاشق سفر بود

ماجرای کتاب کیمیاگر در مورد جوانی به نام سانتیاگو است. او چوپانی با سواد است که همراه با گوسفندان خود در دشت های آندلس سفر می کند. هیچ چراگاهی در آن حوالی از تیررس نگاه او پنهان نمانده است.

گوسفندانش هم خوب می دانند که هر جا سانتیاگو باشد، علف تازه هم پیدا می شود. او علاقه زیادی به مطالعه داشت. در واقع، اصلا از اول قرار نبود که چوپان شود.

او در صومعه، تحصیل کرده بود و پدر و مادرش که کشاورزانی فقیر بودند، آرزو داشتند پسرشان کشیش شود. اما وقتی زمان انتخاب فرا رسید، سانتیاگو به پدرش گفت که علاقه ای به شغل روحانیت ندارد و می خواهد سفر کند.

تلاش های پدرش برای راضی کردن او راه به جایی نبردند. دست آخر او با چند گوسفند که با اندوخته پدرش آنها را خریده بود و چند کتاب، راهی دشت های ناشناخته آندلس شد.

خواب تکراری چوپان و تعبیر ساده آن

سانتیاگو، هر شب یک خواب تکراری را می دید. در خوابش پسر بچه ای به میان گله گوسفندانش می آمد و با آنها بازی می کرد. بعد به سمت سانتیاگو می آید، دستش را می گیرد، او را به سمت اهرام مصر می برد و می گوید: «تو گنج خودت را اینجا پیدا خواهی کرد.»

اما درست قبل از اینکه سانتیاگو بتواند جای دقیق گنج را ببیند، از خواب می پرد. ماجرای این خواب تکراری، او را بسیار کنجکاو کرده بود.

در نهایت دلش را به دریا زد و تصمیم گرفت که تعبیر خواب خود را از پیرزنی که در دهکده زندگی می کند بپرسد. به گفته اهالی، او از علم تعبیر خواب با خبر بود.

سانتیاگو به ملاقات پیرزن می رود، اما تنها چیزی که دستگیرش می شود یک شریک است. پیرزن بعد از شنیدن ماجرای خواب، به او می گوید که باید به مصر سفر کند و گنج را بیرون بیاورد.

اما قبل از اینکه لب به سخن بگشاید از سانتیاگو قول می گیرد که یک دهم گنج را به او بدهد. چوپان داستان ما از حرف های پیرزن، چیزی بیشتر از آنچه خودش می دانست دستگیرش نشد. احساس می کرد کلاه گشادی بر سرش رفته و وقتش تلف شده است.

او به گوشه ای از میدان رفت و سعی کرد روی کتابی که به تازگی گرفته بود تمرکز کند. در همین میان، پیرمردی کنار او نشست و شروع به صحبت کرد. سانتیاگو سعی کرد با جواب های سربالا او را از سرش باز کند اما پیرمرد ول کن نبود و مدام سوال می پرسید.

معامله سر جای گنج

بالاخره سانتیاگو تصمیم گرفت که جول و پلاسش را جمع کند و در جای دیگری به دنبال کمی آرامش بگردد. همین که بلند شد، پیرمرد به او گفت: «جای گنج را به تو نشان می دهم. در عوض، یک دهم آن را به من بده!»

سانتیاگو فکر کرد که این پیرمرد، شوهر همان پیرزنی است که برای تعبیر خواب به سراغش رفته بود.

به همین دلیل برافروخته شد و خواست حرف تندی بزند که دید پیرمرد تمام ماجرای زندگی او را از زمانی که در صومعه درس می خوانده تا همین امروز که به دنبال تعبیر خوابش آمده بود، روی زمین نوشته است. ظاهرا حقه ای در کار نبود و پیرمرد از چیزی خبر داشت.

قرار شد که فردا همین موقع، سانتیاگو به جای نقشه گنج، یک دهم از گوسفندانش را به او بدهد.

وقتی سانتیاگو از او پرسید که چرا نظرش برگشته و به جای یک دهم گنج، یک دهم از گوسفندان را می خواهد، در پاسخ شنید: «شاید وقتی ببینی که واقعا در این مورد بهایی پرداخت کرده ای بیشتر قدر آن را بدانی.» پیرمرد این را گفت و در میان جمعیت ناپدید شد.

سفر به مصر، سرزمین سنت ها و مردمی با زبانی بیگانهمعرفی و خلاصه کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو

بالاخره روز معامله فرا رسید. سانتیاگو که تصمیم خود را برای سفر به مصر گرفته بود، قبل از رفتن سر قرار، به جز سهم پیرمرد، الباقی گوسفندانش را به دوستش فروخت.

سپس به محل قرار رفت و شش گوسفند خود را به پیرمرد داد. در پاسخ، همان سخنانی را شنید که روز گذشته از پیرزن شنیده بود. با این تفاوت که پیرمرد، کمی از آن بانوی فرتوت دست و دلبازتر بود و دو سنگ سیاه و سفید که خاصیتشان یافتن نشانه ها بود را به او داد.

خیلی زود، سانتیاگو خودش را سوار بر قایقی دید که رو به سوی مصر داشت. وقتی پایش را روی زمین گذاشت با مردمی روبه رو شد که به زبان عربی حرف می زدند و زنانشان به جز چشم ها همه جای بدنشان را پوشانده بودند.

سانتیاگو می دید که در زمان های مشخصی، کسی بر سر یک بلندی، فریاد می کشد و بقیه خودشان را به نزدیک او می رسانند، کمی خم و راست می شوند و ناگهان صورت خود را به خاک می زنند. مردها در قهوه خانه به دور هم جمع شده بودند و به جای شراب، چای تلخ می نوشیدند.

او راه می رفت و تعجب می کرد. یادش می آمد که در کشور خودش به این افراد کافر می گفتند. کفر و دین در هر ملتی، بسته به نگاهشان به جهان، معنایی متفاوت پیدا می کند. حالا جا عوض شده بود و او کافری در میان دینداران آنجا به شمار می رفت.

وقتی دزد سر گردنه، سر از بندر درمی آورد

سانتیاگو برای خستگی در کردن به یکی از آن قهوه خانه ها رفت. با ایما و اشاره یک استکان چای سفارش داد و مشغول تماشای مردم شد. داشت با خودش فکر می کرد که چطور می تواند خودش را به اهرام مصر برساند که ناگهان جوانکی با زبان اسپانیولی، احوال او را جویا شد.

سانتیاگو از این که یک عرب به زبان مادری اش صحبت می کند تعجب کرد. آن دو کمی با هم گفتگو کردند و قرار بر این شد که این جوان به عنوان راهنما او را تا اهرام برساند. با هم به بازار رفتند تا شتر بخرند.

غافل از آنکه این جوان، دزدی بیش نبود و تمام دار و ندار سانتیاگو را در عرض چند ثانیه ربود. حالا او مانده بود با جیب های خالی، کشوری ناآشنا و مردمی که به زبانی بیگانه سخن می گفتند.

خیلی زود، باز یک نفر بر بالای بلندی رفت، با صدای بلند چیزی را خواند و ناگهان همه مردم بازار، صورت های خود را بر خاک زدند. تنها چند دقیقه پس از آن، همه اهل بازار، کار و کاسبی را جمع کردند و رفتند.

سانتیاگو عصبانی، خسته و شرمسار از سادگی اش، جایی وسط میدان ایستاده بود. دیگر نمی توانست این وضع را تحمل کند و تِقی زد زیر گریه. از ته دل گریست و از خدا دلگیر بود که چرا در عرض یک روز از چوپانی با 60 گوسفند به فقیری بی چیز در مملکتی غریبه تبدیل شده است.

وقتی اشک هایش تمام شد، به یاد سنگ هایی که آن پیرمرد به او داده بود افتاد. فهمید که آن قدرها هم بدبخت و فقیر نشده است. خودش را جمع و جور کرد و منتظر فردا صبح ماند تا بتواند سفری که آغاز کرده بود را به انتها برساند.

ماجرای آشنایی سانتیاگو با مرد شیشه فروش

صبح شد. بازار دوباره به جنب و جوش افتاد. چوپان ماجرای ما بی آنکه که بداند کجا می رود، در کوچه های ناآشنای مصر قدم می زد. گرسنه بود و به جز یک شیرینی پیشکشی از سوی یک شیرینی فروش بازاری، چیزی نخورده بود.

ناگهان جلوی یک نوشته میخکوب شد. این نوشته روی در مغازه یک بلور فروشی چسبانده شده بود که می گفت: «در این مغازه به زبان خارجی هم صحبت می شود.»

سانتیاگو نگاهی به ویترین مغازه کرد. خاک از سر و کول بلورها بالا می رفت. فکری به سرش زد. یک نفس عمیق کشید و داخل مغازه رفت. به بلور فروش پیشنهاد کرد که در ازای مقداری غذا، مغازه اش را تمیز کند.

مغازه دار چیزی نگفت. سانتیاگو هم منتظر پاسخ نماند. خیلی زود دست به کار شد و تمام ظرف های بلوری پشت ویترین را برق انداخت. در این فاصله چند مشتری داخل شدند و خرید کردند.

نزدیک ظهر، سانتیاگو از مغازه دار کمی غذا خواست. هر دو با هم به کافه رفتند و غذا خوردند. مغازه دار به او پیشنهاد کرد که برایش کار کند. سانتیاگو به او گفت یکی دو روز پیش او کار می کند و با پول جمع شده به سمت اهرام می رود.

او خیلی زود فهمید که اگر یک سال هم اینجا بماند و دستمال بکشد، باز هم نمی تواند خرج سفر به اهرام را جمع کند. در یک لحظه، تمام شور و شوقی که با هزار زحمت در خودش جمع کرده بود، دود شد و به هوا رفت. حالا او دوباره سر خانه اول برگشته بود. بی پول، بی انگیزه و بی زبان در میان غریبه ها.

پیشنهاد ردنشدنی سانتیاگو

سانتیاگو پیشنهاد مرد بلور فروش را پذیرفت. او تصمیم گرفت تا زمانی که بتواند دوباره گله ای برای خودش بخرد، اینجا بماند و کار کند. او رویای اهرام و یافتن گنج را کنار گذاشت و تنها دلخوشی اش این بود که بتواند دوباره به وضعیت قبلی اش برگردد.

ماه ها یکی پس از دیگری می آمدند و می رفتند. حالا سانتیاگو می توانست به زبان عربی با مردم صحبت کند. خوش برخوردی و ایده های تازه ای که می داد باعث شده بود تا مغازه بی رونق بلور فروش به دوران اوج خود بازگردد.

مغازه دار هم که از این اوضاع بسیار راضی بود، سانتیاگو را در فروش شریک کرد. حالا سکه های دزدیده شده یکی یکی به کیسه سانتیاگو باز می گشتند. او آنقدر پول درآورده بود که می توانست به جای 60 گوسفند، 120 گوسفند بخرد و با آفریقا هم وارد تجارت شود.

سانتیاگو تصمیم گرفت که به اسپانیا برگردد. همان طور که داشت لباس هایش را جمع می کرد چشمش به ردای چوپانی افتاد. همان لباسی که روز اول رسیدن به مصر بر تن داشت.

چیز مهم دیگری هم یادش آمد؛ سنگ ها! او پیرمرد راهنما، رویای سفر به اهرام و یافتن گنج را به یاد آورد. چیزی در اعماق قلبش او را به سمت رویایش سوق می داد.

او با خودش فکر کرد که همیشه می تواند به اسپانیا برگردد، چوپان شود و حتی همیشه می تواند بلور فروشی کند. اما همیشه نمی تواند به اهرام برود. تصمیمش را گرفت. حالا مقصد او دیگر اسپانیا نبود. او به سمت اهرام قدم برمی داشت.

قدم به قدم تا یافتن سرنوشت

سانتیاگو به سراغ یکی از کاروان ها رفت که از قرار معلوم می خواست به سمت اهرام مصر حرکت کند. در طول راه با یک مرد جستجوگر انگلیسی آشنا شد.

این مرد می خواست کیمیاگر عربی را پیدا کند که به راز زندگی طولانی و دانش تبدیل فلز به طلا دست یافته بود. راه طولانی بود.

خطر، زندگی آنها را تهدید می کرد. اما با این وجود، نیرویی که قلبشان را به تپش وا می داشت قوی تر از تمام ترس هایی بود که می شناختند.

وقتی در میانه های راه بودند، خبر آمد که قبیله های صحرا نشین در حال جنگ با یکدیگر هستند. هر کاروانی که سر راهشان قرار می گرفت طعم تیز شمشیر را می چشید.

مسئول کاروان، تمام تلاش خود را می کرد تا اهالی کاروان و بارهایشان را به سلامت به نزدیک ترین منطقه بی طرف برساند. در آن صورت، فرصتی برای زنده ماندن پیدا می کردند. چون این رسمی در میان قبیله ها بود که به منطقه های بی طرف دست درازی نکنند.

بعد از چندین روز و شب، قدم برداشتن در ترس، بالاخره نزدیک ترین منطقه بی طرف جلوی دیدگان اهالی کاروان پدیدار شد. همه خوشحال بودند و از فرط شادی یک جا بند نمی شدند.

مسئول کاروان، اهالی کاروانش را دور هم جمع کرد تا چند کلمه ای برایشان صحبت کند. قرار بر این شد که تا روشن شدن جنگ در همین روستا بمانند.

گذشته از این، چون حمل هر گونه سلاح در روستا ممنوع بود، تمام کاروانیان باید شمشیر، خنجر یا تپانچه خود را تحویل افراد ویژه ای می دادند. به این ترتیب، وقفه ای بزرگ در رسیدن سانتیاگو به اهرام ایجاد شد.

عشقی که در واحه، انتظار سانتیاگو را می کشیدمعرفی و خلاصه کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو

هر کدام از کاروانیان به یک چادر مجزا رفتند. بعد از کمی استراحت، مرد انگلیسی به دنبال سانتیاگو آمد تا با هم به دنبال کیمیاگر بگردند. یافتن کیمیاگر، علت اصلی سفر مرد انگلیسی بود.

او می خواست روش تبدیل فلزات به طلا را بیاموزد. آن دو تمام واحه را زیر پا گذاشتند. اما هیچ خبری از کیمیاگر نبود. کسی هم نمی خواست در مورد او چیزی بشنود. در میان جستجویشان سانتیاگو و مرد انگلیسی به یک چاه نزدیک شدند که بانوهای آن واحه برای بردن آب دور آن جمع می شدند.

سانتیاگو سعی کرد با یکی از آن خانم ها صحبت کند. آن خانم بعد از توضیح بسیار کوتاهی که داد گفت: «نباید با خانم هایی که سیاه پوشیده اند صحبت کنید. آنها همسر دارند و در واحه این کار درستی نیست.»

آن دو نزدیک چاه منتظر نشستند تا زمانی که بالاخره یک خانم با لباس های رنگی برای بردن آب آمد. سانتیاگو خودش را به او رساند.

اما به جای به دست آوردن نشان کیمیاگر، نیمه گمشده خودش را در چشمان آن دختر پیدا کرد. بالاخره بعد از کمی مکث، جرات کرد و اسم آن دختر را پرسید. اسمش فاطمه بود. سانتیاگو یک دل نه صد دل، عاشقش شد.

نیمه گمشده سانتیاگو

مرد انگلیسی که دید آبی از دیگ این پسر جوان گرم نمی شود، راهش کشید و رفت. چوپان ماجرای ما صبح بعد با امید به دیدار دوباره فاطمه، جایی نزدیک چاه منتظر شد.

ناگهان چشمش به مرد انگلیسی افتاد که داشت به صحرا نگاه می کرد. مرد انگلیسی به او گفت که دیشب کیمیاگر به ملاقات او آمده است. البته به جز چیزی که خودش می دانست دانش دیگری به او نیاموخته بود.

کیمیاگر به او گفته بود که باز هم امتحان کند. مرد انگلیسی حال و هوای زمانی را داشت که سانتیاگو گوسفندانش را به پیرمرد داده بود و باز هم همان حرف های تکراری پیرزن را تحویل گرفته بود.

در همین زمان، فاطمه برای پر کردن کوزه آبش آمد. سانتیاگو هم بدون معطلی به او گفت که دوستش دارد و می خواهد تا آخر عمر در کنارش باشد. فاطمه شوکه شد و آب از دستش روی زمین ریخت.

از آن روز به بعد، سانتیاگو، شب ها را به این امید سر می کرد که صبح زود چند کلمه ای با فاطمه صحبت کند. در یکی از همین روزها، رئیس کاروان به اهالی کاروانش خبر داد که زمان تمام شدن جنگ مشخص نیست و شاید سال ها طول بکشد.

همه چیز برای اینکه سانتیاگو رویای رسیدن به اهرام و گنجش را رها کند، دوباره به یک چوپان تبدیل شود و با فاطمه در واحه زندگی تازه ای را شروع کند، مهیا شده بود. اما یک اتفاق، همه چیز را تغییر داد.

شاهین هایی که خبر جنگ را آوردند

سانتیاگو روی شن ها نشسته بود و داشت به زندگی در واحه فکر می کرد که چشمش به دو شاهین افتاد. آنها درست بالای سرش پرواز می کردند. سانتیاگو با دنبال کردن الگوی پرواز آنها دچار نوعی هپنوتیزم شد و ناگهان در نظرش لشکری از عرب ها را دید که به سمت واحه یورش می برند.

او سراسیمه به سمت رئیس کاروان رفت و ماجرا را برایش تعریف کرد. بر خلاف انتظار سانتیاگو، رئیس کاروان اصلا تعجب نکرد. در عوض، به او گفت که باید با رئیس قبیله صحبت کند. چون تصمیم نهایی بر گردن او است.

سانتیاگو شجاعتش را جمع کرد و موضوع را به رئیس قبیله گفت. بعد از گفتگویی طولانی که میان عرب ها انجام گرفت، قرار بر این شد که آنها آماده نبرد شوند. اما دو گزینه را برای این آمادگی در نظر گرفتند.

گزینه اول اینکه اگر واقعا کسی به واحه حمله کرد، به ازای نفراتی که از دشمن کشته می شوند به سانتیاگو طلا بدهند. گزینه دوم در صورتی فعال می شد که کسی به واحه حمله نمی کرد. در آن صورت، این سانتیاگو بود که باید جانش را از دست می داد.

ترس، وجود سانتیاگو را فرا گرفت. با عجله به طرف خیمه فاطمه حرکت کرد. می خواست قبل از اینکه خیلی دیر شود با او خداحافظی کند که ناگهان مردی سوار بر اسب، جلوی او ظاهر شد، غریبه بود. او را نمی شناخت

. غریبه از سانتیاگو پرسید: «چه کسی به خودش جرات داده که راز شاهین ها را بر ملا کند؟» سانتیاگو به او گفت: «من بودم» غریبه شمشیرش را بیرون آورد و آن را بلند کرد. سانتیاگو فرار نکرد و در کمال ناباوری، خودش را برای مرگ آماده کرده بود.

غریبه، شمشیر را روی پیشانی او گذاشت اما کاری نکرد. غریبه به سانتیاگو گفت که اگر فردا زنده ماند، به سراغ او بیاید. سپس به همان سرعتی که آمده بود ناپدید شد. آن غریبه، کیمیاگر بود.

فردای آن روز، دو هزار مرد جنگی به سمت واحه آمدند. اما نتوانستند کاری از پیش ببرند. چون مردان واحه از قبل آماده بودند. تمام آن سربازها به دست مردان واحه کشته شدند. رئیس قبیله به قول خود عمل کرد و به ازای سربازان کشته شده به سانتیاگو طلا داد. حالا او بیش از گذشته، ثروتمند شده بود.

سانتیاگو و دو راهی انتخابمعرفی و خلاصه کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو

غروب همان روز، سانتیاگو به سمت نشانی که از کیمیاگر گرفته بود به راه افتاد. بالاخره بعد از اینکه ماه بالا آمد، سر و کله کیمیاگر هم پیدا شد. آن دو با هم به سمت خیمه ای در وسط بیابان رفتند.

قرار بر این شد که کیمیاگر به سانتیاگو کمک کند تا به اهرام برود و گنجش را بیاید. اما سانتیاگو نمی توانست فاطمه را رها کند. او برایش بسیار ارزشمند بود. کیمیاگر به او گفت که عشق واقعی، هرگز مانع پیشرفت تو نمی شود.

فاطمه هم که از قبل به تو گفته بود باید جستجویت را تمام کنی. سانتیاگو به واحه برگشت. به سراغ فاطمه رفت و تمام ماجرا را برایش تعریف کرد. فاطمه با روی باز، سانتیاگو را تشویق کرد تا به دنبال سوالش برود و همراه با کیمیاگر، اهرام را ببیند.

صبح روز بعد، سانتیاگو به سراغ کیمیاگر رفت. هر دو بار سفر را بستند و به سمت اهرام، حرکت کردند. سفر پیش رویشان سرشار از خطر بود. آنها با هر قدمی که برمی داشتند بیشتر به قلب جنگ نزدیک می شدند.

تقریبا در انتهای مسیرشان بودند که یک دسته عرب جنگجو، جلوی راهشان را گرفتند و گفتند که اگر می خواهند به راهشان ادامه دهند باید هر آنچه دارند رو کنند. کیمیاگر و سانتیاگو اجازه دادند.

وقتی عرب ها کیف کیمیاگر را می گشتند یک وسیله شبیه تخم مرغ و مایعی زرد رنگ یافتند. کیمیاگر به آنها گفت که این ها سنگ فلاسفه و اکسیر زندگی هستند. عرب ها فکر کردند او دیوانه است و حسابی خندیدند. سپس اجازه صادر شد و آنها توانستند به راه خود ادامه دهند.

دیدار با اهرام و یافتن گنج

کیمیاگر و سانتیاگو به یک صومعه رسیدند. در آنجا با استقبال یک راهب روبه رو شدند. کیمیاگر با استفاده از سنگ فلاسفه، مقداری طلا درست کرد و آن را بین راهب، سانتیاگو و خودش تقسیم کرد. چون طلاهای سانتیاگو به دست قبیله جنگجو غارت شده بود. فردای آن روز، کیمیاگر و سانتیاگو از هم خداحافظی کردند. چون تا رسیدن به اهرام، چیزی باقی نمانده بود.

سانتیاگو صدای قلبش را دنبال کرد و بالاخره توانست اهرام را ببیند. او از بزرگی و شکوه این سازه بسیار تعجب کرد. به یاد آورد که پیرمرد و کیمیاگر به او درباره نشانه ها گفته بودند. در همین زمان سوسک هایی را دید که جلوی پایش حرکت می کنند.

آن سوسک ها در مصر، نوعی خدا به شمار می رفتند. سانتیاگو این را به عنوان یک نشانه پذیرفت و شروع به کندن زمین کرد. فایده ای نداشت. دستانش زخمی و جسمش خسته شده بود.

ناگهان، سایه سه انسان روی او و چاله افتاد. آنها دزدان صحرا بودند و به دنبال طلا می گشتند. تمام طلاهایی که کیمیاگر به او داده بود را دزدیدند و سانتیاگو را مجبور کردند که به کندن زمین ادامه دهد. چون فکر می کردند که اگر گنج پیدا شود، به راحتی ثروتمند می شوند. اما گنجی در کار نبود. راهزن ها هم سانتیاگو را یک کتک مفصل زدند.

قبل از اینکه او را در صحرا رها کنند، رهبر راهزن ها به سانتیاگو گفت: «بیخود وقتت را در این صحرا تلف نکن. گنج وجود ندارد. خود من بارها خواب دیدم که در یک کلیسای قدیمی، زیر یک درخت انجیر، جایی که یک چوپان با 60 گوسفند خوابیده، گنجی نهفته است. اما هرگز اهمیتی به این خواب ها نمی دهم.»

سانتیاگو، آن مکان و آن چوپان خفته را به خوبی می شناخت. مدتی طول کشید تا دوباره به کشورش و همان کلیسای قدیمی برگردد. وقتی رسید، زیر درخت انجیر را کَند و جعبه ای پر از طلا و جواهر را به دست آورد. حالا او می توانست با دستی پر و قلبی آرام از اینکه گنج خود را یافته است پیش فاطمه برود. چیزی که سانتیاگو می خواست، نه در میان اهرام مصر، بلکه در نزدیک ترین و آشناترین مکان زندگی اش پنهان شده بود. او برای درک این مفهوم ساده، چه رنج ها که به جان نخرید.

آیا شما هم موافق هستید؟

ماجرای کیمیاگر، جدا از سخنان حکیمانه و ماجرای تازه ای که داشت، یک مفهوم آشنا را برای ما ایرانی ها تکرار می کرد: «آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم/ یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم» نظر شما چیست؟ آیا با این نظر موافق هستید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب 77 خطای سرمایه ‌گذاری
معرفی و خلاصه کتاب 77 خطای سرمایه گذاری

خطاهای سرمایه گذاری

یک سرمایه گذار باهوش به جای تجربه کردن تک تک خطاهای سرمایه گذاری، روی تجربه دیگران حساب باز می کند. شاید این ماجرا باعث شود که او زمان و حتی اندکی هزینه برای به دست آوردن این تجربه ها صرف کند اما این مقدار هزینه در مقابل ضررهای هنگفتی که تنها به دلیل ناآگاهی گریبانش را می گیرند بسیار ناچیز خواهد بود. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «77 خطای سرمایه گذاری» از «لاری سئودرو» و «اندرو بالابان» می رویم و پای اشتباه های کشف شده سرمایه گذاران می نشینیم.

این راه، بهترین مسیر برای حرفه ای تر قدم برداشتن در دنیای سرمایه و بازار است. اگر به تازگی وارد دنیای سرمایه گذاری شده اید یا می خواهید اشتباه های دیگران را تجربه نکنید، تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

مغرور شدن به دانش اندک، کندن چاه سقوط با دستان خودتان است

بسیاری از مردم، تفاوت میان دوست داشتن خودشان و مغرور شدن به مهارت ها یا دانش را در یک کاسه می گذراند. در صورتی که اصلا این طور نیست. در حقیقت اگر خودتان را واقعا دوست دارید نباید کاری کنید که غرور به مانعی برای یادگیری یا حتی دیدن چاله چوله های مسیرتان تبدیل شود. این ماجرا یک خطای سرمایه گذاری است.

وقتی سطح دانش خودتان را بالاتر از چیزی که هست تصور می کنید خیلی راحت، این احتمال را که شاید در حال اشتباه کردن هستید کنار می گذارید و گاهی با چشمان باز به سراغ سهم هایی می روید که بلیتی یک طرفه به سمت شکست را کف دستانتان می گذارند.

برای جلوگیری از این ماجرا، خودتان را نه یک استاد سرمایه گذاری بلکه یک دانش آموز در دنیای سرمایه گذاری به حساب بیاورید. آن هنگام است که به استقبال جدیدترین روش ها، تحلیل ها و کتاب ها می روید تا با بیشتر یاد گرفتن، مسیرهایی سرراست تر به سمت موفقیتی که دوستش دارید بزنید.

ناگفته نماند که گاهی این موضوع در مورد اطلاعات نیز صدق می کند؛ مثلا شاید شما فکر کنید که بهترین و کامل ترین اطلاعات را در اختیار دارید و سهمی که درباره اش حرف می زنید بی برو برگرد یک گنج است؛ اما بد نیست گاهی هم نسبت به اطلاعات خودتان بدبین شوید.

با خودتان فکر کنید که آیا این تمام چیزی است که وجود دارد یا من فقط به بخش کوچکی از آن اطلاعات دسترسی پیدا کرده ام؟ البته نباید اجازه بدهید که این تردید از وضعیت سالم خود بیرون بیاید و شما را به فردی شکاک تبدیل کند. چون در آن صورت قدرت اقدام کردن را از کف خواهید داد. بهترین کار این است که آگاهانه و با چشمانی باز قدم بردارید.

تاریخ یک سهم را در طاقچه نگذارید!

بخش قابل توجهی از سرمایه گذاران به جای آنکه خودشان دست به تحلیل و تحقیق بزنند و زیر و بم ماجرای یک سهم را بیرون بکشند، به شواهدی که اکنون جلوی دیدگانشان قرار گرفته است – چه خوب و چه بد – چشم دوخته اند و با کوچک ترین اشاره از یک فرد خبره نما دار و ندارشان را در طَبَق اخلاص می گذارند. مراقب باشید. در بازار سرمایه، گذشته نیز همچون آینده، مهم است.

پیش بینی کردن گذشته، کار سختی نیست

از قدیم و ندیم می گفتند: «معما چو حل گشت، آسان شود» راست می گفتند. اگر نگاهی به رفتار تحلیل گران بازار سرمایه بیندازید، آنها در عمل چنین کاری را انجام می دهند و خودشان را افرادی همه چیز دان به حساب می آورند.

نباید اجازه بدهید پیش بینی گذشته، آن هم وقتی که در زمان حال صورت می گیرد، تصویر شکست ها یا پیروزی هایتان را پُر رنگ تر از چیزی که هست جلوه دهد. هیچ کس نمی تواند آینده را پیش بینی کند اما تعریف کردن ماجرای گذشته، کاری است که هر کسی از پس انجام آن برمی آید. مراقب باشید تا در دام خطای سرمایه گذاری پیش بینی کردن آینده نیفتید.

از اطلاعاتی که دارید نتیجه غلطی نگیریدخلاصه کتاب 77 خطای سرمایه  گذاری

نکته جالب در مورد سرمایه گذاران و در کل، انسان ها این است که می توانند از اطلاعاتی درست به نتیجه هایی اشتباه برسند. دلیل این ماجرا دو چیز است؛ اول، چشم دوختن به نتیجه هایی که هم اکنون شاهدش هستند و دوم، تمایل شدیدشان برای گریز زدن به نتیجه ای که دوست دارند به آن برسند؛ مثلا اگر یک سرمایه گذار روی یک سهم تعصب داشته باشد، می تواند کمبود رشد در بازه ای طولانی را با یک رشد مقطعی تاخت بزند و باز هم از آن سهم بخرد.

نباید اجازه دهید که تعصبتان شما را دور یک دایره فرضی بچرخاند و هر بار به جای بیرون رفتن از آن دایره و به دست آوردن نتیجه های جدید، باز هم سر جای قبلی تان باز گردید.

به هنگام سرمایه گذاری، غرورتان را در یک اتاق، حبس کنید!

گاهی سرمایه گذاران به طرز خنده داری دارایی ارزشمند خود را تنها و تنها به دلیل غروری که دارند از دست می دهند؛ مثلا برای اینکه ثابت کنند حرف یک کارشناس اشتباه است یا اینکه مو لای درز تحلیل خودشان نمی رود، دست به خرید سهم هایی می زنند که نه اکنون و نه صد سال آینده به درد آنها نمی خورد.

برای جلوگیری از چنین وضعیتی و افتادن در دام این خطای سرمایه گذاری، به دنبال واقعیت ها باشید نه چیزهایی که دوست دارید ببینید. تنها در این صورت است که می توانید حتی در مقابل حرف اشتباه گذشته خودتان هم بایستید و آن را رد کنید. چون نکته مهم، حفظ اصل سرمایه شما و در قدم دوم به دست آوردن سود از انجام معامله است نه حفظ غرور.

گوش به زنگ باشید که بیشتر وقت ها همه درست نمی گویند

انسان ها از یکدیگر تاثیر می پذیرند. در حالت معمولی و وقتی که پای یک ویژگی مثبت در میان باشد این ماجرا اتفاق خوبی است؛ اما وقتی از سرمایه گذاری صحبت می کنیم این بدان معنی است که سرمایه خود را بر اساس حرف های صد تا یک غاز دیگران بر باد دهیم.

همیشه به هنگام سرمایه گذاری روی اطلاعاتی که خودتان به دست آورده اید تمرکز کنید نه حرف های بدون سندی که از زبان دیگران – حتی خبره ترین افراد – می شنوید. چون دست آخر، همه شما را با نتیجه تصمیم تان تنها می گذارند و دَم از مسئولیت پذیری و صبر به هنگام دردسرها می زنند. پس دارایی تان را با طناب پوسیده دیگران به هیچ چاهی راهی نکنید.

کارگزارها فرشته نیستند، چشمانتان را باز کنید

وقتی به عنوان یک سرمایه گذار مستقل فعالیت می کنید باید شش دانگ حواستان را جمع کنید. چون افراد زیادی هستند که می توانند از اطلاعات کمتان سوءاستفاده کنند و سرمایه تان را به سمتی که دوست دارند بکشانند.

گذشته از این، وقتی اختیار کنترل سرمایه تان را به کارگزار می دهید به طور ناخواسته ریسک بسیار زیادی را به سمت خودتان می کشانید و در کنار این ماجرا، سود و کمیسیون فراوانی را پرداخت می کنید.

در واقع، شما با کنار کشیدن خودتان از ماجرای سرمایه گذاری، به شکلی عملی دچار یک نوع خطای سرمایه گذاری می شوید. به این صورت که سرمایه تان را به جیب آنها می ریزید تا هر کاری که خواستند با پول شما انجام دهند و برای این کار به آنها دستمزد هم می دهید!

بهترین کار این است که یا آموزش ببینید و سکان کشتی سرمایه تان را با دو دست خودتان نگه دارید یا به دنبال مشاوری بگردید که واقعا به سرمایه شما اهمیت بدهد و بازده پیشنهادهایی که می کند از بازار پیشی بگیرد.

به اخبار گوش ندهید، تحلیل های خودتان را جدی بگیرید

اخبارهای اقتصادی در سرتاسر جهان، سرشار از نابغه های همه چیز دانی است که به جز خودشان، الباقی تحلیل گران و سرمایه گذاران را افرادی نادان و ناآگاه به شمار می آورند. آنها همیشه دم از اطلاعاتی می زنند که فقط در دست خود آنها قرار گرفته و اکنون با توجه به نیت های خیرخواهانه ای که برای کشور و مردمشان دارند می خواهند آن را به واسطه اخبار اقتصادی به گوش همه برسانند.

یادتان باشد، همان طور که هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیرد، هیچ تحلیل گری هم برای ثروتمندتر شدن شما لب از سخن نمی گشاید. آنها همیشه به نفع خودشان قدم برمی دارند و حرف می زنند. اهمیت دادن به اخبار اقتصادی، نوع دیگری از خطای سرمایه گذاری است که باید حسابی مراقب آن باشید. منظورم این نیست که هرگز اخبار نگاه نکنید. چرا، آن را بررسی کرده و حتی به جُک های اقتصادی‎اش بخندید! اما فقط تا همین اندازه به اخبار اهمیت بدهید.

چون اطلاعات واقعی نه در دست تحلیل گران است و نه کارگزارتان که می خواهد به هر قیمتی پول را از چنگ شما دربیاورد. اطلاعات واقعی و آن گنج های کشف نشده در صورت های مالی و بررسی هایی است که خودتان انجام می دهید. اعداد دروغ نمی گویند اما تحلیل گران و کارگزارتان تا دلتان بخواهد دروغ می گویند!

گذشته از این باید مراقب اطلاعات سوخته ای که در لفافه یک گنج به خوردتان می دهند باشید؛ مثلا اگر یک سهم یا یک صندوق سرمایه گذاری در سال گذشته سود و رشدی عالی داشته است، این بدان معنا نیست که اکنون هم روند سودمندی و افزایش ارزش خود را حفظ می کند. برای بهترین تصمیم گیری، فاصله تان را از آن داده بیشتر کنید و ببینید که این سهم یا صندوق در گذر سال ها چه عملکردی داشته است؟

به هنگام معامله، همه هزینه های پیدا و پنهان را در نظر بگیریدخلاصه کتاب 77 خطای سرمایه  گذاری

سرراست ترین مسیر برای موفقیت در بازار سرمایه، انجام معامله های عالی با کمترین هزینه است. متاسفانه بیشتر سرمایه گذارها، فقط بخش کشف معامله های عالی را در نظر می گیرند و هزینه ها را زیر سبیلی رد می کنند.

در حالی که وقتی زمان پرداخت هزینه ها و برداشتن سود واقعی از راه می رسد با عمق دسته گلی که به آن داده اند روبه رو می گردند. گذشته از این، شما فقط با هزینه های اجرایی سر و کار ندارید. چون در کنار آن باید با هزینه هایی همچون «هزینه معامله»، «مالیات» و «نقدینگی» هم سر و کله بزنید.

راه های ساده برای سود آوری را از یاد نبرید

گاهی درگیر شدن با جدیدترین روش های تحلیل یا خواندن کتاب هایی که نظریه های پر سر و صدایی در مورد سهم ها و روش های کشف آنها دارند شما را از اصلی ساده که از زمان قدیم تا کنون مورد استفاده قرار گرفته و امتحان خود را پس داده دور می کند.

این اصل که «خرید در قیمت پایین و فروش در قیمت بالا» است ساده ترین استراتژی معاملاتی به شمار می رود که هیچ خطای سرمایه گذاری در آن دیده نمی شود.

برای استفاده از این استراتژی کهن باید سبد سهام بسیار متنوعی داشته باشید تا بتوانید در قیمت های مناسب دست به معامله بزنید. یادتان باشد که ریسک و قیمت با هم رابطه معکوس دارند؛ یعنی وقتی ریسک یک سرمایه گذاری کاهش پیدا می کند، قیمت آن بالا می رود و وقتی ریسک بالا می رود قیمت آن پایین می آید. این موضوع نشان می دهد که برای استفاده از استراتژی خرید در قیمت پایین و فروش در قیمت بالا باید ریسک پذیری بالایی داشته باشید.

عضویت در کلوب های سرمایه گذاری مفید نیست، زمان خود را هدر ندهید

برخی از سرمایه گذاران با تکیه بر این تفکر که یک دست صدا ندارد به دنبال این هستند تا با شرکت فعال در کلوب های سرمایه گذاری نقص های اطلاعاتی یا ریسک پذیری خود را با دیگران سرشکن کنند و از این راه به سودی بهتر دست یابند. این در حالی است که ضرب المثل درست در مورد این ماجرا، همان قضیه یک دیگ و چند آشپز است که در نهایت غذایی شور یا بی نمک را تحویل می دهد.

البته این بدان معنا نیست که کلوب های سرمایه گذاری کاملا بی فایده هستند. این کلوب ها می توانند با برگزاری دوره های آموزشی به اعضای خودشان کمک کنند؛ اما این تنها کار مفید آنها در دنیای سرمایه گذاری است. الباقی ویژگی های مثبت آنها مانند گسترش روابط اجتماعی یا حتی سرگرمی ربطی به امور مالی ندارند.

سود را پس از محاسبه مالیات حساب کنید نه حتی یک ثانیه قبل از آن

موارد بسیار زیادی دست در دست هم می دهند تا یک سهام دار دچار خطای سرمایه گذاری شود، به دنبال آن، پول را از دست بدهد و بقیه را به جای خودش پولدار کند. در بیشتر این جنایت ها، کارگزارها دستی بر آتش دارند و تا بتوانند هیزم این ماجرا را زیاد می کنند تا چیز قابل توجهی از سرمایه مشتریانشان باقی نماند. یکی از مواردی که یک سرمایه گذار خوشحال را به فردی غمگین و افسرده تبدیل می کند، صحبت کردن از سودی است که هنوز مالیات آن کسر نشده است.

این درست مانند آن است که شما یک سیب را با چند نفر شریک هستید اما تا قبل از زمان خوردن آن سیب، با ذوق و شوق در مورد تمام آن سیب و لذت گاز زدنش چه فکر و خیال ها که نمی کنید. وقتی بالاخره زمان تقسیم کردن و گرفتن سهمتان فرا می رسد، از آن سیب بزرگ و خواستنی تنها یک برش کوچک، دستتان را می گیرد.

بنابراین نباید به حرف های شیرینی که کارگزار یا مشاورتان در مورد بازده یک سهم بدون محاسبه هزینه ها و مالیاتش می گوید گوش دهید. چون آن ماجرا حقیقت ندارد و چیزی بیشتر از یک دروغ شیرین نیست.

بر اساس نام صندوق ها به آنها اعتماد نکنید

بسیاری از سرمایه گذاران به هنگام انتخاب یک صندوق سرمایه گذاری به دنبال خوش نام ترین صندوق های چند سال گذشته می گردند. آنها بر این باور هستند که اعتبار یک صندوق و شهرت آن بی برو برگرد به معنای بازدهی بیشتر آن نسبت به صندوق های دیگر است.

این مورد نیز یک نتیجه گیری کلی و خوابی خوش است که فقط می توانید آن را از زبان مدیران آن صندوق ها یا افرادی که منفعت مستقیمی از این ماجرا می برند بشنوید.

البته درست است که اعتبار یک صندوق و شهرتی که در دنیای سرمایه گذاری برای خودش دست و پا کرده بی دلیل نیست. اما نباید تنها به بهانه نام خوش صندوق، دار و ندارتان را به پای مدیران آن بریزید.

باید مثل همیشه به دنبال جمع آوری اطلاعات واقعی به درد بخور باشید تا بتوانید با چشمتان راست و دروغ این صندوق ها را از هم تمیز دهید و بدون افتادن در دام خطای سرمایه گذاری، سود قابل توجهی را به دست بیاورید.

گذشته از این، نباید فکر کنید که نام یک صندوق سرمایه گذاری به معنای واقعی کلمه، تعریف کننده ماجراهایی است که در درونش رخ می دهد یا روش سرمایه گذاری آن را بیان می کند.

پیشنهاد ما این است که قبل از انتخاب یک صندوق سرمایه گذاری، فهرستی از بهترین و خوشنام ترین صندوق ها را تهیه کنید، سپس بدون توجه به نام آنها روند فعالیتشان را مورد موشکافی قرار دهید.

همیشه با برنامه قدم برداریدخلاصه کتاب 77 خطای سرمایه  گذاری

این بسیار عالی است که بتوانید در موقعیت های اورژانسی تصمیم هایی عاقلانه و هوشمندانه بگیرید اما بهتر از آن این است که با برنامه ریزی دقیق از وقوع چنین موقعیت های ناخوشایندی جلوگیری کنید.

بهترین زمان برای برنامه ریزی و تدوین استراتژی های شخصی معاملاتی هنگامی است که شما تحت فشار هیچ نوع استرسی نیستید.

یادتان باشد که در این برنامه ریزی، حتما قانون ها و سیاست های سرمایه گذاری خودتان را روی کاغذ یا یک سند بیاورید. انجام این کار و نوشتن قانون های نانوشته ذهنتان به شما کمک می کند تا از اقدام هایی که در آینده شما را پشیمان می کنند دوری کنید و به هنگام گرفتن تصمیم های سرنوشت ساز به جای نگاه کردن به دیگران در مسیر ویژه خودتان قدم بردارید.

پُر خطر یا کم خطر بودن سهام به دید شما بستگی ندارد

برخی در بازار سرمایه بر این باور هستند که اگر سرمایه گذار به هنگام خرید سهام، نگاهی بلند مدت داشته باشد در آن صورت تمام ریسک ها از بین خواهند رفت. نمی توان گفت که این موضوع یک خطای سرمایه گذاری است اما کاملا هم درست نیست.

شاید بتوان برخی از سهم های آمریکایی را در این دسته بندی جای داد اما بدون تردید این ماجرا نسخه ای برای تمام سهم های موجود در کشورهای مختلف جهان نیست. هر چند این قضیه در آمریکای فعلی هم چندان طرفدار ندارد.

در حقیقت، در طول زمان از میزان پُر خطر بودن یک سهم کاسته نمی شود. بازار سرمایه همیشه پُر خطر است. چه برای شما و چه برای تمام افرادی که روی کره زمین زندگی می کنند. این شما هستید که در طول زمان، توانایی تحمل میزان بیشتری از ریسک را به دست می آورید. ولی نباید اجازه بدهید که این حقیقت دلتان را خوش کند و خودتان را مجبور به تحمل ریسک هایی کنید که می دانید از پسشان بر نمی آیید. همیشه در آستانه تحملتان به سراغ سهم های پُر ریسک بروید.

هرگز نمی توان بهترین زمان ورود یا خروج از بازار را پیش بینی کرد

اگر کسی این توانایی را داشت تا بتواند بهترین زمان ورود و خروج از بازار را شناسایی کند می تواند به سرعت ثروتمند شود؛ اما چنین چیزی در واقعیت امکان ندارد. چون بازارها همیشه در حال تکاپو هستند و لحظه ای برای استراحت کردن توقف نمی کنند. بنابراین نمی توان آنها را پیش بینی کرد و گفت که فلان روز و فلان ساعت بهترین زمان برای خرید سهم ها است.

به همین دلیل یک سرمایه گذار هوشمند باید همیشه در صحنه آماده باشد تا بتواند در زمان بروز بهترین اتفاق ها، سهم خودش را بردارد. از طرفی، وجود تنوع در سهام نیز می تواند به هنگام تحولات سریع و غیر قابل پیش بینی بازار، دست سهام داران را برای انتخاب کردن بازتر کند.

هنگام تشکیل سبد سهام به کل سبد نگاه کنیدخلاصه کتاب 77 خطای سرمایه  گذاری

وقتی یک سبد سهام تشکیل می دهید در حالت کلی، سهم های متفاوتی را در کنار هم می گذارید. در این میان، یک خطای سرمایه گذاری نهفته است و آن نگاه کردن به تک تک سهم ها به جای بررسی عملکرد مجموعه آنها در کنار هم است

. همان طور که اعضای یک تیم فوتبال در کنار یکدیگر به بُرد یا باخت می رسند، مجموعه بازده سبد سهام شما هم از فعالیت مجموعه سهم ها در کنار هم ریشه می گیرد. بنابراین، به هنگام بررسی، نه تک تک سهم ها بلکه به چینش و ساختاری که برای سبد خود در نظر گرفته اید چشم بدوزید و سعی کنید که آن را بهینه تر سازید.

شانس خوب یا بد، معیار خوبی برای معامله نیست

چالشی در میان سرمایه گذاران به ویژه کسانی که مدت قابل توجهی در بازار بورس به فعالیت مشغول هستند وجود دارد و آن این است که فکر می کنند تمام موفقیتشان را مدیون مهارت و تجربه های بی مانند خود هستند و اگر در این میان، دری به تخته بخورد و آنها دچار ضرر شوند، به دلیل شانس بد آنها بوده است نه چیز دیگر.

غافل از آنکه این ماجرا، چشمشان را به روی کاستی هایی که در مهارت هایشان وجود دارد می بندد و آنها را با غروری تمام نشدنی درگیر می کند که در نهایت به ضررشان تمام می شود.

یک معامله گر حرفه ای با خطای سرمایه گذاری خود سر جنگ ندارد بلکه آن را به چشم معلمی سخت گیر می بیند که می خواهد به او راه را از چاه نشان دهد. بنابراین، هر چقدر که زودتر خطای خودتان را بپذیرید و به دنبال راه چاره بگردید، سریع تر قدرت تبدیل شکست به موفقیت را به دست خواهید آورد.

به سهم ها دل نبندید با آن ها کار کنید

برخی از سهام داران سهم های خود را در بازه زمانی خوبی با یک قیمت مناسب می خرند؛ اما وقتی قیمتشان چندین برابر می شود، حاضر نیستند که آنها را بفروشند. در حقیقت، آنها به سهمشان دلبستگی پیدا می کنند. حتی ممکن است آن را به عزیزانش گره بزنند و چیزهایی مثل این بگویند که: «من این سهم را نمی فروشم این یادگاری همسرم است!»

یادتان باشد که سهم ها فقط برگه هایی برای معامله کردن هستند. نباید به آنها دل ببندید یا به عنوان یادگاری نگه دارید. وقتی فرصت و قیمت خوبی برای فروششان پیدا می کنید حتما این کار را انجام دهید.

هدف نویسندگان کتاب از جمع آوری 77 خطای سرمایه گذاری چه بود؟خلاصه کتاب 77 خطای سرمایه  گذاری

«لاری سوئدرو» و «اندور بالابان» در این کتاب به بررسی خطاهایی پرداختند که حتی باهوش ترین سرمایه گذاران نیز آنها را مرتکب می شوند. آنها می خواستند که اهالی سرمایه با خواندن این خطاها از اشتباه هایی که شاید در آینده مرتکب شوند جلوگیری کنند.

نظر شما چیست؟

بزرگ ترین خطای سرمایه گذاری که تا کنون مرتکب شده اید کدام است؟ چه توصیه ای برای افرادی که هنوز درگیر این خطای سرمایه گذاری نشده اند دارید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب مثبت فکر کن از جان گوردون
معرفی و خلاصه کتاب مثبت فکر کن اثر جان گوردون

«تفکر مثبت» عبارتی با طرفداران گوناگون است. برخی آن را کاری فرمالیته در نظر می گیرند و مثبت گرایی را مخصوص کسانی می دانند که نفسشان از جای گرم بلند می شود. برخی دیگر دیدگاه ملایم تری به آن دارند و مثبت گرایی را کاری خوب که بد نیست گاهی انجامش دهیم در نظر می گیرند. اما عده ای دیگر، زندگی و هویت خود را روی این مفهوم پایه گذاری می کنند. قول معروفی از «جک ما» وجود دارد که می گوید: «رئیس اداره ما نهایت کسی بود که می توانستم به آن تبدیل شوم. راستش را بخواهید از نهایت او اصلا خوشم نیامد. بنابراین به دنبال یک نهایت جدید برای خودم گشتم. این گونه بود که علی بابا به وجود آمد.»

تنها چیزی که می توانست «جک ما» را به سمت این تغییر جهت بزرگ هدایت کند، مثبت گرایی بود. او به امکان ساخت آینده ای متفاوت برای خودش خوش بین بود. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتابی می رویم که روی تفکر مثبت تمرکز کرده است. در ادامه این گفتار، گلچینی از بخش های کتاب «مثبت فکر کن» از «جان گوردون» را با هم می خوانیم. اگر شما هم به دنبال ایجاد یک تغییر اساسی در زندگی خود هستید، تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

مثبت فکر کن و به دنبال نور باش

مثبت گرایی و گرایش به دیدن جنبه خوب ماجراها، یک ویژگی مادرزادی نیست. همه ما باید برای به دست آوردن آن سخت تلاش کنیم. در واقع، عده بسیاری از مردم در مورد مثبت گرایی دچار سوتفاهم شده اند. آنها فکر می کنند افراد مثبت گرا، همه چیز را سرسری می گیرند، به زندگی اهمیت چندانی نمی دهند و کارها را بدون رسیدن به نتیجه درست و تنها با گفتن حرف های مثبت به حال خود رها می کنند. در حالی که مثبت گرایی یک مبارزه تمام عیار است و کسانی که به دنبال تفکر مثبت هستند در بیشتر موارد، زندگی سختی را پشت سر گذاشته اند.

آنها می دانند که گرایش به تفکر مثبت می تواند جسم و روحشان را نجات دهد. به همین دلیل، حتی با آنکه زمانی در تاریکی قدم می گذاشتند، امیدشان برای پیدا کردن نور را از دست ندادند. آنها نور را به تاریکی می کشانند و با این کار نه تنها خودشان از روشنایی و گرمایش بهره مند می شوند بلکه ناخواسته زندگی دیگران را هم گرم و روشن می کنند. پس اگر اکنون در تاریکی قدم می زنید باز هم می توانید مسیر خود را به سمت روشنایی تغییر دهید؛ درست همان طور که من دادم و می دهم.

چرا ما به تفکر مثبت نیاز داریم؟خلاصه کتاب مثبت فکر کن از جان گوردون

پاسخ این پرسش در یک جمله خلاصه می شود: «چون زندگی کردن یک مبارزه است.» به عنوان کسی که صاحب کسب و کارش است زمان های زیادی پیش می آیند که زیر فشارهای مختلف تا مرز خرد شدن پیش می روید و حتی این فکر به سرتان می زند که همه چیز را رها کرده و به دهکده ای بدون برق و خط تلفن فرار کنید تا دست هیچ کس و هیچ رسانه ای به شما نرسد. اما تمام این ها یک خیال خام بیشتر نیست.

شما نمی توانید دست از کار بکشید. چون مشکل حل نشده در این کار به کار بعدی هم کشیده می شود. کارمندان شما هر ماه منتظر دریافت حاصل زحمت های خود می مانند، چک ها به روز های پاس شدن نزدیک می شوند و آمار فروش که همیشه باید با چنگ و دندان راهی برای بالا نگه داشتنش پیدا کنید به قوت خود باقی می ماند.

همه به شما نگاه می کنند و منتظر هستند که همچون جادوگران افسانه ای، وِردی زیر لب بخوانید و از کلاه بزرگتان پاسخی برای تمام مشکل ها ارائه دهید.

در حقیقت برای رئیس یک شرکت، مسئول یک کسب و کار و رهبر یک گروه، تنها راه باقی مانده، ایستادن و مبارزه کردن است.

این مبارزِ تنها به یک سپر بزرگ و قوی نیاز دارد تا در مقابل ضربه های مخالف از خودش و سازمانی که به او تکیه کرده محافظت کند. من تاکنون سپری بهتر از تفکر مثبت در زندگی خود پیدا نکرده ام. تبدیل شدن به رهبر مثبت گرا تنها جلیقه نجاتی بود که در اقیانوس مشکلات یافتم.

مثبت گرایی، جهان را نجات می دهد

این پیشنهاد که «مثبت فکر کن» یک شوخی نیست. در حقیقت، مشکلات جهان به دست کسانی حل می شوند که با مثبت گرایی به وجود یک یا چند راه حل کاربردی ایمان دارند. آنها هستند که راه می سازند، گفتگو می کنند و با قدرت به دنبال صلح و پیشرفت هستند.

آنها با سبک تفکر خود دنیا را تغییر می دهند. در واقع، تنها کسانی که به جای حرف زدن، غر زدن، نالیدن و حسرت خوردن، فکرشان را به کار می اندازند و دست به کار می شوند، همین جماعت مثبت اندیش هستند.

اگر آنها نبودند، نسل بشر به این اندازه از تمدن و پیشرفت دست پیدا نمی کرد. اما چرا این گونه است؟ مگر مثبت گرایی با ذهن و جسم ما چه کار می کند؟ بیایید چند مورد از آنها را با هم بررسی کنیم:

  • تفکر مثبت، انرژی درونی شما را افزایش می دهد. در نتیجه بهتر، بیشتر و متمرکزتر کار می کنید.
  • مثبت فکر کردن به شما این امکان را می دهد که در میان مشکلات یا اوضاع نابه سامان، گنج های طلایی را برای خودتان بردارید. نمونه این انسان های گنج یاب را می توان در سقوط وحشتناک بورس آمریکا پیدا کرد. در آن حال که عده ای از شدت ترس و هیجان منفی این سقوط، جسم و روح خود را به تباهی کشاندند، برخی دیگر بخش بزرگی از ثروتشان را پایه ریزی کردند. آنها تاجرانی خوش بین و باهوش بودند.
  • مثبت گرایی عمق نگاه شما به زندگی و ماجراهای درون آن را بیشتر می کند. مثلا کسانی که با دید مثبت در بازار بورس فعالیت می کنند، در بیشتر موارد به دنبال سرمایه گذاری های بلندمدت هستند. چون می توانند ماجراها را فراتر از احساس های منفی زودگذر ببینند و این تحلیل به آنها اجازه می دهد آینده را واضح تر از بقیه تماشا کنند.
  • تحقیقات روان شناس ها نشان می دهد گروه هایی که زیر نظر یک مدیر یا رهبر مثبت گرا کار می کنند، نسبت به سایر گروه های همسان، نتیجه بسیار بهتری می گیرند و حاصل کارشان از نظر کیفیت قابل مقایسه با بقیه گروه ها نیست.
  • مثبت گرایی جسم شما را تحت تاثیر قرار می دهد. کسانی که آگاهانه، روند فکری خود را به سمت دیدن بخش های روشن زندگی تغییر می دهند، سیستم ایمنی قوی تری نسبت به دیگران پیدا می کنند، جسمشان زودتر ترمیم می یابد و همیشه پرانرژی هستند.
  • وقتی تفکر مثبت گرایی در ذهنتان نقش بسته باشد، می توانید چشم اندازی روشن برای آینده بسازید و آن را به دیگران هم نشان دهید. این کاری است که رهبران برای سازمان و گروه خود انجام می دهند. پس لطفا، مثبت فکر کن!

آیا راننده خوبی هستید؟خلاصه کتاب مثبت فکر کن از جان گوردون

رهبران مثبت گرا، سازندگان جریانی از تفکر مثبت در سازمان خود هستند. کاری که آنها می کنند، فقط جامعه کوچک کسب و کارشان را تحت تاثیر قرار نمی دهد.

آنها روی کارمندانشان، کارمندانشان روی خانواده شان و خانواده شان روی بخش بسیار بزرگ تری از جامعه تاثیر می گذارند. درست مانند اثر پروانه ای، رهبران مثبت گرا اولین بال ها را می زنند و باقی جریان به لطف تاثیری که انسان ها روی یکدیگر می گذارند رو به جلو حرکت می کند. اگر خوب دقت کنیم، فرهنگ نیز به همین شیوه غنی شده است.

در واقع، ما فرهنگ کنونی خود را مدیون انسان های مثبت گرایی هستیم که نیاز به تغییر شرایط کنونی را احساس کردند و برای تغییر آن قدم برداشتند. آنها اشتباه ها را اصلاح کردند، مسیرها را هموار ساختند و جای قدم های آیندگان را محکم کردند.

اگر می خواهید به عنوان یک رهبر یا مدیر مثبت گرا ایجاد کننده یک فرهنگ سازمانی غنی باشید باید به دو ویژگی «پیگیر بودن» و «صبوری» مسلح شوید و خودتان هم در خط مقدم آن شیوه جدید، حضور داشته باشید.

این موضوع یکی از شیوه های مبارزه است. طبق این اصل، وقتی یک رهبر در خط مقدم، جایی که واقعیت ماجراها در جریان است حضور داشته باشد، کارمندان و نیروهای زیردست او نیز پابه پایش تلاش می کنند. اما اگر آن مدیر از پشت امن ترین خاکریزها به کارمندانش دستور بدهد، هیچ کس او را جدی نمی گیرد. پس اگر می خواهید فرهنگی را پایه گذاری کنید، ابتدا خودتان آن را انجام دهید.

رهبر مثبت گرا و مشخص کردن خطوط پیشروی

در ذهن هر انسانی، مرزهایی برای پیشروی کردن و شکستن ساختارهای قدیمی وجود دارند. به عنوان یک رهبر مثبت گرا شما امکان پذیری را در سازمان خود پایه گذاری می کنید.

اگر زحمت خواندن این گفتار را به خود داده اید یعنی می خواهید شرکتتان در میان بهترین های صنعت خود، حضوری پررنگ داشته باشد. این بدان معنا است که برای شکستن مرزهای گذشته برنامه ریزی کرده اید و می دانید که باید برای رسیدن به آن هدف چگونه گام بردارید. اینجا است که تفاوت میان شما که به شعار «مثبت فکر کن» مسلح شده اید و مدیری معمولی مشخص می شود.

یک رهبر مثبت گرا فقط از کارمندانش «بله» یا «خیر» نمی خواهد. بلکه به آنها اجازه می دهد تا همراه با او به منظره چشم انداز آینده نگاه کنند و خودشان را در آن شریک بدانند.

او به افرادش یک «دلیل قدرتمند» و راهی برای حرکت کردن می دهد. وقتی آنها بدانند که مرزهای پیشروی تا کجا گسترده شده است، شجاعت برداشتن قدم های بزرگ تر را پیدا می کنند.

این سبک نگاه شما است که افرادتان را در کنارتان یا در جبهه روبه رویان قرار می دهد. اگر رویایی در ذهنتان داشته باشید و طعم شیرین رسیدن به آن را به افرادتان هم بچشانید، آنها از جان و دل حتی زمانی که کسی مراقبشان نیست هم برای رسیدن به آن رویا تلاش می کنند.

شرکت هایی که قلب کارمندانشان را نشانه می روند، هدف سازمان را به هدف تک تک افرادشان تبدیل می کنند. شکست دادن چنین شرکت هایی غیرممکن است.

چون تک تک افراد آنها مثل یک مبارز که از باورهایش دفاع می کند، از هدف و چشم انداز شرکت در مقابل عامل های بازدارنده محافظت می کند. آیا افراد شما چنین هستند؟ و از آن مهم تر، آیا می دانید چگونه باید چشم اندازتان را مانند روز اول واضح و روشن نگه دارید؟ برایتان خواهم گفت.

دستور العمل گام به گام حفظ چشم انداز با چنگ و دندانخلاصه کتاب مثبت فکر کن از جان گوردون

البته ماجرا به سختی تیتری که خواندید نیست. در حقیقت، کارهای واقعی و چیزهایی که واقعا کاربرد دارند، سخت نیستند. موفقیت در برنامه های ساده ای که به طور پیوسته و در طول زمان به اجرا گذاشته می شوند نهفته است.

شاید برخی از افرادتان دستورالعمل های سخت را یک یا دو بار انجام دهند اما آنها حاضر نیستند این کار را تا زمان رسیدن شرکت به خط پایان تکرار کنند؛ حتی اگر خودشان هم بخواهند، ذهنشان این اجازه را به آنها نمی دهد. پس باید کار خود را با روش هایی ساده اما کاربردی مانند صحبت کردن آغاز کنید.

چند نفر به طور مستقیم زیر دست شما کار می کنند؟ خب، اولین کار این است که آنها را دور هم جمع کنید، یک دوربین شکاری به آنها بدهید و چشم انداز شرکت را در مقابل دیدگانشان بگذارید.

باید به آنها نشان دهید که برای رسیدن به چه چیزی تلاش می کنند و آن چیز واقعا ارزش این همه تلاش، زمان و هزینه را دارد. اما بعد از این اشاره، خیلی زود ترمز دستی را بکشید و توقف کنید.

حالا باید اجازه بدهید که افرادتان برداشت شخصی خود را از چشم اندازی که به آنها نشان داده اید به دست بیاورند. هر چقدر که این چشم انداز شخصی تر شود، نیروی درونی افرادتان برای شکست غیرممکن ها افزایش پیدا می کند. اینجا همان لحظه ای است که باید شعار «مثبت فکر کن» را به آنها هم انتقال دهید.

حتی می توانید در نقش مربی فرو بروید و بگذارید که آنها برای ایده گرفتن و بهتر حرکت کردن در مسیر این چشم انداز روی کمک شما حساب باز کنند. رمز موفقیت در این کار، انجام پیوسته آن است.

اگر فکر کردید که با سالی یک بار برگزار کردن این جلسه ها شرکتتان به سرعت رشد می کند، سخت در اشتباه هستید. شما باید مدام این چشم انداز را به افرادتان یادآوری کنید.

باید کاری کنید که چشم انداز شرکت مثل مسواک زدن یا شستن دست هایشان به یک دغدغه در ذهن آنها تغییر شکل دهد.

معجون خوش بینی و باور

می خواهید شما را با یک ترکیب دیوانه کننده از موفقیت آشنا کنم؟ برای این کار به مواد زیادی نیاز ندارید. تنها کافی است مقدار زیادی خوش بینی را با باورهای خود ترکیب کرده و روح خود را هر روز با این معجون تغذیه کنید.

اما یادتان باشد، اول باید مقدار زیادی خوش بینی داشته باشید. بدون این ماده اولیه، امکان ندارد بتوانید چنین معجونی را آماده کنید. شاید شما همین الان هم باورهای شگفت انگیزی داشته باشید اما آیا تاکنون از خود پرسیده اید که چرا باورهایم قدرت ایجاد تغییرهای واقعی را ندارند؟

در حقیقت، باور بدون خوش بینی به چیزی خنثی و دکوری تبدیل می شود. چون خوش بینی چیزی است که مسیر اقدام را برای باورهای شما هموار می کند. وقتی نگاهتان به دنیا و همه چیز منفی باشد، خود به خود به مانعی برای رسیدن به موفقیت تبدیل می شوید.

مثلا راه های قانونی افزایش درآمد را به روی خود می بندید چون به آینده کارتان امیدوار نیستید؛ کلیدی ترین سهام خود را در بدترین زمان ممکن می فروشید چون فکر می کنید ماجرا از این هم بدتر می شود یا حتی جلوی خلاقیت و ایجاد راه حل های جدید را می گیرید چون فکر می کنید انجام کارها از روش قدیمی امن تر هستند.

وقتی بدبین باشید، مثل کسی هستید که در یک ساحل زیبا ایستاده است اما دستانش را جلوی چشم هایش گرفته تا مبادا دیدن آب ، حال و هوای یک آبتنی جانانه را در او بیدار کند. به من بگویید آیا با بستن چشمانتان، گوش هایتان هم خودبه خود از کار می افتند؟ آیا صدای امواج را نمی شنوید؟ آیا در مقابل شنیدن بوی ساحل هم می توانید مقاومت کنید؟ بوی دریا همراه با هر نفسی که می کشید درونتان را در اشتیاق اقیانوس غرق می کند.

آیا کسانی که زیر گوش شما موفق می شوند را نمی بینید؟ چرا وقتی می توانید موفق تر شوید به معمولی بودن قناعت می کنید؟ یک رهبر مثبت گرا، یک انسان با تفکر مثبت و یک فرد با قلبی بزرگ است که بزرگ ترین و زیباترین چشم انداز ممکن در این جهان را در وجود خود جای داده است.

به خودتان لطف کنید و برای توانایی های نامحدودتان، حد و حدود تعیین نکنید. شعار «مثبت فکر کن» را بارها به خودتان بگویید.

منفی گرایی را نادیده نگیرید

با وجود آنکه تاکید ما روی مثبت گرایی و تفکر مثبت است اما نمی توانید چشم هایتان را به روی واقعیت نفوذ منفی گرایی در میان افرادتان یا کسانی که با آنها سروکار دارید ببندید. بخش قابل توجهی از رهبری مثبت گرا صرف مبارزه با منفی گرایی می شود.

برای این کار باید میزان انرژی مثبت خود را بسیار زیاد کنید و درب ذهنتان را به روی سخنان منفی و واژگانی که انرژی شما را از وجودتان بیرون می کشند ببندید.

در این گونه موارد باید مثل یک کودک رفتار کنید. وقتی کسی برای بچه ها قلدری می کند، آنها کمی خودشان را جمع می کنند، سپس به دنبال یک بزرگ تر می گردند و او را با آن قلدور که حتی ممکن است کودکی هم قد و بالای خودشان باشد، درمی اندازند.

شما هم در مقابل منفی گرایی باید چنین واکنشی از خودتان نشان دهید. وقتی در مقابل افکار منفی گرا قرار می گیرید، به جای «نه گفتن» و دلیل آوردن فقط به سراغ افکار مثبت بروید و خودتان را در آنها غرق کنید.

راه و رسم برخورد با کارمندان منفی گراخلاصه کتاب مثبت فکر کن از جان گوردون

حالا اگر این منفی گرایی در قالب یکی از افرادتان خودنمایی کند چه کار می کنید؟ چنین افرادی مدام آیه یأس می خوانند، با افکار منفی خود دل دیگران را خالی می کنند و مثل ترمز، جلوی حرکت ماشین تیمی شما را می گیرند. برای این کار دو راه پیش پایتان قرار دارد:

  1. مشکل را با صحبت کردن حل کنید

بسیاری از افرادی که در نقش منفی گرایی فرو می روند، خصومتی با شما یا کارتان ندارند. گاهی حتی خودشان هم نمی دانند که در حال گرفتن انرژی دیگران هستند. بهترین کار این است که ابتدا از درب ملایمت وارد شوید و از آنها بخواهید که رویکرد خود را تغییر دهند. چشم انداز شرکت را دوباره به آنها نشان دهید و قلبشان را از انگیزه موفقیت لبریز کنید. در بسیاری از موارد، این افراد به بهترین بخش تیم شما تبدیل می شوند.

  1. راهتان را از آنها جدا کنید

گروه دوم، کسانی هستند که یا نمی خواهند یا نمی توانند رویکرد دیگری نسبت به شما یا شرکتتان داشته باشند. در نتیجه، راهی به جز جدا کردن مسیرتان از آنها باقی نمی ماند. گاهی این جدا شدن، به نفع هر دو طرف تمام می شود و آنها می توانند در گروه دیگری با یک رویکرد تازه تر فعالیت خود را آغاز کنند.

آیا واقعا به دنبال راه حل می گردید؟

انسان، واقعا موجود شگفت انگیزی است. او می تواند در یک زمان هم کار کند، هم هیچ کاری نکند یا ساعت ها سخن بگوید اما در واقع، هیچ چیز نگوید. گاهی ما به دنبال راه حل ها می گردیم اما واقعا نمی خواهیم زحمت پیدا کردن راه حل را به خودمان بدهیم.

در حقیقت، ما وانمود می کنیم که در حال انجام دادن، صحبت کردن یا در جستجوی یافتن پاسخ هستیم. این کاری است که هیچ رهبر مثبت گرایی با خودش و افرادش انجام نمی دهد.

یک رهبر مثبت گرا، عصایی به نام «اراده» دارد که به هنگام ایجاد مشکلات به آن تکیه می زند. اراده، احساسی است که از اعماق قلبتان بیرون می زند، تک تک سلول های وجودتان را در برمی گیرد و توسط هر کسی که از کنار شما عبور می کند، احساس می شود.

کسانی که وانمود می کنند در حال انجام دادن یک کار هستند اما در واقع، هیچ کاری انجام نمی دهند اراده ای برای انجام آن کار ندارند. چون نه تنها نمی دانند چرا باید آن کار را انجام دهند، بلکه عملی شدنش را هم ممکن نمی بینند. ولی چون مجبور به انجامش هستند، به این شکل سر خودشان و نه دیگران را شیره می مالند. اما با این کار هیچ تغییری، هیچ رشدی و هیچ تحولی در سازمان رخ نمی دهد.

اگر برای انجام کاری که مشغول آن هستید، اراده ای در قلبتان پیدا نمی کنید، به احتمال زیاد شما برای آن کار ساخته نشده اید. لطفا به جای وانمود کردن و عقب نگه داشتن بقیه، از انجام آن مسئولیت انصراف دهید تا کسی که اراده انجام آن کار را دارد دست به کار شود.

در عوض، کاری را پیدا کنید که با تمام وجودتان دوستش داشته باشید. تنها در این صورت می توانید اراده را در قلبتان بیابید و در مقابل هوای طوفانی مسیرتان، مقاومت کنید.

مثبت فکر کن را به شعار تیمتان تبدیل کنید

شاید برخی از مدیران بر این باور باشند که تقسیم کردن محیط کارشان به بخش های مختلفی که هیچ ارتباطی با هم ندارند می تواند از آثار منفی یک گروه بر دیگری جلوگیری کند.

اما نمی توان این کار را رهبری کردن به شمار آورد. یک رهبر می داند که جدا کردن بخش های یک سیستم، راهی برای مدیریت درست آن نیست. چون همه آنها در نهایت باید به دنبال دستیابی به هدف شرکت باشند.

اگر می خواهید فرهنگ مثبت گرایی را در شرکتتان جاری کنید ابتدا باید به افرادتان نشان دهید که می توانند با هم کار کنند. حتی اگر بخش های مختلف شرکت شما در یک ساختمان نیستند، هفته ای یک بار آنها را دور هم جمع کنید، روش ها و برنامه هایی که در طول روزهای گذشته دنبال کرده اند را مورد بررسی قرار دهید و با هم به دنبال راه های بهتر و عملی تر بگردید.

یادتان باشد هر کدام از آنها نقش یکی از اعضای بدن را برای شرکت شما بازی می کنند. اگر هر عضو بدن، ساز خودش را بزند و با اعضای دیگر همکاری نکند، شخص مورد نظر خیلی راحت جانش را از دست می دهد. اگر می خواهید جان شرکتتان را حفظ کنید، باید راهی برای هم صدا و یک دل کردن تمام افرادتان بیابید.

پیام اصلی جان گوردون در کتاب «مثبت فکر کن» چه بود؟خلاصه کتاب مثبت فکر کن از جان گوردون

«جان گوردون» (John Gurdon) در کتاب «مثبت فکر کن» به دنبال ایجاد یک فرهنگ غنی از تفکر مثبت است.

او تلاش می کند با در کنار هم قرار دادن تجربه های خوب و بدی که از سر گذرانده و درس هایی که از اشتباهاتش گرفته راهی هموارتر پیش پای رهبران جوان تر بگذارد.

او به طور مستقیم با رهبران بزرگ و مدیران موفق دنیا ارتباط دارد. به همین دلیل، می داند در صدر اولویت هایی که باعث موفقیت می شوند «مثبت گرایی» قرار گرفته است.

«جان گوردون» معتقد است تنها زمانی می توانیم یک تیم موفق را دور هم جمع کنیم که در ابتدا ویژگی های یک رهبر خوب را در خودمان ایجاد کرده باشیم، چشم اندازی روشن نسبت به هدفمان ترسیم کرده و برنامه ای مشخص برای رسیدن به آن ترتیب داده باشیم.

در این صورت می توانیم افرادمان را پابه پای اهدافمان در مسیر رشد و موفقیت هدایت کنیم.

نظر شما چیست؟

آیا خودتان را یک رهبر مثبت گرا در نظر می گیرید؟ چشم انداز اهدافتان تا چه اندازه روشن و مشخص هستند؟ آیا کاری که انجام می دهید را واقعا دوست دارید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب شفای زندگی
معرفی و خلاصه کتاب شفای زندگی اثر لوئیز ال هی

هر کسی راه و رسمی برای زندگی کردن دارد. قدم هایی را در زندگی اش برمی دارد، تصمیم هایی می گیرد و شکلی به حجم روزگارش می دهد. آیا روش او درست است؟ آیا ما این صلاحیت را داریم که روی سبک زندگی دیگران، برچسب های «درست» و «غلط» را بچسبانیم؟ پاسخ منفی است. نه خودمان و نه دیگران حق چنین کاری را نداریم. اما این بدان معنا نیست که باید چشممان را به روی نصیحت انسان هایی که روزی در مکانی شبیه به ما ایستاده بودند ببندیم. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ «لوئیز ال هی» می رویم و کتاب «شفای زندگی» را ورق می زنیم. با ما همراه باشید.

زندگی چیست؟

شاید بهتر باشد به جای آنکه به چیستی زندگی فکر کنیم به دنبال چگونگی بهتر زیستن بگردیم. چون شاید زندگی، حیات و دلیل نفس کشیدن ما روی این کره خاکی برای همیشه یک راز سر به مهر باقی بماند؛ اما سکان چگونه زیستن، همیشه در دست ما قرار دارد. این ما هستیم که برای ثانیه به ثانیه زندگی خود تصمیم می گیریم و آن را به شکلی که می خواهیم در می آوردیم. اگر این واقعیت را بپذیریم و مسئولیت زندگی مان را قبول کنیم، قدمی بزرگ برای موفقیت مورد نظرمان برخواهیم داشت. در آن صورت، دست هایی پنهان، ما را به سمتی که دوست داریم هدایت می کنند. راه ها باز می شوند و چشم ما دوباره به جمال روشنایی، روشن می شود.

ما در زندگی خود یک کاشف بزرگ هستیم. هر قدمی که برمی داریم را روی نقشه زندگی مان ثبت می کنیم و برای برداشتن قدم های بعدی از آن کمک می گیریم. حتی می توانیم بخشندگی پیشه کرده و نقشه قدم های خود را در اختیار افرادی که تازه در این مسیر قدم برداشته اند بگذاریم تا دست کم، قدم های اشتباه ما را تکرار نکنند.

در چرخه تکرار گیر نکنید

هر لحظه در زندگی، تجربه ای تازه و غیر تکراری است. اما ما انسان ها با خودمان فکر می کنیم که این لحظه، چیزی معمولی و بی ارزش است که میلیون ها یا حتی میلیاردها نمونه دیگر مانند آن وجود دارند.

ما در توهم تکرار زندگی به سر می بریم. در حالی که زندگی، حتی برای یک ثانیه هم تکراری نیست. حضور شما در این لحظه، برای تمام کائنات و جهان هستی تازه است.

اگر انسان ها کمی به این موضوع دقت می کردند، شفای زندگی را در دست می گرفتند و هرگز مجبور نبودند با بیماری های روحی و جسمی دست و پنجه نرم کنند. چون وقتی درک کنیم که این لحظه از زندگی، تازه و غیر تکراری است، درک می کنیم که جمع کردن کینه، خشم، نفرت و اندوهی که در گذشته وجود داشته، کار بیهوده ای خواهد بود. شما باید یک روز با تمام این اندوه، خشم و ناراحتی، خداحافظی کنید و جسمتان را به دست خاک بسپارید. به نظرتان بهتر نیست تا زمانی که زنده هستید این کار را انجام دهید و از نعمت های گسترده پنهان در آن بهره مند شوید؟

کشف رابطه میان افکار و مسئولیت زندگی

در هر کتاب، متن قدیمی یا هر توصیه ای که از بزرگان و انسان های موفق می خوانیم و می شنویم، آمده است که : «شما مسئول زندگی خودتان هستید و باید مسئولیت تمام و کمال آن را بپذیرید.» اما آیا تا به حال به این فکر کرده اید که چرا ما مسئول زندگی خودمان هستیم؟

آن هم در حالی که گاهی شرایط، درست برعکس این را نشان می دهند؟ افراد زیادی در خانواده های بد و بی مسئولیت به دنیا می آیند، عده ای به دست افراد دیگر، آسیب می بینند، دچار بیماری های جسمی و روحی طاقت فرسا و حتی مرگ آور می شوند، فرصت ها از دست افرادی که لایقشان هستند ربوده می شوند و تعداد قابل توجهی از مردم با وجود تلاش های بسیار زیادی که برای موفقیت انجام می دهند، به هیچ جایی نمی رسند.

نکته پنهان در این ماجرا و چیزی که ورق را برمی گرداند، «تفکر» است.

ما تنها کسی هستیم که می توانیم به افکارمان جهت دهیم و این جهت دهی، شکل فیزیکی زندگی ما را می سازد. اگر اندوه، خشم و نفرت را همچون گنجی نایاب در قلب و وجودمان نگه داریم، جسممان بیمار می شود.

اگر مدام به رویدادهای بد فکر کنیم و صحنه اجرا شدن آنها را در ذهنمان به تصویر بکشیم، عجیب ترین و وحشتناک ترین اتفاق ها برایمان رخ می دهند. فرصت ها به دست کسانی که فکرش را هم نمی کردیم از چنگمان بیرون می روند و روز به روز بدبخت تر از قبل می شویم.

ما با تفکرمان تک تک این بلاها را بر سر خودمان آوردیم. بنابراین، مسئولیت تمام آنها نیز فقط با خودمان است. اگر از این وضع راضی نیستیم، می توانیم با تغییر دادن کامل افکارمان، در مسیر شفای زندگی قرار بگیریم و یک ماجرای جدید را شروع کنیم.

تغییر دادن سبک زندگی به نحوی که در آن:

  • ما به دنبال فرصت ها نمی گردیم، بلکه فرصت ها به دنبال ما می گردند.
  • بیمار نمی شویم یا اگر هم بیمار شویم، به سرعت شفا پیدا می کنیم.
  • افراد درست در زمان درست، سر راه ما قرار می گیرند و به شکلی معجزه آسا و باور نکردنی به کمک ما می شتابند.
  • در هر جا که می رویم، برکت، ثروت و سلامتی، جلوتر از ما آنجا حضور دارد.
  • روز به روز خوشبخت تر و شادتر از دیروز می شویم. به اندازه ای که احساس می کنیم، هم اکنون در بهشت هستیم.

خداوند به ما قدرتی بسیار بزرگ و بی نهایت قدرتمند داده است؛ قدرتی که دیده نمی شود اما دیدنی ترین آثار را بر جای می گذارد. این ما هستیم که انتخاب می کنیم قدرت وجودمان در چه جهتی حرکت کند و چه نتیجه هایی را به بار بیاورد.

شما قدرتمند هستید، البته اگر آن را باور کنید. حتی وقتی که هیچ پولی در کیفتان و هیچ اعتباری در حسابتان و هیچ اعتمادی در میان انسان های دیگر ندارید هم بسیار ثروتمند، معتبر و قابل اعتماد هستید. تنها اگر مسئولیت زندگی تان را بپذیرید و از قدرت خود در جهت سازندگی روزهایتان استفاده کنید.

عینکتان را پاک کنید، زندگی جنگ نیستخلاصه کتاب شفای زندگی

بسیاری از مردم با خودشان و زندگی در وضعیت جنگی به سر می برند. جنگ آنها با زندگی، هیچ وقت تمام نمی شود. آنها فکر می کنند که زندگی، حقشان را خورده است و حالا باید تا زمانی که زنده هستند حقشان را از زندگی پس بگیرند. آیا زندگی جنگ است؟ پاسخی که من به آن می دهم این است: «بله و نه!» ما انسان ها با وجود آنکه در یک دوره زمانی، یک بخش از جهان، یک کشور، یک شهر و حتی یک خانه زندگی می کنیم، دنیاهای بسیار متفاوتی از یکدیگر داریم.

این جهان های متفاوت، در اثر طرز نگاه ما به دنیا ایجاد شده اند. اگر با خودمان این طور فکر کنیم که همه چیز و همه کس به دنبال توطئه چینی، نیرنگ، سرزنش و پشت پا زدن به ما هستند در آن صورت، جنگی تمام عیار میان ما و زندگی درمی گیرد. البته بهتر است بگویم، جنگی تمام عیار، میان ما و خودمان درمی گیرد. چون ذات زندگی، زیبا، پر برکت و سرشار از عشق است.

حالا اگر ما در جهان خودمان این طور فکر کنیم که تک تک اجزای کائنات، هر آنچه در زمین و هر چیزی که در آسمان وجود دارد، سرشار از عشق، محبت و شادی است، آنگاه تمام کائنات، تمام ماجراهای بد، انسان های منفی و موقعیت های خطرناک را از ما دور کرده و به جای آن، ماجراهای شگفت انگیز، انسان هایی بزرگ، عمیق و سرشار از عشق را به جاده زندگی مان هدایت می کند.

آیا در این صورت، تلاش های ما رنگ و بوی عشق و محبت را نمی گیرند؟ آیا به دنبال این نخواهیم بود که به دیگران عشق بدهیم و جاهای خالی قلبشان را ترمیم کنیم؟ آیا انسان هایی که از ما عشق و قدردانی را دریافت کرده اند، همان عشق را به شکل های گوناگون به زندگی مان برنمی گردانند؟

برای تجربه یک زندگی عالی و هیجان انگیز، فقط کافی است تغییر را از درون خودمان آغاز کنیم و به شکلی متفاوت به زندگی بنگریم. آن گاه تمام جزئیات زندگی با سرعتی باور نکردنی تغییر شکل پیدا می کنند و به رنگ نگاه ما درمی آیند.

پشت هر درد، یک نیاز، پنهان است

افراد مختلف با مشکلات گوناگونی دست و پنجه نرم می کنند. عده ای از دردهای جسمانی نالان هستند، برخی از مشکلات تمام نشدنی مالی شان به سمت دیوانگی قدم برداشته اند، عده ای فکر می کنند که دیگران آنها را دوست ندارند و برخی از به هم ریختن نقشه های زندگی شان شاکی هستند. تمام این مشکلات، کدهای رمزی هستند که در ورای آنها پیامی پنهان شده است. در حقیقت، یک فکر، آنها را به این روز درآورده و زندگی را به کامشان تلخ کرده است.

برای کشف پیام دردها و پیدا کردن شفای زندگی می توانید از روشی که من برای درمان بیمارانم به کار می گیرم، استفاده کنید. وقتی یک بیمار به ملاقاتم می آید، با صبر و حوصله به تمام صحبت هایش گوش می دهم. سپس به او یک کاغذ و قلم می دهم و از وی می خواهم تمام کارهایی که به نظرش باید انجام دهد را بنویسد.

بعد از این کار، از بیمارم می خواهم که کارهایش را دانه دانه با صدای بلند برایم بخواند. تصور کنید که بیمار من چنین چیزی را روی کاغذ نوشته است: «من باید برای بیشتر پول درآوردن تلاش کنم.» در همین بزنگاه من از او می پرسم: «چرا؟» از این به بعد، تمام چیزهایی که بیمارم در پاسخ به چرای من می دهد، نیاز اصلی او و ریشه مشکلش به شمار می رود.

در این مرحله از بیمارانم می خواهم که یک بار دیگر به کاری که برای خودشان مشخص کرده بودند برگردند و به جای واژه «باید» از «می توانم» استفاده کنند. با این حساب، جمله مثالی که با هم زدیم به این ترتیب تغییر می کند: «من می توانم برای بیشتر پول درآوردن تلاش کنم.»

معجزه و قدرت پنهان در واژه «می توانم» بُعد منفی کار را به شکلی مثبت تغییر می دهد. حالا بیمار من از دیدن کاری که می تواند انجام دهد، دچار ترس نمی شود. حتی این شجاعت را در وجودش بیدار می کند که این کار را امتحان کند.

این موشکافی در یافتن دلیل رنج و درد به ما کمک می کند تا از ترس های پوشالی و نگرانی برای اتفاق هایی که نیفتاده اند و هرگز هم نمی افتند دست برداریم. شاید این موضوع برای شما کمی عجیب باشد اما باورتان نمی شود که ترس های خیالی چه تاثیر منفی و تخریب کننده ای را روی روح و روان انسان باقی می گذارند.

دستی به سر و گوش افکارتان بکشید، شفای زندگی در نزدیکی شما است

برخی از انسان ها تمایل شدیدی دارند که ناتوانی های خودشان را به دیگران نسبت بدهند. آنها مدام به دیگران می گویند:

  • تو نمی توانی!
  • تو نمی دانی!
  • تو مناسب نیستی!
  • فلان ایده خیلی مسخره است. تو هرگز در آن به موفقیت نمی رسی!
  • تو به اندازه کافی زیبا نیستی!
  • در زندگی ات به هیچ جایی نمی رسی!
  • و غیره

آنها با این کار خود، روی توانایی ها و استعدادهای طرف مقابل یک درپوش سنگی می گذارند و با خودشان فکر می کنند که به او لطف کرده اند. قبول دارم که شنیدن این سخنان حتی برای یک بار هم بسیار دردناک است چه برسد به چندین و چند بار. اما اگر آن فرد، ایمان و عشق به خودش و توانایی هایش را کنار نگذارد، به راحتی می تواند بر تمام این سخنان پیروز شود.

حتی برخی از افراد، از این سخنان به عنوان سوختی قدرتمند برای حرکت در مسیر موفقیت خود استفاده می کنند و با نشان دادن عظمت موفقیتشان به طور عملی، نادرست بودن گفته های آنها را اثبات می کنند.

از گذشته خداحافظی کنیدخلاصه کتاب شفای زندگی

گذشته، تلخ یا شیرین، تمام شده است. دیگر هرگز برنمی گردد و نمی تواند که دوباره شما را آزار دهد. این نعمت بزرگی است که زمان گذشته دیگر نمی تواند راهی به آینده ما پیدا کند. اما ما در ذهن خود، مدام این کار را انجام می دهیم. آن مفهومی که مدام انگشتمان را به سمتش نشانه می رویم و از دردها یا سختی هایش شکایت می کنیم، دیگر وجود خارجی ندارد. اما ما به طرز عجیبی نمی خواهیم دست از سرش برداریم و مدام از آن سخن می گوییم.

دلایل نگذشتن از گذشته

  • ما نیاز به محبت داریم. اما می خواهیم با ضعیف نشان دادن یا جلب دلسوزی دیگران به این نیاز درونی برسیم.
  • خودمان را به خاطر تصمیم های اشتباه گذشته مقصر می دانیم و می خواهیم با سرزنش کردن خودمان از حجم عذاب وجدانمان بکاهیم.
  • به اشتباه فکر می کنیم که بازسازی رویدادهای دردناک گذشته به ما کمک می کند تا دیگر آنها را تکرار نکنیم.

شاید بتوان یک دوجین از این علت ها را پشت سر هم ردیف کرد. اما راه چاره آنها فقط یک چیز است: «خداحافظی با گذشته.» شاید بگویید: «اگر قرار باشد گذشته را فراموش کنیم پس تکلیف عبرت گرفتن و تکرار نکردن آن اشتباه ها چه می شود؟» در پاسخ باید بگویم که گذشته را فراموش کنید، اما قبل از آن مطمئن شوید که درس های خود را از او گرفته اید. در این روش، شما مسیری برای ورود شفای زندگی باز می گذارید.

در حقیقت، درس هایی که ما از گذشته خود می گیریم، چه خوب و چه بد، کوچک ترین سهم ما برای تلاش هایی است که کرده ایم. یادتان باشد، بعد از اینکه درس هایتان گرفتید، مطمئن شوید که مراسم خداحافظی تمام و کمالی را برای گذشته تان برگزار کرده اید.

درس هایی که می گیرید، نباید هیچ غباری از تردید، سرزنش، اندوه یا پشیمانی را با خودشان به دوش بکشند. وقتی رشته تمام افکاری که شما را به گذشته زنجیر می کردند قطع کنید، احساس آزادی، تمام وجودتان را در برمی گیرد. پس، به اندوه، خشم یا هر احساس منفی ای اجازه ندهید که در سرزمین ذهنتان اردو بزند. خیلی زود، عذرشان را بخواهید و آنها را از ذهنتان بیرون کنید.

زندگی، معلمتان است. درس هایی که به شما می دهد، ارزشمند هستند. چون مسیر آینده را برایتان هموارتر می کنند. در ذهنتان با خودتان یک قرار شیرین بگذارید و بگویید: «زندگی، همیشه از راه اتفاق های خوب و قشنگ به من درس های بزرگ و به یادماندنی می دهد.»

وقتی این جمله را به عنوان یک قانون در ذهن خود حک کنید، کائنات وارد عمل می شود و از تمام قدرت خود برای عملی کردن این قانون استفاده می کند. زیبا فکر کنید، آنگاه زندگی تان به صحنه یکتای هنرنمایی معجزه ها، ماجراهای شگفت انگیز، عشق و زیبایی تبدیل می شود.

باغچه باورهایتان را بیل بزنید و شفای زندگی را پیدا کنید

ذهن هر انسان، با مجموعه ای از قوانین که به آنها «باور» می گوییم، برنامه ریزی شده است. روزی این باورها یک فکر ساده بودند که مورد توجهمان قرار گرفتند و ما بارها به آنها فکر کردیم؛ آن قدر زیاد که کم کم به بخشی از قوانین ذهنی ما تبدیل شدند و زورشان از بقیه افکار ما بیشتر شد. بسته به این اینکه باورهای ما مثبت یا منفی هستند، ماجراهایی که در زندگی مان رخ می دهند و برخورد ما با آنها در یک قالب مشخص قرار می گیرد.

مثلا اگر باور داشته باشیم که توانایی یا استعداد انجام یک کار را داریم، حتی اگر زمین و زمان به ما بگویند که نمی شود، حتما راهی برای انجامش پیدا می کنیم. چون در ذهن خود به امکان پذیر بودن این موضوع باور داریم و ندایی در ورای ذهنمان مدام می گوید: «تو می تونی! تو می تونی!»

اگر از وضع زندگی خود یا نداهایی که در سرتان می چرخند ناراضی هستید، تنها کاری که باید انجام دهید، جای گذاری باورهای قدیمی با باورهای جدید و بازسازی ذهنتان است.

دوست دارید تغییر کنید؟

به عنوان یک انسان، تغییر کردن یکی از گوهرهای درونمان است. اما عده ای با تمام قدرت در مقابل تغییر کردن مقاومت می کنند. حتی برای این کار خود قانون هایی ساخته اند و علاوه بر خودشان، دیگران را هم به سمت حفظ چیزی که اکنون هستند دعوت می کنند.

مثلا می گویند: «هیچ کس نباید تغییر کند. هر کس باید خودش باشد و نباید تحت تاثیر یک فکر یا شخص قرار بگیرد.»

خوب به من بگویید، اگر کسی که هستیم و واقعیت چیزی که تاکنون از خودمان ساخته ایم آن چیزی نبوده که دلمان می خواسته، باید چه کار کنیم؟ آیا باید خودمان را یک تکه سنگ سخت و سفت تصور کنیم که هرگز راهی برای تغییر نمی یابد؟ اگر دقت کنید، حتی در طبیعت هم نمی توان چیزی را پیدا کرد که از اول تا آخر بی تغییر باقی بماند.

