Lines_Background
وبینار آنلاین خانه‌سرمایه
00روز
00ساعت
00دقیقه
00ثانیه
ثبت‌نام رایگان
لوگو خانه سرمایهآموزش ترید از صفر صفر

اسطوره های اقتصادی ایران

مرتضی سلطانی
بیوگرافی و زندگینامه مرتضی سلطانی مالک...

ماکارونی، یکی از غذاهای خوشمزه ای است که تقریبا همه آن را خیلی دوست دارند؛ به خصوص وقتی که با ته دیگ سیب زمینی و مامان پز باشد. در هر فروشگاه می توان برندهای مختلفی از ماکارونی را پیدا کرد که هر کدام رنگ و طعم و داستانی مخصوص به خودشان دارند. در این مقاله از خانه سرمایه به سراغ مردی می رویم که خالق یکی از برندهای معروف ماکارونی به نام «زر ماکارون» است.

البته تولید ماکارونی تنها زمینه فعالیت او نیست و بخش های قابل توجهی از صنعت ایران را به خود اختصاص داده است. با هم به تماشای قصه زندگی و دستاوردهای «مرتضی سلطانی» می نشینیم.

گای کاوازاکی:

همه کارآفرینان، دنیا را آن طور که باید باشد می بینند، نه آن طور که وجود دارد.

مرتضی سلطانی کودکی که با فقر، دست و پنجه نرم می کرد

کودکی مرتضی سلطانی در شرایطی سپری می شد که خانواده اش در فقر به سر می بردند. خانه آن ها یک اتاق گِلی اجاره ای در قلعه «مبارک آباد قم» بود که در آن مرتضی به همراه مادر و سه فرزند دیگر در آن زندگی می‎کردند.

درآمد اندک آن ها از هنر گیوه دوزی مادر تامین می شد. اما حاصل سوزن زدن های او آن قدر زیاد نبود که خرج یک زندگی پنج نفره را بگذراند. به همین دلیل، سه فرزند دیگر خانواده نیز درس را رها کردند و از همان نوجوانی وارد بازار کار شدند تا بتوانند باری هرچند کوچک از دوش مادرشان بردارند.

یک مادر، یک الگو

مادر مرتضی سلطانی

رها کردن، همیشه راحت ترین راهی است که به ذهن بشر می رسد. اما آیا شما کسی را می شناسید که با فرار کردن از شرایطی که در آن قرار گرفته، به موفقیت رسیده باشد؟ بدون شک، کسانی که می مانند، مسئولیت هایشان را می پذیرند و در انجام آن ها کوتاهی نمی کنند، پایان شیرینی را تجربه خواهند کرد.

مرتضی نیز در زندگی خود یکی از همین انسان های شگفت انگیز را سراغ داشت؛ مادرش. این بانو با وجود فقری که گریبانش را گرفته بود و چهار فرزندی که به حمایت، محبت و امکانات نیاز داشتند به جای رها کردن، ماندن و مبارزه را انتخاب کرده بود. فرزندان، با نگاه به رفتارهای پدر و مادرشان شیوه برخورد با مشکلات و راه و رسم زندگی را می آموزند.

او که از مفهوم فردی به نام پدر، چیز زیادی دستگیرش نشده بود، نگاهش را به مادرش دوخته بود و ناخواسته از او الگوبرداری می کرد. نتیجه این نگاه مستقیم به مادری که مقاوم تر از همه مردهای اطراف مرتضی بود، به او این انگیزه را می داد که چیزهای بزرگی بخواهد و برایشان تلاش کند

مرتضی از مادرش یاد گرفته بود که کار کردن عار نیست و به همین دلیل با پولی که بعد از مدرسه از شستن قبرها به دست می آورد جلوی مادرش خودی نشان می داد. اما حتی مدرسه رفتن او هم پر از دردسر بود.

مدرسه رفتن با هیچ!

مدرسه رفتن مرتضی سلطانی

مادرش که می خواست مرتضی به مدرسه برود با مخالفت شدید پدر مرتضی که گهگاهی به اندازه یکی دو ساعت، سری به آن ها می زد، روبه رو شد. در آخر نیز ماجرا به آنجا ختم شد که پدر، مدرسه رفتن فرزندش را به بهانه ای برای طلاق دادن همسرش تبدیل کرد و گفت که اگر پای این بچه به مدرسه باز شود، او را طلاق می دهد.

در کمال ناباوری، مادر مرتضی این شرط را پذیرفت و او با دردسرهایی فراتر از حد انتظارش، راهی مدرسه شد. اما حتی دفتر و مدادی هم نداشت که بتواند مشق هایش را بنویسد. با این وجود، سختی ها نتوانستند جلوی ذوق و علاقه مرتضی به یاد گرفتن را بگیرند. او با استعدادی که در مدرسه از خودش نشان داد به مادرش ثابت کرد که لیاقت فداکاری او را داشته است.

مرتضی سلطانی سلام تهران، سلام فرصت های کشف نشده!

مرتضی سلطانی

دیپلم گرفتن مرتضی سلطانی، پایان موقت تحصیلاتش به شمار می رفت. چون به علت انقلاب فرهنگی دیگر نتوانست به دانشگاه برود. کار کردن پاره وقت نزد برادرانش که در زمینه قالی مشغول به کار بودند نیز نتوانست قلب پُرشور او را آرام کند. به همین دلیل، او قم را به مقصد تهران با آرزوهایی بزرگ و دعای مادرش، ترک کرد.

خودش در این باره می گوید «حالا به تهران آمده بودم اما نمی دانستم کجا و چگونه باید به دنبال کار بگردم. اصلا نمی دانستم که می خواهم چه کاره شوم. با چند نفر از دوستانم که آن ها هم برای کار به تهران آمده بودند در خیابان فلسطین، دفتری را اجاره کردیم. در آنجا، هم می خوابیدیم، هم زندگی می کردیم و هم محل قرارهای کاری ما بود. روزها برای پیدا کردن کار، آنجا را ترک می کردیم.»

لیونل مسی:

باید مبارزه کنی تا به رویاهایت برسی. باید فداکاری کرده و سخت تلاش کنی.

مرتضی سلطانی آشنایی با سوله سازی و تحول زندگی

مرتضی، مدتی را به همین شکل در تهران سپری کرد تا آن که به واسطه یکی از دوستانش با واژه «سوله» آشنا شد. دوست او روی سوله های ساخته شده، پوشش می زد. مرتضی سلطانی که خیلی کنجکاو شده بود، درباره این موضوع از دوستش سوال کرد و از او خواست که در زمینه ساخت سوله ها با او همکاری کند.

این نکته را در نظر داشته باشید که مرتضی درباره ساخت چیزی درخواست همکاری می داد که در طول عمرش حتی یک بار هم آن را ندیده بود و اصلا ذهنیتی درباره اش نداشت. دوستش که حسابی از این رفتار مرتضی متعجب شده بود، به او گفت:«حرف زدن با تو اتلاف وقت است. اگر اینجا بمانم نه خودت به جایی می رسی و نه می گذاری من به کار و کاسبی ام برسم.» دوست مرتضی، او را ترک کرد اما نتوانست مانع ذهن پرسشگر او شود.

به همین دلیل سلطانی، برای پیدا کردن پاسخ پرسش هایش شروع به تحقیق کرد و نتیجه این تحقیق ها پیدا کردن کارخانه ای به نام «سولیران» شد. قبل از انقلاب، ایرانی ها و خارجی ها در این کارخانه با هم روی ساخت سوله های فلزی کار می کردند.

دیدار مرتضی از این کارخانه باعث شد تا او برای اولین بار، سوله را ببیند. بعد از این دیدار بود که فهمید ساخت سوله اصلا چیز سختی نیست و تصمیم گرفت که گروهی از افراد حرفه ای را دور هم جمع کند و به ساخت سوله مشغول شود.

یک جوان با جسارت، یک سوله ساز بی تجربه

مرتضی از سوله سازی چیزی نمی دانست چون تا به حال یک سوله هم نساخته بود. از طرفی، کسی هم نبود که به او یاد بدهد. چون تا قبل از انقلاب، ساخت سوله ها در انحصار خارجی ها بود و با رفتن آن ها از ایران، سوله جدیدی ساخته نمی شد.

به همین دلیل، او تصمیم گرفت یک آگهی در روزنامه با این محتوا منتشر کند که: «ما برای شما سوله می سازیم.» فردای همان روز از طرف تشکیلاتی به نام «اتحادیه امکان» با او تماس گرفتند و از مرتضی دعوت کردند که به دفترشان برود.

وقتی آن ها فهمیدند که این جوان، هیچ چیزی راجع به سوله سازی نمی داند، حسابی عصبانی شدند. اما مرتضی دست بردار نبود و آن قدر سماجت به خرج داد که بالاخره مدیرعامل آن اتحادیه را راضی کرد تا به او و گروهش که اکنون یک شرکت بودند، فرصتی برای سوله سازی بدهد.

تلاش های او به بار نشست و توانست موافقت آن ها را جلب کند. مرتضی و گروهی از افراد حرفه ای که دور هم جمع کرده بود با کمک مهندس ناظری که در آن اتحادیه حضور داشت توانستند یک سوله با کیفیت تحویل بدهند. این موفقیت، مسیر را برای قراردادهای بعدی او هموار کرد و توانست در ۲۰ استان کشور، انحصار ساخت سوله ها را در دست بگیرد.

