راهنمای مینیمالیستی برای انجام خریدهای هوشمندانه
من زندگیام را با بسیاری از مزخرفات خالی پر میکردم؛ یک ساعت فانتزی دیگر، یک گوشی هوشمند جدید بدون دلیل، لباسی که فقط یکبار پوشیدم.
این اتفاق فقط برای مدتی خوب بود اما با گذشت زمان، به یک حقیقت نگران کننده پی بردم: زندگیام را با چیزهای خالی پر کرده بودم تا احساس بهتری نسبت به خودم داشته باشم، نگرانیهایم را ابراز کنم و افرادی که برایشان مهم نبودم، تحت تأثیر قرار دهم.
دلیل تمام این اتفاقات، این دلیل بود که من ابزار مناسبی برای رویارویی با معضل موردعلاقۀ سرمایهداری در مرحلۀ نهایی نداشتم:
«آیا آن را بخرم یا نه؟»
درواقع، این موضوعی است که بهشدت نادیده گرفته شده است. هر سال، یک آمریکایی به طور متوسط 18000 دلار برای اقلام غیرضروری خرج میکند. همچنین، ما بیشتر از آموزش عالی، برای کفش، جواهرات و ساعت هزینه میکنیم. به طور خلاصه ما:
- پول را برای چیزهایی که به آنها نیاز نداریم هدر میدهیم؛
- زندگی خود را با چیزهای بیمعنی شلوغ میکنیم؛
- زمانمان را فدای فعالیتهایی مانند خریدکردن میکنیم.
این سه روش براساس همۀ چیزهایی است که من در مورد مینیمالیسم و پول آموختهام. با استفاده از این ابزار، دیگر از دوراهی «آیا آن را بخرم یا نه» نمیترسم. هر چیزی که اکنون میخرم، معنی و ارزش دارد.
تنها چیزی که لازم است این سوالات است:
- چرا از چیزهابی که دارم ناراضی هستم؟
- این وسیله چگونه به من کمک میکند تا شکوفا شوم؟
- آیا در عوض خرید نکردن پول نقد میگیرم؟
حال این سوالات را با جزئیات بیشتری بررسی خواهیم کرد:
1- چرا از چیزهایی که دارم ناراضی هستم؟
هر خریدی که انجام میدهید، واکنشی به یک نوع نارضایتی است. در مورد آن فکر کنید. هدف ما از خرجکردن پول این است که بهتر زندگی کنیم. البته، به این راحتی هم نیست و گاهی از خرجکردن درست منحرف میشویم. دلیل آن این است که رفتار مصرف کنندۀ ما منطقی نیست (حتی اگر ما دوست داشته باشیم تا به آن اعتقاد بیاوریم). در واقعیت، بیشتر چیزهایی که میخریم، صرفاً براساس انگیزههای عاطفی هستند. ما یک تصمیم ناخودآگاه میگیریم و سپس دلایلی برای توجیه آن ابداع میکنیم.
اما راهحل چیست؟
علت اصلی نارضایتی خود را بیابید. چرا احساس میکنید وضعیت فعلی شما به اندازۀ کافی خوب نیست؟ اینجا سه محرک رایج وجود دارد:
بازاریابی دستکاری: در محلهای که قبلاً زندگی میکردم، خیابانها مملو از تبلیغات یک استودیوی تناسب اندام بود. آنها زنی جذاب را به تصویر کشیده بودند که از روی شانهاش نگاه میکرد و باسنش را بیرون آورده بود. پیام این تصویر واضح بود: «اگر در آن باشگاه ثبتنام کنم، شبیه او خواهم شد». بسیاری از طرحهای بازاریابی اینگونه هستند. آنها باعث کمبود ارزش میشوند. اینها شما را فریب میدهند تا فکر کنید اگر آن چیزها را بخرید، بالأخره خوشحال خواهید شد.