مثلا آب و باد، سنگ ها را تغییر می دهند، گردش زمین به دور خودش و خورشید، فصل ها را یکی پس از دیگری ایجاد می کند و همراه با آن، چهره زمین هم دستخوش تغییر می شود.

وقتی زمین و زمان تغییر می کنند آیا این عاقلانه است که ما هیچ تغییری نکنیم؟ به نظر من، حتی کسانی که با قدرت در برابر تغییر مقاومت می کنند هم به شکلی نامحسوس عوض می شوند. اما نمی خواهند این حقیقت را قبول کنند.

پس اولین گام برای ایجاد باورهای تازه، یافتن شفای زندگی و زدن رنگی جدید به روزگارمان، آگاهی از نیاز به رشد و عوض شدن است. تنها در این صورت است که راهی برای عمیق تر شدن در زندگی مان پیدا خواهیم کرد.

بزرگ ترین طرفدار خودتان باشیدخلاصه کتاب شفای زندگی

چیزی که تمدن کنونی انسان را ساخته است، قدم گذاشتن روی پلکان تجربه نسل های گذشته است. اگر تجربه های انسانی راهی برای نفوذ به نسل بعد پیدا نمی کردند ما هرگز چیزهایی که امروز می دانیم را نمی دانستیم، هرگز آسمان خراش ها به دل آسمان نمی رفتند، به احتمال زیاد نسل بشر در اثر بیماری های گوناگون نابود می شد و هرگز فرصتی برای سفر در فضا پیدا نمی کردیم. هر تجربه، نشانه شجاعت کسی است که برای اولین بار آن کار را انجام داده است. با وجود پیشرفت تمدن، هنوز هم تعداد بیشماری کار وجود دارد که باید خودمان به تنهایی آنها را تجربه کنیم. مثلا:

  • اولین باری که در مقابل جمع از افکار و باورهای خودمان سخن می گوییم.
  • اولین باری که به تنهایی مسافرت می کنیم.
  • اولین باری که پدر یا مادر می شویم.
  • اولین باری که شنا کردن را یاد می گیریم.
  • اولین باری که پشت فرمان خودرو می نشینم.

اگر می خواهید اولین تجربه هایتان را به پُلی برای موفقیت در آن کار تبدیل کنید، باید حسابی خودتان را تحویل بگیرید. ذهن شما همچون کودکی نوپا است که به هنگام انجام کارهای جدید، منتظر شنیدن یک تشویق یا لبخند از سوی بزرگترهایش است تا بداند که کارش برای اولین بار خوب بوده است. وقتی به خودتان می گویید: «آفرین! برای اولین بار عالی بود! گُل کاشتی!» انگیزه و شجاعت انجام دوباره و دوباره آن کار را پیدا می کنید. پس از خودتان غافل نشوید و شفای زندگی را پیدا کنید.

وقتی مشکل تغییر نمی کند، شما نگاهتان را تغییر دهید

گاهی پیش می آید که با وجود تلاش ها ما برای داشتن یک زندگی آرام و عالی، با کسانی روبه رو می شویم که مدام روی اعصابمان قدم رو می روند. هر کاری که برای کنار آمدن با آنها انجام می دهیم به مانع برمی خورد.

آنها مثل یک وصله ناجور هستند که با هیچ موقعیت و آدمی جور درنمی آیند. لحظه ای با خودتان فکر کنید. آیا این نگاه شما نیست که ایراد دارد؟ آیا می توانید با اطمینان بگویید که نگاهتان به این فرد، مثبت و همراه با درک بوده است؟

بسیاری از کسانی که دیگران را اذیت می کنند، در گذشته ای نه چندان دور، انسان هایی ساده بودند که از سوی برخی دیگر آسیب دیده اند. اما در آن زمان، کسی نبوده که به حرف هایشان گوش دهد یا مرهمی روی زخم هایشان بگذارد.

به همین دلیل، آنها به اشتباه فکر کرده اند که این رسم زمانه است و تصمیم گرفتند که درد خود را به دیگران بدهند تا آنها هم سهمی از رنج درونشان داشته باشند. سعی کنید به افراد ناسازگار از دریچه ای متفاوت نگاه کنید.

آنگاه به احتمال زیاد، آن فرد دردمند تنها را پیدا خواهید کرد که با چشم هایی اشک آلود، منتظر کسی است که به کمک او می شتابد.

شما می توانید آن فرد باشید و زندگی تاریک او را با نور قلبتان چراغانی کنید. یادتان باشد، هیچ چیزی در این دنیا اتفاقی نیست. اگر کائنات چنین فردی را در سر راه شما قرار داده است، نباید به سادگی از کنارش بگذرید. چون شاید شما شفای زندگی کسی باشید.

در عوض، باید سعی تان را بر این بگذارید که نقش خود را در این ماجرا به خوبی ایفا کنید. شما هم بخشی از کائنات هستید، پس حتما راه درست برای کمک به این انسان را پیدا خواهید کرد.

از اشتباه کردن نترسید

اشتباه کنید. این تنها راه پیمودن مسیر موفقیت است. کسانی که از شکست خوردن، اشتباه کردن و زمین خوردن می ترسند، هرگز به موقعیت های بالا دست پیدا نمی کنند. در واقع، شکست ترس ندارد. به من بگویید:

  • آیا تا به حال یک آدرس را اشتباه نرفته اید؟
  • آیا تا به حال غلط املایی یا تایپی نداشته اید؟
  • آیا تا به حال به هنگام کار کردن با لپ تاپ یا کامپیوترتان گیج نشده اید؟
  • آیا تا به حال موقع تمرین فوتبال، بسکتبال یا هر ورزشی که به آن علاقه دارید حرکتی را اشتباه انجام نداده اید؟

تمام این موارد هم شکست به شمار می روند. اما آیا این شکست ها باعث شده اند که دیگر به سراغ ورزش نروید؟ چیزی ننویسید؟ به آدرس های جدید نروید؟ یا از وسایل هوشمند استفاده نکنید؟ مشکل بسیاری از مردم این است که مثل یک بزرگسال تمام عیار با خودشان رفتار می کنند. به همین دلیل به خودشان اجازه اشتباه کردن نمی دهند.

در حالی که اگر به هنگام یک تجربه جدید، خودشان را یک کودک یا حتی یک دانشجو تصور کنند، نه تنها از اشتباه کردن نمی ترسند بلکه وجود آن را به چالش می کشند. چون می خواهند از آن چیز تازه سردربیاورند و همه چیز آن را موشکافی کنند.

برای آنها لذت کشف چیزهای تازه بسیار بزرگ تر و قدرتمندتر از ترس اشتباه کردن است. شما هم می توانید چنین دیدگاه جذاب و زنده ای را نسبت به خودتان ایجاد کنید و از برخورد با موقعیت های جدید – البته منظورم امتحان کردن ماجراها و قرار گرفتن در موقعیت های سالم است. ناهنجاری ها در این دسته قرار نمی گیرند. – احساس زنده بودن را دوباره تجربه کنید.

پیام اصلی «لوئیز ال هی» در کتاب «شفای زندگی» چه بود؟خلاصه کتاب شفای زندگی

«لوئیز ال هی» با نوشتن کتاب «شفای زندگی» به دنبال این بود که مردم را از چنگال ترس های بی معنایشان نجات دهد و دری به سوی زندگی شفابخش را به رویشان باز کند. او از تجربه های دوران کاری خود به عنوان یک مشاور برای نوشتن این کتاب بهره برد.

نظر شما چیست؟

آیا کتاب شفای زندگی را خوانده اید؟ اثرگذارترین جمله ای که در آن کتاب خواندید چه بود؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب 33 استراتژی جنگ از رابرت گرین
خلاصه کتاب 33 استراتژی جنگ از رابرت گرین

آشنایی با استراتژی جنگ

جهانی که در آن زندگی می کنیم، سرشار از ماجراهای گوناگون است. این رویدادها گاهی خوب و شیرین هستند و گاهی تلخ و دردناک. تقریبا همه آدم ها داستان های ویژه خودشان را دارند و نمی توان کسی را یافت که سرتاسر زندگی اش فقط در صلح و روشنایی سپری شده باشد. در حقیقت، از نبرد راه گریزی نیست. حتی گاهی برای رسیدن به صلح هم باید جنگید. اما نباید از جنگ به آن معنای محدود که میان ملت ها شکل می گیرد یاد کرد. جنگیدن و جنگجو بودن یعنی تبدیل شدن به یک استراتژیست که فراتر از اکنون را می بیند و برای زندگی ارزش بسیار زیادی قائل است. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب پُربار «33 استراتژی جنگ» می رویم و درس هایی از آن را گلچین می کنیم. با ما همراه باشید.

دشمن عزیز شما

از نظر افرادی که از نبرد بیزار هستند، دشمن یا وجود ندارد یا اگر هم وجود دارد باید از آن فرسنگ ها فاصله گرفت. زیرا این تنها راه پایان دادن به دشمنی ها است. اما به عنوان یک استراتژیست باید یاد بگیرید که نگاه عمیق تری به مفهوم نبرد، صلح، دوست و حتی دشمن داشته باشید. در واقع، وجود دشمن در زندگی تان مزیت هایی هم دارد. مثلا:

  • نبرد با دشمن مثل شرکت در کلاس های عملی است. شما از طریق جنگیدن با افراد یا چیزهایی که دشمنتان به شمار می روند تفاوت بین رفتار مفید و مضر را می آموزید.
  • وجود یک دشمن به شما انگیزه ای برای حرکت کردن و تغییر وضعیت کنونی می دهد. او ناخواسته به شما کمک می کند تا باورهایتان را محکم کرده و در یک جهت مشخص شروع به حرکت کنید.
  • وجود یک دشمن که سعی در نابودی یا پایین کشیدنتان دارد به شما ثابت می کند که مهم و ارزشمند هستید؛ آن قدر بزرگ و دیدنی که عده ای تحمل کار یا زیستن در کنارتان را ندارند. این موضوع به شما نشان می دهد که تاکنون در زندگی خود در جهت درستی گام برداشته اید.
  • دشمن به شما مرزهای حرکت و پیشروی را نشان می دهد. وقتی کسی خارج از مرزهایی که برای خودتان مشخص کرده اید شما را به چالش می کشد، این نیرو را در شما ایجاد می کند تا قدمی فراتر از گذشته خود بردارید و با جابه جا کردن آن مرزهای قدیمی، خودتان را بزرگ تر کنید.
  • دشمن، یک معیار است. چیزی است که خودتان را با آن می سنجید و کردارتان را با آن در ترازو می گذارید. او مانند یک سنگ محک عمل می کند و به شما نشان می دهد که در چه بخش هایی ضعیف و در چه بخش هایی قوی هستید. یک استراتژیست بدون دشمن، فروتنی را از یاد می برد، به خودش مغرور می شود و تا جایی پیش می رود که خودش زمینه شکست خود را فراهم می کند.

شما می دانید، اما موضوع دانستن نیست!خلاصه کتاب 33 استراتژی جنگ از رابرت گرین

همه ما این مصرع معروف را شنیده ایم که می گوید: «توانا بود هر که دانا بود» اما در میدان نبرد، جایی که همه شعارها و دستورالعمل ها چهره واقعی خود را نمایش می دهند، دانستن یک چیز، توانایی انجام آن را در اختیارمان قرار نمی دهد.

بین کسی که دستورالعمل گام به گام کار گذاشتن باتری درون قلب انسان را با تمام جزئیاتش حفظ است و حتی روش برخورد در زمان های بحرانی را می داند و کسی که واقعا دست به تیغ می شود این کار را انجام می دهد، فاصله ای بسیار زیاد وجود دارد.

در بیشتر مواقع، ما تمام دانش مورد نیاز برای رویایی با نبردهای کوچک و بزرگ زندگی مان را در اختیار داریم. آن چیزی که کمبودش ما را به یک فرد شکست خورده تبدیل می کند، نداشتن درکی درست از شرایط کنونی و ناتوانی در هماهنگ شدن با لحظه حال است.

مشکل این است که ما به جای چشم دوختن به صحنه نبرد واقعی، به افکارمان در مورد آن نبرد می اندیشیم و به ماجراهایی که در گذشته اتفاق افتاده است واکنش نشان می دهیم.

گاهی لازم است در مقام استراتژیست زندگی تان، برخی از دستورالعمل ها، توصیه ها و حتی حقیقت ها را نادیده بگیرید. چون این تنها راهی است که می توانید برای لحظه حال و نبردی که اکنون پیش رویتان قرار دارد، تصمیم درستی بگیرید.

غافلگیری خودتان، بهترین استراتژی جنگ است

انسان های زیادی با این بهانه که اکنون آماده نیستند، اهداف خود را پشت گوش می اندازند و هرگز قدمی برای انجامشان برنمی دارند.

حقیقت این است که لحظه کامل آماده بودن هیچ وقت فرا نمی رسد؛ این یک انتظار بیهوده و خیالی خام است.

وقتی بهانه آماده بودن را نادیده می گیرید و از آن عبور می کنید، نه تنها با چهره بسیار قوی تری از خودتان آشنا می شوید بلکه یاد می گیرید که از منابع محدودتان به بهترین شکل ممکن استفاده کنید.

باختن را فراموش کنید، روی پیروزی متمرکز شوید

سیاست «داشتن نقشه دوم» خیانتی به خودتان است. چون با این کار، توجهتان از موضوع اصلی منحرف می شود و با این خیال آسوده که اگر شکست بخورید راه فراری وجود دارد، نهایت تلاش، تمرکز و قدرت خود را به کار نمی گیرید.

به جای امتحان کردن چند هدف، تنها یک هدف بزرگ را که واقعا برایتان مهم و خواستنی است انتخاب کنید و تمام خودتان را برای رسیدن به آن، روی میز بگذارید.

زنده بودن و زندگی کردن، چالشی خطرات، یک شوخی بزرگ و نبردی جانانه است. پس هرگز به باختن فکر نکنید. هر قدم خود را با این فکر که پیروز می شوید بردارید. این رسم درست رسیدن به خواسته ها است.

استراتژی جنگ خود را بر نداشتن استراتژی برپا کنید

ذهن انسان به قلاب ها علاقه زیادی دارد. چون می تواند با پایبند شدن به یک موضوع، زحمت تحلیل موضوع های تازه را از خودش دور کند. این همان جایی است که شما باید وارد شوید. زیرا این قلاب ها در طول زمان به یک تعصب تبدیل می شوند و تا جایی پیش می روند که شما تاب شنیدن نظرهای مخالف نسبت به آن را از دست می دهید.

در نتیجه، کوچک و ضعیف می شوید در حالی که فکر می کنید روز به روز در حال قوی تر شدن هستید. بهترین کار این است که به افکارتان و هر موضوع تازه فقط به چشم رهگذری بنگرید که از کنارتان عبور می کند.

سعی نکنید با دعوت کردن او به خانه تان از آن غریبه مرموز یک دوست گرمابه و گلستان بسازید. این روشی است که به شما اجازه می دهد مثل یک شاخه نازک، نرم و انعطاف پذیر شوید و در مقابل شدید ترین طوفان ها نیز تاب بیاورید. شاخه جوانی که فکرهای تازه همچون عصاره ای در وجودش جریان دارند، هرگز نمی شکند.

چه زمانی باید احتیاط کرد؟خلاصه کتاب 33 استراتژی جنگ از رابرت گرین

احتیاط کردن شمشیری دو لبه است. همان اندازه که استفاده از آن برای پیشگیری از خطرها ضروری است، افتادن در دام آن و تردید داشتن در مورد هر گزینه ای فرصت ها را از چنگمان درمی آورد.

احتیاط نیز مثل تمام چیزهای جهان به یک وزنه نیاز دارد تا تعادل خود را حفظ کند. سنگی که تعادل احتیاط را حفظ می کند، اراده و اعتمادی است که به خودتان و توانایی هایتان دارید.

به خودتان بقبولانید که حتی اگر نتیجه این اعتماد، بروز یک اشتباه باشد باز هم می توانید با قدمی قدرتمندتر، آن را جبران کنید.

آیا بزرگ ترین دشمن خودتان را می شناسید؟

بزرگ ترین دشمن شما نه در میدان کارزار بلکه در وجود خودتان قرار دارد. شما بزرگ ترین، خطرناک ترین و درنده ترین دشمن خودتان هستید.

شما زمان گران بهایتان را از خودتان می دزدید و آن را صرف انجام کارهای بیهوده می کنید، شما فرصت های ناب زندگی تان را به بهانه های پوشالی از دست خودتان درمی آورید، شما تنها فرصت برای رویارویی با عشق واقعی زندگی تان را به خاطر ترس، تردید و ضعیف بودن از دست می دهید، شما دوستان بد را به جای دوستان خوب انتخاب می کنید و به این ترتیب، زندگی تان را به دره نابودی سوق می دهید.

بدتر از همه اینکه شما لحظه حال را رها می کنید و مدام در گذشته و آینده روزگار می گذرانید و تا اندازه ای در این کار زیاده روی می کنید که به بازنده زندگی تان تبدیل می شوید.

برای آنکه استراتژی جنگ را به کار بگیرید و بزرگ ترین دشمن خود را به بهترین دوست خود تبدیل گردانید باید به او یادآوری کنید که نفس کشیدن در این کالبد، ابدی نیست. روزی مرگ، آزادی زیستن را از چنگتان درمی آورد.

سپس او را به سمت اکنون و ارزشمندی لحظه هایی که آنها را بیهوده سپری می کند هدایت کنید. مرگ، بزرگ ترین انگیزه برای زندگی کردن است؛ از قدرت آن برای تجربه یک زندگی عمیق بهره بگیرید.

هرگز حضور حاضر غایب شنیده ای؟

یک استراتژیست، زمانی می تواند قدم های درستی بردارد که ذهنش در زمان حال زندگی کند. داشتن حضور ذهن به او قدرت دیدن حقیقت ماجراها را فراتر از احساس های ضد و نقیض پیرامون آن می دهد. یادتان باشد، همان قدر که داشتن حضور ذهن، خوب است حفظ تعادل در استفاده از آن نیز اهمیت دارد.

گاهی برای دیدن بهترین چهره از موقعیت های کنونی، باید چشم را از لحظه اکنون دور کرد و آینده را هم دید. در ادامه، پنج گام مهم برای تقویت حضور ذهن که پایه ساخت استراتژی جنگ است را برایتان توضیح می دهیم.

گام اول: بیدار شدن

همیشه این آتش نیازها هستند که تنور عملکرد ما را گرم می کنند. وقتی احساس کنیم که به حاضر بودن در لحظه و جمع کردن تمام حواسمان در یک نقطه نیاز داریم، قدرت برداشتن قدم های بعدی و تغییر دادن زندگی مان را به دست خواهیم آورد. پس اول باید احساس کنید که به قدرت حضور ذهن نیاز دارید.

گام دوم: از قدرت نیروهای متضاد استفاده کنید

برخی از انسان ها به صورتی ذاتی این ویژگی را دارند که در شرایط پُر تنش، آرامش خود را حفظ کنند و با در اختیار گرفتن اوضاع، ماجرا را به نفع خود تغییر دهند. اما برای آن دسته از افراد که چنین موهبتی ندارند، مسیر تمرین کردن باز است.

شما باید با توجه به زندگی تان راهی پیدا کنید تا مدام خود را در معرض موقعیت های تنش زا قرار دهید. تفاوت بزرگ این موقعیت ها با مواردی که واقعا در زندگی تان پیش می آیند در این است که شما خودتان آگاهانه آنها را انتخاب می کنید و به این ترتیب، تنش کمتری را از سر می گذرانید.

اما این موضوع به شما کمک می کند تا در شرایط واقعی، عملکرد بسیار بهتری داشته باشید و با حضور ذهن دست به عمل بزنید. در حقیقت، روبه رو شدن با ترس هایتان بهترین استراتژی جنگ است چون شما را آبدیده می کند.

گام سوم: مستقل باشید

تکیه کردن به دیگران، پشت اسم های گوناگونی پنهان می شود؛ گاهی آن را عشق می نامند و گاهی وظیفه. شاید در نگاه اول، تکیه کردن به دیگران باعث شود تا برخی از نیازهای مادی و روحی شما خیلی سریع به پاسخ برسند؛ اما در حقیقت، انسان با وابسته کردن خودش به دیگران، توانایی محافظت کردن از جسم و روحش و ایستادن روی پاهایش را از دست می دهد.

یک مبارز واقعی، مثل یک تک درخت قدرتمند است. او از حضور در کنار درختان دیگر لذت می برد. آنها آب و آفتاب را با هم شریک می شوند. اما در عین حال، این تک درخت، استقلال خودش را حفظ می کند.

درختی که به دیگران تکیه دهد، دیر یا زود با از دست دادن تکیه گاه خود به گزینه ای جذاب برای یک هیزم شکن تبدیل می شود. برای افزایش استقلال خود باید روی تقویت کردن مهارت هایتان کار کنید.

با در پیش گرفتن این تفکر، نه تنها به هنگام قرارگیری در شرایط بحرانی، توانایی دادن پاسخ مناسب را پیدا خواهید کرد بلکه از تحمل درد و رنج بیهوده نیز نجات پیدا می کنید.

گام چهارم: لازم نیست همیشه با جنگیدن برنده شوید

پیرامون همه ما افرادی هستند که فکر می کنند تنها راه درست آن چیزی است که آنها می بینند. چنین افرادی مدام لاف می زنند و مهارت های نداشته شان را در بوق و کرنا می کنند.

حتی گاهی در میان حرف هایشان به سمت شما نیز تیرهای زهرآگینی را نشانه می روند. برخی از مردم، تاب این حجم از حماقت را ندارند و برای مقابله با آنها دست به اقدام می زنند. اما شما به عنوان یک استراتژیست هرگز نباید با آنها بجنگید. چون می دانید که داشتن و دانستن استراتژی جنگ، همیشه به معنای حضور در میدان نبرد نیست.

یادتان باشد، شما نمی توانید همه آدم هایی که در اطرافتان زندگی می کنند را کنترل کرده یا با تمام قدرت با آنها بجنگید. در این صورت، تنها چیزی که زودتر از همه نابود می شود خودتان هستید. به جای جنگیدن از سیاست استفاده کنید.

در قدم اول باید درک کنید که آنها آن قدر اهمیت ندارند که ذهن شما را برهم بریزند. وقتی این واقعیت را بپذیرید، بخش زیادی از خشم و نگرانی شما فروکش می کند. سپس باید یاد بگیرید که آنها را مانند کودکانی که چیز زیادی نمی دانند کنترل کنید.

شاید در ظاهر مجبور شوید که با آنها موافقت کرده و سرتان را به نشانه تایید حرف هایشان تکان دهید. اما پادشاه واقعی شما هستید و آنها فقط عروسک هایی هستند که در دستان شما حرکت می کنند.

لازم نیست هر قدمی که برمی دارید را با جزئیات فراوان به دیگران اطلاع دهید. تنها چیزهایی که خودتان انتخاب می کنید را به دیگران نشان دهید و بگذارید آنها با این تفکر که همه چیز را می دانند و همه آدم ها را کنترل می کنند، خوش باشند. یادتان باشد، یک جنگجوی واقعی شمشیرش را فقط برای حریفان واقعی بیرون می کشد.

گام پنجم: به هنگام هراس و نگرانی به چیزهای ساده فکر کنید

وقتی در شرایط هیجانی قرار می گیرید، گفتن حرف هایی مانند: «آرام باشید» یا «حضور ذهن داشته باشید» بیشتر به لطیفه هایی تلخ شبیه می شوند تا راهکارهایی قابل اجرا. در واقع، رسیدن به این حد از کنترل ذهن به تلاش و تمرین زیادی نیاز دارد.

شما در طول زمان و قدم به قدم یاد می گیرید که ذهن خودتان را کنترل کنید. اما در گام های ابتدایی، بهترین کار این است که وقتی در شرایط هیجانی قرار می گیرید، به سرعت، ذهنتان را به سمت یک موضوع ساده هدایت کنید.

فرقی نمی کند که این موضوع چه چیزی است. فقط باید آن قدر ساده و جذاب باشد که به ذهنتان فرصتی برای تحلیل و درک شرایط بدهد. وقتی ذهن شما روی یک موضوع متمرکز است، نمی تواند در مورد موضوع دیگری نگران باشد. می توانید از این قابلیت ذهن خود برای روبه رو شدن با چهره واقعی مشکلات استفاده کنید.

مهم ترین درس ها از کتاب 33 استراتژی جنگ برای معامله در بازار سهامخلاصه کتاب 33 استراتژی جنگ از رابرت گرین

  • همیشه گنج های پنهان در مرکز دایره پنهان نیستند. در حقیقت، گرایش به مرکزگرایی با سیاست های یک استراتژیست باهوش، همخوانی ندارد.

اگر خوب نگاه کنید، گاهی در حاشیه این دایره می توانید فرصت هایی ناب و گنج هایی کشف نشده را که تنها برای شما کنار گذاشته شده اند کشف کنید.

  • خاطرات، بسیار قدرتمند هستند؛ به ویژه اگر یادگاری هایی از پیروزی های گذشته شما باشند. اما در حقیقت، نبردهایی که در گذشته داشته اید فقط زنجیری به پای نبردهای آینده تان هستند.

هیچ تضمینی وجود ندارد که نبرد آینده مانند گذشته باشد. همه چیز تغییر می کند. پس قبل از هر کار تازه ای، ذهن خود را نیز تازه کنید. تنها در این صورت می توانید چیزهایی که واقعا وجود دارند – نه چیزهایی که فکر می کنید وجود دارند – را ببینید و با توجه به حرکت های حریفتان بازی کنید.

  • گاهی صحنه نبرد دچار هیاهو می شود و آتش آن به ذهن شما نیز زبانه می کشد. بسیاری از مردم در این وضعیت، کنترل ذهنی خود را دست می دهند و تصمیم هایی عجولانه می گیرند. چون در یک آن، خاطرات شکست های گذشته، سختی هایی که بعد از آن تحمل کردند و تمام ناامیدی هایشان بر سرشان آوار می شود و قدرت تحلیل درست را از آنها می گیرد.

در این جور مواقع، باید ذهن خود را به یک منبع آرامش قلاب کنید تا بتوانید حضور ذهن خود را دوباره به دست بیاورید. یادتان باشد، مقاومت در برابر فشارهای هیجانی با تمرین کردن و به چالش کشیدن خودتان ایجاد می شود. پس صبور باشید.

  • تفکر گروهی بیشتر از آنکه برایتان مفید باشد به ضرر شما است. این سبک از تفکر، استقلال فکری و قدرت تحلیل را از شما می رباید. اگر مدام به دنبال تفکر گروه های خاص باشید و از تصمیم های آنها پیروی کنید، به فرد ضعیفی تبدیل می شوید که قدرت گرفتن تصمیم های مهم را ندارد و برای هر حرکتی چشمش را به جهت حرکت دیگران می دوزد.

گاهی در میدان نبرد، شما تنها لشکر خودتان هستید. نباید با چشم دوختن به دیگران که گاهی در نقش دشمنان دوست نما ظاهر می شوند، زندگی تان را تباه کنید.

  • هنگامی که عمق شناخت شما از خودتان افزایش پیدا کند، فرصت های بیشتری برای پیروزی به دست خواهید آورد. نبردهای خود را نه بر اساس شناخت دشمنانتان بلکه بر اساس نقطه های قوت خود و شناخت عمیق محدودیت هایتان برنامه ریزی کنید.

خلاصه ای از آنچه با هم در 33 استراتژی جنگ گفتیم:

  • وجود دشمن در زندگی تان جنبه های مثبتی هم دارد. مثلا دشمنانتان به شما انگیزه حرکت کردن و تغییر وضعیت کنونی را می دهند، آنها با حضورشان به شما ثابت می کنند که ارزشمند و قوی هستید؛ دشمنان شما معیاری برای محک زدن عمق و کیفیت تلاش هایتان به شمار می روند.
  • دانستن همیشه به معنای توانستن نیست؛ بلکه این درک درست از شرایط و هماهنگ شدن با موقعیت فعلی است که به پیروز شدنتان کمک می کند.
  • تاکید زیاد روی یک باور باعث می شود که شما از یک فرد با فکر باز و عمیق به فردی کوته فکر و سطحی نگر تبدیل شوید. به جای تعصب روی باورهایتان آنها را در جیبتان نگه دارید و هرگاه که نیاز داشتید آنها را بسته به شرایط و نبرد پیش رویتان خرج کنید.
  • زمان مناسب برای اقدام کردن هرگز از راه نمی رسد. بهانه تراشی را کنار بگذارید و تا زمانی که هنوز فرصتی برای نفس کشیدن دارید به دنبال اهداف و آرزوهایتان بروید.
  • به باختن فکر نکنید. نقشه دوم نداشته باشید. باید این گونه فکر کنید که یا پیروز می شوید یا در حال یک نبرد بزرگ از دنیا می روید.

کشتی هایتان را در ساحل آتش بزنید تا هرگز به فکر عقب نشینی و فرار نیفتید. در این صورت می توانید با تمام وجودتان برای پیروزی تلاش کنید.

  • احتیاط کردن در برخورد با چیزها یا موقعیت های جدید به شما کمک می کند که آگاه تر قدم بردارید. اما اگر حد تعادل را در احتیاط کردن نگه ندارید ممکن است به وسواس و تردید دچار شوید. در آن صورت، قدرت عمل خود و شجاعت گرفتن تصمیم های سریع را از دست می دهید.
  • شما بزرگ ترین دشمن خودتان هستید و به راحتی، زمان، منابع و فرصت های ارزشمندتان را از بین می برید. برای تبدیل کردن خودتان به یک دوست و یار با وفا به یاد بیاورید که نفس کشیدن ابدی نیست و روزی با مرگ ملاقات خواهید کرد. این تکانه به شما کمک می کند تا عمیق تر و با کیفیت تر زندگی کنید.
  • پنج گام مهم برای تقویت حضور ذهن عبارت اند از: روشن شدن آتش نیاز به حضور ذهن، استفاده کردن از قدرت نیروهای متضاد، مستقل بودن با وجود زندگی در کنار دیگران، خرج کردن سیاست به جای کشیدن شمشیر و فکر کردن به چیزهای ساده به هنگام نگرانی ها است.
  • یک استراتژیست باهوش فقط روی مرکز ماجرا تمرکز ندارد. او به گنج ها و فرصت های نابی که در حاشیه وجود دارند نیز توجه می کند.
  • هیچ کس نمی تواند تضمین کند که نبرد آینده مانند گذشته پیش می رود. بهترین کار این است که قبل از هر اقدام تازه، ذهن خود را از خاطرات پیروزی ها و شکست های گذشته پاک کرده و به ماجراها آن گونه که هستند نه آن گونه که می خواهید باشند، نگاه کنید. در این صورت می توانید تصمیم های درست تری بگیرید.
  • به هنگام قرار گرفتن در بحران ها ذهن خود را به یک منبع آرامش قلاب کنید تا بتوانید از آن بحران بگذرید. بعد از آن، با تمرین و قرار دادن آگاهانه خودتان در موقعیت های پُر تنش، ذهنتان را آماده کنید و قدرت کنترل خودتان را بالاتر ببرید.
  • دنباله روی از نظرات دیگران و چشم دوختن به حاصل تفکر گروهی عده ای خاص، دستان شما را برای اقدام کردن و چشمانتان را به روی حقایق ماجرا می بندد. همیشه در تصمیم گیری استقلال خود را حفظ کنید.

پیام اصلی نویسنده در کتاب 33 استراتژی جنگ چه بود؟خلاصه کتاب 33 استراتژی جنگ از رابرت گرین

«رابرت گرین» (Robert Greene) سعی دارد از تک تک کسانی که زمان خود را صرف خواندن کتاب 33 استراتژی جنگ می کنند، استراتژیست هایی کاردان بسازد.

او علت بخش بزرگی از شکست انسان های هم قرن خود را ناآگاهی از استراتژی های رقبا یا دشمنانشان می داند. گرین با کندوکاو در ماجراهای واقعی تاریخ به دنبال نشانه هایی می گردد تا بهترین راه ها را برای کسانی که می خواهند به جای یک قربانی، جنگجو باشند پیدا کند.

رابرت گرین می گوید: «گاهی باید خود را وادار کنید تا مسیرهای جدید را بپیمایید؛ حتی اگر پرخطر باشند. هر آنچه را در آرامش و امنیت از دست بدهید، بدون تردید در غافل گیری و نوگرایی به دست خواهید آورید.»

نظر شما چیست؟

به عنوان یک معامله گر که در بازار سهام مشغول به کار است و اکنون در مورد استراتژی جنگ چیزهای جالبی می داند بیشتر از چه استراتژی برای خرید و فروش سهم ها استفاده می کنید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب بی حد و مرز از جان سی مکسول
خلاصه کتاب بی حد و مرز اثر جان سی مکسول

هر کدام از ما گنجایش درونی ویژه ای داریم. شاید شما هم این جمله را شنیده باشید که: «من ظرفیتم تکمیله. دیگه نمی کشم!» یا «فلانی ظرفیت انجام این کار رو نداشت؛ برای همین ولش کرد.» این ظرفیت چیست که عده ای آن را دارند و برخی ندارند؟ آیا ظرفیت، چیزی غیرقابل تغییر است؟ یا می توان آن را به شکلی بی حد و مرز افزایش داد؟ در این قسمت از خانه سرمایه، سری به کتاب «بی حد و مرز» از «جان سی مکسول» می زنیم و به دنبال پاسخی مناسب برای این پرسش ها می گردیم. تا انتهای این ماجرا با ما همراه باشید.

ظرف وجودتان چقدر گنجایش دارد؟

ظرفیت وجودی ما ساختنی است. البته بخش قابل توجهی از ساخت آن به زمانی مربوط می شود که ما در دوران کودکی به سر می بردیم. وضعیتی که در روزهای کودکی مان داشتیم، ماهیت ابتدایی ظرفیت وجودی ما را شکل داده اند. مثلا اگر در کودکی با جمله هایی مانند: «تو نمی توانی» یا «سخت تر از آن است که تو از پس آن بربیایی» روبه رو شویم، ظرف وجودمان کوچک و محدود می شود.

بعد از گذر روزها و سال ها وقتی آن قدر بزرگ می شویم که بتوانیم برای خودمان تصمیم بگیریم، بدون آنکه این نداهای دیوارساز را به یاد بیاوریم، به هنگام روبه رو شدن با موقعیت هایی ویژه، احساس درونی مان غوغا به پا می کند و با نهیبی ترسناک، ما را عقب می کشد.

به همین دلیل است که عده ای از ریسک کردن، رفتن به مکان های جدید یا قرار گرفتن در موقعیت های هیجان انگیز، دوری می کنند. در واقع، این ظرفیت درونی شان است که آن ها را از بقیه جدا می کند.

در نقطه مقابل، افرادی که در کودکی خود به جای رشد کردن با این موانع ذهنی، در کنار کسانی بزرگ شدند که به رشد کردن، اعتماد کردن به توانایی ها و بلند شدن بعد از زمین خوردن باور داشتند، در بزرگ سالی به افرادی قوی، با اعتماد به نفس و بی حد و مرز تبدیل می شوند که هیچ مانعی را به رسمیت نمی شناسند.

خوشبختانه ظرف درونی ما از سنگ ساخته نشده است. این بدان معنا است که هر قدر هم ظرفیت درونی ما محدود باشد، باز هم می توانیم آن را افزایش دهیم.

چراغی که آگاهی برای جویندگان پیروزی روشن می کندخلاصه کتاب بی حد و مرز از جان سی مکسول

تمام ماجراهای درونی شما قابل تغییر هستند. در این زمینه هیچ محدودیتی وجود ندارد. چون شما بی حد و مرز هستید. اما تنها زمانی می توانید خودتان را تغییر دهید که پیش از هر چیزی، این نیاز به تغییر را در وجود خودتان احساس کنید. وقتی چشمتان توانایی دیدن دیوارهای نامرئی پیرامونش را پیدا کند، می تواند آنها را از میان بردارد. اما این آگاه شدن چطور رخ می دهد؟

هر یک از ما برای آغاز این تغییر بزرگ درونی به یک تلنگر نیاز داریم. گاهی این تلنگر درونی را یکی از دوستانمان در ما ایجاد می کند، گاهی یک غریبه، جمله ای از یک کتاب، بخشی از یک کلیپ یا حتی یک آهنگ، نوای بیدار باش را در وجودمان به صدا در می آورد. اما نکته ای در این میان وجود دارد که باید به آن توجه کنیم.

درست است که ما برای آگاه شدن از محدودیت هایمان به یک تلنگر بیرونی نیاز داریم. اما نباید از یاد ببریم که آن افراد هم ظرفیت های ویژه خودشان را دارند. در واقع، هر کدام از ما با توجه به ظرفیت های درونی مان به دنیا نگاه می کنیم.

گاهی ناخواسته، محدودیت هایی که در نگاهمان وجود دارد را به تمام مردم جهان نسبت می دهیم. پس حواستان باشد که یک وقت ظرفیت خود را به مقیاس کسی گره نزنید.

نبایدهایی که باید در مورد ظرفیت خودتان بدانید

هر مسیر تازه و ناشناخته، دست اندازهایی دارد. وقتی قبل از حرکت کردن با آنها آشنا باشیم، می توانیم هوشمندانه تر تصمیم بگیریم. در ادامه به چند اشتباه در مورد ظرفیت درونی اشاره می کنیم.

۱- ظرفیت شما در تقدیرتان نوشته نشده است

برخی از افراد با این تصور اشتباه که ظرفیت هایشان حقیقت وجودی شان هستند سعی می کنند با آنها کنار بیایند. مثلا به دلیل ترس از شکست و ضرر کردن، هرگز به سمت سهم های ریسک دار نمی روند. چون به خیال خودشان ظرفیت تحمل خسارت مالی را ندارند.

آنها با این دید، خودشان را از سودهای درخشانی که در پس بعضی از این سهم ها پنهان شده اند، دور می کنند. یادتان باشد، ظرفیت شما چیزی نیست که از ابتدا تا انتهای عمرتان دست نخورده و غیرقابل تغییر باشد.

شما هر زمان که اراده کنید، می توانید با برداشتن گام هایی ساده و پیوسته – که در ادامه این گفتار برایتان خواهیم گفت – دست به تغییرهای بزرگی در ابعاد ظرفیت وجودی خودتان بزنید.

۲- سازگار شدن، همیشه خوب نیست

جهان، هر لحظه در حال تغییر است. سازگاری با شرایط تازه ای که در آن قرار می گیرید به شما کمک می کند تا با تحمل کمترین تنش، زنده بمانید و زندگی کنید. اما نباید کنار آمدن با ظرفیت های محدود خود را سازگار شدن با تغییرات معنا کنید. چون این دو مورد هیچ نقطه اشتراکی با هم ندارند. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنم.

تلاش شما برای همراه شدن با پیشرفت تکنولوژی و استفاده از ابزارهایی که هر روز برای ساده تر شدن زندگی انسان ها اختراع می شوند شیوه ای از سازگار شدن معنا می شود.

اما اینکه شما مرزی ذهنی برای موفقیت یا جلوتر رفتن خود در نظر بگیرید به این معنا است که ظرفیت محدود امروز خود را باور کرده اید. به یاد داشته باشید، تنها چیزی که می تواند چهارچوب ظرفیت شما را تعیین کند، افکار خودتان است. چون چیزی ظرفیتی که در اختیار دارید بی حد و مرز است.

۳- نباید از نقطه های ضعف خود فرار کنید

وقتی قطعه ای در یک سیستم، کار خود را درست انجام نمی دهد تمام آن مجموعه را به زحمت می اندازد. نقطه های ضعف شما هم برای سیستم وجودتان قطعه ای مشکل دار هستند.

اولین قدم برای افزایش ظرفیت درونی این است که با نقطه های ضعف و قوت خود آشنا شوید. هیچ انسانی روی زمین وجود ندارد که نقطه های ضعف نداشته باشد.

حتی موفق ترین انسان ها نیز چندین و چند نقطه ضعف دارند. اما رمز پیروزی آنها بهتر کردن نقطه های قوتشان است نه تمرکز روی قوی تر کردن نقطه های ضعفشان. این نکته مهمی است که درک آن می تواند مسیر زندگی شما را تغییر دهد.

۴- دل به دل دروغ های ذهنتان ندهید

ذهن شما دوست شما نیست. او برنامه ریزی شده تا بهترین، سریع ترین و کارآمدترین راه را برای زنده ماندنتان انتخاب کند. بنابراین گاهی مجبور می شود در مورد توانایی هایتان به شما دروغ بگوید تا از این راه بتواند شما را در جایی که هستید – و از نظر ذهنتان امن به شمار می رود – نگه دارد.

ذهنتان آن قدر دروغ مصلحت آمیز تحویلتان می دهد تا باور کنید که توانایی انجام کار تازه، چالشی هیجان انگیز یا تغییری غیرقابل پیش بینی را ندارید. جالب اینجا است که وقتی هر کدام از ما به نقطه انتهایی محدودیت خودمان می رسیم، تازه در آستانه به کار گرفتن ۵۰ درصد از توانایی هایمان قرار گرفته ایم.

پس یک قدم بیشتر برداشتن، یک دقیقه بیشتر تحمل کردن و یک کار را بیشتر انجام دادن فرسنگ ها با ظرفیت طبیعی بی حد و مرز شما فاصله دارد.

با انواع دیوارهای سنگی ظرفیت خود آشنا شویدخلاصه کتاب بی حد و مرز از جان سی مکسول

ظرفیت وجودی بی حد و مرز ما با سه دیوار مختلف محدود شده است:

1. دیواری که از کودکی پیرامون ما کشیده می شود

این قسمت از ظرفیت که در دوران کودکی ما شکل می گیرد در دو حالت ساده خلاصه می شود؛ در حالت اول، پدر و مادر و اطرافیانمان انسان هایی بلند پرواز و فوق العاده هستند که در ذهن ما راه می سازند نه دیوار. در حالت دوم، پیرامون ما را افرادی گرفته اند که محدودیت های خودشان را به ما تحمیل کردند. همان طور که کمی قبل با هم گفتیم، نتیجه این بخش هر چه که باشد می تواند تغییر کند.

2. دیواری که جامعه آن را پایه ریزی می کند

جامعه، مجموعه ای از انسان ها است که با طرز تفکرهای متفاوتشان در کنار هم زندگی می کنند. ذهن برخی از این افراد، سرشار از «نمی شود» و «غیر ممکن» است. مشکل از اینجا آغاز می شود که این افراد، محدودیت های خودشان را به عنوان یک اصل به خورد دیگران می دهند.

کسانی که خودشان را باور نداشته باشند به راحتی تسلیم این محدودیت های دروغین می شوند. اما کسانی که قوی هستند، خودشان را باور دارند و روی پاهای خودشان ایستاده اند به این محدودیت ها ذره ای اهمیت نمی دهند و راه خودشان را می روند. صمیمانه آرزو می کنیم شما جزو گروه دوم باشید.

3. دیواری که با دستان مبارک خودمان بالا می رود

این دیوار که ترکیبی از چند دیوار دیگر است با آجرهایی از جنس ترس هایمان بالا می رود. ما خودمان و توانایی هایمان را دست کم می گیریم و به همین علت، بیشتر از آنکه به دیگران «نه» بگوییم به خودمان و آرزوهایمان پاسخ منفی می دهیم. در حقیقت، ما اصلا به خودمان امیدوار نیستیم.

شاید بپرسید: «چگونه می توان این دیوارهای درونی را از میان برد؟»

روش برداشتن این دیوارها بسیار ساده است. باید به دنبال کسانی بگردید که محدودیت هایی شبیه شما داشته اند اما توانستند آنها را کنار بزنند و به خواسته های خود برسند. وقتی این نمونه ها را یکی پس از دیگری به ذهنتان نشان می دهید، دیوارهای سنگی درون آن سست می شوند و با یک فکر تازه از سوی شما فرو می ریزند؛ این فکر که: «من هم می توانم…»

مدیریت زمان یک بیراهه است، انرژی را مدیریت کنید!

بیشتر کسانی که دغدغه افزایش بهره وری را در سر دارند، با موضوع «مدیریت زمان» درگیر هستند. آنها راه های مختلفی را امتحان می کنند و از استراتژی های گوناگونی برای مدیریت اندوخته زمانی خود بهره می گیرند. اما بیشتر راهکارهای مدیریت زمان، آن طور که از آنها انتظار می رود جواب نمی دهند.

چون موضوع اصلی، نه زمان بلکه انرژی است. درست است که ما هر روز ۲۴ ساعت زمان در اختیار داریم اما انرژی ما در روزهای مختلف یکسان نیست.
در واقع، کاری که ما با مدیریت زمان انجام می دهیم، از بین بردن انرژی مفیدی است که می توانست با برنامه ریزی درست، صرف انجام کارهای دیگر شود.

شما می توانید انرژی خود را با یک رژیم درست غذایی و فکری، همیشه در اندازه بالایی نگه دارید. رژیم غذایی به خوردن مواد طبیعی و رساندن ویتامین ها به بدنتان برمی گردد. گذشته از این، نباید سهم ورزش کردن در افزایش انرژی را نادیده بگیرید. اما رژیم فکری به شارژ روزانه انگیزه های شما باز می گردد.

شما باید روز خود را با آهنگ ها، جمله ها یا کلیپ هایی انگیزشی آغاز کنید؛ حتی بهتر از آن، می توانید چند دقیقه کوتاه زمان بگذارید و لحظه شیرین رسیدن به اهدافتان را در ذهن خود به تصویر بکشید. این کار به شما کمک می کند تا با شارژ انگیزه های خود روزتان را با انرژی زیادی شروع کنید.

بدون تردید نمی توان «زمان بندی کارها» را از زندگی روزانه حذف کرد. اما با مدیریت انرژی می توان کارهای زیادی را در زمانی اندک به سرانجام رساند.

ظرفیت عاطفی چیست و چگونه می توان آن را افزایش داد؟

خلاصه کتاب بی حد و مرز از جان سی مکسول

اولین واکنش شما در برخورد با مشکلاتی که سر از زندگی تان درمی آورند چیست؟ اگر مشکل شما چیزی نباشد که به این راحتی ها یا در زمان کوتاهی برطرف شود چه کار می کنید؟ شیوه واکنش شما در برابر این مشکلات، نشان دهنده ظرفیت عاطفی شما است.

اگر در برابر این مشکلات خورد شوید، خودتان را ببازید و دست به رفتارهایی بزنید که بعدا از آنها پشیمان شوید، یعنی ظرفیت عاطفی شما محدود است. اما اگر بر خودتان مسلط شوید و به دنبال راه چاره ای بگردید، از نظر عاطفی، قوی به شمار می روید.

با این وجود می توان با انجام چند تمرین، ظرفیت عاطفی را در طول زندگی افزایش داد. بیایید نگاهی به این راهکارها بیندازیم:

خودتان را یک قربانی در نظر نگیرید

برخی از افراد به هنگام بروز مشکلات ناخواسته، رفتارهای عاطفی خاصی را از خودشان نشان می دهند. مثلا مانند یک زغال داغ، برافروخته می شوند و به خودشان و دیگران آسیب می رسانند. وقتی هم که آتش این خشم هیجانی خاموش می شود در پاسخ به اعتراض دیگران شانه هایشان را بالا می اندازند و می گویند:

«اخلاق من این طور است، دست خودم نیست و کاری برای تغییر آن نمی توانم بکنم.»

در واقع آنها با این روش، مسئولیت را از گردن خودشان باز کرده و دیگران را وادار به تحمل این وضعیت می کنند.

اگر شما هم درگیر این مشکل هستید می توانید به شیوه معکوس عمل کنید و خودتان را از این وضعیت نجات دهید. به این ترتیب که رفتارتان را از احساس خود جدا کرده و روی تغییر آن تاکید کنید.

به زبان ساده، باید مدتی نقش بازی کنید. مثلا وقتی در یک موقعیت احساسی قرار می گیرید، با وجود آنکه آتشفشان درونتان سرشار از قلیان است، ادای انسان های آرام و منطقی را دربیاورید. شاید این موضوع به نظرتان خنده دار باشد اما این رفتار، یک اصل واقعی در دنیای شیرین روان شناسی است.

بر اساس این اصل، رفتار باعث ایجاد احساس می شود. البته بیشتر ما برعکس این موضوع را باور داریم. مثلا با خودمان فکر می کنیم برای خوشحال بودن باید دلیلی برای خوشحالی وجود داشته باشد؛ وگرنه ما که سرخوش نیستیم!

اما آدم های واقعا خوشحال، قبل از آنکه احساس خوشحالی کنند لبخند می زنند، قبل از آنکه واقعا آرام باشند، نفس عمیق می کشند و قبل از اینکه معیارهای خوشبختی را به چشم ببینند خود را فرد خوشبختی می پندارند.

اتفاقی که می افتد این است که این افراد واقعا به انسان هایی خوشحال، آرام و خوشبخت تبدیل می شوند. در نتیجه، نباید منتظر این باشید که کسی راهش را کج کند و شما را از وضعیت کنونی تان نجات دهد. شما ظرفیتی بی حد و مرز دارید. پس خودتان دست به کار شوید. این تنها راه چاره واقعی است.

برای خودتان روضه نخوانید

شاید شما هم کسانی را دیده باشید که وقتی مشکلی برایشان پیش می آید، ناراحتی مشکل کنونی خود را با مشکلی که در گذشته داشتند روی هم می گذارند و ساعت ها با سخنان سوزناک از خودشان و بخت برگشتگانی که در اطرافشان هستند پذیرایی می کنند.

این کار چیزی جز عذاب دادن خودتان و بقیه نیست. سوزناک کردن ماجرایی که در آن گیر افتاده اید چیزی از حجم آن کم نمی کند؛ حتی شاید با این رفتار شما ابعاد مشکلتان به شکلی غیرمنطقی افزایش پیدا کند.

اگر می خواهید ظرفیت عاطفی خودتان را کنترل کنید باید یاد بگیرید که همه ماجراها نیاز به واکنش شما ندارند. لازم نیست سینه خود را در برابر تمام تیرهایی که به سمتتان پرتاب می شوند ستبر کنید.

گاهی باید آن تیرها را با دستانتان بگیرید، کمی وراندازشان کنید و آن ها را به زمین بیندازید. گاهی هم تنها کاری که باید انجام دهید جا خالی دادن است. پس بیهوده غصه خوردن را کنار بگذارید.

همرنگ جماعت نشوید

همه ما انسان هستیم و دوست داریم در گروه های مختلف پذیرفته شویم. گاهی این گروه، تیم ورزشی مدرسه و دانشگاه است و گاهی گروهی از همکارانمان را تشکیل می دهد؛ گاهی هم گروهمان به اندازه ما و کسی که دوستش داریم کوچک می شود.

در میان این اشتیاق به پذیرفته شدن و گرفتن نمره قبولی از دیگران، یک مسیر انحرافی وجود دارد. اگر می خواهید از نظر عاطفی قوی بمانید باید از آن پرهیز کنید. این مسیر انحرافی، فراموش کردن خود واقعی تان و تبدیل شدن به کسی است که دیگران دوست دارند.

در انتهای این مسیر، شما ضعیف، غمگین و آسیب پذیر می شوید و چیزی از خود واقعی تان باقی نمی ماند؛ در عوض به یک عروسک نخی تبدیل می شوید که هر کس، سر یکی از نخ هایش را گرفته و آن را به سویی می کشد.

درست است که ما در طول ارتباط با دیگران از آنها تاثیر می پذیریم؛ اما این ماجرا باید دو طرفه یا چند طرفه باشد. این بدان معنی است که اگر در شخصیت شما رنگی از دیگران می نشیند، در دیگران هم چنین اثری مشاهده شود. این یک رابطه درست و سالم است.

به سنگ های کف رودخانه فکر کنید؛ همه آن سنگ ها در اثر برخوردی که با هم دارند آن قدر ساییده می شوند تا همگی به شکلی صاف و صیقلی تبدیل شوند. اگر قرار باشد در یک گروه فقط شما ساییده شوید، بهتر است که هر چه زودتر گارد خود را بالا بگیرید و از کسی که هستید محافظت کنید.

خودتان را به یاد بیاورید؛ کسی که هستید، چیزهایی که دوست دارید، مسئولیت هایی که آنها را برعهده گرفته اید. به یاد داشتن نقش هایی که دارید، مثلا یک فرزند، یک رئیس یا حتی یک دوست به شما کمک می کند تا بتوانید از مرزهای احساسی میان خود و دیگران به درستی محافظت کنید.

ظرف بزرگ تری برای تفکر خود برداریدخلاصه کتاب بی حد و مرز از جان سی مکسول

این زور بازو، لوله کلفت تانک ها یا صداهای بلندتر از آستانه شنوایی نیستند که بر انسان ها و خواسته هایشان تاثیر می گذارند. اگر خوب نگاه کنیم می فهمیم که این جهان و حتی فراتر از آن، تمام کائنات بر اساس نیروی فکر و فرکانس های آن در گردش هستند.

پس گسترش ظرفیت فکری، راهی برای رسیدن به زندگی آرزوهایمان و بهره برداری گسترده تر از ظرفیت بی حد و مرز درونی مان است. در ادامه این گفتار، چند راهکار را برای گسترش این ظرفیت به شما پیشنهاد می دهیم:

جبهه نگیرید، زندگی میدان جنگ نیست

شما تنها موجود زنده این جهان نیستید. این بدان معنی است که افراد بسیار زیادی با فکرهای بسیار متفاوتی در کنار شما روی این کره خاکی زندگی می کنند.

اگر همیشه ساز خود را بزنید، افکار خودتان را درست و شایسته و افکار دیگران را ناپسند و اشتباه بدانید نه تنها هیچ گاه دروازه رشد فکری را پیدا نخواهید کرد بلکه در آتش باوری که اکنون به تعصب تبدیل شده است محدود خواهید شد.

فکرهای متفاوت را بشنوید، سعی کنید از نگاه دیگران به ماجراها بنگرید، ردای قضاوت را کنار بگذارید و به دیگران حق بدهید که مثل شما فکر یا زندگی نکنند. این بزرگ ترین قدمی است که می تواند نه تنها ظرفیت فکری بلکه زندگی تان را متحول کند.

از خودتان سوال کنید

بیشتر ما برای پیدا کردن پاسخ پرسش هایمان به دیگران مراجعه می کنیم. اما نزدیک ترین فردی که در کنارمان وجود دارد را به رسمیت نمی شناسیم. پرسیدن سوال از خودمان و شنیدن پاسخی که از درونمان بلند می شود، تجربه ای شگفت انگیز است.

هر چقدر که این پرسش های درونی بیشتر شوند، عمق دریچه ذهنتان هم بیشتر می شود. به خودتان اعتماد کنید و سوال هایتان را از خودتان بپرسید. سپس پاسخ هایتان را تحلیل کرده و آنها را به بوته آزمایش بکشانید.

این کار مانند این است که بخواهید با بیل و کلنگ مسیری از دریچه کوچک ذهنتان به سمت اقیانوس باز کنید. شاید در ابتدا برایتان عجیب باشد، اما بعد از مدتی کوتاه، اولین کاری که انجام می دهید پرسیدن سوال از خودتان است.

پیام اصلی جان سی. مکسول در کتاب «بی حد و مرز» چه بود؟

خلاصه کتاب بی حد و مرز از جان سی مکسول

«جان سی. مکسول» (John C. Maxwell) در کتاب «بی حد و مرز» به دنبال راهکارهایی بود تا بتواند ظرفیت های نهفته درونی خوانندگانش را گسترش دهد. او باور دارد که افزایش این ظرفیت های درونی می تواند زندگی افراد را به سمت موفقیت های بزرگ هدایت کند.

به قول «جان سی. مکسول»: «تا زمانی که نفس می کشید، می توانید راه هایی برای رشد کردن پیدا کنید. لازم نیست زندگی تان را در حصار محدودیت ها ببینید.»

خلاصه ای از آنچه با هم گفتیم:

  • ظرفیت وجودی ما مرزهایی هستند که میزان تحمل یا آستانه رشد ما را مشخص می کنند.
  • گنجایش ظرفیت های درونی هر فرد با دیگری متفاوت است ولی اگر از اندازه شان بپرسید، آنها بی حد و مرز هستند.
  • چیزی که باعث می شود تا ما نسبت به افزایش این ظرفیت ها دست به عمل بزنیم، آگاه شدن نسبت به ابعاد واقعی این ظرفیت ها است.
  • ظرفیت های وجود ی تان شما را تعریف نمی کنند. اگر از آنها راضی نیستید می توانید تغییرشان دهید.
  • تنها چیزی که می تواند ظرفیت های درونی شما را محدود کند، افکاری است که نسبت به خودتان دارید.
  • تمرکز روی قوی تر کردن نقطه های قوت، رمز پیروزی و پیشرفت سریع است.
  • نباید گنجایش توانایی های درونی تان را با ابعادی که در ذهنتان تعریف می کنید بسنجید. گاهی ذهنتان به شما دروغ می گوید تا در جای امنی که برایتان ساخته است باقی بمانید.
  • ظرفیت های وجودی هر فرد با سه چیز محدود شده است: ۱) برچسب ها و باورهای دوران کودکی ۲) باورهای جامعه و ۳) باورهای اشتباه و محدود خودمان.
  • مدیریت کردن زمان، شما را فرسوده می کند و چراغ انگیزه تان را به خاموشی سوق می دهد. به جای زمان، انرژی خود را مدیریت کنید.
  • ظرفیت عاطفی به آستانه تحمل و شیوه واکنش هر فرد نسبت به مشکلات بازمی گردد. کسانی که از نظر عاطفی قوی هستند ظرفیت بالاتری در این بخش دارند.
  • تفکر قربانی بودن در یک ماجرا کمکی به حل موضوع نمی کند. باید خودتان را از این افکار دور کرده و حتی اگر مجبور شدید، رفتار دیگری را مانند نقش یک فیلم بازی کنید. کم کم احساس درست از رفتارتان به شما منتقل می شود.
  • مته به خشخاش گذاشتن و بزرگ نمایی کردن مشکلات، فقط موضوع را پیچیده تر می کند. باید یاد بگیرید که مشکلات را با توجه به چیزی که هستند نه چیزی که می توانند باشند مورد بررسی قرار دهید.
    پرسیدن سوال از خودتان به شما کمک می کند تا ظرفیت تفکر خود را به شکل قابل توجهی افزایش دهید.

نظر شما چیست؟

آیا به محدودیت های خود فکر کرده اید؟ فکر می کنید چند درصد از محدودیت های زندگی تان واقعی و چند درصد آنها ساخته و پرداخته ذهنتان باشند؟ آیا برنامه ای برای تبدیل شدن به یک فرد بی حد و مرز دارید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب راز
معرفی و خلاصه کتاب راز اثر راندا برن

قدرت راز

جهان، شگفت انگیز و پر از سوال است. از میان تمام این پرسش ها، «انسان» بزرگ ترین و عجیب ترین پرسشی است که در کل هستی وجود دارد. هر چقدر که بیشتر در اعماق وجودمان کندوکاو می کنیم، بیشتر به این موضوع پی می بریم که ما هیچ شناخت و درک عمیقی از خودمان و قدرتی که در ما به امانت گذاشته شده است نداریم. روزهایمان را در سرگردانی و شب هایمان را با اندوه سپری می کنیم و کورمال کورمال در تاریکی مشکلاتمان به دنبال کلیدی می گردیم که در درونمان قرار دارد. ما بزرگ ترین پرسش و در عین حال، کامل ترین پاسخ هستیم. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «راز» از «راندا برن» می رویم و سری به شگفتی وجودمان می زنیم. با ما همراه باشید.

باب راس

راز انجام دادن هر چیزی این است که باور داشته باشید می توانید آن را انجام دهید. هر چیزی، تا زمانی که باور داشته باشید.

عظمتی به نام انسان

انسان، موجود شگفت انگیزی است. سیستم جسم و روح او به شکلی باور نکردنی عالی و فراتر از تصور است. شاید بشر توانسته باشد به کره ماه یا مریخ سفر کند و با ناشناخته ها آشنا شود، اما هنوز هم نمی تواند عظمت وجود خودش را درک کند. ما می توانیم از طریق ذهن خود با کائنات ارتباط قرار کنیم. این بدان معنی است که هیچ نامحدود و غیرممکنی در زندگی مان معنا ندارد.

جالب اینجا است که کائنات بر انسان حکمفرمایی نمی کند، بلکه این انسان است که بدون استفاده از حتی یک واژه و تنها از طریق افکارش می تواند به کائنات دستور دهد. انسان، اشرف مخلوقات است چون ذهنی دارد که می تواند با کمک آن، گذشته، حال و آینده خود را به شکلی که دوست دارد تغییر دهد.

تمام افراد ثروتمند، مدت ها قبل از اینکه ثروت خود را به صورت فیزیکی دریافت کنند، مالکیت آن را در ذهنشان به دست آوردند. به زبان ساده، اولین قدم آنها برای ثروتمند شدن، تحول پایه و اساس افکارشان بوده است. نمی توانید در ذهن هیچ انسان ثروتمندی افکاری که بوی فقر و نیستی می دهند را پیدا می کنید. چون آنها با تلاش فراوان، تمام فکرهای منفی، نابود کننده، مایوس کننده و افکاری که ریشه در فقر دارند را از ذهن خود پاک کرده اند و به جای آنها افکار قدرتمندی که به طور مستقیم به ثروت و بی نیازی اشاره می کنند را پرورش داد ه اند.

آنها با این کار، قانون جاذبه را در زندگی خود شخصی سازی کردند و مسیر رسیدن به ثروت را هموار ساختند. نباید این طور فکر کنید که قانون جاذبه و راز، فقط به ثروت محدود می شود. شما می توانید از این قانون برای به دست آوردن هر چیزی در زندگی تان استفاده کنید؛ سلامتی، شادی، خوشبختی، عشق، مهارت، هر چیزی، هر چه که بخواهید را می توانید با این قانون به دست بیاورید. اما قبل از آن، ابتدا باید افکارتان را تغییر دهید.

شما مسئول زندگی خودتان هستید

افراد بیشماری روی کره زمین زندگی می کنند که هنوز نمی توانند با جمله: «شما مسئول زندگی تان هستید.» کنار بیایند. وقتی به آنها می گوییم: «چیزی که هستید، نتیجه مستقیم افکار و آفرینش خودتان است.» بسیار ناراحت می شوند. چون با خودشان می گویند: «نه، فلان آدم زندگی من را به این جهنم تبدیل کرد یا پدر و مادرم من را این گونه بار آوردند یا این تقصیر من نبود که شریکم کلاه بردار از آب درآمد یا حتی من هرگز نمی خواستم که به این بیماری دچار شوم! چطور ممکن است من این کار را با خودم بکنم؟»

بله. قبول کردنش خیلی سخت است. اما این ما هستیم که با افکارمان، راه ورود آن افراد، شکل رفتار والدینمان با خودمان یا حتی دچار شدن به بیماری ها را به زندگی مان باز کرده ایم. ما نمی خواهیم مسئولیت افکارمان را بر عهده بگیریم و دقیقا به همین دلیل است که زندگی مان همیشه در همان وضعیت نابه سامان باقی می ماند. اگر می خواهیم زندگی مان تغییر کند و تمام این مشکلات دست از سرمان بردارند ابتدا باید بپذیریم که مسئولیت 100 درصد زندگی مان با خودمان است. تنها در این صورت است که به کلید دروازه تغییر دسترسی پیدا می کنیم.

اگر در مقابل پذیرفتن این مسئولیت مقاومت کنیم، هیچ راهی برای تغییر زندگی مان باز نمی شود. چون این فرصت را به دیگران می دهیم تا به راحتی کنترل هست و نیست ما را در دست بگیرند. در این وضعیت، هر گونه تغییر، تنها یک رویای زیبا است که قرار نیست هرگز به واقعیت تبدیل شود. پذیرفتن مسئولیت زندگی و افکارمان تنها راه برای خارج شدن از جریان نیروهای منفی و ماجراهای ناخوشایندی است که در اثر افکار و احساساتی از همان دست، همچون سیل به زندگی مان راه پیدا کرده اند.

به چه چیزی فکر می کنید؟

خلاصه کتاب راز

بر اساس قانون جاذبه و راز، افکار غالب ما یعنی همان چیزهایی که مرتب و همیشه به آنها فکر می کنیم، در قالب یک ماجرا، شخص یا یک جسم به زندگی ما راه پیدا می کنند. حالا سوال اینجا است که شما واقعا به چه چیزی فکر می کنید؟ بسیاری از مردم در مورد افکارشان دچار نوعی سوءتفاهم هستند. تصور آنها از خودشان، فردی است که همیشه به چیزهای خوب فکر می کند.

اما نتیجه عملی شدن افکارشان روی زندگی آنها بسیار فلاکت بار است. مشکلات از سر و کول زندگی آنها بالا می روند و لحظه ای به آنها امان نفس کشیدن نمی دهند. مشکل این است که آنها دوست دارند مثبت فکر کنند، اما هرگز در عمل به سمت افکار مثبت حرکت نمی کنند. نگرش آنها به دنیا و زندگی شان به شکل عجیبی منفی و سرشار از پوچی است.

در واقع، پیامی که آنها به کائنات می فرستند این است: «من از بدبختی، بدهکاری و بیماری خوشم می آید. لطفا مقدار بی نهایتی از این موارد را برایم ارسال کنید.» هرگز نباید فکر کنید که جهان هستی مثل انسان ها دارای ویژگی خساست است. کائنات، بی نهایت می بخشد و بسیار هم دقیق است. چون همان چیزی که دوست دارید را برایتان می فرستند و از هر راهی برای ارسال هر چه بیشتر خواسته شما استفاده می کند.

از طرفی، نباید خوب یا بد بودن زندگی تان را بر گردن جهان هستی بیندازید. خداوند بزرگ، شما را به عنوان انسان خلق کرده و تمام کائنات را در اختیارتان گذاشته است. شما فرمانده و کائنات فرمان بردار است. اگر زیر دست شما کاری را بر خلاف میلتان انجام می دهد، تقصیر از شما است که فرمان اشتباهی را به او داده اید!

اگر هنوز هم نمی دانید که افکار غالب واقعی تان در چه موضوعی و در چه حال و هوایی هستند، چند روز خودتان را زیر نظر بگیرید و با یک قلم و کاغذ، تک تک فکرهایی که از سرتان می گذرند را یادداشت کنید. با بررسی این افکار نوشته شده، می توانید از چم و خم افکار خود سر دربیاورید. یادتان باشد، تا زمانی که زنده هستید، می توانید زندگی تان را بسازید. پس هر چه زودتر افکارتان را موشکافی کنید و برای تغییر بزرگ و عملی ساختن راز، آماده شوید.

مراقب باشید که نیرویتان را کجا خرج می کنید

در حالت معمولی، ما در مورد چیزهایی که نمی خواهیم اطلاعات فراوانی داریم. مثلا می دانیم که نمی خواهیم:

  • فقیر باشیم
  • بیمار شویم
  • تنها شویم
  • ثروت خود را از دست بدهیم
  • آرامش زندگی مان نابود شود
  • از کارمان اخراج شویم
  • عشق خود را از دست بدهیم 

مشکل، دقیقا از همین جا آغاز می شود. چون ما به جای فکر کردن در مورد چیزهایی که می خواهیم، زمان و انرژی خود را روی فکر کردن در مورد چیزهایی که اصلا نمی خواهیم صرف می کنیم و پیوسته چنین فرکانس هایی را از طریق افکار خود به جهان هستی می فرستیم. کائنات هم دقیقا همین چیزهایی که نمی خواهیم را برایمان می فرستد.

اگر می خواهید زند گی تان تغییر کند، دست از فکر کردن به ترس هایتان بردارید و قدرت بی نهایت خود را برای خواستن چیزهایی که دوست دارید به کار بگیرید. به جای تکرار عبارت: «من نمی خواهم» از عبارت: «من می خواهم» استفاده کنید و جهت افکار خود را به شکلی آگاهانه تغییر دهید.

یکی از راه هایی که می توانید با کمک آن کنترل افکارتان را در دست بگیرید، مراقبه کردن است. تنها سه تا پنج دقیقه مراقبه در طول روز، ذهنتان را خاموش می کند و قدرت کنترل افکاری که در فضای ذهنتان معلق هستند را در اختیارتان می گذارد.

یادتان باشد، افکار منفی بسیار کم قدرت تر از افکار مثبت و سازنده هستند. پس نباید از آنها بترسید. فقط باید رهایشان کنید و تمرکزتان را روی افکاری که دوست دارید بگذارید. گذشته از این، می توانید با تکرار جمله هایی مانند: «من قدرت کنترل افکارم را دارم.» این باور را در ذهنتان بکارید که واقعا می توانید افکارتان را کنترل کنید. وقتی قدرت خود را پس بگیرید، شروع به ساخت سرزمین وجودتان و دنیای پیرامونش خواهید کرد. آن گاه همان طور که راه می روید، زندگی تان را می سازید.

قدرت خود را دست کم نگیرید، راز در دست شما است

خلاصه کتاب راز

بسیاری از مردم، فکر می کنند که هیچ قدرتی برای تغییر شرایط بیرونی ندارند. آنها خودشان را با مفهوم هایی مانند: «سرنوشت» گول می زنند و خیلی راحت، تسلیم می شوند. چنین افرادی باور دارند که هیچ کنترلی روی افکار و رویدادها ندارند و هرگز نمی توانند احساس خود را کنترل کنند.

آنها تلاش برای تغییر افکارشان را به بهانه های مختلف عقب می اندازند و به دنبال ساده ترین و کم زحمت ترین کار، یعنی پرورش افکار منفی می روند. افکار منفی، در تاریخچه سلولی بشر حک شده اند.

آنها ما را از خورده شدن توسط موجودات مختلف یا هلاک شدن در آب، سرما یا گرما نجات داده اند. این فکرها با بدبینی نسبت به موقعیت های گوناگون، ما را گوش به زنگ و در حالت آماده باش نگه داشتند تا فقط زنده بمانیم. اما اکنون، نیازی به نگرانی در مورد خورده شدن توسط ببرهای باستانی وجود ندارد. کنترل افکارتان را در دست بگیرید و به این راحتی، تلاش برای داشتن یک زندگی باشکوه را به مُشتی فکر منفی بی ارزش نبازید!

افکارتان را گیر بیندازید

افرادی که برای اولین بار با قانون جاذبه و این راز بزرگ آشنا می شوند، ترسی عجیب را تجربه می کنند. آنها با خودشان می گویند: «حالا که افکار این قدر قدرتمند هستند، پس کار من تمام است. چون هزاران فکر مختلف در ذهن من به دلخواه خودشان می آیند و می روند. من چطور می توانم در هر لحظه این حجم بزرگ از افکار را کنترل کنم؟» خوشبختانه برای این مشکل بزرگ، راه حل ساده ای وجود دارد.

اگر می خواهید جنس فکرتان را خیلی سریع بشناسید تا بتوانید در مورد نگه داشتن یا رها کردنش تصمیم بگیرید باید به «احساس» خود در آن لحظه مشخص توجه کنید.

اگر احساس خیلی خوبی دارید، خوشحال هستید و به خاطر افکاری که در این لحظه دارید، احساس شادی می کنید پس فکرتان خوب و سازنده است. اما اگر به خاطر افکارتان احساس ناخوشایندی پیدا کرده اید و غم و اندوه به سراغتان آمده است، پس باید این فکرها را رها کنید. احساسات، نعمت بزرگی هستند که ما را از چندوچون افکارمان آگاه می سازند.

ذهن چگونه با کائنات ارتباط برقرار می کند؟

وقتی می خواهید با کسی ارتباط برقرار کنید از چه روشی استفاده می کنید؟ با استفاده از زبانتان مفهوم مورد نظر خود را در قالب واژه ها به گوش او می رسانید یا اینکه با کمک زبان بدنتان، منظور خود را منتقل می کنید. درست است؟ کائنات هم از زبان ویژه ای برای برقراری ارتباط استفاده می کند. جالب اینجا است که انسان از نخستین نفسی که روی زمین می کشد و حتی قبل از اینکه زبان مادری اش را بیاموزد بر زبان کائنات مسلط است.

در حقیقت، زبانی که جهان هستی از آن استفاده می کند، احساس است. احساس ما در مورد هر چیز یا هر موضوعی، ما را به آهنربایی بسیار قدرتمند تبدیل می کند که نه تنها آن چیز بلکه تمام چیزهای هم شکل و هم فرکانس آن را به زندگی خود جذب می کنیم. تفکر شما در مورد هر چیزی – چه خوب و چه بد – آن را به زندگی تان جذب می کند. پس هر چه زودتر، افکارتان را شناسایی کرده و خودتان را از دست چیزهایی که نمی خواهید نجات دهید. این کار، پیش قدمی برای به کار گرفتن راز در زندگی تان است.

چرا گاهی اتفاق های بد پشت سر هم رخ می دهند؟ راز این ماجرا چیست؟

بعضی وقت ها، اتفاق های بد مانند واکنش های شیمیایی زنجیره ای یکی پس از دیگری و بدون توقف در زندگی تان اتفاق می افتند. گیر افتادن در این شرایط، نشان می دهد که این ماجراها در حال تغذیه از منبع بزرگ و قدرتمندی هستند که قدرت آفرینش ماجراهای خوب و بد را در زندگی تان دارد؛ یعنی ذهن شما.

وقتی در این شرایط گیر می افتید، فورا به سراغ افکارتان بروید و ارسال دستورهای ویران کننده به کائنات متوقف کنید. حال بد شما و اینکه امیدی به باز شدن درب یا روشن شدن راهتان ندارید، به عنوان چاشنی این اتفاق ها عمل کرده و هر روز آنها را از در و دیوار روی سرتان آوار می کند. اگر در ذهن خود افکار منفی را رها کنید و از قدرت خود برای پررنگ کردن افکار مثبت و سازنده بهره بگیرید، خیلی زود ورق برمی گردد و زنجیره اتصال این ماجراهای بد درهم می شکند؛ آن هم فقط به این دلیل که شما خواهان آرامش، شادی، گشایش مالی و ثروت در زندگی تان هستید و می خواهید راز را به خدمت بگیرید.

شاید هنگامی که در محاصره ماجراهای بد هستید، نتوانید روی چیزهای مثبت متمرکز شوید و حتی این موضوع به نظرتان خنده دار بیاید. اما این تنها راهی است که می تواند شما را از این وضعیت نجات دهد. وقتی چیزی که اکنون در زندگی تان وجود ندارد را با تمام وجودتان احساس می کنید و از داشتنش خوشحال می شوید، خیلی زود آن را در زندگی تان خواهید یافت. سلامتی خود را از دست داده اید؟ همین حالا نفس عمیقی بکشید و از اعماق وجودتان احساس کنید که سلامت هستید. طلبکارها شما را لحظه ای راحت نمی گذارند؟ همین الان احساس کنید که ثروت در زندگی تان جاری است و مدت ها است که کسی از شما طلبی ندارد. احمقانه است؟ می دانم. اما حقیقت است، شما را نجات می دهد و زندگی تان را دوباره می سازد.

وقتی احساس خود را در مورد یک موضوع تغییر می دهید، چشمتان به جمال فرصت هایی باز می شود که تا قبل از آن هیچ اهمیتی به آنها نمی دادید. وقتی با وجود بیماری روی سلامتی متمرکز می شوید، قدرت شفابخش درونتان را بیدار می کنید تا تمام سلول های بیمار را با سلول هایی جوان و شاداب جایگزین کند. راز، نعمتی است که شما را از دردسرهایی که خودتان بر سر خودتان می آورید نجات می دهد. چه آن را باور کنید و چه با قدرت هر چه تمام تر آن را رد کنید، در هر صورت، این قانون به فعالیت خودش ادامه می دهد. پس بهتر است که هر چه زودتر، اختیار زندگی تان را در دست بگیرید و آن را به شکلی که دوست دارید دربیاورید.

مراقب نیروی نفرت باشید

خلاصه کتاب راز

گفتیم که افکار شما سازنده زندگی تان هستند و خوب یا بد بودن افکارتان و حتی اینکه آیا برای شما مفید یا مضر هستند برای کائنات هیچ فرقی نمی کند. بنابراین، باید مراقب افکار منفی مانند «نفرت»، «خشم»، «حسادت» و مواردی از این دست باشید. اگر چیزی را در زندگی تان نمی خواهید تنها کافی است که آن را به حال خودش رها کنید. با نفرت، حسادت یا حتی ترس خود به آن انرژی ندهید.

«مادر ترزا» این مورد را به شکلی واقعی و در عمل به مردم نشان داد. روزی یک خبرنگار از او پرسید که چرا در تظاهرات ضد جنگ شرکت نمی کند؟ او هم در پاسخ گفت: «من با ضد چیزی کاری ندارم. اما اگر تظاهراتی برای ترویج صلح داشتید من را خبر کنید.» او می دانست که ابراز تنفر از چیزی که ویرانگر و نابود کننده است به آن قدرت می دهد. در عوض باید این قدرت را به شکلی مثبت در جبهه مقابل آن موضوع صرف کرد. حتی اگر چیزی را دوست ندارید، از آن متنفر نباشید. رهایش کنید.

قوانین خودتان را درست کنید

هر کسی در ذهن خود قوانینی دارد که آن را در طول زندگی اش و روی تمام کارهایش پیاده می کند. نگاهی به قوانین زندگی تان بیندازید. آیا آنها مثبت و سازنده هستند؟ آیا نویدبخش ماجراهای خوب هستند یا خبر از اتفاق هایی ناگوار و ناراحت کننده می دهند؟ اگر احساس می کنید که قوانین زندگی تان منفی هستند، خیلی راحت، آنها را با قوانینی مثبت عوض کنید. شاید در ابتدا ذهنتان با این موضوع مخالفت کند. هیچ اشکالی ندارد. قانون های جدیدتان را روی یک تکه کاغذ بنویسید و روزی چند بار آن را با صدای بلند برای خودتان بخوانید. گذشته از این، تمام سعی تان را به کار بگیرید تا طبق قانون جدیدتان عمل کنید. بعد از مدت بسیار کوتاهی متوجه دگرگونی مثبت و شگفت انگیزی در زندگی تان خواهید شد.

خواسته هایتان را واضح بیان کنید

برخی از مردم، به شدت در مقابل قانون جاذبه یا همان راز، جبهه می گیرند. وقتی هم که از آنها دلیل این جریان را می پرسیم، می گویند: «قانون جاذبه کار نمی کند. من خواسته ام را گفتم و اعلام کردم که می خواهم پولدار شوم. حتی ساعت ها به آن فکر کردم اما آب از آب تکان نخورد.» مشکلی که این افراد با آن دست و پنجه نرم می کنند، روشن نبودن هدف یا خواسته شان است. مثلا آنها فقط می خواهند پولدار شوند، یا فقط می خواهند خوشبخت باشند. خوشبختی، ثروت و شادی، مفهوم هایی بسیار گسترده هستند. شما باید دقیقا مشخص کنید که منظورتان از ثروت یا شادی، رسیدن به چه چیزهایی است. تنها در این صورت، کائنات می تواند برای عملی شدن خواسته شما دست به کار شود.

اجازه بدهید مثالی برایتان بزنم. تصور کنید به دوستتان که در راه خانه شما است زنگ می زنید و می گویید: «از سوپر مارکت بخر!» دوستتان که حسابی گیج شده است می گوید: «چی بخرم؟» شما دوباره با اصرار زیاد می گویید: «ای بابا چرا نمیفهمی؟ گفتم از سوپر مارکت بخر دیگه!» این مکالمه هیچ انتهایی ندارد. چون شما برای دوستتان مشخص نکرده اید که چه چیزی را از سوپر مارکت برایتان بخرد؟ ماست؟ پنیر؟ تخم مرغ؟ اگر کائنات را یک فروشگاه بی نهایت بزرگ در هستی تصور کنید، تا وقتی که دقیقا نوع خواسته خود را مشخص نکنید، نمی توانید به چیزی که می خواهید برسید. می خواهید پولدار شوید؟ چقدر پول از نظر شما ثروت محسوب می شود؟ 100 میلیارد؟ 200 میلیارد؟ عدد بدهید، دقیق و با جزئیات بسیار زیاد، خواسته خود را برای کائنات مشخص کنید تا بتوانید آن را به دست بیاورید.

 باور خود را تا آخر خط حفظ کنید

وقتی خواسته خود را به روشنی بیان می کنید و جهت افکارتان را به سمت چیزهای مثبت و سازنده تغییر می دهید مدتی طول می کشد تا همه چیز سر جای خودش قرار بگیرد و شما به خواسته تان برسید. در این مدت، تنها کاری که باید انجام دهید، باور داشتن به دریافت خواسته تان است. اهمیتی ندهید که شرایط پیرامونتان چقدر به هم ریخته و عجیب است. هرگز اجازه ندهید که افکار منفی وارد قلبتان شوند و باور شما نسبت به دریافت خواسته تان را ضعیف کنند. باید باور کنید چیزهایی که می خواهید مال شما هستند و هر لحظه بیشتر از لحظه قبل به شما نزدیک می شوند. در این صورت، کائنات با نهایت سرعت شروع به تغییر ماجراها و مهیا کردن شرایط برای ملاقات شما با خواسته تان می کند. تنها به این دلیل که شما این طور می خواستید.

مکمل قانون جاذبه را به کار بگیرید

تا اینجای کار، با هم در مورد افکار مثبت و رها کردن افکار منفی صحبت کردیم. گفتیم که اگر می خواهیم زندگی مان تغییر کند، باید قبل از هر اقدامی، افکارمان را تغییر دهیم. برخی از مردم، در همین بخش گیر می افتند. آنها فکر می کنند، قانون جاذبه یعنی اینکه روی مبل لَم بدهند، به چیزهایی که دوست دارند فکر کنند و چند دقیقه بعد، تمام آنها مثل یک جادو برایشان مهیا شوند.

در حقیقت، تفکر و تغییر شرایط ذهنی تنها 80 درصد کار را تشکیل می دهند. آن 20 درصد کلیدی، در «عمل» نهفته است. ذهنتان مسیر را برایتان هموار می سازد، آدم هایی که به کمکشان نیاز دارید را به سمتتان هدایت می کند و شرایط را برای پیروزی شما آماده می کند. بعد از این کار، یک گوشه می ایستد، دست هایش را به هم گره می زند و مشتاقانه منتظر برداشتن اولین قدم از سوی شما می ماند تا تمام چیزهایی که برای موفقیتتان مهیا کرده است را یکی پس از دیگری به شما نشان دهد.

اگر آن اولین قدم را برندارید، هیچ اتفاقی در زندگی تان نمی افتد! دقیقا به همین دلیل است که شما جسم دارید. اگر ذهنتان می توانست به تنهایی تمام کارها را انجام دهد، دیگر چه نیازی به آفرینش جسمتان بود؟ به دست هایتان چه نیازی داشتید؟ با پاهایتان می خواستید به کجا بروید؟ با چشم هایتان می خواستید چه چیزی را ببینید یا تشخیص دهید؟ جسم و ذهن شما با هم آفریده شده اند. پس به هنگام آفرینش چیزهای گوناگون در زندگی تان باید از قدرت هر دوی آنها استفاده کنید تا بتوانید به نتیجه مورد نظرتان دست یابید. در حقیقت، وجود شما همان راز واقعی است.

پیام اصلی «راندا برن» در کتاب «راز» چیست؟

خلاصه کتاب راز

«راندا برن» که زمانی همچون بسیاری از انسان های دیگر در مشکلاتش غرق شده بود، به طور اتفاقی با قانون جاذبه آشنا شد. سپس دست به یک جستجوی بزرگ زد، تمام آثاری که نشانه ای از وجود قانون جاذبه داشتند را بررسی کرد و به دنبال انسان هایی گشت که زندگی خود را بر اساس این قانون اداره می کنند. خیلی زود، توانست با افراد بسیار بزرگی ملاقات کند و دانسته هایش در مورد قانون جاذبه را کامل تر کند. او با ساخت مستند و نوشتن «کتاب راز» به دنبال این بود که تمام مردم جهان را از این راز سر به مُهر باخبر سازد و آنها را با قدرت بی نهایت درونی شان آشنا کند.

نظر شما چیست؟

آیا تاکنون سری به افکار غالب خودتان زده اید؟ آنها چه رنگ و بویی می دهند؟ منفی و نابودگر هستند یا مثبت و سازنده؟ آیا تصمیمی برای تغییر افکارتان دارید؟ همین حالا چطور است؟

ادامه مطلب
٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها
معرفی و خلاصه کتاب ٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها

کتاب ۸ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها یکی دیگر از کتاب های اصول روان شناختی برای ورود به بازار سرمایه و سرمایه گذاری است که علاقه مندان به این عرصه حتماً باید گذری به آن نیز بزنند. این کتاب برخلاف سایر کتاب های روانشناسی این عرصه نگاهی متفاوت به سرمایه گذاری دارد که از همان شروع کتاب می توانید این تفاوت را در آن مشاهده نمایید. در این مقاله قصد داریم شما را با خلاصه ای از ٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها آشنا کنیم.

مباحث کتاب ورود به باشگاه میلیاردها

کتاب ٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها در ۲۹ فصل تهیه و تدوین شده است که موضوعات فصول آن در ارتباط با یکدیگر عمل می کنند. در این کتاب نویسنده قصد دارد شما را با روحیات و شخصیت افراد موفق در سرمایه گذاری، مانند نابغه بورس جهان وارن بافت، آشنا و سبکِ زندگی و شخصیتی آن ها را برای شما بازگو کند.

در نهایت از این قسمت کتاب این نتیجه حاصل خواهد شد که هر شخصی ویژگی های منحصربه فرد رفتاری خود را دارد و به هیچ وجه هیچ دو سرمایه گذاری دارای شخصیت های یکسان در انجام معاملات خود نیستند.

در ادامه شاهد هستیم که نویسنده آقای جیم ویر به تحلیل ۸ عادت اصلی و رایجی که در همه افراد موفق وجود دارد می پردازد. مخاطب با مطالعه این ۸ اصل مجذوب تحلیل نویسنده شده و به رازهایی که وی مد نظر دارد احاطه پیدا خواهد کرد.

در ادامه کتاب نیز نویسنده به دنبال راه حل هایی برای ایجاد این عادت ها در مخاطب خود می گردد.

آیا برای مدیریت پول، شخصیتی آرمانی وجود دارد؟

یکی از اصلی ترین مفاهیمی که در کتاب ٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها به آن پرداخته می شود، تصور وجود یک شخصیت آرمانی در مدیریت پول و سرمایه گذاری است.

نویسنده در فصول مختلف کتاب به دنبال رسیدن به این واقعیت است که هرچند برخی از عادات می تواند شما را برای ورود به جمع میلیاردرها یاری نمایند، اما در نهایت و در صورت موفقیت شما تبدیل به یک میلیاردر منحصربه فرد با ویژگی های رفتاری به خصوص خود خواهید شد. هیچ دو نفری درباره پول مشابه به هم عمل نمی کنند. هر کس با ترس ها و دلهره های خاص خود روبرو است و ازاین جهت رفتاری متفاوت با سایرین از خود بروز می دهد.

تحقیق درباره سبک های شخصیتی در افراد سرمایه گذار باعث شده تا آقای جیم ویر به فکر انتشار کتاب ٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها بیفتد.

از این رو نویسنده با تبیین شخصیت ۵ فرد موفق در فصول اولیه، آن ها را به شکل شخصیت های آرمانی برای کاربر مطرح و به نوعی این امید را در دل مخاطب ایجاد می کند که وی نیز قرار است با استفاده از ۸ اصل بزرگ جا پای این شخصیت ها بگذارد.

شما می توانید با مرور خصوصیت های رفتاری و روانشناسی این ۵ شخصیت بزرگ در عرصه مدیریت پول و سرمایه گذاری شباهت های خود و آنان را مشاهده کنید.

تبیین شخصیت آرمانی سرمایه گذاری٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها

بعد از مطالعه ی زندگی افراد موفق در امر سرمایه گذاری و شبیه انگاری خود با آن ها نوبت به این امر می رسد که بتوانید شخصیت های آرمانی این افراد را برای خود شخصی سازی کنید.

آقای ویر در فصول ۳ تا ۷ کتاب ٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها، به دنبال تصویرسازی شخصیت آرمانی سرمایه گذاری برای مخاطب است. البته نه شخصیت تکراری که وجود خارجی داشته باشد، بلکه شخصیتی که قرار است خود کاربر برای خود بسازد.

در این فصل ها شما ابتدا به اسراری که تصور خود نویسنده از زندگی افراد موفق است آشنا می شوید و در ادامه اصول زندگی آن ها را به عنوان نمادهایی برای موفقیت به گوشه ی ذهن می سپارید.

درواقع نویسنده در این فصل ها سعی دارد تا شما را با توانایی های لازم برای تبدیل شدن به یک سرمایه گذار موفق آشنا نموده و روش های پرورش چنین ذهنیت هایی را در مغز شما نیز ارائه نماید. همه چیز به خود شما بستگی خواهد داشت.

پرداختن به بعد روانشاسی موفقیت

در کتاب ٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها به گواه نویسنده مهم ترین عادت ها و رازهای رسیدن به موفقیت در ذهن و روان انسان شکل می گیرد. از این رو این کتاب نیز به بعد روانشاسی موفقیت پرداخته و به شخصیت پردازی مورد نیاز برای تبدیل شدن به یک فرد موفق می پردازد.

تکنیک های سرمایه گذاری طبق این ۸ اصل در اولویت های بعدی قرار می گیرند و جایگاه اول در نیازهای هر فرد برای تبدیل شدن به یک سرمایه گذار موفق به اصول روانشناسی اختصاص می یابد.

نویسنده به دنبال بازگو کردن این واقعیت است که اولویت های نخستین که می توانند زمینه ساز موفقیت در هر عرصه ای برای کاربر شوند، بذرهایی است که وی به شکل عادت در ذهن خود آن ها را پرورش می دهد.

با استفاده از قدرت ذهن هر فردی می تواند تبدیل به شخصیت آرمانی خود در مدیریت پول و سرمایه گذرای شده و همین موضوع در درازمدت راهی برای رسیدن به موفقیت برای وی شود.

اهمیت روانشاسی در سرمایه گذاری

٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها

٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها به طور خلاصه در حال تبیین اهمیت روانشناسی در سرمایه گذاری است. اگر با افراد موفق صحبت کنید و روش های سرمایه گذاری آن ها را جویا شوید متوجه خواهید شد که پشت این سرمایه گذاری ها هیچ تکنیک طلایی وجود ندارد.

جالب است بدانید که حتی ممکن است شما در عرصه ی سرمایه گذاری اطلاعات بیشتری از این افراد داشته باشید اما چه سود که روانشناسی می تواند ۸۰ درصد از مسیر رسیدن به موفقیت را برای کاربر میسر نماید و شما از این امر غافل مانده اید.

به واقع اگر بخواهیم روانشناسی را به عنوان یکی از پایه های راز تبدیل شدن به فردی مانند وارن بافت بدانیم، این پارامتر به تنهایی ۸۰ درصد آن را به خود اختصاص خواهد داد. تمام تکنیک ها و روش های سرمایه گذاری که در کتاب های اقتصادی آن ها را دنبال می کنید همگی در ۲۰ درصد باقی مانده قرار می گیرند.

کتاب ٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها نیز با اشاعه ی این واقعیت به دنبال این است که از ذهن مخاطب فردی قدرتمند ایجاد کند. بررسی جز به جز ۸ عادت ذهنی افراد موفق، به تصور نویسنده می توانند روشن کننده ی راه برای شما باشند. با استفاده از این ۸ اصل شما خواهید توانست مسیر اصلی را بشناسید.

سرنخ هایی برای خود شناسی

بیایید یکی از درس های بزرگ کتاب ٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها را با یک مثال ساده با هم مرور کنیم. در میان اقتصاددانان روش های مختلفی برای سرمایه گذاری وجود دارد که ابداع کننده ی هر یک از این روش ها، آن را راهی مطمئن برای نیل به موفقیتی حتمی قلمداد می کند. اما چرا کمتر اقتصاددانی توانسته در ثروت اندوزی به موفقیت افرادی مانند وارن بافت برسد؟ یا بهتر است این سؤال را این طور مطرح کنیم که اگر شما از بهترین روش های سرمایه گذاری آگاه باشید، خواهید توانست به یک وارن بافت جدید تبدیل شوید؟

تجربه نشان داده است که دو نفر با سواد اقتصادی یکسان و در سرمایه گذاری در یک عرصه با یک تکنیک، نتایج متفاوتی از خود به جای می گذارند. این واقعیت درواقع در حال بازگو کردن این اصل است که این روش های سرمایه گذاری نیستند که قرار است شما را به موفقیت برسانند. بلکه این روش های مدیریت ذهنی هستند که قدرت شما را نشان خواهند داد.