ورود به صنعت و آماده سازی مواد پایه

ساخت حرفه ای و گسترده سوله ها نتوانست مرتضی را راضی کند. به همین دلیل، او کارخانه هایی را راه اندازی کرد در آن ها انواع مواد اولیه مورد نیاز برای سوله سازی ساخته می شدند.

مرتضی توانست با وارد کردن کوره ها و ماشین های مورد نیاز از آلمان، خط تولید جدید خود را با نام «صنایع چدن پارس» به راه بیندازد. پس از آن یک کارخانه تراشکاری و کارخانه دیگری با عنوان «لوله های دقیق کاوه» نیز در شهرک صنعتی کاوه احداث کرد.

پکیج زر ماکارون و سلامی تازه نفس به صنایع غذایی

مرتضی سلطانی

مرتضی بار دیگر دست به کاری تازه زد و تحقیقات خود را در زمینه صنایع غذایی آغاز کرد. او متوجه شد نوعی گندم خاص در ایران وجود دارد که آن را با نام «گندم دوروم» می شناسند.

در کشورهای خارجی از این نوع گندم برای تهیه «آرد سمولینا» و تولید ماکارونی استفاده می شد. اما در ایران، به علت عدم آگاهی، آن را با گندم ها معمولی ترکیب می کردند که به هدر نرود! بعد از مدتی تصمیم گرفت که در زمینه «آرد صنعتی» و تولید آرد سمولینا مشغول به کار شود.

به همین دلیل، زمینی مناسب را در کرج خرید و پس از گرفتن مجوزهای لازم، کارخانه را احداث کرد. پس از راه اندازی کارخانه، تمام گندم های دوروم را از کشاورزان خرید و برای اولین بار در ایران از آن ها برای تهیه آرد سمولینا استفاده کرد.

اما میزان آرد تولیدی زیاد بود و خریداران آن کم. به همین دلیل تصمیم گرفت که خودش خط تولید ماکارونی را راه اندازی کند و آرد تولیدی خودش را به کار بگیرد. این آغازی برای «زر ماکارون» بود.

مرتضی سلطانی در این باره می گوید «من برای شرکت زر ماکارون و گروه زر، بسیار تلاش کردم و به دانش، بهای زیادی دادم. سرانجام توانستم پکیجی را در گروه زر ایجاد کنم که شامل بخش های دانشگاه زر (محلی که در آن به پرسنل موجود، انواع خدمات علمی را ارائه می داد) سمولینای زر، آسیاب زر، زر ماکارون، سیلوهای زر، زر پخش و غیره می شدند.»

اگنس مارتین، نقاش:

برای پیشرفت در زندگی باید چیزهایی که دوست نداری را رها کنی، انجام کارهایی که دوست نداری را متوقف کنی. باید چیزهایی را پیدا کنی که خوشت می آید، چیزهایی که در ذهنت قابل قبول هستند.

رها کردن زرماکارون و آغاز یک ماجراجویی تازه

یک ذهن پر هیجان، همیشه به دنبال پیدا کردن مسیری است که بتواند تازگی خود را حفظ کند. مرتضی نیز چنین ذهنی داشت و نمی توانست خود را محدود به یک یا دو فعالیت کند.

در نتیجه، دوباره دست به کار شد و تحقیقات خود را آغاز کرد تا بتواند فرصتی تازه برای یک فعالیت متفاوت تر پیدا کند. او در میان بررسی هایش متوجه شد که سرانه مصرف قند و شکر در ایران بسیار بالا است و مردم به قندهایی کم خطرتر و طبیعی تر مثل فروکتوز دسترسی ندارند.

نوشابه های صنعتی نیز فقط از شکر در تولید محصولات خود استفاده می کردند. سلطانی می خواست تغییری بنیادی در این چرخه معیوب ایجاد کند. او تصمیم گرفت به سراغ تولید فروکتوز برود و در این زمینه شیرین فعالیت کند.

برای آغاز این کار، به زمین نیاز داشت. برای همین، زمینی به متراژ یک میلیون مترمربع را در هشتگرد خرید. مرتضی اولین فرد در ایران بود که طرح های فروکتوز و استخراج قند از ذرت را در هشتگرد و با کمک مهندس های دانشگاه صنعتی شریف و چند مشاور خارجی شروع و اجرا کرد.

نگاهی متفاوت به داستان تحریم های ایران

مرتضی سلطانی نیز مانند هر فعال اقتصادی دیگر، از تحریم های وارد شده به ایران، خسته شده و آن را یک اتفاق بد توصیف می کند. اما با این وجود، توانایی نگاه به نیمه پر لیوان را در خود حفظ کرده است. او در این باره می گوید:

«در تحریم، به علت اینکه همه درها بسته است گاهی اتفاق های خوبی هم می افتد. مثلا اینکه استعدادهای خوبی در زمینه های مختلف، فرصت شکوفایی پیدا می کنند.» توصیه های مرتضی سلطانی برای جوانانی که می خواهند پیشرفت کنند:

  • در زندگی، سه چیز دست ما نیست و نباید به خاطرشان افسوس بخوریم. اول، محل تولدمان؛ دوم، چهره و جسممان و سوم، پدر و مادرمان.
  • جسم سالم، علاقه به کاری که انجام می دهیم، نگاه مثبت و باور به توانایی هایمان، نکته های مهمی هستند که من به آن ها اعتقاد دارم و می دانم که وقتی حرکتی از سوی ما صورت می گیرد، خداوند نیز برکت و کمکش را روانه ما می کند.
  • آدم های تنبل، همیشه می گویند از فردا شروع می کنم؛ آدم های معمولی می گویند از همین امروز شروع می کنم؛ اما آدم های عجیب و غریب از دیروز شروع می کنند و همیشه از خودشان طلبکار هستند و به خودشان نمره منفی می دهند و می گویند: «چرا از پریروز شروع نکردی؟!»
  • پول با سرمایه فرق می کند. من پولدار نیستم، سرمایه دار هستم. سرمایه من نیز ماشین آلاتم، دانشگاهم، دانش فنی ام، تکنولوژی ام، برندم، کارم، تولیدم و نیروی انسانی ام است.
  • متهم کردن این و آن و پیدا کردن کسی که وضع زندگی امروزمان را به گردن او بیندازیم هیچ کمکی به پیشرفت ما نمی کند. تنها کار درست، نگاه کردن به داشته هایمان و قدم برداشتن در جهتی است که انسان را به آرزوهایش می رساند.

خلاصه ای درباره زندگی نامه مرتضی سلطانی

  • مرتضی سلطانی، بنیان گذار گروه صنعتی _ پژوهشی زر و اولین پالایشگاه غلات در ایران است.
  • او در سال ۱۳۴۰ در قلعه مبارک آباد قم و در خانه ای بسیار محقر به دنیا آمد.
  • مرتضی، کودکی بسیار سختی داشت و برای رفتن به مدرسه با مخالفت شدید پدرش روبه رو شد. اما با فداکاری مادرش توانست به مدرسه برود.
  • در نوجوانی به تهران رفت تا فرصت های شغلی بهتری پیدا کند.
  • اولین فعالیت حرفه ای اش را با سوله سازی آغاز کرد و در آن بسیار موفق شد.
  • بعد از آن با احداث کارخانه های ریخته گری و تراشکاری در زمینه تولید مواد اولیه برای سوله سازی خودکفا شد.
  • پس از آن وارد صنایع غذایی (آرد صنعتی) شد و اولین کارخانه تولید آرد سمولینا را احداث کرد.
  • مرتضی سلطانی با مازاد آرد تولید شده، کارخانه تولید ماکارونی به نام «زر ماکارون» را به راه انداخت و توانست بعد از شرکت ایتالیایی «باریلای» با تولید روزانه ۱۵۰۰ تن ماکارونی، در جایگاه دوم جهان قرار بگیرد.
  • بعد از آنکه زر ماکارون به رونق رسید، به سراغ تولید فروکتوز از ذرت و ساخت پالایشگاه غلات رفت.
  • بعدها تحصیلات دانشگاهی خود را تا مقطع فوق لیسانس در رشته «مدیریت صنعتی» ادامه داد.
  • هرچند که مرتضی سلطانی، هنوز هم از فعالیت هایش راضی نیست و فکر می کند که می تواند خیلی بهتر از این باشد، اما از نظر اهل فن، او «سیمرغ صنعت ایران» است.
  • تلاش های او برای پیشرفت و پیدا کردن راه های جدید، همچنان ادامه دارند.

نظر شما چیست؟

زندگی الان خود را با ماجراهایی که خالق برند زر ماکارون از سر گذراند مقایسه کنید. چقدر تفاوت وجود دارد؟ آیا این انرژی و شجاعت را در خودتان می بینید که مثل آقای سلطانی، سختی ها را کنار بزنید و رو به جلو قدم های بزرگی بردارید؟

ادامه مطلب
احد عظیم زاده
زندگی نامه احد عظیم زاده پدر...

در پس نگاه حسرت بار به زندگی افراد ثروتمند، یک سوال عامیانه همواره ذهن ما را به خود مشغول می کند و آن اینکه چگونه پولدار شویم؟ استیو سیبولد در کتاب «ثروتمندان چگونه فکر می کنند؟» نشان می دهد آنچه افراد ثروتمند و فقیر را از هم جدا می کند نحوه مواجهه آن ها با محدودیت منابع ازجمله پول است. درواقع تصمیم ها و رفتارهایی که در برابر محدودیت های پولی که یکی از انواع منابع برای تامین منابع دیگر است، ساخته و پرداخته می شوند سطح کیفی زندگی افراد را ازنظر مالی تعیین می کنند.

