سرعت، یکی از چیزهای مورد علاقه انسان ها است. به ویژه حضور داشتن در دنیای اطلاعات و وب، آتش این ماجرا را بسیار شعله ورتر کرده است. اما آیا تمام کسانی که موفقیتشان گوش عالم را کَر می کند، سوار بر موج سرعت به پیروزی رسیدند؟

در حقیقت، ماجرا کاملا برعکس است. این برداشتن قدم های کوچک و پیوسته است که طعم موفقیت را به کام کسانی که تلاش و باورشان را رها نمی کنند می چشاند.

زندگی نامه سم والتون

در این قسمت از خانه سرمایه به زندگی کسی نگاه می کنیم که با برداشتن قدم های کوچک، خانواده اش را به ثروتمندترین خانواده جهان تبدیل کرد و باعث اشتغال افراد زیادی شد. با هم به دفتر زندگی «سم والتون» سری می زنیم و بخش های مهمی از آن را بازخوانی می کنیم.

تا انتهای این سفر پرماجرا با ما همراه باشید.

یک کودک پرتلاش، یک خانواده پرمشغله

سم والتون

«سم والتون» (Samuel Moore Walton)، در سال ۱۹۱۸ در «کینگ فیشر» (Kingfisher) اوکلاهاما متولد شد. پدر او «توماس گیبسون والتون» (Thomas Gibson Walton) و مادرش «نانسی لی» (Nancy Lee) بود. کودکی سم والتون سرشار از کار و جابه جایی های پی در پی بود. پدرش که دلال همه چیز به حساب می آمد برای به دست آوردن پول و داشتن یک زندگی معمولی تلاش زیادی می کرد.

سم والتون در این باره می گوید:

«پدرم مردی فوق العاده سخت کوش و صادق بود. او عاشق تجارت، عاشق معامله همه چیز بود. او بهترین مذاکره کننده ای بود که تا به حال دیده ام.»

سم در طول دوره رکود اقتصادی آمریکا به دنیا آمد. بنابراین نه تنها پدر خانواده بلکه مادر و همه فرزندان باید دست به دست هم می دادند تا بتوانند یک زندگی آبرومند و غذایی سر میزشان داشته باشند.

به همین علت، سم از کودکی وارد تجارت شد. او از کمک کردن به پدرش شروع کرد، با شیر فروختن برای مادرش ادامه داد و وقتی یک پسربچه هشت ساله شد، کار فروش اشتراک مجله ها را آغاز کرد. در کنار این کارها او حیوان هایی مثل خرگوش و کبوتر را هم پرورش می داد و می فروخت.

دوره اختصاصی
دوره نخبگان، استاد تمامی در ترید
دوره نخبگان، استاد تمامی در ترید

دوره آموزشی از صفر تا سطح پیشرفته در ترید که با هدف “استاد تمامی ترید” طراحی شده است

دریافت اطلاعات بیشتر

سم والتون:
بدون شک، به خاطر کار و تلاش فراوان، مدت ها قبل از راه اندازی وال مارت، به اندازه کافی پول داشتم و می توانستم زندگی راحتی برای خانواده ام فراهم کنم. اما مسئله پول نبود. یادم نمی آید هیچ وقت ارزش زیادی برای پول قائل شده باشم. من می خواستم تجارت کنم. چون عاشق این کار بودم.

درسی که از مادر به سم جوان رسید

سم والتون

سم به واسطه پدرش با تجارت و معامله کردن آشنا شد. اما انگیزه و جاه طلبی اش را از مادرش یاد گرفت. مادر سم به شدت برای بچه هایش بلند پروازی می کرد. بسیار اهل مطالعه و عاشق تحصیل کردن بود. او تلاش زیادی کرد تا فرزندانش حتما به دانشگاه بروند و تحصیل خود را ادامه دهند.