از این رو مخاطب می تواند با استفاده از سرنخ هایی که در کتاب ٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها به آن ها دست می یابد، موفقیت خود را تضمین نماید. این سرنخ ها راه هایی برای فرار از ترس و آماده نگه داشتن ذهن برای سرمایه گذاری و مدیریت پول است.

روش های سرمایه گذاری

٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها

انتهای کتاب ٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها نیز به بررسی برخی از روش های سرمایه گذاری با استفاده از اصول روانشناسی می پردازد.

نویسنده با تقسیم کردن مغز انسان به دو بخش احساسی و منطقی، نیمکره راست و نیمکره چپ، به این نکته اشاره می کند که هیچ کدام از این قسمت های مغز بدون کمک بخش دوم نمی توانند موفقیت شما را تضمین کنند.

بدون منطق احساس تبدیل به اسلحه ای بر علیه شما خواهد شد و بدون احساس نیز منطق نمی تواند در مواجهه با شرایط اضطراری و خاص تصمیم درستی اتخاذ کند.

از این رو نویسنده بهترین راه را استفاده از هر دو سمت مغز برای سرمایه گذاری می داند. احساس می تواند شما را به سمت سرمایه گذاری های موفق پیش ببرد و  منطق از میان آن ها بهترین را برای شما انتخاب خواهد کرد.

در نهایت بخش های انتهای کتاب ٨ اصل ورود به باشگاه میلیاردرها به دنبال تبیین روش های شخصی برای هر فرد به صورت جدا برای نیل به موفقیت در سرمایه گذاری است.

ادامه مطلب
Page-1-Image-1
معرفی و خلاصه کتاب گاو بنفش اثر ست گادین

این روزها شروع یک کسب وکار جدید، نوعی چالش محسوب می شود. این کار زمانی دشوارتر است که شما رقبای زیادی داشته و سرمایه تان نیز اندک باشد. بنابراین اگر دست خالی و با ایده های تکراری وارد بازار شوید احتمالا سرنوشت خوبی در انتظار کسب و کارتان نخواهد بود. اگر می خواهید کسب و کار خودتان را راه اندازی کنید و برای انجام آن مصمم هستید، کتاب گاو بنفش، راه گشای خوبی برای شما خواهد بود.

خلاصه کتاب گاو بنفش

گاو بنفش با عنوان اصلی Purple Cow: Transform Your Business by Being Remarkable سال ۲۰۰۳ منتشر شد. ۶ سال بعد در سال ۲۰۰۹ ویرایش کاملی روی کتاب انجام و دوباره منتشر شد. ست گادین نویسنده کتاب گاو بنفش، کارآفرین، نویسنده و معلم آمریکایی متولد ۱۹۶۰ است. او در دانشگاه «تافتس» فلسفه و علوم کامپیوتر خوانده است و پس از آن در رشته MBA دانشگاه «استنفوردبریج» تحصیل کرده است.

شاید برایتان جالب باشد که چرا اسم گاو بنفش برای این کتاب انتخاب شده است.

گادین در بخش اول کتابش علت این نامگذاری را توضیح می دهد. او بیان می کند برای هر کسب و کاری چندین p لازم است که بعضی از مهمترین آن ها محصول (Product)، قیمت (Price)، مکان (Place) و تبلیغات (Promotion) هستند. اما این حروف P کافی نیستند. او معتقد است شرط کافی برای موفقیت یک کسب وکار یک P جدید است: گاو بنفش (Purple Cow).

معنی گاو بنفش چیست؟

ست گادین توضیح می دهد که در سفر به فرانسه، از کنار گله های گاو بسیاری عبور کرده اند. زیبایی گله ها باعث شده که او و خانواده اش از دیدن آن منظره ی زیبا شگفت زده شوند. اما می دانیم که این شگفت زدگی، دائمی نبوده و نیست.

پس از چند دقیقه، آن ها به دیدن گاوها عادت می کنند و حس می کنند این منظره بسیار خسته کننده است.

اما فرض کنید در این میان، ناگهان یک گاو بنفش را در میان گله ی گاو ها می دیدند. آیا همچنان آن منظره ملال انگیز و تکراری بود؟ رنگ متفاوت ان گاو می تواند منظره تکراری را جذاب کند.

ست گادین گاو بنفش را نماد یک موجود قابل توجه و چشم گیر می داند.

حلقه معیوب تولید و تبلیغ

خلاصه کتاب گاو بنفش

برای این که با گاو بنفش یا به قول ست گادین، نهمین P بازاریابی بیشتر آشنا شویم، لازم است ابتدا با حلقه ی معیوب تولید و تبلیغ آشنا شویم.

ست گادین توضیح می دهد که در دوران حاکمیت مطلق رسانه های ارتباط جمعی، عرضه کنندگان محصول به یک فرایند استاندارد عرضه ی محصول عادت کرده بودند. به عبارتی عرضه کنندگان، بعد از طراحی و تولید محصول، بودجه ای به تبلیغات اختصاص می دادند.

تبلیغات در رسانه ها، تقاضا ایجاد می کرد و شرکت های پخش و مجموعه های توزیع کننده، به خرید و پخش محصول رغبت پیدا می کردند. محصول فروخته می شد و بخشی از سود حاصل از فروش، مجدداً به تبلیغ اختصاص پیدا می کرد و این حلقه هر روز، قوی تر می شد.

حدس زدن این که چرا این حلقه به خوبی گذشته کار نمی کند چندان دشوار نیست.

نقش رسانه ها

رسانه های انبوه، هم چنان در حال افزایش تعرفه های خود هستند. در حالی که مخاطب، هر روز با حجم تبلیغات بیشتری مواجه است، دیگر تبلیغ ها، به سادگی گذشته توجه او را جلب نمی کنند.

علاوه بر این ها، بسیاری از مردم، مصرف روزانه ی خود را تأمین کرده اند و ترغیب آن ها به خریدن چیزی که لازم ندارند، چندان ساده نیست.

به تعبیر ست گادین، ما وارد عصرِ پسامصرف گرایی (Post-Consumerism) شده ایم که دیگر مصرف، مانند گذشته مردم را هیجان زده نمی کند. حتی اگر هم عده ای به شدت مصرف گرا باشند، تنوع گزینه ها آن قدر زیاد است که محصول ما، به سادگی نمی تواند به سبد انتخاب مردم راه پیدا کند.

پس تبلیغاتی که اتفاقاً گران تر از گذشته شده، اثربخشی کمتری نسبت به قبل دارد و نمی توان به آن سبک از تبلیغات سنتی امید داشت.

تبلیغ دهان به دهان، ارزان ترین تبلیغ است. به تعبیر او، ایده های خوب و محصولات خاص چنان جذابند که مانند یک ویروس، فضای گفتگوی جامعه را در برمی گیرند و از فردی به فرد دیگر منتقل می شوند.

البته در این میان، شدت آلوده شدن افراد مختلف به ایده ها، به یک اندازه نیست. بعضی در این میان، عطسه کننده (Sneezer) هستند و اگر بتوانید ویروس را به آن ها منتقل کنید، ایده ها و افکارتان با سرعت بیشتری به یک جامعه ی بزرگ از مخاطبان سرایت خواهد کرد.

روش صحیح بازاریابی این است:

بازاریابی در جایی که بازاریاب ها محصول را تغییر می دهند، نه تبلیغات را!

اگر بخواهیم مشتریان یک ایده را طبقه بندی کنیم، نخست نوآوران فارغ از کارایی محصول آن را می خرند. سپس متقاضیان نخستین، که این گروه را اگر بتوان متقاعد کرد آن ها بقیه را متقاعد می کنند. اکثریت متقدم که وقتی ببینند یک محصول یا خدمات جدیدی برایشان مفید است آن را می پذیرند. اکثریت متاخر که در صورت نیاز و پس از رفع اکثر ابهامات اقدام به اقتباس می کنند.

از دید گادین ویژگی هایی که می تواند محصول یا خدمتی را متمایز کند به شرح زیر است:

خلاصه کتاب گاو بنفش

  1. جدید است.
  2. ارزشمند است.
  3. می توان درباره ی آن حرف زد.
  4. شایسته ی توجه است (جالب است).
  5. استثنایی است.

شما باید محصولی ارائه کنید که جدید باشد و حرفی برای گفتن داشته باشد. محصولی تکراری که در بازار موجود باشد، شما را متمایز نمی کند.

ارزش محصول، یکی از معیارهای مهم مشتری برای خرید است. باید هدفی از خرید محصول تعریف شود.

جالب و استثنایی بودن نکاتی است که ست گادین در نظریه خود آن را بیش از سایر ویژگی ها مورد توجه قرار می دهد.

نکته هایی برای آغاز راه رسیدن به استراتژی گاو بنفش

  1. به جای اینکه تلاش کنید نوآوری جدید در تولید محصول بکار گیرید، سعی کنید رفتار خود را در دعوت مشتریان تغییر دهید.
  2. اگر نمی توانید آینده محصول خود را به روشنی ببینید، زمان آن فرا رسیده فکری به حال تغییر ایده یا محصول خود بیفتید. به جای صرف هزینه برای یک محصول در حال نابودی، سرمایه ی خود را به تولید کالای جدیدی اختصاص دهید.
  3. برای هر برنامه ارزشمندی، ایده جدیدی ارائه کنید و از مزایای آن نهایت بهره را ببرید.
  4. فضایی ایجاد کنید که بتوان گاو بنفش جدیدی را به موقع متولد و جایگزین گاو قبلی کرد. زمانی که مزیت های گاو بنفش اولی (قبلی) در حال افول است.
  5. بسته بندی محصول یکی از مهمترین عوامل در خلق گاو بنفش است. با بررسی Pهای دیگر بازاریابی دست به ابتکار بزنید و موقعیت و وضعیت رقابتی که در آن قرار دارید معین کنید.
  6. خلق استراتژی گاو بنفش روش یا برنامه مشخصی ندارد. گاو بنفش چیزی است که تنها در زمان و مکان مناسب چشمگیر است.

خلاصه کتاب گاو بنفش

چرخه جادویی و نکات مهم در بکارگیری گاو بنفش

  1. از عطسه کننده ها اجازه بگیر تا دفعه بعدی که گاو بنفشی داری آن ها را باخبر کنی.
  2. به عطسه کننده ها ابزاری بده تا ایده هایت را منتشر کنند.
  3. در مرکز توجه باش تا سود آور باشی. اجاز بده مشتریانت تو را معرفی کنند و تو به دنبال ایده های جدید برای توسعه کارت باش.
  4. به سرعت از ایده هایت استفاده کن و نتیجه را در کار بعدی سرمایه گذاری کن .
  5. در مورد خدمات یا محصولات شور و شوق داشته باش و هدف خود را از انگیزه و ادامه مسیر بدان.
  6. مهم تر از این که چطور محصولت را توضیح میدی نوع تفسیر تو است .
  7. متفاوت بودن استراتژی خوبی برای بلند مدت است.
  8. به جای آن که چیزی را که می خواهی بفروشی، چیزی را که مردم می خواهند بفروش.
  9. اگر می توانی رقیبی بیابی که هزینه اش از تو کمتر است این کار را انجام بده.
  10. روی باریک ترین نقطه ممکن تمرکز  کرده و همان را توسعه بده.
  11. سعی کن منحصر به فرد و تنها گزینه موجود باشی.
  12. سیاست خدمات مشتریان باید خیلی ساده و کارا باشد.
  13. مشتریان مهم خود را با مشتریان معمولی عوض نکنید. به عبارت دیگر مشتریان کلیدی را حفظ کنید.
  14. مراقب ایده اصلی باش و بدان پول سازی صرفا راهکار کوتاه مدت است. باید مراقب گاو بنفش خود باشی.
  15. سعی کن به جای پرداختن به یک محصول با هزینه گزاف به محصولات بیشتر با هزینه کمتر بپردازی.
  16. از شکست های خود درس بگیر.

خلاصه کتاب گاو بنفش

در این کتاب متمایز چه می آموزیم؟

ست گادین اظهار می کند که توجه به معیارهایی نظیر قیمت، محصول، تبلیغات و مکان تنها بخشی از ماجرای شروع یک کسب و کار هیجان انگیز است.

ما در روزگاری زندگی می کنیم که تبلیغ برای یک کالا یا خدمت، به تنهایی ما را منحصر به فرد نمی کند. شما باید یک تغییر جدی و جذابی در کسب و کارتان ایجاد کنید. این تحول می تواند شما را از رقبایتان متمایز کند و شما را در کانون توجه قرار دهد. به عبارت دیگر، هر چه سعی کنید پیرو راه های قدیمی دیگران برای موفقیت باشید، بیشتر شکست می خورید. شما باید راهی را دنبال کنید که جدید و خلاقانه باشد.

نظریه گاو بنفش می گوید باید متفاوت باشید. این تفاوت باید در ذهن مشتری شما ماندگار شود و او را ترغیب کند میان رقبای بسیار شما را انتخاب کرده و به شما وفادار بماند.

این موضوع چندان سخت نیست. فقط نیاز به کمی تفکر خلاقانه و شناسایی نیاز مشتری دارد. اگر همه  فروشندگان، خدمتی مشابه ارائه کنند، بی شک مشتری به سراغ مشهورترین و محبوب ترین فروشنده می رود. در واقع مشتری وقت و حوصله شناسایی فروشنده را ندارد و صرفا به معیارهای ظاهری توجه می کند. همین موضوع می تواند برگ برنده شما جهت ربودن دل مشتری باشد.

شما از این نظریه می توانید در هر کسب و کاری استفاده کنید. فرقی ندارد شما محصولی را به صورت اینترنتی یا حضوری به فروش می رسانید. مهم ترین نکته آن است که خود را خوب معرفی کنید و در شناسایی خواسته های مشتریان باهوش و فعال باشید.

خاص بودن یا نبودن؛ مسئله این است.

شما می توانید تبلیغات خوبی داشته باشید، اطلاع رسانی گسترده ای بابت فروش محصول خود انجام دهید ولی در نهایت شکست بخورید. زیرا صرفا به یک جنبه از فروش متمرکز شدید. شاید لازم باشد، قدری جسارت به خرج دهید. این جسارت ممکن است تاوان سنگینی داشته باشد و در گام های اولیه با شکست همراه شود. ولی باید جرات ادامه دادن داشته باشید.

شما باید به خدمت و محصولی که ارائه می کنید، اصالت بخشیده و به آن پایبند باشید. اهمیت دادن به نظر دیگران، ناامید شدن، مانند دیگران رفتار کردن، آفات این مسیر است.

مهم نیست شما چگونه محصولتان را معرفی می کنید، مهم آن است بتوانید مشتری خاص خود را بیابید. شما می توانید با روش های عامه پسند مدتی مشتری داشته باشید ولی این کار چندان دوام نخواهد داشت و راهبرد طولانی مدتی نیست.

یکی از نکات مهم در بکار بردن این استراتژی داشتن جسارت است. شما باید جسارت را چاشنی کار خود کنید. داشتن قدری هیجان برای انجام دادن یک تجربه جدید می تواند سرعت شما را برای پیشرفت بالا ببرد.

پیام اصلی گاو بنفش را می توان این طور تفسیر کرد که سازوکارهای گذشته برای تولید، توزیع و فروش امروزه کارایی ندارد. همچنین شما باید از ابتدای تولید محصول در خصوص فروش محصول پیش زمینه ایجاد کنید و تبلیغ و معرفی را به بعد از تولید محصول موکول نکنید.

تنها راهی که می توانید در ذهن ها ماندگار شوید، صحبت با دیگران است.

ادامه مطلب
نابغه دیوانه
معرفی و خلاصه کتاب نابغه دیوانه اثر رندی گیج

تبدیل شدن به یک کارآفرین و نابغه دیوانه، آن هم از نوع موفقش رویای بسیاری از انسان ها است. این حس خوب که به جای گرفتن حقوق از دیگران به رئیس کسب و کار خودمان تبدیل شویم و به دیگران حقوق بدهیم بسیاری از ما را به سمت کارآفرین شدن تشویق می کند. تا اینجای کار، مشکل چندانی وجود ندارد.

اما وقتی پای موفق شدن در کارآفرینی به میدان باز می شود، کارها از سادگی بیرون می آیند و بسیار پیچیده می شوند. با این وجود، کارآفرین های زیادی در عمل ثابت کردند که می توان در دنیای تجارت به موفقیت رسید.

در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «نابغه دیوانه» از «رندی گیج» می رویم و توصیه های یک کارآفرین غیرمعمولی را با هم می خوانیم. با ما همراه باشید.

در جستجوی یافتن مشکل اصلی

هر فردی وقتی به دنبال موفقیت خودش می گردد روش های گوناگونی را به کار می گیرد. گاهی آن روش ها باعث ایجاد موفقیت می شوند و گاهی نتیجه ای جز شکست را به همراه ندارند. جستجوگر ماجرای ما عقب نمی نشیند و باز هم به دنبال امتحان کردن روش های متفاوت تر برای رسیدن به هدفش می گردد. اما باز هم موفقیت چندانی نصیبش نمی شود. گویی تلاش های او مانند دویدن روی تردمیل هستند؛ فرقی نمی کند که چند کیلومتر را می دود چون هرگز مقصدی برای رسیدن وجود ندارد.

وقتی از چند قدم عقب تر به این ماجرا نگاه می کنیم، متوجه شکافی بسیار باریک اما به شدت عمیق می شویم. این شکاف باریک، باعث می شود که جستجوگر به جای حرکت کردن رو به جلو، مدام درجا بزند، انرژی، پول و انگیزه اش را از دست بدهد و دست آخر مُشتی خاطره ناخوشایند از تلاش هایش برایش باقی بماند. علت ایجاد این شکاف عجیب، «نداشتن ایده بزرگ» است.

این نابغه دیوانه مرتب روش هایی را برای رسیدن به هدفش انتخاب می کند و آنها را به کار می بندد اما واقعا ایده بزرگی برای انجام دادن ندارد. یادتان باشد این روش نیست که هدف را به خود جذب می کند بلکه این هدف است که با قدرت خود روش ها را به روشنی دیدن خورشید در آسمان به شما نشان می دهد.

دروغ بزرگ را باور نکنید

بسیاری از مردم در یک سوتفاهم بزرگ گیر افتاده اند. آنها فکر می کنند که حریفشان در میدان مبارزه، غولی بزرگ به نام «شکست» است. در صورتی که شکست، همرزمشان است. چیزی که مانع رسیدن آنها به موفقیت می شود، قانع شدن به موقعیت های معمولی، میانه روی در انجام کارها و دست از تلاش کشیدن است. شکست ها جلوی موفقیت شما را نمی گیرند. آنها بخشی از فرآیند پیروزی تان را تشکیل می دهند.

اگر در قدم های کوچکی که برای رسیدن به هدفتان برمی دارید شکست نخورید، هرگز مسیر خود به سمت یک گودال پر از آتش را اصلاح نمی کنید. هر بار زمین خوردن این پیام را به شما می رساند که باید روش خود را بهبود دهید و فکری به حال خودتان بکنید.

هیچ لطفی در بازنشستگی وجود ندارد، منتظر آن نباشید

نابغه دیوانه

شاید برای بسیاری از کسانی که اکنون جوان هستند و روزهای خود را با تلاش برای کسب موفقیت و ثروت سپری می کنند مفهومی به نام «بازنشستگی» آن هم در سن جوانی چیزی رویایی و فوق العاده به نظر برسد. اما آواز دُهُل شنیدن از دور خوش است. حتی اگر تصور کنیم که در سن 35 سالگی صاحب ثروتی شده اید که شما را از کار کردن تا پایان عمرتان آزاد می کند، باز هم نمی توانید در زندگی واقعی خود دست از کار بکشید. چون کسب ثروت، تنها بخش کوچکی از ماجرای کار و تلاش را به خود اختصاص می دهد.

کار کردن، احساس مفید بودن، زنده بودن و روز به روز بهتر شدن را در قلب شما زنده نگه می دارد. این همان دلیلی است که ثروتمندان بزرگ جهان را هر روز از رختخواب بیرون می کشد و آنها را پشت میز کارشان می نشاند. شاید جالب باشد که بدانید بسیاری از کسانی که بعد از سالها کار کردن در یک شرکت بازنشسته می شوند، تنها بعد از چند ماه، افسردگی می گیرند و بسیار زودتر از هم سن وسالان خود که چیزی به نام بازنشستگی را قبول ندارد از دنیا می روند.

کار کردن به انسان انگیزه ای برای تلاش کردن و امیدی برای حرکت کردن می دهد. شاید بد نباشد که به جای داشتن رویای بازنشستگی در سن جوانی، مثل یک نابغه دیوانه به دنبال کار مورد علاقه خود بروید یا حتی چند ماه استراحت کنید. به شما قول می دهم، خیلی زودتر از این مدت، به دنبال کاری برای انجام دادن می گردید. چون انسان در ذات خود، موجودی هدفمند است. داشتن هدف و تلاش برای رسیدن به آن، چیزی است که به زندگی ما روح می بخشد.

کارآفرین ها دیوانه هستند؟ شاید!

وقتی به اولین ها در هر صنعت فکر می کنیم، یکی دو دیوانه را با چشمان خودمان می بینیم که در حال انجام کاری غیرعادی هستند. مثلا ادیسون در آن کارگاه عجیبش مدام سیم های مختلف را به هم گره می زند، یکی دیگر مواد مختلف را با هم ترکیب می کند و دیگری فکر می کند که می تواند در مریخ برای انسان ها خانه ای متفاوت بسازد! اما حقیقت این است که دنیای کنونی ما بدون این دیوانه ها هرگز به این اندازه از پیشرفت و تمدن نمی رسید.

هیچ کس به جز یک نابغه دیوانه، مخالف جریان آب شنا نمی کند یا به دنبال چیزی فراتر از تفکر گروهی نمی گردد. چون اولین نتیجه چنین کاری، بیرون انداخته شدن از آن گروه، گاهی تمسخر، تحقیر و حتی تهدید است. اما یک دیوانه این کار را انجام می دهد. چون بیشتر از نظر و فکر بقیه، دیدن چیزی که هنوز برای دیگران وجود خارجی ندارد او را سرشار از شادی و قدرت می کند. او به امکان جدید، تغییری سرنوشت ساز و وضعیتی کاملا متفاوت ایمان دارد و همین موضوع از وی انسانی تاریخ ساز می سازد. بله. به نظر من، کارآفرین ها دیوانه ترین موجودات در میان خیل عظیم انسان های عاقل و معمولی هستند که سرنوشت زمین را تغییر می دهند.

آیا برای پرداخت قیمت کارآفرینی آماده هستید؟

معمولا وقتی حرف از انجام کارهای بزرگ، تغییرهای شگفتی ساز و به ثمر رساندن چیزهای غیرمعمولی می شود، عده ای وسط می پرند و در مورد بهایی که باید برای انجام این کار بپردازیم سخنرانی می کنند. چیزی که آنها به عنوان بهای یک موفقیت از آن یاد می کنند، نتیجه نداشتن برنامه، ترس از شکست و استفاده نکردن از بازخوردها است.

مثلا عده ای – حتی برخی از کارآفرین های موفق – مدعی هستند که بهای پیروزی در کارآفرینی و ثروتمند شدن از دست دادن خانواده، شادی و آرامششان بوده است. آنها از نوعی فداکاری دم می زنند که کارآفرینی را به یک نفرین تبدیل می کند. اما حقیقت ماجرا اصلا اینگونه نیست. در واقع، اصلا حقیقتی وجود ندارد. تمام این ماجرا به سبک نگاه ما به جهان اطرافمان بازمی گردد.

کسی که شکست را نوعی نفرین می بیند، هرگز فرصت استفاده از بازخوردهای آن را پیدا نخواهد کرد. فردی که به جای یادگیری مدیریت انرژی و زمان، خودش را وقف کارش می کند و اهمیتی به خانواده اش نمی دهد، دور شدن از همسر و فرزندانش را بهایی برای کارآفرینی می پندارد و با این کار مسئولیت کم کاری و کم لطفی به خانواده اش را بر گردن چیز دیگری می اندازد.

به عنوان یک نابغه دیوانه باید آگاه باشید که برای ملاقات با موفقیت به دنیا آمده اید. موفقیت مثل یک دوست قدیمی است که زیر چراغ خیابان منتظرتان ایستاده است.

برای ملاقات با این دوست قدیمی نفرین نمی شوید، بی پولی دامنتان را نمی گیرد و بدبختی همسایه تان نمی شود. شاید بد نباشد قبل از بیرون آمدن از خانه و ملاقات با این دوست، نگاهی به اجاق بیندازید و آن را خاموش کنید، به خانواده خود جمله ای محبت آمیز بگویید و درب را پشت سر خود ببندید.

با این وجود، بله! موفقیت و پیروزی بهایی دارد. اما بهای آن چیزی به جز خارج شدن از محدوده امن شما نیست. هر چیزی به جز این، تنها یک بهانه برای لاپوشانی کم کاری ها و نپذیرفتن مسئولیت اشتباه هایی است که در مسیر کارآفرینی مرتکب شده اید.

دامی که در مسیر نابغه دیوانه پهن شده است

نابغه دیوانه

کمی قبل با هم گفتیم کارآفرین ها افرادی هستند که تفاوت ها را در جامعه ایجاد می کنند. اما بسیاری از آنها بعد از برداشتن چند قدم در مسیر خود مانند طعمه ای که در دام تارهای عنکبوت گیر می افتد، از حرکت بازمی ایستند و حتی کاملا با خاک یکسان می شوند.

چیزی که باعث این ماجرا می شود، گیر افتادن در دام الگوهای قدیمی و ناکارآمد است. این الگوها همان دلیلی هستند که بسیاری از شرکت ها را از پیشرفت عقب نگه می دارند، آنها را مجبور به انجام کارهای بیهوده می کنند و مانند پُتک بر سر راندمان فرود می آیند.

شاید بپرسید: «چرا کارآفرین از قبل مراقب این موضوع نیست؟» پاسخ این است که تفکر کارآفرین ها بدون آنکه حتی خودشان هم بفهمند درگیر این موضوع می شود و به سمت معمولی شدن تغییر جهت می دهد.

ماجرا از این قرار است که کارآفرین ها برای کم کردن فشاری که تغییرات و شنا کردن در خلاف جهت رودخانه روی روح و روانشان وارد می کند، کمی به سمت ساحل تمایل پیدا می کنند تا خستگی بگیرند. اما همین کار باعث می شود که خوشی ساحل و ساحل نشینان آنها را فریب دهد تا دست از متفاوت بودن بردارند.

آنها اسیر تفکر جمعی می شوند. وقتی یک کارآفرین درگیر چنین مشکلی شود، در ذهن خود ردای کارآفرینی را درمی آورد و تیپ کارمندی می زند. نتیجه این ماجرا، یک کارآفرین را تحویل جامعه می دهد که با تفکر معمولی و سازش پذیر یک کارمند، کارها را جلو می برد.

این ماجرا دوام زیادی نمی آورد. چون یک نفر نمی تواند همزمان هم عاشق ساحل باشد و هم برای به چالش کشیدن امواج رودخانه سر و دست بکشند.

برای رهایی از این گرفتاری، کارآفرین ها باید خودشان را کاملا زیر نظر بگیرند و مراقب باشند که مبادا سبک تفکر منتقدانه و غیرمعمولی خود را از دست بدهند. آنها نباید به خودشان و افکارشان این اجازه را بدهند که درگیر ویروس عقاید، باورها و روش های معمولی شوند.

نبوغ، یک موهبت نیست، یک فرآیند است

همه انسان ها نابغه هستند؛ اما نه به شکل یکسان. نابغه درون هر فرد بسیار متفاوت از دیگری است. گاهی درون یک فرد، یک نابغه هنرمند زندگی می کند که نبوغ او در زمینه نقاشی نظیر ندارد.

نابغه دیگر یک معامله گر بازار بورس است. او در بدترین شرایط هم می تواند راهی برای کسب سود پیدا کند. به همین ترتیب، نابغه های مدیریت، نویسندگی، فروش، آشپزی، موسیقی، علوم محض و … جایی در اعماق وجود همه انسان ها زندگی می کنند.

نکته ای که باید آن را درک کنید این است که تبدیل شدن به یک نابغه یعنی قدم گذاشتن در فرآیندی که باید به انجام دقیقش متعهد شوید. باید از خودتان بپرسید که آیا واقعا می خواهید در مسیر نبوغ ذاتی خود دست به انجام یک کار واقعی بزنید؟ یا اینکه می خواهید به شیوه ای که تاکنون زندگی کرده اید ادامه دهید و در خدمت نابغه دیوانه درون دیگران باشید؟

نباید به دنبال این باشید که با نبوغ خود دنیا را تغییر دهید. بسیاری از نابغه های درون، چنین کاری نمی کنند. اما آنها می توانند شما و دنیای اطرافتان را تغییر دهند. یک لحظه صبر کنید… مگر همین کار برای تغییر دادن دنیا کافی نیست؟ شما هم بخشی از این دنیا هستید که به نوبه خود روی آن تاثیر می گذارید.

یادتان باشد، مسیر حرکت به سمت ملاقات با نابغه درونتان سرشار از شادی درونی است. چون شما طبق چیزی که برای آن ساخته شده اید عمل می کنید و این موضوع به روح و روانتان مجالی برای نفس کشیدن می دهد.

اگر احساس می کنید عمل کردن طبق چیزی که نابغه درونتان می خواهد شما را آزار می دهد، پیشنهاد می کنم یک بار دیگر در مورد خودتان و کسی که او را نابغه درون خودتان خطاب می کنید فکر کنید. چون به احتمال زیاد، نابغه درون فرد دیگری را با نابغه خودتان اشتباه گرفته اید!

مشکل و راه حل در کنار هم زندگی می کنند

نابغه دیوانه

به عنوان یک کارآفرین، 99 درصد رسالت شما بر حل کردن مشکلات ریز و درشت قرار گرفته است. در واقع، شما و تیمتان آچار فرانسه حل مشکلات هستید. مسئله این است که معمولا کارآفرین ها جایی در کره ماه یا در بهترین حالت، فرسنگ ها دورتر از مشکل به دنبال راه حل می گردند. در حال که مشکل و کلید برطرف کردنش در یک مکان زندگی می کنند.

یک کارآفرین باید به مشکل مانند تکه های پازل داخل جعبه نگاه کند. پازل، مشکلی است که همزمان راه حل هم محسوب می شود. اگر بتوانید به عنوان یک نابغه دیوانه چنین دیدگاهی به مشکلات پیدا کنید، در زمان، هزینه و نیروی کارتان صرفه جویی خواهید کرد.

چپ و راست را کنار بگذرید و با تمام قوا به پیش بروید

شاید شما هم داستان ها و حتی نتیجه تحقیقاتی را که راجع به کارایی قسمت راست یا چپ مغز صحبت می کنند شنیده باشید. این اطلاعات اصرار دارند تا باورهایی مانند قوی تر بودن بخشی از ذهن در برخی از انسان ها را نهادینه کنند.

اگر می خواهید نابغه درون خود را آزاد کنید باید تمام این باورها را دور بریزید. ذهن شما در تمام روزهای زندگی تان با تمام قوا و در حالی که اطلاعات گوناگون را از یک نیمکره به نیمکره دیگر رد و بدل می کند امکان زنده ماندن و داشتن تجربه های خلاقانه را برایتان مهیا می سازد.

جالب اینجا است که عده دیگری از محققان با بررسی هایی که روی عملکرد ذهن نابغه هایی مانند انیشتین، موتزارت و غیره انجام داده اند به این نتیجه رسیده اند که خلاقیت بی نظیر ذهن آنها به علت افزایش ارتباط بین دو نیمکره ذهنشان بوده است.

لُپ کلام اینکه، اجازه ندهید باورهای محدود کننده عملکرد واقعی ذهنتان را مختل کنند.

دوست دارید خلاق تر شوید؟

سه کار معمولی وجود دارند که انسان های معمولی آنها را انجام نمی دهند و به همین دلیل رنگ خلاقیت و نبوغ را در زندگی شان نمی بینند. این سه کار معمولی، «تجربه کردن»، «درونی سازی تجربه ها» و «عمل کردن» هستند.

شاید بپرسید: «همه ما در حال انجام این کارها هستیم. ما با زندگی کردن تجربه کسب می کنیم و هر روز در حال انجام دادن کارمان هستیم.» دقیقا به همین دلیل است که خلاقیت از مردم عادی دور می شود. چون آنها در توهم انجام این موارد زندگی می کنند.

بیشتر مردم از درگیر شدن با موقعیت های جدید، یادگیری چیزهای تازه و به چالش کشیدن خودشان فراری هستند. به همین دلیل، فرصتی برای کسب تجربه های جدید به دست نمی آورند. در حالی که تجربه، خوراک اصلی یک ذهن خلاق را تشکیل می دهد.

درونی سازی تجربه ها مورد دیگری است که یک ذهن خلاق را از دیگری جدا می کند. این موضوع به معنای تجربه ذهنی ماجراهایی است که هنوز به وجود نیامده اند.

در گام آخر باید تمام این تجربه ها و درونی سازی ها را وارد یک کار عملی و واقعی کنید. مثلا کسب و کار خودتان را به راه بیندازید، شرکت بزنید، به دنبال سرمایه گذار برای ایده های خود بگردید، کتاب خودتان را برای چند انتشارات بفرستید و حتی برای مسابقات المپیک آماده شوید. در هر صورت، این تلاش است که نتیجه های واقعی را ایجاد می کند و فرصتی به نابغه درونتان می دهد تا خودش را به دنیا نشان دهد. آیا این فرصت را به او می دهید؟

پیام اصلی «رندی گیج» در کتاب «نابغه دیوانه» چه بود؟

رندی گیج، کارآفرین، سخنران و نویسنده ای است که فراز و فرودهای زیادی را در زندگی اش تجربه کرده است. او حاصل تجربه های خود از کلنجار رفتن با نابغه هایی که خودشان را قبول داشتند و حتی برخی از آنها که اصلا خبری از نبوغ درونی شان نداشتند را در قالب کتاب «نابغه دیوانه» گرد هم آورده است.

هدف او این بود که به کارآفرین ها و کسانی که این تفکر را در ذهنشان می پرورانند نشان دهد که اگر بخواهند می توانند خلاقیت درونی خود را آزاد کرده و از آن برای رشد و توسعه زندگی خود و حتی دنیا نهایت استفاده را ببرند.

نظر شما چیست؟

آیا فکر می کنید درون شما هم یک نابغه دیوانه زندگی می کند؟

ادامه مطلب
استراتژی اقیانوس آبی
معرفی و خلاصه کتاب استراتژی اقیانوس آبی

آغاز هر کسب و کار با یک چالش بزرگ همراه است؛ رقابت. بیشتر صنعت هایی که می توانیم در کمتر از پنج ثانیه آنها را نام ببریم، در حال نبردی نامرئی و دائمی با هم صنفان خودشان هستند. اما همان طور که برداشتن چند هندوانه با یک دست، کار سختی است، پیشرفت کردن همراه با حضور در میدان نبرد هم کار راحتی نیست. شرکت ها و صنعت های مختلف در صورتی پیشرفت می کنند که از میدان رقابت ها رهایی یابند. اما چطور می توان هم رقابت نکرد و هم حضوری قدرتمند در میان رقبا داشت؟ در این گفتار، کتابی را ورق می زنیم که فرمول پیشرفت بدون رقابت را در اختیار صنعت ها و شرکت ها گذاشته است. کتاب «استراتژی اقیانوس آبی» نوشته «دبلیو، چان کیم» و «رنه مابورنیا» سوغات این قسمت از سفر خانه سرمایه به قلب کتاب های طلایی است. با ما همراه باشید. 

اقیانوس آبی چیست؟

قبل از پرداختن به عبارت «اقیانوس آبی» ابتدا باید سر از کار «اقیانوس ها» دربیاوریم. البته کارمان چندان سخت نخواهد بود. چون منظور از اقیانوس ها بازارهایی هستند که شرکت ها برای ارائه محصولات یا خدمات خود از آنها استفاده می کنند. 

وقتی یک بازار، بکر و پر از فرصت بازاریابی است، رنگ آن مثل تمام اقیانوس های جهان، آبی است. اما وقتی پر از رقیب می شود، نبردی خونین میان رقبا شکل می گیرد. به همین دلیل، رنگ آن از آبی به سرخ، تغییر می کند. البته سرخی این آب ها هم درجه بندی دارد.

بعضی از اقیانوس ها به علت فرصت ها، هزینه ها و تلاش های قربانی شده برای تصاحب آن، بسیار تیره رنگ هستند و برخی هنوز مایه هایی از آبی در اعماقشان دیده می شود.

 جالب این است که هر کسب و کاری می تواند اقیانوس آبی جدیدی را برای خودش دست و پا کرده یا حتی اقیانوس های سرخ را دوباره آبی کند. نکته ای که باید قبل از هر چیزی به آن توجه کنیم این است که فرایند ساخت یا بازآفرینی اقیانوس های آبی به زمان نیاز دارد.

بیشتر صنعت ها در اقیانوس های سرخ زندگی می کنند. در نتیجه، برای زنده ماندن به عنصر رقابت وابسته هستند. چون اگر کمی دست دست کنند، رقیبشان گوی سبقت را از آنها می رباید و به پیش می رود. اما برای زندگی در اقیانوس های آبی، نیازی به رقابت نیست. چون همه در این اقیانوس ها تازه وارد هستند و هیچ قانونی برای حرکت در آن تعیین نشده است.

با این وجود، هیچ کس نمی تواند بگوید که اقیانوس های سرخ، بخش هایی بی فایده و غیرضروری در صنعت های مختلف هستند. در واقع، بار بخش بزرگ از پیشرفت صنعت های مختلف به رقابت هایی که در اقیانوس های سرخ انجام می شوند مدیون است. اما نیازی نیست که همیشه صنعت ها در اقیانوس سرخ دست و پا بزنند. آنها می توانند با خلق اقیانوس های آبی، چهره ای متفاوت از صنعت خود را به نمایش بگذارند. 

چگونه اقیانوس آبی خلق کنیم؟

«سیرک آفتاب» یکی از نمونه های عالی خلق اقیانوس آبی در قلب اقیانوس های سرخ به شمار می رود. این سیرک نشان داد که اگر صنعت سیرک پابه پای پیشرفت ها قدم بردارد، هنوز هم می تواند در بازار سرگرمی جای خود را محفوظ نگه دارد.  

در اقیانوس های آبی، شما نیازی به شکست دادن رقبای خود ندارید. در واقع، پیروزی در این اقیانوس ها تنها زمانی به وجود می آید که شما دست از تلاش برای پیروزی در رقابت های بی امان بردارید و روی کار خودتان تمرکز کنید. 

اگر مدت زیادی است که در اقیانوس سرختان مشغول رقابت هستید، باید بسیار مراقب باشید. چون گاهی آمارهای رشد و سودهایی که به سمتتان سرازیر می شوند نه به علت موفقیت شما در عرصه رقابت بلکه به دلیل موقعیت خوب صنعتی است که در آن حضور دارید. به این ترتیب، اگر اوضاع صنعتتان تغییر کند و در سرازیری سقوط قرار بگیرد، شما هم به همراه آن سقوط خواهید کرد. اما اگر شرکتتان بدون توجه به موفقیت یا سقوط صنعت، به طور پیوسته به دنبال خلق اقیانوس های آبی جدید باشد، عمری بسیار طولانی را سپری خواهد کرد. 

نگاه شما به استراتژی، حساب برنده را از بازنده سوا می کند

خلاصه کتاب استراتژی اقیانوس آبی

شرکت های زیادی در صنعت های مختلف دربه در به دنبال نوآوری می گردند. دستیابی به چیزی بسیار جدید که بقیه شرکت ها از ارائه و حتی گاهی از درک آن عاجز هستند، برگ برنده آنها در میدان رقابت بر سر نوآوری به شمار می رود.

 در این میان، گاهی شرکت های نوآور، نکته مهمی را از قلم می اندازند. آنها فراموش می کنند که از خودشان و حتی از کاربرانشان بپرسند که آیا این اندازه از نوآوری، واقعا دردی از بشر دوا می کند؟ کجا می توان از آن استفاده کرد و حتی مهم تر، آیا کاربران حاضر می شوند که به مدت طولانی از این نوآوری استفاده کنند؟ گاهی پاسخ این پرسش ها چندان شنیدنی نیست. زباله دان اختراع های فراموش شده بشری، پر از نوآوری هایی است که فقط روی دست خالقانشان خرج های گزاف گذاشتند.

در نقطه مقابل، شرکت هایی که به طور پیوسته در حال استفاده از استراتژی اقیانوس آبی هستند به جای تمرکز روی نوآوری در تکنولوژی به دنبال نوآوری در ارزش ها هستند. چون می دانند که ارزش ها قلب تپنده تمام کسب و کارها به شمار می روند. 

استراتژی اقیانوس آبی چه چیزی نیست؟

همیشه این «هست »ها نیستند که محدوده ها را معرفی می کنند، بیشتر وقت ها این «نیست»ها هستند که با نبودن هایشان مرزی برای پیشروی بودن ها تعیین می کنند. استراتژی اقیانوس آبی هم از این قافله مستثنا نیست:

  • این استراتژی به انگیزه ربطی ندارد. با وجود آنکه انگیزه ها مهم هستند اما این تعیین یک برنامه مشخص و روشن کردن تکلیفمان با تحلیل های استراتژیک است که قدم های اصلی را برمی دارد و تغییرها را ایجاد می کند.
  • اقیانوس آبی به دنبال ایجاد ریسک نیست؛ برعکس، به دنبال کاهش ریسک و پناه بردن به ساحل شرایط پایدار است. 
  • استراتژی اقیانوس آبی به جهت های همیشگی نگاه نمی کند. این استراتژی، نگاه شما را به سمت بخش هایی هدایت می کند که یا از میدان دید پنهان مانده اند یا کسی تمایلی برای دیدنشان از خود نشان نمی دهد. شرکت هایی که به دنبال خلق اقیانوس آبی هستند کسانی که مشتری نیستند را هدف قرار می دهند. این کار بی شباهت به دیوانگی نیست. اما همین دیوانگی، چهارچوب جدیدی برای صنعت ها تعریف می کند.
  • این استراتژی شما را با پرسش های گوناگون بمباران نمی کند. در عوض، چهار پرسش طلایی را پیش پایتان می گذارد. اگر واقعا به دنبال خلق اقیانوس آبی در کسب و کار خود باشید باید پاسخی روشن برای این چهار پرسش بیابید. این پرسش ها عبارت اند از:
  1. از بین چیزهایی که در کسب و کار شما معمول و همیشگی هستند، حاضر به حذف کدام یک هستید؟
  2. چه چیزهایی در کسب و کارتان وجود دارند که باید وجودشان را کمرنگ تر کنید؟
  3. غلظت کدام عامل ضعیف را باید بسیار بیشتر از حد معمول افزایش داد؟
  4. چه چیز جدیدی وجود دارد که باید برای خلق آن در کسب و کار خود دست به کار شوید؟

شاید، چیزی که اقیانوس صنعت شما را به مخزنی سرخ تبدیل کرده، تنوع بیش از اندازه، پیچیدگی و وجود انتخاب های شبیه به هم است. در هر صورت، باید به دنبال غیر معمولی ترین پاسخ ها در صنعت خود بگردید تا بتوانید اقیانوس تان را خلق کنید. 

دیوارهای نامرئی صنعت ها را لمس کنید

در نگاه نخست، صنعت های مختلف با هم هیچ سَنَمی ندارند و انتظار می رود که تغییر یکی روی دیگری هیچ تاثیری نگذارد. اما در حقیقت، تمام صنایع در یک بستر و برای پوشش دادن نیازهای مختلف مردم در حال کار هستند که به وسیله دیوارهای نامرئی از هم جدا شده اند. در ادامه به چند مورد از این دیوارهای نامرئی اشاره می کنیم:

  • قدرت نادیدنی صنایع جایگزین

 نکته ای که بسیاری از صنایع به آن اهمیتی نمی دهند، تاثیر غیرمستقیم اما قدرتمند صنایع جایگزین است. دو صنعت شهربازی و رستوران را در نظر بگیرید. این دو صنعت با وجود آنکه هیچ ارتباط ظاهری به هم ندارند اما به شکلی موثر به عنوان جایگزین های یکدیگر عمل می کنند. صنعت های جایگزین، در شکل و ارائه خدمات، بسیار متفاوت اما در هدف اصلی، یکسان هستند. در واقع، هدف هر دوی آنها پر کردن اوقات فراغت با یک خوشی ساده و سالم است. توجه داشته باشید که شما بدون در نظر گرفتن تاثیر صنعت های جایگزین به سختی می توانید اقیانوس آبی خودتان را خلق کنید. 

  • گروه های صنعتی و هم پوشانی های پنهان آنها

درست همانند یک مدرسه که از کلاس های گوناگون تشکیل شده است، صنایع مختلف هم از گروه های متفاوتی تشکیل شده اند. این گروه ها مرزهای ویژه خودشان را دارند و هرگز به این فکر نمی افتند که به سمت مرز گروه دیگری حرکت کنند. مثلا صنعت نوشیدنی را در نظر بگیرید. دو گروه بزرگ در این صنعت، نوشابه ها و آبمیوه ها هستند. برای کشف اقیانوس آبی در کسب و کار خود باید نگاهی دوباره به مرز میان این دو نوع نوشیدنی بیندازید.  

  • بازنگری در مرزهای مشتریان هر صنعت

در هر صنعت، گروه های مختلفی از مشتریان وجود دارند که حاصل تحقیق، بررسی و تجربه گروه های صنعتی برای کشف مشتریان هدف به شمار می رود. بسیاری از صنعت ها تمایلی به تغییر گروه های مشتری خود و نگاه کردن فراتر از خط کشی های ذهنی شان ندارند.

غافل از آنکه این راه، یکی از مسیرهای کشف اقیانوس های آبی بکر در هر صنعتی به شمار می رود. مشتری های جدید، نیازهای جدیدی دارند و بر طرف کردن این نیازها، بازارهایی بدون رقیب را برای صنایع مختلف به وجود می آورد.

وقتی تعریف خود را از ماجرای خریدار و فروشنده تغییر می دهید می توانید فرصت های بیشماری را برای خلق اقیانوس های آبی صنعت خود به دست بیاورید. 

  • تعریف دوباره مرز مشترک محصولات یا خدمات کامل کننده

بسیاری از محصولات یا خدمات در کسب و کار یا صنعت شما در کنار محصولات یا خدمات صنعت های دیگر مورد استفاده قرار می گیرند.

این موضوع به اندازه ای مهم است که گاهی هموار کردن مسیر استفاده از محصولات کامل کننده می تواند اقیانوس های آبی جدیدی را برای کسب و کار شما به وجود بیاورد. 

چرخش عنکبوتی عددها پیرامون شرکت ها

خلاصه کتاب استراتژی اقیانوس آبی

بخش قابل توجهی از مدیران با عددها سروکار دارند. آنها مدام در محاسبه گزارش های عددی هستند و امیدوارند که بتوانند از دل آن عددها و گزارش ها، راه هایی برای نجات، گسترش و افزایش سودآوری شرکت خود پیدا کنند.

در واقع، آنها می خواهند با استفاده از عددها به یک استراتژی به دردبخور برسند. اما همین موضوع باعث می شود که فرسنگ ها از اصل ماجرا دور شوند. چون مسیر رسیدن به استراتژی نه از درون عددها بلکه از جایی میان تفکر آنها می گذرد. همین موضوع، یکی از دلیل های غوطه ور شدن شرکت ها درون اقیانوس های سرخ به شمار می رود.

پیشنهاد ما این است که برای ساخت استراتژی اقیانوس آبی، به تصویر آینده شرکتتان بنگرید و خود را از قید و بند عددها نجات دهید. 

چهار گام برای ساخت تصویر آینده کسب و کارتان

دنبال کردن گام هایی که در ادامه برایتان توضیح می دهیم به شما کمک می کنند تا بتوانید در مسیری هموارتر به بازسازی آینده کسب و کارتان مشغول شوید:

1- نیاز به تغییر را بپذیرید

درک این موضوع که با سپری کردن مسیر گذشته نمی توان به آینده ای جدید رسید، مهم ترین کاری است که باید انجام دهید. مقاومت کردن در برابر تغییرها، پاشنه آشیل کسب و کار شما است. اگر این کار را ادامه دهید، ناخواسته خودتان را به قبرستان کسب و کارهای انعطاف ناپذیر تبعید خواهید کرد. 

2- با چشم خود ببینید، با گوش خود بشنوید!

در این گام باید گیوه هایتان را وَر بکشید و برای لمس نتیجه کارهایی که تاکنون انجام داده اید وارد میدان شوید. باید به سراغ مشتریانتان بروید و نظر واقعی آنها در مورد محصولات و خدماتتان را بشنوید. البته باید گوش ها و چشم هایتان را طوری تنظیم کنید که نادیدنی ها را ببینید و ناگفته ها را بشنوید. چون بیشتر وقت ها مشتریانتان نظر واقعی خود را بر زبان نمی آورند اما آن را در عمل نشان می دهند. 

3- داده های جدیدتان را روی دایره بریزید

تا این مرحله، به احتمال زیاد، شما داده های تازه قابل توجهی را به دست آورده اید. حالا باید این نکته ها را به دیگر اعضای شرکتتان نشان دهید و همراه با هم به تصویری که تاکنون برای کسب و کارتان ساخته اید بنگرید.

در این گام می توانید نقطه های قوت و ضعف کار خود را به روشنی مشاهده کنید. اما این تمام ماجرا نیست. چون باید گام را از این هم فراتر بگذارید و علت ایجاد نقطه های ضعف یا برتری نقطه های قوتتان را کشف کنید.

سپس موارد منفی و ضعیف را حذف کرده و نقطه های قوت را تقویت کنید. شاید حذف برخی از این موارد بی رحمانه به نظر برسد. چون شما زمان، تلاش و هزینه زیادی را بابت ایجاد آنها به کار گرفته اید اما این کار جلوی حذف شما از گردونه بازار را می گیرد و اقیانوس آبی بکری را به رویتان می گشاید. پس ارزشش را دارد. 

4- تغییر را به گوش بقیه برسانید

حالا وقت آن رسیده است که تصویر جدید آینده را به تمام کارکنان شرکتتان نشان دهید و مسیر حرکت جدیدشان را به آنها معرفی کنید. این تصویر جدید باید تا جای ممکن ساده و کاملا قابل درک باشد. در غیر این صورت، شما همچنان در دام پیچیدگی گذشته خود اسیر هستید. یک بار دیگر به مسیر آینده کسب و کارتان بنگرید، آیا می توانید آن را در یک صفحه خلاصه کنید؟

اقیانوس یا برکه؟ این آبی بی کران، چقدر عمق دارد؟

چه تفاوت بزرگی میان اقیانوس و برکه وجود دارد؟ پاسخ ساده است. اقیانوس ها عمیق و وسیع اما برکه ها کم عمق و محدود هستند. گاهی شرکت ها دچار یک خطای دیداری می شوند. به این ترتیب که برکه و اقیانوس را با هم اشتباه می گیرند. توجه داشته باشید که حضور داشتن در یک اقیانوس سرخ عمیق بسیار بهتر از حضور داشتن در یک برکه کم عمق آبی رنگ است. برای جلوگیری از این اشتباه باید نگاهتان را از بازارهای معمولی بردارید و به سمت بازارهای کشف نشده و تقاضاهای قابل توجهی که دیده نشده اند چشم بدوزید. کلید انجام این کار، توجه کردن به خواسته مشترک تمام مشتری ها است. برای آنکه از عمق و درستی اقیانوس آبی خود مطمئن شوید از چهار پرسش زیر کمک بگیرید:

1- چرا مشتری باید محصول شما را بخرد؟

اگر خودتان نتوانید دلیلی روشن برای خرید محصولتان پیدا کنید، باید به اصل ایده تان برگردید و آن را دوباره مورد بررسی قرار دهید. باید بفهمید که آیا ایده شما واقعا خواستنی و کاربردی بوده است یا فقط شما این طور فکر می کردید؟

2- آیا قیمتی که روی محصولتان گذاشته اید منصفانه است؟

البته شرکت ها در قیمت گذاری به دنبال انصاف نیستند. آنها می خواهند بابت ارائه خدمات و فروش محصولات خود هزینه ای را دریافت کنند که در نهایت سود قابل توجهی را برای کسب و کارشان به ارمغان بیاورد. اما اگر به دنبال خلق اقیانوس آبی خود هستید باید نگاهی دوباره به فرایند قیمت گذاری خود بیندازید و از خودتان بپرسید که آیا ارزش دریافتی مشتری پس از خرید با هزینه ای که می پردازد تناسب دارد یا نه؟ در بسیاری از اقیانوس های سرخ، این تناسب مثل سوزنی در انبار کاه گم شده است. به این صورت که یا شرکت ها در اثر کاهش قیمت در حال ضرر کردن هستند یا مشتری برای دریافت یک ارزش، هزینه ای گزاف می پردازد. 

3- آیا می توانید هزینه تولید محصول یا ارائه خدمات را مدیریت کنید

همیشه می توان با کاهش کیفیت محصول یا خدمات، هزینه ها را پایین نگه داشت. اما این کار باعث نمی شود که به اقیانوس آبی برسید. مدیریت هزینه ها همراه با بالا نگه داشتن و حتی افزایش کیفیت محصول به همراه سودآوری، پازلی چند بُعدی است که بسیاری از کسب و کارها را از خلق اقیانوس های آبی دور نگه می دارد. این هنر شما به عنوان سازنده بازارهای تازه است که بتوانید هزینه های اضافی را کشف و حذف کرده و راهی برای مدیریت آن به شیوه ای خلاقانه بیابید. 

4- چه چیزی میان محصول شما و مشتریانتان فاصله می اندازد؟

تمام تلاش شما برای طراحی و تولید یک محصول، تنها زمانی به بار می نشیند که مشتری، محصولتان را ببیند، کارایی آن را درک کرده و برای داشتنش احساس نیاز کند. آیا مشتریانی که محصول را برایشان تولید کرده اید از وجود آن خبر دارند؟ آیا می توانید سدهایی که جلوی دیدگان مشتریانتان قد علم کرده اند را کشف و حذف کنید؟ دقت کنید. گاهی این مشتری نیست که محصول را نمی بیند بلکه شما هستید. در واقع، کم بودن فاصله شما با محصولی که قرار است اقیانوس آبی تازه ای را در اختیارتان قرار دهد، چشمتان را به روی برخی از موانع می بندد. مثلا شاید ارزش محصول را بیش از اندازه تخمین زده باشید و به دنبال آن قیمتی تعیین کرده باشید که از نظر مشتریان بسیار بالا به نظر برسد یا حتی هیجان خلق بازار جدید، شما را به سمت تحمل ریسک های بزرگ سوق داده باشد و تصمیم گرفته باشید که زیر بار هزینه های عجیب و غریب تولید محصولی بروید که فقط از نظر تیمتان عالی و خواستنی است. کشف این موانع، به بارها و بارها بازنگری مراحلی که تاکنون طی کرده اید نیاز دارد. اما وقتی از آن هوای مِه آلود بیرون بیایید، توانایی کشف موانع و برطرف کردن آنها را پیدا خواهید کرد.

چگونه استراتژی اقیانوس آبی را عملی کنیم؟خلاصه کتاب استراتژی اقیانوس آبی

ساخت استراتژی اقیانوس آبی یک چیز و اجرایی کردن آن چیز دیگری است. در واقع، حال و روز بسیاری از شرکت ها حتی پس از تدوین استراتژی اقیانوس آبی هیچ تغییری نمی کند. چون آنها در قالب یک تلاش بیهوده سعی می کنند که با همان سازوکار حرکت در اقیانوس های سرخ، یک اقیانوس آبی تازه را خلق کنند. چنین چیزی امکان ندارد. اما چرا شرکت ها در مقابل اجرای استراتژی اقیانوس آبی مقاومت می کنند. این موضوع چند دلیل دارد:

1- اشتباه در تخمین منابع مورد نیاز برای خلق اقیانوس آبی

به هنگام حرکت در اقیانوس سرخ، هر اقدام تازه به منابع و تلاش فراوانی نیاز دارد. چون تنور رقابت داغ است و هرگونه کم کاری، موقعیت شرکت را در این اقیانوس سرخ به خطر می اندازد. اما خلق یک اقیانوس آبی در نقطه مقابل قرار دارد. چون هدف این اقیانوس ها خلق ارزشی بالا با کمترین میزان مصرف منابع است. 

2- نگرانی بی مورد درباره واکنش مشتریان

اگر قرار بود به حرکت خود در اقیانوس سرخ ادامه دهید، نگرانی در مورد واکنش مشتریان چیزی عادی به شمار می رفت. اما اقیانوس های آبی استراتژی هایی تازه هستند که مشتریانی تازه یا ارزشی متفاوت برای مشتریان قدیمی را نشانه رفته اند. 

چند راهکار طلایی برای افزایش سرعت اجرای اقیانوس آبی

گاهی یادآوری چند نکته ساده می تواند بسیار اثربخش تر از پیچیده ترین دستورالعمل ها باشد:

  • واقعیت موجود را با تمام وجودتان لمس کنید

یکی از دلیل هایی که باعث می شود شرکت ها، مدیران و کارکنان به ماندن در اقیانوس های سرخ وابسته شوند، فرار کردن از واقعیت ها است. آنها خودشان را پشت مُشتی استدلال، آمار، ارقام و بهانه های پوشالی پنهان می کنند تا از واقعیت درجا زدن و شکست های کاری شان شانه خالی کنند. برای حرکت به سمت اقیانوس های آبی باید در عمل به شرکت خود نشان دهید که چه عملکرد ضعیفی دارد، چه منابعی را بیهوده هدر می دهد و چه کارهایی می تواند بکند. آیا این موضوع باعث سرخوردگی و احساس شکست می شود؟ البته! اما همین احساس، سوخت مورد نیاز برای حرکت به سمت اقیانوس های آبی را فراهم می کند. 

  • مدیران را با نتیجه تصمیم هایشان روبه رو کنید

نشستن پشت میز و دستور دادن، کار ساده ای است. به ویژه اگر قرار نباشد هیچ وقت با نتیجه دستورهایی که می دهید برخوردی داشته باشید. مدیرانی که با اقیانوس آبی مخالف هستند و همیشه از حضور در اقیانوس های سرخ حمایت می کنند نیز از نتیجه سخنان خود هیچ شناختی ندارند. باید به شیوه ای خلاقانه و ساده آنها را با این حقیقت روبه رو کنید. مثلا می توانید یکی از مشتریان ناراضی را – به ویژه مشتریانی که در گزارش های آماری جزو راضی ترین ها هستند اما در عمل، از سر ناچاری محصول شرکت را می خرند – به دفتر مدیر دعوت کرده و او را مجبور کنید تا پای حرف های این مشتری ناراضی بنشیند. اگر کمی خلاقیت به خرج دهید، می توانید راه های گوناگونی برای ملاقات مدیران و واقعیت ها پیدا کنید.

  • به دنبال منابع جدید نباشید، ارزش منابع فعلی را چند برابر کنید

کمی قبل با هم گفتیم که کمبود منابع، یکی از مانع های بزرگ در برابر اجرایی کردن اقیانوس های آبی به شمار می رود. اما می توان با به کار بستن یک راهکار ساده، منابع را آزاد و ارزشمندتر کرد. برای این کار باید یک بررسی جامع روی منابع شرکت، مکان خرج آنها و خروجی به دست آمده انجام دهید. بعد از این بررسی، منابع را به دو دسته تقسیم کنید. دسته اول، منابع اندکی هستند که صرف کارهایی با خروجی بالا می شوند و دسته دوم، منابع فراوانی هستند که صرف کارهایی بدون خروجی قابل توجه یا کمترین میزان خروجی مورد انتظار می شوند. با حذف یا به حداقل رساندن کارهایی که خورنده منابع هستند می توانید عملکرد شرکت را بالا ببرید و منابع قابل توجهی را آزاد کنید. 

اقیانوس های آبی زیر گوشتان هستند

نباید فرایند کشف یا خلق اقیانوس های آبی را چیزی جدا از هسته اصلی شرکت خود در نظر بگیرید. بلکه باید آن را در قلب کسب و کار خود جست و جو کنید. موشکافی منابع، بررسی عملکردها، بازخوردها و شنیدن صدای مشتریان می توانند شما را به سمت خلق اقیانوس آبی ویژه خودتان راهنمایی کنند. 

وارونه نگاه کنید

فکر می کنید در بازار سرمایه هم اقیانوس های آبی کشف نشده ای وجود داشته باشند؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب استاندارد بیت کوین
خلاصه کتاب استاندارد بیت کوین اثر سیف الدین آموس

آینده، بسیار زودتر از آنچه که فکرش را می کنیم از راه می رسد. حتی گاهی دوشادوش ما می ایستد و به تحولی که به وجود می آورد، نگاه می کند. «بیت کوین»، «فناوری بلاک چین» و در کل، ارزهای دیجیتال، مسافرانی از آینده هستند که تحولی بسیار بزرگ را نوید می دهند. در این قسمت از خانه سرمایه، کتاب «استاندارد بیت کوین» نوشته «سیف الدین آموس» را ورق می زنیم و پای صحبت های این اقتصاددان آینده نگر می نشینیم.

اگر در مورد سرنوشت بیت کوین یا چگونگی عملکردش کنجکاو هستید، تا پایان این ماجرا ما را همراهی کنید.

بیت کوین، ارزی که به دنبال یک تحول بود

«ساتوشی ناکاموتو»، همه چیز از ایمیل این فرد ناشناس آغاز شد. او ارزی را اختراع کرده بود که آزادی را با صدای بلند فریاد می کشید. ناکاموتو، جرقه ای بزرگ را در ذهن های خاک خورده به وجود آورد که در زمانی کوتاه به نوری گرمی بخش در میان تاریکی محدودیت و تعصب دولت های زورگو تبدیل شد. کم کم ارزش این ارز دیجیتالی به رسمیت شناخته شد و سرمایه گذاران به آن روی خوش نشان دادند.

این ارز به تنهایی یک بانک تمام عیار برای کاربران به شمار می رود؛ نقل و انتقال آن به حضور فرد سوم نیازی ندارد و با سرعت برق آسایی در میان افراد جابه جا می شود. با وجود این ویژگی های عالی، ارزهای دیجیتال تا تبدیل شدن به یک پول واقعی که مردم تمام جهان توانایی استفاده آسان و بسیار امن از آنها را داشته باشند، فاصله زیادی دارند.

واقعی ساختن این رویا به تغییر زیرساخت ها، دست شستن از تعصب ها، سرمایه گذاری های بسیار گسترده تر و حمایت کشورها نیازمند است. با این وجود، چیزی که در ادامه این گفتار با آن روبه رو می شوید، نگاهی خالی از تعصب به واقعیت های استاندارد بیت کوین و پتانسیل های آن برای خدمت به بشریت است.

چرا پول به وجود آمد؟

اگر بخواهیم نگاهی درست و حسابی به ماجرای بیت کوین بیندازیم و ارزش واقعی آن را به شما نشان دهیم، چاره ای نداریم جز اینکه به سرآغاز ماجرای پول برویم و علت نیاز بشریت به آن را موشکافی کنیم.

در آغاز، مردم اصلا به پول، نیازی نداشتند. چون اقتصاد به شکلی بسیار ساده و کارآمد در جریان بود. مردم برای برطرف کردن نیازهای خود از مبادله کالا به کالا استفاده می کردند. این روش تا زمانی که هر کس فقط در محدوده ای کوچک با آرزوهای کوچک تر زندگی می کرد و فقط برای زنده ماندن دست به فعالیت می زد جواب می داد. اما کم کم وقتی جامعه، شکل و شمایل بزرگ تری به خود گرفت و نیازهای مردم از حد و اندازه زنده ماندن به بهتر زندگی کردن صعود کرد، مبادله کالا به کالا کاربرد گسترده خود را از دست داد.

از طرفی، مشکلات زیادی هم در این روش معامله به وجود آمدند که کار را برای مردم سخت تر کردند. به همین دلیل، پول متولد شد. نکته جالب اینجا است که در ابتدا، پول به خودی خود چیز ارزشمندی نبود و از آن به عنوان یک ابزار استفاده می کردند. این بدان معنی است که کسی به فکر خرید پول نمی افتاد بلکه از پول برای خرید چیزهایی که می خواستند استفاده می کردند. وقتی پول توانست به عنوان ابزاری مورد اعتماد، مشکلات خرید و فروش را حل کند، در نظر مردم به گزینه ای جذاب تبدیل شد.

این ابزار چند ویژگی جالب دارد که آن را به گزینه ای جذاب برای مردم تبدیل کرد. می توانید با نگاه به این ویژگی ها شباهت های استاندارد بیت کوین و پول سنتی را با هم مقایسه کنید. البته اگر تفاوتی وجود داشته باشد! مثلا:

  • پول، هرگز فاسد نمی شود

مهم نیست چند سال آن را نگه می دارید، پول نمی گندد، بو نمی گیرد و ناپدید نمی شود. به همین دلیل، می تواند ارزشی که نماینده آن است را حفظ کند.

  • کمیاب است

در گذشته، پول، ارزش خود را حفظ می کرد. بخش بزرگی از این ماجرا به دلیل تولید محدود آن بود؛ مثلا همیشه به اندازه اسکناس هایی که میان مردم دست به دست می شد، مقدار دقیقی طلا وجود داشت. بنابراین، نمی شد بی دلیل موجودی اسکناس ها را افزایش داد. در حقیقت، کمیابی باعث ارزشمندی و اعتبار پول به عنوان یک ابزار می شد.

  • نیازی به اجازه، اجبار و حتی دستکاری دولت ها ندارد

افراد مختلف در انتخاب آن آزادی دارند. چون به دست خودشان و بر اساس نیازهای بازار به وجود آمده است. ارزش آن هم بر اساس شرایطی که در بازار حاکم می شود بالا یا پایین می رود. با این حساب، دولت ها نمی توانند ارزشی به آن بدهند یا از آن کم کنند. اما می توانند روی جریان و توزیع این ابزار، دخالت داشته باشند که البته در صورت دستکاری گسترده، این امکان وجود دارد که ابزار فعلی کنار گذاشته شود و مردم رو به سوی ابزارهای واسطه دیگری بیاورند که از دسترس دولت ها خارج هستند.

  • تمام افراد جامعه، آن را می پذیرند

کمی قبل با هم گفتیم که پول، یک ابزار است. این ابزار، زمانی می تواند نماینده یک ارزش باشد که توسط تمام مردم پذیرفته شده باشد. در غیر این صورت، کارایی خود را از دست می دهد و از چرخه معاملات، خارج می شود. پول هایی که رایج باشند به راحتی فروخته می شوند. به همین دلیل، حتی بدون ارزش ذاتی، باز هم ارزشمند هستند.

  • از آن به عنوان یک معیار استفاده می شود

اگر ابزاری وجود داشته باشد که در طول زمان از بین نرود، به اندازه کافی کمیاب باشد، دولت ها نتوانند ارزش آن را دستکاری کنند و نزد همه مردم مورد قبول قرار گرفته باشد، به بهترین گزینه برای اندازه گیری ارزش سایر چیزها تبدیل می شود. در آن هنگام می توان ارزش واقعی یک مرغ را از ارزش واقعی یک مرغداری تمیز داد.

پول، فقط یک ابزار است، این را فراموش نکنید

خلاصه کتاب استاندارد بیت کوین

پول در طول تاریخ تغییر کرده است، در آینده هم تغییر می کند. این تصور که فکر کنیم پول از ابتدا به شکل و ارزش ثابتی وجود داشته و در آینده هم همین طور باقی می ماند، خیالی کودکانه است که در دنیای بزرگ ترها با آن سیستم اقتصادی پیچیده شان جایی ندارد.

در واقع، مردم برای عوض کردن ابزار معامله خود منتظر دستور یا نظر کسی نمی مانند. هرگاه شرایط، اوضاع را دگرگون کند، خیلی سریع، ابزارهایی که اکنون نقش پول را بر عهده دارند، جای خود را به شکلی تازه یا تعریفی نو از پول می دهند. همان طور که زمانی از نمک، سنگ، طلا یا نقره به عنوان پول استفاده می شد و بعدها جایش را به اسکناس هایی با پشتوانه طلا داد، سپس پوچ شد و به اسکناس های امروزی تبدیل گشت و اکنون در حال تغییر کردن از نسخه فیزیکی به نوع دیجیتالی خود است.

آنچه که هرگز تغییر نمی کند، نیاز انسان به ابزاری به نام پول است که به واسطه آن بتواند ارزش ها را بخرد، بفروشد و ذخیره کند. به همین دلیل است که تعریف استاندارد بیت کوین، کاری ضروری است. چون از پول رایج آینده سخن می گوید.

داستان پولی چند صد ساله که به دست یک نفر نابود شد!

ماجرایی واقعی در مورد نوعی سنگ وجود دارد که تا قرن 19 میلادی و برای بیش از هزار سال به عنوان پول مورد استفاده قرار می گرفت. دانستن این ماجرا به شما نشان می دهد که چرا استخراج سخت بیت کوین و هزینه بر بودن آن در نهایت به ارزشمندی آن کمک می کند. اما ماجرا از چه قرار بود؟

دو جزیره در فاصله تقریبا دوری از یکدیگر قرار داشتند. یکی از این جزیره ها، سنگ های آهکی بسیار زیبایی داشت و در دیگری خبری از این سنگ ها نبود. کم کم مردم جزیره دوم که سنگ های آهکی نداشتند از آن سنگ ها به عنوان پول استفاده کردند.

این پول، کمیاب بود، فاسد نمی شد و همه آن را به عنوان یک ابزار واسطه، پذیرفته بودند. گذشته از این، بزرگ بودن این سنگ ها باعث می شد تا کسی نتواند با کمک یک قایق و کلنگ، مقدار زیادی از آنها را به جزیره خودش بیاورد و ثروتمند شود.

گذشته از این، سنگ ها به هنگام خرج کردن جابه جا نمی شدند. این جالب ترین بخش ماجرا است. چون شیوه خرج کردن این پول سنگی بسیار به استاندارد بیت کوین شباهت دارد. این پول وقتی مالک جدیدی پیدا می کرد که همه اهالی آن جزیره، مالکیت جدید را پذیرفته باشند. به این ترتیب، هیچ دغل کاری یا کلاهبرداری صورت نمی گرفت.

ورود غریبه به ماجرا

همه چیز عالی بود تا آنکه پای یک غریبه به آن جزیره باز شد. کشتی این غریبه در نزدیکی جزیره غرق شده بود و مردم او را نجات دادند. اما هرگز تصورش را نمی کردند که با نجات او خودشان را به چه دردسری می اندازند! در طول زمانی که آقای کاپیتان در جزیره زندگی می کرد با سازوکار مالی و تراکنش های جالب آنها آشنا شد. از طرفی، مردم جزیره چیزی داشتند که در آن هنگام نوعی ثروت به حساب می آمد.

جزیره آنها از درخت های نارگیل پوشیده شده بود و آقای کاپیتان به خوبی می دانست که روغن این نارگیل ها چه ارزشی را در خود نهفته اند. او سعی کرد از مردم جزیره به عنوان کارگر استفاده کند تا نارگیل ها را برداشت کرده و آنها را به تاجرها بفروشد. اما مردم جزیره، حاضر نشدند که در عوض گرفتن پول های عجیب آن غریبه برایش کار کنند. به همین دلیل، او با مواد منفجره به جزیره ای که پر از سنگ های آهنگی بود رفت و پولی که مردم قبول داشتند را به جزیره آورد.

با وجود آنکه ابتدا مردم جزیره، این پول های باد آورده را بی ارزش تلقی می کردند اما کم کم نظرشان عوض شد و این پول ها را قبول کردند. با این کار، پول نزد آنها بسیار فراوان شد اما ارزش خود را از دست داد. اگر روند استخراج ارزهای دیجیتال ارزان و راحت شود، آنها هم به سرنوشت این پول های سنگی گرفتار می شوند. به همین دلیل نباید به استاندارد بیت کوین خرده گرفت و کمیابی آن را یک نقطه ضعف به حساب آورد.

پول های با پشتوانه، کلیدی برای حفظ آرامش جهان

گاهی می شنویم که می گویند پول های کنونی هیچ پشتوانه ای ندارند، خزانه ها خالی از هر نوع پشتوانه هستند و دولت ها ماشین های چاپ پول را لحظه ای از برق نمی کشند. در حقیقت، اگر چنین چیزی واقعیت داشت پول هایی که اکنون در دست مردم هستند خیلی وقت پیش از بین می رفتند. دولت ها هنوز هم به پشتوانه های پول مانند طلا وابسته هستند.

اگر هم دولت ها زمانی از دستگاه های چاپ پول برای تولید پول های بدون پشتوانه استفاده می کنند تنها به این دلیل است که پول های با پشتوانه در بازار جریان دارند. پول پوچ، سرنوشتی همانند سنگ های آهکی همان جزیره ای را دارد که داستانش را با هم مرور کردیم. دولت ها تمام تلاش خود را می کنند تا به چنین سرنوشتی دچار نشوند.

پول های با پشتوانه، اجازه نمی دهند که دولت ها دست به ماجراجویی بزنند و هوس جنگ یا کشورگشایی به سرشان بزند. اگر هم چنین جنگ هایی صورت بگیرد به دلیل محدود بودن منابع مالی کشورها خیلی زود به صلح ختم می شوند.

با این وجود، مقدار پول با پشتوانه بسیار کمتر از چیزی است که باید باشد. به همین دلیل، دولت ها با هم وارد جنگ می شوند و با چاپ پول بدون پشتوانه و ایجاد تورم تا هر زمانی که ثروت در جیب مردمشان باشد به رفتارهای بچگانه خود ادامه می دهند. دست آخر هم دود این ماجرا به چشم مردم فرو می رود. به همین دلیل است که می گویند در جنگ هیچ برنده ای وجود ندارد و هر دو طرف از زمانی که تصمیم به نبرد می گیرند بازی را باخته اند.

این مورد، یکی دیگر از دلیل های بسیار قدرتمند برای ایجاد استاندارد بیت کوین است. وقتی پولی وجود داشته باشد که دولت ها نتوانند با آن بازی کنند، نه تنها جهان روی صلح پایدار را خواهید دید بلکه مردم هم می توانند از ثروت خود برای خودشان و آینده ای که به انتظارش نشسته اند استفاده کنند.

قیمت، کوه یخی که فقط نوک آن هویدا است

خلاصه کتاب استاندارد بیت کوین

قیمت، چیزی فراتر از حجم ارزشمندی یک کالا یا خدمت است. کسانی که بر چم و خم قیمت ها تسلط دارند، به دانشی مسلط هستند که می تواند اطلاعات فراوانی را در اختیارشان قرار دهد. هر چقدر که یک بازار، بزرگ تر باشد تصمیم خریدارها و فروشنده های بزرگ تر می تواند شکل قیمت ها در این بازارها را تغییر دهد. وجود اختلاف قیمت بین توانایی تولید و فروش یک محصول، گزینه ای تشویق کننده است که تولیدکنندگان را به سمت تولید آن محصول و ایجاد بازاری جدید سوق می دهد.

وقتی دولت ها بدون داشتن تسلط بر این بازار و تنها با تکیه بر اطلاعات ناقصی که دارند کنترل قیمت ها را در دست می گیرند و آن را به نفع خودشان دستکاری می کنند، تمام ماجرای پیچیده بازار و تاثیر قیمت های واقعی را بر هم می زنند.

از طرف دیگر، قیمت ها حق انتخاب عاقلانه را در اختیار مردم قرار می دهند و با این کار، بازارها را جهت دهی می کنند. تصور کنید اگر قیمت خرید یک خودروی لوکس به اندازه پراید بود مردم کدام یک را انتخاب می کردند؟

بدون شک، همه دوست داشتند که صاحب آن خودروی لوکس شوند و خودشان را از دردسرهای سرسام آور این خودروی داخلی بی کیفیت نجات دهند؛ اما چنین اتفاقی نمی افتد. چون قیمت ها مرزی مشخص میان این دو خودرو ایجاد می کنند. گذشته از این، صنعتی که خودروی داخلی را تولید می کند از بیخ و بُن دولتی است. به همین دلیل، حتی در مورد قیمت پراید هم نمی تواند نظر روشنی داد.

چون پُر واضح است که بدون نگاه به ارزش واقعی آن و باز هم توسط دولت، قیمت گذاری می شود. در این مثال، به روشنی می بینیم که قیمت، دیگر کارکردی ندارد و تنها یک بازیچه است.

گذشته از این، دستکاری قیمت ها، اصل کمیابی را زیر سوال می برد و اقتصاد را فلج می کند. چون روی نیاز واقعی یک سرزمین، سرپوش می گذارد و منابع را برای تولید چیزی که حجم واقعی موجودی آن مشخص نیست به هدر می دهد.

این ماجرا هم به نوبه خود باعث مازاد تولید، افزایش بیکاری و عرضه خواهد شد. البته چون قیمت ها باز هم دستکاری می شوند گاهی شاهد افزایش عرضه و قیمت به طور همزمان خواهیم بود. گویی اقتصاد، به یک اسباب بازی در دستان قدرتمندان قانون گذار تبدیل شده است. استاندارد بیت کوین با کوتاه کردن دست قدرتمندان از پول رایج، آزادی واقعی را به قیمت ها و بازار، باز می گرداند.

سه گانه دولت، مدیریت پول و فاجعه!

انسان های امروزی با دروغی بزرگ زندگی می کنند. به آنها قبولانده شده است که کنترل پول و قیمت باید در دست دولت ها باشد و اصلا این ماجرا یکی از مسئولیت های آنها است. این ماجرا از یک دروغ شروع شد، به یک حق تبدیل گشت و اکنون در حال ایجاد یک فاجعه است.

وظیفه دولت ها کنترل پول یا قیمت نیست. این بازار است که باید بتواند پول و قیمت ها را کنترل کند. دولت ها فقط باید از جان و مال مردم محافظت کنند و به حل اختلاف بپردازند.

با این وجود، آنها کمترین اهمیتی به مسئولیت های واقعی خود نمی دهند و به جای حضور در مکانی که برای آن در نظر گرفته شده اند، مدام سرشان در بازار و پول است. آنها بانک مرکزی را برای سروسامان دادن قانونی به فعالیت های غیرقانونی خود تاسیس کرده اند و هر بار که چرخشان نچرخد دستشان را در جیب مردم می کنند و هزینه هایشان را می پردازند.

این ماجرا یکی از بزرگ ترین دلیل هایی است که دولت ها را علیه استاندارد بیت کوین می شوراند. وقتی پولی وجود داشته باشد که خارج از اختیارات دولت ها بین مردم مبادله شود، دولت های فعلی، کارکرد خود را از دست می دهند؛ درست مثل کودکی که بدون وجود اسباب بازی هایش دیگر قدرتی برای سرگرم کردن خودش ندارد و البته به اشتباه فکر می کند که دیگران هم از این ماجرا عذاب خواهند کشید.

اما خدا می داند که اطرافیان این کودک لوس، چقدر از این ماجرا خوشحال و خوشبخت خواهند شد. این کودک ناز پرورده خیال می کند که اطرافیان او بدون وجود اسباب بازی های وی، از کار بیکار می شوند و امیدشان را برای کار و زندگی از دست می دهند.

این در حالی است که بدون مزاحمت های بی اساس این کودک، بزرگترها خیلی خوب می توانند از عهده زندگی و کسب و کارشان بر بیایند.

دخالت دولت در پول، چه پیامدهایی دارد؟

بیایید آنها را با هم بشماریم:

  • ارزش پول را کاهش می دهد

زدن دستگاه چاپ پول به برق و تولید اسکناس هایی که نوعی بدهی به شمار می روند، ارزش پولی که مردم در دست دارند را بسیار کاهش می دهد. به دنبال این ماجرا دیگر کسی دوست ندارد که پولش را پس انداز کند. چون می داند که هر روز نگهداری پولش در بانک باعث کاهش ارزش و قدرت خرید آن می شود. با این حساب، مردم از فرهنگ پس انداز کردن فاصله می گیرند و به وام ها وابسته می شوند.

  • سرمایه گذارها را فراری می دهد

وقتی پول، ارزش واقعی خود را از دست بدهد و مردم پس اندازهایشان را از بانک ها بیرون بکشند، دیگر فرصتی برای دادن وام های تولیدی به کارآفرین ها باقی نمی ماند. به دنبال این ماجرا، تولید کردن، جذابیت های خودش را از دست می دهد و واردات محصولاتی که در داخل کشور به وفور وجود دارند آغاز می گردد. این ماجرا هم باعث آسیب های جبران ناپذیر به کسانی می شود که هنوز با هر چه در چَنته دارند چرخ تولید را می چرخانند.

  • دولت ها را به فکر ماجراجویی می اندازد

وقتی به دست آوردن پول برای دولت ها ساده باشد، آنها بدشان نمی آید که در یک فرصت مناسب، دق و دلی های چندین ساله شان با دیگر کشورها را تلافی کنند. به همین دلیل، گاهی یک بهانه کوچک را نشانه می روند و با پول هایی که چاپ می کنند وارد جنگ می شوند! ناگفته نماند که از این بازار داغ و شلوغی های نابه سامان، ماهی های دانه درشتی هم می گیرند و به خرید و فروش سلاح یا چیزهایی که در جنگ به درد می خورند مشغول می شوند. اگر دولت ها نتوانند به راحتی با پول بازی کنند، مردم جهان روی صلح و آرامش را بیشتر خواهند دید.

چرا بیت کوین، پول موفق تری است؟

خلاصه کتاب استاندارد بیت کوین

پول های کنونی، تنها شبحی از پول واقعی هستند. آنها تمام ویژگی های مفید و ارزنده خود مانند «کمیابی»، «سختی»، «عرضه محدود» و «رشد ارزش» را از دست داده اند. اسکناس های فعلی، به راحتی چاپ می شوند، پشتوانه ای برای آنها وجود ندارد، نقل و انتقال آنها با دردسرهای فراوانی همراه است و همیشه باید حضور یک فرد سوم را در میان معامله یا نقل و انتقال پول، تحمل کرد. استاندارد بیت کوین، شباهت های بسیار زیادی به تصور بشر از پول واقعی دارد. اما چطور؟ اجازه بدهید برایتان بگویم:

  • بیت کوین، محدود است

تعداد بیت کوین های پیش بینی شده که قابلیت استخراج دارند از قبل مشخص شده است. این ماجرا موضوع کمیابی این ارز دیجیتال و ارزشمندی آن در طول زمان را تضمین می کند.

  • استاندارد بیت کوین، واسطه ها را کنار می زند

تمام تراکنش های بیت کوین در دفتر بلاک چین ثبت می شوند و نقل و انتقال پول، زمانی تایید می شود که تمام اعضای شبکه، آن را تایید کنند. به این ترتیب، نیاز به حضور فرد واسطه که اطلاعات کاملی از هر دو طرف داشته باشد، از میان برداشته می شود.

  • شکل جدیدی از اعتماد را پایه گذاری کرده است

به هنگام خرید و فروش بیت کوین، هیچ نیازی به اعتماد کردن ندارید. شما می توانید با خیال راحت از مزیت راستی آزمایی دفتر کل بیت کوین استفاده کنید و تراکنش های خود را در بستری امن و زیر نظر افرادی که با کامپیوترهای پیشرفته خود درستی معاملات و تراکنش ها را رصد می کنند انجام دهید.

  • استاندارد بیت کوین از ارزشمندی محافظت می کند

عمر انسان ها محدود است. به همین دلیل، همیشه به دنبال راهی می گردند تا از ارزش هایی که در تمام دوران زندگی شان به دست آورده اند محافظت کنند. با وجود آنکه اقتصاددان ها همیشه از کمیاب بودن منابع – مثل نفت، گاز، آب و … – سخن می گویند، اما در طول تاریخ، بشر هرگز با تمام شدن منابع روبه رو نشده است.

در حقیقت، چیزی که همیشه پایان آن را حس می کند، زمان محدود زندگی کردن روی زمین است. با این حساب، بشر به چیزی نیاز دارد که در طول زمان محدود عمرش، ارزشش را از دست ندهد و در عوض، به علت کمیابی و عدم امکان عرضه فراوان بر ارزشمندی آن افزوده شود.

تمام منابعی که محدود و کمیاب خوانده می شوند، عکس این ماجرا را ثابت کرده اند. قیمت نفت و گاز در طول چند صد سالی که بی وقفه در حال استخراج هستند، نه تنها افزایش نیافته بلکه روز به روز کاهش هم می یابد. این نشان می دهد که این منابع اصلا کمیاب نیستند و نمی توانند در طول زمان محدود زندگی انسان، ارزشمندی را حفظ کنند. اما استاندارد بیت کوین به دلیل کمیابی واقعی می تواند از ارزشی که انسان ها در طول زندگی خود تولید کرده اند محافظت کند.

بیت کوین، رمز ارزی که آینده را صدا می زند

بیت کوین و استانداری که به دنیا معرفی کرد، پایه های پول های کاغذی و سکه های فلزی را لرزاند. این ارز دیجیتالی با مقاومت بی مانندی که در برابر تغییر، حمله، نابودی و کلاهبرداری از خودش نشان می دهد، معادله های بازی قدرتمندان را بر هم می زند و راه را برای آزادی اقتصادی مردم معمولی جهان باز می کند.

اگر سیستم های پولی جهان، بانک ها، موسسه های مالی و دولت ها به جای مقاومت کردن در برابر استاندارد بیت کوین با نوای آن هم صدا شوند، نه تنها از نابودی خود در آینده نزدیک جلوگیری می کنند بلکه همگام با موج تغییرات و تکنولوژی، پیش خواهند رفت.

نظر شما چیست؟

فکر می کنید تا زمان همه گیر شدن ارزهای دیجیتالی و جانشین شدن آنها با پول های معمولی چند سال فاصله داشته باشیم؟ ارز دیجیتال

ارز دیجیتال

ادامه مطلب
خلاصه کتاب بازی ثروت از رابرت کیوساکی
معرفی و خلاصه کتاب بازی ثروت از رابرت کیوساکی

نگاهی عمیق تر به ماجرای بازی ثروت

بیشتر کسانی که به دنبال یادگیری سرمایه گذاری هستند سری به کتاب های «رابرت کیوساکی» می زنند. او با کتاب «پدر پولدار پدر بی پول» نوع نگاه مردم جهان به «پول»، «دارایی»، «سرمایه»، «ثروت» و «آموزش مالی» را دستخوش تغییرات بزرگی کرد. در این قسمت از خانه سرمایه، پای صحبت های او در خلاصه کتاب بازی ثروت می نشینیم. اگر می خواهید دانش خود را در زمینه پول و ثروت افزایش دهید تا پایان این ماجرا همراهمان باشید.

عصر صنعتی مُرده است، لطفا با آن خداحافظی کنید

بیشتر چیزهایی که در ذهن ما به عنوان امتیاز در نظر گرفته می شوند دیگر ارزشی ندارند؛ مثلا داشتن تحصیلات بالا، شغلی عالی و منتظر ماندن برای دریافت حقوق بازنشستگی، ماجراهایی مربوط به عصر صنعتی هستند که دیگر وجود ندارند. اما چون هنوز طعم شیرین این ماجراها زیر زبان ذهنمان باقی مانده، برایمان سخت است که نبودشان را باور کنیم.

کشورهایی که به نظر ثروتمند می آیند، با شکلی عجیب از بدهی دست و پنجه نرم می کنند. آمریکا به عنوان کشوری قدرتمند و ثروتمند، در حال نزدیک شدن به رکورد بدهکارترین کشور جهان است.

به همین دلیل، دولت نمی تواند همچون عصر صنعتی به کارگران و کارمندانی که عمرشان را پای ساخت و رشد صنعت ها و شرکت ها کرده اند حقوق بازنشستگی دهد یا به هنگام بیماری از آنها حمایت کند. حقیقت این است که ما سال ها قبل به عصر اطلاعات و اینترنت کوچ کرده ایم. اکنون، داده ها، آموزش مالی و بازی ثروت، حرف اول را می زنند.

بدهی داریم تا بدهی

شاید با خودتان فکر کنید که بدهکارترین کشورها یا آدم ها، فقیرترین آنها هستند. اما واقعیت، چیز دیگری است. دلار آمریکا دقیقا از روزی که رئیس جمهور سابق آمریکا «ریچارد نیکسون» رشته میان دلار و طلا را از هم پاره کرد، به یک بدهی تبدیل شد. بنابراین، چه بخواهیم و چه نخواهیم همه کسانی که با دلار سر و کار دارند با بدهی ها بازی می کنند.

در این میان، افرادی هستند که می دانند چطور با بدهی ها پولدار شوند و عده ای هم هستند که چیزی از این ماجرا نمی دانند و به جای ثروتمند شدن، روز به روز فقیرتر می شوند. بنابراین، در عصری که پول یک بدهی است و داده ها برخط شده اند، آموزش مالی و سر درآوردن از چم و خم بازی ثروت، تنها راه نجات به شمار می رود.

آموزش مالی و تربیت مالی با هم فرق می کنند

بیشتر مشکلات اقتصادی جهان به دست کسانی ایجاد می شوند که ذهنشان دستخوش تربیت مالی شده است. چنین افرادی شالوده ذهن تربیت شده خود را در قالب درس ها و آموزش مالی به خورد دیگران می دهند.

در اثر تربیت مالی، آنها می دانند که سرمایه گذاری گزینه ای مناسب برای نجات پیدا کردن از تورم است؛ اما از چگونگی سرمایه گذاری و راه های محافظت از اندوخته شان چیزی نمی دانند.

در واقع، تفاوت میان «تربیت مالی» و «آموزش مالی» مانند استفاده کردن از لپ تاپ و توانایی تعمیر آن است. کسانی که تربیت مالی شده باشند فقط می توانند از لپ تاپشان کار بکشند.

آنها با برنامه های مختلف کار می کنند و ساعت ها از وقتشان را مشغول وب گردی هستند. اما وقتی یک قطعه از لپ تاپشان خراب می شود، ویندوزشان می پرد یا حتی لیوان آب روی سیستمشان خالی می شود، هیچ کاری از دستشان برنمی آید. چون آنها در مورد تعمیر لپ تاپشان هیچ آموزشی ندیده اند.

آموزش مالی به شما کمک می کند تا در بحرانی ترین شرایط هم گلیم خود را از آب بیرون بکشید و بدانید که چه زمانی برای انجام چه نوع اقدام مالی مناسب ترین هنگام است.

به دنبال ایجاد جریان نقد باشید نه سود سرمایه گذاریخلاصه کتاب بازی ثروت از رابرت کیوساکی

بسیاری از افرادی که به خیال خودشان در حال سرمایه گذاری کردن پس اندازهایشان و انجام بازی ثروت هستند به سراغ بازار سرمایه، طلا، ملک و مواردی از این دست می روند. البته من هم برای سرمایه گذاری به سراغ همین موارد می روم اما نگاه من به این گزینه ها با بیشتر سرمایه گذاران فرق دارد.

اغلب مردم به هنگام سرمایه گذاری به دنبال راهی هستند که بتوانند با کمک دارایی هایشان جریانی از سود را در زندگی شان جاری کنند. اما من به دنبال ایجاد جریان های نقدی در زندگی ام هستم.

این نکته کوچک باعث می شود که عده ای به هنگام سرمایه گذاری در ملک، شکست بخورند و من در سرمایه گذاری روی املاک به موفقیتی که می خواستم برسم.

مالیات، یک غارتگری ناجوان مردانه یا لطفی بزرگ؟

میانه تان با مالیات چطور است؟ خیلی ها دل خوشی از پرداخت مالیات ندارند. چون این طور به نظر می رسد که مالیات ها فقط از قشر ضعیف جامعه گرفته می شوند و به سراغ پولدارها نمی روند. کاملا درست فکر کردید.