وی معتقد است آنچه تفاوت میان افراد را رقم می زند بیشتر به طرز فکر آن ها بازمی گردد و ارتباط بسیار کمی با خود پول دارد. در این مقاله به اختصار به زندگینامه احد عظیم زاده پدر فرش ایران و یکی از اسطوره های اقتصادی ایران می پردازیم.

کودکی عظیم زاده

احد عظیم زاده متولد سال ۱۳۳۶، یکی از موفق ترین ها در زمینه ی ثروت آفرینی است. کودکی که در ۷ سالگی پدر خود را از دست داد و تا ۱۳ سالگی روزها قالی می بافت و شب ها درس می خواند. کودکی که گرچه به دوش کشیدن و حمل پشتی و قالی های کوچک از اسفنجان یا اسکو برای فروش به شهری دیگر، تنها برای سود یکی دوتومانی، شانه هایش را خم می کرد اما سقف آرزوها و تلاش هایش را کوتاه نکرد.

وی در خاطراتش بی پروا از حسرت ها و محدودیت هایش می گوید؛ از فشارهای مالی ای که موجب شد تحصیلات خود را بیش از سطح دیپلم نتواند ادامه دهد. در ۱۹ سالگی سرمایه احد به ۲۰ هزار تومان می رسد که آن را هم مادر و برادرش از او قرض می گیرند و بعدا با زحمت بخشی از آن را برمی گردانند. بعد از آن چون احد کفالت مادر خود را بر عهده داشت دوره سربازی اش زیاد طول نمی کشد و پس از ۱۷ روز به خانه بازمی گردد. ازدواج می کند و از بین دو آرزوی خود یعنی خلبان شدن و پولدار شدن، قید خلبان شدن را می زند. او پس از سال ها دریافته بود برای رسیدن به ثروت، کار و تلاش به تنهایی کارساز نیست.

عظیم زاده راه خود را می یابد

با پیروزی انقلاب به رغم محدودیت هایی که در آن زمان وجود داشت عظیم زاده تلاش کرد تا کارگاه کوچک قالی بافی خود را دایر کند؛ او می دانست برای توسعه کسب و کار خود باید به فراتر از مرزهای داخلی بیاندیشد. احد که از عزت فرش ایرانی در بیرون از مرزهای ایران باخبر بود فتح بازارهای بین المللی را در سر می پروراند. با این حال برای او که نه به زبان های خارجی مسلط بود و نه از اصول تجارت خارجی و صادرات سردرمی آورد، این کار کمی سخت می نمود. عظیم زاده فقط شنیده بود آلمان مرکز تجارت فرش است.

وی برای کسب ایده از دو برادر تاجری که مقیم آلمان بودند و با آن ها از قدیم آشنا بود درخواست دعوت نامه می کند. همین کافی بود تا به هامبورگ سفر کند. آن دو برادر قبل از او این راه را پیموده و رموزی می دانستند که می توانست کلیدهای طلایی تجارت را در دست های احد جوان قرار دهد. عظیم زاده در این سفر به سالن ها و انبارهای فرش سرکشی کرد و با سلیقه های بازار هدف خود آشنا شد. در آلمان متوجه شد تجارت فرش در سوئیس به واسطه حضور تجار ثروتمند عرب در آن کشور سود بیشتری را نصیب وی خواهد کرد، پس عازم ژنو شد.

خود عظیم زاده در این باره می گوید:

به طور اتفاقی در یک هتل در ژنو با تاجری ایرانی آشنا شدم که او ایده اصلی را به من داد و گفت فرش گرد بباف.

این برخورد مسیر زندگی اش را برای همیشه دگرگون می کند. در آن دوران در ایران فرش گرد بافته نمی شد و کیفیت تولید فرش و رنگ بندی ها هم مناسب نبود. او به اسفنجان بازمی گردد و در اولین فرصت وامی ۶۰ هزارتومانی از بانک گرفته و با پس اندازی که داشت کارگاهی اجاره و چندین دار قالی برپا می کند. دستگاه ها و ابریشم موردنیاز خود را اقساطی می خرد و قدم در راه مسیر تازه ای که برای خود برگزیده بود، می گذارد.

در زمان کمی فرش های گرد عظیم زاده در سفر دو تاجران ایرانی مقیم آلمان به اسفنجان خریداری شد. عایدی او از سرمایه ۱۰۰ هزارتومانی که ۸۰ هزار تومانش قرض بود و یک کارگاه اجاره ای، ۱۲ میلیون ۵۰۰ هزار تومان بود. برای درک ارزش ریالی این مبلغ در آن سال همین بس که می شد با ۵۰۰ هزار تومان در تهران، آپارتمانی کوچک خرید. معامله ای که نقطه عطفی برای صادرات فرش های عظیم زاده به آلمان، ایتالیا، سوئیس، انگلیس، بلژیک و دیگر کشورها شد.

پس از آن هر سفر ایده و نگاهی نو در پی داشت. شناخت سلیقه های مشتریان، بازدید از موزه ها و الهام و تلفیق طرح ها حاصلی بود که از هر سفر برای عظیم زاده برداشت می شد.

احد عظیم زاده

اما آیا عظیم زاده اولین یا خارق العاده ترین بافنده و تاجر فرش در ایران بوده است؟ چرا سایر فعالان در این حوزه نتوانستند به نقطه ای که عظیم زاده در آن ایستاده است، بایستند؟ پاسخ به این پرسش را باید در ریسک پذیری وی جستجو کرد.

کیوساکی میلیونر ژاپنی در کتاب پدر پولدار و پدر فقیر خود دست به مقایسه ای تحلیلی میان پدر پولدار دوستش که حتی پایه هشتم را به انتها نرسانده بود و پدر فقیر خود که دارای تحصیلات عالی در دانشگاه استنفورد شیکاگو بود می زند. او در کتاب خود آورده:

پدر فقیر همیشه می گفت: من از پس خرید فلان چیز برنمی آیم و پدر پول دار می گفت: چطور می توانیم از پس خرید فلان چیز بربیاییم. یکی شما را از زحمت فکر کردن راحت می کرد و دیگری شما را وادار به تفکر می کرد. یکی می گفت: خوب درس بخوان تا بتوانی در آینده شرکت خوبی پیدا کنی تا استخدام شوی و دیگری می گفت: خوب درس بخوان تا بتوانی در آینده شرکت خوبی پیدا کنی و آن را بخری. یکی مسئولیت فقر خود را به گردن بچه ها و زحمت نگه داری از آن ها می انداخت و دیگری بچه ها را وادار به صحبت کردن درباره پول بر سر سفره شام می کرد. پدر فقیر می گفت: وقتی بحث بر سر پول است محتاطانه رفتار کن و پدر پولدار می گفت: یاد بگیر که چطور با خطر روبه رو شوی.

عظیم زاده هم همه این اصول را به طور ناخودآگاه دریافته بود و در کار خود به کار می بست. وی اصول کار خود را این گونه می شمارد:

شریک ندارم و هیچ گاه نداشته ام و نخواهم داشت. اگر شریک خوب بود، خدا برای خودش شریک می گذاشت. اصل دیگر احترام به مشتری است، هر که می خواهد باشد. پیش مشتری مثل سربازی که جلوی تیمسار خبردار می ایستد، با احترام می ایستم. اتکای خودم اول به خدا و دوم به ایده و تفکر و پشتکار و ریسک پذیری خودم است. بسیار ریسک می کنم.

مبانی اقتصاد رفتاری هم با انتقاد از فرض غالبی که می گوید انسان اقتصادی پس از شناسایی راه حل بهینه آن را به کار خواهد بست، نشان می دهد انسان های واقعی حتی زمانی که به بهترین گزینه آگاهی دارند گاه به دلیل ضعف اراده و عدم روحیه ریسک پذیری در عمل از انجام آن سرباز می زنند و همین مسئله هم صنفان عظیم زاده را از او جدا می کند.

احد عظیم زاده

سقوط و صعود دوباره در داستان زندگی عظیم زاده

در ورای همه پیروزی ها و ثروتی که نصیب عظیم زاده شده بود خودش احساس می کرد چیزی کم است. چیزی از جنس پدر! هرچند او اکنون پدر شده بود، همچون یتیمی حسرت آغوش گرم پدر آزارش می داد. شاید برای همین نیاز بود که به سراغ کودکان یتیم رفت. با پذیرش سرپرستی تعدادی از آن ها، آرامشی که دنبال آن بود را بازیافت. ولی این آرامش چندان دوام نیافت. درست در شرایطی که احد خود را در اوج آرزوهای خود می دید، زندگی بازی تازه ای را با او آغاز کرد. سال ۱۳۷۲ پایانی بود بر هر آنچه احد خوشبختی اش می نامید. خود او در این باره می گوید:

مشکلاتی پیش آمد توی ایتالیا، سویس، زوریخ، توی دبی! پول هایمان را خوردند! رقم بسیار بالابود، به مو رسیدم! همه گفتند عظیم زاده تموم شد! به آنجا رسیدم که بروم یک پیکان بگیرم و مسافرکشی کنم!

احد عظیم زاده دست به دامان ضامن آهو می شود و خود می گوید حاجتش را از امام رضا می گیرد. ظرف ۶ ماه ۱۰ برابر قبل اوضاع بهتر می شود! کیوساکی در این باره می نویسد:

بین افراد ورشکسته و فقیر تفاوت وجود دارد زیرا که فقر همیشگی ولی ورشکستگی موقتی است.