نیاز به تأیید: همۀ ما سعی در ابراز وضعیت خود داریم حتی اگر متوجه آن نباشیم. یکی از سادهترین راهها برای هدایت وضعیت ما در دنیای مدرن به سمت طرف درست چیست؟ چیزهای براق، فراریها، ویلاها و ظهور رسانههای اجتماعی، بنزین را روی آتش موقعیت میریزند؛ زیرا ناگهان همه مخاطبانی پیدا میکنند و انگار فریاد میزنند که «به من نگاه کن، من همۀ این چیزهای جدید را دارم!».
پر کردن جای خالی وقتی تنها یا افسرده هستیم: ما در مدیریت رفتار و احساسات خود بسیار بدتر هستیم. هنگام تنهایی احتمال سیگارکشیدن، خوردن فستفود و خرید چیزهای بیمعنی بسیار بیشتر میشود. بدتر از آن، ما میتوانیم بعد از آنها احساس بدی نسبت به این چیزها داشته باشیم که سلامت روان ما را مارپیچی به سمت پایین سوق میدهد.
پادزهر این سه مشکل تنها یک مورد است و آن آگاهی است.
هنگامیکه متوجه تحریک خرید چیزی شدید، عمیقاً به محرک نارضایتی خود نگاه کنید. من متوجه شدم که شلیک یک تفنگ ساچمهای پر از سوالات به ذهن شما کمک خواهد کرد:
امید دارید با این خرید به چه چیزی برسید؟ چه شکافی را در زندگی شما پر میکند؟ آیا این فقط یک راهحل سریع برای ایجاد احساس بهتری در شما است؟ آیا این یک تقویت کننده برای نفس شماست؟ آیا احتمالی وجود دارد که طرح بازاریابی احساسات شما را دستکاری کند؟
وقتی انگیزههای خود را بشناسید، میتوانید نیت خود را کنترل کنید.
مثال:
من اخیراً احساس کردم که باید یک لپتاپ جدید بخرم. چون لپتاپ فعلی من خیلی سنگین بود، احساس میکردم به این خرید نیاز دارم اما وقتی عمیقاً به نارضایتی خود نگاه کردم، حقیقت ناراحت کنندهای برایم آشکار شد:
- برای شیک، باهوش و ترندبودن به تأیید نیاز داشتم. از قبل میتوانستم آن را تصور کنم: در یک کافۀ شیک مینشینم، با انگشت به کلیدهای نرمافزار لپتاپم ضربه میزنم و احساس میکنم یک میلیون دلار دارم.
- مدتی از آخرین خرید بزرگ من گذشته بود. همچنین، احساس تنهایی میکردم و به طرز عجیبی فکر میکردم یک لپتاپ جدید میتواند این مشکل را برطرف کند.
- هر چه بیشتر به تصاویر زیبای لپتاپ خیره میشدم و تمام مزایای آن در صفحۀ اصلی شرکت برایم توضیح داده میشد، بیشتر جذب میشدم.
این بحث که «آیا آن را بخرم یا نه» کاملاً احساسی بود.
در حال حاضر، هدف این نیست که احساسات خود را خفه کنید. یک لپتاپ جدید ممکن است ایدۀ خوبی برای من باشد اما در صورتی که خرید را براساس استدلالهای عقلانی بنا کنم نه انگیزههای احساسی.
2- این وسیله چگونه به من کمک میکند تا شکوفا شوم؟
به جای سوال «آیا باید آن را بخرم؟»، ما یک سوال سادهتر را جایگزین میکنیم آیا به این نیاز دارم و یا این را میخواهم؟
رویکرد جایگزینی سوالات خوب است اما زیر سوال بردن نیازهای ما اشتباه است.
اما چرا؟ زیرا ما عمیقاً در مورد نیازها و خواستههای خود گیج شدهایم. همانطور که دیدیم، زمانیکه احساسات شما مسئول هستند، توجیه نیاز آسان است. برعکس، نیازها میتوانند ما را در دام فروتنی بیندازند (بله، هر وقت تماس میگیرم خراب میشود اما به طور کلی هنوز کار میکند؛ بنابراین، نیازی به تلفن جدید ندارم (دوستی فروتن در مورد تلفن دهسالهاش)).