دولت از همه کسانی که با سخت کوشی و بدون آموزش مالی در حال تلاش برای ثروتمند شدن هستند، به جای تمام ثروتمندان جامعه که سرشان گرم بازی ثروت است مالیات می گیرد.

در حقیقت، کسانی که روز به روز پول روی پولشان می آید یا مالیات نمی پردازند یا مبلغ بسیار اندکی را صرف پرداخت مالیات می کنند. فکر می کنید این کار ناعادلانه است؟

پس بهتر است برای حرکت به سمت عدالت، روی خودتان زمان بگذارید و آموزش مالی را آغاز کنید. این تنها راه برای جلوگیری از دادن دسترنجتان به دولت است!

آیا شما واقعا یک سرمایه دار هستید؟

میان کسانی که واقعا سرمایه دار هستند با کسانی که فکر می کنند سرمایه دار هستند تفاوت های بسیار زیاد اما پنهانی وجود دارند. اجازه بدهید این تفاوت ها را به صورت تیتروار با هم بررسی کنیم:

  • سرمایه دارهای واقعی، بزرگ فکر می کنند
  • به دنبال سود سرمایه گذاری نیستند و در عوض، جریان های در آمدی را دنبال می کنند
  • صاحب کسب و کار خودشان هستند
  • تمرکز خود را روی به دست آوردن دارایی ها گذاشته اند و به درآمد چشم ندوخته اند
  • آنها ایده هایشان را عملی می کنند
  • اطلاعات زیادی در مورد پول، مالیات، بدهی، سرمایه گذاری و افزایش سرمایه دارند
  • توانایی بسیار خوبی برای مدیریت استرس و فشارهای روحی دارند
  • ارتباط عمیقی با دیگر سرمایه داران واقعی دارند

با این حساب می فهمیم که تعداد سرمایه داران واقعی، بسیار کمتر از چیزی است که به نظر می رسد. در واقع بیشتر مردم در دنیای کارمندی و کارگری روزگار می گذرانند تا دنیای کارآفرینی و سرمایه داری.

ملک یا سهام؟ کدام یک برنده بازی ثروت هستند؟

بازار سرمایه، مکانی است که آدم های گوناگون با اهداف مختلفی، دار و ندارشان را پای کاغذ هایی به نام سهام می گذارند. برخی از آنها موفقیت های زیادی را درو می کنند و برخی دیگر هر چه داشته اند را می بازند.

در بازار املاک و مستغلات هم همین ماجرا در جریان است. وقتی از این زاویه به ماجرا نگاه می کنیم، چیزی به نام درب یا راهی برای نجات به چشم نمی خورد؛ هر چه هست دیوار است و آدم های عاقل می دانند که نمی توان از دیوار رد شد.

در حقیقت، مشکل اساسی، خوب یا بد بودن سرمایه گذاری در بازار سرمایه یا املاک نیست. مشکل اصلی به شیوه سرمایه گذاری برمی گردد.

اگر در هر دو بازار برای حرفه ای شدن زمان بگذارید، برای آموزش خود هزینه کنید و از چم وخم ماجراهای جاری در این بازارها سر درآورید از یک سرمایه گذار سطحی به یک سرمایه گذار عمیق و حرفه ای تغییر ماهیت می دهید. آن هنگام است که به جای دلالی و دنبال کردن درصد افزایش یا کاهش قیمت سهام و ملک به دنبال راه اندازی جریان های نقدی از این بسترهای سرمایه گذاری می گردید و به معنای واقعی، وارد بازی ثروت می شوید.

اگر این شیوه را دنبال کنید، درگیر دردسرهای وحشتناک بازارهای سرمایه و ملک نمی شوید و هنگامی که بقیه در حال ضرر کردن هستند شما همچنان سود می کنید.

دولت های بدهکار و راهکارشان برای پاک کردن صورت مسئله

حق چاپ اسکناس در دست دولت است. اما این حق بدان معنا نیست که تک تک اسکناس های چاپ شده توسط دولت، ارزشمند هستند. در واقع، مدت ها است که دیگر پس انداز کردن دردی از مردم نمی کند. چون پول ها پوچ شده اند. دولت های بدهکار برای پس دادن بدهی های خود به سراغ راحت ترین راه می روند.

آنها دکمه دستگاه چاپ اسکناس را می زنند و ظرف کمتر از یک روز، رقم های سرسام آوری را وارد چرخه اقتصادی کشور می کنند. این پول پوچ، باعث ایجاد تورم می شود. مردم مشکلات بیشتری را تجربه می کنند و گرانی از سر و کول همه چیز بالا می رود.

گذشته از این، افرادی که جزو قشر پر کار و پر درآمد جامعه به شمار می روند مجبور به پرداخت مالیات های سنگین تری می شوند.

این راهکار دولت های بدهکار باعث می شود تا مردم متوسط به خیل عظیم مردم فقیر بپیوندند. چون آنها برای ادامه زندگی خود در دوران پیری، یعنی زمانی که دیگر جانی برای کار کردن در وجودشان باقی نمانده است، روی وعده های شیرین اما توخالی دولت ها حساب باز کرده بودند.

با وجود اینکه حرکت دولت ها برای چاپ اسکناس، چیزی کمتر از زدن خنجر از پشت ندارد اما باز هم باعث می شود که افراد ثروتمند جامعه، ثروتمندتر شوند. چون جریان نقدی شان افزایش می یابد اما همچنان یا مالیات نمی پردازند یا مبلغ آن آن قدر اندک است که به چشم نمی آید.

به جای اسکناس، طلا و نقره پس انداز کنید

خلاصه کتاب بازی ثروت از رابرت کیوساکی

پس انداز کردن به خودی خود چیز بدی نیست. حتی می توان گفت که خیلی هم خوب است. آمریکا در گذشته ای نه چندان دور به عنوان ملتی پس انداز کننده شناخته می شد.

در آن زمان، پس انداز کردن به یکی از اصول زندگی هر خانواده تبدیل شده بود. مردم بسیار اندکی به سراغ وام های بانکی می رفتند. چون خودشان می توانستند با کمک پس اندازشان مشکلات مالی شان را حل کنند.

اما رفته رفته و با کم شدن ارزش دلار، رواج مصرف گرایی و گشادتر شدن کمدهای داخل هر خانه، پول های کمی شانس پس انداز شدن را پیدا می کردند. پیشنهاد من این است که به جای خداحافظی با پس انداز، جنس آن را تغییر دهید و به جای اسکناس، طلا یا نقره بخرید و آن را نگه دارید. در این صورت، هم در بازی ثروت شرکت کرده اید و هم بازیگر دست دولتمردان نشده اید.

بانک ها از کجا پول درمی آورند؟

شاید برای شما هم سوال باشد که بانک ها چگونه کسب درآمد می کنند؟ امیدوارم با من موافق باشید که آنها به هیچ وجه بنگاه خیریه راه نینداخته اند. پس چطور می شود که در عوض پول هایی که مردم در بانک می گذارند به آنها سود می پردازند؟ این پول سود را از کجا می آورند؟ پاسخ ساده و پیچیده به این پرسش در یک واژه خلاصه می شود: «وام».

بر خلاف تصور عده بسیاری از مردم، بانک ها اصلا از کسانی که پول هایشان را پس انداز می کنند خوششان نمی آیند. چون پولی که در اختیار بانک قرار می دهید برای او نوعی بدهی به شمار می رود.

بانک می داند که دیر یا زود شما پولتان را از او طلب می کنید و سر هر ماه منتظر این هستید که سودتان را در حساب بانکی تان ببینید. پس بانک ها در این معامله، سودی نمی برند.

در عوض، آنها عاشق کسانی هستند که به بهانه های گوناگون از بانک ها وام می گیرند. اما پول این وام ها از کجا می آید؟ از پول هایی که شما به بانک ها می دهید! در واقع، این یک بده بستان پولی و انداختن تاس در بازی ثروت بانک ها است.

حتی شاید این خود شما باشید که از بانک وام می گیرید. در آن صورت، آنها پول خودتان را به خودتان می دهند و شما را مجبور می کنند تا برای در اختیار داشتن پولتان به بانک ها بهره پرداخت کنید. بانک های سرتاسر جهان این بازی های پیچیده را به راه می اندازند و هر جا که کم بیاورند دست به دامان دولت ها می شوند تا پول چاپ شده بیشتری را روانه گاو صندوقشان کنند.

به من بگویید، آیا هنوز هم دوست دارید پول های خود را در بانک ها و به شکل اسکناس پس انداز کنید؟ شما می توانید با تغییر نوع پس انداز خود، بازی بانک ها را بر هم بزنید و راهی برای ثروتمندتر شدن خودتان پیدا کنید.

چرا آمریکایی ها از چین، دل خوشی ندارند؟

ریشه این ماجرا به دوران ریاست جمهوری «نیکسون» برمی گردد. او کسی بود که مسیر تجارت با چین را هموار ساخت و از این راه به چینی ها فرصتی عالی برای ساخت کشورشان آن هم با دلارهای آمریکایی داد. این موضوع چندان به نفع مردم عادی آمریکا نبود. چون کارخانه هایی که می توانستند در داخل کشور به تولید محصول مشغول شوند به چین منتقل شدند.

کارگران چینی هم حاضر بودند در ازای داشتن شغل، با قیمتی پایین کار کنند. اما کارگران و مدیران آمریکایی که چند ده برابر یک کارگر و مدیر چینی پول می گرفتند دیگر نمی توانستند در این رقابت پیروز شوند.

بنابراین، شغل در آمریکا کم شد و دود این ماجرا به چشم مردم ضعیف جامعه فرو رفت. البته به جز چین، خطر دیگری هم آمریکایی ها را تهدید می کرد و آن «تکنولوژی» بود. با گذشت هر سال، تعداد کارهایی که ماشین ها می توانستند به جای انسان ها انجام دهند بیشتر می شد.

این یعنی کارآفرین ها، کارخانه دارها و صاحبان شرکت های ریز و درشت می توانستند به جای انسان ها از ماشین ها استفاده کنند و بدون کلنجار رفتن با آدم های پر دردسری که هر ماه از آنها حقوق می خواستند، به دنبال بیمه، پاداش و مرخصی هم بودند، کاری با کیفیت بسیار بالاتر را تحویل بگیرند.

از طرفی، کسانی مثل «وارن بافت» که تشنه یافتن جریان های نقدی و به راه انداختن بازی ثروت بودند به سراغ صنعت های خاک خورده می رفتند، آنها را با فناوری تجهیز می کردند و با کاهش نیروی انسانی و به دنبال آن کاهش هزینه ها سیلی از جریان نقدی را به سمت خودشان جاری می ساختند.

در کنار تمام این ماجراها، دولت هم قوانین مالیاتی جدیدی تصویب می کرد و با کاهش دریافت مالیات از چنین افراد ثروتمندی، حمایت خود را به آنها نشان می داد.

البته ناگفته نماند که جای خالی این تخفیف ها را با افزایش نرخ مالیات برای قشر معمولی جامعه پر می کرد. بنابراین، مهم نیست که چه کسی را مقصر می دانید؛ چین، آمریکا یا حتی کشور خودتان. چون تا زمانی که به سراغ آموزش مالی نروید هر کسی تا هر جایی که بتواند از شما استفاده می کند.

چرا پول کشورها ضعیف می شود؟

خلاصه کتاب بازی ثروت از رابرت کیوساکی

ضعیف یا قوی شدن پول کشورها، نوعی ابزار برای بازی با سیاست، قدرت و اقتصاد است. اصلا اگر دوست دارید آن را نوعی اسباب بازی که برای بزرگسالان طراحی شده است در نظر بگیرید. اجازه بدهید با یک مثال، شما را با قوانین این بازی ثروت آشنا کنم.

تصور کنید شما کشوری به نام «آ» هستید که می خواهید با کشوری به نام «ب» تجارت کند. اما تجارت کردن خرج دارد و شما نمی توانید زیر بار این هزینه سنگین بروید.

در نتیجه، فکری بکر به سرتان می زند. شما با چاپ پول یا نگاه کردن به نرخ ارز، ارزش پولتان را پایین می آورید. در نتیجه، هزینه هایتان کم می شوند و می توانید با آزادی بیشتری به صادرات مشغول شوید. به دنبال این ماجرا، شغل های بیشتری هم در کشورتان به وجود می آیند.

در نقطه مقابل، اگر قرار بود ارزش پولتان را بالا نگه دارید، نه تنها نمی توانستید به راحتی تجارت کنید بلکه شغل های زیادی در کشورتان از بین می رفتند. تازه این پایان ماجرا نیست.

حتی این امکان وجود داشت که در اثر فقر و فشار مالی، مردمتان هم شورش کنند و بخواهند شما را از مسند قدرت پایین بکشند. به همین دلیل، کشورهای مختلف دوست ندارند ارزش پولشان بالا برود. دقیقا به همین دلیل است که پس انداز کردن کار خنده داری است. وقتی دولت ها به راحتی می توانند ارزش پولی که در بانک پس انداز کرده اید را دستکاری کنند پس چه دلیل قانع کننده ای برای پس انداز کردن وجود دارد؟

چرا بدهی دولت، بدهی شما است؟

در حالت عادی، بدهی چیزی است که با پرداخت کردن برطرف می شود؛ مثلا من یک دلار از شما قرض می گیرم، زیر بار بدهی می روم و سپس با پس دادن آن یک دلار به شما از بدهی خلاص می شوم. اما در دنیایی که ما زندگی می کنیم داستان بدهی ها کمی پیچیده تر از این حرف ها است.

در واقع، تک تک شهروندان یک کشور در بدهی آن کشور سهیم هستند. بنابراین، اصلا اهمیتی ندارد که شما به هیچ کجا یا هیچ کس از اطرافیانتان بدهی ندارید. چون به صورت بین المللی بدهکار هستید!

دولت های بدهکار مثلا همین آمریکا، بدهی خود را از جیب مردمش می پردازد. با این حساب، اهمیتی ندارد که در طول روز چقدر کار می کنید و چند درصد از درآمدتان را به پس انداز کردن اختصاص می دهید. چون تا زمانی که به دنبال یاد گرفتن آموزش مالی نباشید نمی توانید دری برای خارج شدن از بساط دولت ها و ورود به بازی ثروت خودتان پیدا کنید.

چگونه پول های جعلی را به پول های واقعی تبدیل کنیم؟

در کمال تعجب و با وجود تلاش های خستگی ناپذیر دولت ها در سرتاسر جهان، هنوز هم می توان پول های واقعی را پیدا کرد. برای این کار باید به فردی حرف گوش کن تبدیل شوید و کاری را انجام دهید که دولت ها از شما می خواهند؛ یعنی به جای مصرف کردن به سمت تولید پیش بروید.

با این حساب باید به جای دلالی خانه به سراغ ساخت و ساز بروید یا به جای اینکه دربه در به دنبال استخدام شدن در شرکت های ریز و درشت باشید خودتان کسب و کاری را راه بیندازد و به یک کارآفرین تبدیل شوید. خلاصه اینکه برای تغییر اوضاع باید از جایی که هستید به جایی بسیار متفاوت تر نقل مکان کنید.

برای پول کار نکنید

بخش مهمی از آموزش مالی به درک این موضوع سپری می شود که نباید برای پول کار کنید. البته این بدان معنا نیست که دست روی دست بگذارید، گوشه خانه تان بنشینید و به دیوار زُل بزنید. بدن شک با دنبال کردن این روش بعد از مدت کوتاهی از گرسنگی، بیماری و حتی سرما خواهید مُرد!

منظور من از اینکه نباید برای پول کار کنید این است که نباید در چرخه تولید و خرج کردن بی وقفه درآمدی که از طریق کار کردن برای دیگران و پرداخت مالیات های سنگین ایجاد می شود گیر بیفتید. شما باید نه با هدف به دست آوردن درآمد بلکه برای به دست آوردن دارایی دست به کار و تلاش بزنید و با کمک آموزش مالی از دارایی هایتان به درآمد برسید. به زبان ساده تر، باید روندی را در پیش بگیرید که دارایی هایتان برای شما کار کنند؛ این سریع ترین راه برای ورود به بازی ثروت است.

اما این دارایی ها چه چیزهایی هستند؟ پاسخ من این است: «هر چیزی که در هر شرایطی خواهان داشته باشد.» مثلا مردم در هر اوضاعی به خانه، پوشاک، غذا و انرژی نیاز دارند. جالب اینجا است که قانون هم از شما حمایت می کند و نیازی نیست که برای دارایی هایتان به اندازه زمانی که برای پول کار می کردید مالیات بدهید. پس باید دارایی های خود را در این زمینه ها گسترش دهید. البته اگر خوب نگاه کنید باز هم می توانید دارایی های متفاوت تری را که با علاقه شما همراستا باشند پیدا کنید. مثلا من به طلا و چاه نفت علاقه دارم. شما به چه علاقه دارید؟

کار کمتر، پول بیشتر؛ آیا این امکان پذیر است؟

افرادی که اعتقادی به آموزش های مالی ندارند و در چشم انداز 50 سال آینده خود هم به چنین چیزی فکر نمی کنند، توقع زیادی از دیگران دارند. آنها مدام از کار زیاد و دستمزد کم شکایت می کنند.

همیشه هم در حال اعتراض کردن به رئیس شان یا ناسزا گفتن به افراد پولدار هستند. آنها می خواهند کار کمتری انجام دهند اما پول بیشتری به دست بیاورند.

از نظر آنها این عدالت است. اما چیزی که آنها می خواهند بیشتر به زورگیری شباهت دارد تا یک درخواست عادلانه و اجتماعی. کسانی که به دنبال افزایش درآمدشان هستند باید در مقابل، خدمات بیشتری به مردم ارائه دهند. البته اگر می خواهند اصلا کار نکنند باید به سراغ کسب دارایی بروند؛ یعنی همان ماجرایی که کمی قبل با هم در موردش صحبت کردیم.

پیچاندن دیگران، پیچاندن خودتان است

تلاش برای افزایش دارایی و کار نکردن به این معنی نیست که می توانید قانون را زیر پا بگذارید یا بدتر از آن، حق مردم را پایمال کنید. متاسفانه نمی توانیم انتظار داشته باشیم که قانون همیشه از مردم حمایت کند. چون قانون هم به دست مردم نوشته شده است. برگه های تاریخ پر از جنایت هایی است که همین مردم بر سر خودشان و دیگران آورده اند. بنابراین، همیشه قبل از قانون، انسانیت خودتان را در نظر بگیرید.

درست است که شما بنگاه خیریه باز نکرده اید و نباید به کسانی که علاقه ای به کار کردن و آموزش ندارند باج بدهید اما دست کم نباید به خودتان اجازه بدهید که به شکلی قانونی سر مردم ناآگاه را کلاه بگذارید.

متاسفانه این موضوع در میان کسانی که تشنه ثروت هستند موج می زند. چنین افرادی، قانون را به انسانیت گره می زنند و با خودشان می گویند: «اگر قانون از این ماجرا حمایت کرده است پس حتما انسانی هم هست!» اما نیست! این موضوع وقتی سخت تر می شود که می فهمید تشخیص چنین شرایطی به شخص خودتان بستگی دارد.

یادتان باشد شما همیشه در حال معامله، خرید، فروش و صحبت کردن با آینده خودتان هستید؛ یعنی وقتی که سعی می کنید جنس معیوبی را به کسی بفروشید، این خودتان هستید که در مقام خریدار، دست به جیب می شوید. چون در آینده ای نه چندان دور، کسی هم پیدا می شود و جنسی بسیار معیوب تر را به قیمتی بسیار گران تر به شما می فروشد! هر کاری که بکنید با خودتان کرده اید. پس در بازی ثروت، وجدان و قانون را زیر پا نگذارید.

پیام اصلی «رابرت کیوساکی» در کتاب «بازی ثروت» چه بود؟

خلاصه کتاب بازی ثروت از رابرت کیوساکی

کیوساکی در کتاب «بازی ثروت» جنبه های عمیق تری از آموزش مالی و راهکارهای ثروتمند شدن را در اختیار خوانندگانش قرار داد. البته در این کتاب هم گریزهایی به کتاب «پدر پولدار، پدر بی پول» زد؛ اما صحبت های او در مورد دارایی ها، سازوکار پول و نقش دولت ها در تبدیل پول به بدهی، تازه تر از گذشته بودند.

حالا نوبت شما است:

برای کسانی که به دنبال آموزش مالی هستند چه کتاب های دیگری را پیشنهاد می دهید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب کسب و کار بلاک چین
خلاصه کتاب کسب و کار بلاک چین اثر ویلیام موگایار

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب کسب و کار بلاک چین خلاصه برداری شده است!

جهان، در حال پیشرفت است. با وجود آنکه خیلی ها بر این باور هستند که بشر به نهایت تمدن خود رسیده است اما هنوز چیزهای زیادی وجود دارند که می توانند بهتر و کاراتر از اکنون، عمل کنند. این نیاز به تغییر با روی کار آمدن تکنولوژی بلاک چین، رنگ و بوی تازه ای به خود گرفت. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «کسب و کار بلاک چین» از «ویلیام موگایار» می رویم. اگر دوست دارید که با نسل بعدی اینترنت و تحولی که در پی آن می آید آشناتر شوید تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید. 

کسب و کار بلاک چین دقیقا چیست؟

درک بلاک چین، تنها راه استفاده کردن از آن است. اما نیازی نیست که در آن به مهارت برسید و از ریز کارهای آن سر دربیاورید. این ماجرا درست مانند درک اینترنت است. اگر کسی از شما بپرسد: «اینترنت به چه دردی می خورد؟» در پاسخ به آن چه می گویید؟ آیا در مورد سامانه های خودگردان اینترنت و ساختار شبکه ای آن برایش می گویید یا به سراغ الگوریتم های موتورهای جستجو می روید؟ هیچ کدام. 

برای کسی که از اینترنت چیزی نمی داند، باز کردن یک موتور جستجو مثل گوگل، نوشتن چیزی که می خواهد بداند و زدن دکمه سرچ، تمام چیزی است که باید از آن آگاه باشد. در واقع، استفاده از اینترنت یک چیز و درک سازوکار آن، چیز دیگری است. این موضوع درباره کسب و کار بلاک چین هم جاری است. شما می توانید از پتانسیل این بستر برای استفاده از محصولات و خدمات بسیار پیشرفته نهایت بهره را ببرید و همزمان، چیزی از توسعه یا کارکرد آن ندانید. 

آیا باید منتظر یک اینترنت جدید باشیم؟

«Blockchain» نوع جدیدی از اینترنت نیست. بلکه در مسیر پیشرفت اینترنت فعلی قدم برمی دارد و محدودیت های آن را از بین می برد. این موضوع، سه حقیقت را برایمان روشن می کند:

  1. بلاک چین برای کار کردن به اینترنت نیاز دارد.
  2. می تواند دوشادوش شبکه گسترده وب یا حتی به عنوان جایگزین بهتر آن مورد استفاده قرار بگیرد.
  3. این تکنولوژی همانند اینترنت، یگانه نیست. این موضوع به آن کمک می کند تا با توجه به نیازهای ما در آینده، دستخوش تغییرات شود.

وب سایت ها و اپلیکیشن های آینده می توانند به طور همزمان یا ترکیبی، از دو بستر جاری در اینترنت یعنی «Blockchain» و «Word Wide Web» استفاده کنند. بنابراین، ما در آینده ای نزدیک، شاهد شکوفایی کسب و کارهای بلاک چین خواهیم بود. همان طور که در دهه های گذشته، منتظر استقبال جهانی از اینترنت بودیم. 

چطور می توان به بلاک چین دسترسی داشت؟

Blockchain یک مجموعه واحد نیست. نمی توانیم انگشت اشاره مان را به سمت آن نشانه برویم و بگوییم: «هی، تو یک بلاک چین هستی!» این تکنولوژی، مجموعه ای از چندین و چند بخش است که در کنار هم مفهوم بلاک چین را تشکیل می دهند. به زبان ساده، Blockchain شبیه یک خمیر بی شکل است که ما می توانیم بر اساس نیازهای متفاوت خودمان آن را به شکلی که دوست داریم دربیاوریم.

 از کسب و کار بلاک چین بگیر تا فکر کردن به برترین قابلیت هایی که در زمان، هزینه و تلاش بشری به بهترین شکل ممکن، صرفه جویی می کنند، همه و همه در قلب این تکنولوژی قابل انجام هستند.

برخی به اشتباه فکر می کنند که استفاده از این فناوری، عجیب، سخت و همراه با پیچیدگی های فراوانی است که تنها عده ای خاص از پس آن برمی آیند. در حالی که این تکنولوژی در نهایت شکوفایی خود، حالتی همچون شبکه وب دارد. نباید از آن ترسید بلکه باید از ویژگی های خاص آن مانند «آزادی»، «امنیت» و «برداشتن محدودیت های قدیمی» شگفت زده شد.

رنگ جدیدی از اعتماد که با بلاک چین به وجود می آید

این تکنولوژی، چالش های زیادی را برای نهادها، سازمان ها و دولت های جهان که مردم به آنها اعتماد می کنند به وجود می آورد. او این کار را با شفاف کردن دیوار میان مردم و سازمان ها یا دولت ها انجام می دهد.

قطر دیوار کنونی و فولادی بودن آن به مردم اجازه نمی دهد که سر از کار این مجموعه ها در بیاورند. به همین دلیل، آنها مجبور هستند که اطلاعات نه چندان قابل اعتماد را از دهان سخنگوهای آن سازمان ها بشوند و به آنها اعتماد کنند. 

این مجموعه ها پشت دیوارهای قطورشان و از جایی که هیچ کس کارهایشان را نمی بیند از اعتماد حرف می زنند و ادعا می کنند که مراقب حقوق مادی و معنوی مردم هستند.

اما ناغافل، دست ملت را از پشت می بندند، با پول هایشان بازی می کنند و ارزش دارایی های آنها را به نفع خودشان بالا و پایین می برند. بدون شک، ظهور گسترده کسب و کار بلاک چین برای آنها و دیوارهای فولادینشان یک تهدید به شمار می رود.

چون دیر یا زود، مجبور می شوند دیوارهای فولادین خود را با نمونه های شیشه ای آن عوض کنند. آن زمان است که پرونده خرابکاری ها و خیانت هایی که به اعتماد مردم کردند روی دایره ریخته می شود.

با ظهور کسب و کار بلاک چین، تنها راه باقی مانده پیش روی آنها درستکاری و راه رفتن روی خط مستقیم است! چون در غیر این صورت، پرونده رسوایی آنها پیش چشم مردم باز می شود. 

با وجود آنکه Blockchain در قلب خود باعث تمرکززدایی می شود اما این بدان معنا نیست که با ظهور آن دیگر نیازی به نهادها و سازمان ها نداریم. در حقیقت، این منابع فیزیکی و انسانی می توانند با اندکی دستکاری در راستای اهداف این تکنولوژی دوباره مشغول به خدمت شوند. 

کسب و کار بلاک چین و حل مشکلات نادیدنی

انسان ها می توانند به همه چیز عادت کنند. حتی وضعیت های نه چندان دلچسب هم در طول زمان به هم نشینی صمیمی تغییر ماهیت می دهند. این ماجرا در زمان گسترش تکنولوژی های جدید، همچون مانعی بلندبالا برافراشته می شود. زمانی که اینترنت و شبکه وب روی کار آمدند، بسیاری از شرکت ها و کسب و کارهای سنتی، در مقابل آن مقاومت کردند. آنها ورود به اینترنت را نوعی اتلاف وقت در نظر می گرفتند و حاضر به سرمایه گذاری روی آن نشدند.

 اما زمان به آنها ثبات کرد که اشتباه می کردند. حالا در مکانی ایستاده ایم که انقلاب تازه ای از تکنولوژی با امکانات سرسام آور و حتی باور نکردنی پیش رویمان قرار گرفته است. این تغییر بزرگ می تواند مشکلاتی که به نظر حل نشدنی هستند را به راحتی از میان بردارد و حتی مشکلاتی که بشر هنوز آنها را احساس نکرده است را حل کند. این شگفت انگیز است چون بدون درگیر شدن و حتی حس کردن مشکلات می توان رو به جلو قدم برداشت و در زمان، هزینه و تلاش، صرفه جویی کرد. 

مزایا و معایب چراغ خاموش حرکت کردن در بلاک چین

خلاصه کتاب کسب و کار بلاک چین

یکی از امکاناتی که Blockchain در اختیار کاربران قرار می دهد، پنهان ماندن هویت آنها از دید دیگران است. این موضوع، برای کسانی که دوست ندارند ریز فعالیتشان در فضای اینترنت ردیابی شود گزینه ای مثبت به شمار می روند.

اما این تنها یک چهره از ماجرای پنهان ماندن هویت در کسب و کار بلاک چین است. چهره دیگر آن در حال لبخند زدن به خلافکاران، جنایتکاران، قاتلان و قاچاقچیان مواد مخدر است. آنها می توانند به راحتی از امکان پنهان ماندن هویتشان در این تکنولوژی برای انجام فعالیت های غیر قانونی شان نهایت استفاده را ببرند.

 همین ماجرا یکی از دلیل های بزرگی است که دولت ها را از بلاک چین می ترساند. آنها نگران هستند که با گسترش این تکنولوژی، موجی از تبهکاری در جهان به جریان بیفتد که غیر قابل ردیابی و دستگیری است.

با وجود آنکه متخصصان حوزه ارزهای دیجیتال و رمزنگاری، ناپیدا بودن هویت در بستر آنلاین را چندان خطرناک نمی بینند اما هنوز کسی نتوانسته به طور دقیق، راه حلی پیشگیرانه برای ایجاد این آشوب ارائه دهد. 

نیم نگاهی به مسیر پیش روی

نمی توان به طور دقیق تخمین زد که چه زمانی سرآغاز گسترش و نفوذ همه جانبه کسب و کار بلاک چین در جهان خواهد بود. این هدف بزرگ، به منابع، افراد متخصص و صدالبته، استقبال کاربران، محتاج است. در صورت فقدان هر یک از این ها تکنولوژی «Blockchain» با مشکلات بسیاری بزرگی همراه می شود. اجازه بدهید کمی در این ماجرا دقیق تر شویم:

  • بلاک چین با کمبود اپلیکیشن های اختصاصی دست وپنجه نرم می کند. در واقع، هنوز آن طور که باید، پلتفرم های ویژه برای این تکنولوژی ساخته نشده اند. 
  • کمبود برنامه نویس ویژه نیز مشکلی است که اینترنت هم با آن روبه رو بود. اما این ماجرا به دلیل استقبال زیاد کاربران از دنیای وب به سرعت برطرف شد. میلیون ها برنامه نویس در بستر اینترنت مشغول به کار شدند و در طول مسیرشان بر تعداد زبان های جدید افزودند.

ولی این ماجرا هنوز در مورد بلاک چین عملی نشده است. تعداد برنامه نویسان اختصاصی این تکنولوژی به مرز یک میلیون نفر هم نزدیک نگشته است. البته شباهت زبان برنامه نویسی Blockchain به زبان های رایج برنامه نویسی، هنوز چراغ امیدی برای گسترش این تکنولوژی، روشن نگه داشته است. 

  • نرم افزارهایی که به طور ویژه برای بلاک چین ساخته شده باشند چندان توسعه یافته نیستند. 
  • مرزهای گسترش استفاده از این تکنولوژی هنوز مشخص نشده اند و نیاز به تحقیق در این زمینه به شدت احساس می شود. 
  • با وجود آنکه از امنیت بالا به عنوان یکی از ویژگی های مثبت Blockchain صحبت های زیادی زده می شود اما این بستر هنوز تا امنیت کامل فاصله زیادی دارد.

به ویژه بلاک چین عمومی که حتی بانک ها هم تمایلی به انتقال اطلاعاتشان روی آن ندارند و سیستم فعلی خود را امن تر از آن می دانند. اگر قرار باشد که این فناوری مرز استفاده توسط میلیاردها نفر را بشکند باید برای کامل کردن پازل امنیت خود کاری بکند. 

  • میزان سرمایه گذاری ها روی بلاک چین، کمتر از اندازه ای است که بتواند تحولی بزرگ را در این زمینه به وجود بیاورد.
  • این تکنولوژی، هنوز یک کودک نوپا است که از قوانین و گرفت و گیرهای آن اطلاعی ندارد. از طرفی، قانون هم چندان با این فناوری نوپا آشنا نیست. بنابراین، هنوز نمی توان پیش بینی کرد که قانون در آینده چه برخوردی با این تکنولوژی می کند.

البته قانون گذاران در این مسیر، تنها نیستند و حتی افراد فعال در این زمینه هم اطلاع چندانی از میزان رشد آن در آینده ندارند. با این حساب، ماجرای قانون و بلاک چین تا زمان بلوغ آن عقب می افتد. 

آینده و چالش حرکت روی ویرانه ها یا ساخت یک قصر جدید

ما از گذشته و تجربه هایی که داریم به عنوان پایه ای برای برداشتن قدم های جدیدتر استفاده می کنیم. این موضوع در مورد Blockchain صدق نمی کند و حتی می توان گفت که تلاش برای راه اندازی کسب و کارهای بلاک چین بر پایه هر چیزی غیر از این تکنولوژی، بیهوده است. بانک ها نمونه خوبی از این ماجرا هستند.

 این نهادهای مالی به سختی تغییر را می پذیرند. حتی اینترنت هم نتوانست آنها را به طور کلی با خود همراه کند. اگر هم تحولی در این زمینه به وجود آمد حاصل تلاش های کارآفرینانی بود که نگرشی گسترده تر از بانک ها داشتند.

حتی می توان گفت که آنها با حرکت خود بانک ها را مجبور کردند تا به اینترنت توجه کند. حالا تصورش را بکنید، بانک ها که علاقه ای به حضور همه جانبه در اینترنت ندارند، اکنون با تکنولوژی بزرگ تر و پیچیده تری روبه رو هستند که می تواند به طور کلی آنها را زیرورو کند. 

جالب اینجا است که بانک ها دیگر نمی توانند در برابر این تغییر، مقاومت کنند. چون ماجرای بلاک چین مثل آغاز اینترنت و شبکه های وب نیست و تنها به درگاه های بانکی پیچیده تر یا امن تر تبدیل نمی شود. اگر بانک ها خودشان را برای همراهی با موج جدید آماده نکنند، خسارت های جبران ناپذیری را متحمل خواهند شد. در آینده ای نه چندان دور، بانک ها باید مسیر توسعه خود را از دل این تکنولوژی جدید بیرون بکشند.

کسب و کار بلاک چین و جرقه های امید برای ساخت بانک جهانی

پیش بینی آینده تغییرات مالی در جهان و شیوه نگاه به بلاک چین، حقیقت های جالبی را برایمان روشن می کند. با وجود آنکه قوانین جاری در کشورهای جهان و برخی تعصب ها یا حتی کارشکنی های مالی که در عمق سیستم مالی غیر شفاف، کار خودشان را انجام می دهند از ایجاد یک بانک جهانی واقعی جلوگیری می کنند، اما این سنگ بزرگ نمی تواند تا ابد روی رودخانه بلاک چین باقی بماند. چون تَرَک های عمیقی در قلبش وجود دارند که راه را برای نفوذ این تکنولوژی به درونش هموارتر می کنند.

 گذشته از این، شاید بستر بلاک چین پذیرای پول های غیر دیجیتالی شود؛ مثلا کاربران از کیف پول های دیجیتالی برای نگهداری، انتقال و هر نوع فرایند مالی استفاده کنند و سراغی از بانک های سنتی نگیرند.

این گزینه، تهدید بسیار بزرگی برای بانک ها به شمار می رود. وقتی یک کیف پول آنلاین یا آفلاین بتواند کار یک ساختمان بانکی با تمام کارمندانش را انجام دهد، دیگر چه نیازی به آنها خواهد بود؟ البته حساب بانک هایی که با این تکنولوژی همراه می شوند از بقیه سوا است. 

خراب کردن یا آباد کردن، مسئله این است!

خلاصه کتاب کسب و کار بلاک چین

کسب و کارهای بلاک چین برای هموار کردن مسیر خود مجبور هستند از روی برخی کسب و کارهای سنتی عبور کنند. این تکنولوژی شغل های واسطه زیادی را از میان برمی دارد و آنها را در خودش حل می کند.

ناگفته نماند که بلاک چین هم برای توسعه خود به تعدادی واسطه نیاز دارد؛ این واسطه ها موضوع هایی مانند اعتماد و اثبات آن، هویت و تایید آن، حفاظت از انواع دارایی های معنوی و سرمایه های غیرفیزیکی و … را در بر می گیرند. 

این تکنولوژی می تواند بسیاری از روندهای معمولی و پذیرفته شده را به شکلی متفاوت انجام دهد؛ مثلا فرایند ثبت شرکت را در نظر بگیرید. این ماجرا در کشورهای گوناگون به شکل های مختلفی انجام می شود و تقریبا در تمام آنها باید روندی اداری را همراه با کاغذبازی های فراوان سپری کنید.

حتی در آن صورت هم از چندین روز تا چندین ماه طول می کشد تا بتوانید این کار را به طور رسمی به سرانجام برسانید. اما استفاده از بلاک چین می تواند تمام این فرایندهای دست و پا گیر را حذف کرده و شما را با اصل ماجرا یعنی اداره شرکتتان روبه رو کند. 

بلاک چین چگونه مدیریت انرژی را متحول می کند؟

انرژی و شیوه بهینه استفاده از آن، بخش دیگری است که می تواند تحت تاثیر این تکنولوژی به دگرگونی برسد. تنها تصورش را بکنید اگر تمام سامانه برقی در کشورها به طور هوشمند اداره می شدند تا چه اندازه شاهد افزایش کیفیت خدمت رسانی به مردم بودیم؟

کاهش هزینه ها شامل هزینه های نگهداری تجهیزات برقی، تعمیر و به روزرسانی آنها و حتی تامین برق مشترکان از طریق ارزان ترین منبع های ارائه دهنده محلی و تامین برق به صورت پیوسته و بدون اختلال، تنها نمونه هایی کوچک از پتانسیل های این تحول به شمار می روند.

 وقتی صحبت از برق می شود نباید فقط به خانه ها یا کارخانه ها فکر کنیم. اکنون خودروهای زیادی هستند که با انرژی برق کار می کنند. بلاک چین می تواند سیستمی به وجود بیاورد که در آن افراد بتوانند دریافت برق برای خودروی خود و پرداخت هزینه آن را بدون حضور واسطه ها انجام دهند. هم اکنون این سیستم در یکی از شرکت های پیشروی آلمانی اجرا شده است. 

شوالیه های بلاک چین کجا هستند؟

وقتی اینترنت، سال های ابتدایی زندگی خود را سپری می کرد شوالیه های زیادی برای خدمت به توسعه آن آماده بودند. آنها فرایندها را زیرورو می کردند، تمام توان مهندسی را به کار می گرفتند و مرتب در حال آزمون و خطا و هموارتر کردن مسیر برای لشکر پشت سرشان بودند.

به دنبال این ماجرا، دستورالعمل های روشنی به وجود آمدند که کار را برای توسعه دهندگان وب، ساده تر کردند. بلاک چین چنین شوالیه های توسعه دهنده ای ندارد.

 حتی کسب و کارهای بلاک چین هم چندان وضع روشن و آینده مشخصی ندارند و سرمایه گذاری در این زمینه با ریسک های فراوانی همراه است. به همین دلیل، نمی توانیم انتظار داشته باشیم که این تکنولوژی با همان سرعتی که اینترنت و کسب و کارهای آن رشد کردند به حرکت ادامه دهد. ناگفته نماند که واکنش منفی سازمان به بلاکچین در عقب افتادن تولد این شوالیه ها بی تاثیر نیست.

اگر از سازمان هایی که در مقابل این تکنولوژی گارد گرفته اند فاکتور بگیریم، می توانیم بگوییم که گزینه های باقی مانده با سرعت خوبی در حال بررسی قابلیت های بلاک چین هستند. برخی از این سازمان ها فضایی ویژه برای انجام آزمایش های گوناگون روی کشف قابلیت های این فناوری در نظر گرفته اند، برخی دیگر افراد مختلف از بخش های گوناگون را در قالب یک تیم دور هم جمع کرده اند تا از آنها برای آموزش کسب و کار بلاک چین به دیگر اعضای سازمان کمک بگیرند. 

7 گره بزرگ که به دست blockchain باز می شوند:

با وجود آنکه این فناوری تنها به دلیل حل مشکلات به وجود نیامد اما این قابلیت را دارد که محدودیت های پیدا و پنهان قابل توجهی را حل کند. در ادامه با 7 مورد از این مشکلات و محدودیت ها آشنا می شویم:

1. مدیریت هزینه ها

در وضعیت فعلی، هزینه های زیادی، بیهوده هدر می روند. فرقی نمی کند که در مورد چه سازمانی، چه سیستمی یا چه رویکردی سخن می گوییم. چون این هزینه ها با عنوان های مختلفی در حال هدر رفتن و آسیب رساندن به دیگر بخش ها هستند؛ مثلا گاهی در نقش هزینه تبلیغات ظاهر می شوند و گاهی دیگر خودشان را لابه لای کارمزدهای انتقال پول، پنهان می کنند. 

2. راندمان

فکرش را بکنید اگر این تکنولوژی و پتانسیل های آن به بهترین شکل ممکن مورد استفاده قرار بگیرند چه تحولی در بهره وری سازمانی، استارت آپ ها، کسب و کارها و … به وجود می آید. 

3. لنگ بودن چرخ کارایی

بسیاری از فرایندهایی که با آنها درگیر هستیم، مانند سیستم های پرداخت، ثبت و تغییر اطلاعات یا پردازش های مالی می توانند در بستر «Blockchain» سرعت و کارایی بسیار بالاتری را تجربه کنند.

4. چالش های زمانی در پردازش های مالی

با استفاده از این فناوری، دیگر تاخیرهای پرداخت یا معطل نگه داشتن روند نقل و انتقال مالی به دلیل کاغذبازی های اداری، بی معنی خواهند شد. 

5. وضعیت نامساعد نتیجه ها

در کارهایی که با دخالت مستقیم انسان ها به سرانجام می رسند، امکان وجود خطا موج می زند. وقتی با کمک فناوری های پیشرفته تر، حجم قابل توجهی از کارها را به ماشین های هوشمند بسپاریم، میزان خطاهایی که به دلیل دخالت انسان به وجود می آیند کاهش پیدا می کند. 

6. مدیریت بازده

«Blockchain» می تواند نظر ما نسبت به نتیجه کار، سود، افزایش درآمد و بازده کار نسبت به زمان و منابع مصرف شده را دگرگون کند. این تکنولوژی با ویژگی های منحصر به فردش نگرشی تازه در زمینه مدیریت بازده را پیش چشم ما قرار می دهد. 

7. مدیریت ریسک

هیچ کاری بدون ریسک نیست؛ اما می توان مقدار آن را کاهش داد و حتی به هنگام روبه رو شدن با ریسک های غیر قابل گریز، شدت و عمق آسیب آنها را کمتر کرد. این هم هدیه دیگری است که در قلب کسب و کار بلاک چین پنهان شده است. 

تغییر در مفهوم نظم و قانون

خلاصه کتاب کسب و کار بلاک چین

یکی از نویدهایی که کسب و کار بلاک چین به انسان ها می دهد، غیرمتمرکزسازی است. این نکته، آن هم برای تمدن متمرکز فعلی که معنای تمرکز و اعتماد را به هم گره زده است، نوعی انقلاب به شمار می رود. به همین دلیل، وقتی برای اولین بار این ویژگی بلاک چین معرفی شد، بسیاری از مردم آن را با «قانون شکنی» هم ردیف دانستند.

در حالی که اصلا چنین چیزی در کار نبود. «Blockchain» نمی خواهد قانون را دور بزند یا آن را زیر پا بگذارد. این تکنولوژی در پی آن است که زنجیر را از ذهن بشری باز کند، او را از محدودیت هایی که مثل چماق بر سرش کوبیده می شوند نجات دهد و چشمش را به جمال توانایی ها و راهکارهایی که از دیدش پنهان مانده بودند روشن سازد. 

بلاک چین می خواهد به هدفی که اینترنت در آغاز مسیرش داشت برسد. قرار بود که اینترنت، بستری برای آزادی، انتقال اطلاعات به صورت عادلانه در میان تمام مردم جهان، ایجاد شغل های تازه، کشف فرصت های ناب، شفاف سازی حکومت های زورگو و مکانی برای پیوند مردم جهان باشد.

اما اکنون، اینترنت پر از سانسورها، تحریم ها، فیلترها و البته تبلیغات است. کاربران، هرگز رنگ اینترنت واقعی را به چشم ندیدند. اما «Blockchain» می تواند این هدف نیمه کاره را به سرانجام برساند.

وقتی این هدف عملی شود، بسیاری از کسانی که داغ قانون را به سینه می زنند و نظم را با زورگویی هم معنی می دانند از کار برکنار خواهند شد. چون برای همه روشن می شود که آنها از همه بی قانون تر و بی نظم تر بوده اند.

چنین انسان هایی که معمولا به عنوان الگو معرفی می شوند، در اثر شفاف سازی و غیرمتمرکزسازی بلاک چین، مجبور می شوند تا چهره از نقاب پوشالی خود بردارند و مردم را با فرصت هایی که می بینند تنها بگذارند. 

کسب و کار بلاک چین تا کجاها پیش می رود؟

در حقیقت، میزان بهره برداری از بلاک چین به گستره خلاقیت انسان ها بستگی دارد. اکنون مشکلات زیادی در جهان وجود دارند که درست جلوی چشم ما هستند و می توانیم با این تکنولوژی آنها را حل کنیم. اما همزمان، فرصت ها و امکانات بسیار زیادی هم وجود دارند که از وجودشان خبر نداریم. چون خلاقیتمان را در محدوده ای تنگ، درست به اندازه امکانات این دوران، اسیر کرده ایم.

ما دور خیلی چیزها را خط کشیده ایم چون هنوز بستری برای انجامشان اختراع نشده است یا دست کم این طور به نظر می رسد. اگر کارآفرین ها، سازمان ها، نهادها، دولت ها و تمام کسانی که به شکلی با پیشرفت بشری سروکار دارند، نگاهی متفاوت به کسب و کار بلاک چین بیندازند، آینده ای بسیار فراتر از حد تصورمان، انتظارمان را خواهد کشید. 

نظر شما چیست؟

فکر می کنید شروع استفاده گسترده از «Blockchain»، قبل از هر چیزی، چه بخشی را تغییر می دهد؟

ادامه مطلب
WhatsApp Image 2021-07-03 at 4.03.09 PM
معرفی و خلاصه کتاب دید اقتصادی از پیتر شیف

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب دید اقتصادی خلاصه برداری شده است!

تورم، مالیات و اقتصادی که به زور هَشتش را از گِروی نُهِش بیرون می کشد با تجربه ای که انسان طی هزاران سال از تجارت به دست آورده است همخوانی ندارد. چیزی در این میان کارها را خراب می کند و ماجرا را آن قدر پیچ و تاب می دهد که دست آخر هیچ کس چیزی متوجه نشود. شاید بهترین راه برای رو کردن دست کسانی که نسخه های عجیبی برای اوضاع اقتصادی می پیچند این باشد که ما به درک درستی از این مفهوم ها دست پیدا کنیم.

خلاصه کتاب دید اقتصادی (Economy Grows)

در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ «خلاصه کتاب دید اقتصادی» از «پیتر شیف» (Peter Schiff) می رویم.

پس انداز، اعتبار و سرمایه گذاری، سه گانه های کمیاب

وقتی اقتصاد بیمار باشد و کسی به دنبال دکتر نفرستد یا آنکه دکتر تمایلی به ویزیت بیمارش نداشته باشد، سه فرشته نگهبان اقتصاد، یعنی پس انداز، اعتبار و سرمایه گذاری بر سر بالینش می آیند و از این مُحتضر در حال مرگ، خداحافظی می کنند.

پزشکان اقتصاد، اقتصاددان ها هستند. اما در بیشتر موارد تمایلی به درمان اقتصاد ندارند و تنها می خواهند با تجویز جمله های انگیزشی، بیماری او را درمان کنند؛ چیزی در مایه های اینکه: «تو خیال می کنی مریض هستی!» یا «چیزی نیست فقط باید به شرایط جدید عادت کنی و این کمی زمان می بره.»

به این ترتیب، اقتصاد بینوا مدت ها در بستر بیماری می ماند به این امید که روزی به شرایط جدیدش عادت کند. اما سال ها یکی پس از دیگری از راه می رسند و حال او به جای بهتر شدن بدتر می شود. آیا این نسخه برای شما آشنا نیست؟ آیا گرمای این مریض تب دار، پول را همچون تکه ای یخ در جیب شما آب نکرده است؟

در حقیقت، وقتی اقتصاد بیمار باشد، مردم به جای زندگی کردن برای تجربه شادی ها فقط برای زنده ماندن زندگی می کنند.

آنها آرزوهایشان را در طاقچه می گذارند و تمام هَم و غمشان را روی تامین نیازهای روزانه خود متمرکز می کنند. البته پُر بیراه هم نیست؛ چون وقتی پولی در جیب نباشد، آرزوها به اولویت های پایین تر سقوط می کنند.

اما چطور می توان از این وضعیت خارج شد؟ چطور می توان نوشدارویی به حلق اقتصاد ریخت و او را به روزهای اوجش بازگرداند؟

ما بر این باوریم که اگر مردم چشم خود را به روی ماجراهایی که در دنیای واقعی اقتصاد رخ می دهد باز کنند و با دید اقتصادی به ماجراها بنگرند، راهی به سوی تغییر شرایط کنونی گشوده خواهد شد.

کشف چیستی و چگونگی سرمایه از منظر دید اقتصادی

خلاصه کتاب دید اقتصادی از پیتر شیف

بیایید کار را با بشقاب ناهار شما آغاز کنیم. صرف نظر از اینکه اکنون چه ساعتی از شبانه روز است، تصور کنید بشقاب ناهارتان همراه با یک قاشق و چنگال جلوی شما قرار گرفته است. چرا سر میز نشسته اید؟

آیا شوق شما برای حاضر شدن سر میز ناهار به خاطر در دست گرفتن قاشق و چنگال بوده یا می خواستید به وسیله آنها ناهار خود را بخورید؟ داستان سرمایه نیز همین است.

سرمایه شما چیزی به جز یک ابزار نیست. شما نمی خواهید ابزار خود را بخورید بلکه می خواهید با کمک ابزارتان از خوردن ناهار خود لذت ببرید و دلی از عزا دربیاورید.

در این مثال، ناهار شما همان سودی است که از طریق سرمایه گذاری در بازارهای مالی یا سایر بازارهای فعال در جامعه به دست می آورید.

اگر کسانی که همراه با یک قاشق نقره ای در دهان به دنیا می آیند – در مَثَل شرقی، به انسان هایی که در خانواده های بسیار ثروتمند به دنیا می آیند می گویند: «با یک قاشق نقره در دهان پا به دنیا گذاشته است!» – را فاکتور بگیریم، بقیه مردم ابزار خود را رایگان به دست نیاورده اند.

آنها به این امید که می توانند آینده ای بهتر را برای خودشان رقم بزنند خود را از خوشی هایی که هم نوعانشان تجربه می کردند محروم ساختند و پول هایشان را تومن به تومن روی هم گذاشتند. این فداکاری و خویشتن داری خودش را در چهره یک سرمایه به آنها نشان می دهد.

از طرفی، آنها با تردید درونی خود هم مبارزه کردند؛ تردیدی که مدام در گوششان می خواند: «از کجا معلوم سرمایه تو روی هم جمع شود؟» یا «از کجا معلوم بتوانی با سرمایه ات به سود برسی و از دیگران جلو بزنی؟»

این جنگ درونی تا زمانی که آنها اولین سود را از سرمایه خود به دست بیاورند ادامه خواهد داشت.

اما وقتی سرمایه آنها کار خود را به عنوان یک ابزار به درستی انجام دهد، انسان های دیگر از خواب غفلت بیدار می شوند و با تعجب به موفقیت آن فرد می نگرند.

سپس آنها نیز سعی می کنند جَسته و گریخته راه این افراد را ادامه دهند و از طریق ایجاد سرمایه به سود برسند.

نگاهی متفاوت به عرضه و تقاضا

بخشی از ماجرای داشتن دید اقتصادی، درک ماجرای «عرضه و تقاضا» است. این دو مفهوم، معنایی ساده تر از آنچه به نظر می رسند دارند. «تقاضا» چیزی جز نیاز ما به داشتن چیزهای بهتر نیست.

البته در اولین گام، ما به دنبال برطرف کردن نیاز خود به چیزهایی هستیم که ما را زنده نگه می دارند؛ مثل نیاز به داشتن مواد غذایی، پوشاک و سرپناهی امن که ما را از شرایط جوی و خطر انسان های دیگر محافظت کند. وقتی این نیازهای پایه ای پاسخ داده شوند، ذهن ما به دنبال برطرف کردن نیازهایی می گردد که سطح بالاتری دارند و به طور مستقیم از روح ما سرچشمه می گیرند.

در واقع می توان این طور نتیجه گرفت که تقاضا هرگز انتهایی ندارد. چون هیچ پایان مشخصی برای نیازهای انسان یافت نشده است. حتی ثروتمندترین افراد جهان هم به دنبال برطرف کردن نیازهای تازه خود هستند.

تقاضا، چیزی است که اقتصاد را به بزرگ تر شدن تشویق می کند. کارخانه های مواد اولیه به وجود می آیند تا نیاز کارخانه های تولیدی را تامین کنند که آنها هم به دنبال برطرف کردن نیاز ما به مثلا غذا، پوشاک و حتی خانه هستند.

اگر روزی انسان ها نیازی نداشته باشند، اقتصاد هم معنی خود را از دست می دهد.
با این وجود، نیازهای بسیاری هستند که پاسخی برایشان پیدا نمی شود. چون در آن زمینه هنوز عرضه ای صورت نگرفته یا آن عرضه آن قدر اندک است که همه مردم نمی توانند از آن استفاده کنند.

اجازه بدهید با یک مثال این موضوع را روشن تر کنیم. سفر به ماه را در نظر بگیرید. با وجود آنکه عده بسیاری از مردم دوست دارند برای یک بار هم که شده سیاره آبی خود را از بیرون آن تماشا کنند و پای خود را روی کره های دیگر منظومه شمسی بگذارند، اما این تقاضا به دلیل عرضه بسیار محدود آن تقریبا بی پاسخ مانده است.

پس، این پول نیست که میزان تقاضا را کنترل می کند، بلکه میزان عرضه است که می تواند مردم را به سمت ابراز تقاضای بیشتر سوق دهد.

به زبان ساده، وقتی چیزی در بازار فراوان باشد، تقاضای مردم برای خرید آن افزایش پیدا می کند؛ محرک اصلی، عرضه است نه تقاضا.

ثروتمندان واقعی، اقتصاد و دید اقتصادی را توسعه می دهند!

خلاصه کتاب دید اقتصادی از پیتر شیف

در اینجا منظور ما از ثروتمند، کسی است که با به کار گرفتن سرمایه خود به دنبال رسیدن به هدفی است که در نهایت باعث رشد و گسترش اقتصاد می شود.

شاید در نگاه کسانی که از جایشان جُم نمی خورند و منتظر لقمه حاضر کرده ای از سوی دیگران هستند یا حتی کسانی که با وجود مشکلات مالی، به دنبال یادگیری سواد مالی، گسترده و عمیق تر کردن دید اقتصادی و حل کردن مسئله نمی گردند، ثروتمندان انسان هایی نه چندان محترم باشند که خون دیگران را در شیشه می کنند و بدون ذره ای مهربانی، می خواهند از بدبختی دیگران سود به دست بیاورند.

اما در حقیقت، ثروتمندان به دو دلیل مهم ثروتمندتر می شوند و همگام با بیشتر شدن ثروتشان، اقتصاد را بالا می کشند. دلیل اول این است که آنها هوش مالیشان را به کار انداختند و از دید اقتصادی خود برای اندوختن سرمایه، بهره گرفتند.

دلیل دوم هم این است که آنها روی داشته خود ریسک کردند و آن را به امید دریافت سود، سرمایه گذاری کردند.
شاید این طور به نظر برسد که ثروتمندان بدون اینکه زحمت بکشند، سود می کنند. اما آنها قبل از اینکه سود کنند، زحمت کشیده اند و مثل کشاورزی که در فصل درو محصول خود را برداشت می کند از برداشت سود خود لذت می برند.

از طرفی، ثروتمند شدن یک نفر، جلوی ثروتمند شدن دیگران را نمی گیرد. همان طور که شما دوست دارید ثروتمند شوید، اقتصاد کشورتان نیز به این حرکت نیازمند است. هر چه اوضاع سخت تر باشد، حرکت شما هم ارزشمندتر می شود.

رمز رسیدن به آزادی مالی، پس انداز کردن است!

جرقه پولدار شدن برای انسان هایی که از گذشتگان خود اندوخته ای به ارث نبرده اند در این است که با صرفه جویی کردن و چشم پوشی از خرید چیزهای غیرضروری، پول خود را پس انداز کنند.

در جامعه ای که مردمش دید اقتصادی خوبی داشته باشند، پس انداز کردن جدی گرفته می شود، از نظر اقتصادی رشد می کند و چرخ کارخانه هایش در گردش باقی می ماند. با این وجود، در دوران ما اقتصاددان ها بر اساس نظریه هایی که نه به درد دوران اوج می خورند و نه دوران رکود، مردم را به سمت خرید بیشتر سوق می دهند.

از نظر آنها پس انداز کردن به معنای وجود پول هایی است که از چرخه اقتصادی خارج شده اند و راکد باقی مانده اند.

این طرز تفکر اشتباه باعث شده است که مردم به دلیل از دست دادن دوراندیشی خود مدام در دام گرفتن وام ها بیفتند.

درست است که وام می تواند پولی را به طور ناگهانی وارد چرخه مالی افراد کند. اما این ماجرا چیزی به چرخه اقتصادی اضافه نمی کند.

مردمی که پس انداز می کنند در روزگار سختی از اندوخته خود کمک می گیرند، نه اینکه دست به دامان موسسه ها و بانک های مختلف شوند تا از طریق گرفتن وام و بازپرداخت اصل و سودش گِره مشکل خود را باز کنند.

اگر فرهنگ پس انداز کردن در میان مردم احیا شود، آنگاه وام ها می توانند خیلی آسان تر از وضع کنونی به دست تولیدکنندگان برسند و از این راه چرخ اقتصاد و تولید رونق پیدا کند.

از طرفی، وقتی مردم اندوخته ای داشته باشند به فکر سرمایه گذاری و حتی راه اندازی کسب و کار خودشان می افتند. این تفکر که مردم با پس انداز کردن دیگر به چرخه تولید اهمیتی نمی دهند از بیخ و بُن اشتباه است.

بهشتی که در آن قیمت ها پایین و دستمزدها بالا است

خلاصه کتاب دید اقتصادی از پیتر شیف

توهمات اقتصاددان های معاصر ما به راستی تمام نشدنی هستند. آنها بازی ارزان و گران را راه انداخته اند و آن را به ملعبه دست سیاست مداران تبدیل کرده اند.

شاید با خودتان فکر کنید که دیگر در جهان جایی وجود ندارد که در آن قیمت ها پایین و دستمزدها بالا باشد. شاید حق با شما باشد. اما اصل این موضوع هیچ ربطی به ضعیف بودن اقتصاد ندارد.

در واقع، اگر یک اقتصاد سالم باشد و سیاست مداران در آن موش ندوانند خودبه خود قیمت ها کاهش پیدا می کند و مردم قدرت خرید بالاتری خواهند داشت. اجازه بدهید بیشتر برایتان توضیح دهیم.

شاید با خودتان بگویید: «چگونه امکان دارد که تولیدکنندگان جنس های خود را با قیمت کمتری بفروشند اما با این وجود بیشتر از گذشته سود ببرند؟ چگونه امکان دارد که خوداشتغالی سود کمتری نسبت به کار کردن برای دیگران داشته باشد؟ چگونه امکان دارد که پول دست مردم باشد اما همچنان چرخ اقتصاد بچرخد؟» لحظه ای صبر کنید.

چرا نباید این گونه باشد؟ آیا به وجود آمدن اقتصاد، به دست آوردن دید اقتصادی، ایجاد پول و تمام قوانین مالی برای این منظور نیستند که همه بتوانند در یک سیستم درست و عاقلانه زندگی راحتی داشته باشند؟ اگر قرار باشد همه ما برای برطرف کردن کوچک ترین نیاز خود هزینه های بسیار زیادی را بپردازیم پس فایده این چرخه اقتصادی چیست؟

در حقیقت، چیزی که سیاست مداران و اقتصاددان های هم کیششان از چرخه اقتصادی حذف کرده اند، «بهره وری در کنار تولید پول پایدار» است.

وقتی شما به عنوان صاحب یک کارخانه بتوانید با کمک دستاوردهای فناوری، پیشرفت تمدن و ابزارهایی که حاصل آن ماجرا هستند و با کمک پس اندازهای مردم که آنها را به عنوان سرمایه در اختیارتان گذاشته اند، محصولی را در زمان کم، کیفیت بالا و تعداد انبوه تولید کنید، خود به خود باعث کاهش قیمت ها و افزایش قدرت خرید مردم می شوید.

تصور کنید شهر یا کشور شما چندین وچند کارخانه این چنینی داشته باشد. آیا این موضوع باعث نمی شود که مردم یک نفس راحت بکشند و از مزایای زندگی در قرن ۲۱ لذت ببرند؟

چرا سیاست مداران از این موضوع دل خوشی ندارند؟

شاید مشکل اصلی این باشد که آنها عادت کرده اند به جای مردم فکر کنند و تصمیم بگیرند؛ چیزی در این مایه ها که: «نه…! آنها نمی دانند که باید پول خود را صرف خرید چه چیزی کنند! بهتر است ما با دستکاری قیمت ها آنها را به راه درست هدایت کرده و قدرت دید اقتصادی خود را به رخشان بکشیم!»

درد همه چیز دانی، یقه سیاست مداران و اقتصاددان ها را دو دستی گرفته است. دید اقتصادی این افراد صاحب منصب، فقط تا نوک بینی شان را پوشش می دهد.

آنها حتی یک ثانیه هم به این موضوع فکر نمی کنند که حتی اگر همه چیز بسیار ارزان هم شود، مردم خودشان را با خرید محصولات خفه نخواهند کرد. آنها می دانند که چه محصولی ارزش خرید دارد و چه محصولی ندارد.

در واقع، سیاست مداران دچار یک تناقض خنده دار شده اند؛ آنها هم می خواهند مردم را به سمت مصرف گرایی هدایت کنند و هم از اینکه مردم قدرت خرید داشته باشند می ترسند!

سیاست مداران و اقتصاددان ها مردم را به سمت خالی نگه داشتن جیبشان همراه با تحمل کردن قیمت های سربه فلک کشیده سوق می دهند.

تازه بعد از این شاهکار به خودشان می بالند که سُکان اقتصاد را در دست گرفته اند. تاریخ در قالب نوشته هایی روی کاغذ به نسل های آینده نشان خواهد داد که نتیجه این سکان داری چه ماجرای سختی را برای مردم به وجود آورده بود.

چرا دولتت ها به وجود آمدند؟

بیایید فیلم را به عقب برگردانیم؛ آ ن قدر عقب که به علت نیاز مردم به مفهومی به نام «دولت» برسیم. وقتی اقتصاد از حالت بَدَوی خود به شکل پیچیده تری رسید و دروازه تجارت به روی مردم باز شد، مشکلاتی هم به وجود آمدند.

مثلا عده ای تصمیم گرفتند که به جای کار کردن، حاصل زحمت دیگران را بدزدند. اختلاف هایی هم میان تاجران به وجود آمد که داشت زندگی را برای بقیه سخت می کرد.

به همین دلیل، مردم تصمیم گرفتند که از میان خودشان افرادی را انتخاب کنند تا در قالب یک مجموعه منسجم، به این کارها برسد. مثلا افرادی را برای محافظت از مردم استخدام کند یا شورایی بی طرف برای حل اختلاف میان تاجران ایجاد کند.

قرار بر این شد که مردم برای پرداخت هزینه های این کارها، پولی را به عنوان «مالیات» به این مجموعه بپردازند تا بتواند از عهده هزینه های خود بربیاید. از طرفی برای کنترل محدوده قدرت دولت، قانون اساسی هم نوشته شد. پس، دولت چیزی نبود جز یک نیروی استخدامی از مردم که با نظر مردم و برای مردم کار می کرد.

اما حالا دولت ها به نیروهایی بزن بهادر تبدیل شده اند که با در اختیار گرفتن اقتصاددان ها و نیروهای نظامی به هر چیزی توجه می کنند جز آسایش و آرامش مردم و اقتصاد.

آنها دروغ می گویند، مالیات ها را – به ویژه مالیات تولید را – افزایش می دهند، اختلاس می کنند، از حوزه اختیارات خود سوءاستفاده می کنند، برای خودشان قصر می سازند، اعتراض ها را سرکوب می کنند و به دلخواه خودشان با کشورهای دیگر وارد جنگ می شوند.

در واقع دولت، دیگر آن مفهوم و سودمندی قدیمی را برای مردم جهان ندارد. قدرت به دهان منتخبانی که مردم خودشان آنها را برای اداره کردن کارها به خدمت گرفته بودند مزه داد و آنها را از مسیری که باید در آن قدم می گذاشتند منحرف کرد.

حالا دولت مردان به جای انجام کارهایی که از اصل اقتصاد محافظت کند، تنها وعده های سیاسی می دهند تا صندلی خود را در جمع دولت حفظ کنند، دروغ می گویند، جریان سازی می کنند و آزادی را همچون چماقی بر سر مردم می کوبند.

در حالی که تنها کار مفیدشان، سوق دادن مردم و اقتصاد به دره نابودی است. رکودهای اقتصادی و سقوط بازار در عرض یک شب اتفاق نمی افتد.

این ماجرا سال ها در حال رخ دادن بوده است؛ اما در لحظه آخر روی صحنه رفته و تماشاچیان را انگشت به دهان کرده است.

دقیقا به همین دلیل است که اگر به اصل اقتصاد پی ببرید و دید اقتصادی خود را گسترش دهید می توانید با زیر نظر گرفتن نشانه هایی که در بازار و نظام اقتصادی وجود دارند، صعود یا سقوط آن را پیش بینی کنید.

وقتی مالیات برای مخارج دولت ها کفایت نمی کند!

خلاصه کتاب دید اقتصادی از پیتر شیف

کم کم داریم به بخش جالب ماجرا می رسیم. یعنی جایی که پای دروغ های شاخ دار به میدان اقتصاد و اعضای دولت باز می شوند. کمی قبل تر با هم گفتیم که مردم برای تامین هزینه های دولتی که خودشان آن را تاسیس کرده بودند، پول هایی را به عنوان مالیات می پرداختند.

بعد از گذشت چندین دهه، سناتورها باهوش تر شدند و تصمیم گرفتند از این قدرت و مقامی که در اختیارشان قرار گرفته برای سودهای شخصی خود استفاده کنند.

آنها خودشان را لایق این می دانستند که بسیار بیشتر از حقوق تصویب شده در قانون اساسی از مالیات مردم پول برداشت کنند. حتی به نظرشان رسید که برخی از هزینه ها را دستکاری کنند یا برای حل مشکلاتی که اصلا وجود خارجی نداشتند به خودشان پاداش بدهند.

سناتورهای جوان تر پا را از این هم فراتر گذاشتند و پیش پیش از حساب خزانه که با مالیات مردم پر شده بود، وعده و وعیدهایی می دادند که هفت خزانه طلایی هم توانایی تامین مالی آن را نداشت.

حالا باید کار دیگری می کردند تا مشکل کمبود نقدینگی در خزانه یک بار برای همیشه حل شود. بنابراین تصمیم گرفتند که کار تامین مالی خزانه را بر عهده یک ماشین چاپ پول بگذارند.

پول، قبل از این هم برای مردم تعریف شده بود. اما پول جدید، چیزی داشت که دست دولتمردان را حسابی باز می کرد و آن مفهوم پوچش بود.

پول هایی که در گذشته بین مردم جابه جا می شدند، نمادی از طلاهایی بودند که در خزانه نگهداری می شدند. بنابراین، مقدار آن تحت کنترل بود و در تمام کشورهای همسایه به یک اندازه اعتبار داشت.

اما پول های جدید، به جز عددی که روی آنها چاپ شده بود اعتبار دیگری نداشتند. به نظر سناتورها این موضوع ابدا یک مشکل به شمار نمی رفت. چون مردم از این موضوع اطلاعی نداشتند.

در این میان، هر کسی هم که به بهانه حرف های قلمبه ای مانند «عدالت»، «صداقت» و واژه هایی از این دست، قصد داشت چوب لای چرخ آنها کند را به دیار باقی تبعید می کردند.

تزریق این سم مهلک به جان اقتصاد که نه رنگ داشت و نه بویی از آن بلند می شد، نرخ بهره های بانکی را به فلک رساند، چرخه تولید را کُند کرد و مردم را از فرهنگ پس انداز به فرهنگ مصرف گرایی حتی بیشتر از موجودی جیب هایشان سوق داد.

اگر می شد از دور به این مجموعه و ماجراهای آن نگاه کرد، تنها چیز قابل دیدن، حباب هایی بودند که روی هم قرار می گرفتند و قصری بسیار زیبا اما بی نهایت پوچ و سست را به نمایش می گذاشتند؛ آن هم در حالی که سناتورها وعده پیشرفت، شغل، آرامش و اقتصادی قدرتمند را به مردم می دادند.

تورم، داسی که اقتصاد را درو می کند

داستان به جایی رسید که دو اقتصاد در جامعه جریان پیدا کرد. اقتصاد اول، همان روند درست گذشتگان بود که بر پایه های پول واقعی و اعتبار قابل مشاهده به پیش می رفت.

با کارهایی که سناتورها انجام دادند، این رود خروشان که زمانی روزیِ عده بسیاری از مردم را می داد، به نهر بی جانی تبدیل شده بود؛ اما هنوز هم وجود داشت. به همین دلیل، در لایه های زیرین اقتصاد، قیمت ها هنوز هم خودبه خود کاهش پیدا می کردند.

اقتصاد دوم، همان مجسمه پوچی بود که سناتورها ساخته بودند. این روش اشتباه با کاستی هایی که در خزانه به وجود آورده بود و هزینه هایی که از ناکجاآباد بر سر مردم خراب می شدند، مثل سیلابی بود که آن نهر کوچک را می شست و با خود می بُرد.

جالب اینجا است که اقتصاددان ها نیز دست در دست اهالی دولت، تورم را یک نیاز برای توسعه اقتصادی معرفی می کردند و وجود پول در دست مردم را مشکل اصلی اقتصاد جلوه می دادند.

دست آخر هم تمام کاسه و کوزه ها روی سر همان مردمی خراب شد که با هدف رسیدن به آرامش و توسعه اقتصادی، دولتمردان را از میان خودشان روی کار آوردند.

دوئلی میان تورم و پس انداز

یادتان هست که با هم گفتیم پایه های یک اقتصاد سالم روی پس انداز مردم بنا شده است؟ خبر تازه اینکه تورم، ارزش پس انداز را از بین می برد. این یعنی در یک اقتصاد که مثل بادکنک باد کرده است و دستگاه چاپ پول، بیشتر از ریگ بیابان، پول چاپ می کند، پس انداز حکم باد هوا را دارد.

در این میان، تنها کسانی می توانند ارزش پول خود را حفظ کنند و حتی آن را با تورم بالا بکشند که پولشان را به سهام، ملک، طلا یا زمین تبدیل کرده اند. دارایی های فیزیکی چیزهایی واقعی هستند که تورم نمی تواند به آنها آسیب برساند.

ماجرای سقوط ارزش پول ها، تورم و رکود مثل یک چرخه باطل در میان کشورهای مختلف جریان دارد. این ماجرا می تواند با شکستن حباب اقتصادی آمریکا و سقوط ارزش دلار به یک فاجعه جهانی تبدیل شود.

تصور کنید شما شب قبل از خواب میلیون ها دلار پول در بانک دارید اما وقتی صبح چشم های خود را باز می کنید تنها کُپه ای کاغذ بی ارزش را پیش روی خود می بینید. این یعنی عمر خود را برای اندوختن آن سرمایه هدر داده اید بدون اینکه ذره ای سود دستگیرتان شود.

اگر دولت ها نگاهی به تاریخ بیندازند، دست از بازی با کاغذی که پول می نامند بردارند و اجازه بدهند اقتصاد واقعی نفسی بکشد، آنگاه سطح رفاه مردم بالاتر می رود و نه تنها اقتصاد توسعه می یابد بلکه تمدن نیز به دلیل ایده های تازه ای که توانستند از زیر فشار فقر بیرون بیایند، دستی تازه را بازی خواهد کرد.

پیام اصلی «پیتر شیف» در کتاب دید اقتصادی چه بود؟

خلاصه کتاب دید اقتصادی از پیتر شیف

کتاب «دید اقتصادی» به قلم فرزندان «اروین شیف» (Irwin Allan Schiff) که یک اقتصاددان مهاجر بود نوشته شده است.

اروین به دلیل مخالفت با مواردی مانند «مالیات بر درآمد» و اصرار بر این موضوع که قوانین تصویب شده مالی توسط دولت، ربطی به قانون اساسی ندارند، به زندان افتاد و تا لحظه مرگ در آنجا ماند.

فرزندان اروین، یعنی «پیتر شیف» و «اندرو شیف» کتاب دید اقتصادی را با این هدف نوشتند که به مردم کمک کنند تا نگاه درستی به ماجراهای اقتصاد داشته باشند.

نظر شما چیست؟

اگر امروز به شما می گفتند که می توانید در جایگاه وزیر اقتصاد، سه راه برای نجات کشورمان از دردسرهای تورم و کاهش ارزش پول ارائه بدهید، چه دستوری می دادید؟

ادامه مطلب
انقلاب بلاک چین
معرفی و خلاصه کتاب انقلاب بلاک چین

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب انقلاب بلاک چین خلاصه برداری شده است!

انقلاب بلاک چین

جهان، هر روز در حال تغییر است. بشر از زندگی در غارها به سمت شهرنشینی حرکت کرد؛ این یک انقلاب بود. کسب و کارهای بی قانون و پراکنده در قالب یک بازار جهانی به تجارت مشغول شدند؛ این یک انقلاب بود.شرکت های سنتی به قلب اینترنت راه یافتند و طعم فروش محصولات و خدمات آنلاین را چشیدند؛ این هم یک انقلاب بود. اکنون، بشر با انقلاب دیگری روبه رو گشته است. نسل جدیدی از اینترنت در حال قدرت گرفتن است؛ چیزی که می تواند از تمام تغییرات گذشته تاثیرگذارتر باشد. «انقلاب بلاک چین»، تحولی است که تمام کارآفرین های باهوش، تاجران، کارمندان، هنرمندان و هر کسی در هر جایی از جهان به آن نیاز دارد.

این تکنولوژی، معادله بازی را بر هم می زند و شکل و شمایل تازه ای به آن می بخشد. در این قسمت از خانه سرمایه سری به کتاب «انقلاب بلاک چین» اثر «دان تاپ اسکات» و «الکس تاپ اسکات» می زنیم تا کمی عمیق تر با این تحول، آشنا شویم.

جایی که اکنون هستید، همان مکانی است که کسب و کارهای باهوش سنتی، قبل از جهانی شدن اینترنت در آن ایستاده بودند. اگر می خواهید به جای مقاومت در برابر سیل تغییرات جدید با جریان آن همراه شوید، این مقاله را از دست ندهید.

ماجرای اینترنت بی نوا و قُلدرانی که او را احاطه کرده بودند.

به وجود آمدن اینترنت، جهان را با تحول بزرگی همراه کرد. افراد زیادی که در دنیای آفلاین، راهی برای عرض اندام در مقابل غول های تجاری پیدا نمی کردند با کمک اینترنت توانستند استعداد خود را پیش چشم جهان به نمایش بگذارند و با سرعت بالاتری به موفقیت برسند.

این ماجرا عالی بود اما کافی نبود. چون کم کم قدرتمندان دنیای آفلاین این دنیای آنلاین را به رسمیت شناختند با پول های خود وارد این سرزمین جدید شدند.

گذشته از این، اینترنت همچنان مشکلاتی همچون امنیت پایین را با خود به دوش می کشد و نتوانسته است برای آن راه حل هایی همیشگی پیدا کند. این ماجرا باعث شد تا کاربران برای تعیین هویت یکدیگر، دست به دامان نهادهای قدرتمند و معتبر آفلاین شوند.

بانک ها، موسسه های مالی و حتی دولت از این ماجرا به نفع خودشان بهره بردند و آن را به اهرمی برای سرک کشیدن در اطلاعات مردم، رهبری افکار آنها به سمتی که می خواستند و حتی تحت فشار گذاشتن ملت ها تبدیل کردند.

دنیایی که اینترنت نوید آن را به مردم جهان می داد حالا به سرگرمی افرادی تبدیل شده است که در ابتدا آن را ناچیز و بی قدرت در نظر می گرفتند. اینترنت به کمک احتیاج دارد. اما چه کسی می تواند یک بار دیگر دست به انقلابی جهانی بزند و اعتبار را به دنیای آنلاین بازگرداند؟

در میان این اوضاع مه آلود، فرد یا گروهی با هویتی نامعلوم، شبیه به قهرمان داستان های تخیلی پیدا شدند و درست هنگامی که صنعت ملی جهان داشت سراشیبی سقوط را طی می کرد، رمزارزی به نام «بیت کوین» را ساختند و آن را در بستری به نام بلاک چین قرار دادند. با وجود آنکه رمزارزها بسیار مهم هستند اما چیز مهم تر و پازل گمشده اینترنت، «بلاک چین» بود.

چرا بلاک چین، ایده ای انقلابی است؟

بزرگ ترین و پررنگ ترین نکته ا ی که بلاک چین را به یک ایده انقلابی تبدیل می کند وجود «امنیت» است. این تکنولوژی به تمام کاربران از سرتاسر جهان کمک کرد تا دست واسطه های قدرتمند دولتی را کوتاه کرده و در فضایی امن به فعالیت بپردازند.

هر کسی از هر گوشه ای از جهان به شرط داشتن اینترنت می تواند از امکانات بلاک چین استفاده کند. ارزهای دیجیتال، تنها بخشی از ماجرای این تحول به شمار می روند.
انقلاب بلاک چین با خودش سوغاتی های فراوانی آورده است؛ امنیت، سرعت بالا، هزینه اندک، عدم امکان هک، کاهش اشتباه ها و مرکززدایی، نمونه هایی ارزشمند از دستاوردهای این تکنولوژی به شمار می روند.

بلاک چین دفتری جهانی و دیجیتالی است که می تواند تمام داده های مهم را در قلب خودش ذخیره کرده و آن را از دسترس افراد فرصت طلب دور کند.
این تکنولوژی، آینده بسیاری از کسب و کارها را دستخوش تغییرات شگرفی خواهد کرد. بانک داری، حسابداری، سیستم های گسترده مالی، ذخیره سازی داده ها، اینترنت اشیا و چیزهای زیادی از این دست دچار تحولات بزرگی خواهند شد.

بسیاری از مدیران و متخصصان جهانی بر این باور هستند که شاید در کمتر از 20 سال آینده، انقلاب بلاک چین به چیزی بسیار عادی همچون اینترنتی که اکنون می شناسیم تبدیل شود.
سازندگان اولیه ارزهای دیجیتال با خودشان فکر نمی کردند که به پدران نسل دوم اینترنت تبدیل شوند. تلاش آنها برای افزودن ویژگی های ریز و درشت به بلاک چین، تنها با هدف افزایش کارایی بستر ارزهای دیجیتال بود.

آنها می خواستند ارزی جهانی ایجاد کنند که به وسیله تمام مردم جهان قابل استفاده باشد. غافل از آنکه در کنارش گنجی برای تحول جهان را به وجود آوردند.

بلاک چین، انتخاب آیندگان است؛ از آن جا نمانید!

انقلاب بلاک چین

شاید بسیاری از کسانی که در حال خواندن این واژه ها هستند دل خوشی از ارزهای دیجیتال نداشته باشند. حتی برعکس؛ شاید معامله گرانی زبردست باشند که زیر و بَم ارزهای دیجیتال را درآورده اند و سودهای کلانی از دنیای رمزارزها نصیبشان شده باشد.

چه این طرف خط باشید و چه آن طرف، صمیمانه به شما پیشنهاد می کنیم که پیگیر انقلاب بلاک چین باشید. چون این تکنولوژی، چیزی است که دیر یا زود با زندگی و کار شما گره می خورد. بنابراین، غافل ماندن از آن یا بی توجهی به هویتش به نفعتان نخواهد بود. نباید به سرنوشت کسب و کارها و اشخاصی دچار شوید که به هنگام ورود اینترنت، شمشیرهایشان را از رو بسته بودند و از انتقال کسب و کارشان به آن جلوگیری می کردند.

شکست و کاهش سودآوری آنها نتیجه مقاومتشان در برابر تغییر بود. این در حالی است که همراه شدن با موج تغییرات می تواند مسیرهای درآمدی جدیدی را برایتان به وجود بیاورد.

جدالی میان فناوری و منطق کاغذی

ظهور اینترنت با قول های فراوانی همراه بود، مثلا امنیت، انتقال اطلاعات با سرعت بالا، کاهش چشمگیر استفاده از کاغذ، ایجاد شغل های جدید و مواردی از این دست نمونه هایی از این قول ها هستند. اکنون که در حال خواندن این گفتار هستید به خوبی می دانید که بسیاری از این وعده و وعیدها در حد حرف باقی ماندند.

مثلا امنیت در اینترنت، چیزی کمتر از یک شوخی نیست. یک هکر با مهارت، پشت هیچ دیوار نفوذی معطل باقی نمی ماند. این در حالی است که اینترنت در خوان اول خود یعنی توزیع عادلانه این تکنولوژی، درجا می زند.

بعد از گذشت سال ها از ظهور اینترنت، هنوز بیش از یک میلیارد نفر در جهان وجود دارند که رنگ آن را به چشم ندیده اند و از فرصت های آن بی بهره مانده اند. گذشته از این، دولت ها، سازمان ها و سیستم های مالی هنوز هم بر پایه همان سیستم سنتی کاغذی اما این بار بدون حضور کاغذ، کار می کنند.

اگر سری به انتقال پول از یک کشور به کشور دیگر بزنید با سیستمی کُند، ناکارآمد و حتی قدیمی روبه رو می شوید که به چندین و چند واسطه برای تمام کردن کارش نیاز دارد. بدون شک، نسل اول اینترنت، یعنی همین چیزی که اکنون در دسترس ما قرار دارد نتوانست به تمام آرمان های بزرگش برسد.

به عقیده بسیاری از متخصصان و مدیران جهانی، اینترنت نسل اول باید در مسیر مسابقه سرعت، امنیت و عدالت، چوب خود را به نسل دوم اینترنت بدهد و ادامه مسیر را به دست او بسپارد.
برخی معتقدند که اشکال کار اینترنت در اجرا کردن یک تکنولوژی روی زیرساخت های چند صد ساله قدیمی است. این هم یکی دیگر از دلیل هایی است که انقلاب بلاک چین را با موفقیت به پیش می برد. بلاک چین، روی هیچ زیر ساخت قدیمی قرار نگرفته است. بنابراین، دست اندازهایی که نسل اول اینترنت با آنها روبه رو شد در نسل دوم، معنا و مفهومی ندارند.

چرا بانک ها از تغییر، گریزان هستند؟

یکی از دلایلی که سیستم بانکداری قدیمی را از انقلاب بلاک چین فراری می دهد کوتاه شدن دست بانک ها از کارمزدهای ریز و درشتی است که به بهانه های گوناگون در فرایند سیستم بانکی جای داده شده اند.

برای بانک ها طولانی شدن فرایند به معنی دریافت کارمزد بیشتر است. بنابراین، باید به آنها حق بدهید که دوست نداشته باشند به سمت بلاک چین، تغییر جهت دهند. البته اگر سیستم بانکداری کمی هوشمندانه تر به این ماجرا نگاه می کرد می توانست سهم خود را از تحول پیش رو بردارد.

در آینده ای نه چندان دور، زمانی که سیستم های بانکی به صورت یکپارچه در بستر بلاک چین قرار می گیرند، هزینه های نقل و انتقال پول به شدت کاهش پیدا می کند، سرعت انتقال به شکل اعجاب انگیزی بالا می رود و مشتری ها به جای چندین روز انتظار برای نقل و انتقال پولشان تنها کافی است 10 دقیقه صبر کنند.

همچنین اقدام های دست و پا گیر برای شناسایی و تایید هویت طرفین معامله از بین می روند و ریسک های رنگارنگ که برگرفته از سیستم قدیمی بانکداری هستند ناپدید می شوند.

در این میان، بانک ها هم می توانند بیش از 20 میلیارد دلار از هزینه های خود را کاهش دهند و به طور همزمان به افراد بیشتری خدمت رسانی کنند. این به معنای واقعی، یک تحول در سیستم بانکداری جهان به شمار می رود.

پلتفرم اتریوم، یک خانه تکانی اساسی از ایجاد تا مدیریت شرکت ها بر بستر بلاک چین

همان طور که در طول گفتگوهایمان بارها اشاره کردیم، تکنولوژی بلاک چین تنها به ارزهای رمزنگاری شده محدود نمی شود. این بستر می تواند زمینه ای مناسب برای رشد و تحول شرکت های گوناگونی باشد که می خواهند خارج از خط کشی های اداری، کار و پیشرفت کنند. شرکت «ConsenSys» که یکی از شرکت های توسعه پلتفرم اتریوم است نمونه ای جالب از این ماجرا به شمار می رود.

این شرکت که روی طراحی، ساخت و توسعه اپلیکیشن ها بر بستر اتریوم کار می کند به معنای واقعی سازوکار بلاک چین را در عمل به نمایش می گذارد. در «ConsenSys» سِمَت مدیرعامل در حد یک مشاور، پایین آمده است، خبری از رمز و رازهای سیستم اداری نیست و همه کارمندان به طور همزمان، سهام دار شرکت هم هستند.

آنها آزادی عمل عجیبی برای پیش بردن اهداف شرکت دارند. هر کدام از اعضا می تواند به انتخاب خودش، بخشی از یک پروژه را بر عهده بگیرد یا حتی به مسیر حرکت پروژه های دیگران جهت دهد.

سیستم امتیازدهی که در قلب این شرکت، راه اندازی شده به کارمندان این فرصت را می دهد تا از نهایت خلاقیت خود برای حل کردن مشکلات، ارزشمندتر کردن سهام شرکت و به دست آوردن جایزه تعیین شده برای هر عملکرد روبه جلو استفاده کنند. فضا در این کسب و کار نوآور، درست در نقطه مقابل شرکت هایی است که بر اساس فرایندهای قدیمی و خاک خورده اداره می شوند.

فعالیت پشت درب های بسته، افزایش حقوق برای کسانی که واقعا کاری انجام نمی دهند، طولانی بودن گام های پیشرفت، غوطه ور بودن در کاغذبازی های اداری و در کل، حرکت به سمت ثروتمند شدن بدون بهبود شرایط زندگی و کار، نمونه ای از مشکلات این شرکت ها به شمار می روند.

با وجود آنکه «ConsenSys» هنوز به قد و قواره شرکت های کهنسال و بزرگ جهانی نرسیده است اما روندی که مثل خون در رگ های این شرکت جریان دارد همراه با خودش انقلاب بلاک چین را به دوش می کشد و عطر آن را در فضای کسب و کار نسل آینده پخش می کند.

آیا Blockchain تنها به درد کسب و کارهای نوآور می خورد؟

انقلاب بلاک چین

تمام کسب و کارها، چه نوآور و انقلابی مانند «ConsenSys» و چه پایه، مانند املاک، غذا، پوشاک و … می توانند از امنیت، سرعت و کاهش هزینه ها در بستر بلاک چین، نهایت استفاده را ببرند. یک کسب و کار اجاره املاک را در نظر بگیرید. در یک وب سایت عادی که خارج از «Blockchain» کار می کند، امنیت واقعی دیده نمی شود.

از طرفی، فعالیت هایی مانند خرید، فروش و اجاره ملک، زیر نظر یک فرد سوم قرار می گیرد که از قضا از دو طرف معامله پورسانت های خوبی دریافت می کند.

در بیشتر این سایت ها، مالک و مستاجر، اجازه ندارند که خارج از محیط سایت با یکدیگر ملاقات کرده یا مبلغی را رد و بدل کنند. چون اگر این اتفاق بیفتد، دیگر پورسانتی به آن فرد واسطه تعلق نمی گیرد.

دردسرهای تعیین هویت، نبود اعتماد میان طرفین، در معرض خطر قرار گرفتن اطلاعات خصوصی، افزایش ریسک و کلاهبرداری ها و البته بازه زمانی طولانی برای نقل و انتقال پول، کار کردن با چنین وب سایت هایی را بسیار سخت می کند.

فرآیند اعتمادسازی

در نقطه مقابل، وقتی یک کسب و کار املاک روی بستر بلاک چین اجرا می شود، فرایند اعتماد سازی را به همان روشی که معامله گران، ارزهای دیجیتال را خرید و فروش می کردند انجام می دهد، سرعت انتقال پول به کمتر از چند دقیقه کاهش می یابد و مالک و خریدار یا اجاره کننده می توانند در فضایی خارج از سایت هم با یکدیگر ملاقات کنند.

سیستم های تعیین اعتبار و تایید هویت که در «Blockchain» مورد استفاده قرار می گیرند روند اعتمادسازی را میان افراد غریبه بسیار روان و قابل اطمینان می سازد.

البته ماجرا فقط به بستر سایت و تراکنش ها محدود نمی شود. تنها تصور کنید که اگر انقلاب بلاک چین و اینترنت اشیا با هم ترکیب شوند، چه امکانات و فرصت های بی نظیری برای این سایت ها به وجود می آیند.

به عنوان مثال، شما می توانید مرحله دریافت یا تحویل خانه – رد و بدل کردن کلید فیزیکی – را به طور کلی حذف کرده و آن را به بستر بلاک چین منتقل کنید. به این صورت که پس از انجام معامله، کلیدهای هوشمند خانه برای شما فعال می شوند و نیازی به حضور صاحبخانه در محل نخواهد بود.

وقتی Blockchain کارها را برای انسان ها راحت تر می کند!

پژوهشگران، کارآفرینان و محققان بر این باور تاکید دارند که استفاده کردن از تکنولوژی بلاک چین می تواند شکل و شمایل خدمت رسانی به انسان ها را دستخوش تغییراتی شگرف کند.

تصورش را بکنید اگر سیستم های خدمات رسانی پایه ای شهری مثل آب، برق، گاز و خطوط تلفن، نوعی دستگاه هوشمند در بستر «Blockchain» بودند چه تحولی در سرعت، کیفیت و کاهش هزینه ارائه خدمات به وجود می آمد. کمترین فایده این کار، تعمیر و جایگزینی بخش های آسیب دیده با بخش های سالم است آن هم به شکلی که وقفه ای در خدمت رسانی به وجود نیاید.
بیایید کمی جلوتر برویم. چه می شد اگر اداره شبکه هایی مانند برق یا آب را از انسان ها می گرفتیم و آن را به خودش واگذار می کردیم؟ شاید اولین مزیتی که به ذهنمان برسد، کاهش خطای انسانی، افزایش بازده و سرعت عمل به هنگام بروز بحران باشد.

ناسازگاری های شکل جدید رفاه در قرن 21

شیوه های نوین کسب ثروت که با اینترنت متولد شدند به میلیون ها کارآفرین خفته فرصت دادند تا با راه اندازی کسب و کار خودشان بسیار سریع تر از پدران خود ثروتمند شوند. آنها یاد گرفتند که چطور پولشان را به بهترین منبع تولید پول های بیشتر تبدیل کنند. اما در این میان، میلیاردها نفر وجود داشتند که نمی توانستند از طریق این شیوه جدید به ثروت دست یابند. این ماجرا باعث ایجاد نوعی شکاف طبقاتی مدرن در قرن 21 شد.