تلفنی از سوئیس کارها به روال باز می گرداند. عظیم زاده این اتفاق را این گونه روایت می کند:

همکارم گفت یک میلیون دلار ریختم به حسابت. قرار شد یک میلیون دلار دیگه هم بریزه تا براش فرش بخرم. وقتی بهم زنگ زدند، نگفتم که ورشکست شدم و فرش ندارم! به آن ها گفتم حتی پول هم نریختید مشکلی ندارد بیایید فرش هایتان را ببرید! سال ۷۲ دلار ساعتی می رفت بالا، دلار رو تبدیل کردم به ریال و وقتی می خواستم برای آن ها جنس بخرم در کنارش برای خودم هم ۳۰۰-۴۰۰ میلیون تومان آن زمان فرش خریدم. تا وقتی می خواستم فرش های خودم را بفروشم ۴۰۰ میلیون شد ۷۰۰ میلیون و بعدش هم یک میلیارد!

سرمایه گذاری در حوزه هایی به غیر از فرش توسط عظیم زاده

احد عظیم زاده

پس از آن عظیم زاده سرمایه خود را در حوزه های دیگری هم به کار گرفت و در بازدید از هتل های معروف جهان تصمیم گرفت وارد کار ساخت بزرگ ترین پروژه هتل کشور شود. پروژه «قو الماس خاورمیانه» عظیم زاده دارای سه برج است که دو برج آن مسکونی و تجاری و برج سوم هتل ۵ ستاره مجللی با ۳۵ طبقه است. هرکدام از برج های مسکونی نیز شامل ۲۱ طبقه هستند و در کل ۲۹۲ واحد مسکونی و ۵ پنت هاوس مجلل و زیبا را در خود جای داده اند.

در طبقات زیرین برج های مسکونی سه طبقه مجتمع تجاری طراحی شده که در حدود ۴۸۶ باب فروشگاه تجاری دارد در فضای بین برج های مسکونی و هتل، مجتمع ورزشی احداث شده است. وی می گوید این پروژه آبروی کشور است و من باافتخار روی آن سرمایه گذاری کرده ام. من ایران را دوست دارم. بروید بگردید حتی یک دلار و ریال در خارج کشور ندارم و سرمایه گذاری یا ذخیره نکرده ام.

اقدامات خیر عظیم زاده

احد عظیم زاده، بزرگ ترین صادرکننده فرش کشور که به گفته خودش تاکنون موفق به دریافت ۲ تندیس الماس بزرگ ترین بیزینس من جهان شده است؛ توجه ویژه ای به ایتام دارد و تلاش می کند به آرزوی کودکان بی سرپرست زیادی جامه عمل بپوشاند. او تاکنون سرپرستی بالغ بر ۱۰۰۰ کودک یتیم را بر عهده گرفته، می گوید:

افتخار می کنم ۲ سال خیر نمونه کشور شدم. افتخار می کنم جزء ۱۰۰ کارآفرین برتر کشور هستم. اشتغال زایی را دوست دارم. دوست دارم سفره مرتضی علی بازکنم، معتقدم خدا من را وسیله قرار داده است. با خودم پیمان بستم تا عمر دارم هرسال ۱۰۰ بچه به آن ها اضافه کنم. وصیت کرده ام پس از مرگم تا ۱۰ سال بعد از عمرم هرسال ۱۰۰ بچه یتیم اضافه شود و مخارج همه یتیم ها را از محل ارثم بپردازند. بعد از ۱۰ سال هم اگر بازماندگانم لیاقت داشتند، راه من را ادامه می دهند. سفره که می اندازیم برای یتیم ها و می آیند و غذا می خورند، کیف می کنم. گریه می کنم و حال می کنم.

احد عظیم زاده خطاب به جوانان می گوید:

من از زیر صفر شروع کردم. توصیه من به جوانان این است که منطقی فکر کنند. این گونه نبوده که شب بخوابم، صبح پولدار شوم. خاک خوردم و رنج کشیدم و آثار این رنج هنوز در من هست. امیدشان به خدا و فکر و بازوی خودشان باشد. درستکار باشند و تلاش و تلاش و تلاش کنند. این فرمول من است…

ادامه مطلب
پیر امیدیار
زندگی نامه پیر امیدیار موسس eBay...

«پیر (پی یِر) مُراد امیدیار» دانش آموز سرکش و گریزان از کلاس های درس دوران کودکی، همان میلیاردر نیکوکار ایرانی-آمریکایی و بنیان گذار و رئیس eBay، بزرگ ترین سایت مزایده و خریدوفروش آنلاین جهان است. وی در ۳۱ سالگی با عرضه عمومی اولیه eBay در بورس میلیاردر شد. امیدیار و همسرش پاملا از افراد نیکوکار شناخته شده ای هستند که در سال ۲۰۰۴ بنیاد امیدیار را تاسیس کردند؛ بنیاد سرمایه گذاری بشردوستانه ای که از قدرت بازارها فرصتی برای بهبود زندگی مردم ایجاد می کند. درواقع این بنیاد برای مقابله با تغییرات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در شرکت های نوآورانه سرمایه گذاری و کمک می کند. در سال ۲۰۱۳، نام پیر امیدیار در لیست ۴۲ فرد ثروتمند آمریکا دیده می شد. او همچنین پنجمین میلیاردر فرانسه و ثروتمندترین ایرانی حال حاضر دنیا است. مجله فوربز اعلام کرده که خالص ثروت پیر امیدیار تا سپتامبر ۲۰۱۶ بالغ بر ۸٫۱ و تا ماه مه ۲۰۱۷، بالغ بر ۸.۷ میلیارد دلار بوده است.

از کودکی تا دانشگاه امیدیار

پیر در ۲۱ ژوئن ۱۹۶۷ در پاریس فرانسه متولد شد. پیش تر والدینش نام را پرویز برای بر او نهاده بودند اما بعد از مهاجرت به آمریکا نام او را تغییر دادند. پدر و مادرش مهاجران ایرانی ای بودند که به هنگام تحصیل در فرانسه باهم آشنا شده بودند. پدرش جراح اورولوژی و «الهه میر جلالی امیدیار» یک زبان شناس مشهور و از استادان دانشگاه «سوربون» بود. شش ساله بود که پدرش دعوت به کار بیمارستان دانشگاه جان هاپکینز بالتیمور آمریکا را پذیرفت و همین امر موجب مهاجرت پیر که در آن زمان شش ساله بود به همراه خانواده اش به ایالت مریلند آمریکا شد. مادر نیز به تدریس مطالعات زبان فارسی در جورج تاون پرداخت. پس از مهاجرت دیری نپایید که والدین پیر هم جدا شدند و مادر سرپرستی فرزند را بر عهده گرفت. پیر تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را در مدرسه مذهبی «سنت اندرو» در مریلند آغاز کرد. همان جا بود که علاقه اش به رایانه کشف شد. اولین برنامه ی رایانه ای را در ۱۴ سالگی و در کتاب خانه ی همین دبیرستان نوشت. او که دانش آموز سرکشی بود، گریزان از کلاس های درس، تنها جایی که آرام می گرفت کارگاه و لابراتوار مدرسه بود. پیر آنجا می توانست ساعت ها با کامپیوترها سروکله بزند. مدیر مدرسه که از تنبیه او به نتیجه نرسیده بود، علاقه پیر را به برنامه نویسی کامپیوتر کشف کرد. او از پیر خواست که برنامه ای برای فهرست کتاب های کتابخانه بنویسد و کارت های مخصوص به هر کتاب را ساماندهی کند. کاری که برای پیر به ازای هر ساعت ۶ دلار درآمد به همراه داشت و او همچون یک تکنسین حرفه ای از پس آن برآمد. ایده ی موفقیت آمیزی که پایه ی فعالیت های هدفمند پیر درزمینه ی کامپیوتر را بنا نهاد. وی پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان، در سال ۱۹۸۴ به دانشگاه تافتز سامرویل در ماساچوست رفت تا مهندسی برق بخواند؛ رشته ای که فورا جای خود را لیسانس علوم کامپیوتر داد تا در سال ۱۹۸۸ پیر در این رشته فارغ التحصیل شود.

ورود زودهنگام امیدیار به دنیای فناوری

در دوران دانشگاه، پیر شغلی پاره وقت در یکی از بخش های فرعی شرکت کامپیوتری اپل به نام کلاریس مشغول به کار شد که زیر نظر برنامه نویسان مکینتاش اپل فعالیت می کرد. دوره ای که طی آن پیر برنامه نویسی کامپیوترهای مکینتاش را به طور حرفه ای یاد گرفت و چند نرم افزار هم با مجوز شرکت برنامه نویسی کرد. تیم او مسئولیت داشت اپلیکیشن گرافیکی MacDraw را به ۲ MacDraw ارتقاء دهد و به روزرسانی کند. برنامه آنلاینی که از کاربران می خواست هرچقدر که می توانند بابت نرم افزار بپردازند. کاری که به زحمت حتی هزینه ی اجاره ی صندوق پستی اش را تامین کرد و بیشتر از سر علاقه به علوم کامپیوتری بود تا کسب درآمد. پیر امیدیار بر پایه علاقه، تجربه و دانشی که تا آن زمان به دست آورده بود توانست در سال ۱۹۹۱ او به همراه سه تن از دوستانش یک شرکت محاسباتی مبتنی بر برنامه نویسی به نام Ink Development در زمینه ی «رابط کاربری رایانه با استفاده از قلم استایلوس» تأسیس کند که یک بخش فروش اینترنتی هم داشت. چندی بعد این بخش تبدیل به یک شرکت تجارت الکترونیک کامل شد و از دل آن، یک وبگاه تجارت الکترونیک به نام eShop بیرون آمد که بعدا خود شرکت هم به همین نام تغییر داده شد. ای-شاپ در سال ۱۹۹۶ توسط مایکروسافت خریداری شد، ولی امیدیار همچنان مجذوب چالش های تجارت الکترونیک باقی ماند.

