Lines_Background
وبینار آنلاین خانه‌سرمایه
00روز
00ساعت
00دقیقه
00ثانیه
ثبت‌نام رایگان
لوگو خانه سرمایهآموزش ترید از صفر صفر

خلاصه کتاب های زندگی نامه

ناپلئون هیل
معرفی و زندگینامه ناپلئون هیل؛ مردی...

ناپلئون هیل کیست؟

خواندن زندگینامه افراد موفق یا کسانی که سعی در آموختن موفقیت به دیگران داشتند، می تواند به شکلی متفاوت، ما را با جزئیات اجرای قوانین موفقیت و حتی تأثیرگذاری آن ها روی زندگی واقعی افراد آشنا کند؛ به همین دلیل در این قسمت از خانه سرمایه به سراغ «زندگینامه ناپلئون هیل» می رویم و با بررسی به بخش های مختلف زندگی او با دیدگاه های این نویسنده معروف موفقیت آشنا می شویم. با ما همراه باشید. 

ناپلئون هیل، کودکی تنها و سرکش

در آغاز زندگینامه ناپلئون هیل (Napoleon Hill)، سری به دوران کودکی او می زنیم. هیل در سال 1883 در اتاقی که تنها محل زندگی خانواده فقیر او بود متولد شد. اوضاع مالی خانواده کوچک آن ها بسیار بد بود و پدرش از پس مخارج معمولی خانه هم برنمی آمد.

 مادر هیل زمانی که او فقط 9 سال داشت به دلیل سوءتغذیه و بیماری های ناشی از آن فوت کرد. ناپلئون با مرگ مادرش تنهاتر از قبل شد. فشار این ماجرا و فقری که انگار قرار نبود تمام شود، از او یک پسربچه سرکش و لجباز ساخت. پدر ناپلئون تنها دو سال این وضعیت را تحمل کرد و وقتی که دید از پس این پسربچه برنمی آید با بیوه یک مدیر مدرسه ازدواج کرد. 

وقتی یک نامادری، ناامید نمی شود!

این ازدواج، بیشتر از آنچه پدر ناپلئون را خوشحال کند، به داد پسرش رسید؛ چون مادر جدیدش به این سادگی ها میدان را برای این پسربچه لجباز خالی نکرد و برای تغییر او جنگید. درنهایت هم پیروز میدان شد و توانست روح زخم خورده ناپلئون را آرام کند. قدم بعدی برای مادر جدید ناپلئون، علاقه مندکردن او به درس و مدرسه بود.

 او در این کار هم به موفقیت رسید و تا اندازه ای پیش رفت که ناپلئون، عاشق مطالعه و نوشتن شد. پدر ناپلئون هم از این تغییر در امان نماند و یک دفتر روزنامه راه اندازی کرد. ناپلئون که داشت پله های یادگیری را دو تا یکی با شوق بالا می رفت به عنوان روزنامه نگار در دفتر پدرش مشغول به کار شد. 

آغاز سفر و ماجراجویی در پی موفقیت

در ادامه زندگینامه ناپلئون هیل به سراغ دلیل علاقه او به شغل وکالت می رویم. ناپلئون در 17 سالگی از دبیرستان فارغ التحصیل شد و برای ادامه تحصیل به مدرسه بازرگانی «Tazewell» رفت. در این میان یک فرصت عجیب برای دستیاری دادستان سابق ایالتی پیدا کرد. این ماجرا سبب شد تا ناپلئون هیل به حرفه وکالت علاقه مند شود و در این رشته ثبت نام کند، اما مشکلی وجود داشت و آن کمبود نقدینگی برای ادامه تحصیل در این رشته بود.

 ناپلئون با وجود آنکه همیشه بخشی از درآمدش را برای تحصیلش پس انداز می کرد، این مقدار آن قدر زیاد و چشمگیر نبود که بتواند پاسخگوی شهریه این دانشگاه باشد؛ به همین دلیل تلاش کرد تا در حرفه نویسندگی به شیوه ای متفاوت عمل کند و با درآمدی که از این راه به دست می آورد، هزینه تحصیل در رشته مورد علاقه اش را فراهم کند. 

ملاقات با کارنگی و جست وجو برای یافتن یک نور امید 

نقطه عطف زندگینامه ناپلئون هیل، ملاقات او با «اندرو کارنگی» است. ناپلئون به کمک شغل روزنامه نگاری و تخصصی که در طول چندین سال کار در این زمینه به دست آورده بود توانست با اندرو کارنگی قرار ملاقات بگذارد. او در این ملاقات از کارنگی درباره ثروت و موفقیت سؤال هایی کرد. 

همین جا بود که کارنگی به او پیشنهاد داد به کمک او با افراد دیگر همچنین مصاحبه ای را انجام دهد و از میان صحبت هایشان روش ها و عادت های موفقیت را استخراج کند، ولی کارنگی از همان آغاز کار به او هشدار داد که این کار زمانی می تواند به تو سود برساند که سال ها روی انجام این مصاحبه ها زمان بگذاری. با این حساب نمی توانی به این زودی ها برای درآمد آن نقشه بکشی و باید فکر دیگری برای امرار معاش بکنی. 

ناپلئون که با امید به یافتن راهی برای پرداخت کردن شهریه دانشگاهش این مصاحبه را آغاز کرده بود ابتدا کمی ناامید شد، ولی بعد تمام شجاعتش را جمع کرد و به کارنگی گفت این پیشنهاد را قبول می کند. کارنگی هم به او قول داد تا ترتیب ملاقات هیل با این افراد را بدهد. 

تلاش برای راه اندازی شرکت های مختلف و شکست پشت شکست

حالا ناپلئون ملاقاتی با افراد معروف داشت، اما در این میان باید خرج خودش را هم درمی آورد؛ به همین دلیل، راه ها زیادی را برای درآمدزایی امتحان کرد. اولین کار او این بود که با پس اندازش و البته کمک چند نفر از دوستانش شرکت «Acree-Hill Lumber» را راه اندازی کند. این شرکت در زمینه خرید و فروش الوار فعالیت می کرد، ولی پس از یک سال ورشکست شد.

 هیل یک بار دیگر شانس خود را برای کارآفرینی امتحان کرد و این بار «کالج اتومبیل واشنگتن» (Automobile College of Washington) را راه اندازی کرد. این شرکت هم به سرنوشت شرکت قبلی مبتلا شد. هیل درهای شرکتش را بست و با جیب های خالی، پیشنهاد زندگی در کنار خانواده همسرش را پذیرفت.  

شرکت شکلات سازی و نشستن بر کرسی استادی

هیل مدت زیادی در کنار خانواده همسرش نماند و پس از مدت کوتاهی، راهی شیکاگو شد تا مدیریت یک شرکت شکلات سازی را بر عهده بگیرد. در همین گیرودار بود که به او پیشنهاد شد در دانشگاه «La Salle Extension» روی کرسی استادی بنشیند.