سم والتون در این باره می گوید:

«مادرم انگیزه دهنده خاصی بود. به من می گفت که همیشه باید تلاش کنم و در هر چه انتخاب می کنم، بهترین باشم. او چنان با شور و حرارت سخن می گفت که باعث می شد حرف هایش مثل یک قانون در ذهنم حک شوند. برای همین همیشه همه کارهای مورد علاقه ام را با اشتیاقی واقعی دنبال می کردم تا برنده شوم. همیشه معیارهای بالایی داشتم و اهداف شخصی بسیار بالایی را برای خودم در نظر می گرفتم.»

ماجرای نجات یک کودک در چهارده سالگی

عمل گرایی، درسی عملی بود که سم از کودکی آن را با تمام وجودش تمرین کرده بود. او یاد گرفته بود که فرصت ها هیچ وقت منتظر کسی نمی مانند و اگر در لحظه تصمیم گیری درنگ کند، چیزهای زیادی را از دست می دهد.

همین طرز تفکر خانواده والتون باعث شد تا سم در چهارده سالگی، یک کودک را از غرق شدن نجات دهد. ماجرا از این قرار بود که پسر کوچکی به هنگام شنا در رودخانه، وارد بخش عمیق آن شده بود و دیگر نمی توانست خودش را بالا نگه دارد.

تلاش های چند نفر دیگر هم کمکی به پسربچه نکرد. حتی نزدیک بود دو نفر دیگر هم که برای کمک به داخل آب پریده بودند غرق شوند.

سم که از فاصله دور متوجه این ماجرا شد به سرعت خود را به رودخانه رساند و در آب شیرجه زد. او که آموزش پیشاهنگی دیده بود، توانست پسربچه را از پشت بگیرد و به ساحل رودخانه بکشاند. سپس با تنفس مصنوعی جان او را نجات داد.

با وجود آنکه پسربچه به خاطر کمبود اکسیژن تقریبا بنفش شده بود اما خطر از بیخ گوشش گذشت و زنده ماند.

سم والتون، یک جوان همه کاره

سم در تمام دوران مدرسه و دانشگاه فرد بسیار فعالی بود. او علاوه بر شرکت در تیم های ورزشی، عضو باشگاه سخنرانی، رئیس انجمن دانشجویی دانشگاه، مدیر فروش روزنامه «کلمبیا میزورین» (Columbia Missorian)، رئیس انجمن انجیل دانشگاه، کاپیتان و رئیس تیم فوتبال دانشگاه و عضو سازمان نظامی ممتاز برای آموزش افسران ذخیره بود. او چند نفر را هم استخدام کرده بود تا در چند کسب و کار جانبی در کنار روزنامه فروشی به او کمک کنند.

سم در تمام دوران دبیرستان و دانشگاه خودش تمام هزینه هایش را پرداخت می کرد و از پدر و مادرش پولی نمی گرفت.

کارآموزی و یاد گرفتن چم و خم خرده فروشی

سم والتون

مدت ها کار پاره وقت، سم را حسابی خسته کرده بود. او می خواست یک شغل داشته باشد و فقط روی آن تمرکز کند. در ابتدا می خواست به عنوان فروشنده بیمه مشغول به کار شود. اما برای این کار باید وارد یک دانشگاه دیگر می شد.

سم نمی توانست به تنهایی از پس شهریه این دانشگاه بربیاید. برای همین قبل از فارغ التحصیلی از دانشگاه در یک مصاحبه شغلی برای شرکت «جی.سی.پنی» (JC Penney) شرکت کرد. قبولی در این مصاحبه باعث شد تا ادامه مسیر زندگی او به خرده فروشی گره بخورد. حالا سم به عنوان کارآموز مدیریت در یکی از شعبه های خرده فروشی این شرکت مشغول به کار شد.

وقتی بدخط بودن، کارها را سخت می کند

سم والتون بسیار بد خط بود. این مسئله باعث شد که او به هنگام نوشتن یادداشت های فروش، همه را به دردسر بیندازد. به ویژه وقتی مامور بازرسی به سراغ دفترهای فروش می آمد حسابی عصبانی می شد. گذشته از دست خط بد سم، عجله او برای راه انداختن کار مشتری هم باعث بدخط تر نوشتن گزارش ها می شد.