عشق و ازدواج پیر امیدیار

پیر امیدیار

سال ۱۹۹۴، امیدیار در منطقه Bay Area سانفرانسیسکو زندگی می کرد. او در یک شرکت نرم افزاری به نام جنرال مجیک مشغول به کار بود و در کنار شغل اصلی خود، با طراحی و برنامه نویسی وب سایت هم کسب درآمد می کرد که با پاملا وسلی آشنا شد. پاملا دانشجوی ارشد بیولوژی بود. پیر عاشق دختری شده بود که به جمع آوری جعبه های آب نبات های Pez علاقه ی زیادی داشت. پاملا که می خواست مجموعه ی خود را تا حد ممکن کامل کند از پیر کمک خواست. پیر هم برای اینکه پاملا را خوشحال و نظر او را جلب کند یک بخش خریدوفروش و حراج آنلاین به نام Auction Web (حراجی وب) به وب سایت شخصی خود اضافه کرد تا پاملا یا هر فرد دیگری بتواند برای تکمیل مجموعه خود با سایر کلکسیونرها وارد معامله شود. اتفاقی که کمی بعد جهان را خیره کرد. در کمال تعجب این صفحه با چنان استقبالی از سوی خریداران و فروشندگان مواجه شد که پیر مجبور شد برای حراجی اش یک وبگاه مستقل درست کند.

امیدیار بعدها گفت:

«این حادثه شاید فقط یک جرقه بود؛ اما نه آن طور که رسانه ها به آن پروبال دادند. هیچ وقت فکر نمی کردم شرکتی راه بیندازم و روزی به موفقیت برسد. تنها انگیزه ام این بود که روی فناوری های هیجان انگیز کار کنم؛ به علاوه اصلا این طور نبود که برنامه ریزی کرده باشم تا eBay را به یک تجارت بزرگ تبدیل کنم؛ وقتی این اتفاق خودش افتاد من فقط از آن به درستی استفاده کردم.»

او همیشه مشتاق بود وب سایتی راه اندازی کند که مردم بتوانند اقلام اجناس خود را در آن بدون واسطه، خریدوفروش کنند و نفع ببرند. گرچه در آن سال ها اطرافیان وی معتقد بودند که مردم نمی توانند از طریق اینترنت به هم اعتماد کنند، موضوعی که امیدیار به آن باور نداشت. او در سال ۱۹۹۵ و در سن ۲۸ سالگی بالاخره ایده ی خود را به اجرا درآورد. پیر امیدیار و پاملا وسلی در فاصله ی کوتاهی نامزد و سپس ازدواج کردند، ازدواجی که به جز ۳ فرزند فواید دیگری برای خودشان و دنیا در پی داشت.

تاسیس eBay

پیر امیدیار

اولین کالایی که در سایت حراج امیدیار به فروش رفت آب نبات نبود، بلکه یک روان نویس نشان گذار لیزری شکسته بود که به مبلغ ۱۴.۸۳ دلار قیمت گذاری شده بود. درحالی که امیدیار متعجب بود چه کسی ممکن است بابت یک نشان گذار شکسته پول بدهد، خریدار به او اطمینان داد که او کلکسیون روان نویس های لیزری خراب جمع آوری می کند. با این فروش، بخش حراج آنلاین رسماً به راه افتاد و متعاقب آن خریدوفروش های عجیب دیگری هم اتفاق افتاد. طرح اولیه سایت ساده بود: هیچ واسطه ای بین خریداران و فروشندگان وجود نداشت و البته سیستمی هم برای جلوگیری از تقلب و شیادی در نظر گرفته نشده بود و اگر کسی اشتباهی می کرد، مسئولی برای رسیدگی به تخطی و خلاف وجود نداشت. کسب وکار ساده ی پیر امیدیار ناگهان رونق غیرمنتظره ای گرفت و مردم زیادی شروع به ثبت نام در سایت کردند تا کالاهای متنوع و غیرقابل تصوری را معامله کنند. امیدیار برای هر آگهی فروش بین ۲۵ سنت تا ۲ دلار بعلاوه درصد کمی از قیمت کالا را دریافت می کرد. او با هر آگهی حراج و درصد جزئی از هر فروش، توانست به راحتی به درآمد خوبی از محلی که برای اجماع خریداران و فروشندگان درست کرده بود برسد. او از این پول برای تثبیت شرکت و گسترش سرمایه گذاری آن استفاده می کرد. با توجه به رشد غیرمنتظره ی خریدوفروش ها، پیر شغل خود را در جنرال مجیک؛ شرکت تلفن اینترنتی زیرمجموعه ی اپل، ترک کرد تا تمام انرژی و وقت خود را به کسب وکار جدیدش اختصاص دهد.

در سال ۱۹۹۶، قراردادی برای فروش بلیت های هواپیما از طریق این سایت امضا شد که باعث شد آن ها میزبان ۲۵۰ هزار معامله آنلاین باشند. پیر ریاست هیئت مدیره را به جف اسکول واگذار کرد تا وقت خود را صرف بهبود و نوآوری های جدید حراج آنلاین کند. در اواسط سال ۱۹۹۷، آن ها بیش از ۸۰۰ هزار معامله در روز را مدیریت می کردند. در سپتامبر ۱۹۹۷، پیر تصمیم گرفت نام تجاری سایت را به اکوبی (EchoBay) تغییر دهد ولی این نام قبلاً توسط کاربر دیگری گرفته شده بود، به همین دلیل نام سایت را به eBay تغییر دادند و یک کمپین بازاریابی فعال برای آن به راه انداختند. درست یک سال بعد، در سپتامبر سال ۱۹۹۸، شرکت برای اولین عرضه ی عمومی سهام خود آماده شد. درحالی که پیش بینی می شد ارزش هر سهم ۱۸ دلار باشد، در همان روز اول رکوردها شکسته شد و هر سهم باقیمتی معادل ۵۳.۵۰ دلار به فروش رسید و امیدیار و اسکول را تبدیل به میلیاردرهای جدید بازار کسب وکار کرد. امیدیار به عنوان رئیس کل eBay، به منظور ساماندهی سیستماتیک مدیریت و تبلیغات eBay، در سال ۱۹۹۸ مگ ویتمن را به سمت مدیر ارشد اجرایی این شرکت برگزید. با مدیریت مگ ویتمن، ای بی رشد فوق العاده ای کرد و در کشورهای مختلف جهان ازجمله استرالیا، آلمان، کانادا، انگلیس و ژاپن فعالیت خود را آغاز کرد و حتی برای توسعه ی بیشتر چند شرکت را به تملک خود درآورد.

موفقیت های تجاری و بازرگانی در زندگی امیدیار

در پایان سال ۱۹۹۸، eBay بیش از ۲٫۱ میلیون عضو داشت و از طریق آن ها ۷۵۰ میلیون دلار درآمد کسب می کرد. این اعداد آن قدر وسوسه کننده بود که آمازون، غول تجارت الکترونیک هم به فکر تاسیس یک حراجی آنلاین انداخت. آمازون در ۱۹۹۹ حراجی اش را راه انداخت؛ کمی بعد وبگاه های کوچک دیگری هم برای این کار تاسیس شدند و حسابی کسب وکار را آشفته کردند. ایده ی حراجی آنلاین آن قدر گرفته بود که بسیاری از ناظران این صنعت پیش بینی می کردند این شیوه حراجی در آینده مدل غالب کسب وکار الکترونیک می شود. در ماه دسامبر همین سال بنیاد eBay تأسیس شد و امیدیار جایزه بهترین کارآفرین ملی سال را از آن خود کرد. امیدیار در ژانویه ی ۲۰۰۰ میلادی برای اولین بار به عضویت هیات مدیره ی یک شرکت دیگر درآمد. به او سمتی در شرکت ePeople پیشنهاد شد که یک فروشگاه آنلاین برای عرضه ی پشتیبانی فنی بود. در همین سال بخش ای بی موتورز (eBay Motors) به سایت اضافه شد که درواقع بازار آنلاین اتومبیل بود.

در سال ۲۰۰۲، eBay  برای پروسه های پرداختی خود شرکت پی پال (PayPal) را به خدمت گرفت تا خریدوفروش ها بااعتبار و اعتماد بیشتری ردوبدل شوند و هم زمان خدمات متنوع دیگری نیز ارائه کرد که به فروشندگان حق انتخاب می داد کالاهای خود را باقیمت ثابت یا مثل حراجی های قدیم، به بالاترین قیمت پیشنهادی بفروشند. توسعه دهندگان نرم افزار نیز می توانستند اپلیکیشن های جدید خود را به سایت پیوست کنند. در سال ۲۰۰۵، eBay  بخش جدیدی برای خریدوفروش ماشین ها و دستگاه های صنعتی به سایت خود اضافه کرد. در حال حاضر بسیاری از شرکت های بزرگ دنیا برای قیمت گذاری کالاها و خدمات خود از سایت eBay استفاده می کنند. ده سال بعد از اولین فروش عمومی سهام، eBay با ۱۵ هزار کارمند در ۳۰ کشور ازجمله چین و هند گسترش یافته بود و خدمات خود را به صدها میلیون نفر ارائه می کرد. در طول فصل تعطیلات سال ۲۰۱۵، بیش از ۲۶۵ میلیون تراکنش خرید و فروش از طریق سایت eBay ثبت شد. در سال ۲۰۱۶ درآمد خالص سالانه این سایت در بازار جهانی بیش از ۸.۵ میلیارد دلار بود.