او باز هم به سراغ راه اندازی شرکت های مختلف رفت. حتی ایده چند مجله موفقیت هم به ذهنش رسید، ولی به طرز عجیبی بعد از اینکه در این کسب و کارها به موفقیت نسبی می رسید به طرز بدی در آن ها شکست می خورد. شاید عجیب ترین بخشی که در زندگینامه ناپلئون هیل با آن برخورد می کنیم، ماجرای شکست های پی در پی او باشند. درواقع ما انتظار نداریم کسی که مدام از موفقیت و روش های آن می نوشت، نتوانسته باشد آن قوانین را در زندگی خودش پیاده کند. جالب اینکه خود هیل هم چنین نظری را داشت. 

هیل در کتاب «غلبه بر شیطان» در مورد این روزهای خود گفت: «انگار طلسم شده بوده بودم. هر بار بعد از اینکه یک کسب و کار را به راه می انداختم و در آن موفقیتی قابل توجه می رسیدم، چیزی در وجودم سر ناسازگاری برمی داشت و من از اعماق روحم دیگر تمایلی به ادامه آن کار نداشتم! به دنبال این ماجرا هزار و یک اتفاق عجیب دست به دست هم می دادند تا عاقبت آن کسب و کار به ورشکستگی ختم شود!» 

وقتی ناخودآگاه ناپلئون هیل وارد عمل می شود

در ظاهر انگار قرار نبود ناپلئون هیل بتواند براساس نوشته هایش و نکته هایی که از زندگی مردان و زنان موفق آموخته بود به موفقیت برسد. خودش هم کم کم داشت به این ماجرا شک می کرد. با خودش می گفت چطور ممکن است این قوانین و راهکارها عده ای را به موفقیت برسانند و برای برخی بی فایده باقی بمانند؟ 

 هیل بعدها فهمید که این قوانین فقط در یک صورت کاربرد خودشان را نشان می دهند و آن هم هنگامی است که اهداف فرد با ارزش های درونی اش همسو باشند. درباره هیل، ارزش های درونی او در نویسندگی موفقیت خلاصه می شدند. او هر چیزی غیر از این را نوعی مزاحمت فکری در نظر می گرفت.

 اما اهدافی که در زندگی برای خودش انتخاب می کرد دقیقاً از جنس همان مزاحمت های فکری بودند. این تناقض به اهداف خوب هیل اجازه رشد نمی داد. درنهایت، وقتی هیل برای فرار از یک قاتل تحت تعقیب در خانه اقوامش پنهان شده بود، توانست با حقیقت عملکردش آشناتر شود. درواقع، قوانین، درست بودند. این هیل بود که از آن ها اشتباه استفاده می کرد.

آغاز چاپ کتاب های موفقیت و باز شدن درهای خوشبختی

napoleon hill

در زندگینامه ناپلئون هیل، شکست ها پی در پی هم می آیند. البته موفقیت ها هم همین ویژگی را دارند. به قول خودش «در هر مشکل یا شکست، بذر چندین فرصت نهفته است». بعد از آنکه قاتل فراری توسط پلیس دستگیر شد و آرامش به زندگی هیل برگشت، او تصمیم گرفت از فرصت باقی مانده زندگی اش به خوبی استفاده کند. وقتی در حال قدم زدن برای یافتن یک راه نجات بود، توانست برای اولین بار با ندای قلبش و حقیقت چیزی که واقعاً می خواست، آشنا شود.

 او به دنبال راهنمایی های قلبش به کالیفرنیا رفت، به طرز عجیبی یک ناشر برای یادداشت های موفقیتش پیدا کرد و در راه بازگشت به خانه، وقتی که چک پیش پرداخت آن ناشر را در جیب داشت، یک شغل مشاوره فروش در شرکت خودروسازی را هم تنها با یک تلفن زدن به دست آورد. هیل مسیر خودش را پیدا کرده بود و داشت همان طور که راه می رفت زندگی واقعی خودش را می ساخت. 

نگاهی به کتاب های ناپلئون هیل

از ناپلئون هیل 11 کتاب به یادگار مانده است. بیایید نگاهی به این کتاب ها و محتواهای درونشان بیندازیم:

  • قوانین موفقیت «The Law of Success» (1928)

زندگینامه ناپلئون هیل

اولین کتاب ناپلئون هیل بود که برخلاف نویسندگان کتاب اولی، به دلیل سابقه طولانی نویسندگی هیل در صنعت نشر و روزنامه نگاری به شکلی کاملاً حرفه ای نوشته و منتشر شد. این کتاب سبب شد تا توجه مردم به سوی فردی که با قلمش، امید، انگیزه و راهکار رسیدن به موفقیت را آموزش می داد آشنا شوند. 

  • نردبان جادویی برای رسیدن به موفقیت The Magic Ladder to Success» (1930)»

 

این کتاب که دومین اثر ناپلئون هیل است در زمانی نوشته و منتشر شد که رکود اقتصادی روی زندگی بسیاری از مردم از جمله خود ناپلئون اثرهای عمیقی گذاشته بود. هیل در هنگام نگارش این کتاب، بخش بزرگی از اموالش را از دست داده بود و با مشکلات ریز و درشتی سروکله می زد، ولی درنهایت توانست آن ها را با شیوه ای که درباره اش می نوشت، حل کند. 

  • بیندیشید و ثروتمند شوید Think and Grow Rich» (1937)»

کتاب ناپلئون هیل 

این کتاب که هنوز هم یکی از منابع رسیدن به موفقیت است، سومین کتاب ناپلئون هیل یعنی «بیندیشید و ثروتمند شوید» است. ناپلئون توانست با نگارش این کتاب دوباره به اوج موفقیت برگردد و بسیار معروف شود. 

بیشتر از 15 میلیون نسخه از این کتاب به فروش رفت و حتی امروز هم در صدر یکی از کتاب های پرفروش قرار دارد. میلیون ها خانواده در زمان رکود اقتصادی توانستند با راهنمایی این کتاب، خودشان را از دام فقر نجات دهند و زندگی تازه ای را بسازند. 

  • غلبه بر شیطان «Outwitting the Devil»

ناپلئون هیل

در زندگینامه ناپلئون هیل با کتابی آشنا می شویم که تنها چند سال از انتشار آن می گذرد. این کتاب که یک مصاحبه خیالی میان ناپلئون هیل و شیطان بود، در سال 1938 نوشته شد، اما به دلیل ترس از واکنش های شدید به مطالب این کتاب، تصمیم گرفتند چاپ آن را تا زمانی نامعلوم، عقب بیندازند. درنهایت این کتاب توسط بنیاد ناپلئون هیل و پس از مقداری ویرایش و دست کاری در سال 2011 چاپ شد. 

  • چگونه راه خود را در زندگی بفروشیم How to Sell Your Way Through Life» (1939)»

 

ناپلئون هیل در طول مصاحبه هایی که با بزرگ ترین رهبران جهان داشت، تنها به دلایل موفقیت یا شکست دست پیدا نکرد. او با گنجینه ای از نکته های مهم درباره فروش روبه رو شده و همچنین با روش های جالب و کاربردی متقاعدسازی، مذاکره و نفوذ آشنا شد. او در کتاب «چگونه راه خود را در زندگی بفروشیم؟» به موضوع های دیگری مثل کارآفرینی، رهبری و ویژگی های شخصیتی برای رسیدن به این موقعیت پرداخت. 