این مولد نیست.
اینجا چیزی است که باید به جای آن از خود بپرسیم:
- این وسیله چگونه به من کمک میکند تا شکوفا شوم؟
- این چگونه میتواند به من کمک کند تا به پتانسیل کامل خود در زندگی دست پیدا کنم؟
- چقدر خوب است که این وسیله را در ۵/۳/۱ سال آینده داشته باشم؟
اگر پاسخدادن به این سوالات برای شما سخت است، ممکن است نشانۀ آن باشد که شما اهداف واقعی خود را در زندگی نمیدانید؛ این کاملاً طبیعی است. یافتن چیزهایی که برای شما اهمیت دارد، یک فرآیند دائمی کشف است.
هر زمان که در مورد اولویتهایم احساس ناامنی میکنم، این دو مورد را یادآوری کرده و آن را مفید میدانم:
اصول اولیه را دوچندان کنید: خواب، تغذیه، ورزش، کار و روابط چیزهایی هستند که به شما کمک میکنند تا به طور روزانه پیشرفت کنید. تقریباً هر سرمایهگذاریای در این زمینهها ارزشمند است.
موضوعات بزرگتر را شناسایی کنید: با نگاهی به سالهای گذشتۀ زندگی خود، چه چیزهایی برای شما شادی طولانی به ارمغان میآورد؟ آیا موضوعی در بین این موارد وجود دارد؟ اخیراً متوجه شدهام که نقاشی، نواختن پیانو و طراحی وب جذابتر از چیزی است که در ابتدا فکر میکردم. موضوع اینجا خلاقیت است و ارزش دنبالکردن را دارد.
به این فکر کنید: هر چیزی که میخرید، باید بازدهی طولانیمدتی داشته باشد که زندگی شما را بهبود بخشد. همچنین، به همین دلیل است که نشانههای آشکار خریدهای بیمعنی، احساس پوچی و گرسنگی است. منظورشان این است که چیزی به شکوفایی شما کمک نکرده است.
مثال:
برادر من سه دوچرخۀ مختلف دارد. من قبلاً فکر میکردم که این اشتباه است. چه شخصی به سه نوع دوچرخه نیاز دارد؟
به نظر میرسد ورزش یک موضوع ضروری در زندگی برادر من است. او به من گفت دوچرخهسواری به او کمک میکند تا از کار و نگرانی جدا شود؛ زیرا عمر آن به اندازۀ دویدن یا شنا نیست. میتوانید ساعتها آن را حفظ کنید و در سرتاسر مسیر هوای تازه بگیرید و نقاط زیبا را کشف کنید.
دوچرخهسواری به برادرم کمک زیادی میکند تا شکوفا شود. بنابراین، منطقی است که او برای هر موقعیتی یک دوچرخه داشته باشد؛ برای بالارفتن از کوه، مسابقه در جاده و رفت و آمد به محل کار.
برای افراد دیگر، ممکن است این خرید دیوانه کننده به نظر برسد اما در زندگی او این خریدها معنادار است.
3- آیا در عوض خرید نکردن پول نقد میگیرم؟
در مقابل، قیمت باید آخرین موردی باشد که در پاسخ به «آیا باید آن را بخرم؟»، توجه شما را جلب کند. به این دلیل که:
- قیمتها میتوانند شما را از خرید چیزی منصرف کنند حتی قبل از اینکه متوجه شوید که آیا این به شما کمک میکند تا پیشرفت کنید یا خیر. گاهی اوقات، خرید چیزی بسیار گرانقیمت به شرطی منطقی است که به زندگی شما معنا بدهد.