جالب ترین های eBay

ماه مه سال ۱۹۹۷، عروسک های بینی بیبیز (Beanie Babies) کمپانی وارنر به مبلغ ۵۰۰ میلیون دلار فروخته شد. این مبلغ ۶ درصد بیش از کل مبادلاتی بود که در eBay  صورت می گرفت. تابستان سال ۲۰۰۰، قدیمی ترین شلوار مارک Levi’s به مبلغ ۴۶ هزار دلار فروخته شد که در تاریخچه مد و فشن یک رکورد محسوب می شد. در پاییز سال ۲۰۰۱ هم یک هواپیمای جت به مبلغ ۴.۹ میلیون دلار خریدوفروش شد که بیشترین مبلغ مبادله در تاریخ eBay محسوب می شد.

پیر امیدیار

فعالیت های فرهنگی امیدیار

پیر امیدیار که همیشه به دنیای خبرنگاری علاقه مند تصمیم گرفت بخت خود را در این زمینه هم محک بزند. روزنامه نگاری پژوهشی را خیلی دوست داشت و می خواست محلی برای جمع کردن و هدایت این روزنامه نگاران درست کند. به همین دلیل با همکاری گلن گرین والد ژورنالیست سابق گاردین، نشریه First Look Media را راه اندازی کرد. گرین والد همان روزنامه نگاری است که اسناد محرمانه ی آژانس امنیت ملی آمریکا (NSA) را «ادوارد اسنودن» (Edward Snowden) در اختیار داشت منتشر می کرد. او در سال ۲۰۱۰ سرویس خبری تحقیقی Honolulu Civil Beat را باهدف پوشش اخبار سیاسی و اجتماعی هاوایی تأسیس کرد که به مدت سه سال پیاپی به عنوان بهترین نشریه آنلاین هاوایی انتخاب شد. این نشریه در سال ۲۰۱۳ با هافینگتون پست ادغام شد و هاف-پست هاوایی نام گرفت. امیدیار قصد داشت در همین سال روزنامه واشنگتن پست را بخرد، ولی درنهایت مالک این روزنامه آن را به مبلغ ۲۵۰ میلیون دلار به جف بزوس مؤسس و بنیان گذار آمازون واگذار کرد. امیدیار اوایل سال ۲۰۱۴ اولین نسخه آنلاین رسانه ای شرکت را به نام  The Intercept منتشر کرد. او در بیانیه ای با تأیید سرمایه گذاری و حمایت مالی خود، بر اهمیت بنیادی رسانه های آزاد و مستقل تأکید کرد. علاقه ی او به دنیای فیلم و سینما، باعث شد تهیه کنندگی دو فیلم را به عهده بگیرد: Merchants of Doubt  در سال ۲۰۱۴ و اسپاتلایت (Spotlight) در سال ۲۰۱۵. اسپاتلایت دو جایزه اسکار را برای بهترین فیلم نامه و بهترین فیلم غیر اقتباسی از آن خود کرد.

اقدامات بشردوستانه امیدیار و همسرش

پیر امیدیار

در سال ۲۰۰۴ پیر امیدیار و همسرش؛ امیدیار نت ورک (Omidyar Network) را تأسیس کردند که یک بنگاه خیریه و بشردوستانه است و فعالیت های گسترده ای را برای بهبود زندگی مردم فقیر انجام می دهد. این موسسه همچنین از سازندگان نرم افزار «ارتباطات اضطراری» حمایت می کند. این نرم افزار کمک می کند با استفاده از داده های مخابره شده از تلفن همراه کاربران، مسیر و نقشه ی موردنیاز به تصویر کشیده شود. این نرم افزار در سال ۲۰۱۰ برای نجات بازماندگان زلزله هائیتی مورد استفاده قرار گرفت. با حمایت بنیاد امیدیار، در حال حاضر یک نسخه رایگان این نرم افزار به صورت آنلاین در دسترس عموم است. از آغاز تأسیس امیدیار نت ورک تاکنون، این مؤسسه ۹۹۲ میلیون دلار به سازمان های خیریه اهدا کرده است. در نوامبر سال ۲۰۰۵، پیر و پاملا امیدیار مبلغ ۱۰۰ میلیون دلار  باهدف کمک به مردم فقیر کشورهای درحال توسعه به صندوق خیریه ی تافتز-امیدیار هدیه کردند. در سال ۲۰۱۰، پیر امیدیار به فهرست ۴۰ میلیاردری که عهدنامه ی نیکوکاری را امضا کرده اند پیوست. از دیگر امضاکنندگان این عهدنامه می توان به بیل گیتس و وارن بافت اشاره کرد. طبق این عهدنامه آن ها سوگند خورده اند نیمی از ثروت خود را طی دوران زندگی شان به خیریه اهدا کنند. گرچه مدتی بعد، پیر و پالما تصمیم گرفتند کل دارایی خود را به جز یک درصد، طی مدت بیست سال به این امر تخصیص دهند.

پیر امیدیار و همسرش همچنین بزرگ ترین فعالان بخش خصوصی مبارزه با قاچاق انسان هستند و تاکنون ۱۱۵ میلیون دلار در پنج کشور مختلف به همین منظور سرمایه گذاری کرده اند. در سال ۲۰۱۱ آن ها با تلاش های بدون وقفه خود در حوزه خدمات اجتماعی، مدال افتخار بشردوستی ماندگار را از آن خود کردند. در همین سال امیدیار دکترای افتخاری دانشگاه تافتز را دریافت کرد. در فوریه سال ۲۰۱۷ امیدیار اعلام کرد به ۲۶ هزار نفر از مردم کنیا، درآمد ثابت ماهیانه ای اختصاص داده است که تا ۱۲ سال آینده قطع نخواهد شد. فعالیت های خیریه امیدیار، ریشه در باور عمیق او به انسانیت دارد. او اعتقاد دارد تا زمانی که انسان ها با کرامت، محبت و احترام باهم برخورد می کنند این جهان دلیلی برای ادامه و بقا و پیشرفت دارد.

امیدیار می گوید:

چرا باید باکسی کار کنم که حتی به قیمت شکست دست به اقدام نمی زند؛ یا کسی که از شکست هایش درس نمی گیرد؟ تغییر پایدار زمانی اتفاق می افتد که شما قدرت خود را کشف و باور کنید و البته آنچه شما را در انجام هر کاری به موفقیت می رساند، اشتیاق است.

ادامه مطلب
زندگی نامه اصغر قندچی
آن مرد با ماک آمد –...

شاه گفته بود که «نیازمند»* ۶ ماه مهلت دارد که اتومبیل سازی را در ایران راه بیندازد والا برود (اخراج است)… مهندس شیرزاد را خواستم و گفتم که به هر صورت شده ما باید حتی اگر ناچار شویم یک عدد اتومبیل که بدنه آن در ایران ساخته شده باشد ارائه دهیم تا نشان دهیم که این کار در ایران عملی است. … ما در ایران صافکارهای خیلی خوبی داریم که گلگیرها و بدنه های تصادفی اتومبیل ها را به خوبی تعمیر می کنند. کسی را پیدا کن که با دست بدنه یک جیپ را بسازد و ما را از تنگنا نجات دهد. او رفت و چند روز بعد گفت:

پیدا کردم. بیا باهم برویم دروازه قزوین.

به یک گاراژ بزرگ وارد شدیم که کف آن خاکی بود … رئیس گاراژ «اصغر آقا قندچی» نام داشت. اصغر آقا جوانی بود خوش اندام، قوی با دست های زمخت و کارکرده. … گفت آقای مهندس من در اینجا برای یک شرکت کار می کنم که نماینده کامیون «ماک آمریکا» است. «ماک» کامیون خیلی قوی است ولی برای جاده های آسفالت شده آمریکا ساخته شده. در ایران جاده های خاکی و دست اندازهای زیاد شاسی را می شکند و در تابستان ها هم جوش می آورد. من کامیون ها را می گیرم، شاسی آن ها را تقویت می کنم و رادیاتور آن ها را بزرگ می کنم تا مناسب جاده های خودمان شود. … اصغر آقا گفت یک اتاق کامیون هم خود ما ساخته ایم. … گفتم اصغر آقا من معاون وزارت اقتصاد هستم. فردا بیا اداره من با تو کار مهمی دارم. او را پهلوی خود نشاندم و گفتم:

چند ماه دیگر نمایشگاه صنعت برای اولین بار در تهران افتتاح می شود. شاه برای بازدید می آید. من می خواهم تو در نمایشگاه شرکت کنی. تو یک شاسی اتومبیل جیپ بخر و در گاراژت با دست یک بدنه تمیز بساز و روی آن شاسی بگذار و آن را قشنگ رنگ کن و آن کامیون را هم که اتاق راننده اش را با دست ساخته بودی تمیز رنگ کن و همه را در غرفه مخصوصی که در نمایشگاه برایت درست خواهم کرد بگذار. شاه به غرفه تو خواهد آمد کاری کن که مورد توجه قرار بگیری.