  • شاه کلید رسیدن به ثروت The Master-Key to Riches» (1945)»

The Master-Key to Riches

ناپلئون هیل در این کتاب، بخش های دیگری از روش های دستیابی به موفقیت را برای خوانندگانش آشکار می کند. با وجود این، بسیاری بر این باور هستند که کتاب «شاه کلید رسیدن به ثروت» از نظر کیفیت، چندین پله پایین تر از کتاب معروف قبلی او یعنی «بیندیشید و ثروتمند شوید» بود.

  • چگونه حقوق خود را افزایش دهید How to Raise Your Own Salary» (1953)»

کتاب ناپلئون هیل

ناپلئون هیل در این کتاب روی بخشی جزئی تر و شاید برای بسیار از مردم، جالب تر موفقیت دست گذاشت و آن روش های افزایش درآمد با استفاده از شیوه رفتار، تفکر و باورها بود. این کتاب با استقبال بسیار خوبی از سوی مردم روبه رو شد و اعتبار ناپلئون هیل را بالاتر برد. 

  • موفقیت از طریق نگرش ذهنی مثبت «Success Through a Positive Mental Attitude» با همکاری «کلمنت استون» (1959)

کتاب ناپلئون هیل

ناپلئون هیل در این کتاب، رویکردی عمیق تر نسبت به موفقیت را نشان می دهد و لایه هایی جالب از تأثیر جنس بر روی زندگی انسان را به نمایش می گذارد. 

  • با آرامش ذهن به ثروت برسید Grow Rich! With Peace of Mind» (1967)»

نکته جالب درباره زندگینامه ناپلئون هیل این بود که خودش نیز همراه با خوانندگانش پیوسته در حال یادگیری و رشد فکری بود. او در این کتاب، آخرین روش هایی را که می توانستند به خوانندگانش برای رسیدن به موفقیت، ثروت و درآمد بیشتر کمک کند دور هم جمع کرد. 

  • از طریق متقاعدکردن، موفق و ثروتمند شوید Succeed and Grow Rich Through Persuasion»  (1970)»

کتاب ناپلئون هیل

هیل در این کتاب، روش هایی را به خوانندگانش نشان داد که با کمک آن ها بتوانند از طریق قانع کردن دیگران، مسیر رسیدن به موفقیت موردنظرشان را هموارتر کنند. با وجود این، این کتاب نتوانست موفقیت چندان بزرگی برای هیل داشته باشد. 

  • شما می توانید معجزه خودتان را بسازید You Can Work Your Own Miracles» (1971)»

کتاب ناپلئون هیل

این کتاب آخرین کتابی بود که توسط ناپلئون هیل نوشته شد. او سعی داشت در این کتاب، روش رسیدن به موفقیت را از طریق ساخت یک شخصیت موفق به خوانندگانش نشان دهد و البته اجل مهلتش نداد که کتابش را تمام کند؛ به همین دلیل این کتاب به خاطر مطالبی که نیمه کاره مانده بودند، ویراستاری ضعیف و… نتوانست اثری به قدرتمندی دیگر کتاب های هیل باشد. 

شاید اگر عمر او تا تمام شدن این کتاب کفاف می داد، اکنون ما نقد دیگری درباره این کتاب می نوشتیم. با وجود این برای کسی که به دنبال آگاهی و تحول است، حتی یک واژه درست در زمان درست نیز کفایت می کند. 

فراز و فرودهای زندگی خانوادگی ناپلئون هیل

با وجود آنکه ما حق قضاوت درباره تصمیم های زندگی دیگران را نداریم، ولی پرداختن به بخش هایی از زندگی شخصی هر فرد، قسمتی جدایی ناپذیر از زندگینامه آن ها را تشکیل می دهد. زندگینامه ناپلئون هیل هم از این قافله سوا نیست. 

هیل در طول زندگی خود چهار بار ازدواج کرد. بار اول مربوط به زمانی بود که تنها 15 سال داشت و به اجبار به این ازدواج تن داد. البته در کمتر از چند ماه این ازدواج از سوی قانون، باطل شد و هیل توانست به زندگی قبلی خودش ادامه دهد.  همسر دوم هیل، نتوانست با کارهای عجیب او مثل رهاکردن شغل های خوب و کارآفرینی های بی حاصلش کنار بیاید و در طول یکی از ورشکستگی های او از وی طلاق گرفت. همسر سوم او که براساس گفته ها به هیل در نوشتن کتاب «بیندیشید و ثروتمند شوید» کمک بسیاری کرده بود، بعد از آنکه هیل توانست با درآمد حاصل از کتابش یک زندگی لوکس برای خودش بسازد از او طلاق گرفت و در این ماجرا نیمی از اموال هیل را با خود برد. 

هیل از این ماجرا ضربه بزرگی خورد و مدتی را در آشفتگی سپری کرد تا آنکه با آخرین همسرش یعنی «آنی» آشنا شد. هیل با کمک آنی توانست دوباره خودش را جمع و جور کند و راهی برای بازگشت به مسیر موفقیت بیاید. هیل پدر سه فرزند هم بود. 

چند نکته جالب درباره ناپلئون هیل

  • با وجود آنکه عطش او برای تبدیل شدن به یک وکیل، او را به سمت نوشتن کتاب موفقیت سوق داد، هیچ وقت نتوانست مدرک خود در رشته حقوق را بگیرد. با وجود این او همیشه خودش را یک وکیل خطاب می کرد. 
  • ناپلئون هیل در دو کتاب «قانون موفقیت» و «بیندیشید و ثروتمند شوید» به صورت غیرمستقیم درباره قانون جاذبه و تأثیر شگفت انگیز آن روی زندگی مردم توضیح داد. بعدها «راندا برن» با تحقیقاتی که داشت این توضیح ها را در کنار نکته های ریز و درشت و استفاده از استادان زنده قانون جذب قرار داد و مستند «راز» را تولید کرد. 
  • هیل معتقد بود که 98 درصد مردم یا اصلاً به چیز به درد بخوری باور ندارند یا آنکه باورهایشان به چیزهای قدرتمند قوی نیست و دقیقاً به همین دلیل است که کارهای خود را نیمه کاره رها می کنند و به موفقیت نمی رسند.
  • در زندگینامه ناپلئون هیل باید از فرزند او «بلر» هم یاد کنیم. ناپلئون از زندگی پسرش که به طور مادرزادی گوش نداشت، به عنوان منبع الهام بخش کمک گرفت و حتی توانست به او کمک کند تا مانند انسان های عادی گوش بدهد و حرف بزند. 
  • هیل به مدت 10 سال همراه با «دبلیو کلمنت استون» به شهرها و کشورهای مختلف سفر می کرد تا قوانین موفقیت و تجربه هایی را که از کار با این قوانین به دست آورده است، به گوش مردم جهان برساند. 
  • «جان سی. مکسول» کتاب «بیندیشید و ثروتمند شوید» را در فهرست «کتاب هایی که باید خوانده شوند» قرار داده است. 
  • «نورمن وینست پیل» از این دو فرد یعنی «ناپلئون هیل» و «کلمنت استون» به عنوان دو فردی که موهبت الهام بخشیدن و کمک کردن به مردم در وجودشان نهفته، یاد کرده است. 
  • «باب پراکتور» همیشه نسخه ای از کتاب «بیندیشید و ثروتمند شوید» را با خود به همراه دارد.