سم در این باره می گوید: «مامورهای بازرسی از اینکه هیچ وقت از یادداشت های فروش من چیزی سر در نمی آوردند عصبانی می شدند. اما من چاره ای نداشتم. نمی توانستم تحمل کنم که یک مشتری جدید را به دلیل کاغذبازی های بیهوده برای فروش قبلی، معطل نگه دارم!»

تنها چیزی که باعث می شد تا خرابکاری های این کارآموز جدید، زیرسبیلی رد شوند، استعداد او در فروش بود. این دوره کارآموزی با آغاز جنگ جهانی به پایان رسید.

یک شروع تازه با بن فرانکلین

سم والتون

بعد از اینکه سم از خدمت ارتش بیرون آمد، به سراغ خرده فروشی رفت. البته این بار می خواست برای خودش کار کند. او پس از بررسی های فراوان بالاخره تصمیم گرفت که نمایندگی انحصاری یکی از فروشگاه های «بن فرانکلین» (Ben Franklin) را بخرد.

سم برای این کار، علاوه بر پنج هزار دلار پس اندازی که داشت از پدر همسرش هم ۲۰ هزار دلار قرض گرفت. در همین گیرودار بود که همسرش به او گفت نمی خواهد در شهرهای بزرگ زندگی کند.

برای همین آنها به شهر «نیوپورت در آرکانزانس» (Newport, Arkansas) رفتند تا زندگی جدیدی را روی پاهای خودشان شروع کنند.

لقمه حاضر کرده ای که سم والتون برای صاحب مغازه آماده کرد

مغازه ای که سم برای آغاز کارش اجاره کرد، اوضاع جالبی نداشت. رقبای خوبی در آن طرف خیابان با ارائه خدمات بهتر برای مشتریان، کار او را کِساد کرده بودند. وقتی سم به صاحب مغازه پیشنهاد کرد که مغازه را به او اجاره بدهد، از خوشحالی بال درآورد. او فقط می خواست که از شر دردسرها و ضررهای تمام نشدنی مغازه اش خلاص شود.

سم والتون جوان بی تجربه، بهترین گزینه برای صاحب مغازه به شمار می رفت. بعد از ماه ها تلاش، سم به همراه همسر و برادرش توانست آن مغازه را سر پا کند.

کم کم به خاطر سیاست هایی که در خرید از مراکز پخش ارزان قیمت پیش گرفته بود، توانست در حجم فروش از رقیبی که در آن طرف خیابان داشت پیشی بگیرد. اوضاع به قدری خوب شد که آن مغازه ضررده به یکی از بزرگ ترین و بهترین مغازه های نیوپورت تبدیل شد.

همان طور که سم داشت نهایت تلاشش را برای جلب مشتری های گوناگون می کرد، زمان پنج ساله قرارداد اجاره به پایان رسید. صاحب مغازه هم پایش را در یک کفش فرو کرد که من مغازه ام را می خواهم. او به هیچ ترفندی راضی به تمدید قرارداد اجاره نشد. سم چاره ای نداشت جز اینکه مغازه را با تمام جنس های درونش به صاحب مغازه تحویل بدهد.

آغازی تازه با تکیه بر تجربه های نیوپورت

سم والتون

سم و خانواده اش راهی جز ترک نیوپورت نداشتند. والتون ها بعد از جستجوی فراوان در «بنتون ویل» (Bentonville) مستقر شدند. آن ها دو مغازه قدیمی را با هم ادغام کردند و فروشگاه جدید خود را که باز هم یکی از نمایندگی های انحصاری بن فرانکلین بود راه اندازی کردند.

سم که دیگر راه و چاه اداره کردن یک فروشگاه را یاد گرفته بود، بعد از مدت کوتاهی به موفقیت رسید. اما این بار نمی خواست خودش را به یک فروشگاه محدود کند.

سم والتون در این باره می گوید:

«بعد از این که فروشگاه مان در بنتون ویل روی غلتک افتاد، به دنبال فرصت های فروشگاهی در شهرهای دیگر گشتم. این موضوع هم به دلیل اشتیاقم به تجارت بیشتر بود و هم اینکه نمی خواستم همه تخم مرغ هایم را دوباره در یک سبد بگذارم.»