بعد به او گفتم به پاداش این زحمات که خواهی کشید، من هم امروز اولین پروانه ساخت کامیون در ایران را برایت صادر می کنم و به بانک توسعه صنعتی و معدن توصیه می کنم به یک وام صنعتی بدهد تا بتوانی فوری زمین بخری و کارخانه ای برای ساخت کامیون ماک بسازی. شاه از غرفه اصغر قندچی بازدید کرد. اصغر آقا چند اتاقک کامیون، چند گلگیر و چند رادیاتور همه ساخت کارگاه خودش را به نمایش گذارده بود. علاوه بر آن یک عدد اتومبیل جیپ که بدنه آن ساخت ایران بود. … طولی نکشید که اولین شرکت سازنده کامیون در ایران شروع به ساخت کارخانه کرد.*

 اصغر قندچی (۱۳۹۸-۱۳۰۷) اولین سازنده کامیون در ایران در ۷ مرداد ۱۳۹۸ در سن ۹۱ سالگی درگذشت؛ اما دو سال قبل از اینکه مرگ گریبانش را بگیرد، کامیون را استارت زد. روی صندلی نشسته بود و راننده ‏ای پشت کامیون رفت. خیره به او بود تا اینکه راننده سوئیچ را چرخاند و کامیون روشن شد و این آخرین جنگندگی قندچی در زندگی اش بود.

کودکی قندچی

زندگی نامه اصغر قندچی

اصغر قندچی در گفت‏وگوهایش با رسانه ها خود را این گونه ترسیم می کند؛ پسرکی عاشق کار و در سودای پیشرفت اما گریزان از کلاس و درس. او گفته بود:

ما ساکن محله قنات آباد تهران بودیم، نزدیک میدان اعدام، خانواده‏‏ام همه اصالتا بازاری هستند ولی پدرم وکیل بود و به درس و مدرسه اهمیت زیادی می‏‏‏‏‏ داد. حتی آن زمان خواهرم مدرسه می‏‏‏‏‏رفت اما من از درس خواندن اصلا خوشم نمی ‏آمد و همیشه از مدرسه یک ثلث یک ثلث فرار می‏‏‏‏‏ کردم و می ‏‏‏‏‏رفتم سر کار؛ یک بار مادرم به دایی‏ ام گفت که این مدرسه نمی‏ رود، آن بنده خدا هم من را کشید کنار و گفت اصغر چرا مدرسه نمی ‏روی؟ من هم هیچی نداشتم بهش بگویم؛ این جوری شد که خودش با من فردایش آمد مدرسه و از مدیرمان پرسید این چند روز است مدرسه نیامده؟ آن بنده خدا هم گفت یک ثلثی هست! بعد دایی ‏ام گفت که باید مدرسه بروم و من را سپرد به مدیر ولی خب هنوز از مدرسه بیرون نرفته بود که از درخت و دیوار رفتم بالا و پریدم تو کوچه و دوباره فرار کردم. من این جوری درس خواندم و کلا ۷ کلاس مدرسه رفتم و از بچگی جذب کار شدم.

اصغر قندچی از کودکی به عنوان کارگر در تعدادی از اولین گاراژهای تعمیر اتومبیل ایران کار کرده بود. یکی از این کارگاه ها به مستشاران آلمانی تعلق داشته و او توانسته بود از تکنسین و مهندسان آلمانی در ایران، فنون بسیاری را در زمینه خودرو و صنعت حمل و نقل بیاموزد. او خود در این باره می گوید:

آن زمان ما یک مستاجر داشتیم که کار آهنگری و مکانیکی می‏‏‏‏‏ کرد، یک روز رفتم کارگاهش تماشا و از کار خوشم آمد، این شد که جذب همان‏جا شدم. مدتی بعد هم رفتم در یک تشکیلاتی که استادکارهایش خارجی بودند؛ یک آلمانی، یک روس و فکر کنم یک استادکار اهل چک آنجا کار می‏‏‏ ‏‏کردند. آن ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ کار تعمیرات انجام می‏‏‏‏‏ دادند که البته بعد از جنگ جهانی دوم هم کلا برچیده شد. من آنجا کار مکانیکی و آهنگری می ‏‏‏‏‏کردم، چون بچه زرنگ و علاقه ‏مندی بودم و از این استادکارها خیلی یاد گرفتم و چشم و گوشم به کار باز شد، آنجا انواع تعمیرات انجام می ‏‏‏‏‏شد، موتورهای آسیاب، لوکوموتیو و… چون تعمیرگاه بزرگ و استادکارهای حرفه ‏ای آن زمان در کشور نداشتیم، خیلی کار برای آن مجموعه می ‏‏‏‏‏آوردند.

او کارگاهش را با کمترین سرمایه کلید زد:

سرمایه خاصی نداشتم و از کسی هم کمک مالی نگرفتم. از ۱۶ سالگی برای خودم دکانی باز کردم در اندازه سه متر در سه متر و بعد یواش یواش محل کارم را توسعه دادم به پانزده متر و سی متر و صد متر و پانصد متر تا به ۲۵۰ هزار مترمربع رسید… هوا روشن می ‏‏‏‏‏شد کار را شروع می ‏‏‏‏‏کردم و با عشق و علاقه تا دیروقت کار می ‏‏‏‏‏کردم و فقط به فکر پیشرفت بودم، فقط کار، کار و کار… از کار روی سواری کوچک شروع کردم تا اتوبوس و کامیون. من کارم را با کپی کاری از نمونه های خارجی آغاز کردم و باهوش و پشتکاری که داشتم یاد گرفتم که نمونه هایی مثل قطعات خارجی و حتی بهتر از آن ها را بسازم، مخصوصا ماک.

قندچی در تعمیر و نگهداری ماک به تخصص رسیده ‏بود.

زندگی نامه اصغر قندچی

جنگ جهانی دوم اگر برای بسیاری چیزی جز ویرانی در پی نداشت اما برای قندچی یک موهبت بود. او از باقی مانده های قطعات جنگ جهانی دوم استفاده می کرد تا کامیون های ماک را که خراب شده بودند، کامل کند و در این کار از موتورهای انگلیسی کامنز که در آن روزگار برای چاه آب استفاده می شد، بهره می گیرد:

یادم هست دو تا دلال بودند که برای من از این کشورها جنس‏ ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ و قطعات ماشین ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ را می ‏‏‏‏‏آوردند و من هم آن ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ را می‏‏‏‏‏ خریدم و روی ماشین ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ سوار می‏‏‏‏‏ کردم. ما هم یواش ‏یواش باهمان قطعات، ماشین جمع کردیم و مدتی هم نگذشت که این خودروهایی که از جنگ جهانی باقی مانده بود سر از خرمشهر درآورد و به سمت تهران سرازیر شد و ما با کمک این خودروها و قطعاتی که می‏‏‏‏‏ آوردند، هرروز ماشین ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ی بیشتری را جمع می‏‏‏‏‏ کردیم و این جوری بود که کار را توسعه دادیم. در کنار این ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ چند سالی هم که گذشت دیگر خودم شروع کردم به تولید؛ چون آهنگری را کنار مکانیکی آموخته بودم و فولاد و فلزات را می‏‏‏ ‏‏شناختم، بعضی از قطعات را می‏ ‏‏‏‏ساختم یا کیفیت آن ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ را ارتقا می ‏‏‏‏‏دادم. تا جایی که اسم گاراژم پیچید و هرچی ماشین سنگین تصادفی و چپ کرده بود، می ‏‏‏‏‏آوردند پیش خودم؛ ما هم مثل پینه ‏دوز، همه‏ چیز را وصله‏ پینه می ‏‏‏‏‏کردیم تا ماشین درست شود. اول کار هرچیزی را کپی می‏‏‏‏‏‏ کردم و می‏‏‏‏ ‏ساختم ولی کم‏کم می ‏فهمیدم همه‏ چیز را می ‏شود درست کرد.‏ مثلا قطعات زیربندی ماک را تغییر می ‏‏‏‏‏دادم. اتفاقا آن زمان یک آقایی هم بود در تهران که نمایندگی ماک را داشت و بعضی وقت‏ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ به من قطعه می ‏‏‏‏‏داد، خیلی وقت ‏ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ برای دیدن کار و تغییراتی که می ‏‏‏‏‏دادم به گاراژ ما می ‏‏‏‏‏آمد و از نزدیک کار را با تعجب نگاه می‏‏‏ ‏‏کرد. به خاطر دارم که رادیاتورهای کامیون ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ را بزرگ می ‏‏‏‏‏کردم تا توی جاده ‏ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ی آن زمان ایران جوش نیاورند یا مثلا اگر یک موتور ماک ۱۲۰ اسب بود، من ۱۵۰ اسب روی آن می‏ گذاشتم و تقویتش می ‏کردم.