از طرفی، معافیت های مالی برای این ثروتمندان جدید، بار جدید مالیاتی را به گروه زیر دست آنها تحمیل می کرد. همین موضوع باعث می شد تا آنها بیشتر در بی پولی غرق شوند. اما این تمام ماجرا نیست.

کشورهای در حال توسعه، دست اندازهای عجیبی پیش پای کارآفرینان خود قرار می دهند و از سوی دیگر آنها را با شور و شوق به سمت تولید و ساخت کشور تشویق می کنند. این دوگانگی باعث شده است که بسیاری از کارآفرین های جوان در وضعیتی چراغ خاموش به کسب و کار خود مشغول شوند تا از دست درازی ها و مانع تراشی های دولت هایشان در امان بمانند.
به دنبال این ماجرا آنها فرصت های جهانی برای رشد کردن را از دست می دهند و در حد یک کسب و کار کوچک محلی باقی می مانند. چه می شد اگر آنها می توانستند به دور از این درگیری های خنده دار فقط به کار خودشان مشغول شوند؟

چه می شد اگر فرایند ثبت شرکت برای آنها فقط چند ساعت طول می کشید؟ چه می شد اگر اداره های رنگارنگی که بر سر راه ایجاد کسب و کارهای جوان قطار شده اند و هر کدام به شکلی خلاقانه به دنبال خالی کردن دست کارآفرینان جوان از سرمایه های اندکشان هستند به یکباره ناپدید می شدند؟

بدون شک، انجام این کارها در کشورهایی که زورگوهای لبخند به لب و عاشق تولید های پوچ بر راس قدرت قرار دارند خیالی بیش نیست. اما انقلاب بلاک چین می تواند با تکیه بر ویژگی های ذاتی خود از این موانع رد شود و شاهراهی برای حرکت این جوان های کارآفرین به وجود بیاورد.

دولت ها در کدام سنگر می جنگند؟ ایجاد راه حل یا مشکل؟

انقلاب بلاک چین

اگر بخواهیم خیلی ساده به ماجرای تشکیل دولت ها نگاه کنیم به گروهی از دل مردم معمولی جامعه می رسیم که برای حل کردن مشکلات جامعه، دور هم جمع شده اند. بزرگ ترین مسئولیت آنها فکر کردن و یافتن راه حل برای مشکلات، دستور دادن به تیم های مختلف برای ساخت و توسعه و در کل، روان کردن جریان پول و حفاظت از دارایی های مادی و معنوی مردم است.

کمی فکر کنید. آیا دولت هایی که اکنون در جهان بر سر قدرت نشسته اند چنین کارایی هایی دارند؟ متاسفانه باید اعتراف کنیم که هوش بشری نتوانست از مفهوم دولت به شکل مثبتی بهره برداری کند.

اکنون دولت ها به بزرگ ترین مشکلات کشورها تبدیل شده اند. آنها به جای برداشتن مانع، مدام مانع تراشی می کنند، به جای برپایی صلح و رواج تجارت بین کشورها، مدام در پی جنگ و خونریزی و خط و نشان کشیدن برای یکدیگر هستند. انگار سرنوشت مردم جهان به دست چند بچه لوس افتاده است که تا به حال از کسی تشر نخورده اند.

انقلاب بلاک چین می تواند این بچه های لوس را تربیت کند. این فناوری با بی ارزش کردن موانعی که دولت ها بر سر راه مردم کشورها می تراشند آنها را دور می زند و مسیری میانبر به سمت رفاه، توزیع عادلانه ثروت و فقرزدایی باز می کند.

بلاک چین می تواند کاری که دولت ها نتوانستند یا نخواستند در طول چند صد سال انجام دهند را در مدت زمان بسیار کوتاهی به سرانجام برساند.

اینترنت نسل دوم در خدمت هنرمندان

اینترنت نسل اول، یعنی همان اینترنت معمولی خودمان، موانع زیادی را از سر راه هنرمندان برداشت. اکنون هنرمندان می توانند در جای جای دنیا و تنها با چند کلیک، اثر خودشان را در پلتفرم های مختلف به فروش برسانند. اما نباید فراموش کنیم که همین اینترنت با دیجیتالی کردن واسطه ها همچنان در حال کاهش درآمد هنرمندان و ثروتمند کردن افرادی است که هیچ بویی از هنر نبرده اند.

ناشران، سهمی کمتر از 20 درصد سود را به هنرمندان پرداخت می کنند و 80 درصد آن را برای خودشان برمی دارند. این حرکت آنها نوعی بیگاری به سبک هنری است. ناگفته نماند که حتی همین مقدار پول هم مشمول مالیات می شود و در بازه ای چند ماهه به دست هنرمند می رسد.

در این ماجرا، کسی که بیش از همه زحمت می کشد، بسیار کمتر از چیزی که باید پول می گیرد. در واقع، صنعت هنر به سمتی حرکت می کند که انگار هنرمندان یک جامعه، کارمندان خلاق صنعت نشر هستند.

انقلاب بلاک چین می تواند مشکلاتی که به واسطه اینترنت به وجود آمده اند را از میان بردارد و بستری برای بروز خلاقیت های نهفته باشد. برای این کار، «Blockchain» باید جای ناشران را برای هنرمندان پر کند.

گذشته از سادگی انتشار، کاهش هزینه های رنگارنگ و اتوماتیک شدن فرایند پرداخت پول، این تکنولوژی می تواند بستری برای رشد هنرمندان به وجود بیاورد. در حقیقت، داده هایی که از ردیابی رفتار مشتریان در این بستر به دست می آیند راه را برای بهبود عملکرد هنرمندان واقعی هموارتر می کنند.
هنوز تا آغاز، راه زیادی مانده است

تمام مواردی که تا اینجا با هم گفتیم، تمام راهکارها، فرصت ها و سودهای توزیع شده، پشت درب های ناآگاهی و بی توجهی نسبت به آینده حبس شده اند. می توان گفت که طرفداران انقلاب بلاک چین و کسانی که از این تحول در آینده بسیار نزدیک حمایت می کنند بسیار کمتر از آن هستند که بتوانند آغازی قابل قبول را برای استفاده همه جانبه از این تکنولوژی به وجود بیاورند.

موانع سر راه توسعه بلاک چین

البته تلاش هایی در زمینه اینترنت اشیا در بستر بلاک چین، راه اندازی شرکت هایی برای توزیع آثار هنرمندان و حرکت هایی از سوی بانکداران هوشیار برای مهاجرت به بلاک چین دیده می شوند اما برای یک تحول جهانی کافی نیستند.

گذشته از این، مشکلاتی همچون مصرف بالای برق در این تکنولوژی به معضلی بزرگ تبدیل شده است. این میزان از مصرف برق می تواند آلودگی های محیط زیستی قابل توجهی را به کره زمین تحمیل کند.

بنابراین، اگر سیاره خودمان را دوست داریم باید برای رفع این مشکل، چاره ای واقعی پیدا کنیم. از طرفی، دولت ها هم بیکار ننشسته اند. آنها به این راحتی اجازه نمی دهند که یک تکنولوژی، قدرت را از چنگشان دربیاورد.

به همین دلیل، با تمام توانشان در حال مانع تراشی برای گسترش این فناوری و جلوگیری از بروز انقلاب بلاک چین هستند. زمانی که این ماجرا بتواند تمام قد عرض اندام کند، هر کسی از هر جای کره زمین می تواند با توجه به ارزشی که ایجاد می کند به سود عادلانه ای دست یابد.

به دنبال این ماجرا، دست قدرتمندانی که ثروت را دو دستی چسبیده اند و به کسی اجازه حرکت نمی دهند کوتاه می شود. آن هنگام است که فاصله ها به معنای واقعی فقط جسم ها را از یکدیگر دور می کنند اما هیچ مانعی برای تجارت، سودآوری، خلاقیت و حتی آزادی به شمار نمی روند.

نظر شما چیست؟

فکر می کنید چه موانع دیگری بر سر راه انقلاب بلاک چین قد علم کرده اند؟

ادامه مطلب
سحرخیزی
خلاصه کتاب باشگاه پنج صبحی ها درباره سحرخیزی

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب باشگاه پنج صبحی ها خلاصه برداری شده است!

سحرخیزی در باشگاه پنج صبحی ها

زندگی، ریزه کاری های زیادی دارد. به همین دلیل است که گاهی انسان ها با وجود تلاش های فراوان به موفقیت دلخواهشان نمی رسند یا اگر هم آن را به دست بیاورند به شکلی از دستش می دهند. در این میان، افرادی هستند که گویی سهمی بزرگ از موفقیت را برای خودشان رزرو کرده اند. آنها شکست نمی خورند، پیوسته رشد می کنند و در زندگی شان به هر چیزی که اراده کنند می رسند. راز آنها چیست؟ چرا زندگی به شکلی دیگر با آنها تا می کند؟ این افراد در زندگی شان چه کار متفاوتی انجام می دهند؟ برای یافتن پاسخ این پرسش به سراغ «رابین شارما» رفتیم. او نویسنده کتاب «باشگاه پنج صبحی ها» است و در کتابش در مورد سحرخیزی و رازهای موفقیت صبحگاهی، سخن های ارزشمندی را بیان کرده است. اگر به دنبال تجربه شکل متفاوتی از موفقیت هستید با این قسمت از خانه سرمایه، همراه باشید.

جاناتان سویفت، نویسنده قرن 17

هیچ کسی را نمی شناسم که به بزرگی یا اهمیت رسیده باشد و صبح ها تا دیر وقت در رختخواب بماند.

از تلاش برای خودکشی تا شرکت در همایش خودسازی

کارآفرین، شکست خورده بود. در واقع، تعریف درستش این می شد که از نظر فنی، شرکایش سهم وی را بالا کشیده بودند و او را از شرکتی که خودش از صفر به راه انداخته بود بیرون کردند.

تمام اعتبار و ثروتش از دست رفته بود و دیگر دلیلی برای زندگی کردن نداشت. به همین دلیل فکر کرد که بهتر است زندگی اش را تمام کند و خودش را از زیر بار این همه فشار و خفت، نجات دهد.

همان طور که به دنبال راه های مناسب برای خودکشی می گشت، چشمش به بلیط کنفرانسی در مورد خودسازی و خودشناسی افتاد. خانم کارآفرین، اعتقادی به این کنفرانس ها نداشت و آنها را چیزی در حد و اندازه نوعی سرگرمی برای افراد بیکار در نظر می گرفت. اما حالا که می خواست به زندگی اش خاتمه دهد با خودش فکر کرد که بد نیست این مورد را هم امتحان کند.

به همین دلیل، مُردن خود را کمی عقب انداخت تا بتواند به موقع در کنفرانس حاضر شود. او خبر نداشت که با قدم گذاشتن در این کنفرانس، دیگر هرگز به زندگی قبلی اش باز نخواهد گشت.

آخرین سخنران، آخرین سخنرانی

بالاخره، روز شرکت در کنفرانس فرا رسید. کارآفرین به همراه هزار نفر دیگر روی صندلی ها نشست و با بی اعتمادی آماده گوش دادن شد. با خودش فکر کرد که نشستن روی این صندلی و گوش دادن به صحبت های کسی که فکر می کند چیزی برای گفتن دارد بهتر از خوابیدن در تابوت است.

سخنران روی صحنه آمد. با یک نگاه می شد گفت که بیشتر از هشتاد سال سن دارد. او آرام، با صلابت، شمرده و با اعتماد به نفس، سخن می گفت. سخنران رو به کسانی که در سالن نشسته بودند کرد و به آنها گفت: «زندگی کوتاه تر از آن است که آن را صرف اندوه، ناامیدی و افسوس برای روزهای تلف شده کنید. شما باید محدودیت هایی که در ذهنتان ساخته اید را بُکشید و به سمت روزهای روشن آینده قدم بردارید.

هر کدام از شما در زندگی تان روزهای باشکوه و حتی روزهایی پر از شکست داشتید؛ اما به شکلی توانستید آنها را پشت سر بگذارید و به امروز برسید.

باید به خودتان افتخار کنید. ولی نباید در همان نقطه متوقف شوید. شما می توانید به موفقیت، ثروت، سلامتی، عشق و توانمندی هایی فراتر از گذشته خود دست پیدا کنید. برای این کار باید بهانه ها را کنار بگذارید، با ترس هایتان بجنگید و ایمانتان را از یاد نبرید؛ ایمان به خودتان، توانایی هایی که خداوند در وجودتان به امانت گذاشته است و ایمان به اینکه شما برای پیروز شدن آفریده شده اید.»

همه افراد حاضر در سالن، سراپا گوش بودند و از شدت هیجان، قلب هایشان به تپش افتاده بود. حتی کارآفرین هم مات و مبهوت به سخنران نگاه می کرد و اشتباه های گذشته اش همچون فیلم سینمایی از جلوی دیدگانش عبور می کردند. او به این نتیجه رسید که شکستش در نتیجه تصمیم های نادرستش بوده است و اگر بخواهد باز هم می تواند به پیروزی برسد. ناگهان، اتفاقی غیرمنتظره افتاد. سخنران پس از چند سرفه کوچک، نقش بر زمین شد و دیگر به هوش نیامد. گویی روشن کردن قلب مردم، آخرین کار زیبایی بود که در زندگی اش انجام داد.

کارآفرین، هنرمند و مرد بی خانمان؛ سه گانه ای عجیب در یک روز عجیب

بعد از اتفاقی که برای سخنران افتاد، سالن پر از هیاهو شد. هر کسی حرفی می زد و از این ماجرا اظهار تاسف می کرد. در این میان، خانم کارآفرین با یک مرد هنرمند آشنا شد. البته این موضوع اصلا عجیب نبود. چون در آن سالن، افراد مختلفی برای رسیدن به اهداف گوناگون دور هم جمع شده بودند. برخی به دنبال الهام های از دست رفته خود در هنر بودند، برخی می خواستند کسب و کارشان را توسعه دهند و برخی مثل خانم کارآفرین به دنبال انگیزه ای برای زندگی کردن می گشتند.

آن دو در مورد سرنوشت سخنران با هم کردند. هر دوی آنها امیدوار بودند که او واقعا نمرده باشد. از نظر آنها سخنران، انسان جالب و پر از امیدی بود. او طوری حرف می زد که انگار به تمام واژه هایی که بر زبانش جاری می شوند ایمان دارد. در این بین که خانم کارآفرین و آقای هنرمند مشغول صحبت کردن بودند، مردی ژولیده، با لباس های کثیف و چهره ای ناآراسته به آنها نزدیک شد.

کارآفرین فکر کرد که او گدا یا دست کم، فردی بی خانمان است که برای کمک گرفتن آمده است. اما کاشف به عمل آمد که او هم یکی از افراد حاضر در جلسه است و می خواهد در مورد حرف های آقای سخنران با آن دو نفر سخن بگوید. مرد ژولیده، ظاهر واقعا سوال برانگیزی داشت. با وجود اینکه لباس هایش کثیف بودند و اصلا ظاهر مرتبی نداشت ولی یک ساعت بسیار گران قیمت دستش کرده بود. هنرمند حدس می زد که او یا یک ثروتمند بی علاقه به مد است یا آنکه بلیط کنفرانس و آن ساعت را از کسی کِش رفته است! کارآفرین هم تقریبا همین طور فکر می کرد. اما هر دو ترجیح دادند که حدس هایشان را در دلشان نگه دارند و تا جای ممکن فاصله شان را از این آدم عجیب حفظ کنند.

بعد از کمی صحبت، مرد ژولیده به آنها گفت که نه تنها فقیر نیست بلکه بسیار ثروتمند و بی نیاز از مال دنیا است. هیچ کس حرف او را باور نکرد. اما مرد ژولیده به حرف هایش ادامه داد. او به طرز عجیبی می خواست بداند که کارآفرین و هنرمند از کدام بخش سخنرانی خوششان آمده بود. هنرمند که در پاسخ دادن به این پرسش، ایرادی نمی دید گفت: «من از تمام سخنان او خوشم آمد. برای همین همه آنها را ضبط کردم!»

با شنیدن این حرف، مرد ژولیده و خانم کارآفرین از جا پریدند! خانم کارآفرین گفت: «این کار غیرقانونی است تو نباید حرف های او را ضبط می کردی!» اما هنرمند گوشش بدهکار این حرف ها نبود و در مورد آزادی، آزادگی، قانون و خلاصه اینکه هر کاری دلش بخواهد انجام می دهد حرف زد. بعد از یک بگومگوی کوتاه و صلح آمیز، مرد ژولیده و خانم کارآفرین سراپا گوش شدند تا به بخش های مهم ضبط شده از سخنرانی گوش دهند.

یک صبح پر انرژی، پازل گمشده موفقیت

سحرخیزی

مرد ژولیده، کارآفرین و هنرمند در مورد چیزهای زیادی با هم صحبت کردند. از آموزش، کتاب و موسیقی بگیر تا تجارت و روش های مدیریت. اما موضوعی وجود داشت که مرد ژولیده اهمیت خاصی برایش قائل بود؛ سحرخیزی.

او با چشمانی پر از اطمینان به هنرمند و کارآفرین نگاه کرد و گفت: «تنها چیزی که برای موفقیت بزرگتان به آن نیاز دارید، سحرخیزی است. وقتی یک صبح پر از انرژی داشته باشید، می توانید به راحتی چند برابر روزهای دیگر کار کنید و به پیش بروید.»

مرد ژولیده ادعا می کرد که سحرخیزی، باعث افزایش کیفیت زندگی انسان ها می شود، ویژگی های مثبت را در وجود انسان تقویت می کند و سلامتی و ثروت را به ارمغان می آورد.

با صحبت های مرد ژولیده، کم کم نگاه کارآفرین و هنرمند نسبت به او تغییر کرد. حالا او را نه یک بی خانمان بلکه یک فرد آگاه، باتجربه و البته بی اهمیت نسبت به نظر دیگران می دیدند. او مدام در لابه لای صحبت هایش از افراد بزرگ و پندهایشان حرف می زد.

این موضوع نشان می داد که مرد ژولیده، بسیار اهل مطالعه است و البته حافظه بسیار خوبی برای یادآوری چیزهایی که خوانده است دارد.

مرد ژولیده دوباره صحبت را به سمت سحرخیزی کشاند و گفت که رمز موفق شدن در ساعت های آغاز صبح، زمانی که بیشتر مردم در خواب ناز هستند پنهان شده است.

ورود به بهشت برای گذراندن دوره فشرده آموزش سحرخیزی

کمی قبل از آنکه این گفتگوی سه نفره به پایان برسد مرد ژولیده از کارآفرین و هنرمند خواست که مدتی به خانه او بیایند. او به آنها قول داد که در مدت اقامتشان تمام فوت و فن سحرخیزی را به آنها یاد می دهد و روش ساخت امپراطوری خودش را به آنها می آموزد. شنیدن این پیشنهاد برای کارآفرین و هنرمند شوکه کننده بود.

با وجود آنکه هر دوی آنها تحت تاثیر صحبت های مرد ژولیده قرار گرفته بودند اما اعتماد کردن به غریبه ای که تنها چند ساعت از آشنایی شان با او می گذرد کار ساده ای نبود. ناگفته نماند که این ناآشنایی در مورد خانم کارآفرین و آقای هنرمند هم صدق می کرد. در نهایت، آنها این دعوت را پذیرفتند. قرار بر این شد که مرد ژولیده، صبح روز بعد، جایی نزدیک درب ساختمان کنفرانس به دنبال آنها بیاید.

روز بعد، مرد هنرمند و خانم کارآفرین که بعد از مدت های طولانی، حال و هوای آن هنگام از صبح را تجربه می کردند پشت درب های بسته ساختمان کنفرانس، منتظر ایستاده بودند. کم کم داشتند فکر می کردند که مرد ژولیده آنها را سر کار گذاشته و تمام آن ماجراها و حرف ها را از خودش درآورده است. تا اینکه یک خودروی شیک، جلوی پایشان توقف کرد. راننده ای از طرف مرد ژولیده به دنبال هنرمند و کارآفرین آمده بود. ظاهرا همه چیز داشت به واقعیت تبدیل می شد.

غافل گیری در سفر

بعد از سفر کردن با یک هواپیمای شخصی، آنها به جزیره «موریس» رسیدند. هنرمند و کارآفرین از اینکه به مرد ژولیده اعتماد کرده بودند احساس رضایت می کردند.

گذشته از این، فهمیدند که نام واقعی او آقای «رایلی» است و آن ظاهر ژولیده یکی از روش های جالب او برای فراموش نکردن زندگی معمولی است. منظره های این جزیره زیبا مسافران ماجرای ما را در خودش غرق کرده بود. اما این تمام هیجان سفرشان به شمار نمی رفت. چون غافلگیری بزرگ تری انتظارشان را می کشید.

قبل از اینکه کارآفرین و هنرمند به خانه آقای رایلی برسند، مردی را در ساحل دیدند. ابتدا فکر می کردند که او خودِ آقای رایلی است. اما با کسی روبه رو شدند که فکر نمی کردند هرگز او را ببینند.

او کسی نبود جز آقای سخنران! بله، او نمرده بود و حالا سالم و تندرست به آنها نگاه می کرد. سخنران برای آن دو تعریف کرد که از گذشته های دور با آقای رایلی آشنا است و او را به عنوان مردی شریف، بزرگ، بخشنده و بسیار ثروتمند می شناسد.

کارآفرین و هنرمند که حسابی غافلگیر شده بودند روی شن های زیبای ساحل موریس نشستند و چند دقیقه به اتفاق هایی عجیبی که در طول یک روز برایشان رخ داده بود فکر کردند. گویی کسی همه چیز را برایشان برنامه ریزی کرده بود.

ملاقات با آقای رایلی و وعده های عجیبش

بالاخره مسیر دور و دراز به انتها رسید و آن دو مسافر هیجان زده به خانه آقای رایلی رسیدند. او از آنها به گرمی استقبال کرد و از همان بدو ورود در مورد سحرخیزی برایشان حرف زد.

رایلی برایشان تعریف کرد که عادت به سحرخیزی را از آقای سخنران یاد گرفته است. در واقع، سخنران، مشاور رایلی بود. آنها از دوران جوانی با هم آشنا شدند و دوستی خود را تا حالا ادامه دادند. رایلی گفت: «وقتی صبح زود از خواب بیدار می شوید و مراسم صبحگاهی را انجام می دهید می توانید چند برابر یک فرد معمولی بهره وری و نشاط داشته باشید. دیگر نگران کمبود زمان نخواهید بود.

با این کار، شما همیشه برای کارتان و خودتان وقت کافی خواهید داشت. سحرخیزی، شما را وادار می کند در ساعتی که ذهنتان بیشترین میزان خلاقیت را دارد به فعالیت مشغول شوید. گذشته از این، جسمتان هم از این وضعیت، نهایت استفاده را می برد و سلامتی تان هم تضمین می شود.»

به عمق دریاچه نگاه کنید

صبح روز بعد، آقای رایلی کارآفرین و هنرمند را به ساحل برد تا درس های سحرخیزی را به آنها بیاموزد. او برای آنها در مورد سطحی نگری و مشکلاتی که برای انسان ها به وجود می آورد صحبت کرد.

رایلی گفت: «بیشتر مردم جهان دچار سطحی نگری هستند. آنها علاقه ای ندارند که با چهره عمیق ماجراها، کارها و حتی زندگی شان آشنا شوند. به همین دلیل، زندگی شان هیچ پیشرفتی نمی کند و همیشه در جایگاهی که هستند باقی می مانند.»

رایلی بر این باور بود که اگر انسان ها در کارهایشان عمیق شوند می توانند به گونه ای کاملا متفاوت زندگی کنند. در این هنگام بود که خانم کارآفرین لب به شکایت گشود و گفت: «اما همه نمی توانند در همه کارهای زندگی شان عمیق شوند. مثلا من نمی توانم در تک تک پیام هایی که برایم می آیند عمیق شوم و با دقت به همه آنها پاسخ دهم.» رایلی حرف او را تایید کرد و گفت: «دقیقا به همین دلیل است که شما باید به یک کار بچسبید و از انجام چند کار با هم خودداری کنید.»

داشتن استعداد به معنای موفقیت نیست

چند روزی از اقامت هنرمند و کارآفرین در جزیره موریس می گذشت. در طول این روزها، رایلی هر روز صبح راس ساعت پنج، درس هایی در مورد سحرخیزی به مهمانانش می داد. در یکی از این روزها در مورد رابطه میان استعداد و موفقیت صحبت کرد. او گفت: «افراد زیادی در دنیا هستند که استعدادهای جالبی دارند. اما همه آنها به موفقیت نمی رسند. چون اعتقادی به تلاش کردن و تعهدی برای پایبندی به اهدافشان ندارند.

در نقطه مقابل، کسانی که استعداد چندانی ندارند اما با تلاش و تعهد به سمت اهدافشان قدم برمی دارند بدون شک با موفقیت ملاقات خواهند کرد.» پس از این گفتگو، خانم کارآفرین از کمبود زمان برای توسعه فردی شکایت کرد.

رایلی به او گفت: «حق با شما است. زندگی در روزگار ما به شکل عجیبی فشرده شده است. ما برای انجام تمام کارهایمان به اندازه کافی زمان نداریم.

به همین دلیل است که باید به سحرخیزی روی بیاوریم. چون با این کار می توانیم زمانی هر چند اندک اما بسیار مفید را به خودمان اختصاص دهیم. بیدار شدن راس ساعت پنج صبح، گنجینه های درونی شما را بازسازی می کند و یک روز پر انرژی را به شما نوید می دهد.

یادتان باشد، برای اینکه بتوانید بیشترین بهره را از این زمان های طلایی ببرید باید تمام باورهای محدودکننده را از ذهنتان پاک کنید. چون شما به همان چیزی تبدیل می شوید که فکرش را می کنید.

اگر احساس کنید که سحرخیزی و انجام مراسم صبحگاهی چیزی جز اتلاف وقت نیست، هرگز در زندگی تان تغییری به وجود نمی آید. پس، قبل از هر کاری، تکلیفتان را با باورهایتان روشن کنید.»

در تمام طول مدتی که رایلی در حال صحبت کردن بود، خانم کارآفرین نکته های طلایی سخنان او را در دفترچه اش یادداشت می کرد. او به معنی واقعی به روزگار دانشجویی خود برگشته بود و داشت در محضر استادش درس هایی واقعی را می آموخت.

جلسه فشرده تغییر عادت ها در تاج محل

سحرخیزی

مرد ژولیده که حالا میلیاردر داستان به شمار می رود خانم کارآفرین و آقای هنرمند را به هندوستان برد تا بخش دیگری از پکیج آموزش سحرخیزی را به آنها بیاموزد. او باور داشت که در هر مکان، روحیه منحصر به فردی برقرار است و این موضوع روی درک عمیق آموزش هایش تاثیر مثبتی می گذارد. به همین دلیل، آموخته هایش را در کشورهای مختلفی به شاگردانش آموزش می داد.

میلیاردر به آن دو گفت که پیوستن به باشگاه پنج صبحی ها کار ساده ای نیست. به همین دلیل، عده زیادی از مردم، تمام زمان ارزشمند صبحشان را در خواب و بی خیالی به سر می برند بی آنکه از گنج ارزشمند خود آگاه باشند.

شما باید سحرخیز شدن را به یک عادت تبدیل کنید و برای این کار باید بیش از دو ماه به صورت پیوسته هر روز راس ساعت پنج صبح بیدار شوید.

این کار به شما کمک می کند تا دروازه های نظم و اراده پولادین برای مقابله با وسوسه ها را بگشایید. او تاکید می کرد که شروع کردن هیچ وقت به معنای موفقیت نیست. بلکه پیوسته ادامه دادن و حرکت کردن در مسیر است که به آن شروع، جان می دهد و فرصت ملاقات با چهره موفقیت را در اختیارش می گذارد.

یادتان باشد، برای ایجاد یک عادت جدید باید عادتی قدیمی را خراب کنید و روی خرابه های آن، پله های عادت جدید خود را بسازید. اگر در ساخت پله های جدیدتان کمی تنبلی کنید، حتی یک نسیم هم می تواند آن را به راحتی ویران کند. پس هوشیار باشید و اجازه ندهید که هرج و مرج های ذهنی تان شما را از مسیر بیرون کنند.

یک برنامه قدرتمند برای صبح های جادویی

میلیاردر برای درس بعدی، کارآفرین و هنرمند به را ایتالیا برد. او تصمیم داشت در این کشور زیبا، مهم ترین درس سحرخیزی را به شاگردانش بیاموزد.

مرد میلیاردر به آنها گفت که فقط صبح زود بیدار شدن از آنها افرادی ثروتمند و سلامت نمی سازد و اگر نتوانند این بازه زمانی ارزشمند و کوتاه را مدیریت کنند، به چیزی نمی رسند. مرد میلیاردر به آن دو توضیح داد که باید بازه صبحگاهی خود را به سه دسته تقسیم کنند:

  1. تلاش برای تندرستی
  2. تغذیه روح و عمق بخشیدن به تفکر
  3. رشد و توسعه شخصی

شاگردانش کنجکاوتر از همیشه به او نگاه می کردند. مرد میلیاردر ادامه داد: «شما بدون سلامتی جسمتان نمی توانید به جایی که می خواهید برسید. بنابراین باید همیشه اولین بخش از بازه صبحگاهی خود را به ورزش کردن اختصاص دهید.

بعد از آن باید زمان اندکی را به دعا و مدیتیشن بپردازید تا روحتان هم از این ماجرا بی بهره نماند. دست آخر هم باید به سراغ کتاب های خوب یا آموزش های آنلاین بروید تا بتوانید عمق دانش و آگاهی خود را افزایش دهید.»

برنامه ای که مرد میلیاردر برای شاگردانش توضیح می داد یک تحول اساسی بود. چون هنرمند و کارآفرین، هیچ کدام از آن کارها را در هیچ بازه ای از عمرشان انجام نمی دادند.

آنها شب ها دیر می خوابیدند، تقریبا بیشتر زمان صبح را خواب بودند، بعد از مدرسه و دانشگاه دیگر به سراغ کتاب ها و یادگیری نرفته بودند و اعتقادی به تغذیه روحشان نداشتند. اما حالا جایی در زیباترین بخش ایتالیا روبه روی غریبه ای بسیار ثروتمند ایستاده بودند و در مورد این کارها آموزش می دیدند.

اعضای افتخاری باشگاه پنج صبحی ها عاشق هم می شوند

دوره آموزش فشرده سحرخیزی بیشتر از یک ماه طول کشید. در طول این روزها، خانم کارآفرین و مرد هنرمند ماجراهای زیادی را از سر گذراندند و اولین های زیادی را با هم تجربه کردند.

کم کم بدون آنکه بدانند به یکدیگر دل بستند. مرد میلیاردر هم صمیمانه از تصمیم آنها حمایت کرد و تمام مخارج عروسی آنها را بر عهده گرفت. غافل از آنکه ماجرایی فراتر از حد تصورشان انتظارشان را می کشید.

درست در روز عروسی، چند فرد مسلح به قصد کشتن خانم کارآفرین وارد مراسم شدند و در یک لحظه مناسب او را ربودند. آنها فرستاده هایی از سوی سهامداران شرکت خانم کارآفرین بودند و می خواستند با به قتل رساندن او سهامش را تصاحب کنند. در این بین بود که چند محافظ مسلح، وارد میدان شدند و کارآفرین را از چنگ آن افراد نجات دادند.

درگیری بالا گرفت و هر دو طرف در حال شلیک به سمت هم بودند. افراد مسلح که دستشان از کارآفرین کوتاه شده بود، داماد را گروگان گرفتند. خانم کارآفرین با دیدن این صحنه، شتابان به سمت گروگان گیرها رفت و در یک فرصت مناسب، همسرش را از دست آنها نجات داد.

کارآفرین، زنی که تا همین یک ماه پیش می خواست به خاطر پول، خودش را از بین ببرد، حالا چنان روح قدرتمندی پیدا کرده بود که برای نجات فرد دیگری خودش را به خطر می انداخت. گویا اعضای باشگاه پنج صبحی ها بی آنکه بدانند به فرد دیگری تبدیل شده بودند.

مرد ژولیده و میراثی که روی زمین باقی گذاشت

چند روز بعد از آن ماجرا، آنها دوباره مراسم ازدواج خود را برگزار کردند. این بار خبری از گروگان گیری یا شلیک گلوله نبود و کسی نمی خواست عروس یا داماد را به قتل برساند. همه شاد بودند و به این زوج تبریک می گفتند. مرد میلیاردر برای آنها دو هدیه عروسی آماده کرد بود.

اولین هدیه، تمام سهامی بود که شرکای خانم کارآفرین از چنگش درآورده بودند. میلیاردر همه آن سهم ها را خرید و به کارآفرین هدیه داد. هدیه دوم، یک نقاشی کمیاب و بسیار ارزشمند بود.

مرد میلیاردر گفت که اگر این نقاشی را بفروشند می توانند تا آخر عمرشان راحت زندگی کنند. کارآفرین و هنرمند از گرفتن این هدیه ها بسیار هیجان زده شدند. مرد میلیاردر از آنها خواست که تمام گفته ها، شنیده و چیزهایی که در طول این سفر آموخته اند را به دیگران هم بیاموزند.

این تنها خواسته مردی بود خالصانه تمام تجربه های زندگی ارزشمندش را به آنها آموخته بود. مرد میلیاردر بعد از چند سال از دنیا رفت. اما یادگاری هایی که او در دنیا باقی گذاشته بود همچنان زنده و سرشار از زندگی بودند.

حالا نوبت شما است!

معمولا صبح ها چه ساعتی از خواب بیدار می شوید؟ در آن بازه زمانی چه کاری انجام می دهید؟ آیا کارهایی که در آن هنگام می کنید کمکی به رشد مالی و معنوی شما می کنند؟

ادامه مطلب
میلیاردهای بیت کوین
معرفی و خلاصه کتاب میلیاردرهای بیت کوین اثر بن مرزیک

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب میلیاردرهای بیت کوین خلاصه برداری شده است!

میلیاردهای بیت کوین

دنیای دیجیتال، پر از شگفتی های غافلگیر کننده است. اگر جستجو در اینترنت و دستیابی رایگان به اطلاعات را فاکتور بگیریم، شگفتی دیگری به نام «ارز دیجیتال» نمایان می شود. افراد زیادی با جریان ارزهای دیجیتال همراه شدند و عنوان هایی همچون «میلیاردرهای بیت کوین» را از آن خود کردند.

در این قسمت از خانه سرمایه، پای نوشته های «بِن مزریک» در کتاب «میلیاردرهای بیت کوین» می نشینیم و همراه با او سفری کوتاه به فراز و نشیب های دو نفر از برترین های ارزهای دیجیتال می اندازیم. اگر شما هم در مورد سرآغاز سرمایه گذاری واقعی در بیت کوین کنجکاو هستید، تا پایان این ماجرا در کنارمان باشید.

چه کسی خالق فیسبوک است؟

بیشتر استارت آپ هایی که سر از دنیای آدم ها درآوردند با یک فکر بکر، متولد شدند. متاسفانه بسیاری از این ایده های خلاقانه، قبل از اینکه در جایی ثبت شوند به دست افرادی که خود را زرنگ تر از بقیه تصور می کردند به سرقت رفتند. فیس بوک هم چنین آغازی داشت.

برادران دو قلوی «وینکلوس» یعنی «تایلر» و «کامرون» – که بعدها به میلیاردرهای بیت کوین تبدیل شدند – زمانی که در دانشگاه هاروارد درس می خواندند ایده یک شبکه اجتماعی به سرشان زد.

آنها در طول دوران تحصیل خود و با کمک دانشجویان برنامه نویسی، کد به کد جلو می رفتند و سعی می کردند که ایده خود را به چیزی قابل استفاده تبدیل کنند. اما کارشان مدام عقب می افتاد. چون دانشجویانی که کار کد نویسی برنامه را انجام می دادند یک به یک از دانشگاه فارغ التحصیل می شدند.

بالاخره بعد از چند بار دست به دست شدن کدها میان برنامه نویسان جوان، قرعه کار به نام یک دانشجوی نابغه و منزوی کامپیوتر به نام «مارک زاکربرگ» افتاد.

برادران وینکلوس چندین بار با مارک جلسه گذاشتند تا موضوع ایده شان را حسابی برای او روشن کنند. همه چیز داشت خوب پیش می رفت تا آنکه یک خبر جنجالی در نشریه دانشگاه منتشر شد. این خبر در مورد ایده عالی مارک زاکربرگ بود. ظاهرا او به تنهایی یک شبکه اجتماعی فوق العاده با پتانسیل های رشد عالی را اختراع کرده بود.

با دیدن این خبر، دود از سر برادران وینکلوس بلند شد. اول از همه به خود مارک زنگ زدند اما او چیز زیادی برای گفتن نداشت. سپس به سراغ مدیریت دانشگاه رفتند اما انگار آنها هم نمی توانستند کاری در این باره بکنند. ایده شبکه اجتماعی دانشجویان هاروارد به راحتی دزدیده شده بود اما هیچ کس نمی توانست دزد را تنبیه کند.

تلاشی نافرجام برای بازپس گرفتن حق خورده شده!

دوقلوهای وینکلوس، دست به دامان قانون شدند تا بتوانند از طریق ماده ها و تبصره ها کاری برای نجات ایده شان انجام دهند. ولی حتی قانون هم نتوانست کاری بکند. در عوض، آنها گیر چند وکیل افتادند که می خواستند بدون رفتن به دادگاه، قضیه را فیصله دهند.

با وجود آنکه ماجرا چهار سال ادامه پیدا کرد اما هیچ یک از طرفین، حاضر نبود کوتاه بیاید. دست آخر، ماجرا به گفتگوی مصالحه آمیز با حضور چند میانجی ختم شد.

قرار شد که مارک و کامرون از نزدیک با هم صحبت کنند و به یک نتیجه منطقی برسند. اما حرف های کامرون هیچ تاثیری روی مارک نداشت. او حاضر نبود دزدی بودن ایده اش را بپذیرد.

مارک به شدت معتقد بود که هر کسی می توانسته چنین ایده ساده ای را در ذهنش بپروراند. او فکر می کرد واکنش برادران وینکلوس چیزی بیشتر از نوعی شلوغ کاری نیست و آنها حق انجام چنین کاری را ندارند!

دست آخر، مارک زاکربرگ قبول کرد که 65 میلیون دلار را به عنوان خسارت به آن دو برادر پرداخت کند. قرار شد مارک 45 میلیون دلار از این پول را به عنوان سهام فیسبوک و 20 میلیون دلار را نقد پرداخت کند؛ اما باز هم این دو برادر را فریب داد و کاری کرد که ارزش سهامشان به مبلغی بسیار کمتر از چیزی که به دست آورده بودند سقوط کند.

برادران وینکلوس در طول سال هایی که با مارک دست و پنجه نرم می کردند فهمیدند که او راه های ویژه ای برای فریب دادن و حتی اذیت کردن آنها سراغ دارد. فرد ممتاز سیلیکون ولی کسی نبود جز یک آدم عجیب، کلاه بردار و دزدی بزرگ که همه از او حمایت می کردند. آیا این همان قدرت ثروت است؟

این همان چیزی بود که مارک به خاطرش دست به دزدی زد و مدت ها آن دو برادر را بازی داد؟ آیا داستان زندگی و موفقیت او واقعا نکته مثبتی برای یاد گرفتن در خودش دارد؟ اگر نظر برادران وینکلوس را جویا شوید قطعا این جواب را می شنوید: «نه! هرگز! داری با من شوخی می کنی؟!»

بوی توطئه می آید…

میلیاردهای بیت کوین

دوقلوهای وینکلوس، بعد از تلاش های فراوان برای بازپس گرفتن حق خود در فیسبوک به جای شنیدن عذرخواهی با مُشتی دلار روبه رو شدند. از آنجا که این دو برادر به خاطر ثروت پدرشان اصلا نیازی به کار کردن نداشتند، گرفتن چنین پولی برایشان با باختن هیچ فرقی نداشت.

این موضوع برای آنها تجربه ای شد تا خیلی راحت با غریبه های عجیب و غریب گرم نگیرند و ریز کارهایشان را برای همه بازگو نکنند. وینکلوس ها به جز جنگیدن برای حق خودشان در فیسبوک، کار مهم دیگری هم داشتند. آنها عضو تیم المپیک قایق رانی بودند؛ اما به دلیل فشارهای روانی بر سر پرونده فیسبوک در رقابت های پایانی نفر آخر شدند و بازی های المپیک را برای همیشه کنار گذاشتند.

حالا آنها می خواستند کسب و کار خودشان را به راه بیندازند. با وجود آنکه ثروت پدرشان برای هر دوی آنها کافی بود اما این دو برادر می خواستند موفقیت خودشان را در زندگی به وجود بیاورند، نه اینکه فقط به عنوان بچه پولدارهایی زندگی کنند که کاری جز پول خرج کردن بلد نیستند. به دنبال این ماجرا و برای یافتن فرصت های سرمایه گذاری به سیلیکون ولی رفتند.

آنها هرگز فکرش را نمی کردند که در این دره پر از ایده، جایی برایشان باقی نمانده باشد. در واقع، ماجرا از این قرار بود که مارک زاکربرگ تحت عنوان موسس و مدیر عامل فیسبوک به یکی از غول های بزرگ سیلیکون ولی تبدیل شده بود.

او ایده های نابی که کسی اهمیت چندانی به آنها نمی داد را از آن خود می کرد به همین دلیل، هیچ کس در این دره پر از جنب و جوش دوست نداشت با طرفداری کردن از دشمنان مارک برای خودش دردسر درست کند.

وینکلوس ها خیلی زود فهمیدند که سرمایه گذاری کردن در سیلیکون ولی، آغاز یک نبرد تازه با مارک زاکربرگ است؛ اما آنها خسته تر از آن بودند که بتوانند برای یک نبرد در زمین تکراری آماده شوند. به همین دلیل، سیلیکون ولی را برای مارک گذاشتند و برای استراحت کردن به دورترین جزیره ای که می توانستند رفتند. در آنجا بود که اولین قدم های خود برای تبدیل شدن به میلیاردرهای بیت کوین را برداشتند.

پول جدید، معادله بازی را بر هم می زند

اولین آشنایی وینکلوس ها با بیت کوین در یک پارتی شبانه که برای قشر بسیار مرفه جامعه مهیا گشته بود اتفاق افتاد. دوقلوهای وینکلوس که مدت زیادی در زندگی کاری شان بد آورده بودند فکر می کردند که آمدن به این جزیره تفریحی می تواند به ذهن خسته آنها انرژی دهد.

ناگفته نماند که خیلی زود پشیمان شدند و حتی داشتند برمی گشتند که با یک فرد عجیب آشنا شدند. او که «دیوید اِیزار» نام داشت کارآفرینی بود که در زمینه «چک» کار می کرد. تایلر و کامرون از طریق او با مفهوم بیت کوین آشنا شدند.

مدتی بعد هم اولین فعالیت رسمی خود در دنیای ارزهای دیجیتال را به عنوان سرمایه گذار در یک شرکت صرافی آغاز کردند. اما این فقط شروع ماجرای تبدیل شدن آنها به میلیاردرهای بیت کوین بود. خیلی زود، علاقه این دو برادر به ارزهای دیجیتال به اندازه ای زیاد شد که تصمیم گرفتند میلیون ها دلار را روی این کار سرمایه کنند.

وقتی بیت کوین در جاده ها جاری می شود

بعد از آن سرمایه گذاری چند میلیون دلاری، حالا تایلر و کامرون به دنبال آشنا کردن مردم با بیت کوین و جذب سرمایه گذاران بیشتر به سمت این عرصه جذاب بودند. آنها می خواستند افراد بیشتری را با پول های آینده آشنا کنند و این موضوع به خودی خود برای آنها جالب بود.

به همین دلیل، کوله پشتی هایشان را بستند و راهی جاده های جنوب کشور شدند. همان طور که در جاده ها رانندگی می کردند ارزش بازار بیت کوین هم مدام بالا می رفت. حالا دیگر صحبت از میلیاردها دلار بود.

همین موضوع باعث می شد که نسبت به «نه شنیدن» سرمایه گذاران ریسک گریز و حتی ریسک پذیر تحمل بالاتری پیدا کنند. مشکل این بود که سرمایه گذاران حاضر بودند میلیون ها دلار پول بی زبان را در یک پروژه به شدت پُر ریسک آتش بزنند اما حتی چند دلار هم برای خرید بیت کوین خرج نکنند. به زبان ساده تر، آنها می ترسیدند.

از نظر تایلر، این مهم نبود که بیشتر آنها علاقه ای به این ارزهای جنجالی ندارند یا حتی در مقابلش جبهه می گیرند. چون او می خواست رهبران بزرگ سرمایه گذاری، دست کم یک بار و آن هم درست و حسابی در مورد ارزهای دیجیتال چیزی بشنوند.

در واقع، او به آینده ای نه چندان دور چشم دوخته بود؛ زمانی که مردم برای خریدن ارزهای دیجیتال، سر و دست می شکنند و به ارزش واقعی شان پی می برند.

قبرس، آتشی که تنور نیم سوز ارزهای دیجیتال را شعله ور کرد

میلیاردهای بیت کوین

در همین گیرودار بود که خبر اوضاع اقتصادی بسیار خراب قبرس به گوش جهان رسید. البته این ماجرا به یکباره رخ نداده بود. خبری که مثل بمب منفجر شد، مجموعه ای از اقدام های اشتباهِ کوچک اما بسیار تاثیرگذار بانک ها و دولتمردان قبرسی بود.

حالا این کشور اروپایی می خواست دست گلی که به آب داده بود را با برداشتن 50 درصد از پول مردم جبران کند. برای این کار هم کافی بود تا درب بانک ها را ببندد و بدون اجازه گرفتن از مردم بیچاره ای که به بانک ها اعتماد کرده بودند، پول ها را از حسابشان بردارد. دست آخر هم می توانست برچسبی به عنوان مالیات بر این دزدی بزند و خودش را بَری از خطا نشان دهد.

ورشکستگی بانک های قبرس، تاثیری روی اقتصاد آمریکا نداشت. اما از بروز یک ماجرای بد خبر می داد. هراسی بزرگ در دل افراد ثروتمند و کسانی که زندگی شان را در قالب اسکناس به دست بانک های امانت دار سپرده بودند افتاد. آنها از خودشان می پرسیدند که چطور چنین چیزی امکان دارد؟ و مهم تر اینکه آیا ممکن است روزی بانک های آمریکا یا هر کشور دیگری دچار این مشکل شوند و از جیب مردم برای نجات خودشان مایه بگذارند؟ هیچ دلیلی نداشت که بانک های آمریکا یا کشورهای دیگر، چنین کاری نکنند!

در هر صورت، اوضاع نابه سامان قبرس باعث شد که ارزش بیت کوین و به دنبال آن، ثروت برادران وینکلوس، چند برابر افزایش پیدا کند. آنها امیدوار بودند که مردم جهان، اوضاع قبرس را به چشم یک تلنگر بزرگ ببینند و ارزهای دیجیتال را به عنوان راه حلی برای حفظ ثروتشان در نظر بگیرند. گذشته از این، با رونق گرفتن بازار خرید و فروش بیت کوین، قیمت آن افزایش پیدا می کرد و این یعنی ارزش سرمایه دوقلوها باز هم بیشتر می شد.

چرا پذیرش بیت کوین برای سرمایه گذاران سخت بود؟

این موضوع چند دلیل دارد:

  1. بیت کوین توسط یک نابغه ناشناس ساخته شده است. بنابراین، راهی برای تحقیق و بررسی روی این فرد وجود نداشت.
  2. نقدینگی کمی در بازار بیت کوین جاری بود. این موضوع باعث می شد که یک سفارش خرید روی کل ارزش بازار بیت کوین تاثیر بگذارد.
  3. اولین مشتریان پروپاقرص بیت کوین، اوباش، قاچاقچیان مواد مخدر، قاتلان، دزدها و در کل تمام کسانی بودند که دوست نداشتند کسی ردی از معاملات آنها بگیرد. این مشتریانِ نه چندان دلچسب، چهره اولیه بیت کوین را خدشه دار کرده بودند و نمی گذاشتند که سرمایه گذاران واقعی به راحتی وارد عرصه ارزهای دیجیتال شوند.
  4. صرافی هایی که در آن زمان، کار خرید و فروش بیت کوین را انجام می دادند از زیرساخت های خوبی برخوردار نبودند. مثلا ممکن بود به دلیل بالا بودن حجم سفارش ها، سایت از دسترس خارج شود و به دنبال آن قیمت بیت کوین در عرض کمتر از یک روز، کاهش چشمگیری پیدا کند.

دوقلوهای وینکلوس امیدوارانه تلاش می کردند که چهره ای مثبت از تجارت بیت کوین را به نمایش بگذارند. اما این کار چندان آسانی نبود.

برادران وینکلوس، میلیاردرهای بیت کوین

میلیاردهای بیت کوین

بعد از این سفر کاری دور و دراز، دوقلوها تصمیم گرفتند به خانه برگردند. اما گویی خبر آنها زودتر از خودشان به خانه رسیده بود. در صفحه اول روزنامه ای که هر روز صبح توسط پدرشان خوانده می شد، تصویر بزرگی از آنها به همراه صحبت هایشان در مورد بیت کوین چاپ شده بود. پدر و مادرشان بسیار هیجان زده شده بودند. چون این اولین بار بود که بعد از مدت های طولانی، خبری به جز دعواهای حقوقی بر سر مالکیت فیسبوک از فرزندانشان منتشر می شد.

حالا آن دو به عنوان میلیاردرهای بیت کوین شناخته می شدند؛ کسانی که از پول های جدید حرف می زدند و نوید آینده ای متفاوت را به مردم می دادند. در همین گیرودار، تلفن همراه تایلر شروع به زنگ خوردن کرد.

تایلر و کامرون را به عنوان سخنران های اصلی کنفرانسی بزرگ در مورد بیت کوین دعوت شده بودند. نکته جالب تر این بود که این کنفرانس، به دست اصلی ترین بنیاد فعال در زمینه بیت کوین برگزار می شد و حالا اصلی ترین منبع و بنیادی که در مورد بیت کوین وجود دارد با دعوت آنها به سخنرانی در این رویداد مهم، بزرگی کار آنها و ارزش سرمایه گذاری شان را به رسمیت شناخته بود.

حالا دیگر فیسبوک و زاکربرگ قدرتی برای مقابله، فرافکنی یا کارشکنی در مقابل میلیاردرهای بیت کوین نداشتند. چون بازی، عوض شده بود.

جدالی میان میلیاردرهای بیت کوین و مدیرعامل دردسرساز

در میان این اوضاع خوب، یک نفر داشت کارها را به آرامی خراب می کرد. او کسی نبود جز مدیرعامل شرکتی که تایلر و کامرون روی آن سرمایه گذاری کرده بودند. «چارلی شرم» جوان نابغه، گوشه گیر و معتادی بود که با وجود ویژگی های تخصصی منحصر به فردش از نظر شخصیتی بسیار ضعیف بود.

شرکت او که به عنوان واسطه خرید و فروش بیت کوین فعالیت می کرد، بعد از سرمایه گذاری برادران وینکلوس دچار تحولی اساسی شد و او را بسیار ثروتمند کرد.

ولی متاسفانه، ظرفیت درونی این فرد برای رسیدن به ثروت و قدرت بسیار محدود بود. به همین دلیل به جای آنکه زندگی اش بهتر شود و از نظر ذهنی رشد کند، شب ها خودش را در مشروب های گران قیمت غرق می کرد، ماری جوانا و کوکائین می کشید و تا می توانست خوش گذرانی می کرد.

گذشته از این، سایت شرکت را به حال خودش رها کرده بود. ماجرا از جایی بیخ پیدا کرد که او در یک کنفرانس رسمی با حالتی نزار، خمار و تا حدودی بدون هوش و حواس، پشت میکروفون رفت.

او به طور رسمی خودش را در مقابل سرمایه گذارانی که مشتاق شنیدن در مورد بیت کوین بودند مسخره کرد. بدتر از همه آنکه تایلر و کامرون را هم با خود به پایین می کشید. دست آخر، دوقلوهای وینکلوس به چارلی گوشزد کردند که اگر به خودش نیاید، سِمت مدیرعاملی شرکت را به فرد دیگری می دهند.

اما ماجرای سرکشی های این مدیر عامل جوان انتهایی نداشت. چارلی مدتی پس از این توبیخ جدی از سوی بزرگ ترین سرمایه گذاران شرکتش به همراه دوستانش به پاناما رفت.

دوقلوها که پیوسته به دنبال جذب سرمایه گذاران تازه تر برای ارزهای دیجیتال بودند از این غیبت بی دلیل چارلی و رها کردن شرکت و سایت به حال خودش، سخت خشمگین شدند.

در حقیقت، چارلی جوان خامی بود که به علت بزرگ شدن در یک فضای بسته، به شدت در پی یک الگو بود تا خودش را شبیه او دربیاورد. او علاقه ای به کشف خودش یا افزایش اعتماد به نفسش نداشت. همین موضوع او را به طعمه ای خوشمزه برای اطرافیانش تبدیل کرده بود.

لطف

میلیاردهای بیت کوین

از مرزهایتان رد نشوید!

وینکلوس ها باور داشتند که بزرگ ترین مشکل چارلی، نداشتن مرزهای روشن میان کار و دوستی است. در واقع، او سعی می کرد خلاءهایی که در قلبش وجود داشتند را با گره زدن روابط کاری به خانوادگی پُر کند.

چارلی، خودش را مدیرعامل نمی دانست و به کارمندانش به چشم اعضای خانواده اش نگاه می کرد. متاسفانه این احساس، یک طرفه بود. به همین دلیل، دو نفر از کارمندان به جای اینکه برای پیشرفت شرکت کار کنند، در ساعت های اداری و با بودجه شرکت در حال راه اندازی شرکت های خودشان بودند. حتی این موضوع را از چارلی مخفی نکردند و از او خواستند که برنامه هایشان را بخرد یا دست کم بخشی از سهام شرکت را در اختیارشان دهد.

چارلی هم چون نمی خواست هیچ کس را ناراحت کند و خانواده ذهنی اش را از دست بدهد، به تایلر و کامرون اصرار می کرد که خواسته آن دو کارمند را بپذیرند.

از آنجا که برادران وینکلوس هنوز در سرشان عقل داشتند و با به کار گرفتن آن به میلیاردرهای بیت کوین تبدیل شده بودند به کسی اجازه نمی دادند که از آنها و پولشان سوءاستفاده کند. تلاش های چارلی برای راضی کردن آنها فایده ای نداشت.

آن دو کارمند هم که از قبل چند سرمایه گذار زیر سرشان داشتند از کار در شرکت استعفا دادند.

خیلی زود، کم کاری های چارلی اثر بلند مدت خودشان را روی شرکت نشان دادند. شرکت آنها مجوزهای کسب و کار را از دست داد و برای همیشه تعطیل شد.

به این ترتیب یک استارت آپ عالی و آینده دار به دلیل بی لیاقتی مدیرعاملش از بین رفت. البته به همراه این نابودی، تمام سرمایه ای که کامرون و تایلر روی این شرکت گذاشته بودند هم به باد فنا رفت.

دوقلوهای وینکلوس با سرمایه گذاری شخصی ای که روی خرید و ترویج بیت کوین کرده بودند توانستند خودشان را نجات دهند. چون ارزش بیت کوین هایشان بسیار بیشتر از سرمایه ای بود که روی این شرکت گذاشتند؛ هر چه نباشد، آنها میلیاردرهای بیت کوین شده بودند.

پایانی برای لکه ننگ بیت کوین

تقریبا همزمان با تعطیل شدن سایت شرکت، خبری بزرگ، دنیای ارزهای دیجیتال را دگرگون کرد. پلیس آمریکا توانست فردی که صاحب بزرگ ترین سایت خرید و فروش مواد مخدر، اسلحه و حتی قاتل بود را سر بزنگاه دستگیر کند.

با بسته شدن این سایت، بخش بسیار بزرگی از فعالیت های سیاه که با ارز بیت کوین معامله می شدند متوقف گشتند. برادران وینکلوس به خوبی می دانستند که این موضوع برای چهره بیت کوین و سلامت بازار آن در آینده بسیار خوب است.

با این وجود، خبر دستگیری آن فرد باعث نوساناتی در قیمت بیت کوین شد و آن را به اندازه چشمگیری پایین کشید.

دوقلوهای وینکلوس تصمیم گرفتند که از این فرصت برای خرید بیت کوین های بیشتر، نهایت استفاده را ببرند. چارلی همچنان تلاش می کرد که وینکلوس ها را به بازی برگرداند ولی فایده ای نداشت. از نظر آنها شراکت به پایان رسیده بود و حالا این مدیرعامل بی فکر باید یک بار برای همیشه می نشست و فکری درباره خسارت ها می کرد.

در این بین که دوقلوها درگیر فهماندن معنای خسارت به چارلی بودند از طریق یک خبرنگار فهمیدند که توسط سازمان خدمات مالی نیویورک به دادگاه احضار شده اند! بعد از چندین سال نبرد بر سر مالکیت فیسبوک، حالا وینکلوس ها باید خودشان را برای جنگیدن در زمین ارزهای دیجیتال آماده می کردند.

دو دادگاه، دو سرنوشت، دو درس

میلیاردهای بیت کوین

برادران وینکلوس، تنها کسانی نبودند که به دادگاه احضار شدند. چارلی، مدیرعامل بی خیال شرکت هم قبل از این خودش بفهمد توسط تیمی از نیروهای پلیس و ماموران مالی آمریکا دستگیر و راهی دادگاه شد.

البته چارلی به صورت مستقیم جُرمی را مرتکب نشده بود اما باز هم انگشت اتهام به سمت او دراز می گشت. چون او مسئولیت میلیون ها تراکنش مالی در سایتش را کم ارزش شمرده بود و حالا باید پای عواقب این بی مسئولیتی و سوءاستفاده ای که از سایتش شده بود می ایستاد.

ماجرا از این قرار بود که یکی از کاربران سایت، با بیت کوینی که خریده بود سر از دارک وب درآورد و مشغول پولشویی شد! پای چارلی هم به اتهام معاونت در این جرم به دادگاه باز شده بود. او با کمک های وکیلش توانست مجازاتش را از 25 سال حبس به دو سال حبس کاهش دهد.

در تمام مدتی که دادستان پرونده در حال تفهیم اتهام ها بود چارلی به تشرها و نصیحت های دوقلوهای وینکلوس فکر می کرد. در واقع، او پشیمان شده بود اما این اتفاق کمی دیر افتاد.

در جای دیگری از آمریکا، دادگاه دیگری در حال برگزاری بود. همان دادگاهی که دوقلوهای وینکلوس به آن احضار شده بودند. اما ماجرای دوقلوها به بدی چارلی نبود.

جالب تر اینکه آنها تنها کسانی نبودند که به این دادگاه احضار شدند. بخش قابل توجهی از اهالی سرمایه گذاری در ارزهای دیجیتال، میلیاردرهای بیت کوین، افراد محترمی که به فکر تجارت، کار و بهبود نظام اقتصادی بودند هم در این جلسه حضور داشتند.

در واقع، اعضای دادگاه از وینکلوس ها و دیگر سرمایه گذاران برای توضیح در مورد بیت کوین و  آشنا شدن با سازوکارش دعوت کرده بودند. این دو برادر تا جایی که می توانستند سعی کردند موضوع ارزهای دیجیتال و هدف آنها را برای قاضی دادگاه و دیگر اعضای حاضر در جلسه روشن کنند.

آنها به معنی واقعی به سفیران بیت کوین تبدیل شده بودند. مدتی بعد از این ماجرا، وینکلوس ها صرافی جدید و قانونمندی به نام «جمینای» را برای ارزهای دیجیتال راه اندازی کردند که هنوز با قدرت در حال کار است.

نظر شما چیست؟

شما چه آینده ای را برای ارزهای دیجیتال و میلیاردرهای بیت کوین پیش بینی می کنید؟ آیا سرمایه گذاری در این ارزها را به کسی پیشنهاد می دهید؟ لطفا نظرتان را در بخش کامنت ها برایمان بنویسید.

ادامه مطلب
خلاصه کتاب حکایت دولت و فرزانگی
خلاصه کتاب حکایت دولت و فرزانگی اثر مارک فیشر

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب حکایت دولت و فرزانگی خلاصه برداری شده است!

حکایت دولت و فرزانگی

دوست دارید ثروتمند شوید؟ اگر می توانستید بدون معطلی به رازهای ثروتمند شدند دست بیابید، حاضر بودید چقدر برایش هزینه کنید؟ در حقیقت، سال ها است که رازهای ثروتمند شدن از زبان انسان های گوناگون فاش شده است. دیگر کسی نمی تواند ادعا کند که دست کم یک بار هم این رازها را نشنیده است. چیزی که باعث می شود با وجود دانستن این رازها هنوز هم فقر در زندگی بسیاری از مردم جهان جولان دهد، باور نداشتن و اقدام نکردن است. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب خواندنی حکایت دولت و فرزانگی از «مارک فیشر» می رویم و نگاهی متفاوت به رازهای ثروت می اندازیم. با ما همراه باشید.

یک ملاقات سرنوشت ساز

ماجرای کتاب حکایت دولت و فرزانگی از دغدغه های یک جوان حسابدار آغاز می شود. با وجود آنکه او به عنوان دستیار حسابدار در یک شرکت مشغول به کار است اما خوب می داند که حتی اگر تا پایان عمرش هم این کار را انجام دهد، رنگ ثروت را نخواهد دید.

گذشته از این، او تا گردن در قرض و بدهی فرو رفته بود و هیچ روزنه امیدی جلوی دیدگانش سوسو نمی زد. اوضاع شرکت و کارش هم چندان روبه راه نبود. رئیسش به بهانه های گوناگون از مقام پایین او سوءاستفاده می کرد و تمام کارهایش را بر گردن او می انداخت. حقوقی که جوان دریافت می کرد با کاری که در طول هفته انجام می داد هیچ تناسبی نداشت.

تصمیم کوچک اما تاثیرگذار

بی تفاوتی و ناامیدی مثل یک ویروس به جان تمام کارکنان شرکت افتاده بود. همه آنها از سر ناچاری و تنها به بهانه آن حقوق بخور و نمیر، هر روز صبح شال و کلاه می کردند و سر کار می آمدند.

مرد جوان، دیگر نمی توانست به این وضع ادامه دهد. برای همین با خودش فکر کرد که اگر به سمت نویسندگی برود می تواند راه نجاتی برای خودش باز کند. اما با این وجود، می ترسید که کارش را رها کند و از واکنش همکارانش نسبت به نویسنده شدن وحشت داشت.

بارها همراه با برگه استعفایش تا پشت درب رئیسش رفت اما نتوانست شجاعتش را جمع کند و استعفایش را تحویل دهد. روزها و ماه ها بی وقفه پشت سر هم می آمدند و می رفتند، اما او هنوز به آن میز پر از پرونده، زنجیر شده بود.

در این گیرودار، به یاد یکی از عموهایش افتاد. با خودش فکر کرد که شاید صحبت کردن با عموی ثروتمندش بتواند راهی را به او نشان دهد.

او با عمویش تماس گرفت و قرار ملاقات گذاشت. وقتی عموی مرد جوان از مشکلات برادرزاده اش با خبر شد، به جای آنکه که ناراحت شود، بسیار تعجب کرد. او از شیوه تفکر مرد جوان انتقاد کرد و گفت که کار زیاد، هیچ ارتباطی به ثروتمند شدن ندارد.

مرد جوان، حسابی گیج شده بود. چون در 32 سالی که از عمرش می گذشت، هر روز با این امید که کار بیشتر او را از این مخمصه نجات می دهد زندگی می کرد.

میلیونر فوری و جستجویی پنهان برای رسیدن به دولت و فرزانگی

حالا عمویش با چند سوال ساده، تمام باورهای او را زیر سوال برده بود. وقتی عموی مرد جوان او را در این حال و روز دید به او اطمینان داد که برای راهنمایی کردن وی از هیچ کمکی دریغ نخواهد کرد. اما نباید از او انتظار داشته باشد که کمک دریافتی اش پولی باشد. چون تا وقتی که نتواند ارتباط میان خودش و پول را اصلاح کند، هیچ مقدار پولی او را به ثروت نمی رساند.

عموی مرد جوان، آدرس فردی به نام «میلیونر فوری» را روی کاغذ نوشت و از برادرزاده اش خواست تا به ملاقات او برود.

تلاش های مرد جوان برای متقاعد کردن عمویش فایده ای نداشت چون او به جز این آدرس و نوشتن یک توصیه نامه چیز بیشتری به مرد جوان نگفت. او از برادرزاده اش قول گرفت که تحت هیچ شرایطی توصیه نامه را نخواند.

مرد جوان در حالی از خانه عمویش بیرون می آمد که یک پاکت مُهر و موم شده در دست داشت، آدرس خانه یک غریبه در جیبش بود و شعله های امید در قلبش زبانه می کشیدند.

میلیونر فوری، باغبانی که باغبان نبود!

خلاصه کتاب حکایت دولت و فرزانگی

مرد جوان به راه افتاد و به سمت خانه میلیونر فوری رفت. در راه با خودش فکرهای گوناگونی کرد و درباره این مرد پر از رمز و راز خیال پردازی می کرد. وقتی به نزدیکی خانه میلیونر فوری رسید، نتوانست در مقابل کنجکاوی اش مقاومت کند و بر خلاف قولی که به عمویش داده بود، توصیه نامه را باز کرد.

با دیدن برگه خالی، تمام تصوراتش در هم ریخت و حتی با خودش فکر کرد که نکند عمویش برگه توصیه نامه را با یک برگه دیگر اشتباه کرده باشد. با این وجود، کاغذ را به پاکت برگرداند و به سمت خانه میلیونر فوری رفت.

نگهبان خانه که فردی بسیار جدی به نظر می رسید، با او حال و احوال کرد. مرد جوان توصیه نامه را به نگهبان نشان داد و در کمال تعجب توانست وارد منزل میلیونر فوری شود. وقتی در باغ، منتظر فرصتی برای ملاقات بود، با یک پیرمرد باغبان آشنا شد.

آشنایی با باغبان

پیرمرد، علت آمدن مرد جوان به آن مکان را پرسید. مرد جوان هم گفت که می خواهد از نصیحت های میلیونر فوری برای زندگی اش استفاده کند. کمی بعد خدمتکار خانه آمد و از پیرمرد خواست که برای پرداخت حقوق یکی از کارکنان به او 10 دلار بدهد.

پیرمرد دستش را در جیبش کرد و از میان مُشتی صد دلاری ، 10 دلار به او داد. مرد جوان با دیدن این موضوع فهمید که این باغبان عجیب، همان میلیونر فوری است.

با تاریک شدن هوا، میلیونر فوری، جوان را به صرف شام دعوت کرد و از او در مورد شغلش پرسید. کاشف به عمل آمد که او شغلش را دوست دارد فقط از اوضاعی که در آن گیر افتاده شاکی است.

در واقع، مرد جوان می دانست که مشکلی وجود دارد اما دقیقا نمی فهمید که مشکل از کجا است. میلیونر فوری معتقد بود که باور به ثروتمند شدن و امید به به دست آوردن دولت و فرزانگی، اولین گام برای شکستش حصار فقر و بدهی است.

او ادامه داد: «بسیاری از مردم، هر روز بیش از هشت ساعت کار می کنند اما نه هدفی در زندگی شان دارند و نه حتی امید دارند که روزی شاید به ثروت برسند. به این ترتیب، آنها تمام راه های رسیدن به ثروت را به روی خودشان می بندند. یادت باشد، وقتی کسی آمادگی شنیدن رمز و رازهای ثروتمند شدن را نداشته باشد، حتی اگر چشم در چشم او بایستی و آن رازها را برایش بازگو کنی او باز هم به همان زندگی قبلی اش ادامه می دهد و آب از آب تکان نمی خورد.»

جوان آس و پاس و چک 25 هزار دلاری

میلیونر فوری از جوان خواست که در مقابل شنیدن رازهای ثروتمند شدن به او پول بدهد. مرد جوان که بسیار جا خورده بود به او گفت که هیچ پول قابل توجهی ندارد. اما پیرمرد راضی نشد و جوان را وادار کرد که چکی به مبلغ 25 هزار دلار برای او بکشد.

مرد جوان که از این قضیه احساس خوبی نداشت، به پیرمرد گفت که باید در عوض این مقدار پول به او ضمانت نامه بدهد، مبنی بر اینکه با کمک این رازها در عرض یک سال 100 هزار دلار درآمد مستقیم به دست خواهد آورد.

میلیونر فوری ابتدا این معامله را قبول کرد. اما در یک لحظه، قرارداد را کنار گذاشت و ماجرا را به انداختن سکه و آوردن شیر یا خط خلاصه کرد. با قرار گرفتن در این موقعیت، جوان در ذهنش شروع به حساب و کتاب کرد و به دنبال راه هایی گشت که اگر ماجرا خوب پیش نرفت، بتواند خودش را نجات دهد. اما فایده ای نداشت.

پیرمرد سکه را بالا انداخت و در کسری از ثانیه، مرد جوان به یک بدهکار 25 هزار دلاری تبدیل شد. کمی بعد، میلیونر فوری دست به کار شد و روی همان کاغذ توصیه نامه، رازهای ثروتمند شدن را نوشت. البته به مرد جوان گفت که نباید تا وقتی که کاملا تنها باشد به محتوای نامه سرک بکشد. جوان قول داد و همراه با خدمتکار به سمت اتاق مهمان رفت.

راز ثروتمند شدن  و به دست آوردن دولت و فرزانگی

مرد جوان بالاخره این فرصت را پیدا کرد که در خلوت، رازهای ثروتمند شدن را که بابتشان 25 هزار دلار زیر قرض رفته بود بخواند. اما باز هم چیزی به جز یک برگه سفید دستگیرش نشد. با خودش گفت لابد این دو پیرمرد دست به یکی کرده اند تا من را دیوانه کنند. احساس می کرد کلاه گشادی بر سر گذاشته اند و داشت از عصبانیت منفجر می شد.

او مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به این سادگی، خام حرف های یک غریبه شده است. از طرف دیگر، فکری ترسناک از ذهنش عبور کرد. او با خودش گفت نکند تمام این ماجرا مُشتی نیرنگ و فریب برای قتل او باشد؟

بعد از چند ثانیه فکر کردن به این موضوع، ترس تمام وجودش را دربرگرفت. حالا دیگر پولدار شدن موضوع مهمی نبود. او فقط می خواست زنده بماند!

سعی کرد بدون جلب توجه از اتاق خارج شود، اما درب از بیرون قفل شده بود. تنها پنجره اتاق هم چندین متر از زمین باغ فاصله داشت و ممکن نبود که بتواند از پنجره فرار کند. دلش را به دریا زد و با کشیدن زنگ، پیشخدمت را صدا کرد. اما این کار هیچ فایده ای نداشت. مرد جوان در حالی ترس و خشم در وجودش زبانه می کشیدند از شدت خستگی به خواب رفت.

عجیب است ولی باور کن!

صبح روز بعد، مرد جوان دوباره برای بیرون رفتن تلاش کرد اما این بار نیازی نبود که خودش را به آب و آتش بزند. چون درب باز شده بود. او سراسیمه به طبقه پایین رفت.

با خودش می گفت که الان حساب این پیرمرد شیاد را کف دستش می گذارم. برخلاف تصورش، در چهره پیرمرد هیچ نشانی از حیله گری دیده نمی شد. او درست مثل روز قبل، آرام و آسوده در پذیرایی نشسته بود.

جوان به سراغش رفت و درباره برگه کاغذ از او پرسید. به او گفت که حسابی از این رفتار ناراحت شده است و می خواهد که همین الان چکش را پس بگیرد.

اما پیرمرد اصرار داشت که واقعا تمام رمز و راز ثروتمند شدن و به دست آوردن دولت و فرزانگی را در اختیار او گذاشته است. گویی مرد جوان در مقابل فن سخنوری و دلایلی که پیرمرد برایش توضیح می داد کاملا بی دفاع شده بود.

او در عرض یک شب، چکی 25 هزار دلاری را کشید، برگه ای سفید را خریداری کرد و حالا داشت باور می کرد که روی آن برگه سفید، رمز و راز ثروتمند شدن نوشته شده است.

با آنکه می دانست کارهایش بسیار عجیب و غریب شده اند اما چیزی در اعماق وجودش می گفت: «امتحان کن!»

کجا هستی و قرار است به کجا بروی؟

خلاصه کتاب حکایت دولت و فرزانگی

میلیونر فوری، یک قلم و کاغذ به جوان داد و از او خواست تا هر سوالی را که دارد بپرسد. اما قبل از همه، خودش پرسیدن را آغاز کرد. پیرمرد فهمید که مرد جوان، هدف بسیار مبهمی دارد.

در واقع، او فقط می خواهد پولدار شود. اما اینکه ثروت را با چقدر پول معنا می کند یا اینکه می خواهد در طول چه زمانی به این ثروت برسد را هنوز مشخص نکرده است. میلیونر فوری از جوان خواست که روی کاغذ هر دوی این موارد را مشخص کند.

جوان در ابتدا کمی مقاومت کرد اما بعد دست به قلم شد و روی کاغذ مبلغ 50 هزار دلار را نوشت. با وجود اینکه چنین مبلغی از نظر پیرمرد چندان خوب نبود و او انتظار رقم بالاتری را داشت اما در نهایت، پذیرفت.

میلیونر فوری به مرد جوان گفت که مسیر ثروتمند شدن و رسیدن به دولت و فرزانگی از درون انسان ها می گذرد اما بیشتر مردم بدون توجه به این موضوع، تنها به دنبال انجام کارهای بیشتر هستند و امید دارند که بتوانند با روزی 12 ساعت کار مداوم به ثروتی که می خواهند برسند. در حالی که تمام این ها خیالی خام است.

جدالی میان عاقل بودن و حقیقت

میلیونر فوری معتقد بود، رقمی که افراد برای ثروتمند شدن در طول یک سال در نظر می گیرند – البته اگر این کار را انجام بدهند – همان ارزشی است که برای خودشان قائل هستند.

اگر آنها از زندگی فعلی شان راضی نیستند یا فکر می کنند که بسیار بیشتر از این اعداد و ارقام می ارزند راهی به جز تغییر دادن نگرششان به زندگی ندارند. شاید در این میان، عقلشان که به دنبال امن ترین و راحت ترین کار است، آنها را از حرکت بازدارد.

در این صورت باید توجه شان را از عقل به سمت ندای قلبشان تغییر دهند. البته این بدان معنا نیست که نباید عاقلانه فکر کرد یا تحلیل و بررسی در فرایند رسیدن به موفقیت بی تاثیر است.

منظور این است که نباید نگاهمان به عقل، تجزیه و تحلیل فراتر از نگاهمان به چکش باشد. آنها فقط ابزار هستند نه چیزی بیشتر.

مرد جوان همان طور ساکت نشسته بود و به حرف های میلیونر فوری گوش می داد. او ادامه داد: «بزرگ ترین مشکل تو این است که ذهن خود را سرشار از محدودیت های رنگارنگ کرده ای و جایی برای بیشتر حرکت کردن باقی نگذاشته ای. اولین قدم برای تغییر وضعیت مالی ات این است که روی ذهنت کار کنی.»

بعد از تمام شدن صحبت های میلیونر فوری، مرد جوان با یک تکلیف به اتاقش بازگشت. قرار شد تا زمانی که پیرمرد به سراغ گل سرخ هایش می رود، مرد جوان زمان و مقدار ثروتش را بارها و بارها با خودش مرور کند و در این میان تمام چیزهایی که از ذهنش می گذرند را بنویسد.

نوسازی نگرش، آغاز تحول ذهنی از فقر به ثروت

مرد جوان تکلیفش را انجام داد و قرار شد در باغ با میلیونر فوری ملاقات کند.

جوان از نگرانی ها و سختی انجام این تمرین برای پیرمرد صحبت کرد و به او گفت که واقعا داشتن چنین ذهنیتی برای او بسیار دشوار است. میلیونر فوری به او گفت: «کمی با خودت فکر کن؛ تو چطور توانستی فقر و بدهی را در ذهنت جای دهی؟ آیا غیر از این بوده که هر بار به هنگام فکر کردن به بدهی هایت، چهره طلبکاران خود را به وضوح می دیدی؟ انگار که آنها همین الان جلوی روی تو تمام قد ایستاده اند؟ راز بازسازی نگرش در همین است. تو باید واژه های تازه ای که بر زبان جاری می کنی را با کمک تصاویر ذهنی، به دنیای واقعیت راه بدهی.»

کمی بعد میلیونر فوری با مرد جوان درباره قدرت واژه ها صحبت کرد. او به جوان گفت که استفاده مداوم از واژه های قدرتمند، ذهن او را قوی می کنند و مسیر رسیدن به ثروت را برایش هموارتر می سازد. اما مرد جوان هیچ اعتقادی به قدرت واژه ها نداشت.

او حتی پیرمرد را نقد کرد که حرف هایش بیش از اندازه، قدرت واژه ها را بزرگ نمایی می کنند. به همین دلیل میلیونر فوری نقشه ای کشید تا به صورت عملی، قدرت واژه ها را به مرد جوان ثابت کند.

قدرت کلمات

او جوان را به اتاقی فرستاد و بدون آنکه متوجه شود، درب را پشت سرش قفل کرد. مرد جوان که هنوز نفهمیده بود در اتاق زندانی شده است با شنیدن صدای پرینتر به خودش آمد. دستگاه بدون وقفه در حال پرینت جمله ای بود که می گفت: «تو به زودی خواهی مُرد.»

جوان با دیدن این وضعیت بسیار ترسید، به سمت درب رفت اما دوباره قفل بود. او با تمام توانش فریاد کشید، درب را با مُشت کوبید و حتی سعی کرد به پلیس زنگ بزند. اما هیچ کدام از این کارها فایده ای نداشت.

پیرمرد طوری صحنه سازی کرد که گویی یک قاتل حرفه ای در حال آمدن به سمت اتاق است. چیزی نمانده بود که مرد جوان قالب تهی کند. اما ناگهان پیرمرد در آستانه درب ایستاد و به جوان لبخند زد.

وقتی جوان فهمید که تمام این ماجرا صحنه سازی بوده، حسابی از دست پیرمرد شاکی شد.

میلیونر فوری به او گفت: «من کاری نکردم، فقط از چند واژه برای ترساندن تو کمک گرفتم. ببینم، مگر تو نبودی که می گفتی واژه ها قدرتی ندارند و نمی توان از دل آنها به دولت و فرزانگی رسید؟ یک نگاه به خودت بینداز. آیا باز هم همین طور فکر می کنی؟» مرد جوان متوجه اشتباه خودش شد و به آرامی به صندلی تکیه کرد.

قدرت پنهان در تصویرسازی ذهنی

خلاصه کتاب حکایت دولت و فرزانگی

کمی بعد میلیونر فوری شروع به صحبت کرد. او گفت: «تو ناخواسته ضمیر ناخودآگاهت را با تصویرهای ذهنی منفی پُر کرده ای و این کار را سال ها بدون وقفه انجام داده ا ی. به همین دلیل است که دو برابر کردن درآمدت در طول یک سال یا ثروتمند شدن در طول شش سال برایت چیزی غیرقابل باور و حتی خنده دار است. تو باید در ذهنت جای واژه «نمی توانم» را با «می توانم» عوض کنی.»

مرد جوان که حسابی گیج شده بود پرسید: «ولی واقعا نمی توانم این کار را انجام را بدهم. چطور امکان دارد مدام با خودم بگویم «می توانم» وقتی که هنوز این توانایی را باور نکرده ام.»

پیرمرد گفت: «تو باید کمی سر خودت را شیره بمالی تا بتوانی از دست آثار خرابکاری چندین ساله ات نجات پیدا کنی. قبل از اینکه دوباره سوال کنی پاسخ تو را می دهم. برای این کار باید مثل یک بازیگر، نقش فردی که می خواهی باشی را با همان احساس، بازی کنی. یعنی باید خودت را فرد ثروتمند شش سال آینده در نظر بگیری و از همین الان احساس کنی که به ثروت مورد علاقه ات و حتی بیشتر از آن رسیده ای. به این ترتیب، ذهن تو هم به شکل قالب جدیدی که برایش تعریف می کنی درمی آید. این راهی است که آدم های درست، موقعیت های باور نکردنی، ثروت، دولت و فرزانگی را در مسیر زندگی ات قرار می دهد.»

میلیونر فوری به جوان توصیه کرد که از قدرت تلقین واژه های قدرتمند و هدفمند برای تغییر حال و هوای منفی ذهنش استفاده کند.

او ادامه داد: «افکار منفی، برای ذهنی که طالب ثروت و موفقیت است همانند ترمز اتومبیل عمل می کنند. فرقی نمی کند که تو چقدر پای خود را روی پدال گاز فشار می دهی، اگر پای دیگرت را از روی ترمز بر نداری، اتومبیل زندگی ات یک سانتی متر هم از جایش تکان نمی خورد. یادت باشد که باید برای تک تک سال های پیش رویت به دقت و با استفاده از اعداد و ارقام، برنامه ریزی کنی. تنها در این صورت است که حرکت تو به سمت هدفت، شکلی واقعی به خودش می گیرد. وقتی مدام مبلغ مورد نظر و زمان رسیدن به آن را تکرار کنی، ذهن ناخودآگاهت آن را می پذیرد و برنامه ای قدرتمند برای ثروتمند شدن و رسیدن به دولت و فرزانگی تو فراهم می کند. درست همان طور که برنامه ای فوق العاده برای شکست، بدهی و فقر تو چیده بود.»

میلیونر فوری به جوان توصیه کرد که هر روز بارها و بارها برنامه ریزی یکساله و اهدافش را با صدای بلند برای خودش تکرار کند و آن را به عنوان یک تمرین مهم در نظر بگیرد.

راز واقعی زندگی

پیرمرد رو به جوان کرد و گفت: «راز واقعی زندگی، شاد بودن و احساس آزادی است. اگر از کاری که انجام می دهی لذت نبری، اسیر هستی، اگر در لحظه حال زندگی نکنی، باز هم اسیر هستی. باید به پول و ثروت فقط به چشم یک ابزار نگاه کنی و از آن برای رسیدن به آزادی و خوشبختی، نهایت بهره را ببری.»

جوان با شنیدن این سخنان، کمی به فکر فرو رفت. سپس گفت: «اما من برای تغییر زندگی ام هیچ راه نجاتی نمی بینم. پولی در بانک ندارم، بدهکار هم هستم و درآمد ماهیانه من آن قدر نیست که بتوانم به سراغ کار مورد علاقه ام بروم.»

پیرمرد گفت: «من به تو 25 هزار دلار می دهم. این دقیقا همان مبلغی بود که استادم به من داد تا بتوانم به میلیونر فوری تبدیل شوم. حالا من این امانت را به تو می دهم تا از آن برای ساخت ثروتت استفاده کنی. اما باید به من قول بدهی که تو هم روزی این کار را در حق یک نفر که مثل خودت به دنبال کشف راز ثروت می گردد انجام دهی.»

جوان که نمی توانست این ماجرا را باور کند با اشتیاق این قول را داد.

صبح روز بعد، خبری از پیرمرد نبود. او وصیتنامه ای را برای مرد جوان گذاشته بود و در آن تمام کتاب های کتابخانه اش را به او بخشیده بود.

مرد جوان، پیرمرد را در میان بوته های گل سرخش در حالی که دیگر جانی در بدن نداشت پیدا کرد. او توانست قبل از شش سال به ثروت مورد نظرش برسد.

بعدها مرد جوان، کتابی در مورد ماجرای ملاقات با میلیونر فوری نوشت و رازهایی که آموخته بود را در اختیار مردم جهان قرار داد.

پیام اصلی «مارک فیشر» در کتاب «حکایت دولت و فرزانگی» چه بود؟

«مارک فیشر» در کتاب حکایت دولت و فرزانگی به دنبال این بود تا راه های واقعی ثروتمند شدن را در اختیار کسانی که جویای این دانش هستند قرار دهد.

به گفته او، سادگی بیش از اندازه این رازها باعث شده اند که بیشتر مردم قدرتشان را نادیده بگیرند و بدون ایجاد تغییر در زندگی شان، روزگار بگذرانند. این کتاب، چکیده ای از دانش واقعی ثروتمند شدن است که باید بارها و بارها آن را خواند.

نظر شما چیست؟

آیا برنامه ای واقعی برای ثروتمند شدن دارید؟ قصد دارید در طول چند سال به آن برسید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب حسابداری بورس به سبک وارن بافت
خلاصه کتاب حسابداری بورس به سبک وارن بافت

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب حسابداری بورس خلاصه برداری شده است!

صورت های مالی، گزارش هایی هستند که می توان در دل آنها داده های بسیار جالب و ثروت سازی را پیدا کرد. اما یاد گرفتن مهارت تحلیل صورت های مالی، چندان هم ساده نیست. به همین دلیل، این موضوع برای تعداد زیادی از سرمایه گذاران بسیار کسل کننده است و هر چه بیشتر به آن نگاه می کنند، گیج تر می شوند. شاید یکی از دلایل این ماجرا، روش اشتباهی است که برای یادگیری تجزیه و تحلیل صورت های مالی در پیش گرفته اند. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «حسابداری بورس به سبک وارن بافت» می رویم و سعی می کنیم که از دریچه نگاه وارن بافت به ماجرای صورت های مالی بنگریم. با ما همراه باشید.

وارن بافت

برای رسیدن به نتایج عالی لازم نیست کارهای خارق العاده انجام دهید.

مفاهیم مهم در کتاب حسابداری بورس

تفاوتی کوچک که آثار بزرگی را به دنبال دارد

به جرات می توان گفت که حساب سرمایه گذاران ارزش محور از باقی سرمایه گذاران بازار سرمایه جدا است. آنها در بازار بورس به جای متمرکز شدن روی سهم ها به شرکت های سهامی چشم دوخته اند و با این دیدگاه سرمایه گذاری می کنند. این نگاه متفاوت به آنها کمک می کند تا حتی در زمان افت شاخص های بازار هم بتوانند راهی برای ثروتمند شدن پیدا کنند.

«وارن بافت» هم یک سرمایه گذار ارزش محور به شمار می رود. او بر این باور است که بازار سهام در کوتاه مدت بر امواج احساسی مردم و در دراز مدت روی ارزش واقعی سهم ها حرکت می کند. بافت با کمک همین نگرش توانسته است میلیاردها دلار ثروت را از آن خود کند. به همین دلیل می توانید او را استاد حسابداری بورس به شمار بیاورید.

طول عمر سرمایه گذاری شما چقدر است؟

تنها خرید سهام ارزان قیمت و فروش آن به قیمت بالاتر از شما یک سرمایه گذار نمی سازد. شما باید یاد بگیرید که به یک معامله گر تبدیل شوید؛ یعنی کسی که سر از کار حسابداری بورس در می آورد و با خرید یک سهم، خودش را عضوی از آن شرکت می داند؛ نه کسی که به سهم ها همانند برگه های کاغذ می نگرد و روی آنها قیمت گذاری می کند.

یک سرمایه گذار ارزش محور، شرکت های سهامی را به دقت بررسی می کند و از میان آنها سهم شرکت هایی را می خرد که فکر می کند در طولانی مدت، ارزش بیشتری پیدا می کنند. این بدان معنا است که یک ارزش محور مانند وارن بافت، به دنبال جمع کردن سهم های با ارزش است و خیال ندارد که به این زودی ها آنها را بفروشد. چون این طور در نظر می گیرد که فروش سهم یک شرکت، به معنای خروج او از آن شرکت است.

در دنیای کسب و کار، شما نمی توانید هر روز یا هر ماه از شرکتی که کار می کنید بیرون بیایید و در یک شرکت دیگر استخدام شوید. در بازار سهام هم همین ماجرا در جریان است.

قیمت سهم با ارزش آن فرق دارد، لطفا مراقب باشید

معامله کردن روزانه سهم ها، دید شما را بسیار محدود می کند. درست مانند اینکه یک تابلوی بزرگ 3 در 6 متری مقابل دیدگانتان باشد و فاصله شما با آن از چند سانتی متر بیشتر تجاوز نکند. در آن صورت، هر چقدر هم که تلاش کنید نمی توانید تصویر واقعی را ببینید و درباره زیبایی یا زشتی آن نظر بدهید.

وقتی خودتان را بیش از اندازه با نوسان قیمت سهم ها درگیر می کنید، ناخواسته، ارزش هر شرکت در بازار را به قیمت آن روز سهم، گره می زنید.

به این ترتیب، شاید سهمی ارزشمند را تنها به این بهانه که امروز دچار کاهش قیمت شده است، با عجله و نگرانی بفروشید. یادتان باشد، بسیاری از عواملی که روی افزایش یا کاهش قیمت روزانه سهم ها تاثیر می گذارند، روی عملکرد کلی شرکت یا حتی ارزشمندی آن تاثیری ندارند.

حباب های اقتصادی و دردسرهای ترکیدن آن ها

وقتی در مورد ارزش و قیمت یک سهم دچار اشتباه می شوید، ممکن است بدون آنکه متوجه باشید در قلب حباب های اقتصادی به دام بیفتید. این حباب ها به شدت وسوسه انگیز هستند. چون یک موقعیت سرمایه گذاری را چنان عالی جلوه می دهند که گویی دیگر چنین فرصتی در طول تاریخ ایجاد نمی شود. اما در پشت پرده ماجرا، چیزی جز یک اشتباه بزرگ در جریان نیست.

به این ترتیب، سهم ها به شکلی سرسام آور گران می شوند و همه برای خریدشان سر و دست می شکنند. غافل از آنکه ذات حباب، بسیار ناپایدار است و با ترکیدن خود در یک لحظه، تمام نقشه هایتان را به هیچ تبدیل می کند. این ماجرا در طول تاریخ سرمایه گذاری نمونه های زیادی دارد. مثلا:

  • حباب تولیپ مانیا در سال 1637
  • حباب دات کام در سال 2000
  • حباب املاک و مستغلات
  • و …

با وجود اینکه حباب ها چیزهای جدیدی نیستند و سرمایه گذاران بارها با آنها مواجه شده اند اما به طرز عجیبی باز هم گرفتار این ماجرا می شوند. یکی از علت های این جریان، استفاده نکردن از حسابداری بورس و نگاه کردن از روی دست دیگران است

شاید بازه زمانی میان ایجاد یک حباب، رشد و در نهایت ترکیدن آن کمی طولانی تر از تصورتان باشد. مثلا گاهی این ماجرا چندین سال طول می کشد. بدون شک، در این بازه طولانی، می توان حضور حباب را تشخیص داد. اما باز هم سرمایه گذارانی پیدا می شوند که با خرید سهم های حبابی به ادامه یافتن این بازی و سوزاندن سرمایه شان ادامه می دهند. می توان این طور گفت که حباب های اقتصادی در اثر رفتارهای ناشیانه مردم در بازار سرمایه شکل می گیرند.

چرا سقوط بازار سرمایه، خبر خوبی است؟

خلاصه کتاب حسابداری بورس به سبک وارن بافت

شاید بتوان گفت که بزرگ ترین مشکل مردم به هنگام فعالیت در بازار سهام، جدا دانستن آن از بازارهای دیگر است. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم. وقتی به عنوان یک خریدار در بازار شهرتان قدم می زنید و ناگهان می شنوید که فلان مغازه جنس هایش را به حراج گذاشته است، چه اقدامی می کنید؟

بیشتر مردم با خوشحالی به سراغ آن مغازه می روند و تا جایی که می توانند خرید می کنند. چون می دانند که در روزهای عادی، قیمت این جنس ها چندین برابر الان است. یعنی آنها به خوبی از ارزش واقعی این جنس ها خبر دارند و از توصیه های حسابدار ذهنشان به خوبی استفاده می کنند.

اگر خوب به این ماجرا نگاه کنیم و از واژگان بورسی برای تعریف این رویداد کمک بگیریم می توانیم بگوییم که این مغازه و حتی کل بازار، دچار سقوط یا رکود شده اند.

اما همین مردم که این طور آگاهانه از رکود بازارهای شهر به نفع خودشان استفاده می کنند، به هنگام فعالیت در بازارهای سرمایه، رفتاری متفاوت را از خودشان نشان می دهند. آنها وقتی بازار دچار رکود است، دار و ندارشان را به تاراج می زنند. چون می ترسند بازار از این هم راکدتر شود.