دومین فروشگاه او یک مغازه خرازی کوچک و قدیمی بود که دور یک میدان قرار داشت. سم با سلف سرویس کردن این مغازه توانست آن را به یک موفقیت دیگر تبدیل کند. او اسم این مغازه جدید را «فروشگاه پنج و ده سنتی والتون» گذاشت.

مردی که به مرزها اعتقادی نداشت

سم والتون، عاشق امتحان کردن ایده های جدید بود. او هر فکر تازه ای که جلوی چشمانش می درخشید را بدون قضاوت کردن مورد بررسی قرار می داد و اگر وزنه خوبی های آن ایده بر بدی هایش می چربید، حتما آن را اجرایی می کرد؛ درست مثل اجرایی کردن ایده سلف سرویس یا استفاده از قفسه های فلزی به جای قفسه های چوبی در فروشگاهش.

از طرفی، او به محدود بودن و مرزبندی اهمیتی نمی داد. تا قبل از اینکه سم والتون وارد نمایندگی های انحصاری بن فرانکلین شود، هر نمایندگی یک محدوده جغرافیایی برای خودش در نظر گرفته بود.

طی یک قرارداد نانوشته، هیچ کدام از کسانی که صاحب یک نمایندگی بن فرانکلین بودند در محدوده جغرافیایی فرد دیگری مغازه جدید باز نمی کردند، اما سم این کار را کرد.

وقتی والتون دید که در شهر «کانزاس» (Kansas) می خواهند مجموعه ای از فروشگاه های بن فرانکلین، فروشگاه های «ای.اند.بی» (A&B) و یک داروخانه را در فضایی ۹ هزار متری دور هم جمع کنند، – یعنی اولین مرکز خرید را راه بیندازند- بی معطلی به برادرش زنگ زد و از او خواست که پنجاه_ پنجاه روی خرید شعبه های بن فرانکلین در کنزاس سرمایه گذاری کند. موفقیت شگفت انگیز آنها در ایده مرکز خرید باعث شد تا فکر تازه ای به ذهن سم خطور کند.

سم والتون:
در طول زندگی ام هیچ وقت کاری را که به نتیجه آن اعتقاد نداشتم آغاز نکردم. یا کاری را آغاز می کردم و تا انتها می رفتم یا از همان اول وارد بازی نمی شدم.

رویای تبدیل شدن به صاحب اولین مرکز خرید

مرکز خرید، ایده تازه ای بود که داشت در کل آمریکا منتشر می شد. سم هم می خواست بخشی از این ماجرا باشد. او تصمیم گرفت که اولین مرکز خرید را در شهر «آرکانزاس» (Arkansas) راه اندازی کند.

بعد از گشت وگذار فراوان برای یافتن یک زمین مناسب، بالاخره توانست جای مورد نظرش را بیابد. اما سروکله یک خریدار دیگر از راه رسید و زمین را از چنگ او درآورد. سم بعدها توانست زمین مناسب دیگری پیدا کند اما یک شرط در ضمیمه این زمین بود که کارها را خراب می کرد.

از قرار معلوم، معامله زمین برای ساخت یک مرکز خرید تنها زمانی انجام می شد که سم والتون بزرگ ترین خیابانی که به آن زمین می رسد را آسفالت کند. سم که به تنهایی از پس هزینه آسفالت این خیابان برنمی آمد، سعی کرد تا با کمک اهالی برای این کار پول جمع کند، اما همه چیز به شکل عجیبی پیچیده شد.

در نهایت، والتون شکست را پذیرفت و با وجود اینکه حدود ۲۵ هزار دلار برای این کار هزینه کرده بود، از معامله کنار رفت.

تلاش زیاد و سود کم که داشت کار را به جای باریک می کشاند

۱۵ سال به همین ترتیب گذشت. سم و خانواده اش فروشگاه های خرازی زیادی را باز کردند که بیشتر آنها نمایندگی های انحصاری بن فرانکلین بودند. مشکل این بود که با وجود حجم فروش بالا، سود کار بسیار کم بود.