چه شایعاتی پیرامون ناپلئون هیل و کتاب هایش چرخ می خورند؟

در زندگینامه ناپلئون هیل، همواره با چند شایعه روبه رو می شویم. او یکی از اولین کسانی بود که به سراغ نوشتن کتاب های موفقیت رفت و برای این کار از ماجراهای زندگی خودش و چکیده حرف ها و راهنمایی هایی که در طول مصاحبه با افراد موفق به دست آورده بود کمک گرفت. بسیاری از کسانی  که راهنمایی ها و روش های هیل را در زندگی خود به کار بردند، به موفقیت های بزرگی دست پیدا کردند. با وجود این، دو شایعه پیرامون هیل و ماجراهایش جاری است:

  • شایعه سانسور کتاب های ناپلئون هیل

شاید این مورد برای ما که سال هاست با طعم سانسور آشنا شده ایم، چیز غریبی به نظر نیاید. ولی برای کسانی که خارج از کشور ما زندگی می کنند موضوعی بسیار مهم است. برخی ادعا می کنند کتاب های ناپلئون هیل در طول زمان و حتی هنگام ویراستاری قبل از چاپ، سانسور شده اند و نکته های اصلی رسیدن به ثروت و موفقیت از آن حذف شده اند.

 البته این ادعا با توجه به اینکه هیل تا زمان مرگش خودش مسئول نظارت بر روند ویراستاری و چاپ کتاب هایش بود و بعد از آن هم «بنیاد ناپلئون هیل» این مسئولیت را بر عهده گرفت، رد می شود. این کتاب ها از زمانی که هیل آن ها را نوشت تا زمانی که در کتاب فروشی ها آماده توزیع شدند دست نخورده باقی ماندند. 

  • شایعه کلاه بردار بودن هیل

دومین شایعه ای که پیرامون زندگینامه ناپلئون هیل وجود دارد، دروغی بودن مصاحبه ها، افراد و ماجراهاست. با توجه به اینکه ناپلئون هیل از زندگی شخصی خودش با چاشنی موضوع های یاد گرفته از سال ها گپ و گفت با افراد موفق و حتی شکست خورده برای نوشتن کتاب هایش کمک گرفت، نمی توان چنین ادعایی را چندان جدی گرفت. 

به ویژه آنکه این ادعا توسط یک سایت اینترنتی به وجود آمده اند. حتی اگر هیل در لابه لای سخنانش از قوه تخیل خودش کمک گرفته باشد که نمونه روشن آن را در کتاب «غلبه بر شیطان» می بینید باز هم نمی توان منکر تلاش واقعی هیل برای آموزش سازوکار رسیدن به موفقیت شد.

 او زمانی شروع به نوشتن درباره موفقیت کرد که مردم، تشنه امید و یادگیری راه و رسم رسیدن به موفقیت بودند. برای آن ها که سهم خودشان را از کتاب های هیل برداشتند، خیالی بودن یا نبودن ماجراها اهمیتی نداشت؛ زیرا آن ها به راه کارهایی کاربردی نیاز داشتند و هیل این راهکارها را در اختیارشان می گذاشت. 

نگاهی به چند سخن بسیار معروف از ناپلئون هیل 

  • کسی که بیشتر از دستمزدی که می گیرد کار می کند، به زودی بیشتر از کاری که می کند دستمزد می گیرد.
  • هدف، رؤیایی است که ضرب الاجل دارد.
  • نقطه شروع تمام موفقیت ها، اشتیاق است.
  • ترس ها، چیزی بیشتر از تصوری ذهنی نیستند.
  • اگر نمی توانی کارهای بزرگ انجام دهی، کارهای کوچک را به شیوه ای بزرگ انجام بده.
  • صبر نکن، هیچ وقت زمان مناسب فرانمی رسد. از همین جایی که هستی شروع کن و با هر ابزاری که داری کار کن. در طول مسیر، ابزارهای بهتری پیدا خواهی کرد.
  • ادیسون 1000 بار شکست خورد تا اینکه چراغ الکتریکی را درست کرد. با چند بار شکست دلسرد نشوید.
  • تا زمانی که عادت دیدن خوبی ها به جای بدی ها را در خود شکل ندهی، هرگز نه به موفقیت خواهی رسید و نه به خوشحالی.
  • یک ذهن مثبت به دنبال راهی برای انجام است، یک ذهن منفی به دنبال تمام راه هایی که نمی توان انجام داد.
  • هیچ چیز به جز خودت، نمی تواند برایت موفقیت به ارمغان بیاورد.
  • هیچ کس نمی تواند در فعالیتی موفق شود که از آن خوشش نمی آید.
  • هر چیزی که ذهن انسان بتواند تصور و باور کند، می تواند به آن برسد.
  • ابتدا اندیشه می آید، بعد سازمان دهی آن اندیشه به ایده ها و طرح ها، بعد تبدیل آن طرح ها به واقعیت. آغاز هر ماجرا، همان طور که می بینید در ذهن شماست.

در زندگینامه ناپلئون هیل چه گفتیم؟

زندگینامه ناپلئون هیل

  • ناپلئون هیل در خانواده ای بسیار فقیر به دنیا آمد و قبل از اینکه 10 سالش بشود، مادرش را به دلیل سوءتغذیه از دست داد. 
  • هیل با از دست دادن مادرش و بی توجهی های پدرش به پسربچه ای سرکش تبدیل شد. 
  • پدر هیل دو سال بعد از مرگ همسرش با بیوه یک مدیر مدرسه ازدواج کرد. این زن با نگرش متفاوتی که داشت توانست هیل را از یک کودک لجباز و فراری از مدرسه به بچه ای آرام و عاشق مطالعه تبدیل کند. پدر هیل هم تحت تأثیر همسرش قرار گرفت و یک دفتر روزنامه راه اندازی کرد. 
  • آغاز فعالیت جدی هیل در زمینه روزنامه نگاری با استخدام شدن در دفتر روزنامه پدرش شروع شد.
  • هیل به دلیل نیاز به پول برای پرداخت شهریه دانشگاه حقوق با اندرو کارنگی مصاحبه کرد. آنجا بود که کارنگی پیشنهاد مصاحبه با افراد موفق و نوشتن کتاب قوانین موفقیت را با او در میان گذاشت.
  • ناپلئون برای امرار معاش در کنار مصاحبه هایی که انجام می داد به شغل های گوناگونی دست زد که تقریباً در همه آن ها به شکست خورد. 
  • هیل دلیل شکست خود را زیر پا گذاشتن کشش قلبی و در نظر گرفتن اهدافی بیان کرد که هیچ اشتیاقی برای رسیدن به آن ها نداشت. 
  • هنگامی که ناپلئون هیل شروع به نوشتن کتاب های موفقیت کرد، توانست به ندای قلبش پاسخ بدهد و از آن زمان بود که معجزه ها یکی پس از دیگری وارد زندگی او شدند. 
  • ناپلئون هیل و نوشته های او یکی از پایه های کتاب و مستند «راز» نوشته «راندا برن» هستند. 