هنگامی هم که بازار در حال رشد است، هر چقدر که بتوانند سهم می خرند. چون باور دارند که سهم ها از این هم گران تر می شوند. لطفا در این گونه موارد، حسابداری بورس را به کار بگیرید و یادتان باشد، چیزی که بازار با آن بازی می کند، قیمت است.

ارزش، چیزی است که خودتان باید آن را به وسیله تحقیق و بررسی کشف کنید. بنابراین، باید برای زمانی که بازار سرمایه دچار افت می شود و سهم های ارزشمند به قیمتی بسیار کمتر از ارزششان عرضه می شوند مشتاقانه انتظار بکشید.

سرمایه گذاری در سهام، بسیار بهتر از طلا است

بسیاری از کسانی که به دنبال سرمایه گذاری پول هایشان هستند، مقدار زیادی طلا، نقره، مس و ارزهای خارجی خریداری می کنند. استراتژی شان هم این است که قیمت این اقلام، همیشه رشد می کند. اما در حقیقت این طور نیست. منظور ما از «حقیقت» ارزش واقعی این اقلام است. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم.

مثلا وقتی یک قطعه طلا می خرید، هیچ راهی برای ارزشمندتر کردن آن وجود ندارد. اما ارزش سهم یک شرکت بورسی می تواند رشد کند. طلا نمی تواند پول نقد تولید کند. اما سهام می تواند جریانی از پول نقد را برایتان به دنبال داشته باشد. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم. اگر سرمایه گذاری روی فلزات گران بها و ارزهای خارجی را به خرید یک تپه ماسه ای و سرمایه گذاری روی سهام را به خرید یک رودخانه تشبیه کنیم، ماجرا کمی روشن تر می شود.

وقتی دار و ندارتان را برای خرید مالکیت یک تپه ماسه ای صرف می کنید، هیچ راهی برای کسب درآمد از آن پیدا نخواهید کرد. اما ماجرای رودخانه فرق دارد. چون گذشته از جاری بودنش می توانید با ارائه طرح های خلاقانه، هر روز آن را ارزشمندتر از روز قبل کنید. در واقع، تپه سر جایش باقی می ماند اما جریان رود، شما را با خودش به پیش می برد.

شاید به عنوان کسی که فقط مالک چند سهم از شرکت های بورسی است نتوانید به صورت عملی راهی برای ارزشمندتر کردن سهم خود پیدا کنید. اما این راه برای مدیران شرکت های سهامی باز است. بنابراین سهم شما در این ماجرا، تحقیق، بررسی، استفاده از حسابداری بورس و انتخاب آگاهانه سهم های بورسی است تا بتوانید از این راه، رودخانه های جاری تر و پُرخروش تر را انتخاب کنید.

آشنایی با سه مفهوم طلایی و سرنوشت ساز در بازار سهام و حسابداری بورس

تمام کسانی که در بازار سرمایه مشغول فعالیت هستند می خواهند یک موفقیت پیوسته را تجربه کنند. اما این ماجرا برای همه سرمایه گذاران اتفاق نمی افتد. چون با وجود توصیه های فراوان، باز هم کسانی هستند که بدون آموختن مفهوم های پایه و بررسی آنها مشغول به معامله می شوند.

از میان فهرست بلندبالای مفاهیم بورسی، سه مفهوم از بقیه بسیار مهم تر هستند؛ تا اندازه ای که می توان گفت، موفقیت شما در گروی یادگیری و تسلط بر آنها نهفته است.

این سه مفهوم طلایی شامل، «نرخ بهره»، «تورم» و «اوراق بدهی» است. در ادامه، آنها را برایتان توضیح می دهیم:

1- نرخ بهره

به زبان ساده، نرخ بهره، همان «قیمت پول» است. خزانه داری، سازمانی است که وظیفه تعیین کردن قیمت بهره را بر عهده دارد. وقتی قیمت بهره وام ها بالا می رود، اقتصاد به زحمت می افتد و فقط کسب و کارهای بسیار قدرتمند می توانند به راهشان ادامه دهند. اما وقتی نرخ بهره وام ها کاهش می یابد، اقتصاد به شکوفایی می رسد و حتی کسب و کارهای کوچک هم می توانند رشد کنند.

به عنوان یک سرمایه گذار باید همیشه نرخ بهره را زیر نظر بگیرید. چون در این صورت می توانید به هنگام پایین بودن این نرخ، سهم های مورد نظرتان را خریداری کنید و به هنگام افزایش نرخ بهره، آنها را به فروش برسانید.

2- تورم

وقتی اسکناس های زیادی در اقتصاد یک کشور جریان داشته باشند، بوی تورم به مشام می رسد. خزانه داری تورم را با کم و زیاد کردن تعداد اسکناس های موجود در بازار کنترل می کند.

شاید در ظاهر این طور به نظر برسد که دولت ها از تورم بیزار هستند و حتی پاشنه هایشان را ور کشیده اند تا آن را از بیخ و بن نابود کنند. اما در حقیقت، همه دولت ها دوست دارند در اقتصادشان کمی تورم وجود داشته باشد. چون:

  • وقتی پول در اقتصاد زیاد باشد، مردم به سمت خرید و شرکت ها به سمت تولید، حرکت می کنند.
  • محلی جدید و قانونی برای دریافت مالیات ایجاد می شود. مثلا وقتی شما یک دارایی مشخص را در سال 99 می خرید، بر فرض اینکه نرخ تورم در سال 1400 چند درصد افزایش می یابد، ارزش دارایی شما هم بیشتر می شود. بنابراین، باید به نسبت این رشد ارزش، مالیات بدهید. به زبان ساده تر، دولت ها به خاطر یک رشد غیرواقعی از مردم پول می گیرند.
  • میزان بدهی دولت ها در طول زمان کم می شود. چون تورم به نفع دولت ها عمل می کند.

تورم از آن جهت برای سرمایه گذاران اهمیت دارد که به آنها میزان بازدهی واقعی سرمایه شان را نشان می دهد. به زبان ساده، بازدهی سرمایه شما، مقدار پولی است که پس از کسر تورم اقتصادی، مالیات و کارمزد، از آن باقی می ماند!

3- اوراق بدهی

اوراق بدهی، نوعی وام به شمار می روند. وقتی شما اوراق بدهی را خریداری می کنید، در واقع در حال دادن وام به فروشنده اوراق هستید. گاهی این فروشنده، دولت است. این بدان معنا است که دولت از شما وام می گیرد. گاهی هم شرکت های خصوصی چنین اوراقی را می فروشند.

این اوراق دارای سه فاکتور ساده هستند: «ارزش اسمی»، «دوره» و «نرخ بهره». در واقع، شما اوراق را به قیمت مشخص (ارزش اسمی) خریداری می کنید و فروشنده (دریافت کننده وام) متعهد می شود که در یک بازه زمانی مشخص (دوره) این پول را به شما بازگرداند. گذشته از این، فروشنده به صورت سالانه، مبلغ مشخصی را به عنوان سود (نرخ بهره) به شما می پردازد.

انتخاب اینکه چه زمانی باید به سمت اوراق بدهی بروید و چه وقت سرمایه تان را به سهام تبدیل کنید با خودتان است. اما در کل، میزان سود حاصل از اوراق بدهی، کمتر از سهام است.

با این حال، در دوره های زمانی کوتاه، این بازده به دلیل تورم دچار نوسان می شود. مثلا ممکن است تمام سود شما از این معامله به دلیل افزایش تورم به صفر تبدیل شود. یعنی در عمل، تلاش شما برای افزایش ارزش سرمایه تان به جایی ختم نمی گردد.

صورت مالی چیست؟

خلاصه کتاب حسابداری بورس به سبک وارن بافت

صورت های مالی، گزارش هایی هستند که عملکرد شرکت ها را در یک بازه زمانی مشخص نشان می دهند. این گزارش ها مهم ترین اسنادی هستند که باید به هنگام تحلیل و بررسی یک سهم، به طور دقیق مطالعه شوند.

علت اهمیت بررسی صورت های مالی در کشف ماجراهایی است که شما را به سود یا زیان می رسانند. مثلا شاید در خلال بررسی های صورت مالی متوجه شوید که یک نقدینگی قابل توجه به شرکت مورد نظرتان تزریق شده است. نباید با دیدن این وجوه نقد امیدوار شوید و سرمایه تان صرف خرید سهم چنین شرکتی کنید. بلکه باید از حسابداری بورس استفاده کنید، به دنبال ریشه ها بگردید و بفهمید که سر و کله این جریان نقد از کجا پیدا شده است.

شاید بفهمید که این نقدینگی از طریق گرفتن وام و نه جریان درآمد به شرکت تزریق شده باشد. در این صورت، شرکت یک بدهی جدید برای خودش تراشیده است و باید در مورد سرمایه گذاری در آن دوباره فکر کرد. می بینید؟

یک بررسی ساده و کسب اطلاعات می تواند به سادگی جلوی ضررها را بگیرد. در هر گزارش سالانه، سه صورت مالی مهم وجود دارند که به عنوان یک سرمایه گذار ارزش محور، خیلی با این سه گزارش سروکار خواهید داشت:

1- صورت درآمد

در بیشتر موارد به آن، «صورت سود و زیان» می گویند. چون این برگه گزارش نشان می دهد که شرکت در طول یک سال:

  • چقدر سودآوری داشته است؟
  • چقدر زیان کرده است؟
  • پول خود را چگونه خرج کرده است ؟
  • حاصل این خرج کردن چقدر درآمد مستقیم و غیر مستقیم را به شرکت تزریق کرده است؟

2- ترازنامه

یک صورت مالی است که با هدف کشف ارزش واقعی شرکت ها تهیه و تنظیم می شود. ترازنامه ها، تصویری از تمام دارایی های شرکت را به شما نشان می دهند.

3- صورت جریان وجوه نقد

این گزارش، روند ورود یا خروج وجه نقد را در شرکت زیر نظر می گیرد. این کار به شرکت ها کمک می کند تا ناگهانی و ناخواسته به هنگام سررسید پرداخت ها – حقوق کارمندان، مالیات و … – با بی پولی مواجه نشوند.

با چهار اصل طلایی وارن بافت در حسابداری بورس آشنا شوید

وارن بافت، سرمایه گذاری خود را بر اساس چهار اصل پیش می برد:

1- یافتن مدیران توانمند و آگاه

وقتی به دنبال سرمایه گذاری در یک شرکت از طریق خرید سهم های آن هستید، در واقع اختیار پول خود را به مدیریت آن شرکت واگذار می کنید. بنابراین بسیار مهم است که بدانید آن مدیر چه دیدگاهی دارد؟

چگونه با مشکلات شرکت روبه رو می شود؟ میزان بدهی های شرکت در دوران مدیریتی او چقدر افزایش یا کاهش داشته اند؟ این مدیر چقدر به فکر گسترش کار یا بهینه کردن شرایط شرکت است؟ آیا اهمیتی به حقوق صاحبان سهام می دهد یا فقط به فکر بهتر کردن اوضاع خودش است؟

2- سرمایه گذاری در شرکت هایی که دیدگاه بلند مدتی دارند

نباید به هنگام خرید سهم شرکت ها فقط به امروز و فردا فکر کنید. بلکه باید به دنبال سهام محصولاتی باشید که تا 30 سال آینده هم به قوت خود باقی می مانند.

سرمایه گذاری در سهام شرکت هایی که محصولاتشان روز به روز در حال تغییر و جایگزینی است، راهکار خوبی به شمار نمی رود. این بدان معنی است که اگر قرار است محصول یک شرکت بورسی در اثر پیشرفت فناوری در آینده به چیزی بی ارزش تبدیل شود، پس نباید به فکر سرمایه گذاری بلند مدت روی آن سهم ها باشید.

گذشته از این، یافتن شرکت هایی که می توانید چندین دهه روی آنها حساب باز کنید، از نظر مالیات و کارمزد هم به نفعتان تمام می شود. چون این مقدار هزینه ها برای سرمایه گذاران بلند مدت، بسیار کمتر از سرمایه گذارانی است که دیدگاه کوتاه مدت دارند.

3- سرمایه گذاری در شرکتی که دارای ثبات باشد

وارن بافت همواره به دنبال یافتن فرصت های سرمایه گذاری در شرکت هایی می گردد که از یک ثبات قابل درک برخوردار هستند. این درسی بود که بافت از استادش «بنجامین گراهام» آموخت.

او به تجربه یاد گرفت که وقتی روی شرکت های پایدار که در طول سال ها حساب خود را پس داده اند سرمایه گذاری می کند، می تواند ریسک سرمایه گذاری را کاهش دهد.

گذشته از این باید به دنبال شرکت هایی باشید که مزیت رقابتی بسیار ارزشمندی نسبت به سایر شرکت ها دارند. چون در این صورت به راحتی از میدان رقابت بیرون انداخته نمی شوند.

4- کشف قیمت های عالی برای خرید

منظور از این گزینه، یافتن سهم هایی است که اکنون در قیمت هایی بسیار کمتر از ارزش ذاتی شان معامله می شوند.

نیم نگاهی به دنیای حسابداری بورس

برای خواندن و درک صورت های مالی یا گزارش های ارائه شده از سوی شرکت ها راهی به جز یادگیری مفهوم های اصلی حسابداری بورس ندارید. شاید در نگاه اول، این مبانی برایتان سخت یا پیچیده جلوه کنند، اما کم کم وقتی با این اصطلاح ها آشنا شوید، می توانید از دل آنها اطلاعات بسیار مهمی را استخراج کنید.

در ادامه به چند مورد از مهم ترین اصطلاح های حسابداری بورس می پردازیم:

بدهکار و بستانکار

مفهوم بدهکار و بستانکار در حسابداری، دو عاملی هستند که یک معامله را به وجود می آوردند. برای تعیین ماهیت هر حساب، کافی است بدانیم که آن حساب جزو دارایی، بدهی یا سرمایه است. بعد از آن ماهیتش به طور خودکار مشخص می شود.

در واقع، حساب هایی که جزو دارایی ها هستند، ماهیت بدهکار دارند. مثل حساب های:

  • صندوق
  • تَنخواه گردان
  • بانک
  • موجودی کالا
  • اموال
  • دریافتنی
  • اسناد دریافتنی

اما حساب هایی که جزو بدهی یا سرمایه هستند، ماهیت بستانکار دارند. مثل حساب های:

  • پرداختنی
  • اسناد پرداختنی
  • سرمایه

شاید تا الان متوجه شده باشید که تعریف بدهکار و بستانکار در حسابداری بورس با آنچه معمولا انتظار می رود تفاوت دارد. حساب هایی که دارای ماهیت بدهکار هستند، همیشه در سمت راست و حساب هایی که ماهیت بستانکاری دارند، همیشه در سمت چپ دفاتر حسابداری نوشته می شوند.

حسابداری تعهدی

در حسابداری تعهدی، مخارج زمانی ثبت می شوند که وجودشان مشخص باشد، نه زمانی که واقعا پول ها جابه جا می شوند. دانستن این اصطلاح به این دلیل اهمیت دارد که شرکت های سهامی تمام حساب های خود را به صورت تعهدی ثبت می کنند.

یعنی ممکن است شرکت، فلان مقدار پول را طلبکار باشد و هنوز آن را دریافت نکرده باشد، اما آن را به عنوان یک فروش واقعی و موفق ثبت می کند.

صورت جریان وجوه نقد، طلایی که دست کم گرفته می شود

خلاصه کتاب حسابداری بورس به سبک وارن بافت

با وجود آنکه گزارش هایی مانند صورت درآمد و ترازنامه از اهمیت زیادی برخوردار هستند. اما گزارش دیگری به نام «صورت جریان وجوه نقد» وجود دارد که با وجود اطلاعات ارزشمند درونش چندان جدی گرفته نمی شود.

این گزارش به ما نشان می دهد که شرکت در طول یک دوره حسابداری، چه مقدار وجه نقد را ایجاد و خرج کرده است. گذشته از این، وضعیت این جریان نقد و خرج کردن را دسته بندی می کند.

البته یادتان باشد که به عنوان یک سرمایه گذار نیازی نیست که همچون یک حسابدار کارکشته در این موارد دقیق شوید. اما باید در حالت کلی بدانید که اوضاع از چه قرار است. بیایید با چند مورد از اصطلاح های موجود در صورت جریان وجوه نقد آشنا شویم:

درآمد خالص

وقتی در یک دوره مالی مشخص، تمام هزینه ها و مالیات را از سود یک شرکت کم کنیم، چیزی که باقی می ماند، درآمد خالص است.

مالیات معوق

همان طور که می توان از اسمش حدس زد، مالیاتی است که لازم نیست در همان سال مالی مشخص شده پرداخت شود.

سرمایه در گردش

دارایی ها و بدهی های جاری را شامل می شود.

جریان نقد حاصل از فعالیت های عملیاتی

این عبارت، ظرفیت درآمد سالانه یک شرکت را نشان می دهد. بهتر است قبل از سرمایه گذاری در یک شرکت، این گزینه را به خوبی بررسی کنید و در مورد درستی آن به یقین برسید. مثلا گاهی ممکن است، جریان نقد حاصل از فعالیت های عملیاتی، واقعا در نتیجه فعالیت های اصلی شرکت نباشد و در اثر عواملی مانند گرفتن وام یا فروش دارایی ها صورت بگیرد.

پیام اصلی نویسندگان کتاب «حسابداری بورس به سبک وارن بافت» چه بود؟

خلاصه کتاب حسابداری بورس به سبک وارن بافت

کتاب «حسابداری بورس به سبک وارن بافت» به قلم «استیگ برودرسن» و «پریستون پیش» نوشته شده است. آنها با تلاش برای بازسازی روش سرمایه گذاری وارن بافت به دنبال این بودند تا سرمایه گذاری اصولی را به مردم بیاموزند. این دو نویسنده در خلال نوشتن این کتاب با شخص وارن بافت مصاحبه کردند و از توصیه های او برای پیشبرد اهداف کتاب بهره بردند.

با توجه به اینکه وارن بافت یک سرمایه گذار ارزش محور است، توصیه های درج شده در این کتاب به کار سرمایه گذارانی می آید که نسبت به سهم های خود دیدگاهی بلند مدت دارند.

نظر شما چیست؟

شما از چه روشی برای تجزیه و تحلیل صورت های مالی استفاده می کنید؟

آیا شما هم مانند وارن بافت، اصول خاصی برای کشف سهم های ارزشمند دارید؟ لطفا از تجربه خودتان برایمان بگویید.

ادامه مطلب
خلاصه کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم
خلاصه کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم خلاصه برداری شده است!

هر انسانی که متولد می شود، یک فلش مموری خام با بی نهایت گنجایش است. وقتی در گذر زمان و در اثر آزمون و خطا چیزهای تازه ای می آموزد، اندک اندک از این حجم خام می کاهد. اما فرصت زندگی، محدود و چیزهایی که برای یادگیری وجود دارند نامحدود است. گذشته از این، سردرگمی ها و درجا زدن ها نیز به شکلی فرصت زندگی را از ما می ربایند. اینجا است که خواندن تجربه های مفید دیگران همچون گنجی ارزشمند جلوه می کند که می تواند عصاره ها سال ها زندگی را در چند جمله کوتاه انتقال دهد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ خلاصه کتاب «کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم» از «تینا سیلیگ» می رویم و به پیشنهادهای او برای رویارویی با چالش زندگی، نگاهی می اندازیم. با ما همراه باشید.

آلبرت انیشتین

تنها منبع دانش، تجربه است.

محدودیت ها را به چالش بکشید

ذهن ما با وجود قدرت شگفت انگیزی که دارد در یک چهارچوب مشخص عمل می کند. در واقع، این محدوده ای است که خودمان برای عملکرد ذهنمان تعیین کرده ایم. مثلا انتظار نداریم که بتوانیم از میزان درآمد ماهانه خود مبلغی بیشتر پول دربیاوریم یا یک مشکل قدیمی را که در طول سال ها به سوهان روحمان تبدیل شده است در عرض یک ساعت حل کنیم.

انتظار نداشتن ما به معنای ناتوانی ذهنمان نیست. بلکه نشان دهنده اطمینان نداشتن ما به خودمان و توانایی هایمان است. وقتی از قدرتی که داریم استفاده نمی کنیم، مشکلات هم ما را در گوشه رینگ گیر می اندازند و هر یک ناجوانمردانه، مشتی را به سمتمان حواله می کنند.

اگر نگرش ذهنی خود را تغییر دهیم، به گونه دیگری با چالش زندگی برخورد کنیم و به جای «نمی توانم» و «نمی شود» بگوییم: «شاید شد و اگر بشود چه می شود!» دری را به سمت خودمان باز می کنیم که از درون آن ثروت، آرامش و یک زندگی سرشار از هیجان به سمتمان روانه می شود.

در چالش زندگی، مراقب مسیر انحرافی باشید

وقتی سخن از تغییر نگرش ذهنی و در نظر گرفتن راه های دیگر برای حل مشکلات و ایجاد فرصت ها می شود، بدان معنا نیست که اگر نگاه خود به ماجراها را تغییر دهیم بدون تردید راه درست در مقابلمان قرار می گیرد. در واقع، پاسخ درست تر این است که راه های بیشتری در مقابلمان قرار می گیرند که خوشبختانه بیشتر آنها حرفی برای گفتن و فرصتی برای بهره برداری دارند.

مسیر زندگی شما – البته اگر خودتان دست به انتخاب بزنید – برای شما شخصی سازی شده است. این مسیر که سرشار از غافلگیری، فرصت، تهدید، چالش و نکته است شما را به سمتی هدایت می کند که از قبل، آن را به زندگی تان فرا خوانده اید.

اگر از دور به این ماجرا بنگرید یک پازل بزرگ را می بینید که تصویر نهایی آن به دست خود شما انتخاب شده است. در این بازی، تمام تلاش های شما به یافتن قطعه مناسب و قرار دادن آن در جای درستش محدود می شود.

هر چه این پازل بزرگ تر و باشکوه تر باشد، قطعه های بیشتری را در دل خود جای می دهد و به همان اندازه تلاش بیشتری را از شما طلب می کند.

برخی ترجیح می دهند به جای کار روی یک پازل بزرگ، چندین پازل کوچک را انتخاب کنند. برای آنها لذت تمام کردن یک بازی و آغاز یک بازی تازه تر بسیار جالب تر و پرنشاط تر از تلاش روی حل کردن یک بازی بزرگ است.

در هر دو روش، ویژگی ها و دنیاهای مختلفی وجود دارند. در نتیجه، نمی توان گفت که مسیر انتخابی شما در زندگی اشتباه است و مسیر یک فرد دیگر خالی از خطا به شمار می رود. خوب یا بد، به احساس شما و کیفیت نتیجه ای که از کارتان می گیرید بستگی پیدا می کند.

برای خلاق بودن به دستگاه عصاره گیری نیاز ندارید

چالش زندگی

یکی از رویکردهای جالبی که مانع بروز خلاقیت به هنگام رویارویی با چالش زندگی می شود، این است که فکر می کنیم باید یک راهنما یا مربی در کنارمان داشته باشیم تا بتوانیم آن طور که درست و شایسته است به راه حل های خلاقانه برسیم.

در واقع، ما فکر می کنیم خلاقیت، عنصری است که تنها وقتی تحت فشار نظارت فرد دیگری باشیم در وجودمان جوانه می زند. در صورتی که خلاقیت اصلا به زور و تحت فشار گذاشتن ذهن و روحمان نیازی ندارد.

نباید خودتان را دانه ای تصور کنید که تنها وقتی در دستگاه عصاره گیری انداخته می شود، عنصر وجودی خود را عرضه می کند. شما انسان هستید و تنها چیزی که به خلاقیت شما پر و بال می دهد، احساس آزادی و نادیده گرفتن محدودیت ها است.

بهترین نقاش ها، به یاد ماندنی ترین تصاویر خود را هنگامی رسم کردند که بدون هیچ نوع فشار روحی و فقط برای دل خودشان دست به قلم شده بودند.

زیباترین متن ها و رمان ها هنگامی به دنیای انسان ها راه پیدا کردند که نویسنده آنها در ذهنش دکمه «آزاد نویسی» را روشن کرد تا بدون توجه به هیچ فاکتوری هر آنچه در ذهن شلوغش می گذرد را روی کاغذ پیاده کند.

شاید بتوان گفت که بزرگ ترین متهم این طرز تفکر و علاقه به محدودیت های آگاهانه، کمبود اعتماد به نفس و ترس از چالش زندگی است. برای این کار هم چاره ساده ای وجود دارد. تنها کافی است چالش های کوچک را مورد هدف قرار دهید و از قوه خلاقیت خود برای حل کردن آن کمک بگیرید.

در این صورت، وقتی ذهنتان طعم «انجام دادن» و «تمام کردن» را بچشد، آن را به پله ای تبدیل می کند که با قدم گذاشتن روی آن چالش های بزرگ تر را به میدان می طلبد.

یادتان باشد، خلاقیت، از بطن علاقه شما برای حل مشکل به وجود می آید. اگر مشکل را چالشی قابل حل یا معمایی جایزه دار در نظر بگیرید، تمام ترس ها و نگرانی هایتان به اشتیاقی وسوسه انگیز برای کشف راه حل های خلاقانه تغییر ماهیت می دهند.

شاید بگویید: «چطور ممکن است که من مشکلم را دوست داشته باشم؟ مشکلات، دوست داشتنی نیستند.» البته، حق با شما است. مشکلات، دوست داشتنی نیستند. اما زندگی شما بعد از حل این چالش ها و شکل جدیدی که به خود می گیرد دوست داشتنی است. اگر به هنگام رویارویی با مشکلات، تصویر زندگی خودتان را بدون حضور آنها جلوی دیدگانتان بگیرید، شوق و انگیزه حل کردنشان را پیدا خواهید کرد.

به هنگام ملاقات با چالش زندگی از قوانین خودتان استفاده کنید

همه انسان ها از لحظه ای که به درکی معمولی از محیط اطرافشان می رسند، یعنی همان دوران کودکی با فهرستی تمام نشدنی از قانون ها روبه رو می شوند. این قوانین از شیوه درست سلام کردن گرفته تا خط کشی های فکری افراد را دربرمی گیرند.

جهش زندگی شما زمانی اتفاق می افتد که این قوانین را بشکنید و از دل آنها قانون های خودتان را بیرون بیاورید. آن هنگام است که به عنوان یک انسان، قلمرویی برای افکار و چالش زندگی خود تعیین می کنید.

البته وضع قوانین شخصی به معنای هنجار شکنی و آسیب زدن به دیگران نیست. در واقع، هدف این است که قبل از هر تصمیمی که بر مبنای قانون های تعیین شده از سوی دیگران گرفته می شود، کمی فکر کنیم و آن را از دریچه نگاه خودمان مورد بررسی قرار دهیم.

گذشته از این، گاهی تعداد قانون هایی که خودمان برای خودمان وضع می کنیم هم دست کمی از قانون های بیرون از وجودمان ندارند.

شاید بد نباشد گاهی قانون های محدودکننده درونی تان را شناسایی کرده و از آنها عبور کنید. چون خلاقیت، فرصت های تازه و شکل جدیدی از زندگی در ورای این قوانین دست و پا گیر و بی محتوا به انتظار شما نشسته است. اجازه بدهید چند مورد از این قانون های دست و پاگیر درونی را برایتان مثال بزنم:

  • فکرت را به دیگران نگو. در غیر این صورت یا مسخره ات می کنند یا ایده ات را می دزدند.
  • پایت را از گلیمت درازتر نکن. تو باید در حد و اندازه خودت رفتار کنی.
  • به چیزهای محال و آرزوهای دور و دراز فکر نکن. واقع بین باش.
  • همیشه به حرف دیگران گوش بده. وگرنه تو را از جمع خودشان طرد می کنند.
  • تلاش زیاد نشانه طمعکاری است. به چیزی که داری قانع باش.
  • تو نمی توانی با سرنوشتت بجنگی. تسلیم شو.
  • مثل بقیه باش. تو نباید ساز مخالف بزنی.

انسان های زیادی روی کره زمین زندگی می کنند که ثابت کرده اند شکستن چنین قوانینی نه تنها پیامدهای شگفت انگیزی دارد بلکه برای پیشرفت در زندگی، گامی ضروری است.

در نتیجه، نیازی نیست که از شکستن چنین قوانینی بترسید. به نظر من، دیدن خودتان در سن 99 سالگی، آن هم در حالی که سرشار از حسرت و اندوه برای انجام کارهایی هستید که هیچ وقت جرات رفتن به سمتشان را نداشتید، بسیار ترسناک تر از پذیرفتن ریسک شکستن این قوانین است!

فقط انجامش دهید

نقشه کشیدن و طرح ریختن در شمار مواردی هستند که هر کسی می تواند با کمی تحقیق و بررسی از عهده آنها بربیاید. اما آن چیزی که بسیاری از مردم را پشت دروازه های موفقیت منتظر نگه داشته است، دست به کار نشدن و انجام ندادن است.

برخی برای این کار خود بهانه جالبی دارند. در واقع، آنها منتظر هستند تا کسی پیدا شود و به آنها اجازه انجام یک کار تازه را بدهد. گویی آنها در ذهنشان نسبت به اجازه گرفتن از دیگران شرطی شده اند.

اگر می خواهید زندگی تان با بادهای موسمی نظر و عقیده دیگران به راحتی تغییر جهت ندهد، منتشر اجازه آنها برای انجام دادن کارهای تازه نمانید. چون در بسیاری از موارد، آنها هم در مورد یک موضوع شرطی شده اند و آن این است که فکر می کنند اگر خودشان نتوانسته اند کاری را انجام دهند یا حتی فکر انجام چنین کاری به ذهنشان خطور نکرده است، پس دیگران هم نمی توانند و طبق قوانین ذهنی آنها اصلا نباید دست به انجام چنین کارهایی بزنند.

خوشبختانه یا متاسفانه، فرصت ها منتظر صدور اجازه دیگران نمی مانند. در واقع، دو حالت بیشتر ندارد؛ یا از فرصت ها استفاده می کنید یا آن را به فرد دیگری می دهید که از شما مشتاق تر و بی باک تر است.

به ندای قلبتان گوش دهید

چالش زندگی

اصولا ما انسان ها در طول زندگی خود دست به هر کاری می زنیم تا به ندای قلبمان گوش ندهیم و آن را بپیچانیم. چون با خودمان فکر می کنیم که گوش دادن به ندای درونمان برایمان نان و آب نمی شود. به دنبال این ماجرا، سال ها با خودمان می جنگیم، خود را با انجام کارهایی که دوست نداریم زجر می دهیم، با چالش زندگی کُشتی می گیریم و عمرمان را سر هیچ و پوچ تلف می کنیم.

در این میان، اگر دست بخت و اقبال با ما همراه باشد، با سر به زمین می خوریم و در اثر این ضربه، تمام صداهای پیرامونمان به یکباره خاموش می شوند. در آن هنگام، آنچه که شنیده می شود، ندای درونمان است. بعد به خودمان می آییم و می گوییم: «پُر بیراه هم نیست! یعنی، واقعا جالبه!»

اما لازم نیست چنین مسیر پر پیچ و خمی را برای گوش دادن به ندای قلبتان طی کنید. در اینجا هم می توانید از ترفند تصور خودتان در سن 99 سالگی، نهایت بهره را ببرید.

فکر کنید که اکنون 99 سال سن دارید و چیزی به تولد 100 سالگی تان باقی نمانده است. چه احساسی دارید؟ چه حسرت هایی در قلبتان همچون آتشی گداخته شعله می کشند و آه را از نهادتان بیرون می فرستند؟ خود 99 ساله شما، چه توصیه و پیشنهاد ملتمسانه ای به خود کنونی شما دارد؟ این همان کاری است که باید در زندگی تان انجام دهید.

هر کاری که می کنید، هر تصمیمی که می گیرید به خود 99 ساله خودتان فکر کنید و ببینید دوست دارید حسرت انجام دادن یا ندادن این کار را تا 99 سالگی در دلتان نگه دارید و آن را تا زمانی کِش دهید که دیگر هیچ کار مفیدی از عهده تان برنمی آید؟

خطرپذیر بودن، چیزی ژنی یا حتی یکنواخت نیست

افراد مختلف در مورد موضوع های گوناگون، سطح غیریکنواختی از خطرپذیری را به نمایش می گذارند. مثلا یک سرمایه گذار ریسک پذیر بورس، روی سهم های جنجالی که بیشتر از سود، احتمال ضرر در آنها پیش بینی می شود سرمایه گذاری می کنند. اما همین فرد، هرگز ریسک پریدن از ارتفاع چند هزار پایی را نمی پذیرد یا به هیچ قیمتی راضی نمی شود که در مقابل سه هزار نفر سخنرانی کند.

بنابراین، نباید با دیدن یک چهره از زندگی مردم، آنها را در دسته های ریسک پذیر یا ریسک گریز طبقه بندی کرد یا این طور برداشت کرد که افراد خطرپذیر موفق تر از افراد خطر گریز هستند.

بهترین راه این است که جنبه های مختلف خودمان را زیر ذره بین ببریم و به یک جمع بندی از میزان و گستردگی ریسک پذیری خودمان دست پیدا کنیم. چنین شناختی می تواند به هنگام گرفتن تصمیم های مهم، کمک حالمان باشد.

یادتان باشد، استفاده کردن از تجربه کسانی که روزی در مسیر کنونی شما قدم برمی داشتند، بهترین راه برای پیش بینی خطرها، برنامه ریزی برای مواجه با چالش زندگی و گرفتن تصمیم های بزرگ است.

بین طرفدار بودن و مشتاق بودن، یکی را انتخاب کنید

همه ما در زندگی مان کارهایی داریم که با فکر کردن به انجامشان، قند در دلمان آب می شود. مثلا عده ای دوست دارند به یک سرآشپز بین المللی تبدیل شوند که افراد زیادی از سرتاسر دنیا برای خوردن غذاهایشان سر و دست می شکنند، برخی دیگر عاشق خوانندگی، موسیقی، فوتبال یا حتی سرمایه گذاری در بازارهای مالی هستند. اما همه این افراد در کارهای مورد علاقه شان به موفقیت نمی رسند.

چون میان اشتیاق آنها و توانایی هایشان تناسب یا حتی نقطه اشتراکی وجود ندارد. مثلا شاید کسی فکر و ذکرش تبدیل شدن به یک دروازه بان فوتبال باشد، اما شرایط جسمی او مانند قد، وزن و حتی استقامت قلبش به او این فرصت را نمی دهد که به عنوان دروازه بان تیم فوتبال فعالیت کند.

از آن طرف، عده ای فقط در ذهنشان انجام یک کار را دوست دارند و هنگامی که پای عمل به میدان باز می شود، می فهمند که آن قدرها هم مشتاق نیستند. مثلا ممکن است فردی در ذهنش دوست داشته باشد که سرآشپز یک هتل پنج ستاره شود. اما هرگز حاضر نیست که ساعت ها پای اجاق بایستد و با مواد غذایی کار کند.

در حقیقت، درک این واقعیت که ما تا چه اندازه به موضوع های مختلف علاقه داریم می تواند از تلف شدن عمرمان و درجا زدن جلوگیری کند.

اگر واقعا به کاری علاقه داریم اما نمی توانیم زیر بار مشقت های انجامش برویم، پس ما مشتاق به آن کار نیستیم و فقط طرفدار پروپاقرص آن ماجرا به شمار می رویم.

اشتیاق و تجربه، جریانی به هم پیوسته هستند

چالش زندگی

برخی از انسان ها با استعداد خاصی یا علاقه وصف ناپذیری به یک موضوع متولد می شوند. شاید شما هم کودکانی را دیده باشید که از قبل از حرف زدن، نقاشی می کشند یا قبل از راه رفتن، پیانو می زنند. اما در حقیقت، تعداد چنین استعدادهای ناب و خالصی بسیار کم است.

متاسفانه، بیشتر مردم هم استعدادهای خودشان و فرزندانشان را با توجه به این معیار و گروه اندک محک می زنند.

به این ترتیب، اگر توانایی هایشان از کودکی بروز کند، خود را با استعداد و در غیر این صورت، خودشان را فردی بی استعداد و شکست خورده در نظر می گیرند. در حالی که روند طبیعی استعدادیابی، کسب تجربه های گوناگون است.

به زبان ساده، شاید در وجود شما استعدادهای بسیار شگرفی نهفته باشند که تنها به وسیله تجربه کردن، راهی به سوی بیرون پیدا می کنند. فکر می کنید استعدادی در موسیقی ندارید؟ آیا تاکنون با دستان خودتان کلاویه های پیانو را لمس کرده اید؟ فکر می کنید استعدادی در سفال گری و هنرهای تجسمی ندارید؟ آیا تاکنون با دستان خودتان یک لیوان سفالی ساخته اید؟

تجربه، کلیدی است که درب استعدادهای نهفته را باز می کند. اگر تاکنون متوجه استعداد خودتان نشده اید به این معنا است که به اندازه کافی تجربه کسب نکرده اید.

باید خوش اقبالی را به چنگ بیاورید

شانس، موضوعی چالش برانگیز است. افراد زیادی در طول زندگی خود به دنبال شانس هستند و فکر می کنند که به دست آوردن شانس به معنای موفقیت، شادکامی و بهروزی است. با این وجود، آنچه که در قلب چالش زندگی جریان دارد و رویدادهایی که شاهد آنها هستیم چیزی خلاف این موضوع را ثابت می کنند.

شانس، پرنده ای جادویی نیست که با به دست آوردنش بتوانیم بهترین موقعیت ها را از آن خود کنیم.

در حقیقت، حجم تلاش ها، میزان اشتیاق و هدفمندی ما در رسیدن به یک موفقیت خاص است که شانس را به وجود می آورد.

البته باز هم به نظر من دور از انصاف است که نتیجه تمام تلاش های شبانه روزی خودمان را پای مفهومی به نام شانس بگذاریم.

در واقع، ماجرا از این قرار است که ترکیب اشتیاق، علاقه، تلاش و هدفمندی ما انرژی ارسالی از سوی ما به کائنات را تغییر می دهد. در نتیجه، کسانی سر راه ما سبز می شوند که حتی در خیالمان هم هم کلام شدن با آنها را تصور نمی کنیم، در مکانی قرار می گیریم که افراد معمولی نمی توانند حضور داشته باشند و پیشنهادهای کاری را دریافت می کنیم که خواب یا بیدار بودنمان را به چالش می کشند.

استارت کار از سوی ما زده می شود، به پیش می رود و به اندازه قدرتی که به آن داده ایم ما را از ماجراهای باورنکردنی سرشار می کند.

میان خودتان و دیگران، پل های سنگی بسازید

ما در طول زندگی خود هر روز در حال ساخت شبکه ای از ارتباطات هستیم. برخی از این ارتباط ها خوب و قدرتمند هستند و برخی دیگر چنان سست به نظر می رسند که هر لحظه احتمال می دهیم تاروپود آن از هم بشکافد.

در گذر زمان، این رشته های نامرئی قدرتمند و سست به پل هایی چوبی تبدیل می شوند که ما و دیگران از میانشان عبور می کنیم.

با این وجود، گاهی نتیجه می گیریم که باید تعدادی از این پل ها را آتش بزنیم تا دیگر میان ما و طرف مقابل، هیچ راهی برای ارتباط باقی نماند.

در نقطه مقابل، تصمیم می گیریم که برخی از پل های چوبی را به پل های سنگی تبدیل کنیم و رابطه دوستی یا همکاری مان با دیگران را با اندازه سال هایی که نفس خواهیم کشید گسترش دهیم.

پل هایی که میان شما و دیگران ایجاد شده اند، حالا چه چوبی یا سنگی، مسیرهایی هستند که بیشتر از دیگران، خودتان روی آنها حرکت می کنید. بنابراین نباید به این راحتی تصمیم به نابودی پل های میان خودتان و دیگران بگیرید.

حتی اگر رابطه شما با یک شرکت یا شخص در حد و اندازه یک پل چوبی سست است، باز هم نگه داشتن آن برایتان بیشتر از آتش زدنش منفعت دارد.

هیچ چیزی در این جهان مطلق و ابدی نیست. شاید روزی تصمیم بگیرید که با پُتک به جان یک پل سنگی بیفتید و از قطعه های آن برای سنگی کردن یک پل سست چوبی استفاده کنید. پس تا می توانید پل بسازید و تنها اگر هیچ چاره ای نداشتید، پل ها را خراب کنید.

در سپاسگزاری کردن یا طلب بخشش، گشاده دست باشید

چالش زندگی، سرشار از روزهای گوناگون با ماجراهای خوب یا چالش برانگیز است. این شیوه نگرش ما است که آن روزها را خوب و به یاد ماندنی یا عذاب آور و ناراحت کننده می کند.

در میان این الاکلنگ تمام نشدنی میان خوبی ها و چالش ها، آدم هایی سر راهمان قرار می گیرند که مانند یک فرشته، کمک حالمان می شوند یا در بدترین موقعیت ممکن به سراغمان می آیند و باعث می شوند که برای آنها نقش یک دیو یا فردی بدجنس را بازی کنیم.

گاهی این موارد و واکنش هایی که نشان می دهیم برای خودمان هم عجیب و غیرقابل پذیرش هستند. شاید در آن هنگام که درگیر ماجرای خود هستیم روی واکنش هایمان کنترل چندانی نداشته باشیم، اما بعد از آنکه قائله ختم به خیر شد باید به خودمان بیاییم و رفتارهایمان را زیر ذره بین ببریم.

در آن صورت، اگر کسی فرشته وار و به اندازه توانش به ما کمک کرده بود باید مراتب سپاسگزاری را برای او به جا بیاوریم و دست مریزادی گرم نثارش کنیم. اگر هم در آن وضعیت باعث آزار به کسی شدیم، باید غرورمان را پشت درب خانه بگذاریم و با قلب نادم و معترف به اشتباهمان از طرف مقابل عذرخواهی کنیم.

این دو رفتار انسانی، یعنی سپاسگزاری و عذرخواهی، ما را به فردی تبدیل می کند که شایسته دریافت بهترین فرصت ها و همکاری یا زیستن با بهترین افراد روی زمین است.

یادتان باشد، هر چقدر که سپاسگزاری کردن را عقب بیندازید، تنور شعله وری که در اختیار دارید کم جان تر می شود و هر چقدر که عذرخواهی و طلب پوزش از دیگران را پشت گوش بیندازید، عمق آسیبی که به دیگران زده اید افزایش پیدا می کند.

انجام هر کار در زمان خودش، کلید بهره مندی از موهبت های این جهان است.

پیام اصلی نویسنده در کتاب «کاش وقتی بیست ساله بود می دانستم» چه بود؟

چالش زندگی

«تینا سیلیگ» در کتاب «کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم» درباره تجربه های کاری خود از آموزش کارآفرین های خلاق برای برترین شرکت های جهان و تجربه های چالش زندگی خود به عنوان یک فرد جستجوگر سخن گفته است.

او معتقد است تنها مدرسه و تحصیلات آکادمیک نمی توانند تمام دانش و نکته های مورد نیاز افراد برای حضوری فعال، مفید و موفق در جامعه را پوشش دهند. به همین دلیل، تینا حاصل تجربه های خود را در قالب این کتاب گردهم آورد تا بتواند راهی برای آموزش این نکته های به دیگران پیدا کند.

نظر شما چیست؟

اگر این فرصت را داشتید که به 5، 10 یا حتی 30 سال قبل بازگردید، چه درس یا نکته ای را به خودتان یادآوری می کردید؟

ادامه مطلب
نابخردی
معرفی و خلاصه کتاب نابخردی‌ های پیش‌بینی‌ پذیر

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب نابخردی های پیش بینی پذیر خلاصه برداری شده است!

انسان، مدعی قدرتمند خردمندی است. ما خودمان را اشرف مخلوقات می پنداریم و قدرت تصمیم گیری خودمان را همچون چماقی بر سر مخلوقات عالم می کوبیم. هر چه که باشد، ما انسانیم و بهتر از هر موجودی می توانیم از قوه تفکر خود استفاده کنیم. البته به طرز عجیبی، نتیجه ای که در زندگی مان به دست می آوریم، با خردمندی ای که از ما انتظار می رود سر جنگ دارد. تاریخ، پر از انسان های خردمندی است که بزرگ ترین، خنده دارترین و پُر هزینه ترین اشتباه ها را مرتکب شده اند. در حقیقت، داشتن عقل و خرد یک موضوع و توانایی استفاده از آنها موضوع دیگری است. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ خلاصه کتاب «نابخردی های پیش بینی پذیر» اثر دکتر «دن اریلی» می رویم و به دنبال نشانه های استفاده از خردمندی یا نابخردی در تصمیم های خودمان می گردیم. اگر خودتان را انسان کاملی نمی دانید و به دنبال کشف نابخردی های ناخواسته خودتان می گردید، تا پایان این گفتار، همراهمان باشید.

کشف حقیقتی جالب درباره خودِ پیچیده ما

اندر احوالات نابخردی ما همین بس که چیزی را می خواهیم اما نمی دانیم خواستن آن چیز از کجا ریشه می گیرد؛ چیزی را انتخاب می کنیم اما نمی فهمیم چرا از میان آن چیز و دیگری، دست به چنین انتخابی زده ا یم. اصلا چرا پیشنهاد می شود که از میان بد و بدتر، به سراغ بد برویم و دل از بدترهای بی معنی بشوییم.

چه چیزی، چه مفهومی یا چه رازی در پشت پرده تصمیم های ما جا خشک کرده است و خِرد ما را به طرز پیش بینی پذیری هدایت می کند؟ در واقع، حقیقت انتخاب و تصمیم گیری ما به چیزی غیر از خوب و بد بودن یک گزینه برمی گردد. ما در هر لحظه از زندگی مان در حال مقایسه چیزهای مشابه هستیم و بر این اساس، ارزشمندی یا بی ارزشی یک کار، هدف یا چیزها را تشخیص می دهیم.

مثلا به هنگام خرید یک خودکار آبی، آن را با یک خودکار آبی دیگر مقایسه می کنیم. هرگز به ذهنمان خطور نمی کند که یک خودکار آبی را با یک خودروی آبی، یک دریاچه یا خانه خودمان مقایسه کنیم. چون سطح ارزشمندی و ماهیت ذاتی آنها از زمین تا آسمان با هم فرق می کنند.

در همین موضوع انتخاب ها، نکته ای بَس ظریف اما بسیار تاثیرگذار پنهان شده است. در واقع، ما انسان ها در انتخاب چیزهایی که مطلق باشند، ضعیف عمل می کنیم. مثلا برایمان سخت است که از میان دو لیوان هم شکل و هم قیمت دست به انتخاب بزنیم. اما وقتی پای یک گزینه دیگر به میدان باز می شود، رفتاری عجیب از خودمان نشان می دهیم و خیلی سریع و راحت، انتخاب می کنیم. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم.

تصور کنید که شما می خواهید یک خودرو بخرید. فروشنده، به شما سه خودرو پیشنهاد می دهد که از نظر قیمت مناسب هستند. خودروی اول، برقی است و بسیار زیبا جلوه می کند.

خودروی دوم بنزینی است و خودروی سوم هم با بنزین می سوزد اما به یک تعمیر جزئی نیاز دارد. به احتمال بسیار زیاد، شما خودروی دوم را انتخاب می کنید. چون گزینه ای برای مقایسه آن دارید. اجازه بدهید کمی بیشتر توضیح بدهیم. ذهن شما در اولین قدم، ماجرای انتخاب را به سه قسمت خلاصه می کند: «خودروی برقی»، «خودروی بنزینی» و «خودروی بنزینی». خودروی برقی از همان اول، کنار گذاشته می شود. چون در میان گزینه های انتخابی ما نمونه ای برای مقایسه آن پیدا نمی شود. اما خودروهای بنزینی دو تا هستند و می توان آنها را با هم مقایسه کرد. حالا دیگر کار راحت تر می شود. بین یک خودروی بنزینی سالم و آماده حرکت با خودرویی که باید به تعمیرگاه سپرده شود، شما گزینه میانی را انتخاب خواهید کرد؛ یعنی خودروی بنزینی سالم. این ماجرا برای تمام انتخاب های زندگی ما رخ می دهد.

ساحل ذهن ما و انبوه لنگرهای کاشته شده در آن!

هر چیزی قیمتی دارد. اما این قیمت همیشه به معنی ارزشمندی آن نیست. این مورد، به ویژه درباره چیزهایی که برای اولین بار به سمتشان می رویم جاری است. اجازه بدهید سوالی از شما بپرسیم. به نظر شما ارزش یک کوزه باستانی چند هزار ساله، چقدر است؟ 1000 دلار؟ 100 هزار دلار؟ یک میلیون دلار؟

به سادگی نمی توان عددی را برای قیمت این کوزه باستانی پیشنهاد داد. چون به احتمال زیاد، تا قبل از این گفتار، شما تصمیمی برای خرید یک کوزه باستانی نداشتید. در نتیجه، ذهنتان معیاری برای قیمت گذاری ندارد. اما اگر بر حسب اتفاق، چشمتان به یک کوزه باستانی بیفتد که قیمت آن در زیرش نوشته شده باشد، به راحتی می توانید در مورد قیمت کوزه مورد نظرتان اظهار نظر کنید و حتی در لباس یک کارشناس کوزه ها به قیمت گذاری مشغول شوید.

ذهن شما از کوزه با قیمت، به عنوان لنگری برای تعیین قیمت یک محصول مشابه دیگر استفاده می کند. اگر شما قیمت یک کوزه باستانی را بدانید، از آن پس، تمام کوزه های باستانی دنیا را با همین لنگر قیمتی خواهید سنجید.

جالب اینجا است که ذهن ما عدد زیر یک محصول را به عنوان لنگر در نظر نمی گیرد. ماجرا زمانی به سمت لنگراندازی تغییر جهت می دهد که ما واقعا در مورد خرید یک محصول جدی یا کنجکاو شده باشیم.

داستان پر پیچ و خم صِفر

نابخردی

در ذهن ما انواع و اقسام متفاوتی از هوش، زرنگ بازی و البته نابخردی، تعریف شده اند. یکی از جالب ترین آنها به دست آوردن حجم بی نهایتی از چیزهای رایگان است.

ما به سختی می توانیم در مقابل پیشنهاد چیزهای رایگان مقاومت کنیم. حتی اگر به آن چیز، پیشنهاد یا محصول رایگان اصلا نیازی نداشته باشیم، باز هم با یک حساب سرانگشتی به این نتیجه می رسیم که داشتن این چیز رایگان، بسیار بهتر از نداشتنش است.

چیزی که ما را به سمت تهیه چیزهای رایگان سوق می دهد، درد ناشی از خرید است. وقتی چیزی را می خریم، پول خود را در مقابل دریافت یک ارزش تعریف شده، به طرف مقابل می دهیم.

با وجود آنکه در این معامله، چیزی را که خواهانش بودیم به دست آوردیم، اما درد ناشی از خالی شدن جیبمان، لحظه ای ما را به حال خودمان رها نمی کند.

چیزهای رایگان با حضورشان معادله این بازی را بر هم می زنند. وقتی چیزی را رایگان به دست می آوریم، در مقابل ارزشی که دریافت می کنیم، چیزی نمی پردازیم. این بدان معنا است که قرار نیست چیزی را از دست بدهیم و دردی را تجربه کنیم.

به همین دلیل، ذهن ما شیفته چیزهای رایگان است. حتی اگر در این میان، ارزشی که واقعا به دنبالش باشد را به دست نیاورد، باز هم نمی تواند در مقابل شیرینی دستیابی به ارزشی که هیچ بهایی برایش پرداخت نشده است، مقاومت کند. دقیقا به همین دلیل، بخش قابل توجهی از چیزهای رایگان، خطرناک هستند. چون ما را به سمت گرفتن تصمیم هایی سوق می دهند که در حالت عادی و بدون حضور فاکتوری به نام «رایگان بودن» هرگز به سمتشان نمی رفتیم.

برخی چیزها با پول محاسبه نمی شوند

می گویند چیزی نیست که نتوان آن را با پول خرید. اما رفتار مردم نشان می دهد که چیزهای بزرگ و بسیار ارزشمندی در جهان وجود دارند که نمی توان بهایی برای آنها در نظر گرفت. مثلا وقتی دوستتان شما را در غذایش شریک می کند، غریبه ای برای بلند کردن یک کارتن به کمکتان می آید، مادرتان برایتان غذایی گرم و خوشمزه می پزد یا زمانی که عشقی واقعی در میدان قلبتان یکه تازی می کند، تلاش برای پرداختن پول، نوعی توهین به شمار می رود. اگر این افراد بخواهند محبت و لطفشان را شامل حالتان کنند، با هیچ مقدار پولی نمی توانید واقعیت این محبت و لطف را به چنگ آورید.

البته شما همیشه می توانید یک پرس غذای خوشمزه را از بهترین رستوران شهر خریداری کنید، اما هرگز با غذای مادرتان که فقط برای شما پخته شده است، برابری نمی کند. شما همیشه می توانید برای بردن وسایلتان کارگر استخدام کنید، اما هیچ کدامشان به دلسوزی فردی که با میل خودش می خواهد به شما کمک کند، کار نمی کنند.

شما همیشه می توانید با پولتان حضور دیگران را در زندگی تان بخرید، اما هرگز نمی توانید عشق واقعی را با پول های کاغذی به دست بیاورید. در حقیقت، وقتی کسی کاری را برای شادی قلب خودش انجام می دهد، بسیار بیشتر و بهتر از زمانی که برای انجام آن کار، پولی دریافت می کند، کار خواهد کرد.

پس، همه چیز را با معیار پول نسنجید. اما یادتان باشد که در این کار، زیاده روی نکنید. مثلا وقتی دوستتان به شما کمک می کند تا محصولی را به صورت قسطی بخرید، نباید از لطف او سوءاستفاده کرده و چند نفر از همکارانتان را دنبال خودتان قطار کنید و دوباره چنین چیزی را از وی طلب کنید یا وقتی می خواهید برای کسی هدیه ای بخرید، نباید قیمت آن را به رخ طرف مقابلتان بکشید و پای پول را به میدان باز کنید.

این کار، مسیری مستقیم برای خراب کردن رابطه خوب شما با دیگران است و اگر شما را فردی پولکی خطاب کردند نباید تعجب کنید.

رزم جانانه انسان با پشت گوش اندازی و نابخردی

حواله کردن کارهای گوناگون به فردایی که معلوم نیست چند روز دیگر از راه می رسد، یکی از عادت های انسانی مان و نشانه ای دیگر از نابخردی ما است. شاید با خودمان خیال می کنیم که با پشت گوش اندازی انجام کارها به آینده، درد و زحمت انجامش را می کاهیم و اندکی بیشتر در خوشی و آسایش خواهیم بود.

غافل از آنکه این کارهای انجام نشده، در تمام زمانی که به خیالمان آنها را به آینده سپرده ایم، جایی در گوشه ذهنمان شلنگ تخته می روند و لحظه ای ذهن بینوای ما را راحت نمی گذارند. برای رها شدن از دست این عادت پنهان و مخرب باید کاری کنیم تا یک نیروی اجبار خارجی بر روند انجام کار ما نظارت کند.

در این حالت، ما خودمان را در یک منگنه زمانی می یابیم و بسیار بهتر می توانیم از دست پشت گوش اندازی و فشار ناشی از انجام کارهای تلبار شده، نجات پیدا کنیم.

تاثیر نابخردی مالکیت بر روح و روانتان را جدی بگیرید

احساس مالکیت، اشتیاقی درونی است که می خواهد حساب چیزهایی که دوست داریم را از باقی آنها سوا کند. ماجرا تا جایی پیش می رود که ما ارزش مالکیت یک چیز را به خاطره ها و تجربه هایمان گره می زنیم و از این راه به احساس مالکیت خود عمق می بخشیم.

اگر کسی پیدا شود که به چیز مورد علاقه ما به عنوان یک وسیله قابل خرید و فروش بنگرد، چنان قیمتی به او پیشنهاد می دهیم که از همان ابتدا گوشی دستش بیاید و بفهمد که ما چقدر برای آن شی، ارزش قائل هستیم.

غافل از آنکه طرف مقابل ما بدون اینکه احساس مالکیت، قدرت منطق را از وی ربوده و دچار نابخردی شده باشد، قیمت خود را بر اساس ارزش واقعی آن محصول اعلام می کند.

عشق ما به چیزی که داریم، عمق وابستگی ما را به آن افزایش می دهد و درد از دست دادنش را جان کاه می کند. گذشته از این، چون تمرکزمان را روی از دست دادن آن چیز می گذاریم، در برآورد ارزش واقعی آن دچار خطا می شویم. اشکال این جا است که همه چون خود ما به این موضوع نگاه نمی کنند.

به همین دلیل، چیزی که برای ما بسیار ارزشمندتر از تمام دارایی های جهان است از نظر دیگری، یک وسیله بی ارزش جلوه می کند. اگر می خواهید در یک معامله واقعی پیروز شوید، باید ذهنتان را از تمام انواع احساس های مالکیت که خردتان به نابخردی تبدیل می کند، خالی کرده و به ارزش واقعی آن چیز در لحظه حال و ارزش آن در آینده بنگرید. در این صورت، در بسیاری از تصمیم هایتان تجدیدنظر خواهید کرد.

داشتن گزینه های فراوان، خوب یا بد؟

نابخردی

از نظر یک انسان عاقل، داشتن گزینه های متنوع روی میز، حرکتی هوشمندانه به شمار می رود. چون این کار، پل های بازگشت را به روی ما باز می گذارد. اما در حقیقت، داشتن گزینه دوم یا حتی سوم چیزی جز سرگردانی، تلف کردن عمر و پرداخت هزینه های مادی و معنوی گزاف عادی مان نمی کند.

نکته مهم این است که بدانیم تمام گزینه های روی میز ما مهم و با ارزش نیستند. گذشته از این، انتظار برای کشف بهترین گزینه، توهمی پوچ است که فقط فرصت ها را از چنگمان درمی آورد.

با درک این موضوع می توانیم رفته رفته تعداد این گزینه ها را کم کنیم تا راه را برای گرفتن یک تصمیم قاطعانه در زندگی مان بازتر سازیم. تنها در آن زمان است که می توانیم بر اساس تصمیمی که گرفته ایم دست به عمل بزنیم، نابخردی را کنار بگذاریم، بازخورد بگیریم و مسیرمان را اصطلاح کنیم.

باورها، انتظار ما را از همه چیز تغییر می دهند

شیوه نگاه ما به دنیا و تمام ماجراهای ریز و درشتی که در آن رخ می دهد به باورهایمان گره خورده است. اگر ما باور داشته باشیم که چیزی خوب، خوشمزه، خوشبو، کارآمد و مفید است، بدون تردید به چنین نتایجی دست خواهیم یافت. اما اگر باور داشته باشیم که چیزی بد، بدمزه، بدبو، ناکارآمد و زیان بار است، دقیقا همین نتیجه ها یقه مان را می گیرند.

چون ذهن ما فیلتر تازه ای روی دیدگانمان می گذارد و ما را به سمت رسیدن به این نتیجه ها سوق می دهد. خوب یا بد، تلخ یا شیرین، شکست خورده یا پیروز، تمام این ها در نتیجه مستقیم باور ما در مورد موضوع های گوناگون به دست می آیند. نکته جالب این است که باورها می توانند از طریق تلقین کردن به دیگران منتقل شوند.

مثلا اگر به کسی که تاکنون یک نوع غذای جدید را نخورده است بگوییم که طعم این خوراکی، بسیار لذیذ و دلپذیر است، او با انتظار و باور یک طعم خوشمزه، غذا را در دهانش می گذارد و به احتمال بسیار زیاد از آن خوشش خواهد آمد. چون از قبل، باور کرده که این طعم، خاص و دوست داشتنی است.

در این هنگام، باور تلقین شده بر تجربه، پیشی می گیرد و همه چیز را تغییر می دهد. این هم نوعی نابخردی است که بساط آن در ذهنمان پهن شده است.

مرز باریک میان درستکاری و بزهکاری

اگر سری به منابع خبری بزنید، گزارش های مفصلی در مورد افزایش آمار بزهکاری، سرقت، کلاهبرداری و مواردی از این دست به چشمتان می خورد. آنها طوری این گزارش ها را می نویسند که گویی این دزدها باعث و بانی تمام بدبختی ها، ورشکستگی ها، اختلاس ها و فرارهای جانانه از پرداخت مالیات هستند. نکته جالب این است که کسی به یک اختلاس گر مانند دزد ضبط صوت ماشین، سخت نمی گیرد. چرا؟ مگر کاری که هر دوی آنها انجام داده اند، حرکت در جهت بی قانونی نبوده است؟ پس علت این رفتارهای متفاوت چیست؟ آیا بزهکاری برای هر قشر به شکل تازه ای معنا می شود؟

در واقع، می توان این طور گفت که دو نوع بزهکاری وجود دارد. در نوع اول، بزهکاری توسط یک فرد خلافکار انجام می شود. او با زیر پا گذاشتن قانون، انجام کارهایی مانند دزدی، زورگیری و چپاول دیگران روزگار می گذراند. بنابراین، وقتی چنین فردی دست به انجام کار خلاف می زند، تمام کارای خلاف گذشته او هم جلوی دیدگان بقیه رژه می روند.

او خلافکار است و جامعه از او انتظار دارد که همچنان به کارهای خلافش ادامه دهد. نوع دوم بزهکاری توسط افرادی انجام می شود که درستکار و دوست داشتنی هستند. کار خلاف آنها یا به چشم نمی آید، یا زیرسیبیلی رد می شود یا اصلا به عنوان یک حق به آنها داده می شود. چون هر چه نباشد، آنها درستکار، بخشنده و بری از خطا هستند. کسی نباید به آنها و اعمال نادرستشان شک و شبه ای وارد کند.

حالا گیریم یک خطایی هم کردند! نباید تا کسی پایش را کج می گذارد به او خُرده گرفت! در این که کاسه کوزه ها همیشه بر سر مردم ضعیف جامعه شکسته می شوند، شکی نیست. آنها با ضعف خود به پایه ای برای خلافکارهای درستکار و قابل ستایش جامعه تبدیل می شوند.

در این میان، افرادی هم هستند مثل من و شما که نه دزدی و بزهکاری پیشه مان است و نه آن قدر بزرگ و درستکار هستیم که هیچ خلافی انجام ندهیم. افرادی مثل ما تا جایی خوب می مانند که به نفعشان باشد. چیزی در درون ما آدم های عادی وجود دارد که مقاومت در برابر انجام کار خلاف را راحت تر می کند.

ما به دنبال خشنودی قلبی از انجام کارهای خوب هستیم. مثلا به کسی که زمین خورده و کیف پولش روی زمین افتاده است کمک می کنیم و به ذهنمان هم خطور نمی کند که کیفش را قاپ بزنیم. چون می خواهیم از انجام این کار خوب و ستایش شده اجتماعی، احساس خوشایندی را تجربه کنیم. اما خود ما، شاید به هنگام امتحان دادن، یکی دو سوال را تقلب کنیم، به دوستمان دروغ بگوییم و صورت حساب مالیاتمان را کمی دستکاری کنیم.

خلاصه اینکه تا زمانی که کار خلاف خیلی بزرگ و زیان باری در حق خودمان و دیگران انجام ندهیم، خیالمان راحت است و وجدانمان یقه مان را نمی گیرد!

به همین ترتیب، تقلب کردن در مورد چیزهایی که با پول نقد سروکار ندارند برایمان بسیار آسان تر از برداشتن مشتی اسکناس از جیب دیگران است. چون خیلی راحت می توانیم برای خودمان بهانه هایی درست و درمان دست و پا کنیم که بله، اینها که برداشتن پول از جیب خلق خدا نیست.

ما فقط کمی با سهام بازی کردیم، آن حساب را دستکاری کردیم، یک خودکار برداشتیم و پس ندادیم و … . اصلا اشکالی ندارد، چون خیلی ها هم با سهم های ما بازی کردند، حساب های ما را دستکاری کردند، خودکارهای ما را قرض گرفتند و دیگر پس ندادند.

حجم بهانه هایی که برای خودمان می تراشیم تا تقلب کردن، ریاکاری و نابخردی را خوب و منطقی جلوه دهیم، سرسام آور است. تنها کافی است یک بار دست به چنین اقدام هایی بزنیم و با بهانه های خوش آب و رنگ، خودمان را قانع کنیم. از آن پس، دیگر انجام چنین کارهایی برایمان عادی می شود و حتی شاید آنها را حق خودمان و انتقامی نامحسوس از زندگی به شمار بیاوریم.

یک نابخردی نامحسوس برای استقلال

بسیاری از ما بیشتر از آنچه که فکر می کنیم برای استقلال افکار، ایده ها و نظرهای خودمان ارزش قائل هستیم. این ارزشمندی پنهان، ما را به سمت گرفتن تصمیم هایی مستقل از افکار دیگران سوق می دهند.

در این راه و با هدف گرفتن تصمیم هایی مخالف جمع، گاهی از چیزهایی که دوست داریم دست می شوییم و آنها را قربانی می کنیم. نتیجه کار این می شود که به جای به دست آوردن چیزهایی که دوست داریم، خودمان را مجبور به دوست داشتن چیزهایی می کنیم که داریم.

ما این روش را در تصمیم های کوچک و بزرگ زندگی مان به اجرا درمی آوریم. مثلا وقتی می خواهیم غذا سفارش دهیم، اگر بشنویم که میز بغل دستمان غذای نوع «الف» را سفارش داده است، حتما مطمئن می شویم که ما غذای نوع «ب» را دریافت می کنیم؛ حتی اگر بدانیم که غذای نوع «ب» اصلا با ذائقه ما جور درنمی آید.

اما اگر روند گرفتن سفارش به گونه ای باشد که هیچ کدام از مشتریان از سفارش دیگری بویی نبرد، خیلی راحت و بدون دغدغه به سراغ غذایی می رویم که دوستش داریم. در واقع، اگر چیزی استقلال فکری ما را دستکاری نکند، خیلی راحت به شیوه معمول خودمان زندگی خواهیم کرد.

صرف ناهار رایگان به حساب اقتصاد رفتاری

در یک تقسیم بندی ساده، می توانیم اقتصاد را به دو دسته «اقتصاد استاندارد» و «اقتصاد رفتاری» تقسیم کنیم. در اقتصاد استاندارد، انسان به عنوان موجودی بسیار خردمند و بَری از هر گونه نابخردی در نظر گرفته می شود.

او فردی است که تمام تصمیم هایش بر اساس خرد، بررسی دقیق آمار و برخواسته از کشف ارزشمندی واقعی هر چیزی است. چنین انسانی، خیلی کم دچار اشتباه می شود و بی درنگ پس از هر اشتباه، از آن درس گرفته و هرگز دوباره تکرارش نمی کند. در واقع، اقتصاد استاندارد به دنبال ساخت یک الگوی انسانی آرمانی است تا آن را چماق کرده و بر سر انسان های معمولی بکوبد.

این اقتصاد به مردم می گوید که باید چگونه باشند. اما راهی برای انجام این چگونگی به آنها نشان نمی دهد. اقتصاد استاندارد بر مبنای مفهوم های مانند «کمیابی» بنا شده است. این بدان معنا است که شما هرگز راهی برای به دست آوردن رایگان فرصت ها پیدا نمی کنید. چون همه منابع رو به نابودی هستند. می توان این حس و حال را به قوانین جنگل شبیه دانست؛ بخور یا خورده می شوی!

اما اقتصاد رفتاری، انسان را به عنوان موجودی در نظر می گیرد که تصمیم هایش را چندان هم خردمندانه نمی گیرد. انسانی که اقتصاد رفتاری سعی در تعریف آن دارد، تصمیم های نادرست بسیار زیادی می گیرد، زندگی اش سرشار از نابخردی است و بدتر از همه اینکه از اشتباه هایش درس نمی گیرد.

به همین دلیل، بارها و بارها یک اشتباه تکراری را مرتکب می شود. اقتصاد رفتاری به انسان آرمانی اعتقادی ندارد. این اقتصاد به دنبال آن است که به مردم شیوه گرفتن تصمیم های درست را نشان دهد.

از طرفی، اقتصاد رفتاری بر این باور است که در دل اشتباه های انسانی، فرصت هایی برای رشد و حرکت رو به جلو وجود دارند. این یعنی شما می توانید با کندوکاو در اشتباه هایی که کرده اید و نابخردی هایی که مرتکب شده اید به فرصت هایی ناب و در اصلاح، ناهاری رایگان دست پیدا کرده و با همان وعده رایگان، راه دستیابی به وعده های دیگر را هم باز کنید.

پیام دن اریلی در کتاب نابخردی های پیش بینی پذیر چه بود؟

نابخردی

کتاب «نابخردی های پیش بینی پذیر» مجموعه ای ارزشمند از تجربه ها و آزمایش های «دن اریلی» است که در زمینه رفتارشناسی انسان ها انجام شده است.

اریلی با نوشتن این کتاب سعی کرد تا با نشان دادن ریشه رفتارهای انسانی قدمی برای گرفتن تصمیم های هوشمندانه تر بردارد و از حجم اشتباه ها یا همان نابخردی بکاهد. او معتقد است که آگاهی ما از نابخردی هایمان می تواند به اندازه قابل توجهی روی شیوه تصمیم گیری ما تاثیر سازنده بگذارد.

خودتان را جست و جو کنید

آیا می توانید ماجرای یکی از تصمیم های استقلال طلبانه خودتان یا ماجرایی که از نابخردی ریشه می گیرد را برایمان تعریف کنید؟ نتیجه این تصمیم چه بود؟ آیا چیزی که انتخاب کردید با خواست و تمایل قلبی شما همراستا بود یا در جبهه مخالف، زندگی می کرد؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب طرز فکر
معرفی و خلاصه کتاب طرز فکر اثر کارول دوک

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب طرز فکر خلاصه برداری شده است!

آشنایی با کتاب طرز فکر

تفکر، بزرگ ترین نشان انسان بودن ما است. با این وجود، بسیاری از ما هنوز در انتخاب شیوه درست تفکر، تقلا می کنیم. این موضوع باعث می شود که در زندگی مان فرصت های زیادی را از دست بدهیم و پشیمانی های فراوانی را به بار بیاوریم. خوشبختانه می توان طرز فکر را با آموزش و تمرین، تغییر داد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ خلاصه کتاب «طرز فکر» از استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد، «دکتر کارول دِوِک» می رویم و پای سخنان او در مورد طرز تفکر می نشینیم. اگر به دنبال آشنایی با سبک های طرز تفکر هستید یا اینکه می خواهید راهی برای تغییر تفکر خود بیابید، تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید.

خط و نشان های بیهوده طرز فکر ثابت در مقابل طرز فکر رشد

شیوه برخورد انسان های مختلف با موضوع «شکست» و «موفقیت» با هم تفاوت های بسیار دارند. برخی، شکست را انتهای همه چیز و مُهری باطل بر تمام آرزوها و اهدافشان می پندارند. وقتی چنین افرادی اشتباه می کنند و فرصتی را از دست می دهند، همه چیز را بر باد رفته تصور می کنند و هیچ راه گریزی را برای خودشان باز نمی گذارند.

صحنه زندگی چنین افرادی نبردی تمام عیار برای ثابت کردن خودشان و توانایی هایشان به دیگران است. اگر نتوانند این کار را انجام دهند، همراه با شکستشان، تمام می شوند.

در نقطه مقابل، افرادی قرار گرفته اند که در لغتنامه ذهنشان چیزی به نام «شکست» وجود خارجی ندارد. شاید آن ها با استعداد نباشند، نمره IQ پایینی داشته باشند، درس و مدرسه را لنگان لنگان پیش ببرند و حتی مدام در حال اشتباه کردن باشند، اما به شکل عجیبی توقف ناپذیر هستند و بدون توجه به مانع ها به پیش می روند. شاید بپرسید: «چطور ممکن است که این همه مشکل، آنها را از پا درنیاورد؟» علت چنین تفاوت بزرگی میان انسان ها وجود دو نوع شیوه تفکر است.

این دو نوع سبک تفکر که «تفکر ثابت» و «تفکر رشد» نامیده می شوند، زمین هایی هستند که بذرهای رشد روی آنها پاشیده می شوند. با این تفاوت که زمین «تفکر ثابت» سفت و سنگی است و هیچ بذری نمی تواند روی آن رشد کند. اما زمین «تفکر رشد» بسیار حاصلخیز است.

افرادی که به تفکر رشد باور دارند، می دانند که تمام ویژگی های انسانی می توانند با تلاش، تمرین و پشتکار رشد کنند. به همین دلیل، آنها هیچ وقت شکست نمی خورند. چون همیشه در حال یادگیری هستند.

وقتی چیزی برای زمین خوردن، نابودی و توقف وجود نداشته باشد، شکست رنگ می بازد و آموزش، جای آن را می گیرد. افرادی که تفکر خود را رشد می دهند، به استعداد ذاتی یا هوش، بهای بسیار اندکی می دهند. اما کسانی که تفکرشان ثابت است، بر این باور هستند که هوش و استعداد یا در کسی وجود دارد یا ندارد.

به همین دلیل اگر کسی در کودکی باهوش و با استعداد باشد، در بزرگسالی هم همین طور خواهد بود. غافل از آنکه هوش، استعداد یا هر صفت مثبتی که فکرش را بکنید، گزینه هایی قابل پرورش هستند.

همیشه می توانید باهوش تر شوید

انسان می تواند در طول عمر خود به فردی باهوش تر، با استعدادتر و ماهرتر تبدیل شود. افرادی که ذهن خود را با تفکر رشد، زنده نگه می دارند، هرگز وقتشان را برای اثبات خودشان به دیگران و نمایش چهره ای بی نقص و بدون اشتباه تلف نمی کنند. آن ها آشکارا اشتباه می کند، می آموزند و به پیش می روند.

در واقع، چیزی که حصار محدودیت را در زندگی ما بر پا می کند، تفکر محدود خودمان است. اگر ما باور داشته باشیم که می توانیم کاری را انجام دهیم، ذهنمان از تمام داشته هایش برای عملی کردن این باور استفاده می کند تا ما را به چیزی که سزاوار و خواهانش هستیم برساند.

وقتی تفکر ذهنتان بر پایه رشد باشد، از تلاش کردن استقبال می کنید و دوست دارید که راه حل های خلاقانه را به کار بگیرید. چون می دانید که اگر راه حل جدیدتان عملی باشد، موفق شده اید و اگر عملی نباشد، دست کم چیزی یاد گرفته اید و تجربه ای جدید را از سر گذرانده اید. اما وقتی تفکرتان ثابت باشد، از تلاش کردن، امتحان کردن راه حل های جدید، خلاقیت و هر چیزی که بوی ریسک بدهد، بیزار خواهید بود. چون فکر می کنید که قدم برداشتن در آن مسیر، اثبات عملی این حقیقت است که شما باهوش نیستید. اگر باهوش بودید، از همان اول، تمام پاسخ ها را می دانستید و نیازی به این همه تقلا کردن نبود.

به سخت بودن کارهای سخت، فکر نکنید

یکی از چیزهایی که باعث می شود ما به سمت انجام کارهای بزرگ، مسئولیت های سنگین و موقعیت های باورنکردنی نرویم، فکر کردن در مورد ابعاد سختی یک کار است. ما به جای آنکه در مورد شیوه های موفق شدن در آن کار فکر کنیم و به دنبال راه حل های خلاقانه برای افزایش بهره وری خودمان در آن زمینه بگردیم، مدام به این فکر می کنیم که انجام آن کار چقدر می تواند سخت، استرس زا، خسته کننده و پر ریسک باشد.

ما با این کار، میل به یادگیری را در خودمان خاموش می کنیم و به فردی مستعد فرار کردن تغییر ماهیت می دهیم. پذیرفتن هر موقعیت جدید، یعنی به چالش کشیدن خودمان با چیزهایی که در بسیاری از موارد، هیچ نظری در موردشان نداریم.

ما نمی دانیم در آن موقعیت جدید با چه افرادی کار خواهیم کرد، دیگران در موردمان چه نظری خواهند داشت؟ چقدر احتمال دارد کاری را از ما بخواهند اما نتوانیم انجامش دهیم؟ و حتی نمی دانیم آیا می توانیم از اندوخته های قبلی خود به درستی استفاده کنیم یا نه؟ اما بیرون ایستادن، دست دست کردن و نکند نکند گفتن ها، هیچ تغییری در موقعیتی که تمام قد، پیش رویمان ایستاده است ایجاد نمی کند.

تنها چاره ای که داریم، فکر نکردن به سختی کارها، شیرجه زدن در دل موقعیت ها و آماده بودن برای یادگیری از هر کسی و هر چیزی است. در این صورت، نه تنها پذیرش موقعیت های جدید برایمان آسان تر می شود بلکه از نظر دیگران هم به فردی انعطاف پذیر و خلاق تبدیل می شویم؛ یعنی کسی که به بازخوردها اهمیت می دهد، نقطه های ضعف خود را شناسایی می کند و از تغییر دادن مسیر اشتباه خود ترسی ندارد.

در جستجوی تکه هایی که پازل موفقیت را شکل می دهند

خلاصه کتاب طرز فکر

  1. نترسیدن از شکست و تلاش برای یادگیری

اولین تکه پازل موفقیت، همان چیزی است که اندکی قبل با هم گفتیم. شاید بتوان به جرات گفت که این تکه، بزرگ ترین تکه پازل موفقیت به شمار می رود.

  1. مسئولیت پذیری

اگر شما بپذیرید که مسئولیت زندگی و شرایطی که در آن هستید بر عهده خودتان است، گامی بزرگ برای پیشرفت خودتان برخواهید داشت. البته در نظر داشته باشید که پذیرفتن مسئولیت زندگی به این معنا نیست که شما مسئول تمام ماجراهای خوب و بدی هستید که بدون خواست شما سر از زندگی تان درمی آورند. منظور ما از پذیرفتن مسئولیت زندگی، پذیرش صد درصدی واکنش شما نسبت به این شرایط است.

شرایط، می توانند تا 10 درصد روی زندگی شما تاثیر بگذارند اما واکنشی که به این شرایط می دهید 90 درصد بازی را در اختیار دارد. اگر از تلاش کردن دست بکشید و خودتان را از میدان بیرون ببرید، قدرت اقدام کردن و ایجاد تغییر در زندگی تان را از دست می دهید و در این صورت، مسئولیت تمام نتیجه های منفی این تصمیم با خود شما است.

  1. کشف چیزهای مورد علاقه مان

دنبال کردن چیزهایی که به آنها علاقه نشان می دهیم می تواند سرعت و کیفیت پیشرفت ما را در زندگی بسیار افزایش دهد.

  1. میزان انتظار ما از خودمان و توانایی هایمان

همین حالا کمی با خودتان فکر کنید. در ذهن شما انجام چه کارهایی امکان ناپذیر هستند؟ اجازه بدهید چند گزینه پیش پایتان بگذارم. آیا می توانید هر روز بیشتر از هشت ساعت روی موضوعی که قصد یادگیری آن را دارید تمرکز کنید؟

آیا می توانید میزان بهره وری روزانه خود را به 6 برابر چیزی که اکنون هست برسانید؟ آیا می توانید به قول هایی که در مورد توسعه شخصی به خودتان داده بودید وفا کنید؟ آیا می توانید جلوی ولعتان برای خوردن غذاهای بیشتر و شکست رژیم را بگیرید؟ آیا می توانید خشم خود را کنترل کرده و به فردی آرام و عمیق تبدیل شوید؟ بیشتر ما نمی توانیم. چون از خودمان چنین انتظارهایی نداریم.

مثلا ما انتظار نداریم که بتوانیم هشت ساعت در طول روز روی یک موضوع تمرکز کنیم و آن را بیاموزیم به همین علت، شاید به زور 30 دقیقه تاب بیاوریم. ما از خودمان انتظار نداریم که بهره وری مان حتی یک درصد رشد کند، به همین دلیل با یک دهم میزان واقعی توانایی مان کار می کنیم.

ما انتظار نداریم که در مقابل وسوسه خوردن غذاها و کالری ها مقاومت نشان دهیم به همین دلیل با اولین وسوسه، قافیه را می بازیم و حتی یک گرم هم لاغرتر نمی شویم. اما اگر انتظارمان را از خودمان بالا ببریم، کم کم همه چیز تغییر می کند.

راهکاری طلایی برای رام کردن ذهن سرکش

شاید ابتدا ذهنتان برایتان شاخ و شانه بکشد و مثلا بگوید: «هشت ساعت کار روی یک موضوع! حتما با من شوخی می کنی؟! اصلا امکان ندارد!» یا «شش برابر بهره وری؟ مگر می خواهی خودت را به کشتن دهی؟» این نداهای اعتراض آمیز در مقابل تکرار چند واژه کوتاه رنگ می بازند و به کناری می روند. تنها کاری که باید انجام دهید، این است که انتظار خود را در قالب یک جمله مثبت بنویسید و در طول روز بارها و بارها آن را با صدای بلند بخوانید.

این موضوع به شما جسارت می دهد تا به توانایی خودتان ایمان بیاورید و انتظارتان را از خودتان افزایش دهید. مثلا می توانید بنویسید: «من می توانم امروز بهره وری خود را شش برابر افزایش دهم.» یا «من می توانم امروز هشت ساعت روی این کار تمرکز کنم و آن را به سرانجام برسانم.» یادتان باشد، تاثیر سخنانی که خودتان به خودتان می زنید بسیار بیشتر و عمیق تر از حرف دیگران است.

اگر باور کنید که می توانید، ذهنتان از روی صندلی بلند می شود و چندین راه کاربردی برای عملی کردن خواسته جدیدتان به شما پیشنهاد می دهد.

آیا مثل یک برنده فکر می کنید؟

خلاصه کتاب طرز فکر

شیوه ای که ما به خودمان و توانایی هایمان نگاه می کنیم تاثیر مستقیمی در رفتار ها، تصمیم ها و واکنش های ما به جهان پیرامونمان دارد. اگر با خودمان فکر کنیم که فردی بازنده هستیم، هیچ وقت انتظار نداریم که ماجرایی خوب، اتفاقی خوشایند یا موفقیتی بزرگ نصیبمان شود.

حتی اگر دیگران روی استعداد ما میلیاردها دلار سرمایه گذاری کنند، تا زمانی که خودمان طرز تفکر برنده را نداشته باشیم، به موفقیت واقعی دست پیدا نخواهیم کرد.

در چنین شرایطی، همیشه چیزی پیدا می شود که در آخرین قدم، کار را خراب کند و ما را به چیزی که همیشه فکرش را می کردیم برساند، یعنی بازنده شدن! ذهن شما فقط به فرکانس غالب حال و هوای افکارتان پاسخ می دهد.

اگر فرکانس افکارتان سرود اندوه و شیپور عقب نشینی باشد، همیشه بازنده خواهید شد. اما اگر فرکانس ذهنتان، نوایی از شادی و شیپوری از پیروزی باشد، تمام مردم جهان هم نمی توانند شما را شکست دهند.

طرز فکر پنهان

دقت کنید که گاهی این طرز تفکر به خوبی خودش را پنهان می کند. در این گونه موارد، فرد چهره یک انسان موفق و پیروز را به خود می گیرد. حتی خودش هم این گونه فکر می کند. اما طرز فکر و در اعماق ذهنش فردی بسیار منفی و شکست خورده نفس می کشد.

او همان باور پنهانی است که می گوید: «تو تلاشت را بکن اما خودت خوب می دانی که هیچ وقت امکان ندارد پیروز شوی!» چنین افرادی همان کسانی هستند که در لحظه آخر، دست از تلاش می کشند، جا می زنند و درست قبل از رسیدن به قله، به سمت پایین کوه عقب گرد می کنند. غافل از آنکه پیروزی واقعی و تجربه نابی که دیگران در خواب هم نمی بینند درست یک قدم با آنها فاصله دارد.

اگر شما هم گاهی در انتهای مسیر دلزده می شوید و نداهایی از ناتوانی در ذهنتان شروع به نجوا می کنند، آن را نشانه ای از نزدیک شدن به موفقیت در نظر بگیرید و قدم های پایانی خود را با قدرت بردارید. یادتان باشد، تنها کسانی می توانند چهره واقعی موفقیت را ببینند که تا آخرین قدم، درست مثل روز اول به تلاش خود ادامه می دهند.

باید این طور فکر کنید که بهترین اتفاق ها، بهترین ماجراها، بهترین انسان ها و زیباترین منظره ها انتظار آمدن شما را می کشند، موفقیت در چنگتان است و شما هر روز بیشتر از روز قبل به سمت چیزهایی که دوستشان دارید کشیده می شوید. این تفکر یک برنده است؛ این چیزی است که شما را تا آخرین قدم پر انرژی و سرشار از انگیزه نگه می دارد و حساب شما را از بقیه سوا می کند.

استعداد خوب است اما نه خوب تر!

تکیه کردن بر استعداد و قدم برداشتن در هر زمینه ای با این فکر که در آن از استعداد ذاتی برخوردار هستید، می تواند به راحتی شما را از موفقیت و پیشرفت در آن زمینه مشخص، فرسنگ ها دور کند. این همان اتفاقی بود که در شرکت بزرگ «انرون» افتاد.

هیچ کس به فکرش خطور نمی کرد که این شرکت با این همه کارمند با استعداد به این راحتی در سراشیبی سقوط قرار بگیرد. اشتباهی که این شرکت مرتکب شد، همان اشتباهی است که بیشتر ما به هنگام ورود به یک ماجرای جدید مرتکب می شویم. ما معیار استعداد خود را برمی داریم و می گوییم: «من در این زمینه استعداد دارم، پس باید موفق شوم» یا «من در این زمینه استعداد ندارم پس هیچ راهی برای موفق شدن وجود ندارد».

تمرکز روی استعداد، ما را محدود می کند. اگر زمانی بابت استعدادی که در یک زمینه داریم از ما تعریف کنند، ترسی عجیب ذهنمان را به اسارت درمی آورد. در این هنگام ما از برداشتن قدم بعدی به شدت هراسان خواهیم شد. چون می ترسیم، اشتباه کنیم و استعدادمان نتواند جلوی رخ دادن این ماجرا را بگیرد.

بعد از آن چه خواهد شد؟ شاید به عنوان فردی بی استعداد شناخته شویم، شاید ما را کنار بگذارند و شاید از درون فرو بریزیم.

اگر استعداد را به عنوان برگ برنده درونی خودمان، مخفی نگه داریم چطور؟ در آن صورت باید با تلاشمان و بر پایه حرکت هایی که در مسیر پیشرفت خود برای بهتر شدن قدم برمی داریم راه خود را باز کنیم. خوبی این مسیر در این است که کسی از ما انتظار ندارد همیشه عالی باشیم. ما این حق را داریم که اشتباه کنیم، یاد بگیریم و قدم بعدی را برداریم.

به دنبال بازخوردها باشید و بزرگ شوید

ایمان به اینکه سرانجام راهی برای موفق شدن پیدا خواهید کرد، در نتیجه باور به توانایی هایتان، تمرکز کردن روی تلاش هایتان، دریافت بازخوردها، اصلاح مسیر حرکت و سپس دوباره قدم برداشتن به دست می آید. هر چقدر که بازخوردهایتان بزرگ تر و کوبنده تر باشند، سریع تر راه رسیدن به مقصدتان را پیدا خواهید کرد. بنابراین، باید شجاعت شنیدن نقدها، روبه رو شدن با افراد ناراضی و انسان هایی که تلاشتان را ناچیز در نظر می گیرند داشته باشید. تنها در این صورت است که می توانید در مسیر پیشرفت دائمی قدم بگذارید.

به عنوان کسی که ادعا می کند دارای طرز تفکر رشد است، نباید خودتان را تنها فرد مهم و تاثیرگذار در تیمتان به حساب بیاورید. چون این کار، به شکلی باور نکردنی، شما را محدود می کند. وقتی خودتان را در راس همه چیز بدانید، این تصور اشتباه را خواهید کرد که از بقیه مردم برتر هستید.

این موضوع باعث می شود که فرصت اشتباه کردن و یادگیری را به راحتی از دست بدهید، برای اثبات استعداد و توانایی هایتان به سمت دروغ و کلک بازی سوق داده شوید، نقطه های ضعف خود را پنهان و حتی انکار کرده و در نهایت، مسیر پیشرفت را گم خواهید کنید.

رهبرانی که طرز فکر رشد دارند، به صدای کارکنانشان گوش می دهند، با آنها صحبت می کنند و به کسب و کارشان به شکل یک تیم می نگرند. آنها می دانند راز پیروزی تیمشان در هر مسابقه ای پیوستگی، یادگیری و رشد است.

چنین رهبرانی، موفقیت های به دست آمده را به پای خودشان نمی نویسند. آنها می دانند که اگر تلاش و فداکاری همه اعضای کسب و کارشان نبود، پیروزی رنگ کنونی خود را نداشت.

عشق و التیام یا انتقام و پریشانی؟

خلاصه کتاب طرز فکر

تلاش برای برقراری روابط عاطفی با دیگران، یعنی در کف دست گرفتن قلبی که در حالت عادی، میان استخوان های محکم قفسه سینه مان قرار گرفته است. به همین دلیل، اولین چیزی که آسیب می بیند، قلب بی پناهمان است. در این بخش هم افرادی با طرز تفکر ثابت و طرز تفکر رشد، رفتارهایی بسیار متفاوت از یکدیگر نشان می دهند.

افرادی با طرز تفکر ثابت، خودشان را پر از اشکال و اشتباه می بینند و ابتدا با خودشان فکر می کنند که حتما آن قدرها دوست داشتنی نبوده اند که معشوقشان به این راحتی آنها را به حال خودشان رها کرده است. کمی که می گذرد، ذهن ناخودآگاهشان دست به کار می شود و جهت این پیکان های بی امان را به جایی بیرون از وجود آنها تغییر می دهد. چون به خوبی می داند اگر ماجرا به همین ترتیب ادامه پیدا کند، این جسم در اثر ملامت ها، سرزنش ها و برچسب های ناجوانمردانه از بین خواهد رفت. در این زمان است که پای واژه «انتقام» به میدان باز می شود.

کم کم فردی که برای مدت ها مشغول آزار دادن خودش بود، به این نتیجه می رسد که بهتر است این انسان بی احساس را پیدا کرده و حقش را کف دستش بگذارد. اگر هم پیدایش نکند، در تمام طول عمرش او را نفرین می کند و انواع ماجراهای بد را از اعماق وجودش برای وی می طلبد. شوربختانه، هیچ کدام از این کارها باعث نمی شوند که قلب آسیب دیده او ترمیم شود.

اما کسانی که طرز فکر رشد دارند، خودشان را قضاوت نمی کنند و به خودشان برچسب نمی زنند. در عوض، از روابطشان و انتخابی که کردند، درس می گیرند. آنها به خاطر آرامش خودشان، فرد مقابل را می بخشند و ماجرا را در گذشته رها می کنند. چنین افرادی اجازه نمی دهند که رفتار دیگران در مورد آنها روی تعریفی که از خودشان دارند و ارزشی که برای خودشان قائل هستند تاثیر منفی بگذارد.

آن ها به سمت آینده روشن قدم برمی دارند و باور دارند می توانند با فردی آشنا شوند که به آنها، قلبشان و ایمانی که به رابطه شان دارند احترام بگذارد. بدون تردید رسیدن به این موضوع، تلاش و استقامت زیادی را می طلبد اما یافتن عشق واقعی ارزشش را دارد.

طرز فکر ثابت یا رشد کننده، چه تاثیری روی روابط ما می گذارند؟

طرز فکر ثابت، به راحتی می تواند رابطه عاشقانه شما را در معرض قضاوت قرار دهد. چون شما به عشقتان اجازه هیچ انعطافی نمی دهید. در این حالت، نهال عشقی که هر دو طرفتان پرورش می دهید به تکه چوب خشکی تبدیل می شود که با اولین وزش باد زمستانی می شکند.

این نهال، هرگز رشد نمی کند، شاخ و برگ نمی دهد، ریشه هایش را محکم نمی کند و به بار نمی نشیند. اما وقتی طرز تفکر رشد داشته باشید، هر دو مراقب نهال عشقتان خواهید بود. در مقابل بادها از آن محافظت خواهید کرد، آن را آبیاری کرده و فرصت رشد کردن را در اختیارش می گذارید.