داشتن مغازه های خرازی که زیر کنترل و نفوذ شرکت اصلی بودند، سود زیادی را برای آنها باقی نمی گذاشت. سم به دنبال راه حل دیگری گشت تا بتواند در ازای تلاش های شبانه روزی، سود قابل قبولی به دست آورد.

والتون، راه حل را در فروشگاه های تخفیفی پیدا کرد! او قبلا وقتی در نیوپورت بود با ایده خرید مستقیم از تولیدکننده ها آشنا شده بود. اما کار کردن در نمایندگی ها به او این اجازه را نمی داد تا آن طور که دوست دارد جنس های مغازه اش را بخرد.

در ابتدا سم تلاش کرد که بازوی فروش این فروشگاه های جدید را برعهده شرکت دیگری بیندازد. اما آنها پیشنهاد سم را قبول نکردند. او حتی به سراغ رئیس شرکت بن فرانکلین رفت و به او پیشنهاد داد تا با هم روی این فروشگاه های تخفیفی جدید همکاری کنند. اما حتی او هم نپذیرفت.

بنابراین والتون چاره دیگری نداشت؛ یا باید می ایستاد و خورده شدن فروشگاه هایش را توسط فروشگاه های تخفیفی جدید تماشا می کرد یا آنکه باز هم با کمک خانواده اش یک کسب و کار جدید را از صفر به راه می انداخت.

او گزینه دوم را انتخاب کرد. به این ترتیب، اولین «وال مارت» (Walmart) با سرمایه گذاری ۹۵ درصدی سم، سرمایه ۳ درصدی برادرش باد و سرمایه ۲ درصدی «دان ویتاکر» (Don Whitaker) افتتاح شد.

وال مارت، یک کسب و کار به گرمی خانواده

سم والتون

سم والتون وال مارت را به عنوان یک کسب و کار خانوادگی راه اندازی کرد. در نتیجه، نه تنها خودش، بلکه همسرش، برادرش، برادران همسرش و حتی چهار فرزندش هم در رشد وال مارت سهم داشتند. او می خواست با این کار، همبستگی بین اعضای خانواده اش را حفظ کند و از طرفی، به فرزندانش فرصتی برای نشان دادن قابلیت هایشان بدهد.

گذشته از این، آنها نیز مثل یک کارمند معمولی برای کاری که انجام می دادند حقوق می گرفتند. این شیوه رفتار سم با فرزندانش باعث شد تا آنها نیز ارزش پولی که خودشان درمی آوردند را درک کنند.

همین طور که وال مارت موفق تر می شد، سم فروشگاه های بیشتری را در شهرهای کوچک افتتاح می کرد. سیاست او در شروع کار از شهرهای کوچک به او این فرصت را داد تا سرعت رشد کسب و کارش را افزایش دهد.

جیم والتون، پسر سم والتون:
پدرم همیشه به موازات تغییرات رشد می کرد. هیچ تصمیمی برای او مقدس و خاص نبود. وقتی احساس می کرد که تصمیم قبلی اش اشتباه بوده، حتی اگر آن را به گوش همه دنیا رسانده بود، خیلی راحت برمی گشت و آن را کلا تغییر می داد.

سهامی عام کردن وال مارت برای خلاصی از بدهی های کمرشکن

وال مارت، رشد می کرد و این رشد به پول نیاز داشت. سم برای تامین هزینه های وال مارت، مدام از بانک های مختلف وام می گرفت. حتی گاهی از یک بانک پول می گرفت تا پول وام یک بانک دیگر را صاف کند.

بعد از مدتی، حجم بدهی ها سر از میلیون ها دلار درآورد. طلبکاران به دنبال سم راه افتاده بودند و پولشان را می خواستند. از طرفی بانک ها هم دیگر به سم هیچ وامی نمی دادند.