نظر شما چیست؟

حالا که زندگینامه ناپلئون هیل را خواندید، چقدر با حرف او که همسونبودن اشتیاق قلبی با اهداف می تواند زندگی انسان را به سختی بکشاند موافق هستید؟ شما چطور؟ به ندای قلبتان گوش می دهید یا عقلتان؟

ادامه مطلب
خلاصه کتاب کفش فروش
خلاصه کتاب کفش فروش اثر فیل...

این مقاله از روی نسخه اصلی و انگلیسی کتاب کفش باز خلاصه برداری شده است!

کتاب کفش فروش، داستان زندگی فیل نایت و از آن مهم تر داستان برند نایکی است. نام نسخه اصلی این کتاب Shoe Dog است که در فارسی به نام های کفش باز و کفش باز پیر ترجمه شده است. نایکی که فیل با سختی ها و دردسرهای بسیار زیاد آن را از هیچ ساخت، در سال ۲۰۱۷ بر اساس رده بندی مجله فوربس شانزدهمین برند برتر دنیا است. کفش باز یک کتاب خوب برای مدیران، کارآفرینان، صاحبان کسب و کار، نوجوانان و… است که می توان در آن تجربه های ناب کسب کرد. تجربه هایی که ممکن است در هیچ جای دیگر نتوانید آن ها را به دست بیاورید. چیزی که جذابیت این کتاب را دوچندان می کند، صداقت نویسنده در بیان جزئیات است. نایت از این که بگوید اشتباه کرده و تصمیم های نادرست گرفته، هراسی ندارد و حتی در کتاب به کارهای غیراخلاقی خود در کسب و کارش هم اشاره می کند.

خلاصه کتاب کفش باز (Shoe Dog)

کتاب کفش باز یکی از کتاب های توصیه شده توسط بیل گیتس، موسس شرکت عظیم مایکروسافت نیز هست. کتاب با روایت یکی از روزهای عادی زندگی فیل شروع می شود که در شهر اورگون، برای دویدن به بیرون از خانه می رود و به شهرش فکر می کند که اتفاق بزرگی در آن رخ نداده و جمله ی مهمی که در این بخش از کتاب اورده شده است و پایه مفهوم اصلی کتاب است، جمله ای از معلم وی است که می گوید:

بزدل ها هیچ وقت شروع نمی کنند و ضعیف ها در طول مسیر می میرند و فقط ما می مانیم. همه ماجرا از یک لحظه ی حساس شروع می شود. نایت بیست و چهار ساله در راه سفر به آسیا، اروپا و آفریقا، در پیکار با سؤالات بزرگ ذهنش، به این نتیجه می رسد که مسیر نامتعارف، تنها راه برای اوست. به جای کار برای یک شرکت سهامی، او چیزی را کاملا با دستان خودش می سازد؛ چیزی جدید، پویا و متفاوت. نایت بسیاری از خطرات مهلکی را که او در مسیرش با آن ها مواجه شده بود، تشریح می کند؛ شکست های کمرشکن، رقبای بی رحم، بی شمار افراد شکاک، کینه توزان و بانک داران متخاصم و همچنین پیروزی های شورانگیز و راه فرارهای باریکش. جنگ جهانی دوم تازه به پایان رسیده و روابط آمریکا و ژاپن رو به بهبودی است و ژاپن توانسته به عنوان یک قطب صنعتی جدید خود را به دنیا اثبات کند. از همین روی فیل نایت تصمیم می گیرد که به ژاپن برود و نمایندگی فروش یکی از معروف ترین برندهای ژاپنی در امریکا را از آن خود کند. چگونگى شکل گیرى و ساخت شرکت عظیم نایکی تنها با یک سفارش ۵٠ دلاری، انتخاب کارکنان درجه یک، نحوه انتخاب اسم و طراحى لوگوى نایکى، اتفاقات تلخ و شیرین برند نایکی و… همه و همه در این کتاب بیان شده است.

خلاصه کتاب کفش باز

نویسنده کتاب کیست؟

فیلیپ نایت، زاده ی امریکا در سال ۱۹۳۸ یک تاجر متشخص و یک انسان خیرخواه است. او در سال ۱۹۶۲ به ایده ی تأسیس نایک رسید و بعد از تولید کفش ها ابتدا خود اقدام به فروش آن ها کرد. او متولد مکانی آرام به نام اروگون در آمریکا است و در همان جا درس خواند و فارغ التحصیل شد. در حال حاضر صاحب یکی از بزرگ ترین برند های دنیا یعنی شرکت نایک است که هجدهمین رتبه برترین برندها را در دنیا به خود اختصاص داده است. در اگوست ۲۰۱۸، فوربس او را ۲۶ امین فرد ثروتمند جهان معرفی کرده است. پدر فیل نایت نقش مهمی در مسیر زندگی او داشته است. پدر او با کار کردن فیل در دفتر روزنامه اورگان مخالفت می کند و همین امر فیل را ناچار می کند تا به دنبال کار دیگری باشد. این امر جرقه این که فیل کسب و کار خودش را داشته باشد در سر فیل می زند. زمانی که فیل نایت ایده نایک را در سر داشت با حمایت ۵۰ دلاری پدرش برای رفتن به ژاپن و عملی کردن ایده خود روبرو شد. نایت با انتخاب هوشمندانه نام نایک برای رویاهایش که نام خدای پیروزی در ادبیات اسطوره ای یونان باستان بود. گویی قدرتی افسانه ای را برای برند خود به ارمغان آورد. او با انتخاب این نام خود را محکوم به پیروزی کرد، از هیچ شکستی نترسید، قدرت ایمانش برای او این باور را ساخته بود که مرد نبردهایی خواهد بود که به پیروزی ختم خواهند شد.

چرا باید کتاب کفش باز را بخوانیم؟

فیل در بخشی از کتاب کفش باز می گوید، دنیا محصول ایده های دیوانه وار است و این جمله است که او را از ایده های جدیدی که در دهه سوم زندگی اش به سرش می زد نمی ترساند. این کتاب راهنمای گوش دادن به ایده ها و دنبال کردن آن ها تا دست یابی به هدف هاست. نایت در پایان کتاب می نویسد به شانس اعتقاد دارد و آن را به شاعران و ورزشکاران و .. نسبت می دهد، اما تاکید می کند که هرچه زحمت بیشتری بکشید شانس بیشتری نیز خواهید داشت. او برخلاف آن چه متعارف است به کارافرینان می گوید تسلیم شوید، گاهش اوقات لازم است تسلیم شوید و این تسلیم به معنی توقف نیست، هیچ وقت متوقف نشوید، همین دو مثال به خوبی نشان می دهد که فیل نایت چه تعاریف جدید و جالبی از معانی ایی که از قبل در ذهن ما هستند در این کتاب ارائه داده است. کفش باز داستانی الهام بخش برای تمام کسانی است که رویایی غیرمعمول در سر دارند.