شخصیت هر دوی شما در طول رابطه عاشقانه ای که با هم دارید، صیقل می خورد، بخش های تیز خود را از دست می دهد و در عوض، صاف و براق و صیقلی می شود. وقتی برای رشد رابطه تان تلاش می کنید، عمق آن را بیشتر کرده و عشقی ناب را تجربه خواهید کرد.

متاسفانه، افرادی که در طرز تفکر ثابت گیر کرده اند، دوست ندارند برای رشد رابطه شان تلاش کنند. آنها انتظار دارند که همه چیز از اول، خیلی عالی و بدون هیچ نقصی باشد. در نظر آنها عشق واقعی مثل یک شهاب سنگ می آید و در عرض یک ثانیه، زندگی آنها را زیرورو می کند.

چنین افرادی انتظار دارند که معشوقشان به رنگ آنها دربیاید، چیزهای مورد علاقه اش را با آنها هماهنگ کند، در هیچ موردی نظر مخالف نداشته باشد و نقش یک عاشق واقعی را به شکلی برازنده ایفا کند. امان از روزی که طرف مقابل بخواهد در مورد رابطه شان، چیزهای مورد علاقه یا حتی مواردی که مدت ها است دارد آنها را تحمل می کند، کلامی سخن بگوید! در آن وضعیت، او به همان سرعتی که نشان عاشق واقعی را بر سینه زد، از مقامش خلع می شود و تا حد و اندازه یک دغلکار بی احساس پایین کشیده می شود.

عشق واقعی، فانتزی نیست؛ کامل نیست؛ بی عیب و نقص نیست؛ در آن خبری از من من وجود ندارد. عشق واقعی تلاش دو روح برای زیستن در کنار هم، بخشیدن، بزرگ شدن، هموار کردن مسیر پیشرفت برای یکدیگر، حمایت کردن، دفاع کردن، دیدن، شنیدن و شنیده شدن است؛ زندگی است؛ اوج انسانیت است و به اندازه دیدن ماه در آسمان تاریک شب، درخشان و امیدبخش است.

تلاش برای تغییر طرز تفکر

«دکتر کارول دِوِک» بر این باور است که تغییر جهت از طرز فکر ثابت به طرز فکر رشد، به صبوری و تلاش فراوان نیاز دارد، اما همین که در آن قدم بگذارید و دانه به دانه افکارتان را مورد بازبینی قرار دهید، با تاثیر مثبت آن در زندگی تان آشنا خواهید شد. سعی نکنید که به یک باره تمام افکارتان را تغییر دهید. چون در آن صورت، ذهنتان با شما مقابله خواهد کرد.

به قول «ماهاتما گاندی»: «به شیوه ای ملایم، تو می توانی دنیا را تکان دهی.» با این حساب، شما هم به شیوه ای ملایم، افکار ثابت و محدود کننده خودتان را با افکاری که رنگ و بوی رشد می دهند، عوض کنید و به تماشای نتیجه های دل انگیزش بنشینید.

نظر شما چیست؟

فکر می کنید طرز تفکر قالب در ذهن شما «ثابت» باشد یا «رشد» باشد؟ اولین فکری که برای تغییر آن قدم برمی دارید چه خواهد بود؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب ایده عالی مستدام
معرفی و خلاصه کتاب ایده عالی مستدام اثر چیپ و دن هیث

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب ایده عالی مستدام خلاصه برداری شده است!

در ذهنتان چه می گذرد؟ آیا در پستوخانه افکارتان، ایده ای ناب در حال خاک خوردن است؟ چه دلیلی وجود دارد که برای عرضه این ایده به جهان تردید می کنید؟ ایده ها مهم هستند. چون قدرت تغییر و شکستن الگوهای کهنه و پوسیده را دارند. آنها می توانند دری به سوی دنیایی بهتر، شادتر و سالم تر به روی مردم بگشایند. اما این اتفاق خیلی کم روی می دهد. علت اصلی آن آشنا نبودن با شیوه های ارائه یک ایده است. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ خلاصه کتاب «ایده عالی مستدام» از «چیپ هیث» و «دن هیث» می رویم تا از این گریز، راهی برای بیان ایده هایمان پیدا کنیم. اگر شما هم ایده های نابی در ذهنتان دارید حتما تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید. شاید ایده ای که در ذهنتان وجود دارد بتواند دنیا را به جایی بهتر برای زندگی کردن تبدیل کند.

چگونه یک ایده، پایدار می شود؟

هر روز در جهان، ایده های فوق العاده ای به وجود می آیند. اما همه این ایده ها راه به جایی نمی برند. در واقع، بیشتر آنها خیلی زود بار و بندیل خود را جمع می کنند و ناپدید می شوند.

یکی از دلیل های اصلی برای چنین ماجرایی این است که بیشتر ایده ها ویژگی های لازم برای پایدار شدن را در خود ندارند. مثلا آنها به اندازه کافی جذاب، ساده و قابل درک نیستند. به همین دلیل، حتی اگر در ابتدا تحسین شوند، در خاطر کسی باقی نمی مانند.

چنین ایده هایی قلاب ندارند و نمی توانند ذهن مخاطب را به دام بیندازند. تلاش برای پایدار کردن ایده ها فقط در زمینه کارآفرینی یا راه اندازی کسب و کار کاربرد ندارد. در واقع، بیشتر موضوع هایی که برای ما کمی جالب، صادقانه و مهم باشند به پایدار شدن نیاز دارند.

اما پایدار شدن به چه معنا است؟ شاید بتوان این گونه پاسخ داد که هدف واقعی ما برای پایدار کردن ایده هایمان این است که حرفمان فهمیده شود، روی دیگران تاثیر بگذارد و بتواند زندگی ما و بقیه مردم را به شکلی واقعی تغییر دهد.

استعداد ایده ها را کشف کنید

ایده هایی که فرصت پایداری را قاپ می زنند، در چند ویژگی با هم مشترک هستند. بیایید آنها را با هم بررسی کنیم:

1- سادگی را دوست دارند و از پیچیدگی بویی نبرده اند

نگاهی به ایده های فراموش شده یا حتی ایده هایی که خودتان در سر دارید بیندازید. آیا این ایده ها به راحتی در ذهن باقی می مانند؟ بسیاری از ایده ها بیش از اندازه پیچیده هستند. ایده شما باید آن قدر ساده باشد که مثل یک تیر در ذهن کسانی که یک بار آن را می شنوند بنشیند.

مهم نیست که ایده طولانی شما چقدر جذاب است یا حتی مهم نیست که چند سال از عمرتان را پای آن گذاشته اید. اگر نتوانید ایده تان را ساده و کوتاه کنید، راهی برای پایداری آن پیدا نخواهید کرد.

2- ایده خود را غیر قابل پیش بینی کنید

قدم بعدی، استفاده از فرمول «غافلگیری + ایجاد اشتیاق + حس کنجکاوی» است. ایده شما باید در اولین قدم، بسیار غافلگیر کننده باشد. چون این بهترین و مستقیم ترین راه برای جلب توجه کاربران است.

شاید لازم باشد که برای ایجاد این غافلگیری، دست به انجام کارهای عجیبی بزنید یا آمار و ارقام را به صورتی متفاوت و شوکه کننده بیان کنید. در هر صورت، ریش و قیچی این غافلگیری در دست خودتان است. باید تا جایی که می توانید آتش این غافلگیری را داغ تر و کاربر را متعجب تر کنید. تنها در این صورت است که می توانید وارد بخش بعدی فرمول خود شوید.

یادتان باشد، آتش این غافلگیری درست به همان تندی که ایجاد می شود از میان می رود. بنابراین باید تا فرصت هست و مخاطب با آبنبات غافلگیری سرگرم است، دو حس دیگر را هم در او روشن کنید. حس دوم، ایجاد اشتیاق و حس سوم، کنجکاوی است.

اشتیاق و کنجکاوی، دو عنصر بسیار مهم و سازنده تمدن هستند. اگر بشر برای کشف چیزهای جدید اشتیاق نداشت، هرگز کنجکاوی اش را به کار نمی گرفت تا غیرعاقلانه ترین چیزها را با هم ترکیب کند، نرفتنی ترین مسیرها را بپیماید و سخت ترین کارها را به سرانجام برساند.

3- ایده های پایدار، بخش مه آلود ندارند

ذهن ما و تمام کسانی که ایده ای تازه را می شنوند، به طور مداوم در حال حذف چیزهای مبهم است. ایده هایی که پایدار می شوند، کاملا روشن و قابل درک هستند. آنها معنی می دهند، مفهومی را منتقل می کنند و سعی در پیچاندن مخاطب ندارند. برخی به اشتباه فکر می کنند که اگر ایده شان خیلی قلمبه سلمبه و در قالب واژه هایی کمیاب بیان شود، بیشترین تاثیر را روی مخاطب می گذارد.

غافل از آنکه ایده های پایدار باید آن قدر ساده و روشن باشند که بدون حضور شما هم بتوانند از پس انتقال مفهوم خود بربیایند. به ضرب المثل ها نگاه کنید. آنها در قالب یک جمله کوتاه، ساده و روشن، مفهوم بزرگ و قابل تاملی را به مخاطب خود انتقال می دهند. مثلا: «یک دست صدا ندارد»، «حساب حساب است کاکا برادر» و … شما هم چند تا مثال بزنید. ساده، گیرا، روشن و مستقیم!

4- توپ معتبرسازی ایده تان را در زمین مخاطب بیندازید

فکر می کنید چه ایده هایی همیشه معتبر می مانند؟ آیا مخاطبان شما با نشان دادن فهرستی بلندبالا از اعداد و ارقام به معتبر بودن ایده تان ایمان می آورند؟ پاسخ این پرسش چنین است: «شاید آری و شاید نه!» اما می توانید کاری انجام دهید که ایده شما خیلی راحت، اعتبار مورد نیاز خود را به دست بیاورد.

برای این کار باید راهی پیش پای مخاطبتان بگذارید تا خودشان ایده شما را محک بزنند. البته بهتر است گوشزد کنیم که اگر ایده شما کاسه ای زیر نیم کاسه پنهان کرده باشد، با اجرایی کردن این راهکار، اعتبار خودتان را از میان خواهید برد.

5- با ایده خود یک احساس را نشانه بگیرید

هر ایده ای برای پایداری باید به یک احساس، گره بخورد. انتخاب هوشمندانه این احساس می تواند ایده شما را به یک جت ببندد و با سرعت به پیش ببرد. اما اگر در انتخاب این احساس، اشتباه کنید، به راحتی ایده خود را نابود خواهید کرد.

بیایید با هم تمرینی انجام دهیم. تصور کنید شما می خواهید یک اپلیکیشن ارائه خدمات نظافتی را راه اندازی کنید. در این وضعیت، شعاری مانند: «تمیزی با یک کلیک» را برمی گزینید.

حالا چه احساسی را باید به این ایده کاری گره بزنید؟ می توانید از تنبلی، عجله یا نداشتن وقت کافی برای نظافت منزل استفاده کنید. همه این ها یک موضوع را نشانه می روند: «تمیزی خوب است اما من نمی توانم انجامش دهم!»

6- برای مخاطبانتان داستان بگویید

ایده شما چه داستانی را برای شنوندگانش تعریف می کند؟ آیا این داستان به اندازه کافی جذاب است؟ آیا می تواند چیزی به تجربه های ذهنی کاربر اضافه کند؟ می تواند مسیری برای همزاد پنداری کاربر با ماجرای داستان بگشاید؟ آیا داستان شما آنقدر دلنشین و تازه است که کسی بخواهد آن را برای دیگری تعریف کند؟

بسیاری از ایده های جالب به این دلیل فراموش می شوند که داستان جالبی پشت آنها وجود ندارد. آیا شما مادربزرگ یا پدربزرگی را می شناسید که برای نوه هایش داستانی تازه در آستین نداشته باشد؟ آن ها همان طور که راه می روند داستان سرایی می کنند. تردید نداشته باشید که شما هم می توانید چنین کاری را انجام دهید.

چرا گاهی درک ایده ها برای کاربران سخت می شود؟

وقتی ایده ای می سازید در آن غرق می شوید. به همین دلیل دچار یک نوع خطا می گردید و به اشتباه فکر می کنید که بقیه مردم هم درست مثل شما در ایده تان غرق شده اند.

در حالی که ماجرا کاملا برعکس است. کسانی که به عنوان مخاطبان ایده شما، برای اولین بار با آن روبه رو می شوند، هیچ پس زمینه ای در مورد آن ندارند. گاهی این موضوع در درک موضوع ایده و روش انتقال مفهوم ها از سوی شما دردسرهایی را ایجاد می کند. حتی شاید این فکر از ذهنتان بگذرد که مخاطبان اشتباهی را برای ایده خود انتخاب کرده اید. چون گویا کسانی که روبه رویتان نشسته اند از هیچ چیزی سر در نمی آورند.

برای آنکه بتوانید مخاطب را با ایده خود همراه کنید باید از شش راهکاری که برای ساخت ایده های پایدار گفتیم بهره بگیرید. در آن صورت می توانید پیچیدگی سخن خود را با سطح درک مخاطبتان همسو سازید و آنها را با خودتان هم رای کنید.

چگونه با کمک فشرده سازی، اطلاعات را به خاطر بسپاریم؟

خلاصه کتاب ایده عالی مستدام

ما در دنیایی پر از اطلاعات زندگی می کنیم. این عالی است. اما قرار است چگونه از این اطلاعات استفاده کنیم؟ چطور آنها را به خاطر بسپاریم تا در زمان نیاز بتوانیم از قدرتشان کمک بگیریم؟ یا از این مهم تر، چگونه حجم قابل توجهی از اطلاعات را در پیامی کوچک و کوتاه به دیگران انتقال دهیم؟

بهترین راه برای این کار، تبدیل کردن داده های خام به مفهوم های معنی دار است. این کار به ذهن ما سرنخی برای سنجاق زدن داده ای جدید به مفهوم های قدیمی می دهد.

به این ترتیب، نه تنها می توانیم داده های زیادی را از این راه به خاطر بسپاریم بلکه اجازه نمی دهیم به این راحتی از ذهن ما فراموش شوند. گذشته از این، استفاده از مثال ها هم می توانند در ساخت پیام های فشرده و عمیق به ما کمک کنند.

این مورد به ویژه زمانی کاربرد دارد که ما با مفهوم بسیار تازه ای روبه رو شده ایم و بدون یک نمونه مشابه نمی توانیم به درک درستی از گزینه جدید برسیم. کافی است یک نفر در مورد آن چیز جدید، مثالی آشنا بزند. در آن صورت ما تمام بخش های ناآشنای آن را با بخش ها آشنای مثال، جایگزین می کنیم و به یک مدل ذهنی قابل درک می رسیم.

در جستجوی توجه

توجه، کالایی ناب و گرانبها است که نمی توانید آن را در هیچ بازاری پیدا کنید. شغلی به عنوان «فروشنده توجه» وجود خارجی ندارد. حتی توجه را به رایگان هم به کسی نمی دهند.

توجه باید از سوی کسی که به آن نیاز دارد جلب شود. شما یا می توانید توجه دیگران را جلب کنید یا نمی توانید. چیزی میان این توانایی وجود ندارد. اما به راستی چطور می توان توجه دیگران را به یک موضوع جلب کرد؟

شاید بد نباشد موضوع را وارونه کنیم و از خودمان بپرسیم که چرا دیگران توجه نمی کنند؟ پاسخ های متفاوتی برای این پرسش وجود دارد؛ مثلا اینکه آن ها نسبت به موضوع، بی تفاوت هستند و بال بال زدن ما هم تفاوتی در این ماجرا ایجاد نمی کند یا اینکه هیچ نقطه اشتراکی میان ایده ما و زندگی آنها وجود ندارد.

شاید هم گوششان پر از حرف های این چنینی باشد و با دیدن ما با خودشان بگویند: «این هم یکی مثل بقیه!» در واقع، همه آنها به یک نکته اشاره دارند: «توجه در قالب الگوهای تکراری اسیر شده است.» بنابراین، تنها راه برای آزاد کردن توجه این است که الگوهای قدیمی را بشکنیم.

در آن صورت، مردم به آنچه که ارائه می دهیم توجه خواهند کرد. البته این الگوی شکسته شده هم در مدت کوتاهی به یک الگوی قدیمی تبدیل می شود. اما تا آن زمان، ما اندک توجهی که نیاز داشته ایم را به دست آورده ایم و به یک الگو تبدیل گشته ایم.

یک میانبر ساده برای جلب توجه دیگران

برانگیختن حس کنجکاوی، گزینه ای است که می تواند ما را به سمت جلب توجه تمام عیار افراد، سوق دهد. برای این که بتوانیم غول خفته کنجکاوی را در وجود دیگران بیدار کنیم باید یک نقطه مبهم در دانش آنها به وجود بیاوریم.

ما طرف مقابلمان را به سمت این بخش مبهم می کشانیم، آن را برایش مبهم تر می کنیم و نیاز به این ابهام زدایی را در او به وجود می آوریم.

می توانیم برای به رخ کشیدن این نقطه های مبهم از پرسش هایی گیج کننده استفاده کنیم. نکته جالب این است که هر کدام از این پرسش های عجیب و گاهی خنده دار، یک سوال را در ذهن مخاطب ایجاد می کنند؛ مثلا:

آیا می دانید راز اصلی ثروتمند شدن چیست؟

نه! چیست؟

  • با خوردن این ماده غذایی، بدن خود را در مقابل ویروس ها ایمن کنید!

کدام ماده غذایی؟!

  • چرا تختخواب جای مناسبی برای خوابیدن نیست؟!

مناسب نیست؟! پس لابد تخته سنگ مناسب است! بگذار ببینم این دیوانه چه می گوید!

قلاب انداخته می شود، ابهام به وجود می آید و ماهی ما – همان مخاطبمان – بی تاب یافتن طعمه به دنبالمان می آید. هر چقدر که قلاب شما ابهام و تعجب بیشتری را در مخاطب به وجود بیاورد، حس کنجکاوی او بیشتر تحریک می شود و به دنبال آن، توجه بیشتری را نثار ما و ایده مان می کند.

چگونه ایده هایمان را از ابرها پایین بیاوریم؟

بسیاری از ایده ها از بین می روند چون بسیار دست نیافتنی جلوه می کنند. به این نمونه ها دقت کنید:

  • ایجاد سرپناه میان سیاره ای برای نسل های آتی بشر
  • حفاظت از زیرساخت های بومی منطقه فلان
  • لزوم نصب و توجه به دستگاه های خودپرداز سیار واقع در اتوبوس های شهری
  • و…

جدا از اینکه درک ابتدایی و سریع چنین نوشته هایی سخت است، بسیار هم دور از دسترس جلوه می کنند. چون ذهنمان راهی برای تجربه آنها نمی یابد. حالا بیایید این موارد را روشن تر کنیم:

  • ساخت خانه در مریخ یا سیاره های دیگر
  • حفظ آثار باستانی منطقه فلان
  • گذاشتن دستگاه کارتخوان در اتوبوس ها

مفهوم ها روشن تر شدند. حالا ما می توانیم در ذهنمان برایشان معادل های فیزیکی در نظر بگیریم. حتی شاید از آن هم فراتر رویم و در ذهنمان روی یک دیوار باستانی چند هزار ساله دست بگذاریم. یادتان باشد، مخاطبتان هیچ تصویر ذهنی در مورد ایده یا سخنتان ندارد.

شاید شما در اثر نزدیکی زیادی که با ایده تان دارید، بتوانید آن را در لابه لای واژه ها و توصیف های سفت و سخت بپیچید. اما مخاطبتان  کوچک ترین خبری از ماجرای درون این پیچیدگی ندارد. او به دنبال یک نشانه روشن می گردد تا بتواند به نتیجه ای که شما از آن حرف می زنید برسد.

ساده ترین کار برای آشنا کردن مخاطب با چیزهای تازه این است که آن موضوع را با چیزهای آشنا و ملموس برای مخاطب همراه سازید. او که تا قبل از این گیج و بسیار کنجکاو شده است، خیلی زود، سرنخی که به او می دهید را می گیرد و بالا می رود.

چگونه می توانیم به یک ایده، اعتبار بدهیم؟

اعتبار دادن به یک ایده بدان معنا است که آن را باور کنیم. هر روز ایده های زیادی می آیند و می روند. مثلا یک روز می گویند زمین گرد است، روز دیگر از خواب برمی خیزند و می گویند که زمین تخت است. یک روز حرف از سوراخ گشاد لایه اوزون می زنند و روز دیگر می گویند این لایه در حال ترمیم است.

یک روز می گویند کاکتوس می تواند اثرات منفی امواج وای فای را کم کند، روز دیگر می گوید که گول نخورید این ها همه شایعه هستند. خوشبختانه ما فقط تعداد اندکی از این ایده ها را باور می کنیم. بنابراین، شاید بهتر باشد به جای بررسی ایده ها به دنبال علت های باور کردن یا نکردن یک ایده برویم.

به راستی چرا ما برخی از ایده ها را رد کرده و آغوشمان را برای برخی دیگر باز می گذاریم؟ شاید بتوانیم علت اصلی این موضوع را «نگاه به منابع مورد اعتمادمان» در نظر بگیریم.

بیشتر چیزهایی که با آنها روبه رو می شویم دست کم از یک جهت، تازه هستند و اطلاع چندانی از آنها نداریم. بنابراین، چشممان را به واکنش افرادی می دوزیم که سخن و رفتارشان را قبول داریم. مثلا اگر برادر بزرگمان که چندین سال در بازار بورس فعالیت می کند، نظر مثبتی در مورد یک سهم تازه وارد داشته باشد، به سادگی این ایده که فلان سهم در حال رشد است را باور می کنیم. حتی اگر بعدها خلاف این موضوع ثابت شود می گوییم: «خوب، اولش که کمی رشد کرد، نکرد؟»

این منابع مورد اعتماد، فقط به انسان ها محدود نمی شوند. چیزهایی مانند «دین» و «تجربه» هم می توانند کاری کنند که ما چشم بسته یک موضوع را قبول کنیم.

حالا پرسش اصلی این است که اگر هیچ کدام از افرادی که آنها را می شناسیم، این ایده تازه را تایید نکنند چه؟ آیا آن ایده محکوم به رد شدن است؟ ایده هایی که در این وضعیت گیر می کنند باید از یک اعتبار درونی برخوردار باشند. این اعتبار درونی به آنها فرصتی می دهد تا شانس خود را برای جلب اعتماد افراد گوناگون امتحان کند. اما چگونه؟ برایتان خواهیم گفت.

راهی ساده برای افزایش اعتبار درونی یک ایده

ضرب المثلی وجود دارد که می گوید: «شیطان در جزئیات نهفته است.» آیا این موضوع، اشاره ای نه چندان مناسب به قدرت پنهان در جزئیات نیست؟ اگر ایده ما کسی را برای حمایت کردن ندارد باید با بیان جزئیات ساده، دقیق، صادقانه، معنادار و داستان گونه، اعتبار لازم را به آن بدهیم.

ایده شما دقیقا چه کاری انجام می دهد؟ چه چیزی را بهتر می کند؟ چگونه به این بهتر شدن جهت می دهد؟ آیا داستانی از بهتر شدن شرایط، آدم ها و موقعیت ها در اثر استفاده از این ایده وجود دارد؟ توضیح بدهید. جزئیات را بیان کنید. هیچ چیز را از قلم نیندازید.

تمام نکته های مثبت ایده خود را به خدمت فرا بخوانید و کاری کنید که ایده تنهای شما در کنار لشکری قدرتمند از جزئیات قدم بردارد. همین موضوع باعث می شود که ایده شما بدون تکیه به کسی، معتبر به نظر برسد و تمام تردیدها را از میان ببرد.

کشف قطعه گمشده میان ایده و عمل

خلاصه کتاب ایده عالی مستدام

ایده هایی که پایدار می شوند به شکلی ساده و مستقیم، احساس مخاطب را نشانه می روند و کاری می کنند که او با تمام وجود به آن موضوع توجه کند. بخش مهم این ماجرا آن است که ایده های گره خورده به احساس، خیلی سریع تر به یک اقدام تبدیل می شوند.

شاید با خودتان فکر کنید که برای گره زدن ایده تان به یک احساس، باید آستین هایتان را بالا بزنید و یک احساس تازه خلق کنید. اما نیازی به این همه تلاش نیست.

ذهن ما پر از احساس های قدیمی و تعریف شده است. تنها کاری که باید انجام دهید این است که ایده خود را به یک احساس قدیمی در ذهن مخاطب سنجاق بزنید.

البته نیازی نیست راه دوری بروید. ادبیات مردم معمولی سرشار از نمونه های ناب برای تمرین کردن است. مثلا وقتی چیزی خیلی جالب، عالی و مهم باشد، می گویند: «در حد لالیگا است!» یا وقتی چیزی بسیار روشن و واضح باشد می گویند: «تابلو شده!» این عبارت های کوتاه و ساده، یک احساس را خلاصه کرده و آن را با مثالی روشن به مخاطب ارائه می دهند.

بیشتر مخاطب ها چه آنهایی که فوتبالی هستند و چه آنهایی که علاقه ای به فوتبال ندارند می دانند که لالیگا، بیانگر چیزی بسیار مهم و هیجان انگیز است. به همین دلیل، درک آن مفهوم تازه نیز برایشان ساده می شود.

ایده خود را در قالب یک داستان تعریف کنید

داستان ها مجموعه سخنانی هستند که در قلب خود، هدفی روشن را به تصویر می کشند. مثلا:

  • بز زنگوله پا جستی زد و کودکان خود را نجات داد

پیام مخفی: در مواقع خطر، عقل خود را به کار بگیرید و با شجاعت اقدام کنید.

  • چوپان دروغ گو تمام گوسفندان خود را از دست داد

پیام مخفی: دست آخر، دود آتش دغلکاری به چشم خودتان فرو می رود. پس دروغ نگویید!

نمونه هایی از این دست، فراوان هستند. تمام آنها ایده هایی جذاب برای گفتن یک موضوع به طور مستقیم، جذاب، غیرمنتظره، فراموش نشدنی و دوست داشتنی به شمار می روند.

همه ما هر روز تعدادی زیادی واژه را می شنویم. اما وقتی پای داستان به میان می آید – چه داستان هایی که شبیه ماجراهای هزار و یک شب هستند و چه آنهایی که نقل قول دوستمان در مورد یک رویداد را شامل می شوند – همیشه آماده شنیدن هستیم. بنابراین، شما هم باید ایده خود را در قالب یک داستان به مخاطب ارائه دهید.

به یاد داشته باشید که مخاطب شما دوست ندارد نصیحت شود، تعدادی قانون را بشنود یا از جدیدترین پیشرفت های علم سردر بیاورد. او می خواهد سرگرم شود، داستانی جذاب را بشنود و با یک ماجرای تازه آشنا گردد. آیا ایده شما می تواند این پکیج را در اختیار مخاطب قرار دهد؟

دستی که مخاطب، روی ایده شما می کشد

یکی از نتیجه های روشن پذیرفته شدن یک ایده به دست مخاطب، تغییر یافتن آن است. ایده هایی که بر دل و ذهن مخاطب نفوذ می کنند، به دلیل های زیادی، دستخوش تغییر می شوند. شاید معنی آن ها عوض شود، شکل استفاده از آن ها تغییر کند و حتی ایده ابتدایی شما در دست مخاطب پرورش یابد و به چیزی در خور ارائه تبدیل گردد.

در هر حال، این سرنوشت ایده های پذیرفته شده است. آن ها ثابت باقی نمی مانند. چون هر مخاطبی در اثر نگاهی که به دنیا و خودش دارد، آن ایده را به شکلی خاص درک می کند. در این میان درمی یابد که بخش هایی از ایده اضافی هستند یا حتی اضافه کردن چند بخش جدید می تواند ایده را کامل تر کند. به همین دلیل، تغییر دادن یک ایده به معنای شخصی سازی آن به تعداد مخاطبان موجود روی زمین است.

هر چقدر که یک ایده بیشتر شخصی سازی شود، عمق ارتباط مخاطب با او افزایش می یابد. این بدان معنا است که ایده شما بالاخره مسیر خود را به سمت پایدار شدن و پایدار ماندن پیدا کرده است.

وظیفه شما به عنوان کسی که ایده را خلق کرده این است که از مفهوم اصلی ایده تان – البته تا جایی که می توانید – پاسداری کنید. شاید مخاطب شما ایده را به همان شکلی که تحویل گرفته مورد استفاده قرار ندهد اما اگر او مفهوم را درک کرده باشد، شما را به موفقیتی که در جستجویش بوده اید رسانده است.

پیام «چیپ هیث» و «دن هیث» در کتاب «ایده عالی مستدام» چه بود؟

کتاب «ایده عالی مستدام» یک راهنمای کامل را در مورد چگونگی پایدارسازی ایده ها در اختیار خالقان آنها قرار می دهد. این کتاب با بیان نمونه های واقعی و استفاده از راه حل های بیرون کشیده شده از دل ایده های پایدار تاریخ، راهی برای زنده ماندن ایده های تازه نفس باز می کند.

نظر شما چیست؟

چالشی ترین ایده ای که اکنون به ذهنتان می رسد در چه موردی است؟ فکر می کنید چرا این ایده در ذهن شما باقی مانده است؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب تئوری انتخاب
معرفی و خلاصه کتاب تئوری انتخاب اثر ویلیام گلسر

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب تئوری انتخاب خلاصه برداری شده است!

میانه تان با انتخاب کردن چطور است؟ آیا فرآیند انتخاب کردن برایتان کاری ساده است یا کوچک ترین انتخاب هایتان هم داستانی پر پیچ و خم دارند؟ ما به عنوان یک انسان، هر روز با انتخاب های زیادی دست و پنجه نرم می کنیم.

جالب اینجا است که گاهی از وسعت قدرت انتخاب خود بی خبر هستیم. در واقع، دست ما برای انتخاب کردن بخش های ریز و درشت زندگی مان بسیار بازتر از چیزی است که فکرش را می کنیم.

در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتابی می رویم که به طور ویژه در مورد انتخاب صحبت می کند. با هم پای گزیده ای از صحبت های «ویلیام گلسر» روان شناس و روان پزشک مثبت گرا در کتاب «تئوری انتخاب» می نشینیم. با ما همراه باشید.

بیهوده در جهان نگردید، نقطه آغاز، شما هستید

بیشتر ما در زندگی خود به دنبال مجرم می گردیم. سعی می کنیم علت اصلی تمام دردسرهایی که می کشیم را بر گردن دیگران بیندازیم و از این راه، مدت طولانی تری نقش قربانی را بازی کنیم. چون خیلی خوب می دانیم که اگر لحظه ای دست از این تلاش برداریم، با حقیقتی مهم روبه رو می شویم؛ اینکه ما مسئول اول و آخر تمام احساس ها، بدبختی ها، اندوه، شادی، خشم و تک تک رفتارهای زندگی مان هستیم.

شاید نتوانیم جلوی رخ دادن برخی از اتفاق ها را بگیریم اما بدون تردید، تمام رفتار و افکاری که در واکنش به این رویدادها از ما سر می زند، به انتخاب مستقیم خودمان بوده است.

ما می توانیم انتخاب کنیم که وقتمان را به بطالت بگذرانیم و در انتها از نداشتن وقت برای انجام کارهای ضروری شکایت کنیم، می توانیم پول هایمان را تا قِران آخر خرج کنیم، بعد از نداری، گرانی و وضعیت اسفناک اقتصادی سخن بگوییم، می توانیم به دیگران اجازه دهیم که کنترل زندگی و شادی مان را مثل یک اسباب بازی در دستانشان بگیرند و بعد در مورد بدبختی، پیشانی نوشت، قسمت و سرنوشت، آوازهای سوزناک بخوانیم.

رنج و ناراحتی ما زمانی پایان می یابد که دست از انکار حق مسلم خودمان روی انتخاب شیوه زندگی مان برداریم و آن را بپذیریم.

قدرت انتخاب، انگیزه های درونی ما برای حرکت کردن را بیدار می کند. اگر نسبت به انجام کاری بی میل هستید، نگاهی موشکافانه به آن بیندازید. به احتمال زیاد، این قدرت خواست دیگران است که شما را به سمت انجام آن کار سوق داده است نه خواست واقعی خودتان. در بسیاری از موارد، تشخیص اینکه کارهای ما طبق کدام خواست – خواست ما یا دیگران – انجام می شوند بسیار دشوار می گردد.

ما در تمام دوران کودکی خود تحت تاثیر مستقیم کنترل کننده های بیرونی قرار گرفته ایم. به این ترتیب، همیشه کسی بود که به ما بگوید فلان کار را انجام بدهیم یا از انجام کار دیگری دوری کنیم. البته این روش، بسیار هم راحت تر است. چون می توانیم خوب یا بد شدن نتیجه را بر گردن دیگران بیندازیم و انگشت های اتهام را از سوی خود دور کنیم.

در واقع، پذیرفتن زندگی با انتخاب خودمان، خم نشدن زیر فشار خواست دیگران و دست به اقدام زدن تنها به دلیل خواسته های درونی مان، کار راحتی نیست. در این مسیر، اولین مانعی که باید از سر راهمان بر داریم، خودمان هستیم.

سفری کوتاه به جهان اسرارآمیز احساس

انسان، موجودی احساسی است. ژن هایی که احساس های مختلف را در ما به وجود می آورند، همزمان با تولدمان شروع به کار می کنند. این ژن ها، احساس هایی مانند ترس، بقا، عشق، خشم، نفرت، حسادت و … را به وجود می آورند.

هر چقدر که بزرگ تر می شویم، از تجربه رفتارمان با دیگران بخش های جدیدی از احساسمان را کشف می کنیم.

بدن ما طوری تنظیم شده است که اگر یکی از نیازهایمان بی پاسخ بماند، زنگ خطرش را به صدا درمی آورد و تمام داشته های درونی اش را به خدمت می گیرد تا ما به دنبال یافتن پاسخ این نیاز بگردیم.

مثلا وقتی بیمار می شویم، احساس بقا در ما به خطر می افتد، به همین دلیل تا زمانی که راهی برای درمان خود پیدا نکنیم، تمام دغدغه های گذشته و آینده برایمان بی معنی می شوند.

گاهی به هنگام پیدا نکردن پاسخ برای یکی از احساس هایمان، چیزی دیگر را جایگزین آن می کنیم. در صورتی که خیلی خوب می دانیم این کار، نه درست است، نه فایده ای دارد. مثلا وقتی دستمان به عشق واقعی نمی رسد، احساس مالکیت را جایگزین آن می کنیم.

چون این طور می اندیشیم که اگر کسی در مالکیت من باشد، از آن من است، بنابراین چه بخواهد و چه نخواهد نمی تواند به کسی جز من نگاه کند. این ماجرا، دورترین وضعیت نسبت به عشق واقعی است.

زوج هایی که عاشقانه یکدیگر را دوست دارند، به دنبال تصرف شخص مقابلشان نیستند. آنها از حضور در کنار یکدیگر خشنود می شوند، به هم احترام می گذارند، شادی طرف مقابل را شادی خود و اندوه او را اندوه خود می دانند.

به همین دلیل، تمام تلاش خود را می کنند تا طرف مقابلشان در زندگی اش احساس شادی کند، به آرزوهایش برسد و شخصیت خود را رشد دهد.

در عوض، احساس مالکیت، کاری به غم و اندوه طرف مقابل ندارد. فردی که خود را مالک می داند، نهایت تلاش خود را برای کنترل کردن طرف مقابلش به کار می گیرد.

چنین فردی همچون یک مانع، جلوی پیشرفت دیگری را می گیرد و تنها زمانی شادی را به حساب می آورد که افراد تحت مالکیتش به ریز حرف ها و دستورهای او عمل کنند. در غیر این صورت، آنها را به روش های گوناگونی مجازات می کند.

در دنیای درون، چه خبر است؟

خلاصه کتاب تئوری انتخاب

در ظاهر، تمام انسان ها روی یک کره خاکی به نام «زمین» زندگی می کنند. اما در حقیقت، هر کدام از انسان ها برای خودشان دنیایی ویژه دارند.

این دنیای درونی از زمان تولد ساخته می شود، آجر به آجر بالا می رود و درون فرد را شکل می دهد. راز اصلی برای هماهنگ شدن با دیگران، تجربه یک عشق واقعی یا از سر گذراندن یک همکاری شیرین و سازنده، هم راستا بودن دنیا های درونی افراد با یکدیگر است.

هر چقدر که فاصله این دنیاها از هم بیشتر باشند، احتمال اینکه افراد بتوانند با هم کنار بیایند و از کار و زندگی در کنار هم لذت ببرند، افزایش پیدا می کند. اگر دو یا چند نفر با دنیاهای متفاوت بخواهند یک تیم را تشکیل دهند، به مایه عذاب یکدیگر تبدیل می گردند و خیلی زود تیمی که برای گردآوری آن تلاش کرده بودند، از هم می پاشد.

دنیای درونی ما، مبنای ما برای تعریف واقعیت است. با این حساب، می بینیم که واقعیت هم چیز ثابتی نیست و به اندازه تمام انسان های روی زمین و دنیاهایشان، تعریف متفاوتی از واقعیت وجود دارد. به زبان ساده، واقعیت برای ما شامل تمام چیزهایی می شود که با دنیای درونمان هم راستا است.

اگر کسی از چیزی که در دنیای ما به عنوان چیزی خوب و شایسته، کد گذاری شده است، تعریف کند، نظر او را درست در نظر می گیریم. در نقطه مقابل، اگر کسی به موضوع درستی در دنیای ما یورش ببرد، او را فردی نادان و کوته فکر خطاب می کنیم.

شاید به همین دلیل باشد که شکسپیر می گوید: «چیزی به عنوان خوب یا بد وجود ندارند، مگر اینکه تفکر آدم آن را این گونه بسازد.»

راه سخت را انتخاب کنید

برای بسیاری از ما پذیرفتن این واقعیت که با انتخاب های خودمان به اینجا رسیده ایم بسیار سخت و دردناک است. ما باور نمی کنیم که باعث آزار رساندن به خودمان شده ایم. به همین دلیل، جایی بیرون از خودمان به دنبال مقصر می گردیم. اما با این کار، چیزی تغییر نمی کند. چون مجرم اصلی – یعنی خود ما – هنوز آگاه نشده است و همچنان به کار خود ادامه می دهد.

یکی از راه های ساده برای آگاه شدن از حق انتخابمان و ماجراهایی که ناخواسته بر سر خودمان می آوریم، یادآوری این حقیقت به خودمان است.

اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم. تصور کنید که شما از چیزی عصبانی هستید. بیایید فرض کنیم که با همکارتان یک دعوای حسابی کرده اید و حالا مثل یک زغال برافروخته از این طرف به آن طرف می روید و حرص می خورید.

در این هنگام بهترین کاری که می توانید بکنید، به راه انداختن یک گفتگوی درونی با خودتان است؛ یعنی چیزی شبیه به این:

  • بسیار خوب، بیا با هم رو راست باشیم. من چرا امروز این قدر از دست فلانی عصبانی شدم؟

چون با مدیر شرکت، دست به یکی کرد و من را از پروژه ای خودم او را به آن دعوت کرده بودم، بیرون انداخت.

  • او چطور توانست چنین قدرتی را به دست بیاورد؟

چون خودم او را وارد پروژه کردم. تا قبل از این داشت برای به دست آوردن یک پروژه به این در و آن در می زد.

  • پس خودت با دستان خودت او را وارد پروژه کردی. تو او را انتخاب کردی.

درست است

  • پس مشکل اصلی، رفتار او نیست، کسی است که چنین انسان فرصت طلبی را برای همکاری انتخاب کرده است. درست است؟

اما من می خواستم به او کمک کنم. فکر نمی کردم چنین انسانی باشد.

  • خودت هم می دانی که فکر تو اشتباه بوده است. تو مقصر اصلی این ماجرا هستی چون بدون شناخت اخلاق حرفه ای یک فرد، از سر دلسوزی، او را وارد کار کردی و حالا همه به ویژه خودت را به زحمت انداخته ای.

فکر کنم حق با تو است.

  • حالا که این را فهمیدی دیگر مشکلی وجود ندارد. در نتیجه، نیازی هم به ادامه دادن این خشم دیده نمی شود. تنها کاری که باید بکنی این است که دفعه بعد، چنین اشتباهی را تکرار نکنی. از فکر این پروژه و ماجراهای آن بیرون بیا تا بتوانی کار جدیدی را با قدرت و انرژی آغاز کنی. قبول؟

قبول!

شما می توانید این کار را در مورد تمام احساس های عجیب و غریبی که تجربه می کنید، انجام دهید. کشف این حقیقت که خودتان با قدرت انتخابتان وضعیت فعلی را به وجود آورده اید، کنترل احساستان را در دستتان قرار می دهد و فرصت یک انتخاب آگاهانه دیگر را پیش پایتان می گذارد.

آشنایی با جورچین شخصیت شما و دیگران

خلاصه کتاب تئوری انتخاب

هر کدام از انسان ها، شخصیت های متفاوت و یگانه ای دارند. این شخصیت ها مانند نقابی بر چهره آنها قرار می گیرند. وقتی دو یا چند نفر می خواهند برای مدت طولانی با هم کار یا زندگی کنند باید توجه زیادی به نیازهای شخصیتی یکدیگر داشته باشند.

این واقعیت وجود دارد که برخی از افراد، از هیچ راهی نمی توانند با هم سازگار شوند. این مشکل به دلیل تفاوت های بسیار زیادی است که در شخصیت آنها نهفته است. مثلا در برخی از آنها نیاز به قدرت، زبانه می کشد و دوست دارند زندگی دیگران را کنترل کنند و در برخی دیگر، نیاز به آزادی بیداد می کند و دوست ندارند در بند کنترل کسی باشند.

بهترین سازگاری در میان انسان ها بین کسانی روی می دهد که شخصیت آن ها بیش ترین شباهت را با هم دارند. ناگفته نماند که می توان برخی از تفاوت های شخصیتی را با صحبت و مذاکره قابل تحمل کرد. اما اگر قرار بر این باشد که در تک تک لحظه های زندگی تان نقش فردی را بازی کنید که همیشه کوتاه می آید، خودش و نیازهایش را نادیده می گیرد و به قول قدیمی ها نقش آب را در یک رابطه پر از آتش بازی می کند، هر دو طرف ماجرا از حضور در کنار یکدیگر رنج خواهند کشید.

یکی از آن ها که همیشه نقش زورگو را بازی می کند ناخواسته از قدرت خود برای زدن حرف آخر و زور گفتن به دیگران رنج می کشد و دیگری به دلیل نادیده گرفتن خودش و زور شنیدن رنج خواهد برد.

یک رابطه، یا درست می شود و هر دو طرف در آن خوشبختی را تجربه می کنند یا درست نمی شود و هر دو تا آخر عمر یکدیگر را آزار می دهند. تحمل کردن شرایط سخت و اختلاف های بزرگ به این بهانه که شاید زمانی نامعلوم در آینده، همه چیز درست می شود و غول ماجرا ناگهان تصمیم می گیرد به فرشته ای معصوم تبدیل شود، کاری بیهوده است.

گاهی درک این موضوع که دو یا چند نفر هرگز نباید با هم کار و زندگی کنند، بهترین و هوشمندانه ترین راه برای نجات خودتان از تحمل شرایطی سخت و عذاب آور است.

یا انتخاب کنید یا عذاب بکشید

گاهی چیزهایی که می خواهیم و نمی خواهیم به یک اندازه برایمان مهم می شوند؛ معمولا این وضعیت بدی است. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم. تصور کنید که شما هم می خواهید ثروتمند شوید و هم نمی خواهید مهارت جدیدی را یاد بگیرید یا هم می خواهید سالم بمانید و هم نمی خواهید سیگار را ترک کنید. این وضعیت، چیزی شبیه به ماجرای خواستن خدا و خرما با هم است. قهرمان داستان بالاخره باید تصمیم خود را بگیرد.

او نمی تواند به طور همزمان به هر دو طرف توجه کند. اما عمل به این موضوع به راحتی سخن گفتن در موردش نیست. به همین دلیل، افراد زیادی در طول زندگی خود مدام با چنین دوراهی هایی دست و پنجه نرم می کنند. دو راه چاره برای این مشکل وجود دارد:

1- هیچ کاری نکنید

گاهی صبر کردن و انجام ندادن عجولانه یک کار، می تواند بهترین تصمیم زندگی تان باشد. چون دست کم اوضاع از چیزی که هست، خراب تر نمی شود. گذشته از این، فرصتی که به خودتان می دهید می تواند در انتخاب هوشمندانه چیزی که واقعا می خواهید کمک حالتان باشد.

2- مشاوره بگیرید

بیشتر وقت ها، نمی توان ماجرای انتخاب کردن را به زمانی دیگر موکول کرد. در این جور مواقع، بهترین کار، گرفتن مشاوره است. وقتی کسی خارج از موضوع و بدون قضاوت به ماجرای شما گوش می دهد – یعنی کاری که تمام مشاوران خبره انجام می دهند – تصویری روشن تر از هر دو گزینه جلوی دیدگانتان ظاهر می شود.

در این صورت می توانید سریع تر و بهتر تصمیم گیری کنید. گذشته از این، مشاوران، کار دیگری هم انجام می دهند و آن وارد کردن گزینه سوم به ماجرا است. این گزینه که ترکیبی از همان دو گزینه دردسرساز است، انتخاب کردن را بسیار آسان تر می کند.

با نقش خود دوباره آشنا شوید

زندگی در کنار دیگران ما را در قالب نقش های گوناگونی فرو می برد. مثلا فرزند، دوست، پدر، مادر، خواهر، برادر و … . در بیشتر موارد، بر دوش داشتن این نقش ها ما را دچار یک سوءتفاهم می کند. به عنوان مثال با خودمان فکر می کنیم که نقش ما به عنوان پدر یا مادر، این حق را به ما می دهد که فرزندانمان را مجبور به انجام کارهایی کنیم که فکر می کنیم درست هستند.

این مجبور کردن، در قالب روش های گوناگونی انجام می شود. گاهی برای این کار از تهدید، تنبیه جسمی، محروم کردن فرزند از برخی تفریح های کوچک یا قطع کردن پول توجیبی استفاده می کنیم.

به خیال خودمان هم داریم نقش مان را به عنوان والدین دلسوز به خوبی انجام می دهیم و صد البته باور داریم که فرزندانمان قادر به تصمیم گیری و فکر کردن نیستند و این ما هستیم باید به جای آنها این کار را انجام دهیم.

غافل از آنکه تنها نقش واقعی ما در تمام رابطه هایی که با دیگران داریم چیزی نیست جز یک انتقال دهنده اطلاعات. معمولا هم این انتقال اطلاعات را به بدترین شیوه ممکن، انجام می دهیم و کاری می کنیم که ارزش این اطلاعات زیر سوال برود. به دنبال این ماجرا، بچه ها همان کاری را می کنند که پدر و مادرشان به رو ش های گوناگون آنها را از انجامش منع می کردند یا همکارمان در همان چاهی شیرجه می زند که آدرس دقیقش را به او گفته بودیم.

تمام این ها به این دلیل است که ما با شیوه بسیار اشتباهی که برای انتقال اطلاعات خود به کار گرفتیم، ارزش اطلاعات را از میان بردیم. اگر برای حق تفکر و انتخاب دیگران جایی باقی بگذاریم، نه تنها حرف هایمان شنیده می شوند، بلکه شاهد از دست رفتن فرصت ها و به خطر افتادن عزیزانمان نخواهیم بود.

کلنجار رفتن با مدارسی که روی کنترل بیرونی سرمایه گذاری می کنند

مدارس ما اوضاع خوبی ندارند. دانش آموزان انگشت شماری هستند که از وضعیت تحصیلی خود لذت می برند. الباقی بچه ها حتی با وجود نمره های بالا و ممتاز در حال دست و پنجه نرم کردن با مشکلات، استرس و فشار ناشی از بهتر بودن هستند. آن ها خودشان را در هچلی می یابند که جز گذر زمان، راه فراری از آن وجود ندارد.

بچه ها هر روز با درس هایی روبه رو می شوند که هیچ جذابیتی برای آنها ندارند. گذشته از این، میزان فایده این درس ها در دانشگاه یا محیط کار، به شدت زیر سوال رفته است.

هر کدام از ما، تجربه حرکت در این ماراتون بی انتها را داشته ایم. بنابراین، نباید اجازه بدهیم که نقش ما به عنوان پدر یا مادر باعث شود که فکر کنیم، فرزندانمان در وضعیتی عالی به سر می برند و نمره های بالای آنها نشان دهنده آرامش و اوضاع خوب ذهنی شان است.

باید مراقب باشید، بچه های زیادی هستند که دوست ندارند از رنج ها و پریشانی هایشان به کسی حرفی بزنند. آن ها غرق در غرور دوران نوجوانی، فکر می کنند که این کار، آنها را زودتر وارد جامعه بزرگ ترها می کند.

این شما هستید که باید خودتان را جای آنها بگذارید و به گونه ای رفتار کنید که بچه ها عاشق حرف زدن با شما باشند. آنها باید بدانند که اگر زمانی حرفی برای گفتن داشته باشند، یک جفت گوش شنوا، بدون قضاوت، آنها را می شنود.

ماجرای رئیس زورگو و کارمندانی که دستشان زیر ساطور آنها گیر است

خلاصه کتاب تئوری انتخاب

شیوه مدیریت هم به شکل های گوناگونی تحت تاثیر مستقیم کنترل بیرونی قرار گرفته است. کم نیستند مدیرانی که فکر می کنند تنها راه برای مدیریت کارکنانشان، استفاده از تهدید و وارد کردن فشارهای روانی است.

این موضوع باعث می شود که کیفیت کار خروجی به شدت کاهش پیدا کند و افراد با کمترین میزان بهره وری به کارشان ادامه دهند.

مدیرانی که با استفاده از تهدید، کار خود را جلو می برند، نباید انتظار داشته باشند که کارمندانشان در غیاب آنها هم به خوبی زمانی که در کنارشان حضور دارند کار خود را انجام دهند.

شاید بتوان گفت مشکل اصلی از آنجا ناشی می شود که مدیران به جای انجام وظیفه مدیریت به دنبال کسب مقام ریاست بر دیگران هستند.

یک مدیر، در کنار اعضای تیمش می ایستد، به حرف هایشان گوش می دهد و کار را بر اساس کیفیت و اعتماد متقابل پیش می برد. اما یک رئیس، روبه روی کارمندانش می ایستد، حرف فقط حرف خودش است و با کشیدن خط و نشان، سعی دارد که دستورش را با ترس و بی اعتمادی ترکیب کند و از این راه کارش را جلو ببرد.

پر واضح است که مدیران، باعث موفقیت یک کسب و کار، پیشرفت کارها و کارمندان می شوند اما رئیس ها عمر کاری کوتاهی دارند و با ادامه این وضعیت، عمر کسب و کار خودشان را هم کوتاه می کنند.

بهترین کارمندان، به دنبال شرکت ها و مجموعه هایی می روند که یک مدیر در آنجا کار می کند نه یک رئیس. به این ترتیب، یکی دیگر از آسیب های کنترل بیرونی در محیط کسب و کار آشکار می شود؛ یعنی از دست دادن کارمندان خوب.

ساخت جامعه آرمانی با دست های ذهنمان

تصورش را بکنید اگر همه از تئوری انتخاب و کنترل درونی استفاده می کردند، با چه جور جامعه ای سر و کار داشتیم؟ اگر همه مردم به این درک می رسیدند که با زور، تهدید، تشویق و مواردی از این دست، نمی توان به انتظار نتیجه های خوب نشست، رفتارشان چه فرقی با حالا می کرد؟

در آن صورت، بچه ها می توانستند در کنار پدر و مادری زندگی کنند که عاشق یکدیگر هستند و به مدرسه هایی بروند که معلم ها عاشق تدریس و درس ها جذاب و کاربردی بودند.

کارمندان می توانستند به شرکت هایی بروند که مدیری حرفه ای و روشن فکر آنجا را اداره می کند. مردم می توانستند در کشوری زندگی کنند که جرم و جنایت، زورگویی، قوانین ظالمانه، فشارهای اقتصادی، اجبارهای مذهبی از سوی رهبران دینی و تنش های داخلی، وجود نداشتند و فقط در کتاب های تاریخ، اثری از آنها دیده می شد.

حق انتخاب، شان انسانی ما را به بالاترین درجه خود می رساند. انسان بدون فشار مالی، روحی، معنوی و جانی کسانی که خودشان را بهتر از دیگران می دانند می توانست ملکوت را به نمایش بگذارد.

چیزی که همه چیز را خراب می کند، باور غلط به تاثیر کنترل کننده های بیرونی است. اگر فردی از درون به انجام یک کار درست باور داشته باشد، با تمام وجودش برای انجام آن تلاش می کند. این مورد درباره دوری از کارهای بد هم به همین ترتیب است.

یادآوری نکته هایی که نباید فراموش شوند

می توان تئوری انتخاب را در 10 اصل ساده خلاصه کرد:

  1. تنها قدرت واقعی ما، کنترل کردن رفتارهای خودمان است. شاید با تهدید و زورگویی بتوانیم دیگران را وادار به انجام کارهایی کنیم که از نظر ما درست هستند، اما چنین روشی هیچ پیامد ماندگاری ندارد. به محض اینکه ما نابود شویم یا قدرت زورگویی خود را از دست بدهیم، کارها به روال قبل بر می گردند.
  2. به عنوان یک انسان، دادن و گرفتن اطلاعات، مهم ترین شیوه ای است که با آن ارتباط برقرار می کنیم. ترکیب کردن اطلاعات با زور یا تهدید به این بهانه که دیگران را دوست داریم یا برایشان نگران هستیم، هیچ تاثیری در کیفیت درک این اطلاعات نمی گذارد.
  3. مشکلات روانی می توانند زمینه ایجاد بیماری های مزمن را به وجود بیاورند. تنها راه رهایی از آنها روبه رو شدن با مشکلات و حل کردنشان است.
  4. تعریف آزادی در یک رابطه، چیزی قطعی و نهایی نیست. شما باید در طول زندگی خود و همگام با تغییرات، محدوده این آزادی را بارها و بارها تعیین کنید.
  5. چسبیدن به اتفاق های تلخ گذشته و مرور کردن پیوسته آنها چیزی از مشکلات زمان حال را حل نمی کند.
  6. به جای تلاش برای برطرف کردن نیازهای تمام نشدنی دیگران، کمی هم روی نیازهای درونی خودتان زمان بگذارید.
  7. شادی واقعی زمانی به سراغمان می آید که حرف هایی را بشنویم، رفتارها و انسان هایی را ببینیم که با تصور ذهنی ما از زندگی، همراستا هستند.
  8. ما مجموعه ای از رفتارها هستیم. رفتارهای ما هم مجموعه ای از افکار، احساس ها، اقدام ها و فیزیولوژی مان هستند.
  9. وقتی تسلط خود بر شرایط بیرونی را نادیده می گیریم، به اشتباه، حساب انتخاب های خودمان را پای دیگران می گذاریم. زمانی که بپذیریم، تمام تجربه های ما در زندگی، نتیجه انتخاب هایمان هستند، احساس آزادی واقعی را تجربه می کنیم.
  10. ما فقط می توانیم اعمال و افکار خودمان را کنترل کنیم. درک همین موضوع می تواند تغییری بزرگ در کیفیت رابطه ما با دیگران به وجود بیاورد.

حالا نوبت شما است

فکر می کنید چند درصد از زندگی شما بر اساس تئوری انتخاب شکل گرفته است؟ آیا پدر یا مادرتان در رفتار خود تئوری انتخاب را به نمایش می گذاشتند؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب با چرا شروع کنید از سایمون سینک
معرفی و خلاصه کتاب با چرا شروع کنید اثر سایمون سینک

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب با چرا شروع کنید خلاصه برداری شده است!

«چرا» یکی از رایج ترین واژه هایی است که می تواند با قدرت در مقابل چیزهای بسیار بزرگی در زندگی و کارمان ایستادگی کند و چند و چونشان را از آنها جویا شود:

  • چرا این کار را می کنی؟
  • چرا فلان حرف را زدی؟
  • چرا این گونه می اندیشی؟
  • و …

ما با وجود این چراها می توانیم به حرکت خود در یک مسیر ادامه دهیم، کارها را تا انتها پیش ببریم و با اهدافمان ملاقات کنیم. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب «با چرا شروع کنید» از «سایمون سینک» می رویم و با جنبه های تازه ای از ماجرای هدف های واقعی، آشنا می شویم.

اگر احساس می کنید که زندگی تان رنگ و بوی گذشته را ندارد یا هدفی که داشتید دیگر مثل گذشته برایتان مهم نیست، تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید. چه بسا مشکل اصلی شما چرایی باشد که برای زندگی و کارتان تعریف کرده اید.

مسیر راه یا چاه از میان دانسته هایمان عبور می کند

انسان های مختلف با وجود تفاوت های فراوانی که با هم دارند، به شکل مشابهی تصمیم می گیرند. گام اول در تصمیم گیری، جمع آوری اطلاعات است.

در این گام، تفاوت های بزرگی دیده می شود. مثلا برخی خیلی جدی و دقیق به جمع آوری اطلاعات مشغول می شوند و برخی دیگر به یک پرس و جوی ساده از نزدیکان خود بسنده می کنند.

در هر صورت، به محض اینکه احساس کنیم، اطلاعات به دست آمده برای گرفتن یک تصمیم درست، کافی هستند دست به کار می شویم. اما گذر زمان به ما ثابت کرد که تمام تصمیم ها سرنوشت یکسانی ندارند. برخی از آنها با وجود آنکه خوب به نظر می رسیدند، نتیجه ای بد را به دنبال داشتند و برخی دیگر با وجود آنکه به یک اشتباه شباهت داشتند، نتیجه ای شگفت انگیز را به ارمغان آوردند. در واقع، چیزی که این تفاوت بزرگ را به وجود می آورد، نگرش ما به دنیا است.

کسب و کارها و اهرم های مخفی شان برای افزایش فروش

دنیای تجارت، پر از کسب و کارهای گوناگون است. آنها محصولات و خدمات گوناگون را تولید می کنند و به مخاطبان هدفشان می فروشند.

نکته جالب این است که تعداد قابل توجهی از شرکت ها به طور دقیق نمی دانند که چرا مشتریانشان از آنها خرید می کنند. وقتی هم که با چنین سوالی روبه رو می شوند، به سراغ گزینه های کلیشه ایی مانند: «قیمت»، «کیفیت» و مواردی از این دست می روند.

این ناآگاهی باعث می شود که شرکت ها با ورود یک رقیب تازه تر، دست به کارهایی بزنند که چیزی کمتر از کندن قبر برای خودشان نیست. مثلا کمپین هایی طولانی برای ارائه تخفیف های سرسام آور برگزار می کنند، مشتریان را به کوپن یا وسایل جانبی رایگان معتاد می کنند، از راه مبالغه کردن در مورد ارزش محصولات یا خدماتشان حس کمیابی را در ذهن مشتری به تصویر می کشند یا حتی با زدن حرف های قشنگ و ساخت امیدهای پوشالی به دنبال جذب مشتریان بیشتر می گردند.

با وجود اینکه چنین راهکارهایی به عنوان استراتژی های افزایش سهم بازار یا حفظ مشتری شناخته شده اند اما در حقیقت، هدف اصلی یک کسب و کار یعنی سودآوری را زیر سوال می برند.

در چنین شرایطی، شرکت ها برای به دست آوردن مشتری، بسیار بیشتر از توانشان هزینه می کنند. ماجرا تا جایی بیخ پیدا می کند که گویی شرکت به مشتریانش پول می دهد تا محصولاتش را از او خریداری کنند.

در نظر داشته باشید که افزایش فروش، به معنی افزایش سودآوری یا رشد مثبت یک کسب و کار نیست. اگر شرکت های مختلف به سرگشتگی خود پیرامون علت اصلی خرید مشتری ادامه دهند، به بنگاهی تبدیل می شوند که با وجود فروش بسیار بالا در سراشیبی ورشکستگی قدم برمی دارند.

در جستجوی ردپای رهبران الهام بخش

برخی از کسب و کارها توسط رهبرانی اداره می شوند که به جای استفاده از راهکارهای مختلف برای ایجاد فشار روی مشتریانشان، افق گسترده تری را نشانه رفته اند. آنها با روش ویژه خود به دنبال الهام بخشیدن به مردم هستند.

این رهبران بزرگ از سه پرسش ارزشمند آگاهی دارند. آنها «چرایی»، «چگونگی» و «چیستی» را در همه چیز جستجو می کنند و از این راه، مخاطبانشان را به سمت و سویی هدفمند سوق می دهند.

در واقع، بیشتر مردم نسبت به علت انجام کارهایشان بی تفاوت هستند. توجه اصلی آنها به سمت نتیجه کار است و می دانند که می خواهند چه کاری انجام دهند. اما خبری از چرایی انجام کارشان ندارند. کشف چرای زندگی و کارمان مهم است چون بدون آن انگیزه ای برای انجام کارهایمان نخواهیم داشت.

ذهن ما بدون در نظر گرفتن علت انجام یک کار و بررسی پیوسته میزان سود و زیان آن نمی تواند به طور پیوسته یک کار را انجام دهد. اگر علت را نیابد، خیلی زود دچار بی انگیزگی و پوچی می شود. در آن هنگام دیگر قدرتی برای ادامه دادن در وجودمان یافت نمی شود.

این دقیقا همان زمانی است که در بدترین موقعیت ممکن، کارمان را نیمه کاره رها می کنیم و به امید پیدا کردن یک کار بهتر یا یک وضعیت سودمندتر راهی ناکجاآباد می شویم. غافل از آنکه اگر باز هم نسبت به پیدا کردن علت انجام کارهای خود بی تفاوتی پیشه کنیم، طلسم بی انگیزگی دامانمان را می گیرد و باز همان آش و همان کاسه نصیبمان می شود.

اپل، پرچم دار چراهای پُر قدرت

خلاصه کتاب با چرا شروع کنید از سایمون سینک

یکی از شرکت هایی که با تکیه بر قدرت «چرایی» مدیریت می شود و در کتاب با چرا شروع کنید مطرح شده است، «اپل» است. این شرکت از همان ابتدا شیوه ای متفاوت را برای عرضه و معرفی محصولاتش در نظر گرفت.

آنها برای خودشان یک هدف در نظر گرفته اند: «ما متفاوت فکر می کنیم» به همین ترتیب، محصولاتشان در راستای این تفکر متفاوت ساخته شدند. این یعنی هر چیزی که در اپل ساخته می شود، یک چرای محکم و کاملا روشن دارد. آنها این پرده برداری از علت ها را در تبلیغات محصولاتشان هم اجرا کردند و به مشتریان خود نشان دادند که چرا خرید محصولات اپل بهتر است. این در حالی است که بیشتر شرکت ها به دنبال این هستند که روش کار با محصولاتشان و ویژگی های آن را به مشتریانشان نشان دهند.

در واقع، آنها در خوان اول چیستی و چگونگی گیر افتاده اند و اصلا از چرایی، سراغی نمی گیرند.

وقتی شرکت شما، خدماتتان، محصولاتتان و حتی کارمندانتان چراهای محکم و روشنی را به نمایش بگذارند، تمام دلیل هایتان برای نگرانی بابت از دست دادن سهم بازار، مشتریان و موفقیت به یکباره رنگ می بازند. چون شما هر روز، دلیلی محکم برای فعالیت کردن دارید، مشتریانتان دلیلی بزرگ برای انتخاب محصولات شما به جای رقبایتان دارند و کارمندانتان همیشه می دانند که چرا کار کردن برای مجموعه شما بهترین انتخاب زندگی شان بوده است.

این قدرتی است که یک «چرا» در اختیارتان می گذرد.

گذشته از این، شما با تعریف چراهای پنهان در ورای محصولات یا خدماتتان، یک گروه خلاق را ایجاد می کنید که به دنبال یک هدف روشن حرکت می کنند. این هم می تواند به مشتریانتان دلیلی دیگر برای خرید محصولاتتان بدهد.

آنها می تواند به راحتی با خرید یک محصول به عضویت افتخاری آن گروه هدفمند دربیایند. چراهای زندگی و کارتان در کشف بهترین مسیرها، عمیق ترین تلاش ها و ساخت اثرگذارترین محصولات یا خدمات به کمکتان می شتابند.

حالا پرسش اصلی این است که آیا می خواهید قدمی برای کشف چراهای کارتان بردارید؟

«چگونه» به دنبال «چرا» می آید!

پیدا کردن چرای کسب و کار یا زندگی تان تنها کار مهم و متفاوت شما نخواهد بود. پس از گرفتن یک تصمیم درست در مورد چراهای زندگی تان باید راهی برای نشان دادن آنها در دنیای فیزیکی پیدا کنید.

خوشبختانه انجام این کار، ساده تر از یافتن چراها است. تنها کاری که باید بکنید این است که ارزش هایتان را شناسایی کرده و آنها را در قالب یک جمله کامل به تصویر بکشید. مثلا اگر یکی از چراهای کاری تان «سلامتی» باشد می توانید آن را به صورت: «راهی برای ایجاد و حفظ سلامتی بیابید» تعریف کنید. چنین جمله ای می تواند شما را به صدها راه عملی ساده همراه با نتیجه های واقعی وصل کند.

آیا شما معتبر هستید؟

اعتبار، گوهری ارزشمند است که داشتنش شما را به فردی مهم و قابل اعتماد تبدیل می کند. فکر می کنید ریشه اعتبار در کجا آرمیده باشد؟ با هم گفتیم که برای آغاز یک حرکت بزرگ، ساخت یک زندگی عالی و به وجود آوردن کسب و کاری که سالیان دراز در مسند قدرت باقی بماند باید به سه پرسش «چیستی»، «چرایی» و «چگونگی» پاسخ بدهیم.

چیزی که اعتبار شما را می سازد، دادن پاسخ یکسان به هر سه پرسش بالا است. در واقع، اگر با حرف هایتان گوش مشتریان یا اطرافیانتان را پر کنید اما وقتی پای عمل به میدان باز می شود به شکلی دیگر رفتار کنید، در کسب اعتبار، شکست خواهید خورد.

با این کار به تمام شنوندگان خود اعلام می کنید که خودتان به حرف ها یا چراهایتان ذره ای باور ندارید. خوب، به من بگویید چرا دیگران باید برای کسی که خودش، خودش را معتبر نمی داند، اعتبار قائل شوند؟ چرا باید به او اعتماد کنند؟ یا پولشان را برای خرید محصولات و خدمات او خرج کنند؟

اعتماد بسازید، سود کنید

نظرتان در مورد اعتماد چیست؟ آیا کارمندان، اعضای خانواده، شرکا یا بالا دستی هایتان به شما اعتماد می کنند؟ شما چطور؟ به چند درصد از افراد پیرامونتان اعتماد دارید؟ تقریبا هیچ رابطه ای چه کاری و چه شخصی، بدون وجود عنصر اعتماد، راه به جایی نمی برد.

وقتی کارمندتان به شما اعتماد نداشته باشد، کارها را آن طور که باید انجام نمی دهد، وقتی همسر یا فرزندانتان به شما اعتماد نداشته باشند، باید فاتحه آن رابطه خانوادگی را بخوانید چون در کمترین حالت، آخرین نفری خواهید بود که از همه چیز – البته آن هم به صورت اتفاقی – باخبر می شود.

صد افسوس که اعتماد، کالایی خریدنی نیست. هیچ شرکتی در جهان آن را تولید نمی کند و هیچ مغازه ای آن را نمی فروشد. اعتماد، احساسی است در اثر رفتار شما با دیگران – گاهی خانواده تان و گاهی مشتریانتان و حتی رئیستان – به وجود می آید.

وقتی چرایی کارتان، هدفتان و تک تک قدم هایتان را برای طرف مقابلتان توضیح می دهید، ارزش هایتان را به نمایش می گذارید، به دنبال یک نقطه مشترک می گردید و مهم تر از همه وقتی که باورهایتان را در عمل نشان می دهید، قدم هایی استوار به سمت جلب اعتماد دیگران برمی دارید.

اگر بتوانید اعتماد مشتریانتان را جلب کنید، مطمئن خواهید بود که در سرازیری ها، هنگامی که باد سهمگین مخالف، شروع به وزیدن می کند، ارزش سهام تان سقوط می کند یا زمانی که همه انگشت اتهام را به سمت شما نشانه رفته اند، تنها نمی مانید.

شما به یک رهبر تبدیل می شوید. کارمندانتان، اعضای خانواده تان و تمام کسانی که شما را می شناسند گوش به زنگ حرف هایتان خواهند بود، چون از صمیم وجودشان احساس می کنند که با دنبال کردن شما و اعتماد به تصمیم و کارتان می توانند برای هدفی بزرگ تر و موفقیتی قابل توجه تلاش کنند؛ حتی اگر به این موفقیت و هدف نرسند، دست کم می دانند  که تلاششان در این جهت بوده است. در نتیجه، چیزی که برایشان می ماند، افتخار و خاطره ای خوش است.

درست مثل کهنه سربازی که با آب و تاب ماجرای سلحشوری های خودش و همرزمانش را در نبردی که به شکست منتهی شد تعریف می کند. هرگز نمی توانید در میان حرف های چنین فردی، کوچک ترین نشانی از تاسف یا پشیمانی را کشف کنید.

چون او باور دارد که تلاش خودش، فرمانده اش و همرزمانش برای رسیدن به هدفی بزرگ تر بوده است، حتی اگر در آن موفق نشده باشند. آیا این جسارت و شجاعت را در خودتان می بینید که به یک رهبر و فردی قابل اعتماد در کسب و کار و حتی زندگی تان تبدیل شوید؟

نوآوری، ارمغان اعتماد افراد به چرایی شما است

فکر می کنید علت پیشرفت تیم های بزرگ و ابرشرکت های جهانی چیست؟ امیدوارم در میان گزینه هایی که به عنوان دلیل بیان می کنید «پول» جایگاه چندان بالایی نداشته باشد. چون هیچ اختراع یا نوآوری به خاطر پول انجام نشده است. البته اشتباه نکنید، پول مهم است اما نه آن قدر مهم که ذهنمان را برای آن به تکاپو بیندازیم و از هیچ به همه چیز برسیم. باید چیزی بسیار بزرگ تر و قدرتمندتر از پول وجود داشته باشد که بتواند در سراشیبی های مسیرمان از ما حمایت کند.

این چیز بزرگ، همان چرایی است. وقتی یک تیم دور یک چرای بزرگ و دوست داشتنی جمع می شوند، تمام تلاش هایشان بر محور این دلیل بزرگ می چرخد. این دلیل، همان پاسخی است که وقتی صدای درونشان از آنها می پرسد: «فلانی! دقیقا چرا این قدر داری زحمت می کشی؟» به آن تحویل می دهند. بدون این چرایی، آنها در جواب وا می مانند و همین موضوع باعث می شود که دیگر انگیزه ای برای ادامه دادن نداشته باشند.

از میان انرژی و الهام، دومی را انتخاب کنید

خلاصه کتاب با چرا شروع کنید از سایمون سینک

رهبران بسیاری هستند که به هنگام سخن گفتن به یک گلوله آتشین از انگیزه تبدیل می شوند. کارمندانشان در مقابل این انرژی و انگیزه فراوان قرار می گیرند، مدتی را با آن حال و هوا سر می کنند و سپس دوباره با جای خالی یک چرایی قدرتمند روبه رو می شوند.

در نقطه مقابل، رهبرانی وجود دارند که در صحبت هایشان اثری از نطق های آتشین و انرژی های افسانه ای نیست. اما پشت هر واژه ای که می گویند، اشاره ای مستقیم به چرایی قدرتمند شرکتشان نهفته است.

آن ها به کارمندانشان انگیزه نمی دهند، الهام می بخشند. کارمندانی که انگیزه می گیرند، زود خاموش می شوند اما کارمندانی که الهام می گیرند، به منبع تولید انرژی تبدیل می شوند. آنها در سخت ترین شرایط هم به کارشان ادامه می دهند و اجازه نمی دهند که چرای قدرتمندی که برایش احترام قائل هستند و به وجودش اعتماد دارند از دست برود.

در «چرای» خود ثابت باشید، اما چگونه ها را متفاوت انجام دهید

شغلتان چیست؟ چطور با آن آشنا شدید یا بهتر است بگوییم چگونه به سمت آن کشیده شدید؟ آیا این شغل، همان شغل رویایی تان است؟ برای بسیاری از ما اینطور نیست. در واقع، رویایی که در کودکی داشتیم و تصورمان از شخصی که به آن تبدیل می شدیم، بسیار متفاوت تر از چیزی است که اکنون آن را تعریف می کنیم.

در این میان، کسانی می توانند همراه با شادی، رضایت و سرشار از انگیزه زندگی کنند که تمام کارهایشان با وجود تمام تفاوت ها و بالا و پایین ها در راستای آن «چرایی» باشد که از روز اول برای خودشان تعریف کرده اند.

اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم. تصور کنید که دلیل شما برای زندگی یعنی همان انگیزه ای که صبح ها شما را از رختخواب بیرون می کند «خوشحال کردن مردم» باشد. در این صورت، تا زمانی که نتیجه کارتان به خوشحال کردن مردم ختم شود، فرقی نمی کند که چه کاری انجام می دهید، چه شاگرد یک مغازه کوچک باشید، چه کارمند یک شرکت خصوصی، نگهبان یک مجتمع، رفتگر، خیاط، تعمیرکار، معلم، راننده و خلاصه به هر کاری که مشغول باشید، هر روز سرشار از انگیزه، امید و الهام خواهید بود.

چون از چرای زندگی تان باخبر هستید و می دانید که وجود چه چیزی به زندگی تان الهام می بخشد. با وجود دلیل روشنتان برای زندگی، شما واقعا زنده هستید و خواسته یا ناخواسته به دیگران کمک می کنید تا زنده بمانند و یک زندگی پر از شگفتی را تجربه کنند.

چرا، چگونه و تیپ های شخصیتی

افراد مختلف، تیپ های شخصیتی متفاوتی دارند. جالب اینجا است که می توانیم مفهوم های «چرا» و «چگونگی» را در آنها تشخیص دهیم. افرادی که تیپ شخصیتی آنها «چرا-محور» است، همیشه در حال رویاپردازی هستند.

آن ها شهرهای بزرگ و باشکوه را در مریخ می بینند و در میان خیابان های ساخته شده روی این سیاره سرخ، قدم می زنند در حالی که هنوز چنین اتفاقی نیفتاده است، یا مثلا درمان بیماری های سخت را به اندازه نسخه یک سرماخوردگی تابستانی ساده تصور می کنند، به دنبال دنیایی سرتاسر صلح هستند، می خواهند طبیعت را احیا کرده و در زمان سفر کنند.

آن ها در رویا زندگی می کنند، اما نمی دانند چگونه می توانند به رویای خود جامه عمل بپوشانند. اینجا است که افرادی با تیپ شخصیتی «چرایی» به فردی با تیپ شخصیتی «چگونه» نیاز پیدا می کنند.

تمام رویاها و دستاوردهای بشری به دلیل در کنار هم قرار گرفتن این دو تیپ شخصیتی در کنار هم به وجود آمده اند. اگر ذهنتان پر از فکرهای بزرگ است، اما تاکنون نتوانسته اید راهی برای عملی کردن آنها بیابید، شاید یکی از علت هایش این باشد که هنوز فردی که چگونه ها را به شما نشان دهد یا حتی رویاهایتان را برایتان بسازد، پیدا نکرده اید.

چگونه ها شنیده نمی شوند، چراها نفوذ می کنند

نفوذ در ذهن و قلب دیگران، یکی از آرزوهای دیرینه بشر است. با وجود تلاش های فراوان، تحقیق ها، سخنرانی ها و میلیون ها صفحه کتاب، هنوز هم بسیاری از مردم راز نفوذ به ذهن دیگران را نمی دانند. به همین دلیل، به سراغ نزدیک ترین راه می روند و سعی می کنند که با استفاده از روش های گوناگون، توجه دیگران را به سمت خود جلب کنند. از میان روش هایی که برای جلب توجه وجود دارند، بدترین آنها استفاده کردن از پول است.

وقتی سعی می کنید که از پولتان برای جلب توجه دیگران استفاده کنید، مردم برای مدتی بسیار کوتاه یعنی تا زمانی که جریان انتقال پولتان به آن ها ادامه دارد، به شما یا دقیق تر بگوییم به پول شما توجه می کنند. اما وقتی که دیگر خبری از پول خرج کردن نباشد، خیلی راحت شما را فراموش می کنند. زیانی که از این بابت می بینید به علت تمرکز شما روی چگونگی است.

مردم در بذل و بخشش شما هیچ «چرایی» یا هدف روشنی را درک نمی کنند. به همین دلیل در ذهنشان لنگری ساخته نمی شود. در حقیقت، برای ساخت یک لنگر ذهنی قوی، به پول فراوان احتیاجی ندارید. شما باید هدفی روشن برای خودتان، کارتان و رفتارتان تعریف کنید و آن را به گوش همه برسانید.

در این صورت، مردم وقتی شما یا کارتان را می بینند ذهنشان به یاد آن هدف روشن می افتد و ناخودآگاه، آنها هم می خواهند نقشی در این هدف ایفا کنند. پس برای اینکه در یادها بمانید به دنبال یک چرای بزرگ و تاثیرگذار بگردید.

چرای خود را بیابید و آن را فراموش نکنید

خلاصه کتاب با چرا شروع کنید از سایمون سینک

بسیاری از مردم، کار و زندگی شخصی خود را با یک چرای قدرتمند آغاز می کنند. در ظاهر ماجرا، آن ها یک چرا دارند، چگونگی را کشف کرده اند و حالا در تلاش برای به دست آوردن بهترین چیستی یا نتیجه کار هستند. اما رفته رفته می فهمند که دیگر هیچ چیز مثل روز اول نیست. در چنین شرایطی آن ها چنین جمله هایی را در مورد کار و زندگی شان بر زبان جاری می کنند:

  • کارآفرینی به هیچ دردی نمی خوره. بالاخره یه شرکت بهتر به وجود میاد و تو رو از میدون رقابت بیرون می اندازه. اون موقع است که می فهمی کارمندی چقدر بهتر بوده!
  • فقط سال اول ازدواج، پر از خوبی و شادیه. کم کم وقتی از اون حال و هوا بیای بیرون با واقعیت زندگی و روزهای تکراری روبه رو می شی!

در اینکه آن ها نسخه شکست خود را برای زندگی دیگران می پیچند، شکی نیست. اما چرا چنین می شود؟ جالب این است که هر کدام از ما می توانیم هزاران نمونه متفاوت واقعی را مثال بزنیم؛ کسب و کارهایی که به جای ورشکست شدن، روز به روز موفق تر و بزرگ تر شدند یا زوج های جوانی که هر سال، بیشتر از سال قبل، عاشقانه در کنار هم زندگی کردند و فقط مرگ توانست آن ها را از هم جدا کند.

نکته ماجرا و علت این همه تفاوت در دو مشکل بزرگ با «چرای» زندگی و کار نهفته است.

مشکل اول، گم کردن چرا است. وقتی در آغاز هر ماجرایی هستیم، انگیزه و انرژی زیادی دوشادوش چرای زندگی و کارمان قدم برمی دارد. به همین دلیل ما سختی ها را در هم می شکنیم و به پیش می رویم.

در این میان، کار بسیار مهمی را از قلم می اندازیم و آن مرور «چرای» زندگی و کارمان است. اگر مراقب نباشیم گرد فراموشی، خیلی راحت آن را فرا می گیرد و ما در مقابل حجم انبوهی از خستگی ها و مشکلات، تنها می مانیم.

مشکل بعدی دیگر، توهم وجود چرا است. گاهی ما فکر می کنیم که زندگی و کارمان یک «چرای» قدرتمند دارند. اما در واقع، فقط پیرامون چند چگونگی بزرگ قدم برداشته ایم.

می توان گفت که وضعیت ما مثل زندگی پیرامون یک توپ توخالی بوده است. ما مرتب به لایه بیرونی توپ دست می زدیم و خیال می کردیم که می دانیم در ورای این لایه چه مفهومی نهفته است. اما وقتی بعد از چندین سال، تفاوت میان پوسته و مغز ماجرا را فهمیدیم و برای کشف هدف اصلی به سمت درون حرکت کردیم با حقیقتی تلخ روبه رو شدیم و دریافتیم که در ورای این پوسته رنگارنگ، چیزی جز پوچی وجود نداشته است.

به همین دلیل، نسبت به کارمان، ازدواجمان، روابطمان، شرکتمان، خانواده مان و از همه بدتر، خودمان بی انگیزه می شویم. در این میان، افسردگی یقه مان را می گیرد و شادی از زندگی مان بیرون می رود. وجود یک هدف یا چرا به زندگی مان ستونی محکم می دهد که می توانیم در طول دورانی که زنده هستیم از آن ستون به عنوان یک تکیه گاه استفاده کنیم. بدون این ستون، در هوا معلق می شویم و به سمت هیچ کجا قدم برمی داریم.

یافتن چرا، مهم تر و تاثیرگذارتر از چیزی است که فکرش را می کنیم

جاودانگی یکی از آرزوهای دیرینه بشر است. با این وجود، همه می دانند یا با چشم خود دیده اند که جسم ما برای جاودانه شدن برنامه ریزی نشده است. اما باز هم راهی وجود دارد که می توانیم با کمک آن یک قدم بزرگ تر به سمت جاودانه شدن برداریم و آن داشتن یک «چرای» بزرگ است. در حقیقت، افراد بسیاری در جهان وجود دارند که دیگر جسمی ندارند اما در قلب و ذهن بشریت زنده هستند. از نمونه های ایرانی آن می توانیم به «حافظ»، «سعدی»، «مولانا»، «ابوعلی سینا»، «خیام»، «زکریای رازی» و موارد بسیاری از این دست، اشاره کنیم.

با داشتن یک چرای بزرگ و روشن، نه تنها می توانیم زندگی خود را در زمان حیاتمان شگفت انگیز کنیم بلکه این فرصت را می یابیم تا در ذهن بشریت یا دست کم کسانی که هم شهری، هم وطن یا هم قاره ای ما هستند، لنگری ابدی بیندازیم.

اندکی درنگ کنید

چرای زندگی شما چیست؟ آیا این چرا واقعا وجود دارد یا تنها فکر می کنید که در اعماق قلبتان، دلیلی برای کار و زندگی دارید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب اول سود
معرفی و خلاصه کتاب اول سود اثر مایک میخالوویچ

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب اول سود خلاصه برداری شده است!

معرفی کتاب اول سود

برای بیشتر کسانی که می خواهند رئیس خودشان باشند، کارآفرینی یک فرصت استثنایی و حتی یک راه نجات به شمار می رود. به همین علت، تمام تلاش خود را به کار می بندند تا با اجرایی کردن ایده های نابی که دارند به یک کارآفرین موفق تبدیل شوند، اما با وجود این حجم قابل توجه از تلاش و انگیزه، باز هم آمار و ارقام عجیبی از ورشکست شدن کسب و کارهای نوپا به گوشمان می رسد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ «مایک میخالوویچ» می رویم و با نگاهی به کتاب فوق العاده اش یعنی «اول سود» به راهکاری کاربردی برای حل این مشکل دست پیدا می کنیم. با ما همراه باشید.

حالا سوال اینجا است که چرا کاری با یک ایده ناب، بازار تعریف شده و حتی گردش مالی خوب، ناگهان در هم می شکند؟ چرا کارآفرینان به جای ثروتمندتر شدن، به برده کسب و کار خودشان تبدیل می شوند و اوضاع زندگی شان از دوران کارمندی شان هم بدتر می شود؟

 

مایک میخالوویچ:«اول سود» جواب می دهد. زیرا سعی در اصلاح شما ندارد. شما سخت تلاش می کنید، ایده های خوبی دارید و صددرصد وجودتان را به کارتان اختصاص می دهید. اول سود، سیستمی است که برای کار با هویت فعلی خودتان طراحی شده است. نیازی نیست که اصلاح شوید. این سیستم است که اصلاح می شود.

آیا کسب و کار شما هم بیمار است؟

خلاصه کتاب سود اول

بیماری، نام آشنایی است. همه ما دست کم در طول عمر خود تجربه بیمار شدن را از سر گذرانده ایم. جالب اینجا است که نه فقط انسان ها بلکه کسب و کارها هم به بیماری مبتلا می شوند. یک کسب و کار بیمار، مدام در قرض، کاهش فروش و در بیشتر موارد عدم سوددهی به سر می برد.

همان طور که در تمام بیماری ها، همیشه یک علت درونی باعث ایجاد ناخوشی می شود. در کسب و کارها نیز این «سیستم حسابداری سنتی» است که نقش ویروس را ایفا می کند. در این سیستم، مدام به ما می گویند که برای موفقیت در کسب و کارمان باید از فرمول زیر پیروی کنیم:

فروش – هزینه ها = سود

بر اساس این فرمول، اگر در انتها سود خوبی – یا اصلا هیچ سودی – برایمان باقی نماند، مشکل از ما است و باید فکری برای افزایش فروش خود بکنیم. نکته بسیار مهمی که از قلم می افتد این است که تعریف سود از نظر کارآفرین ها و حسابداری سنتی از زمین تا آسمان متفاوت است.

از نظر یک کارآفرین، سود، پول نقدی است که در اختیارش قرار دارد. اما از نظر یک حسابدار، سود، عددی است که در انتهای محاسبات دفتری باقی می ماند. کسب و کارهای بسیار زیادی با پیروی کردن از سیستم معیوب حسابداری سنتی، نه تنها به برده ۲۴ ساعته تجارتشان تبدیل شدند بلکه با دو چشم خودشان دیدند که چگونه فرشته نجاتشان در یک چشم بر هم زدن به هیولایی پول خوار تغییر شکل داده است.

وفادار ماندن به این فرمول، از ما یک نوکر بی جیره و مواجب می سازد که برای همه چیز و همه کس وقت و پول دارد به جز خودش. انبار خاک خورده تاریخ کسب و کارها پر از کارآفرین های جوانی است که حتی از مسئول خدمات شرکتشان هم کمتر حقوق می گرفتند. نتیجه این دور باطل، چیزی به جز بدهی، ورشکستگی و از بین رفتن آرزوها نیست.

مایک میخالوویچ:

«اول سود» شما را به چالش خواهد کشید، زیرا باید طرز فکر خود در مورد کسب و کار را به صورت کامل تغییر دهید و تغییر ترسناک است.

بررسی یک سوءتفاهم بزرگ در دنیای کارآفرینی

به جز سیستم حسابداری سنتی که بزرگ ترین غول در دنیای کارآفرینی به حساب می آید، یک مفهوم معروف دیگر نیز وجود دارد که همچون گرگی در رَdai/’>دای گوسفند روی دریدن آرزوهای کارآفرینان تمرکز کرده است. این مفهوم «بزرگ تر بهتر است» نام دارد.

مشکل بیشتر کارآفرین ها این است که فکر می کنند هر چقدر سریع تر رشد کنند، کارمندان بیشتری داشته باشند، مشتریان بیشتری را پوشش دهند، سرمایه گذاران بیشتری را به سمت خود جذب کنند و در ساختمان بزرگ تری مشغول به کار باشند، زودتر به سود می رسند. در حالی که این دقیقا نقطه مقابل یک موفقیت پایدار است. یادتان باشد، رشد کردن، نیمی از معادله یک تجارت است؛ نیم دیگر آن به سود وابسته است؛ یعنی چیزی که کمتر کارآفرینی آن را پیدا می کند.

اگر کسب و کار شما رشد کند اما سالم نباشد در انتها چیزی به جز یک حجم بیمار بزرگ که مشکلاتش چندین برابر شده است را نخواهید یافت. رشد همراه با سلامت اقتصادی، یک روند درست است. در حقیقت، برای لذت بردن از مزایای کارآفرینی و ثروتمندتر شدن، لازم نیست بزرگ باشید. این طرز تفکر که اول رشد کنیم تا بعد سود به سراغمان بیاید اشتباه است. لطفا بیدار شوید!

اول سود چگونه کار می کند؟

خلاصه کتاب سود اول

اول سود، ساده است. برای انجام آن و تغییر سیستم حسابداری کسب و کار خود نیازی نیست که به محاسبات ریاضی پیچیده فکر کنید. اولین گام برای این کار، افتتاح هفت حساب جدید بانکی است. این حساب ها پایه هایی هستند که سیستم جدید شرکت شما را تشکیل می دهند. حتی می توانید آنها را نگهبان هایی خطاب کنید که مامور آزاد کردن شما از بردگی کسب و کارتان هستند. این هفت حساب شامل موارد زیر می شوند:

۱- درآمد

می توانید آن را به عنوان حساب اصلی که تمام پول های به دست آمده از کسب و کارتان به آن واریز می شوند در نظر بگیرید. در هر صورت، این نکته را به یاد داشته باشید که حساب درآمد، فقط یک ایستگاه برای توقف کوتاه مدت این پول ها است. شما باید آن ها را به مقصدهای اصلی شان یعنی شش حساب بعدی واریز کنید. اما چطور؟ برایتان خواهیم گفت.

۲- سود

این زیباترین حساب زندگی تان خواهد شد. عاشقش می شوید. چون پاداش بی چون و چرای تمام تلاش ها و برنامه ریزی هایتان در آن واریز می شود. جالب اینجا است که بیشتر کارآفرین ها حتی بعد از سال ها کار و تلاش نیز چنین حسابی ندارند.

۳- حقوق خودتان و شرکایتان

به احتمال زیاد، هدف شما هم از راه اندازی کسب و کار خودتان و به جان خریدن آن حجم از تلاش و استرس، رسیدن به حقوقی بسیار بیشتر از حقوق دوران کارمندی تان بوده است. این حساب با هر هزار تومانی که به آن واریز می شود به شما و تمام کسانی که به رویایتان باور داشته اند، پاداش می دهد.

۴- مالیات

چون و چرایی در پرداخت آن وجود ندارد. وجود این حساب به شما کمک می کند تا زمانی که موعد پرداخت مالیات می رسد، بدون نگرانی از کمبود پول، آن را با خیالی راحت پرداخت کنید.

۵- هزینه های اجرایی

این هزینه ها شامل خرید مواد اولیه، پرداخت حقوق کارمندان، هزینه های نگهداری، هزینه پرداخت منابعی مانند آب، برق، گاز، تلفن، اینترنت و خلاصه هر جور هزینه ای است که بسته به نوع کسب و کارتان باید آنها را بپردازید.

۶- حساب سود مخفی

همان طور که از نامش مشخص است، این هم یک حساب سود دیگر است. اما این بار، واژه «مخفی» هم در کنار آن قرار گرفته است. ماموریت حساب سود مخفی این است که سود را از دید شخص شما مخفی کند. در واقع، باید از حساب سود که کمی قبل با هم در موردش صحبت کردیم به عنوان یک ایستگاه موقت برای رسیدن به این حساب استفاده کنیم. چون اگر حساب سود، دم دستتان باشد با رسیدن به اولین مشکل مالی در شرکت، آن را خالی خواهید کرد.

باید برای افتتاح این حساب به یک بانک دیگر بروید. بانکی را انتخاب کنید که هیچ وقت در آن حسابی نداشته اید. گذشته از این، حتما حساب خود را به عنوان یک دفترچه باز کنید و دور گرفتن کارت را خط قرمز بکشید. باید تا جایی که می توانید روش های برداشت از آن را سخت کنید تا به این راحتی ها به سراغش نروید. این حساب، صندوقچه سود شما است. باید از آن در برابر خودتان محافظت کنید.

برای اینکه سریع ترین و بزرگ ترین شوید، باید در کاری که انجام می دهید بهترین باشید و برای اینکه در چیزی بهترین شوید، باید ابتدا زمینه ای که در آن بهتر هستید را پیدا کرده و برای بهبود در آن تلاش کنید. برای رسیدن به آنجا باید ابتدا سود را بردارید تا بازخوردهای مربوط به بهبود، خودشان را نشان دهند.