در نتیجه، سم تصمیم گرفت وال مارت را سهامی عام کند تا از این طریق هم بتواند بدهی هایش را صاف کند و هم دیگر به پول قرض گرفتن نیازی نداشته باشد. اما سم نمی خواست همه آنچه که برایش زحمت کشیده است را به غریبه ها بدهد. بنابراین تصمیم گرفت که حداقل ۵۱ درصد از سهام شرکت در اختیار خانواده والتون باقی بماند.

بعد از آنکه عرضه عمومی سهام صورت گرفت، سم توانست بعد از مدت ها یک نفس راحت بکشد. چون تمام بدهی هایش تسویه شدند.

او در این باره می گوید:

«از آن روز به بعد دیگر هیچ پولی را از کسی قرض نگرفتم. شرکت، خودش با موفقیت پیش می رفت و منابع مالی اش را تامین می کرد. سهامی عام شدن، واقعا شرکت را از هر قید و بندی در مسیر رشد رها کرد و بار سنگینی را از دوش من برداشت.»

نکته هایی جالب در مورد سم والتون

سم والتون

  • او عاشق شکار کردن بود. وقتی بعد از شکستش در فروشگاه نیوپورت به دنبال شهر جدیدی برای زندگی و کار می گشت، بنتون ویل را انتخاب کرد. چون علاوه بر نزدیکی به خانواده همسرش می توانست از چهار فصل شکار بلدرچین در چهار ایالت استفاده کند.
  • بعد از آنکه یک روزنامه تیتر زد: «سم والتون، پولدارترین مرد آمریکا است.» مردم زیادی از سراسر آمریکا به درب خانه او آمدند و از او تقاضای پول کردند. حتی یک زن از او خواست که برایش خانه ای ۱۰۰ هزار دلاری بخرد چون همیشه آرزویش را داشته است.
  • سم والتون و خانواده اش لوازم مورد نیاز زندگی خود را از فروشگاه های تخفیفی خودشان می خریدند.
  • سم در کتابی که قبل از فوتش نوشت برای نوه های خود پیغام گذاشت که اگر دست از پا خطا کنند و سهام خانوادگی وال مارت را به غریبه ها بفروشند، از آن دنیا برمی گردد و آنها را اذیت می کند.
  • وقتی سم می خواست اولین وال مارت را احداث کند، خانه اش را در گروی بانک گذاشت، از تمام کسانی که می شناخت پول قرض گرفت و همسرش پای تمام سفته ها را امضا کرد تا وام بیشتری بگیرند.
  • سم عاشق پرواز کردن با هواپیما بود. اما نزدیک بود در همان اولین هواپیمایی که خرید جانش را از دست بدهد. چون ناگهان موتور هواپیمایش وسط آسمان منفجر شد. اما او توانست بدون موتور فرود بیاید.
  • رانندگی سم مثل دست خطش افتضاح بود. پدرش تا وقتی که زنده بود، هیچ وقت سوار ماشینی که سم راننده اش بود نشد.
  • او مردم را به اسم صدا می زد. فرقی نمی کرد آن فرد چقدر از او فاصله دارد. تنها کافی بود چشم سم به یک آشنا قفل شود. او بلافاصله نام آن فرد را فریاد می زد و با او حال و احوال می کرد.
  • وقتی سم در فروشگاه نیوپورت کار می کرد، به محض یافتن یک فرصت مناسب، به عنوان مشتری به مغازه رقیبش می رفت و از شیوه فروش و قیمت گذاری او تقلید می کرد.

سم والتون:
بسیاری از فروشگاه های تخفیفی هم دوره ما، که زمانی بسیار مشهورتر و بزرگ تر از وال مارت بودند اکنون دیگر وجود ندارند. حتی کسی نام آنها را به یاد نمی آورد. می دانید چرا آنها از بین رفتند و ما باقی ماندیم؟ احترام به مشتری؟ کسب رضایت او؟ ارزان فروختن؟ بی توجهی به فروشگاه ها؟ نه. دلیل شکست آنها بی توجهی به فروشندگانش بود. اگر می خواهید کارکنان فروشگاه، هوای مشتریان را داشته باشند، شما هم باید هوای فروشندگانتان را داشته باشید. این مهم ترین دلیل موفقیت وال مارت است.