مهم ترین فصل های کتاب

نایت فصل های کتاب کفش باز را طبق سال های مختلف دسته بندی کرده و اتفاقات مهم هر سال از زندگی خود را تعریف می کند. سرفصل های هر بخش به صورت یک سال میلادی مشخص شده اند، بخش اول شامل سال های ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۵ است و بخش دوم را سال های ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۰ تشکیل می دهد. ۱۹۶۲ سالی است که فیل نایت اولین قد م ها را در راستای ایدۀ اولیه اش بر می دارد و به سفر دور دنیا می رود. داستان از حوالی ۱۹۶۰ با تصویر یک پسر معمولی پولدار، با نام خودمانی باک، شروع می شود. شمارش سال ها با اتفاقات کوچک و بزرگ برای باک تا ۱۹۷۲ ادامه پیدا می کند و چالش های مختلف بنیان گذار نایکی، در کنار خوشی های زندگی او، به تدریج مقابل چشمان خواننده ظاهر می شود. فیل نایت جوان، جستجوگر، تازه فارغ التحصیل شده از دانشکده کسب و کار، شرکتی را با یک هدف ساده راه اندازی می کند:

واردات کفش های دو میدانی با کیفیت و ارزان از ژاپن. نایت با فروش کفش ها پشت صندوق عقب ماشین پلیموث ولیانت خود، در همان سال اول یعنی ۱۹۶۳، هشت هزار دلار درآمد کسب کرد. نایت که عاشق کفش های ژاپنی مارک تایگر بود، برای این رویا به شرق دور سفر کرد، با آن ها به مذاکره نشست و قراردادی بست، سپس همراه و هم مسیری به نام باورمن که مربی قدیمی اش بود را یافت و با کمک او محصولات ورزشی روبان آبی (Blue Ribbon sports) را تأسیس کرد.

مهمترین مفاهیم کتاب کفش باز چیست؟

گرچه کتاب کفش باز یک روایت داستانی است ولی مهم ترین مفاهیمی که در کتاب به صورت داستانی و غیرمستقیم به آن ها اشاره شده است به شرح زیر است:

  • فیل نایت این کتاب را داستان دنبال کردن آرزوها می داند و شکست ناپذیری فیل در سرتاسر داستان دیده می شود.
  • ادامه دادن و دست از پیگیری نکشیدن تا زمان برنده شدن از مفاهیم مهم این کتاب است، نویسنده معتقد است پس از هر بار شکست می توان دوباره بلند شد و سریع تر از قبل ادامه داد. شاید مهم ترین ویژگی فیل نایت را باید این دانست که او هرگز تسلیم نمی شد.
  • “ادامه بده و به ایستادن فکر هم نکن”، این جمله ای است که در کتاب به عنوان بهترین و تنها پندی که می شود به دیگران داد از آن یاد می شود.
  • فیل، کتاب را به نوه های خود تقدیم کرده تا سرگذشت او را بدانند و نکته جالب آن است که در فصل آخر کتاب، به گذشته خود و مسیری که طی کرده است می نگرد و بعد از چهل سال دستاوردهای خود را به مقایسه می گذارد و مهم ترین مفهومی که در این فصل نهفته است این است که انتخاب هر گزینه و مسیری در زندگی به بهای از دست دادن یک فرصت دیگر است و باید دید سال ها بعد اگر به گذشته نگاه کنیم باز هم آن گزینه انتخابی ما هست یا نه.
  • زندگی یک بازی است و در هر بازی دو جایگاه وجود دارد، بازیکن و تماشاچی، هرکس که خطر بازی کردن را به جان نخرد ناچار باید همیشه به تماشا بنشیند.
  • هنر رقابت یعنی هنر فراموش کردن، فراموش کردن هر آن چیزی که از درون و بیرون مانع رسیدن به اهداف و ادامه دادن در رقابت ها می شود.
  • در جستجوی ندایی باشید که شما را فرا می خواند. تنها در این حالت است که خستگی ها شکل دیگری به خود می گیرند و تحمل کردنی می شوند.
  • نایت همواره علت موفقیت خود را در فروش کفش های ورزشی و تفاوت آن با سایر تجربه های فروشندگی خود، در باور و ایمان وی به کار جدید عنوان کرده است.
ادامه مطلب
خلاصه کتاب میشل اوباما شدن
خلاصه کتاب میشل اوباما شدن

کتاب شدن (becoming)، داستان زندگی میشل اوباما به قلم خود اوست، میشل اوباما (Michelle Obama) بانوی اول سابق آمریکا و همسر باراک اوباما (Barack Obama) است. او در سال ۱۹۶۴ در خانواده ای از طبقه کارگر در شیکاگو به دنیا آمد. آنچه در این کتاب می خوانید روندی است از مسیر زندگی او، از اینکه چگونه کودکی اش را گذرانده (بخش اول)، تمامی مراحل تحصیلی اش را پشت سر گذاشته، با باراک اوباما آشنا شده (بخش دوم) و درنهایت بانوی اول آمریکا (بخش سوم) شده است. درجایی از کتاب می خوانیم:

«تا امروز در زندگی ام وکیل بوده ام، مدیر بیمارستان بوده ام و مسئول یک موسسه غیرانتفاعی که به جوان ها کمک می کند تا مسیر شغلی معناداری برای خودشان بسازند. من از خانواده ای سیاه پوست از طبقه کارگر وارد دانشگاهی شدم که اغلب سفیدپوست هایی از خانواده های مرفه در آن بودند. در خیلی از اتاق ها، من تنها زن یا تنها سیاه پوست بوده ام. علاوه بر این ها عروس بوده ام، مادری مضطرب، دختری که از غصه مستأصل شده و بانوی اول آمریکا بوده ام، شغلی که رسمی نیست اما به من جایگاهی داده که پیش از آن هرگز در تصورم نمی گنجید». عنوان کتاب Becoming است، به معنای شدن، اما همان طور که نویسنده در مقدمه کتاب هم اشاره کرده، هدفش از انتخاب این عنوان برای کتاب این است که نشان دهد همه ما در مسیر زندگی، در حال رشد و تکامل هستیم و این مسیر در یک نقطه پایان نمی پذیرد و همواره ادامه دارد و بی انتهاست. ما فقط یک بار دکتر، معلم، مهندس، کارمند یا صاحب هر عنوان شغلی دیگر نمی شویم، بلکه در تمام دوران زندگی خود در مسیر رو به جلوئی هستیم و بارها و بارها به نقش های مختلف درمی آییم. کتاب در سه بخش تنظیم شده است:

  • becoming me
  • becoming us
  • becoming more

این کتاب که در ۱۳ نوامبر سال ۲۰۱۸ منتشرشده است و داستان میشل اوباما را شرح می دهد که همراه با خانواده‎ اش در محله ای کارگرنشین در شیکاگو زندگی می کرد و بعداً به دانشجویی عالی و زنی قدرتمند و مستقل تبدیل شد. زنی که باراک اوباما را ملاقات کرد و عاشق او شد. این کتاب داستان زندگی زنی است که انتظار نداشت نخستین زن آمریکایی سیاه پوستی باشد که در کاخ سفید اقامت می کند، با این حال راهی پیدا کرد تا بازهم در غیرعادی ترین و سخت ترین شرایط، دیدگاه های منحصربه فردش را عملی کند. میشل به عنوان بانوی اول آمریکا یک الگوی متفاوت از زندگی به زنان معرفی کرده است. زندگی دوگانه میشل باعث شده تا او بتواند از جنبه های مختلف به زندگی بنگرد. جایگاه سیاسی اش در کنار دغدغه های شخصی و انسان دوستانه اش همگی ماده های فعالی برای شکل گیری کتاب شدن بوده اند. درجایی از کتاب می خوانیم: «مهم نیست اگر گاهی زندگی به ما بد کند و عالی پیش نرود؛ مهم نیست اگر همه چیز واقعی تر از چیزی پیش برود که خودت می خواهی. زندگی هر آدم متعلق به خود آدم است و همیشه هم با آدم می ماند؛ زندگی را باید ساخت».