7- حساب مالیات مخفی

همچون حساب مخفی سود، این حساب نیز مقصد نهایی حساب مالیات در بانک قبلی است. این هم راهی است که از پول مالیات در برابر دستبردهای خودتان محافظت کنید.

آشنایی با شیوه درصدگذاری هر هفت حساب

اگر از دو حساب تکراری سود و مالیات که قرار است در بانک دیگری باز کنید چشم پوشی کنیم، در کل باید روی تعیین درصد پنج حساب کار کنید. درصدگذاری برای این پنج حساب بسته به نوع کسب و کار شما متفاوت است. اما تکلیف دو حساب «سود» و «مالیات» از قبل مشخص شده است.

برای آغاز سودرسانی به خودتان باید از هر پولی که به حسابتان واریز می شود، یک درصدش را به حساب سود خود واریز کنید. در مورد مالیات نیز می توانید از یک عدد تقریبی – بهتر است دست بالا بگیرید – برای این کار استفاده کنید.

چالش باز کردن راه برای نفس کشیدن کسب و کار

خلاصه کتاب سود اول

تقسیم بندی پول هایی که به واسطه فعالیت اقتصادی شما وارد کسب و کارتان می شود و از طرفی، واریز آنها به هفت حساب به این معنی نیست که پول هایی خارج از موعد، سر خود را کج می کنند و وارد تجارت شما می شوند. در قدم بعدی، شما باید مسیری برای نفس کشیدن کسب و کارتان باز کنید تا بتوانید راه درست رسیدن به سود را بیابید. اما چگونه؟

راه اول: کاهش هزینه ها

چرا شما تاکنون هیچ وقت سودی برای خودتان نداشتید و حتی مقدار حقوقی که برای مهم ترین کارمندتان – یعنی خودتان – در نظر گرفته بودید بسیار کم بوده است؟ چون هزینه هایتان پراکنده و در بسیاری از موارد، غیر ضروری بوده اند.

هنگامی که کسب و کارتان نمی تواند از پس هزینه های اجرایی و پرداخت حقوق به شما و شرکایتان بربیاید و مهم تر از همه مالیاتش را خودش بپردازد، یعنی هزینه هایی که برایش ایجاد شده اند با چیزی که در توان دارد همخوانی ندارد. برای اصلاح این فرآیند و کاهش هزینه ها ابتدا باید کندوکاوی در کسب و کارتان انجام دهید.

به این ترتیب که ابتدا یک فهرست از درآمدهای یک سال گذشته را تهیه کنید و در کنار آن، تمام پول های هزینه شده و علت آنها را هم بنویسید. ممکن است این فرآیند وقت گیر باشد اما برای کشف هزینه هایی که سود شما را می بلعند و هیچ فایده ای برایتان ندارند، ضروری است.

حالا تمام مبلغ هزینه ها را جمع بزنید و آن را با چیزی که باید باشد و قبلا پیش بینی کرده بودید، مقایسه کنید. اختلاف این دو عدد، چیزی است که باید بی چون و چرا از کسب و کارتان حذف شود. مثلا اگر بر اساس ارزیابی های گذشته، مبلغ لازم برای پرداخت تمام هزینه های کسب و کارتان در طول یک سال را ۵۰ میلیون تومان در نظر گرفته اید، اما اعداد روی کاغذ و چیزی که واقعا هزینه می کنید، ۸۵ میلیون تومان است، یعنی در این میان ۳۵ میلیون تومان بیهوده و خارج از برنامه در حال خرج شدن است.

حالا باید تمام چیزهایی که بابتشان هزینه می شود اما واقعا نیازی به آنها ندارید را از هزینه های ضروری جدا کرده یا حتی به دنبال جایگزین هایی ارزان تر بگردید. شاید در این میان متوجه شوید که هزینه اجاره دفتر کارتان بیش از اندازه گران است و یک دفتر کوچک تر در محله ای ارزان تر هم می تواند کارتان را راه بیندازد.

مایک میخالوویچ

تعریف جدید موفقیت به بیشترین درآمد، کارمندان و فضای دفتری مربوط نمی شود. بلکه بیشترین سود که از طریق کمترین کارمندان و ارزان ترین فضای دفتری حاصل شده باشد ارزشمند است. کاری کنید بردتان بر اساس بازدهی، صرفه جویی و نوآوری شکل بگیرد؛ نه اینکه اندازه یا زرق و برق و قیافه، نقطه برتری تان باشد.

نکته:

برخی از کارآفرین ها با مشاهده اختلاف بزرگی که در هزینه هایشان دیده می شود به راحت ترین و اشتباه ترین راه ممکن، یعنی کاهش حقوق کارمندانشان فکر می کنند. این کار باعث سقوط کسب و کارتان می شود. چون کارمندانتان انگیزه خود را برای انجام کارشان از دست می دهند و به دنبال آن کیفیت، خلاقیت و آمار فروش محصولاتتان نیز به شدت کاهش پیدا می کند. پس باید در جایی به جز حقوق ها به دنبال هزینه های اضافی بگردید.

راه دوم: خلاص شدن از شر بدهی ها

گاهی یک کسب و کار دچار آنفلوانزای بدهی می شود. این بیماری ویروسی، تمام جان و قدرت کسب و کار را در کسری از ثانیه می بلعد و بسیار سریع هم گسترش پیدا می کند. اولین قدم برای خلاصی از این بیماری، متوقف کردن آن است. برای این کار هم باید نشتی های هزینه خود را کشف کرده و چسب محکمی برای ترمیمشان پیدا کنید.

به این ترتیب، می توانید از گسترش بدهی در تجارتتان جلوگیری کنید. اما راه درمان چیست؟ در حقیقت، شما با توقف بدهی، نیمی از درمان را انجام داده اید. حالا باید با یک برنامه ریزی درست و مذاکره با طلبکاران – که در بیشتر موارد بانک است – به سراغ پرداخت بدهی خود بروید.

برای این کار باید افزون بر هفت حسابی که دارید، یک حساب دیگر با عنوان «صاف کردن بدهی» ایجاد کرده و درصد عاقلانه ای را برایش در نظر بگیرید. تنها جایی که می توانید از حساب سود برای پرداخت به کسی غیر از خودتان استفاده کنید، همین جا است؛ یعنی پرداخت بدهی. بعد از آن که بدهی خود را صاف کردید، می توانید به مسیر درست برگردید و از حساب سود تنها برای کارهای مورد علاقه خودتان بهره بگیرید.

مایک میخالوویچ:

ما می خواهیم چشم انداز یک کسب و کار موفق را از «خیلی درمی آورد» به «خیلی ذخیره می کند» تغییر دهیم. ماموریت ما ریشه کن سازی فقر کارآفرینی است و برای رسیدن به آن، توقف در بدهی اولین اولویت به شمار می رود.

بایدها و نبایدها در مورد سیستم اول سود

مسیر بازسازی سیستم کسب و کارتان با استفاده از «اول سود» ساده است. اما گاهی ساده بودن بیش از اندازه یک موضوع باعث ایجاد چالش هایی می شود که گذر از آنها بیشتر به هفت خوان رستم شباهت پیدا می کند تا یک موضوع تجاری. در این بخش، چند نکته مهم و برخی از اشتباه های رایج در به کارگیری سیستم «اول سود» را با هم بررسی می کنیم.

  • در نظر گرفتن بیش از یک درصد برای حساب سود

یک درصد، عدد کمی است. این مقدار به اندازه ای کوچک است که گاهی به چشم نمی آید. دقیقا به همین دلیل است که می توان آن را کنار گذاشت. برخی از کارآفرین ها با دیدن این درصد اندک، وسوسه می شوند و ناگهان به جای یک درصد، ۱۰ و حتی ۲۰ درصد از درآمدشان را به این حساب اختصاص می دهند. این کار اشتباه است. چون هدف پنهان در پشت این درصدها و هفت حساب اصلی یعنی ایجاد یک عادت درست برای سیستم حسابداری کسب و کارتان را نادیده می گیرد.

وقتی شما به جای یک درصد، ناگهان ۱۰ درصد را برای این حساب در نظر می گیرید، نه یک عادت بلکه یک فشار را به خودتان وارد می کنید. از آنجا که طبق قوانین فیزیک هر کنشی، واکنشی دارد کسب و کار شما هم در پاسخ به این حرکت، دچار تنش می شود. به زبان ساده، پول کم می آورید، دچار استرس می شوید و در نهایت به خودتان دستبرد می زنید. کم کم و قدم به قدم باید این درصد را افزایش دهید. افزایش درصدی که برای سود خود در نظر گرفته اید تنها از طریق اصلاح باقی بخش های سیستم تان امکان پذیر می شود. پس عجله نکنید و یک تنه به قاضی نروید.

  • سرمایه گذاری موجودی حساب سود در کسب و کار

یکی دیگر از اشتباه هایی که کارآفرین ها انجام می دهند، این است که موجودی حساب سود خود را با بهانه های قشنگی مانند: «فعلا می خواهم کسب و کارم رشد کند و بعدها هم می توانم سود داشته باشم…» دوباره در کسب و کارشان سرمایه گذاری می کنند. این کار، نه تنها باعث می شود که در دراز مدت از کاری که عاشقش بودید، متنفر شوید، بلکه دوباره به خودتان یادآوری می کنید که برای تجارتتان یک کارمند ساده بیشتر نیستید.

حساب سود، پاداش خالص زحمت هایی است که برای رهایی از دنیای کارمندی و ایجاد یک کسب و کار مستقل کشیده اید. پس باید آن را فقط برای خودتان و کارهایی که همیشه دوست داشتید انجامشان دهید، خرج کنید.

این میوه تلاش شما است. با شادی، بدون نگرانی، عذاب وجدان و فکر و خیال های بیهوده از خوردنش لذت ببرید.

  • صرفه جو شدن بی موقع

وقتی نوبت به پرداخت حقوق می رسد، برخی از کارآفرین ها لباس یک فرد صرفه جو و فداکار را بر تن می کنند و به همه به جز خودشان حقوق درست و حسابی می دهند. این کار باعث می شود که شما در عین حال که صاحب کسب و کار هستید از همه کارمندانتان فقیرتر شوید.

بهترین کار این است که حقوق خود را بر مبنای کاری که در ۸۰ درصد مواقع انجام می دهید در نظر بگیرید. مثلا شاید در ظاهر، مدیر عامل باشید اما همزمان، مسئول تیم فنی و برنامه نویس اصلی هم هستید. یادتان باشد، حقوق شما، بخشی نیست که باید در آن صرفه جویی کنید. نشتی پول در تجارتتان از جای دیگری آب می خورد که باید آن را بیابید.

مایک میخالوویچ:

یک کمپانی سالم از نظر مالی، به واسطه مجموعه ای از بردهای کوچک روزمره حاصل می شود نه اینکه فقط یک لحظه بزرگ داشته باشد. سوددهی یک رخداد نیست. بلکه یک جریان است.

روش استفاده از موجودی حساب سود

خلاصه کتاب سود اول

در انتهای هر فصل، زمان برداشت میوه حساب سودتان فرا می رسد. اما چیدن این میوه روش ویژه ای دارد. برای این کار باید بعد از گذر هر فصل به سراغ این حساب بروید و ۵۰ درصد از موجودی آن را برداشت کنید. اگر در کسب و کارتان چند شریک دیگر هم وجود دارند، باید این ۵۰ درصد را با توجه به سهمی که در شرکت دارند بین آنها و خودتان تقسیم کنید.

مثلا اگر سهم شما در شرکتتان ۶۰ درصد باشد و دو شریک داشته باشید که یکی ۱۰ درصد و دیگری ۳۰ درصد روی کارتان سرمایه گذاری کرده باشند، باید از همین درصدها برای تقسیم نیمی از موجودی حساب سود استفاده کنید. اما تکلیف نیمه بعدی چه می شود؟ آنچه که به عنوان ۵۰ درصد باقی مانده در حساب سود می ماند، پشتوانه مالی شما به شمار می رود. این حساب هیچ وقت نباید تا انتها برداشت شود.

خلاصه ای از آنچه گفتیم

  • «اول سود» یک سیستم حسابداری قدیمی است که از هزاران سال قبل مورد استفاده قرار می گرفته است.
  • اولین کسی که پایه ای از سیستم «اول سود» را منتشر کرد، نویسنده کتاب «ثروتمندترین مرد بابل» یعنی «جورج سموئل کلاسون» بود. «مایک میخالوویچ» نسخه ای بسیار کاربردی تر از آن را بر مبنای کسب و کارها معرفی کرده است.
  • سیستم حسابداری سنتی که بر پایه فرمول «فروش – هزینه ها = سود» است باعث می شود تا کارآفرین ها با وجود کار زیاد و ایده های خلاقانه، دچار فقر شوند.
  • برای یک کارآفرین، پایبندی به مفهوم «بزرگ تر بهتر است» باعث می شود تا حجم هزینه های کسب و کار به طرز سرسام آوری افزایش یابد و تمام سود، صرف گسترش کار شود. در این میان، به علت هزینه های بالا، چیزی از مزایای این گسترش به کارآفرین نمی رسد.
  • شروع کار با «اول سود» با افتتاح هفت حساب به جریان می افتد. این حساب ها شامل حساب درآمد، حساب سود، حساب حقوق مالک و شرکا، حساب مالیات، حساب هزینه های اجرایی و دو حساب سود و مالیات در بانک دیگر است.
  • درصد گذاری برای واریز وجه مورد نیاز در هر حساب، به نوع کسب و کار شما بستگی دارد. اما در ابتدا حتما باید یک درصد از هر مقدار دریافتی خود را به حساب سود انتقال دهید.
  • استفاده از دو راهکار کاهش هزینه ها و خلاصی از بدهی ها باعث می شود تا میزان سود و پرداختی به خودتان افزایش پیدا کند.

نظر شما چیست؟

آیا به عنوان یک کارآفرین از حقوقی که به خودتان می دهید رضایت دارید؟ چند درصد احتمال دارد که سیستم «اول سود» را در کسب و کار خودتان اجرا کنید؟ نظرتان در مورد مفهوم «فقر کارآفرینی» چیست؟

ادامه مطلب
48 قانون قدرت
معرفی و خلاصه کتاب 48 قانون قدرت اثر رابرت گرین

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب 48 قانون قدرت خلاصه برداری شده است!

نقش قدرت در زندگی افراد

قدرت، نیرویی است که انسان ها در تمام طول عمر به دنبال آن هستند. عده ای به دنبال قدرت می گردند تا در رقابت های سیاسی پیروز شوند. عده ای دیگر قدرت را در آزادی مالی می بینند و تمام تلاش خود را می کنند تا با استفاده از ثروت به قدرت دلخواه شان برسند. ظاهرا هر واژه ای در دنیای ما آدم ها، هزار و یک معنی دارد. اما این موضوع چیزی از اصل این واژه کم یا به آن اضافه نمی کند. به همین دلیل، یاد گرفتن اصول و قانون قدرت و دنبال کردن تجربه هایی که افراد قدرتمند تاریخ در اختیارمان قرار داده اند، می تواند مسیری تازه به ما نشان دهد تا هر کس بسته به ظرفیتش توشه ای درخور را برای خود بردارد. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب 48 قانون قدرت می رویم و صفحه های این کتاب پربار را ورق می زنیم. با ما همراه باشید.

رابرت گرین:

اگر باور دارید که جهان امروز، دربار توطئه بزرگی است که درونش به دام افتاده اید، تلاش برای خروج از بازی فایده ای ندارد. بهتر است به جای گله و شکایت، قدرتتان را افزایش دهید. هر چقدر که قدرتمندتر باشید به دوست، عاشق، همسر و شهروند بهتری تبدیل خواهید شد.

نگاهی برق آسا به 48 قانون قدرت

بیایید قبل از آغاز گفتگویمان نگاهی به این48 قانون قدرت بیندازیم:

  1. هرگز بیشتر از رئیستان ندرخشید
  2. هرگز بیش از حد لازم به دوستان خود اعتماد نکنید و بیاموزید که از دشمنانتان بهره ببرید.
  3. قصد و نیت خود را پنهان کنید.
  4. همیشه کمتر از نیاز صحبت کنید.
  5. اعتبار و شهرت، سهم مهمی در موفقیت دارند، آن را با چنگ و دندان حفظ کنید.
  6. به هر شکلی که شده توجه همه را به خود جلب کنید.
  7. از دیگران کمک بگیرید و هدف خود را پیش ببرید، اما آن را به نام خودتان تمام کنید.
  8. دیگران را جذب خود کنید و اگر لازم دیدید از آن ها به عنوان طعمه استفاده کنید.
  9. هرگز با بحث و مجادله، پیروزی خود را به رخ نکشید؛ بلکه آن را با عمل نشان دهید.
  10. از افرادی که زانوی غم بغل می کنند و بداقبال هستند، دوری کنید.
  11. دیگران را به خودتان متکی کنید.
  12. برای خلع سلاح قربانی خود از صداقت و بخشندگی گزینشی استفاده کنید.
  13. وقتی از کسی درخواست کمک دارید روی منافعی که از این کمک نصیبش می شود تاکید کنید و به قدرشناسی و مهربانی او اهمیت ندهید.
  14. مثل دوست باشید اما مانند جاسوس رفتار کنید.
  15. دشمن خود را قلع و قمع کنید.
  16. از نبود خود برای بالا بردن احترام و عزت استفاده کنید.
  17. دیگران را در تردید و ترس نگه دارید و فضایی غیرقابل پیش بینی ایجاد کنید.
  18. برای مراقبت از خود دیوار نکشید؛ انزوا خطرناک است.
  19. رقیب یا دشمن خود را بشناسید و به اشتباه مزاحم فرد دیگری نشوید.
  20. به هیچ کس متعهد نباشید.
  21. برای فریب دادن آدم های احمق، احمقانه رفتار کنید.
  22. از تاکتیک تسلیم بهره بگیرید؛ ضعف را به قدرت تبدیل کنید.
  23. توان خود را متمرکز کنید.
  24. مانند یک درباری رفتار کنید.
  25. خود را از نو خلق کنید.
  26. دست هایتان را آلوده نکنید.
  27. از نیازها و نقطه های ضعف دیگران نهایت بهره را ببرید تا بی چون و چرا از شما پیروی کنند.
  28. متهورانه وارد عمل شوید.
  29. تمام مسیر را از ابتدا تا انتها برنامه ریزی کنید.
  30. دستاوردهایتان را ساده نشان دهید.
  31. گزینه ها را تحت کنترل درآورید؛ دیگران را وادار کنید که همان کارت های انتخاب شما را بازی کنند.
  32. تخیل مردم را به بازی بگیرید.
  33. نقطه ضعف دیگران را پیدا کنید.
  34. شاهانه رفتار کنید.
  35. مدیریت زمان را بیاموزید.
  36. هر آنچه را که نمی توانید به دست بیاورید، حقیر کنید. زیرا نادیده گرفتن، بهترین انتقام است.
  37. نمایشی تمام عیار به راه بیندازید.
  38. هر جور دوست دارید بیندیشید اما مانند دیگران رفتار کنید.
  39. از آب گل آلود ماهی بگیرید.
  40. ناهار مجانی را قبول نکنید.
  41. پایتان را در کفش بزرگان نکنید.
  42. چوپان را بترسانید تا گوسفندان فرار کنند.
  43. روی قلب و ذهن افراد کار کنید.
  44. با استفاده از اثر آینه، دیگران را خلع سلاح و خشمگین کنید.
  45. در مورد تغییر صحبت کنید اما سریع آن را به اجرا درنیاورید.
  46. هرگز خیلی کامل به نظر نرسید.
  47. بیاموزید که کجا ترمز کنید.
  48. خود را به هیچ فرم و قالبی محدود نکنید.

شیپور را زمین بگذارید

یکی از چیزهای مورد علاقه عده بسیاری از مردم، به ویژه کسانی که چیزی در چَنته ندارند این است که تمام افکار و هدف های خود را جار می زنند. آن ها با این کار، نه تنها قبل از اینکه دست به اقدامی بزنند، نقطه ضعفشان را به انسان های فرصت طلب نشان می دهند، بلکه شاید تحت تاثیر افکار منفی دیگران قرار بگیرند و دست از هدفشان که ممکن است زندگی آن ها را تغییر دهد، بکشند.

بهترین کار این است که همیشه، قصد و نیت خود را در هاله ای از ابهام نگه دارید. فریاد کشیدن آن هم وقتی چیزی برای نشان دادن ندارید، کاری عاقلانه نیست. توانایی های خود را نه با زبانتان بلکه با رفتار و عملتان به دیگران نشان دهید.

گذشته از این، وقتی تمام نقشه ها و چیزهایی که در چنته دارید را برای دیگران بازگو می کنید، به فردی قابل پیش بینی تبدیل می شوید. در این هنگام، هر کسی می تواند از نقشه هایتان برای ضربه زدن به شما و بالا کشیدن خودش نهایت استفاده را ببرد.

یکی از راه های ساده برای پنهان نگاه داشتن هدف اصلی خود از دید دیگران این است که یک هدف دیگر را به آن ها نشان دهید و اجازه بدهید که تمام توجه شان را روی آن متمرکز کنند، اما خودتان به دنبال هدف اصلی خود باشید و در جهت آن با قدرت اما پنهانی گام بدارید.

هوشمندانه سخن بگویید

48 قانون قدرت

سخن گفتن، یکی از توانایی های زیبای بشر است. اما اگر از این توانایی بیش از اندازه استفاده شود، به چاقویی تبدیل می گردد که در کمال ناباوری دسته خود را می بُرد.

عده ای تصور می کنند زیاد صحبت کردن و در مورد هر موضوعی اظهار نظر کردن نشانه ای از حجم بالای دانش آن ها است. حتی با خودشان می اندیشند که با این کار لطفی در حق دیگران ادا می کنند. چون انسان های ناآگاه و نادان اطرافشان را به سمت آگاهی – البته آگاهی مد نظر خودشان – سوق می دهند.

هیچ کس نمی تواند ادعا کند که در همه زمینه ها تخصص دارد و صاحب نظر است. این مورد به ویژه در دوره ای که ما زندگی می کنیم و با این حجم گسترده از اطلاعات، امکان پذیر نیست. در نتیجه، چنین افرادی با زیاد صحبت کردن، نادانی خود را فریاد می زنند. حتی اگر در زمینه ای متخصص هستید فقط هنگامی که چیزی از شما سوال می شود در حد کفایت، لب به سخن بگشایید.

یادتان باشد، درست ترین سخن ها وقتی شنیده می شوند که فردی تشنه شنیدن وجود داشته باشد. وگرنه، سخن به هدر می رود و شما که صاحب سخن بودید، کوچک می شوید. گذشته از این، ممکن است به هنگام زیاد سخن گفتن، افسار واژه ها از دستتان خارج شود و چیزی بر زبانتان جاری گردد که هرگز نباید شنیده می شد! کم سخن گفتن، شیوه انسان های بزرگ تاریخ است. این کار شما را به فردی مرموز، قدرتمند و داناتر تبدیل می کند. دیگران در موردتان کنجکاو می شوند و حرف هایتان همیشه گوشی برای شنیدن خواهند داشت.

سیاست داشته باشید

برای بسیاری از ما پیش می آید که خواسته یا ناخواسته وارد یک بحث تند و آتشین می شویم. واکنش بیشتر مردم در آن هنگام، بالاتر بردن صدایشان از حریف است. اگر این مورد حریف را سر جای خود ننشاند، دست به دامان ناسزا می شوند و اگر آن هم چاره ساز نبود، مُشت و لَگَد را جایگزین واژه ها می کنند.

اما آیا این ماجرا واقعا راه به جایی می برد؟ آیا این جنگ و جدل، پیروز واقعی هم دارد؟ حتی اگر شما در ظاهر، پیروز آن میدان شوید باز هم بردتان موقتی خواهد بود. یک مبارز با سیاست از همان ابتدا روش متفاوت تری را برمی گزیند. او به جای بلند کردن صدایش، ابتدا حریف را حسابی برانداز می کند و به جای باز کردن دهانش، گوش هایش را تیز می کند تا کوچک ترین تغییر لحن را در حریفش شناسایی کند.

او موقعیت را می سنجد و به تصویر بزرگ تر نگاه می کند. چون می داند نگاهی که فقط به این لحظه و عصبانیت این ثانیه محدود شود، هیچ بردی را برای او به همراه نخواهد داشت. از طرفی، او از ناسزا گفتن برای بیان حجم نارضایتی خود استفاده نمی کند. چون می داند هر دم که بحث را به سمت ناسزا بکشد، از اصل موضوع و خواسته مهمش فرسنگ ها دور می شود.

زمان نبرد و عقب نشینی را از هم تفکیک کنید

ورود به هر مبارزه به معنای پیروزی نیست. از طرفی، پیروزی هم معنای ثابتی ندارد. گاهی اگر بتوانید خودتان را بدون آسیب یا زیان از یک معامله یا بحث بیرون بکشید پیروز شده اید. در این جور مواقع، به جای شاخ و شانه کشیدن پوشالی و جنگیدن یا ماندن به خاطر حفظ غرورتان، فقط تسلیم شوید. کاری کنید که حریفتان فکر کند از شما بسیار باهوش تر و قوی تر است. در این حالت، حریفتان دو چیز را می بازد:

  • فرصت جنگیدن یا معامله کردن با شما و چشیدن طعم شکست دادنتان
  • سر در نیاوردن از نقشه ای که برای شکست او در زمانی دیگر کشیده اید

همان لحظه ای که حریفتان فکر کند شما ضعیف هستید و از قبل بازی را باخته اید، شکست خود را امضا کرده است. البته این در صورتی درست از آب درمی آید که شما از درون، خودتان را فردی قوی و پیروز بدانید و تسلیم شدن را به عنوان استراتژی عقب نشینی در نظر بگیرید. به دنبال این ماجرا می توانید نیروهای خود را تقویت کنید و هوشمندانه منتظر لحظه ای بمانید که حریفتان نقطه ضعفی از خودش نشان می دهد. آن هنگام است که روز شما فرا می رسد و می توانید قدرت واقعی خود را به رخ او بکشید.

درخواست کمک را به یک معامله تبدیل کنید

48 قانون قدرت

در زندگی هر کدام از ما زمانی پیش می آید که به کمک دیگران نیاز پیدا می کنیم. اما با این وجود، شیوه ای که یک مبارز باهوش برای درخواست کمک به کار می بندد با مردم عادی فرق دارد. شاید دیگران به هنگام درخواست کمک از در عجز و ناتوانی وارد شوند و خود را کوچک و نیازمند نشان دهند تا از این راه قلب فرد مورد نظرشان را تحت تاثیر قرار داده و او را راضی کنند تا به آنها کمک کند.

اما یک مبارز، درخواست کمک را به یک معامله تبدیل می کند. او به جای نشان دادن نقطه های ضعف خود و التماس کردن برای کمک، پای میز معامله می نشیند و از جنبه های مثبت و منافعی که این کمک برای فرد مقابلش دارد سخن می گوید. مبارز داستان ما، آسمان و ریسمان را به هم می بافد تا به فرد مقابلش نشان دهد که این کمک کردن بیش از آنکه به نفع مبارز باشد به نفع خود او است. این موضوع باعث ایجاد وضعیتی برد – برد می شود. چون هم او به چیزی که نیاز داشت می رسد و هم فرد مقابلش از انجام این کار سود می برد.

میگل د سروانتس، نویسنده رمان دُن کیشوت:

هیچ وقت درخواست چیزی را نکن که خودت قدرت به دست آوردنش را داری.

میکل آنژ زندگی خود باشید

مردم دوست دارند همه آدم های دنیا شبیه آن ها باشند. اگر کسی را بیابند که اندکی با آن ها فرق کند به او برچسب های گوناگون می زنند و آن قدر وی را تحت فشار می گذارند تا آن فرد خودش را شبیه آن ها کند یا تفاوت هایش را از دید بقیه دور نگه دارد.

یک مبارز، نقشی که دیگران برایش در نظر می گیرند را نمی پذیرد. او آن قدر روی اعتماد به نفس، عزت نفس و قدرت درونی اش کار می کند تا کسی به خودش این اجازه را ندهد که برچسب های گوناگون را به او بچسباند. او همچون یک مجسمه ساز باستانی، هویت خودش را می سازد و شخصیتش را پربار می کند.

ترس خطرناک است، شجاعت را انتخاب کنید

ترس و شجاعت، دو روی یک سکه هستند. با وجود آنکه ترس ها در ذاتمان هستند و ما را از خطرها دور می کنند، اما اثری همچون یک ماده مخدر دارند. اگر اجازه دهیم در زندگی مان رخنه کنند، کم کم همه چیزهای با ارزش زندگی مان را به آتش می کشند. ترس خطرناک است. چون قدرت اقدام را از ما می دزدد.

در نقطه مقابل و آن روی سکه، شجاعت قرار دارد که بسیار ترسناک است، اما خطرناک نیست. این شجاعت است که مرزهای محدود بودن را می شکافد، ما را به انسانی بهتر، قوی تر و محترم تر تبدیل می کند.

یادتان باشد، شجاعت به این معنا نیست که هیچ ترسی را احساس نکنیم. قانون قدرت یعنی شجاع بودن، یعنی بترسیم اما باوجود ترس هایمان رو به جلو قدم برداریم. انسان بدون ترس، وجود خارجی ندارد.

انجام دادن کاری که آن را دوست دارید یا با تمام وجودتان به آن باور دارید می تواند از قدرت ترس ها در زندگی تان بکاهد. در نقطه مقابل، اگر کاری را آغاز کنید که از همان ابتدا به آن باور ندارید، ترس ها ردای تردید را بر تن می کنند و زنجیرهایی فولادی به پاهایتان می بندند تا نتوانید قدم از قدم بردارید.

پس قبل از هر کاری، میزان علاقه و باور خود به یک موضوع را در ترازو بگذارید و آن را مورد تحلیل قرار دهید. در این صورت می توانید دست به اقدامی هوشمندانه بزنید و بهترین گزینه را انتخاب کنید.

جان اشتاین بک، نویسنده:

قدرت باعث فساد نمی شود. ترس فساد ایجاد می کند؛ شاید ترس از دست دادن قدرت.

مثل یک شاه رفتار کنید

48 قانون قدرت

شاید شما هم افرادی را دیده باشید که خودشان را در مقابل دیگران حقیر و کوچک می کنند، گویی هیچ عزت نفسی ندارند و همه انسان های روی زمین را به عنوان پادشاه و ارباب خود پذیرفته اند. چنین انسان هایی نه تنها با پُتک به جان شخصیت خودشان افتاده اند، بلکه در دیگران هم احساس ناخوشایندی ایجاد می کنند.

یک مبارز، هرگز چنین کاری انجام نمی دهد. حتی اگر قرار باشد پیروزی یک بحث، نبرد یا معامله را به حریفش واگذار کند یا استراتژی عقب نشینی را به کار ببندد این کار را همچون یک شاه قدرتمند و دانا انجام می دهد نه یک فرد ضعیف، شکست خورده و بی ارزش.

یادتان باشد، اینکه از درون شاه باشید یا گدا، هیچ ربطی به صفرهای حساب بانکی تان، اسناد املاکتان در سرتاسر جهان یا صندوق های طلایتان ندارد. احساس خود-ارزشمندی چیزی نیست که بتوانید آن را بخرید. این احساس، چراغی درونی است که وقتی در کسی روشن می شود، دیگران ناخواسته به او احترام می گذارند و در حضورش اظهار ادب می کنند.

تمام انسان های روی زمین، پادشاه سرزمین وجودشان هستند. وقتی یک پادشاه مثل یک گدا رفتار می کند، دیگران دلیلی نمی بینند که سرزمین وجود او را به رسمیت بشناسند. شما تنها پادشاه و تنها رعیت خودتان هستید. با عدالت، انصاف، احترام و بسیار قدرتمند پادشاهی کنید.

اف. اسکات فیتزجرالد، نویسنده:

خودت فکر کن. چون در غیر این صورت، دیگران مجبور می شوند برای تو فکر کنند. این اتفاق بدی است چون در پی آن، قدرت را از تو می گیرند، میل طبیعی تو را منحرف می کنند و زیر انضباط خودشان درمی آورند، تو را متمدن کرده و ضدعفونی می کنند.

با زمان بازی نکنید

مدیریت زمان و در دست گرفتن تسلط بر ثانیه ها را دست کم نگیرید. اگر نتوانید زمانتان را مدیریت کنید، نه تنها بهره وری تان کاهش پیدا می کند بلکه نقطه ضعفی بزرگ به حریفانتان می دهید تا از آن علیه شما استفاده کنند.

گذشته از این، مدیریت زمان فقط به انجام دادن کارها سر وقت مشخص محدود نمی شود. بخش بزرگی از این موضوع به توانایی شما در مدیریت زمان های اقدام و توقف در شرایط گوناگون برمی گردد.

مثلا اگر در حال انجام یک معامله هستید یا در یک بحث شرکت می کنید باید بدانید که چه زمانی بهترین لحظه برای وارد شدن در معامله یا حتی خروج از آن است.

در هنگام بحث و گفتگو هم این مدیریت زمان است که به شما می گوید چه زمانی باید سخن بگویید و چه زمانی نباید لب از لب بگشایید.قانون قدرت درواقع با داشتن مدیریت زمان درست کامل می شود. مدیریت زمان باعث می شود که خودتان و واکنش هایتان را مدیریت کنید. این موضوع می تواند شما را از دردسرهای فراوان نجات دهد.

در قلب مردم، خانه کنید:

راه های زیادی برای رسیدن به خواسته شما وجود دارند. از میان آنها دو راه از همه بیشتر مورد استفاده قرار می گیرند:

  • استفاده از زور و به رخ کشیدن قدرت نفوذ، زورگویی و ترساندن دیگران
  • استفاده از قدرت محبت

مسیر روش اول یعنی استفاده از زور – به هر شکلی – خیلی زود شما را به مقصد می رساند. انسان هایی که می ترسند، هر جور امتیازی را در اختیارتان می گذارند و همیشه موبه مو طبق حرف های شما عمل می کنند تا راحتشان بگذارید. اما این روش، هیچ عاقبتی ندارد. جدا از اینکه نیروی منفی آه و فغان انسان هایی که به آنها ظلم کرده اید بدون لحظه ای تردید، دامنتان را در این دنیا و یقه تان را در آخرت می گیرد، خیلی زود هم از مسند قدرت پایین کشیده می شوید.

چون انسان هایی که سالیان دراز در ترس و رنجی که شما برایشان آفریده اید زندگی کرده اند به جایی می رسند که حاضر می شوند دست از زندگی شان بشورند اما دیگر زیر سایه ظلم شما نفس نکشند.

انسان هایی که چیزی را برای از دست دادن و کسی را برای حمایت کردن ندارند بسیار ترسناک هستند. چون فقط به قدرت درونی خود تکیه می کنند. به همین دلیل، چیزی جلودارشان نخواهد بود.

اما مسیر دوم و نفوذ به قلب دیگران، چیزی است که شما را ابدی می کند. اگر بتوانید به پادشاه قلب دیگران تبدیل شوید، آن ها را محترم بشمارید و به چالش هایشان نخندید، ناخواسته ارتشی از انسان های قدرتمند را برای خود تشکیل می دهید. این افراد برای شما هر کاری می کنند. چون طعم محبتی که نثارشان کرده اید و صداقتی که در کارهایتان داشته اید را چشیده اند. به این ترتیب می توانید با وارد شدن به قلب دیگران به خواسته هایتان برسید و هر دو طرف در این معامله برنده باشید.

ماهاتما گاندی:

دو نوع قدرت وجود دارد. یکی به وسیله ترس از مجازات و دیگری از طریق عشق به وجود می آید. قدرت به دست آمده از طریق عشق، هزاران بار موثرتر و پایدارتر از قدرت ناشی از ترس از مجازات است.

پیام اصلی نویسنده در کتاب «48 قانون قدرت» چه بود؟

48 قانون قدرت

«رابرت گرین» (Robert Greene) در کتاب «48 قانون قدرت» روش هایی را به خوانندگانش می آموزد که با به کارگیری آن ها بتوانند در کار، زندگی شخصی و هویت اجتماعی خود به موقعیت های مناسبی برسند. هر کسی می تواند با توجه به سبک زندگی خود از این قانون ها بهره ببرد. نویسنده کتاب می خواهد طعم قدرت را به خوانندگانش بچشاند و آن ها را از زیروبم آنچه که در پشت پرده بازی قدرت می گذرد آگاه کند.

شاید برخی از قانون های قدرت که رابرت گرین از آنها سخن می گوید، ناجوانمردانه به نظر برسند. اما قضاوت درست در مورد این موضوع به خواننده و شرایطی که در آن زندگی می کند بازمی گردد. اگر خواننده کتاب، درایت، هوش، صبر و استراتژی را با هم ترکیب کند می تواند از هر قانون به نیکی بهره ببرد.

نظر شما چیست؟

به هنگام روبه رو شدن با موقعیت های تنش زا چگونه رفتار می کنید؟ آیا اجازه می دهید که احساستان بر عقلتان حکومت کند یا اینکه کمی عقب می روید به شرایط می نگرید و از سیاست خود استفاده می کنید؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب قدرت عادت
معرفی و خلاصه کتاب قدرت عادت اثر چالرز داهیگ

دوست دارید عادت های تازه ای در خودتان ایجاد کنید یا از دست عادت های بد و قدیمی تان خلاص شوید؟ موضوع تغییر دادن عادت ها یا ایجاد عادت های جدید، چالش مشترک تمام مردم جهان است. حتی می توان این طور گفت که راز مگوی موفقیت انسان در کار و زندگی، داشتن عادت های خوب است. هر چقدر که تعداد عادت های خوب در ما بیشتر باشد، به همان اندازه، مسیر رسیدن به موفقیت برایمان هموارتر می شود. در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ کتاب قدرت عادت می رویم و در لابه لای صفحه های آن به دنبال راهی برای تغییر دادن عادت های خودمان می گردیم. با ما همراه باشید.

 

ری دالیو، کارآفرین

عادت های خودتان را به خوبی انتخاب کنید. عادت ها قوی ترین وسیله در جعبه ابزار مغزتان هستند.

شما کلکسیونی از عادت ها هستید

شاید برایتان جالب باشد که بدانید بخش عظیمی از کارهایی که هر روز انجامشان می دهیم، هیچ ارتباطی به قدرت اراده یا تصمیم های شجاعانه ما ندارند. در واقع، آن ها نتیجه عادت هایی هستند که در طول سالیان دراز در وجود ما شکل گرفته اند.

این قالب های فردی، اختیار کارها و تصمیم هایمان را در دست گرفته اند و ما را به چیزی که هستیم تبدیل کرده اند. در اینجا نکته جالب تری هم روشن می شود و آن این است که اگر می خواهیم به چیزی غیر از آنچه که هستیم تبدیل شویم باید عادت های خود را تغییر دهیم.

مزرعه ای برای پرورش عادت های تازه بسازید

چگونه یک عادت جدید می سازید؟ شاید این موضوع، هنگامی که به شکل خودکار اتفاق می افتد، چندان پیچیده به نظر نرسد. چون ذهن شما بدون آنکه متوجه شوید این پروسه پیچیده را به شکل یک الگوی ذهنی تنظیم می کند. اما وقتی قرار باشد خودتان این کار را انجام دهید باید چندین قدم به عقب برگردید، ذهنتان را تحلیل کنید و بعد از کشف روشی که ذهنتان به وسیله آن رفتارهای ساده و پیچیده را به الگو تبدیل می کند، الگوهای تازه ای برای خودتان بسازید. مژده اینکه چندین دانشمند، فیلسوف و محقق از مدت ها قبل به دنبال کشف این راز بزرگ ذهنی بوده اند و آن را از دل هزاران ساعت تحقیق و بررسی بیرون کشیده اند.

بر اساس نتیجه این تحقیقات در کتاب قدرت عادت، برای پرورش عادت های جدید باید از سه قانون پیروی کنید. یعنی ذهن شما رفتاری را به عنوان یک الگو می پذیرد که این سه ویژگی را داشته باشد:

  1. کار مشخص و بدون ابهامی را انتخاب کنید و یک سرنخ در آن قرار دهید
  2. آن را به صورت یک روتین پیوسته تکرار کنید که حس اشتیاق و رضایت را در شما زنده می کند
  3. برای آن یک جایزه در نظر بگیرید

ذهن شما، عاشق کارهای تازه و ساده و گریزان از انجام کارهای تکراری و پیچیده است. در واقع، به همین دلیل است که عادت ها را به الگوهای مشخصی تبدیل می کند؛ چون می خواهد خودش را از دردسر تحلیل دائمی کارهای پیچیده نجات دهد. از طرفی، این کار را مجانی انجام نمی دهد. اگر جایزه ای در کار نباشد، هرگز خودش را به زحمت نمی اندازد تا میلیون ها نورون را برای ساخت الگوی تازه به خدمت بگیرد.

وقتی حرف از جایزه می شود، نباید به فکر پول یا چیزهای عجیب و غریب بیفتید. چون ذهن شما اصلا به چیزهای مادی نیازی ندارد. تنها عاملی که باعث می شود او یک چیز را به عنوان جایزه بپذیرد، احساس خوبی است که به شما دست می دهد. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنم.

تصور کنید که شما می خواهید عادت به ورزش کردن را در خود نهادینه کنید. همان طور که با هم گفتیم، اولین قدم برای این کار، ایجاد یک سرنخ مشخص است. این سرنخ باید چیزی باشد که به طور مستقیم به ورزش کردن ارتباط داشته باشد. مثلا می توانید این سرنخ را در پوشیدن لباس ورزشی قرار دهید.

گام بعدی، در نظر گرفتن یک حس برای روتین ورزش کردن است. بهترین کار این است که از احساس چشایی یا بویایی خودتان بهره بگیرید و روتین خود را به یک طعم یا بو گره بزنید. مثلا می توانید دقیقا بعد از ورزش کردن یک لیوان نوشیدنی خنک سالم با هر طعمی که دوست دارید بنوشید و بعد از آن یک لبخند بزرگ بزنید.

گام سوم و نهایی، جایزه است. می توانید جایزه ورزش کردن خود را داشتن اندامی ورزیده که به آن افتخار می کنید در نظر بگیرید یا حتی برنامه ای که دوست دارید را تماشا کنید. بسیاری از جایزه هایی که در عادت ها نهفته اند در طول زمان به دست می آیند. مثلا کسی که با استفاده از این سیستم، می خواهد  وزن خود را کم کند، جایزه نهایی اش را رسیدن به سایز مورد علاقه اش در نظر می گیرد.

بنابراین، باید بعد از اینکه روتین روزانه خود را به یک احساس مشخص و خوشحال کننده گره زدید، بی درنگ جایزه نهایی را در ذهنتان به تصویر بکشید و از آن لذت ببرید. هر چقدر که در تکرار این پروسه، اصرار بیشتری داشته باشید، عادتی که در وجودتان جوانه می زند قوی تر می شود و انجام آن برایتان به ساده ترین کار ممکن تبدیل می گردد.

چگونه عادت های قدیمی را تغییر دهیم؟

خلاصه کتاب قدرت عادت

قدرت عادت یعنی تغییر دادن عادت های قدیمی و دردسرساز مثل سیگار کشیدن، پُر خوری و حتی از زیر کار در رفتن هم که بخشی مهم و سرنوشت ساز را در زندگی ما رقم می زند. مثلا اگر بتوانیم عادت سیگار کشیدن را از بین ببریم، زندگی سالم و عمری طولانی تر را تجربه خواهیم کرد. اگر عادت به پُر خوری را کنار بگذریم، اندامی ورزیده و جسمی سالم خواهیم داشت و اگر عادت به انجام ندادن و رها کردن کارها را از بین ببریم، در زندگی خود شاهد پیشرفت های بزرگی خواهیم بود.

نکته ای که باید بدانید این است که عادت ها هرگز از بین نمی روند بلکه تغییر می کنند. شاید پذیرفتن این موضوع کمی برایتان سخت باشد.

مثلا بگویید: «چطور ممکن است که عادت به سیگار کشیدن از بین نرود؟ یعنی من عملا تا آخر عمرم یک فرد وابسته به سیگار باقی می مانم؟»

بیایید نگاهی دوباره به چرخه ایجاد عادت داشته باشیم. با هم گفتیم که عادت ها در طول سه گام ایجاد می شوند؛ ایجاد سرنخ مشخص، گره زدن روتین روزانه به یک حس و در نظر گرفتن جایزه نهایی.

برای تغییر دادن عادت قدیمی باید سرنخ و جایزه را نگه دارید و تمرکز خود را روی تغییر روتین روزانه و احساسی که به آن گره خورده است قرار دهید. به این ترتیب می توانید از دردسر عادت های بد نجات پیدا کنید. در واقع، شما به حسی که انجام پیوسته آن کار در وجودتان ایجاد می کند وابسته شده اید. اگر راهی پیدا کنید که آن حس را از راه سالم تری به وجود بیاورید، می توانید رفتار مورد نظرتان را کنترل کنید. اما چطور؟ برایتان خواهم گفت.

با شناسایی کردن سرنخ ها آغاز کنید

چه عامل یا کاری، کلید انجام عادت مورد نظرتان را روشن می کند؟ مثلا چه زمانی تمایل دارید که پاکت سیگار را از جیبتان دربیاورید و سیگار بکشید؟ یا چه زمانی هوس خوردن هله هوله های سرشار از کالری به سراغتان می آید؟ اولین کارتان این است که این زمان یا حس مشخص را شناسایی کنید. مثلا ممکن است بفهمید وقتی که احساس نگرانی می کنید هوس خوردن شیرینی به سراغتان می آید یا وقتی که احساس خستگی و اضطراب می کنید ناخودآگاه دستتان به سمتان جیبتان می رود و به دنبال سیگارتان می گردید. شاید لازم باشد چند روز خودتان را زیر نظر بگیرید تا بتوانید این کلید پنهان را شناسایی کنید.

جایزه نهایی تان را بشناسید

جایزه نهایی، پازل آخری است که ذهنتان از آن برای ساخت یک عادت قدرتمند و فراموش نشدنی استفاده می کند. بیایید به مثال خوردن شیرینی بازگردیم. در آن مثال، وقتی فرد دچار نگرانی می شد به سراغ شیرینی می رفت. چون با خوردن شیرینی می توانست به سرعت، جایزه مورد علاقه اش را که همان احساس آرامش بود به دست بیاورد.

سرنخ عادت شما به چه جایزه ای منتهی می شود؟ وقتی آن را پیدا کردید، روی کاغذ کمی درباره آن توضیح دهید. مثلا بنویسید که وقتی شیرینی را در دهانتان می گذارید چه احساسی، فکری و ماجرایی در وجودتان ایجاد می شود؟ چه گفتگوی درونی را با خودتان آغاز می کنید؟ و اینکه احساس نهایی تان چطور وصف می شود؟ نوشتن این موارد به شما کمک می کند تا بتوانید راحت تر عادت خود را تغییر دهید.

جایگزینی را آغاز کنید

شما سرنخ و جایزه را شناسایی کردید. در قدرت عادت بعد از شناسایی جایزه، حالا نوبت آن است که روتین رسیدن به این عادت را دستکاری کنید. برای این کار باید به جای روتین خود از جایگزینی استفاده کنید که شما را به همان جایزه انتهایی می رساند. در مثال شیرینی، شما به هنگام نگرانی، شیرینی می خوردید. حالا برای ترک این رفتار باید به هنگام ایجاد نگرانی – همان سرنخ – چیزی را جایگزین شیرینی کنید که شما را به احساس آرامش – یعنی همان جایزه تان – برساند.

بهتر است برای جلوگیری از ایجاد تنش در ذهنتان، یک خوراکی شیرین – مثلا کشمش، یک میوه خیلی شیرین یا حتی آب طعم دار شده – اما سالم را جایگزین کنید. به این ترتیب می توانید از نیروی چشایی خود برای ترک کردن همان طعم شیرین کمک بگیرید. حتی می توانید به جای حس چشایی از حس بویایی خود استفاده کنید. مثلا یک رایحه آرامش بخش را همیشه همراهتان داشته باشید و به محض قرار گرفتن در برابر سرنخ، آن رایحه را ببویید. یادتان باشد، شما خودتان را بهتر از هر فرد دیگری می شناسید. اگر کمی برای این کار زمان بگذارید می توانید با کمک خلاقیتتان، چیزهای متفاوت اما سالمی را به روتین عادت خود پیوند بزنید.

روند پیشرفتتان را به یک نفر گزارش دهید

گزارش دادن روند پیشرفتتان به دیگران باعث می شود که به برنامه تغییر عادت خود پایبند بمانید. گذشته از این، وقتی کار خود را به دیگران گزارش می دهید، ماجرا برایتان واقعی تر می شود. در این بین، می توانید از همفکری دیگران برای عبور از چالش های مسیرتان کمک بگیرید.

باور داشته باشید که تغییر، امکان پذیر است

یکی از عواملی که همانند تیشه به جان تلاش های شما برای تغییر عادت هایتان می افتد، وجود باورهای نادرست و تضعیف کننده است. وقتی باور داشته باشید که هیچ وقت از دست عادت های قدیمی خود خلاص نمی شوید، بزرگ ترین نیروی پشتیبان خود را دو دستی به جبهه باورهای تخریب کننده تقدیم می کنید و خودتان را در بند این عادت ها به دام می اندازید.

باور به اینکه تغییرها امکان پذیر هستند و روزهای خوب از راه خواهند رسید، جانی به پاهایتان می دهد تا در مقابل این عادت ها ایستادگی کنید. نباید خودتان را در این ترس گرفتار کنید که شاید بعد از این همه تلاش و خویشتن داری، دوباره به سراغ عادت خود برمی گردید.

ایمان داشته باشید که کائنات پاسخ تلاش هایتان را می دهد. در آن صورت، نیروی درونی تان دست به دست خود برترتان می دهد و از راه هایی که فکرش را هم نمی کنید به کمکتان می شتابد تا بتوانید به سلامت از این مرحله عبور کنید و همچون یک پروانه، از پیله ای که دور خودتان پیچیده بودید بیرون بیایید.

یادتان باشد، باور شما یک حقیقت را می سازد. پس با شجاعت، قدم های تازه خود را بردارید و باور داشته باشید که می توانید به فرد بسیار بهتری تبدیل شوید چرا که قدرت باور به همان اندازه که قدرت عادت کارساز است، تاثیر می گذارد.

پیام اصلی «چارلز داهیگ» در کتاب «قدرت عادت» چه بود؟

خلاصه کتاب قدرت عادت

«قدرت عادت» کتابی بود که بر پایه سال ها تحقیق، بررسی و آزمایش های واقعی روی افراد مختلف شکل گرفته بود. «چارلز داهیگ» قصد داشت با کمک داده های حاصل از تحقیقات، راهی برای تغییر دادن عادت های مخرب و جایگزین کردن آن ها با عادت های سالم پیدا کند. او دریافت که وقتی افراد بتوانند سرنخ، روتین و جایزه را در یک عادت شناسایی کرده و آن را با باور خود ترکیب کنند، قادر خواهند بود که از دل عادت های مخرب قدیمی، عادت هایی انسان ساز را بیرون بکشند.

نظر شما چیست؟

اگر این قدرت را داشتید که همین الان از دست یکی از عادت های قدیمی تان خلاص شوید، چه عادتی را کنار می گذاشتید؟ برایمان بنویسید.

ادامه مطلب
کتاب برتری خفیف
معرفی و خلاصه کتاب برتری خفیف اثر جف اولسون

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب برتری خفیف خلاصه برداری شده است!

 

در عصر کنونی بیش از صدها جلد کتاب، هزاران سخنرانی، انواع محتواهای صوتی و بصری تنها با هدف راهنمایی بشر برای گام نهادن در مسیر موفقیت منتشر شده است. موضوع اصلی تمامی این مباحث، ایجاد انگیزه در افراد و ارزشمند شمردن زمانی است که در اختیار هر انسانی قرار داده شده است. همه ما با نام افراد موفق و شناخته شده در حرفه خود آشنا هستیم. اما به ندرت از مسیر پر پیچ و خم زندگی افراد معروف اطلاع داریم. بسیاری بر این باورند که موفقیت پدیده ای اتفاقی و زود بازده می باشد، در حالی که چنین تصوری اشتباه است. کمتر فردی وجود دارد که شخصیت های مهمی همچون ادیسون، انیشتین، بیل گیتس و یا گاندی را نشناسد. وجه اشتراک این افراد و تمامی انسان های موفق انتخاب برخی رفتارهای صحیح، تبدیلشان به عادت های روزانه و پایبندی بر این عادت ها در طول زمان است، که در نهایت به موفقیت ختم شده است. جف اولسون در کتاب معروف خود با عنوان “برتری خفیف” به سادگی و زیبایی هرچه تمام تر این مبحث را بیان نموده است.

درباره نویسنده (جف اولسون)

کتاب برتری خفیف

جف اولسون، نویسنده آمریکایی تبار و خالق کتاب محبوب “برتری خفیف” در سال ۱۹۵۸ در ایالت نیومکزیکو به دنیا آمد. نبوغ و تلاش وی در نهایت سبب شد تحصیلات دانشگاهی خود را با عالی ترین درجه در رشته بازاریابی به اتمام برساند. برتری خفیف، مهم ترین اثر جف اولسون در سال ۲۰۰۵ به چاپ رسید و در مدت کوتاهی مورد استقبال خیل عظیمی از مخاطبان قرار گرفت. کلام ساده و شیوا و فهم آسان، یکی از مهم ترین دلایل محبوبیت این کتاب بود. از آثار دیگر این نویسنده می توان به کتب زیر اشاره کرد:

  • The agile Manager’s Guide to Getting Organized
  • Giving Great Presentations
  • Cutting Costs
  • The Third Mode
  • I Am God, I Am Jesus, I Am Allah, the Truth Will Set You Free
  • Lionheart | Remembering Dan Wheldon
  • The Agile Manager’s Guide to Leadership

هدف از تالیف کتاب برتری خفیف

برتری خفیف روشی برای فکر کردن و پردازش دقیق اتفاقات، اخبار و اطلاعات روزانه است. این کتاب به خواننده می آموزد چگونه در انتخاب های روزانه به درستی عمل کند و در مسیر موفقیت و خوشبختی گام بردارد. با مطالعه این کتاب به وضوح متوجه خواهید شد، چگونه برخی افراد رویای خود را می سازند و در نهایت آن را محقق می کنند. در حالی که بسیاری آن را دست نیافتنی می دانند.

برتری خفیف کتابی برای تغییر نگرش انسان نسبت به زندگی است. اطلاعات ساده و درعین حال کاربردی این کتاب می تواند دنیای متفاوتی برای خوانندگان خود ایجاد کند. اولسون در این کتاب به بررسی پاسخ این سوال می پردازد که اگر موفق شدن ساده است، چرا بسیاری از افراد موفق نمی شوند؟ پاسخ کوتاه است: زیرا موفق نشدن هم آسان است. راز موفق شدن در انجام کارهای ساده و تکرار منظم آن در یک محدوده زمانی مشخص است. فرآیندی که بسیاری از افراد به آن عمل نمی کنند.

گزیده ای از مفاهیم کتاب برتری خفیف

به عنوان چکیده ای از این کتاب، می توان به جملات ارزشمندی که در ادامه بیان می شود، اشاره کرد:

  • برای رسیدن به موفقیت نیازی نیست هر روز یک کار فوق العاده انجام دهید، تنها کافیست کارهای جزئی را به درستی و به طور مستمر انجام دهید.
  • اگر در انتظار وقوع اتفاقات مثبت هستید، نگرش خود را اصلاح کنید و در واقع داشتن نگرش مثبت با انجام اقدامات مثبت ممکن خواهد شد.
  • مفهوم اصلی این کتاب، بیان تاثیر عادات و انتخاب ها در زندگی افراد است. به عقیده ی نویسنده، هرکاری که انجام می دهید، هر تصمیمی که می گیرید و یا هر واکنش یا عدم واکنشی که داشته باشید، بر نتیجه نهایی تاثیرات جزیی خواهد داشت.
  • هر فردی می تواند تسلط کاملی بر مسیری که آینده ی او را می سازد، داشته باشد.

راز موفقیت از دیدگاه جف اولسون

کتاب برتری خفیف

آیا تا به حال به این مسئله اندیشیده اید که چرا همواره شاهد موفقیت های روز افزون بسیاری از افراد هستیم. در حالی که دیگر افراد تنها نظاره گر رویای خود هستند؟ اگر از آنان سوال کنید، دلایل متفاوتی برای عدم موفقیت های خود بیان می کنند. بی انگیزگی، عدم اطلاع، بی سوادی، شرایط سیاسی و اقتصادی محل زندگی، نبود امکانات و بودجه و بسیاری از دلایل دیگر تنها بهانه هایی برای سرباز زدن از تحقق رویاهای خود است.

در روزگار پیشرفته امروزی با وجود امکانات و در دسترس بودن حجم وسیعی از دانش و اطلاعات، بهانه تراشی برای عدم موفقیت چندان پسندیده نیست. از طرفی با وجود به چاپ رسیدن کتب متعددی با موضوع موفقیت، ایجاد انگیزه، روش های پیشرفت در کسب و کار و بسیاری از کتب مشابه، افراد می توانند در مدت کوتاهی مسیر خود را پیدا کنند.

جف اولسون ارتباط معناداری بین ابزاری که فرد در اختیار دارد با نقطه موفقیت او برقرار می کند. ابزار بشر شامل دانش و فهم او، تجربه خود یا مربیان، اشتیاق برای پیشرفت و امکاناتی است که امروزه در اختیار او قرار می گیرد. در سمت دیگر، موفقیت قرار دارد.

به اعتقاد اولسون تنها افرادی می توانند به درستی از این مسیر عبور کنند که از قانون برتری خفیف پیروی نمایند. به بیان ساده تر، بدون داشتن یک برنامه ساده و منظم و تکرار مداوم آن نمی توانید به موفقیت دست پیدا کنید. حتی با وجود داشتن تجربه های عالی و امکانات فوق العاده، باز هم شما یک بازنده خواهید بود، مگر اینکه تلاش خود را تداوم ببخشید.

توجه داشته باشید که هیچ هدفی با تلاش در کوتاه مدت محقق نخواهد شد. برتری خفیف در اصل کلیدی است که باعث می شود کتاب ها و تمامی ابزارهای توسعه که به کار برده اید، به درستی کار کنند. نویسنده در این کتاب به خوبی بیان می کند که چگونه می توان در زندگی پیشرفت نمود. به اعتقاد وی محال است یک شبه بتوان کوه را جابه جا نمود. اما با تلاش مستمر و هر روزه محال ترین رویاها امکان پذیر می شوند.

خلاصه کتاب برتری خفیف

کار فوق العاده ای که جف اولسون در کتاب برتری خفیف به خوبی انجام داده است، برجسته سازی تعدادی از عادت های ساده و قابل فهم است. عادت های کوچکی که پیروی از آن یها منجر به افزایش چشمگیر بازدهی افراد می شوند. فرضیه اصلی اولسون در فصل سوم از این کتاب جمع بندی شده است:

این فرضیه شامل یک نظم ساده روزانه است: مختصری از فعالیت های موثر و پربار که به طور مداوم در طول زمان تکرار می شوند. در واقع این اقدامات هستند که بین موفقیت و شکست در رسیدن به هدف تمایز ایجاد می کنند. برتری خفیف به دو بخش عمده تقسیم بندی شده است: بخش اول که به چگونگی عملکرد برتری خفیف می پردازد، اجزای اساسی طرح را بررسی می کند. در حالی که بخش دوم، چگونگی پیاده سازی این اصول در زندگی و ایجاد یک انسجام کلی را مورد بررسی قرار می دهد.

خلاصه بخش اول کتاب برتری خفیف

  1. ماجرای ولگرد ساحلی و میلیونر: به عقیده اولسون، توانایی راه اندازی یک تجارت میلیون دلاری و تبدیل شدن به یک تاجر موفق در ضمیر همه انسان ها وجود دارد.
  2. نیاز اولیه: در این فصل به اولین نیازها برای تهیه ساخت دستورالعمل موفقیت می پردازد. موفقیت هر فردی از راه تفکر، صبر و منطق به وی امر می شود.
  3. انتخاب: ایجاد نظم ساده ای در فعالیت های روزانه همراه با چاشنی کردن مختصری از فعالیت های مفید، که در نهایت پربازده باشند. تکرار مداوم این برنامه فرد را از شکست دورتر کرده و احتمال موفقیت را افزایش می دهد.
  4. توسعه شخصی: انجام ساده وظایف اصلی مطابق با شغل، منفعت بزرگی برای فرد خواهد بود. بسیاری از افراد از این نکته غفلت می کنند و کار خود را به درستی انجام نمی دهند. توسعه نظم و انضباط شخصی به معنای داشتن انگیزه درونی برای انجام کارهایی است که احتمال موفقیت را افزایش می دهند. ایمان داشته باشید این چیزهای کوچک است که حساب می شوند.
  5. از سرعت خود بکاهید: هرچیزی چهارچوب زمانی خاص خود را دارد. از عجله کردن پرهیز کنید تا کارها مسیر طبیعی خود را طی نمایند. گاهی لازم است همانند یک لاکپشت آهسته و پیوسته حرکت کنید تا با موفقیت از خط پایان عبور کنید.
  6. بخاطر یک صعود ناگهانی سقوط نکنید: هیچ موفقیتی یک شبه حاصل نشده است. برای دستیابی به اهداف خود باید به طور جدی و مداوم کار کنید.
  7. راز خوشبختی: خوشبختی حاصل انجام هر روزه کارهای ساده و جزئی خواهد بود. تکرار منظم این کارهای جزئی نتایج شگفت انگیزی خواهد داشت. فعالیت های ساده ی روزانه لذت بخش خواهد بود و به زندگی انسان معنا می دهد.
  8. اثر ریپل “The Ripple Effect”: سرنوشت همه ی ما همچون زنجیری به یکدیگر متصل است. از این رو هرکاری که انجام می دهیم روی دیگران تاثیر گذار خواهد بود.
  9. از حداقل ها شروع کنید: در این بخش خواننده می آموزد که چگونه باید از اولین قدم ها شروع نماید تا به مرور زمان عادت های مفید در فرد شکل بگیرند.

جف اولسون معتقد است همه ما از کارهایی که باید انجام دهیم، به خوبی آگاهیم و حتی از چگونگی انجام آن ها هم آگاهی داریم. پس چرا بسیاری از انسان ها موفق نمی شوند؟ اینجاست که ایراد کار مشخص می شود. اولسون دلیل این ناکامی ها را عدم توانایی در ایجاد عادت های مفید در زندگی معرفی می کند. در واقع انسان از انجام کار مداوم و سخت بیزار است. این دقیقا همان دلیلی است که مانع رشد انسان و پیشرفت وی در زندگی می شود.

بخش دوم کتاب برتری خفیف

بخش دوم کتاب یک مرحله از یادگیری فراتر رفته و به عملی نمودن ایده ها و راهکارها می پردازد. در این قسمت خلاصه ای از بخش دوم ذکر شده است:

  1. در زندگی دو راه بیشتر ندارید: همواره یا در حال رشد هستید، یا مرده اید. هیچ جایگزین دیگری وجود ندارد.
  2. بر برتری خفیف مسلط شوید: برای مدیریت زندگی خود باید ابتدا به تسلط کامل برسید. این تسلط به سادگی دست یافتنی است. تنها کافیست فهرستی از کارهای جزئی و معنادار برای هر روز از زندگی خود داشته باشید و به طور منظم آن ها را انجام دهید. گذشت زمان میزان مهارت شما را پدیدار می کند.
  3. روی خودتان سرمایه گذاری کنید: یکی از بهترین سرمایه گذاری هایی که می توان در زندگی انجام داد، صرف وقت و هزینه برای بهبود قابلیت های فردی است.
  4. از مربی بیاموزید: سعی نکنید از صفر شروع کنید. اختراع مجدد بسیار زمان گیر خواهد بود. بنابراین بهترین راه این است که از کسانی که پیش از شما بخشی از مسیر را طی نموده اند، بیاموزید.
  5. از متحدین Slight Edge” “بهره ببرید: چهار همراه و متحد برتری خفیف بر طبق گفته جف اولسون، جنبش، تکامل، تامل و بزرگداشت است.
  6. عادت های برتری خفیف را بپرورانید: هفت عادت جزئی که باید در خود پرورش دهید به ترتیب شامل موارد زیر است:
  • نشان دادن
  • حضور مداوم
  • داشتن چشم انداز مثبت
  • قبول تعهد و مسئولیت در یک مسیر طولانی
  • اشتیاق در مسیر رسیدن، ایمان فرد را مستحکم تر می کند.
  • آماده ی پرداختن بهای هرچیزی باشید.
  • و در نهایت برتری خفیف را به درستی تمرین کنید.
  1. سه قدم اصلی در راه رسیدن به رویاهای شما: آن ها را یادداشت کنید، هر روز به یادداشت های خود نگاه کنید و دیگر اینکه، برنامه ریزی کنید.
  2. برتری خفیف را زندگی کنید: اهداف و رویاهای خود را بنویسید، یک نقشه ساده برای شروع طراحی کنید و یک برنامه منظم برای زندگی روزانه خود بچینید: سلامتی، خوشبختی، ارتباطات، پیشرفت شخصیتی، امور مالی، شغل و وظایف و تاثیر روی جهان اطراف فاکتورهایی هستند که این نظم روزانه را تشکیل می دهند. هر فردی برای رسیدن به موفقیت باید تاثیر هریک بخش های یاد شده در زندگی خود را مد نظر قرار دهد و برای آن ها به درستی برنامه ریزی نماید.
  3. قرار است به کجا برسید: هر روز آنچه را که انجام داده اید مرور کنید. در این بخش از کتاب نویسنده بیان می کند که برای گام برداشتن در مسیر رویاهای خود باید عملکرد خود را مرور کنید. لازمه دیگر پیشرفت، بودن در جمع افراد موفق است.

فرمول اولسون بصری و قابل فهم است. اجرای این فرمول به سبب قابل فهم بودن، بسیار راحت است. بسیاری از خوانندگان این کتاب حداقل با یکی از توصیه های فردی اولسون ارتباط برقرار می کنند و می توانند از روش مشابهی که در کتاب به آن اشاره شده است، ایده بگیرند. با بیان مستقیم و ساده مراحلی که در کتاب بیان شده، تنها کاری که خواننده باید انجام دهد، اجرای مراحل است. برتری خفیف یکی از کتاب هایی است که باید مطالعه کنید. نویسنده در پایان هر فصل، مطالب را جمع بندی و به صورت خلاصه در انتهای فصل قرار داده است. این جمع بندی به کاربر امکان می دهد مطالعات خود را مرور کند.

جمع بندی

یکی از بهترین کتاب های روانشناسی موفقیت و انگیزشی که می توان به افراد مختلف در هر جایگاهی پیشنهاد داد، برتری خفیف است. جف اولسون در این کتاب لزوما فلسفه یا ایده جدیدی بیان نمی کند. بلکه از حقایق ساده و همیشگی در رابطه با موفقیت و شکست پرده برمی دارد و آن ها را “برتری خفیف” می نامد.

درک مطالب این کتاب به شما کمک می کند دقیق تر به جزئیات زندگی خود بنگرید. موقعیتی که در آن قرار دارید و گزینه هایی که روزانه باید انجام دهید تا سر انجام رویای خود را محقق کنید، در این کتاب به سادگی بررسی می شود. برتری خفیف جف اولسون برای هرکسی که درصدد رهیابی به یک پله عالی تر در زندگی است، یک راهنمای بی نظیر محسوب می شود.

ادامه مطلب
خلاصه کتاب اقتصاد به زبان ساده اثر لس لیوینگستون
خلاصه کتاب اقتصاد به زبان ساده اثر لس لیوینگستون

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب اقتصاد به زبان ساده خلاصه برداری شده است!

اقتصاد، علم پیچیده ای است. گاهی اقتصاددان ها هم افراد پیچیده ای به نظر می رسند. اما هر چیز پیچیده ای یک چهره ساده دارد که واقعیت خود را در آن به نمایش گذاشته است. «لس لیوینگستون» در کتاب «اقتصاد به زبان ساده» از چهره مفهوم های پیچیده اقتصادی پرده برداشته و آن ها را با واژگانی ساده و در قالب مثال هایی روان برای علاقه مندان به اقتصاد توضیح داده است.

خلاصه کتاب اقتصاد به زبان ساده (Economics Made Easy)

در این قسمت از خانه سرمایه، خلاصه ای از کتاب «Economics made easy» را با هم مرور می کنیم. با ما همراه باشید.

لس لیوینگستون نویسنده کتاب اقتصاد به زبان ساده چه کسی است؟

اقتصاد به زبان ساده

«لس لیوینگستون» (Les Livingstone) اقتصاددان، نویسنده و مدیر گروه رشته های MBA، اقتصاد، امور مالی و حسابداری در دانشگاه مریلند است. او که فارغ التحصیل رشته مدیریت MBA و دکتری اقتصاد از دانشگاه «استنفورد» (Stanford University) است از سال ۱۹۹۱ به عنوان مشاور تجاری با بسیاری از شرکت های بزرگ خصوصی و دولتی همکاری کرده است.

لیوینگستون به عنوان استاد برجسته و رئیس چند دانشگاه از جمله «دانشگاه ایالتی اُهایو» مشغول به فعالیت بوده و علاوه بر مقاله های فراوان، ۲۲ کتاب را هم منتشر کرده است.

در کتاب اقتصاد به زبان ساده روی سخن او با کسانی است که تازه می خواهند قدم های آشنایی با این علم شیرین را بردارند. لیوینگستون در این کتاب بدون استفاده از فرمول ها یا رابطه های ریاضی پیچیده و به زبانی ساده، تنها به توضیح مفهوم اقتصاد پرداخته است.

کمیابی، درس اول اقتصاد

داستان زندگی انسان ها روی کره زمین، داستان شکار منابع محدود توسط آدم هایی با خواسته های نامحدود است. این بی عدالتی در توزیع منابع، باعث می شود که مردم بخشی از جهان از ثروت، آرامش و سلامتی برخوردار باشند و بخش دیگر آن با سایه ای از فقر، جنگ و بیماری دست و پنجه نرم کنند. موضوع کمیابی، اولین درسی است باید آن را در کلاس اقتصاد بیاموزید.

کمیابی فقط محدود به فقرا نیست؛ کمیابی یک تفکر است. حتی کسانی که بسیار ثروتمند هستند باز هم کمبود را احساس می کنند؛ آنها بیشتر و بیشتر می خواهند و حتی خودشان هم نمی دانند که آیا این خواستن ها انتهایی دارد یا نه؟ حالا این پرسش مطرح است که چرا برخی کشورها و مردمی که در آن زندگی می کنند، با وجود همین منابع محدود، زندگی خوبی دارند و حتی می توان گفت که ثروتمند هستند اما برخی دیگر، داشتن چنین وضعیتی را حتی در خواب هم تصور نمی کنند؟ شاید بتوان پاسخ آن را در شیوه قانون گذاری و اهمیت دادن به موضوع «حق مالکیت افراد» پیدا کرد.

وقتی یک دولت یا حکومت، چنین قوانینی را تصویب کند به علت بهینه شدن نظام اقتصادی و امیدی که در قلب تولیدکنندگان ایجاد می شود چرخ های لنگان اقتصاد یک کشور دوباره به چرخش درمی آیند.

با کارآمدترین نظام اقتصادی جهان آشنا شوید

در اقتصاد، معامله های فراوانی انجام می شوند. اما دو نوع از این معامله ها برای ساخت یک نظام اقتصادی بهینه ضروری هستند. این دو نوع معامله شامل معامله های «کارآمد» و «پارتو» می شوند. اجازه بدهید قبل از هر چیز این دو نوع معامله را تعریف کنیم.

  • معامله کارآمد: به معامله ای گفته می شود که در آن یک خریدار و یک فروشنده وجود دارند و هر دو بعد از انجام معامله احساس رضایت و برتری می کنند. چون با خود می اندیشند چیزی که به دست آورده اند، ارزشمندتر از چیزی است که از دست داده اند.
  • معامله پارتو: احتمالا باید پارتو را بیشتر با اصل معروف ۲۰/۸۰ بشناسید. او اقتصاددانی است که ثابت کرد، ۸۰ درصد ثروت جهان توسط ۲۰ درصد مردم تولید می شود. نمونه های نسبت پاتو را در هر جایی می توانید پیدا کنید. اما معامله پارتو، معامله ای است که در طول آن هر دو طرف سود ببرند. در واقع می توان آن را معامله ای برد – برد خطاب کرد.

وقتی در یک اقتصاد، این دو معامله به راحتی انجام شوند، یعنی نظام اقتصادی حاکم بر آن جامعه از نوع آزاد است. چنین اقتصادی باعث می شود تا مردم با آزادی کامل اما در چهارچوب قوانین و رعایت حق مالکیت دست به انجام کارهای اقتصادی بزنند.

خودکفایی خوب است یا بد؟

بخش بزرگی از مایحتاج روزانه کشاورزان به دست خودشان تولید یا فرآوری می گردد. اما آیا این موضوع باعث می شود که آنها به طور کامل، تمام نیازهایشان را برطرف کنند و هرگز به بازار نروند؟ خیر.

شاید آنها بتوانند با تلاش فراوان در بخش کوچکی از نیازهایشان به خودکفایی برسند اما همچنان باید بخش بزرگی از نیازهایشان مانند لباس، مواد شوینده، دارو، ابزار و مواردی از این دست را از بازار تهیه کنند.

گذشته از این ها، هرچقدر که بیشتر به سمت خودکفایی پیش برویم، کمتر می توانیم بخش های دیگر زندگی را احساس کنیم. چون خودکفا شدن نیاز به کار و تلاش بسیار زیادی دارد و این یعنی خداحافظی با استراحت، مسافرت، حس رضایت از زندگی و حتی ثروتمند شدن.

بیشتر کشاورزان و به ویژه دامداران، حتی یک روز هم نمی توانند گاو و گوسفند خود را رها کرده و استراحت کنند. در عوض، کسانی که خریدار محصولات این کشاورزان هستند، بدون آنکه گاوی داشته باشند، شیر می خرند و بدون تحمل زحمت های باغداری به هنگام برداشت سیب و گیلاس، به اندازه پولشان از آن میوه ها خریداری می کنند.

در واقع، برخلاف آنچه که به نظر می رسد، انتهای خودکفایی، آسایش و راحتی نیست بلکه همیشه در خدمت بودن و فقر است. چه فقر روحی و چه فقر اقتصادی. یک اقتصاد آزاد و پویا، به جای حرکت به سمت خودکفایی به سراغ «تقسیم کار تخصصی» پیش می رود. تقسیم کار تخصصی باعث ایجاد یک چرخه اقتصادی پر از منفعت می شود.

به این ترتیب، شغل ها به سمت بسیار تخصصی تر شدن و افزایش کارآمدی حرکت می کنند. به طوری که هر فرد با متخصص شدن در یک زمینه، به یک تکه از پازل برطرف کردن نیازهای دیگران تبدیل می شود و همه مردم با کار در کنار یکدیگر به نیازهایشان پاسخ می دهد. این ماجرا نه تنها باعث افزایش شغل در جامعه می شود بلکه زمینه های افزایش شادی و سلامت روحی را در مردم یک کشور فراهم می کند.

منظور از تقاضای موثر در اقتصاد چیست؟

بخش مهم علم اقتصاد به توضیح ماجراهای «عرضه و تقاضا» می پردازد. اما واقعا تقاضا به چه معنا است؟ مفهوم تقاضا در اقتصاد با مفهوم تقاضا در زندگی بسیار متفاوت است.

در واقع، خواسته ها، آرزوها یا حتی نیازها را نمی توان تقاضا معنی کرد. چون همه افراد نمی توانند به تمام نیازها و آرزوهایشان پاسخ دهند. آنچه که در اقتصاد از آن با عنوان تقاضا یاد می شود، چیزی کمیاب و تابع قیمت است.

سهمیه بندی، گامی دوپهلو در اقتصاد

اقتصاد به زبان ساده

گاهی می بینیم که بعضی از کشورها یا دولت ها به دلیل سوءمدیریت در منابع محدودشان، به سمت سهمیه بندی کشیده می شوند. این سهمیه بندی به روش های مختلفی انجام می شود. مانند:

جیره بندی سنگین

مثل توزیع نفری کالاها که بسیار ناکارآمد است و به طور مستقیم، منابع را مورد هدف قرار می دهد.

جداسازی منابع برای افراد خاص جامعه

مثل زد و بندهایی که در دوران گذشته توسط حاکمان و پادشاهان صورت می گرفت و در این میان، مردم ضعیف جامعه، قربانی سیاست سهمیه بندی می شدند که خودشان سهمی در آن نداشتند. این نوع سهمیه بندی با وجود آنکه قدرتمند است اما دوام چندانی ندارد. چون روی قشر ضعیف جامعه فشار بسیار زیادی وارد می کند، نیروی امید و انگیزه را در تولیدکنندگان از بین می برد و ثبات اقتصادی و حتی سیاسی جامعه را به خطر می اندازد.

دست کاری قیمت ها

روشی که در آن با افزایش قیمت ها در جامعه، فقط افراد خاصی توانایی خرید پیدا می کنند. می توان این نوع سهمیه بندی را کارآمد توصیف کرد. زیرا باعث می شود که همه طرف های معامله سود ببرند. سهم به کارگیری این روش در بهبود وضعیت اقتصادی یک کشور، چشمگیر است. چون باعث حرکت چرخه تولید می شود.

چگونه تغییر قیمت می تواند روی خرید کالا تاثیر بگذارد؟

در واقع، کاری که تغییر قیمت ها انجام می دهد، ایجاد نوعی بازی با کشش قیمتی تقاضا و عرضه است. اجازه بدهید برایتان توضیح بدهم. بنزین را در نظر بگیرید. بیشتر ما در طول روز به شکلی از بنزین استفاده می کنیم. برخی از ما با اتومبیل شخصی مان و به صورت مستقیم و برخی دیگر با تاکسی سوار شدن به صورت غیرمستقیم در حال پرداخت بهای بنزین هستیم. پس این بدان معنی است که ما هر طور که شده به بنزین نیاز داریم.

تصور کنید امروز صبح، قیمت بنزین ۳۰ درصد افزایش پیدا کند. در ابتدا ممکن است افزایش قیمت بنزین باعث شود که مقداری از ترددهای غیرضروری کاهش یابد، مردم از مترو و اتوبوس برای جابه جایی استفاده کنند و به دنبال این ماجرا، میزان مصرف بنزین هم کاهش یابد. اما این فقط یک شوک قیمتی است که بعد از چند روز یا به حالت اول خود برمی گردد یا دست کم، خیلی به آن نزدیک می شود. چون تقاضای بنزین همیشه به قوت خود باقی می ماند.

در کشش قیمتی عرضه، وقتی یک کالا گران می شود، تولیدکنندگان مقدار بیشتری از این کالا را وارد بازار می کنند تا فروششان افزایش یابد و وقتی یک کالا ارزان می شود، عرضه خود را کاهش می دهند چون دلشان نمی خواهد ضرر کنند.

با انواع هزینه آشنا شوید

در اقتصاد، هزینه های متفاوتی وجود دارند. مثلا:

هزینه فرصت

هزینه فرصت، ارزش چیزی است که برای به دست آوردن چیز دیگری می پردازیم. مثلا وقتی بین تماشای مسابقه فوتبال و ورزش کردن، ورزش را انتخاب می کنیم، از دست دادن فرصت تماشای مسابقه فوتبال، هزینه فرصتی است که برای دویدن می پردازیم.

هزینه برگشت ناپذیر

این هزینه ها به پول هایی مربوط می شود که در گذشته و در ازای ارزشی که برای کالاها قائل بودیم پرداخت کرده ایم و حالا دیگر وجود ندارند. مثلا پولی که برای پرداخت هزینه ساندویچ ناهارمان خرج کردیم در وقت شام برگشت ناپذیر به شمار می رود.

هزینه تبعی

به هزینه های تحمیل شده به علت قرار گرفتن در شرایط جدید یا گرفتن تصمیم های تازه در مورد یک موضوع، هزینه های «تبعی» می گویند. مثلا تصور کنید می خواهید گوشی بخرید و در لحظه آخر، گوشی موردنظرتان ناموجود می شود.

از طرفی نمی توانید بیش از این بدون گوشی بمانید و تنها گزینه ای که برای خرید پیش روی شما است، نه شارژر دارد و نه هندزفری. در این شرایط به هزینه ای که باید جداگانه برای خرید شارژر و هندزفری بپردازید، هزینه تبعی گفته می شود.

هزینه نهایی و هزینه متوسط

هزینه نهایی، مجموع مبالغی است که برای تولید یک محصول مصرف شده اند. اما هزینه متوسط از تقسیم هزینه کلی بر تعداد محصول تولید شده به دست می آید.

مثلا اگر شما یک تولیدی کفش داشته باشید، هزینه نهایی، مجموع مبالغی می شود که برای تولید یک جفت کفش می پردازید و هزینه متوسط از تقسیم تمام هزینه ای که برای خرید مواد اولیه به صورت عمده، حقوق و بیمه کارگران، مالیات و قبوض پرداخته اید بر تعداد نهایی کفش ها به دست می آید.

هزینه بیرونی

هزینه های بیرونی، به آن دست از هزینه ها گفته می شوند که بر افرادی خارج از معامله تحمیل می شوند. چنین هزینه هایی هم جنبه مثبت دارند و هم جنبه منفی.

مثلا جنبه منفی هزینه های بیرونی به افرادی تحمیل می شود که همیشه با دوچرخه و مترو سرکار می روند و اصلا اتومبیل ندارند اما باید با آلودگی هوای ناشی از خودروهای تک سرنشین دست و پنجه نرم کنند.

در مورد جنبه مثبت آن هم می توان فردی را مثال زد که دیوار بیرونی خانه خود را با استفاده از گیاه موچسب، یکپارچه سبز و زیبا می کند و هزینه مثبت بیرونی این عمل او به وسیله کسانی پرداخت می شود که از سرسبزی این دیوار در فصل های بهار و تابستان و از سرخی برگ هایش در فصل پاییز لذت می برند.

بخش بندی بازار و مدیریت عرضه و تقاضا

شاید شما هم از تخفیف های خاص یک فروشگاه، سینما یا مرکز تفریحی استفاده کرده باشید؛ تخفیف هایی که با وجود اختصاص دادن به قشری خاص، باعث ضرر آن مراکز یا واحدهای تفریحی نمی شوند.

مثلا تخفیفی که دانشجویان روی خرید بلیط سینما دریافت می کنند، نمونه ای از این دست است که باعث می شود میزان فروش بلیط سینما افزایش پیدا کند. به این کار، «تقسیم بندی بازار» گفته می شود.

وقتی بازار هدف یک مجموعه تفریحی، به افرادی که دارای برخی فاکتورها هستند – مثلا دانشجو، کودک زیر ۷ سال، سالمندان بالای ۸۰ سال و … – تقسیم می شود، این دسته از افراد که تقاضای باکشش دارند، نسبت به افرادی که خارج از تخفیف هستند و تقاضای بی کشش دارند، پول کمتری می پردازند و به این ترتیب، هزینه ای که برای تخفیف ها مصرف شده بود از طریق مشتریان همیشگی، دوباره بازمی گردد.

واسطه ها چه نقشی در بازار بازی می کنند؟

اقتصاد به زبان ساده

با وجود آنکه می توان واسطه ها را از بازارها حذف کرد اما نقشی که آنها در چرخه بازار بازی می کنند، غیرقابل حذف است. چون آنها آغازگر زنجیره ای کاربردی از معامله ها هستند که برای بازار مفید است. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنم. تصور کنید یک باغدار که تا فصل گذشته میوه هایش را با کمک واسطه ها به بازار می فروخت، در این فصل تصمیم بگیرد که خودش از ابتدا تا انتهای کار رساندن میوه ها به بازار هدف را انجام دهد. در این صورت، او باید خودش تمام وظایفی که آن واسطه یا واسطه ها انجام می دادند را برعهده بگیرد. به این ترتیب که:

  • بازار هدف را شناسایی کند.
  • ماشین هایی را برای انتقال میوه ها کرایه کند.
  • انبار مناسبی را برای میوه هایش پیدا کند.
  • برای فروش میوه هایش به دنبال شرکت های بسته بندی مواد غذایی بگردد.
  • کارگرانی را برای بسته بندی میوه ها استخدام کند.
  • محصولاتش را به شرکت های پخش یا به طور مستقیم به فروشگاه ها ببرد.
  • و… .

شاید از همان اول، بهتر بود که از واسطه ها کمک می گرفت و فقط روی ایفا کردن نقش خودش به عنوان یک تولیدکننده متمرکز می شد.

فاجعه منابع عمومی

«فاجعه منابع عمومی» نظریه ای در اقتصاد است که می گوید وجود چیزهای رایگان همگانی، نه تنها تاثیر مثبتی ندارد بلکه باعث نابودی منابع و حتی در ابعاد گسترده تر باعث مرگ انسان ها می شود.

طبق این نظریه، وقتی یک منبع عمومی مانند جنگل، اقیانوس ها، حیات وحش و مراتع برای استفاده همه رایگان باشد، مردم تا جایی که می توانند و بدون فکر کردن، از آن منبع استفاده می کنند. آنها زمانی دست از این کار برمی دارند که دیگر هیچ منبعی برای هیچ کس باقی نمانده باشد. علت چنین ماجرایی در این است که همه فقط به فکر مصرف کردن و برداشتن حق خود هستند.

هیچ کس به این فکر نمی کند که باید از این منابع محافظت کرد و حتی آنها را برای نسل های بعدی زنده و قدرتمند نگه داشت. نمونه چنین مصارفی در جای جای جهان دیده می شود.

مثلا جنگل ها آتش می گیرند و کمتر کسی برای خاموشی آنها قدم برمی دارد چون متعلق به همه است و هر یک فکر می کنند دیگری برای خاموش کردن اقدام می کند یا کارخانه های بزرگ، مواد آلوده خود را به اقیانوس ها می ریزند چون فکر می کنند آب های جهانی متعلق به همه و رایگان هستند و هیچ احساس مسئولیتی در این باره نمی کنند. راه حل این مشکل در خصوصی سازی منابع عمومی نهفته است.

در این صورت، وقتی یک منبع بزرگ، مالکی داشته باشد نه تنها باعث حفظ آن می شود بلکه بقیه مردم هم می توانند برای مدتی بسیار طولانی از وجود آن منبع سود ببرند.

اقتصاد آزاد به چه معنا است؟

اقتصاد، چیزی نیست جز مبادله. همه ما در طول روز و همه تمدن های جهان در طول تاریخ در حال انجام مبادله چیزهایی که داریم با چیزهایی که نداریم هستیم. تاریخ به ما نشان داد وقتی این مبادله ها، آزاد باشند شاهد رشد و شکوفایی خواهیم بود.

اگر قدرت های اقتصادی را به دو بخش دولتی و خصوصی تقسیم کنیم، در آن صورت می توان گفت مبادله هایی که در بخش دولتی انجام می شوند، از نوع اجباری و مبادله های بخش خصوصی از نوع داوطلبانه و آزاد هستند.

در کشورهایی مثل کره شمالی، کوبا و بلاروس، حاکمیت بخش دولتی بر اقتصاد باعث گسترش مبادله های اجباری شده است. به همین دلیل، وضعیت اقتصادی در این کشورها نابه سامان است.

در کشورهای اروپایی، سهم بخش دولتی و خصوصی در اقتصاد تقریبا به یک اندازه است. به همین دلیل وضع آنها از کشورهایی مثل کره شمالی خیلی بهتر است اما باز هم نرخ رشد اقتصادی آنها با آمریکا فاصله قابل توجهی دارد.

در حال حاضر، آمریکا آزادترین سیستم اقتصادی را در دنیا دارد و سهم بخش دولتی محدود است. با این وجود، هنوز هم فضای کافی برای آزادتر شدن این سیستم در آمریکا وجود دارد.

دامپینگ چیست؟

اقتصاد به زبان ساده

هر یک از کشورهای مختلف جهان در تولید یک یا چند کالا و خدمات، تخصص دارند و آن را بهتر از سایر کشورهای جهان انجام می دهند. این بدان معنی است که آنها در آن زمینه، نسبت به کشورهای جهان «مزیت نسبی» دارند.

مثلا ژاپنی ها در زمینه تولید برخی لوازم الکترونیکی و اتومبیل نسبت به آمریکایی ها برتر هستند. از طرفی، آمریکایی ها نیز در برخی محصولات، در وضعیتی مشابه نسبت به ژاپنی ها به سر می برند. چنین کشورهایی می توانند با صادرات کالاها یا خدمات تخصصی خود، نقش مکمل را برای یکدیگر بازی کرده و هر دو به سود برسند.

تا اینجای کار، همه چیز در وضعیت ایدئال خود به سر می برد تا اینکه یک کشور به صورت «دامپینگ» (dumping) دست به صادرات کالاها می زند. دامپینگ به این معنی است که یک کشور، محصولاتی که در کشور مقصد تولید می شوند را به حدی ارزان قیمت به آنها صادر می کند که گویی هیچ سودی از این کار نمی برد.

کم کم، قیمت ارزان محصول آنها جای محصول بومی را در کشور مقصد می گیرد. در نگاه اول، این موضوع اصلا سودمند نیست و حتی برخی از کشورها فکر می کنند که به شکلی مورد حمله اقتصادی کشور صادر کننده قرار گرفته اند. اما در اصل، این فقط نوعی تخفیف است. اگر هر کدام از کشورها را یک انسان در نظر بگیریم، درک ماجرا ساده تر می شود.

تصور کنید یک مرد چینی می خواهد به یک مرد آمریکایی گوشی موبایلی بفروشد که قیمتش یک سوم گوشی مشابهی است که مرد آمریکایی تولید می کند. در این صورت، خرید موبایلی به یک سوم قیمت خیلی به صرفه تر از تولید آن با قیمت اصلی است. در واقع دامپینگ به نفع قشر آسیب پذیر جامعه است.

چون به آنها کمک می کند تا کالاهای مورد نیاز خود را با قیمتی بسیار ارزان تر تهیه کنند. اما اگر همه چیز این قدر خوب است پس چرا دولت های مختلف هر روز به دنبال وضع قوانین ضد دامپینگ هستند؟ پاسخ ساده است. چون دامپینگ یعنی آزادتر شدن اقتصاد و این دقیقا همان چیزی است که برخی دولت ها از آن وحشت دارند.

وقتی کالایی توسط یک کشور خارجی با کیفیت قابل قبول و ارزان وارد یک کشور می شود، تولیدکنندگان داخلی به ناچار باید با آن کالا رقابت کنند. برخلاف چیزی که در رسانه ها گفته می شود، تولیدکنندگان خوب می توانند در این رقابت پیروز شوند. کسانی هم که شکست می خورند، به جای برطرف کردن مشکل خود، اصل صادرات دامپینگ را زیر سوال می برند.

درست مثل کودکانی لجباز که وقتی در یک بازی برنده نمی شوند، آن را برهم می زنند! چیزی که مردم جهان به آن نیاز دارند، اقتصاد آزاد و باز هم آزادتر است. چون ثروت و توانمندی آنها در این مسیر نهفته است. در حقیقت، واکنش درست در مقابل دامپینگ، وضع قوانین سخت گیرانه نیست، بلکه سازگار شدن و هوشمندانه عمل کردن است.

سخن اصلی نویسنده در کتاب اقتصاد به زبان ساده چه بود؟

«لس لیوینگستون» بر این باور است که وقتی مردم بدانند در اقتصاد چه می گذرد، می توانند با نگاهی عمیق تر به جهان و معاملات آن بنگرند. در این صورت، آنها فرصت بهتر تصمیم گرفتن را پیدا خواهند کرد و دیگر نگاهی عجولانه به ماجراهای اقتصادی نخواهند داشت. از طرفی، او می خواست به خوانندگان کتاب نشان دهد که سیاست و اقتصاد، اغلب در جهت مخالف یکدیگر دست به اقدام می زنند.

نظر شما چیست؟

فکر می کنید خواندن کتاب هایی از این دست می تواند در تصمیم گیری های اقتصادی فردی و جمعی ما تاثیرگذار باشد؟ نظر شما در مورد صادرات دامپینگ توسط کشورهایی مانند چین چیست؟

ادامه مطلب