- قیمتها درک شما از ارزش را مخدوش میکند. وقتی انتخابی پیشنهاد میشود، اغلب به سراغ گزینههای گرانتر میرویم حتی اگر ارزانترین گزینه بهخوبی نیاز ما را برطرف سازد.
- قیمتها منعکس کنندۀ تقاضا هستند و بنابراین ما را وادار به تعقیب روندهای «غیرمنطقی» میکنند.
بنابراین، ابتدا اهداف خود را مشخص کنید، سپس قیمت را جستوجو کنید و بعد تصمیم بگیرید که آیا مایل به پرداخت آن هستید یا خیر. حال چگونه میتوانیم این تصمیم را بگیریم؟
یک سوال رایج این است که «آیا میتوانم این هزینه را بپردازم؟» اما من فکر میکنم باید آن را با یک گزینۀ بهتر جایگزین کنیم:
منظورم اینجاست. تصور کنید انتخاب زیر را دارید:
- شما میتوانید چیزی که میخواهید به صورت رایگان (بدون دریافت هیچ پولی) داشته باشید؛
- شما میتوانید به جای آن کالا، قیمت دقیق آن را به صورت نقدی داشته باشید.
اگر مورد اول را ترجیح میدهید، احتمال زیادی وجود دارد که آن کالا واقعاً برای زندگی شما مفید باشد و اینکه شما آنقدر برای آن ارزش قائل هستید که آن را به جای پول انتخاب کنید. اما اگر به سمت پول نقد کشیده میشوید، این نشانۀ حرکت شما در زمینهای مالی متزلزل است. در این حالت، پول شما بهتر است پسانداز شود یا در جای دیگری خرج شود.
مثال:
چند هفتۀ پیش با چند نفر از دوستانم قایقسواری کردیم. در این مرحله، از قبل میدانستم که سپری کردن زمان در طبیعت و روابط، دو هدف حیاتی در زندگی من هستند.
من برای این گردش باید چهل دلار پرداخت میکردم.
من انتخابها را روی یک پایه تصور کردم: یا زمانی را صرف انجام یک کار سرگرمکننده با افرادی کنم که برای من مهم هستند و یا چهل دلار اضافی در کیف پولم داشته باشم.
این گزینهها تصمیم را به طور اساسی برای من ساده کرد.
پول در برخی چیزها مهم نخواهد بود اما زمان باکیفیتی که با دوستان میگذرانم چه؟ من این را تا آخر عمر به یاد خواهم داشت.
اگر هنوز در مورد وضعیت «آیا آن را بخرم یا نه» فکر میکنید، آخرین پیشنهاد اینجاست:
یک ماه صبر کنید و سپس به این روند بازگردید. اگر تاکتیکهای بازاریابی (فکر کنید «این پیشنهاد امروز به پایان میرسد!!») باعث میشود که احساس استرس کنید، یعنی در وهلۀ اول به آن خرید نیاز ندارید. هر خریدی که زندگی شما را به طور پایدار بهبود ببخشد، میتواند منتظر بماند.
در این مرحله، ممکن است از خود بپرسید: «آیا فکرکردن در مورد هر چیزی که میخرم اغراقآمیز نیست؟»
شاید. من اعتراف میکنم: خرجکردن پول بدون فکرکردن در مورد آن میتواند سرگرم کننده باشد اما درنهایت، پاداش مصرف آگاهانه قیمتی ندارد. ازبینبردن تمام آلودگیها فضایی برای تنفس، اتاقی برای شادی و گشایشی برای معنا ایجاد میکند.
سوالات متداول
این فرآیند به من کمک کرد تا خریدهای کمتر اما معنادارتری داشته باشم. امیدوارم بتواند همین هدف را برای شما هم انجام دهد.
دریابید که آیا خرید به شما کمک میکند تا به پتانسیل کامل خود در زندگی دست پیدا کنید یا خیر.
تست کنید که آیا مزایای خرید بیشتر از صرفهجویی در هزینه است یا نه.





