بخش اول: من شدن

این بخش در هشت فصل تنظیم شده و دوران کودکی تا دانشگاه میشل اوباما را روایت کرده است. میشل اوباما در محله ای فقیرنشین در شیکاگو در خانواده ای کارگر متولدشده است. میشل و خانواده اش، در محله ساوث شُور (South Shore) در ساوث ساید (South Side) شیکاگو زندگی می کردند. خانواده میشل در طبقه بالای خانه ای دوطبقه زندگی می کردند و در طبقه اول، عمه مادر میشل و همسر او سکونت داشتند. عمه مادرش که رابی نام داشت، معلم پیانو بود و به همین خاطر، میشل دائماً صدای نواختن پیانوی شاگردان او را می شنید. حضور در چنین محیطی، سبب شد که میشل از همان کودکی به موسیقی علاقه مند شود و از همان ۴ سالگی یادگیری پیانو را نزد رابی آغاز کند. میشل از صدای پیانویی که هرروز از طبقه پایین می شنیده، با عنوان “صدای تلاش” یاد می کند، تلاش افرادی که می خواهند موسیقی را بیاموزند. میشل روابط خانوادگی خانواده اش را گرم توصیف می کند و تأثیر آن را در تمام دوران زندگی اش احساس می کند. معتقد است حمایت والدینش برای او اطمینانی را به ارمغان آورده که بسیاری از هم نژادانش از آن محروم اند و باعث شده هربار در مواجهه با چالش های زندگی بتواند روی پای خودش بایستد. مادر میشل همیشه به او می گوید:

«صدای خودتو به گوش برسون و نترس». میشل باانگیزه بالا به درس خواندن ادامه داده و درنهایت، توانست وارد دبیرستان ویتنی اِم یانگ (Whitney M. Young)، واقع در مرکز شیکاگو شود. این مدرسه برای این که فرصت برابری در اختیار همه دانش آموزان قرار دهد، آزمون ورودی برگزار می کرد تا از طریق آن، بهترین دانش آموزان شهر را جذب کند. میشل در آزمون ورودی آن شرکت کرد و قبول شد. رفتن به دبیرستانی خوب باعث می شود نگاهش به دنیا وسیع تر شود و فکر دانشگاه های آیوی لیگ را در سر بپروراند، گرچه برای تحصیل در این دبیرستان، چند سال مجبور شده است هرروز یک ساعت صبح و یک ساعت بعدازظهر در مسیر رفت وبرگشت باشد. با این وجود، هنگامی که با یک مشاور انتخاب رشته و کالج صحبت می کرد، چنین جوابی گرفته است: «بعید است بتوانی وارد پرینستون بشوی!» اما میشل در دانشگاه پرینستون پذیرفته شد! در پرینستون، میشل در رشته جامعه شناسی تحصیل کرد، سپس به این فکر افتاد که در قدم بعدی، به سراغ مدرسه حقوق هاروارد برود. در آزمون ورودی مدرسه حقوق (LSAT) شرکت کرد و مستقیم از پرینستون به مدرسه حقوق هاروارد (Harvard Law School) رفت. بعد از آن که او از هاروارد فارغ التحصیل شد، به شیکاگو بازگشت و در یک موسسه حقوقی خوش نام به نام سیدلی و آستین (Sidley & Austin) مشغول به کار شد و همان جا بود که برای اولین بار، دانشجوی حقوق جوانی به نام باراک اوباما را ملاقات کرد. تصویر زیر خانواده میشل به همراه برادرش را در سال ۱۹۶۵ نشان می دهد.

خلاصه کتاب میشل اوباما شدن

بخش دوم: ما شدن

این بخش در ده فصل آشنایی، ازدواج و سال های اولیه زندگی میشل و باراک اوباما را تصویر کرده است. باراک اوباما به عنوان کارآموز تحت نظارت میشل وارد شرکت می شود و آشنایی کاری این دو پس از مدتی به عشق و دوستی می انجامد. میشل، باراک را فردی مصمم می یابد که همیشه می داند می خواهد چه کار کند. با این که دو سال از میشل بزرگ تر است، چند سالی را به تجربه کاری گذرانده و بعد وارد دانشکده حقوق شده است و همه استادانش او را به عنوان دانشجویی ممتاز و برگزیده می شناسند. او در ارتباطات فردی اش هم بسیار موفق است و به راحتی با همه همکاران ارتباط برقرار می کند در اکتبر سال ۱۹۹۲، میشل و باراک ازدواج کردند، اما نتوانستند از ماه عسلشان لذت ببرند، زیرا از باراک برای کمک به سازمانی به نام پِراجِکت وُت (Project Vote) دعوت به همکاری کرده بودند و باوجود دستمزد اندک، او پیشنهادشان را پذیرفته بود. هدف این سازمان این بود که هرچه بیشتر سیاه پوستان را برای رأی دادن در انتخابات نوامبر آن سال ثبت نام کنند. باراک برای انجام آن پروژه تمام انرژی اش را صرف کرد و درنتیجه، ۷۰۰۰ نفر را تنها در یک هفته ثبت نام کرد.

درجایی از کتاب می خوانیم: «من و باراک چه می خواستیم؟» ما شراکتی امروزی می خواستیم که با مذاق جفتمان جور باشد. او به ازدواج، به چشم یک اتحادِ عاشقانه نگاه می کرد که در آن، دو نفر، بدون این که از استقلال و یا اهداف شخصی خود چشم پوشی کنند، در دو مسیر موازی پیش می روند؛ اما ازدواج برای من، مانند ادغامی خالصانه و ترکیب دوزندگی بود که در آن، سعادت خانواده بر هر هدف و برنامه ای ارجحیت داشت. من خواستار زندگی ای مثل زندگی پدر و مادرم نبودم. نمی خواستم برای همیشه در یک خانه زندگی کنم؛ همیشه یک شغل داشته باشم و هیچ وقت برای تنهایی خودم وقت نگذارم؛ اما خواستار همان استقامتی بودم که سال به سال و دهه به دهه در زندگی آن ها باقی مانده بود. در دفترچه خاطراتم نوشتم: “واقعاً می فهمم که هر فرد علایق، اهداف و آرزوهای بخصوص خودش را دارد؛ «اما این را قبول ندارم که باید برای رسیدن به یک هدف شخصی، زندگی مشترک دو نفر را بهم بزند». سراسر این بخش روایت مخالفت های هرباره میشل اوباما با پست های سیاسی شوهرش است. او که به الهام از زندگی خانوادگی ای که در کودکی تجربه کرده، به دنبال زندگی آرام خانوادگی است، به سختی می تواند بلندپروازی های شوهرش را درک کند.