طلوع ستاره بخت قندچی

زندگی نامه اصغر قندچی

او خود درباره اینکه چگونه ستاره بخت اش طلوع کرد؛ می گوید:

نماینده بنز آمده بود ایران و اعلام کرده بود که می‏‏‏‏‏خواهد اینجا خط تولید راه ‏اندازی کند ولی چون دنبال مونتاژ بود و نه تولید، با دکتر نیازمند دعوایش شده بود و شاه هم به نیازمند و عالیخانی گفته بود حالا که با این نماینده بنز دعوا کردید، ۶ ماه وقت دارید که اینجا ماشین تولید کنید وگرنه باید وسایلتان را بردارید و از وزارت‏خانه بروید. این‏جوری بود که آن ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ هم دنبال کسی می‏‏‏ ‏‏گشتند که کار را بلد باشد و آن ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ هم حمایت کنند تا ماشین بسازد؛ من اصلا تا قبل از آن روز که آقای نیازمند آمد گاراژ، او را ندیده بودم. یادم می‏ ‏‏‏‏آید داشتم کار می ‏‏‏‏‏کردم که دیدم یک مرد با کت شلواری شیک وارد گاراژ شد با چند نفر و خودش را معرفی کرد و گفت که معاون وزیر اقتصاد است و برای دیدن کار ما آمده، خلاصه شروع کرد به سؤال‏ پیچ کردن من که چه کار می ‏‏‏‏‏کنید و چه کار نمی ‏کنید و… من هم حسابی همه چیز را توضیح دادم و قطعاتی را که ساخته بودم نشان دادم؛ هرچه من بیشتر تعریف می ‏‏‏‏‏کردم و قطعات بیشتری که خودمان درست کرده بودیم بهش نشان می ‏‏‏‏‏دادم هیجان ‏زده ‏تر می ‏‏‏‏‏شدند تا اینکه گفتم بیایید یک چیز ویژه می‏‏‏ ‏‏خواهم به شما نشان دهم، بعد آقای نیازمند و همکارانش را بردم داخل سوله گاراژ و به آن ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ هیکل کامیونی (بدنه اسبی کامیون) را که با دست ساخته بودم نشان دادم؛ چهره آقای نیازمند در آن لحظه را هیچ‏وقت از یاد نمی ‏برم، انگار همین حالا بود، آن قدر خوشحال شد که کم مانده بود من را بغل کند؛ بعد از دیدن گاراژ، نیازمند رفت و گفت که یکی-دو روز بعد بروم وزارت‏خانه. وقتی رفتم، پرسید اگر ما حمایت کنیم تو کارخانه تولید کامیون راه ‏اندازی می ‏‏‏‏‏کنی؟ من هم که عشق تولید بودم سریع گفتم بله.

بعدها نیازمند در خاطراتش قندچی را به یک شخصیت در فیلم‏های وسترن تشبیه کرده‏ بود. او گفته بود که قندچی یک عادت همیشگی داشت: «می‏ جنگید.» او جنگ را آغاز کرد و اولین کامیون را ساخت و در نمایشگاه دست آورده ای صنعتی ایران خودروهای ساخت خودش را برای شاه ایران به نمایش گذاشت که تعجب او را هم برانگیخت:

شاه ده دفعه از من پرسید که کسی بهت کمک کرده؟ گفتم نه. پرسید چیزی احتیاج داری؟ گفتم نه. حتی پرسید کمک مالی بهت شده؟ گفتم نه. 

آخرین پادشاه ایران بعد از خروج از این غرفه و کسب رضایت، اولتیماتوم شش ماهه وزارت اقتصاد را لغو کرد و اصغر قندچی با پروانه ساخت کامیون در ایران، کار خود را شروع کرد. پس از آن کار قندچی گرفت و به صنعتگر تبدیل شد. بر اساس روحیاتش نام کارخانه را از شخصیت کاوه آهنگر گرفت و به عشق وطنش آن را «ایران کاوه» نام گذاری کرد. شرکت ماک آمریکا هم برای اولین بار خارج از خاک آمریکا، حاضر به همکاری با اصغر قندچی می شود. تمام تلاشی که او برای بهبود کیفیت قطعات ماک انجام داد باعث شد کامیون های ماک ساخت ایران بهتر از ماک های وارداتی به فروش برسند. چون خیلی خوب امتحان پس داده بودند و کسانی که این ماک ها را داشتند آن قدر راضی بودند که خود تبدیل به تبلیغ خوبی برای ماک های ما شدند. آن طور که خود او می گوید درمجموع قیمت ماک تولیدی او در اندازه های کوچک و بزرگ ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار تومان بود و با تریلر و تمام قطعات جانبی یک ماک ایران کاوه ۳۰۰ هزار تومان فروخته می شد؛ در حالی که ماک آمریکایی بدون تریلر حدود ۲۰۰ هزار تومان به فروش می رسید. زندگی به کام او پیش می‏رفت تا جایی که بیش از ۲ هزار نیروی کار داشت.

زندگی نامه اصغر قندچی

قندچی پس از انقلاب

او در سال ۱۳۵۷ به فکر تولید آخرین قطعات ماک در ایران ازجمله موتور افتاده بود که انقلاب اسلامی پیروز شد؛ او در بحبوحه انقلاب برای ابطال سفارش ۴ هزار قطعه به آمریکا سفر کرده بود. دوستانش به او تذکر دادند همان‏ جا بماند و راهش را به سمت ایران پیش نگیرد اما او که برادرش جزو شهدای ۱۶ آذر بود به تهران بازگشت تا کار خود را ادامه دهد. از آمریکا که برگشت مستقیم سراغ کارخانه رفت:

همه را جمع کردم و در نطقی غرا به آن ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ گفتم مملکت اسلامی شده و کشور دنبال توسعه و پیشرفت است و بهتر است با توجه به شرایط و نیاز کشور ما هم تغییراتی بدهیم و پیشنهاد دادم تولید کامیون را کم کنیم و در عوض تولید وانت را به مجموعه اضافه کنیم. حتی گفتم می‏‏‏‏‏توانیم به کارگرها هم وانت بدهیم تا بعد از کار با وانت کار کنند.

قندچی در دوران آغاز جنگ

او هر کاری از دستش برمی‏ آمد برای حفظ این کارخانه انجام داد با این وجود تولید کارخانه تقریبا تعطیل شد. البته ایران کاوه شامل مصادره‏ ها نشد و جان سالم به در برد ولی این سلامت دوام زیادی نداشت. جنگ آغاز شده بود و قندچی هم باید کامیون ها را سرپا نگه می ‏داشت. این روال ادامه داشت تا اینکه سال ۱۳۶۲ دولت اعلام کرد کارخانه باید تحت مالکیت و مدیریت سازمان گسترش دربیاید. مدیری از طرف سازمان به قندچی معرفی شد. قندچی باید اموالش را تحویل او می‏داد ولی در جریان انتقال درگیری پیش آمد و سر و کار اصغر قندچی به زندان اوین افتاد. مدتی در زندان بود تا اینکه از جبهه ‏ها خبر می ‏رسد کامیون ها زمین ‏گیر شده‏ اند و باید کاری کرد. یک ‏راست سراغ او در اوین می‏روند و از قندچی می‏ خواهند در هیبت زندانی راهی خرمشهر شود. او قبول می‏کند:

گفت خرمشهر و مرزهای کشور درگیر جنگ شده و نیروی زمینی عراق در حال پیشروی است ولی ما «تانک‏بر» نداریم تا تانک‏ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ی ارتش را به منطقه ببرند. تا این را گفت، چون آمار ماشین ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ی سنگین تانکربر را داشتم گفتم شما ۵۶۰ تانک‏بر دارید؛ گفت این ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ همه خوابیده است و کار نمی‏ کند، گفتم من راهشان می‏ ا‏‏‏‏‏ندازم اما برای تعمیر و راه اندازی تانک برها قطعه هم لازم بود. برای حل این مشکل بودجه نیاز بود. رفتند و آمدند گفتند بودجه نداریم. گفتم خود من بودجه کار را تامین می کنم. فردا صبح رفتم و ماشین ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ را دیدم و کار را شروع کردم و چند ساعتی نگذشت که توانستم ۲۰- ۱۵ ماشین را راه بیندازم. زمان جنگ که شد دیگر به ما قطعات بزرگ ماشین ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ را نمی ‏دادند؛ ما معمولا از ماشین ها‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ی روسی، انگلیسی و آلمانی استفاده می ‏‏‏‏‏کردیم و وقتی با مشکل تامین قطعات روبه ‏رو می ‏‏‏‏‏شدیم به کمک همدیگر وصله پینه می ‏‏‏‏‏کردیم. … ماشین درست کرده بودیم که موتورش ماک بود، بدنه ‏اش بنز و دیفرانسیال اش چیز دیگری بود.

زندگی نامه اصغر قندچی

قندچی پس از جنگ دوباره به کارگاهش بازگشت و تا آخر عمر هم در این کارگاه کار کرد و تا پیش از بستری شدن در بیمارستان همچنان در آن مشغول به کار بود. او با قطعات باقی مانده از کامیون های قدیمی خودش را سرگرم می‏ کرد. آنجا حتی چندین کامیون را با همین قطعات سرهم کرده بود. کارخانه ایران کاوه که او موسس آن بود گرچه بعدها به شرکت سایپادیزل تغییر نام پیدا کرد و پس از ماک به تولید محصولات ولوو پرداخت و در چند سال اخیر هم به سراغ مونتاژ کامیون های چینی رفته است، اما سوله ایران کاوه همچنان در خیابان قزوین پابرجاست و کامیون های ماک همچنان در جاده‏ های ایران تردد دارند.

*رضا نیازمند مؤسس سازمان مدیریت صنعتی و بنیان گذار سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران بود. وی نقش برجسته ایی در احداث کارخانجات تراکتورسازی تبریز، ماشین سازی تبریز، ماشین سازی اراک و آلومینیوم اراک در زمان مدیریت خود در سازمان گسترش و نوسازی صنایع داشته است. همچنین نقش ارزنده ایی در ایجاد صنایع مس سرچشمه و شرکت یوریران داشته است. در زمان تصدی وی به عنوان معاونت صنایع در وزارت دکتر عالیخانی، شرکت ایران ناسیونال و ماک ایران تأسیس و شروع به کار کرد.

*برگزیده ای از صفحات ۱۳۴ تا ۱۳۸ کتاب «تکنوکراسی و سیاست گذاری اقتصادی در ایران به روایت رضا نیازمند» است که به کوشش علی اصغر سعیدی، عضو هیات علمی دانشگاه تهران، جامعه شناس و مورخ تاریخ اقتصادی ایران دوران پهلوی، منتشر شده است.

ادامه مطلب