نگاهی به زندگی شخصی سم والتون

سم والتون

زمانی که سم، دوران خدمت خود در ارتش را سپری می کرد، در یک باشگاه بولینگ با همسرش «هلن رابسون» (Helen Robson) آشنا شد. سم و هلن در سال ۱۹۴۳ با هم ازدواج کردند. آنها سه فرزند پسر به نام های «سموئل رابسون» (Samuel Robson (Rob))، «جان توماس» (John Thomas)، «جیمز» (James Carr (Jim)) و یک فرزند دختر به نام «آلیس» (Alice Louise) دارند.

خلاصه ای از آنچه با هم گفتیم

  • سم والتون، بنیان گذار وال مارت است که در سال ۱۹۱۸ (دوران رکود آمریکا) به دنیا آمد.
  • او انگیزه و جاه طلبی اش را از مادرش آموخت. مادر او بسیار مطالعه می کرد و به تحصیل اهمیت زیادی می داد.
  • وقتی سم چهارده ساله بود، یک کودک را از مرگ حتمی نجات داد.
  • او در تمام دوران دبیرستان و دانشگاه، فردی بسیار فعال بود و از دبیرستان به بعد خودش تمام هزینه های زندگی اش را پرداخت می کرد.
  • سم والتون بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه به عنوان کارآموز مدیریت در شرکت جی.سی.پنی استخدام شد.
  • او بسیار بدخط بود. به همین دلیل همیشه با مامورهای بازرسی فروشگاه مشکل پیدا می کرد. چون گزارش های فروش او غیرقابل خواندن بودند.
  • بعد از بازگشت از جنگ، سم یکی از نمایندگی های انحصاری بن فرانکلین را خریداری کرد و در شهر نیوپورت مشغول به کار شد.
  • فروشگاه والتون بسیار موفق عمل کرد. همین موضوع باعث شد که صاحب اصلی مغازه از تمدید اجاره قرارداد منصرف شود. او می خواست مغازه ای که سم آن را از مرز ورشکستگی به موفقیت رسانده بود را به پسرش بدهد.
  • سم والتون و خانواده اش از شهر نیوپورت به بنتون ویل نقل مکان کردند. او فروشگاه تازه ای را راه اندازی کرد و باز هم موفق شد.
  • والتون نه تنها در بنتون ویل بلکه در هر شهری که به نظرش مناسب می آمد یک نمایندگی انحصاری باز می کرد. این کار او نوعی سنت شکنی به شمار می رفت.
  • مرکز خرید، ایده تازه ای بود که سم یک بار، طعم موفقیت در آن را چشیده بود. اما تلاش او برای راه اندازی یک مرکز خرید مستقل با شکست روبه رو شد. چون او اعتبار کافی برای رقابت با فروشگاه های بزرگ آن زمان را نداشت.
  • فروش زیاد با قیمت کم، آن هم زیر چتر نمایندگی های انحصاری باعث شد که آنها با وجود تلاش زیاد، سود کمی به دست آورند. بنابراین سم تصمیم گرفت که خودش یک شرکت مستقل را راه اندازی کند.
  • سم والتون، وال مارت را به عنوان کسب و کاری خانوادگی راه اندازی کرد. بنابراین حتی بچه های کوچک او هم در کسب و کار سهم داشتند و دستمزد می گرفتند.
  • بدهی های سنگین، سم را تحت فشار گذاشت. در نتیجه او مجبور شد شرکت وال مارت را سهامی عام کند تا بتواند بدهی هایش را بپردازد. این کار باعث تسویه شدن تمام بدهی ها و رشد وال مارت شد.
  • او عاشق پرواز کردن بود. اما نزدیک بود جانش را در یک پرواز از دست بدهد.
    سم والتون در سال ۱۹۹۲ در اثر بیماری درگذشت.

نظر شما چیست؟

فکر می کنید اکنون راهی برای راه اندازی کسب و کاری بزرگ تر از وال مارت وجود داشته باشد؟ به نظر شما بستر کنونی جهان، نیازمند چه کسب و کاری است؟ آیا ایده ای در این زمینه دارید؟