همچنان که او برای شورای شهر شیکاگو و بعدتر نمایندگی مجلس سنا و بعد هم ریاست جمهوری شبانه روز کار می کند و چهار روز در هفته را در شهر دیگری در هتل می گذراند، میشل دوران بارداری و بزرگ کردن دخترهایشان را می گذراند. یکی از محورهای اصلی این داستان، قدرتی است که از زنان سلب شده است. میشل از تبعیض های جنسیتی ای می گوید که مانع بالا رفتن زنان اقصی نقاط جهان از نردبان موفقیت گردیده و اعتقاد دارد که زنان باید صدایشان را به گوش برسانند و قبل از این که جامعه برای آن ها هویت سازی کند و آن ها را مورد قضاوت قرار دهد، باید بیرون بروند و هویت واقعی خودشان را نشان دهند. او که یکی از مهره های اساسی کمپین ریاست جمهوری شوهرش بود، به دفعات موردانتقاد و قضاوت قرار گرفت. میشل درجایی از داستان می گوید: «من زنی سیاه پوست و قوی بودم و این برای بعضی از مردم کوته فکر در یک کلمه خلاصه می شد: “عصبانی”». این هم یکی از همان کلیشه های مخرب جامعه بود، کلیشه ای که همیشه باهدف کنار زدن زنان به گوشه اتاق به کار برده می شود. مثل پیامی که می خواهد به طور غیرمستقیم مردم را ترغیب کند که حرف زنان را جدی نگیرند». تصویر زیر مالیا و ساشا دو فرزند میشل و باراک اوباما را نشان می دهد.

خلاصه کتاب میشل اوباما شدن

بخش سوم: بیشتر شدن (بهبود و رشد کردن)

این بخش با روز پیروزی در انتخاب شروع می شود. جشن روز سوگند ریاست جمهوری باراک اوباما و نقل مکان به کاخ سفید را مفصلاً شرح می دهد. میشل اوباما با تمام همسران در قید حیات رئیس جمهورهای قبلی تماس می گیرد و به همه ادای احترام می کند. هیلاری کلینتون علیرغم اختلاف نظرها با اوباما و رقابت در کاندیداتوری با میشل تماس می گیرد تا مدرسه دخترش را برای مدرسه دخترهای اوباما پیشنهاد کند. با این که کوچکترین حرکت خانواده مستلزم مقدمات امنیتی است، آن ها سعی می کنند تا دخترانشان زندگی عادی نوجوانان را تجربه کنند و هر از گاهی به گردش علمی یا تولدی دوستانه بروند یا دوستی را به خانه دعوت کنند. فعالیت های اجتماعی برای میشل اوباما اهمیت فراوانی دارد و به همین خاطر، زمانی که به کاخ سفید راه یافت نیز به فعالیت های اجتماعی خود ادامه داد و پروژه هایی را برای بهبود سلامت کودکان، امور سربازها و وضعیت آموزش به راه انداخت. میشل اوباما در دانشگاه هاروارد حقوق خواند، اما اشتیاقش به کمک به مردم سبب شد که قید کار در یک دفتر وکالت معتبر را بزند و در راهی که به آن ایمان داشت قدم بردارد. به این خاطر که میشل قصد داشت از تجربیاتش به عنوان یک وکیل استفاده کند و سیاست های جدیدی را برای خدمات درمانی و مسائل دیگر ارائه دهد، انتقادات بسیاری دریافت کرد.

تجربه به او نشان داد که در باور عموم مردم، بانوی اول مقامی رسمی نیست و نباید در کارهای دولتی دخالت کند؛ بنابراین، میشل تلاش کرد پروژه هایی مستقل اما متناسب باسیاست های دولتی آغاز کند. یکی از کارهای ابتدایی این پروژه، ایجاد یک باغ در کاخ سفید بود، اما هدف اصلی از این کار، ترویج تغذیه سالم و استفاده از خوراک تازه به جای خوراک فرآوری شده بود. علاوه بر پروژه Let’s Move که باعث تأمین خوراک سالم برای ۴۵ میلیون کودک مدرسه ای و ثبت نام ۱۱ میلیون نفر از آن ها در فوق برنامه ها شد، میشل برنامه های موفق دیگری نیز داشت، پروژه Joining Forces که به ۱.۵ میلیون سرباز و همسران آن ها کمک کرد تا شغلی بیابند و پروژه Let Girls Learn که در آن میلیاردها دلار کمک مالی جمع آوری شد تا برای دختران در سرتاسر جهان امکان تحصیل و رشد فراهم شود. در اواخر کتاب که میشل از احساساتش هنگام همراهی ملانیا ترامپ برای مراسم معارفه و واگذاری خانه مجللش به او حرف می زند، می خوانیم:

«آن روز من همزمان چند جور احساس داشتم: خسته بودم، احساس غرور می کردم، پریشان و مشتاق بودم؛ اما بیشتر، به این خاطر که می دانستم چند تا دوربین فیلم برداری در حال ضبط تک تک حرکات ما هستند، سعی داشتم خودم را کنترل کنم. من و باراک عزم خود را جزم کرده بودیم که این تعویض قدرت را باوقار و بزرگواری انجام دهیم و این هشت سال را با آرمان های خود و خویشتن داری به پایان برسانیم. حالا دیگر به آخرین لحظات رسیده بودیم». این کتاب، داستان مسیر زندگی زنی است که چنانچه در کتاب هم اشاره شده، نه علاقه ای به سیاست دارد و نه هیچ گاه قصد کاندیدا شدن داشته و دارد، او در مسیری قرار گرفت که باسیاست عجین شده بود، مسیری که شاید قرار گرفتن در آن به انتخاب خودش نبود، اما او انتخاب کرد که “حرکت کند” و ثابت باقی نماند، این همواره جاری بودن میشل اوباما و چشم انداز بی انتهایی که از زندگی در این کتاب تصویر کرده، بدون شک این کتاب را به یکی از پرفروش ترین کتاب ها تبدیل کرده است، در انتها به یکی از تأثیرگذارترین بخش های پایانی این کتاب اشاره می کنیم:

«با هر دری که به روی من باز شد، من نیز سعی کردم درهایی را به روی دیگران بازکنم. این حرفی است که می خواهم به عنوان سخن آخر به شما بزنم: بیایید دل هایمان را به همدیگر نزدیک کنیم، شاید فقط آن موقع بتوانیم ترس خود را از بین ببریم، قضاوت های اشتباه خود را کاهش دهیم و دست از تبعیض و کلیشه هایی بکشیم که بیهوده بین ما تفرقه انداخته اند. شاید این گونه بهتر بتوانیم وجه تشابه هایمان را به آغوش بکشیم. مهم نیست که کامل نیستید، مهم نیست که درنهایت به کجا می رسید. قدرت یعنی این که به خودتان اجازه بدهید شناخته و شنیده شوید. باافتخار داستان منحصربه فرد خود را تعریف کنید و صدای واقعی خود را فریاد بزنید. بزرگواری یعنی این که برای آشنا شدن با دیگران و شنیدن داستان های آن ها مشتاق باشید. ازنظر من، این گونه است که ما، ما می شویم.»

ادامه مطلب